ارسالها: 8724
#21
Posted: 25 Mar 2012 13:06
خاطره ای از ناصر خان حجازی اولین تجربه مربیگری حجازی در محمدان بنگلادش بود، نقطه اوج این باشگاه در سال ۱۳۶۷ با پیروزی بر پرسپولیس و صعود به یکچهارمنهایی جام باشگاهای آسیا رقم خورد. حجازی در مورد آن مسابقه میگوید: «رئیس باشگاه گفت میخواهم بیایم رختکن بگویم کمتر گل بخورید آبرویمان نرود! گفتم میخواهی بیایی روحیه بچهها را تضعیف کنی؟ لازم نکرده! خودم به رختکن رفتم و گفتم بچهها من پرسپولیس را میشناسم اصلا تیم نیست! خلاصه به داخل زمین رفتیم.
ناصر حجازی در حال تماشای تمرین بازیکنان آکادمی فوتبال حجازی در ورزشگاه کشوری
در نیمه اول با گل کرمانی از ما جلو افتادند. در بین دو نیمه حسابی به بچهها توپیدم. چشمتان روز بد نبیند با گل بیژن طاهری بازی را مساوی کردیم. بعد از آن گل خیلی فشار آوردیم چون برای صعود نیاز به برد داشتیم. بازی طوری شده بود که فنونیزاده کاپیتان پرسپولیس میگفت بچهها بزنید زیرش ۱-۱ هم میریم بالا! در دقیقه ۸۸ سانتری شد و مهاجم خارجی و سرعتی ما توپ را از زیر دستان سلطانی وارد دروازه کرد ۲-۱ بردیم! این برد در تاریخ محمدان بنگلادش بیسابقه بود. بعد از بازی جشنی گرفتند که باورنکردنی بود. تمام مردم شهر بیرون آمده بودند. در جشن شهردار و وزیر امور خارجه هم حضور داشتند.»[۱۲] او هر وقت از روزهای حضور در هند و بنگلادش حرف میزد بغض میکرد و همیشه میگفت: هیچ کسی نمیتواند یک ساعت آن زندگی را تحمل کند.[۱۳] او در مصاحبه ای گفته بود:«روزهای اولی که در هند و سپس بنگلادش بودم فقط میتوانستم روزی یک وعده شکمم را سیر کنم آنهم نه با غذای خوب و مقوی بلکه با نان یا موز که ارزان بود. این سختیها را به جان خریدم تا از اصولم برنگردم، تا جلوی کسی تعظیم نکنم، تا دست کسی را نبوسم، تا مردانگیام را به حراج نگذارم، تا خداوند را ناراحت نکنم که آدم با شرافت و با عزتی باشم
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#22
Posted: 25 Mar 2012 13:15
در مجموعه کتابهای مفاخر و نام آوران ایران زمین/نام حجازی در کنار نام امیر کبیر،فردوسی و کمال الملک
موسسه آموزش شهر که زیر نظر سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران مشغول بکار است و مدیریت مرکزآموزش عالی علمی و کاربردی را نیز بر عهده دارد ، در نشستی که مدیریت موسسه دکتر محمدخانی با خانواده ناصر حجازی داشت ، رضایت خانواده اسطوره ملی ایران را برای چاپ و انتشار کتابی در راستای کارهای قبلی موسسه تحت عنوان " مجموعه مفاخر و نام آوران ایران زمین " که بطور مجزا در هر کتاب به زندگی یک شخصیت از افراد مجموعه پرداخته است را بدست آورد و در آینده ای نزدیک کتاب فوق در اختیار خوانندگان قرار خواهد گرفت.
پیش از ناصر حجازی زندگی شخصیتهایی چون : ، ابوعلی سینا ، سعدی شیرازی ، حکیم ابوالقاسم فردوسی ، عطار نیشابوری ، امیر کبیر ، کمال الملک ، جلال آل احمد ، پروین اعتصامی ، استاد شهریار ، پروفسور محمود حسابی ، دکتر علی شریعتی ، غلامرضا تختی ،دکتر جعفر شهیدی ، علامه محمد تقی جعفری و ...توسط موسسه به چاپ و انتشار رسیده است.
ناصر حجازی و غلامرضا تختی تنها چهره های ورزشی هستند که نام آنها در مجموعه مفاخر و نام آوران ایران زمین قرار گرفته است.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#23
Posted: 25 Mar 2012 13:18
آهنگ ترانه ایی برای ناصر با صدای مرتضی پاشایی
ترانه ای برای ناصر
دل دنیا رو خون کردی که این جوری تو رفتی
تموم دل خوشی هام و تو با رفتن گرفتی
مثل حس یه عشق تازه بودی
مثل افسانه بی اندازه بودی
هیچ کی برای من شبیه تو نبوده
دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده
دل دنیا رو خون کردی که این جوری تو رفتی
تموم دل خوشی هام و تو با رفتن گرفتی
مثل حس یه عشق تازه بودی
مثل افسانه بی اندازه بودی
که این جوری تو رفتی
تموم دل خوشی هام و تو با رفتن گرفتی
دل دنیا رو خون کردی که این جوری تو رفتی
تموم دل خوشی هام و تو با رفتن گرفتی
مثل حس یه عشق تازه بودی
مثل افسانه بی اندازه بودی ...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#24
Posted: 25 Mar 2012 13:22
آخرین مصاحبه ناصر حجازی
به من می گویند عصبانی نشوم ، مگر بی غیرتم وقتی درد و مشکلات مردم را به چشم می بینم ، با بی تفاوتی از کنار آن بگذرم.آمده اند و یارانه ها را به مردم غالب کرده اند.زندگی مردم بهتر نشده که بدتر هم شده است .خدمت به مردم یعنی فراهم کردن رفاه و آسایش آنها اما متاسفانه شاهد نداری و سختی زندگی مردم هستیم.دولت می گوید چهل هزار تومان در ماه به مردم کمک میکنیم ، مگر مردم گدا هستند ؟ مردم ایران روی گنج خوابیده اند ، نفت، گاز و… دولت حق ندارد به مردم کمک کند،دولت باید کار کند، خدمت کند و زحمت و دسترنج مردم را دودستی تقدیم آنها نماید.چهل هزار تومان در ماه به مردم می دهند و بعد چند برابر آن را از جیب مردم برداشت می کنند و سپس ادعای خدمت به مردم دارند.از دید مسوولین خدمت دولت به مردم یعنی کار کردن مردم برای دولت واینکه مردم کار کنند و پولشان را تقدیم دولت نمایند!.برای من گاز می آمد چهل هزار تومان و حالا می آید یک میلیون تومان .گاز به کشور همسایه با مبلغی بمراتب کمتر از آنچه از جیب مردم برداشت می کنند ، صادر می شود.با دیدن این شرایط نباید عصبانی شوم ؟ نباید حرص بخورم و شرایط جسمانی ام مثل امروز شود.من این حرفها را برای خودم نمی زنم.به هر حال از آنجایی که چهره شناخته شده ای هستم و مردم به من لطف دارند ، زندگی ام می گذرد حتی با اینکه بیماری ام بسیار پر هزینه است با لطف مسوولین بیمارستان کسری و اندوخته پس اندازم روزگار سپری می شود اما اگر مردم عادی شرایط امروز من را داشتند و با یک بیماری پر هزینه روبرو شوند ، چه باید بکنند؟بروند بمیرند؟من ناصر حجازی هستم ، سرد و گرم روزگار را چشیده ام . عمری از من گذشته است. هیچ ابایی هم ندارم که اگر من را ببرید وبا شلیک 2 تیر به زندگی ام خاتمه دهید. حرفهایم از سر دلسوزیست.کمی مراعات مردم را کنید..مردم را دوست داشته باشید تا آنها هم شما را دوست داشته باشند.مردم معنای خدمت را می دانند و اگر آن را احساس نمایند پا به پای دولت می ایستند و اگر نمی توانید رفاه مردم را فراهم سازید ، بروید. می خواهم از دولت بپرسم که اجرای طرح یارانه ها اهمیت دارد یا یافتن راهی جهت جلوگیری از فرار مغز ها.هر چند مغزها بایستی فرار کنند که اگر باشند بسیاری از افرادی که به نا حق و بر اساس زدوبند در راس کارند ، خانه نشین خواهند شد. .همانطور که سطح علمی دانشگاهها را پایین آوردند تا افرادی که سلیقه ای وارد دانشگاه شده بودند، بتوانند فارغ التحصیل شوند
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#25
Posted: 25 Mar 2012 13:29
خاطرات ناصر حجازی
تصمیم گرفتم تا با دست شکسته مقابل اسرائیل بازی کنم
كمي هم از مسابقات آسيايي بگوييد
من دو روز قبل از بازيها بدشانسي آوردم و دستم شكست و نتوانستم بازي كنم در يكي از جلسات تمريني محمد دستجردي (بازيكن پرسپوليس) شوت محكمي از فاصله پنج متري زد كه من نبايد آن توپ را مي گرفتم ولي شيرجه زدم و شوت محكم او را دفع كردم و مچ دستم شكست. همين مسئله باعث شد كه در مجلس جر و بحث شود و نماينده ها مي گفتند كه نبايد دو روز قبل از بازيهاي آسيايي كه از حساسيت زيادي برخوردار است اين قدر در تيم ملي بي مبالاتي باشد كه دست دروازه بان اول تيم بشكند و چه كسي مي خواهد پاسخگو باشد و چرا مربيان تيم ملي بازيكنان را توجيه نكرده اند كه در چنين موقعيتي اين اتفاقات نيفتد و... خلاصه تا يك روز در مجلس صحبت از شكستن دست من بود. به هر حال من دستم را گچ گرفتم و نتوانستم براي تيم ملي بازي كنم اما بچه ها در مراحل اول، بازيها را بردند و رسيدند به تيم ملي عراق و اين را هم شكست دادند و به بازي فينال راه يافتند. اما تيم ملي ايران در مقابل عراق به سختي توانست از پس ازن تيم برآيد و حتي يكي، دو توپ هم به تير دروازه ما برخورد كرد و نزديك بود كه تيم ملي عراق براي ما مشكل ساز شود. همين مسئله مربيان تيم ملي را به فكر فرو برد و براي بازي فينال مقابل اسرائيل در انتخاب دروازه بان دچار ترديد شدند كه به هر حال من پيشقدم شدم و گفتم كه با همين دست شكسته هم حاضرم در مقابل اسرائيل بازي كنم.
مربيان تيم ملي هم به خاطر شهامتي كه من از خودم نشان دادم باورشان شد كه از عهده اين كار بر مي آيم و تصميم گرفتند مرا در بازي فينال درون دروازه قرار دهند البته اوفارل نمي خواست مرا با دست شكسته بازي دهد ولي من او را توجيه كردم و به او گفتم كه از نظر روحي كاملا آماده ام و اوفارل هم وقتي ديد من اين قدر جرئت دارم كه با دست آسيب ديده مي خواهم درون دروازه بايستم مرا در بازي فينال به ميدان فرستاد. البته بچه هاي تيم هم اعتراض كردند و گفتند كه حجازي دستش شكسته و نمي تواند بازي كند ولي اوفارل به اعتراض هيچ كس توجهي نكرد و مرا بازي داد. من فقط مي توانستم با دو انگشتم توپ بگيرم و طوري توپ مي گرفتم كه به مچ دستم آسيب ديده بود ضربه نخورد.
در اين ديدار چند موقعيت خطرناك را دفع كرديد؟
خدا وكيلي موقعيت خطرناك زياد نبود و بيشتر از يكي، دو توپ خطرناك ر وي دروازه نيامد كه آنها را هم گرفتم. مدافعان خوب كار كردند و اجازه ندادند كه موقعيت جدي روي دروازه ما به وجود بيايد. در اين ديدار رضا عادلخاني يك سانتر تند و تيز روي دروازه اسرائيل ارسال كرد كه مدافع اين تيم به اشتباه توپ را درون دروازه خودشان جاي داد و ما توانستيم قهرمان آسيا شويم.
پس از قهرماني در آسيا به بازيكنان ايران چقدر پاداش دادند؟
آن قهرماني به غير از اين كه از بعد معنوي براي همه لذت بخش بود از لحاظ مادي هم براي بچه هاي ايران خوب بود. آن موقع به بازيكناني كه به طور ثابت بازي كرده بودند هشتاد هزار تومان و به بازيكناني كه ذخيره بودند چهل هزار تومان پاداش دادند كه در آن زمان پول خيلي خوبي بود و در واقع پاداش قابل توجهي به بچه ها دادند. البته در صورتي كه من در مقابل اسرائيل بازي نمي كردم اين پاداش شامل من نمي شد و شايد 20 هزار تومان هم به من نمي دادند. با هشتاد هزار توماني كه به عنوان پاداش قهرماني گرفتيم، رفتم و يك اتومبيل « BMW 2002» مدل 74 از كمپاني خريدم. آن موق ما در اوج جواني بوديم و دوست داشتيم ماشين عوض كنيم و ماشين مدل بالاتري داشته باشيم. به هر حال آن قهرماني يكي از خاطرات شيرين و به يادماندني دوران ورزشي من است.
از جام ملتهاي آسيا در تهران بگوييد. در آن مسابقات وضعيت چطور بود؟
من در آن مسابقات به دليل آسيب ديدگي در هيچ يك از بازيها نبودم و به همين خاطر نمي توانم چيزي تعريف كنم.
پس مي رسيم به بازيهاي مقدماتي جام جهاني 1978 آرژانتين. اولين بازي ايران در مسابقات مقدماتي با كدام تيم بود؟
آن زمان بازيهاي مقدماتي جام جهاني در آسيا خيلي مشكل و دشوار بود چون بايد تمام تيمها را شكست مي داديم تا به جام جهاني صعود كنيم زيرا از قاره آسيا فقط يك تيم صعود مي كرد، الان شما مي بينيد كه از قاره آسيا چهار تيم به جام جهاني صعود مي كند و اين خيلي راحت تر از آن زمان است كه از قاره آسيا فقط يك تيم صعود مي كرد. به هر صورت ما در اولين بازي به ديدار تيم ملي عربستان رفتيم، عربستان از مدتها قبل از بازي كركري را آغاز كرده بود و با تبليغات وسيع قصد داشت روحيه بچه هاي ايران را تضعيف كند. آنها مي گفتند كه تيم صعود كننده به جام جهاني صددرصد عربستان خواهد بود، چون هم بازيكنان بزرگي در اختيار داريم و هم يكي از مربيان بزرگ جهان تيممان را هدايت مي كند. البته پيش از آن بازي متاسفانه پرويز قليچ خاني حركت بدي انجام داد. او كه تا يك روز قبل از بازي هم آماده بود و در شرايط خوبي قرار داشت، چون فكر مي كرد كه ممكن است ايران در بازي رفت كه در خانه حريف انجام شد، مغلوب مي شود گفت: من بازي نكنم بهتر است تا اگر تيم باخت، بگويند قليچ خاني بازي نكرده و ايرن به عربستان باخته است! متاسفانه آن موقع و پيش از آن بازي حساس چنين اتفاقاتي در اردوي ايران افتاد و آقاي مهاجراني هم كه مربي ايران بود قليچ خاني را بازي نداد و مجبور شد ايرج دانايي فرد را براي اولين بار در تركيب قرار دهد كه البته خوشبختانه غيبت قليچ خاني اصلا احساس نشد و بچه ها عالي بازي كردند و موفق شديم عربستان را در خانه اش با نتيجه سه بر صفر شكست دهيم. در آن ديدار غلامحسين مظلومي و حسن روشن زننده گلهاي ايران بودند. در بازي برگشت بچه هايي كه در بازي رفت بازي كرده بودند به ميدان نرفتند. آن موقع آن قدر فوتبال ما غني بود كه دو، سه تا تيم ملي داشتيم و در بازي برگشت تيم ملي «ب» ما مقابل تيم ملي عربستان بازي كرد. آن زمان مثل حالا نبوديم كه تيمملي وابسته به يازده نفر باشد و اگر آن يازده نفر به هر دليل نتوانند بازي كنند، فاتحه تيم ملي را خواند.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#26
Posted: 25 Mar 2012 13:34
هرگز حاضر نشده ام كه مجيز كسي را بگويم و زير بار حرف زور بروم
در بازي برگشت، شما دروازه بان ايران بوديد؟
نه. من يكي، دو روز پيش از بازي برگشت با مربيان تيم (محمود و محمد بياتي) درگير شدم و اختلافي كه ميان ما پيش آمد، باعث شد كه در روز بازي نام من حتي در فهرست ذخيره هاي تيم ملي هم نباشد و از روي سكوهاي روزشگاه بازي را ببينم!
علت درگيري شما با مربيان تيم ملي بر سر چه مسئله اي بود؟
محمود و محمد بياتي مخالف تيمسار خسرواني (رئيس باشگاه تاج) بودند و مي خواستند به نوعي به او ضربه بزنند. آنها يكي، دو روز قبل از بازي با استراليا يك متن عليه تيمسار خسرواني نوشتند و از بچه هاي تيم ملي خواستند كه زير آن را امضا كنند. ما در اردو بوديم كه مربيان تيم ملي به اتاق من آمدند و از من خواستند كه زير آن متن را امضا كنم اما من گفتم: حتي اگر از تيم ملي هم خط بخورم زير اين متن را امضا نمي كنم، چون در باشگاه تاج بازي مي كنم، آنجا پيشرفت كرده ام و از اين تيم حقوق مي گيرم بنابراين هرگز اين متن را (كه عليه رئيس باشگاهم تهيه شده) امضا نمي كنم. من حتي به ديگر بچه هاي تاج كه در تيم ملي بودند هم گفتم كه زير آن متن را امضا نكنند چون اينها دارند عليه رئيس باشگاه ما اقدام مي كنند و از ما مي خواهند كه بر ضد رئيس باشگاه خودمان اقدام كنيم و اين به دور از جوانمردي است چون به هر حال ما بازيكن تاج هستيم و با اين تيم زندگي مي كنيم. البته من باعث شدم كه بيشتر بچه هاي تاج هم آن متن را امضا نكنند و بازيكناني همچون جواد قراب، علي جباري و كارو حق ورديان و چند نفر ديگر كه اسمشان يادم نيست، در حمايت از من، از امضا كردن آن متن خودداري كردند.
به هر ترتيب وقتي بياتي فهميد كه من به بچه هاي ديگر هم گفته ام كه آن متن را امضا نكنند، اسم مرا حتي در فهرست ذخيره ها هم رد نكرد و در بازي برگشت با استراليا منصور رشيدي درون دروازه بود و بهرام مودت هم دروازه بان ذخيره بود كه در اينجا مي توان پي به كينه توزي مربيان وقت تيمملي برد كه به خاطر عقايد شخصي خودشان حاضر بودند به تيم ملي كشورشان هم ضربه بزنند و نام مرا حتي در بين ذخيره ها هم قرار ندادند. البته بچه ها در بازي برگشت با نتيجه دو بر صفر استراليا را شكست دادند اما چه فايده، چون به جام جهاني صعود نكرديم. در هر صورت خاطره تلخي بود چون ما مي توانستيم خيلي راحت به جام جهاني برويم اما اين فرصت خوب را از دست داديم و افسوس كه مربيان وقت تيم ملي خواسته هاي خودشان را به خواسته هاي مردم و منافع تيم ملي ترجيح دادند و غرض ورزي ها و كينه توزي ها، ايران را از افتخاري بزرگ محروم كرد. من در آن زمان 25 سالم بود و اگر به جام جهاني مي رفتيم، مي توانستم در 25 سالگي تجربه حضور در جام جهاني را داشته باشم.
خاطرات تلخي بود. اما خب بسياري از واقعيتها كه تاكنون حتي براي خود ما هم مجهول بود. معلوم شد. حالا بهتر است از بازيهاي المپيك بگوييد.
البته به المپيك هم مي رسيم. اما به هر حال پيش از بازيهاي المپيك هم من با همين آقاي بياتي درگير شدم و همراه با تيم به المپيك مونيخ هم نرفتم و اين در حالي بود كه من خودم باعث صعود ايران به المپيك شدم و تقريبا 50 درصد عامل صعود به المپيك من بودم كه در بازي با كره شمالي در پيونگ يانگ بيش از شش موقعيت صددرصد گل را دفع كردم و با وجود اين كه تيم كره شمالي نود دقيقه به دروازه ما حمله ور بود، دروازه ام باز نشد. اما به هر حال به علت درگيري با مربي وقت تيم ملي از حضور در المپيك صرفنظر كردم.
آقاي حجازي، مي گويند شما هيچ وقت مجيز كسي را نگفته ايد و حتي با آتاباي هم درگيري داشته ايد. علت آن درگيري چه بود؟
بله، همين طور است كه مي گوييد. من در زندگي ام خيلي از موقعيت ها را از دست داده ام اما هرگز حاضر نشده ام كه مجيز كسي را بگويم و زير بار حرف زور بروم. من آن موقع هم با خيلي ها درگير شدم و حتي با آتاباي هم درگيري داشتم. به طوري كه يك بار كارم با او به درگيري لفظي كشيد و به او بد و بيراه گفتم حتي تهديدم كردند گفتند مي بريمت ساواك كتكت مي زنيم اما از كسي معذرت خواهي نكردم و زير بار حرف زور نرفتم. مثلا همين آتاباي اسب سوار بود و گاهي وقت ها با اسب و چكمه مي آمد تمرين تيم ملي و مي خواست به همه دستور بدهد من هميشه جلوي او مي ايستادم و اجازه نمي دادم كه بخواهد دستور بدهد. آن موقع همه به من مي گفتند حجازي حرف نزن، مي آيند تو را مي برند ساواك. مي گفتم: چرا حرف نزنم؟ آخر اين آقا كي هست كه مي آيد اينجا و مي خواهد به ما دستور بدهد؟ او اصلا نمي فهمد فوتبال چيست. اگر پدرش اصطبل دار شاه است، باشد. اما حق ندارد بيايد سر تمرين تيم ملي چون اصلا به صلاح نيست. من هيچ وقت از كسي نترسيده ام و حرفم را زده ام و زير بار حرف زور هم نمي روم. به هر صورت اين مسائل هميشه براي من پيش مي آمد قبل از المپيك هم همين مسائل پيش آمد كه نرفتم و بهرام مودت هم به خاطر من از رفتن به المپيك صرف نظر كرد. در بازيهاي المپيك قفلساز و منصور رشيدي درازه بانان ايران بودند.
رابطه شما با رشيدي چطور بود؟
ما خيلي با هم رفيق بوديم اما در كنار اين رفاقت، رقابت نزديكي داشتيم البته مربي، هر كس را كه آماده تر بود درون دروازه قرار مي داد كه بيشتر، من درازه بان ثابت بودم. رشيدي دروازه بان خوبي بود. او خيلي با شهامت بود و يكي از بهترين دروازه بانان ايران محسوب مي شد اما ايراد او اين بود كه بيشتر با احساس كار مي كرد و اگر كمي فكورانه تر عمل مي كرد قطعا مي توانست بالاتر از من هم باشد.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#27
Posted: 25 Mar 2012 13:37
من نمي توانستم بروم و زيرميزي بگيرم ولي كساني بودند كه مخفيانه مي رفتند و پول بيشتري مي گرفتند
شما در آن سالها مربي اختصاصي دروازه باني داشتيد؟
نه، مربي اختصاصي نداشتم. تيم ملي حتي مربي بدنساز هم نداشت. من بيشتر با آقاي مهاجراني يا اوفارل تمرين مي كردم و با همان تمرينات، هميشه بدنم آماده بود.
ارتباط شما با حشمت مهاجراني چطور بود؟
من با آقاي مهاجراني رفيق بودم يعني در واقع بيشتر بچه ها با او رفيق بودند چون او رفتارش طوري بود كه همه ضمن رعايت نظم و انضباط و حفظ حرمت، به عنوان يك دست روي ايشان حساب مي كردند. آقاي مهاجراني اينقدر اخلاق و رفتارش خوب بود كه ما واقعا از او اطاعت مي كرديم وي به موقع بچه ها را تنبيه مي كرد و به موقع هم دست نوازش روي سر بازيكنانش مي كشيد. من تقريبا بعضي از نكاتي كه در زمين مربيگري ياد گرفته ام از آقاي مهاجراني است. البته بعضي ها مي گويند كه آقا حشمت از لحاظ كارهاي فني در سطح بالايي نيست ولي به هر حال او از لحاظ عاطفي بچه ها را خيلي به هم نزديك مي كرد و كاري مي كرد كه همه با جان و دل برايش بازي كنند. به هر صورت ما در بازي بعدي خود بايد به هنگ كنگ مي رفتيم و با تيم ملي اين كشور بازي مي كرديم. ما يك تيم آماده با افراد سرحال و با روحيه داشتيم و در بازي رفت در هنگ كنگ موفق شديم تيم ملي اين كشور را با اقتدار و با نتيجه دو بر صفر شكست دهيم كه آن بازي براي ما خيلي راحت بود. در بازي برگشت من دروازه بان تيم ملي نبودم و منصور رشيدي درون دروازه بود در آن بازي هم با سه گل تيم هنگ كنگ را مغلوب كرديم. مهمترين بازي ما تا به اين مرحله ديدار با تيم ملي كره جنوبي بود كه بايد پس از بازي با هنگ كنگ به مصاف اين تيم مي رفتيم. ما اگر مي توانستيم كره جنوبي را در خانه اش شكست دهيم و يا حتي با اين تيم مساوي كنيم با توجه به بازي برگشت در تهران به صعود اميدوار بوديم. يك هفته پيش از بازي حساس با كره جنوبي براي برپايي اردوي آمادگي به ژاپن سفر كرديم، ژاپن كه يكي از بهترين كشورهاي دنيا بود براي برپايي اردو جاي بسيار مناسبي بود به ويژه اين كه اين كشور از نظر آب و هوايي شباهت زيادي به كره جنوبي داشت. آن موقع فدراسيون فوتبال خيلي خوب خرج مي كرد و به تيم ملي فوتبال مي رسيد و اردوهاي اين چنيني در بهترين كشورهاي دنيا تدارك مي ديد. ما پس از يك هفته اقامت در ژاپن به كره جنوبي سفر كرديم و وارد شهر پوسان شديم. بچه كه از روحيه بالايي برخوردار بودند همگي مصمم بودند در خانه كره اي ها حداقل يك تساوي از اين تيم قدرتمند بگيرند. خوشبختانه در آن ديدار هم بازيكنان تيم ملي ايران با جان و دل كار كردند و سوت پايان بازي كه به صدا درآمد بعضي ها از بس تلاش كرده و دويده بودند، غش كردند. مخصوصا محمد صادقي كه كلا بيهوش شد و بعد آمپول به او زدند و به حال عادي بازگشت.
من هم در بازي رفت با كره جنوبي كه به تساوي بدون گل رسيديم خيلي خوب ظاهر شدم و از اين بازي هم مي توانم به عنوان يكي از بازيهاي خوبم نام ببرم. معمولا هر وقت تيمي در خانه حريف به تساوي بدون گل مي رسيد دروازه بان و خط دفاع خوب كار مي كنند. به هرحال از اين ايستگاه هم به سلامت گذشتيم و به حساس ترين بازي در مرحله مقدماتي جام جهاني رسيديم؛ بازي با تيم ملي استراليا. تيم ملي ايران پيش از بازي با استراليا، دو بازي دوستانه انجام داد كه يكي با تيم ملي شوروي بود و بازي ديگر با تيم ملي روماني در تهران. آقاي مهاجراني كه قصد داشت آمادگي بچه ها را بسنجد در بازي با شوروي هم رشيدي و هم مودت را بازي داد و د ر ديدار با روماني هم از من استفاده كرد كه اين بازي با تساوي بدون گل تمام شد. در بازي با تيم ملي روماني من يكي از روزهاي خوبم را سپري كردم و چندين بار يوردانسكو، مهاجم حريف را كه در آن زمان بهترين گلزن فوتبال اروپا بود، را ناكام گذاشتم. يك هفته بعد از اين بازي راهي استراليا شديم تا بازي رفت مقابل اين تيم را برگزار نماييم. من چون در بازي دوستانه مقابل روماني خوب ظاهر شده بودم تمام روزنامه ها و خبرنگارها از من مصاحبه و عكس گرفتند و در روزنامه ها تيتر زده بودند كه دروازه بان ايران يكي از اميدهاي اين تيم براي صعود به جام جهاني است. در استراليا تمام ايراني هايي كه مقيم آنجا بودند براي تيم ملي ايران سنگ تمام گذاشتند و خوشبختانه توانستيم انتقام شكست سال 1974 را از اين تيم بگيريم. ما در بازي رفت موفق شديم با نتيجه يك بر صفر تيم ملي استراليا را در خانه اش شكست دهيم كه گل ايران را در اين ديدار حسن روشن به ثمر رساند. استراليا چون به روش انگليسي بازي مي كرد بيشتر توپهاي هوايي و بلند روي دروازه ايران مي فرستاد كه من و خط دفاع همه اين توپها را دفع كرديم و در اين ديدار هم بدون اشتباه و عالي ظاهر شدم حالا با توجه به پيروزي يك بر صفر در بازي رفت صعودمان به جام جهاني تقريبا حدود هشتاد درصد مسجل شده بود. البته ما در آن سال تيم خيلي خوبي داشتيم و تنها تيمي كه توانست از ما مساوي بگيرد فقط تيم ملي كره جنوبي بود كه در بازي رفت با اين تيم به تساوي بدون گل رسيديم و بازي برگشت هم كه در تهران انجام شد دو تيم با تساوي دو بر دو كار خود پايان دادند در بازي برگشت مقابل كره جنوبي حسن روشن يكي از بهترين بازيهايش را به نمايش گذاشت و دو گل حساس براي تيم ملي ايران به ثمر رساند و واقعا خوب كار كرد. به هر حال به بازي برگشت با تيم ملي استراليا رسيديم كه اگر مي توانستيم در اين بازي استراليا را شكست دهيم آن وقت بازي آخرمان با تيم ملي كويت تشريفاتي مي شد و صعودمان به جام جهاني قطعي بود. در اين بازي هم بچه ها خوب ظاهر شدند و خيلي دويدند و توانستيم با يك گل استراليا را شكست دهيم و تنها تيم صعود كننده از آسيا به جام جهاني باشيم. در اين ديدار علي پروين بازي خوبي به نمايش گذاشت و پاس گل را به غفور جهاني داد.
شما در بازي برگشت با استراليا يك پيراهن آبي رنگ به تن داشتيد كه مي گويند هديه اوفارل به شما بوده است؟
بله، آن پيراهن هديه فرانك اوفارل به من بود كه من هم شماره اش را كنده بودم و شماره يك بر پشت آن زده بودم آن موقع چون بدنم پهن تر شده بود ديگر پيراهن شماره 22 را نمي پوشيدم.
شما در همان سال از تيم تاج جدا شديد، علت چه بود؟
من همان سال كه همراه با تيم ملي به جام جهاني رفتم عضو تيم شهباز بودم. علت جدايي من از تاج اختلاف با مدير باشگاه بود. من در آن سال متاهل بودم و زن و بچه داشتم ولي متاسفانه باشگاه تاج اصلا به من نمي رسيد و هرچه هم به آنها مي گفتم فايده اي نداشت. باشگاه تاج به من گفته بود كه در صورت امضاي قرارداد جديد با اين تيم فقط 80 هزار تومان به من خواهد داد در صورتي كه 80 هزار تومان براي من كه زن و بچه داشتم خيلي كم بود.
من نمي توانستم بروم و زيرميزي بگيرم ولي كساني بودند كه مخفيانه مي رفتند و پول بيشتري مي گرفتند
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#28
Posted: 25 Mar 2012 13:40
حجازی ، معجزه گر پیونگ یانگ
ناصرخان، بازي با كره شمالي همان بازي معروف شما بود كه ستاره زمين شديد؟
بله، من در اين ديدار واقعا عالي بازي كردم و چند موقعيت صددرصد گل و تك به تك را دفع كردم كه همه مي گويند بهترين بازي دوران دروازه باني من همين بازي بوده است. آن موقع روزنامه ها هم خيلي از من تعريف كردند و يادم مي آيد كه تيتر زده بودند «حجازي؛ معجزه گر پيونگ يانگ» كه هنوز هم آن روزنامه ها را براي يادگاري در منزل نگه داشته ام. البته در اينجا لازم مي دانم به نكته اي اشاره كنم. متاسفانه پس از بازگشت ما از كره شمالي اتفاقي افتاد كه من در بازي برگشت مقابل اين تيم بازي نكردم. وقتي ما از كره برگشته بوديم، چون راه خيلي طولاني بود و چند ساعت در هواپيما بوديم من حسابي خسته شدم بودم و به دليل اين كه كت و شلوار پوشيده بوديم «گره» كراواتم را شل كرده بودم تا كمي خستگي ام در برود. وقتي در حال پياده شدن از هواپيما بوديم تيمسار وثيق (كه سرپرست تيم ملي بود) با يك حالت توهين آميز به من گفت: مردك، گره كراواتت درست كن، مگر نمي بيني به ايران آمده ايم؟ البته من همان موقع جلوي همه بچه هاي تيم ملي جوابش را دادم و گفتم: مردك خودت هستي، عوض اين كه از من قدرداني كني اين طوري برخورد مي كني؟ تيمسار هم پس از اين كه ديد من جلوي همه جوابش را دادم خيلي عصباني شد و گفت: به من جواب مي دهي؟ فلان مي كنم. مي دهم ساواك پدرت را در بياورد و ...
به هر حال من باز هم جلوي همه جوابش را دادم و گفتم: فكر مي كني كي هستي؟ برو هر غلطي كه مي خواهي بكن. حالا كه اين طور شد من براي تيم ملي بازي نمي كنم. بعد از فرودگاه آمدم منزل، تمارض كردم و خودم را زدم به سينه درد و حتي رفتم بيمارستان و بستري شدم. از بيمارستان هم به تيمسار خسرواني زنگ زدم و گفتم: جريان از اين قرار است كه تيمسار وثيق به من بي احترامي كرده و من ديگر براي تيم ملي بازي نمي كنم. وقتي كه در بيمارستان بستري بودم خيلي ها از جمله پرويز دهداري و محمد رنجبر كه بزرگتر و پيشكسوت من بودند آمدند و گفتند: ناصر، از خر شيطان بيا پايين و براي تيم ملي بازي كن. ولي من گفتم: تا زماني كه تيمسار وثيق نيايد اينجا و از من عذرخواهي نكند، من به تيم ملي باز نمي گردم. كه تيمسار براي عذرخواهي نيامد و من هم در بازي برگشت با كره شمالي بازي نكردم اما خوشبختانه بچه ها در مقابل اين تيم خوب ظاهر شدند و بازي برگشت هم صفر.صفر مساوي شد كه البته يكي، دو توپ به تير دروازه ما خورد ودر واقع شانس آورديم كه نباختيم. (در بازي برگشت كه در ورزشگاه آزادي تهران انجام شد، در غياب حجازي، بهرام مودت دروازه بان تيم ملي ايران بود) بازي سوم ما مقابل كره شمالي يك هفته بعد از بازي برگشت برگزار مي شد كه محل برگزاري بازي هم ورزشگاه شهر «اولپندي» پاكستان بود و ديدار دو تيم در يك زمين بي طرف انجام شد. البته پيش از سفر تيم ملي ايران به پاكستان جهت رويارويي با كره شمالي باز هم افراد بسياري آمدند پيش من و گفتند: حرفهاي تيمسار وثيق را فراموش كن و بيا تمرين تيم ملي، او منظوري نداشت. اما من كماكان روي حرفم بودم و باز هم گفتم: تا زماني كه تيمسار با پاي خودش نيايد پيش من و معذرت خواهي نكند من هم براي تيم ملي بازي نمي كنم. حتي اگر به صورت تلفني هم معذرت خواهي كند براي من قابل قبول نيست و بايد شخصا بيايد بيمارستان و به خاطر رفتار توهين آميزش از من عذرخواهي كند كه به هر صورت با وساطت مسئولان فدراسيون فوتبال و چند نفر ديگر سرانجام تيمسار وثيق با پاي خودش آمد بيمارستان و از من عذرخواهي كرد و من هم رفتم و به اردوي تيم ملي ملحق شدم. خلاصه ما رفتيم پاكستان و در آنجا سومين بازي خود را مقابل كره شمالي انجام داديم. اتفاقا زمين آن ورزشگاه هم خاكي بود (البته ما آن موقع بيشتر روي چنين زمينهايي بازي مي كرديم). در اين ديدار بچه ها خيلي خوب بازي كردند و توانستيم با گلهاي صفر ايرانپاك و حسين كلاني با نتيجه دو بر صفر كره شمالي را شكست دهيم و به عنوان يكي از تيم هاي صعود كننده به المپيك مونيخ راه پيدا كنيم.
پس از اين كه از پاكستان برگشتيم به ما گفتند: بايد خودتان را براي بازيهاي جام ملتهاي آسيا كه محل برگزاري آن بانكوك تايلند بود آماده كنيد و ما بايد پس از يك هفته راهي بانكوك مي شديم. در بانكوك در بازيهاي اول و دوم، خيلي راحت حريفان را شكست داديم و صعودمان به مرحله بعد حتمي شد و در بازي سوم من استراحت كردم و بهرام مودت درون دروازه قرار گرفت. در اين بازي ما در بيست دقيقه دو گل از تايلند خورديم كه البته آن زمان تايلند از تيمهاي سرعتي و خوب آسيا بود اما به هر حال بچه ها در 15 دقيقه آخر بازي واقعا طوفان بپا كردند و سه گل به تايلند زدند كه هر سه گل هم توسط علي جباري به ثمر رسيد و موفق شديم سه بر دو تايلند را مغلوب كنيم. بعد از آن بازي من باز هم درون دروازه ايستادم و بازيها را برديم تا اين كه به فينال رسيديم و در بازي فينال بايد به مصاف تيم كره جنوبي مي رفتيم. اين بازي خيلي حساب بود و براي بيشتر كشورهاي آسيايي از جمله ايران به صورت مستقيم از تلويزيون پخش مي شد كه به هر حال ما بازي كرديم و بازي در وقت قانوني با تساوي يك بر يك تمام شد و كار به وقت اضافي كشيده شد. آن موقع ما فهميديم كه متاسفانه تلويزيون ايران فقط امتياز پخش بازي در وقت قانوني را خريداري كرده است و چون امتياز وقت اضافي را نخريده، نمي تواند ادامه مسابقه را كه خيلي حساس و مهيج هم شده بود پخش كند و به همين دليل هم تمام مردم در ايران در اضطراب ودلهره به سر مي بردند و نگران نتيجه بازي. آن موقع چون قانون گل طلايي نبود بازي در وقت اضافي بايد در دو وقت 15 دقيقه اي به اتمام مي رسيد كه به هر حال با بازي خوب بچه ها توانستيم گل دوم را همه به كره جنوبي بزنيم و قهرمان آسيا شويم. گل دوم ما به سه ضرب شكل گرفت؛ به اين ترتيب كه من توپ را گرفتم و بلند (با پرتاب دست) به مصطفي عرب كه در وسط زمين در فضاي خالي قرار داشت پاس دادم و او هم با يك سانتر بلند توپ را به محوطه جريمه حريف ارسال كرد و حسين كلاني با ضربه سر توپ را درون دروازه كره جنوبي قرار داد تا ما به يك پيروزي با ارزش و يك قهرماني شيرين دست يابيم.
از آن تيمي كه قهرمان آسيا شد بيشتر بگوييد و اين كه بهترين بازيكنان آن زمان چه كساني بودند؟
آن موقع بازيكنان خوب زيادي داشتيم؛ علي جباري، پرويز قليچ خاني، همايون بهزادي، حسين كلاني و ... از بازيكنان خوب آن دوره بودند كه توانستيم قهرمان آسيا شويم. پس از اين كه بازيهاي جام ملتها برگشتيم بلافاصله فدراسيون فوتبال برزيل ما را براي شكست در جام جهاني كوچك دعوت كرد. ما هم وقتي از بانكوك به تهران رسيديم پس از يك استراحت كوتاه (بعد از دو روز) به سوي برزيل پرواز كرديم تا در شهر ريسه به ميدان برويم. ما كه در آسيا قهرمان شده بوديم در برزيل هم واقعا بازيهاي خوبي انجام داديم چون همگي روحيه بالايي داشتيم البته اين براي اولين بار بود كه تيم ملي ايران در يك تورنمنت معتبر و بزرگ (كه تقريبا هم رديف جام جهاني بود) شركت مي كرد (چون در اين تورنمنت چند تيم مطرح و صاحب نام فوتبال دنيا مثل برزيل، يوگسلاوي، پرتغال و ... هم حضور داشتند) ما فقط در بازي مقابل پرتغال بد ظاهر شديم و سه بر صفر در برابر اين تيم باختيم كه البته پرتغال از بهترين تيمهاي آن زمان بود و بازيكنان صاحب نام و مطرحي چون «اوزه بيو» را در اختيار داشت (كه همين بازيكن يكي از بهترين هاي تاريخ فوتبال دنياست)
ما به غير از شكست نسبتا سنگيني كه در مقابل پرتغال متحمل شديم در ديگر بازيهايمان فوتبالي تماشاگرپسند و آبرومندانه را به نمايش گذاشتيم. در مقابل تيمهاي ملي ايرلند و شيلي با نتايج مشابه دو بر يك شكست خورديم و در بازي مقابل اكوادور هم به تساوي يك بر يك رسيديم و اگرچه در نتيجه گيري موفق نبوديم اما فوتبالي كه بچه ها بازي كردند در حد بالايي بود و به هر حال براي ما كه اولين بار بود مقابل تيمهاي خوب آمريكاي جنوبي و اروپا بازي مي كرديم، اين رقابتها يك تجربه ارزنده و گرانبها بود. بعد از آن كه از مسابقات جام جهاني كوچه به ايران برگشتيم ديگر در فوتبال آسيا يك تيم شناخته شده و قدرتمند بوديم به طوري كه همه تيمهاي آسيايي روي ايران حساب ويژه اي باز كرده بودند؛ چون تيم ما هم قهرمان آسيا بود و هم در تورنمنت برزيل بازيهاي خوبي به نمايش گذاشته بود. البته به اين نكته همه اشاره كنم كه در آن زمان مثل حالا نبود كه تيم ملي در طول سال فقط چند بازي انجام دهد چون ما آن موقع دائم در حال سفر و بازي با تيمهاي مختلف خارجي بوديم و اصلا فرصت سرخاراندن هم نداشتيم و باور كنيد به ندرت مي توانستيم يك هفته و يا ده روز در كنار خانواده خود باشيم. من حتي آتيلا را خيلي كم مي ديدم چون هميشه در حال سفر بودم و وقتي هم كه در ايران با تيم هاي خارجي بازي داشتيم در اردوي شبانه روزي بوديم و خلاصه بازيهاي تيم ملي خيلي فشرده بود. خب، حالا مي رسيم به بازيهاي مقدماتي جام جهاني 1974 كه در واقع بدترين خاطر من مربوط مي شود به همان سال.
در آن سال ما براي صعود به جام جهاني يك بازي حساس و سرنوشت ساز با تيم ملي استراليا داشتيم و يك تيم به جام جهاني صعود مي كرد. در بازي رفت دو تيم هم استراليا ميزبان بود. متاسفانه در آن سال تيم ملي ايران به خاطر اشتباهات مكرر و غرض ورزيهاي مربيان خود از صعود به جام جهاني بازماند. ما چند روز قبل از بازي به استراليا به نيوزيلند سفر كرديم و يك ديدار دوستانه مقابل اين تيم انجام داديم در حالي كه تيمي كه قرار بود براي صعود به جام جهاني با يك تيم قدرتمند به نام استراليا بازي كند نبايد چند روز قبل به ديدار تيمي مي رفت كه همسايه استراليا بود. متاسفانه در همان بازي نيوزيلندي ها به عمد بازي محكمي انجام دادند و علي پروين را در آستانه بازي حساس با استراليا دچار آسيب ديدگي شديدي كردند. آنها كه يك تيم گردن كلفت و قدرتي بودند دقيقا بازيكنان خوب ما را زيرنظر داشتند و با برنامه از پيش تعيين شده آمده بودند تا بازيكنان خوب و كليدي ايران را مصدوم كنند و بتوانند ضربه اي به تيم ما بزنند. به هر صورت، برگزاري بازي دوستانه با نيوزيلند كه خيلي بازي سنگيني بود به فاصله چند روز قبل از بازي حساس با استراليا اشتباه بزرگي بود كه مربيان وقت تيم ملي مرتكب شدند. ما پس از بازي با نيوزيلند بلافاصله به سيدني سفر كرديم تا با تيم ملي استراليا بازي كنيم. در بازي رفت با تيم ملي استراليا هم به خاطر پارتي بازي و رفيق بازيهاي مربيان تيم ملي با نتيجه سه بر صفر مغلوب اين تيم شديم زيرا مربيان تيم در اين بازي حساس افراد اصلي و آماده تيم را در تركيب نگذاشتند و به خاطر رفيق بازي، يك شكست سنگين به تيم ملي تحميل كردند!
مربيان تيم ملي در آن سال چه كساني بودند؟
محمود و محمد بياتي.
اين كه مي گويند پرويز قليچ خاني در ارنج تيم ملي دخالت مي كرد، درست است؟
دقيقا مي خواهم به همين موضوع اشاره كنم. متاسفانه بعضي از بچه هاي تيم ملي كه با مربيان تيم رفيق بودند دوستان خود را به كادر فني تحميل مي كردند مثلا يكي از دوستان همين پرويز قليچ خاني در مقابل استراليا در دفاع چپ بازي كرد و هر سه گلي كه خورديم تقصير او بود. به هر حال ما در بازي رفت با سه گل بازي را به استراليا باختيم كه در اين بازي هم من دروازه بان بودم ولي اگر تيم ما از تمام بضاعتش استفاه مي كرد و آقايان، پارتي بازي و رفيق بازي نمي كردند، ما حداكثر با اختلاف يك گل مي باختيم و يا حتي مي توانستيم با استراليا مساوي كنيم. البته بچه هاي تيم هم وقتي مي ديدند كه در تيم پارتي بازي اصلا انگيزه و ميل آن چناني براي بازي كردن نداشتند اما به هر حال در همان بازي هم سعي خودشان را كردند ولي با آن جو بدي كه مربيان در تيم به وجود آورده بودند، نمي شد با تمام وجود بازي كرد. اين احساس در تمام بچه ها (به غير از دوستان و نورچشمي هاي مربيان) وجود داشت! خلاصه در بازي برگشت كه در تهران انجام شد بچه ها توانستند در بيست دقيقه اول بازي دو گل به استراليا بزنند و دو بر صفر از اين تيم جلو بيفتند. ما زمان زيادي تا پايان بازي در اختيار داشتيم و فقط يك گل بايد مي زديم تا با توجه به شكست سه بر صفر در بازي رفت، كار را به تساوي بكشانيم اما بچه ها (چون استرس و دلهره داشتند) با وجود اين كه فشار زيادي هم روي دروازه حريف آوردند، نتوانستند تا پايان بازي گلي به ثمر برسانند و اين در حالي بود كه ما مي توانستيم در همان بازي هم حداقل سه، چهار گل به استراليا بزنيم اما به هر صورت نشد و در حالي كه مي توانستيم خيلي راحت در آن سال به جام جهاني صعود كنيم، در ايستگاه پاياني از صعود بازمانديم.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#29
Posted: 25 Mar 2012 13:43
فقط یکبار دعوا کردم که آن هم با یک افسر شهربانی بود
آقاي حجازي، يك سوال براي ما پيش آمده است. شما قبل از پيوستن به تاج و در دوران نوجواني طرفدار كدام تيم بوديد؟ چون معمولا بيشتر افراد در سن و سال جواني طرفدار تيم خاصي هستند.
من اصلا دنبال فوتبال نبودم و قبل از اين كه فوتباليست شوم فقط دو بازي فوتبال را از نزديك ديده بودم البته آن سالها و قبل از اينكه فوتباليست شوم علاقه زيادي به عزيز اصلي داشتم و همان دو بار هم كه به ورزشگاه رفتم به خاطر ديدن بازي عزيز اصلي بود. من آن قدر او را دوست داشتم كه حتي يك بار رفتم ورزشگاه بازي تيم ملي را ببينم اما وقتي ديدم عزيز اصلي در تركيب نيست به خانه برگشتم. من به اين دليل او را دوست داشتم كه خيلي جسور و نترس بود، خوب به هوا مي پريد، درگير مي شد، دعوا مي كرد و خلاصه خيلي بهتر از دروازه بان هاي ديگر بود.
شما در ابتداي صحبتهاي خود گفتيد كه در سنين كودكي خیلی پرجنب و جوش و بازيگوش بوديد، تا حالا اتفاق افتاده كه به طور فيزيكي با كسي درگير شويد؟
در طول 52 سال زندگي ام فقط يك مرتبه دعوا كرده ام كه آن هم با يك افسر شهرباني بود. البته من اهل دعوا نبودم اما آن افسر به من توهين كرد و من هم از كوره در رفتم و با او دست به يقه شدم اتفاقا در آن روز داريوش ايرانبدي و دكتر مرادخان هم با من بودند.
كتك زديد يا كتك خورديد؟
حسابي كتكش زدم تا ادب شود و فكر نكند چون افسر شهرباني است هر كاري كه دلش خواست مي تواند انجام دهد. رفتم هر دو پايش را گرفتم و بلندش كردم زدم زمين. بعد هم چند مشت و كشيده آبدار و ...
خب، برگرديم به اوايل حضورتان در تاج، حضور شما در تاج و تيم ملي مشكلي براي ادامه تحصيل و درس خواندن شما به وجود نمي آورد؟
زماني كه در تاج بازي مي كردم كلاس پنجم يا ششم دبيرستان بودم و به دبيرستان سهند مي رفتم. يك بار رفتم پيش مدير مدرسه و گفتم: آقا، تيم ما (تاج) قرار است به هندوستان سفر كند چون بايد در جام ميلز شركت كنيم اگر ممكن است اسم مرا براي امتحانات نهايي رد كنيد ولي سر كلاس نمي توانم بيايم. آن روزها هر روز مي رفتم تمرين و اصلا فرصت نمي كردم به مدرسه بروم! مدير مدرسه بهمن گفت: ناصر، تو كه يك روز هم سر كلاس حاضر نمي شوي چطور مي خواهي در امتحاب قبول شوي؟ البته آن موقع من تقريبا شناخته شده بودم چون هم در تيم ملي بازي مي كردم و هم بازيكن تاج بودم، به همين علت بود كه كمي در مدرسه هواي مرا داشتند. خلاصه به همراه تاج به هندوستان رفتم تا در بازيهاي جام ميلز شركت كنيم. در هند كه بوديم همه بچه ها تا ساعت 9 يا 10 صبح مي خوابيدند. اما من ساعت 5 يا 6 از خواب بيدار مي شدم و درس مي خواندم بچه ها وقتي بيدار مي شدند و مي ديدند من درس مي خوانم به من مي خنديدند و مي گفتند: بابا، ول كن درس چيه، تو كه اگر امتحان بدهي قبول نمي شوي، دلت خوشه؟ ولي به هر حال من در تمام مسافرتها و اردوهايي كه همراه تيم ملي يا تاج بودم كتابهاي درسي را هم با خودم مي بردم و درسهايم را مي خواندم تا قبول شوم و بتوانم ديپلم بگيرم. در آن سال شخصي به نام دكتر خردي اسم مرا براي شركت در امتحانات نهايي رد كرد. امتحانات ما خيلي راحت بود چون بايد از هشت درس 80 نمره مي آورديم كه من از سه درس 50 نمره گرفتم و بايد از 5 درس باقيمانده 30 نمره مي گرفتم. به هرحال امتحاناتم افتاد براي نوبت شهريور و از شانس بد من در همان روزها هم تيم ملي قرار بود به شوروي سفر كند. حالا من مانده بودم كه چكار كنم؛ با تيم ملي به شوروي بروم و قيد امتحانات نهايي را بزنم يا امتحان بدهم و قيد تيم ملي را بزنم؟
رفتم به پدرم گفتم: من نمي خواهم امتحان بدهم چون بايد با تيم ملي به شوروي بروم. پدرم گفت: پسر برو امتحان بده و ديپلم بگير فوتبال كه هميشه هست. اتفاقا نظر من كاملا برعكس نظر پدرم بود چون من معتقد بودم كه اگر با تيم ملي به شوروي نروم شايد از فهرست ملي پوشان حذف شوم و ديگر هم مرا انتخاب نكنند اما براي امتحان دادن بازهم فرصت هست. به هر صورت حرف پدرم را گوش نكردم و قيد امتحان و درس را زدم و با تيم ملي به شوروي رفتم. در اين سفر هم رايكوف سرمربي تيم ملي ايران بود كه البته استاد نصيري هم به عنوان كمك وي را همراهي مي كرد. ما در شوروي سه بازي انجام داديم كه هر سه بازي هم با تيم هاي خوب و گردن كلفت اين كشور بود كه دو بازي را برديم و يك بازي را باختيم كه اين نتايج در مقايسه با اولين سفري كه به شوروي داشتيم و پنج باخت آورده بوديم بسيار عالي بود. پس از اينكه از اين سفر بازگشتيم من تصميم گرفتم از اين به بعد حسابي درس بخوانم و ديپلمم را بگيرم و هر روز در كنار فوتبال و تمرين، درسم را نيز به طور مرتب مي خواندم البته من بايد سال بعد امتحان مي دادم چون در امتحانات نوبت شهريور ماه شركت نكرده بودم اما خب، حالا ديگر همه كاملا مرا مي شناختند و دروازه بان ثابت تيم ملي هم بودم و از طرفي مطمئن بودم كه تحت هيچ شرايطي از تيم ملي خط نمي خورم. البته اين را هم بگويم كه حتي در همين مدتي هم كه گفتم بيشتر از قبل درس مي خواندم از تمريناتم غافل نبودم چون هميشه پيش خودم مي گفتم كه اگر يك فوتباليست خوب باشم و در تيم ملي هم بازي كنم همين فوتبال به دردم مي خورد و مي توانم به واسطه اين محبوبيت به دانشگاه هم بروم اما اگر ديپلمم را بگيرم و از تيم ملي خط بخورم با مدرك ديپلم چه كاري مي توانم بكنم؟ ولي به هر حال خدا كمك كرد و سال بعد در امتحانات نهايي ششم دبيرستان قبول شدم و ديپلم گرفتم (البته يك سال هم در همين كلاس ششم دبيرستان مردود شدم)
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#30
Posted: 25 Mar 2012 13:46
آتیلا نام سرداری شجاع در یک فیلم بود که اورا دوست داشتم
چطور شد كه به دانشگاه رفتيد؟
پس از اين كه ديپلم گرفتم مدرسه عالي ترجمه نام نويسي مي كرد و من هم رفتم آنجا و ثبت نام كردم در آنجا پس از اين كه يك امتحان از من گرفتند مرا پذيرفتند در آن امتحان از من خواستند كه شرح زندگي ام را به زبان انگليسي بنويسم و من هم حدود چهار صفحه شرح زندگي ام را نوشتم و در امتحان قبول شدم البته من انگليسي را خيلي خوب بلد بودم چون از قبل علاقه زيادي داشتم و خودم هميشه سرگرم حفظ كردن لغات انگليسي بودم. حتي يادم مي آيد كه وقتي پيكان داشتم پشت چراغ قرمز چهارراهها هم كتاب انگليسي را باز مي كردم و براي يكي، دو دقيقه هم كه شده بود مطالعه مي كردم و اين علاقه باعث شد كه به دانشگاه هم بروم. وقتي رفتم دانشگاه در آنجا با همسرم آشنا شدم كه البته او يك سال از من جلوتر بود كه بعدها نيز با هم نامزد شديم و او خيلي در درسها به من كمك مي كرد. من در دوران داانشگاه هم وضعيتم طوري بود كه اصلا به درسم نمي رسيدم چون هميشه يا تمرين داشتيم يا بازي و يا در سفر بوديم و همين باعث شد كه من در دو سال فقط 8 يا 12 واحد درسي بگذرانم.
البته آن موقع با خودم فكر مي كردم حالا كه همسرم مدرك ليسانس را يك سال زودتر از من گرفته، من هم هر طور شده بايد ليسانسم را بگيرم چون اگر نتوانم اين كار را كنم بعدها در خانواده به من سركوفت مي زنند و سرزنشم مي كنند كه مدرك تحصيلي همسرت بالاتر از خودت است. به هر صورت به خاطر همين مسئله هم كه شده بود مجبور شدم درس بخوانم و مثلا اگر بيست واحد داشتيم حدود 12،10 واحد را در تابستان گذراندم و به صورت فشرده امتحان دادم كه درسهايم زودتر تمام شود كه سرانجام مدرك ليسانس را هم گرفتم و خيلي خوشحال بودم كه با همسرم هم تراز شده ام! البته در بيشتر مواقع همسرم در درسها به من كمك مي كرد چون من كمتر سر كلاس مي رفتم و او تمام مسائلي را كه استاد توضيح داده بود براي من تكرار مي كرد و خلاصه خيلي به من كمك كرد.
در تيم ملي بازيكني بود كه درس خواندن برايش مهم باشد و به درس اهميت بدهد؟
در بين كساني كه بودند فقط بهرام مودت خيلي به درس علاقه داشت كه البته او خيلي هم بچه باكلاس و مودبي بود و از دوستان نزديك من در تيم ملي بود و با او رفت و آمد داشتم. به غير از او با منصور پورحيدري و نصرالله عبداللهي هم رفت و آمد داشتم و در بيشتر اردوها با همديگر هم اتاق بوديم.
وقتي ازدواج كرديد چند سالتان بود؟
من وقتي ازدواج كردم 22 سالم بود اما به هرحال مهمترين حادثه اي كه در آن سالها براي من پيش آمد تولد فرزندم آتيلا بود. من خيلي دوست داشتم كه پسر داشته باشم و اولين فرزندم پسر باشد. البته من اشتباه مي كردم كه به همسرم مي گفتم اگر فرزندمان پسر نباشد ناراحت مي شوم چون پسر و دختر با هم فرقي ندارند و هم پسر، هم دختر اولاد آدم هستند ولي خب من چون ورزشكار بودم دوست داشتم كه فرزندم پسر باشد تا او ورزشكار شود.
چرا اسم پسرتان را آتيلا گذاشتيد؟
من وقتي جوان بودم زياد به سينما مي رفتم و به فيلم هاي جنگي هم علاقه زيادي داشتم. طبيعتا هنرپيشه هاي نقش اول فيلم هم مورد علاقه من بودند. آن موقع چند فيلم ديده بودم كه يك سردار شجاع و گردن كلفت به نام آتيلا نقش اولش بود و چون من خيلي او را دوست داشتم اسم پسرم را هم گذاشتم آتيلا. البته من در اينجا خاطره اي هم از تولد آتيلا برايتان بازگو مي كنم. يك بار ما در اردوي تيم ملي بوديم كه محل اردو هم در داووديه بود. در آن سال يك تورنمنت چند جانبه در تهران برگزار مي شد تحت عنوان «جام ايران» كه چند كشور صاحب نام فوتبال دنيا هم در اين تورنمنت حضور داشتند. آن موقع من 23 سالم بود يك روز اردوي تيم ملي بودم كه ساعت شش صبح از بيمارستان زنگ زدند به محل اردو و به من گفتند كه همسرت در حال وضع حمل است. البته من وقتي تلفن زنگ زد خواب بودم و منصور رشيدي تلفن را جواب داد و با عجله آمد بالاي سر من و گفت: ناصر بيدار شو، زودباش. خانمت در بيمارستان مي خواهد وضع حمل كند. خلاصه من هم بيدار شدم و سريع رفتم از اوفارل، سرمربي تيم ملي، اجازه گرفتم و رفتم بيمارستان. وقتي رسيدم آنجا پرستارها به من گفتند كه همسرت وضع حمل كرده و فرزندت هم پسر است و من خيلي خوشحال شدم و به همه آنها مژدگاني دادم. آن روز تا ساعت 30/12 دقيقه در بيمارستان بودم ضمن اينكه چند نفر از خبرنگاران و عكاسان هم براي مصاحبه و گرفتن عكس از من كه تازه صاحب فرزند شده بودم به بيمارستان آمده بودند. اتفاقا همان روز ساعت چهار بعدازظهر هم تيم ملي در ورزشگاه امجديه بازي داشت كه فكر كنم با تيم ملي چكسلواكي بازي داشتيم. من چون از ساعت 6 صبح تا 30/12 دقيقه در بيمارستان بودم و از اردو خارج شده بودم مي دانستم كه در بازي با چكسلواكي از من استفاده نخواهد شد و نيمكت نشين مي شوم اما اوفارل، سرمربي تيم ملي، وقتي در رختكن امجديه ارنج تيم ملي را اعلام كرد، گفت: ناصر حجازي، دروازه بان. اين در حالي بود كه من تا سه ساعت قبل از بازي در بيمارستان بودم و خودم هم تعجب كردم كه در آن بازي به عنوان يار ثابت هستم. اما اوفارل به من گفت: با وجود اين كه مي دانم از صبح در بيمارستان بودي و خسته هستي، تو را در تركيب اصلي مي گذارم و مطمئن هستم كه خوب هم بازي مي كني. همان روز هم اول بازي از بلندگوي ورزشگاه امجديه اعلام كردند كه خدا به ناصر حجازي يك فرزند پسر داده و ضمن تبريك به وي، اميدواريم كه در ديدار امروز هم خوب بازي كند. اتفاقا من در آن بازي خيلي خوب و آماده بودم و چند توپ خطرناك گرفتم و بازي هم صفر.صفر مساوي شد. البته تيم چكسلواكي يك بازيكن هم داشت كه مرد سال فوتبال اروپا شد و مجموعا يك تيم حرفه اي و قدرتمند بود.
زماني كه اوفارل مربي تيم ملي ايران شد به جاي رايكوف آمد، چرا رايكوف از تيم ملي بركنار شد؟
دقيقا نمي دانم چه اتفاقي افتاد اما رايكوف از تيم ملي بركنار نشد. آن زمان تيمسار خسرواني هم رئيس باشگاه تاج بود و هم رئيس سازمان تربيت بدني و تا زماني كه او رئيس سازمان تربيت بدني بود رايكوف هم به عنوان مربي تيم ملي فعاليت مي كرد اما من فكر كنم كه تيمسار خسرواني از سازمان تربيت بدني كنار رفت و شخص ديگري كه به جاي او آمد مربي موردنظر خودش يعني اوفارل را براي تيم ملي آورد.
اوفارل بهتر بود يا رايكوف؟
البته اوفارل مربي صاحب نام و اسم و رسم داري بود و معروف تر از رايكوف. چون به هر حال او تجربه مربيگري منچستريونايتد را هم داشت و فكر كنم براي اين كار در ايران پول خوبي هم گرفت و به غير از مبلغ زيادي كه به عنوان پيش قرارداد دريافت كرد ماهيانه هم حدود چهل، پنجاه هزار تومان به عنوان حقوق مي گرفت. اما به هر حال اگر بخواهم اوفارل را با رايكوف مقايسه كنم بايد بگويم كه هر دو مربيان خوبي بودند كه از علم روز فوتبال دنيا آگاهي داشتند اما همان طور كه گفتم تنها تفاوت آنها اين بود كه اوفارل معروف تر از رايكوف بود. وقتي كه اوفارل تازه به ايران آمده بود به تمام بازيكنان تيم ملي گفت: اينجا اگر كسي بي نظمي كند و درچارچوب نظم و مقررات عمل نكند هركس كه باشد اخراجش مي كنم. البته واقعيت هم همين بود و او با كسي شوخي ناشت چون در همان زمان و قبل از اين كه به ايران بيايد جورج بست ستاره محبوب تيم ملي انگليس را به دليل بي انضباطي كنار گذاشته بود و از آن مربي هايي بود كه اصلا روابط و نامها برايش معنايي نداشت. به هر حال در بازيهايي كه تحت عنوان «جام ايران» در تهران برگزار مي شد ما در بازي فينال به ديدار تيم ملي چكسلواكي رفتيم كه در مرحله مقدماتي هم با اين تيم به تساوي بدون گل رسيده بوديم. ما در بازي فينال موفق شديم در ضربات پنالتي تيم چكسلواكي را شكست دهيم و قهرمان شويم و اين قهرماني شيرين، بهترين هديه اي بود كه يك هفته بعد از تولد آتيلا نصب من شد. من پس از بازي با چكسلواكي جام قهرماني را بلند كردم كه هنوز هم عكس آن صحنه در يك تابلوي بزرگ در منزل هست كه اين عكس براي من يادآور متولد شدن آتيلاست. پس از اين بازيها مسابقات مقدماتي المپيك مونيخ را در پيش داشتيم كه اين بازيها هم شروع شد و ما بايد به كره شمالي مي رفتيم و با تيم ملي اين كشور در شهر پيونگ يانگ بازي مي كرديم.
كره شمالي كه تازه از بازيهاي جام جهاني 1996 لندن برگشته بود يك تيم شاداب و آماده داشت و از تيمهاي قدرتمند آسيايي بود كه همه از اين تيم مي ترسيدند. وقتي ما به كره شمالي رفتيم قرار بود ساعت چهار بعدازظهر با اين تيم بازي كنيم اما كره اي ها صبح بازي حول و حوش ساعت 7 به ما اطلاع دادند كه زمان برگزاري بازي تغيير كرده و به جاي ساعت چهار، بايد ساعت 10 صبح بازي كنيم كه البته مسئولان تيم ملي ايران هم رفتند و به زمان برگزاري بازي اعتراض كردند ما فايده اي نداشت و اعتراض مسئولان تيم ملي پذيرفته نشد. خلاصه، ما با عجله يك صبحانه مختصر خورديم و خود را براي بازي حساس با كره شمالي آماده كرديم. وقتي براي بازي با اين تيم در راه رفتن به استاديوم بوديم همگي به اين فكر مي كرديم كه در يك زمين چمن مثل مخمل بازي خواهيم كرد! اما به استاديوم كه رسيديم با يك زمين خالي اما صاف روبه رو شديم. البته استاديوم آنها 70 هزار نفري بود منتها با زمين خاكي!
در هر صورت ما مجبور بوديم تحت هر شرايطي بازي كنيم ولي مشكل اصي ما در آن روز اين بود كه همه بچه ها از كره شمالي مي ترسيدند و با ترس بازي را شروع كرديم و همين مسئله باعث شد كه در طور نود دقيقه بازي يك بار هم نتوانيم با پاسهاي زميني حتي از نيمه زمين هم عبور كنيم و به زمين حريف برويم و به طور كل در طول نود دقيقه، بازي در اختيار كره اي ها بود و آنها در نيمه زمين ما خيمه زده بودند كه در اين بازي من و دفاع هاي تيم عالي ظاهر شديم و بازي هم با تساوي بدون گل خاتمه يافت. بعد از اين ديدار بسياري از تماشاگران كره اي به سمت من آمدند و با من عكس يادگاري گرفتند. البته قبل از رويارويي ما با كره شمالي روزنامه هاي اين كشور نوشته بودند كه ايران، يك دروازه بان بلند قد و رشيد دارد. آنها چون خودشان بازيكن قد بلند نداشتند، فكر مي كردند قد من كه 185 سانتيمتر بود، خيلي بلند است. به هر حال همگي ما از كسب نتيجه مساوي مقابل تيم قدرتمند كره شمالي خوشحال بوديم و حتي يادم مي آيد كه بعد از بازي آقايان روشن زاده و بهمنش هم كه در ورزشگاه بودند به زمين آمدند و مرا در آغوش گرفتند و در كنار من عكس انداختند.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***