ارسالها: 8967
#11
Posted: 6 Aug 2014 19:39
پایه مطمئنی بودم چندین سال پایه های کرسیای را تشکیل میدادم که شورویها و فقط یک بار ترک ها بر روی آن جای داشتند. همیشه بالای کرسی از آن آنها بود و من پایه یی بودم. یک پایه محکم که هیچ گاه سکوی افتخار را از سستی خود نمی لرزاندم. در سال 1951 که به هلسینکی رفته بودیم هنوز شوروی ها نمایش کشتی خود را آغاز نکرده بودند و فقط ما با ترک ها به خصوص با سوئدی ها جنگ داشتیم، در فنلاند من فقط به حیدر ظفر ترک باختم. هلسینکی نخستین سفر من بود و حالم در هواپیما بیشتر از همه خراب بود. سال بعد که المپیک 52 در هلسینکی برگزار می شد شوروی ها با یک گروه کشتی گیر غریب قدم به میدان المپیک نهادند و جو خود را آغاز کردند در آنجا همه از آنها وحشت داشتند. آن سال شوروی ها جانشین ترک ها شدند اما من نفهمیدم برای چه جانشین حیدر ظفر نشدم و شخص دیگری که اهل مسکو بود مدال طلا گرفت. امتیاز من و رقیب روسی ام مساوی بود. من او را یک خاک کردم. در خاک به پلش بردم اما او سگک مرا رو کرد و در سه دقیقه آخر کشتی هم که قصد درو کردن او را داشتم او پاهایش را بالا کشید و خاکم کرد. اگر قانون امروز می بود من و او مساوی بودیم اما دو بر یک شوروی ها از من بردند. این دومین مسافرتم به خارج و دومین دیدارم و از شبه جزیره سرد و آرام اسکاندیناوی بود. در سال 1953 که مسابقات جهانی در ایتالیا برگزار شد ما شرکت ننمودیم، من از این عدم شرکت تاسفی نمی خورم، در ایتالیا مسابقات خیلی آسان تمام شد و تقریباً قحط الرجال بود. پس از هلسینکی وزن من 95 کیلو شده بود یعنی 25 کیلو بیشتر از روزی که شروع به تمرین کشتی کردم. من مجبور بودم برای اینکه خودم را به کلاس ششم کشتی برسانم حداقل 12 کیلو کم کنم. این برایم خیلی دشوار مینمود. شبهای توکیو مثل روزهای مرطوب صوفیه سرنوشت شومی را برای من ساخته بود که خود من هم غافل بودم. در ژاپن من عنوان خود را از دست دادم، عنوانی که در آن زمان دلخوشی من بود. من در توکیو 79 کیلو بودم. از "پالم" بی نهایت وحشت داشتم حتی میترسیدم به او حمله کنم در حالی که راحت خاک میشد. او به محض سرشاخ شدن با من دو دست مرا از انتها بغل کرد و تا خواستم خود را از بدن سفید و پشم آلود او رها سازم او با فت پایی مرا پایین برد و پس از اینکه میخواستم برخیزم یک چوب قرمز رنگ را دیدم. این چوب به وسیله داوری که لباس سفید به تن کرده بود و علامت پرچم کره بر سینه داشت به هوا بلند شده و پیروزی پالم را اعلام میداشت. در آن سال پالم مدال طلای المپیک داشت. چه مدال بیوفایی که حتی با شکست دادن من هم، برایش وفا نکرد. در شش دقیقه اول من به قصد زیر گرفتن به او حمله کردم. کولایف خیمه زد و خاکم کرد، در خاک رو کردم. این تنها فعالیت من و او بود. قضات مسابقه دو بر یک رای دادند. به کولایف مدال طلا و به من مدال نقره تعلق گرفت. بلغاریها، مصریها و لهستانیها حریفانی بودند که به وسیله من ضربه شدند، اما کولایف جوان بلغاری را با امتیاز برد. حریف بلغاری آن زمان را در صوفیه دیدم که در لژ تماشاچیان نشسته بود. او پس از وزن کشی [...] به من داد و گفت: تو علاوه بر اینکه همشهری من "سیراکف" را شکست میدهی شانس داری که مدال طلا بگیری. سرنوشت پالم و کولایف شبیه هم بود. مثل سوئدیها، شورویها هم ما را به مسکو دعوت کردند. اما تفاوت من در شوروی این بود که در آنجا هیچ نداشتم در صورتی که در شوروی مدال نقره با من بود. کولایف در باکو به من باخت و این باخت در مسکو هم تکرار شد. در باکو یک مرتبه در شش دقیقه اول و در مسکو هم در سه دقیقه آخر خاکش کردم. در نخستین شب مسابقات کشتی ایران و شوروی، شورویها جوانی را برای مقابله با من به میدان فرستاده بودند که آلبول نامیده میشد، نخستین آشنایی من با او در میان توفانی از شادی بی حد و حصر مردم بود، وقتی که آلبول را دیدم هنوز موهایش به خوبی نریخته بود. او شبیه دخترانی مینمود که برای بخشش از درگاه خداوند نزد کشیش میروند، هیچگاه چهره متحیر و امیدوار کننده او را فراموش نخواهم کرد. وقتی که او دست مرا فشرد احساس کردم گرمی فراوان در وجودش میجوشد، چهرهاش انسان را وادار به نوازشش کرد نه جنگ، من اگر جای او میبودم هیچگاه صورتم را به خاطر کشتی پیر نمیکردم، او شبیه مریم عذرا بود که هیچ گناه نداشت... اما همین مریم عذرا که در مرحله اول گمان میبردم "توفیق" خودمان او را به راحتی مغلوب میکند درس بزرگی به من داد که در زندگیام تاثیر فراوانی داشت. او با آن قیافه، بی تفاوتش با آن دهانی که هیچگاه برای تکلم باز نمیشود به من آموخت که برای ... روزی "رنج" انتهایی ندارد و نیروی جوانتر که سر به گریبان برده است هر آن علم تهدید خود را بر میافرازد. او به خیز اول من که برای زیر "یک خم" بود چنان پاسخ داد که یاد آن باعث رنجم میشود. وقتی که یک پایش را بغل کردم بدنم را دیدم که به دور دستهایی که هنوز عضلاتش جوان بود و به چشم نمیخورد حبس گردیده است و تا خواستم خود را از آن زندان خلاص کنم پلی رفتم و سه امتیاز به او دادم، گیج شده بودم و بی حد افسرده؛ آن بچه که هنوز در خانه خود برای یک آبنبات گریه میکرد در اواخر کشتی مغلوب شد و من مثل کسی که قصد دارد قربانی خود را با لبان تشنه سر ببرد در وسط تشک زمینش زدم. چه کار چندش آوری ... او نفسش مثل اتوبوسی بود که ما را از مسکو خارج میکرد و بر فراز کوهها دایم خاموش میشد او در همان خاموشی و در حالی که چشمهایش [...] سرخ شده بود نزد مادرش رفت تا لباسش را به تن کند، قیافهاش به خصوص چشمانش بی نهایت به چشمان من در توکیو شباهت داشت. پس از آنکه به اتفاق نزد من آمدند از من تشکر فراوان کردند. مادرش میگفت مواظب این بچه من باشید او خیلی به شما علاقه دارد!! در مسکو من به او یک قلم خودنویس هدیه کردم و او به من یک کلاه داد، کلاه او 50 روبل ارزش داشت آن شب نخستین شب آشنایی من و آلبول بود. یکی از خادمین حرم امام رضا (ع) میگوید: آخرین باری که تختی به مشهد آمد از خادمین حرم خواهش کرد پس از خلوت شدن حرم به او اجازه دهند چند دقیقه در حرم باشد. مسئولان با درخواست تختی موافقت کردند و آن شب شاهد صحنهای بودم که واقعا مرا متأثر کرد. مرحوم تختی تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقیقه کنار ضریح به راز و نیاز پرداخت. چراغهای حرم خاموش بود و من گوشهای منتظر بودم که تختی کارش تمام شود و در را ببندم. آن مرحوم در حالیکه دو دست خود را محکم به پنجره ضریح داشت و صورتش را به آن چسبانده بود به شدت میگریست، ناله میکرد و میگفت: یا امام رضا، من، غلامرضا، غلام تو هستم. هر چه دارم از تو دارم، کمکم کن. درمانده شدم تا حالا آبروی مرا حفظ کردی نگذار در میان مردم بی آبرو شوم. به من روحیه و توان بده تا بتوانم همیشه در خدمت مردم باشم. تو خیلی چیزها به من دادی. باز هم به کمکت نیاز دارم، ناامیدم نکن.
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#12
Posted: 6 Aug 2014 19:52
بابک تختی پسر پهلوان تختی درباره پدرش می گوید بابک تختی تنها فرزند و بازمانده غلامرضا تختی و شهلا توکلی است که در تاریخ 30 بهمن سال 1345 با هم ازدواج کرده بودند . حاصل این ازدواج پسری به نام بابک بود. عکس غلامرضا تختی و فرزندش بابک این عکس نشان از یک مرد خانواده دوست است.به نظر من مردی که به کودکان محبت کند و با موجودات ضعیف تر از خود مهربان باشد مردی قابل احترام است. بابک تختی ناشر و نویسنده ایرانی است.یکی از آثار وی کتاب "در جستجوی پدر" در مورد زندگی پدرش غلامرضا تختی به عنوان «محبوبترین ورزشکار تاریخ ایران» است.همسر بابک - نویسنده ایرانی است و تنها فرزند بابک غلامرضا نام دارد.بابک تختی نشر قصه را اداره می کند و از وی داستانهای کوتاه زیادی چاپ شدهاست . یکی از داستانهای وی در مجموعه داستانهای کوتاه ایران و جهان منتشر شدهاست. به نظر شما چرا از تختی به عنوان یک اسطوره یاد می کنند؟ - البته هر آدمی می تواند اسطوره بشود. تختی آدم خوبی بود و فکر می کنم آدم خوب شدن کار ساده ای نیست. وی میان مردم و شاه قرار گرفته بود، اما در نهایت دست به یک انتخاب مهم زد. من با همه دوستان تختی صحبت کرده ام.میان این همه دوست و آشنا فقط همان مدیر هتل بود که از تختی ناراضی بود و قصه اش را می دانید، و گرنه من این طور به داستان تختی نگاه نمی کنم. به خودم می گویم چطور تختی توانست از امکانات محدودی که داشت استفاده نامحدود بکند.* علت اصلی اسطوره شدن وی را در چه چیزی می بینید؟- رابطه محبت آمیزی که با مردم داشت ، تختی را از صورتهای واقعی جدا کرد و به حوزه اسطوره برد. من می خواهم بگویم حقش بود. می شود آن را نقد و بررسی کرد. من چند سال پیش هم گفتم تختی یک ویژگی به دست آورد که توانست با همه مردم یگانه شود، ولی هیچ وقت از این ویژگی سواستفاده نکرد. فکر نمی کنم تعریفی که از تختی می دهند غلط باشد. * از مرگ تختی بگویید؟مرگ تختی برای خود من هم روشن نیست. نمی توانم بگویم تختی را کشته اند و نمی توانم بگویم خودکشی کرده و در عین حال برای هر دو دلایلی دارم، ولی فکر می کنم کشتن یک آدم فقط تیر خالی کردن توی مغزش نیست. اینجا خودکشی عین کشتن است و حکومت پهلوی بدون تردید در مرگ تختی مقصر بود. * برای این حرفتان دلیلی هم دارید؟فکرش را بکنید آدمی با موقعیت تختی کارش را از دست بدهد. توی استادیوم راهش ندهند. نگذارند حقوق بگیرد و نگذارند کشتی بگیرد.وقتی هویت اجتماعی را از آدمی مانند تختی بگیرند چه چیز دیگری برایش باقی می ماند؟ کشتی فرع زندگی تختی بود ولی راهی برای شناخته شدن و مطرح شدن و مردمی شدنش بود.تمام امکانات اجتماعی را از او گرفته بودند. حتی چند نشریه پیش از مرگ تختی به او اتهام های اخلاقی زدند. تمام این مستندات را دارم و آنها را آرشیو کرده ام.* مهمترین خاطرات تختی کدام هستند؟ - یکی خاطره زلزله بویین زهراست و دیگری واردشدنش به سالن کشتی همزمان با غلامرضا پهلوی است.* سایه تختی چقدر روی زندگی شما تاثیر گذاشته است؟- هم سخت است و هم خوب است. 4 ماهه بودم که پدرم مرد ولی هیچ وقت احساس نکردم که پدر ندارم. همین که سعی کردم راههای زندگی ام را خودم انتخاب کنم، دلیلش تختی بود.دلم می خواست از جهان سر دربیاورم. دلم می خواست خوبی های توی دل آدمها و جهان دوروبرم را کشف کنم و همیشه فکر می کنم مهمترین ویژگی تختی راستین بودنش بود.* از وسایل تختی کدامیک را دارید؟ - مدالهایش که امام رضاست. یک پولیوری داشت که سال 76 آن را همراه دیپلم مدال طلایش برای موزه کشتی به آقای طالقانی دادم. یک پیراهن هم از تختی دارم به اضافه سوغات هایی که از خارج آورده بود.* دست خطی هم دارید؟- بله. دست خطش پشت بعضی از کتابهاست. مثلا موقع تولدم ، اسمم را پشت قرآن نوشته است.
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#13
Posted: 6 Aug 2014 20:03
حواشی و اتفاق های مهم در روز عروسی مرحوم غلامرضا تختی ۱ – ساعت یک بعدازظهر عروس را برای آرایش به آرایشگاه " ابری " که واقع بود در میدان فردوسی،بردند که مدت ۳ ساعت آرایش عروس خانوم طول کشید. ۲ – از ساعت ۳ بعدازظهر مدعوین که تعداد کمی و همه از کسان بسیار نزدیک خانواده عروس و داماد بودند به خانهُ آقای رحیم توکلی پدر عروس آمدند. ۳ – بر خلاف خانواده عروس، خانواده داماد و به غیر از خانم برادر تختی، همگی با چادر در مراسم عقد حاضر شده و طبق رسوم قدیم تهرانیها در منزل عروس چادرهای سیاه خود را با چادر نماز سفید و رنگین عوض کردند. ۴ – به غیر از بستگان عروس،سه تن از دوستان بسیار نزدیک او یعنی مینا و مینو فرهنگی و فرشته واقفی نیز در مراسم شرکت کردند و تا آخر شب در منزل عروس ماندند و از میهمانان پذیرایی کردند. ۵ – اولین سبد گلی که بخانه عروس آورده شد سبد گل گلایل سفید رنگی بود که روی آن نوشته بود " شهلای عزیز دوستان و همکلاسهایت به تو و همسر آینده ات تقدیم می کنند " دانشجویان سال دوم دانشکدهً تکنولوژی. ۶ – بیشتر نزدیکان عروس و داماد که در مجلس جشن شرکت داشتند همراه خود سبدهای گل بزرگی هدیه آوردند. ۷ – جمع نفراتی که در مراسم عقد تختی شرکت جستند اعم از خانواده عروس وداماد و میهمانان و بستگان آنها بیش از ۷۰ نفر نبودند. ۸ – دوستان تختی از صبح در منزل عروس حضور یافته به تنظیم کارها مشغول شده و اتاق و سالن پذیرایی را آماده می کردند. ۹ – ساعت ۱۱ صبح اسباب عقد عروس را که مرکب از آئینه کریستال، دو شمعدان بلور و یک جلد کلام الله مجید و شیرینی و خنچه اسفند و خنچه نان بود به منزل عروس آوردند. ۱۰ – ساعت ۳ بعدازظهر تختی به منزل عروس آمد، لباس تیره و پاپیون کوچک مشکی رنگی بزیر گلو بسته بود. ۱۱ – همه حاضرین برای مادر تختی احترام بسیار زیادی قائل بودند. ۱۲ – برادرتختی که خود زمانی اهل ورزش بود و هیکل برازنده ای داشت،کارها را تنظیم می کرد. ۱۳ – رفقای تختی دقیقه ای از پای ننشسته و مشغول پذیرایی حاضرین بودند. ۱۴ – آقای معممی برای انجام مراسم عقد در مجلس حضور یافته بودند. ۱۵ – تختی پس از ورود چون دید عروس از آرایشگاه نیامده اظهار داشت من باید دنبال عروس بروم؟ که برادران عروس گفتند : خیر، به اتفاق خواهرش خواهد آمد. ۱۶ – پدر عروس که بسیار شاداب و سر حال بود بخوبی از میهمانانش پذیرایی کرده،صمیمانه به آنها خوشآمد می گفت. ۱۷ – آخر خیابان نمازی خانه شمار ه ۱۳۷ مکانی بود که مراسم آنجا برگزار می شد. ۱۸ – مقارن ساعت ۴ بعدازظهر عروس از آرایشگاه آمد و تختی برای استقبالش تا پایین پله ها رفت. در این وقت عکاسان سخت به تکاپو افتادند و عکسهای مختلفی از عروس و خواهرش که از آرایشگاه می آمدند،برمی داشتند بوریکه چند دقیقه طول کشید تا عروس توانست ده دوازده پله را بالا بیاید. ۱۹ – عروس را یکسره به اتاق عقد بردند و روی سفره عقد نشاندند. ۲۰ – زیر پای عروس ترمه رنگین بسیار زیبایی جاب توجه می کرد. ۲۱ – محضردار شناسنامه های تختی و شهلا و پدر عروس را گرفت و مشغول ثبت در دفتر شد. ۲۲ – مشخصات خانم عروس به این شرح بود : فاطمه " شهلا " توکلی فرزند رحیم متولد پنجم آذر ۱۳۲۵ شمسی. ۲۳ – مشخصات داماد : غلامرضا تختی متولد ۱۳۱۲ شمسی صادره از بخش ۵ تهران. ۲۴ – مادر عروس،مادر داماد،خواهر عروس،خواهر داماد،زن برادر داماد و چند تن از نزدیکان دو خانواده در اتاق عقد حاضر شدند. ۲۵ – عاقد با خواندن جمله طیبه " بسم الله الرحمن الرحیم " مراسم عقد را آغاز کرد و مجلس در سکوت مطلقی فرو رفته بود و تنها صدای فلاش دوربین عکاس ها این سکوت را در هم می شکست. ۲۶ – عروس سرش را پائین انداخته و زیر لب ادعیه ای می خواند، آخه مثل تختی با دین و ایمان بود. ۲۷ – خانم دکتر باختر که از دوستان بسیار نزدیک مادر عروس است دو قطعه قند را در روی پارچه سپیدی روی سر عروس می سائید و معتقدند این عمل زندگی آینده همسران را شیرین و شادکام می نماید. ۲۸ – عروس تور بلندی به سر و گل زیبایی از پارچه موهایش را زینت میداد و گل قشنگی نیز بدست دارد. ۲۹ – رسم است که عاقد سه مرتبه خطبه عقد را قرائت می کند آنوقت عروس " بله " می گوید ولی در مراسم عقد تختی این سنت بهم خورد زیرا مادر داماد که بی نهایت به پسرش است خواهش کرده بود برای شگون به نیت پنج تن آل عبا (ع) خطبه عقد پنج بار قرائت، آنگاه عروس بله بگوید و این عمل انجام شد و پس از اینکه پنج مرتبه خطبه عقد خوانده شد عروس گفت " بله " یعنی حاضرم همسر جهان پهلوان تختی شوم ...... ۳۰ – حالت حاضرین در اتاق عقد بسیار جالب بود در حالیکه آقا خطبه را قرائت می کرد بیشتر کسانی که در آن اتاق بودند اشک شوق در چشمانشان حلقه زده بود و خواهر عروس کاملاً اشک می ریخت. ۳۱ – اول قرار بود مهر عروس یک میلیون ریال " صدهزارتومان " باشد ولی پدر عروس که داماد خود را بسیار دوست دارد آنرا به ۵۰ هزار تومان تقلیل داد و گفت توافق و سعادت آنها بزرگترین مهریه می باشد و اگر برای حرف مردم نبود آنرا به یک شاخ نبات تبدیل می کردم. ۳۲ – علاوه بر پانصد هزار ریال مهریه یک جلد کلام الله مجید و آینه شمعدان را نیز پشت قبالهً عروس نوشتند که بر ذمه داماد باشد. ۳۳ – بمحض آنکه مراسم قرائت خطبه تمام شد داماد را در میان هلهله و شادی حاضرین به اتاق عقد آورده و در کنار عروس نشاندند. ۳۴ – مادر داماد اول از همه جلو آمد و چندین سکه بزرگ طلا کف دست عروس خود گذارد، آنگاه هر دو را بوسید و از خداوند بزرگ طلب سعادت و سلامت برای آنها نمود. ۳۵ – تختی علاوه بر حلقه، انگشتری نیز بدست عروس کرد و عروس هم حلقه ای بدست داماد کرد. ۳۶ – پدر عروس آقای توکلی و خانم توکلی جلو آمده و عروس و داماد را بوسیدند. پدر عروس علاوه بر سکه طلا یک جلد کلام الله مجید به تختی داد، تختی پدر همسر خود را صمیمانه بوسید، برادران عروس آقایان دکتر مهرداد توکلی و اکبر توکلی نیز خواهر و خواهر شوهر خود را بوسیدند. ۳۷ – روی هم رفته در حدود چهل سبد گل برای عروس آوردند که بزرگترین آن از طرف هیئت تحریریه مجلهً روشنفکر بود. ۳۸ -ویگن خواننده معروف که از دوستان بسیار نزدیک داماد بود با اعضای ارکستر خود در مجلس عروسی حاضر شد و پس از آنکه مراسم عقد پایان یافت مجلس را با صدای گرم خود گرمتر کرد. ۳۹ – از دستگاه بسیار بزرگ و عریض و طویل تربیت بدنی تنها خادم دبیر فدراسیون کشتی در مجلس عقد قهرمان ارزنده ای چون تختی که محبوب عام و خاص بود،شرکت نموده بود. ۴۰ – آخرین مهمان این مراسم " کارو " شاعر معروف بود که با سبد گل بسیار زیبایی که روی آن نوشته بود : " تقدیم به انسان واقعی تختی و همسرش " در مجلس حضور یافت و تبریک گفت.
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#14
Posted: 6 Aug 2014 20:22
راز مرگ تختی به روایت علی حاتمی داستان زندگی و مرگ تختی چنان جذاب بود و هست که فیلم سازان را نیز طبعا علاقه مند می ساخت وعلی حاتمی کارگردان نامدار ایرانی در سال 1375 در حالی درگذشت که پروژه بزرگ جهان پهلوان تختی را در دست داشت و بخش های مربوط به کودکی تختی نیز آماده شده بود. فیلمنامه را اما کامل کرده بود. .. امروز – 17 دی ماه- یادآور مرگ جهان پهلوان غلامرضا تختی در 17 دی 1346 است. مرگی که پس از 46 سال هنوز بر سر این که " طبیعی" بوده یا " خودکشی" یا قتل توسط ساواک یا دیگری بحث و گفت و گوست. هر چند که از شمار قایلان به فرضیه قتل سیاسی توسط ساواک شاه به مرور زمان کاسته شده و اگر در یکی دو سال پس از انقلاب اسلامی در سال 1357 اکثریت مردم به قتل او باور داشتند اکنون این عده در اقلیت قرار گرفته اند بی آن که ذره ای از محبوبیت تختی کاسته شده باشد و شگفت این که طی 46 سالی که از مرگ او می گذرد محبوبیت او افزایش یافته و در قلب همه ایرانیان جای دارد و به نمادی ملی درحد پوریای ولی بدل شده است. افسوس که یادگاران تختی دور از ایران زندگی می کنند. تا جایی که چند سال پیش غلامرضا تختی – نوه او- در مدرسه ای آمریکایی با این پرسش معلم روبه رو شد که این غلامرضا تختی که در اینترنت این همه از او یاد می شود چه نسبتی با تو دارد و پاسخ شنید پدربزرگ من بوده است. بابک- فرزند تختی- اهل ادبیات و کتاب و ترجمه است و علاقه ای به بحث درباره علت و چگونگی مرگ پدرش ندارد و همچون احسان شریعتی معتقد است حتی اگر ساواک شاه دخالت مستقیم در مرگ پدرش نداشته باشد باز هم مسوول است چرا که یک استاد دانشگاه را به کوچ از وطن وا می دارد و درباره تختی نیز بابک به همین مسوولیت به دلایل دیگر باور دارد. اما اصراری نشان نمی دهد از پدر خود با لفظ " شهید " یاد کند و تقریبا فرضیه قتل را منتفی می داند. داستان زندگی و مرگ تختی چنان جذاب بود و هست که فیلم سازان را نیز طبعا علاقه مند می ساخت وعلی حاتمی کارگردان نامدار ایرانی در سال 1375 در حالی درگذشت که پروژه بزرگ جهان پهلوان تختی را در دست داشت و بخش های مربوط به کودکی تختی نیز آماده شده بود. طبعا همه می خواستند بدانند او مرگ تختی را چگونه روایت می کند. اما مرگ سراغ خود کارگردان آمد و این مجال را نیافت که فیلم را به پایان رساند. کارگردان جدید – بهروز افخمی – نیز مسیر فیلم را به گونه ای دیگر هدایت کرد و برای حل معما نکوشید. علی حاتمی اما پیشتر در فیلمنامه جهان پهلوان سناریوی مرگ تختی را آماده کرده بود. بخش آخر فیلمنامه جهان پهلوان تختی – بی آن که بدانیم تا چه اندازه از قوه خیال خود بهره گرفته و تا چه اندازه مستند به واقعیت است- از این قرار است: صدای تلفن: همه چیزو نمی تونم تلفنی بهت بگم. تو به خانواده ات بگو باید بری سفر برای دو سه روز حفظ ظاهر کن. چمدون بردار بیا هتل آتلانتیک یک اتاق بگیر. سعی کن اتاق شماره 23 باشه. خالیه [ دو صفحه بعد و پس از شرح دیدار با فردی به نام دکتر کاشفی] دکتر: شتاب نکن. دانسته تصمیم بگیر. من با تو طرفیتی ندارم. اونا خودشون هم می تونستن به بهانه دیگری یا حتی با پای خودت تو رو بیارن.این کارو از من خواستن که منو در اول کار بشکنن.این قضیه برای سیاسی کردن من بود و من به پاس دوستی گذشته و با شرمندگی از عهد شکنی خودم نصیحتت می کنم دست از مخالفت بی حاصل بردار.زندگی من می تونه عبرت تو باشه. من با اون همه توانایی ذهنی از داخل پوسیدم. پیر مرد خدا بیامرز راست می گفت سیاست چه ربطی داره به آسیایی ها؟ حالا وقت تودیعه و من روی بوسیدن حتی دست های تو رو ندارم. سربسته بگم این هتل پر از مهمان های جورواجوره. حتی کارشناسای خارجی و یک درِ هتل باز می شه به اون اداره جهنمی. جهنمی بدتر از جهنم خانه ایزا. زنده بمون. [ دکتر از نردبان مقابل پنجره پایین می رود. نردبان برداشته و پنجره بسته می شود.انگار تمام این صحنه یک رویا بود. مدتی می گذرد و جهان پهلوان روی تخت می نشیندو تلفن را بر می دارد و در گوشی می گوید:] جهان پهلوان: می خواستم با آقای دکتر کاشفی صحبت کنم. تلفنچی: شماره اتاق شون چنده؟ جهان پهلوان: نمی دونم. تلفنچی: گوشی خدمت تون. [ چند لحظه میگذرد] تلفنچی: همچین شخصی جزو مسافرین نیست. امر دیگری ندارید؟ جهان پهلوان: خیر. عرضی ندارم. [ چند لحظه می گذرد. جهان پهلوان بر می خیزد و دستگیره در را می چرخانداما در از بیرون قفل است. تلفن زنگ می زند، گوشی را برمی دارد اما صدایی نمی آید.] جهان پهلوان: الو... الو... [ جهان پهلوان به تلفنچی نمره خانه خودشان را می دهد و از آن طرف سیم همسرش گوشی را برمی دارد.] جهان پهلوان: الو شهلا... صدای همسر: خودتی جهان پهلوان؟ جهان پهلوان:آره، شما خوبین؟ تو، مادر، بچه... صدای همسر: آره، تو کجایی؟ جهان پهلوان: توی راه. بازم تلفن می کنم. خداحافظ صدای همسر: خداحافظ. راستی یه آقایی تلفن کرد این شماره رو داد: 65630. التماس می کرد باهاش تماس بگیری.یادداشت کردی؟ جهان پهلوان: شماره ش روند بود... [ جهان پهلوان نمره تلفن را به تلفنچی می دهد. ارتباط برقرار می شود.] جهان پهلوان:من تختی هستم. یه آقایی به خونه من تلفن کرده... صدای تلفن: من بودم آقا، دست شما رو می بوسم. من عنصری هستم. کار هنری می کنم. جهان پهلوان: موفق باشید، امری با من داشتید؟ صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ تیغ ریش تراشی. خواستم شما نقش اول اونو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شماست که یک دست زیبای زنانه به اون دست می کشه و شما این شعر ریتمیک رو می خونید.اجازه بدید شعرو پخش کنم: [ صدای زدن دکمه ضبط صوت. ضرب نواخته می شود.بعد یک صدای نتراشیده نخراشیده می گوید.] صدا: رو صورتم مورچه بیاد لیز می خوره. ریشام هر روز دو دست تیغ تیز می خوره. [ ضبط صوت خاموش می شود. صدا ادامه می دهد] صدای تلفن: جالبه، نه؟ واقعا با مزه س قبول می کنید؟ جهان پهلوان" نخیر آقا. بنده اهل این کارا نیستم. صدا: اجازه بدید بگم تا صدهزار تومان اسپانسر حاضره به شما برای این چند ثانیه بده. جهان پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل و بار درست و حسابی ندارین صدا: صد هزار تومان به راحتی می تونه همه مشکلات شما رو حل کنه. جهان پهلوان: مشکلات منو پول حل نمی کنه. صدا: به هر حال بازی کردن در این فیلم تبیلغاتی همه مشکلات شما رو حل می کنه. مشکلاتی که در چند روزه اخیر دارید. پذیرفتن این کار در حقیقت تنها راه ازادی شماست. تحمل چند لحظه رفتار مبتذل به یک عمر زندگی کردن می ارزه. شما هنوز 36 سال دارید. نصف عمررتون فرصت دارید. حتی می تونید اعلامیه ها رو به هزینه خودتون چاپ کنید و پخش کنید. به هر تقدیر هر وقت تغییر عقیده دادید و خواستید ظرف این چند روز به ساز ما برقصید آن هم فقط برای چند ثانیه بیایید جلوی پنجره اتاق، پنجره را باز کنید و یک نفس عمیق بکشید. ما با دوربین شما رو زیر نظر داریم. [تلفن قطع می شود. جهان پهلوان با تعجب گوشی را می گذارد.کاغذی از زیر در به داخل فرستاده می شود.جهان پهلوان کاغذ را باز می کند. این متن روی آن نوشته شده است: " این نامه را به خط خودتان بنویسید: "حضور مبارک آقای دادستان، این ورقه وصیت نامه اینجانب است. تمنایی که از جنابعالی دارم این است که اولا مهریه زنم هر چه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیا از هیچ کس گله و شکایت و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتم و احدی در کار من دخالت ندارد.غلامرضا تختی 16/11/46" برای خودکشی قرص داخل کشوی میز است و آب از دست شویی بردارید. لیوان کنار شیر آب است." جهان پهلوان به طرف میز می رود. لوله قرص را برمی دارد و کف دستش می ریزد. دوباره در قوطی خالی می کند. به طرف توالت می رود که لوله را بیندازد.آب باز است. لیوان آب را پر می کند و آب می خورد. می آید طرف پنجره شیشه را پرت کند. متوجه می شود ممکن است ماموران را به اشتباه بیندازد. پنجره را به سرعت می بندد. تلفن زنگ می زند. گوشی را بر می دارد. صدای قبلی است.] صدا: آیا تغییر عقیده داده اید یا ما دست به آن عمل بزنیم که آبروی هرچه پهلوان است بر باد برود؟ [جهان پهلوان در دهنی تلفن تف می اندازد. می نشیند روبه روی آینه به خودش، قرص ها و شیرآب باز نگاه می کند. جهان پهلوان روی تشک خودش را مشاهده می کند. با خودش در حال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جان فرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع می شود.تاریکی و سکوت حاکم است. پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده می شودو صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر... به تماشای ورزش زورخانه ای مشغول است و تنه اش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون آمده و به طرف پایین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش می آید. میل را می گیرد و می خواهد نگه دارد اما موفق نمی شود.پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهر شده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود. ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به کف گود سقوط می کند و درهم می شکند و غرقه به خون می شود. چند مامور کلانتری در اتاق شماره 23 باز می کنند و داخل می شوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر آب باز است. پاسبانی آن را می بندد. وصیت نامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد. مامور دادستانی: خود کشی کرده.[ عارفی دف زنان وارد می شود و دور گود کنار بدن خونین و پاره و شکسته جهان پهلوان می چرخد و اشعار عارفانه می خواند.] عارف: گرد مرد رهی میان خون باید رفت.. .
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#15
Posted: 6 Aug 2014 20:29
آیا تختی خودکشی کرد؟ نگاهی تحلیلی به مرگ جهان پهلوان قتل تختي، يك اعدام نرم بهحساب ميآيد كه دستگاه امنيتي شاه كاملا با برنامه انجام داد و بسيار دقيق و متأسفانه كساني كه بايد اصل اين موضوع را افشا ميكردند، اولين كساني بودند كه اين دروغ را باور كردند، اما مردم باور نكردند. - بعضي فكر ميكنند تختي آدم سادهاي بود كه نميدانست كيست؟ ورزشكاري بوده كه يكسري خصلتهاي جوانمردانه هم داشته، ولي جايگاه و موقعيت خود را نميدانسته است. اگر كسي فكر كند تختي به موقعيت خودش واقف نبوده، خيلي سادهلوحانه فكر ميكند. تختي خودش را خوب ميشناخت، ميدانست كه در جامعه الگوست و مورد توجه قشر عظيمي از افراد جامعه قرار دارد بنابراين از خودش مراقبت ميكرد. ما اين خصوصيات را در تختي ميبينيم. خيلي از حرفها را نميشود زد چون ممكن است به برخي شخصيتهاي امروز بر بخورد. مثلا در يكي از سفرهاي خارجي تختي يكي از همدورهايهايش كه الان هم شايد زنده باشد، به صورت او سيلي ميزند. چرا؟ چون نميتوانستند بزرگي او را تحمل كنند؛ اما تختي هيچكاري نميكند و فقط سرش را پايين مياندازد. اين شخصيت يك بزرگمرد است كه در اوج قدرت ميگذرد. تختي چيزي در رديف پوريايولي است و بايد ابعاد شخصيتي، جوانمردي و معنويت او را حفظ كنيم و پرورش دهيم و بگذاريم الگوي خوبي براي ورزشكاران ما باشد. اگر ما بخواهيم ورزشكاران امروز را با تختي مقايسه كنيم، به بيراهه ميرويم. چون ابعاد روحي و شخصيتي تختي از نظر فرهنگي بسيار بزرگ بود. به شكلي كه به جامعه خود، آموزش ميداد. در زمان حيات تختي، 9 ساله بودم و ماجراهاي آن زمان را به ياد دارم چون آنموقع تلويزيوني وجود نداشت و راديو هم خيلي گسترده نبود. قشر عظيمي از مردم هم بيسواد بودند و عملا كمتر كسي روزنامه ميخواند. وقتي مرگ تختي اتفاق افتاد، ساواك يكسري روزنامه فوقالعاده چاپ كرد و در محلهها پخش كرد. هنوز چهره روزنامهچي را كه در محله ما داد ميزد: «تختي خودكشي كرد» بهخاطر دارم. به اين ترتيب ساواك از اين طريق در جامعه القا كرد كه تختي خودكشي كرده است. اگر بگوييم تختي خودكشي كرد يعني همان تحليلي كه سازمان اطلاعات و امنيت ملي شاه ميخواست قبول كردهايم. همين را الان عدهاي از روشنفكران ما مطرح ميكنند كه البته خيلي ابلهانه است. مرگ تختي در واقع يك اعدام نرم بود، ميخواستند بيسر و صدا او را از ميان بردارند. اتفاقا چون نگران بودند گفتند خودكشي. اگر ميگفتند تختي كشته شد يا تختي را زدند، قيامت ميشد. يكسري جوان بيباك به خيابانها ميريختند و اوضاع بههم ميريخت. بنابراين ساواك تحليل كرد و گفت چرا ما خودمان را درگير مسألهاي كنيم كه به اين راحتي حل ميشود؟ نقشه كشيدند و مسأله را اينگونه مطرح كردند كه تختي مشكل خانوادگي داشته و به هتل رفته. در حاليكه هتل «آتلانتيك» آنموقع دقيقا كنار مقر ساواك قرار داشت. مشخص نيست كداميك از عوامل شاه در اين مسأله دخيل بودند چون سندي هم وجود ندارد؛ ولي خيلي دقيق كار شده. تختي قبل از مرگ روي كاغذ يادداشت هتل، وصيتنامه نوشته است. كسيكه برنامه خودكشي و اعتقاد به وصيتنامه دارد؛ روي كاغذ هتل اين كار را نميكند. تازه كسيكه اعتقاد به وصيتنامه دارد، هيچوقت خودكشي نميكند. وصيتنامه هم يك وصيتنامه مالي بوده. بدهكاري و طلبكاريهايش را نوشته. كسيكه در زندگي خودش مو را از ماست بيرون ميكشد آيا نميداند خودكشي كار بدي است؟ مگر تختي آدمي بود كه اطلاعات ديني كمي داشته؟ با خانواده آقاي طالقاني مراوده داشت. يعني اين آدم بهشدت مذهبي كه اينقدر به اداي دين مقيد است نميداند خودكشي حقالناس است و راه توبه ندارد؟ تختي اسطوره بزرگي است و خيليها به اين دليل كه ابعاد شخصيتي او را نشناختهاند، دنبال اين هستند كه چهره او را خدشهدار كنند. تختي يك آدم سياسي و جزو جبهه ملي بود. محبوبيتي داشت كه آنموقع بعضي از روحانيون مبارز هم نداشتند؛ مردم بسيار دوستش داشتند. در مسابقهاي با يك كشتيگير خارجي به پاي مصدوم اين كشتيگير دست نزد. اين چيزها موجب شد تختي محبوب شود. كمك به زلزلهزدگان بوئينزهرا و هزار كار مهم ديگري هم انجام داده كه در جايي ثبت نشده است. البته ميدانيد آن زمان هركس وارد كارهاي سياسي ميشد، در سيستم امنيتي شاه كد ميگرفت. مثلا در پروندهاش نوشته بودند كه آقاي تختي با رژيم شاه مقابله ميكند. البته مقابله افراد مختلف با رژيم پهلوي شدت و ضعف داشت. تختي جايگاه خودش را بهخوبي ميشناخت و آگاهانه وارد مسائل سياسي شده بود. مسائل مذهبي، مسائل جامعه، فقر و غناي جامعه و... همه اينها را درك ميكرد. بنابراين به شخصيتي تبديل شد كه براي رژيم شاه خطرناك بود. تختي اخلاص داشت، اخلاص بود كه تختي را بزرگ كرد و به اينجا رساند. شايد كمكهايي كه ديگران به زلزلهزدگان كردند، خيلي بيشتر از تختي بود، ولي اين نام تختي بود كه ماندگار شد. ريشه محبت و عشقي كه همه مردم به تختي داشتند، همين اخلاص بود. اخلاصش هم بهدليل اعتقادات مذهبي بود. اعتقاد به دين، خدا، ائمه و نمازي كه ميخواند.همسرش بعد از مرگ تختي حتي ازدواج هم نكرد. در صورتيكه اگر مشكلي بين آنها بود، اينقدر به تختي وفادار باقي نميماند. به خانواده تختي ظلم شد. خدا خودش گفته ما انسان را در رنج آفريديم. همه كم و بيش رنج و سختي دارند. اين تعبير غلطي است كه بگوييم چون تختي در زندگي مشكل داشته، خودكشي كرده. البته فاصله طبقاتي بين آنها وجود داشته، همچنين همسر تختي دانشجو بوده. اختلاف هايي از اين دست داشتند، اما اينها دليل خودكشي شخصيتي به اين بزرگي نميشود.خودكشي چيزي بود كه ساواك شايعه كرد و اولين كسانيكه اين ادعاي هدفدار ساواك را قبول كردند، روشنفكران آنموقع بودند. اما كسي مثل جلال آلاحمد اين خودكشي را تكذيب كرده و قبول نميكند، اما بعضي از روشنفكران قبول كردند. چطور ميتوان پذيرفت كه يك آدم به شدت سرشناس كه از دست شاه، بازوبند پهلواني گرفته و حتي سرش را پيش او خم نكرده، تصميم به خودكشي ميگيرد و ميرود به هتل آتلانتيك درست كنار يكي از مقرهاي ساواك، براي چند روز يك اتاق ميگيرد. شهرباني هر روز بايد آمار مسافران هتل را به ساواك ميداده. چطور است كه در هيچيك از پروندههاي شهرباني هيچ اسمي از غلامرضا تختي برده نشده؟! ساواك هم دنبال سوژهاي بود كه تختي را تخريب كند. بعد سه روز او را رها كردهاند و يكي از كاركنان هتل متوجه ميشود كه از اتاق تختي هيچ صدايي نميآيد؟ حتي كاركنان هتل اين ماجرا را اصلا به شهرباني نگفتهاند و مستقيما به ساواك اطلاع دادهاند؛ يعني شهرباني هم در ماجرا حضور نداشته. بنابراين كاملا مشخص است كه همه اينها هدايتشده بوده و قتل تختي، يك اعدام نرم بهحساب ميآيد كه دستگاه امنيتي شاه كاملا با برنامه انجام داد و بسيار دقيق و متأسفانه كسانيكه بايد اصل اين موضوع را افشا ميكردند، اولين كساني بودند كه اين دروغ را باور كردند، اما مردم باور نكردند؛ هر فرضيهاي را مطرح ميكردند، اما خودكشي را نه. متأسفانه در برخي نوشتههاي جبهه ملي هم به اين مسأله اشاره شده و آنها هم قضيه خودكشي را باور كردند.اين كارشان هم ناآگاهانه نبود. كاملا آگاهانه اين شخصيت را زايل كردند. بهجاي اينكه از تختي كه همسوي جبهه ملي بود حمايت كنند، دروغ خودكشي او را باور كردند. جبهه ملي رسما اعلاميه داد كه تختي خودكشي كرده؛ اما مردم باور نكردند. تختي در قلب مردم همان تختي پهلوان باقي ماند؛ امروز هم هست و از اين پس نيز خواهد بود.بهزاد كتيرايي (رئيس اسبق فدراسيون كاراته و مديركل اسبق حراست سازمان تربيت بدني)
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#16
Posted: 6 Aug 2014 20:37
Aref - Jahan Pahlavan Takhti - عارف - جهان پهلوان تختی جهان پهلوان تختی آهنگی است که سالها پیش توسط آقای بابک بیات ساخته و با صدای عارف اجرا شده است و در طول این سال ها کسی از سرنوشت این آهنگ آکاه نبود تا اینکه نا گاه پیدا شد شعر این آهنگ از شهرام دانش است که از طرف هنرمندان خالق آن به پسر جهان پهلوان تختی تقدیم شده است VIDEO
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#17
Posted: 6 Aug 2014 21:01
علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ روایتی متفاوت از مرگ سياوش زمانه شاهحسینی نه قتل و نه خودکشی را محتمل نمیداند و میگوید: «او انسان معتقدی بود؛ اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار روحی و روانی را میتوان داد و شاید در هتل آتلانتیک سابق و هتل استقلال امروز سکته کرده بود ...» «... من بیشتر وقتها با کتابهای پلیسی و یادداشتهای فاتحین و مغلوبین جنگهای گذشته، خود را سرگرم میکردم و خواندن آنها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی میگذارد، بهخصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش، دوست داشتم؛ اینکه میگویم دوست داشتم، نه اینکه خیال کنید او را آدمی لایق میدانم نه. من به او احترام میگذارم به واسطه اینکه او بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید.» غلامرضا تختی، کیهان ورزشی، دیماه 46 **ذکر این نکته ضروری است که در گزارش زیر از زوایای مختلفی به مرگ رازآلود جهان پهلوان تختی اشاره شده است و هیچگونه قضاوتی انجام نشده و جملات دوستان تختی و شاهدان ماجرا را عینا آورده ایم. به گزارش مشرق، تاريخ ايران زمين، تاريخي سراسر حماسي و مشحون از پهلواني و سلحشوري است كه حكيم ابوالقاسم فردوسي در شاهنامه خود مهر جاودانگي به آن زده است و شايد اگر فردوسي در دوران معاصر وجود داشت، نام "جهان پهلوان تختي" را هم در رديف قهرمانان و پهلوانان اساطيري و افسانهاي كتاب خود قرار ميداد. در بين همه شخصيتها و پهلوانان اساطيري شاهنامه فردوسي، نامهايي همچون رستم، سهراب، اسفنديار، زال، سام، نريمان، بهرام، بيژن، گيو، گودرز، توس، كيكاووس، گرشاسب، گشتاسب، كاوه آهنگر، آرش كمانگير و سياوش، بيش از ديگران ميدرخشد و اين آخري كه به "خون سياوش" و "مرگ سياوش" نيز معروف است، به خاطر زندگي پاك و منزه و مرگ مظلومانه و ناجوانمردانهاش ميتواند شخصيتي نزديك و مثال زدني براي جهان پهلوان تختي دوران معاصر ما باشد. بچه جنوب شهر و شهرری که باشی هر سال روز 17 دی برایت یک روز خاص است. 46 سال است که 17 دی روز خاصی نه تنها برای بچههای جنوب شهر بلکه برای کل ایران است. 17 دی هر سال قبرستان پیر «ابن بابویه» میزبان مردمی است که برای دیدار با جهان پهلوانی بزرگ از همه جای ایران به جنوبیترین نقطه پایتخت میآیند. سالهاست تختی برای مردم این دیار خیلی بیشتر از یک قهرمان المپیک ارزش دارد. ورزش این کشور و به خصوص کشتی، قهرمان المپیک به خودش زیاد دیده اما «آقا تختی» یک نفر است برای ملت. سالهاست همه از قهرمانیهای بچه خانی آبادی صحبت میکنند که اصالتاً همدانی است. سالهاست همه از بوئین زهرا، زلزله، گلریزان جهان پهلوان و کشتی معروف تختی در مسابقات جهانی صحبت میکنند، سالهاست وقتی حرف از مردانگی میزنند تختی مثال تمام مثالهاست. قهرمان، پهلوان، جوانمرد، جهان پهلوان، آقا تختی و ... اینها تمام القاب آقای اسطوره است، اما برای مادر؛ غلامرضا، غلامرضاست. کودکی که در عین نداری دارا شد از همه داراییها، قهرمانی که سر خم نکرد مقابل علیحضرتی که برای او یکی بود مثل همه! جالب است که در این سالها کمتر کسی از قهرمانیهای آقای قهرمان صحبت میکند، (تختی از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیک (7 مدال) و استمرار مدال آوری ( 11 سال) در تاریخ ورزش ایران رکورددار است) انگار برای مردم تختی بیشتر پهلوان بود تا قهرمان. برای مردمی که قهرمانانشان از پردههای سینما میآمدند تختی واقعیتر از واقعیت بود و همین موضوع باعث شد تختی هیچ وقت مُرده نباشد. شاید 46 سال زمان زیادی باشد برای اینکه از این نفر تعریف کرد، اما در مورد تختی این قضیه صدق نمیکند. انگار هرچقدر از فُوت تختی میگذرد مردم بیشتر او را نمیشناسند و هنوز برای همه این سوال وجود دارد که «چرا؟». تختی فقط یک نام نیست بلکه کلید واژه ای است که شنونده را ارجاع میدهد به منش پهلوانی و خصلت های جوانمردانه. فردا چهل و شش سال از روزی خواهد گذشت که سرایدر هتل آتلانتیک پیکر بیجان قهرمان المپیک 1956 ملبورن را در اتاق شماره بیست و سه پیدا کرد و از آن زمان تاکنون مرگ این اسطوره هنوز در پرده ای از راز و ابهام باقی مانده است.
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#18
Posted: 6 Aug 2014 21:06
راز مرگ جهان پهلوان چه بود؟ تاریخ ایرانی در این باره می نویسد: 46 سال از مرگِ غلامرضا تختی قهرمان کشتی ایران میگذرد اما هنوز هم در سالمرگِ او پرسشی به قدمتِ 46 سال تکرار میشود. پرسشهایی که مرگِ رازآلودِ او در دیماه 1346 را در هالهای از ابهام فرو میبرد. روزنامهها هنوز هم از «راز» مرگ او مینویسند، اما چیزی که مهم است مرام و مردانگی این قهرمان مردمی است و این که چرا از میان این همه قهرمان تنها تختی است که نامش ماندگار شده؟ «قهرمانِ مردم» نامی برازندۀ او بود. هرچند از بسیاری از قهرمانان تاریخ ورزش ایران کمتر مدال گرفت و در سالهای آخر در میادین ورزشی کمتر پیروز شد، اما وقتی شکست هم خورد روی دستِ مردم شهر به خانه رفت. ورزشکاری که از سالنها و زورخانههای جنوب شهر [خانیآباد] به ورزش پا گذاشته بود و دل در گرو نهضت ملی داشت. قهرمانی که نه تنها در رقابت با خارجیها برای ملتش افتخار آفرید که در سختی روزگار هم مردمانش را تنها نگذاشت و بسیاری او را با نهضتی بزرگ که برای یاری مردم زلزلهزده بویینزهرا به راه انداخته بود به یاد میآورند. غلامرضا تختی چنین جایگاهی داشت که وقتی خبر مرگ رازآلودش که برخی حتی گفتند خودکشی کرده در هتل آتلانتیک تهران دهان به دهان گشت و راهی به صفحاتِ نشریات گشود، کمتر کسی باورش کرد. کسانی که او را در قوارۀ قهرمانِ ملت دیده بودند، باور نمیکردند قهرمان خود دست به خودکشی بزند و آنچه نَقل رسانهها و نُقل محافل بود خبر از «قتل» قهرمان به دستِ «بدخواهان» میداد، آنچنان که حبیبالله بلور، قهرمان کشتی ایران در اولین سخنانش پس از انتشار خبر مرگ تختی گفته بود: «به خدا قسم باور نمیکنم، این یک فاجعه بود. تختی سمبل ورزش ایران بود. اگر هم حقیقت داشته باشد که او خود را کشته است ولی بدانید او همیشه زنده است.» ماجرای اختلافات خانوادگی و دوری از خانه به گزارش مشرق، تختی از چهار روز پیش از مرگ به هتل آتلانتیک تهران رفته بود. دربارۀ دلایل این کار هیچ اطلاعات دقیقی وجود ندارد. برخی دلیل این کار و بعد از آن مرگ(یا خودکشی) تختی را اختلافات خانوادگی دانستهاند. این شایعهای بود که هیچکس آن را رد یا تایید نکرد اما منتقدان در نشریاتِ همان روزها نوشتند که: «آخر اختلاف خانوادگی یک جور و دو جور نیست، هزار جور است... به علاوه کدام خانواده را سراغ داشته و دارید که در آن اختلاف وجود نداشته باشد؟ اگر قرار باشد همه و یا قسمتی از اختلافات خانواده منجر به خودکشی گردد، آن هم خودکشی سرپرست و بزرگ خانواده، دیگر خانوادهای نباید وجود داشته باشد... اگر قرار باشد همه از میدان دربرویم و جا خالی کنیم پس دیگر چه فرقی است بین افراد عادی و قهرمان جهانی؟» زری امیری مستخدم هتل آتلانتیک اولین کسی بود که جسد تختی را پیدا کرد. او دربارۀ حضور تختی در هتل به روزنامه «آیندگان» گفته بود: «روز یکشنبه که به سر کار آمدم در تمام هتل صحبت از میهمان جدیدی بنام غلامرضا تختی بود. من او را خوب میشناختم و از مبارزات او در مسابقات جهانی مطلع بودم و به همین جهت تمام روز را منتظر بودم تا شاید زنگ اطاق آقای تختی صدا کند و من برای انجام کاری احضار شوم. سرانجام ساعت 6 بعدازظهر زنگ اطاق 23 به صدا درآمد و من مشتاقانه به اطاق «جهان پهلوان» رفتم.» تختی اما آن قهرمان مردمدوستی که مستخدم هتل انتظار داشت نبود. عصبی بود و مرتب در اتاق به این سو و آن سو میرفت: «بدون اینکه به سلام من جواب دهد، آب خوردن خواست و من هم برایش آب خوردن بردم.» این روایت میتواند نشان دهندۀ فشارهای عصبی تختی در روزهای آخر باشد، اما روایت متناقض دیگری هم از آن روزها وجود دارد. مجله «تهران مصور» همان روزها به نقل از جوادزاده قهرمان کشتی خبر از آن داد که تختی دوشنبه شب شام مهمان او بوده است. روایتی که هرچند اختلافات خانوادگی او را عامل خروج از خانه میداند اما نشانهای از عصبیت و تمایل او به خودکشی ندارد: «ظاهر او چیزی را که حاکی از فکر خودکشی بود، نشان نمیداد. و حتی ظاهراً بیشتر از همیشه شاد و خندان بود. جوادزاده که از جریان قهر او از خانه خبر داشته به او اصرار میکند که دوتایی با هم بروند منزل و او آشتی کند و تختی با خنده میگوید من خودم تنها میروم و حتماً هم به منزل میروم. چون دلم برای بابک و شهلا تنگ شده و باید آنها را ببینم و بعد خیلی آرام از آنها جدا میشود ولی برخلاف قولی که داده بود به هتل میرود و در اطاقش به استراحت میپردازد...» زری امیری دربارۀ چگونگی کشف پیکر تختی به «آیندگان» گفته بود: «در ساعت 8 بعدازظهر روز یکشنبه تختی به دفتر هتل مراجعه کرد و قلم و کاغذ خواست و سپس بدون صرف شام به اطاقش رفت و ظاهرا خوابید، ولی ساعت 7 صبح که من طبق دستور خودش برایش صبحانه بردم با وضع غیرعادی مواجه شدم... صورت تختی باد کرده و کبود شده بود و از گوشه لبانش شیار باریکی از خون به روی متکا خشکیده بود، من بلافاصله وضع غیرعادی را به اطلاع مدیر هتل رسانیدم و چند دقیقه بعد آمبولانس و مامورین شهربانی و دادسرا به هتل آمدند و در حدود ساعت 8:30 جنازه مرحوم تختی از هتل خارج شد...» روزنامههای دولتی درباره مرگ تختی نوشتند: «غلامرضا تختی به خاطر اختلافات خانوادگی با همسرش شهلا توکلی و بر اثر خودکشی جان باخته است. از انگیزههای ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامیهایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نام برده میشود.» بعدها گفته شد که او یک روز پیش از مرگ، نزد وکیلی رفته و با تنظیم وصیتنامهای وضعیت مختصر اموالش را مشخص و یکی از دوستانش [کاظم حسیبی] را به عنوان وصی خود تعیین کرده است.
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#19
Posted: 6 Aug 2014 21:08
لختۀ خون پشتِ سر تختی از چه بود؟ همان روزهای اول گفته میشد چند تن از دوستان تختی که هنگام شستوشوی او در غسالخانه حاضر بودهاند، متوجه لخته خونی پشت سرش شدند. برخی دیگر حتی از وجود حفرهای بزرگ در سر او حکایت میکردند. به نوشته «خراسان ورزشی»، چند سال بعد فرامرز خدادادیان خبرنگار روزنامه کیهان گفت: «موقع انتقال جسد از اتاق هتل آتلانتیک من آنجا بودم. ماموری که یک طرف جنازه را گرفته بود دستش سر خورد. سر مرحوم به شدت به زمین خورد و آسیب دید. این علت همان لکههای خونی بود که در غسالخانه روی سر تختی وجود داشت....» سیدمحمد آلحسنی معروف به آقممد که از دوستان بسیار نزدیک تختی به حساب میآید، در این باره میگوید: «اگر قضیهای که خبرنگار کیهان گفته به فرض مثال درست هم باشد، پس چرا پشت سر مرحوم خونی بود و یک حفره عمیق وجود داشت؟ من خودم با انگشتانم آن را لمس کردم.» حسین شاهحسینی به نکته دیگری اشاره میکند: «جنازه در محل تشریح بود و روی آن یک پارچه سفید کشیده بودند. وقتی یکی از کارکنان ملحفه را برداشت گفتم چرا پشت سرش خونی است؟ گفت برای تکهبرداری این کار را کردهاند.» به گزارش مشرق، روایت زیاد است. ناصر محمدی هم روایت میکند: «... جسد تختی را روی سنگ غسالخانه با سینه شکافته دیدم. مردهشوی به نام حاج عباس میرزا مراد مشغول شستنش بود. سر تختی را بلند کرد و من از پشت سرش خونابه را روی سنگ دیدم.» نبی سروری دوست نزدیک جهان پهلوان در باشگاه پولاد هم به خوبی همه چیز را در خاطرش نگه داشته: «وقتی در غسالخانه او را میشستند من روی سرش آب میریختم. دیدم از پشت سرش دارد خون میآید. سرش شکافته شده بود. مدام آب میریختیم اما بند نمیآمد.» نایب حسینی از دیگر دوستان تختی که در آن لحظات، نزدیک پیکر بیجان او بود، گفته: «وقتی رسیدم آنجا، دیدم پشت گردن و سرش سوراخ است. از دکتر طباطبایی رئیس وقت پزشکی قانونی پرسیدم این سوراخ چیست؟ او سکوت کرد. باز گفتم شما میدانید که او را کشتهاند چرا دیگر شکمش را پاره کردهاید؟ دکتر طباطبایی جواب داد: من نمیدانم این حفره چیست. الان داریم به وظیفه خودمان عمل میکنیم...»
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#20
Posted: 6 Aug 2014 21:21
استدلال هواداران تئوری قتل؛ ناراضیای که از میان رفت با وجود فراگیر شدن خبر خودکشی تختی در رسانههای رسمی و نیمهرسمی، دیدگاه عمومی اما همچنان در حول و حوش قتل میگشت؛ قتلی که از سوی نهادهای امنیتی و در راس آنها ساواک طراحی شده است. همین شایعات بود که مراسم شب هفتم درگذشت تختی را به میتینگی سیاسی تبدیل کرد. چهرههای شاخص جبهه ملی و دیگر گروههای ملیگرای منتقد نظام شاهنشاهی در ابنبابویه شهر ری گردهم آمده بودند تا یاد همفکرشان را گرامی بدارند. گردهم آمدنی که به مذاق حکومت خوش نیامد و برهم خورد. اما پرویز ثابتی از بلندپایهترین مقامات امنیتی رژیم شاه که سالها سمت معاونت امنیت داخلی ساواک را برعهده داشت، سال گذشته بعد از چهار دهه، با رد شرکت سازمان متبوعش در آنچه قتل تختی خوانده میشود، به صدای آمریکا گفت: «مثلا مرگ تختی که میگویند تختی را کشتند. تختی فردی بود که گرفتاری داشت و گرفتاری جنسی و ناتوانی جنسی و گرفتاری خانوادگی پیدا کرده بود و رفته بود سه روز در هتل آتلانتیک مانده بود و ظرف این سه روز رفته بود محضر و کاظم حسیبی از رهبران جبهه ملی را برای قیمومیت پسرش تعیین کرده بود. کسی که سه روز رفته در هتل مانده و برای بچهاش هم قیم تعیین میکند، یعنی چی؟ یعنی قصد دارد خودش را بکشد دیگر و خودش را هم کشت. بعد اینها میگفتند نخیر او را کشتند...» این موضوع اما مورد پذیرش بسیاری از دوستداران تختی قرار نگرفت، چنان که بسیاری دیگر از ادعاهای ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» نیز از سوی افراد درگیر در ماجراهای مطرح شده به چالش کشیده شد. اما استدلال مخالفان رژیم شاه برای آنکه این ماجرا را به عنوان «قتلی حساب شده» روایت کنند، چیست؟ «تختی از سال 1342 به بعد بارها به ساواک احضار شد و و از نظر مالی در مضیقه قرار گرفت... اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشارها را افزایش دادند. تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاهها منع میشد.» این را علی میرزایی سردبیر فصلنامه «نگاه نو» دو سال قبل در سالمرگ تختی نوشت. اما دلیل احضار تختی به ساواک چه بود؟ گفته میشد او بعد از کودتای 28 مرداد، به یاری خانوادۀ زندانیان سیاسی شتافته و بسیاری از آنان را تحت حمایت خود قرار داده است. این دلسپردگی به مخالفان حکومت در مراسم هفتمین روز درگذشت دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی آشکار شد، آنجا که تختی به رغم هشدارهای ساواک، به همراه یک گروه چهل نفری از ورزشکاران ایران به احمدآباد رفت و به رهبر نهضت ملی ایران ادای احترام کرد. حسین شاهحسینی از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی و اولین رییس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب دربارۀ شرکت تختی در مراسم مصدق میگوید: «با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط ماموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق میرود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود چرا که اگر مردم باخبر میشدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر میشدند و فضا شلوغتر میشد، از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند.» تختی یک بار که از سوی رییس سازمان تربیت بدنی وقت از او خواسته شد برای بازدید از شاه اقدامی بکند، گفته بود «با کسی که با دکتر مصدق چنین میکند و منافع ملی را از بین میبرد حتی نباید حرف زد...»
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم