انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
موسیقی خارجی
  
صفحه  صفحه 5 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

موسیقی افغانستان


مرد

 
رخشانه - دلبر گل روی من





این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
رخشانه - دلبرم دلبرم





این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
رخشانه - دختر کوچی





این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
رخشانه - توری سترگی (ترانه پشتو)





این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
بهترین ترانه های رخشانه





این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
مهوش




  • نام اصلی گلالی
  • زمینه فعالیت خوانندگی (فارسی و پشتو)
  • تولد ۱۳۲۶ خورشیدی
  • کابل
  • والدین محمد ایوب و بی‌بی هاجره
  • محل زندگی کالیفرنیا
  • ملیت افغانستان
  • نام(های)
  • دیگر فریده
  • همسر(ها) فاروق نقشبندی

گلالی (فریده) معروف به استاد مهوش از خوانندگان زن اهل افغانستان است. آهنگ‌های ملا محمد جان و شنو از نی از آهنگ‌های معروف او هستند.
او اولین آوازخوانی است که در تلویزیون تازه‌تأسیس کابل که زیر نظر میرویس داوود، پسر سردار محمد داوود در مراحل اولیهٔ پخش قرار داشت، در آغاز ۱۳۵۷ خورشیدی به آوازخوانی پرداخت. مهوش تنها زنی در عرصه هنری افغانستان است که به لقب استادی دست یافته است.

او با انسامبل کابل در کشورهای مختلف برنامه داشته و آلبوم "رادیو کابل" را در سال ۲۰۰۳ میلادی با آن ثبت نموده است. او در همین سال از سوی بی‌بی‌سی جایزهٔ "وُرلد موزیک" را در بخش آسیا-پاسیفیک با آهنگ "للوللو" از وحید قاسمی و شعر علی شاه احمدی عباب دریافت کرد. استاد مهوش در سال ۲۰۰۷ میلادی، سال جهانی مولانا به عنوان اولین آوازخوان افغان در مقر سازمان ملل متحد برنامه اجرا کرد.

مهوش در سال ۱۳۲۶ خورشیدی در کابل زاده شد. مادر او بی‌بی هاجره از اسحاق‌زی‌های قندهار و معلم فارسی و قرآن بود. پدر مهوش، محمد ایوب نام داشت که از مردم کشمیر بود و به کابل آمده و در آنجا زبان فارسی را آموخته و به بازرگانی اشتغال داشت.

مهوش در لیسهٔ (دبیرستان) زرغونه و سپس لیسهٔ رابعهٔ بلخی درس خواند. سیزده ساله بود که در کنسرت‌های مکتب در روزهای جشن معلم به آوازخوانی پرداخت. او بعداً در وزارت فوائد عامه (وزارت راه) و پس از آن به عنوان تایپست در وزارت معادن و صنایع کار کرد. از وزارت معادن و صنایع به دلیل این که «همیشه زمزمه می‌کند و مانع کار کردن دیگران می‌شود» اخراج شد.

در هجده سالگی با جوانی به نام فاروق نقشبندی ازدواج کرد. آن‌ها پس از شش ماه نامزدی در سال ۱۳۴۴ خورشیدی با هم عروسی کردند. مهوش پس از ازدواج در وزارت مالیه (دارایی) و پس از آن به عنوان تایپیست در ریاست کلتور (اداره فرهنگ) کار کرد و بعد از آن‌که ریاست کلتور منحل شد، به رادیو افغانستان آمده و تایپست مدیریت موسیقی آنجا شد.

به هنگام کار در اداره فرهنگ، حفیظ‌الله خیال، معاون ریاست کلتور، که آواز خواندن او را در سر کار شنیده‌بود با گرفتن اجازه از شوهر گلالی او را به خوانندگی تشویق کرد. حفیظ الله خیال شعر "روزگاری شد که گرد ما هوا نگرفته است" را برای گلالی ساخت و نام هنری مهوش را برایش انتخاب کرد. در عقرب ۱۳۴۶ خورشیدی، مهوش با پخش این آهنگ از رادیو، گام در راه هنر موسیقی نهاد.

در همان آغاز روی آوردن او به موسیقی، در سال ۱۳۴۸ خورشیدی "مروند می پریژده" یکی از آهنگ‌های حفیظ الله خیال را خواند که به عنوان بهترین آهنگ پشتوی سال جایزه دریافت کرد. کمی بعدتر در سال ۱۳۵۰ خورشیدی آوازخوان برگزیدهٔ سال انتخاب شد. مهوش از استاد نبی گل، حفیظ الله خیال، نینواز و محمدحسین سرآهنگ در مورد موسیقی آموخت. در سال ۱۳۵۲ خورشیدی نزد استاد محمد هاشم گُر ماند و شاگرد شد. وزارت اطلاعات و کلتور در سال ۱۳۵۶ خورشیدی برای مهوش لقب استادی داد.

تا سال‌ها پدر و مادر او نمی‌دانستند که مهوشی که از رادیو می‌شنوند، دخترشان گلالی است. پس از این‌که روزی والدین او از آوازخوانی دخترشان باخبر شدند، با خبر کردن پلیس، شوهر او فاروق را به زندان انداخته و دختر خود را نیز مسموم کردند ولی مهوش پس از عمل جراحی از مرگ نجات یافت. سال ۱۹۹۱ میلادی عرصهٔ زندگی برای آن‌ها در کابل تنگ شد و با رفتن به پاکستان مدتی را در آنجا سپری کرده و از آنجا به آمریکا کوچیدند. استاد مهوش با پنج دختر و ده نواسه و فاروق نقشبندی در ایالت کالیفورنیا زندگی می‌کند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
استاد مهوش، بانوی آوازها قسمت ۱




مادر که اشک های بی دریغ بانو را دید، سراپا مادر شد. فراموش کرد که تا چند ساعت پیش تر قصد کشتن او را داشت. از کاری که در حق او کرده بود پشیمان شد. او را بخشید و بعد هر دو یکجا گریستند.


"استاد مهوش، بانوی آوازها" بخش دیگری از سلسله معرفی هنرمندان است که تحت عنوان «یک پنجه ساز؛ گپی با هنرمند» نشر می شود. یما ناشر یکمنش، نویسنده افغان و همکار صدای آلمان تهیه این سلسله برنامه ها را به عهده دارد. برخی دیگر از هنرمندان افغان نیز در این برنامه معرفی می شوند.

بخش نخست

وقتی داکتران دانستند که مریض شان کیست، تلاش های شان افزون تر شد. چهار داکتر جمع شدند و پس از آن که میان خود مشوره کردند، یکی از جمع شان، آن که سالخورده تر و با تجربه تر بود بر بالینش آمد و گفت: بانو! ما آنچه در توان داریم انجام خواهیم داد ولی من ناگزیرم بگویم که چانس زنده ماندنت فقط ده درصد است. داکتران رفتند که مقدمات جراحی را آماده کنند. بانو که قبل از آن، سه دختر به دنیا آورده بود، دستی بر شکم برآمده گذاشت و مرواریدهای اشک، این پیشقراولان ناامیدی، به سوی دامنش دویدن گرفت. نمی دانست، فرزندی که انتظار آمدنش را دارد، دختر خواهد بود یا پسر. اما آن لحظه فقط به آن ده درصد چانسی که برای زنده ماندنش پیش بینی کرده بودند، می اندیشید. به نظرش کم آمد. اشک ها بیشتر شد. جاری تر شد. فکر کرد شاید این ده درصد را هم فقط برای دلخوشی او گفته اند. دامنش پر از مرواریدهای لرزان اشک شده بود.

فکر کرد، حال که قرار است بمیرد، باید اعتراف کند. باید حقیقت را به مادرش بگوید. با خود در کشمکش شد. لحظه ها می گریختند. دقیقه ها بی توجه به ساعت، فرار می کردند. مادرش داخل اتاق شفاخانه شد. دیگر اختیار از کف بانو بدر شده بود. دستان مادر را بر چشمان پر اشک مالید و گفت: مادرک من! شاید تا آخر این روز من دیگر در جمع فرزندان تو نباشم. در این دم آخر ولی اعتراف می کنم که دخترت خوانندۀ رادیو بود و بدون اجازۀ تو این کار از او سر زده؛ قبل از مرگ اما از تو طلب بخشش می کند. ببخش، مادر! در دم مرگ او را ببخش.

مادر که اشک های بی دریغ بانو را دید، سراپا مادر شد. فراموش کرد که تا چند ساعت پیش تر قصد کشتن او را داشت. از کاری که در حق او کرده بود پشیمان شد. او را بخشید و بعد هر دو یکجا گریستند.

بی بی هاجره مادر بانو که خط را زیبا می نوشت در اول معلم فارسی بود ولی پسان تر معلم قرآن شد. او با آموختاندن کلام آسمانی، دروازۀ مسلمانی را بر روی دختران مکتب می گشود. او که از اسحاق زی های قندهار بود، چهل سال از عمر خود را به معلمی در لیسۀ زرغونه که آن وقت ها به آن بوستان سرای می گفتند، گذشتاند. بی بی هاجره چهارمین زن محمد ایوب بود و با او شش دختر و یک پسر داشت. محمد ایوب از چها زن خود صاحب سیزده دختر و سه پسر بود. او از مردم کشمیر بود که با خانواده و دو فرزند خود از آنجا به کابل فراری شده بودند. در کابل، محمد ایوب زبان فارسی را آموخت و به بازرگانی اشتغال داشت.

وقتی در شهر کابل در 1326 خورشیدی، بانو دیده به جهان گشود، نامش را گلالی گذاشتند و لقب فریده را برایش برگزیدند. بر خلاف دیگران، لقب او جانشین نام او نشد و در خانه همه او را گلالی صدا می زدند. از جمله خواهران، فقط چهار نفر شان اجازۀ رفتن به مکتب را یافتند. گلالی را شامل لیسۀ زرغونه کردند و در صنف هفتم بود که به لیسۀ رابعۀ بلخی تبدیل شد. او پس از صنف هفتم دیگر سراغ مکتب نرفت و چون پدرش ورشکست شده بود، باید سهم خود را در کمک به خانواده ادا می کرد. توسط شوهر یکی از همکاران مادرش به وزارت فواید عامه معرفی شد و شروع کرد به کار کردن نیم روزه در آنجا.

بعد از آن به حیث تایپست در وزارت معادن و صنایع به کار آغاز کرد. چون همکاران را از کار می کشید، برطرفش کردند. آمد به وزارت مالیه. هژده ساله بود. جوانی به نام فاروق نقشبندی که چهار سال از او بزرگتر بود به خواستگاری اش آمد. پدر از جانب او موافقت کرد و برخلاف سنت روزگار، عکسی از شوهر آینده را به دختر نشان داد. پس از شش ماه نامزدی در سال 1344 خورشیدی با هم عروسی کردند. وقتی در خانۀ شوهر می خواستند برایش لقبی بدهند، گلالی به یاد لقب خانۀ پدری افتاد و از آن یاد کرد و بدین ترتیب در خانۀ شوهر بود که شد فریده.

در وزارت مالیه، هرگاه در خانه پُری کردن فورمه ها اشتباهی از او سر می زد، به عنوان جریمه مقداری از معاش او را کم می کردند. پس از ازدواج آمد به وزارت مخابرات. پانزده روز از عروسی شان که گذشت، فاروق شوهرش رفت به عسکری. روزی پس از کار در راۀ خانه با زرغونه آرام، هنرمند تیاتر سر خورد. آرام هم کوچگی آنها در کارتۀ چهار کابل بود. وقتی برایش از شرایط سخت زندگی خود قصه کرد، آرام او را برد به ریاست کلتور. به حیث تایپست در ریاست کلتور شروع به کار کرد. بعد از آن که ریاست منحل شد، آمد به رادیو افغانستان و تایپست مدیریت موسیقی آنجا مقرر شد.


«از خوردی ها علاقه به حسن و زیبایی داشتم. یادم است که حتی با دختران بد رنگ نمی خواستم بازی کنم. یک روز با خواهر خوردترم بر روی زینه ها نشسته بودم و از همه چیز و همه جا صحبت می کردیم که به خواهرم گفتم، اگر شوهرم جوالی هم باشد، مهم نیست اما باید که مقبول باشد. پدرم تصادفاً این گفت و گوی ما را شنیده بود، از همین خاطر وقتی مرا با فاروق نامزد کرد، عکس او را برایم نشان داد.»

گلالی شاید در صنف ششم مکتب بود که حس کرد، درس و مکتب دلتنگش می کند. الفت او با املأ و انشأ و تاریخ و جغرافیه قطع شده بود. درس خواندن را فراموش کرده بود. در خانه، هرگاه احوال بی پروایی او در صنف، برای پدر و مادر می رسید، دست آنها برای زدنش بلند می شد. او اما به درس علاقه نمی گرفت. کار به جایی رسیده بود که مادرش نزد همکاران خود واسطه می شد که دخترش را نمره کامیابی بدهند. وقتی معلم از حملۀ سلطان محمود غزنوی به سومنات می گفت، گلالی به لتامنگیشکر و آواز جادویی او می اندیشید. وقتی هم معلم از کور کردن برادرانۀ شاه زمان به دست شاه محمود حکایت می کرد، گلالی با تمام احساس خود، آهنگی از ژیلا را آهسته و پنهانی با خود زمزمه می کرد.

سیزده ساله بود که در کنسرت های مکتب در روزهای جشن معلم به آوازخوانی پرداخت. هنگام تفریح دختران دورش جمع می شدند و بالای میز برایش ضرب نوازی می کردند؛ او آهنگ معروف لتا، "جایی تو جایی کها" از فلم تکسی درایور را که در کابل برای آن تصنیف " میری تو میری کجا" را ساخته بودند، می خواند. در صنف هفتم در جشن معارف خوب درخشید. ادارۀ مکتب به پاداش آن برایش یک کرۀ زمین، یک قلم نوک طلا و یک کتابچه جایزه داد.

پس از آن که ترک مکتب کرد، زمزمه های پنهانی او دور از نگاه خانواده، در مکان کار هم ادامه یافت. از وزارت معادن و صنایع به دلیل این که همیشه زمزمه می کند و مانع کار کردن دیگران هم می شود، برطرف شد. عادت زمزمه کردن اما با او باقی ماند. در میان هنرمندان، در ریاست کلتور زمزمه های او خریدار یافت و ناهید که خود آواز خوان بود آواز او را خوش کرد. در تفریح در یکی از روزها که از دفتر به زیر سایۀ درختی پناه برده بودند، ناهید از او خواست بخواند و او هم با او هم آواز خواهد شد. آن روزها، نذیر بیگم خوانندۀ پاکستانی به منظور اشتراک در جشن استقلال به کابل آمده بود و آهنگی از او بر سر زبان ها بود: فرصت کشمکش مده، این دل بیقرار را.


گلالی در میان همکاران، بی خیال شروع کرد به زمزمه کردن همین آهنگ. آهنگ که به پایان رسید صدای چک چک کسی بلند شد. همکاران که تا آن لحظه خیال می کردند تنها هستند، همه یک جا به سویی که صدا از آن سو آمده بود، روگشتاندند. چک چک ها از معاون ریاست، حفیظ الله خیال بود. این آهنگساز با تجربه در همان چند لحظۀ کوتاه، بشارت ظهور یک صدای ماندگار را شنید. برای آن که این بانوی جوان بتواند در رادیو بخواند باید با شوهر او صحبت می شد. فاروق نقشبندی از بچه های کوچۀ درخت شِنگ، خود از شنونده های موسیقی غزل و کلاسیک بود. استادان که در ماۀ رمضان و غیر آن، کنسرت می داشتند، بی خبر از خانواده می رفت و ساعت ها با شنیدن موسیقی، عطش موسیقی شنیدن را سیراب می کرد. برای شوهر هم جلب موافقت خانوادۀ خودش ضروری بود. پدر او در جواب پسر گفت، اگر فکر می کند که زنش در میان این همه مردم، خود را "نگاه" کرده می تواند، از جانب او اجازه است. حفیظ الله خیال شعر "روزگاری شد که گرد ما هوا نگرفته است" را برای گلالی که اینک در خانوادۀ شوهر، فریده شده بود، کامپوز نموده و نام هنری مهوش را برایش انتخاب کرد. در عقرب 1346 خورشیدی، مهوش با نشر این آهنگ از رادیو، گام در راۀ هنر موسیقی نهاد.

تا سال ها پدر و مادر او نمی دانستند که مهوشی که از رادیو می شنوند، همان گلالی خودشان است. اولین آهنگش که نشر شد یکی از خواهر زاده ها شک کرده بود که شاید صاحب آن آواز او باشد اما مهوش انکار کرده بود. بی بی هاجره مادر مهوش زنی سختگیر بود. روزی که چادر یکی از شاگردانش از سرش افتاده بود با عصبانیت بالایش فریاد کشیده بود: بد اخلاق! نمی خواهی چادر بر سرت کنی؟ یک نمرۀ تهذیبت را کم می کنم! شاگرد گفته بود: معلم صاحب، فقط به خاطر افتادن یک گوشۀ چادر از سرم، یک نمرۀ تهذیب مرا کم می کنی، پس چند نمرۀ تهذیب دخترت را که در رادیو می خواند، کم می کنی؟

با این واقعه، زنگ ها در گوش اعضای خانواده به صدا در آمد. مادر که خانه آمد، با شوهر مهوش پرخاش کرد که عزت و آبروی شان را برباد داده است. برادران پولیس را خبر کردند و آنها فاروق را به زندان بردند.

آن روزها مهوش منتظر تولد دختر چهارمی خود بود. مادر و مامایش به قصد پاک کردن دامان خانواده از این لکۀ ننگ، قصد کشتن او را کردند و او را "چیزخور" کردند. خداوند زیبایی ها اما او را حیات دوباره بخشید و مهوش پس از جراحی از مرگ نجات یافت.

سال 1991 میلادی عرصۀ زندگی برای او در کابل تنگ شد و رخت سفر به سوی پاکستان بست. مدتی را در پاکستان گذشتاند و از آنجا به سوی امریکا کوچید و تا امروز در ایالت کالیفورنیا با پنج دختر و ده نواسه و فاروق نقشبندی زندگی می کند.

او در مورد فاروق می گوید: «جدا از این که مرا در درست خواندن اشعار کمک می کند، پشتیبان بزرگ من در راۀ دراز هنر و زندگی بوده است».

فاروق با اشاره به سختی های زندگی هنرمندان موسیقی می گوید: «مهوش نهال هنر را با اشک خود آبیاری کرده است».

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
استاد مهوش، بانوی آوازها قسمت ۲





"استاد مهوش، بانوی آوازها" بخش دیگری از سلسله معرفی هنرمندان است که تحت عنوان «یک پنجه ساز؛ گپی با هنرمند» نشر می شود. یما ناشر یکمنش، نویسنده افغان و همکار صدای آلمان تهیه این سلسله برنامه ها را به عهده دارد. برخی دیگر از هنرمندان افغان نیز در این برنامه معرفی می شوند.

«من برای آموختن موسیقی، برای مدتی نزد استاد سرآهنگ مرحوم به خانۀ او در کوچۀ خرابات می رفتم. یک روز گفت که فردا رادیو بیایی. فردایش که رفتم، استاد آهنگ "خیزید یک دو ساغر صهبا بیاورید" را می خواند. گفت بنشین و با من بخوان. چند بار که تمرین کردیم، آهنگ ثبت شد. ثبت که به پایان رسید آن وقت بود که متوجه شدم با کی دوگانه خوانده ام. یکباره ضعف کردم. وقتی به هوش آمدم، استاد غلام نبی دلربا نواز رو به من کرده گفت: مهوش بچیم! دیگران پیش از انجام یک کار بزرگ ضعف می کنند، تو بعد از کار ضعف کرده ای! از این دوگانه خوانی با استاد، تا امروز بر خود می بالم.»

«یک روز نینواز مرحوم که در وزارت خارجه کار می کرد، وزارت نرفته بود. احوال فرستاد، من و احمد ظاهر را به خانۀ خود خواست. دو آهنگ تازه برای احمد ظاهر داشت و سه آهنگ برای من. "کجکی ابرویت نیش گژدم است" و "بد دعایت کنم" و یک غزل را برای من داد. دو آهنگ اولی را تمرین کردیم و وقتی از تمرین آهنگ سومی فارغ شدیم، خواستیم آن دو آهنگ را یکبار دیگر مرور کنیم. دیدیم که اشعار هر دو آهنگ از روی هارمونیه گم شده است و احمد ظاهر هم درک ندارد. سه چهار ساعت بعد احمد ظاهر آمد و گفت که آن دو آهنگ خوشش آمده بود و در همین فرصت رفته و هر دو را ثبت کرده است. هر چه کردم بی فایده بود و احمد ظاهر به جواب من فقط می خندید. در آن مدت کوتاه شاید هم ثبت نکرده بود اما می گفت که هر دو را ثبت کرده است. نینواز به عوض آن برایم آهنگ "دلکم ای دلکم" را ساخت و "زیم زیم" را من بعدتر در ایران ثبت کردم.»

«در سلسلۀ داستان های دنباله دار رادیو، یک زمانی داستان ملا محمد جان را ساخته بودند. قرار بر این شده بود که آهنگ را خانم سلما بخواند. وقتی از او خواستند که فقط با یک دوتار باید آن را ثبت کند، حاضر به این کار نشده بود. از من خواستند که بخوانم. شمس الدین مسرور دوتار نواخت و من آن را برای داستان های دنباله دار رادیو خواندم. داستان که از رادیو نشر شد، بسیار مورد توجه قرار گرفت و مردم تقاضا کردند که ملا محمد جان به آواز من هم ثبت شود. من به فرمایش مردم این آهنگ را دوباره با موزیک هم خواندم.»

«در زمان ریاست جمهوری داوود خان، اندیرا گاندی به کابل آمد. یک شب در دعوت وزارت خارجه جمعی از هنرمندان مثل استاد سرآهنگ، احمدظاهر، رخشانه و احمد ولی برایش برنامه اجرا کردیم. شب بعد در تپۀ پغمان دعوت بود. داوود خان در دعوت نبود اما خانمش، زینب داوود و تمام اعضای کابینه آمده بودند. استاد رحیم بخش، ژیلا و زلاند و دیگران خواندند. برنامه طوری ساخته شده بود که بعد از دیگران من می خواندم و پس از من، برنامۀ موسیقی با خواندن استاد سرآهنگ ختم می شد. نوبت من که گذشت، استاد سرآهنگ خواند و برنامۀ موسیقی باید ختم می شد که داکتر نوین آمد و گفت، باید بعد از استاد سرآهنگ، مهوش دوباره بخواند زیرا خانم اندیرا گاندی خودش این را تقاضا کرده است. باز روی استیژ رفتم. اندیرا گاندی چوکی خود را گرفت و از زیر خیمه آمد و نزدیک استیژ نشست. کمی که خواندم، فرمایش داد که همان ترانۀ تودی را بخوان.

من در راگ تودی یک ترانه را شب قبل هم برایش خوانده بودم. در ختم کنسرت به سویم آمد و من دستانش را بوسیدم. یکی دو نفر از همکاران برایم گفتند که چرا دستان یک هندو را بوسیده ام. در این صحبت ها بودیم که خانم داکتر نوین آمد و پرسید چه گپ است. وقتی ماجرا دست بوسیدن مرا برایش گفتند، عصبانی شد و گفت: نمی دانید که اندیرا گاندی کیست؟ او یک شخصیت جهانی است.»

«در افغان موزیک بودیم. نینواز، مسحور جمال و گل علم هم بودند که ترانه ساز از من پرسید: یک خواندن ساخته ام، خوانده می توانی؟

خواندن "اوبچه با تو نرقصم چَه چَه چَه" مقصودش بود. گفتم پناه به خدا، کوشش می کنم. او آن را چندین هفته با یکی از خواننده ها تمرین کرده بود اما نمی شد. تمرین را شروع کردیم. به زودی آهنگ ثبت شد. یادم است که گلزمان دایره زده بود. یحیی جان آصفی روز بعد از ثبت، خانه ام آمد و برایم بیست و پنج هزار افغانی و یک دانه رادیو را تحفه آورد.

شاه ولی ولی "ترانه ساز" در یک مصاحبه خود با هفته نامه امید در شماره 702، یازدهم میزان 1384 گفته است: «یک وقتی در کابل آهنگ "چَه چَه چَه" مود شد. این باعث شد تا من یک آهنگ افغانی بسازم: اوبچه با تو نرقصم چه چه چه...

اوایل کودتای داوود خان بود. یک روز عسکر آمد که شما را وزیر داخله قدیر خواسته است. فکر کردم که زندانی خواهم شد. رفتم دیدم که اتاق انتظار پر از قوماندان و حاکم است. وقتی داخل اتاق شدم هم پر از همین آدم ها بود. بعد همه را رخصت کرد و هر دو تنها شدیم. گفت: ولی جان! رهبر از شما بسیار خوشی کرد...از این آهنگ او بچه که شما ساخته اید و بعد یک پاکت را به من پیش کرد، پنج هزار افغانی در آن بود و گفت، حضور رهبر این را به شما بخشش فرستاد... بعد پرسید که شعر این آهنگ را کی ساخته؟...گفتم شعرش را هم خودم ساخته ام. یک پاکت دیگر را پیش کرد که در آن هم پنج هزار افغانی بود... قدیر خان افزود که حضور رهبر خواهش کردند که از این قسم آهنگ ها زیادتر بسازید، برای همبستگی ملی ما خوب است...پسانتر آهنگ دیگری ساختم که تقریباً تمام حرفه های مردم را در آن آورده و تمجید کرده بودم، از جوالی گری تا سلمانی و غیره را که دیگر فرصت نیافتم آن را به کدام خواننده بدهم، خودم آن را ثبت کرده ام و تا حال نشر نشده است. بعد آهنگ دیگری ساختم به نام من جاروکش افغانستانم...»

شهزاده سمرقندی، ژورنالیست تاجیک در سایت رادیو زمانه در 23 جوزای 1386 نوشت: «سالی که برادرم به دنیا آمد ترانه ملا محمد جان در تاجیکستان و قسمت های تاجیک نشین آسیای میانه به محبوبیت رسیده بود. پدرم که عاشق ترانه های مهوش بود، برای اولین فرزند و یگانه پسرش نام محمد جان را انتخاب کرد. این ترانه پدرم را از یک گرفتاری سخت نجات داد. زمانی که پدرم تازه به حزب کمونیست پیوسته بود و اسم محمد ممکن بود او را از اعتماد هم حزبان دور کند و به جرم اسلام گرایی به زندان افگند، تمام مردم این ترانه را می خواندند و ملا محمد جان معروف بود در شوروی سال های 1970. او توانست نامی را که دوست داشت به بهانۀ معروفیت این ترانه بر پسرش بگذارد.»

گلالی، دخترک بازیگوش و تنبل مکتب شاید هیچ گاهی تصور نمی کرد که روزی از حنجرۀ او یکی از زیباترین آوازهای این سرزمین بلند می شود.

در همان آغاز روی آوردن او به موسیقی، در سال 1348 خورشیدی "مروند می پریژده" یکی از آهنگ های حفیظ الله خیال را که خوانده بود، به عنوان بهترین آهنگ پشتوی سال مستحق جایزه شد. کمی بعدتر در سال 1350 خورشیدی آوازخوان برگزیدۀ سال انتخاب شد. سفر او به سوی بلندی ها آغاز شده بود. مهوش از استاد نبی گل، حفیظ الله خیال، نینواز و استاد سرآهنگ در مورد موسیقی آموخت. در سال 1352 خورشیدی نزد استاد محمد هاشم گُر ماند و شاگرد شد. وزارت اطلاعات و کلتور در سال 1356 خورشیدی برای مهوش لقب استادی داد


«ترانه ساز مرحوم، آهنگ "به تیغ ابروی خود" را در راگ بیهاگ برایم ساخته بود. در روز جهانی مطبوعات در استدیو مشغول تمرین آن بودیم که شفیقه حبیبی در رادیو اعلان کرد که از جانب وزارت اطلاعات و کلتور برای مهوش و امان اشکریز لقب استادی اعطأ گردید. یک دفعه در رادیو محشر برپا شد. ترانه ساز کامپوز خود را از من پس گرفت. استاد ننگیالی مرحوم تمام چیزهایی را که آدم برای یک زن نباید بگوید، برایم گفت. بسیاری های دیگر هم در دشنام دادن و توهین کردن و تحقیر کردنم کوتاهی نکردند. این مسأله بدبختانه که تا امروز ادامه دارد. فکر می کنم که یکی مسألۀ افغانستان حل نمی شود، یکی هم مسألۀ استادی مهوش!»

در جمع تمام زنان افغانستان که در عرصه ی هنر فعالیت می کنند، استاد مهوش یگانه زنی است که به لقب استادی دست یافته است. او اولین آوازخوانی است که در تلویزیون تازه تأسیس کابل که زیر نظر میرویس داوود، پسر سردار محمد داوود در مراحل اولیۀ نشرات قرار داشت، در آغاز 1357 خورشیدی به آوازخوانی پرداخت.

روزگاری رسید که در رژیم حزب دموکراتیک خلق افغانستان برای مدت کوتاهی مورد بی مهری قرار گرفت. برای او و چند هنرمند دیگر از جمله الطاف حسین و ژیلا گفتند که چون چهرۀ تلویزیونی ندارند، از نشر آهنگ های شان در تلویزیون ممانعت به عمل خواهد آمد.

اما استاد مهوش را نمی شد همین طور آسان و ساده از زندگی هنری مردم حذف کرد. همکاری او با آهنگ سازان نخبۀ افغانستان، آهنگ های فراموش ناشدنی بسیاری را به ارمغان آورده بود. سال ها قبل باری من فرصت نوازندگی را در کنار استاد مهوش یافته بودم. وقتی او در کنسرت در میان موج احساسات شنونده ها، شروع به خواندن "بشنو از نی" مولانا کرد، عظمت آواز او به اندازه یی بود که برای یک لحظه فکر کردم، تمام دیوار های استیژ در حال فروریختن است. بی حکمت نیست که وقتی هنرمندان خرابات کابل، از آواز کسی تمجید می کردند، می گفتند: آن گونه می خواند که خاک از سقف فرو می ریزد.

اگر او هیچ آهنگ دیگری نمی داشت و فقط "بشنو از نی" را می خواند، باز هم کافی بود که در میان بانوان آواز، شهبانوی آوازها می شد. در یک دهۀ اخیر با این که استاد مهوش در داخل افغانستان هم کنسرت هایی اجرا نموده، اما بیشترین فعالیت های موسیقایی او در خارج از مرز های زادگاه اش بوده است.

او با انسامبل کابل در کشورهای مختلف برنامه داشته و آلبوم "رادیو کابل" را در سال 2003 میلادی با آن ثبت نموده است. او همچنان در همین سال از جانب بی بی سی جایزۀ "وُرد موزیک" را در بخش آسیا-پاسیفیک با آهنگ "للوللو" از وحید قاسمی و شعر علی شاه احمدی عباب به دست آورده است. استاد مهوش در سال 2007 میلادی، سال جهانی مولانا به عنوان اولین آوازخوان افغان در مقر سازمان ملل متحد برنامه اجرا کرده است.

استاد مهوش امروز یکی از یادگارهای ارزشمند عصر شگوفایی موسیقی رادیو افغانستان شمرده می شود. دو آهنگ "ملا محمد جان" و "بشنو از نی" با صدای او دو سفیر درخشان موسیقی ما در خارج از مرزها به شمار می رود.

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
بهترین های مهوش





این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
مهوش - زیم زیم (برنامه رنگارنگ ۱۳۵۶ تلویزیون ملی ایران)





این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
صفحه  صفحه 5 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
موسیقی خارجی

موسیقی افغانستان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA