ارسالها: 14491
#61
Posted: 30 Jul 2013 18:56
سورنا: سردار پارتي
سردار بزرگ ايران به قول مورخان رومي (سورنا) نام داشت و احتمال دارد كه در حقيقت، سورن (سورنا) لقب خانوادگي باشد. نام اصلي او «مونه سس» بوده كه ماونگهه اوستايي و «ماه» فارسي از آن گرفته شده است. ريشه لفظ «سورن» از «سوره» فارسي است كه به معني قهرمان يا تواناست. در شرافت و نجابت خانوادگي او گفتهاند، كه از خانوادههاي بزرگ پارتي از بهترين محسوب ميشد.»]
برخي گفتهاند كه در خوي جوانمردي اگر او را با ارد مقايسه كنيم، پادشاه اشكاني ناجوانمرد بود و سورنا داراي تمامي خصلتهاي يك انسان نجيب، شجاع و شرافتمند بود. استاد مهرين شوشتري در وصف چهره او مينويسد: «چهره دلكش و دل دشمنشكن داشت و هر گاه به جنگ ميرفت هزار شتر بار و بنه برميداشت و هميشه يك هزار سوار سنگين اسلحه و يك هزار سوار سبك اسلحه در ركاب داشت. همه سپاه ويژه او، 10 هزار نفر ميشدند. اصولا خانواده سورن در مراسم ديهيمگذاري، تاج بر سر پادشاهان پارتي ميگذاشتند.
سورنا (سورن) كه در واقع ميتوان گفت كه فرماندهي لشكري را برعهده داشت كه در حكم «سپاه جاويدان» دوره هخامنشي بود، موقع حمله كراسوس به مرزهاي غربي ايران بيش از 30 سال نداشت.» پلوتارك، مورخ بزرگ قديم درباره او مينويسد: «چون ارد ميدانست كه سپاه كراسوس به چه ميزاني از نظر عده و تجهيزات قوي است، صلاح در آن ديد كه سورن 30 ساله را براي جلوگيري از اين خطر بزرگ (حمله كراسوس) به سپهسالاري كل قشون ايران منصوب كند، چون اگر چنين نميكرد و شخصا با كراسوس روبهرو ميشد واقعه شكست داريوش سوم از يونان تكرار ميشد.
سرداران روم باستان در زمان ارد
در سال 60 ق.م يعني پنج سال قبل از به سلطنت رسيدن ارد اشكاني، سه نفر سردار رومي به نامهاي «سزار»، «پمپه» و «كراسوس» جهت اداره قلمرو وسيع روم با يكديگر متحد شدند و اولين «تريم ويرات» (Triumvirate) يا اتحاد رجال سهگانه روم را تشكيل دادند كه هدف آن حكومت سهنفره (تروئيكا) ( Troika ) بود. مشهورترين آنها از نظر مالدوستي و خست و رباخواري و احتكار، كراسوس بود. اين سه نفر قلمرو امپراتوري روم را به ترتيب زير بين خود تقسيم كردند:
1- «جوليوس سزار» شمال و غرب اروپا را كه انگلستان و فرانسه و آلمان و ... باشد به خود اختصاص داد.
2- «پمپه» (پمپي) كه مركز امپراتوري روم يعني شبه جزيره ايتاليا را تحت سلطه خود درآورد.
3- اما كراسوس داعيه سلطه بر مشرق زمين را داشت. با جنگهاي داخلي روم با «اسپارتاكوس» در جنوب شبهجزيره ايتاليا و پيروزي بر بردگان شورشي و به دست آوردن طلاهاي زياد و تصرف املاك كساني را كه «سولا» ( Sulla ) سردار رومي از اطراف امپراتوري روم اخراج كرده بود، كراسوس اقتدار كافي به دست آورده بود. فروش آن املاك، كراسوس را به يك فئودال ثروتمند كه داراي خزاين زياد طلا بود تبديل كرد.
او لقب بزرگترين محتكر را در امپراتوري روم به خود اختصاص داد و مامور شد پس از آمدن به سوريه خاك ايران را در نورديده و سپس به سرزمين افسانهاي هند راه يابد كه به داشتن طلاهاي زياد اشتهار داشت.
جنگ كراسوس و سرنا
كراسوس براي رسيدن به اهداف خود كه تسخير ايران و هند و تجديد افتخارات دوران اسكندر بود در آوريل سال 54 ق.م با لژيونهاي رومي كه تعدادشان به 60 هزار نفر مي رسيد (هر Legion تا پنج هزار نفر ميرسيد) به سوي ايران تاخت. هر لشكر رومي را لژيون ميگفتند و هر لشكر رومي از چند «مانيپول» (تيپ) شكل ميگرفت.
هر لژيون داراي يك پرچم (درفش) بود كه به آن «وكسيليوم« ( vexillum ) ميگفتند. پيشاپيش لژيونهاي رومي يك واحد پيشتاز (طلايهداران) كه عنوان «فالانش» را داشتند حركت ميكردند كه وظيفه آنها زدن اولين ضربت به دشمن و از ميان بردن روحيه لشكر مقابل بود.
كراسوس با 12 لژيون توانست خود را به مرزهاي ايران (مرز سوريه و بينالنهرين) برساند. اما سپاهيان ايران مانند روم از قانون جنگهاي منظم پيروي نميكردند بلكه تيراندازان رزمنده پارتي با حالت جنگ و گريز عمليات چريكي انجام ميدادند. به طوري كه دشمن را به درون منطقه خود كشانيده و سپس به او تاخت ميآوردند و اين رمز پيروزي پارتيها (اشكانيان) بود.
زماني كه كراسوس به مرز شام و بينالنهرين رسيد از جانب سورنا، سفيري به نام «واگز» در مرز از طرف سپاه ايران اين پيام را براي كراسوس فرستاد: «اي كراسوس اگر اين سپاه را كه در فرمان شماست دولت روم و سناي آن كشور فرستاده است كه بر ايران بتازند، ايرانيان آماده هستند كه تا دم واپسين ايستادگي كنند و چنانچه مجلس سناي روم و دولت روم با اشاره به اراده شما همراه نيست و شما به ميل و هوس خود چنين قصدي كردهايد، ايرانيان بر پيري شما بخشيده و رحم آورده، دستور ميدهند كه به آسودگي و تندرستي به مرز و بوم خود برگرديد.» كراسوس از اين پيغام جسورانه برآشفته و گفت كه پاسخ پادشاه ايران و سورنا را در سلوكيه پايتخت ايران خواهم داد.
سفير و نماينده سورنا پس از اين سخن كراسوس تبسم كرد و كف دست خود را به كراسوس نشان داده و گفت: هرگاه روي اين كف دست ممكن است مو در آيد، شما نيز به شهر سلوكيه ميتوانيد داخل شويد و جواب پادشاه ايران را بدهيد. بعد از اين پيام بود كه ارد با پيادهنظام خود داخل ارمنستان شد و اين مملكت را اشغال كرد تا پادشاه آن نتواند سوارهنظام خود را به كمك روميها وارد بينالنهرين كند. كراسوس ميخواست كه از فرات عبور و سلوكيه را تسخير كند.
ولي سپاه ايران به فرماندهي سورنا با جنگ و گريز او را به سمت حران كشانيد و سپس متوجه بيابانهاي بيآب و علف كرد در حالي كه روميان عادت داشتند كه در سرزمينهاي سرسبز و علفزار و سنگفرش بجنگند. كراسوس براي آرايش نيروهايش، بر بازوي راست لژيونها، «كاسيوس» را گماشت و بر جناح چپ پسرش «پبليوس» ( peblius ) را و خود در دل لشكر جاي گرفت.
در اين هنگام فرزند ديگر كراسوس به نام «فابيوس» كه زيردرست ژوليوس سزار در خاك گل اقامت داشت با هزار و چهارصد سواره نظام اهل گاليا (فرانسه) براي كمك به كراسوس وارد حران شد. ولي طي يك جنگ و گريز كشته شد و كراسوس ناگهان ملاحظه كرد كه سر فرزندش بر بالاي سرنيزه پارتيها بلند است.
تاكتيك سپاه ايران اين بود كه در عقبه سپاه شتراني كه بارشان تير بود حركت ميكردند و لشكريان ايراني در موقع گريز خود را به شتران رسانيده و تيرها را برداشته و به سرعت خود را به دشمن ميرسانيدند و تيراندازي ميكردند.
از جانب ديگر ايرانيان طبلهايي ساخته بودند كه اندرون آن ريكهايي قرار داده بودند كه هنگام حمله به قواي روم با كوبيدن به آنها باعث رميدن اسبهاي سوارهنظام رومي ميشدند. در اين جنگ كه ايرانيها چهل هزار نفر بيشتر نبودند، نزديك به هفتاد هزار رومي را شكست دادند در حالي كه پسر كراسوس را نيز كشته بودند.
بعد از كشته شدن فابيوس، نماينده سورنا به اردوي كراسوس آمد و به او گفت كه قواي پارتي امشب را به شما مهلت ميدهد كه براي فرزندت سوگواري كني- بعد از اين واقعه سورنا شخصا به اردوي كراسوس رفت و به او پيشنهاد مذاكرات صلح را داد. چون كراسوس اسبش تلف شده بود، از سورنا خواست كه يك اسب مخصوص به او بدهد.
سورن بنا بر ميهمانداري ايرانيان و اظهار دوستي پاسخ داد كه در اين موقعيت كراسوس ميهمان دولت ايران است و حتما بايد لوازم تشريفات از جانب دولت ايران به او داده شود. اسبي كه به شما تقديم كردهام از جانب پادشاه ايران است، در اين موقع سورن به اتفاق كراسوس با اسبي كه ايرانيها به او داده بودند به سمت اردوي ايران جهت مذاكرات حركت كردند- به رسم ادب ويژه مردم ايران، ميهمان به ويژه كه سردار دشمن هم باشد، محترم بود. دو نفر از مهتران اصطبل بر دو جانب اسب كراسوس راه ميرفتند و يكي افسار اسب را ميگرفت.
اما روميان خيال كردند كه خدعهاي در كار است و ايرانيان ميخواهند كه كراسوس را اسير كنند كه ناگهان جنگ كوچكي درگرفت و يكي از سرداران رومي به نام اكتاويوس چند نفر از سپاه ايران را كشت و در اين گيرودار جنگي درگرفت و كراسوس كشته شد و سر او را نزد ارد آوردند. از آنجايي كه ارد فردي زرپرست بود، طبق دستور وي چشم و دهان او را از طلاي مذاب پر كردند. نتيجه اين جنگ 20 هزار كشته رومي و 10 هزار نفر اسير بود و علاوه بر آن تمام درفشهاي سپاه روم را ايرانيان به غنيمت گرفتند.
نتايج شكست روم از ايران
به غنيمت بردن تمام پرچمهاي روم لكه ننگي بود كه بر دامان ارتش روم نشست. بعد از اين شكست جوليوس سزار، سردار بزرگ رومي ميخواست كه انتقام اين شكست را از ايران بگيرد. ولي قبل از تدارك حمله به ايران در 15 مارس 44 ق.م داخل مجلس سناي روم با خنجر برتوس و شمشيرهاي دشمنانش كشته شد.
عاقبت در زمان پادشاهي فرهاد چهارم اشكاني بين ايران و روم در زمان زمامداري «اكتاويوس» در سال 20 قبل از ميلاد صلح برقرار شد و فرهاد چهارم قبول كرد كه همه وكسيليومهاي رومي (درفشهاي رومي) را به كشور روم مسترد كند.
در عوض، اكتاويوس سردار بزرگ و زمامدار روم كنيزي ايتاليايي به نام «تئاموزا» به فرهاد چهارم بخشيد كه در نتيجه ازدواج با او «فرهاد پنجم» به دنيا آمد. بعد از پيروزي پارتيها بر روميان دنياي آن روز به اين نتيجه رسيد كه رعب و هيبت رومي قابل شكست است و روميان نيز مانند ساير ملل گاهي پيروز و گاهي دچار شكست ميشوند. واقعه تلخي كه بعد از اين جنگ براي ايران روي داد آن بود كه سورن را كه بحق بايد ابومسلم عصر اشكاني دانست در جواني پس از چنان خدمات شايان كشتند. مورخان رومي نوشتهاند كه ارد از روي بدگماني، ترس و حسد چنين قهرماني را كشت و ايران را از خدمت چنين سرداري محروم ساخت.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#62
Posted: 31 Jul 2013 17:06
چنگیزخان
چنگیز خان مغول(۱۱۵۵، ۱۱۶۲، یا ۱۱۶۷ تا ۱۸ اوت ۱۲۲۷ میلادی) با نام اصلی تموچین، خان مغول و سردار جنگی بود که قبایل مغول را متحد ساخت و با فتح قسمت زیادی از آسیا شامل چین، روسیه، ایران و خاورمیانه، و همچنین اروپای شرقی، امپراتوری مغول را پایهگذاری کرد. او پدربزرگ قوبلایخان اولین امپراتور از سلسله یوان در چین و همچنین هلاکو خان -نخستین ایلخان ایران- بود
کودکی تا جوانی
چنگیز با نام تموچین در سالهایی بین ۱۱۶۲ تا ۱۱۶۷ میلادی به دنیا آمد. نخستین پسر یسوگی، رئیس قبیله کیاد، از خاندان برجیگین. در زمان یسوجی و آغاز احوال چنگیز اقوام مغول و تاتار یکی مطیع دیگری نبودند و هر یک از خود دارای رئیس قبیله جداگانهای بودند و پیوسته میان ایشان جنگ و خصومت بود. تموچین در سیزده سالگی پدرش را از دست داده بود، افزون بر اینکه اقوام زیر اطاعت پدرش از وی روی گرداندند، اقوام دیگر نیز با وی و خانواده اش به خصومت برخاستند. تموچین در نوجوانی رنجهای فراوانی را متحمل گشت حتی چندین مرتبه گرفتار و محبوس نیز گشت. تموچین از همان نوجوانی روحی نا آرام و ماجراجو داشت، چون میدید که خویش و بیگانه از وی بیزارند درصدد یافتن پشتیبان برآمد تا کسی را بیابد که بتواند موقتا در زیر سایه وی پناه ببرد، سرانجام به سراغ یکی از دوستان پدرش بنام اونگخان رفت. اونگخان نیز تموچین را بیاد دوستی با پدرش بخوبی پذیرفت و در میان قبیله خود برایش جای داد و در وی به چشم عزت و احترام نگریست و چنان نوازش کرد که بیشتر از آن متصور نبود
به قدرت رسیدن
چنگیز به واسطهای آشنایی که با اونگخان رهبر یکی از اقوام مغول داشت رو به او نهاد. اونگخان بنابر دوستی که با پدر تموچین داشت از وی به خوبی پذیرایی کرد و نهایت احترام را به وی روا داشت. تموچین با اونگخان دل یکی نموده و با دشمنانش جنگها کرد از جمله با برادر اونگ خان که در مقام مخالفت بود جنگید و او را شکست داد. چون قبایل و اقوام تایجوت و سالجوت و قنقرات و جلایر و تاتار تسلط تموچین و دولتخواهی او را با اونگ خان مشاهده کردند با یکدیگر برای جنگ با ایشان پیمان بستند و بنابر باورهای دینی خود اسب، گاو و قوچ و سگ آورده کشتند و گفتند که اگر خلاف پیمان کنیم این چنین کشته شویم و در عقیدهای ایشان سوگندی ازین عظیم تر نیست.
تموچین و اونگ خان از این موضوع آگاهی یافته به دفع آنها شتافته طی جنگهای شدیدی بر ایشان پیروز شدند. بدین ترتیب تموچین مدت هفت سال در خدمت اونگ خان بسر برد، تا آنجا که امرای اونگ خان بر وی رشک برده نزد اونگ خان از تموچین بدگوییها نمودند. اونگ خان گوش به سخنان بدخواهان تموچین نمیداد، مخالفان سنگون پسر اونگ خان را نیز با خود همراه ساختند، و چنان سعی کردند که اونگ خان را نسبت به تموچین بد بین ساختند، آخر کار به دشمنی و جنگ کشید و در جنگ سختی که میان تموچین و اونگ در گرفت اونگ شکست خورد و به بیابان آواره گشت. آخر کار بجایی کشید که اونگ خان به دست مردان تایانگ خان رئیس قوم تایمون رقیب دیرین خود کشته شد. سنگون پسر اونگ از مملکت پدرش آواره گشته به تبت رفت و آخر در کاشغر کشته شد.
داستان چنگیزخان خواندن تموچین روایتی است که میگوید تموچین را سران قبایل در خرولتای (قوریلتای) لقب چنگیز دادند، و بعضی اعتقاد دارند تموچین بر حسب داستان زیر این لقب را به خرولتای تحمیل کردهاست.
تموچین پس از آنکه اونگ خان را آواره ساخت خود را پادشاه اعلان کرد. تموچین با سایر اقوام و قبایل جنگها نموده همه را تار و مار و مطیع خود گردانید. بعد ازین پیروزیهای پی در پی خویش بر بدخواهان تموچین دستور داد تا جشن بزرگی را بر پا نمودند. در آن زمان، میان مغولان مردی بود بنام تب تنکری و دعوی میکرد که از اسرار و چیزهای غیبی خبر دارد و به آسمان پرواز میکند و با خدا حرف میزند. همچنین از یخ و سرما او را آسیبی نمیرسد و برهنه در میان یخ و برف میخوابد، و برف و یخ از گرمای بدنش آب میشوند. تب تنکری در این جشن پیش تموچین رفته و میگوید: «مردی سرخ رنگ سوار بر اسبی سفید رنگ بر من ظاهر شد و گفت نزد پسر یسوگای برو و به او بگو که پس ازین نباید ترا تموچین خطاب کنند بلکه باید ترا چنگیزخان گویند و ما بیشتر ربع مسکون را به تو و فرزندان تو ارزانی داشتیم.» پس تموچین دستور داد از این پس او را چنگیزخان خوانند.(چنگیزخان معنای شاه شاهان/شاه جهان میدهد)
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#63
Posted: 31 Jul 2013 17:08
شروع خونین
چنگیز در سال ۱۱۶۰ در استپهای مرکزی آسیا به دنیا آمد. کودکی او صرف چوپانی و گردش در این استپهاها شد. او پسر یکی از فرماندهان مشهور مغول بود و کودکی زندگی اش در گیر و دار کشمکشهای بزرگان مغول سپری شد. اما زندگی چنگیز از ۹ سالگی دگرگون میشود؛ پدرش توسط تاتارها به قتل میرسد و بزرگان قبیله، او را به همراه مادر، خواهر و پنج برادرش به جلگهای لم یزرع تبعید میکنند. بزرگان قبیله انتظار داشتن آنها بمیرند ولی این طور نشد و آنها مردند و چنگیز جانشین پدر شد. در ابتدای کار، چنگیزخان از تیروکمانش برای دفاع از خانواده استفاده میکرد ولی پس از مدتی که احساس کرد برادر ناتنی اش به او زور میگوید او را به قتل رساند. چنگیز در این سن کم آمادگی رهبری و قتل و غارت را داشت. چنگیزخان که از قبیله اش طرد شده بود نیاز داشت دوستان قدرتمندی پیدا کند تا رهبری مغولان را به دست گیرد. بنابراین به ظاهر با جاموخان فرزند یکی از فرماندهان بزرگ طرح دوستی میریزد. این دو جوان با هم متحد میشوند و به گفته کتاب «تاریخ محرمانه» تبدیل میشوند به یک روح در دو بدن تا همواره از هم حمایت کنند. این دو جوان ستاره میادین جنگ بودند ولی چنگیز در ۲۰ سالگی ناگهان ناپدید میشود. او بعد از ۱۰ سال دوباره به قبیله باز میگردد؛ اما با یک ماموریت بزرگ که متحدکردن مردم جلگه بود و خودش نیز میخواست رهبری آنها را بر عهده بگیرد و این دقیقا یک سنت شکنی به تمام معنا بود. در این شرایط دیگر کسی به ایل طایفه اش وفادار نبود و همه پایبند چنگیز میشدند. کسی دقیقا از این ۱۰ سال غیبت او خبری ندارد و در کتاب «تاریخ محرمانه» هم اطلاعات دقیقی موجود نیست.
اولین تصمیمی که چنگیزخان پس از رسیدن به رهبری میگرد، آماده کردن ارتش برای حمله به تاتارهایی است که پدرش را به قتل رساندند. جنگی که میان لشکریان چنگیز و تاتارها در این میان بیشتر بود. تاتارها تا جایی که توان داشتند در مقابل چنگیزخان جنگیدند. چنگیزخان به سربازانش دستور داده بود هر تاتاری با هر سن و سالی دیدند به قتل رساندند.
نزاع دو قسم خورده
جاموخان برادر قسم خورده چنگیز پس از مدتی که در مییابد تمامی شهرت و غنائم جنگها به چنگیز میرسد، شروع مخالفت با او میکند. حالا دیگر باید دیگر تعیین میشد که رئیس چه کسی است. جنگجویان بسیاری از بخشهای مختلف دنیا به سپاه جاموخان میپیوندد. سپاه جاموخان قوی تر و بزرگ تر از چنگیز بود ولی هوش و اراده چنگیز فراتر.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#64
Posted: 31 Jul 2013 17:11
فتح دنیا
یورش مغولان به ایران درسال ۶۱۶ق/۱۲۱۸م آغاز گردید. ادوارد تلر در خاطراتش در مورد حمله چنگیزخان مغول به ایران دوره خوارزمشاهی مینویسد:
یک نمونه مهم در تاریخ، جنگهای چنگیزخان مغول، و بویژه تخریب سرزمینهای پارسی است. بیش از نصف جمعیت سرزمین تسخیر شده نابود گردید، و پارس، که همان ایران امروزیست، هرگز جلال و ابهت پیشین خود را دیگر باز نیافت.
حمله چنگیزخان مغول چنان دهشتناک و بیرحمانه بود که خیابانهای نیشابور «که مهد علم و دانش و نوآوری آن زمان بود، تبدیل به جویبارهای خون گردید، و از سران مردان و زنان و کودکان هرمهایی ساخته شد، و حتی به سگها و گربههای شهر نیز رحم نکردند.» از اینروست که تاریخ نگار دیگری مینویسد:
شکی نیست که نابودی و ویرانی که در حین خیزش دولت مغول در ایران بوقوع پیوست، و قتل عام وسیعی که در آن زمان رخ داد، در هزار سال هم ترمیم نخواهد گشت، حتی اگر فاجعه دیگری نیز بوقوع نپیوندد.»
شاید هزار سال به طول نیانجامید. اما در اواسط قرن بیستم بود که جمعیت نیشابور به سطح دوران پیش از حمله مغول بازگشت.[
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#65
Posted: 31 Jul 2013 17:15
روابط خانوادگی
او فرزندان بسیاری ازهمسران متعدد خود داشت اما مهمترین آنهاچهار پسر با نامهای جوجی، جغتای، اوگتای و تولی، ازاولین همسرش(که در سنت مغولی مهمترین وبزرگترین همسران میباشد)بودند. چنگیزخان همچنین زنهای بسیار داشت ولی مشهورترین ایشان پنج تن بودند، (بورته فوجین، کنجاخاتون، جاکمبو، دختر تایر اورسون و دختر تایانگخان). چنگیز تمام ممالک مفتوحه را بین پسران و برادرش تقسیم نمود، کار صید و شکار را که در میان مغولان کاری بسا شگرف و پسندیده بود به پسر بزرگش جوجی سپرد. اور یاسا و یارغو یعنی قضاوت و دادگستری و کیفر گناهکاران را به جغتای داد و امور سپاه را تولی تفویض کرد و اوکتای را به جانشینی تعیین کرد. بعد از آنکه حدود مملکت وسعکین]] را به ملک چین فرستاد.
قوانین چنگیزی
چنگیز پس از چیرگی بر اونگ خان و قبایل مغول از برای ضبط مملکت و صلاح ارتش و رعایا قاعدهای چند وضع کرد و برای هرکار قانونی نهاد و برای هر گناه کیفری معین کرد. در آغاز برای اهل اسلام احترام زیاد قایل بود و مجازات او برای قتل هر مسلمانی چهل بالش زر (هر بالش پانصد مثقال طلا یا نقره بود. (ر. ک «تاریخ جهانگشا» ۱/۱۶» و برای قتل هر یک از مردم چین یک سر درازگوش (خر) را دیه معین کرد. چون قبایل مغول از خود دارای خط و کتابت نبودند، دستور داد تا برخی از فرزندان مغول خط اویغوری بیاموختند و قوانین او را که به «یاسا». معروف است ثبت کردند و آن دفاتر را در خزانهها نگهداشتند تا هر وقت خانی بر تخت نشیند و یا حادثهای روی دهد شاهزادگان جمع شوند و آن طومارها را حاضر کنند و بنای کار را آن نوشتهها و قوانین بگذارند و امور ارتش و حمله به شهرها را را برآن شیوه پیش گیرند. چنگیز پس از تسلط بر اقوام مغول رسوم و عادات ناپسند مانند زنا و دزدی را از میان ایشان برداشت و درهای بازرگانی را میان غرب و شرق باز نمود و بازرگانان نیز بی دغدغه آمدوشد میکردند. چنگیز در نامهها که به سرکشان و دشمنان مینوشت و ایشان را به اطاعت میخواند هرگز از سپاه و جنگافزار چیزی نمینوشت و ایشان را از وفور سلاح نمیترساند، همین قدر مینوشت اگر رام و مطیع شوید به جان امان یابید و اگر خلاف کنید ما چه دانیم آن را خدا داند.
مرگ چنگیز
در اثنای سفر جنگی نزدیک شدن مرگ خود را دریافت و فرزندان خود را حاضر ساخت و اوگتای را به جانشینی خود تعین کرد، ورارود (ماورالنهر) و دیار مجاور آن را به جغتای داد. او دستور داد تا میان اوگتای و برادران پیماننامهای نوشتند که به موجب آن هیچ یک از برادران نباید از فرمان او سرپیچی کنند. پس از آن وصیت کرد که چون مرگش برسد کسی گریه نکند و مرگش را پنهان دارند تا دشمن آگاه نشود. همچنین او را مخفیانه دفن کردند تا دشمنان متوجه مرگ او نشوند و از نبود او سوء استفاده نکنند. سر انجام پس از ۲۵ سال حکمرانی در سن هفتادوسه سالگی از جهان رفت (درباره طول عمر چنگیز و سال تولدش میان پژوهندگان اختلاف است).
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#66
Posted: 31 Jul 2013 17:26
حمله مغول به ایران
حملهٔ مغول به ایران به سه لشکرکشی مغول به ایران اشاره دارد. این لشکرکشیها به تشکیل حکومت ایلخانان مغول در ایران منجر شد. چنگیز خان پس از غلبه بر چین و قسمتی از آسیای میانه با خوارزمشاهیان همسایه شد. خواست چنگیز خان باز کردن راه تجارتی بین ایران و چین بود و در ابتدای امر نسبت به سلطان محمد خوارزمشاه ادب و احترام را رعایت نمود ولی این پادشاه که خیال تسخیر چین را داشت با تدابیر خصمانهٔ خود موجب تحریک غضب خان مغول را فراهم کرده و هجوم او را به ممالک اسلامی باعث گردید. حملهٔ مغول در پی واقعهٔ قتل ۴۵۰ بازرگان مسلمان مغولی در شهر اترار آغاز شد. شروع نخستین لشکرکشی در سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (پائیز ۶۱۶ ه ق) و به فرماندهی چنگیز خان بود. سلطان محمد خوارزمشاه در همان سال با سپاهی به مبارزه با مغول برآمد ولی از جوجی پسر چنگیز شکست خورد و از آن پس تصمیم گرفت که از مواجهه با لشکر مغول خودداری کند. چنگیز جهت دستگیری سلطان محمد دو نفر از بزرگان لشکر خود را به تعقیب او فرستاد. سال بعد سلطان محمد در بستر مرگ، جلالالدین خوارزمشاه را به جانشینی خویش برگزید و جلالالدین بیش از ۱۰ سال بعد از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول ایستادگی نمود. دومین لشکرکشی در سال ۶۲۶ ه ق به امر اوگتای قاآن و به فرماندهی جرماغون نویان بود. این لشکرکشی به قصد پایان دادن به مقاومت جلالالدین خوارزمشاه و تسخیر مناطقی که باقی مانده بود، انجام شد. در پایان این دو حمله مغولان به سلطنت خوارزمشاهیان بر ایران پایان دادند و بسیاری از شهرهای خوارزمشاهی مانند سمرقند، مرو، بامیان، هرات، توس، نیشابور و پایتخت این سلسله گرگانج بکلی ویران شده و مردم آن قتل عام شدند. خط سیر تخریب و ویرانی فقط منحصر به شمال و شمال شرقی ایران نبود، در مرکز و غرب ایران نیز شهرهای ری، قم، قزوین، همدان، مراغه و اردبیل به کلی ویران شدند.
سومین لشکرکشی در سال ۱۲۵۴ میلادی (۶۵۴ ه ق) چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، با هجوم هولاکوخان به ایران آغاز شد. هلاکوخان در این لشکرکشی تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود میشناخت. رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد اما سرانجام در دنبال تسخیر این قلعهها، خود او نیز به هلاکت رسید بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید. پس از این پیروزی بود که حاکمان مغول کوشیدند تا به جای ویرانی و قتلعام مردم بر آنان حکومت کنند. دفاع مردم در حملهٔ نخست مغولان در شهرهای اترار و خجند و هرات همچنین مقاومت اهالی خوارزم، نیشابور، هرات، طالقانِ خراسان و سمنان نشان از آن دارد که در حملهٔ نخست شهرهای مختلف در مقابل حملهٔ مغول به شدت مقاومت کردند اما نفاق سران کشوری و لشکری با یکدیگر و نداشتن یک فرماندهٔ مدبر و فرار خوارزمشاه و بیانضباطی کار نگذاشت که این همه مدافعات به نتیجهای قطعی منتج شود.
حمله مغول بیش از خسارتهای اقتصادی، صدمات فرهنگی و روحی برجایگذاشت. در این حمله مراکز علمی و فرهنگی از جمله کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز رشد و پرورش فکری به حداقل رسید. کاهش جمعیت و به اسارت گرفتن و فرستادن صنعتگران ایرانی به مغولستان باعث رکود اقتصادی در ایران گردید و تخریب قناتها و آبراهههایی که در طول قرنها ساختهشدهبودند، سبب رکود کشاورزی شد. پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند، به مناطق امن مانده از این حمله مانند آسیای صغیر و هند مهاجرت کردند. همچنین از اثرات دیگر آن رونق تجارت بین ایران، چین و کشورهای غرب ایران بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها بود.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#67
Posted: 31 Jul 2013 17:32
شرایط نظامی و سیاسی ایران قبل از حمله
در قرن هفتم میلادی ارتش متمرکز ساسانیان در جریان حمله اعراب بطور کامل از هم فرو پاشید. از آنجائیکه ایران جزئی از امپراتوری اسلام و در حقیقت قلمرو دارالخلافه به شمار میآمد بالطبع به لحاظ نظامی نیز تحت امر سپاه اسلام بود، اما در عمل در ایران قدرتهای محلی در مناطق مختلف قدرت را در دست داشتند و هر قدرت محلی نیز متکی به قوای نظامی خود بود. به غیر از نیروهای محلی بردگان ترکنژاد قبایل آسیای مرکزی عنصر دیگر نظامی را تشکیل میدادند.
تحول در سیستم نظامی ایران از زمان سلطان محمود غزنوی آغاز شد. تشکیلات نظامیای که سلطان محمود به وجود آورد، برای زمان خودش تحولی نوین در ساختار قشون و قوای جنگی کشور بود. سربازان ارتش جدید نه تنها حقوق دریافت مینمودند بلکه سهمی از غنائم جنگی نیز به آنان میرسید. پیدایش ارتش و افزوده شدن آن بر بافت سنتی قشون که خاستگاه قبیلگی داشت، اولین ویژگی مهم اجتماعی به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی در ایران بود. پیدایش ارتش به دنبال خود هزینه و خرج و مخارج امور نظامی و لشکری را به همراه آورد. جمعآوری مالیات به دست والیان و حاکمان محلی صورت میگرفت. در این دوران حق مالکیت زمین چندان از نظر حکومت به رسمیت شناخته نمیشد و رؤسای قبایل پس از گرفتن یک منطقه، خود را صاحب آن میدیدند و منطقهٔ فتح شده برای آنان به مثابه غنیمت جنگی بود که میبایستی میان افراد قبیله تقسیم شود.
ملوک طوایف غالباً خود را ملک، امیر یا شاه میخواندند معدودی از این ملوک که تاریخ آنها به عهد سلجوقیان میرسید، خویشتن را اتابک خواندند، در بین این گونه طوایف اتابکان فارس (۶۶۳–۵۴۳ ه ق) را باید یاد کرد که بر فارس حکمرانی داشتند. اتابکان آذربایجان (۶۲۲–۵۳۱ ه ق) بر آذربایجان حکومت میکردند. شبانکارگان (۷۵۶–۴۴۸ ه ق) بر قسمت شرقی فارس بین کرمان و خلیج فارس حکومت میکردند. اتابکان لر بزرگ (۸۲۷–۵۵۰ ه ق) و اتابکان لر کوچک (۱۰۰۶–۵۸۰ ه ق) بر نواحی غربی ایران مسلط بودند. اتابکان یزد (۷۲۸–۵۳۶ ه ق)، حکومت یزد را در دست داشتند. اختلافات خانگی و هرج و مرج در بین سلالههای محلی در این ایام رایج بود.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#68
Posted: 31 Jul 2013 17:43
دلایل شروع حمله
چنگیز پس از تاخت و تاز در چین شمالی توانست پکن را تسخیر کند. سپس طوایف اویغور را به اظهار اطاعت واداشت کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان را که بر اراضی اقوام قراختائیان تسلط یافته بود، از آنجا راند و بدینگونه با خوارزمشاه که حدود شرقی قلمرو خود را به این نواحی رسانده بود، همسایه گشت و مرز مشترک یافت. آنچه از شواهد برمیآید لشکرکشی چنگیز به ایران برای بدست آوردن سرزمینی تازه و کسب غنائم نبود زیرا چنگیز با وجود کشور پر ثروت و عظیم چین که در تصرف داشت به لشکرکشی به ایران نیازی نداشت. چنگیز به رواج بازرگانی و تردد تجار علاقهٔ فراوانی داشت و بازرگانی را تشویق مینمود و برای همین در صدد برآمد با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهی مقتدر میدانست روابط دوستانه برقرار سازد. به همین منظور جمعی از تجار خود را به ریاست محمود یلواج با هدایایی به خدمت سلطان محمد فرستاد و او را از وسعت کشور و قدرت و لشکر و آبادانی متصرفاتش مطلع ساخت. سلطان محمد نیز که در صدد توسعه متصرفات خود بود از اینکه چنگیز او را در نامهاش فرزند خطاب کرده بود خشمگین شد اما محمود یلواج به تدابیری آتش خشم او را فرو نشاند و راضی ساخت که با چنگیز خان روابط دوستی برقرار سازد.دوستانه اعلام کرد. در جریان همین احوال تعدادی بازرگان مسلمان از قلمرو سلطان محمد پارهای اجناس به ولایت خان مغول بردند و چنگیز هرچند در آغاز ورود با آنها با خشونت رفتار کرد، سرانجام از آنها دلجویی نمود و آنها را به خشنودی بازگرداند. در بازگشت آنها، و در سال ۱۲۱۸ میلادی (۶۱۴ ه ق) تعدادی بازرگان مغول را که تعدادشان به ۴۵۰ نفر میرسید و ظاهراً اکثر آنها نیز مسلمانان ولایت وی بودند با پارهای اجناس به همراه ایشان و با نامهای شامل توصیهٔ آنها و درخواست برقراری رابطه بین دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غایرخان (اینالجق) حاکم اترار که برادرزاده و تحت حمایت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسی در سرحد قلمروی مورد حکومتش توقیف کرد و سپس با اجازهٔ سلطان محمد خوارزمشاه که در آن هنگام در ولایت عراق بود و گزارش غایرخان را نشانهٔ سوءنظر چنگیز تلقی کرد، تمامی این بازرگانان را قتل عام کرد. سپس گماشتگان خوارزمشاه بار کاروان را که شامل ۵۰۰ شتر طلا، نقره، مصنوعات ابریشمی چینی، پوستهای گرانبها و امثال اینها بود فروختند و مبلغ حاصل را به مرکز دولت خوارزمشاهی فرستادند.
چنگیز خان هنگامیکه از واقعهٔ اترار مطلع گردید از خوارزمشاه درخواست نمود تا مسبب این واقعه یعنی غایرخان را به او سپارد و خسارات وارده را جبران نماید. سلطان محمد مایل به استرداد غایرخان نبود زیرا بیشتر لشکریان وغالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند و همچنین مادر سلطان محمد، ترکان خاتون، که در کارها نفوذ داشت نیز به قدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود و چنین شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگیز خان را قبول نکرد بلکه سفیر چنگیزخان که برای ابلاغ این درخواست استرداد غایرخان به پایتخت خوارزمشاهی آمده بود نیز به امر سلطان محمد به قتل رسید و همراهان او با ریش و سبیل بریده به نزد چنگیز بازگردانده شدند. این رفتار جنگ طلبانهٔ محمد خوارزمشاه هجوم چنگیزخان را به آسیای مرکزی تسریع نمود.
عوامل اقتصادی
برای قوم تاتار که بر اثر بدوی بودن، احتیاج مبرمی به اجناس نواحی مترقیتر داشت، از قدیم باز نگاه داشتن راههای تجارتی اهمیت بسیاری داشت. چنگیز خان از ابتدای به قدرت رسیدن به بازرگانی اهمیت بسیاری میداد زیرا او نیاز به تهیهٔ اسلحه از هند و دمشق و همچنین نیازمند به بازارهایی برای فروش محصولات مغولستان و همچنین سرزمین تازه به تصرف درآمدهٔ چین بود. اما برخلاف اهداف چنگیز، کشمکش بین سلطان محمد و کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان در کاشغر باعث بسته شدن راهها و وقفه مابین تجارت شرق و غرب شده بود. همزمان با این وقفه در راههای زمینی، راه دریائی خلیج فارس در اثر جنگ بین حکمران کیش و حکمران هرمز نیز مسدود شده بود که نتیجهٔ آن بوجود آمدن یک بحران تجارتی در ناحیه آسیای مرکزی بود. بازرگانان خواستار ختم منازعات و باز شدن راهها بودند. به همین علت است که در حملات چنگیز یاری رساندن برخی از بازرگانان مسلمان در پیشرفت چنگیز به طرف غرب دیده میشود. برای رفع این بحران نخست کوچلک خان در سال ۱۲۱۸ میلادی توسط مغول کشته شد. سلطان محمد نتوانست اهمیت روابط تجارتی با شرق دور و قرار داشتن سرزمینش را بر سر راه جاده ابریشم درک کند و از احتیاجات بازرگانان و خواست چنگیز غافل بود بنابراین بعد از میان برداشتن کوچلک خان نوبت به سلطان محمد رسید.
نقش خلیفه بغداد
هر چند که احتمال آنکه ناصر خلیفه عباسی به علت دشمنی با خوارزمشاه مغول را تشویق به حمله به خوارزمشاهیان کرده باشد، از رسم و آیین سیاست و مملکتداری این خلیفه بعید به نظر نمیرسد اما توجه چنگیز به چنین پیامی در آن ایام بعید مینماید. با این وجود بعضی از مورخان به نقش خلیفه بغداد در حمله مغول به سرزمین خوارزمشاهیان اشاره کرده و آوردهاند که رفتن سفیر از جانب ناصر خلیفه پیش چنگیز خان و علنی شدن دشمنی خلیفهٔ مسلمین با محمد خوارزمشاه و دادن اطلاعات در باب احوال سرزمینهای اسلامی در جریشدن و تمایل چنگیز به جنگ، بیتأثیر نبودهاست.به گفتهٔ ابن اثیر:
ناصر خلیفه با این که سه سال آخر خلافتش بیمار و زمینگیر بود، چیزی از ستمکاریها نکاست، در حقِ رعیت، بدسیرت و ستمگر بود، عراق در روزگارش ویران شد و اموال مردم را چندان گرفت که آواره شدند و هم او بود که براى دفع خطر خوارزمشاه با مغولان مکاتبه کرد و پاى آنان را به سرزمینهاى اسلامى کشانید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#69
Posted: 31 Jul 2013 17:46
حمله سپاه چنگیز
محمد خوارزمشاه با وجود اقتدار ظاهری در هنگام حمله آمادهٔ دفاع نبود. او در هنگام تدارکات جنگی در ظرف یک سال سه بار از مردم مالیات گرفت و به همین جهت اعتراض و نارضایتی مردم را برانگیخت. محمد خوارزمشاه قبل از حمله شورایی از امرای خود تشکیل داد. امام شهابالدین خیوقی از فقها و مدرسین معروف خوارزم پیشنهاد داد که از نواحی مختلف سرباز فراهم گردد و در کنار سیحون از عبور مغول جلوگیری به عمل آید ولی امرای سلطان این پیشنهاد را نپذیرفتند و گفتند که بهتر است مغول به ماوراءالنهر بیاید و به کوهها و تنگناهای صعب برسند و آنوقت چون ایشان راهها را درست نمیشناسند بر سر ایشان بتازیم. سلطان رأی دستهٔ دوم را پذیرفت و قشون و امرای خود را بین آبادیهای عمدهٔ ماوراءالنهر متفرق نمود اما خود او قبل از آنکه سپاهیانی که از اطراف خواسته بود جمع آیند از جیحون نیز گذشت و دفاع از ماوراءالنهر را به امرا و قشون خود واگذاشت.
نخستین تهاجم
چنگیز خان در ماه سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (۶۱۶ ه ق) به اُترار، در آخرین حد مرزی قلمرو خوارزمشاهیان (در قزاقستان کنونی) رسید و نیروهای خود را به سه قسمت تقسیم کرد. یک قسمت را در اختیار پسرانش اوگتای و چغتای قرارداد تا اُترار را محاصره کنند و قسمت دیگر آن را به فرماندهی جوجی جهت گرفتن شهرهای ساحل سیحون به سوی شهر جند روانه ساخت. خود او به همراهی پسرش تولی در رأس قوای اصلی به سوی بخارا حرکت کرد.رسم چنگیز چنین بود که در هنگام لشکرکشی از خدمات مشاوران و کسانی که دارای اطلاعات بودند و راهداران بهره میبرد به همین جهت همواره جماعتی از تجار مسلمان که به خاطر مسافرتهای زیاد معلومات بسیار داشتند و به چگونگی راههای عبور اطلاع داشتند جهت مشاوره در اردوی او بودند. همچنین پس از آغاز حمله برخی از امرای خوارزمشاه که با او دشمنی داشتند، مانند بدرالدین عمید نیز به اردوی چنگیز پیوستند و در باب اوضاع دربار سلطان و چگونگی راهها اطلاعات بسیاری به چنگیز دادند. از وضع حمله و تقسیم لشکر و دیگر تصمیمات چنگیز به خوبی معلوماست که چنگیز از اوضاع جغرافیایی ماوراءالنهر اطلاعات صحیح داشتهاست.
اشغال بخارا و سمرقند و اترار
در سال ۱۲۲۰ میلادی (۶۱۶ ه ق) چنگیز خان با قوای اصلی اردوی خود به بخارا حمله کرد و با مقاومت شدید مدافعین شهر مواجه شد. ولی این ایستادگی زیاد به طول نیانجامید در روز سوم جنگ مدافعین بخارا که ارتباطشان از همه طرف قطع شده بود، به ناچار دست از مقاومت کشیدند. مهاجمان مغول پس از تصرف بخارا هزاران تن از سکنهٔ بیسلاح و بیدفاع شهر را کشتند و بقیه را همچون برده و کنیز به اسارت بردند. به دنبال آن راه سمرقند را پیش گرفتند.چنگیز در بخارا بزرگان شهر را احضار کرد و گفت غرض از احضار شما جمعآوری آلات نقرهای است که محمد خوارزمشاه آنها را به شما فروخته (یعنی بعد از قتل تجار در اترار به دست غایرخان) زیرا که این اشیاء متعلق به ماست و ایشان هرچه از آن اشیاء در تعلق داشتند پیش خان مغول آورده و تحویل دادند.
محمد خوارزمشاه به دفاع از سمرقند اهمیت زیاد داده و در این شهر نیروی بزرگی جمع آورده بود و استحکامات شهر مجدداً تعمیر شده بود. به قول برخی از مورخان ۱۱۰ هزار و طبق برخی منابع دیگر ۶۰–۵۰ هزار نفر سرباز در سمرقند جهت دفاع از شهر جمع شده بودند. به نظر میآید که شهر در این شرایط میتوانست در برابر محاصره چندین سال نیز مقاومت بکند. در روز سوم محاصره مدافعین شهر از مواضع خود بیرون آمده به دشمن حمله بردند. در این هجوم ناگهانی گروه بسیاری سربازان شرکت داشتند. آنها تعدادی از سربازان مغول را نابود کردند، ولی خود در محاصرهٔ دشمن افتادند، و اکثر آنها در میدان نبرد به هلاکت رسیدند. این حملهٔ نافرجام تأثیر ناگواری بر روحیهٔ مدافعین گذاشت. برخی از افراد بانفوذ شهر تصمیم به تسلیم گرفتند و قاضی و شیخ الاسلام شهر را به نزد چنگیز خان فرستادند تا گفتگویی دربارهٔ تسلیم انجام دهند. سرانجام آنها دروازهٔ شهر را به روی دشمن گشودند و قشون چنگیزی وارد شهر شده و دست به قتل عام و غارت زدند. پس از حمله شهر سمرقند به خرابهزار تبدیل شد و از سکنه خالی گردید
سربازان مغول به دنبال یک حملهٔ قطعی شهر اترار را گرفتند، لیکن قلعهٔ اترار به مدت یک ماه (طبق برخی اسناد، ۶ ماه) مقاومت نمود. مغول ها پس از گرفتن شهر اترار، تمامی مدافعان شهر و قلعه را به قتل رساندند.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#70
Posted: 31 Jul 2013 17:55
ایستادگی خجند
آن قسمت از لشکر مغول که برای گرفتن خجند (در طرف مغرب رود سیحون در کشور تاجیکستان کنونی) اعزام شده بود، اگر چه مدت زیادی این شهر را در محاصره داشت موفق به اشغال آن نشد. از این رو پس از تصرف بخارا و سمرقند یک واحد بزرگ از سربازان مغول به یاری محاصره کنندگان خجند آمدند و بدین ترتیب دههاهزار نفر قوای چنگیزی در اطراف شهر تجمع کردند. رهبر مدافعان شهر مردی به نام تیمور ملک بود. در جنگی که جهت دفاع از شهر درگرفت تقریباً تمامی سربازان تیمور ملک هلاک شدند. ولی تیمور موفق شد با عدهٔ کمی از هلاکت رهایی یابد و خود را به خوارزم و در جایی که بقیهٔ قشون قلع و قمع گردیدهٔ خوارزمشاه در آن جمع آمده بودند، برساند. تیمور ملک تمام مردان جنگی را در خوارزم متحد نموده و چندین بار علیه مهاجمان مغول به عملیات جنگی دست زد. وی بر دشمن چند ضربهٔ شدید وارد آورد ولی از آنجا که بین تیمور ملک و دیگر سرلشکران خوارزمشاه وحدت و تفاهم نبود او نتوانست این کامیابی نظامی خود را توسعه بخشد.
در سال ۱۲۲۱ میلادی (۶۱۷ ه ق) پسران چنگیز چغتای، اوگتای و جوجی با ۱۰۰ هزار نفر اردوی مغول پایتخت دولت خوارزمشاهی شهر گرگانج جرجانیه یا اُرگنج را محاصره نمودند و مردم را به ایلی (اصطلاحی مغولی به معنای قبول تابعیت) خواندند ولی کسی از بزرگان شهر، این پیشنهاد را قبول نکرد. این شهر مرکز علم و ادب و بحث و درس بشمار میرفت و مدارس و کتابخانههای بزرگ داشت و مرکز اجتماع شعرا و ادب و دانشمندان بود.[ مدافعان شهر به مدت شش ماه با مغولها شجاعانه جنگیدند. تسخیر این شهر بخاطر مقاومت اهالی چنان بر مغولان دشوار بود که غاصبان پس از وارد شدن به شهر نیز هر یک کوچه و محله را با قربانی و یا دادن تلفات عظیم به دست آوردند. آنها پس از اشغال شهر همه را سربریدند به استثنای پیشهوران، کودکان و زنان که آنها را برده و کنیز کردند. سپس به علت خشمگین بودن از آنهمه تلفاتی که داده بودند، تصمیم گرفتند که شهر را با خاک یکسان کنند تا اثری از آن باقی نماند. آنها بدین منظور سد ساحل رود آمو را ویران و شهر گرگانج را غرق در آب نمودند.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟