ارسالها: 14491
#71
Posted: 31 Jul 2013 18:00
تصرف شهرهای خراسان
چنگیز پسر خود تولی را به خراسان مأمور کرد. در سال بعد، (۶۱۸ ه ق) تولی، خراسان از مرو تا بیهق (سبزوار) و از نسا و ابیورد تا هرات را یکی یکی اشغال نموده و آنجا را مانند ماوراءالنهر تخریب کرد.او به ویژه شهر مرو یکی از قدیمترین مراکز فرهنگی آسیای مرکزی را خراب کرد.بعد برای سرکوبی شورش در نیشابور مردم این شهر را قتل عام کرد. مغولان در ضمن خرابی نیشابور آبادیهای توس را نیز ویران کردند و شهر مشهد کنونی را هم که به مناسبت مزار علی بن موسی الرضا و قبر هارون الرشید محل توجه مسلمانان بود، بباد غارت و انهدام دادند. و بعد از آن به طرف هرات سرازیر شدند. تولی در هرات تنها به کشتن اتباع وفادار به جلالالدین پرداخت و پس از تعیین حاکم مغول برای این شهر، به جانب طالقان نزد پدر خود رفت.
۶۱۹ ه ق چنگیز پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهای ولایت جوزجانان از جیحون گذشته و به سرزمین طالقان آمد. این طالقان شهری واقع در ولایت جوزجانان بود و طالقانِ خراسان گفته میشد. قلعهٔ طالقان نصرت کوه نام داشت. محاصرهٔ این قلعه ده ماه به طول انجامید تا سرانجام پسران چنگیز به کمک او آمده طالقان را فتح کردند. پس از آن چون خبر فتح جلالالدین را در پروان در نزدیکی شهر غزنین به چنگیز داده بودند از راه بامیان به غزنین آمد و در بین راه بامیان را محاصره کرد. هنگامی که مغول سرگرم محاصرهٔ این شهر بودند، مُوتُوجن، پسر جغتای و نوهٔ محبوب چنگیز، به دست یکی از اهالی بامیان کشته شد. چنگیز پس از فتح بامیان دستور داد که علاوه بر مردم جانوران را هم بکشند و کسی را به اسارت نگیرند و بچه در شکم مادر زنده باقی نگذارند و سپاه مغول به دستور چنگیز شهر را چنان ویران کردند که دیگر کسی نتواند در آنجا سکونت کند. هنگامیکه چنگیز به غزنین رسید چون جلالالدین از این شهر رفته بود به دنبال او به کنار رود سند شتافت ولی نتوانست مانع فرار جلالالدین به هند شود. پس از گریختن جلالالدین به هند چنگیز چند ماه در ایران بود اما بعد به علت شورشی که در چین شمالی و تبت درگرفته بود و حضور او را ایجاب میکرد، بسوی آن منطقه حرکت کرد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#72
Posted: 1 Aug 2013 07:54
تعقیب و گریز سلطان محمد
در سال ۶۱۶ ه ق محمد خوارزمشاه به همراه سپاهی خود را به شهر اترار و شهرهای اطراف سیحون رساند و بعد از برخورد اولیه و شکست در مقابل مغول، از آنان ترسان شد. او پس از شنیدن خبر سقوط بخارا و سمرقند، از بلخ بیرون آمد. چنگیز از ضعف و پریشانی سلطان محمد مطلع شد درصدد برآمد پیش از آنکه کمکی به او برسد، کار او را یکسره کند بدین منظور داماد خود تُغاجار و دو نفر از بزرگان لشکر خود به نامهای جبه نویان و سبتای بهادر را که در جنگهای چین پیروزیهایی کسب نموده بودند را به تعقیب سلطان محمد فرستاد و به آنان دستور داد که در سر راه توقف نکنند و تا خوارزمشاه را نگیرند از پای ننشینند و فرصت دستگیری سلطان را بخاطر حمله به شهرها و آبادیهای سر راه از دست ندهند. جبه و سبتای پس از عبور از جیحون به بلخ رسیدند.
سلطان محمد خوارزمشاه از بلخ به نیشابور رسید و پس از یک ماه توقف عازم ری شد. جبه و سبتای نیز از بلخ حرکت کرده، به نیشابور رسیدند آن دو تسخیر نیشابور را به بعد موکول کرده بهدنبال سلطان حرکت کردند. آنها در سر راه و در تعقیب سلطان آبادیهایی که از در اطاعت در نمیآمدند موردقتل و غارت قرار میدادند.
سلطان محمد عازم دژ فرزین واقع در سی فرسنگی همدان شد. در این دژ پسر او رکنالدین غورسانچی حاکم عراق با ۳۰ هزار نفر به انتظار رسیدن او بود. سلطان محمد در این محل زنان حرم خود را با پسرش غیاثالدین به قلعه قارون از قلعههای محکم در کوههای البرز و بین دماوند و مازندران فرستاد. او همچنین نزد ملک نصرتالدین هزار اسب اتابک لر بزرگ پیغام فرستاد و او را به خدمت خواست و با ملک نصرتالدین و امرای عراق در دفع دشمن به مشاوره پرداخت. امرای عراق صلاح در آن دیدند که سلطان در اطراف اشتران کوه موضع بگیرد. ملک نصرتالدین هزار اسب از سلطان خواست که به کوهستانهای میان فارس و لر بزرگ پناه ببرد و وعده کردند که از مردم لر و کوهکیلویه و فارس ۱۰۰ هزار پیاده برای سلطان جمعآوری نمایند ولی سلطان محمد نظر هیچ کدام را نپذیرفت. در این زمان بود خبر رسید که مغولان به ری رسیده و این شهر را مورد قتل و غارت قرار دادهاند بدین جهت با پسرانش عازم قلعهٔ قارون شد و یک روز در آنجا توقف کرد. در راه جمعی از سپاهیان مغول به او رسیده و بدون اینکه او را بشناسند بطرف او تیراندازی کردند ولی سلطان نجات یافت. پس از آن او به طرف قزوین رفت و پس از ۷ روز اقامت در قلعهٔ سرچاهان (نزدیک سلطانیه در استان زنجان کنونی) اقامت کرد. پس از آن مغولان رد پای او را گم کردند و خیال کردند که به بغداد عزیمت کردهاست. سلطان محمد سر راه گیلان، خود را به مازندران رساند و سرانجام در یکی از جزایر کوچک دریای خزر بنام جزیرهٔ آبسکون پناهنده شد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#73
Posted: 1 Aug 2013 07:56
ویرانی شهرهای مسیر توسط سپاه جبه و سبتای
خرابی بسیاری از شهرهای مرکزی و غربی ایران به دست سپاهیان جبه نویان و سبتای بهادر بود که در تعقیب محمد خوارزمشاه بودند.در ناحیه توس هر کدام از این دو سردار مغول از یک جهت به تعقیب خوارزمشاه حرکت کردند سبتای از شاهراه دامغان و سمنان راهی ری شد و جبه راه مازندران را انتخاب کرد و بعد از غارت آبادیهای مازندران بخصوص آمل به ری رسید.
مردم ری در زمان حمله مغول از جهت اختلاف مذهب به دستههای مختلفی بودند، شافعیان ری چون از نزدیک شدن مغولان اطلاع یافتند به استقبال رفتند و دو سردار مغول جبه و سبتای را به جنگ با حنفیان برانگیختند. مغولان نخست به قتل و غارت حنفیان پرداختند و سپس به سراغ شافعیان رفتند و شهر را غارت کردند و جمعی بیشمار را کشتند و زنان را اسیر کردند و کودکان را به بندگی بردند. مغولان در ری نماندند و در جستجوی خوارزمشاه آن شهر را ترک کردند.
پس از آنکه جبه و سبتای دانستند که سلطان محمد از ری رفته از دو راه متفاوت به تعقیب او پرداختند. سبتای به طرف قزوین رفت. این شهر را پس از ۲ روز محاصره در هفتم شعبان سال ۶۱۷ ه ق متصرف شد و هزاران نفر را به قتل رساند. از طرف دیگر جبه در تعقیب سلطان محمد به همدان رسید. این شهر دو بار توسط مغولان مورد حمله قرار گرفت. بار اول در زمستان سال ۶۱۸ ه ق به دلیل وحشتی که مردم داشتند، از مغولان اطاعت کردند و آنان نیز به غارت اموال اکتفا کردند. حملهٔ دوم مغولان به همدان در بهار سال بعد اتفاق افتاد. این بار همدانیها که بر اثر پرداختهای سال قبل چندان ثروتی برایشان باقی نمانده بود، تصمیم به مقاومت گرفتند. تصرف شهر برای مغولان به طول انجامید و در جریان محاصره گروه کثیری از سربازان مغول کشته شدند. سرانجام شهر به دست مغولان افتاد و مردم شهر قتلعام شدند. مغولان پس از این قتلعام شهر را به آتش کشیدند. در سال ۶۱۸ ه ق جبه به همراه سبتای که تازه از تصرف قزوین فارغ شده بود به طرف اردبیل (مرکز آذربایجان در آن دوران) حرکت کرد. شهر اردبیل پس از دفاع سرسختانه شکست خورده و سپس ویران شد و جمع کثیری از ساکنان آن نیز به قتل رسیدند. بیشتر کشتهشدگان کسانی بودند که پیش از حادثه شهر را ترک نکرده و به جنگلهای اطراف آن پناه نبرده بودند. سپس تبریز در محاصره افتاد اما اتابک آذربایجان قبول اطاعت نمود. جبه و سبتای پس از تصرف تبریز، مراغه و مرند و نخجوان را مورد قتل و غارت قرار داده سپس از راه دربند در روسیه به لشکر جوجی، پسر چنگیز پیوستند و از آنجا به مغولستان رفتند.[
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#74
Posted: 1 Aug 2013 07:58
اسارت حرم
ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه، پس از گشوده شدن پایتخت گرگانج به همراه وزیر خود، ناصرالدین نظامالملک، با همهٔ گنجینهها و اموال گرانبهای شاهی به دژی در لاریجان رفت و درآنجا پناهنده شد. مغولان در اوایل سال ۶۱۷ ه ق آنجا را محاصره کردند و پس از مدتی به علت نبود آب در قلعه ساکنان آن تسلیم شدند. به غیر از این قلعه مغولان قلعهٔ قارون را نیز که پناهگاه زنان و کودکان سلطان محمد بود تسخیر کردند.
مغولان ترکان خاتون و وزیر وی و فرزندان خوارزمشاه را پیش چنگیز که در حوالی طالقانِ خراسان بود فرستادند. چنگیز پس از کشتن نظامالملک و پسران خردسال خوارزمشاه، ترکان خاتون و دختران و زنان و خواهران سلطان محمد را به قراقروم (شمال شرقی دریای خزر) فرستاد. ترکان خاتون تا سال ۶۳۰ ه ق که تاریخ وفات وی است، در زندان بود
مرگ سلطان محمد
محمد خوارزمشاه در هنگام اقامت در جزیره سخت بیمار بود. او قبل از مرگ آگاه شد که لشکریان مغول در لاریجان قلعهای را که پناهگاه حرم و فرزندان او بود، تسخیر کرده و پسران کوچک او را کشته و دختران و خواهران او را به اسیری بردهاند. سلطان محمد در همین جزیره در ماه شوال ۶۱۷ ه ق درگذشت.
مقاومت جلالالدین
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#75
Posted: 1 Aug 2013 08:01
جنگ سند
چنگیز پس از فتح طالقان خراسان (طالقان بلخ) و بامیان با گروه زیادی به سوی غزنین رفت تا با جلالالدین مقابله کند. جلالالدین توان پایداری در برابر خان مغول را در خود نمیدید، و به همین سبب غزنین را تخلیه و قصد گذشتن از رود سند را کرد. از آنجائیکه پس از گذشتن از رود سند دیگر دستگیری جلالالدین امکان نداشت، چنگیز با شتاب هرچه تمامتر خود را به ساحل رود مزبور رساند تا از گذشتن وی جلوگیری کند. با رسیدن سپاه چنگیز، جلالالدین ناگزیر به مبارزه با مغول شد و با ۷۰۰ تن از یاران خود مدتی جنگید. در آغاز کار پیشرفت با او بود و مرکز سپاهیان چنگیز را از هم گسیخت، اما سپاه چنگیز جناح راست لشکریان او را از پای درآوردند و پسر خردسال جلالالدین را که هفت یا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به دستور چنگیز کشتند. در مورد سرنوشت حرم جلالالدین دو روایت متضاد وجود دارد، نخست اینکه شاه به خواست خود زنان حرم دستور داد که آنان را در رود سند غرق کنند. روایت دوم اینست که چنگیز زنان حرم او را اسیر کرد و با زنان اندرون سلطان محمد به قراقروم فرستاد. جلالالدین چون دیگر امکان پایداری نداشت، سوار بر اسب خود با زحمت از رود سند عبور کرد و به سوی هندوستان رفت تا بلکه درآنجا نیرویی تهیه کرده و بتواند دوباره با چنگیز نبرد کند.
در پایان حملهٔ چنگیز و هنگامیکه او پس از ۴ سال جنگ به مغولستان بازمیگشت بخش عمدهٔ ایران زیر و رو شده بود اما ایران همچنان از قلمرو خاک خان مغول جدا مانده بود. چنگیز در سال ۶۲۴ ه ق به سن ۷۲ سالگی درگذشت.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#76
Posted: 1 Aug 2013 08:06
ژولیوس سزار
گایوس یولیوس کایسار نسب خود را به یولیوس آسکاینوس، پسر آینیاس، پسر ونوس، دختر ژوپیتر میرساند. دودمان یولیانوس در عین تنگدستی از کهنترین و والاتبارترین خانوادههای روم بود. مادرش آورلیا زنی باوقار و خردمند بود که خانه کوچک خود را در محله بدنام سوبورا که پر از میکده و روسپی خانه بود با صرفه جویی اداره میکرد. در آنجا قیصر به سال۱۰۰ قبل از میلاد پس از یک عمل جراحی سزارین (که به نام او معروف شد) متولد گردید.
در ترجمه فیلمون هلاند از کتب سوئتونیوس آمدهاست که قیصر در کودکی استعدادی شگرف در فراگرفتن و آموختن داشت. آموزگارش در زبانهای لاتین و یونانی و سخنوری از اهالی گل بود. وی بزودی شیفته نویسندگی شد و همه وجود خود را در نوجوانی صرف نویسندگی میکرد. اما انتصاب به مقام دستیار نظامی مارکوس ترموس در آسیا زندگی او را برای همیشه تغییر داد. در سال ۸۴ قبل از میلاد به رم بازگشت و در اثر اصرار پدرش با زنی به نام کوسوتیا ازدواج کرد؛ ولی چندی پس از مرگ پدرش این زن را طلاق داد و با کورنلیا دختر لوکیوس کورنیلوس کینا ازدواج کرد. هنگامی که سولا به قدرت رسید به خاطر دشمنی با لوکیوس کورنیلوس کینا، به قیصر فرمان داد تا کورنلیا را طلاق دهد و در اثر مخالفت قیصر، سولا اموال او را غصب کرد و نامش را در شمار محکومان به مرگ نهاد. قیصر از ایتالیا گریخت و به سپاهیان روم در کیلیکیا پیوست. بعد از مرگ سولا دوباره به رم بازگشت (۷۸ قبل از میلاد)؛ اما وقتی دید دوباره دشمنانش به قدرت رسیدند یک بار دیگر رهسپار آسیا شد و بعد از تغییرات سیاسی در رم دوباره به زادگاهش بازگشت. بعد از مرگ کورنلیا (۶۸ قبل از میلاد) با پومپیا نوه سولا ازدواج کرد. این ازدواجی سیاسی بود و در نتیجه وی از اینکه به رسم آن زمان روابط خارج از زناشویی داشته باشد پروایی نداشت؛ اما چون آن فاسقان بیشمار و از هر دو جنس بودند در رم به «شوی هر زن و زن هر مرد» معروف شد. وی در نبردهایش نیز به این شیوه ادامه میداد و با کلئوپاترا در مصر، شهبانو ائونوئه در نومیدیا و زنان بسیار دیگر در سرزمین گل نرد عشق میباخت؛ چندانکه سربازانش او را به طعنه «کچل زناکار» مینامیدند و پس از آنکه او گل را فتح کرد رومیان شعری ساختند و در آن همه مردان اهل گل را زینهار دادند که تا قیصر در کشورشان است زنانشان را در غل و زنجیر نگاه دارند. پومپیوس همسرش را طلاق داد چون با قیصر سروسری داشت. سرویلیا خواهر ناتنی کاتو (از دشمنان قیصر) از دلباختهترین معشوقگان قیصر بود. یک بار در سنا، سناتورها با قیصر درافتادند و اصرار کردند تا نامهای را که همان دم به دستش داده بودند با صدای بلند بخواند. قیصر بی آنکه توضیحی دهد نامه را به کاتو رساند، و آن نامهای بود عاشقانه از سرویلیا. سرویلیا همه عمر سودازده قیصر ماند و دشمنان قیصر این زن را متهم میکردند که دختر خود را به هوس به قیصر تسلیم کردهاست. این دختر بعدها زن قاتل اصلی قیصر یعنی کاسیوس[مگر قاتل اصلی بروتوس نبود؟] شد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#77
Posted: 1 Aug 2013 08:09
دوران کنسولی قیصر
هنوز یک سال از مرگ سولا نگذشته بود که قیصر بر ضد گنایوس دولابلا، از کارگزاران حکومت ارتجاعی سولا، اقامه دعوی کرد. دادرسان روم به زیان قیصر رای دادند ولی مردم حملات و نطق درخشان قیصر را ستودند. وی در حرارت و بذله گویی و نطقهای شورانگیز تالی سیسرون خوانده میشد. در سال ۶۸ ق. م کوایستور (خزانه دار) گشت و به خدمت در اسپانیا فرستاده شد. وی سرکردگی چند حمله نظامی به قبایل محلی را به عهده گرفت و شهرهای بسیاری را غارت کرد. در عین حال با کاستن از نرخ بهره وامهایی که صرافان رومی به مردم اسپانیا داده بودند خود را محبوب آنها ساخت. در سال ۶۵ ق. م به مقام شهرداری یا سرپرستی بناهای عمومی رم رسید. پول خود را صرف آراستن میادین بزرگ شهر به وسیله ساختمانها و ستونهای تازه کرد و دل عامه را با برگزاری بازیها و مسابقات گوناگون در رم به دست آورد. در سال ۶۳ ق. م به مقام پونتیفکس ماکسیموس یعنی پیشوایی دین رومی رسید. در سال ۶۲ ق. م به مقام پرایتوری برگزیده شد و یکی از دین داران سرشناس را به جرم اختلاس مجازات کرد. در همین زمان قیصر مامور سرکوب قیامهای استقلال طلبانه در اسپانیا شد و این ماموریت را چنان به سرعت به انجام رساند که سنا به مناسبت ورود قیصر به رم رای به برگزاری جشن پیروزی در حق او داد. در همین زمان قیصر خواهان مقام کنسولی شد. به علت مخالفت پنهان سنا با این درخواست قیصر، او نخستین «تریوم ویراتوس» یا شورای سه نفره را با پومپیوس و کراسوس بنیاد نهاد (سال ۶۰ ق. م). در این شورا پومپیوس و کراسوس متعهد شدند که در رسیدن قیصر به مقام کنسولی به او کمک کنند. در نهایت در سال ۵۹ ق. م قیصر به مقام کنسولی رسید. قیصر در دوران کنسولی، با نادیده گرفتن سنا، دو لایحه ارضی به انجمنهای قبیلهای روم عرضه کرد که به علت نادیده گرفته شدن سنا در مراحل تصویب آن؛ تاثیر زیادی بر کاهش قدرت سنا در دوران جمهوری داشت. وی همچنین برای آنکه سنا را زیر نظر عامه قرار دهد افرادی را مامور نمود تا «کردههای روزانه» سنا را بنویسند و روی دیوارهای فرومها بچسبانند. از روی این گزارشها رونویسی میشد و به دست نامه بران خصوصی به همه نقاط جمهوری میرسید. در پایان دوره کنسولی، قیصر خود را فرمانده لژیونهای دامنه جنوبی آلپ کرد. چون بر طبق قانون جمهوری روم هیچ سپاهی حق ماندن در ایتالیا را نداشت، او به وسیله این لژیون بر سراسر شبه جزیره ایتالیا سلطه نظامی مییافت. او همچنین برای رسیدن دوستانش گابینیوس و پیسو به مقام کنسولی به آنها مساعدت کرد و کلودیوس را در رسیدن به مقام تریبونی یاری داد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#78
Posted: 1 Aug 2013 08:10
تسخیر گل
قیصر به هزینه خود و بدون کسب اجازه از سنا علاوه بر چهار لژیونی که در اختیار داشت، چهار لژیون دیگر فراهم و مجهز کرد. تصمیم قیصر به فتح سرزمین گل به گفته بسیاری از مورخین از مهمترین وقایع دوران کلاسیک است که منجر به ورود فرانسه کنونی به دامنه فرهنگ لاتین شد. وی ابتدا در نزدیکی اوستهایم (در شانزده کیلومتری باختر راین) با ژرمنها رو به رو شد و به روایت خود او تقریباً همه آنان را کشت یا به اسارت در آورد (سال ۵۸ ق. م). بلافاصله پس از این هجوم، قیصر به این بهانه که راه دیگری برای حفظ سرزمین گل دور از دستان بربرها (ژرمنها) نیست؛ به آن سرزمین لشکرکشی نمود. وی به مدت دو سال با شدتی غیر معمول به سرکوب قبایل گل پرداخت. در نهایت در سال ۵۶ ق. م سنا سرزمین گل را یک ایالت رومی اعلام کرد. در همین زمان قیصر به بریتانیا حمله برد. او از باریکترین نقطه دریای مانش با نیروی کوچک عبور کرد، بریتانیاییها را که آمادگی نداشتند شکست داد و در سال ۵۵ ق. م به گل بازگشت. او یک سال بعد دوباره به این جزیره حمله کرد و اینبار بر قبایل محلی که تحت فرمان کاسیولانوس متحد شده بودند چیره شد و تا رود تایمز پیش روی نمود و بعد از گرفتن وعده خراج دوباره به گل بازگشت. حمله قیصر به گل، سرزمینی دوبرابر شبه جزیره ایتالیا را به روم افزود؛ ایتالیا را به مدت چهار قرن از تاخت و تاز ژرمنها رهایی داد و خود او را به اوج توانگری و ناموری رساند.
سیسرون در اینباره سرودی در ستایش او ساخت به این مضمون:
من نه کوههای آلپ و نه راین جوشان و خروشان را، بلکه قیصر را سپر و سد راستین ما در برابر تاخت و تاز قبایل بربر میشمارم. اگر کوهها به همواری دشتها شود و رودها بخشکد، ما نه در پناه دژهای طبیعت بلکه در سایه پیروزیهای قیصر است که ایتالیا را استوار و ایمن داریم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#79
Posted: 1 Aug 2013 08:12
دوران انحطاط دموکراسی در روم
در مدت دومین دوره پنج ساله اقامت قیصر در گل، فساد مالی و خونریزی محیط سیاسی رم را چنان آشوبناک کرده بود که تا آن هنگام سابقه نداشت. پومپیوس و کراسوس، در مقام کنسولی، هدفهای سیاسی خود را با رشوه دادن در انتخابات، ارعاب قضات و گاه آدمکشی تعقیب میکردند. چون دوره کنسولی این دو پایان یافت؛ کراسوس سپاه بزرگی بسیج کرد و برای جنگ با ایران رهسپار سوریه شد. سپاه او از فرات گذشت و در حران توسط سواره نظام پارتی غافلگیر و متلاشی شد. خود کراسوس از کشتههای این جنگ بود. مرگ کراسوس شورای سه نفره را از میان برد. اگر کراسوس زنده میماند دیکتاتوری قیصر یا پومپیوس امکان بروز نمییافت. از آن پس پومپیوس آشکارا به دشمنی با قیصر پرداخت.
جنگ داخلی
پومپیوس چون میدانست که مدت فرماندهی قیصر در سال ۴۹ ق. م به پایان میرسد، احکامی صادر کرد که فرماندهی قیصر را تا سال ۴۶ ق. م دوام میبخشید و همچنین همه ایتالیاییهای قادر به حمل سلاح را وادار نمود تا برای او سوگند وفاداری یاد کنند. در این زمان شورش بزرگی در رم به وقوع پیوست که منجر به آتش زدن ساختمان سنا توسط گروهی از مردم شد. پمپه این شورش را سرکوب نمود و به عنوان پاداش از سنا خواست که به مقام «کنسول یگانه» برگزیده شود و این عبارتی بود که به اعتقاد کاتو بهتر از عنوان «دیکتاتور» جلوه میکرد. درخواست پومپیوس پذیرفته شد. سپس او به انجمن قبیلهای رم دو لایحه ارایه کرد؛ یکی درباره «مبارزه با فساد سیاسی» و دیگری درباره «الغای حق نامزدی برای مقام کنسولی در حال غیبت از رم» که هر دو لایحه پذیرفته شد. در این زمان قیصر به این نتیجه رسیده بود که دموکراسی به حکم قاعده افلاطون سقوط کردهاست: آزادی به افسارگسیختگی مبدل شده و هرج و مرج موجبات محو آزادی را فراهم کرده بود. قیصر اعلام کرد که جمهوری مردهاست و گفت که جمهوری اکنون «فقط نامی است بی سر و ته» و از دیکتاتوری گریزی نیست. قیصر در این زمان پنجاه و چهار سال داشت؛ و دوره فرمانرواییش در گل در اول مارس سال ۴۹ به پایان میرسید. در این زمان مارکوس مارکلوس به سنا پیشنهاد کرده بود که قیصر پیش از به سر رسیدن مدت خدمتش از فرماندهی برکنار شود و کاتو به صراحت میگفت که امیدوارست قیصر برکنار، تعقیب، محاکمه و از ایتالیا تبعید شود. در واپسین روزهای سال ۵۰ ق. م سنا اعلام کرد که اگر قیصر تا روز اول ژوئیه دست از فرماندهی نکشد دشمن ملت است. در نخستین روز سال ۴۹ ق. م کوریو نامهای را در سنا خواند که در آن قیصر موافقت کرده بود همه ده لژیونش جز دوتا را رها کند، به شرط آنکه تا سال ۴۸ در مقام فرماندهی باشد؛ اما افزوده بود که رد این پیشنهاد به منزله اعلام جنگ خواهد بود. سیسرون در دفاع از این پیشنهاد سخن گفت و پومپیوس هم به آن رضایت داد اما سناتورها دخالت کردند و فرستادگان قیصر (کوریو و آنتونیوس) را از عمارت سنا بیرون راندند. در نهایت سنا با دلایل کاتو، لنتولوس و مارکلوس موافقت نمود و به پومپیوس فرمان داد که «پاس دارد تا به کشور گزندی نرسد» که این عبارت سنا به معنای اعلام حکومت نظامی بود. قیصر پس از آگاهی از وقایع رم سربازان لژیون سیزدهم خود را، که مورد علاقه خاص او بود، احضار و چگونگی اوضاع را برای ایشان بازگفت. نخستین کلمه این سخنرانی لژیون را شیفتهاش کرد «همسنگران!». در این سخنرانی قیصر سربازان خود را از پیشنهاد خود به سنا و پاسخ سنا به آن مطلع ساخت و به آنها گفت که از نظر او چنین آریستوکراسی لیاقت آنرا ندارد که بر روم حکومت کند. در روز دهم ژانویه سال ۴۹ قیصر این لژیون را از روبیکون گذراند. از او نقل کردهاند که در این هنگام گفت: «قرعه فال را زدند» شهرهای ایتالیا یکایک دروازههایشان را به روی او و لژیونهایش میگشودند. قیصر در روز شانزدهم مارس بی آنکه با مقاومتی رو به رو شود با دستهای بی سلاح وارد رم شد. او نخست عفو عمومی اعلام کرد و نظم را برقرار نمود. قیصر از سنا خواست که او را دیکتاتور بنامد ولی سنا نپذیرفت؛ یکبار دیگر قیصر از سنا خواست سفیرانی نزد پومپیوس (که در حوالی رم اردو زده بود) گسیل دارد تا درباره صلح گفتگو کنند؛ باز هم سنا نپذیرفت. در نهایت در روز نهم ماه اوت سال ۴۸ ق. م نبرد نهایی میان لژیونهای قیصر و پومپیوس در فارسالوس در گرفت. پومپیوس چهل و هشت هزار پیاده و هفت هزار سوار داشت، و قیصر بیست و دو هزار پیاده و هزار سوار. قیصر به سربازانش فرمان داد تا از جان رومیانی که تسلیم اختیار کنند در گذرند؛ ولی درباره مارکوس بروتوس دستور داد تا او را بی گزند به اسارت دراورند و اگر این میسر نشد بگذارند تا بگریزد. رهبری، آزمودگی و روحیه برتر سپاهیان قیصر لژیونهای پومپیوس را شکست داد. قیصر شام پومپیوس را در خیمه پومپیوس خورد. پومپیوس که از معرکه گریخته بود همه شب را تا لاریسا اسب راند؛ از آنجا رهسپار کرانه دریا شد. در موتلینه همسرش به او پیوست و سپس با کشتی راهی اسکندریه شد. پومپیوس همینکه پا به کرانه اسکندریه گذاشت توسط استقبال کنندگانش سر بریده شد، در حالی که همسرش بر عرشه کشتی که با آن آمده بودند به نظاره ایستاده بود.
به این ترتیب، در روز ۱۲ ژوئیه سال ۱۰۰ قبل از میلاد ژولیوس سزار بنیانگذار امپراتوری روم و بزرگترین فاتح تاریخ روم باستان در شهر رم متولد میشود. ژولیوس سزار با فتوحات خود قلمروی امپراتوری روم را گسترش میدهد.
ژولیوس سزار به قدرتمندترین فرد امپراتوری روم مبدل میشود اما دوران قدرت او کوتاه بود و بر اثر خیانت عدهای از نزدیکانش توسط پسرخواندهاش و چند نفر دیگر با ضربه خنجر به قتل میرسد. سرانجام در روز ۱۵ مارس سال ۴۴ قبل از میلاد، ژولیوس سزار در توطئهای که علیه وی ترتیب داده شده بود توسط چند سناتور از جمله بروتوس فرزند خواندهاش با ضربات خنجر به قتل رسید.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#80
Posted: 1 Aug 2013 08:23
الیزابت یکم (انگلستان)
ملکه الیزابت یکم (۷ سپتامبر۱۵۳۳-۲۴ مارچ ۱۶۰۳) از ۱۷ نوامبر ۱۵۵۸ تا زمان مرگش ملکهٔ سلطنتی انگلستان و ایرلند بود. الیزابت که گاهی نیز الیزابت باکره، گلوریانا و ملکه بث خوب نامیده میشد، پنجمین و آخرین پادشاه دودمان تیودربود. او دختر هنری هشتم به عنوان یک پرنسس به دنیا آمد اما مادرش، آن بولین، وقتی دخترش دو سال و نیم بیشتر نداشت، اعدام شد و الیزابت نامشروع شناخته شد. برادر ناتنی او، ادوارد ششم، تاج را به لیدی جین گری به میراث گذاشت ودست دو خواهرناتنی خود یعنی الیزابت و مری کاتولیک مذهب را از جانشینی تخت کوتاه کرد. این اقدام او بر خلاف قانون جانشینی سوم بود که در جولای ۱۵۴۳ توسط پارلمان انگلیس به تصویب رسیده بود. (برطبق این قانون، مری و الیزابت دگربار در خط جانشینی پس از شاهزاده ادوارد قرار گرفتند.) وصیتنامهٔ ادوارد را کنار گذاشتند، مری ملکه شد و لیدی جین گری اعدام شد. در سال ۱۵۵۸، الیزابت جانشین خواهر ناتنیش شد که در حین حکومت خود حدود یک سالی به ظن حمایت از شورشهای پروتستان زندانی شده بود.
الیزابت با مشاوره خوب حکومت خود را آغاز کرد و به شدت به گروهی از مشاورین قابل اعتماد خود که توسط ویلیام سیسل (بارون بورلی) رهبری میشد تکیه داشت. یکی از اقدامهای اولیه او تاسیس و برپایی کلیسا پروتستان انگلیس بود که خود والی عالی آن شد. این توافق مذهبی الیزابت، بعدها به کلیسای انگلستان امروزی تکامل یافت. انتظار میرفت که ملکه ازدواج کرده و جانشینی به دنیا آورد تا دودمان تیودری ادامه یابد. اما او علی رغم چندین معاشقه هیچوقت این کار را نکرد. با مسن تر شدن او، باکره بودن و پاکدامنی اش شهرت یافت و مکتبی فکری در اطراف او پدید آمده و رشد کرد و در پرترهها، نمایشها و مراسم مجلل و تاریخی، و ادبیات آن زمان جشن گرفته میشد.
الیزابت در دولت داری ازپدر و برادر و خواهران ناتنیش میانه رو تر بود. یکی از شعارهای اواین بود: میبینم و هیچ نمیگویم. در مسائل مذهبی، نسبتا صبور و شکیبا بوده و ازآزار و اذیت سازمان یافته پرهیز میکرد. بعد از سال ۱۵۷۰، زمانیکه پاپ او را نامشروع خواند و پیروان الیزابت را از اطاعت دستوراتش منع کرد، چندین توطئه، زندگی ملکه را به خطر انداخت. اما تمامی این دسیسهها با کمک سرویس مخفی وزرایش با شکست مواجه شد. در روابط خارجی، محتاط عمل میکرد و در ارتباط با دو ابر قدرت فرانسه و اسپانیا تعادل را برقرار میکرد. او با وجود بی رغبتی، از شماری کمپین های نظامی ناکارآمد و با منابع ناچیز در هلند، فرانسه و ایرلند حمایت کرد. در اواسط سال ۱۵۸۰، جلوگیری از جنگ با اسپانیا بیشتر از این نمیتوانست ادامه پیدا کند و هنگامی که اسپانیا سرانجام در سال ۱۵۸۸ تصمیم به فتح انگلستان گرفت، شکست نیروی دریایی اسپانیا ملکه الیزابت را با یکی از بزرگترین پیروزیهای نظامی در تاریخ انگلستان پیوند داد.
سلطنت الیزابت به عنوان «عصر الیزابت» شناخته میشود و مهمتر از همه برای رشد و شکوفایی درام و تئاتر انگلیس که توسط پیشگامانی چون ویلیام شکسپیر و کریستوفر مارلو رهبری میشد و نیزبه خاطر قابلیتهای دریانوردی ماجراجویان انگلیسی مانند سر فرانسیس دریک شهرت داشت. بعضی از مورخان در ارزیابی خود کم سخن تر و خوددار تر هستند. آنها الیزابت را فرمانروایی عصبانی و دودل توصیف میکنند که بیش از سهم شانسش، لذت میبرد. در اواخر حکومتش، یک سری مشکلات نظامی و اقتصادی محبوبیت او را تضعیف کرد. میتوان اذعان کرد که الیزابت در عصری که دولت متزلزل و محدود و پادشاهان در کشورهای همسایه با مشکلات داخلی که حتی تخت و تاجشان را تهدید میکرد مواجه بودند بازیگری کاریزماتیک و بازماندهای سر سخت بود. چنین مشکلات و مواردی در مورد رقیب الیزابت، ماری یکم اسکاتلند، نیز صدق میکرد. الیزابت او را در سال ۱۵۶۸ زندانی و سرانجام در سال ۱۵۸۷ اعدام کرده بود. پس از حکفرمانی کوتاه مدت برادر و خواهر ناتنیش، دورهٔ ۴۴ سالهٔ الیزابت بر تخت ثبات خوبی را برای فلمرو پادشاهی (بریتانیا) به ارمغان آورد و نیز به شکل گیری حس هویت ملی کمک کرد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟