ارسالها: 14491
#81
Posted: 1 Aug 2013 08:25
آغاز پادشاهی
الیزابت در سال ۱۵۵۸ و در ۲۵ سالگی بر تخت نشست. پیش از آن وی از سال ۱۵۵۳ در زندان خواهرش شهبانو مری بود. الیزابت هوادار پروتستانها بود و این آیین را در کشور رسمی کرد. لردهای انگلیس نیز که پیرو این آیین بودند از وی پشتیبانی کردند. اینچنین دشمنی پاپ و اسپانیای کاتولیک بر الیزابت و انگلستان برانگیخته شد.
در جنگ دریایی که در سال ۱۵۸۸ میان انگلیس و اسپانیا درگرفت، نیروهای دریایی اسپانیا بدلیل ناتوانی در کنترل مقابله با توفان شدید دریایی شکست سنگینی متحمل شدند. به این ترتیب نیروی دریایی انگلستان توانست به عنوان ابرقدرت دریایی جایگزین اسپانیاییها شود. همچنین انگلیسیها از ناتوانی اسپانیاییها سود برده و به گشودن و یافتن سرزمینهای آمریکای شمالی اقدام نمودند و علاوه بر آن بخشی از مستعمرات اسپانیا را نیز به تصرف خود درآوردند.
عصر طلایی انگلستان
دوره پادشاهی الیزابت بر انگلستان به عصر طلایی یا عصر الیزابت شناخته شدهاست. در این دوره ناماورانی چون ویلیام شکسپیر، کریستوفر مارلو، بن جانسون، والتر رالی و فرانسیس بیکن در انگلستان میزیستند. ادب و فلسفه در این روزگار سر برآورد و با ناتوانی کاتولیکها و پاپ روزگار رنسانس آغاز شد. الیزابت همچنین در برابر کاتولیکها روش تسامح را پیش گرفت. کمپانی هند شرقی بریتانیا در زمان حکمرانی وی تاسیس شد.
الیزابت از کودکی در خانه ادوارد ششم میزیست چون که پدرش هنری که فرزند پسر میخواست او و مادرش را از خود رانده بود. الیزابت با آموزههای پروتستان بزرگ شد. او برای مصالح کشور هرگز تن به زناشویی نداد. وی از بیماری بیخوابی رنج میبرد و سرانجام در ۲۴ مارس ۱۶۰۳ در گذشت. پیکرش را در کنار خواهرش مری در کلیسای وستمینستر به خاک سپردند.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#82
Posted: 1 Aug 2013 08:29
ژاندارک
ژان دارک (به فرانسوی: Jeanne d'Arc) و گاه دوشیزهٔ اورلئان (۶ ژانویه ۱۴۱۲ در دومرمی-لاپوسل (به معنای دومرمیِ دوشیزه یا دومرمی زادگاه دوشیزه)، لورن؛ † ۳۰ می ۱۴۳۱ در روآن)، «قهرمان» ملی فرانسه و قدیسهای در کلیسای کاتولیک.
در جنگ صدساله بر ضد انگلستان، رهبری فرانسویها را برعهده داشت. در نزدیکی شهر کُنپی ینی، به خاطر خیانت شهردار این شهر توسط بورگینیونها اسیر و به انگلیسیها فروخته شد. ژان دارک در یک دادگاه کلیسایی، توسط اسقفِ بووه، پیر کوشون به جرم ضدیت با قوانین کلیسا، محکوم و در میدان ویومارشه شهرِ روآن سوزانده شد. چندی بعد، در یک دادگاه تجدید نظر در سال ۱۴۵۶، «شرافت» وی را مجدداً پذیرفتند
زندگی
ژان دارک در منطقهٔ تاریخی لورِن، در خانواده آرک، در هنگام جنگ صدساله در روستای دونرِمی (Domremy) واقع در مرز شرقی فرانسه به دنیا آمد.
روستای دونرمی که در نزدیکی دره موز واقع بود در آن زمان تحت سرپرستی دوکِ بار قرار داشت.
پدر خانواده، ژاک، کشاورز و مسئول جمع آوری مالیات در دهکده دونرمی و همسرش ایزابل زنی دیندار و پاکدامن بود. خانواده آرک از قشر متوسط جامعه بودند. ژان(Jeanne) پنجمین و آخرین فرزند خانواده بود. سه برادر و خواهر بزرگترش به ترتیب ژاکمَن، کاترین، پیر و ژان(Jean) نام داشتند.
ژاک چون نمیخواست فرزندانش در آینده وارد کارهای اقتصادی شوند اجازه نداد که آنها به مدرسه بروند و خواندن و نوشتن بیاموزند. با این وجود ژان به کمک مادرش بعضی از دعاهای کتاب مقدس را حفظ نمود.
شمال فرانسه در آن زمان توسط انگلیسیها اشغال شده بود که با بورگینیونها متحّد بودند. در جنوب کشور هم، ولیعهد فرانسه (دوفَن) که بعدها به اسم شارل هفتم تاجگذاری کرد، حکومت میکرد.، ولی پادشاه انگلستان، هنری پنجم حکومت وی را به رسمیت نمیشناخت زیرا هنری بر طبق قرارداد تروآ، مدعی حکومت فرزند خود بر فرانسه بود.
قرارداد تروآ در سال ۱۴۲۰ بین هنری پنجم و شارل ششم، پادشاه فرانسه، به منظور پایانِ جنگ صدساله و جبران کشتارِ نبرد آژنکور بسته شده بود. طبق شرایط این قرارداد، ازدواج هنری پنجم با کاترین دو والوآ، دختر پادشاه فرانسه ایجاد شده بود تا شاهزادهخانم جوان، حکومت پدرش را پس از مرگ وی بهدست آورد و اتحّاد همیشگیِ دو پادشاهی را ایجاب کند. این قرارداد با مخالفت نجیبزادگان فرانسوی همراه بود، چراکه دوفَن، دیگر به عنوان ولیعهد فرانسه شناخته نمیشد.
خانه پدری ژان واقع در دهکده دونرمی. این خانه اکنون از بناهای تاریخی شهرستان وُژ (vosges) بهشمار میرود.
ژان دختری به شدت با ایمان، پاکدامن، راستگو، پرهیزگار و مهربان بود. از اینرو همه اهالی دهکده او را دوست داشتند. او دختری بود با موهایی تیره رنگ، قامتی متوسط و چشمانی درشت به رنگ قهوهای (یا خاکستری). او چهرهای متبسم و صدایی دلنشین و زیبا داشت.
در اواسط تابستان سال ۱۴۲۴ یعنی زمانی که ۱۲ ساله بود هنگامی که در باغ پدرش قدم میزد در سمت راست خود در کنار درختی قدیمی نوری خیره کننده را دید. سپس صدایی مهربان و ملکوتی را شنید که او را خطاب میکرد. این صدا، صدای قدیس میشل بود. او با ژان صحبت کرد و گفت که او باید پیش ولیعهد رفته و با کمک وی فرانسه را نجات دهد. در روزهای بعد کاترین مقدس و مارگارت مقدس مرتب پیش ژان آمده و با او صحبت میکردند. ژان تا ۴ سال با هیچ کس راجع به نداهای آسمانی اش سخنی نگفت. سرانجام در سال ۱۴۲۸ برای نخستین بار این موضوع را با یکی از بستگانش در میان گذاشت تا بتواند به کمک وی به شهر وکولور رفته و پس از اخذ اجازه از فرمانده آن شهر به مقر ولیعهد در کاخ شینون برود.
ژان از همان ابتدا به عنوان یک دختر شانزده ساله، خواهان خدمت در ارتش دوفَن بود، که به وی چنین اجازهای داده نشد. یک سال بعد به وی اجازه داده شد که دوفن را در شینون ملاقات کند. او با پوشش مردانهاش (گفته میشود که ژان دارک، تا آخر عمر به دستور نداهااز پوشش مردانه استفاده میکردهاست.) به سوی شینون سفر کرد و توانست در آنجا شارل را که خود را بین درباریانش پنهان کرده بود، پیدا کند و وی را از ماًموریتش مطلع سازد. بعد از اینکه ژان توسط کلیسا بازجویی شد، شارل با نقشه او در مورد آزادی اورلئان موافقت کرد، چرا که در آن زمان این شهر در محاصره انگلیسیها بود. دو تن از برادران ژان دارک یعنی پیر و ژان نیز او را در نبردها همراهی میکردند.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#83
Posted: 1 Aug 2013 08:33
با درایت، شجاعت و اعتماد به نفس خود، ژان دارک توانست اعتماد سربازهای ناامید فرانسوی را به دست بیاورد و محاصره اورلئان توسط انگلیسیها را در سال ۱۴۲۹ بشکند. او در روز جمعه، ۲۹ آوریل ۱۴۲۹، درحالیکه روزه بود، وارد اورلئان شده و با استقبال زیاد مردم آن شهر مواجه گردید. سپس برای اقامت به خانه خزانه دار دوک اورلئان رفت. در آنجا شام مفصلی ترتیب داده بودند ولی ژان به خوردن چند قطعه کوچک نان اکتفا نمود و سپس از فرط خستگی، بدون آنکه منتظر شود تا اتاق مخصوصش را آماده کنند، در اتاق شارلوت، دختر نه ساله خزانه دار به خواب رفت. پس از چند پیروزی دیگر مقابل انگلیسیها، وی توانست دوفن را متقاعد به لشکرکشی سوی رَنس کند. در تاریخ ۱۷ ژوئیه ۱۴۲۹ دوفن به عنوان شارل هفتم در کلیسای جامع شهر رنس تاجگذاری کرد و رسماً پادشاه فرانسه شد.
به پاس خدمات دوشیزهٔ اورلئان، شارل هفتم لقب اشرافی دوک دولیس را به خانواده آرک اعطا و مردم دهکده دونرمی و یکی از دهکدههای مجاور را از پرداخت مالیات معاف نمود. این قانون تا چند قرن بعد همچنان اجرا میشد. پیر و ژان (دو برادر دوشیزه) تنها فرزندان خانواده آرک بودند که از آنها نسلی به جا ماند. نسل این دو برادر ژان دارک وارثان لقب اشرافی «دولیس» بودند.
در قدم بعدی، ژان سعی کرد، پادشاه را برای آزادی پاریس از دست بورگینیونها متقاعد کند، که بی نتیجه ماند. بعدها خود ژان، حملهای را به سوی پاریس آغاز کرد، که آن نیمه کاره باقیماند. در تلاش دیگری برای آزادی کنپی ینی، در سال ۱۴۳۰ توسط بورگینیونها اسیر شد. وی دو بار سعی به فرار کرد (برای دومین بار با پریدن از یک برج بیست متری) و در نهایت به پیر کوشون اسقفِ بووه ویکی از متحدّان انگلیسیها فروخته شد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#84
Posted: 1 Aug 2013 08:45
اتهام به ارتداد
ژان به کفر و الحاد متهم شد. در تاریخ ۲۱ فوریه ۱۴۳۱ در دادگاهی در شهر روآن (روئِن) حضور پیدا کرد. اتهامهای وارده بر وی عبارت بودند از: اصرار بر دریافت الهام از جانب قدیسین، پوشش مردانه و همچنین، اقدام او به فرار از زندان (پریدن از برج بیست متری که البته در این ماجرا هیچ آسیبی به او نرسید).
ژان در دادگاه بارها درخواست کرده بود که دست کم او را برای محاکمه پیش پاپ یا شورای شهر بال ببرند ولی با این درخواست او مخالفت شد.
دختر دهقان زادهای که به گفته خودش حتی «آ» را از «ب» نمیتوانست تشخیص دهد به تنهایی ولی در کمال شجاعت از خودش دفاع میکرد. حافظه قوی او و دفاعیات محکمش همه را به حیرت وامیداشت.
یک بار از او پرسیدند که آیا فکر میکنی مورد عنایت و توجه خاص خدا قرار داری؟
ژان پاسخ داد: «اگر نیستم خداوند مرا مورد عنایت خود قرار دهد و اگر هستم این مقام را برایم حفظ کند. اگر میدانستم که خداوند به من لطفی ندارد غمگینترین موجود روی زمین بودم»
ژان گهگاهی هم از روی حس شوخ طبعی جملاتی میگفت. یک بار که یکی از منشیها حرفهای ژان را اشتباه ثبت کرده بود، ژان به شوخی به او گفت که اگر یک بار دیگر اشتباه کند گوش او را خواهد کشید.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#85
Posted: 1 Aug 2013 08:47
اعتراف نامه
یک بار ژان را به اتاق شکنجه بردند و وسایلی را که آنجا بود به او نشان دادند. هنگامی که ژان لوازم شکنجه را دید، گفت که اگر بخواهند او را شکنجه کنند چون تحملش را ندارد عقایدش را انکار کرده و به هر چه که کلیسا از او بخواهد اعتراف میکند ولی به محض اینکه او را رها کنند خواهد گفت که اعترافاتش از روی ترس بوده و در نتیجه اعتباری ندارد. قاضیان وقتی این سخن ژان را شنیدند فهمیدند که شکنجه او بی فایدهاست و بنابراین از این کار منصرف شدند. به این ترتیب ژان هرگز شکنجه نشد. گذشته از این شکنجه، اصولاً در مورد متهمین به جادوگری(sorcery)اجرا میشد در حالیکه ژان متهم به "ارتداد"(heresy) بود. یکی دیگر از دلایل شکنجه نشدن ژان این بود که زندانیانی که شکنجه میشدند اغلب میمردند و اگر ژان تحت شکنجه میمرد، انگلیسیها به خواسته خود که محاکمه ژان و اعدام وی به دستور کلیسا بود، نمیرسیدند! دوک بدفورد و همسرش نیز ممنوع کرده بودند که با ژان بدرفتاری شود. دوک بدفورد عموی هنری ششم پادشاه انگلستان بود و چون هنری در آن زمان یک کودک خردسال بود عمویش به نیابت از او به امور سلطنتی رسیدگی میکرد. چندی بعد، دانشگاه پاریس (سوربون)، که برای قضاوت خوانده شده بود، ژان را مجرم شناخت و ژان برای نجات جانش، صداهایی را که مدعی شنیدن آنها بود انکار کرد و اعتراف نامهای را به امضا رسانید که بر طبق آن بر مقبولیت رای کلیسا نیز تاًکید میکرد.
اما دو روز بعد و پس از آنکه نداها به سراغش آمدند و به او گفتند که نباید از کلیسا بترسد، ژان اعتراف نامهاش را پس گرفت و گفت که از روی ترس اعتراف کرده بود. بعلاوه کلیسا به وعدههای خودش عمل نکرده بود و همین نیز دلیل دیگری برای این بود که ژان اعترافش را پس گرفته و به قولی که به کلیسا داده بود عمل نکند.
۲ روز بعد از اینکه ژان اعتراف نامه اش را پس گرفت یعنی صبح روز سه شنبه ۳۰ می ۱۴۳۱ (در آن زمان ژان ۱۹ ساله بود) به او گفتند که خودش را برای رفتن به اعدامگاه آماده کند. ژان از شنیدن این خبر گریه اش گرفت و گفت «افسوس که بدن پاک و سالم من که هرگز آلوده نشد امروز باید بسوزد و تبدیل به خاکستر شود».
وقتی اسقف پیر کوشون به دیدنش آمد ژان به او گفت «اسقف من به دست شما میمیرم»
اسقف به مارتین لادوِنو گفت که هر چه دوشیزه میخواهد به او بدهد و سپس با خوشحالی زندان را ترک کرد. مارتین لادونو، راهب دومینیکنی از جمله کسانی بود که به بیگناهی ژان پی برده بود ولی قدرتی نداشت که بتواند از او دفاع کند. بعلاوه در دادگاه ممنوع کرده بودند که کسی از ژان دفاع کند و یا به نفع او شهادت بدهد. حتی اجازه نداده بودند ژان وکیلی داشته باشد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#86
Posted: 1 Aug 2013 08:48
مرگ
سی ام ماه میسال ۱۴۳۱، ساعت ۹ بامداد ژان را که پیراهن سفید و زمخت بلندی بر تن و کلاهی کاغذی بر سر داشت، سوار بر ارابهای به میدان ویومارشه (واقع در بازارگاه قدیمی شهر روآن) بردند. بعد از ایراد خطبهای در محکومیت ژان به او اجازه دادند که صحبت کند. ژان گفت که افرادی را که به او بدی کردهاند میبخشد و از مردم خواست که برایش دعا کنند. سپس او را به اعدامگاه برده و به چوبهای که در میان انبوهی از هیزمها بود، بستند.
ژان دارک، هنگام سوزاندنش شش بار نام عیسی را صدا زد. سپس هوشیاری خود را از دست داده و سرش به سمت پایین خم شد. این آخرین سخنان او بود. عدهای از مردم میگریستند. عدهای زانو زدند و برای ژان دعا کردند. جلادی که هیزمها را روشن کرده بود با ندامت گفت:«ما قدیسهای را سوزاندیم». بعد از مرگ ژان خاکستر وی و قلبش را که نسوخته بود[نیازمند منبع] در رودخانه سِن ریختند.
بیست سال بعد فرانسه آزاد شد و ۵ سال بعد از آزادی فرانسه یعنی ۲۵ سال بعد از درگذشت ژان دارک، با سعی و خواهش مادر و دو برادرش، برای او یک دادگاه تجدید نظر توسط پاپ کالیکتوس سوم برقرار شد. بر طبق این دادگاه و پس از شهادت دادن ۱۵۰ نفر به بیگناهی دوشیزه، محکومیت وی به طور کامل نقض شد. در ۱۶ می ۱۹۲۰، پاپ بندیکتوس پانزدهم، ژان دارک را در شمار قدیسین آورد، البته وی قبلاً در سال ۱۹۰۹ نیز به عنوان نیکوکار شناخته شده بود.
مرگ بر اثر گرما
نورمان بوتین در مقالهای مفصل با ارائه دلایل مختلف ثابت کردهاست که ژان در اعدامگاه قبل از اینکه آتش به او برسد از شدت گرما فوت کرد یا دست کم هوشیاری خود را از دست داد. بنابراین به هنگام سوختن دردی را حس نمیکرد.
طبق اظهارات شهود، ژان ۶ یا ۸ بار نام "عیسی" را صدا زد و سپس سرش به سمت پایین خم شد، آرام ماند و دیگر هیچ سخنی از او شنیده نشد. بنابراین در این لحظه او دست کم هوشیاری خود را از دست داده بود. بعلاوه هیچ کدام از شهود نگفتهاند که او پس از شعله ور شدن آتش، از شدت درد ناله کرد یا جیغ کشید. این مسئله نیز ثابت میکند که ژان دارک قبل از اینکه آتش به او برسد، هوشیاری خود را از دست داده بود.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#87
Posted: 1 Aug 2013 08:50
سخنان ژان دارک
«ای عزیزترین ای خداوند! به احترام عشق مقدست! از تو التماس میکنم اگر مرا دوست داری به من بیاموز که چگونه به این مردان کلیسا پاسخ دهم.»
«من در همه امور به آفریدگارم به خداوند توکل میکنم و او را از ته قلبم دوست دارم.»
در دادگاه از او پرسیدند که آیا مورد عنایت خاص خداوند قرار دارد. پاسخ داد: «اگر نیستم خداوند مرا مورد عنایت خود قرار دهد و اگر هستم این مقام را برایم حفظ کند. اگر میدانستم که خداوند به من لطفی ندارد غمگینترین موجود روی زمین بودم.»
«تا قبل از اواسط ماه روزه باید نزد دوفن بروم حتی اگر پاهایم تا زانو سائیده شوند.» در زمان اقامت در شهر وکولور
«حتی اگر صدها پدر و مادر (تعمیدی) داشتم و دختر پادشاه بودم باز هم باید میرفتم.» زمان اقامت در شهر وکولور
ژان دو مِس از او پرسید که ترجیح میدهد چه موقع وکولور را به قصد شینون ترک کند. ژان دارک پاسخ داد «امروز بهتر از فرداست و فردا بهتر از روزهای بعد.»
هنگامی که کشیشهای دانشگاه پوآتیه از او پرسیدند مگر خدا برای نجات فرانسه به کمک سربازها نیاز دارد پاسخ داد: «سربازها میجنگند و پروردگار به آنها پیروزی میدهد.»
ژان خطاب به همسر دوک آلانسون (ژان دو والوآ) که نگران زندگی شوهرش بود، گفت: «من به شما قول میدهم که کمترین آسیبی به همسر عزیزتان نخواهد رسید. نگران نباشید خانم! او پیش شما خواهد برگشت در حالیکه همچون الان سالم است، حتی شاید از الان هم بهتر باشد»
ژان، در دادگاه خطاب به اسقف پیر کوشون گفت: «شما ادعا میکنید که قاضی من هستید. من نمیدانم که واقعاً هستید یا نه. ولی به شما میگویم که حواستان را خوب جمع کنید که به اشتباه قضاوت نکنید، چرا که خودتان را در معرض خطر بزرگی قرار دادهاید. من به شما هشدار میدهم، پس اگر خداوند به خاطر این کار شما را مجازات کرد من وظیفه خودم را با اخطار به شما انجام دادهام»
«اگر محکوم شده و به دادگاه آورده شوم، و ببینم که مشعل را روشن و هیزمها را آماده میکنند و جلاد آمادهاست که آتش را برافروزد، حتی اگر در میان شعلههای آتش باشم باز هم چیزی به غیر از این نخواهم گفت و تا لحظه مرگ حرفم همین چیزی است که در این دادگاه گفتهام»
«شما دقت زیادی میکنید که هر چیزی را که علیه من است در دادگاه ثبت کنید ولی چیزهایی را که به نفع من است ثبت نمیکنید» (ژان در دادگاه)
کنت لوکزامبورگ به دیدن ژان در زندانش آمد و به او وعده داد که اگر سعی نکند از زندان فرار کند فدیه او را پرداخت کرده و آزادی اش را خواهد خرید. ژان به کنت چنین پاسخ داد:«کنت! مرا دست انداختهای؟! فدیه؟! شوخی میکنی! تو نه دوست داری که این کار را بکنی و نه قدرتش را داری»
«نداهایم به من گفتند که خطای بزرگی مرتکب شدم که اعتراف به اشتباه بودن اعمالم کردم. هر چیزی که در روز چهارشنبه گفتم به خاطر ترس از آتش بود» "یکشنبه ۲۸ ماه مه سال ۱۴۳۱"
«آه! ترجیح میدادم که هفت بار سرم را بزنند تا اینکه مرا در آتش بسوزانند. افسوس! که بدن پاک و سالم من که هرگز آلوده نشد امروز باید بسوزد و تبدیل به خاکستر شود» "ژان در زندانش واقع در شهر روآن،۳۰ می۱۴۳۱"
«روآن! روآن! یعنی من باید اینجا بمیرم؟ آه روآن من میترسم که تو خونبهای مرا گران پرداخت کنی» "ژان در اعدامگاه، میدان ویومارشه، روآن،۳۰ می۱۴۳۱"
«از همه شما که در اینجا ایستادهاید خواهش میکنم که اگر ظلمی به شما کردهام مرا ببخشید و برایم دعا کنید» "ژان در اعدامگاه، میدان ویومارشه، روآن،۳۰ می۱۴۳۱"
«نداهای من از جانب خداوند آمده بودند و هر کاری که کردم مطابق دستور پروردگار بود» "ژان در اعدامگاه زمانی که آتش در اطرافش شعله ور شد"
«به خودتان کمک کنید تا خداوند کمکتان کند.»
«مرا پیش خداوند بفرستید، همانکسی که از پیش او آمدهام» "محاکمه در روآن"
ژان به مادام تورولد که جواهراتش را برای تبرک پیش او آورده بود با خنده گفت:"خودت به آنها دست بکش و مطمئن باش که از دست تو هم به اندازه دست من متبرک خواهند شد" "زمان اقامت در شهر بورژ"
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#88
Posted: 1 Aug 2013 11:06
وینستون چرچیل
سر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل (به انگلیسی: Sir Winston Leonard Spencer-Churchill) (تولد: ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ - درگذشت: ۲۴ ژانویه ۱۹۶۵) سیاستمدار و نویسندهٔ بریتانیایی است که بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ یعنی در طول جنگ جهانی دوم و بار دیگر بین سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخست وزیر بریتانیا بود. او افسر ارتش بریتانیا نیز بود. چرچیل جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۳ را به خاطر نوشتههایش بدست آورد.
مجلهٔ تایم در سال ۱۹۴۹، وینستون چرچیل را به عنوان «مرد نیمهٔ اول قرن بیستم» انتخاب کرد.چرچیل سال ۱۹۴۰ نیز به عنوان مرد سال تایم انتخاب شده بود.
سالهای اولیه و خدمت در ارتش
چرچیل در ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ در «بلنهایم پالاس» در آکسفوردشایر انگلستان در خانواده معروف اسپنسر به دنیا آمد.[۳] پدر وی «لرد راندولف چرچیل» یک سیاستمدار و مادر او «لیدی راندولف چرچیل» دختر یک میلیونر آمریکایی بود. او همچنین برادری به نام «جان استرنج اسپنسر چرچیل» داشت.
چرچیل ابتدا به مدرسه «هارو» و پس از آن به «آکادمی نظامی سلطنتی سندهرست» ملحق شد.
در سال ۱۸۹۳ به ارتش بریتانیا پیوست و در ۱۸۹۸ به عنوان افسر ارتش در جنگی در سودان شرکت کرد. در سال ۱۸۹۹ ارتش را به قصد انجام فعالیتهای سیاسی ترک کرد ولی قبل از آن به عنوان روزنامه نگار به آفریقای جنوبی که در آن «جنگ دوم بوئر» در جریان بود رفت ولی در آنجا توسط بوئرها به عنوان اسیر جنگی دستگیر و زندانی شد ولی چرچیل توانست از آنجا فرار کند
پارلمان و نخست وزیری
وینستون چرچیل در سال ۱۹۰۰ به عنوان عضو حزب محافظه کار وارد پارلمان اولدهام شد ولی بعد از مدتی از حزب جدا شد و در سال ۱۹۰۴ به حزب لیبرال پیوست. چرچیل از مخالفان سیاستهای خلع سلاح داوطلبانه بود و همچنین از سیاست مماشات بریتانیا و فرانسه در مقابل زیاده خواهیهای هیتلر انتقاد می کرد. با شکست سیاست مماشات، زیر پاگذاشته شدن قرارداد مونیخ، شروع جنگ جهانی دوم و حمله آلمان به بلژیک و هلند و فرانسه، در ماه می ۱۹۴۰ نویل چمبرلن از سمت نخست وزیری کناره گرفت و وینستون چرچیل در سن ۶۵ سالگی در جای او به عنوان نخست وزیر و وزیر دفاع قرار گرفت. در زمان جنگ جهانی دوم همزمان با پادشاهی جرج ششم، نخست وزیری بریتانیا در دست وینستون چرچیل بود. چرچیل در طول جنگ به برقراری روابط قوی با رئیس جمهور آمریکا، فرانکلین روزولت پرداخت.
چرچیل قدرت را در انتخابات بعد از جنگ در سال ۱۹۴۵ از دست داد با این حال رهبر اپوزیسیون باقی ماند. در مقابل زیاده خواهی استالین پس از جنگ جهانی دوم (به عنوان مثال الحاق لتونی و استونی و لیتوانی و شرق لهستان به خاک شوروی) و اشغال نظامی و تشکیل دولتهای استبدادی دست نشانده شوروی در اروپای شرقی، چرچیل اروپا و آمریکا را به اتحاد در مقابل کمونیسم تشویق کرد. اصطلاح «پرده آهنین» نیز توسط او رواج داده شد.
چرچیل دوباره در سال ۱۹۵۱ به عنوان نخست وزیر انتخاب شد و در سال ۱۹۵۵ برکنار شد. با این حال تا اواخر عمر به عنوان عضو پارلمان بریتانیا باقی ماند. وهمچنین عنوان پدر مجلس را در اختیار داشت.از گرایشهای سیاسی او می توان به مخالفت او با اعطای استقلال به هند اشاره کرد. چرچیل در دنیای سیاست بریتانیا نقش بزرگی به عهده داشت چرا که نقش و دخالت سلطنت را در سیاست بریتانیا به تدریج تقلیل داد و تأثیرات این عملکرد از دوران ملکه ویکتوریا تا ملکه الیزابت دوم به چشم میخورد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#89
Posted: 1 Aug 2013 11:16
مرگ
وینستون چرچیل در صبح یکشنبه، ۲۴ ژانویهٔ ۱۹۶۵ بعد از ۱۰ روز نگرانی عمومی از وضعیت سلامتیاش، در اثر سکته مغزی در سن ۹۰ سالگی در منطقه هایدپارک گیت در شهر لندن درگذشت.به دستور ملکه الیزابت دوم، جسد او برای سه روز در دیدگان همگان گذاشته و مراسم تشییع رسمی در کلیسای سنت پال با حضور شهبانو برگزار شد.این اولین مراسم رسمی از سال ۱۹۱۴ در بریتانیا بود که برای فردی خارج از خاندان سلطنتی انجام میشد. این مراسم همچنین بزرگترین مراسم از این دست در بریتانیا بود به طوری که افرادی از بیشتر از صد کشور جهان شامل افرادی چون رئیس جمهور فرانسه، شارل دوگل، و رئیس جمهور آمریکا، دوایت آیزنهاور، حضور یافته بودند.
کتابها و تالیفات
چرچیل نویسنده ای سخت کوش بوده و به نوعی از نویسندگی امرار معاش می کرده است. او به خاطر نوشته هایش (خصوصاً جنگ جهانی دوم) جایزه نوبل ادبی سال ۱۹۵۳ را دریافت کرد.
از تالیفات او می توان به موارد زیر اشاره کرد.
کتابهای تاریخی
جنگ رودخانه (۱۸۹۹)
لرد لندورف چرچیل (۱۹۰۶)
برای تجارت آزاد (۱۹۰۶)
لیبرالیسم و مساله اجتماعی (۱۹۰۹)
بحران جهانی (در مورد جنگ جهانی اول) (۱۹۲۳- ۱۹۳۱)
زندگی و زمانه لرد مارلبرو (۱۹۳۳-۱۹۳۸)
جنگ جهانی دوم (۱۹۵۴-۱۹۴۸)
تاریخ مردم انگلیسی زبان (۱۹۵۶-۱۹۵۸)
افتخارات
وینستون چرچیل در طول مدت خدمت سیاسی و فعالیتش به عنوان نویسنده افتخارات زیادی کسب کردهاست.
او جایزه نوبل ادبی سال ۱۹۵۳ را به خاطر "چیرهدستیش در توصیف وقایع تاریخی و زندگینامهای و نیز فصاحت بیانش در دفاع از آرمانهای والای انسانی" برد.
چرچیل در ۹ آوریل ۱۹۶۳ با درخواست ریاست جمهور آمریکا، جان اف. کندی، و با تصویب کنگره آمریکا به عنوان «اولین شهروند افتخاری ایالات متحده آمریکا» انتخاب شد. ولی به دلیل ناتوانی جسمی در مراسم کاخ سفید حاضر نشد و پسر و نوهٔ او این افتخار را برای او دریافت کردند.
مردم بریتانیا در رای گیری نوامبر ۲۰۰۲ بیبیسی، سر وینستون چرچیل را به عنوان «بزرگترین بریتانیایی تمام تاریخ» انتخاب کردند
تصویر وینستون چرچیل بر اسکناس پنج پوندی
در آوریل ۲۰۱۳، بانک مرکزی انگلستان اعلام کرد که از سال ۲۰۱۶ پشت اسکناسهای ۵ پوندی تصویر وینستون چرچیل، نخستوزیر دوران جنگ را به جای تصویر الیزابت فرای، شخصیت خیّر بریتانیایی چاپ میکند. در اسکناسهای جدید کنار تصویر چرچیل جمله مشهورش که "چیزی ندارم که تقدیم کنم مگر خون، رنج، اشک و عرق" نوشته شده است. او این جمله را به هنگام روی کار آمدنش در مجلس بریتانیا بیان کرد. در پس زمینه ساعت بیگ بن روی ساعت سه ایستاده که زمان تقریبی همان سخنرانی است. همچنین تصویری از جایزه نوبل ادبیات، که در سال ١٩۵٣ به چرچیل رسید در طراحی ۵ پوندی جدید به چشم میخورد. هماکنون تصویر الیزابت فرای، از شخصیتهای خَیِر قرن نوزدهم که به ویژه به وضع زندانیان رسیدگی میکرد، پشت اسکناس ۵ پوندی نقش بسته است. رئیس بانک مرکزی انگلستان گفته که وینستون چرچیل به دلیل اهمیتی که به عنوان "قهرمان تمامی جهان آزاد" داشته به این منظور انتخاب شده است.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#90
Posted: 1 Aug 2013 11:22
داستانی از چرچیل : خردل و سگ
آورده اند که در کنفرانس تهران روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ های پی در پی آن روز تاریخی! برای خوردن شام با هم نشسته بودند.
در کنار میز یکی از سگ های چرچیل ساکت نشسته بود و به آن ها نگاه می کرد، چرچیل خطاب به همراهانش گفت:
چطوری میشه از این خردل تند به این سگ داد ؟
روزولت گفت: من بلدم و مقداری گوشت برید و خردل را داخل گوشت مالید و به طرف سگ رفت و گوشت را جلوی دهانش گرفته و شروع به نوچ نوچ کرد ، سگ گوشت را بو کرد و شروع به خوردن کرد تا اینکه به خردل رسید، خردل دهان سگ را سوزاند و از خوردن صرف نظر کرد.
بعد نوبت به استالین رسید.
استالین گفت: هیچ کاری با زبون خوش پیش نمیره و مقداری از خردل را با انگشت هایش گرفته و به طرف سگ بیچاره رفته و با یک دستش گردن سگ را محکم گرفته و با دست دیگرش خردل را به زور به داخل دهان سگ چپاند، سگ با ضرب زور خودش را از دست استالین رهانید و خردل را تف کرد.
در این میان که چرچیل به هر دوی آن ها می خندید بلند شد و گفت: دوستان هر دو تا تون سخت در اشتباهید! شما باید کاری بکنید که خودش مجبور بشه بخوره.
روزولت گفت: چطوری؟
چرچیل گفت نگاه کنید! و بعد بلند شد و با چهار انگشتش مقداری از خردل را به مقعد سگ مالید، سگ زوزه کشان در حالی که به خودش می پیچید شروع به لیسیدن خردل کرد!
چرچیل گفت دیدید چطوری می توان زور را بدون زور زدن به مردمان تحمیل کرد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟