ارسالها: 24568
#21
Posted: 16 Aug 2013 13:27
ژاکلین کندی ( همسر جان اف کندی رئیس جمهور آمریکا) ژاکلین کندی (به انگلیسی: Jacqueline Kennedy Onassis) (زاده ۲۸ ژوئیه ۱۹۲۹ - درگذشته ۱۹ مه ۱۹۹۴)
همسر رئیسجمهور آمریکا جان اف.کندی بود.
او از ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳ بانوی اول ایالات متحده بود.
او دانش آموختهٔ دانشگاه جورج واشینگتن بود.
نام ژاکلین بی شک اکثر زنان آمریکایی را به یاد زنی می اندازد که که به خاطر نوع لباس پوشیدن و تیپ خاصش زمانی الگوی بسیازی از زنان غربی بود.
دفتر زندگی ژاکلین لیبوویر در۲۸ جولای ۱۹۲۹در نیویورک گشودهشد. اما آن زمان هیچ کس فکرش را نمی کرد دختر یک دلال بورس به جایی برسد که بانوی اول آمریکا شود. ژاکلین لیبوویر کندی همسر رئیس جمهور مقتول و البته محبوب ایالات متحده آمریکاست. همسری که وقتی در کنار شوهرش قرار می گرفت تمام توجه ها را به خود جلب میکرد و رئیس جمهور آمریکا در سایه محبوبیت و جذابیت شخصیتی او گم میشد.
ژاکلین زندگی پر فراز و نشیبی داشت. او که فارغ التحصیل رشته ادبیات فرانسه از دانشگاه جورج واشنگتن بود، در یک مهمانی با آقای سناتور آشنا شد. آشنایی او جان کندی به عشق آتشین آقای سناتور و خانم جوان انجامید و آن دو در سال ۱۹۵۳ با هم ازوداج کردند.[/b]
ژاکلین که علاقه زیادی به همراهی جان در فعالیت های انتخابات ریاست جمهوری آمریکا داشت به خاطر دو بارداری ناموفق در زمان بارداریاش موفق نشد سناتور جوان را در انتخابات یاریکند.
جان کندی بعد از آنکه رقابت انتخاباتی را از نیکسون جمهوری خواه برد، ژاکلین را نیز با خود به کاخ سفید برد. آن روز به ذهن کندی هم خطور نمیکرد که روزی خود او هم زیر سایه ژاکلین قرار بگیرد. سلایق هنری و ادبی ژاکلین که بیشتر به اروپایی ها شباهت داشت باعث شد کاخ سفید در آن دوران به یکی از جذاب ترین مکان های دنیا بدل شود.
در بعضی از سفرهای خارجی این ژاکلین بود که بیشتر مورد توجه رسانه ها قرار می گرفت، تا جایی که در سفر پاریس یکی از روزنامه ها نوشت: رئیس جمهور در این سفر ژاکلین را همراهی می کرد.
سال ۱۹۶۳ برای بانوی اول امریکا سال خوبی نبود. در همین سال بود که جان اف.کندی هنگامی که با لیموزین خود در حال عبور از شهر بود مورد اصابت گلوله قرار گرفت. اتفاقی که ژاکلین عاشق را برای مدتها عزادار کرد. می گویند تا زمانی که کندی را به بیمارستان رساندند ژاکلین سر او را بغل کرده بود و با او حرف میزد.
اما او بعد از چند سال همان ژاکلین همیشگی شد و بر خلاف انتظار همه اوناسیس یونانی ازداج کرد. اوناسیس که یکی از بزرگترین و معروفترین کشتی داران دنیا بود زندگی عاشقانهای با او داشت.
سال۱۹۷۳ ژاکلین یکبار دیگر بیوه شد و ویراستاری کتاب را برای فرار از تنهاییاش انتخابکرد.
در ژانویه۱۹۹۴ بود که ژاکلین متوجه شد به سرطان مبتلا شده است. پزشکان به بهبودی او امیدوار بودند اما ژاکلین پیر و خسته در ۱۹ماه می همان سال تسلیم مرگ شد. این پایان زندگی ژاکلین لی بوویر کندی اوناسیس بود.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#22
Posted: 17 Aug 2013 00:37
ایندیرا گاندى نخست وزیر هند
خانم ایندیرا گاندى، دختر جواهر لعل نهرو نوامبر ۱۹۱۷ در الله آباد هندوستان به دنیا آمد.
وى خود مىنویسد:
درست بگویم، حیات اجتماعى من از سه سالگى شروع شد، یاد ندارم با سایر کودکان بازى کرده و با آنها قاطى شده باشم، بهترین سرگرمى و تفریح من ایراد نطق و خطابه آتشین براى خدمتکاران بود.
بخاطر تظاهرات ضد انگلیسى، تمام اعضاء خانواده، که تا آن زمان به سن بلوغ نرسیده بودند، بارها دستگیر و زندانى شده بودند.
ایندیرا به ترتیب در هند و سوئیس به تحصیل پرداخت، در سال۱۹۳۷ بعد از فوت مادر وارد کالج آکسفورد شد، در۱۹۴۱به وطن خویش بازگشت و در سال۱۹۴۲با فیروز گاندى روزنامه نگار اهل الله آباد، که یکى از افراد فعال کنگره ملى بود ازدواج کرد و پس از اینکه تا سال ۱۹۴۶داراى دو پسر بنامهاى راجیو و سن جاى گردید، در سال ۱۹۶۰ شوهرش چشم از جهان فرو بست.
در سال ۱۹۴۷جواهر لعل نهرو، اولین نخست وزیر هند شد و ایندیرا نیز به یارى پدر شتافت و با توجه به اینکه در امور خارجى و داخلى کارآزموده شده و مدارج علمى خود را هم در این زمینه طى کرده بود، به عنوان عضو کمیته مرکزى کنگره، مشاور خوبى براى پدر بود.
جواهر لعل نهرو در سال ۱۹۶۴ چشم از جهان فرو بست و در سال ۱۹۶۶ هیات اجرایى حزب، خانم ایندیرا گاندى را براى پست نخست وزیرى معرفى کرد، وى تصمیم داشت راه نهرو را ادامه دهد و همین امر باعث شد که با مخالفتهاى زیادى در داخل و خارج روبرو بشود.
ایندیرا مىنویسد: یکى از امتیازات من این بود که پدرم به من آموخته بود، چگونه با سیاستمداران و بزرگمردان روبرو بشوم و با آنها به بحث و گفتگو و تبادل نظر بپردازم، از آن گذشته مهارت و تجربه فراوانى در ملاقات و مذاکره با هنرمندان و نویسندگان و طبقات دیگر اجتماع پیدا کرده بودم، اما تنها اشکالى که برایم پیش مىآمد این بود که باید به سیاست بازان حالى مىکردم، که به من به چشم دختر نهرو نگاه نکنند و براى شخص خودم حقى قائل باشند.
ایندیرا در تمام مدتى که در راس حکومت قرار داشت، روزانه هیجده ساعت کار مىکرد، برنامه ده مادهاى، معروف خود را تحت عنوان: ارتقاء سطح اقتصادى هند ارائه داد و در مه ۱۹۶۷ توسط کمیته کار حزب مورد تائید قرار گرفت و با بهرهگیرى از محبوبیت و شخصیت و اعتبارش بین مردم توانست در عین مخالفتهاى سندیکالیستهاى کنگره، در ژوئیه ۱۹۶۹چهارده بانک تجارى را ملى اعلام کند.
در پایان دهه شصت، دولت ایندیرا گاندى توجه فراوانى نسبت به توسعه کشاورزى مبذول داشت، اما این برنامه هرگز نتوانست مشکل دهقانانان بىزمین را حل کند و مالکان بزرگ همچنان وجود داشتند و به تاخت و تاز خود ادامه مىدادند و معضلات اجتماعى نیز رو به گسترش بود.
در ۹ اوت ۱۹۷۱ ایندیرا گاندى با برقرارى پیمان مودت ۱۵ساله هند و شوروى توانست پشتوانه یک قدرت بزرگ را به دست آورد، و این کار به خصوص براى دولت جوان و نوپاى بنگلادش از اهمیت خاصى برخوردار بود، اما این وابستگى نتوانست مشکلات کمبود و نارضایتى داخلى را حل کند و ایندیرا در ۲۶ژوئن ۱۹۷۶ ناچار وقع فوق العاده اعلام کرد و همزمان دولت با انتشار برنامه ۲۰ مادهاى خود تحت عنوان ارتقاء سطح زندگى فقرا وعده داد دنباله برنامه اصلاحات ارضى قبلى را بگیرد و براى اصلاح وضع شهرنشینان و دهقانان تهى دست بکوشد و قیمت ارزاق و مواد غذایى را ثابت نگهدارد، که متاسفانه این طرح هم به اجراء درنیامد. و کنگره ملى بعد از۳۰ سال که در راس قدرت قرار داشت با شکست مواجه شد.
مخالفان بعد از این شکست، ایندیرا گاندى را از قدرت خلع کردند و با ایراد تهمتهایى او را به زندان انداختند و براى اعضاء خانوادهاش هم مزاحمتهایى فراهم کردند، اما طرفداران او مبارزه کردند، حزب جدیدى تشکیل دادند و او پس از آزادى باز به قدرت رسید.
بارى، دو عامل عمده سبب به قدرت رسیدن مجدد ایندیرا گاندى شد:
۱ - اراده پولادین و عزم راسخ او در مقابله با مشکلات و مخالفان
۲ - برنامه مدون نداشتن حزب جاناتا رقیب او براى جلب اعتماد عموم افراد. زیرا حزب مخالف کارى که مىکرد فقط خوردهگیرى و انتقاد از رهبران سابق کنگره بود.
اینجا بود که حزب جدید التاسیس خانم گاندى از موعد ۱۹۸۰ براى انتخابات توانست با موفقیت چشمگیرى برنده شود و دو سوم کرسىهاى مجلس را به خود اختصاص دهد و بار دیگر خانم گاندى به نخست وزیرى انتخاب گردید.
ایندیرا مادر هند و مظهر آزادى و استقلال سرزمین پهناور هند و مایه شرف و افتخار تاریخ بود.
اما در صحنه داخلى جدائى طلبان و فرقه گرایان، این زن مبارز و فداکار به سال ۱۹۸۰ در سن ۶۳ سالگى در یک توطئه ناجوانمردانه به قتل رسید.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#23
Posted: 17 Aug 2013 00:38
مادر ترزا ( قدیسه کاتولیک)
اگنس گونجا بویاجیو معروف به مادر ترزا (به انگلیسی: Mother Teresa)(متولد ۲۶ اوت ۱۹۱۰ در اسکوپیه امپراطوری عثمانی ) راهبهٔ کاتولیک آلبانیایی و تأسیس کنندهٔ ماموران امور خیریه در هند بود. وی در سال ۱۹۲۸ به هندوستان رفت و به گروه "tas" پیوست. بهخاطر ارادتی که به "تِرِزا اهل آویلا"، راهبهٔ اسپانیایی و بنیانگذار یکی از جریانهای رهبانیت و خدمات خیرخواهانه بود، نام ترزا را برای خود برگزید. در سال ۱۹۴۸ صومعه را ترک گفت تا پرستاری بیاموزد.
مادر ترزا به خاطر خدمات انساندوستانهاش سال ۱۹۷۹، جایزه نوبل صلح را به خود اختصاص داد و در سال ۲۰۰۳ از طرف پاپ ژانپل دوم آمرزیده شناخته شد.
اگنس گونجا بویاجیو در سال ۱۹۱۰ متولد گشت. او کوچکترین فرزند خانواده بود. پدرش که در مسائل سیاسی آلبانی درگیر بود در ۱۹۱۹ یعنی زمانی که او ۹ سال داشت درگذشت. پس از مرگ پدر مادرش او را بر اساس تعالیم کلیسای کاتولیک آموزش داد. اگنس از همان ابتدا مجذوب داستانهایی در مورد زندگی مبلغین و خدمات آنها بود.در دوازده سالگی متقاعد شده بود که باید عمر خود را صرف یک زندگی معنوی بکند. در ۱۸ سالگی خانه را ترک و به عضویت گروه خواهران لورتو درآمد و دیگر هرگز مادر و خواهرش را ندید
آگنس در ابتدا به لورتو ابی در ایرلند برای یادگیری زبان انگلیسی رفت. زبانی که خوهران لورتو از آن برای آموزش به کودکان در هند استفاده میکردند. او در سال ۱۹۲۹ وارد هند شد و مراحل کارآموزی خود را در دارجلینگ آغاز کرد. او در ۲۴ می۱۹۳۱ به عنوان یک راهبه قسم یاد کرد و نام ترزا را از "تِرِزا اهل آویلاً، راهبهٔ اسپانیایی و بنیانگذار یکی از جریانهای رهبانیت و خدمات خیرخواهانه داشت، برای خود برگزید .او مراسم قسم خود را به عنوان راهبه به صورت رسمی در ۱۴ می ۱۹۳۷ هنگامی که به عنوان معلم در یکی از مدرسههای صومعهٔ لورتو در شرق کلکته مشغول به تدریس بود به جای اورد. هر چند که ترزا از آموزش دادن لذت می برد اما فقر گستردهٔ حاکم بر کلکته به شدت او را آزار می داد.
امور خیریه
در دهم سپتامبر ۱۹۴۶ ترزا چیزی را هنگام سفر به دیر لورنتو در دارجلینگ تجربه کرد که خود ان را ندایی در درون ندا خواند.ترزا میگوید: من میخواستم تا دیر را ترک کنم و به مردم فقیر در حالی که در میان انها زندگی میکنیم کمک کنم.این یک وظیفه بود. ترزا کار مبلغی خود را در سال ۱۹۴۸ با به تن کردن ردایی با خطهای آبی شروع کرد او شهروندی هند را دریافت نمود و به زندگی در میان فقرا روی اورد.. در ابتدا به تدریس در مدرسهٔ موتجهیل پرداخت و سپس به پرستاری از افراد بینوا و قحطی زده روی آورد. کارها و تلاشهای او خیلی زود توجه مقامات رسمی زیادی از جمله نخست وزیر هند را به خود جلب کرد.
ترزا در خاطرات خود مینویسد که ۵ سال اول کار او مملو از دشواریها و مشقات زیادی بودهاست.او درامدی نداشت و از حامی ای برای دریافت غذا و مایحتاج برخوردار نبود. ترزا در این مدت دچار احساس تنهایی و شک و تردید و وسوسهای برای بازگشت به زندگی نسبتاً اسوده در دیر شد.
امور خیریه در سطح جهانی
در سال ۱۹۸۲ مادر ترزا در اوج محاصره بیروت توانست ۳۷ کودک را که در بیمارستان خط مقدم گرفتار شده بودند با آتش بسی موقت میان ارتش اسرائیل و چریکهای فلسطینی نجات دهد. وی همراه با کارکنان صلیب سرخ به آن منطقه سفر کرد و توانست کودکان بیمار را نجات بخشد.
در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ میلادی با بازتر شدن فضا در کشورهای اروپای شرقی، که قبلاً به خاطر کمونیست مبلغان مذهبی را رد کرده بودند، وی تلاشهایش را معطوف به گسترش مذهب در این کشورها کرد. او با موضعی محکم با مخالفت در برابر سقط جنین و طلاق پرداخت و شعارش این بود که: «مهم نیست آنها چه میگویند، شما باید آنها را با لبخند و کار خود تغییر دهید.»
مادر ترزا برای همکاری و کمک به جاهای مختلفی سفر کرد. از جمله برای مبارزه با گرسنگی به اتیوپی، در حادثه چرنوبیل برای کمک به آسیب دیدگان تشعشات هستهای، و همچنین برای کمک به قربانیان زلزله در ارمنستان به این مناطق سفر کرد. در سال ۱۹۹۱ در اولین بازگشت به وطنش خانه خیریهٔ برادران مبلغ را در تیرانای آلبانی تاسیس کرد.
تا سال ۱۹۹۶ او ۵۱۷ مأموریت را در بیش از ۱۰۰ کشور جهان انجام داده بود.
بیماری و مرگ
ترزا در سال ۱۹۸۳ در رم هنگامی که قصد دیدار با پاپ را داشت دچار یک حمله ی قلبی شد. پس از دومین حمله قلبی وی یک ضربان ساز دریافت نمود. در ۱۹۹۱ پس از جدال با بیماری ذات الریه در مکزیکو او دچار مشکلات قلبی بیشتر شد. به او پیشنهاد شد تا از مقام خود به عنوان مدیر امور خیریه کناره گیری کند اما راهبههای گروههای مذهبی در جلسهای سری رای به باقیماندن او در سمت خود دادند. مادر ترزا تصمیم انان را مبنی بر باقیماندن در سمت خود پذیرفت.
در سال ۱۹۹۶ مادر ترزا در سانحهای به زمین خورد و استخوان ترقوه اش شکست.در ماه اگوست همان سال او به بیماری مالاریا دچار شد و بطن چپ قلب خود را از دست داد. او یک عمل قلب انجام داد اما واضح بود که وضع جسمانی او دارد رو به وخامت میگذارد. هنگامی که بیماری او شدت گرفت و مجبور به بستری شد در خواست نمود تا همانند بقیه ی مردم عادی در بیمارستانی در کالیفرنیا مورد معالجه قرار گیرد. اسقف اعظم کلکلته به کشیشان دستور داد تا بر روی مادر ترزا مراسم جن گیری انجام گیرد زیرا که تصور میکرد او مورد حملهٔ شیطان قرار گرفتهاست.
مادر ترزا در ۱۳ مارس ۱۹۹۷ از مقام خود استعفا کرد و در ۵ سپتامبر همان سال زندگی را بدرود گفت. هنگام مرگ امور خیریه دارای بیش از چهار هزار راهبه و در ۱۲۳ کشور جهان مبلغ داشت. دولت هند به منظور قدردانی از زحمات مادر ترزا برای او مراسم رسمی ویژه ای به عمل اورد.
معجزات و شناخته شدن به عنوان قدیس
پس از مرگ مادر ترزا واتیکان تحقیقات خود را در رابطه با قدیس بودن او اغاز کرد.
در سال ۲۰۰۲ واتیکان شفا یافتن زنی هندی را که توموری در شکم خود داشت و با نگاه کردن به عکس ترزا بر روی یک یادگاری بهبود یافته بود را به عنوان معجزه به رسمیت شناخت. مونیکا بسرا زن شفا یافته در این رابطه میگوید که پرتوهایی از نور از سمت نگاره مادر ترزا تشعشع یافت تومور سرطانی وی را درمان نمود هرچند شوهر او و منابع بیمارستانی اصرار داشتند که معالجات پزشکی او را شفا داده است. نقدها و صحبتهای زیادی پیرامون این امر شدهاست دکتر مصطفی در این رابطه به نیویورک تایمز گفت که در واقع کیست برسا سرطانی نبودهاست علاوه بر این او به مدت تقریباً یک سال تحت درمان بودهاست و این نمیتواند یک معجزه باشد.
انتقادات
با وجود نگرش مثبت بیشتر افراد به عملکرد مادر ترزا، برخی چون کریستوفر هیچنز و اروپ چترجی (پزشک هندی تبار زاده کلکته) دیدگاهی متفاوت نسبت به او دارند. هیچنز در سال ۱۹۹۵ میلادی کتابی بنام مقام تبلیغ گری : مادر ترزا در فرضیه و عمل نوشت و درآن کتاب به انتقاد شدید از مادر ترزا پرداخت. او پیش از آن نیز در برنامه مستندی بنام فرشته دوزخ (محصول سال ۱۹۹۴) که از کانال ۴ انگلیس پخش گردید، به انتقاد از عملکرد مادر ترزا پرداخته بود.
از جمله انتقادات هیچنز میتوان به ارایه خدمات ناکافی و نادرست به بیماران بستری در مرکز خیریه مادر ترزا در کلکته اشاره کرد. او در کتاب خود به گزارش دکتر رابین فاکس در مورد استانداردهای درمانی در مرکز خیریه کلکته اشاره میکند. دکتر رابین فاکس یکی از ویراستاران مجله معتبر پزشکی لانست است و گزارش او در سپتامبر سال ۱۹۹۴ میلادی در مجله لانست منتشر گردید. در بخشی از گزارش، دکتر فاکس اشاره میکند:" مرد جوانی با وضعیتی نابسامان در مرکز پذیرفته شده بود. او از تب بالایی رنج میبرد. داروهای تجویز شده برای وی تتراسایکلین و استامینوفن بودند. مدتی بعد یک پزشک داوطلب در معاینه خود با تشخیص احتمالی مالاریا، داروهای بیمار را به کلروکین تغییر داد. آیا کسی نمیتوانست برای تشخیص درست نگاهی به نمونه خون بیمار بیندازد؟ آنگونه که به من گفته شد در آن جا به ندرت اجازه هرگونه ارزیابی داده میشد. آیا خواهران روحانی نمیتوانستند از یک الگوریتم ساده برای افتراق بیماریهای درمان پذیر و بیماریهای درمان ناپذیر بهره برند؟ پاسخ باز هم منفی است. مادر ترزا دخالت الهی را به هرگونه برنامه ریزی ترجیح میداد. اصول وی برای مقابله با هرگونه پیشروی به سوی ماده گرایی و ماتریالیسم طراحی شده بودند."
در مستند فرشته دوزخ یکی از داوطلبان بنام مری لودن که مدتی در مرکز خیریه کلکته مشغول به خدمت داوطلبانه بوده است، از استفاده مکرر سرسوزنها و سرنگها دچار حیرت گردیده بود. هنگامی که وی دلیل این که چرا خواهران روحانی بدون ضدعفونی کردن، تنها به آب کشیدن سوزنها بسنده میکنند را جویا گشت، یکی از خواهران روحانی به او پاسخ داد که شستن کافی است و نه دلیلی و نه زمانی برای ضد عفونی کردن وجود دارد.
کریستوفر هیچنز ذکر میکند که مادر ترزا به جای استفاده کردن از صدقات در جهت کاهش فقر و بهبود شرایط مراکز نگهداری بیماران در حال مرگ، آن پولها را برای باز گشایی صومعههای تازه و گسترش فعالیتهای تبلیغی اش بکار میگرفت. از دیگر اشکالاتی که بر مادر ترزا گرفته میشود دریافت پول از افرادی مستبد ( چون خانواده دوالیه دیکتاتور هائیتی) و فاسد (چون چارلز کیتینگ، محکوم به فساد شدید مالی) بود. مادر ترزا مبلغ ۱٫۴ میلیون دلارصدقه از چارلز کیتینگ دریافت داشت و پیش و پس از دستگیری کیتینگ به حمایت از وی ادامه داد. پل ترولی دادیار منطقهای لس آنجلس، در نامهای به مادر ترزا، از وی برگرداندن مبلغ صدقه دریافتی از کیتینگ را در خواست کرد. دلیل وی استرداد پول سرقت شده از سوی کیتینگ به صاحبان اصلی آن (که برخی خود بسیار فقیر بودند) ذکر شد. ترولی هرگز پاسخی دریافت نکرد و پول صدقه داده شده هرگز به صاحبان اصلی اش بازنگشت.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#24
Posted: 17 Aug 2013 17:47
فوزیه شاهدخت مصری ( اولین همسر محمد رضا پهلوی)
فوزیه فؤاد شاهدخت مصر و شهبانوی ایران (به عربی: فوزیة بنت الملک فؤاد) (۱۴ آبان ۱۳۰۰ اسکندریه، مصر - ۱۱ تیر ۱۳۹۲، اسکندریهشاهزادهای مصری و نخستین همسر محمدرضا پهلوی بود.
فوزیه نخستین همسر محمد رضا پهلوی بود. او خواهر ملک فاروق پادشاه مصر و حاصل ازدواج او با محمدرضا شاه دختری است به نام شهناز.
نام او بعدها شیرین است. او در ۱۹۴۹ دگربار ازدواج کرد و پس از انقلاب ۱۹۵۲ مصر دولت این کشور دیگر القاب سلطنتی او را به رسمیت نمیشناسد. او هنوز عموماً برای احترام شاهدخت فوزیه خوانده میشود. او مسن ترین عضو خاندان ساقط شده محمدعلی بود که در مصر زندگی میکرد.
فوزیه شهروند مصر ولی از تبار چرکسی، آلبانیایی و فرانسوی بود. او از دودمان پادشاهی محمدعلی پاشا بود. خاندان محمدعلی از تبار آلبانیایی بودند که در زمان فرمانروایی عثمانیها در مصر به مدارج بالا رسیدند. ازدواج با شاه به فوزیه تابعیت ایرانی بخشید و مجلس شورای ملی او را ایرانی الاصل اعلام کرد.
ازدواجها
ازدواج او با محمدرضا به هنگام ولیعهدی او در تاریخ ۱۶ مارس ۱۹۳۹ در قاهره انجام گرفت. پس از برگشت از ماه عسل، مراسم ازدواج در تهران نیز تکرار شد. دو سال بعد محمدرضا جانشین پدرش رضاشاه شد. با آغاز سلطنت محمدرضا، روابط سرد میان این زوج به سرعت رو به تیرگی نهاد. اشرف پهلوی (خواهر دوقلوی شاه) و ارنست پرون (دوست صمیمی شاه) در ایجاد این تیرگی نقشی کلیدی داشتهاند.
ازدواج فوزیه و شاه ایران به جدایی انجامید. ثبت رسمی طلاق در مصر به سال ۱۹۴۵ و در ایران به سال ۱۹۴۸ انجام شد. بعد از آن فوزیه در ۲۸ مارس ۱۹۴۹ با سرهنگ اسماعیل حسین شیرین بک وزیر دفاع و فرمانده نیروی دریایی سابق مصر و از بستگان خود در قاهره ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای نادیا و حسین بود. با کودتای ضد سلطنتی ۱۹۵۲ در مصر، عنوان شاهزادگی از فوزیه گرفته و ثروتش نیز مصادره شد. او پس از ان حاضر به ترک کشورش نشد و به همراه همسرش در اسکندریه زندگی میکرد. فوزیه هیچگاه در مورد دوران ملکه بودنش مصاحبهای نکرد و خاطراتش را منتشر ننمود.
میدانی نیز به نام وی در شهر تهران نامیده شد که پس از جدایی او از محمدرضا به «میدان شهناز» و پس از انقلاب به میدان امام حسین تغییر نام داد.
فوزیه سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶ در شهر اسکندریه مصر درگذشت.ملک فواد دوم، آخرین پادشاه مصر، که در ۶ ماهگی به سلطنت رسید اما ۶ ماه پس از آن با استقرار نظام جمهوری در مصر از سلطنت خلع شد، در صفحه رسمی خود در فیس بوک، این خبر را منتشر کرده است.در این خبر، درگذشت فوزیه، بیماری به دلیل کهولت اعلام شده است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#25
Posted: 17 Aug 2013 20:11
ثریا اسفندیاری بختیاری( همسر دوم محمد رضا پهلوی )
ثریا اسفندیاری بختیاری (زاده ۱ تیر ۱۳۱۱ در اصفهان - درگذشته ۴ آبان ۱۳۸۰ در پاریس بر اثر سکته مغزی) دومین همسر محمدرضا پهلوی و ملکه ایران بود. وی فرزند خلیل خان اسفندیاری و نوه اسفندیار خان سردار اسعد است.
ثریا دختر خلیل اسفندیاری و اوا کارل در اول تیرماه ۱۳۱۱ در یک خانواده سرشناس بختیاری در شهر اصفهان متولد شد. او یک برادر و خواهر کوچکتر به نامهای بیژن و لعـیا داشت. ثریا تا هشت ماهگی در ایران بود و پس از آن خانوادهاش او را با خود به برلین بردند.
وی کودکی را در برلین گذراند و در پاییز ۱۳۱۶ به اتفاق خانوادهاش به ایران بازگشـت. در اصفهان وارد مدرسه آلمانیهای مقیم اصفهان شد و زبان فارسی را نزد معلم خصوصی فرا گرفت. تا ۱۳۲۰ در آن مدرسه به تحصیل پرداخت. ولی پس از اشغال ایران در جریان جنگ جهانی دوم مدارس آلمانها تعطیل شـد. او در ۱۳۲۳ وارد مدرسه مُبلغ (میسیونر)های انگلیسی شد و تا پانزده سالگی در این مدرسه به تحصیلاتش ادامه داد تا اینکه در ۱۳۲۶ به همراه خانوادهاش به سوئیس رفت. در آنجا زبان فرانسه آموخت و انگلیسی را نیز بعدها در مؤسسهای در لندن تکمیل کرد. ثریا به زبانهای آلمانی، فارسی، انگلیسی و فرانسه مسلط بود و به دلیل زیبایی اش مورد توجه شاه قرار گرفت. به وی پرنسسی با چشمان زمردین نیز گفته شده است.
ازدواج با محمدرضا پهلوی
انتخاب ثریا برای همسری محمدرضا به وسیله خواهر بزرگتر شاه، شمس انجام گرفت. شمس در یک مجلس مهمانی در سفارت ایران در لندن که ثریا هم دعوت شده بود، در همان نظر اول او را پسندید و مسئله را با خلیل خان اسفندیاری در میان گذارد. ثریا با آمادگی قبلی برای روبرو شدن با شاه به تهران آمد. ثریا در خاطرات خود مینویسد که بزرگترین آرزوی او پیش از اینکه ملکهٔ ایران بشود، هنرپیشگی سینما بوده و پیش از اینکه برای اولین دیدار با شاه به کاخ سلطنتی برود، با پدرش شرط کرده بود که اگر شاه او را نپسندید یا او از شاه خوشش نیامد، او را به هالیوود بفرستد.
ولی شاه هم مثل خواهرش در اولین نظر او را پسندید و ثریا هم تمایل به این ازدواج پیدا کرد و مراسم نامزدی آنها روز ۶ دی ۱۳۲۹ در نظر گرفته شد. امیدواری آنها این بود که مراسم ازدواج به زودی برگزار شود، ولی ثریا ناگهان دچار بیماری حصبه شد و روز به روز هم بیماریش شدت یافت و همه را دچار نگرانی کرد. ناگزیر مراسم ازدواج به تعویق افتاد. پس از طی دوران نقاهت، تشریفات عقد و ازدواج در نهایت سادگی در ۲۳ بهمن برگزار شد.
محمدرضا هفت سال پس از آنکه فوزیه وی را ترک کرد، با ثریا اسفندیاری بختیاری ازدواج کرد. ثریا زنی بود که محمدرضا واقعا عاشقش بود. با وجود آنکه شمس، ثریا را برای همسری شاه معرفی کرده بود، ولی ثریا نه به او، نه به مادر شاه و نه حتی به شهناز (دختر شاه از ازدواج قبلی) علاقهای نداشت. به گفته غلامرضا افخمی، برخلاف شایعات بیاساس، رابطه ثریا با اشرف خوب بود. چرا که اشرف شاه را دوست داشت و میدانست که شاه عاشق ثریا است. به گفته اشرف:
شاه عاشق ثریا بود و اگر ثریا می توانست برای او جانشینی بیاورد، آنان هیچگاه از هم جدا نمیشدند...
بعد از چند سال موضوع بچهدار شـدن آنها بسیار جدی در دربار مطرح شد و ملکه مادر مرتباً این مطلب را با پسرش در میان میگذاشت. شاه در مهر ۱۳۳۳ با پرنسس ثریا به آمریکا رفت و در آنجا آزمایشهای دقیق پزشکی انجام پذیرفت و در مورد او هیچ چیز غیرطبیعی دیده نشد و سرپرست هیات پزشکی اعلام کردند شما هر دو در کمال سلامت هستید و فقط باید صبر کنید. چند سال بعد نیز روزولت یک پزشک متخصص آمریکایی برای انجام آزمایشهای لازم از ثریا، به تهران فرستاد. پزشک مذکور نیز هیچ دلیلی برای حامله نشدن وی نیافت.
جداشدن محمدرضا از ثریا
محمدرضا از ثریا خواست تا به سن مورتیز برود و روز ۲۴ بهمن ۱۳۳۶ با تشریفات رسمی تهران را ترک گفت و بعد از آن دیگر هیچ وقت به ایران باز نگشت. در روز ۲۴ اسفند ۱۳۳۶ از وی جدا شد و طلاق او از طریق مجلس شورای ملی اعلام گردید.
محمدرضا نیز متنی به این عنوان تهیه کرد و با ابراز کمال تأسف و تألم و با تذکر اینکه ثریا پهلوی در تمام مدت همسری محمدرضا پهلوی از هیچ گونه خدمت و عطوفت و خیرخواهی نسبت به ملت ایران خودداری نفرموده و از هر حیث شایستگی مقام شامخ خود را داشتهاند و در این مورد نیز با کمال علاقه و محبتی که فیمابین وجود دارد، آمادگی خود را برای قبول هر نوع تصمیمی که از طرف ذات شاهانه اتخاذ شود اعلام فرمودند. با اظهار نظر هیأت مشورتی، موافقت و با صرف نظر از احساسات شخصی خود در برابر مصالح عالیه مهمی تصمیم خویش را به جدایی اتخاذ فرمودند. ثریا بعد از جدایی از شاه ایران مدتی به ایتالیا رفت. ثریا به دلیل اینکه به سینما و بازیگری عشق میورزید سعی میکرد طعم تلخ طلاق را با گذراندن اوقات در مجالس بازیگران و کارگردانان معروف ایتالیایی که از قبل زمانی که ثریا ملکهٔ ایران بودند وی را میشناختند سپری میکرد. در بین اینها کارگردانی ایتالیایی به نام فرانکو Franco Indovina که پیش از این به ثریا پیشنهاد بازی در فیلمی را داده بود ولی ثریا به دلیل اینکه ممکن بود محمدرضا اجازه ندهد پیشنهاد وی را رد کرده بود اما این بار پیشنهاد فرانکو را میپذیرد و در فیلمی بنام سه چهره یک زن ایفای نقش میکند. بعدها با رفت و آمدهای با فرانکو این دو با هم ازدواج میکنند. و ثریا در ایتالیا همراه با همسر دومش زندگی جدید را آغاز میکند. اما چند وقت بعد فرانکو برای انجام یک کاری عازم سفر به کشوری دیگر میشود و ثریا هم تصمیم میگیرد به آلمان برود و به مادر و پدرش سری بزند. ولی چند ساعت بعد یکی از اقوام فرانکو به ثریا تماس میگیرد و خبر میدهد که هواپیمایی که فرانکو در آن بوده سقوط کرده و فرانکو فوت کرده. فرانکو همسر دوم ثریا در سن ۳۹ سالگی از دنیا رفت و در جزیرهٔ سیسیل در ایتالیا به خاک سپرده شد.
مرگ
آرامگاه خلیل خان اسفندیاری بختیاری، اوا کارل، ثریا و برادرش بیژن که یک هفته پس از وی درگذشت.
ثریا اسفندیاری در ۴ آبان ۱۳۸۰ در سن ۶۹ سالگی بر اثر سکته مغزی در پاریس درگذشت. مراسم تشییع جنازهٔ وی در کلیسایی آمریکایی در پاریس برگزار شد. در این مراسم اشرف پهلوی و غلامرضا پهلوی نیز حضور داشتند. ثریا را در قبرستانی در مونیخ آلمان دفن کردند. ثریا وصیت کرده بود تمامی اموال، حتی آلبوم وی را به حراج بگذارند و پولش را به صلیب سرخ فرانسه، کودکان عقب مانده فرانسه و سگهای ولگرد پاریس بدهند . پس از مرگش، اموال ملکه سابق در حراجی ای در پاریس به فروش رسید که از آن ۸٫۳ میلیون دلار عاید شد. لباس عروسی مارک کریستین دیور او ۱٫۲ میلیون دلار به فروش رسید.
برادر کوچکترش بیژن (۱۳۸۰ - ۱۳۱۶) نیز یک هفته پس از فوت ثریا درگذشت. وی گفته بود: «بعد از او، من همصحبتی ندارم.»
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#26
Posted: 17 Aug 2013 21:34
زرین تاج قزوینی (قُرةالعَین) شاعر و پیش کسوت نهضت آزادی زنان و فمینیسم
فاطمه زرینتاج برغانی قزوینی ملقب به زکیه یا امسلمه و مشهور به طاهره و قُرةالعَین (زادهٔ ۱۲۳۰، ۱۲۳۱ یا ۱۲۳۳ قمری - درگذشتهٔ ۱۲۶۸ قمری) شاعر ایرانی، از اولین مریدان سید علیمحمد باب و از رهبران جنبش باب بودهاست.
پدر و مادرش هر دو مسلمان و مجتهد بودند. وی همانند یکی از عموهایش ابتدا به شیخیه گرایش پیدا کرد و برای مدتی رهبری بخشی از شیخیه در کربلا و عراق را به دست گرفت. با علنی شدن دعوت سید علیمحمد باب، طاهره به وی گروید و بدون آنکه موفق شود تا پایان عمر او را از نزدیک ببیند، در زمره نزدیکترین یاران او درآمد. او نخستین زن بابی بود که روبنده از صورت برگرفت و اعلام نمود که با آمدن آیین بیانی، احکام اسلام ملغی شدهاست.
او به اتّهام دست داشتن در قتل عموی بزرگش محمدتقی برغانی معروف به «شهید ثالث» بازداشت شد و سه سال بعد، مدتی پس از ترور نافرجام ناصرالدینشاه و همزمان با بسیاری از بابیان دیگر، در تهران به جرم فساد فیالارض اعدام شد. او اولین زنی بود که به این اتهام اعدام شد.
از طاهره اشعاری باقی ماندهاست که بر سر انتساب پارهای از این اشعار به وی اختلاف نظر وجود دارد. از سویی طاهره تفسیری انقلابی از بابیگری ارائه کرد که موجب جدایی در جامعه بابیها در ایران و عراق گردید ولی از سوی دیگر همین تفسیر باعث پیوند موعودگرایی با مفهوم باب شد. طاهره برترین شخصیت زن در آیین بیانی و سومین و شناختهشدهترین شخصیت زن در آئین بهایی است. یکی از مشهورترین کارهای او برداشتن روبنده در واقعه بدشت بود. برخی نویسندگان معاصر این عمل را در جهت آزادی زنان و عملی فمینیستی توصیف کردهاند. اما دیدگاه مقابلی، طاهره را فعال فمینیست ندانسته و کارهایی مانند برداشتن روبنده در واقعه بدشت را بیشتر نمادی از الغای شریعت اسلام و اعلام شریعتی نو به رهبری سید علیمحمد باب میداند.
نام کامل او فاطمه زرین تاج برغانی قزوینی است.به گفتهٔ افسانه نجمآبادی و ریچارد فولتز نام او فاطمه بیگم برغانی بودهاست. عباس افندی گفتهاست که طاهره، در کودکی امسلمه نامیده شد.نام «فاطمه»، برای بسیاری از بابیها، مفهومی از بازگشت و رجعت دختر پیغمبر اسلام را القا مینمود. وی پس از آنکه با سیدکاظم رشتی مکاتبه و ارتباط برقرار کرد توسط او قرةالعین نامیده شد.
درباره منشاء لقب «طاهره» اتفاق نظر وجود ندارد. شوقی افندی، عباس افندی، ملامحمد زرندی و مارتا روت به عنوان منابع بهایی گفتهاند که نام طاهره توسط حسینعلی نوری به او اطلاق شدهاست.بلومفیلد و سوزان استایلزمنک یک نامه سید علیمحمد باب به وی را سرآغاز استفاده این لقب دانستهاند.
ریچارد فولتز سال تولد طاهره را ۱۸۱۴ م (۱۲۳۰ یا ۱۲۳۱ ق) میداند. بهنوشته دنیس مکایون بیشتر منابع سال تولد طاهره را ۱۲۳۳ ق (۱۸۱۷ م) نوشتهاند اما او براساس مدارک ثبت شده در نزد خانواده و بازماندگان طاهره، تولد او را ۱۸۱۴م (۱۲۳۰ یا ۱۲۳۱ ق) میداند.[۱۸] سوزان استایلزمنک نیز تولد او را ۱۲۳۳ق (۱۸۱۷م) ذکر کردهاست.[۱۹] موژان مومن نیز گزارش میکند که اغلب منابع بهایی تاریخ تولد طاهره را ۱۲۳۳ق (۱۸۱۷م) ثبت کرده و یک مورخ عراقی بهنام علی الوردی تاریخ تولد وی را بر اساس مدارک موجود نزد بازماندگان وی، ۱۸۱۴ م (۱۲۳۰ یا ۱۲۳۱ ق) میلادی استخراج نمودهاست.
خانواده
طاهره در یک خانوادهٔ روحانی شیعه در قزوین به دنیا آمد. مادرش آمنه خانم قزوینی، و پدرش ملا محمدصالح برغانی هر دو مجتهد بودند. علاوه بر این پدرش به واسطه تفسیر قرآن و تالیف بیش از سیصد کتاب دینی، شهرت و مرجعیتی در میان اهالی قزوین داشتهاست.خانواده مادری او پیرو شیخیه بودند. اما خانواده پدری او از اصولیان معتقد[۲۴] و ثروتمند بهشمار میآمدهاند.وی دستکم سه برادر به نامهای عبدالوهاب، محمدحسن و محمدو یک خواهر به نام مرضیه داشتهاست.
تکفیر شیخیه توسط پدرشوهر طاهره و دشمنی شوهرش با آنان، باعث شد تا طاهره و همسرش از یکدیگر جدا شوند و طاهره به خانه پدری بازگردد. فرزندان وی نزد پدر خود باقی ماندند.اگرچه به گفته عباس امانت، به نظر نمیرسد که زندگی آنان از آغاز، خالی از نزاعهای خانگی بوده باشد.
تحصیلات و گرایش به شیخیه
طاهره در کودکی حافظ قرآن بود و به حل مسائل فقهی علاقه نشان میداد.او توانست تحصیلاتی عالی نزد پدر و مادرش و همچنین سایر اعضا خانواده داشته باشداو ادبیات و شعر فارسی را نزد مادر خود و فقه، اصول، حدیث و تفسیر را نزد پدر، برادر(عبدالوهاب) و عمویش(شهید ثالث) فراگرفت. وی همچنین فلسفه، حکمت و عرفان را نزد دو تن از پسرعموهای پدرش آموخت. منابع اسلامی، بلاغت و فصاحت کلام وی را تائید کردهاند.
در مقطعی از زمان او تصمیم گرفت تا با مراجع شیعه مکاتبه کند و از آنان اجازه اجتهاد بگیرد. از نوشتههای خود او چنین برمیآید که مجتهدان شیعه در پاسخ و در عین حال که طاهره را دارای شرایط اجازه اجتهاد میدانستند. اعطای اجازه به یک زن را خلاف عرف میدانستند.
چه بطور مستقل و یا آنطور که گفتهشدهاست تحت تاثیر پسر داییاش ملاجواد ولیانی و یا عمویش ملامحمدعلی، طاهره به شیخیه گرایش پیدا کرد.] پس از ازدواج، او مشتاقانه دروس شیخ احمد احسایی(موسس مکتب شیخیه که عموی کوچکترش ملامحمدعلی برغانی نیز به او گرایش داشت)را دنبال میکرد. او کسی بود که شوهر و پدرشوهر طاهره بر سر مسایل اعتقادی با وی دشمنی داشتند.مبنای اعتقادی شیخیه چهار اصل توحید، نبوت، امامت و رکن چهارم بود. آنان معاد و عدل را در زمره اصول دین نمیشمردند و در عوض به رکن چهارم یا باب امام زمان اعتقاد داشتند.
اقامت در عراق
طاهره اندکی پس از ازدواج و به همراه همسرش برای سیزده سال به کربلا و نجف رفت و تحصیلات در زمینه فقه، کلام و سایر علوم دینی را دنبال نمود. او موفق شد در کربلا در محضر سیدکاظم رشتی تدریس نموده و در سال ۱۸۴۱ به همراه همسر و خانودهاش به قزوین بازگردد . در طول این مدت، همسرش به تحصیل نزد ملامحمدباقر قزوینی از روحانیون اصولی میپرداخت و طاهره به شیخیه گرایش داشت.در بازگشت به قزوین این دو از یکدیگر جدا شده و پس از وقفهای سه ساله، در سال ۱۸۴۴ طاهره به همراه خواهر و شوهرخواهرش به کربلا بازگشتهاند.
در طول این سه سال، طاهره افکار جدید شیخی را بهصورت علنی تبلیغ میکرد. همین باعث شده بود تا همسر، عمو و پدرش او را خاطر گرایشش به شیخیه سرزنش کرده و او را از مطالعه بیشتر افکار شیخی برحذر بدارند. به نظر میرسد او نیز ابتدا از حمایت عموی کوچکترش ملاعلی و بعدتر از حمایت شوهرخواهرش ملامحمدعلی قزوینی (که بعدها یکی از حروف حی شد) برخوردار بودهاست. طاهره بعد از شیخ احمد احسایی، با جانشین او سید کاظم رشتی، رهبر شیخیه مکاتبه داشت. در همین مکاتبات بود که به وسیله او به «قرهالعین» ملقب شد. سیدکاظم رشتی سخت تحت تاثیر استعداد این زن جوان قرار گرفت. از طرفی او خوشحال بود که در میان خانواده برغانی (که شیخیه را تکفیر کرده بودند) بهجز ملاعلی هواداری دیگر نیز یافتهاست.
در این میان طاهره تصمیم گرفت با خواهر و شوهرخواهرش دوباره به کربلا بازگردد. ملاصالح نتوانست او را از تصمیم خود بازگرداند. از سوی دیگر ملا صالح هرگز فتوای تکفیر شیخیه توسط برادرش را تأیید نکرده بود. بنابراین سفر دوم طاهره به کربلا در حدود سال ۱۸۴۳ انجام شد. ولی سیدکاظم رشتی پیش از رسیدن طاهره به کربلا درگذشته بود و طاهره با حمایت بیوه سید کاظم رشتی، اجازه یافت که به تدریس شاگردان سیدکاظم از پس پرده بپردازد.
گرویدن به باب
لوح حروف حی به خط سید علیمحمد باب
منابع اولیه موجود، در مورد سالهای بعدی زندگی طاهره متناقض هستند. بیشتر منابع چنین مینویسند که طاهره زمانی که احتمالا از طریق ملا علی بسطامی اخبار دعوت سیدعلی محمد باب را شنید، دوباره در در کربلا حاضر بود. اما طاهره در نامهاش به پسر داییاش ملا جواد ولیانی تأکید کردهاست که او زمانی که در قزوین بوده، در مورد ظهور باب شنیدهاست. به گفته دنیس مکایون طاهره احتمالاً اندکی پس از این و همزمان با آمدن ملا علی بسطامی به کربلا برگشتهاست.
به گفته ادوارد براون، طاهره در زمانی که در کربلا مشغول تدریس بود، عریضهای به شیعه کامل یا همان رکن چهارم ناشناس نوشت و آن را به ملاحسین بشرویه که از شاگردان برجستهٔ سیدکاظم رشتی بود، سپرد. وی همچنین از ملاحسین خواست تا هرگاه به «رکن چهارم» دست یافت، بدون تامل این عریضه را تقدیم او کند. شش ماه بعد از درگذشت سیدکاظم رشتی، ملاحسین بشرویه به شیراز رسید و سیدعلیمحمد شیرازی را شایستهٔ احراز مقام «شیعهٔ کامل» دید و نه تنها خود به جرگهٔ مریدان او درآمد، بلکه با ارائه نامهٔ از پیش نوشته شدهٔ قرهالعین، او را نیز در زمرهٔ حروف حی یا هجده نفر اولی که سیدعلی محمد را «باب» ارتباط با امام غایب میشناختند، محسوب کرد. او همچنین نخستین زنی بود که به آئین جدید گروید.بهائیان ادعا میکنند که او از طریق رؤیای صادقه به سید علیمحمد باب ایمان آورده و بابی شدهاست. به هرحال، طاهره هیچگاه تا پایان عمر، علیمحمد باب را از نزدیک ندید.
در مقابل دیدگاه اکثریت در مورد گرویدن طاهره به آئین باب، دیدگاه اقلیتی وجود دارد که ضمن تائید گرایش قرةالعین به شیخیه، بابی بودن او را مردود میدانند. جمعی از اعضای خانواده و بازماندگان وی و همچنین چندتن از شخصیتهای دینی بر این نظرند که مورخان مستقل آن دوره به واسطه جّو مذهبی و سیاسی حاکم بر محیط، سکوت اختیار کردند و مورخان نزدیک به حکومت قاجاریه، دیدگاههای رسمی حکومت را به عنوان واقعیت منعکس کردند.زینب، تنها دختر طاهره که در تمام سفرها وی را همراهی کرد و در دوران حبس او در تهران تا زمان اعدام با وی در ارتباط بود، بر درگذشت مادرش به مذهب شیعه تاکید کردهاست. همچنین شیخ ابراهیم، پسر بزرگ وی نیز او را مسلمان دانسته و به عبادات اسلامی او در زندان خانگی پیش از اعدام استناد نمودهاست.
حضور در بغداد
به گفته افسانه نجمآبادی او به تدریج رهبر شیخیه اقلیت شد که سرانجام به جنبش سید علیمحمد باب پیوستند.لاوسون نیز بر رهبری او بر شیخیه در عتبات تاکید کردهاست.اکثریت شیخیه پیرو محمدکریمخان کرمانی شدند و از پیروی سید علیمحمد باب خودداری کردند. در کربلا طاهره بهعنوان نماینده رسمی بابیان درآمد و خود باب در بیش از یک نامه این نقش طاهره را تایید کرد. بهگفته دنیس مکایون عملکرد طاهره در این نقش باعث برانگیختن سوظنها و دشمنیهایی علیه بابیان شد. همچنین در دوران فعالیت طاهره در کربلا انشقاق و جدایی بین پیروان باب در کربلا پیش آمد. از مهمترین آنها انشقاقی بود که بین طاهره و طرفدارانش از یک طرف و ملااحمد معلم حصاری و پیروانش از سوی دیگر بهوجود آمد. ملااحمد دلیل مخالفتش را با طاهره، بدعتهای نادرستی عنوان میکرد که بهگفته او توسط طاهره در تعالیم باب بوجود آمدهاست.
طاهره در منزل رشتی برای سه گروه، جلسات درس جداگانه تشکیل میداد. جلساتی که بر روی هر علاقمندی باز بود. کلاسهای که مخصوص مردان بابی بود و همچنین کلاسی که مخصوص زنان بابی بود. علاوه بر اینها، طاهره جلساتی داشت که به خواص او تعلق داشت و در آنها تعالیم خاص شیخیه و بابیه را مطرح میکرد. او در کربلا محبوبیت زیادی در میان شاگردان خود بهدست آورد.
در سال ۱۸۴۶ طاهره برای مدت ۶ ماه به کاظمین رفت و در آنجا به تدریس پرداخت. موژان مومن گزارش میکند که او در این شهر به فتوای خود که بر اثر اجازه علیمحمد باب بود، گاهی در گرما روبنده از صورت بر میگرفتهاست. در سایر مواقع تدریس او به مردان از پس پرده انجام میشد.
با بازگشت طاهره به کربلا، شایعه بابی شدن وی نیز به گوش روحانیون شیعه رسید. علمای کربلا خواهان اخراج طاهره از شهر بودند. او در ماه محرم خشم علما را با پوشیدن تعمدی لباسهای شاد و ظاهر شدن بینقاب به بهانه جشن تولد باب بر انگیخت.بنابراین گروهی به تحریک روحانیون کربلا به محل سکونت وی حمله کردند. حکومت عثمانی ناچار به مداخله شد و ابتدا وی را در کربلا در حبس خانگی نگه داشت. سپس وی را به بغداد اعزام نمود طاهره سرانجام در اوایل سال ۱۸۴۷ میلادی در خانه شهابالدین آلوسی، مفتی اهل سنت بغداد در حبس خانگی قرار گرفت.
اخراج از عثمانی
در همین زمان فعالیتهای طاهره باعث آزردگی خانواده او در قزوین شده بود. همچنین کارهایی مانند کشف حجاب طاهره باعث رواج شایعاتی در مورد بیاخلاقیهای طاهره شده بود. در چنین موقعیتی پدر طاهره از طریق خویشاوندی در عراق، والی عراق را ترغیب نمود که طاهره را به ایران برگرداند.
مدتی بعد و در سال ۱۸۴۷ میلادی، طاهره به دستور حاکم عثمانی عراق از عراق اخراج شد.و قصد داشت مستقیم به تهران و نزد شاه برود و بخت خود را برای دعوت او به آئین خود آزمایش کند. ولی پدرش متوجه شد و کسانی را به استقبال او فرستاد تا از میانه راه او را به قزوین باز گردانند.
سفر طاهره از عراق تا قزوین حواشی زیادی داشت. او به هر آبادیای میرسید شروع به تبلیغ آئین باب میکرد. در کرند غرب حدود ۱۲۰۰ نفر به او پیوستند. در کرمانشاه، همسر حاکم این شهر پیرو او شد.او برای مدت ۴۰ روز، با روحانیون این شهر مناظره کرد. در شهر صحنه اهل حق استقبال زیادی از او کردند. در همدان طاهره موفق شد ملاقاتهایی را با برخی روحانیون و زنان شاخص شهر ترتیب دهد. بسیاری از گروندگان به آئین جدید در طول این سفر، از خاندان سلطنتی بودند. در همدان مدتی در خانه پزشکی یهودی بنام عازار ساکن شد اما از ترس برنینگیختن شورشهای ضد یهودی بهخاطر پناه دادن یک خانواده یهودی به یک زن شورشی مسلمان، طاهره مجبور به ترک آن خانه شد.
بازگشت به قزوین
سرانجام طاهره پس از سه سال به قزوین بازگشت.ر قزوین پدر طاهره تلاش کرد تا وی را از آئین باب منصرف کرده و به خانه شوهر سابقش بازگرداند. این تلاش ناموفق بودولی دامنه اختلافات خانوادگی در میان خانواده برغانی به طاهره و شوهرش خاتمه نیافت. اختلاف میان ملاعلی (عموی کوچکتر طاهره که بابی شده بود) با برادران بزرگترش شدت یافته بود. شوهرخواهر طاهره و برادرش (که به تازگی او هم بابی شده بود) در سوی دیگر اختلافات بودند.
از طرفی با ورود طاهره به قزوین، درگیریهای عمومی نیز در این شهر فزونی یافت. اصولیها و در راس آنان خانواده پدری طاهره از تریبون منابر به تبلیغ وسیع علیه بابیها پرداختند و مردم را از معامله با آنان منع کردند. این احکام به تدریج منجر به درگیریهایی در بازار قزوین شد. به تعبیر امانت جنگ حیدری و نعمتی در شهر قزوین حاکم شد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#27
Posted: 17 Aug 2013 21:35
تاثیر طاهره بر فعالان حقوق زنان و جنبش فمینیستی
میتوانید به زودی، هر گاه که اراده کردید، مرا به قتل برسانید. اما جلوی آزادی زنان را نمیتوانید بگیرید.
برخی از فعالان حقوق زنان، طاهره را الگوی مبارزات زنان دانستهاند. برای نمونه ماریان هانیش، مادر رئیسجمهور اتریش و بنیانگذار جنبش نوین زنان در سال ۱۹۲۵ گفت که در فعالیتهای خود از زندگی طاهره الهام گرفتهاست.به گفته کاوه لوئیس همت او از اولین قهرمانان جنبش برابری زن و مرد در ایران بودهاست.
با اینحال ریچارد فولتسلوئیس بِک و گیتی نشاط با رد دیدگاه آن دسته از نویسندگان معاصر که کشف حجاب طاهره را فمنیستی تعبیر میکنند، این کار طاهره را بیشتر سمبل لغو شریعت اسلامی و گرویدن به آئین جدید میدانند.به گفته ویلسون، فشار مذهب جدید به اندازه کافی قوی نبودهاست که باعث آزادی زنان گردد و زنان بهائی پس از طاهره همچنان حجاب بر سر میگذاشتند.
در بررسی مذهب پیشگامان جنبش حقوق زنان در ایران میبینیم که مذهب یک یا دو نفر از آنان بابی است. البته مسئله مذهب برای بابیان که تحت آزار و اذیت قرار داشتند مسئلهای حساس بود و بسیاری مذهب خود را پنهان میکردند. همچنین با اینکه فقط یک یا دو نفر از فعالان پیشگام از خانوادهای بابی بودند، اما اکثر خانواده پشتیبان آزادی زنان بودند. در نتیجهٔ همهٔ این عوامل، تعیین اینکه چه کسی واقعا بابی بود و چه کسی نبود تقریبا ناممکن شود.
برای مثال، صدیقه دولت آبادی سردبیر نشریه زبان زنان احتمالا بابی بوده است. هرچند که در خاطرات وی میخوانیم در سال ۱۳۰۰ که مامور گمرک از دیدن سفر یک زن ایرانی تنها به اروپا تعجب کرده بود، فکر میکرد او غیرمسلمان است اما صدیقه دولت آبادی تاکید کرده که مسلمان است. الیز ساناساریان این پرسشها را مطرح میکند که آیا او واقعا در آن زمان مسلمان بوده و بعدا بابی شده است؟ آیا خواهر و برادرش، پری و یحیی دولتآبادی که آنها هم از جنبش حقوق زنان حمایت میکنند، نیز بابی بودهاند؟
امروزه در آمریکا یک سازمان حقوق بشری با عنوان طاهره به فعالیتهای حقوق بشری زنان و دختران میپردازد.
طاهره در آثار هنری
سارا برنادت هنرپیشهای که نقش طاهره را در یک نمایش ایفا کرد
طاهره موضوع چند نمایش و فیلم بودهاست. سارا برنادت(۱۸۴۴-۱۹۲۳) بازیگر فرانسوی در نمایشنامهای در نقش طاهره در سن پطرزبورگ بازی کردهاست. در دهه نود یک فیلم درام تلویزیونی در مورد طاهره در لس آنجلس ساخته شد و در شیکاگو یک سری نمایشنامه به کارگردانی عزت گوشهگیر بر روی صحنه رفت.در سال ۲۰۱۱ نیلوفر بیضایی نمایشی را به روی صحنه برد که به اندیشههای طاهره و شرایطی که باعث پیوستن او به بابیان و ترک خانه و کاشانه شد میپرداخت.
شعر و ادب
طاهره قرةالعین طبع شعر و نویسندگی داشت. آثار قلمی متعددی به صورت شعر و نامه از وی بهجا ماندهاست. بخشی از مقالات و نامههایش در بخش سوم کتاب ظهور الحق (تهران، ۱۳۲۲ ق) و بخشی دیگر در کتاب الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه در مصر به چاپ رسیدهاست.از او اشعاری با موضوعات عرفانی و فلسفی باقی ماندهاست. اشعار او رویکرد شدید مذهبی او را نشانمیدهد. بهعلاوه او هزلی در مورد رد کردن خواستگاری ناصرالدین شاه دارد.
به دلیل کشتار عمومی بابیها، بسیاری از اسناد مکتوب بابیها از میان رفتهاند. به همین دلیل اشعاری که از طاهره باقیماندهاست، بیشتر به صورت سینه به سینه و از حفظ نقل شدهاند. مجموع اشعار باقیمانده از طاهره به کمتر از ۶۰ شعر کوتاه و متوسط میرسد.برخی نویسندگان مدرنتر اشعار او را به دلیل به کار گیری کلمات پرتکلف مورد نقد قرار دادهاند. یکصد و پنجاه سال پس از مرگ طاهره و در سال ۱۹۹۰ میلادی، یک محقق آذربایجانی] مدعی شد که اشعاری از طاهره به زبان ترکی را یافتهاست.
اشعار زیادی به طاهره قرةالعین منسوب است اما بسیاری از آنها از ام هانی، عفت نسابه، عشرت شیرازی و محمدباقر صحبت لاری و دیگران است. زیرا به نوشتهٔ نعمتالله ذکایی بیضایی «او هر کجا شعری عرفانی مییافت و یا جالب به نظرش میرسید، یادداشت و حفظ میکرد و در مواقع مناسب بر زبان میآورد. نزدیکان وی که آن اشعار را از او میشنیدند و یا به خط او میدیدند، چون از مأخذ آنها اطلاعی نداشتند، تصور میکردند از آن خود اوست و به نام او در یادداشتهایشان ضبط میکردند.» حسین پرتو بیضائی در کتاب خود، اشعار معروفی را که به قرةالعین منسوب است اما از شعرای دیگر میباشد، نمایاندهاست. به نوشتهٔ او قرةالعین دفتر شعری شامل ۷۳ صفحه و بالغ بر ۴۷۵ بیت شعر و در هشت قسمت یا منظومه داشتهاست که دو قسمت از آن مربوط به شخصی به نام بهجت است.
به گفته سوزان استایلزمنک، منابع دانشورانه مسلمان، ثابت کردهاند که بعضی از اشعاری که زمانی به وی منسوب بودهاند، در واقع اثر شعرای قدیمیتر مانند محمدباقر صحبتلاری هستند.ولی فرانکلین لوئیس، استاد کرسی ادبیات فارسی دانشگاه شیکاگو، این اشعار را تضمین طاهره از شعرایی مانند صحبتلاری میداند.
غزل زیر از مشهورترین غزلهای منسوب به اوست و ترانهای بر اساس این غزل توسط فریدون فروغی اجرا شدهاست.همچنین، محمدرضا شجریان این شعر را بر روی ترانه چهره به چهره با آهنگی از محمدرضا لطفی در جشن هنر شیراز اجرا نمودهاست.
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام
خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو
میرود از فراق تو خون دل از دو دیده ام
دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو
طاهره و بابیان
در نزد بسیاری از بابیان، طاهره، ظهور مجدد یا رجعت فاطمه (دختر محمد پیامبر اسلام) بود. حتی فارغ از این ادعا، در هر صورت این موضوع غیر قابل چالش است که طاهره در نزد بابیان همان مقام معنوی و سمبلیکی داشت که فاطمه در نزد شیعیان دارد
نخستین اثر سید علیمحمد باب تفسیر سوره یوسف است که شوقی افندی آن را قرآن دوره بابی میداند. در این اثر که به احسنالقصص و قیومالاسماء نیز معروف است، بارها و بارها به شکل مستقیم از طاهره نام برده میشود. سید علیمحمد باب در جای دیگر در خصوص طاهره مطلبی گفته که بیانگر تامالاختیار بودن او است:
بدانید که او به خدایش ایمان آورد و با نفس خود مخالفت کرد، از عدل خدا ترسان است و از روز دیدار رب رعایت میکند. آن چه از آیات و خبرها و آثار بیان میکند، از سوی ماست. دوست ندارم کسی او را انکار کند، اگر چه سخنهای او از عقل شما دور باشد.
ازلیها رابطه طاهره و باب را از نوع جذبه مولوی به شمس تبریز ارزیابی نموده و اشعار طاهره را نیز ناشی از خلسه چنین جذبهای تفسیر میکنند.
منابع ازلی، نهتنها لقب طاهره را از سوی سید علیمحمد باب میدانند، بلکه اعطای لقب «بهاء» به حسینعلی نوری را نیز از سوی طاهره دانستهاند. عزیهخانم، عمه عباس افندی، در کتاب تنبیهالنائمین گفتهاست: «(حسینعلی نوری) در قضیه بدشت با جمعی اصحاب در خدمت جناب طاهره بوده و لقب بهاء از آن مطهرهٔ معظمه شنوده و باین لقب ممتاز و بین اقران مفتخر و سرافراز گردیدند»
سهم طاهره در جنبش باب
درباره تاثیر مثبت یا منفی طاهره در ترویج آئین بابی اختلاف نظر وجود دارد. طاهره در تاکید بر گذار از سنتهای اسلامی از دیگر رهبران بابی بیپردهتر و صریحتر بودهاست. حسن موقر بالیوزی، یکی از مورخین بهایی گزارش کردهاست که «طاهره نقش بسیار موثری در اقبال تعدادی از یهودیان به دیانت بابی در همدان داشتهاست»به گفته دنیس مکایون طاهره عملا پس از سید علی محمد باب تاثیر گذارترین شخصیت جنبش باب بود. طاهره تفسیری رادیکال از بابی گری ارائه کرد که گرچه موجب جدایی در جامعه بابیها در ایران و عراق گردید ولی باعث پیوند موعودگرایی با مفهوم باب شد.
ولی احمد کسروی درباره اقدامات قرةالعین مینویسد:«داستان قرةالعین شگفتآور است ولی دلیلی از آن به سود کیشهای بابی و بهایی نتوان آورد. در کوششها نیز زیان قرةالعین کمتر از سودش نبوده. در جستن او از خانه شوهر و همرهیش با مردان و آن داستان دشت بدشت که خود بهائیان پوشیده نداشتهاند، دستاویز دشمنان بیشتر گردیده تا دستاویز دوستان»
بههرحال حتی در زمان حیات او، نه فقط مسلمانان، بلکه بابیان زیادی از صراحت لهجه و رکگویی او در عذاب بودند. بابیان زیادی به طور مکرر نزد باب از طاهره گله و شکایت میکردند. سید علیمحمد باب همواره در اینگونه موارد جانب طاهره را میگرفت و از پیروانش میخواست که از طاهره پشتیبانی نمایند
طاهره و بهائیان
بهائیان طاهره را یک زن الگوو مظهر شجاعت و تهور میدانند و بر این خصوصیت او بیشتر تاکید میکنند. شوقی افندی او را شاعرهای جوان، از خاندانی برجسته صاحب جمال و بلاغتی مسحور کننده، روحی شکست ناپذیر، نظریاتی متهورانه و رفتاری بینهایت شجاعانه معرفی کردهاست . بهائیان همچنین اظهار میکنند که طاهره به مقامی که قرار بود در آینده بهاءالله به آن دست پیدا کند واقف بودهاست.
[font#DF0101]سوزان استایلزمنک [/font]و ارویند شارما طاهره را سومین زن مهم در آئین بهایی (پس از همسر و دختر حسینعلی نوری) میدانند، با اینحال تاکید میکنند که نام طاهره محبوبترین نام برای نوزادان دختر بهایی در هر دو کشور ایران و ایالات متحده است.
بهائیان از واقعه بدشت به کشف حجاب، رفع حجاب و «قیام طاهره» تعبیر میکنند
مرگ دستگیری و کشته شدن
طاهره سالهای پایانی عمر را در این خانه در تهران زندانی بود.
ماجرای بدشت همچنین باعث شد که بابیها با ماموران حکومتی درگیر شوند.طاهره برای مدت نزدیک به یک سال روستا به روستا زندگی مخفیانهای داشت. وی زمانی که از نور قصد رفتن به جنگ قلعه طبرسی و پیوستن به سایر بابیها را داشت، با اتهام قدیمی صدور دستور کشتن عمویش دستگیر و به تهران اعزام شد.
برای مدت حدود سهسال، طاهره در بالاخانه محمد خان کلانتر، رئیس پلیس تهران در حبس خانگی بود. بر شهرت او افزوده میشد و زنان برجسته تهران نیز به دیدن او میرفتند. فرزانه میلانی استاد ادبیات فارسی و مطالعات زنان در دانشگاه ویرجینیا گفتهاست: «طاهره در آخرین سالهای عمر، دیگر نظریات مغایر با عقیدهٔ خویش را برنمیتافت. آرزوی او برای برقراری دیالوگ، برای درافتادن با اعتقادات مستقر زمان از راه گفتگو و تبادل نظر غیر قابل تحقق مینمود.»
در طول این سالها، باب اعدام شده بود و عدهای از هواداران او به قصد انتقام، به ناصرالدین شاه در نیاوران و در روز ۲۸ شوال ۱۲۶۸ هجری قمری تیراندازی کردند.این ترور نافرجام ماند. شاه نیز در عوض دستور کشتار بابیها را صادر کرد.گفته میشود که سالها بعد از جدایی طاهره از همسرش و پیش از اعدام وی در تهران ناصرالدینشاه خواستگاری نافرجامی از او کردهاست. طاهره در پاسخ به این خواستگاری بیت زیر را برای شاه فرستادهاست
تو و ملک وجاه سکندری،
من و رسم و راه قلندری
اگر آن نکوست تو در خوری،
اگر این بد است مرا سزا
نورالدین مدرسی چهاردهی، از منابع ازلی اصل دیدار شاه با طاهره را رد کرده و گزارش کردهاست که:«طاهره در زمان زندانی بودن خود تقاضای ملاقات با ناصرالدین شاه نمود و شاه مایل به ازدواج با او بود. درباریان، از ملاقات طاهره بیمناک شده وهم داشتند که شاه تحت سیطرهٔ طاهره قرار گیرد و زیبایی او موجب شود که شاه مفتونش گردد، لذا مرگ او را جلو آوردند.» همچنین شیخ حسین لنکرانی به عنوان یک منبع مسلمان گفتهاست که: «خدمت بزرگ دیگری که امیرکبیر به اسلام و ایران کرد، تسریع در اعدام قرهالعین، و از بین بردن زمینهٔ دیدار آن زن فتّانه با ناصرالدین شاه جوان بود که زمام نفس خویش را در دست نداشت و ممکن بود دلباختهٔ ناز و غمزهٔ او شده و این امر (همراه با وسوسهدوانیهای دول اجنبی ذینفع در ماجرا) کار پایان دادن به غائلهٔ ایرانسوز بابیان را دچار مشکل سازد.»
سرانجام در سال ۱۸۵۲ میلادیبا حکم دو مجتهد ارشد، طاهره که حدوداً ۳۵ سال داشت نیز محکوم به اعدام شد. هر چند رهبران مرد بابی در ملا عام کشته شدند، طاهره را در خفا به باغ ایلخانی بردند، خفه کردندو جسدش را در چاه انداختند.به نوشته افسانه نجمآبادی، در سیستم قضایی ناصرالدین شاه، طاهره ابتدا به حبس ابد و سپس در دادگاه تجدید نظر به اعدام محکوم شد. طاهره همچنین اولین زنی در ایران بودهاست که به اتهام مفسد فیالارض اعدام شد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#28
Posted: 18 Aug 2013 22:01
پروین اعتصامی ( شاعر)
رخشندهٔ اعتصامی مشهور به پروین اِعتِصامی (۱۲۸۵–۱۳۲۰) از زنان شاعر ایرانی متولد تبریز است.
پروین اعتصامی زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ ۱۷ مارس ۱۹۰۷در تبریز،فرزند یوسف اعتصامی (اعتصامالملک آشتیانی) فرزند میرزا ابراهیم آشتیانی فرزند ملا حسن فرزند ملا عبدالله فرزند ملا محمد فرزند ملا عبدالعظیم آشتیانی می باشد. مادرش اختر فتوحی (درگذشتهٔ ۱۳۵۲) فرزند میرزا عبدالحسین ملقب به مُقدّم العِداله و متخلص به "شوری"از واپسین شاعران دوره قاجار، اهل تبریز وآذربایجانی بود.وی تنها دختر خانواده بود و چهار برادر داشت.نام اصلی او "رخشنده" است.
یوسف اعتصامی، پدر پروین نویسنده و مترجم بود. وی در آن زمان ماهنامه ادبی «بهار» را منتشر می کرد.
او در سال ۱۲۹۱ به همراه خانوادهاش از تبریز به تهران مهاجرت کرد؛ به همین خاطر پروین از کودکی با مشروطهخواهان و چهرههای فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و از استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبانهای فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل آموخت. وی به مدرسه آمریکایی IRAN BETHEL (ایران کلیسا) می رفت و در سال ۱۳۰۳ تحصیلاتش را در آنجا به اتمام رسانید. سپس مدتی در همان مدرسه به تدریس زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت.
پروین در نوزده تیر ماه ۱۳۱۳ با پسر عموی پدرش «فضل الله همایون فال» ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت. شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانهای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانهای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمیتوانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از مهریه اش در مرداد ماه ۱۳۱۴ طلاق گرفت. با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود. در سالهای ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶ در زمان ریاست دکتر عیسی صدیق بر دانشسرای عالی، پروین به عنوان مدیر کتابخانهٔ آن، مشغول به کار شد..او ۳۵ سال داشت که درگذشت.
پروین به تشویق ملکالشعرای بهار در سال ۱۳۱۵ دیوان خود را توسط چاپخانه مجلس منتشر کرد، ولی مرگ پدرش در دی ماه ۱۳۱۶ در سن ۶۳ سالگی، ضربه هولناک دیگری به روح حساس او وارد کرد که عمق آن را در مرثیهای که در سوگ پدر سرودهاست، به خوبی میتوان احساس کرد:
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
پروین اعتصامی عاقبت در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در سن ۳۵ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه در قم در مقبرهٔ خانوادگی به خاک سپرده شد.یکی از معروفترین آثار او که هم اکنون در کتاب فارسی قرار دارد شعر بلبل و مور است. پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است.
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
آثار و سبک شعری
دیوان پروین، شامل ۲۳۸ قطعه شعر میباشد، که از آن میان ۶۵ قطعه به صورت مناظره است. اشعار پروین اعتصامی بیشتر در قالب قطعات ادبی است که مضامین اجتماعی را با دیدهٔ انتقادی به تصویر کشیدهاست. در میان اشعار پروین، تعداد زیادی شعر به صورت مناظره میان اشیاء، حیوانات و گیاهان وجود دارد.درون مایه اشعار او بیشتر غنیمت داشتن وقت و فرصت ها، نصیحت های اخلاقی، انتقاد از ظلم و ستم به مظلومان و ضعیفان و ناپایداری دنیاست.در شعر پروین استفاده هایی از سبک شعرای بزرگ پیشین نیز شده است.ملک الشعرای بهار در مقدمه ای که بر دیوان وی می نویسد، می گوید:
این دیوان ترکیبی است از دو سبک و شیوهٔ لفظی و معنوی آمیخته با سبکی مستقل، و آن دو یکی شیوه خراسان است خاصه استاد ناصر خسرو قبادیانی و دیگر شیوهٔ شعرای عراق و فارس است به ویژه شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی علیه الرحمه و از حیث معانی نیز بین افکار و خیالات حکما و عرفا است، و این جمله با سبک و اسلوب مستقلی که خاص عصر امروزی و بیشتر پیرو تجسم معانی و حقیقت جوئی است ترکیب یافته و شیوه ای بدیع و فاضلانه به وجود آورده است.
اشعار او را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول که به سبک خراسانی گفته شده و شامل اندرز و نصیحت است و بیشتر به اشعار ناصرخسرو شبیهاست. دسته دوم اشعاری که به سبک عراقی گفته شده و بیشتر جنبه داستانی به ویژه از نوع مناظره دارد و به سبک شعر سعدی نزدیک است. این دسته از اشعار پروین شهرت بیشتری دارند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#29
Posted: 18 Aug 2013 22:04
خواهران برونته (شارلوت - امیلی - آن ) از نویسندگان و مفاخر ادبیات کلاسیک جهان ( انگلیس)
سه خواهر انگلیسی بودند که کتابهایشان در دهههای ۴۰ و ۵۰ قرن نوزدهم میلادی منتشر شد و آثارشان جزو آثار کلاسیک ادبیات جهان قرار گرفت. آنها از مفاخر ادبی بریتانیا محسوب می شوند.
شارلوت برونته (۲۱ آوریل ۱۸۱۶ - ۳۱ مارس ۱۸۵۵)، امیلی برونته (۳۰ جولای ۱۸۱۸ - ۱۹ دسامبر ۱۸۴۸) و آن برونته (۱۷ ژانویه ۱۸۲۰ - ۲۸ می ۱۸۴۹) فرزندان آقای پاتریک برونته که یک پیشوای روحانی منطقه هاوورت در انگستان و خانم ماریا برانول، بودند که هر سه در شهر تورنتون در غرب یورکشایر به دنیا آمدند. آنها دارای دو خواهر دیگر نیز بودند که در کودکی از دنیا رفتند. و همچنین برادر ایشان بنام برانول نیز یک شاعر و نقاش به حساب می آمد.
زندگی
هر سه خواهر بعنوان آموزگار و همچنین معلم سرخانه به فعالیت پرداختند. در سال ۱۸۴۳ شارلوت و امیلی برای یادگیری و تقویت زبان فرانسه به بروکسل رفتند و خیلی زود پس از شنیدن خبر مرگ عمه شان الیزابت که بعد از مرگ مادر، عهده دار نگهداری انها بود به هاوورت بازگشتند. البته شارلوت در بین سالهای ۱۸۴۳و ۴۴ با عنوان معلم زبان انگلیسی به بروکسل بازگشت، ولی به علت تنهائی و مشقات زندگی، مجدد به خانواده اش در هاوورت یورکشایر پیوست.
آثار
در سال ۱۸۴۶ این سه خواهر کتاب شعری با هزینه خود منتشر ساختند. اسامی مستعار کارر Currer برای شارلوت، الیس Ellis برای امیلی و اکتون Acton برای آن. برای اولین بار در این کتاب مورد استفاده قرار گرفت. این کتاب موفقیتی بدست نیاورد، و پس از ان خواهران رو به نوشتن رمان اوردند.
کتابهای اگنس گری Agnes Grey توسط آن و جین ایر Jane Eyre توسط شارلوت در سال ۱۸۴۷ به طبع رسیدند که در این سال جین ایر جزو پرفروشترین آثار به شمار رفت. سپس در سال ۱۸۴۸ امیلی رمان بلندیهای بادگیر Whuthering Heights (که در ایران بنام عشق هرگز نمی میرد نیز انشار یافته) و آن داستان مستاجر عمارت وایلدفل The Tenant of Wildfell Hall را منتشر کردند. کتابها کمابیش به موفقیت دست یافتند. اما عمر حرفهای خواهران مانند عمر خودشان بسی کوتاه بود. بعدها شارلوت شرلی Shirley را در ۱۸۴۹ و ویلت Villette را در ۱۸۵۳ منتشر ساخت.
مرگ
امیلی قبل از اتمام دومین رمانش و در سال ۱۸۴۸ در ۳۰ سالگی بعلت بیماری سل درگذشت، و آن در سال بعد بوسیلهٔ همان بیماری در ۲۹ سالگی درگذشت. شارلوت که بعد از مرگ برادرش در همان سال با پدر تنها شده بود، به نوشتن ادامه داد که قبلاً بدانها اشاره شد. او در سال ۱۸۵۴ به همسری معاون پدرش بنام آرتور نیکولز در آمد و یکسال بعد به دنبال بیماری در سن ۳۸ سالگی درگذشت.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#30
Posted: 19 Aug 2013 20:09
هلن كلر نويسنده ي نابينا و ناشنواي آمريكايي
"هلن آدامز كلر" در بيست و هفتم ماه ژوئن سال۱۸۸۰ ميلادي در مزرعه اي واقع در ايالت "توسکامبیا آلاباما" به دنيا آمد. زماني كه او يك سال و نيم داشت، بيماري مننژيت سبب شد تا بينايي و شنوايي خود را از دست بدهد. سالهاي بعد براي خانواده ي هلن بسيار ناخوشايند بود؛ چرا كه آنها به اين امر آگاه بودند كه به دليل ناتواني دوگانه ي فرزندشان هيچ راهي براي برقراري ارتباط با او وجود ندارد. خود هلن هم به گونهاي در بدن خود زنداني بود و به تنهايي نمي توانست نيازهايش را برآورده سازد و يا در آرزوي شهرت باشد.
اگر کسی تلاش می کرد چیزی به هلن بياموزد، با مقاومت شدید او روبرو می شد. هلن در برابر کسی که می خواست او را ادب کند، خود را به زمین می انداخت و از حنجره اش صداهاي گوشخراشی درمي آورد که غیر قابل تحمل بود. بزرگترین حربه اش هم این بود که سر خود را به شدت به زمین می کوبید و همه را به ستوه می آورد. وقتی کار به اینجا می رسید، او را به حال خود رها می کردند تا هر کاری که دلش می خواهد بکند.
پدر و مادر كلر با "الكساندر گراهام بل" - كه آموزگار ناشنوايان بود - تماس گرفتند. وقتي گراهام بل، هلن را ديد، به هوش ذاتي او پي برد. او به خانواده ي هلن پيشنهاد كرد كه آموزگاري جوان به نام "آنا سوليوان" را به خدمت بگيرند تا به هلن جوان درس بياموزد. خانواده ي كلر از وضعيت مالي خوبي برخوردار بودند و مي توانستند براي فرزندشان آموزگار خصوصي بگيرند، از اين رو با خانم سوليوان تماس گرفتند.
آنا سوليوان خود نيز از بينايي نسبتا كمي برخوردار بود. او در انسيتيو "پركينز" در "بوستون" كه ويژهي نابينايان و ناشنوايان بود به تحصيل پرداخت. خانواده ي هلن، آنا را در بيست و يك سالگي به خدمت گرفتند تا با آنها زندگي كند و به هلن درس بدهد. سوليوان راهي را به كار برد كه هلن بتواند آن را درك كند. اين راه شامل نشانههايي بود و با فشار دادن اين نشانهها روي كف دست كلر، وي آنها را درك مي كرد.
با بهره گيري از اين روش، دختر جوان به طور بينظيري قادر به يادگيري و برقراري ارتباط شد. هلن در هشتمين سال تولدش به شهرت رسيد و اين شهرت در سراسر زندگي او گسترش يافت. وي با كمك "آنا سوليوان"، به يكي از بزرگترين زنان دنيا تبديل شد.
"مارک تواین"، نویسنده ي بزرگ و شوخ طبع آمریکایی که نوشته هايش جانبداران بی شماری دارد، در یکی از آثار خود نوشت:
"جالب ترین شخصیت های قرن نوزدهم، به نظر من دو نفر بودند؛ ناپلئون بناپارت و هلن کلر."
زماني كه "مارک تواین"، این سخنان را به زبان آورد، هلن کلر تنها پانزده سال داشت و هنوز مشهور نشده بود. به عبارت دیگر، مارک تواین با تیزهوشی خاص خود فهمیده بود که روزي هلن یکی از جالب ترین و شگفت انگیزترین زنان قرن بیستم خواهد شد. هلن كلر به كالج "رانكليف" رفت و با كمك سوليوان كه سخنرانيها را روي كف دستش نشان مي داد، توانست مدرك خود را بگيرد. مجله ي خانوادگي زنان از هلن درخواست كرد تا زندگينامه ي خود را بنويسد و از اين راه به كنجكاويهاي بيانتهاي مردم سراسر جهان پاسخ دهد. او زندگينامهي خود را نوشت و آن را "داستان زندگي من" ناميد. هلن همچنين آموخت كه چگونه با فشار دادن انگشتانش روي گلوي خانم سوليوان و پيروي از لرزش هاي آن سخن بگويد. او نخستين نابينا و ناشنوايي بود كه به عنوان دانشجوي برجسته از كالج فارغ التحصيل شد.
هلن کلر از زمانی که در دانشگاه "رادکلیف" دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را به مدت پنجاه سال ادامه داد. وي در كنار مجموعهي "زندگی من"، يازده كتاب و مقالههاي بیشمار در زمینهي نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشته تحریر در آورده است.
هلن كلر در سراسر زندگي خود با شمار زيادي از افراد نامي و سرشناس و همچنين تمامي افرادي كه در دوران زندگي او به رياست جمهوري امريكا رسيده بودند ديدار كرد. وي حتي به واسطهي ويلون و استعداد "ياشا هايفز"، ويالونيست مشهور قرن بيستم، لذت موسيقي را تجربه نمود. هلن با حس كردن لرزش هاي ويالون مي توانست بگويد كه آهنگساز موسيقي نواخته شده چه كسي است.
او بيشتر اوقات زندگي اش را با شركت در سخنراني ها به همراه آنا سوليوان، آموزگار و دوست عزيزش سپري كرد. سرانجام سوليوان ازدواج كرد، اما با گذشت مدت زمان كوتاهي از همسر خود جدا شد و نزد هلن بازگشت. كلر به قهرماني براي نابينايان تبديل شد. وي كتابهاي گوناگوني را منتشر كرد و در اعتراض هايي كه بر ضد استخدام تمام وقت كودكان زير دوازده سال در آمريكا و همچنين قانون اعدام بود، شركت ميكرد.
مدال طلاي موسسه ي ملي علوم اجتماعي در سال۱۹۵۲ ميلادي به وي داده شد. در سال۱۹۵۳ ميلادي مراسم بزرگداشتي در دانشگاه "سوربون" فرانسه براي او برپا شد و در سال ۱۹۶۴ ميلادي بالاترين نشانه ي گراميداشت كشوري ايالت متحده يعني مدال آزادي رياست جمهوري، از سوي رييس جمهور وقت، "ليندون ب جانسون" به وي داده شد.
تلاش هاي اجتماعی
هلن کلر هرگز نیاز نابینایان و نابینا - ناشنوایان دیگر را از نظر دور نمیداشت. هلن از دوستان دکتر "پیتر سالمون" (مدیر اجرایی خدمات هلن کلر برای نابینایان) بود كه او را در بنيان نهادن مرکزی یاری نمود که "مرکز ملی هلن کلر برای جوانان و بزرگسالان نابینا - ناشنوا" نام گرفت.
هلن کلر عضو حزب سوسیالیست آمریکا بود و در چندین انتخابات پیاپی از نامزدی "یوجین دبس"، چهرهي مشهور کمونیست و سوسیالیست جانبداري میکرد. او در زمینهي حقوق زنان نیز تلاش هاي بسياري نمود و به پشتيباني از کنترل بارداری و حق رأی برای آنها پرداخت. او همچنين عضو اتحادیهي کارگری چپ "کارگران صنعتی جهان" بود و در مطلبی به نام "چرا به کارگران صنعتی جهان پیوستم"، بيان نمودکه چگونه تحت تأثیر اعتصاب لارنس به عضویت این اتحادیه درآمده است.
هلن کلر از جانبداران انقلاب روسیه بود و در يادداشت هايي چون "به روسیهی شوروی کمک کنید" و "روح لنین" به این قضیه میپردازد.
هلن کلر یك زن کور بود، اما در تمام دوران زندگی خود، صدها برابر یك آدم عادي و در زمینههای گوناگون کتاب خوانده بود. او حتي بیشتر از بسياري از افراد تندرست، موزیک گوش می کرد و خوشي را درك ميكرد.
از آنجا كه وجود یك بانوی نابينا و ناشنوا - که برخلاف تمام این دشواريها، صحنهي زندگی و مبارزه را ترک نکرد و هيچگاه ناامید، منزوی و گوشهگير نشد - برای مردم جالب و حتی شگفت انگیز بود؛ وقتی قرار شد از زندگی او فیلمی تهیه كنند، خود هلن، اجرای نقش نخست (نقش هلن کلر) را به عهده گرفت و زندگی پر ماجرایش را بازسازی کرد.
هلن کلر كه از سال ۱۹۳۶ به "کانکتیکات وستپورت" رفته بود، تا پایان عمر در آنجا ماند و در ژوئن ۱۹۶۸ در سن ۸۷ سالگی درگذشت.
بنيادها و انجمن هايي از هلن به يادگار مانده كه هدف آنها پايان بخشيدن به مشكل نابينايي است. جايزهي هلن به كساني داده مي شود كه توجه عموم را پيرامون پژوهش روي موضوع نابينايي متمركز ميكنند.
در مراسم خاكسپاري هلن، سناتور "لیستر هیل" دربارهي او چنین گفت:
«او زنده خواهد ماند و یکی از چند نام جاویدانی است که آفريده شدهاند، اما نه برای مردن. روح او برای همیشه باقی میماند و نسلها میتوانند داستانهای بسیاری را از زنی روایت کنند و بخوانند که به جهانیان نشان داد هیچ مرزی برای شجاعت و ایمان وجود ندارد.»
هلن کلر در وصف و گرامیداشت یاد آموزگار خود چنین سروده است:
به ژرفاي نومیدی رسیده بودم و تاریکی، چتر خود
بر همه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و
روح مرا رهایی بخشید
فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم می کوبیدم
حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ،
موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم
اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری ریسمانی شد
در دستانم، به آن ورطه ي پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعله ور شد
معنای تاریکی را نمی دانم، اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند