ارسالها: 24568
#31
Posted: 19 Aug 2013 20:10
ماتاهاری( رقاصه) و جاسوسه آلمان در جنگ جهانی اول
گرترود مارگارت زله معروف به ماتا هاری (به انگلیسی: Margaretha Geertruida (Grietje) Zelle) (۷ اوت ۱۸۷۶ - ۱۵ اکتبر ۱۹۱۷) رقاص هلندی-آلمانی بود که در جنگ جهانی اول در خاک فرانسه برای آلمانیها جاسوسی میکرد و اطلاعات مهم نظامی را که از افسران فرانسوی به دست میآورد برای دولت خود ارسال میکرد. ماتاهاری نام هنری او یک کلمه مالایائی و به معنی آفتاب است.
مارگاریتا گیرتوئیدا که نام اصلی او گریته زِل ِمک لئود بود در ۷ آگوست ۱۸۷۶ در شهر لیوواردندر کشور هلند به دنیا آمد. او بزرگترین فرزند از ۴ فرزند آدام زِل (متولد ۲ اکتبر ۱۸۴ - مرگ ۱۳ مارس ۱۹۱۰) و آنتجه وان در میلن (متولد ۲۱ آوریل ۱۸۴۲ - مرگ ۹ می۱۸۹۱) بود. پدر او یک مغازه کلاه فروشی داشت و با یک سرمایهگذاری موفقیتآمیز در نفت آنقدر پولدار شد که توانست یک زندگی اشرافی برای دخترش ایجاد کند.
این مسئله باعث شد مارگاریتا تا سن ۱۳ سالگی در گران ترین مدرسه به تحصیل مشغول شود اما در سال ۱۸۸۹ پدرش ورشکست گردید و والدین او از یکدیگر جدا شدند. در سال ۱۸۹۱ مادرش درگذشت و پدرش با سوزانا کاترینا تن هوو (متولد ۱۱ مارس ۱۸۴۴ - مرگ ۱ دسامبر ۱۹۱۳) ازدواج کرد اما این ازدواج فرزندی در پی نداشت. ازدواج موجب از هم گسیختگی خانواده شد و مارگریتا به نزد پدر بزرگش هیر ویسر رفت. او تلاش نمود تا معلم کودکستان شود اما زمانی که صاحب موسسه به شکلی آشکار با او به معاشقه پرداخت پدربزرگش او را از آنجا خارج کرد. پس از چند ماه او به خانه عمه اش در شهر هاگوئه نقل مکان کرد.
او در سن ۱۸ سالگی در یک روزنامه هلندی یک آگهی دید که یک مرد برای انتخاب همسر خود داده بود. این مرد یک سرهنگ ارتش بود و رودلف جان مک لود (متولد ۱ مارس ۱۸۵۶ - مرگ ۹ ژانویه ۱۹۲۸) نام داشت. آنها در ۱۱ جولای ۱۸۹۵ در آمستردام ازدواج کردند و سپس به جاوه در اندونزی نقل مکان نمودند. در آنجا آنان صاحب دو فرزند شدند که نورمن جان (متولد ۳۰ ژانویه ۱۸۹۷، مرگ ۲۷ ژوئن ۱۸۹۹) و جینا لوئیس (متولد ۲ ماه می۱۸۹۸، مرگ ۱۰ آگوست ۱۹۱۹) نام داشتند. ازدواج آنان سرشار از یاس و ناامیدی بود. مک لود یک الکلی مستبد بود که همسرش نصف سن او را داشت و همیشه زندگی سردی داشتند. او همیشه از همسرش انتقاد میکرد و اغلب به شکلی آشکار ۲ زن بومی را به عنوان رفیقه با خود به همراه داشت.
این مسئله موجب شد مارگریتا همسرش را ترک کند و با وان ریدس که یکی دیگر از افسران بود از پیش ردولف برود. مارگاریتا به مرکز تجارت اندونزی رفت و در یک مرکز رقص بومی بکار پرداخت. در سال ۱۸۹۷ او که تبدیل به یک رامشگر حرفهای شده بود نام ماتاهاری که در زبان بومیان اندونزی به معنی چشم روز (یعنی خورشید) میباشد، را روی خود گذاشت.
اندکی بعد با اصرار مک لود ماتاهاری به خانه بازگشت اما تغییری در اوضاع دیده نمیشد. ماتاهاری سعی نمود با آموختن فرهنگ بومی اندونزی از این محیط خسته کننده فرار کند. اندکی بعد نورمن در سال ۱۸۹۹ احتمالا بر اثر بیماری سیفلیس که ناشی از والدین او بود درگذشت. اما اقوام ماتاهاری ادعا کردند او توسط یکی از خدمه خشمگین با زهر مسموم شد. همچنین بعضی منابع ادعا کردهاند که دشمنان رودلف برای کشتن هر دو فرزندش در شام آنان زهر ریختند. پس از بازگشت به هلند آنها در سال ۱۹۰۲ از یکدیگر جدا شدند و در سال ۱۹۰۶ طلاق گرفتند ولی رودولف دخترشان را نزد خود نگه داشت و رودولف بعد از ماتاهاری دوباره ازدواج نمود.
در سال ۱۹۰۳ ماتاهاری به پاریس رفت و در یک سیرک با لقب بانو مک لود به عنوان یک سوارکار به کار پرداخت. او برای کسب معاش اغلب به عنوان یک مدل به ایفای نقش میپرداخت. در سال ۱۹۰۵ او شروع به انجام رامشگری به صورتی با رنگ و لعاب شرقی نمود و در این زمان با نام ماتاهاری شناخته میشد. او در این زمان با ۲ رامشگر مشهور (که بنیان گذاران رامشگری مدرن در قرن بیستم بودند به نامهای ایسادورا دانکن و روت سنت دنیسمعاصر بود.
ماتاهاری در ۱۳ مارس ۱۹۰۵ به دلیل انجام نمایشهای باز و بی پروا بینندگان را محصور و شیفته نمایشهای شبانه خود در MUSEE GUIMET کرد. او برای مدتی طولانی به عنوان رفیقه میلیونر کارخانه داری به نام امیل اتین گوئیمت گردید. او تضاهر میکرد که یک شاهزاده از خانواده راهب هندو میباشد که از کودکی برای انجام رقص مذهبی غسل تعمید یافتهاست. او در این زمان عکسهای زیادی میگرفت که او را عریان یا نیمه عریان نشان میداد. بعضی از این عکسها به دست مک لود افتاد و او از این عکسها به عنوان یک دلیل قوی برای نگه داری دخترش استفاده کرد. از آنجائی که مردم اروپا در آن دوران اندونزی را به درستی نمیشناختند تصور میکردند که ادعای او درباره اصالت شرقی وی صحت دارد. او در این زمان تبدیل به یک فرد بسیار سرشناس شد.
در سال ۱۹۱۰ او دهها هزار مقلد داشت و منتقدین اعتقاد داشتند که کار او فاقد جنبه هنری موثر و قوی است. او در این زمان دارای طرفدارانی جدی در بین سران ارتش در فرانسه و تعدادی از سرشناس ترین سیاستمداران در اروپا شد. از جمله ولیعهد آلمان برای یک جشن خود از او دعوت کرد و مبلغی هنگفت به او پرداخت نمود. او برای شرکت در جشن بوهمیا دعوت شد و در ۲۳ ماه می۱۹۱۴ در یک سالن موزیک در آلمان به اجرای نمایش پرداخت. تعدادی از تماشاگران که نمایشهای او را شرم آور میدانستند به پلیس شکایت نمودند و یک افسر پلیس به نام گابریل از ماتاهاری دعوت کرد برای توضیح به نزد او برود. در جریان این دیدار گابریل محسور ماتاهاری شد و با او قرار ملاقات گذاشت.
عدهای اعتقاد دارند گابریل در واقع شخص صوری در این جریان بودهاست و در پشت صحنه شخصی قرار داشت که ریاست سازمان جاسوسی آلمان را برعهده داشت و او به ماتاهاری دستور داده بود تا در فرانسه به نفع آلمان جاسوسی کند. بعضی از نویسندگان بیوگرافی ماتاهاری مانند اریکا اوشتروفسکی اعتقاد دارند که ماتاهاری در این زمان به مدرسه جاسوسی بانوان واقع در شهر آنتورپ بلژیک که توسط سازمان جاسوسی آلمان تاسیس شده بود رفتهاست. این مکان توسط یک زن با دیسپلین به نام الزابت شراگمولراداره میشد. این اعتقاد که ماتاهاری ۱۵ هفته را در این مدرسه به آموختن فنون جاسوسی سپری نمودهاست بعدها موجب محکومیت وی گردید. بر این اساس او در این مدرسه با کد H-۲۱ شناخته میشد.
عوامل جاسوسی که در این مدرسه تعلیم میدیدند میبایست کدهای رمز و علامت مورس و نیز دانش شیمی و مواد بکار رفته در کارخانجات و حمل و نقل و نقشه خوانی و عکس گرفتن از مدارک و همچنین آرایش ارتش را بیاموزند. کسی که این مهارتها را میآموخت تبدیل به یک جاسوس حرفهای میشد. ماتاهاری همیشه این مسئله را که در این مدرسه حضور یافتهاست را رد مینمود. با آغاز جنگ جهانی اول ماتهاری که ۲ روز ابتدای جنگ را در آلمان بود به دلیل احساسات ضدخارجی در آلمان به سرعت مجبور به ترک آن کشور گردید. او ناچار به ورود به سوئیس شد اما به دلیل مشکلی که در پاسپورتش وجود داشت او را به آلمان بازگرداندند.
او از آلمان به هلند و از آنجا به پاریس رفت و سپس مجددا به هلند بازگشت. کشور هلند بی طرف ماند و ماتاهاری به دلیل تابعیت هلندی میتوانست بدون مزاحمت از مرزهای بینالمللی عبور کند. او برای رفتن به هلند میبایست از کشور اسپانیا و یا انگلستان عبور میکرد. او که در آلمان با یک آلمانی ارتباط یافته بود اکنون در مظان اتهام جاسوسی بود. وی در این زمان رفیقه تعدادی از سرشناسترین فرماندهان عالیرتبه متفقین در جنگ محسوب میشد و این مسئله باعث شد سرویسهای اطلاعاتی متفقین او را تحت نظر بگیرند. وی در پاریس همچنین با یک افسر روس به نام ولادیمیر ماسلوف دوست شد. اولین بار زمانی نقش اطلاعاتی او افشا شد که او در مصاحبه با یک افسر اطلاعاتی سرویس مخفی انگلستان پذیرفت که به عنوان یک عامل سازمان اطلاعاتی ارتش فرانسه کار میکند اما داستان او اثبات نشد. اعتقاد بر این بود که اگر او دروغ میگفت حتما میبایست بسیار زیرک باشد بنابراین او را تحت نظر قرار دادند.
یک سال مانده به پایان جنگ اول جهانی و در ژانویه ۱۹۱۷ وابسته نظامی آلمان در مادرید یک پیام رادیوئی رمز به برلین مخابره کرد که در آن از یک جاسوس وابسته به سرویس مخفی آلمان در فرانسه با نام رمز H-۲۱ نام برده شده بود. سرویس ضد اطلاعات فرانسه این پیام رمز را دریافت نمود و آن را رمز گشائی کرد. آنان عامل H-۲۱ را شناسائی کردند و اعتقاد داشتند که این عامل همانا ماتاهاری میباشد. پیام ارسالی توسط آلمانها با استفاده از سیستم رمزی ارسال شده بود که آلمانها از شکسته شدن رمز آن توسط فرانسه اطلاع داشتند و این مسئله باعث شد تعدادی از مورخین نتیجه گیری نمایند که این پیام یک پیام فریب آمیز بودهاست.
در ۱۳ فوریه ۱۹۱۷ ماتاهاری در یکی از اتاقهای هتل PLAZA ATHENEE در پاریس دستگیر شد و به توسط کاپیتان پیر بوشاردون که یک فرد با توانائیهای اندک نظامی بود و عادت داشت ناخنهایش را بجود مورد بازجوئی قرار گرفت. ماتاهاری در تمام مدت بازجوئی و محاکمه این مسئله را که یک جاسوس دو جانبهاست را رد کرد. او همچنین در جواب بازجوی خود که او را به همکاری با دشمن متهم نموده بود گفت:
تنها کسی که من برایش کار میکنم واحد ضد اطلاعات فرانسهاست و من عضو این سازمان هستم و تنها با راهنمائیهای این سازمان عمل کردهام.
او قبل از دادگاهی در زندان سنت لازار محبوس شد و قبل از آغاز دادگاه نظامی ۱۷ بار مورد بازجوئی قرار گرفت. جائیکه او را زندانی کرده بودند حمام نداشت و تنها گاهی اوقات یک کاسه آب به او داده میشد تا خود را نظافت کند. این زندان بسیار کثیف بود و این محنتی عظیم برای ماتاهاری مشکل پسند بود. او را از دیگر زندانیان این زندان جدا کرده بودند و در حبس انفرادی قرار داشت که علت آن میتوانست به دلیل محافظت از او و یا جلوگیری از تاثیر افکار عمومی بر قضاوت قضات باشد. دستگیری او محرمانه نگاه داشته شد و او امکان نوشتن نامه و یا تعویض لباسهایش را نداشت و هر روز فقط ۱۵ دقیقه اجازه داشت در خارج از سلولش قدم بزند. او قبل از اینکه با بوشاردون مواجه شود و مورد بازجوئی قرار بگیرد یک نامه برایش نوشت و در آن ادعا کرد که بی گناه است و از شرایط بد زندانی شدن خود شکایت نمود.
او نوشته بود:
اقدامات شما مرا بسیار رنج میدهد. خواهش میکنم این مسئله را تمام کنید. من یک زن هستم. من هیچ پشتیبانی و قدرتی ندارم.
ماتهاری در نامهای دیگر نوشت:
خواهش میکنم اذیت و آزار مرا در این زندان متوقف کنید. این اقدامات شما مرا بسیار ضعیف میکند و اقامت در این سلول باعث دیوانه شدن من میشود. من هیچ اقدام جاسوسی در فرانسه انجام ندادهام. مرا در اینجا شکنجه نکنید و اجازه دهید بطور موقت (تا آغاز دادگاهی) آزاد شوم.
اعدام ماتا هاری
تنها یک نفر بود که روزانه به ملاقات ماتاهاری میآمد. این فرد وکیل او بود که یک مرد ۷۴ ساله به نام ادوارد کلونِت بود. دستگیری ماتاهاری برای مدت چند ماه از عموم مخفی نگاه داشته شد و تا قبل از آغاز دادگاه نظامی در ۲۴ جولای ۱۹۱۷ این مسئله افشا نشد. با افشای دستگیری ماتهاری غوغائی در میان مردم پدیدار شد و آنها با خود میاندیشیدند که چگونه مظهر رامشگری فرانسه اکنون به فلاکت مبتلا شدهاست. در روز دادگاهی او یک لباس آبی زیبا پوشیده بود و یک کلاه ظریف نیز بر سر داشت. او همچنین یک جفت دستکش در دست داشت. وکیل مدافع یک ستوان ارتش به نام آندره مورنت بود که فردی با قد بلند و سیبیل باریک و نیز یک ریش اندک در ناحیه چانه داشت. ماتاهاری پس از دادگاهی محکوم به اعدام شد. دادگاه اعلام کرد که او موجب مرگ حداقل ۵۰ هزار نفر از سربازان ارتش فرانسه در جنگ جهانی اول شدهاست. او در ۱۵ اکتبر ۱۹۱۷ توسط جوخه آتش اعدام شد.
پَت شیپمن در کتاب خود تحت عنوان زنان سرنوشت مینویسد که ماتهاری هرگز یک جاسوس دو جانبه نبودهاست و از او به عنوان یک قربانی برای سرفرماندهی ضدجاسوسی فرانسه استفاده شدهاست. او ادعا میکند که جورج لادوکس رئیس ضد اطلاعات فرانسه وظیفه داشت که ماتاهاری را به عنوان عامل جاسوسی فرانسه استخدام کند و موفق به این کار نیز شد اما اندکی بعد ماتاهاری را به جرم جاسوسی دوجانبه دستگیر نمود. واقعیت تا به امروز در پردهای از ابهام باقی ماندهاست زیرا پرونده ماتاهاری برای ۱۰۰ سال محرمانه اعلام شد.
در سال ۱۹۸۵ راسل وارن وزارت دفاع ملی فرانسه را متقاعد کرد که پرونده ماتاهاری ۳۲ سال زودتر و یکبار دیگر گشوده شود. این بررسی اثبات نمود که ماتاهاری بی گناه بوده و هرگز جاسوس نبودهاست. ماتاهاری در جریان بازجوئیها و محاکمه در دادگاه نظامی هرگز نپذیرفت که جاسوس دو جانبه بودهاست. همچنین نه سازمان جاسوسی و نه هیچ یک از جاسوسان آلمانی نه فقط هرگز نگفتند که ماتاهاری جاسوس بودهاست بلکه این مسئله را رد کردند. علاوه بر آن ماتاهاری در بازجوئی توسط ضد اطلاعات انگلستان مدعی شده بود که برای سرویس ضد جاسوسی فرانسه کار میکند. همچنین وابسته نظامی آلمان در مادرید پیام خود را به رمزی نگاشته بود که میدانست توسط فرانسویان کشف رمز شدهاست.
از آنجائیکه پس از اعدام ماتاهاری هیچ یک از اعضای خانواده او برای تحویل گرفتن جنازه اش مراجعه نکردند از جنازه او برای آموزش علم پزشکی استفاده شد اما سر ِ او در موزه آناتومی پاریس نگهداری میشد. در سال ۲۰۰۰ مشخص شد که سر او نیز ناپدید شدهاست. احتمال داده شد که سر ِ او در سال ۱۹۵۴ و به هنگام تغییر مکان گم شده باشد. براساس یاداشتهای دفاتر موزه در سال ۱۹۱۸ اعضای بدن او به موزه انتقال داده شدهاست اما چیزی درباره باقی مانده بدن او نوشته نشدهاست.
اعدام ماتاهاری موجب بروز شایعات زیادی بدون مدرک و دلیل گردید. یکی از این شایعات این است که او در زمان مرگ به اعضای جوخه اعدام خود گفته بود تشکر میکنم آقایان. شایعهای دیگر این بود که او در هنگام قرار گرفتن در برابر جوخه اعدام به منظور تحت تاثیر قرار دادن اعضای جوخه اعدام لباسهایش را کنده بود. یک شایعه دیگر این بود که آخرین جمله او این بودهاست: هرزه آری اما خائن هرگز.
در سال ۱۹۳۱ روزنامه نیویورکر نوشت که او در زمان اعدام لباسهائی مرتب و دستکش سفید پوشیده بود. هنری والِس که یک انگلیسی و شاهد عینی گماشته شده از طرف انگلستان برای اعدام ماتاهاری بود در گزارش خود نوشتهاست او بی رمق بود و هنگامی که میخواستند چشمهایش را ببندند ممانعت کرد. پس از شلیک جوخه اعدام او ابتدا آهسته به زانو درآمد و سرش به طرف پائین خم شد. در هنگام مرگ در چهره او تغییر اندکی دیده شد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#32
Posted: 19 Aug 2013 21:20
ژرژ ساند ( نویسنده فرانسوی) زنی که لباس مردانه می پوشید
آمانتین اُرُر لوسیل دوپَن (به فرانسوی: Amantine Aurore Lucile Dupin) و بعدتر بارونس دودِوان (به فرانسوی: Baroness Dudevant)(پاریس، ۱ ژوئیه ۱۸۰۴ - ۸ ژوئن ۱۸۷۶)، که بیشتر با نام مستعار ژرژ ساند(به فرانسوی: George Sand) شناخته میشود، رماننویس رمانتیک، نمایشنامهنویس، روزنامهنگار، اصلاحطلب اجتماعی و خاطرهنگار فرانسوی بود.
امروز کتابهای پرشمار ساند کمتر خوانده میشود و او را بیشتر به دلیل سبک زندگی نامتعارف و روابط عاشقانهٔ متعددش میشناسند اما در سدهٔ نوزدهم او یکی از تأثیرگذارترین زنان زمانهٔ خودو مهمترین نویسندهٔ زن فرانسه بود. در دههٔ سوم قرن نوزده او که از آثارش برای ترویج و آموزش اصلاحات سوسیالیستی استفاده میکرد، تصویر کلیشهای از زنان، کارگران، دهقانان و طبقات فرودست را تغییر داد. او نخستین نویسندهای بود که زندگی کارگران و کشاورزان و کودکان را در رمانهای خود به تصویر کشید و گونهای از رمان به نام رمان روستایی را ابداع کرد که فرم داستانهای شفاهی پای بخاری را داشت و آداب و رسوم و سنتهای اجتماعی منطقهٔ سکونتش در کودکی را که با وقوع انقلاب صنعتی به سرعت در حال ناپدید شدن بود روایت میکرد ساند از پیشگامان ادبیات فمنیستی بود و در آثارش قواعد ازدواج و نگاه کلیشهای مردانه به نقش زن را به چالش میکشید.
شخصیت قدرتمند، زندگی نامتعارف، دیدگاههای رادیکال سیاسی و استعداد ادبی ساند او را به شخصیت افسانهای در ادبیات فرانسه در زمان خود و پس از آن بدل کردهاست. او در زمان خود از پرفروشترین نویسندگان فرانسه بود و در محبوبیت و تعدد و تنوع آثار با ویکتور هوگو رقابت میکرد .
ساند لباسهای مردانه میپوشید، در مجامع عمومی سیگار میکشید و در مکانهایی رفتوآمد میکرد که در آن زمان برای زنان پسندیده نبود. رفتارهای خلاف عرف ساند و زندگی نامتعارفش در زمان خود منتقدان بسیاری داشت. با این حال این زن شورشی در قلب زندگی روشنفکرانه و هنری فرانسه قرار داشت و دایرهٔ دوستانش فرانتس لیست، اوژن دولاکروا، گوستاو فلوبر و انوره دو بالزاک را دربرمیگرفت. نویسندگان غیر فرانسوی بسیاری نیز از جمله هنری جیمز،جورج الیوت،داستایوفسکی، تورگنیف و میخائیل باکونین شیفتهٔ او بودند. تأثیر ساند بر نویسندگان انگلیسیزبانی چون خواهران برونته، الیزابت برت براونینگ و جورج الیوتانکار نشدنیست. ساند با فردریک شوپن رابطهای عاشقانه داشت که این رابطه دو سال پیش از مرگ شوپن پایان یافت.
ژرژ ساند در طول زندگی خود بیش از ۷۰ رمان، ۲۶ داستان کوتاه/ نوولا و بیشمار مقاله نوشت. ۲۵ نمایشنامهٔ او در زمان حیاتش در تئاتر حرفهای روی صحنه رفت. او همچنین خودزندگینامهای به نام داستان زندگی من نوشت که مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. مجموعهٔ نامهنگاریهای ساند با افراد مختلف که از سال ۱۸۱۲ (زمانی که هشت سال بیشتر نداشت) آغاز و تا پایان عمرش ادامه داشت در مجموعهای ۲۶ جلدی جمعآوری شدهاست
نسب خانوادگی
پدر اُرُر، موریس دوپن، ستوان بازنشستهٔ ارتش جمهوری، بود و مادرش، سوفی ویکتوری دولابُرد، زنی غیر اشرافی و فرزند یک پرندهفروش پاریسی.پدر و مادر اُرُر یک ماه پیش از تولد او در ۱ ژوئیه ۱۸۰۴ در پاریس ازدواج کردند.
پدربزرگ پدری اُرُر، ام. دوپن دو فرانکویی، با بیوهٔ کنت هورن ازدواج کرده بود. کنت هورن فرزند نامشروع لوئی پانزدهم بود و همسرش (مادربزرگ پدری اُرُر) فرزند مارشال ژنرال فرانسه، موریس دو ساکس بود که خود مشهورترین فرزند نامشروع آگوستوس دوم، پادشاه لهستان، و یک اشرافزادهٔ آلمانی بود. ژرژ ساند که سخت به اصل وراثت معتقد بود فصل کاملی از کتاب خودزندگینامهاش، داستان زندگی من(۱۸۵۷) را به تشریح شجرهنامهٔ پیچیدهاش اختصاص دادهاست و به «خون اشرافی» ای که در رگانش جریان دارد میبالد. او بی آن که پروایی از تولدهای نامشروع در خانوادهاش داشته باشد نسب خود را به لویی شانزدهم و شارل دهم میرساند و در عین حال خود را "vilaine et très vilaine" (زمخت و ناهنجار مثل یک دهاتی) مینامد.
کودکی و جوانی
اُرُر در پاریس به دنیا آمد. در ۴ سالگی پدرش درگذشت و تربیت او برعهده مادربزرگ پدریاش قرار گرفت که در نوآن زندگی میکرد . بیشتر دوران کودکی اُرُر در نوآن، نزد مادربزرگش گذشت. او بعدتر از این مکان در بسیاری از رمانهایش استفاده کرد. در سال ۱۸۱۷، به صومعهای انگلیسی در پاریس فرستاده شد و در سال ۱۸۲۰ به نوآن بازگشت جایی که وقت خود را به مطالعهٔ گسترده به زبان انگلیسی و فرانسوی و سوارکاری میگذراند. پس از مرگ مادربزرگ در سال ۱۸۲۱، مادرش، سوفی، سرپرستی او را برعهده گرفت و ارر نوجوان را با خود به پاریس برد. اما رابطهٔ ارر با مادر عامی و ناآموختهاش چندان خوب نبود و کمکم تحمل یکدیگر برایشان دشوار میشد. سوفی در سفری دو سه روزه به خانهٔ یکی از دوستانشان در نزدیکی مولن، ارر را همراه خود برد و سرپرستی موقت او را به خانوادهٔ دوپلسیس سپرد. جیمز و آنژل دوپلسیس که خود ۵ دختر داشتند، پذیرفتند مدتی از ارر نگهداری کنند. گاهی آنها ارر را با خود به پاریس میبردند تا تئاتر ببیند. در یکی از این سفرها، ارر با مرد جوانی به نام کازیمیر دودِوان (۱۸۷۱-۱۷۹۵) آشنا شد. کازیمیر ددوان فرزند نامشروع بارون ژان-فرانسوا دودِوان بود و بعدتر لقب پدرش را به ارث برد. این آشنایی در سال ۱۸۲۲، وقتی ارر نوزده ساله بود، به ازدواج منجر شد.
در سالهای اول ازدواج، ارر خوشبخت بود اما پس از مدتی از شوهر خوشطینت اما نه چندان حساسش دلزده شد و ابتدا رابطهای افلاطونی با یک دادستان جوان و بعدتر رابطهای پرشور با یکی از همسایگانشان برقرار کرد. ساند و دودوان صاحب دو فرزند به نامهای موریس و سولانژ شدند.
در ژانویهٔ سال ۱۸۳۱، ارر همسرش را ترک کرد تا با شاعری به نام ژول ساندو زندگی کند. در چهار تا پنج سال بعد زندگیای را در پیش گرفت که میتوان آن را عصیانی عاشقانه نامید. او به پاریس رفت و دوستی نزدیکی با هنری دو لاتوش، مدیر فیگارو، برقرار کرد. برخی مقالههای او که با همکاری ژول ساندو نوشته بود با نام مستعار ژول ساند در فیگارو چاپ شد. ساند در فوریهٔ ۱۸۳۶ به شکل قانونی از همسرش جدا شد و فرزندانش را با خود برد.
کار نویسندگی
ارتباط با ژول ساندو (نویسنده) به انتشار اولین آثار ادبی او انجامید. آنها چند داستان را به طور مشترک و با امضای ژول ساند منتشر کردند. اولین رمان منتشر شدهٔ او، سرخ و سپید (۱۸۳۱) با همکاری ساندو نوشته شد. بلافاصله پس از انتشار سرخ و سپید، او نخستین رمان مستقل خود، ایندیانا (۱۸۳۲) را با نام ادبی ژرژ ساند منتشر کرد. انتشار این رمان به سرعت او را به شهرت رساند. این رمان بیانگر اعتراضیاست پرشور به قراردادهای اجتماعیای که زن را به رغم خواستههایش به شوهرش پیوند میزند و دفاعیهای است برای زنی که همسرش را در جستوجوی عشق ترک میکند. درونمایه بسیاری از نوشتههای بعدی ساند نظیر ریاکاری ذاتی نهاد ازدواج، عشق ممنوع زن و مردی از دو طبقهٔ اجتماعی متفاوت و اصلاح اجتماعی در این اثر دیده میشود. ساند در رمانهای بعدیاش ولنتاین (۱۸۳۲) و لِلیا (۱۸۳۳) آرمان خود از جامعه آزاد را گسترش داد تا روابط اجتماعی و طبقات اجتماعی را نیز دربر بگیرد للیا دربارهٔ تلاش برای یافتن معشوقیست که همآورد عاشق باشد. رمانهای اولیهٔ ساند سمت و سویی به شدت فمنیستی دارند. در نیمهٔ دوم دههٔ ۳۰، رمانهای ساند بیشتر جنبهٔ سوسیالیستی به خود میگیرند (نظیر اسپیریدیون (۱۸۳۸)، کونسولو (۳-۱۸۴۲) و نمایشنامهٔ هفت رشته از چنگ (۱۸۴۰) که بازآفرینی فاوست گوته است) و در آثار متأخرترش (از جمله فادت کوچولو (۱۸۴۹)) بازنمایی آرمانگرایانهٔ زندگی روستایی و توجه به افراد به حاشیهٔ رانده شدهٔ اجتماع نقش کلیدی دارد.ولنتاین اولین رمان از بسیار رمانهای بعدی ساند است که قهرمان آن کارگر یا دهقان است .
ساند رمانهای روستاییاش از جمله دریای شیطان (۱۸۴۶)، فرانسوا لو شامپی (۱۸۴۸-۱۸۴۷)، فادت کوچولو (۱۸۴۹) و آقایان زننواز بوادوره (۱۸۵۷) را بر اساس طرحهایی از تجربیات دوران کودکیاش در ییلاق را نوشتهاست. رمان زمستانی در مایورکا به اقامت او و شوپن در زمستان ۹-۱۸۳۸ در آن جزیره میپردازد.
دیگر رمانهای او عبارتند از: ایندیانا(۱۸۳۲)، لِلیا (۱۸۳۳)، موپرا (۱۸۳۷)، همسفر فرانسه (۱۸۴۰)، کونسولو (۱۸۴۳-۱۸۴۲) و پروانهای از آنژیبو (۱۸۴۵).
آثار تئاتری و قطعات زندگینامهای شامل: داستان زندگی من (۱۸۵۵)، او و او (۱۸۵۹) (دربارهٔ رابطهاش با موسه)، دفترچهٔ خاطرات(پس از مرگ در ۱۹۲۶) و نامهنگاریها از او منتشر شدهاست. ساند اغلب آثار تئاتری خود را در سالن خصوصی کوچکش در نوآن اجرا میکرد.
علاوه بر این، ساند نقدهای ادبی و مقالات سیاسی متعددی نیز نوشتهاست که موقعیت او را به عنوان یک سوسیالیست تثبیت میکند. به خاطر شیوهٔ زندگی در کودکی و جوانی، ساند هوادار فرودستان و طبقهٔ کارگر بود. در زمان انقلاب ۱۸۴۸، ساند که دستیابی زنان به حقوقشان را راه گریزناپذیر پیشرفت میدانست، روزنامهای با همکاری اتحادیهٔ کارگران منتشر کرد و مقالات سیاسی بیشتری نوشت. او در مقالهای نوشت:«من نمیتوانم به جمهوریای معتقد باشم که با انقلابی آغاز میشود که پرولتاریای خود را میکُشد.»
مشهورترین نقل قول از ژرژ ساند این است: «تنها شادی در زندگی دوست داشتن و دوست داشتهشدن است.»
ژرژ ساند بسیار فراتر از مرزهای فرانسه شناخته شدهبود و فعالیتهای اجتماعی، نوشتهها و اعتقاداتش با نقدها و نظرات فراوانی اغلب از طرف مشاهیر ادب و هنر جهان همراه بود.. ایوان تورگنیف درباره او میگوید: «چه مرد شجاعی بود این زن، و چه زن نیکی.» و آلفرد دو موسه او را «زنانهترین زن» مینامد. هنری جیمز، نویسندهٔ آمریکایی، در کتابی به نام ژرژ ساند پیشرقت سریع این زن را در حوزهٔ ادبیات «چشمگیر» میداند، «زن جوان نیازمندی که در اتاق محقر کرایهای زندگی میکرد و به دنبال کار بود».
کار سیاسی.
ژرژ ساند حامی بیچون و چرای آزادی و برابری برای زنان و طبقهٔ کارگر بود اما عمده فعالیتش در حوزهٔ روشنفکری بود و هرگز عضو هیچ حزب و گروه رسمیای نشد. در انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه نقش موثری در مبارزه با سلطنت و تبلیغ برای جنبش آزادیخواهی ایفا کرد و مقالاتی نیز در حمایت از دموکراسی، زنان و دهقانان فرودست فرانسوی منتشر کرد. او که پس از انتشار این مقالات به عنوان چهرهای سیاسی مطرح شده بود از سوی برخی فمنیستها برای نمایندگی مجلس نامزد شد اما از شرکت در انتخاباتی که زنان در آن حق رأی نداشتند سر باز زد. با آغاز خشونتها و سرکوب در ژوئن ۱۸۴۸ ساند پاریس را ترک کرد و به زادگاهش، نوآن، بازگشت .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#33
Posted: 19 Aug 2013 21:21
دیدگاه همعصران ساند درباره او
از زمانی که ژرژ ساند برای تهیهٔ بلیط ارزانقیمت نمایشهایی که بر آنها نقد مینوشت، لباس مردانه به تن کرد. در آن زمان طبقهٔ همکف سالنهای نمایش مختص مردان بود.از زمانی که ساند در مجامع عمومی شروع به پوشیدن لباس مردانه کرد، شهرت و آبروی او به خطر افتاد. توجیه ساند برای پوشیدن لباسهای مردانه این بود که این لباسها بسیار باداومتر و ارزانتر از لباسهای معمول یک زن نجیبزاده در آن زمان بودند. علاوه بر راحتی، امتیاز دیگری که لباس مردانه برای ژرژ ساند به ارمغان آورد، امکان گشتوگذار آزادانه در پاریس و رفتوآمد در دادگاهها بود که زنان دیگر (حتی زنانی از طبقهٔ اجتماعی ساند) از حضور در آنها محروم بودند.
سیگار کشیدن ساند در انظار نیز باعث رسوایی بود. در آن زمان نه جامعهٔ اعیان و نه اصیلزادگان زیادهروی در کشیدن سیگار را برای زنان مجاز نمیدانستند، به خصوص به شکل آشکار و در مجامع عمومی (اگرچه ماری دگول، معشوقهٔ فرانتس لیست نیز سیگار میکشید). سیگار کشیدن و رفتارهای دیگر ساند برای زنی در اوایل و میانهٔ قرن نوزدهم نامعمول و غیرعادی بود. در آن زمان هنجارهای اجتماعی به خصوص در طبقات بالای اجتماع اهمیتی فوقالعاده داشت.
در دانشنامهٔ فمنیستی ادبیات فرانسه در توضیح رفتار ساند آمدهاست: ساند در زندگی واقعی با برگزیدن هویت جنسیای که هم زنانه بود و هم مردانه مینمود و در آثارش با خلق شخصیتهایی از همین دست، محدودیتهای اجتماع علیه زنان را آشکار میکرد. وقتی با لباس مردانه در خیابانهای پاریس رفتوآمد میکرد آزادی جسمی و اجتماعیای را تجربه میکرد که به عنوان زن از آنها بیبهره بود.
شیوهٔ زندگی ساند که از بسیاری جنبهها غیراخلاقی بود، عاقبت منجر به از دست دادن عنوان بارونس شد. جالب این جاست که در آن زمان زنان طبقات بالای جامعه اجازه داشتند جدا از همسرشان زندگی کنند و به شرط آن که زن و شوهر در ملا عام رسوایی به بار نمیآوردند، از بدگویی و سوءشهرت در امان بودند.
در دههٔ ۱۸۴۰، اطلاق صفت «نابغه» به ساند در میان منتقدان معمول بود، با این حال در نقد آثارش به هیچوجه در میان منتقدان همنواییای وجود نداشت. برخی از منتقدان شخصیتها و پیرنگ داستانهای ساند را غیر اخلاقی میدانستند. برخی دیگر نقد اجتماعی او و مواضع سیاسی رادیکالش را به چالش میکشیدند. بسیاری دیگر را صرف وجود توانایی خلق، و شاید حتی نبوغ در یک زن، گیج و سرگشته میکرد. منتقد مشهور فرانسوی، ژول ژانین، دربارهٔ او مینویسد: «او کیست؟ زن است یا مرد، فرشته یا شیطان، تناقض یا حقیقت؟»
شارل بودلر، شاعر، یکی از منتقدان معاصر ژرژ ساند بود و دربارهٔ او گفته بود:«او احمق و چاق و وراج است. ایدههای اخلاقی او عمق و ظرافت افکار فراشها و نشمهها را دارد... این واقعیت که مردانی پیدا میشوند که دل به این روسپی ببندند، نشان میدهد مردان این نسل تاچه حد ذلیل و خوار شدهاند.»
نویسندگان دیگر همعصر ساند، نظری متفاوت داشتند. فلوبر که به هیچوجه نمیتوان او را منتقدی صبور و سهلگیر دانست، ستایشگر بیچون و چرای ساند بود، مارسل پروست هم همین طور. انوره دو بالزاک، که ساند را شخصاً میشناخت، زمانی گفتهبود که اگر کسی تصور کند ساند نویسندهٔ بدی است، به دلیل ناکارآمدی معیارهای نقادیاش است. او در ضمن متذکر شده بود تشبیههای ادبی در آثار ساند نشان میدهد که نوشتههای او از ظرافتی مثالزدنی برخوردار است و او میتواند «بهواقع تصویر را در کلام بگنجاند.»
زندگی خصوصی
ژرژ ساند با ژول ساندو (رماننویس) در ۱۸۳۱، پروسپه مریمه (نمایشنامهنویس، تاریخدان و باستانشناس)، آلفرد دو موسه (شاعر، نمایشنامهنویس و رماننویس) در تابستان ۱۸۳۳ تا مارس ۱۸۳۵، لویی-کریستوسوم میشل، پییر-فرانسوا بوکاژ، فلیسین مالفیل و فردریک شوپن از ۱۸۳۷ تا ۱۸۴۷ روابط عاشقانه داشت. بعدتر با گوستاو فلوبر نامهنگاری کرد. علیرغم خلقوخوی ناهمساز و تفاوت در سلیقهٔ زیباییشناسی، در نهایت این دو دوستان نزدیک هم شدند.
او دوستی صمیمانهای نیز با بازیگری به نام ماری دوروال داشت که شایعاتی را دربارهٔ همجنسگرایانه بودن این رابطه در پی داشت. این شایعات تایید نشدهاند.
مروز میتوان از صومعهٔ والدموسا در مایورکا (که در آن زمان متروک بود)، جایی که شوپن، ساند و فرزندانش زمستان ۳۹-۱۸۳۸ را در آن گذراندند، بازدید کرد. ساند سفر به مایورکا را در رمان Un Hiver à Majorque (زمستانی در مایورکا) توصیف کردهاست. این رمان در ۱۸۵۵ به چاپ رسید. شوپن از ابتدای رابطه با ساند به بیماری سل (یا آنطور که اخیراً تصور میکنند فیبروز کیستیک) مبتلا بود و سپری کردن زمستان سرد و پر برف و باران در مایورکا و پیدا نکردن مکانی مناسب برای سکونت، بیماری او را وخیمتر کرد.
ساند و شوپن دوسال پیش از مرگ شوپن به دلایل متعدد از یکدیگر جدا شدند. ساند در رمان لوکرزیا فلوریانی برای خلق شخصیت کارول، شاهزادهٔ بیمار اهل اروپای شرقی، از شخصیت شوپن به عنوان الگو استفاده کردهاست. در این رمان هنرپیشهٔ زن میانسالی به نام لوکرزیا که بهار جوانی خود را سپری کردهاست کار دردناک و طاقتفرسای پرستاری از کارول را برعهده دارد. گرچه ساند مدعی است که در رمانش شوپن را مضحکه نکرده، اما انتشار کتاب و خوانندگان فراوانش ممکن است به تیرگی روابط آنها افزوده باشد. به هر حال مشکل اصلی در رابطهٔ ساند و شوپن، به دختر ساند، سولانژ مربوط میشد. پس از آن که مشاجرهٔ سختی میان سولانژ و شوهرش با ژرژ ساند بر سر پول اتفاق افتادهبود، شوپن به روابط صمیمانهاش با سولانژ ادامه داد. ساند حمایت شوپن از سولانژ را خیانتی آشکار و نشانهٔ عشق شوپن به سولانژ تعبیر کرد. از طرف دیگر موریس، پسر ساند، هم از شوپن خوشش نمیآمد. او میخواست خود نقش مرد خانه را برعهده داشته باشد و شوپن را رقیبی برای این نقش میدانست. ساند هرگز از شوپن نخواست نزد آنها بازگردد. در سال ۱۸۴۸ شوپن از توری در انگلستان به پاریس بازگشت و در پلس وندوم از دنیا رفت. در زمان مرگ شوپن آه در بساط نداشت و دوستانش ناچار شدند هزینهٔ اقامت او در پاریس و بعدتر هزینههای مراسم خاکسپاری در مدلین را بپردازند. در مراسم خاکسپاری شوپن بیش از ۳۰۰۰ نفر از جمله دلاکروا، لیست، ویکتور هوگو و مشاهیر دیگری شرکت کردند. ژرژ ساند در مراسم حاضر نشد.
مرگ
آرامگاه ساند در نوآن
ژرژ ساند در ۸ ژوئن ۱۸۷۶، اندکی پیش از تولد ۷۲ سالگیاش، در نوآن، در نزدیکی شاتورو، در شهرستان اندر به دلیل بیماری انسداد روده درگذشت. به هنگام مرگ، موریس ساند به همراه همسر و دو دخترش و سولانژ ساند در کنارش بودند.ژرژ ساند مایل نبود طبق آیین کاتولیکی دفن شود. پس از مرگ او، مشاجرهای بر سر نحوه برگزاری مراسم میان پسر و دخترش در گرفت و سولانژ در این مشاجره پیروز شد و در نهایت ساند در حضور کشیشان کاتولیک و در زمین خانهاش به خاک سپرده شد. حدود ۲۰۰ نفر برای شرکت در مراسم حاضر بودند. شاهزاده ناپلئون جروم (پسر ناپلئون سوم) و گوستاو فلوبر از کسانی بودند که شبانه با قطار از پاریس آمدند تا در مراسم خاکسپاری شرکت کنند. ویکتور هوگو به نوان نیامد اما نامهای که فرستاده بود در مراسم خوانده شد. در سال ۲۰۰۴ طرح بحثبرانگیز جابهجایی بقایای او به پانتئون مطرح شد.
آثار
سفر به اُوِرن(۱۸۲۷، طرحی به شکل خودزندگینامه)
همسفر فرانسه (۱۸۴۰)
فادت کوچولو (۱۸۴۸)
قلعهای در بیابان (۱۸۵۰)
داستان زندگی من (۱۸۵۵، خودزندگینامه تا انقلاب ۱۸۴۸)
رمانها
سرخ و سپید(۱۸۳۱، به همراه ژول ساندو)
ایندیانا (۱۸۳۲)
ولنتاین (۱۸۳۲)
للیا (۱۸۳۳)
آندرهآ (۱۸۳۳)
ماتهآ (۱۸۳۳)
ژاک (۱۸۳۳)
کوراوغلو/حماسهٔ پارسی (۱۸۳۳)
لئون لئونی (۱۸۳۳)
سیمون (۱۸۳۵)
موپرا (۱۸۳۷)
موزاییککاران (۱۸۳۷)
اورئو (۱۸۳۸)
کشتی دزدان دریایی (۱۸۳۸)
اسپیریدین (۱۸۳۹)
زمستانی در مایورکا (۱۸۳۹)
پائولین (۱۸۳۹)
هوراس (۱۸۴۰)
کونسولو (۱۸۴۲)
کنتسِ رودولشتات (۱۸۴۳، دنبالهای بر کونسولو)
ژان (۱۸۴۴)
تِوِرینو (۱۸۴۵)
گناه آقای آنتوان (۱۸۴۵)
پروانهای از آنژیبو (۱۸۴۵)
دریای شیطان (۱۸۴۶)
لوکرزیا فلوریانی (۱۸۴۶)
فرانسوا لو شامپی (۱۸۴۷)
فادت کوچولو (۱۸۴۹)
نیانباننوازان (۱۸۵۳)
دانیلا (۱۸۵۷)
او و او (۱۸۵۹)
ژان دو لا روش (۱۸۵۹)
مرد برفی (۱۸۵۹)
شهر سیاه (۱۸۶۰)
مارکی دو ویلمر (۱۸۶۰)
مادموازل لا کنتینی (۱۸۶۳)
لورا، سفری در کریستال (۱۸۶۴)
عشق آخر (۱۸۶۶، به فلوبر تقدیم شده)
مارکیز (۱۸۳۴)
نمایشنامهها
گابریل (۱۸۳۹)
فرانسوا لو شاپی (۱۸۴۹)
کلودی (۱۸۵۱)
اقتباس از «هر طور میل شماست» به زبان فرانسه (۱۸۵۶)
پیادهرو (۱۸۶۲)
عروسی ویکتورین (۱۸۵۱)
چرخشت (۱۸۵۳)
مارکیِ ویلمر (۱۸۶۴)
سوسن ژاپنی (۱۸۶۶)
دیگر (با سارا برنادت، ۱۸۷۰)
کار خوب هرگز بیثمر نمیماند (۱۸۷۲)
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#34
Posted: 19 Aug 2013 22:25
آگاتا کریستی ( نویسنده انگلیسی )ادبیات جنائی و کارآگاهی
خالق هرکول پوارو و خانم مارپل
بانو آگاتا کریستی، DBE (به انگلیسی: Dame Agatha Christie, DBE) (زاده ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ - درگذشته ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶) نویسنده انگلیسی داستانهای جنایی و ادبیات کارآگاهی بود. او با نام مستعار ماری وستماکوت (به انگلیسی: Mary Westmacott) داستانهای عاشقانه و رومانتیک نیز نوشتهاست، ولی شهرت اصلی او بخاطر ۶۶ رمان جنایی اوست. داستانهای آگاتا کریستی، بخصوص آن دسته که در باره ماجراهای کارآگاه هرکول پوآرو و یا خانم مارپل هستند، نه تنها لقب «ملکه جنایت» را برای او به ارمغان آوردند بلکه وی را بهعنوان یکی از مهمترین و مبتکرترین نویسندگانی که در راه توسعه و تکامل داستانهای جنایی کوشیدهاند نیز معرفی و مطرح نمودند.
آگاتا کریستی در کتاب رکوردهای گینس مقام اول در میان پرفروشترین نویسندگان کتاب در تمام دورانها و مقام دوم (بعد از ویلیام شکسپیر)در میان پرفروشترین نویسندگان در هر زمینهای را به خود اختصاص دادهاست. تخمین زده شدهاست که یک میلیارد از کتابهای او به زبان اصلی (انگلیسی) و یک میلیارد دیگر در ترجمههای گوناگون به ۱۰۳ زبان دنیا به فروش رسیدهاست . محبوبیت جهانی کریستی به آن درجهاست که بطور مثال در کشوری چون فرانسه تعداد کتابهایی که از او تا سال ۲۰۰۳ به فروش رسیده بالغ بر۴۰ میلیون جلد بودهاست.
تله موش که یکی از آثار معروف او است برای اولین بار در ۲۵ نوامبر ۱۹۵۲ در لندن (تئاتر آمباسادورها) به روی صحنه رفت و از آن تاریخ تا زمان حاضر و در طول بیش از ۵۰ سال همیشه بر روی صحنه بودهاست و از این نظر دارای رکورد میباشد. این نمایشنامه تا کنون فقط در لندن بیش از ۲٬۰۰۰ بار به روی صحنه رفتهاست.
در سال ۱۹۵۵ آگاتا کریستی نخستین کسی بود که جایزهٔ استاد اعظم را از مجمع معمایینویسان آمریکا دریافت کرد. در همان سال نمایشنامه او به نام شاهد پرونده (به انگلیسی: Witness for the Prosecution) بهعنوان بهنرین نمایشنامه برندهٔ جایزه ادگار گردید.
بیشتر کتابها و داستانهای کوتاه او (و بعضیها از آنها برای چندین بار) به فیلم درآمدهاند که از آن میان میتوان بطور مثال به فیلمهای قتل در قطار سریع السیر شرق، مرگ در رودخانه نیل و قطار ساعت ۴:۵۰ پدینگتون اشاره نمود. بسیاری از نوشتههای آگاتا کریستی بطور مکرر برای تهیه برنامههای رادیویی و تلویزیونی نیز مورد استفاده قرار گرفتهاند.
آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر (به انگلیسی: Agatha Mary Clarissa Miller) در شهر ترکی در ناحیه دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر او آمریکایی بود و فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از یک خانواده اشرافی بود. آگاتا بدلیل آمریکایی بودن پدر میتوانست تبعه ایالات متحده نیز باشد ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت ننمود. او دارای یک خواهر و یک برادر بود که هردوی آنان از وی مسنتر بودند.
آگاتا در سال ۱۹۱۴ با یک سرهنگ نیروی هوایی بنام آرچی بالد کریستی ازدواج کرد که ازدواج موفقی نبود و زندگی مشترک آنان بعد از ۱۴ سال عاقبت در سال ۱۹۲۸ با جدا شدن از یکدیگر خاتمه یافت. دختری بنام روزالیند هیکز حاصل این ازدواج بود.
آگاتا در زمان جنگ اول جهانی در بیمارستان و سپس در داروخانه کار میکرد، شغلی که تأثیر زیادی بر نوشتههای او داشتهاست: بسیاری از قتلهایی که در کتابهای او رخ میدهند بهوسیله خوراندن سم به مقتولین است که به انجام میرسند.
در هشتم دسامبر ۱۹۲۶ وقتی در سانینگ دیل واقع در برک شایر زندگی میکرد برای مدت ده روز ناپدید گردید و روزنامهها در این مورد جار و جنجال فراوانی بپا کردند. اتومبیل او در یک گودال گچ پیدا شد و خود او را نیز نهایتا در هتلی واقع در هروگیت یافتند. آگاتا اتاق هتل را با نام خانمی که اخیرا شوهرش اعتراف کرده بود با وی رابطه عاشقانه دارد کرایه کرده بود و در توضیح این ماجرا، ادعا کرده بود که در اثر ضربه روحی ناشی از مرگ مادر و خیانت شوهر دچار فراموشی گردیده بودهاست. در مورد اینکه آیا کل این ماجرا یک کار تبلیغاتی بودهاست یا خیر، کماکان نظرات ضد و نقیض اند. در آن زمان دید کلی مردم نسبت به ناپدید شدن آگاتا دیدی منفی بود و عده بسیاری بر این باور بودند که آن ترفند تبلیغاتی مبالغ قابل توجهی هزینه روی دست مالیات دهندگان کشور گذاشتهاست. در سال ۱۹۷۹ این ماجرای ناپدید شدن موضوع فیلمی شد بنام آگاتا که در آن وانسا ردگریو در نقش آگاتا کریستی ظاهر میشود.
آگاتا در سال ۱۹۳۰ با یک باستانشناس بنام سر ماکس مالووان که ۱۴ سال از او جوانتر بود ازدواج کرد و با او به سفرهای فراوانی رفت. جای پای این سفرها و شهرها و کشورهایی که او از آنها دیدن میکرد را میتوان در بیشتر داستانهایش که وقایع آنها در کشورهای شرقی (خاور میانه) رخ میدهند، مشاهده نمود. ازدواج او با مالووان در ابتدا ازدواجی موفق و شاد بود. این ازدواج توانست با وجود ماجراجوییهای عشقی خارج از ازدواج مالووان برای مدتی نسبتاً طولانی دوام بیآورد.
آگاتا کریستی رمان قتل در قطار سریع السیر شرق را در سال ۱۹۳۴ وقتی در هتل پرا پالاس استانبول سکونت داشت نوشت. استانبول آخرین ایستگاه شرقی قطار سریع السیر اورینت بود که در آن زمان بین غرب و شرق اروپا در تردد بود. اتاقی که آگاتا کریستی در آن میزیست توسط مقامات هتل پرا پالاس بهعنوان یادبود این نویسنده نامدار در همان حال و هوای زمان اقامت کریستی حفظ و نگهداری شدهاست.
آگاتا کریستی در ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶ در سن ۸۵ سالگی و بطور طبیعی درگذشت. او تنها یک فرزند به نام روزالیند هیکز داشت که او نیز در سن ۸۵ سالگی و بتاریخ ۲۸ اکتبر ۲۰۰۴ درگذشت. در حال حاضر تمام حقوق مربوط به نشر و فروش کتابهای کریستی در اختیار و مالکیت نوهٔ او ماتیو پریچارد است.
رمان ها
اولین پروندههای پوارو (Poirot's early cases) ((نشر هرم)) ((ترجمهُ محمد رضا عمادی))
قتل در خانه کشیش، ترجمه مجتبی عبدالله نژاد، تهران، هرمس، ۱۳۸۸
قتل در خانه کشیش، ترجمه فرزانه طاهری، تهران، طرح نو، ۱۳۷۲
ده بچه زنگی، ترجمه خسرو سمیعی، تهران، هرمس، ۱۳۸۶
نوشابه با سیانور، ترجمه مجتبی عبدالله نژاد، تهران، هرمس، ۱۳۸۸
دست پنهان، ترجمه مجتبی عبدالله نژاد، تهران، هرمس، ۱۳۸۸
الهه انتقام، ترجمه مجتبی عبدالله نژاد، تهران، هرمس، ۱۳۸۹
چرا از ایوان نخواستند، ترجمه مجتبی عبدالله نژاد، تهران، هرمس، ۱۳۸۹
چشم بندی، ترجمه مجتبی عبدالله نژاد، تهران، هرمس، ۱۳۸۹
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#35
Posted: 19 Aug 2013 22:43
گریس کلی ( بازیگر آمریکائی و ملکه موناکو)
گریس پاتریشیا کلی (۱۲ نوامبر ۱۹۲۹ - ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۲) بازیگر مشهور سینمای آمریکا و برنده جایزهٔ اسکارود که پس از ازدواج با رینیهٔ سوم - شاهزاده موناکو - در سال ۱۹۵۶ لقب شاهزاده گریس گرفت. انجمن فیلم آمریکا وی را از جملهٔ بزرگترین بازیگران زن تمامی دورانها میداند.
گریس کلی در سال ۱۹۲۹ در فیلادلفیای پنسیلوانیا به دنیا آمد.
جان برندن کلی قهرمان المپیک و فرزند مهاجری ایرلندی و میلیونری خودساخته بود و مادرش مارگریت کاترین دختر مهاجری آلمانی بود. دو خواهر و یک برادر داشت.
در دوازده سالگی در یکی از نقشهای اصلی نمایشنامهای ظاهر گشت. تحصیلات خود را در آموزشگاه راوینهال و مدرسه استیونس و آموزشگاه هنرهای دراماتیک نیویورک به پایان برد. مدتی به عنوان مدل مشغول کار شد. در سال ۱۹۴۷ به برادوی راه یافت و در نقش دختر ریموند ماسی در نمایش پدر اثر عمویش جرج کلی به روی صحنه رفت. در نمایشهایی چندی به ایفای نقش پرداخت و در چند نمایش تلویزیونی بازی کرد.
در اواسط دهه پنجاه و پیش از ازدواج با شاهزادهٔ موناکو راینیر سوم، شایعاتی مبنی بر ارتباط گریس کلی و محمدرضا شاه پهلوی وجود داشت، تا آنجا که صحبت از ازدواج این دو نیز در افواه به گوش می رسید. امری که نهایتاً محقق نشد و شاه سابق در هراس از اعتراضات داخلی از این ازدواج صرف نظر کرد.
فیلمها
موفقیتهایش در نمایشهای تلویزیونی سبب شد تا در سال ۱۹۵۱ در اولین فیلمش چهارده ساعت به کارگردانی هنری هاتاوی در نقش کوچکی ظاهر شود. سال بعد در نقش ایمی کین در فیلم وسترن نیمروز و در کنار گری کوپر و کارگردانی فرد زینهمان حضوری برجسته یافت و به بازیگری محبوب تبدیل گشت. در سال ۱۹۵۳ بازی در فیلم موگامبو در کنار کلارک گیبل و اوا گاردنر و کارگردانی جان فورد بر شهرت و محبوبیت او افزود. در سال ۱۹۵۴ در فیلم ام را نشانه قتل بگیر به کارگردانی آلفرد هیچکاک بازی کرد. بازی در فیلم دختر روستایی در سال ۱۹۵۴ جایزهٔ اسکار را برای او به ارمغان آورد. در سال ۱۹۵۵ دو فیلم برای گرفتن دزد و پنجره عقبی به کارگردانی هیچکاک بازی کرد.
با ازدواج با شاهزادهٔ موناکو در ۱۹ آوریل سال ۱۹۵۶ بازی در فیلم را کنار گذاشت.
گریس کلی در ۱۳ سپتامبر ۱۹۸۲ در حادثهٔ اتومبیل بهشدت مجروح شد. او یک روز بعد و در سن ۵۲ سالگی در بیمارستانی که بعدها نام بیمارستان مرکزی پرنسس گریس کلی را بر آن نهادند، درگذشت.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#36
Posted: 20 Aug 2013 21:24
فروغ فرخزاد ( شاعره ایرانی)
فروغالزمان فرخزاد شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل درگذشت.
فروغ با مجموعههای «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه «تولدی دیگر» تحسین گستردهای را برانگیخت، سپس مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.
بعد از نیما یوشیج فروغ، در کنار احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر معاصر فارسی است. نمونههای برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فروغ و شاملو پدیدار گردید.
فروغ در ظهر ۸ دیماه در خیابان معزالسلطنه کوچه خادم آزاد در محله امیریه تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانیتبار به دنیا آمد.
پوران فرخزاد خواهر بزرگتر فروغ چندی پیش اعلام کرد فروغ روز هشتم دی ماه متولد شده و از اهل تحقیق خواست تا این اشتباه را تصحیح کنند.
فروغ فرزند چهارم توران وزیریتبار و محمد فرخزاد است. از دیگر اعضای خانواده او میتوان برادرش، فریدون فرخزاد و خواهر بزرگترش، پوران فرخزاد را نام برد.
فروغ با مجموعههای اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد.
ازدواج با پرویز شاپور
فروغ در سالهای ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخاله مادر وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، یک پسر به نام کامیار بود.
فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامهنگاریهای عاشقانهای داشت. این نامهها به همراه نامههای فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامههای وی به شاپور پس از جدایی از وی بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام «اولین تپشهای عاشقانهٔ قلبم» منتشر گردید.
سفر به اروپا
پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخزاد، برای گریز از هیاهوی روزمرگی، زندگی بسته و یکنواخت روابط شخصی و محفلی، به سفر رفت. او در این سیر و سفر، کوشید تا با فرهنگ اروپا آشنا شود. با آنکه زندگی روزانهاش به سختی میگذشت، به تئاتر و اپرا و موزه میرفت. وی در این دوره زبان ایتالیایی، فرانسه و آلمانی را آموخت. سفرهای فروغ به اروپا، آشناییاش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، ذهن او را باز کرد و زمینهای برای دگرگونی فکری را در او فراهم کرد.
آشنایی با ابراهیم گلستان و کارهای سینمایی فروغ
آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تغییر فضای اجتماعی و درنتیجه تحول فکری و ادبی در فروغ شد.
در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب میکند. و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا میشود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر میدهد. و چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاهاست را در آسایشگاه جذامیان باباباغی تبریز میسازند. و در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده بازی چشمگیری از خود نشان میدهد. در زمستان همان سال خبر میرسد که فیلم «خانه سیاهاست» برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در همان سال مجموعه تولدی دیگر را با تیراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر کرد. در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر میکند. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مؤلف در پزارو شرکت میکند که تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد میدهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش میشوند. پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین گستردهای را برانگیخت؛ پس از آن مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر نمود.
پایان زندگی
آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد، خود، آن را به چاپ رساند مجموعه تولدی دیگر است. این مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که میان سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شدهاند. به قولی دیگر آخرین اثر او «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است که پس از مرگ او منتشر شد.
در میان سالهای ۱۳۴۲-۴۳ فروغ یکبار دست به خودکشی زد که یک جعبه قرص گاردنال را خورد ولی خدمتکارش در هنگام غروب متوجه شد و او را به بیمارستان البرز برد.
فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی با اتوموبیل جیپ شخصیاش، بر اثر تصادف در جاده دروس-قلهک در تهران جان باخت. جسد او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. آرزوی فروغ از زبان خودش:
آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است... من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان میبرند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به کار میبرم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیتهای علمی هنری و اجتماعی زنان است.
مقبره فروغ
آثار
۱۳۳۱ - اسیر، شامل ۴۳ شعر
۱۳۳۵ - دیوار، شامل ۲۵ قطعه شعر
۱۳۳۶ - عصیان، شامل ۱۷ شعر
۱۳۴۱ - تولدی دیگر، شامل ۳۵ شعر
۱۳۴۲ - ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شامل ۷ شعر
سالشمار زندگی فروغ فرخزاد
۱۳۱۳ تولد: ۸ دی ماه
۱۳۴۵ مرگ: ۲۴ بهمن ماه
۱۳۳۰ چاپ مجموعهٔ اشعار اسیر در ۱۷ سالگی
۱۳۳۴ چاپ مجموعهٔ اشعار دیوار در ۲۱ سالگی
۱۳۳۶ چاپ مجموعهٔ اشعار عصیان در ۲۳ سالگی
چاپ این سه مجموعه، بسیاری را علیه فروغ شوراند ولی..... او را به شهرت رساند. شاید فروغ همیشه و هنوز در اسارت شهرت بی موقع اسیر، دیوار، عصیان است.
۱۳۳۶ سفر به آلمان و ایتالیا
۱۳۳۷ آشنایی با ابراهیم گلستان و امور سینمایی در ۲۳ سالگی
۱۳۳۸ سفر به انگلستان جهت مطالعهٔ سینما و امور تشکیلاتی فیلم
۱۳۳۹ بازی در فیلمی مستند، دربارهٔ مراسم خواستگاری، به سفارش مؤسسهٔ فیلم ملی کانادا.
۱۳۳۹ تهیهٔ سومین قسمت فیلم آب و گرما.
۱۳۴۰ سفر مجدد به انگلستان جهت مطالعهٔ امور سینمایی – بازگشت به ایران و تهیهٔ یک فیلم کوتاه برای مؤسسه کیهان با همکارش سهراب سپهری.
۱۳۴۱ سفر به تبریز جهت مقدمات فیلمی دربارهٔ جذام و جذامیها.
۱۳۴۱ سفر مجدد به تبریز همراه سه تن، اقامت در تبریز به مدت ۱۲ روز و تهیهٔ فیلم خانه سیاهاست، دربارهٔ جذام و جذامیها......... شاهکاری از جاودانههای سینما.
۱۳۴۲ تهیهٔ فیلمنامه برای فیلمی که هرگز ساخته نشد.
۱۳۴۲ بازی در نمایش شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیجی پیراندلو به کارگردانی پری صابری.
۱۳۴۲ دریافت جایزهٔ بهترین فیلم مستند از فستیوال اوبرهاوزن برای خانه سیاهاست. ولی فروغ به جایزه میخندید:
جایزه چه معنی دارد. من لذتی را که باید میبردم از کار بردهام. ممکن است یک عروسک هم به من بدهند. عروسک چه معنی دارد؟ جایه هم عروسک است!
۱۳۴۳ چاپ مجموعهٔ اشعار تولدی دیگر که حادثه ایست در شعر معاصر ایران و تولد دیگر برای فروغ فرخزاد!
۱۳۴۳ همکاری در فیلم خشت و آینه ساختهٔ ابراهیم گلستان.
۱۳۴۳ ترجمهٔ نمایشنامهٔ ژان مقدس اثر برنارد شاو دربارهٔ زندگی ژاندارک که قرار بود به روی صحنه بیاید و فروغ عهده دار نقش ژاندارک باشد.
۱۳۴۳ ترجمهٔ سیاحتنامهٔ هنری میلر در یونان به نام «ستون سنگی ماروسی».(چاپ نشد)
۱۳۴۳ چاپ برگزیدهٔ اشعار فروغ
۱۳۴۴ تهیهٔ یک فیلم نیم ساعته، از زندگی فروغ فرخزاد، توسط سازمان یونسکو به پاس شعر و هنر او که در سطح جهانی قرار میگرفت.
۱۳۴۴ سفر برتولوچی، کارگردان شهیر ایتالیایی به ایران برای تهیهٔ یک فیلم کوتاه از زندگی فروغ.
۱۳۴۵ سفر مجدد به ایتالیا و شرکت در دومین فستیوال مؤلف.
۱۳۴۵ پیشنهاد کشور سوئد به فروغ جهت اقامت در سوئد و ساختن فیلم در سوئد و قبول این دعوت از طرف فروغ.
۱۳۴۵ پیشنهاد کشورهای آلمان، سوئد، انگلستان، فرانسه به فروغ برای ترجمه و چاپ اشعار او.
۱۳۴۵ مرگ! چهار بعد از ظهر یک روز زمستانی فروغ فرخزاد در یک حادثهٔ اتومبیل جان سپرد.
فروغ در آثار دیگران
ناصر صفاریان در سال ۱۳۸۱ سه فیلم مستند با نامهای جام جان، اوج موج و سرد سبزدربارهٔ فروغ ساخت که در آن با افراد زیادی همچون کاوه گلستان فرزند ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی کارگردان سینما، فریدون مشیری شاعر، مادر و خواهر فروغ فرخزاد و کسان دیگری گفتگو شدهاست. همچنین در این فیلم عکسهای منتشر نشده بسیاری از فروغ به نمایش گذاشته شدهاست.
مهتاب مرال خواننده ترک در آلبوم سال ۲۰۱۱ خود ترانهای با نام Kayıp (گمشده) بر اساس شعر گمشده فروغ اجرا نمودهاست.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#37
Posted: 20 Aug 2013 22:19
ایران شریفی ( اولین زنیکه در ایران اعدام شد)
یك آگهی
چاپ یك آگهی در روزنامه كیهان روز ۱۵ مهرماه سال ۴۹ خیلی زود به خبری جنجالی و تكاندهنده تبدیل شد. متن آگهی این بود: «دختر۱۱ سالهام به نام زهره همراه با خواهر ۴ سالهاش گم شدهاند. من مادر این دو دختربچهام. شب و روز با چشمی گریان و خاطری پریشان در گوشه و كنار شهر جستوجو میكنم اما هنوز جگرگوشهام را پیدا نكردهام. آیا كسی هست كه گمشدههایم را در شهر دیده باشد. هر آن كه نشانی از دختران گمشدهام دارد با تلفن۳۳۵۴۸ به این مادر دلشكسته و چشم به راه خبر برساند و از غم و پریشانی نجاتش بدهد. مادر جگرسوخته، حاجیه.»
یك روز پس از چاپ آگهی یك كارگر شهرداری كه مشغول تمیز كردن خیابانی در كرج بود جسد دختربچه خردسالی را پیدا كرد كه داخل جوی آب رها شده بود. جسد متعلق به فاطمه، یكی از دو خواهر گمشده بود و پزشكی قانونی در همان زمان اعلام كرد دختر ۴ساله بر اثر خفگی جان خود را از دست داده است.
با كشف جسد فاطمه شهربانی كه تا آن زمان موضوع ناپدید شدن دو خواهر را جدی نمیگرفت تحقیقات را برای پیدا كردن خواهر بزرگتر و دستگیری قاتل فاطمه آغاز كرد.
هووی جانی
داستان پلیسی میشود؛ نخستین سرنخ از این جنایت تكاندهنده را حاجیه مادر ۲ خواهر در اختیار ماموران شهربانی قرار داد. او گفت شوهرش زن دیگری به نام ایران داشت كه به صورت موقت با او ازدواج كرده و سال گذشته از او جدا شده بود اما سایه ایران، همواره زندگی آنها را تهدید میكرد. به این ترتیب و طبیعتا نام ایران شریفی در لیست سیاه قرار گرفت اما هیچ ردپایی از او وجود نداشت و ماموران شهربانی با توجه به این كه جسد فاطمه در خیابانی در نزدیكی جاده چالوس پیدا شده بود احتمال میدادند این زن۳۹ساله به شمال گریخته باشد.
شهربانی در شرایطی در جستوجوی ایران بود كه هیچ كس نمیدانست چه بر سر زهره آمده و چه سرنوشتی در انتظار دختر ۱۱ ساله است... در همین شرایط ناگهان مردی جوان با مراجعه به اداره شهربانی كرج اطلاعات تازهای در اختیار ماموران قرار داد. او حرفهایش را اینگونه آغاز كرد: من ایران شریفی را میشناسم و او شب قتل فاطمه در خانه من بود.
این مرد كه خود را بهمن مینامید روی یكی از تپههای نزدیك كرج در خانهای از خشت و گل زندگی میكرد. او به ماموران شهربانی گفت: ایران شب حادثه در حالی كه ۲ دختربچه همراهش بودند به خانه من آمد. او زن سابق دایی من بودو به همین خاطر وقتی از من خواست شب را در منزلم بماند مخالفتی نكردم. آن دودختربچه مرتب گریه میكردند و سراغ مادرشان را میگرفتند اما من دخالتی نكردم تا این كه سحرگاه روز بعد ایران به من گفت حال یكی از دخترها بد است برای همین به همراه او به سرعت به طرف بیمارستان كمالی به راه افتادیم اما درمیان راه من متوجه شدم دخترك مرده است برای همین با ایران به شدت دعوا كردم و سپس جسد را در جوی آبی در پشت بیمارستان انداختیم و ایران به همراه دختر بزرگتر به شمال رفت.
اكنون سوال این بود: ایران شریفی به كدام شهر شمالی رفته و چه نقشهای در سر دارد؟ آنچه دستگیری زن جنایتكار را برای شهربانی مشكلتر كرد این بود كه هیچ عكسی از او وجود نداشت و این احتمال وجودداشت كه ماموران حتی در صورت روبرو شدن با این زن او را نشناسند.
فرار ایران شریفی
«زنی۳۹ ساله با سابقه بیماری روانی، سفیدرو، بلندقامت، نسبتا چاق، با موهای سیاه و فردار و چشمهایی به رنگ سبز روشن.» این تمام اطلاعاتی بود كه شهربانی از ایران شریفی در اختیار داشت و نداشتن سرنخ كافی سبب شد تا این زن بتواند به راحتی خود را پنهان كند تا این كه بالاخره تماس تلفنی زنی ناشناس با گروه حوادث كیهان ماموران را در یك قدمی ایران قرار داد.
زن ناشناس در تماس با روزنامه كیهان به خبرنگار پرونده ایران شریفی اطلاع داد كه زن جنایتكار به تهران بازگشته و با او قرار ملاقات دارد.
پس از این تماس ماموران كلانتری تجریش نیز در جریان قرار گرفتند اما موضوع را جدی تلقی نكردند و به گمان این كه زن ناشناس یك مزاحم تلفنی است به محل قرار نرفتند با این وجود خبرنگار و عكاس روزنامه كیهان به سرعت خود را به محل قرار، مقابل خانه شماره ۲۰۵ در خیابان نیاوران رساندند و در آنجا برای نخستین بار با ایران شریفی مواجه شدند و توانستند برای اولین بار از او عكس بگیرند.
اعترافات هولناك
سرانجام حدود ساعت ۹شب روز ۱۹ آذرماه سال۴۹پس از ۶۸ روز جست و جو ایران را در خانهای در خیابان خراسان تهران دستگیر كردند.
زهره كجاست وچه بلایی سر او آمده است؟ این نخستین سوالی بود كه بازجویان از ایران شریفی پرسیدند و با پاسخی تكاندهنده روبرو شدند: «زهره مرده. من او را كشتم و جسدش را كنار ساحل دفن كردم.»
ایران در اعترافات هولناكش جزئیات ربودن دختران، فرار و قتل خواهر را تشریح و جامعه را شوكزده كرد.
او گفت: من چند سال زن صیغهای رمضان پدر زهره و فاطمه بودم اما او حدود یك سال پیش مرا رها كرد و من بدون خرجی آواره شدم و همین موضوع باعث شد با رمضان اختلاف داشته باشم تا این كه صبح روز ۱۲ مهر به خانه او رفتم. رمضان درخانه نبود و با حاجیه – مادر دخترها – مشاجره كردم و از آنجا رفتم. همان موقع تصمیم گرفتم از رمضان انتقام بگیرم. برای همین ساعت ۴ بعدازظهر همان روز به مقابل دبستان و كودكستان زهره و فاطمه كه كنار هم بودند رفتم و وقتی آنها تعطیل شدند به این بهانه كه میخواهم به گردش ببرمشان آنها را دزدیدم و به كرج خانه بهمن رفتم اما آن شب فاطمه خیلی گریه و زاری كرد و من كه كلافه شده بودم با پتو خفهاش كردم و بعد با كمك بهمن جسد را در خیابان انداختیم و با زهره راهی انزلی شدم و یك پلاژ اجاره كردم. در این مدت زهره كه از ماجرای مرگ خواهرش خبر نداشت مرتب سراغ فاطمه را میگرفت و من جواب سربالا به او میدادم تا این كه بعد از چند روز پولم تمام شد و یادم افتاد از زنی كه خانهاش در خیابان نیاوران است پول طلب دارم برای همین با آن زن تماس گرفتم و زهره را در انزلی گذاشتم و خودم به تهران آمدم تا از آن پولم را بگیرم سپس دوباره به انزلی برگشتم و یك شب كه از دست زهره كلافه شده بودم او را داخل یك چاه انداختم و بعد از آن كه مطمئن شدم او مرده با كمك صیادانی كه شبها كنار ساحل میآمدند و با آنها رابطه داشتم جسد را از چاه بیرون كشیدیم و زیر ماسهها دفن كردیم و دوباره به تهران برگشتم.
حكم اعدام
سرانجام بعد از اعترافات ایران شریفی او در روز اول مهرماه سال ۱۳۵۰ در تالار دادگاه عالی جنایی از سوی 5 قاضی تحت محاكمه قرار گرفت. پس از پایان محاكمه، رئیس دادگاه و ۳مستشارش رای به اعدام ایران دادند اما یكی از مستشاران خواستار صدور حكم حبس ابد برای او شد و با قصاص زن جنایتكار مخالفت كرد. این مستشار معتقد بود ایران به خاطر اذیتهای شوهر سابقش، رمضان تحت فشار قرار گرفته و به همین دلیل دست به قتل زده است و نباید اعدام شود.
اما ایران شریفی با اكثریت آرا محكوم به مرگ شد و سرانجام سحرگاه روز ۶ تیرماه سال ۵۱نام وی با عنوان نه چندان افتخارآمیز اولین زن اعدامی ایران مجازات شد. در حالی كه هیچ كس برای او طلب رحمت نكرد نام ایران شریفی با جنایت سنگدلانهاش سالها در ذهن مردم ایران ماند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#38
Posted: 20 Aug 2013 23:33
فرح پهلوی (شهبانوی ایران)
فرح پهلوی با نام اصلی فرح دیبا (زادهٔ ۲۲ مهر ۱۳۱۷ در تهران) سومین همسر محمدرضا پهلوی و شهبانوی ایران از ۲۹ آذر ۱۳۳۸ تا ۲۶ دی ۱۳۵۷ در ایران بود.
فرح دیبا پیش از ازدواج در مدرسههای ژاندارک و رازی تهران تحصیل کرد و برای ادامه تحصیل در رشته معماری به کشور فرانسه رفت و در کنار تحصیل به زبانهای انگلیسی و فرانسوی تسلط پیدا کرد. در میانه دوران تحصیل، فرح به وسیله اردشیر زاهدی و شهناز پهلوی به محمدرضا پهلوی معرفی شد و این آشنایی سرانجام به ازدواج آن دو در ۳۰ آبان ۱۳۳۸ انجامید. پس از تاجگذاری فرح پهلوی نایبالسلطنه شد.
در چهارچوب مسؤولیتهای وی بهعنوان شهبانوی ایران، دفتر مخصوص وی دارای چهار بخش آموزش و پرورش، بخش بهداشت و درمان، بخش رفاه اجتماعی و بخش فرهنگ و هنر بود. دفتر فرح پهلوی در زمینهٔ آموزش و بهداشت کودکان بی سرپرست و کودکان ایران فعال بود. پایهگذاری جمعیت کمک به جذامیان و بهکده راجی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، موزه فرش ایران و موزه هنرهای معاصر توسط این دفتر صورت گرفت. فرح پهلوی سعی داشت با سفرهای مکرر به شهرهای مختلف ایران نزدیکی بیشتری با عموم مردم داشته باشد.
پس از انقلاب ۱۳۵۷، فرح پهلوی ایران را به همراه همسرش محمدرضا شاه ترک کرد و پس از اقامت در چندین کشور، تا درگذشت همسرش در مصر، در کنار او بود. وی اکنون گاهی در آمریکا و گاه در فرانسه زندگی میکند.
فرح و محمدرضا پهلوی دارای ۴ فرزند به نامهای رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا شدند که از این میان لیلا و علیرضا را به ترتیب در سالهای ۱۳۸۰ و ۱۳۸۹ از دست دادند.
فرح دیبا تنها فرزند فریده قطبی و سهراب دیبا بود. فریده قطبی مادر فرح دیبا اهل لاهیجان در گیلان بود و از تبار صوفی و دانشمند علوم دینی، قطبالدین شریف لاهیجی بود. پدربزرگ پدری وی سفیر ایران در روسیه و هلند بود.
پدر فرح دیبا سهراب دیبا، فرزند میرزا محمود علاء الملک طباطبایی دیبا (شعاع الدوله)، از خانوادههای سرشناس آذربایجان، اهل تبریز و از محله ششگلان آن شهر بود. وی در دانشکده افسری سن پترزبورگ به تحصیل پرداخت. پس از انقلاب اکتبر به فرانسه رفت و در آنجا دیپلم متوسطه خود را گرفت و تحصیلات عالیه خود را در رشته حقوق آغاز کرد. سپس به مدرسه نظامی سنسیر رفت و پس از به پایان رساندن تحصیلاتش به ایران بازگشت و در ارتش نوین رضا شاه استخدام شد. پدر فرح دیبا در سال ۱۳۲۶ به سبب بیماری سرطان درگذشت.
پدر فرح نخست او را هنگامی که شش سال داشت در مدرسه ایتالیایی نامنویسی کرد. فرح دیبا در ده سالگی به مدرسه ژاندارک تهران رفت و به عنوان کاپیتان تیم بسکتبال برگزیده شد و سه بار تیم بسکتبال ژاندارک به کاپیتانی فرح دیبا قهرمان تهران شد. در سال ۱۳۳۳ فرح دیبا قهرمان پرش ارتفاع و پرش طول و دو و میدانی تهران شد. وی در مدرسه ژاندارک به گروه پیشاهنگان پیوست و پس از چندی سرپرست گروه پیشاهنگی شد و در سال ۱۳۳۵/۱۹۵۶ م نخستین سفر خارج از کشور خود را با دیگر پیشاهنگان به کشور فرانسه داشت.
فرح دیبا سه سال آخر دبیرستان را در دبیرستان فرانسوی رازی گذراند و دیپلم خود را در سال ۱۳۳۶ از این دبیرستان گرفت.
فرح دیبا در امتحانات دیپلم دبیرستان شاگرد اول شد و از مدرسه اختصاصی معماری پاریس پذیرش گرفت. وی کوشش کرد که از بورس تحصیلی استفاده کند ولی موفق به گرفتن آن نشد.
دوران دانشجویی فرح دیبا
برای تامین هزینه تحصیل فرح دیبا در فرانسه، مبلغ ۱۵۰ تومان هرماه از طرف مادر و دایی او (محمدعلی قطبی) از طریق وزارت خارجه به فرانک فرانسه تبدیل و برای او فرستاده میشد. این مبلغ برای تامین هزینههای زندگی و تحصیل فرح در پاریس کافی نبود به طوریکه دوشیزه فرح مجبور بود برای تامین کسری بودجه و مخارج خود در خانه فرانسویان به عنوان پرستار بچه کار کند.فرح در فرانسه با چهار دوست جدید به نامهای لیلی امیرارجمند، کریم پاشا بهادری، فریدون جوادی و بژورن مایرولد آشنا شد. فرح در دوران دانشجویی از طریق یکی از همکلاسیهایش به نام انوشیروان رئیس فیروز که از فعالان حزب توده ایران بود به سازمان دانشجویی حزب توده پیوست. حزب توده که از سال ۱۳۳۲ توسط دولت ایران غیرقانونی اعلام شده بود، جذابترین تشکیلات سیاسی در بین جوانانی بود که کشش فراوان به عدالتخواهی و مساوات داشتند و از سیستم ارباب و رعیتی و دیگر مشکلات موجود در ایران ناراضی بودند. آنان جذب این حزب میشدند و فرح نیز از این قاعده مستثنی نبود. همچین دوست نزدیک فرح به نام لیلی امیرارجمند که تاثیر زیادی بر روی افکار فرح داشت تمایلات کومونیستی داشت. به گفته احسان طبری از رهبران حزب توده، فرح در دوران دانشجوییاش در تظاهرات حزب توده که در پاریس برگزار میشد شرکت میکرد.
در سال ۱۳۳۸ پادشاه وقت ایران، محمدرضا پهلوی که برای دیدار رسمی و گفتگو با ژنرال دوگل به کشور فرانسه رفته بود در یک مهمانی که در سفارت ایران در پاریس ترتیب داده شده بود با دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه دیدار کرد. فرح یکی از این دانشجویان بود و مکالمه کوتاهی با شاه ایران داشت.
ازدواج و خانواده
برخی محققین ماجرای ازدواج فرح دیبا با پادشاه ایران محمدرضا پهلوی را به داستان مشهور سیندرلا تشبیه کردهاند که در آن دختری رنجدیده با آرزوهای بزرگ رویاهایش به حقیقت میپیوندد و به یکباره ملکه کشور میشود. اردشیر زاهدی نقش وزیر اعظم داستان را ایفا میکند.
بازگشت به ایران
در اوایل سال ۱۳۳۷ فرح با فرستادن نامه و عکس برای خانواده خود از آنها اجازه میخواهد تا با یک جوان ایرانی به نام کریم پاشا بهادری ازدواج کند. پسردایی فرح رضا قطبی که در طول دوران تحصیل همراه فرح در فرانسه بود از او میخواهد به ایران بازگردد و با مادرش برای ازدواج مشورت کند. فرح بیش از ۲ ماه در تهران میماند و رضایت خانواده اش را برای ازدواج با آن جوان جلب میکند اما چند روز قبل از مراجعت به پاریس هنگامی که برای تمدید اسناد مربوط به گذرنامه به وزارت خارجه مراجعه میکند مسئولان از تمدید اسناد خودداری کرده و به فرح می گویند نام او در فهرست مخالفان فعال اعلیحضرت قرار دارد. فرح بسیار نگران میشود اما دایی فرح محمدعلی قطبی به او و مادرش دلداری داده و به آنها میگوید دوست صاحب نفوذی دارد که با اردشیر زاهدی که در آن زمان رئیس امور دانشجویان ایرانی مقیم خارج بود آشنایی داشته و از او برای برای حل مشکل فرح کمک خواهد خواست.
دیدار با اردشیر زاهدی
پس از سفارش دوست محمدعلی قطبی برای حل مشکل خواهرزاده اش از وزارت امور خارجه با آنها تماس گرفته میشود و از آنها میخواهند دوشیزه فرح به وزرارت خارجه مراجعه کند. فرح به همراه مادر نگران و دایی اش به محل وزارت خارجه در خیابان فروغی میروند حتی دایی فرح سند خانه مسکونی اش را همراهش میآورد تا اگر وزارتخانه خواست در یک اقدام پیشبینی نشده فرح را بازداشت کند با گذاشتن وثیقه از بازداشت خواهرزاده اش جلوگیری نماید. به دلیل ممانعت مسئولان از ورود همراهان فرح به تنهایی به داخل وزراتخانه رفت و وقتی برگشت به مادرش فریده دیبا گفت برخورد مسئولان امور دانشجویی این بار بسیار متفاوت بود و حتی به وی پیشنهاد کار در سفارت ایران در پاریس نیز دادند. قرار شد فرح در روز سه شنبه هم بار دیگر به وزارتخانه مراجعه کند و مدارک و گذرنامه اش را دریافت کند که مسئولان وزارتخانه به او گفتند آقای زاهدی پرسشنامهها و فرمهایی که او پر کرده را دیده است و میخواهد او را ببیند. وقتی فرح به اتاق زاهدی رفت زاهدی از اینکه یک دختر ایرانی توانسته در رشته معماری تحصیل کند ابراز خوشوقتی میکند و وقتی تسلط فرح را به دو زبان انگلیسی و فرانسه میبیند احترامش به او فزونی مییابد و اورا برای آشنایی با همسرش شهناز به منزل خود دعوت میکند.
آشنایی و ازدواج با شاه ایران
سرانجام فرح دیبا در منزل شهناز پهلوی در حصارک با محمدرضا پهلوی دیدار مینماید و وی را تحت تاثیر قرار میدهد و یک هفته پس از آن شاه ایران به فرح پیشنهاد ازدواج میدهد.
نامزدی محمدرضا پهلوی و فرح پهلوی در ۳۰ آبان ۱۳۳۸ بود. امام جمعهٔ تهران، سید حسن امامی، خطبهٔ عقد آنها را خواند.
ده ماه پس از ازدواج نخستین فرزند آنها به دنیا آمد که نامش را رضا نهادند. ثمره این ازدواج سه فرزند دیگر بود؛ فرحناز در ۲۲ اسفند ۱۳۴۲ در کاخ سعدآباد، علیرضا در ۸ اردیبهشت ۱۳۴۵ و لیلا ۷ فروردین ۱۳۴۹ زاده شدند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#39
Posted: 20 Aug 2013 23:33
تاجگذاری فرح پهلوی
محمدرضا پهلوی خواستار تغییر در قانون اساسی مشروطه شد؛ به این شکل که شاه حق تعیین نایبالسلطنه را داشته باشد و سن قانونی به سلطنت رسیدن ولیعهد بیست سالگی تعیین شود و تا هنگامی که ولیعهد به بیست سالگی نرسیدهاست، نایبالسلطنه در راس کشور قرار داشته باشد. در تاریخ ۱ شهریور ۱۳۴۰ تغییرات نامبرده در قانون اساسی تصویب شد.
محمدرضا پهلوی معتقد بود این تغییرات در قانون اساسی، راه کشور را به سوی تمدن بزرگ هموار میسازد.
در تاریخ ۴ آبان ۱۳۴۶، چهل و هشتمین سال زادروز محمدرضا پهلوی در کاخ گلستان مراسم تاجگذاری محمدرضا شاه و شهبانو فرح و ولیعهد رضا پهلوی برگزار شددر همین سال اصل ۳۸ قانون اساسی به این صورت تغییر کرد که در صورت انتقال سلطنت به ولیعهدی که به سن قانونی نرسیده، مادر ولیعهد به طور خودکار و بدون نیاز به تأیید شخص یا مرجع دیگری نایبالسلطنه میشد .
طرح ناموفق گروگان گیری
در سال ۱۳۵۲ ساواک اعلام کرد که عدهای از روزنامه نگاران و فعالان فرهنگی را دستگیر کردهاست که قصد داشتند شاه را ربوده و فرح پهلوی و رضا پهلوی فرزند وی را گروگان بگیرند. اطلاعیه ساواک این افراد را دارای دیدگاههای مارکسیستی معرفی کرد. دو تن از اعضای گروه که کارمند تلویزیون بودند تصمیم داشتند با مخفی کردن اسلحه در میان دوربینها در جریان مراسم جشن سینمای کودک و نوجوان، فرح یا ولیعهد را که در برنامه شرکت میکردند گروگان بگیرند و آزادی زندانیان سیاسی را طلب کنند.
این افراد با اطلاعاتی که یکی از زندانیان سیاسی سابقا مارکسیست در اختیار ساواک قرار داد بازداشت شدند و در جریان بازجوییها یکی از آنان از خسرو گلسرخی که در جریان ترور نبود، نام برده و وی نیز دستگیر گردید. این افراد بطور علنی محاکمه گردیدند اما بر خلاف اکثر افراد، خسرو گلسرخی در دادگاه به انتقاد از ساواک و بیان دیدگاههای مارکسیستی خود پرداخت و حاضر به عذر خواهی نشد و در کنار کرامت الله دانشیان اعدام گردید
محمدرضا پهلوی و فرح پهلوی در ۲۶ دی ۱۳۵۷ تهران را ترک کردند. در اسوان رئیس جمهوری مصر انور سادات با همسر و دخترش در پای پلکان هواپیما از زوج سلطنتی استقبال کردند.پس از سفر به کشورهای مصر، اردن، آمریکا و پاناما، سرانجام به مصر بازگشت و در مصر، درگذشت محمدرضا پهلوی بود.
فرح پهلوی در سال ۲۰۰۳ دومین کتاب خود را به نام کتاب کهن دیارا، خاطرات فرح پهلوی را منتشر نمود. او در درازای سالهای پس از انقلاب مصاحبههای زیادی را انجام داد.
وی در کتاب خاطرات خود میگوید که همه چیز را در ایران رها کردهاست، ایلین شولینو رئیس دفتر روزنامه نیویورک تایمز که در جریان انقلاب نیز به ایران مسافرت داشتهاست در نقدی بر کتاب خاطرات او این پرسش را مطرح میکند که اگر وی همه چیز را در ایران ترک کرده چطور خانواده سلطنتی در طی این سالها خود را اداره کردهاند؟ وی جملهای را از رضا پهلوی نقل میکند که گفتهاست آنان بدلیل سو مدیریت مشاور خود ۲۵ میلیون دلار از سرمایه خود را از دست دادهاند. همچنین بعقیده شولینو فرح حقایقی همچون دست داشتن سرویس اطلاعاتی آمریکا در کودتا را از قلم انداختهاست.
در سال ۲۰۰۸ فیلمی مستند به نام شهبانو و من، ساختهٔ ناهید سروستانی تولید گشت که به زندگی شخصی او میپردازد.
فرح پهلوی در حال حاضر گاه در ایالات متحده آمریکا و گاه در فرانسه زندگی میکند.
پس از سقوط نظام سلطنتی در ایران خانوادههای سلطنتی در دنیا اغلب از خانوادهٔ سلطنتی پیشین ایران برای شرکت در مراسم شادی مختلف دعوت کردهاند و فرح پهلوی در مراسم این خانوادههای سلطنتی شرکت کردهاست. درسال ۲۰۰۴ دولت ایران در واکنش به دعوت از فرح پهلوی از سوی دولت اردن برای حضور در مراسم عروسی ولیعهد اردن و همچنین حضور فرح در مراسم عروسی ولیعهد اسپانیا به دو کشور اردن واسپانیا اعتراض کرد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#40
Posted: 21 Aug 2013 18:56
ویرجینیا وولف( نویسنده ، منتقد و فمنیست انگلیسی)
آدلاین ویرجینیا وولف (به انگلیسی: Adeline Virginia Woolf) (۲۵ ژانویه ۱۸۸۲ - ۲۸ مارس ۱۹۴۱)، بانوی رماننویس، مقالهنویس، ناشر، منتقد و فمنیست انگلیسی بود که آثار برجستهای چون خانم دالووی (۱۹۲۵)، به سوی فانوس دریایی (۱۹۲۷) و اتاقی از آن خود (۱۹۲۹) بهرشته تحریر درآوردهاست. یکی از جملههای معروف او در کتاب اتاقی از آن خود:
یک زن اگر میخواهد که داستان نویسی کند، باید حتماً پول و اتاقی از آن خود داشته باشد.
او آدلاین ویرجینیا استفن در سال ۱۸۸۲ و در لندن بهدنیا آمد. مادر او جولیا پرینسپ استفن (به انگلیسی: Julia Prinsep Stephen) (۱۸۴۶ الی ۱۸۹۵)در هند و از دکتر جان جکسون (به انگلیسی: John Jackson) و ماریا پتل جکسون (به انگلیسی: Maria Pattle Jackson) بدنیا آمده بود، که بعد به همراه مادر خود به انگلستان نقل مکان کرد و به عنوان یک مدل مشغول به کار شد. پدر او سر لسلی استفن (به انگلیسی: Leslie Stephen) یک نویسنده، منتقد و کوهنورد معروف بود.مادرش را وقتی سهساله بود از دست داد . پدرش، لسلی استفن، منتقد برجسته آثار ادبی عصر ویکتوریا و از فیلسوفان مشهور لاادریگرا بود . ویرجینیا از کتابخانه غنی پدر بهره بسیاری برد و از جوانی دیدگاههای ادبی خود را که متمایل به شیوههای بدیع نویسندگانی چون جیمز جویس، هنری جیمز و مارسل پروست بود در مطبوعات بهچاپ میرساند.
ویرجینیا پس از مرگ پدرش در ۲۲ سالگیاش (سال ۱۹۰۴)، بعد از آنکه توانست از زیر سلطه برادر ناتنیاش جورج داکورت آزاد شود، استقلال تازهای را تجربه کرد . برپایی جلسات بحث دوستانه همراه خواهرش ونسا، و برادرش توبی و دوستان آنها تجربه نو و روشنفکرانهای برای آنها بود . در این جلسهها سر و وضع و جنسیت افراد مهم نبود بلکه قدرت تفکر و استدلال آنها بود که اهمیت داشت . علاوه بر این، ویرجینیا همراه خواهر و برادرش به سفر و کسب تجربه نیز میپرداخت . استقلال مالی ویرجینیا در جوانی و پیش از مشهور شدن، از طریق ارثیه مختصر پدرش، ارثیه برادرش، توبی که در سال ۱۹۰۶ بر اثر حصبه درگذشت و ارثیه عمهاش، کارولاین امیلیا استفن (که در کتاب اتاقی از آن خود بدان اشاره کرده است) به دست آمد.
او در سال ۱۹۱۲ با لئونارد وولف کارمند پیشین اداره دولتی سیلان و دوست قدیمی برادرش ازدواج کرد و همراه با همسرش انتشارات هوکارث را در سال ۱۹۱۷ برپا کردند انتشاراتی که آثار نویسندگان جوان و گمنام آن هنگام (از جمله کاترین منسفیلد و تی. اس. الیوت) را منتشر کرد.
خودکشی و مرگ
طی جنگهای جهانی اول و دوم بسیاری از دوستان خود را از دست داد که باعث افسردگی شدید او شد و در نهایت در تاریخ (۲۸ مارس ۱۹۴۱) پس از اتمام آخرین رمان خود بهنام «بین دو پرده نمایش»، خسته و رنجور از وقایع جنگ جهانی دوم و تحت تأثیر روحیه حساس و شکننده خود، با جیبهای پر از سنگ به «رودخانه اوز» در «رادمال» رفت و خود را غرق کرد.
او یکی از بنیانگذاران بنیاد بلومزبری بود.
نخستین زندگینامهنویس رسمی وولف خواهرزادهاش، کوئنتین بل است که گذشته از ویژگیهای مثبت، چهرهای نیمهاشرافی و پریشان از او ترسیم کردهاست . در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ پژوهشگران مختلفی درباره وولف نوشتند و به تدریج هم تصویری واقعبینانهتر و متعادلتری از وولف به وجود آمد و هم به اهمیت سبک و فلسفه او در ادبیات و نیز نقد فمینیستی پرداخته شد. جین مارکوس از پژوهشگرانی است که درباره سبک وولف کتاب نوشته است . او وولف را سیاسی سرسخت و مبارز میداند و استدلال میکند وولف با آگاهی که به طبقه اجتماعی و تاثیر آن بر رشد فردی داشته، نباید نخبهگرا محسوب شود.
سبک
ویرجینیا وولف نویسنده رمانهای تجربی است که سعی در تشریح واقعیتهای درونی انسان را دارد. نظرات فمینیستی وی که از روح حساس و انتقادی او سرچشمه یافته، در دهه ششم قرن بیستم تحولی در نظریات جنبش زنان پدید آورد . وی در نگارش از سبک سیال ذهن بهره گرفته است.
کتاب اتاقی از آن خود وولف در کلاسهای آیین نگارش پایههای مختلف تحصیلی دانشگاهی تدریس میشود. علاوه بر اهمیت شیوه نگارشی آن، این کتاب ویژگیهای نثر مدرنیستی را در مقالهنویسی وارد کرده و سبک جدیدی ایجاد کرده است . گذشته از این، اتاقی از آن خود را شکل دهنده جریان نظری فمینیستی و به طور خاص نقد ادبی فمینیستی میدانند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند