ارسالها: 9253
#1
Posted: 17 Nov 2013 21:50
درود و خسته نباشید خدمت مدیران
درخواست تاپیک : در تالار فرهنگ و هنر
تحت عنوان: مردان نامدار ایران و جهان و سرنوشت های عجیب
تعداد صفحات : بیش از ۷ صفحه
کلمات کلیدی : مردان نامدار/ سرنوشتهای عجیب / مردان نامدار جهان و سرنوشت / سرنوشتهای عجیب
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2
Posted: 17 Nov 2013 22:01
بابک یا پاپک خرمدین
image upload
بابک اشرافزاده بودهاست و سردار دلیر و پیشوای نهضت خرمدینیان یا سرخپوشان که بر ضد حکومت عرب قیام کرد و 22 سال دست یورش گران عرب را از کشور ما کوتاه کرد و مبدل به سمبلی از مقاومت ایرانیان در برابر حمله بیگانگان به کشور شد.
جسارت، زیرکی و استعداد بابک در فرماندهی نظامی در مبارزه طولانی و اعتمادی که پیروانش به او داشتند، بی تردید استثنائی است.
وی در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری در سامرا به دستور خلیفه تازی معتصم او را سوار بر فیل به معرض نمایش گذاشت و سپس تکه تکه شد وقتی که او را تکه تکه میکردند نخست دست راست اورا بریدند وی با دست دیگر از خون هود بر صورتش زد وی در جواب سوال معتصم (که چرا صورتش را با خون دستش میآلاید) پاسخ داد که فقدان خون باعث رنگ پریدگی میشود و من نمیخواهم که کسی فکر کند که من از ترس رنگم پریده است.و با بیرحمی زیاد سر اورا از تن جدا کردند . جنازهٔ او بر چوبهٔ دارش باقیماند و منجر شد تا نامش به این منطقهٔ شهر اطلاق گردد.
پس از وی خانواده و همسرش نیز کشته شدند.
از نگاه باسورث این شورش قطعاً پایههای دینی داشته ولی ممکن است که پایههای سیاسی-اجتماعی نیز داشته باشد. شورش او به روشنی از حس ضد عربی ایرانیان در آذربایجان بهره میبردهاست.در ۲۲۰ ه. ق / ۸۳۵ م معتصم حلیفه عباسی افشین سردار و دوست بابک را مامور سرکوب بابک کرد.
نام بابک معرب نام ایرانی «پاپک» است. بابک به معنی پدر است .
بابک نام جد خاندان شاهنشاهی ساسانیان ، و پدر بابک و بابک پدر اردشیر نخستین پادشاه آن سلسله است .
منابع :
زرینکوب، عبدالحسین. دو قرن سکوت.
زرینکوب، عبدالحسین. ایران پس از اسلام.
زرینکوب، عبدالحسین. روزگاران.
زرینکوب، عبدالحسین. تاریخ مردم ایران. ج. ۲.
صدیقی، غلامحسین. جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری. ترجمهٔ یحیی مهدوی.
مادلونگ، ویلفرد. فرقههای اسلامی. ترجمهٔ ابولقاسم سری .
نفیسی، سعید. عبدالحسین جربزهدار. بابک خرمدین.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#3
Posted: 17 Nov 2013 22:09
ابولولو یا همان پیروز نهاوندی.
screen shot
پس از یورش اعراب به ایران به سرکردگی عمربن خطاب پیروز نهاوندی و تعداد بیشماری از ایرانیان به غلامی اعراب در آمدند.
پیروز غلام مغیره بن شعبه شد و با زیرکی و در جهت انتقام خون نیاکانمان عمربن خطاب خلیفه دوم را با ضربههای کارد کشت.وی از سخت گیریهای مغیره به عمر شکایت برد اما عمر شکایتش را مردود دانست و کار آندو به مشاجره انجامید. اندکی بعد ابولولو یا خنجری عمر را در مسجد مضروب کرد و هنگمیکه قصد فرار از میان جمعیت را داشت تعدادی را مجروح کردو به قتل رساند. به گفته برخی منابع دستگیر و کشته شد اما برخی دیگر معتقدند که هنگام فرار خودکشی کرد وبعضی دیگر از مورخان به فرار وی به ایران اذعان داشته اند . به تلافی قتل عمر، عبید الله بن عمر زن، دختر خردسال او و دو ایرانی دیگر (هرمزان و جفینه) را به ظن دست داشتن درترور کشت. اطلاعات دقیقی پیرامون زندگی او پیش از ترور عمر و سرنوشت پیکرش موجود نیست. مقبرهای قدیمی منسوب به وی در کاشان وجود دارد .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#4
Posted: 17 Nov 2013 22:14
ابوبکر زکریای رازی:
print screen windows xp
ابوبکر زکریای رازی: (مرگ در 924- 923 م / 312 - 311 ه) فیزیک دان، شیمیدان و پزشک و مهندس و فیلسوف - کاشف الکل.
پزشک نامدار و دانشمند ایرانی که در شهر ری در نزدیک تهران به دنیا آمد.
در جوانی سفری به بغداد داشت که در آنجا علم کیمیا را آموخت و به واسطه آسیبی که به چشمانش وارد شد به فرا گرفتن علم طب پرداخت و در این علم آنچنان پیشرفت کرد که اداره بیمارستان بغداد را به او سپردند همچنین زمانی که به ری بازگشت از طرف منصور بن اسحق حاکم ری سرپرست بیمارستان ری شد.
از مهمترین آثار او در طب کتاب الحاوی است که یکی از کتابهای اصلی درز زمینه طب به شمار میرفته این کتاب را رازی در ابتدا بصورت پراکنده گردآوردی کرده بود که پس از مرگ وی به دستور ابن عمید کتاب را از یادداشتها استنساخ نمودند.
یکی دیگر از آثار او کتاب (من لا یحضره الطبیب) است که شامل دستورهای ساده در زمینه طب میباشد. کتاب الحصبه یکی از بهترین رسالههای طبی در زمان قدیم بوده که اروپائیان همواره آن را تحسین میکرده اند.
رازی مردی خوشخو و در تحصیل کوشا بود. وی به بیماران توجه خاصی داشت و تا زمان تشخیص بیماری دست از آنها برنمیداشت و نسبت به فقرا و بینوایان بسیار رئوف بود. رازی برخلاف بسیاری از پزشکان که بیشتر مایل به درمان پادشاهان و امراء و بزرگان بودند، با مردم عادی بیشتر سروکار داشتهاست.
راز ی در علم کیمیا تبحری به سزا داشته است از کارهای مهم او کشف جوهر گوگرد و الکل میباشد. وی کتاب الاکسیر را در زمینه کیمیا نوشته است.
رازی اولین کسی است که تمام اشیاء عالم را به سه گروه و جامدات و نباتات و حیوانات طبقه بندی کرده است. رازی در الاهیات و ماوراء طبیعه آثاری از خود بر جا گذاشته است.
رازی در زمینه طب فقط به جنبه علمی آن اکتفا نمیکرد بلکه به عمل و آزمایش نیز دست میزد وی در سالهای آخر عمر به دلیل کار زیاد به بیماری چشم مبتلا شد.
برای معالجه نزد چشم پزشک رفت اما چشم پزشک برای درمان او پول زیادی طلب کرد و خطاب به رازی گفت: من پیش از تو کیمیا را یافته ام و آن همان پزشک است.
وی در سال ۳۱۳(ه.ق) در حلی که بعلت کار مداوم بینایی خود را از داده بود در شهر ری وفات یافت.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#5
Posted: 17 Nov 2013 22:20
آریو برزن و یوتاپ خواهر و برادری که جانشان را در راه ایران دادند
یوتاب خواهر آریو برزن هخامنشی
screenshot windows
یوتاب و آریوبرزن هخامنشی، شیر زنو شیر مرد قهرمانی هستند که شاید نامشان کمتر شنیده شده است آنها در نبردی که با اسکندر مقدونی شکل گرفت شرکت داشتند و در حالیکه یوتاب در سال ۳۳۰ (پیش از میلاد) همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است و در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بستند .
یوتاب همراه برادرش آریوبرزن، سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم هخامنشی در کوهستانهای محل نبرد، در دربند پارس، تکاب در حوالی استان کهکیلویه و بویراحمد امروزی یا نواحی بهبهان امروزی در استان خوزستان تا آخرین نفس مبارزه کرد. اما بر اثر کمبود نیرو و خیانت یک ایرانی به نام افشین ( به گفته برخی دیگر از تاریخ نگاران لی بانی) ، به دست سپاهیان اسکندر کشته و در همان محل به خاک سپرده شدند .
به گفته ی خودِ مورخین یونانی این دو آنچنان شجاعانه جنگیدند که تلاش سربازان مقدونی برای زنده به اسارت درآورن آنها بی نتیجه ماند و آنها فقط شاهد تلفات بیشتر بودند .
بانوی شجاع ایرانی تا جان در بدن داشت جنگید و در نهایت در راه دفاع از میهن خود و در کنار برادر شجاعش ، در خون خود غلطید و روحش به ابدیتِ تاریخ میهنش پیوست.
اسکندر مقدونی چنان تحت تاثیر شجاعت این خواهر و برادر قرار گرفت که همانجا با احترام آنها را دفن نمود و حتی چوپان خائنی را که راه مخفی دور زدن سپاه آریو برزن را به آنها نشان داده بود ، همانجا کشت.
نام آریوبرزن در پارسی کنونی به گونه آریابرزین هم گفته و نوشته میشود که به معنی ایرانی باشکوهاست.
یوتاب نیز به معنی همیشه تابنده است.
منابع:
تاریخ هرودوت
..کتابخانه ی تاریخی (دیودوروس سیسیلی 100 سال پیش از میلاد)
..جغرافیای ملل (استرابون 50 سال پیش از میلاد)
مروج الذهب (مسعودی)
ایران از آغاز تا اسلام(گیرشمن)
تاریخ ایران(مشیرالدوله)
تاریخ ایران(سرپرسی سایکس)
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#6
Posted: 17 Nov 2013 22:26
ذبیح ا... منصوری
how to screenshot on windows 7
ذبیح ا... حکیم الهی دشتی ،معروف به ذبیح ا... منصوری متولد سال 1276 در شهر سنندج است.او پرکارترین مترجم ،روزنامه نگار و نویسنده بودکه نقش بسیار پر رنگی در شناساندن تاریخ ایران به مردم را داشت.کودکی او در سنندج سپری شد و بعد به تهران آمد او ابتدا تصمیم داشت که در رشته دریانوردی تحصیل کند ولی با فوت پدرش عهده دار مخارج خانواده شد وبه ناچار دست از تحصیل کشید ودر سال 1301به خاطر تسلطی که به زبان فرانسه داشت با سمت مترجم در روزنامه کوشش شروع به کار کرد و پس از مدتی پیشرفت بسیاری کرد وبا بیش از چهارده روزنامه و مجله از قبیل:اطلاعات،کیهان ،ایران ما،مجله خواندنیها و...همکاری داشت .
او کتابهای بسیاری نگاشتهاست. او در سبک نویسندگی خود دارای روش خاصی بود. اما طرفدار سبک بسط و گسترش کتب بود. او به کتابهای اصلی وفادار نبود. در بسیاری از موارد اطلاعات خویش را نیز به کتابهای میافزود. او معتقد بود. ترجمه بر دو گونهاست نوعی که در آن مترجم به لغت به لغت ترجمه میکند و به متن اصلی وفادار است و نوعی دیگر که خود آن را اقتباس مینامید مترجم این اختیار را داشت که ایده اولیه نویسنده را گسترش دهد. نقل است که اصلا شخصیتی به نام «پل آمیر» در تاریخ ادبیات فرانسه وجود ندارد. عدهای معتقدند «خداوند الموت» پرداخته ذهن منصوری بودهاست.
او به خاطر سبک خاصاش بارها مورد انتقادهای شدید و بعضا استهزا قرار گرفت. رضا براهنی در کتاب کیمیا و خاک او را بشدت مورد انتقاد داد و نوشت "آقای ذبیحالله منصوری طرفدار مدرسه بسط است یعنی که رمان ششصد صفحهای در دست ایشان حداقل هزار صفحه میشود
او بسیار ساده میزیست و ودر آپارتمانی واقع در کوی نویسندگان ساکن بود و حاصل ازدواج او با همسرش یک پسر و یک دختر بود.
وی در طول عمر خود به کشورهایی نظیر هند، شوروی و چندین کشور اروپایی سفر نمود.
ذبیح الله منصوری در ۱۹ خرداد ماه ۱۳۶۵ش در بیمارستان شریعتی در سن ۸۹ سالگی درگذشت. منصوری حدود۵۰ سال نوشت و ترجمه کرد. نگاهی به آثاری که از وی بر جامانده و مقایسه آنها با مدت عمر او (صد البته با کسر کردن ساعات خواب و خوراک) از این حکایت میکند که او هنگام راه رفتن و خوردن هم مشغول نوشتن و ترجمه بودهاست.
لیستی از آثار ایشان
غرش طوفان (۷جلد) (۱۳۳۶) - الکساندر دوما (پدر)
قبل از طوفان (۸جلد) - الکساندر دوما (پدر)(مجموعهای از ۳ کتاب ملکه مارگو، مادام مونسورو و پاسداران ۴۵گانه)
سه تفنگدار (۱۰جلد) (۱۳۳۶) - الکساندر دوما (پدر)
شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان (جون بارک واشتن فنو) - ۱۳۴۳
عشاق نامدار (۳جلد) (۱۳۴۶) -
خواجه تاجدار (۱۳۴۷) - ژان گو
خداوند الموت (حسن صباح) (۱۳۵۹) - پل آمیر
ملاصدرا (۱۳۶۱) - هانری کربن
عارف دیهیم دار (۱۳۶۲) - جیمز داون
غزالی در بغداد (۱۳۶۳) - ادوارد توماس
جراح دیوانه (۱۳۶۴) - ژارگن توروالد
فتنه (۱۳۶۸) - لانتیاک
سرزمین جاوید (۴جلد) (۱۳۷۰) - رومن گیرشمن
زندگی خصوصی کاترین کبیر (۱۳۷۲) - جرج پی. کوچ
سینوهه پزشک فرعون (۲جلد) - میکا والتاری
من کنیز ملکه مصر بودم - میکل پیرامو
سفرنامه ماژلان - پبگافتا دی لومباردو
اسپارتاکوس (؟) - هوارد فاست
.
.
.
.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#7
Posted: 17 Nov 2013 22:32
اُستاسیس
image url upload
استادسیس یا استاسیس یا استاذسیس سردار دلیر ایران که در سال 150 هَ . ق . بنام ابومسلم قیام کرد در نواحی در خراسان هرات و بادغیس و سیستان بر ضد منصور خلیفه ستمگر عباسی قیام کرد و عاقبت به فرمان منصور در بغداد به دار آویخته شد و یکی از سمبلهای عرب ستیزی را در ایران به جای گذاشت و درس وطن پرستی در برابر یورش بیگانگان برای جوانان به جای گذاشت...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 24568
#8
Posted: 17 Nov 2013 22:43
shomal
تاپیک جدید مبارک
و خسته نباشید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 9253
#9
Posted: 17 Nov 2013 22:45
ونسان ون گوگ
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
ونسان ون گوگ
فینسِنت فان خوخ
Vincent van Gogh
خودنگارهٔ ون گوگ (۱۸۸۸)
اطلاعات کلی
زادروز ۳۰ مارس ۱۸۵۳
زوندِرت، برابانت شمالی، هلند
درگذشت ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ (۳۷ سالگی)
اور، نزدیک پاریس، فرانسه
ملیت هلندی
جنبش پسادریافتگری
آثار برجسته سیبزمینیخورها
شب پر ستاره
پرترهٔ دکتر گاشه
گلهای آفتابگردان
برای افراد دیگر با نام ون گوگ، ون گوگ (ابهامزدایی) را ببینید.
وَنسان ویلِم ون گوگ یا فینسِنت فان خوخ (به هلندی: Vincent Willem van Gogh) (۳۰ مارس ۱۸۵۳ - ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰) نقاش نامدار هلندی بود. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی کامل به سر میبرد اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پسادریافتگر شناخته میشود. وی در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی و فشار روحی رنج میبرد و همین موضوع به خودکشی او منجر شد.
محتویات
[نهفتن]
· ۱ کودکی و جوانی
· ۲ زندگی هنری
· ۳ مرگ
· ۴ تئودوروس ون گوگ
o ۴.۱ نامههای ونسان به تئو
· ۵ نگارخانه
· ۶ جستارهای وابسته
· ۷ پانویس
· ۸ منابع
· ۹ پیوند به بیرون
کودکی و نوجوانی
پرترهٔ دکتر گاشه، ونسان این اثر را در آخرین سال زندگی خود خلق کرد، ۱۸۹۰
ونسان ون گوگ در زوندِرت[۱] در ایالت برابانت هلند نزدیک مرز بلژیک به دنیا آمد. او پسر آنا کورنلیا کاربنتوس و تئودورس ون گوگ بود. پدر و پدر بزرگش کشیش بودند و سهتا از عموهایش دلال آثار نقاشی بودند. اسم پدربزرگ و عموی او نیز ونسان بود که به او عمو کنت میگفت. همچنین ونسان نام برادر بزرگتر وی و فرزند اول خانواده بود که چندی پس از تولد و یک سال قبل از تولد ونسان درگذشته بود.
برادر محبوب و حامیاش تئودورس، ملقب به تئو، چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ بهدنیا آمد. سپس خانواده ون گوگ دارای چهار فرزند دیگر شد، یک پسر به نام کور و سه دختر به نامهای آنا، الیزابت و ویل. ونسان اغلب کودک ساکت و آرامی بود.
در ۱۸۶۰ وارد دبستان روستای زاندرت شد. جایی که یک کشیش کاتولیک به ۲۳۰۰ دانشآموز درس میداد.
از سال ۱۸۶۱ همراه خواهرش ویل در خانه تحت تعلیم بک معلم خصوصی بود تا اینکه در سال ۱۸۶۴ به یک مدرسه شبانهروزی به نام سنت پرولی[۲] در زونبرگ[۳] رفت. دوری از خانواده او را افسرده میکرد و این مساله را در بزرگسالی نیز عنوان کرد. در ۱۸۶۶ به یک دبیرستان به نام ویلن کلس[۴] در تلبوری[۵]رفت و در آنجا تحت نظر کنستانتین هایزمن، که در پاریس به موفقیتهایی رسیده بود، اصول اولیه طراحی را آموخت.
در ۱۸۶۸ ونسان ناگهان به خانه بازگشت؛ تعریف وی از دوران نوجوانی و جوانیاش این چنین بود:
«دوران جوانی من، تاریک، سرد و بیحاصل بود...»
سیبزمینیخورها، اولین شاهکار ون گوگ که در سال ۱۸۸۵ کشیده شدهاست
ونسان در سال ۱۸۶۹ نزد عمویش ونسان در یک بنگاه خرید و فروش آثار هنری مشغول به کار شد و پس از مدتی از طرف عمویش به لندن فرستاده شد. این دوران خوبی برای ونسان بود و در بیست سالگی از پدرش بیشتر پول در میآورد.
در همین دوران او عاشق دختر صاحبخانهاش اگنی لویر[۶] شد ولی از وی جواب رد شنید. ونسان بهتدریج منزوی شد و به مذهب روی آورد. پدر و عمویش او را به پاریس فرستادند. در آنجا بود که ونسان از اینکه با هنر مانند یک کالای مصرفی برخورد میکرد پشیمان شد و این روحیه را به مشتریان نیز منتقل میکرد تا اینکه در ۱۸۷۶ از کار اخراج شد.
اعتقاد مذهبی او به تدریج شدیدتر شد تا آنجا که به انگلستان بازگشت و در یک مدرسه به صورت خیرخواهانه و بدون دستمزد به تدریس مشغول شد. او تصور میکرد در مسیر درست زندگی قرار گرفتهاست. این مدرسه در بندر رمسگیت[۷] قرار داشت و این فرصتی بود تا ونسان چند طرحی از مناظر آنجا بکشد.
مدتی بعد جای مدرسه عوض شد و ونسان هم به خانه بازگشت و شش ماه را در یک کتابفروشی به کار مشغول بود، ولی این کار وی را راضی نمیکرد و وی بیشتر وقت خود را در اتاق پشت مغازه به طراحی و ترجمه انجیل به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی میگذراند.
در این دوران به گواهی هم اتاقیاش گورلیتز[۸] که معلمی جوان بود به شدت صرفهجو بود و از مصرف گوشت پرهیز میکرد.
در سال ۱۸۷۷ وی تصمیم داشت روحانی شود و تحصیلات الهیات را در دانشگاه ادامه دهد. بنابراین خانوادهاش او را به آمستردام و نزد دیگر عمویش جان[۹] که یک فرمانده نیروی دریایی بود فرستادند. ولی وی موفق به تحصیل در الهیات نشد و آنجا را ترک کرد.
زندگی هنری [ویرایش]
شب پرستاره، منظرهٔ اتاق ونسان در بیمارستان روانی، ۱۸۷۹
ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری، معلم و واعظ مذهبی گذراند. او اعتقاد دینی عمیقی داشت و مدتی در انگلستان و نیز در میان کارگران معادن زغال سنگ بلژیک به عنوان مبلغ غیرروحانی مسیحی فعالیت کرد. پس از مواجهه با آثار ژان فرانسوا میله عمیقا تحت تاثیر نقاشیهای او و پیام اجتماعی آنها قرار گرفت. در همین زمان بود که طراحی را بهصورت جدی و حرفهای شروع کرد. برادر جوانترش تئو که به خرید و فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت بعدها باعث آشنایی او با نقاشان دریافتگر (امپرسیونیست) شد.[۱۰]
او فعالیت هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. وی از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر کوتاه خویش آفرید که شامل ۹۰۰ نقاشی و ۱۱۰۰ طراحی میباشد. برخی از مشهورترین آنها در ۲ سال پایانی عمرش کشیده شدهاند. او تنها در ۲ ماه پایانی عمرش ۹۰ نقاشی برجای گذاشت.
ون گوگ در ابتدا از رنگهای تیره و محزون استفاده میکرد تا اینکه در پاریس با دریافتگری (امپرسیونیسم) و نودریافتگری (نئو امپرسیونیسم) آشنا شد و این آشنایی پیشرفت هنری او را سرعت بخشید.
ون گوگ شیفته نقاشی از کافههای شبانه، مردم طبقهٔ کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گلهای آفتابگردان بود. مجموعهٔ گلهای آفتابگردان او که تعدادی از آنها از معروفترین نقاشیهایش نیز محسوب میشوند شامل ۱۱ اثر میباشد خودنگارهها و شبهای پرستارهٔ وی از دیگر نقاشیهای برجستهٔ او محسوب میشوند.
در سال ۱۸۹۰ به دکتر گاشه روانشناسی که از او پرترهای نیز کشیدهاست، مراجعه کرد. پیسارو این دکتر را به او معرفی کرده بود. اولین برداشت ون گوگ از گاشه این بود که دکتر خودش از او بیمارتر است. روز به روز فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیقتر میشد. در ژوئیه ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی درمیان کشتزارها گلولهای در سینه خود خالی کرد. روز بعد در مهمانسرای رَوو درگذشت. ونسان آخرین احساسش را به برادر خود، که قبل از مرگش بر بالین وی آمده بود، اینگونه بیان کرد: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند». شش ماه بعد تئو نیز درگذشت.
فیلمهای داستانی و مستند زیادی درباره ونگوگ و آثارش ساخته شده است.[۱۱]
مرگ [ویرایش]
طبیعت بیجان: گلدان همراه دوازده آفتابگردان، اوت ۱۸۸۸
هنگام مرگ همچون رافائل، سی و هفت سال بیشتر نداشت و سالهایی که به نقاشی مشغول بود از یک دهه فراتر نرفت. تابلوهایی که باعث شهرت او شدهاند در طول سه سالی کشیده شد که مدام گرفتار حملههای عصبی و افسردگی بودهاست. امروز بیشتر مردم بعضی از این تابلوها را میشناسند؛ گلهای آفتابگردان، صندلی خالی، شبهای پر ستاره، درختان سرو و بعضی پرترههایش به صورت تصاویر چاپی، شهرت جهانی دارند و در بسیاری از اتاقهای سادهٔ مردم عادی نیز دیده میشوند. این دقیقا همان چیزی است که ون گوگ میخواست. او دوست داشت تابلوهایش تاثیر مستقیم و قوی چاپنقشهای رنگی ژاپنی را داشته باشند که بسیار تحسینشان میکرد. آرزو داشت هنر صاف و سادهای بیافریند که نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بیاید، که مایهٔ شعف و تسلای خاطر همه انسانها باشد.[۱۲]
پس از مرگ ون گوگ، تابوتش را پر از گلهای آفتابگردان کردند.
تئودوروس ون گوگ [ویرایش]
برادر محبوب و حامیاش تئودورس ون گوگ ملقب به تئو چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ بهدنیا آمد. وی به فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت و باعث آشنایی ونسان با نقاشان امپرسیونیست شد. تئو حتی زمانی که خود دستش تنگ بود مخارج ونسان را میپرداخت و در ازای آن ونسان تابلوهایش را برای او میفرستاد. او مخارج سفر ونسان به آرل در جنوب فرانسه و اقامتش در آن شهر را از درآمد خود پرداخت. ونسان امیدوار بود بتواند چند سال در آنجا با خیال آسوده کار کند تا سرانجام روزی با فروش تابلوهایش زحمات برادرش را جبران کند، البته این آرزوی ونسان هیچگاه برآورده نشد.
تئودوروس همیشه با ونسان رابطهٔ بسیار صمیمیای داشت و نامههای بسیاری به یکدیگر مینوشتند. تئو در واقع تنها فردی بود که در زمان حیات ونسان او و نقاشیهایش را عمیقا درک میکرد. او همچنین تنها کسی بود که هنگام مرگ ونسان در کنارش بود و هر کاری که از دستش برمیآمد برای نجات زندگی او انجام داد.
نامههای ونسان به تئو [ویرایش]
ونسان در انزوای خود خواستهاش در آرل همه اندیشهها و امیدهایش را در نامههایی به تئو، که به صورت خاطرهنگاریهای روزانه درآمده بود مینوشت. در این نامهها رسالتی که نقاش در خود احساس میکرده، تلاشها و کامیابیها، تنهایی غمبار و آرزوی داشتن همصحبتی همدل به خوبی آشکار است.
در یکی از نامههایش به تئو مینویسد: «ایده تازهای در سرم بود و این پیشطرحی از آن است. این بار موضوع تابلو همان اتاق خواب خودم است، اتاقی که در آن فقط رنگ است که اهمیت دارد؛ و ضمن آن که با سادگی و یکدستی خود شکوهی به اشیا دادهاست، نشان میدهد که این اتاق چیزی جز محل خواب و استراحت نیست. خلاصه بگویم، نگاه کردن به این تابلو باید موجب استراحت فکر و بیش از آن آسودگی خیال شود.»
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#10
Posted: 17 Nov 2013 22:48
الکساندر گراهامبل مخترع تلفن
image hosting
الکساندر گراهامبل مخترع تلفن به سال ۱۸۴۷ در شهر «ادینبورو» اسکاتلند متولد شد. وی گرچه چند سالی بیش به مدارس رسمی نرفت ولی با همت خودش و تلاش خانوادهاش از تحصیلات ممتازی برخوردار گردید. از آنجا که پدر گراهام متخصص فیزیولوژی صدا، اصلاح گفتار و آموزش به ناشنوایان بود علاقه و توجه او به مبحث بازیافت اصوات و صداها کاملاًطبیعی به نظر میرسید.
گراهامبل در سال ۱۸۷۱ به شهر بوستون در ایالت ماساچوست آمریکا نقل مکان کرد. در آنجا در سال ۱۸۷۵ به برخی کشفیات مختلف دست یافت که سرانجام به اختراع تلفن منتهی گردید. بل اظهار نامه مربوط به درخواست ثبت حق انحصاری اختراع خود را در فوریه سال ۱۸۷۶ تسلیم کرد و امتیاز مربوط به آن چند هفته بعد به وی داده شد. (جالب اینکه شخص دیگری به نام الیشاگری در همان روز و تنها یکی دو ساعت دیرتر اظهارنامه ثبت اختراع وسیله کاملاً مشابهی را تسلیم مقامات مربوطه نمود
کمی پس از دریافت امتیاز مزبور گراهام بل دستگاه تلفن اختراعی خود را در سالن نمایشگاه سنتنیال فیلادلفیا به معرض نمایش گذاشت. اختراع بل با استقبال گرمی مواجه شد و جایزهای نیز به او اعطا گردید. حق بهرهبرداری انحصاری از این اختراع در قبال مبلغ یکصدهزار دلار به کمپانی «وسترن یونیون تلگراف» پیشنهاد شد ولی کمپانی مزبور از خرید آن امتناع کرد. بنابراین بل و دستیارانش در ژوئیه ۱۸۷۷ خود به تأسیس شرکتی همت گماشتند که آن شرکت در حقیقت سلف همین کمپانی «آمریکن تلفن و تلگراف» امروزین بود. تلفن از همان آغاز توفیق تجاری بسیار بزرگی روبهرو گردید. اکنون نیز AT&Tبزرگترین تشکیلات بازرگانی خصوصی جهان است.
ظاهراً بل و همسرش که در مارس ۱۸۷۹ حدود پانزده درصد سهام شرکت تلفن را داشتند تصور نمیکردند که کمپانی آنها به زودی تبدیل به شرکتی با سوددهی افسانهای خواهد شد. آنها طی چند ماه اکثر سهام خود را با بهای متوسط هر سهم ۲۵۰ دلار فروختند. تا ماه نوامبر ارزش سهام شرکت به یکهزار دلار رسید. در سال ۱۸۸۱ آنها باز هم دست به کاری غیر عاقلانه زدند و یک سوم بقیه سهام باقی مانده خود را فروختند. با وجود این در سال ۱۸۸۳ ثروت بل و همسرش بالغ بر یک میلیون دلار میشد.
با وجود اینکه بل در نتیجه اختراع تلفن فردی ثروتمند شده بود ولی همچنان به فعالیتهای تحقیقاتی خود ادامه داد و چند وسیله سودمند دیگر، البته کم اهمیتتر از تلفن نیز اختراع کرد. او به کارهای مختلف علاقه داشت ولی توجه علاقه اصلی او کمک به ناشنوایان بود. همسرش بانویی ناشنوا بود که بل قبلاً به او درس میداد. بل دو پسر و دو دختر داشت اما پسرانش در همان اوان نوزادی از دنیا رفتند.بل در سال ۱۹۲۲درگذشت
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم