ارسالها: 9253
#82
Posted: 15 Aug 2014 01:53
حسین مکی
حسين مکي فرزند باقر ميبدي، در ۱۲۹۰ در ميبد يزد متولد شد. تحصيلات ابتدايي را در مدرسه سلطاني و دوره متوسطه را در دارالمعلمين و مدرسه معرفت تا کلاس دهم گذراند. سپس به شهر يزد رفت و به پيشنهاد رئيس فرهنگ يزد در اداره فرهنگ اين شهر به عنوان معلم کلاس ششم استخدام شد. مدت دو سال به معلمي پرداخت و پس از آن به تهران آمد و تحصيلات خود را نزد معلمين خصوصي ادامه داد. چندي ادبيات فارسي، صرف و نحو عربي، منطق و عرفان تحصيل کرد. در طول خدمت وظيفه، در زمينه هاي مختلف ادبي تتبع نمود و موفق به تصحيح و چاپ ديوان عاشق اصفهاني، گلزار ادب و ديوان مشتاق اصفهاني شد. وي پس از تشکيل نيروي هوايي به ارتش پيوست و درجه استواري را دريافت کرد، اما به دلايلي از خدمت در نيروي هوايي برکنار شد. او پس از مدتي در اداره راه آهن اشتغال يافت و به سمت مديرکل اين اداره رسيد.1
مکي بعد از شهريور ۱۳۲۰ و به وجود آمدن فضاي سياسي، رسماً فعاليت خود را در مطبوعات کشور آغاز کرد و به عنوان روزنامه نگار در روزنامه هاي مهر ايران، کيهان، اطلاعات، اطلاعات هفتگي و مجله آينده اقدام به نوشتن مقالاتي کرد. در همين زمان ضمن آشنايي با ملک الشعراي بهار تا سال ۱۳۲۵ موفق به چاپ سه جلد از کتاب تاريخ بيست ساله ايران شد.
وي در ۱۳۲۲ به اتفاق عده اي از مهندسين، حزب ايران را تأسيس کرد. در سال ۱۳۲۴، برابر با پنجمين دوره نخست وزيري قوام به معاونت شهرداري تهران انتخاب شد سپس با سمت مديرکل وزارتخانه کار به فعاليت پرداخت و پس از تشکيل حزب دموکرات (1325ش) به درخواست احمد قوام عضويت مؤسس حزب مزبور را پذيرفته عضو کميته تشکيلات شد و سرانجام به رياست تشکيلات حزب در غرب ايران منصوب گرديد. مکي در همين دوران، نماينده مردم اراک در مجلس پانزدهم شد. او در ۱۳۲۶ش پس از بازنگري در مواضع سياسي خود، در دوران حکومت رزم آرا و ساعد به مخالفت با قرارداد "گس-گلشائيان" پرداخت. در همين ايام با همکاري دکتر بقايي حزب اقليت را تشکيل داد. او در مجلس شانزدهم با همکاري دکتر مصدق به نمايندگي مردم تهران برگزيده شد و قوياً با دولت رزم آرا مبارزه کرد.
حسين مکي در زمره معترضان انتخابات دوره 16 مجلس به همراه دکتر مصدق و جمعي از مديران جرايد در کاخ شاه متحصن گرديد، همچنين به عنوان مخبر کميسيون نفت در همين دوره انتخاب شد و در سال ۱۳۲۸ به جبهه ملي پيوست و با سمت دبير آن حزب در ملي شدن صنعت نفت فعاليت کرد. در دولت دکتر مصدق به عنوان يکي از اعضاي هيئت خلع يد، از شرکت سابق نفت برگزيده شد و براي تحقق اين امر عازم خوزستان شد و پس از سه ماه مسئوليت امور عمراني خوزستان را بر عهده گرفت و در ۱۳۳۰ همه تابلوهاي شرکت نفت ايران و انگليس را پايين آورد و پيام تشکري از دکتر مصدق و نيز آيت الله کاشاني دريافت کرد. وي در همين هيئت براي دستيابي به اهداف نهضت ملي به خارج از کشور رفت. او در شمار افرادي بود که تهديد به جلوگيري از صادرات نفت ايران کرد و به همين علت روزنامه ها به او لقب "سرباز فداکار وطن" دادند.
مکي در دوره 17 مجلس شوراي ملي نيز به عنوان نماينده اول از تهران انتخاب شد. در 29/12/1331 از سوي دکتر مصدق به عنوان مشاور انتخاب گرديد تا براي دفاع از حقوق مشروع کشور با وي همکاري و تشريک مساعي نمايد که البته به علت بروز اختلافاتي، وي از اين کار امتناع ورزيد.2
بعد از واقعه 30 تير ۱۳۳۱ فاصله او از دکتر مصدق بيشتر شد و با آيت الله کاشاني و بقايي به همکاري پرداخت. با اين همه در شهريور 1331 بنا به دعوت بانک جهاني از سوي دکتر مصدق عازم آمريکا شد تا حمايت بانک جهاني را از موضع دولت ايران در مسئله نفت به دست آورد.
در 16 فروردين ۱۳۳۲ به همراه قائم مقام الملک رفيع و دکتر عبدالله معظمي جزء هيئت هشت نفري از سوي مجلس مأمور شد تا از يک سو بين دکتر مصدق و شاه و از سوي ديگر ميان مصدق و آيت الله کاشاني آشتي برقرار سازد. در همين زمان به پيشنهاد دکتر مصدق از سوي شاه نامزد وزارت دربار شد که مکي نپذيرفت.3
در روز اول شهريور 1332 مکي طي نامه هايي خطاب به شاه و نخست وزير محاکمه دکتر مصدق را در دادرسي ارتش خلاف قانون دانست و متذکر شد مصدق بايستي طبق قانون محاکمه وزراء تحت تعقيب قرار گيرد. در 25 شهريور ماه طبق تصويب نامه هيئت وزيران به عضويت شورايعالي نفت انتخاب شد.
در سال ۱۳۳۴ به دنبال سوءقصد به حسين علاء، دادرسي ارتش، پرونده قتل رزم آرا را مورد رسيدگي قرار داد و عده اي در حدود 22 نفر بازداشت شدند که از جمله بازداشت شدگان حسين مکي بود و مدت زندانيش قريب يک ماه طول کشيد.
مکي به اتفاق دکتر مظفر بقايي در سال ۱۳۳۹ سازمان "نگهبان آزادي" را بنياد نهاد و عليه انتخابات تابستاني دوره بيستم اعلام جرم کرد، پس از مدت کوتاهي از اين فعاليت جلوگيري شد و پس از آن مکي از فعاليتهاي سياسي تا حدودي کناره گرفت و به کار تدوين و تحقيق تاريخ معاصر پرداخت.4
حسين مکي بعد از انقلاب اسلامي، دنباله تاريخ بيست ساله را ادامه داد و پنج مجلد ديگر انتشار داد که مجموعاً عنوان مذکور در هشت جلد انتشار يافته است. آثار ديگر وي عبارتند از: کتاب سياه در هشت مجلد، زندگاني سيد حسن مدرس (دو مجلد)، وقايع سي تير، نفت و نطق مکي، استيضاح مکي، بقايي و حائري زاده، مجموعه نطقهاي دکتر مصدق، خاطرات سياسي (2جلد) و گلستان ادب.
سرانجام در سال ۱۳۷۸ بر اثر بيماري سرطان درگذشت و در مقبره هنرمندان مدفون گرديد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#83
Posted: 15 Aug 2014 01:57
محمد باقر خان تنگستانی
محمدباقر خان تنگستاني، فرزند علي خان و سکينه تنگستاني در سال 1301ق/1883م، در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه قاجار در تنگستان چشم به جهان گشود. 1 وي سالهاي کودکي خود را در زادگاهش تنگستان سپري کرد و به کسب آموزشهاي اوليه در مکتبخانههاي محلي پرداخت. زماني که در سال 1317ق/1889م، ميرزا احمدخان دريابيگي که حکمران وقت کل بنادر جنوب و نيز بندر بوشهر بود، نخستين مدرسه مدرن را در بوشهر و نواحي جنوب ايران تأسيس نمود، محمدباقر خان نيز به بوشهر رفت و در مدرسه «سعادت» شروع به تحصيل علم و دانش مدرن روز کرد.
در سالهاي قبل از انقلاب مشروطه و طي سالهاي 1323-1321ق/ 1905-1902م، احمدخان دريابيگي با پدر و عموي محمدباقر خان که خان موروثي منطقه تنگستان بودند، کينه و عداوت داشت و حتي چند بار در اين فاصله به اهرَم و تنگستان لشکرکشي کرد و درصدد سرکوب خاندان تنگستاني برآمد. او با علي خان پدر محمدباقر خان و عمويش حيدرخان تنگستاني دشمن بود و از اينرو به بهانه عدم پرداخت به موقع ماليات، محمدباقر خان و برادر کوچکترش را که در عمارت تنگستاني بوشهر زندگي مي کردند به گروگان گرفت و حدود چهل روز زنداني نمود که در نهايت با گرفتن باج و رشوه اين دو برادر را آزاد کرد. از همين جا بود که محمدباقر خان کينه و عداوت دريابيگي را به دل گرفت و تا پايان عمرش يکي از مخالفان اصلي سياستهاي دريابيگي در جنوب ايران و تنگستان باقي ماند. 2
از مهمترين فعاليتهاي محمدباقر خان تنگستاني در بوشهر ميتوان به واقعه اشغال نظامي بوشهر اشاره کرد. با پياده شدن قواي انگليس، وي با يکصد نفر از چريکهاي خود، قواي انگليس را در ساحل حليله متفرق ساخت و با ايثار خونهاي پاک رزمندگان تنگستاني، قلعه بهمني را تصرف کرد. اما سرنوشت جنگ از ابتدا معلوم بود. بوشهر سقوط کرد. «ژنرال اوترام» با کشتار بيرحمانه در 1857م/1274ق، بوشهر را تصرف کرد. اشغالگران نيز به برازجان رسيدند. قواي دولتي به فرماندهي شجاع المُلک کاري از پيش نبرد. اما طي اين برخوردها محمدباقر خان تنگستاني و پسرش احمدخان، حماسه بي مانندي آفريدند. جنگ تا مرحله تن به تن نيز پيش رفت. توپهاي قلعه کوب انگليس کار خود را با بيرحمي زياد ادامه مي داد. احمدخان چون سرداري با عده کم نفرات، جنگ را اداره ميکرد و تنگستانيها را به جنگ با انگليسيها تشويق مي نمود.
سرانجام، تنگستانيها شکست خورذند و احمدخان پسر محمدباقر خان نيز در جنگ کشته شد تا بر سر زبانهاي زن و مرد تنگستاني و دشتي اين سروده قرار گيرد:
خبر آمد که دشتستان بهار است زمين از خون احمد لالهزار است
الا اي مادر پيرش کجايي که احمد يک تن و دشمن هزار است 3
در نهايت ژنرال اوترام عامل خونخوار استعمار انگليس کشته شد. اما استعمار براي او ستون يادبودي برپا داشت. روي قبر وي نوشته شده: «اين آرامگاه ژنرال اوترام است که در جنگ با وحشيان جنوب ايران و به دست آنها کشته شد». جاي تعجب نيست که مزدوران انگليسي، عشاير وطن پرست و رشيد تنگستان و مردم دلير جنوب را که از خاک وطن دفاع ميکردهاند وحشي معرفي نموده اند؛ ولي ننوشته اند که نيروهاي تجاوزگر انگليس در خاک ايران و از جمله در بوشهر چه مي کردهاند؟ 4
پس از تسلط نيروي نظامي بريتانيا بر بندر بوشهر، حسنعليخان دريابيگي و مهدي خان سرهنگ و ميرزا رضا منشي با سرداران نيروي مهاجم ملاقات کردند. به دستور مقامات بريتانيا، حکمران ايراني و هفت تن از همراهان او را به عنوان اسير جنگي به بمبئي فرستادند و در بوشهر حکومت نظامي برقرار و مقررات حکومت را براي اطلاع سکنه شهر اعلام کردند. 5
هنگام وقوع انقلاب مشروطيت در 1324ق/1906م، محمدباقر خان تنگستاني از بوشهر رهسپار تهران شد. در حقيقت، حرکتهاي آزاديخواهانه و جنبشهاي ملّي او را بر آن داشت تا دست از ديار خود بردارد و خود را به تهران که کانون اين جنبشها به شمار مي رفت، برساند.
در تهران در کنار معين التجار بوشهري، اولين نماينده تجاري بوشهري در اولين دوره مجلس شوراي ملّي و گروه ديگري از آزاديخواهان جنوبي مقيم تهران، به صف انقلابيون و مشروطه خواهان پيوست. در همين زمان در تهران، ميرزا سيد محمدرضا برازجاني که بعدها به مساوات معروف شد، نشريه راديکال «مساوات» را منتشر مي نمود که متعلق به جناح چپ مشروطهخواهان و محافل سوسيال دموکرات (همان اجتماعيون- عاميون) بود. احتمالاً محمدباقر خان تنگستاني نيز به محافل سوسيال دموکراتهاي تهران پيوسته بود و با چند تن از چهره هاي معروف آن ارتباط تشکيلاتي داشته است. 6
با سقوط مشروطه اول و حاکميت مطلق محمدعلي شاه قاجار، احتمالاً محمدباقر خان تنگستاني از تهران فرار کرد، يعني همان دو سالي که ارتجاع محمدعلي شاهي و لياخوف روسي بر ايران حاکم بود. ظاهراً با فتح تهران و خلع محمدعليشاه به تهران بازگشت و شروع به برخي فعاليتهاي سياسي، اجتماعي به نفع مشروطيت کرد.
پس از خلع محمدعلي شاه قاجار و روي کار آمدن فرزند دوازده سالهاش احمدشاه قاجار «به پاس خدماتي که محمدباقر خان تنگستاني براي استقرار مشروطيت انجام داده بود، به سِمت «تفنگدارباشي» احمدشاه منصوب شد و حدود سه سال در اين شغل باقي ماند. اما طبع سرکش وي ماندن در اين شغل را به او اجازه نداد و استعفا داد». 7
محمدباقر خان تنگستاني در 21 ذيحجه 1328ق/1910م، اولين شماره هفته نامه «جنوب» را در هشت صفحه با حروف سربي در تهران در چاپخانه تمدن به طبع رساند. وي در سرمقاله روزنامه جنوب مي نويسد: «مي بينيد چگونه وطن عزيز محبوب ما که مايه شرف سعادت و اساس ما است بازيچه اجانب شده، تربت پاک اجداد ما لگدکوب سم ستوران دشمنان گرديده. ميبينيد چگونه مليت، استقلال مملکت و ديانت ما را محو و نابود مينمايد... وزراء ما را از اصلاحات لازمه مملکت و ترتيب موجبات رفاهيت اهالي باز مي دارند و بالجمله با يک حرکت سريع و به تندي برق و باد دستهايي که در راه تحصيل نجات ملّي و سعادت قومي کار مي کند به طنابهاي بسيار محکم پليتيک خود بسته و محبوس و در سياه چال اجبار مي سازند».
روزنامه جنوب، ارگان ملّيون و آزادي خواه و ضد استعمار بود که در بحرانيترين سالها بنياد و انتشار يافت. روزنامه جنوب پس از انتشار دو شماره، از شماره سوم مورخ 5 محرم 1329ق/ 7 ژانويه 1911م، به «يادگار جنوب» تغيير نام داد و تا آخرين شماره با همين عنوان منتشر شد. در دوران نايب السلطنگي «ناصرالملک قراگوزلو»، روزنامه هاي زيادي توقيف يا سانسور شدند و حتي مجلس دوم شوراي ملّي به دستور وي تعطيل شد. در همين دوران بود که محمدباقر خان با قلمي شفاف و صريح به انتقاد از سياستهاي دولت مشروطه دوم در نواحي جنوب و به ويژه بوشهر و تنگستان پرداخت و با افشاگريهاي خود پرده از سوءاستفادههاي مالي و سوءمديريت احمدخان دريابيگي برداشت و نشان داد که دولت در کرانه هاي جنوبي ايران، مردم محروم را به حال خود رها کرده و توجهي به امور آنها ندارد. از اينرو بود که مقالات و افشاگريهاي هفته نامه «يادگار جنوب» به مذاق استبداد زده نخست وزيران و وزيران به ظاهر مشروطهخواه خوش نيامد و اين هفته نامه را پس از انتشار 35 شماره توقيف و سانسور کردند. 8
اما توقيف و سانسور هفته نامه «يادگار جنوب»، محمدباقر خان تنگستاني را دلسرد نکرد و کمتر از يک ماه پس از توقيف هفته نامهاش با همکاري جمعي از مشروطه خواهان تهراني و تبريزي، هفته نامه «نداي جنوب» را منتشر کرد. اولين شماره آن در اواسط ذيقعده 1329ق، در هشت صفحه در تهران منتشر شد. از هفته نامه مزبور، بيش از سه شماره منتشر نشد. پس از انتشار شماره سوم از نداي جنوب، آن هم به سرنوشت يادگار جنوب دچار شد. پس از آن هم محمدباقر خان فرصت انتشار نشريه ديگري نيافت و دوران فعاليت ژورناليستي وي در همان اواخر سال 1329ق/ 1911م، به پايان رسيد.
يک سال پس از جنگ جهاني اول يعني در سال 1333ق/1915م، محمدباقر خان براي راه يابي به سومين دوره مجلس شوراي ملّي به نمايندگي از مردم تهران نامزد شد اما چون رأي نياورد به مجلس نيز راه نيافت. طي مهاجرت کبري و خروج عده زيادي از رجال سياسي، مطبوعاتي و مذهبي از تهران به کرمانشاه و تشکيل حکومت ملّي در آنجا به رياست «نظامالسلطنه مافي» ظاهراً محمدباقر تنگستاني هم در زمره مهاجران بوده و از تهران راهي کرمانشاه شد. با سقوط کرمانشاه توسط قواي روسي و عقبنشيني مهاجرين به ترکيه عثماني، محمدباقر خان نيز جزو مهاجران به آنجا رفت و تا پايان جنگ جهاني اول و حدود سه سال و اندي در استامبول ماند. 9
پس از پايان جنگ جهاني اول، وي همراه ديگر مهاجرين از عثماني به تهران بازگشت. در ايامي که قرارداد 1919م، منعقد و با مخالفت جدي شخصيتهاي سياسي ايران به رهبري «آيت الله سيد حسن مدرس» مواجه شد، محمدباقر خان نيز به مخالفت با قرارداد مزبور پرداخت و ظاهراً بر اثر همين ابراز مخالفت مدتي را در زندان به سر برد. پس از رهايي از زندان به فعاليت سياسي و اجتماعي خود ادامه داد که البته از ماهيت و چگونگي آن اطلاعي در دست نمي باشد.
پس از کودتاي سوم اسفند 1299ش/1921م، و اشغال تهران، اغلب رجال سياسي و متنفذ تهران بازداشت شدند که محمدباقر خان نيز ظاهراً جزو بازداشت شدگان بوده است. وي در دوران حکومت رضاشاه، هيچ نوع فعاليت سياسي يا مطبوعاتي نداشت؛ چرا که فضاي سياسي استبدادزده عصر رضاشاهي امکان اين گونه فعاليتها را سلب کرده بود.
اما با سقوط رضاشاه در شهريور 1320ش، محمدباقر خان تنگستاني بار ديگر به فعاليتهاي سياسي و حتي مطبوعاتي روي آورد و به نظر مي رسد که موفق شد چند شماره از نداي جنوب را در بوشهر منتشر کند. اما چون تاکنون يک برگ از روزنامه مزبور چاپ بوشهر در هيچ آرشيوي مشاهده نشده لذا در باب انتشار «نداي جنوب» به سردبيري محمدباقر خان تنگستاني در سال 1325ش، در بوشهر بايد با احتياط و تأمل بيشتري برخورد کرد. 10
با وقوع کودتاي 28 مرداد 1332ش، و سلطه استبداد سياسي و مطبوعاتي بر فضاي کشور، محمدباقر خان تنگستاني نيز چون اکثر چهرههاي فرهنگي و حتي سياسي به کلي فعاليتهاي سياسي را کنار گذاشت و روزگار خود را به ملاقات با دوستان قديمي و برخي روزنامهنگاران و مورخان سپري ميکرد. سالهاي پاياني عمرش را به مطالعه کتابهاي ادبي و تاريخي و بيان خاطرات سياسي و تاريخي خود در باب ايام مشروطه، جنگ جهاني اول و مهاجرت به ترکيه عثماني سپري نمود. 11
سرانجام محمدباقر خان تنگستاني پس از عمري تلاش در راه استقرار دموکراسي و آزادي و حکومت قانون در 19 تير 1339ش/ 1958م، در تهران در سن 79 سالگي درگذشت و در قم به خاک سپرده شد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#84
Posted: 15 Aug 2014 02:00
جمالالدين امامي خويي
سيگاري را با سيگار ديگر آتش ميزند و ميکشد؛ سپس ناتمام آن را زمين ميگذارد و سيگاري ديگر آتش ميزند.
جمال امامي فرزند ششم آيتالله حاجي امامي خويي (نماينده علماي آذربايجان در دوره اول مشروطيت)، دولتمرد ايراني؛ براي تحصيلات به اروپا رفت. پس از بازگشت به ايران در وزارت دارايي مشغول به کار شد. به نمايندگي مجلس انتخاب شد و به علت مخالفت با حزب توده جلب توجه نمود. با علي دشتي و ابراهيم خواجه نوري، حزب عدالت را تأسيس کرد و در کابينه هژير و ساعد به سمت وزير مشاور منصوب شد. مبارزات او در مجلس شانزدهم عليه محمد مصدق مشهور است. 1
جمالالدين امامي خويي (1281-1345هـ.ش.) در خوي متولد و پس از تحصيلات مقدماتي عازم اروپا شد و در بلژيک به تحصيل خود ادامه داد. پس از بازگشت به ايران وارد وزارت دارايي گرديد. مدتي هم در بانک رهني مشغول شد و آخرين سمت اداري او رياست اداره باربري داخلي بود.
در انتخابات دوره چهاردهم 1322هـ.ش. از طرف مردم خوي نماينده مجلس شوراي ملي گرديد و در اين مدت در مجلس ليدر جريان مرتبط با انگليس بود. به همراه دوستان خود از جمله سيد کاظم جليلي يزدي نماينده مردم يزد و حسام دولت آبادي جزء کارگردانهاي اصلي اکثريت در مجلس چهاردهم بوده است. با ايراد سخنراني و حمله به متفقين و مخالفت با حزب توده وجهه زيادي براي خود کسب کرد و از طرف حزب توده بعد از سيد ضياالدين طباطبايي به عنوان "مرتجع شماره دو " خوانده شد. امامي با همکاري علي دشتي و ابراهيم خواجه نوري، حزب عدالت را تأسيس نمود و پس از علي دشتي رهبري اين حزب را به عهده گرفت و موقعيت سياسي خوبي يافت. 2
جمال امامي مدتي با عنوان "حشرات الارض" از طرف قوامالسلطنه بهزندان افتاد. موقعي آزاد شد که فرقه دموکرات آذربايجان منحل شده بود، و چون سابقه مخالفت شديد با دستجات چپ داشت، در هيچ مورد از مخالفت دست برنميداشت؛ پس از گذشت يکسال از زنداني شدن وي، به رفقا گفت: «گرچه سياست روز اقتضا ميکرد که ما به زندان افتيم ولي امروز خوشوقتيم که نظر ما تأمين شده است» يعني همه احزاب چپ به رحمت ايزدي پيوسته است. 3
امامي در اواخر حکومت رزمآرا از طرف شاه مأمور مذاکره با دکتر مصدق براي مسئوليت نخست وزيري گرديد؛ و در مجلس اعلام کرد : « دکتر مصدق طرف اعتماد ماست، زيرا وي برخلاف بسياري از سياستمداران ديگر از قديمترين و متشخصترين خانوادههاي ايران برخاسته است». 4 چند ماه پس از تشکيل دولت مصدق در رأس مخالفان او در مجلس قرار گرفت و نقش مهمي در سقوط دولت وي داشت.
در سال 1327هـ.ش. در کابينه عبدالحسين هژير به سمت وزارت مشاور منصوب شد، و اين مقام را در کابينه ساعد نيز عهدهدار بود؛ در 1331هـ.ش. در کابينه احمد قوام وزير کشور و پس از کودتاي 28 مرداد 1332 در دوره دوم مجلس سنا (1332-1336هـ.ش.) از تهران انتخاب شد.
دوره شانزدهم مجلس شورا اوج فعاليت مجلس و مردم به منظور احقاق حق از شرکت نفت ايران ـ انگليس و ملي شدن صنعت نفت بود. شش نفر اول انتخابات تهران از اعضاي جبهه ملي بودند: دکتر محمد مصدق، دکتر مظفر بقايي، حسين مکي، حائريزاده، سيد ابوالقاسم کاشاني و عبدالقدير آزاد. امامي که نماينده مردم تهران در دوره شانزدهم مجلس شورا بود، در چند ماهه اخير اين دوره حملات شديدي به مصدق کرد و مدتي در مجلس متحصن بود، به اين عذر که تأمين ندارد، بدبختي امامي آن بود که همکارانشان اشخاص متجانس و خوشنام نبودند، بدين طريق حملات وي اثرات معکوسي داشت و دولت مصدق را بيشتر تقويت ميکرد. 6
در جلسه روز سهشنبه دوم مهرماه 1330مجلس، جمال امامي در باب اقدامات دولت دکتر مصدق و اين که ادامه اين رويه مملکت را به پرتگاه سقوط ميبرد چنين گفت:
دکتر مصدق ما را ميترساند که حريف قويتر ما را خواهد بلعيد و عجب اينجا است که ميگويند و مينويسند که دست حريفان در کار است و اين پيشآمد و اين تشنجات را هر دو حريف بهوسيله حزب توده ايجاد ميکنند و با وجود اين حزب توده را آزاد گذاشتهاند که هرکاري ميخواهد بکند و بر کشور مسلط بشود و وقتي ما ميآييم ، ميگوييم که دست اينها را ببريد و از دامن کشور کوتاه کنيد خودرا خادم و ما را خائن ميخوانند، ما هم تصديق ميکنيم که آنها خادم باشند تا هر دو دروغ گفته باشيم.
آقايان اين طرز مملکتداري نيست ما نفت و ثروت و مملکت را براي مردم ميخواهيم براي رفاه و آزادي خودمان ميخواهيم، اگر بنا باشد با اين وضعيت زندگي کنيم مردهشوي ببرد اين نفت را، اگر من بخواهم هر روز که از خانهام بيرون ميآيم با مستحفظ بيرون بيايم اين زندگي نيست و اين طرز حکومت در زمان تصدي کسي است که چهل سال داد مشروطيت زده و چهل سال ما را فريب داده.
در سالهاي 1336-1340 هر يک از رجال وابسته در انديشه تأسيس حزبي برآمد و يا مدعي تشکيل کابينه شد، در سال 1337 جمال امامي و سيد ضياءالدين طباطبايي در مقابل دو حزب مليون و حزب مردم تأسيس حزب سومي را طراحي نمودند. برگزاري جلساتي با اسدالله رشيديان، سيد ضياءالدين طباطبايي و فتحاله فرود نمونه ديگري از اين تلاش و کوشش براي رسيدن به قدرت بود.
جمال امامي به سرويس اطلاعاتي انگلستان وابسته بود، به همين علت زماني که شاپور جي فعاليت خود را در ايران آغاز کرد، شبکههاي جاسوسي متعدد اينتليجنس سرويس و سيا حضوري فعال داشتند که از ميان آنها بايد به شبکه رشيديانها اشاره کرد که از اوايل سال 1940 اوايل جنگ جهاني دوم از مهمترين عوامل بومي بريتانيا در ايران محسوب ميشدند. 8
در اواخر حکومت مصدق پروندهاي را برايش ساختند و متهم کردند بدون داشتن موجودي در بانک ملي مبلغي از حساب جاري خود برداشت کرده است. بازپرس دادسراي تهران احضارش کرد و قرار سنگيني براي او صادر کرد. روزي که به دادگستري احضارش کردند تظاهرات شديدي از سوي موافقان و مخالفان او در دادگستري صورت گرفت که منجر به تيراندازي و جرح عده زيادي شد. امامي به هنگام مرگ از مال دنيا چيز مهمي نداشت. 9
جمال امامي خويي از بهمن 1338 تا ارديبهشت 1343 سفير ايران در ايتاليا شد، در همين سمت بود که بيمار شد و در سال 1345 در پاريس درگذشت.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#85
Posted: 15 Aug 2014 02:02
حسين پاشا خان اميربهادر جنگ
حسين پاشا خان پسر محمدصادق آجودانباشي قراچهداغي، داراي القاب آجودانباشي، اميربهادر، کشيکچيباشي و سپهسالار اعظم؛ از اميران و درباريان دوره مظفرالدين شاه و محمدعلي شاه قاجار و يکي از سرشناسترين طرفداران استبداد بود. جد او از خوانين قفقاز بود که پس از انعقاد قرارداد ننگين ترکمانچاي از قفقاز به تهران آمد و ضمن داشتن شغل سپاهي وارد دربار فتحعلي شاه و عباس ميرزا و محمدشاه گرديد. حسينپاشا خان که سال 1261 قمري به دنيا آمده بود مطابق معمول زمان مقدمات عربي و ادبيات فارسي و تلاوت قرآن را فرا گرفت و بنا به سنت خانوادگي کسوت سپاهيگري را پيشه خود ساخت. 1
در ابتدا در دستگاه مظفرالدين ميرزاي وليعهد در تبريز وارد خدمت شد و به سال 1301 قمري هنگامي که محمدحسين خان بختياري هفتلنگ پسر حاج امامقليخان ايلخاني قوللر آقاسيباشي (رئيس غلامان) مظفرالدين ميرزا در تبريز بود، حسينپاشاخان در دسته غلامان عهدهدار شغل يوزباشي بود و به تدريج ترقي کرد تا اينکه در سال 1303 قمري جانشين محمدحسينخان بختياري شد و داراي سمت قوللر آقاسيباشي گرديد. سال 1308 قمري به دليل جديت در انجام وظيفه بنا به پيشنهاد اميرنظام گروسي (پيشکار وليعهد و وزير آذربايجان)، به درجه سرتيپي اول نائل آمد و سپس آجودانباشي آذربايجان گرديد. دو سال بعد از طرف ناصرالدين شاه ملقب به اميربهادر شد و از سال 1313 قمري پس از جلوس مظفرالدين ميرزا به سلطنت رئيس کشيکخانه دربار گرديد و در اين سمت به گونهاي وفاداري خود را به شاه ابراز نمود که در زمره محارم دربار درآمد به طوري که در هر سه سفر مظفرالدين شاه به اروپا جز همران وي بود.
مهديقلي هدايت در کتاب خاطرات و خطرات خود مينويسد: «اميربهادر به واسطه مسافرتهاي مظفرالدين شاه به فرنگ نشان بسيار داشت گاهي که طرف سينه کفايت نميکرد کار بر روي دامن ميکشيد». 3 سال 1321 قمري اميربهادر به جاي حکيمالممالک وزير دربار مظفرالدين شاه شد و تا سال 1324 قمري در اين سمت خدمت نمود و از سال 1323 قمري که موضوع تشکيل عدالتخانه و مشروطه پيش آمد، اميربهادر به دليل علاقه به سلطنت جزء مخالفين مشروطيت بود. در همان سال که به دستور مظفرالدين شاه جلسهاي با حضور جمعي از رجال کشور براي مشورت درباره تاسيس عدالتخانه در باغشاه تشکيل گرديد، او نيز در آن جلسه حضور داشت و به شدت با تغيير حکومت مخالفت نمود. در واقعه تحصن روحانيون و تجار در حرم حضرت عبدالعظيم(ع)، از طرف مظفرالدين شاه و عينالدوله صدراعظم مامور مذاکره با متحصنين شد که در اين کار توفيقي نيافت و در بازگشت به تهران مخالفت خود را با مشروطه و مشروطهخواهان علني ساخت.
ادوارد براون در کتاب انقلاب ايران در اين باره اينگونه ميگويد: « و رفتن اميربهادر جنگ با سيصد سوار به شاه عبدالعظيم(ع) براي ارضاي خاطر آنها و مراجعتشان به جايي نرسيد، چه پس از يک رشته مذاکرات که از دو طرف کوشش به وارد ساختن تقصير به گردن طرف ديگر ميشد و يکديگر را متهم مينمودند، سرانجام بدون حصول مطلوب و اخذ نتيجه به شهر مراجعت کرد». 4
اميربهادر در دوره محمدعلي ميرزا به رياست کشيکخانه سلطنتي منصوب شد و در روي برگرداندن وي محمدعلي ميرزا از مشروطه و اقدامات ارتجاعي او نقش موثري داشت و به استناد همين اقدامات وي، مجلس عزل او و پنج نفر ديگر را مصرا از دربار خواستار شد و محمدعلي ميرزا نيز متقابلا اخراج چند نماينده تندرو از جمله سيد حسن تقيزاده را از مجلس درخواست نمود و در نهايت محمدعلي ميرزا به برکناري اميربهادر و عدهاي ديگر رضايت داد. اميربهادر در دوره استبداد صغير به سال 1326 قمري در کابينههاي سوم و چهارم ميرزا احمدخان مشيرالسلطنه وزير جنگ بود و پس از فتح تهران و خلع محمدعلي شاه به همراه شاه به سفارت روس پناهنده شد و با وي رهسپار اروپا گرديد. سپس با گرفتن تامين از دولت ايران به کشور بازگشت و در حدود سال 1336 قمري در تهران درگذشت.
اميربهادر به مشروطه اعتقادي نداشت و حکومت قانون را براي ايران زود ميدانست. بنابه گفته محمد غفاري (کمالالملک) او رنگ خارجي به خود نگرفته بود و پايبند سنن و آداب بود. اميربهادر به فردوسي و شاهنامه بسيار علاقهمند بود و به همين دليل با هزينه شخصي شاهنامه را به خط حسين عمادالکتاب و تصحيح شيخ عبدالعلي مويد بيدگلي با چاپ سنگي منتشر ساخت که امروزه اين کتاب به شاهنامه اميربهادري معروف ميباشد. 6 او در تمام مدت عمر در ايام محرم و صفر در منزل خود واقع در خيابان اميريه که امروزه نيز به همان اسم اميربهادر باقي مانده است، مجالس روضهخواني و تعزيه برپا ميساخت، اين همان محلي است که اکنون آن را انجمن آثار ملي خريداري کرده است.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#86
Posted: 15 Aug 2014 02:06
ورالدين امامي خوئي
نورالدين امامي خوئي فرزند حاج ميرزا يحيي امام جمعه (مجتهد آذربايجان و از مشروطه خواهان و نماينده مجلس)، در سال 1287 خورشيدي در آذربايجان به دنيا آمد. علوم قديمه را نزد معلمين اختصاصي فرا گرفت و بعد وارد مدرسه ثروت شد و ضمنا دوره مدرسه عالي سپهسالار را هم طي کرد و در مدرسه مروي از محضر مرحوم آشتياني و مرحوم تنکابني کسب معلومات نمود. پس از خاتمه دوره دبيرستان مدتي در دانشکده حقوق به تحصيل پرداخت و در عين حال از محضر مرحوم آيتالله حاج شيخ عبدالکريم حائري استفاده مينمود تا از طرف ايشان به درجه اجتهاد نائل شد.
در سال 1304 به عنوان مترجم زبان عربي در وزارت عدليه آن زمان استخدام شد و پس از انحلال دادگستري و تشکيل مجدد آن توسط داور در سال 1306، به سمت بازپرس دادسراي تهران به خدمت در دادگستري دعوت شد. سپس به اداره کل ثبت منتقل گرديد و پس از طي مشاغل مختلف به کفالت ثبت کل رسيد.1 در سالهاي 1310 تا 1314 چند سال رئيس اداره اجراي ثبت اسناد و املاک بود. او چند سال هم معاون اداره کل ثبت اسناد و املاک بود.
نورالدين امامي در دوره پانزدهم (1326) از شهرستان خوي به وکالت مجلس به جاي برادرش جمال امامي برگزيده شد و عضو فراکسيون اتحاد ملي بود. نيز در ادوار شانزدهم، هجدهم و نوزدهم قانونگذاري (1339-1332، 1330) نماينده حوزه انتخابيه مرند، ماکو و سلماس در مجلس شوراي ملي بوده است. وي در دوره پانزدهم با کسب 2619 راي، دوره شانزده با کسب 26515 راي، دوره هجده با کسب 32089 راي و در دوره نوزدهم با کسب 33938 راي حائز اکثريت آراء شد. امامي در دوره شانزدهم در اجلاسيه دوم، نايب رئيس مجلس بود.2
او مردي شوخ طبع و فاضل و مردمدار بود. از لحاظ سياست خارجي و گرايشهاي بيروني از برادرش جمال امامي تبعيت ميکرد. در واقع پس از شهريور 1320 وارد کار سياسي شده است. او در ابتدا عضو حزب عدالت (1325) و سپس حزب مردم شد و در وقايع آذربايجان فعاليت زيادي داشته است. وي از مالکين بزرگ آذربايجان بوده است که در زمان حکومت پيشهوري املاکش ضبط گرديده است. در اسناد ساواک ذکر شده که وي برخي اوقات عليرغم آنکه روضهخوان است، روحانيون و مذهب را مسخره ميکند و به "دلقک شاه "مشهور است.
هنگامي که انگليس و شوروي يارکشي ميکردند و عباس اسکندري براي نزديک کردن قوام به سفارت روسيه ميکوشيد برادران امامي نيز درصدد بودند تا نطفه مخالفتهاي آينده و دسيسههاي بعدي را ببندند. مثلا وقتي محمدرضا شاه براي تصرف مجدد املاک غصبي رضا شاه لايحهاي را به مجلس برد نورالدين امامي به عنوان معدود موافقين اين طرح در مجلس نطق کرد. 4
او مدتي نيز عضو حزب مليون به رهبري دکتر اقبال که براي نمايندگي در دوره بيستم مجلس شوراي ملي کانديد شده بود ولي در ليست نهايي کانديداهاي نمايندگي حزب مليون نام وي حذف شده بود.
در دهه 1350 وي مذهب وهابيگري را تبليغ ميکرده و در جمعيت آزادي به دبيرکلي دکتر ارسنجاني عضويت داشته است. در مرداد 1335 طي نامهاي به تيمسار فرماندار نظامي تهران ضمن محکوم کردن مصدق و حزب توده، وفاداري خود را به شاه تاييد کرده است. 5
او در دي ماه 1370 در سن 84 سالگي در تهران درگذشت
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 24568
#87
Posted: 23 Aug 2015 17:37
ال چه گوارا (۱۹۲۸-۱۹۶۷)
ارنستو چه گوارا
زادروز ۱ : ۴ ژوئن ۱۹۲۸
روزاریو، ایالت سانتا فه، آرژانتین
درگذشت ۹ اکتبر ۱۹۶۷ میلادی (۳۹ سال)
لا ایگرا، بولیوی
علت مرگ تیرباران شد
تحصیلات دکتری طب
پیشه پزشک، چریک، سیاستمدار و انقلابی
حزب سیاسی : جنبش ۲۶ ژوئیه
دین : Marxist humanism
همسر : هیلدا گادئا (۱۹۵۹–۱۹۵۵)
آلیدا مارچ ()۱۹۶۷–۱۹۵۹)
فرزندان هیلدا، آلیدا، کامیلو، سلیا، ارنستو
والدین «ارنستو گوارا لینچ» ایرلندی
مادرش «سلیا ده لاسرنا» اسپانیایی
ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا (به اسپانیایی: Ernesto Rafael Guevara de la serna) (زادهٔ ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸، روساریو، استان سانتا فه - درگذشتهٔ ۹ اکتبر ۱۹۶۷) که بیشتر بهنام چهگوارا یا اِلچه شناخته میشود، پزشک، چریک، سیاستمدار و انقلابی مارکسیست زادهٔ آرژانتین بود.
"ال چه هستم و زندهام بیش از مردهام ارزش دارد."
این کلماتی بودند که چه گوارا در روز پیش از اعدامش علیه نظامیانی که وی را دستگیر کرده بودند، به کار برد.
آن چریک دربند در آن لحظات نمیتوانست این تصور را از ذهن بگذراند که پس از مرگ بدل به یک افسانه خواهد شد.
کودکی تا جوانی
ارنستو چهگوارا در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ در شهر روساریو (Rosario) در آرژانتین در یک خانوادهٔ ثروتمند چشم به جهان گشود. مادرش فرزند یک زمیندار بزرگ و پدرش نیز از یک خانوادهٔ بزرگ بود. از همان آغاز کودکی، بیماری آسم او را آزار میداد، بهطوریکه مادرش بهخاطر ضعف سالهای ابتدایی، او را به مدرسه نفرستاد و در خانه به او درس میداد. اما او در سالهای بعد همواره در مدرسه و محل زندگی خود نقش رهبری کودکان همسن خود را بهعهده داشت. او فرزند ارشد یک خانوادهٔ چپگرای جمهوریخواه بود؛ بههمیندلیل از زمان کودکی مجبور بود تا با سیاست بزرگ شود و بسیار خوب با آن آشنایی پیدا کند.
«چه» در دوران نوجوانی کتابهای بسیاری از نویسندگان را خواند و عقاید او به همین کتب برمیگردد؛ مانند کتابهای برتراند راسل در رابطه با «عشق و میهنپرستی»، آثار جک لندن درزمینهٔ «اجتماعی» و کتابهای فریدریش نیچه دربارهٔ «مرگ».
در سال ۱۹۴۸ «چه» به دانشگاه بوئنوس (Buenos) وارد شد تا پزشکی بخواند. در دوران تحصیل، یک سال را مرخصی گرفت تا بههمراه دوست خود به سفری با موتور به دور آمریکای لاتین برود، اما موتور در همان ابتدای مسیر خراب شد و آن دو مجبور شدند ادامهٔ مسیر را پیاده طی کنند. بهگفتهٔ خودِ «چه»، این اتفاق باعث شد او بهتر و بیشتر با فقر و بدبختی مردم آمریکای لاتین آشنا شود. وقتی دور آمریکا را میپیمود، شاهد بدبختی و فلاکت مردم این دیار بود. او برای تأمین هزینههای سفر کارگری میکرد و از نزدیک فقر و بیسوادی مردم آمریکای لاتین را احساس میکرد. او دلیل این بدبختی را نظام ظالم و دیکتاتوری آن زمان دانست و برطبق مطالعاتی که ازمارکسیسم داشت، تنها راه رهایی از این فلاکت را «انقلابی مسلحانه» دانست.
در پایان سفر چه نه تنها آمریکای لاتین را یک آمریکای آزاد تصور کرد، بلکه آن را یک قارهٔ متحد و بدون مرز دید. چه بعدها تمام فعالیتهای انقلابی خود را بر پایهٔ تحقق بخشیدن به همین تصورات انجام داد.
گواتمالا
۷ ژوئیه ۱۹۵۳ گوارا دوباره به سفر رفت. به کشورهای همچون بولیوی، پرو، اکوادور، پاناما، کاستاریکا، نیکاراگوئه، هندوراس و ال ساوادور. او در دسامبر ۱۹۵۳ به گواتمالا میرسد جایی که رئیس جمهور خاکوبو آربنز (Jacobo Árbenz) از طریق اصلاحات ارضی قصد براندازی نظام لاتیفوندیا (latifundia system) را داشت. گوارا در گواتمالا ماند تا آنچه لازم بود تا به یک «انقلابی واقعی» تبدیل شود را به نحو احسن انجام دهد.
در گواتمالاسیتی گوارا با هیلدا گادآ آکوستا که یک اقتصاددان پرویی بود آشنا شد. هیلدا از لحاظ سیاسی به خوبی با جناح چپ گرای «متحدین انقلابی خلق آمریکا» APRA (American Popular Revolutionary Alliance) در ارتباط بود. او گوارارا به چند مقام رسمی بلند مرتبه در دولت آربنز معرفی کرد. همچنین گوارابا چند تن از تبعیدیهای متصل به جنبش ۲۶ ژوئیه «فیدل کاسترو» (حمله به یک سرباز خانه در سانتیاگو، کوبا) ارتباط بر قرار کرد. در طی این ارتباطات بود که گوارا لقب معروف «چه» (che) را که در آرژانتینی مانند «رفیق» به کار میرود کسب کرد.
سعی و تلاش چه برای اینکه یک انترن پزشکی شود موفقتآمیز نبود در نتیجه وضعیت مالی او اغلب دچار تزلزل بود. در ۱۵ می۱۹۵۴ یک گروهان پیادهنظام اسکودا و تجهیزات نظامی سبک از طرف کمونیستهای چکسلواکی برای آربنز ارسال شد که باعث تسریع یک کودتا توسط سیا (CIA) شد.
چه بسیار مشتاق بود تا به پشتوانه آربنز بجنگد و برای همین منظور به یک گروهک نظامی که توسط جوانان کمونیست تشکیل شده بود پیوست. اما خیلی زود از کارهای گروه خسته شد و به کار پزشکی خود برگشت. در پی توطئه چه دوباره برای جنگ داوطلب شد اما چیزی نگذشت که آربنز در سفارت مکزیک پناهنده شد و از حامیهای خارجی خود نیز خواست تا کشور را ترک کنند. وقتی هیلدا گادآ دستگیر شد چه نیز به کنسولگری آرژانتین پناه برد. چه تا چند هفته آنجا ماند وسپس به مکزیک رفت.
چه گوارا و آلیدا مارچ (نفر سمت راست)
براندازی رژیم آربنز توسط سیا این دیدگاه را در چه گوارا بوجود آورد که ایالات متحده یک قدرت امپریالیستی است که درصدد براندازی هر کشوری است که بخواهد پیشرفت کند و آزاد باشد. وهمین باعث شد تا این که چه بیشتر از همیشه به این ایمان آورد که یک شورش مسلحانه که توسط یک جمهوری ومردم مسلح حمایت میشود تنها راهی است که میشود شرایط را به نفع چنین کشورهایی برگرداند.
ادامه دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#88
Posted: 23 Aug 2015 17:37
ادامه پست قبلی
کوبا
چه گوارا در اوایل سپتامبر ۱۹۵۴ به مکزیک رسید و ارتباط خود را با «نیکو لوپز» (Niko Lopez) و بقیهٔ تبعیدیهای ۲۶ ژوئیه (که در گواتمالا آشنا شده بود) بر قرار کرد. لوپز در سال ۱۹۵۵ او را به «رائول کاسترو» معرفی کرد و رائول هم او را به برادر بزرگترش «فیدل کاسترو» رهبر جنبش ۲۶ ژوئیه که اکنون سعی بر براندازی نظام دیکتاتوری فولخنثیو باتیستا داشت معرفی کرد. بعد از یک گفتگوی طولانی مدت با کاسترو چه به جنبش پیوست.
چه به عنوان پزشک جنبش انتخاب شد. او در تمرینهای نظامی شرکت کرد و در آخر به عنوان بهترین پارتیزان شناخته شد. اولین عملیات انقلابی کاسترو حمله به کوبا توسط یک رزمناو بسیار قدیمی به نام «مادر بزرگ» (Granma) بود. در روز ۲۵ نوامبر ۱۹۵۶ از مکزیک به وسیلهٔ مادر بزرگ به سمت کوبا راه افتادند. اما کمی بعد از پهلو گرفتن توسط ارتش باتیستا مورد حمله قرار گرفتند. از ۸۲ نفر بسیاری کشته شدند وبسیاری هم بعد از دستگیری تبعید شدند. فقط ۲۲ نفر توانستند فرار کنند. خود چه نوشتهاست: «در همین مقابلهٔ خونین بود که من تجهیزات پزشکیم را کنار گذاشتم و برای جنگ از جسد یکی از مبارزان سلاح برداشتم.» و این گونه از یک پزشک به یک پارتیزان مبارز تبدیل شد.
چند نفری که زنده ماندند به عنوان یک گروه انقلابی فرو پاشیده در اعماق کوههای سییرا مایسترا (Sierra Maestra) پناه گرفتند، جایی که از طرف گروه چریکی فرانک پایس (Frank Pais) جنبش ۲۶ ژوئیه و نهادهای مردمی حمایت شدند. با عقبنشینی گروه به طرف کوهها این سؤال پیش آمد: کاسترو زندهاست یا مرده؟ تا این که در اوایل ۱۹۵۷ یک مصاحبه به همراه یک عکس از کاسترو و گروه چریکی اش در نیویورک تایمز چاپ شد. چه برای مصاحبه حاضر نبود اما در ماههای بعد به اهمیت رسانهها در انقلابشان پی برد. سختی کوهنشینی و کمبود مهمات باعث شد تا چه از این روزها به عنوان سختترین روزگار یاد کند.
picture upload sites
گوارا و کاسترو
کاسترو چه را به عنوان رهبر هنگ دوم لشکر انتخاب کرد. اولین اقدام چه برای حمله به یک پادگان در بیکیتو (Bueuycito) درست مانند نقشه پیش نرفت. افراد چه سر وقت حاضر نشدند و او هم به تنهایی حمله را شروع کرد. چه خواست یکی از نگهبانهای دشمن را دستگیر کند اما نگهبان فرار کرد و او هم به طرف نگهبان شروع به تیراندازی کرد اما تفنگش از کار افتاد. او در زیر بارانی از گلوله به طرف نیروهای خودی فرار کرد، اما آنها هم با شنیدن صدای تیراندازی، پادگان را به رگبار تیر گرفتند. در هر صورت پادگان تا قبل از این که چه بتواند تفنگش را درست کند تسلیم افراد او شد.
وقتی چه در تاکتیکهای نظامی خود تجدید نظر کرد رویهٔ بسیار خشن تری را برای تربیت در پیش گرفت. فراریهای گروه به عنوان خائن تلقی میشدند و چه گروههایی را برای ترورشان میفرستاد. در نتیجه از او به علت بی رحمی و خشونتش میترسدند.
گوارابرای گروه یک مرکز رادیویی مخفی به نام رادیوی شورشی (Radio Rebelde) در فوریهٔ ۱۹۵۸ درست کرد. آنها به وسیلهٔ این مرکز برای مردم کوبا اعلامیه منتشر میکردند و با افرادی که خواستار عضویت در گروه بودند ارتباط بر قرار میکردند. ایدهٔ مرکز رادیویی را، چه از فعالیتهای رادیویی سیا برای بر اندازی دولت آربنز در گواتمالا الهام گرفته بود.
در اواخر ژوئیه ۱۹۵۸ گوارا نقشی بسیار اساسی را در نبرد لاس مرسدس (Battle of Las Mercedes) ایفا کرد. او ۱۵۰۰ نفر از افراد باتیستا را که قصد کشتن کاسترو و از بین بردن جنبش را داشتند، با استفاره از هنگ خود دستگیر کرد. بعدها سرگرد آمریکایی لری باکمن (Larry Bockman) این عملیات چه را تحلیل کرد و آن را عالی و بیهمتا خواند. با ادامه یافتن جنگ، گوارا رهبری یک هنگ دیگر را بر عهده گرفت و آن را به غرب اعزام کرد تا در لحظهٔ موعود حملهٔ آخر را به سوی هاوانا انجام دهند. در روزهای پایانی دسامبر ۱۹۵۸ گوارا به هنگ انتحاری خود دستور داد تا به سانتا کلارا (Santa Clara) حمله کنند. این حمله آخرین پیروزی قاطعانهٔ انقلابیون بود. رادیوی شورشی اعلام کرد هنگ گوارا در شب سال نو سانتا کلارا را پیروزمندانه تصرف کردند که با خبری که خبرگزاری بینالمللی بنا بر مرگ چه در حین نبرد داده بود تناقض داشت. در هر حال، باتیستا وقتی فهمید که ژنرالهایش با شورشیها مذاکره داشته و در جبههٔ آنها هستند در اولین روز سال ۱۹۵۹ از کوبا فرار کرد.
و در اولین روز سال ۱۹۵۹ فیدل کاسترو و افرادش در نبرد خود پیروز شدند و نظام کنونی کوبا را تشکیل دادند.
گوارا یکی از اعضای جنبش ۲۶ ژوئیه فیدل کاسترو بود. این جنبش در سال ۱۹۵۹ قدرت را در کوبا بهدستآورد. چهگوارا چندین پست مهم در دولت جدید کوبا از جمله سفیر، رئیس بانک مرکزی و وزیر صنایع را بر عهده داشت و پس از آن با امید برانگیختن انقلاب در دیگر کشورها کوبا را ترک کرد. وی ابتدا در سال ۱۹۶۶ به جمهوری دموکراتیک کنگو رفت و سپس به بولیوی سفر کرد.
چه گوارا در ۳۷ سالگی در کنگو سال ۱۹۶۵
کنگو
در سال ۱۹۶۵ چه گوارا در یک اقدام مخاطره آمیز تصمیم به سفر به غرب آفریقا گرفت تا معلومات و تجربیات خویش را به عنوان یک رهبر پارتیزان به شورشی که آن روزها در کنگو جریان داشت منتقل کند. باتوجه به رئیس جمهور الجزایر احمد بن بلا؛ چه گوارا فکر میکرد که آفریقا یک حلقه ضعیف نظام امپریالیسمی است که توانایی یک انقلاب بزرگ را در خود دارد. رئیس جمهور مصر، جمال عبدالناصر که به خاطر ملاقاتش با چه گوارا در سال ۱۹۵۹ رابطهٔ برادرانهای با وی داشت برنامهٔ چه گوارا در مورد جنگ در کنگو را ناعاقلانه دید و به وی در مورد اینکه چهرهاش تبدیل به یک چهرهٔ تارزانی شود هشدار داد و وی را محکوم به شکست دانست. اماعلی رغم هشدارهای وی چه گوارا راهنمای عمل کوبان با پشتیبانی حرکت سیمبای مارکسیست که همزمان با بحران کنگو اتفاق افتاده بود شد.
سربازان مزدور آفریقای جنوبی که رهبریشان را مایک هوارا بر عهده داشت که با ارتش کنگو کار میکرد در صدد خنثی کردن برنامههای چه گوارا برآمدند. آنها میتوانستند ارتباطات چه گوارا را ببینند و خطوط ارتباطی وی را تحریم کنند. با وجود اینکه چه گوارا در تلاش برای مخفی نمایاندن حضورش در کنگو بود دولت آمریکا از موقعیت مکانی وی و فعالیتهایش آگاه بود. سازمان امنیت جهانی از تمامی سخن پراکنیهای داخلی و خارجی وی که به وسیلهٔ تجهیزات برون مرزی یو اس ان اس والدز که یک سیستم پستی شنیداری شناور بر روی اقیانوس هند بود جلو گیری میکرد.
هدف چهگوارا صادر کردن انقلاب کوبا ازطریق تربیت کردن جنگجویان محلی سیمبا در مکتب مارکسیست و نظریهٔ فوکو و استراتژیهای جنگی پارتیزانی بود.
ادامه دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#89
Posted: 23 Aug 2015 17:47
ادامه پست قبلی
مرگ
هفتم اكتبر 1967 «چه» آخرين سطرهاي وقايع روزانهء خود و گروه چريكياش را نوشت. روز بعد در ساعت يك بعدازظهر در يك درهء كم عرض و تنگ، جايي كه براي درهم شكستن محاصره به انتظارشب نشسته بودند، نيروي عظيمي از دشمن برآنها تاخت. گروه كوچك مرداني كه واحد چريكي را تشكيل ميدادند تا گرگ و ميش بامداد قهرمانانه جنگيدند.ازكساني كه در نزديكترين مواضع به «چه» ميجنگيدند كسي زنده نماند جزو دو نفر كه به همراه «چه» مجروح و دستگير شدند.
روز بعد از دستگيري «چه» با شنيدن صداي شليك فهميد كه دو همرزم «پرويي» و «بوليوياش» اعدام شدهاند. نوبت به «چه» رسيده بود، مجري اعدامش دستخوش ترديد شده بود.
»چه» با استواري فرياد زد «شليك كن نترس !» آنگاه با شليك يك رگبار مسلسل از كمر به پايين حكم اجرا شد. جلادان دستور داشتند او را از سر و سينه هدف قرار ندهند تا مرگش به تعويق بيفتد. اين تصميم ظالمانه عذاب «چه» را طولاني ميكند تا اينكه گروهباني كه او نيز مست بوده است گلولهاي به پهلوي او شليك ميكند و به زندگيش پايان ميدهد. اين شيوهء رفتار، درست نقطهء مقابل احترامي بود كه «چه» بدون استثنا نسبت به افسران و سربازان بسياري نشان ميدادكه به اسارت او درآمده بودند.
براي «چه» ساعتهاي پاياني زندگياش در چنگ دشمن فرومايه قطعائ بسيار تلخ بوده است; اما هيچ كس بهتر از او آمادگي گذراندن چنان آزموني را نداشت.
هشتم اكتبر چهگوارا تير باران شد.جسدش را به هليكوپتر بستند تا به همه اعلام كنند كه چريك مبارز را دستگير كردهاند پس از انتقال جسد «چه» به «هيگوئرا» روستايي درشمال بوليوي، تازه همه فهميدند چه كسي كشته شده است. حكومت وقت از ترس، جسد «چه» را سوزاند و بقاياي استخوانش را در مكان نامعلومي خاك كرد.
و این پایان یک افسانه بود
سالها از محل دفن چهگوارا اطلاعی در دست نبود تا اینکه در سال ۱۹۹۵ یک ژنرال بولیویایی که در عملیات دستگیری او شرکت داشت مکان دفن او را که در کنار باند یک فرودگاه در نزدیکی جایی که در آن به قتل رسیده بود افشا کرد. بقایای جسد چهگوارا در سال ۱۹۹۷ به کوبا انتقال یافت و در سانتا کلارا، شهری که پیروزیهای زیادی در جریان جنگهای انقلابی کوبا کسب کرده بود دفن شد و بنای یادبودی به افتخار او ساخته شد
فیدل کاسترو میگوید:
در زندگی از دو خبر خیلی ناراحت شدم؛ یکی خبر مرگ مادرم و دیگری خبر مرگ چهگوارا.
پس از مرگ چهگوارا، او بهعنوان یک تئوریسین، متخصص در فنون جنگی، و جنگآور تبدیل به قهرمان جنبشهای انقلابی سوسیالیستی در سراسر جهان شد. آلیدا، دختر چهگوارا مدعیست که پدرش کمونیست بود.
میراث چهگوارا
مجسمه یادبود چهگوارا. بولیوی. این تصویر در مکان مرگ چهگوارا گرفته شدهاست. مدرسهای که در آن کشته شد به موزهای تبدیل شدهاست که در اطراف این موزه تعداد زیادی مجسمه و نقشهای بر دیوار برای بزرگداشتش بنا شدهاست.
چهل سال بعد از اعدام چهگوارا هنوز هم زندگی وی و کارهایش یکی از بحثهای ادامهدار در جهان است. خیلی از صاحبنظران از جمله نلسون ماندلا از وی به عنوان یک قهرمان نام میبرد و او را الهامدهندهٔ آزادی برای تمامی کسانی میداند که آزادی را دوست دارند، همچنین ژان پل سارتر وی را هم روشنفکر میدانست و هم از او به عنوان کاملترین انسان عصر ما یاد میکرد. چهگوارا یک قهرمان ملی دوستداشتنی برای کوبائیان باقی میماند و تصاویر وی روی سکههای فلزی کوبایی را زینت دادهاست و دانشآموزان هر روز را در مدرسه با این حرف آغاز میکنند که: ما نیز مثل «چه» خواهیم شد.
ترانهٔ آستا سیمپره که به یاد او ساخته شده از ترانههای محبوب است و به چند زبان اجرا شدهاست. در سرزمین مادری وی آرژانتین جایی که در دبیرستانها نام وی را بهخاطر میسپارند موزههای بیشماری از چه کشور را پر کردهاست و در سال ۲۰۰۸ یک مجسمهٔ برنزی از او در شهر تولدش روزاریو نصب گردید. علاوه بر این چهگوارا برای بعضی از بولیویاییها به حضرت ارنست معروف است و او را فرد مقدسی دانسته و میپرستند.
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 1264
#90
Posted: 2 Nov 2015 20:02
andishmand: ال چه گوارا (۱۹۲۸-۱۹۶۷)
ناتالی کاردونه یه ترانه فوق العاده برای چگوارا خونده که بسیار زیباست. به نظر من حتی از اجرای ویکتور خارا هم قشنگتره
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من