ارسالها: 23330
#91
Posted: 24 Jan 2014 00:27
آریستوکسنوس
آریستوگزنوس یا آریستوکسنوس که آریستوگزن هم نامیده میشود در ۳۳۵ پیش از میلاد میزیسته و شاگرد ارسطو بوده و گفته میشود ۱۵۳ کتاب نوشتهاست. آریستوگزن در شهر تارانتو در جنوب ایتالیا زاده شد.
از کتابهای او تنها آرمونیکا استوئیخیا (اصول هارمونی) ماندهاست که گویا همان کتاب الریموس (یا کتاب الرئوس) باشد که ابن ندیم از آن نام میبرد و میگوید که در یک مقاله است و این یکی کهنترین کتابهای موسیقی شناخته شدهاست، نیز پارهای از نوشتههای او در باره با ریتم در دست است. ابن ندیم از او «الایقاع» هم نام میبرد که آن هم یک مقالهاست.
در یونان برای نخستین بار آریستوکسنوس پی به اهمیت تقسیمات برابر اکتاو برد. وی در موسیقی توسط لامپوس اریترهای و زنوفیلوس با مکتب فیثاغورث آشنا گردید. او بر خلاف فیثاغورثیان باور داشت که ارزش فواصل موسیقی به قضاوت گوش است و نه ساختار ریاضی آنها. برهمین اساس او با معرفی تقسیمات اکتاو ساختار تقریبی گام ۱۲ قسمتی مساوی را بر اساس کوک سیمها با فاصله چهارم و پنجم بدست آورد. او انواع گوناگون دانگهای یونانی را توصیف نمود و در این راه تنها از میانگین هندسی استفاده نمود که در زمان خود اقدامی جدید بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#92
Posted: 24 Jan 2014 00:29
آناکساگوراس
آناکساگوراس، آناکساگور یا انکساغورث فیلسوف پیشاسقراطی مکتب چندگانهگرایی بود.
او در کلازومن واقع در آسیای کوچک به سال ۵۰۰ پیش از میلاد زاده شد. حدود سالهای ۴۵۰ قبل از میلاد متفکری معروف بود. ابتدا در آتن مسکن گزید و مورد احترام بود تا آنکه به جرم کفرگویی محکوم به مرگ گردید؛ لیکن به کمک چند تن از دوستانش چون پریکلس از آتن فرار کرد و به ایونیه رفت.
مرگ انکساغورث را حدود سال ۴۲۸ پیش از میلاد میدانند. طبق وصیت او، سالگرد مرگش را برای کودکانی که در مکاتب درس میخواندند، تعطیل کردند.
آناکساگوراس در زمرهٔ نخستین کسانی است که فهمیدند ماه از خود نوری ندارد و تنها نور خورشید را بازتاب میدهد. خورشید و دیگر ستارگان را سنگهایی گداخته میدانست که تنها به علت دوریشان از ما، حرارتشان را حس نمیکنیم.
آناکساگوراس باور داشت که عناصر مختلف ریشهها و به وجود آورندههای گوناگون دارند؛ به طوری که هر ماده از تخمهٔ مخصوص به خودش به وجود آمده و مثلاً آب به وجود آورندهٔ آتش نیست.
او تعداد ریشهها را به طور نامحدود بالا برد. میگفت همهٔ مواد شامل همهٔ ریشهها و عناصر اولیّه هستند؛ امّا هر مادّهای را که درنظر بگیریم، آن عنصری جلوه میکند که آن مادّه از آن، بیش از سایر عناصر بهره بردهاست. مثلآ همهٔ اشیاء آتش دارند، امّا ما فقط آتش را در اشیائی تشخیص میدهیم که از آتش بیش از سایر عناصر بهره برده باشند.
مادّه تا بینهایت بخشپذیر است، اما حتّی کوچکترین ذرهٔ مادّه شامل همهٔ عنصرهاست.
آناکساگوراس نیز همچون امپدوکلس بر ضدّ وجود خلأ استدلال میکرد و میگفت در جایی که به نظر میرسد چیزی نیست، هوا هست.
آناکساگوراس «نیروی زندگی» را که به دنیای مادّه جان میبخشد و سرچشمهٔ نیرو و رهبر انسان به سوی حقیقت است؛ نوس(عقل یا روح) نامیدهاست. نوس متمایز کنندهٔ زنده از بیجان است؛ امّا در جانوران و انسان تفاوتی نمیکند. برتری هوش انسان بر جانوران، نه به خاطر نوس؛ بلکه به خاطر برتری جسم اوست. ارسطو از آناکساگوراس انتقاد میکرد که چرا پس از طرح مفهوم نوس، از آن چندان استفاده نکرده است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#93
Posted: 24 Jan 2014 00:34
آناکسیماندروس
آناکسیماندروس یا آناکسیماندر فیلسوف و دانشمند یونان باستان بود.
آناکسیماندروس در سال ۶۱۰ پیش از میلاد در میلتوس(واقع در ترکیه امروزی) زاده شد. سفرهای بسیاری انجام داد. از شاگردان تالس گشت و در حدود سال ۵۶۰ پیش از میلاد شهرت یافت. آناکسیماندروس در ۵۴۶ پیش از میلاد درگذشت.
آناکسیماندروس به عنوان نخستین کسی شناخته شده که نقشهٔ جغرافیایی رسم کردهاست. او نقشههای دریاییش را با راهنماییها و ملاحظاتی دربارهٔ اقوامی که احتمال داشت دریانوردان در راه با آنها برخورد کنند، تکمیل کرده بود. وی همچنین مخترع گونهای شاخص آفتابی (ساعت آفتابی) بود.
آناکسیماندروس راه استادش تالس را در مکتب ملطی ادامه داد. او این اندیشهٔ تالس را پذیرفته بود که یگانگی باید شالودهٔ چندگانگی طبیعت باشد؛ اما در این فرض تالس که آب، عنصر نخستین(آرخه) و ریشه و بن طبیعت است؛ ایراداتی میدید.
به نظر آناکسیماندروس، چندگانگی که به صورت ضدهای همترازی چون خشکی و تَری، سردی و گرمی و... نمایان است؛ نمیتواند در یکی از ضدها خلاصه شود. زیرا اگر یکی از ضدها اصل قرار بگیرد، لاجرم باید بر سایرین چیره بشود و تعادل طبیعت را به هم میریزد.
او در واقع عقیده داشت تالس بیش از حد بر عنصر تَری تاکید کرده؛ حال آن که به نظر آناکسیماندروس معقول تر این بود که انگاشته شود تَری و خشکی از مادٌهای پدید آمدهاند که مشترک میان هر دو است. او این مادٌه را آپیرون نامید. آپیرون در اندیشهٔ آناکسیماندروس، مادٌهٔ بی کران و نامتعیٌنی است که همه عناصر دیگر از آن پدید آمدهاند.
آناکسیماندروس در توضیح وجود دائمی ضدها، سخن از نوعی جبران و تلافی به میان آورد. اگر عنصری از قلمرو خودش افزون تر شود، گونهای عدالت طبیعی با کمک ضدٌ آن عنصر این افزایش را جبران میکند تا توازن طبیعت برقرار شود.
آناکسیمندر(آناکسیماندروس) کتابی به نثر در باره نظریه های فلسفی خویش نوشت. این اثر در زمان نئوفراستس موجود بود ، وما اطلاع ارزشمند خود در باره فکر آناکسیمندررا مرهون این کتاب هستیم. وی مانند طالس،در جستجوی عنصر اولی ونهائی همه اشیاء بود: لیکن براین عقیده بود که آن نمی تواند نوع خاصی از ماده ، مثلاًآب ، باشد،زیراآب یا رطوبت خود یکی از«اضداد»است،که کشمکش ودست اندازی وتجاوزهرکدام را باید تبیین کرد...بنابراین آناکسیمندربه این اندیشه رسیدکه عنصراولی، ماده االمواد،نامتعین است.این عنصراولی تر از اضداداست،که اضداداز آن به وجود می آیندوبه آن منحل می گردند. این عنصر اولی را آناکسیمندرعلت مادی نامید، وبنابررای نئوفراستس وی نخستین کسی بودکه آن راچنین نامید.«این عنصر نه آب است ونه هیچ یک ازدیگر عناصر،بلکه طبیعتی است مغایربا آنها ونامتناهی،که تمام آسمانهاوعوالم درون آنها از آن ناشی می شوند». آن بیکران است،یعنی جوهر بی حد است.«ازلی وبی زمان»است و«تمام جهانهارافراگرفته است.»..... حیات از دریاناشی می شود،ودرصورکنونی حیوانات به سبب سازگاری با محیط به ظهوررسیده است.آناکسیمندر حدس هوشمندانه ای در باره انسان زده است.«..به علاوه وی می گویدکه درآغازانسان از نوع دیگری از حیوانات متواد شده است. زیرادرحالی که دیگرحیوانات بسرعت خوراک خود را می باند،تنهاآدمی نیازمندیک دوره درازمدت شیرخواری است،به طوری که اگراودرآغازچنانکه اکنون هست می بود،هرگز نمی توانست زنده وباقی بماند.»
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#94
Posted: 24 Jan 2014 00:39
اپیکتتوس
اپیکتت یا اپیکتتوس فیلسوف رواقی یونان بود.
اودر حدود سال ۵۵ میلادی در فریقیه به دنیا آمد. او که غلام زاده و خود تحت رقیت و بندگی بود توسط صاحب ستمگری ناقصالعضو شده اما در هر حال نمونه یک روح آزاده نحیف و متکی به نفس بود و چون به یکی از درباریان نرون فروخته شد صاحبش به او اجازه داد که دروس رواقی کالیوس موسونیوس روفوس را تعلیم بگیرد و نزد او بود که فن استخراج فلسفهای جامع و عمومی را از تجارب شخصی فرا گرفت.
با مرگ رووس، اپبکتت که در خلال این احوال قانوناً آزادی هم یافته بود؛ در روم به تدریس فلسفه پرداخت. اما می سین که از آزادی زبان این برده قدیمی وحشت داشت از شهر اخراجش نمود. آنگاه به نیکوپولیس رفت که در آنجا بین مستمعین فراوانش هادریان امپراتور آینده هم بود. او نفوذ فوق العادهای بر امپراتور دیگری یعنی مارک اورل اعمال نمود.
از اپیکتتوس اثر نوشتهای در دست نیست و آنچه که از تعلیمات او باقیاست نوشته شاگردش آریان است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#95
Posted: 24 Jan 2014 00:41
اپیکور
اپیکور یا ابیقور فیلسوف یونانی در ۳۴۱ پیش از میلاد در ساموس واقع در دریای اژه زاده شد. پدر و مادرش از خانوادههای فقیر و بینوای این شهر بودند. ولی اپیکور با اینهمه در زادگاه خود به تحصیل مشغول گشت.
در ۱۲ سالگی شیفته فلسفه شد و در شهر تئوس نزد نوزیفانوس شاگردی کرد و با حکمت دموکریت آشنا شد. در ۱۹ سالگی به آتن رفت و در آکادمی افلاطون به مدت یک سال به فراگرفتن فلسفه اشتغال داشت پس از آن در شهرهای کولوفن و موتیلنه و لامپساکوس به تدریس پرداخت. تا آن که خود مکتبی را پایهریزی کرد به نام "اپیکوریسم" یا طرفداران زیبایی و لذت.
در کلاس او زن و مرد از هر طبقه حضور به هم میرساندند. عزیزترین شاگرد او غلامی به نام میس بود.
او را از اولین فیلسوفان مادّی شمردهاند. بعد از چندی باغی را در حومه آتن مرکز نشر عقاید خود قرار داده و برای همیشه همانجا ماند و کم کم طرفداران زیاد پیدا نموده و خود شهرت فوقالعادهای کسب کرد و بعد از مرگش نیز مکتب فلسفی او مورد توجه عده زیادی قرار گرفت.
اپیکور ۳۰۰ جلد کتاب، رسالهها و طومارهای زیادی برشته تحریر درآورده که به جز چند نامه از آنها اثری باقی نمانده است. علتش هم آن بود که تعالیم اپیکور تمایل به ماتریالیسم داشته و روحانیون و مخالفان ماتریالیسم آثار او را نابود کردهاند. فلسفه اپیکور حول مساله لذت دور میزند و این موضوع به حدی مهم بود که گویند بر روی درب باغ اپیکور این جمله نوشته شده بود: «ای میهمان تو در اینجا شاد و خرم خواهی زیست زیرا در اینجا سعادت خیر اعلی است» ولی منظور اپیکور از لذت، لذات جسمانی نبود، بلکه لذت در اطاعت از عقل و زندگی بر طبق موازین خرد بود. اپیکوربا هر نوع لذت جسمانی به خصوص لذت شهوت جنسی مخالف بود، زیرا عقیده داشت: «هیچکس از آمیزش جنسی خیر ندیده است، اگر کسی زیانی از آن ندیده باشد باید خیلی خود را خوش شانس بداند» به عقیده اپیکور بالاترین لذت نبودن درد است و آنچه درد را برطرف میکند، خردمندی است و خردمندی هم در این است که ما خود را از شر شهوت، پرخوری، خرافات مذهبی و ترس از مرگ برهانیم و از رقابت، حسادت و شهرتطلبی بپرهیزیم و فقط به فکر تحصیل آرامش ضمیر باطن باشیم.
اپیکور با سیاست چندان میانهای نداشت و نمیتوان او را مانند ارسطو یک فیلسوف قانون گذار خواند اپیکور به سال ۲۷۱ پیش از میلاد قبل از میلاد در ۷۱ سالگی بدرود حیات گفت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#96
Posted: 24 Jan 2014 00:43
اَرخوطَس
اَرخوطَس یا ارشیتاس (زادهٔ ۴۲۸-مرگ ۳۴۷ پیش از میلاد) فیلسوف، ریاضیدان، ستارهشناس، سیاستمدار و رزمآرای یونان باستان بود. وی از دید فلسفی پیرو اندیشههای فیثاغورث بود.
وی در تارنتوم (طارنتین) ماگنا گریکیا در ایتالیای کنونی زادهشد. وی دارای دوستی نزدیک با افلاطون بودهاست. ارخوطس هفت بار به فرمانروایی تارنتوم رسید و در نبرد با دشمنان به کامیابیهای چندی دستیافتهبود.
مرگ ارخوطس به دلیل غرق کشتیاش در دریای آدریاتیک رخدادهاست. هوراس قصیده ای در ستایش او سرودهاست. همچنین دهانه آتشفشانی آرشیتاس در ماه را به نکوداشت او نامگذاری کردهاند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#97
Posted: 24 Jan 2014 00:49
اَرَسطو
اَرَسطو (زادهٔ ۳۸۴ ق م. -درگذشتهٔ ۳۲۲ ق م)از فیلسوفان یونان باستان بود. او که یکی از مهمترین فیلسوفان غربی به حساب میآید شاگرد افلاطون و آموزگار اسکندر مقدونی بود. تالیفات او در زمینهها و رشتههای گوناکون منجمله فیزیک، متافیزیک، شعر، زیست شناسی، منطق، علم بیان، سیاست، دولت و اخلاق بودهاند. ارسطو به همراه سقراط و افلاطون از تأثیر گذارترین فیلسوفان یونان باستان بودهاست. این سه تن فلسفه غربی (آنطور که برای ما آشنا است) را بر اساس فلسفه ماقبل سقراط یونان بنیاد نمودند. ارسطو فلسفه را بهعنوان «دانش هستی» تعریف میکرد.
ارسطو در سال 384 ق.م.در خانوادهای ثروتمند از اهالی استاگیرا(استاگیروس)، شهری در شمال یونان، به دنیا آمد. در ۱۷ سالگی به آکادمی(فرهنگستان)افلاطون در آتن فرستاده شد و ۲۰ سال در آنجا درس خواند و تدریس کرد.
پس از مرگ افلاطون در سال ۳۴۷، ارسطو ناکام از به اختیار گرفتن مدیریت فرهنگستان به اسوس در آسیای کوچک رفت و با پایتیاس خواهرزادهٔ فرمانروای وقت ازدواج کرد. در ۳۴۳ به دعوت فیلیپ مقدونی آموزش اسکندر مقدونی را بر عهده گرفت. پس از بازگشتش به آتن در ۳۳۵، آموزشگاه خود را به نام لایسیوم تأسیس کرد.
در ۳۲۳ و پس از مرگ اسکندر، که آتن را ملحق شاهنشاهی خود کرده بود، آتش احساسات ضدمقدونی اوج گرفت و دامنگیر ارسطو شد. او به ناچار به خالکیس پناه برد و سال بعد (۳۲۲) در ۶۲ سالگی درگذشت.
آثار ارسطو
ا
آثار ارسطو بسیار متنوع و شامل جمیع معارف و علوم یونانی (جز ریاضی) است و اصولاً شامل منطقیات طبیعیات الهیات و خلقیات است که از آن جمله از فن شعر، فن خطابه، کتاب اخلاق، سیاست و ما بعد الطبیعه باید نام برد.
ارسطو را میتوان از نخستین فیلسوفان تحلیلی دانست... وی همچنین واضع منطق نیز هست. او با در نظر گرفتن زمین در مرکز گیتی و قرار دادن فلکهای مختلف برای اجرام آسمانی (مثلاً فلک خورشید، فلک ثوابت و...) الگویی از جهان را برای همروزگاران خود ترسیم کرد. ارسطو چهار عنصر بنیادی کیهان را آب، آتش، خاک و هوا میدانست بهعلاوهٔ عنصر پنجمی به نام اثیر که معتقد بود اجرام آسمانی از آن ساخته شدهاند.
ارسطو با انتقاد از فرضیه مثل (Idea) فلسفه خود را آغاز میکند. حقایق قابل ادراک وجود ندارند آنچه وجود دارد مثال نیست بلکه خرد و جزئی است.
وی گفتهاست «علم جز بر کلیات تعلق نمیگیرد». ما هنگامی میتوانیم درباره اشیاء قضاوت کنیم که نوع و جنس را بهتر بشناسیم. تعیین قواعدی که حافظ روابط صحیح قضایای کلی با قضایای جزئی و شخصی باشد خاص منطقی است که هیچکس بهتر از ارسطو درباره آن تحقیق نکرده است. همین منطق است که یکی از هدایای ارزنده و گرانبهای این فیلسوف بعالم بشریت به شمار میآید.
نفوذ اشتباهات اساسی ارسطو علیرغم دستاوردهایی که داشت، بطور فراگیری باعث رکود علمی برای سالیان و قرنها گردید. چرا که این اشتباهات اساسی، برای موخرین، بعنوان پایههای دانش مورد قبول قرار میگرفتهاند؛ بصورتی که به پاسخ های غلط علمی منجر میگردیدند. چنانکه برتراند راسل میگوید «تقریباً تمام پیشرفتهای فکری میباید با حملاتی از سوی آموزههای ارسطویی شروع میشد». همچنین راسل به اخلاق ارسطویی با عنوان تنفر انگیز اشاره میکند و معتقد است منطق ارسطو «بدون شک نسخه منسوخ شده بطلمیوس» است. راسل مینویسد: «این اشتباهات ارسطو، قضاوت تاریخی در مورد او را سخت میکند، تا جایی که بخاطر میآوریم که بسیاری از پیشرفتهای او براساس دانستههای پیشینیانش بوده است.»
ارسطو در دوران زندگیش اعتقادات علمی و غیرعلمی اشتباه فراوانی داشت، که امروزه ما به آنها آگاهیم. از آن جمله میتوان به این اشاره کرد که ارسطو اطمینان داشت که اقیانوس هند مانند دریاچهها محدود در خاک است.
ارسطو بسیاری از مسائل فیزیک، متافیزیک، زیست شناسی، دولت، سیاست و اخلاق را برپایه اطلاعات پایهای غلط بنیان نهاد و جانشینان وی با تمام سرسختی در مقابل دیدگاههای مخالف نظرات وی، تا قرنها متعصبانه مقابله کردند.
سنتگرایان در بعضی از آثار خود تفاسیر نوینی از میراث دینی و عقلانی گذشتگان ارئه میکنند. برای مثال ولفگانگ اسمیت بازگشت به فلسفه ارسطویی را برای حل بسیاری از دشواری ها و معماهای فیزیک کوانتوم و زیستشناسی ضروری می داند. علوم مدرن بر اساس روش شناسی و پارادایمهایی مبتنی هستند که میتوان آنها را متافیزیک مدرن نامید. مهمترین اصل متافیزیک مدرن انکار هرگونه معنای کیفی از طبیعت است. برعکس در فلسفه ارسطویی هدف از شناخت علمی دریافتن ذواتی است که در اشیاء به صورت درجات متفاوتی از قوه و فعل متجلی شدهاند. به این ترتیب مسائلی مثل برهم نهادگی کوانتومی اصل برهمنهی که سالهاست فیزیکدانان را سردرگم کرده است پاسخ موجهی پیدا خواهد کرد. برای مثال یک ذره فوتون به جای اینکه همزمان هم موج باشد و هم ذره و یا اینکه یک ذره همزمان در دو نقطه واقع شده باشد به صورت ارسطویی چنین برداشت نمود که هر شیی اساسا قبل از تحقق صرف یک امکان است و یا اینکه ماده بالقوه امکان موج بودن و ذره بودن را همزمان دارد و یا اینکه بالقوه امکان ظهور در این مکان یا جای دیگر را دارد. در علم مدرن به علت بررسی اجسام بسیار ریز خواص امکانی ماده بیشتر قابل دریافت است تا خواص تحقق و بالفعل بودن عملی آن. بنابراین وقتی یک وسیله اندازهگیری امکان بالفعل شدن این امکانات را به صور مختلف میتواند بدهد. یعنی هم میتواند فعلیت ذرهای به آن بدهد و هم فعلیت موجی. فیزیک مدرن همه چیز را به صورت متحقق و بالفعل میبیند و دچار سرگشتگی میشود ولی در فلسفه ارسطویی که بعد امکانی و قوه بودن ماده نیز بحث میشود این به ظاهر تناقضات پاسخ شفافی پیدا میکند. برای مثال چوب بالقوه میتواند به صورت برهم نهاده هم میز و هم صندلی و هم بسیاری از چیزهای دیگر باشد. ولی وقتی صورت خاص فعلیت پیدا کرد این صورتهای متضاد همدیگر را نفی میکنند که موجب تناقض میشود. در مبحث زیستشناسی داروینی مشکلات زیادی وجود دارد. ارسطو فرم و ساختار زیربنایی موجودات زنده را بررسی میکند. اگر یک ساختار کامل مثل بال زنبور یا چشم مگس و یا تاژک یک باکتری به صورت صد در صد کمال و کارایی را به نمایش میگذارند کاهیدن آنها به یک تاریخچه از موجودات ناقص رو به کمال چه توجیهی دارد. مشکل اصلی این است که عنصر اصلی مورد مطالعه یک نوع موجود زنده صورت زیربنائی باید باشد نه تاریخچه فرضی آن که نظریه تکاملی طرفدار آن است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#98
Posted: 24 Jan 2014 00:51
اسپئوسیپوس
اسپئوسیپوس از فیلسوفان یونان باستان بود. اسپئوسیپوس خواهرزادهٔ افلاطون بود و پس از مرگ وی، ریاست آکادمی را بر عهده گرفت. او به مدت ۸ سال این سمت را حفظ کرد اما در نهایت سکته کرد و صندلی ریاست را به کسنوکراتس تحویل داد. با وجود آنکه او جانشین افلاطون در آکادمی بود، اما مکرراً از آموزههای افلاطون فاصله میگرفت. او نظریهٔ مُثُل افلاطون را رد کرد و در حالی که افلاطون خیر را اصل غایی بر میشمرد، اسپئوسیپوس آن را تنها اصلی ثانویه میدانست. همچنین او عقیده داشت که محال است بدون دانستن تمامی تفاوتهای یک شیء با تمامی اشیاء دیگر، معلومات کافی دربارهٔ آن شیء به دست آورد.
اولین دائرةالمعارف شناختهشده توسط اسپئوسیپوس، حدود ۳۷۰ قبل از میلاد در آتن گردآوری و تدوین شده است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#99
Posted: 24 Jan 2014 00:53
استلپو
استلپو فیلسوف یونانی و از پیروان مکتب مگارا بود. وی حوالی سال های ۳۶۰ تا ۲۸۰ پیش از میلاد زندگی میکرد و با نام استیلپون نیز معروف است.
زندگی او همزمان با حیات دانشمندانی چون تئوفراستوس ، دیودوروس کرونوسی و کراتس تبسی بود. مباحث مورد علاقه او منطق و دیالکتیک بود و متأسفانه هیچ یک از آثار وی باقی نمانده است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#100
Posted: 24 Jan 2014 00:57
افلاطون
آریستوکلس ملقب به افلاطون یا پلاتون دوّمین فیلسوف از فیلسوفان بزرگ سهگانه یونانی (سقراط، افلاطون و ارسطو) است. افلاطون نخستین فیلسوفی است که آثار مکتوب از او به جا مانده است. همچنین بسیاری او را بزرگترین فیلسوف تاریخ می دانند.
افلاطون در آتن در سال ۴۲۷ قبل از میلاد در یک خانوادهٔ متشخص آتنی متولد شد. او دو برادر و یک خواهر تنی داشت و دو برادر ناتنی که یکی از ازدواج اول شوهر دوم مادرش بود و دیگری حاصل این ازدواج بود. وی در بیست سالگی برای تکمیل معارف خود شاگرد سقراط شد. این مصاحبت و شاگردی به مدت هشت سال ادامه یافت. پس از اعدام سقراط در ۳۹۹، افلاطون آتن را ترک کرد. او برای چندین سال در شهرهای یونان و کشورهای بیگانه به گردش پرداخت. پس از سفری به سیسیل در سال ۳۸۷ و در چهل سالگی به آتن بازگشت و مکتبی فلسفی ایجاد کرد که به نام آکادمی مشهور است. تعلیمات وی در آنجا بر اثر دو بار سفری که در سال ۳۶۶ و ۳۶۱ به سیسیل داشت به تعویق افتاد. افلاطون در سال ۳۴۷ درگذشت و رهبری آکادمی را به خواهرزاده خود که شاگردش نیز بود، واگذاشت.
مهمترین کتابی که از افلاطون به جای مانده رسالهٔ جمهور است. برخی از افلاطونشناسان معتقدند، افلاطون جملاتی را به این رساله افزوده و در حقیقت وی صحبتها و اندیشههای خودش را از زبان سقراط بیان کردهاست. در تمام آثار افلاطون میتوان گفتگوهای سقراط را با اشخاص گوناگون، بهطور دقیق و با ذکر نام دید. رسالهٔ جمهور، هنر و زیبایی را از دیدگاه افلاطون و سقراط به بهترین وجه نشان میدهد. این رساله حاصل مکالمات سقراط با گلاوکن (برادر افلاطون)، سیمیاس، هیپوکراتس و چند فرد دیگر است.
اثر دیگر افلاطون ضیافت یا سیمپوزیوم است که رسالهای دربارهٔ عشق است. این رساله یک حالت روایی و داستانی دارد که در یکی از مهمانیهای آتن که سقراط نیز حضور دارد اتفاق میافتد. افلاطون در دو اثر مهم خود جمهور و ضیافت به دو اصل مهم منطق و احساس میپردازد.
سوم اکتبر ۱۴۶۹ «مارچیلیو فی چینو» در شهر فلورانس ایتالیا ترجمه نوشتههای افلاطون را به پایان رسانید که با انتشار آنها، اروپا وارد عصر روشنگری شد. این آثار و آثار سایر متفکران عهد باستان یونان که ابتدا به زبان لاتین و سپس فرانسه، انگلیسی و آلمانی ترجمه شد افق تازهای را به روی اروپاییان بازکرد. این آثار که در قسطنطنیه (استانبول) نگهداری میشد پس از تصرف این شهر به دست عثمانیها در سال ۱۴۵۳، با دانشمندان فراری به ایتالیا برده شد. این دومین بار در طول تاریخ بود که یونانی شناسان با کتابهای مربوط، به ایتالیا منتقل شدند. قسمتهایی از این آثار مدتها قبل از آن به فارسی و عربی ترجمه شده بود.
در کتاب دهم رسالهٔ جمهور و از همان ابتدا، افلاطون به بحث دربارهٔ عدم سازگاری فلسفه و شعر میپردازد. از دیدگاه افلاطون، فلسفه با دادههای حسی و ذهنی و نیز با حس تجربی و استدلال، تعقل و خردورزی سر و کار دارد. اساساً فلسفه کاری با مسائل احساسات درونی انسانها و جنبههای رمانتیک یا خیالپردازانه و یا عاطفهٔ انسانها ندارد. در حالی که در نظر افلاطون شعر و هنر با عالم تخیل، احساسات و عواطف رابطه دارد. در همین کتاب به بررسی تأثیر هنرهای توصیفی با حقیقت و تأثیر شعر بر اخلاق جوانان بهویژه تأثیرات ناشایست و انحرافی اشاره میکند.
در تمام این حوزهها افلاطون از دو نوع هنر یاد میکند. نخست هنرهایی که موضوعشان تنها زیبایی ظاهری و شکلی و صورتها یا نمودهای زیباست؛ مانند خطوط طرحی و رسم و نقشهایی که بر پارچهها یا طرحهایی که بهطور تزئینی در معماریها دیده میشود. وی نسبت به این نوع هنر هیچ مخالفتی ندارد، زیرا آنها را وسیلهٔ آشنایی با روح نیک و زیبایی مطلق میداند. به باور افلاطون، روح انسان از طریق این هنرها با زیبایی مطلق (خود زیبایی) که به زعم وی نمادی از حقیقت مطلق است آشنا میگردد. نفس انسان به کمک این نوع زیبایی پایههای بلند را طی میکند و به مرحلهٔ کمال انسانی، یعنی به جایگاه مکاشفه یا اندریافت میرسد. در حالیکه نوع دوم هنرها، یعنی هنرهای توصیفی مانند ادبیات، نقاشی، نمایشنامه، شعر و آنچه که مسامحتاً امروزه از آن به هنرهای تجسمی یاد میشود و همینطور نوعی از موسیقی را مورد انتقاد شدید قرار میدهد. زیرا کار یا وظیفهٔ این دسته از هنرهای توصیفی را بیان و تجسم مشهودات و احساسات و عواطف درونی انسانها میداند.
به زعم او هر دو نوع هنر در صورتی که واجد موضوعات اخلاقی باشند برای آموزش و پرورش جوانان سودمندند. اما در کل برای هنرهای زیبا ارزشی قایل نیست، بلکه آنها را زیانمند دانسته و از آرمانشهر خود میراند. زیرا باور دارد که کار هنر نقاشی یا شعر و نمایشنامه بیان حقیقت نیست، بلکه کپی برداری و تصویرسازی یا تقلید از آن است. آن هم نه تقلید از اصل بلکه تقلید از سایه و فرع و تقلید از محسوسات پست و فرومایه.
به باور وی محسوسات به هیچ وجه اصل نیستند، بلکه خود شبه و تقلیدی هستند از حقیقتی که در عالم مُثُل یا در عالم معقولات قرار دارند. به همین خاطر چون محسوسات خود یک درجه از حقیقت یا اصل دور هستند بنابراین به لحاظ دوری از حقایق ثابت و اصل، هنرهایی چون نقاشی یا شعر در مرحلهٔ سوم قرار دارند. ایراد دیگر افلاطون به شعر و نگارگری و موسیقی این است که این هنرها احساسات و عواطف را برمیانگیزند و هر چیزی که احساسات انسان را برانگیزاند از متانت و وقار دور است و موجب سستی و زبونی نفس میگردد. او حتی کارویژه لذتبخشی هنر را نیز قبول دارد، اما در نهایت این لذت بخشی را مایهٔ سستی نفس و برای منش نیک زیانمند میداند. افلاطون ار موافقان سانسور بود و شاید تاثیر نظرات او را در خودمان نیز بتوانیم مشاهده کنیم. حذف مطالب ناشایست و مطالبی که به نظر بعضی برای دیگران غیر مفید و غیر اخلاقی اند در واقع از آرای افلاطون است. شاید اولین ضربه به فرهنگ و تمدن از همین خود سانسوری نشات بگیرد. نیچه از کسانی است که با آرای افلاطونی افلاطون به شدت مخالف بود و نپرداختن به احساسات و غریزههای بشری را مایهٔ نابودی بشر میدانست. وی اولین کسی بود که آرای افلاطون را به شدت زیر سوال برد و چیزهایی را که احساسات انسان را برمی انگیزند "بخشی از زندگی " خواند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.