ارسالها: 23330
#1,771
Posted: 10 Jul 2014 14:51
ایران در روایات شکسپیر
سیروس غنی، دانشور ایرانی تبار مقیم آمریکا، با انتشار کتابی تازه ثابت کرد که با وجود هزاران نوشته در باره ویلیام شکسپیر، هنوز گوشه هایی از آثار این شاعر سده شانزدهم میلادی انگلیس ناگشوده مانده است.
تا کنون کسی در باره دیدگاه ها و اشاره های شکسپیر به ایران و خاورزمین پژوهشی انجام نداده بود. کتاب شکسپیر، ایران و شرق به قلم سیروس غنی نخستین پژوهش جامع در این زمینه محسوب می شود.
او در این کتاب کوشیده است ما را از سرچشمه های آگاهی شکسپیراز ایران وشرق آگاه کند و اشارات شکسپیر را به تاریخ و افسانه ها و نمادهای ایران و شرق زنده کند.
مؤلف برای آشنایی ما با این دنیای پررمز و راز گام های برجسته برداشته و زمان و خاستگاه شکسپیر را دربستر تاریخ انگلستان روشن ساخته و چکیده تاریخ انگلستان و نبردها و دسیسه های برونی و درونی نهادهای انگلیس، مثل دربار و کلیسا و نیز پویایی طبقاتی و اجتماعی انگلستان آن زمان را بیان كرده است.
شكسپير کتاب های تاریخی پیشینیان از جمله مورخین یونانی را خوانده بوده و گویا سفرنامه برادران شرلی و نیز سفرنامه ویلیام پری که او هم به ایران وشرق سفر کرده بود، برشکسپیر تاثیرگذاشته است.
برای مثال شکسپیر در نمایشنامه تاجر ونیزی چندین اشاره به ایران دارد. از جمله در پرده دوم، مجلس اول، اشاره ای دارد از زبان شاهزاده مراکش به شمشیرش که می گوید، با آن "شهریار صفوی و یک شاهزاده ایرانی را کشته است." غنی با آوردن این اشارات کوشیده گوشه ای از تاریخ صفوی و عثمانی را بیان کند که کتابش را برای دانش پژوهان سودمند می سازد.
در همان نمایشنامه و چندین اثر دیگر ویلیام شکسپیر اشاراتی دارد به دشت های پهن "هیرکانیا" و ببرهای ژیان آن. هیرکانیا تلفظ یونانی یکی از استان های ایران باستان است که در جنوب شرق دریای خزر واقع بود و خراسان و گرکان امروزی را دربر مى گرفت.
در نمایشنامه "زنان شاد ویندزور" شکسپیر در کنار لقب های قیصر و امپراتور از "وزیر" فارسی-عربی هم استفاده كرده ااست. در بسیاری از آثار شکسپیر از شاهان صفوی ایران با نام "صوفی" یاد می شود که اشاره به سرآمد این دودمان است.
در نمایشنامه "هنری ششم" اشاره ای به شکست داریوش هخامنشی به دست اسکندر مقدونی و دارایی های شاه ایران باستان شده است. در همین اثر شکسپیر از "تومیریس" شهبانوی ماساژت های ایرانی تبار نام می برد که بنا به روایتی، کورش بزرگ را کشته بود. اشاره های دیگری هم به فرمانروایان هخامنشی (از جمله کمبوجیه)، پارتی و سکایی شده است که حاکی از آگاهی نسبی نویسنده از تاریخ ایران باستان است.
در تراژدی "لیرشاه" قهرمان اصلی به "ادگار" می گوید: "پوشاک شما به من پسند نمی آید. گو این که ایرانی است. بهتر است عوضش کنید."
لباس ایرانی آن زمان، پرزرق و برق بود و اجزاى زیادی داشت و به زحمت دوخته می شد. این ویژگی به اندازه ای معلوم عام بود که عبارت "لباس ایرانی" به توضیحی فراتر از آن نیاز نداشت.
سیروس غنی نوشته ها و نمایشنامه های شکسپیر را بررسی کرده و اشارات او را به نمادهای شرقی و ایرانی بیان و تفسیر کرده است. در پیوست ها نیز فهرستی از ترجمه های آثار شکسپیر را به زبان های فارسی، عربی و ترکی آورده است.
غنی که حقوق خوانده و کارش وکالت بوده، چندین اثر محققانه وبرجسته در زمینه مسائل ایران شناسی نوشته، از جمله: ایران و غرب: کتاب شناسی انتقادی ۱۵۰۰-۱۹۸۷؛ ایران و ظهور رضاشاه؛ و یادداشت ها و خاطرات دکتر قاسم غنی.
شکسپیر، ایران و شرق کتابی است نسبتا کوچک در باره موضوعی کمتر شناخته شده که سیروس غنی با وسعت اطلاع خود برفرهنگ غرب و شرق، ونیز روش پژوهش و نثر روان خود توانسته متنی خواندنی ارائه کند. در اینجا چکیده ای از مقدمه مؤلف بر کتاب را می آوریم:
- شکسپیر، ایران و شرق
- سیروس غنی
درباره شکسپیر و آثار او فراوان نوشته اند. نمایشنامه های او تقریبا به همه زبان های معلوم جهان منتشر شده است. یکایک واژه های او تحلیل و بررسی و تفسیر شده است. کتاب ها و جستارهای بسیاری در باره علایق شکسپیر نوشته شده، از خوراک و گل و بویایی گرفته تا ساز و آواز و حتا دارو و درمان.
این کتاب مطالعه ای دیگر است در زمینه دانش شکسپیر در باره ایران و دیگر سرزمین های خاوری و علاقه او به آنها. شکسپیر که در علم تاریخ تبحر داشت، در نوشته هایش به ایران باستان اشاره های مکرری داشت. این آگاهی پاره ای از بدنه دانش یک فرزند رنسانس بود. بعدتر در باره ایران کتاب ها و جزوه های جهانگردان منتشر شد که به احتمال زیاد مورد توجه شکسپیر نیز واقع شده بود.
شکسپیر تا حد زیادی فرزند زمان خویش بود. دغدغه های روزمره او تامین معاش خانواده، امنیت مالی و کسب شهرت و اعتبار در میان مردم بود. گپ و غیبت های محلی در تئاتر گلوب، میخانه "مرمید" و کوچه و پسکوچه های لندن جزء علایق او بود. وی همچنین به دسیسه های درباری و فعالیت های سیاسی که در نمایشنامه هایش موج می زند، علاقه داشت. مطمئنا او آگاه بود که سفرهای اکتشافی و بازرگانی گسترده ای به کشورهای دیگر صورت می گیرد.
ایران در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی مورد توجه خاص انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی بود، چون آنها دشمن مشترکی داشتند: ترک های عثمانی که در شرق اروپا فتوحاتی داشتند و سرانجام تا به دروازه های وین رسیدند.
کشورهای پیشرو فرنگستان و پاپ کاتولیک ها تلاش می کردند ایران را به آغاز جنگ با عثمانی ها تشویق کنند تا از پیشروی آنها به سوی اروپا جلوگیری شود. میان امپراتوری عثمانی و صفوی های ایران دشمنی وجود داشت، چون ایران یک کشور شیعه اعلام شده بود و ترک های سنی مذهب شیعه را یک نوع شرک و خطری مهلک می دانستند.
قدرت های نظامی عمده فرنگ قول دادند که همزمان علیه عثمانی ها اعلام جنگ خواهند کرد. صرف نظر از تشویق و ترغیب فرنگی ها به نظر می رسد که آنها فاقد اراده راستین یا منابع مادی و مالی برای شرکت در منازعه بودند. آنها خوشنود بودند که ایران عثمانی ها را مشغول خود کرده است. طول دوره صفوی حتا یک مورد کارزار هماهنگ شده علیه امپراتوری عثمانی صورت نگرفت.
چگونگی ظهور علاقه شکسپیر به ایران دوران خود و دانش او در باره این کشور موضوع اصلی این پژوهش است. تلاش شده است که آگاهی شکسپیر از ایران با توجه به شرایط تاریخی آن زمان بررسی شود... شکسپیر برای مخاطبان عادی تئاتر نمایشنامه می نوشت، از این رو شاید برخی از اشاره های کلاسیک او برای بینندگان عادی نامفهوم بودند، اما بسیاری از اشاره و کنایه هایش به رویدادها و شخصیت های معاصر خود به احتمال زیاد آشنا بودند.
شکسپیر در نمایشنامه های خود نام افراد و محل هایی در خاورزمین را می آورد و داستان هایی را از آن سامان تعریف می کرد که به زمان و مکان های مختلف تعلق داشتند. برخی از آنها برای مردم عادی شناخته شده بودند، برخی هم گمنام، اما همه این عنصرها با توجه به علاقه مردم و برای سرگرمی آنها به کار رفته بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#1,772
Posted: 10 Jul 2014 14:53
اُتِللو
اُتِللو و دِزدِمونا در ونیز، اثر تئودور شاسریو (۱۸۵۶-۱۸۱۹)
اُتِللو نمایشنامهای عاشقانه و تراژیک اثر ویلیام شکسپیر است که در حدود سالهای ۱۶۰۳ - ۱۶۰۴ میلادی نوشته شدهاست. در این نمایشنامه شکسپیر به مضمون خیانت در عشق میپردازد.
در این تراژدی، اُتِللو (نام دیگرش مغربی است)، شخصیت مرد داستان، به تحریک یکی از زیردستانش به همسر خود دِزدِمونا شک میکند و بی آنکه مسئله را با زن در میان بگذارد، بیرحمانه او را میکشد. اما بعد از قتل به بیگناهی همسر وفادارش پی میبرد که بسیار دیر است؛ درنتیجه دست به خودکشی میزند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#1,773
Posted: 10 Jul 2014 14:56
مَکبِـث
مَکبِـث (Macbeth) نمایشنامهای تراژیک اثر ویلیام شکسپیر است. این نمایشنامه کوتاهترین تراژدی و یکی از محبوبترین آثار اوست که در سال ۱۶۰۶ نوشته شده است.
اساس تراژدی مکبث وقایع تاریخی اسکاتلند است، اما شکسپیر موافق ذوق و طبع خویش تغییراتی در آن داده و حوادث جنگها را به هم آمیختهاست.
تراژدی مکبث شرح زندگی پرحادثهٔ سرداری دلیر و لایق به نام مکبث است. دانکن، پادشاه شریف و مهربان اسکاتلند، او را از میان هواخواهان خود برمیکشد و به وی لقب و منصب میبخشد، اما مکبث براثر تلقین جادوگران و وسوسهٔ نفس و به اغوای زن جاهطلب خویش در شبی که پادشاه مهمان اوست او را در خواب به قتل میرساند و با این قتل جهنمی برای خویش بهوجود میآورد. مکبث از آن پس گرفتار عذاب وجدان میشود، چندانکه هر آهنگی و هر در کوفتنی او را هراسان میکند.
سردار مکبث و سردار بانکو Banquo پس از شکست سپاهیان نروژی و در راه بازگشت به اسکاتلند با جادوگران روبه رو میشوند که از آینده خبر میدهند و در حالی که امیر کادور Cawdor زنده است او را سالار کادور میخوانند و به او میگویند که شاه خواهد شد. ساحران در پاسخ سؤال بانکو میگویند که: فرزندان تو به پادشاهی میرسند. دو سردار غرق در شگفتی از ساحران جدا میشوند. مکبث در راه بازگشت توسط پیک دانکن Duncan پادشاه اسکاتلند باخبر میشود که امیر کادور به جرم بی کفایتی به اعدام محکوم شده و ولایت کادور نصیب او شدهاست و این پیام تکان دهنده درستی پیشگویی ساحران را بر او ثابت میکند. دانکن برای تقدیر از سردار پیروز (مکبث)، به قصر او وارد میشود تا شب را نیز در کاخ او سر کند؛ غافل از آنکه مکبث با وسوسه همسرش لیدی مکبث فرجامین شب زندگی او را تدارک دیدهاند. دانکن در خوابگاه به قتل میرسد و دستان مکبث و روان لیدی مکبث به خون ولی نعمتشان که به فروتنی و تواضع مشهور است آلوده میشود. اما این پایان ماجرا نیست و مکبث برای آنکه پیشگویی ساحران محقق نشود قاتلانی را به کشتن فرزندان بانکو میگمارد. بانکو که بو بردهاست فرزندش فلیانس Fleance ممکن است کشته شود، او را فراری میدهد ولی خود به دست همان قاتلان کشته میشود. مالکوم Malcolm فرزند دانکن نیز میگریزد تا مبادا به قتل برسد و این اقدام بر خشم و خونخواری مکبث میافزاید. هدف بعدی مکداف Macduff سالار فایف Fiffe است که او نیز از اسکاتلند گریخته و به جمع مخالفان مکبث پیوستهاست. اما مکبث کاخ مکداف را به آتش میکشد و زن و فرزندان سالار فایف را باقساوت به دیار عدم روانه میکند. اکنون مکبث و لیدی مکبث را چاپلوسان و بزدلان دوره کردهاند و هرآنکس که اندکی شجاعت و غیرت دارد دو راه پیش رو دارد: گریختن از اسکاتلند یا پذیرش مرگ. پس جوّ هولناکی بر اسکاتلند حاکم شده و حتی مردان بزرگ نیز غالباً از ترس جان به جنگل پناه میبرند. لیدی مکبث که در آرزوی تاج و تخت مبتلای جنون شده، دستان آلودهاش را میشوید تا خون ریختهٔ دانکن و دیگران را از آن بزداید؛ اما هر بار بیش از پیش گرفتار عذاب وجدان میگردد و در سرسرای کاخ راه میرود و افشای راز میکند و ندیمه و دیگران بر خود میلرزند که چگونه بانو مکبث و مکبث دستشان را به خون دیگران آلوده کردهاند. پس نه مکبث و نه همسرش شادمان نیستند و از این رو مکبث به ساحران متوسل میشود تا از آنها بشنود که آینده چگونه خواهد بود. ساحران در بار دوم دیدار، او را امیدوار میکنند که حکومتش و جانش پابرجاست و مادام که جنگل بیرنام به حرکت درنیاید و تا زمانی که فردی از مادر نزاده باشد که او را به قتل برساند نباید نگران باشد. اما در این اثنا مخالفان مکبث به سرکردگی مکداف دردمند و مالکوم درصدد حمله به اسکاتلند هستند و لیدی مکبث نیز در اوج جنون به سر میبرد و سرانجام جان میسپارد. سربازان تحت امر فرماندهان مخالف مکبث درختان جنگل بیرنام را قطع کرده و با استتار خود در پس آنها به سوی مقر حکومت مکبث حمله میبرند و او حرکت جنگل بیرنام را زنگ خطر تحقق پیشگویی ساحران به حساب میآورد اما هنوز امیدوار است که زنده بماند، لیکن هنگامی که از زبان مکداف میشنود که او از مادر زاده نشده بلکه با جراحی شکم مادر وی را به دنیا آوردهاند (سزارین)، مرگ را پیش روی خود میبیند و چنین نیز میشود: مکداف مکبث جنایتکار را میکشد و سپاهیان وارد کاخ میشوند و مالکوم را به پادشاهی اسکاتلند برمیگزینند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#1,774
Posted: 10 Jul 2014 14:58
هملت
هملت
هَملِت (Hamlet) نمایشنامهای تراژیک اثر ویلیام شکسپیر است که در سال ۱۶۰۲ نوشته شده و یکی از مشهورترین نمایشنامههای تاریخ ادبیات جهان به شمار میآید.
داستان این نمایش نامه از آنجا آغاز میشود که هملت شاهزاده دانمارک از سفر آلمان به قصر خود در هلسینبورگ دانمارک بازمیگردد تا در مراسم خاک سپاری پدرش شرکت کند. پدرش به گونه مرموزی به قتل رسیدهاست. کسی از چندوچون قتل شاه آگاه نیست. در همان حین هملت درمییابد که مادر و عمویش باهم پیمان زناشویی بسته و هم بستر شدهاند. وسوسهها و تردیدهای هملت هنگامی آغاز میشود که روح شاه مقتول بر او نمودار میگردد. روح بازگو میکند که چگونه به دست برادر خود به قتل رسیدهاست و از هملت میخواهد انتقام این قتل مخوف و ناجوانمردانه را بازستاند. هملت در این اثنا درمییابد که پدر معشوقهاش اوفلیا نیز در قتل پدرش دست داشتهاست. اوفلیا از نقشههای هملت آگاه میشود و پس از آگاهی از مرگ پدرش مجنون میگردد و خود را در رودخانهای غرق میکند. سرانجام هملت انتقام پدر را از عمو میگیرد و در پایان نمایش هردو کشته میشوند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#1,775
Posted: 10 Jul 2014 14:59
شخصیتها
- کلادیوس: پادشاه دانمارک و عموی هملت
- هملت: پسر شاه سابق، و برادرزادهٔ پادشاه کنونی
- گرترود: ملکه دانمارک، و مادر هملت
- پولونیوس: لرد چمبرلین
- اوفلیا: دختر پولونیوس و معشوقهٔ هملت
- هوریشیو: دوست هملت
- لیرتیز: پسر پولونیوس
- کورنلیوس، روزنکرانس، گیلدسترن: دوستان هملت
- مارسلوس: افسر
- برناردو: افسر
- فرانسیسکو: سرباز
- رینالدو: خادم پولونیوس
- شبح: پدر هملت
- فورتین براس: شاهزاده نروژ
- گروه بازیگران دورهگرد
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#1,776
Posted: 10 Jul 2014 15:01
صحنههای مهم
- صحنه حضور هملت در مراسم تاج گذاری و عروسی کلادیوس با لباس سیاه عزا
- صحنه ظهور روح پدر
- صحنه کارگردانی بازیگران دوره گرد و اجرای نمایش درمقابل دیدگان شاه
- صحنه تک گویی معروف هملت و سپس حضور اوفلیا
- صحنه خوابگاه مادر و قتل پولونیوس
- صحنه دیوانگی اوفلیا و سپس خبر مرگ او
- صحنه تعویض نامه شاه در کشتی در راه تبعیدگاه
- صحنه نمازخانه و انصراف از قتل شاه در حین نیایش
- صحنه گورستان و گفتگوی فلسفی هملت با گورکنها
- صحنه مبارزه هملت و لیرتیز و عاقبت ماجرای مسموم شدن هملت، ندامت مادر و انتقام گرفتن از شاه
- صحنه مرگ هملت و آخرین دیالوگ نمایش از زبان فورتینبراس
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#1,777
Posted: 10 Jul 2014 15:04
نگاه فلسفی
هملت درپی رام ساختن طبع وحشی انسان است؛ اما در عملی ساختن این هدف دچار تردید و وسوسه میگردد. از تردید و دودلی دچار افسردگی (مالیخولیا) میشود. "بودن یا نبودن" پرسش بزرگ هملت است. احتجاج هملت شکسپیر بر سر دوراهی انتخاب؛ یا مبارزه علیه امواج دریای فتنه و ریا و ایستادگی در برابر شرارت و پلیدی است و سزاوار صفت انسان بودن یا تسلیم خواریِ بخت شدن و بزرگوارانه تقدیر محتوم را پذیرفتن و آنگاه در حضیض روزمرگی، عمر دوروزه را با ذلت گذراندن را شکسپیر در نمایشنامه اینگونه بیان میکند:
بودن، یا نبودن، سوال اینجاست
آیا شایسته تر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفاپیشه تن دردهیم،
و یا تیغ برکشیده و با دریایی از مصائب بجنگیم و به آنان پایان دهیم؟
بمیریم، به خواب رویم- و دیگر هیچ؛
و در این خواب دریابیم که رنجها و هزاران زجری که این تن خاکی میکشد، به پایان آمده.
این سرانجامی است که مشتافانه بایستی آرزومند آن بود.
مردن، به خواب رفتن، به خواب رفتن، و شاید خواب دیدن...
ها! مشکل همین جاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ
پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید میآید
ما را به درنگ وامیدارد. و همین مصلحت اندیشی است
که این گونه بر عمر مصیبت میافزاید؛
وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،
اهانت فخرفروشان، رنجهای عشق تحقیرشده، بی شرمی منصب داران
و دست ردّی که نااهلان بر سینه شایستگان شکیبا میزنند، همه را تحمل کند،
در حالی که میتواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟
کیست که این بار گران را تاب آورد،
و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟
اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،
از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد،
اراده آدمی را سست نماید؛
و وامیداردمان که مصیبتهای خویش را تاب آوریم،
نه اینکه به سوی آنچه بگریزیم که از آن هیچ نمیدانیم.
و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته،
و این نقش مبهم اندیشه است که رنگ ذاتی عزم ما را بی رنگ میکند؛
و از این رو اوج جرءت و جسارت ما
از جریان ایستاده
و ما را از عمل بازمیدارد.
آه دیگر خاموش، افیلیای مهربان! ای پری زیبا، در نیایشهای خویش، گناهان مرا نیز به یاد آر.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#1,778
Posted: 10 Jul 2014 15:06
نگاه روان کاوانه
- به اعتقاد منتقدان نقد روانشناختی بر این نظر استوار است که درنگ هملت در کشتن و انتقام گرفتن از عمویش کلادیوس در این نکته نهفته است که هملت با عمویش همسانپنداری میکرد و بر این باور بود که کلادیوس کاری را انجام دادهاست که خود هملت زمانی میخواست انجام دهد؛ یعنی پدر را از بین ببرد تا تنها خود مورد توجه مادر قرار بگیرد. شکسپیر از کلادیوس تصویری را نشان میدهد که نشانگر خصومت سرکوبشدهٔ هملت نسبت به پدرش است که در جلب توجه مادر رقیب اوست.
- شکسپیر و همعصرانش در ورد فرایند فیزیولوژیکی بدن و ارتباط ذهن و روح در حیطه اخلاط چهارگانه بدن (بلغم، سودا، صفرا و خون) تعابیر و اندیشههای بسیار داشتند و نظریات علما و صاحبنظران پیش از خود و همعصرانشان را در بسیاری از آثارشان به کار میبستند. روان رنجوری، شیدایی، بیارادگی و وسواسی که در هملت به عنوان محوریترین شخصیت نمایشنامه سراغ داریم، همگی حاکی از شخصیت سوداوی - مالیخولیایی وی است. عدم توازن و بیتناسبی اخلاط در هملت باعث برانگیخته شدن جنون وی بودهاست.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#1,779
Posted: 10 Jul 2014 15:09
ترجمه در زبان فارسی
- مسعود فرزاد، سال ۱۳۳۶
- داریوش شاهین، سال؟
- اسماعیل فصیح، سال؟
- محمود اعتمادزاده (م. ا. بهآذین)، ازروی ترجمه فرانسهٔ (Yves Bonnefoy) ایو بونفوا[۲۳]
- علاءالدین پازارگادی، در مجموعهٔ آثار نمایشی ویلیام شکسپیر، سال ۱۳۷۵
- مصطفی رحیمی، ۱۳۷۱، برای اجرای عمومی قبل از چاپ کتاب توسط قطبالدین صادقی، سال ۱۳۷۰[۲۴]
- میر شمس الدین ادیب سلطانی تحت عنوان «سوگنمایش هملت شاهپور دانمارک»، سال ۱۳۸۵
- رضا دادویی، ترجمه هایی برای اجرا، نشر آدورا، انتشارات سبزان
پایان هملت
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#1,780
Posted: 10 Jul 2014 15:13
رومئو و ژولیت
رومئو و ژولیت (به انگلیسی: Romeo and Juliet) نمایشنامهای عاشقانه و تراژیک اثر ویلیام شکسپیر است که نخستین نمایشنامه تراژیک وی محسوب می شود.
قهرمانان این نمایشنامه دختر و پسری از دو خانواده بزرگ و رقیب در شهر ورونا هستند که پس از نخستین شب عشق ورزی، در تلاش برای رسیدن به یکدیگر به بن بست میرسند. در این میانه خانوادههای آن دو که کینهای دیرینه از هم دارند، آتش اختلافاتشان بالا میگیرد و رومئو ناخواسته باعث مرگ تیبالت از خانواده کپیولت میشود و کار را بدتر میکند. ژولیت ناامید از تحقق عشقش و با هدف تنبیه و هشدار دیگران، سمی را میخورد که مدتی او را همچون مردهای به خواب عمیقی فرومیبرد. خبر مرگ در شهر میپیچد و رومئوی دلشکسته و بیخبر، درکنار پیکر ژولیت که در انتظار برگزاری مراسم تدفین، در کلیسا گذاشته شده به زندگی خود پایان میدهد. دمی بعد ژولیت از خواب برمی خیزد و با دیدن تن بیجان رومئو، او نیز همین کار را میکند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.