ارسالها: 23330
#2,221
Posted: 21 Jun 2015 01:14
محدودیتهای سیاسی و نظامی آلمان در خلال سالهای 37-1933 باعث شد که هیتلر در مقابله با دشمنان و پیشبرد سایر اهداف خود، بیشتر جانب احتیاط را رعایت کند و سیاست ملایم گام به گام را بر استفاده از نیروی نظامی ترجیح دهد. هیتلر سیاست مکارانه خود را با ظاهری فریبنده و صلح جویانه پوشانده بود، و تاکتیکی که در این سالها اتخاذ نمود، بی شباهت به تاکتیک سیاسی او در سالهای 33-1930 در صحنه داخلی آلمان نبود، یعنی هیتلر بار دیگر از مظلوم نمایی استفاده نمود و با ظاهری قانونی موقعیت خود و آلمان را مستحکم نمود.
اولین قدم موثری که هیتلر در سیاست گام به گام خود در جهت براندازی سیستم ورسای برداشت، مربوط به کنفرانس خلع سلاح بود که طی آن دولت آلمان حداکثر امتیاز را از فاتحان جنگ بویژه انگلستان و فرانسه طلب نمود. هیتلر موفق شد، با اتخاذ سیاستی به ظاهر عادلانه و قانونی در راستای تبلیغاتی مقتضی و شایسته گوی سبقت را از همگان برباید و عملکردهای آتی خود را توجیح نماید، و بر خلاف فرانسه و انگلستان در رویارویی با موانع، که هر از گاهی سیاست خود را تغییر میدادند، سیاست دولت هیتلر در کنفرانس خلع سلاح(1933) کاملا مشخص بود؛ سیاست آلمان در این کنفرانس چنین بود: تمام کشورهایی که قرارداد ورسای را امضا کرده اند، باید نیروهای خود را کاهش دهند، و در این کاهش، آلمان با سایر قدرتها برابر باشد. این پیشنهاد و درخواست از جهتی معقولانه و عادلانه به نظر می آمد، تبعیض بین قدرتها را از بین میبرد اما از جهتی هم پیشنهاد به معنی حذف بخش مهمی از قرارداد ورسای بود؛ بخشی که به موجب آن آلمان در مقابل فرانسه از موقعیت نظامی ضعیفتری برخوردار میشد، و فرانسه سعی داشت بدین وسیله همواره تفوق نظامی خود را بر آلمان حفظ کند.
نمایندگان فرانسه و آلمان در طول کنفرانس به توافق نرسیدند، و دلیل آن هم کاملا روشن بود. فرانسه احساس میکرد که چنین کاهش عظیمی در نیروهای فرانسه، باعث عدم ثبات و افزایش خطر برای این کشور خواهد شد، سرانجام فرانسه کاهش نیروی نظامی را درحدی پذیرفت که تفوق نظامی فرانسه بر آلمان محفوظ باشد.
هیتلر با مهارت زیادی، پیشنهاد فرانسه را مورد انتقاد قرار داد و در روز چهاردهم اکتبر 1933 اعلام کرد؛ از آنجایی که دولتهای فاتح بویژه فرانسه حاضر نیستند نیروهای خود را طبق بخش خلع سلاح قرارداد ورسای در حد آلمان کاهش دهند، ادامه شرکت آلمان در کنفرانس نوعی توهین به دولت و ملت آلمان محسوب میشود. به همین ترتیب آلمان در همان روز از کنفرانس خلع سلاح و همچنین سازمان جامعه ملل خارج شد و نشان داد که چگونه میشود از شعارهای عدالت خواهانه قرارداد ورسای بر علیه قرارداد استفاده کرد. شاید فرانسویها در زمان تدوین قرارداد ورسای متوجه نبودند که اضافه کردن این نکته به قرارداد که تمام کشورها باید قدرت نظامی خود را به حداقل کاهش دهند، میتواند برای ایشان مشکلات عظیمی ایجاد کند. هیتلر البته در امر تبلیغات نابغه ای بود که میتوانست احساسات و عواطف افکار عمومی کشورهای فاتح را به نفع خویش برانگیزد و رفتار خود را به عنوان عملی عادلانه جلوه دهد. بر همین اساس درست پس از خروج آلمان از کنفرانس خلع سلاح و سازمان جامعه ملل، هیتلر سخنرانیها و مصاحبه هایی انجام داد، و در خلال آن بر این نکته تاکید کرد که آلمان خواهان صلح است، او مدعی بود که آلمان میخواهد در جوار دیگر کشورهای اروپایی در کمال صلح و آرامش به سر ببرد؛ و نیروهای خود را وقف توسعه اقتصادی نماید.
وی حتی پا را از این فراتر گذاشت، و پیشنهاد کرد که آلمان حاضر است قرارداد عدم تجاوز با تمام همسایگان خود امضا نماید. البته قرارداد عدم تجاوز یکی دیگر از شگردهای تبلیغاتی بسیار موثر بود که هیتلر در این سالها بکار برد؛ چراکه بخوبی میدانست که آلمان آن قدرت و توانایی نظامی کافی را ندارد که با بکار بردن قوه قهریه بتواند مفاد قرارداد ورسای را نابود کند، و ناچار است ملایم و گام به گام پیش برود، پس اگر بتواند بین مخالفان خود اختلاف بیندازد بهتر به هدف نزدیک میشود. بنابراین شعار هیتلر در این سالها، عملا اختلاف بینداز و حکومت کن بود و طرح قرارداد عدم تجاوز به همین منظور صورت پذیرفت، به این معنی که هیتلر میخواست روابط حسنه بین فرانسه و کشورهای اروپای شرقی را برهم زند. فرانسه به منظور تضمین امنیت مرزهای شرقی خود پیمان مودتی با کشورهای کوچک یعنی؛ چک اسلواکی، رومانی و یوگسلاوی منعقد کرد که به «مودت کوچک» (little entente) معروف شد. هدف فرانسه از این پیمان ایجاد سدی از کشورهای کوچک اروپای شرقی در مقابل آلمان بود، تا هم با سیاستهای فرانسه همگام باشد و هم در صورت لزوم بتواند فشاری دوجانبه به آلمان وارد کند. نتیجه پیمان مودت کوچک تضمین امنیت کشورهای کوچک شرق اروپا و فرانسه بود و طرح فشار دو جانبه یکی از محورهای اصلی سیاست فرانسه پس از بوجود آمدن دولت آلمان متحد بود.
فرانسویها تا قبل از 1914 عمدتا سعی میکردند با دولت روسیه پیمان همکاری و دوستی منعقد نمایند ولی ایجاد اتحاد و ائتلاف سیاسی نظامی با روسیه ای که دیگر بولشویک شده بود، البته خالی از اشکال نبود و فرانسویها نیز از این امر اکراه داشتند، هرچند همانطور که خواهد آمد، ایشان در نهایت این قرارداد را امضا کردند، اما آن هنگام بیشتر مایل بودند که از پیمان مودت کوچک علیه آلمان استفاده کنند. آلمان نیز با اعلام سیاست انعقاد قرارداد عدم تجاوز میخواست سیاست فرانسه را خنثی کند. اولین حرکتی که آلمانیها در جهت خنثی کردن سیاست فرانسه انجام دادند، قرارداد عدم تجاوزی بود که با دولت لهستان امضا کردند. قرارداد عدم تجاوز بین لهستان و آلمان در ژانویه 1934 امضا گردید و طبق آن دولتهای آلمان و لهستان متعهد شدند که برای مدت ده سال نه تنها به خاک همدیگر تجاوز نکنند بلکه علیه یکدیگر نیز دست به تبلیغات نزنند و از اجازه هرگونه فعالیت سوء دولتهای دیگر در خاک خود ممانعت ورزند. دولت آلمان همچنین متعهد شد که مسئله دنزیگ و مسئله اقلیتهای آلمان در خاک لهستان را مسکوت رها کند. این قرارداد برای هر دو دولت فوائد زیادی دربر داشت. نتیجه عمده ای که این قرارداد برای هیتلر داشت این بود که لهستان را که یکی از یاران و متحدان نزدیک فرانسه در اروپای شرقی محسوب میگردید از فرانسه دور کند، گرچه لهستان هیچ وقت عضو رسمی پیمان مودت کوچک نبود اما روابط حسنه ای با فرانسه داشت و فرانسه روی روابط خود با لهستان به عنوان تضمینی برای خود یا محور فشاری علیه آلمان حساب میکرد. به همین دلیل این قرارداد تا حد زیادی معادلات سیاسی اروپا را برهم زد و هیتلر موفق شد که با یک قرارداد صلح آمیز در واقع ثبات سیاسی اروپا را مخدوش نماید. این قرارداد از جهت دیگری نیز برای هیتلر مفید واقع شد؛ چراکه هدف اول او مسائل جنوب آلمان یعنی مسئله اتریش بود و وی میخواست که برای مدتی از جانب مرزهای شرقی اطمینان حاصل کند.
لهستان برای امضای این قرارداد دلایل خاص خود را داشت. لهستان پس از قرارداد ورسای بین دو قدرت بزگ آلمان و شوروی قرار گرفته بود که هر دو در آن سالها خواهان براندازی سیستم ورسای بودند. از این رو لهستان برای حفظ امنیت خود دست دوستی به سوی فرانسه دراز کرد و تا زمانی که روابط بین فرانسه و شوروی غیر دوستانه بود لهستانیها مطمئن بودند که فرانسویها در مقابل حمله احتمالی آلمان یا شوروی به خاک لهستان، از آن کشور دفاع خواهند کرد. اما دو مسئله باعث شد که لهستانیها در اواخر سال 1933 در مورد تعهد فرانسه نسبت به استقلال، حاکمیت و امنیت لهستان مشکوک شوند. اول اینکه دولتهای فرانسه، انگلستان، آلمان و ایتالیا در 7 ژوئیه 1933 قراردادی را در رم امضا کردند که به قرارداد «چهار قدرت» معروف شد؛ که البته هیچ وقت به مرحله اجرا گذارده نشد. طبق آن قرارداد دولتهای فرانسه و انگلیس موافقت کرده بودند که بعضی از مفاد قراردادها بار دیگر مورد تجدید نظر قرار گیرد، و مورد تجدید نظر قرار گرفتن قرارداد صلح برای امنیت لهستان بسیار خطرناک بود. چراکه سرزمین لهستان عمدتا از سرزمینهای دو کشور آلمان و شوروی تشکیل شده بود؛ دانزیگ و آنچه که به دالان لهستان معروف شد، از خاک آلمان جدا شده بود، درحالی که لهستانیها حدود ده برابر این مقدار زمین از خاک شوروی جدا کرده و تصاحب نموده بودند. در نتیجه لهستانیها شاید بیش از آنکه از خطر تجاوز آلمان بترسند نگران خطر تجاوز شوروی به خاک کشور خود بودند. امضای قرارداد چهار کشور باعث شد که اعتبار تعهد فرانسه نسبت به حاکمیت و استقلال لهستان کاهش پیدا کند. اما دومین مسئله که شک لهستان را نسبت به فرانسه برانگیخت، این بود که فرانسویها باب مزاکرات برای امضای قرارداد دوستی را با دولت شوروی باز کرده بودند. این مزاکرات که سرانجام به عقد قراردادی بین دولتهای شوروی و فرانسه انجامید، همان سیاستی بود که فرانسویها قبل از 1914 نیز به همین منظور اتخاذ کرده بودند. از دیدگاه لهستانیها احتمالا لهستان قربانی این توافق نامه قرار میگرفت و به این دلیل دیگر نمیتوانست روی تعهدات فرانسه حساب باز کند و خود مستقیما و مستقلا باید با آلمان قرارداد عدم تجاوز امضا نماید و امنیت خود را به این ترتیب تضمین کند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#2,222
Posted: 21 Jun 2015 01:16
آلمان، ایتالیا و مسئله اتریش
رابطه با فرانسه تنها مسئله هیتلر نبود؛ ارتباط با دولت فاشیستی موسولینی در ایتالیا نیز یکی دیگر از مشغله های فکری او و از جمله سیاستهای مهم خارجی او بود. موسولینی در ماههای قبل از به حکومت رسیدن هیتلر، در سخنرانیهای خود و در محافل عمومی بارها از حزب نازی به بدی یاد کرده بود و اشاره کرده بود که او از به حکومت رسیدن هیتلر نگران است. باید توجه داشت که هرچند هیتلر و موسولینی بعدا در جنگ هم پیمان و متحد شدند ولی در بدو امر موسولینی از سیاستهای جدید آلمان نگران و هراسان بود. دلیل اصلی نگرانی موسولینی از آلمان بخاطر اتریش بود.
موسولینی تا قبل از به حکومت رسیدن هیتلر از جمله کسانی محسوب میشد که خواهان اصلاح قرارداد ورسای بودند و به همین جهت رودروی سیاست فرانسه به عنوان بزرگترین حامی قرارداد ورسای قرار گرفته بود.اما به قدرت رسیدن هیتلر صحنه بین المللی را برای موسولینی تغییر داد. موسولینی تا آن زمان خواهان تغییر برخی از مرزها و برخی قراردادهای صلح بود، در این البته منظور او بیشتر قرارداهای مربوط به آفریقا یا اروپای شرقی بود چراکه وی میخواست در آفریقا مستعمره ای بدست آورده و در اروپای شرقی مناطق تحت نفوذ کسب کند، او احساس میکرد که با تغییر مجموعه قراردادهای ورسای میتواند به این امیال دست یابد. او تا اواسط دهه 1930 تمایل داشت که آن اهداف را از طریق مسالمت آمیز بدست آورد. به قدرت رسیدن هیتلر این مشکل بزرگ را برای موسولینی و ایتالیا بوجود آورد که هیتلر اصلا اتریشی بود و اتریش یکی از مناطقی بود که از دیدگاه ایتالیایها اهمیت فراوانی داشت، و آنها میخواستند در این منطقه صاحب نفوذ باشند، چون با فروپاشی امپراطوری اتریش- مجارستان بعد از جنگ جهانی اول بخشی از سرزمین این امپراطوری عظیم بنام «تیرول جنوبی» به خاک ایتالیا ملحق شده بود. ساکنین این سرزمین، از نژاد آلمانی بودند ومسئله تیرول جنوبی نه تنها مسئله بسیار حساسی در روابط بین ایتالیا و اتریش بود، بلکه میتوانست در روابط بین ایتالیا و آلمان نیز مسئله بسیار خطرناکی باشد. به این مفهوم که نه تنها ناسیونالیستهای افراطی اتریش خواهان بازگشت تیرول جنوبی به خاک اتریش بودند بلکه نازیهای آلمان در برلین نیز به این منطقه نظر داشتند.
به این ترتیب به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان، معادلات سیاسی را برای موسولینی تغییر داد. اینک موسولینی متوجه شده بود که اگر سیستم قرارداد ورسای از بین برود چه بسا که کشور اتریش نیز تحت الحمایه آلمان شود یا به آلمان ملحق گردد، که در آن صورت آلمانیها نسبت به تیرول جنوبی هم ادعا خواهند داشت.
به حکومت رسیدن هیتلر تغییرکلی در سیاست خارجی موسولینی ایجاد کرد و موسولینی را واداشت که به جای رقابت با فرانسویها از در دوستی و مسالمت با آنان درآید. پس مذاکراتی درباره بهبود روابط بین ایتالیا و فرانسه آغاز شد و در عین حال موسولینی به جرگه حامیان قراراداد ورسای پیوست و به این ترتیب مشکلی برای هیتلر بوجود آمد. چراکه هیتلر بر روی ایتالیا و انگلستان حساب میکرد، و احساس مینمود با جلب دوستی این دو قدرت یاران خوبی در صحنه اروپا خواهد داشت، و آنگاه میتواند در مقابل دو دشمن خود یعنی شوروی و فرانسه ایستاده و طرحهای خود را به اجرا بگذارد.
از این رو در سال 1934 محور اصلی مورد اختلاف در اروپا اتریش قلمداد میگردید. تحولات داخلی اتریش بر معادلات بین المللی اروپا تحمیل میشد. به این معنی که موسولینی به علت نگرانی از بسط نفوذ نازیها در اتریش سعی داشت، تمام نیروهای داخلی مخالف دولت اتریش را نابود کند و دولت اتریش را هم در عمل تحت الحمایه خود قرار دهد. در همین راستا بود که «دلفوس» صدراعظم اتریش که روابط حسنه ای با موسولینی داشت در مارس 1933 بر اثر اصرار و فشار موسولینی تصمیم گرفت، علیه سوسیال دموکراتها وارد عمل شود، اولین اقدام او این بود که در همان ماه قانون اساسی را ملغی اعلام کرد و زمینه را برای قلع و قمع دو جناح افراطی مخالف خود یعنی؛ سوسیال دموکراتها و نازی آماده کرد، و در ژوئن 1933 حزب نازی اتریش نیز مورد هجوم دولت قرار گرفت. بدین ترتیب دلفوس عملا یک حکومت فاشیستی، از نوع موسولینی و نه از نوع هیتلری در اتریش بوجود آورد. موسولینی میکوشد تا بدین ترتیب نفوذ آلمان در اتریش را به حداقل ممکن برساند، البته آلمانیها نیز بیکار ننشستند و بطور جدی و فعالانه به تبلیغات پرداختند و میکوشیدند افکار عمومی و جو سیاسی اتریش را تغییر دهند.
در روز 5 ژوئیه 1934، گروهی از نازیهای اتریش به مقر دفتر صدراعظم در وین حمله کرده و دلفوس را ترور کردند. به نظر میرسد که این اقدام تروریستها با ارتش هماهنگ نشده بود و از حمایت افکار عمومی هم برخوردار نبود، و از این رو کودتا شکست خورد.
قتل دلفوس بازتاب سیاسی فراوانی درپی داشت. موسولینی نه تنها این عمل نازیها را خطری برای ایتالیا به حساب آورد بلکه آن را اهانتی به شخص خود تلقی نمود، و نیروهای ایتالیایی را به مرز ایتالیا- اتریش، معروف به مرز برنر، گسیل داشت و استحکامات برنر را تقویت نمود. این نشانگر آن بود که نازیهای آلمانی در مورد اتریش به خطا رفته اند و به جای اینکه دوستی ایتالیا را کسب کنند، دشمنی آن را برانگیخته اند.
البته دلایل و شواهد مشخصی در دست نبود که نشان بدهد هیتلر در قتل دلفوس نقش داشته است، شاید او از بعضی از عملیاتهای خرابکارنه نازیها در اتریش مطلع بوده است اما مدرکی به دست نیامده که نشان دهد هیتلر قبلا از قتل دلفوس مطلع بوده یا اینکه خود، دستور این قتل را داده باشد. بهرحال نتیجه این قتل، تیرگی روابط بین ایتالیا و آلمان بود. وقایع ژوئیه 1934 این درس مهم را به هیتلر آموخت که اگر بخواهد در اتریش امتیازهایی کسب کند، باید با هماهنگی ایتالیاییها و نه علیرغم منافع و برنامه آنها اقدام کند.
رویارویی ایتالیا با آلمان بر سر اتریش هیتلر را بر آن داشت تا به طرق مختلف در جلب دوستی ایتالیا بکوشد، تا اینکه او پس از حمله موسولینی به حبشه که باعث کاهش قدرت و نفوذ موسولینی در اروپا گردید، یعنی؛ در ژوئیه 1936 قرارداد تفاهمی با ایتالیا منعقد کرد، و قرار شد تا دو کشور روابط خصمانه و سوء تفاهمهای گذشته را کنار بگذارند. از مفهوم این قرارداد چنین بر میامد که آلمان و ایتالیا بر سرمسئله اتریش به توافق رسیده اند.
یکی دیگر از آثار برخورد موسولینی و هیتلر بر سر مسئله اتریش، بهبود روابط فرانسه و ایتالیا در تابستان 1934 بود؛ چراکه اینک هر دو کشور معتقد بودند که باید از سیستم ورسای دفاع کرد، همچنین میباید در مقابل توسعه طلبیهای هیتلر در اروپای مرکزی و شرقی موضع گرفت.
در سپتامبر 1934 مذاکراتی بین دولتهای ایتالیا و فرانسه در باره امکان سفر بارتو وزیر خارجه فرانسه به ایتالیا انجام گرفت، ولی در طول مذاکرات مشکلات عدیده ای بر سر راه بهبود روابط بین ایتالیا و فرانسه پدیدار گردید. عمده مشکلات از اینجا ناشی میشد که ایتالیا و فرانسه هرکدام همپیمانان و دوستان کوچکی در منطقه بالکان و اروپای شرقی و مرکزی داشتند و روابط بین این همپیمانان محلی در بسیاری از موارد تیره بود. چکسلواکی، یوگسلاوی و رومانی سه متحد و همپیمان فرانسه بودند و اتحاد این سه کشور در اروپای شرقی بر پایه مخالفت و مقابله با مجارستان بود. درحالی که ایتالیا از مجارستان حمایت میکرد. در مارس 1934 قراردادی تحت عنوان پروتکل رم بین ایتالیا، مجارستان و اتریش به امضا رسیده بود که در آن، ایتالیا موفق شده بود نفوذ خود را در منطقه جنوب شرقی اروپا مستحکم نماید، اما ایتالیا متعهد میگردید که سیاست تغییر صلحنامه های ورسای و تغییر این سیستم را دنبال کند. بدین ترتیب سیاست ایتالیا نه تنها با سیاست مودت کوچک اختلاف پیدا میکرد بلکه عملا با سیاست فرانسه نیز ناسازگاری میافت. برای حل اختلاف بین ایتالیا و فرانسه و ایجاد روابط حسنه بین این دو کشور، لازم بود که این دو کشور اختلافات فیمابین هم پیمانان خود در منطقه بالکان و اروپای شرقی را از میان بردارند، به همین منظور هریک از این دو قدرت بزرگ بر روی همپیمانان کوچکتر خود در منطقه فشار میاوردند تا آنان امتیازاتی داده و مسائل فیمابین خود را حل کنند. پیدا بود که ایتالیا، نفوذ لازم را بر اتریش و مجارستان داشت تا آنان را به دادن امتیازهایی وادار کند و بدین گونه مشکلی که بین او و فرانسه بود از میان بردارد، اما آبا فرانسه هم میتوانست اعضای پیمان مودت کوچک را تحت فشار بگذارد؟ به نظر میاید که همانگونه که ذکر شد اعضای این پیمان مانند لهستان از امضای قرارداد چهار قدرت، توسط فرانسه ناراضی بودند و گمان میکردند که تعهدات فرانسه درباره استقلال و حفظ حاکمیت آنان قابل اعتماد نیست.
بین اعضای پیمان مودت کوچک بخاطر موقعیت جغرافیایی مختلف این کشورها نیز اختلاف نظرهایی وجود داشت. به عنوان مثال اگر آلمان، اتریش را تصاحب میکرد و به خاک خود ضمیمه مینمود، در این صورت چکسلواکی احساس خطر میکرد که مبادا آلمان بعدا به فکر تصاحب چکسلواکی نیز بیفتد، بویژه که در برخی از سرزمینهای چکسلواکی، اکثریت با ساکنین آلمانی نژاد بود. بدینگونه چکسلواکی از دولتهای فرانسه و ایتالیا خواست که از بسط نفوذ آلمان در اتریش جلوگیری کنند. درواقع چکسلواکی میخواست که ایتالیا، اتریش را تحت الحمایه خود قرار دهد. اما نقطه نظر یوگسلاوی کاملا برعکس این بود. یعنی؛ اگر ایتالیا کنترل اوضاع را در اتریش میگرفت، یوگسلاوی احساس نا امنی میکرد و بنابراین یوگسلاوی خواهان روابط حسنه ای بین ایتالیا و فرانسه نبود، به بیان دیگر یوگسلاوی میخواست که آلمان کنترل اوضاع را در اتریش بدست گیرد.
اختلافات عمیقی که در روابط بین همپیمانان کوچک بین این دو قدرت اصلی یعنی ایتالیا و فرانسه وجود داشت، در روابط بین ایتالیا و فرانسه منعکس شد. در اکتبر 1934، الکساندر، پادشاه یوگسلاوی و بارتو، وزیر خارجه فرانسه، در مارسی ترور شدند. ترور الکساندر اثرات عمیقی بر روی روابط سیاسی بین فرانسه و ایتالیا برجای گذاشت. هرچند دلایل قطعی که نشان بدهد ایتالیاییها با کمک مجارها این قتل را برنامه ریزی کرده اند در دست نیست، اما یوگسلاوی مدعی بود که این قتل را ایتالیاییها عمدا انجام داده اند، و چون قتل در خاک فرانسه اتفاق افتاده و وزیر خارجه فرانسه هم در این قتل کشته شد، طبیعتا حساسیت موضوع ببیشتر گردید.
ترور الکساندر و بارتو در مارسی سه اثر مهم سیاسی برجای گذاشت، اول باعث شد که یوگسلاوی نسبت به اهداف سیاست ایتالیا بیش از پیش مظنون شود و روابط سرد بین آنان تیره تر گردد. اثر دوم این ترور سیاسی آن بود که روابط بین یوگسلاوی و فرانسه نیز رو به سردی گرایید و این نه فقط بخاطر آن بود که الکساندر پادشاه یوگسلاوی در خاک فرانسه ترور شده بود و در نتیجه یوگسلاوی مدعی بود که پلیس فرانسه باید برای حفظ جان او اقدامات بیشتری انجام میداد بلکه دلیل دیگری هم داشت، بدین نحو که نزدیک شدن فرانسه به ایتالیا طبیعتا دوری یوگسلاوی از فرانسه را در بر داشت. سومین اثری که این ترور برجای گذاشت، این بود که به شکل غیر مترقبه ای روابط بین فرانسه و ایتالیا بهبود یافت. پس از قتل بارتو، لاوال که به مقام وزارت خارجه فرانسه رسیده بود در ژانویه 1935 عازم رم شد و طی ملاقات با موسولینی قراردادهایی به منظور حل اختلافات فیمابین دو کشور امضا کرد.
ایتالیا و فرانسه در مرحله اول در مورد آلمان به مذاکره نشستند و به این نتیجه رسیدند که اگر آلمان تصمیم گرفت که دوباره سیاست تسلیحاتی درپیش گیرد، دو کشور در مورد سیاستی که در مورد آلمان باید اتخاذ کنند، به همکاری و مشاوره بنشینند. ثانیا؛ در مورد اروپای مرکزی دو کشور فرانسه و ایتالیا تصمیم گرفتند که به اتریش و تمام همسایگان او پیشنهاد کنند، که قراردادهایی مبنی بر اینکه در مسائل داخلی همدیگر دخالت نکنند منعقد نمایند. ثالثا در مورد اختلافات استعماری که در آفریقا بین ایتالیا و فرانسه وجود داشت، اکنون طبق قرارداد جدید، فرانسه بخشی از سرزمین آفریقای مرکزی را که در مجاورت لیبی بود به ایتالیا واگذار نمود، همچنین این کشور متعهد شد که بخش کوچکی از سومالی را در مجاورت اریتره که تحت کنترل فرانسه بود به ایتالیا واگذار نماید و قوائد و قوانین خاصی در تونس برقرار کند تا حقوق ایتالیاییهای ساکن تونس را مشخص کند. لاوال به موسولینی گفت که فرانسه در مورد بدست آوردن امتیازات توسط ایتالیا در حبشه حساسیت خاصی ندارد. این نکته آخر، بعدها موارد اختلاف فراوانی بین ایتالیا از یک طرف و فرانسه و انگلستان از طرف دیگر بوجود آورد. به این معنی که موسولینی سخن لاوال را اینطور برداشت کرد که؛ فرانسه در مقابل هرگونه عملیات ایتالیا در حبشه بی طرف خواهد ماند، و لاوال ادعا کرد که وی صرفا درباره گرفتن امتیازات اقتصادی توسط ایتالیا از دولت حبشه سخن گفته است، نه اینکه عملیات نظامی ایتالیا علیه حبشه را میپذیرد.
دو سال پس از به قدرت رسیدن هیتلر در ژانویه 1935 معادلات سیاسی اروپا بطور گسترده ای تغییر پیدا کرد. دو محور اصلی این تغییرات، یکی چرخش در سیاست خارجی شوروی و بر اثر آن بهبود روابط فرانسه و شوروی و دیگری بهبود روابط فرانسه و ایتالیا بود. فرانسه اکنون خطر آلمان را نسبتا جدی میدید، هرچند که هنوز اهمیت به قدرت رسیدن هیتلر در فرانسه کاملا درک نشده بود. فرانسه همچنین انگلستان را با عقاید نسبتا مساعدی که نسبت به درخواستهای آلمان برای تغییر سیستم ورسای داشت، یاری قابل اعتماد نمیدید و در نظر داشت که ایتالیا و شوروی را به عنوان همپیمانان جدید خود در مقابل آلمان قرار دهد. معالات سیاسی تغییر یافته اروپا فعلا چنین شکل گرفته بود اما حوادثی که در طی سالهای بعد روی داد معادلات را دیگر بار برهم زد و بار دیگر صحنه سیاسی اروپا را تغییر داد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#2,223
Posted: 21 Jun 2015 01:17
آلمان، انگلستان و پایان لوکارنو
طبق قرارداد ورسای منطقه سار به مدت 15 سال به عنوان غنیمت جنگی در اختیار فرانسه قرار گرفت. پس از انقضای این مدت، سرنوشت سار باید طی رفراندومی تعیین می گردید. این مدت در ژانویه 1935، به پایان رسید. رفراندومی بر گذار شد که در آن 90% از ساکنین سار تمایل خود را در الحاق به آلمان ابراز نمودند. به این ترتیب هیتلر و سیاست خارجی او از طریق قانونی و در چارچوب سیستم ورسای موفقیتی دیگر بدست آورد، یعنی الحاق سار به خاک آلمان، بصورت قانونی انجام گرفت. اینک زمینه مناسبی جهت آغاز مذاکرات بین فرانسه و انگلستان در یک طرف و آلمان در طرف دیگر فراهم شد.انگلیسیها که قبلا مایل بودند باب مذاکرات را در باره مسائل مختلف امنیتی اروپا با آلمانیها باز کنند، سال 1934 را سال مناسبی برای آغاز مذاکرات ندیدند، چرا که اولا در داخل صحنه سیاسی آلمان، هیتلر با مخالفین خود در "SA" و شخص رم درگیر بود و در 30 ژوئن سال 1934 با اعدام رم و نابودی "SA" این رقابت بر سر قدرت پایان یافت. دلیل دیگر وقایع تابستان آن سال، کشته شدن دلفوس و کودتای نا فرجام نازیها، در 25 ژوئیه بود.
پس از آنکه رفراندوم سار نتیجه را به نفع آلمانیها اعلام کرد، روز 15 ژانویه 1935 هیتلر اعلام داشت، دیگر هیچگونه ادعایی در مورد سرزمین بر فرانسه ندارد و اکنون اختلافات زمینی بین آلمان و فرانسه برای همیشه پایان یافته است. این چراغ سبزی بود برای انگلیسیها و فرانسویها که باب مذاکرات را با هیتلر آغاز کنند. پس از مذاکرات دو جانبه انگلستان و فرانسه، آن دو کشور در سوم فوریه 1935 یاداشت دیپلماتیکی انتشار دادند، و طی آن فرمولی جهت تامین امنیت اروپا ارائه کردند که بر اساس آن، امنیت تمام کشورهای عضو تامین می شد. البته هدف آنان، فتح بابی برای مذاکرات با آلمان و شخص هیتلر بود. در این یاداشت همچنین پیشنهاد شده بود که آلمان به سازمان ملل بازگردد و بخش پنجم قرارداد ورسای که مربوط به خلع سلاح آلمان بود نیز ملغی شود، تا آلمان بتواند در یک سیستم امنیتی که کشورهای اروپای شرقی را در بر می گیرد شرکت کند. هیتلر قصد داشت، از پیشنهاد انگلستان و فرانسه در جهت منزوی ساختن فرانسه استفاده کند، میان این کشور و انگلستان اختلاف اندازد و خود به تحکیم روابط با انگلستان بپردازد. بر همین اساس و در پاسخ به اعلامیه فوریه دولتهای انگلستان و فرانسه، دولت هیتلر از جان سایمون وزیر خارجه انگلستان، و همچنین از آنتونی ایدن که مقام لورد پریوی سیل را داشت دعوت کرد که به برلین مسافرت کنند، درست هنگامی که مقدمات سفر این دو نفر به برلین آماده می شد، مذاکراتی در مورد موقعیت دفاعی بریتانیا در پارلمان آن کشور جریان داشت، که به صدور لایحه ای در روز چهارم مارس 1935، توسط پارلمان انگلیس انجامید. در آن قانون تصریح شده بود که افزایش تسلیحات و توان نظامی انگلستان لازم است چراکه خطر آلمان بیش از پیش احساس می شود. آلمانیها این نکته را اینگونه جلوه دادند که انگلستان علنا اعلام کرده است که نه تنها قصد دارد نیروی نظامی خود را افزایش بدهد، بلکه دلیل افزایش نیروی نظامی خود را صرفا افزایش خطر از جانب آلمان می داند. دولت آمان نیز اعلام کرد که هیتلر به علت سرما خورگی نمی تواند از وزیر خارجه انگلستان و آنتونی ایدن پذیرایی نماید. به این ترتیب ملاقات آنان فعلا لغو گردید، ولی دولت آلمان توانست به خوبی از این اعلان سیاست دولت انگلستان استفاده نماید.
در روز نهم مارس گورینگ اعلام کرد که اکنون آلمان توان هوایی مناسبی بدست آورده است. این البته با مفاد قرارداد ورسای مغایر بود. دولت آلمان که به مقصود خود رسیده و فاصله لازم را بین انگلستان و فرانسه ایجاد نموده بود، در روز 16 مارس اعلام کرد آلمان دیگر خود را ملزم به رعایت مفاد نظامی قرارداد ورسای نمی داند و قصد دارد نیروی نظامی خود را افزایش دهد. در قرارداد ورسای مشخص شده بود که آلمان فقط حق دارد یکصد هزار نفر نیروی زیر پرچم داشته باشد؛ اینک آلمان اعلام می کرد که قصد دارد ارتش خود را تا پانصدوپنجاه هزار نفر افزایش داده و سربازی اجباری را بار دیگر در آلمان به اجرا بگذارد. آلمان، گذشته از بهانه سیاست انگلستان، از بهانه پارلمان فرانسه نیز استفاده کرد که در همان زمان در مورد افزایش مدت دوره سربازی بحث و گفتگو داشت، و تصویب نمود که به جهت جبران کاهش نرخ رشد جمعیت فرانسه بین سالهای 1915 تا 1919 دوره سربازی در فرانسه دو برابر شود. آلمانیها این امر را دست آویزی قرار دادند برای اعلان اینکه آنها هم می خواهد ارتش خود را افزایش دهند و سربازی اجباری را در آلمان به اجرا بگذارند. اعلام این خبر توسط آلمان در محافل سیاسی فرانسه اثر عمیقی گذاشت. فرانسویها بشدت نگران شدند، چراکه نیروی نظامی اعلام شده توسط هیتلر، 550 هزار نفر، بسیار بالاتر از قوایی بود که حتی با دو برابر کردن دوران سربازی در فرانسه قابل سازماندهی بود.
فرانسویها سعی کردند که در مقابل آلمان عکس العملی نشان دهند، اما به علت عدم همکاری انگلستان موفق به انجام کاری نشدند. بسیاری از مردم انگلستان احساس می کردند که پس از خروج آلمان از کنفرانس خلع سلاح، ملغی کردن مفاد نظامی ورسای توسط دولت آلمان امری اجتناب ناپذیر و عادلانه است. اینک در عرصه سیاست اروپا وضعیتی شکل گرفته بود که در آن فرانسه با هر اقدامی که آلمان جهت از میان برداشتن قرارداد ورسای انجام می داد به مخالفت بر می خواست، اما سیاست مدارای انگلستان در مقابل آلمان در این مسیر با عملکرد دولت فرانسه هماهنگی نداشت و به کم اثر شدن اقدامات این دولیت می انجامید. چه بسا اگر انگلستان از همان سالهای اولیه با فرانسه همکاری و همگامی می کرد و در مقابل آلمان می ایستادند، هیتلر هرگز جرات نمی کرد سیاست های خود را اینگونه پیاده کند، اما او وقتی دید، فرانسه به تنهایی توان مقابله با آلمان را ندارد و انگلیسیها نیز با ایشان همکاری نمی کنند، طبیعتا تشویق شد که به سیاست خود ادامه دهد. در مقابل هر گامی که هیتلر در جهت بر اندازی سیستم ورسای بر می داشت، فرانسویها احساس می کردند باید عکس العمل نشان دهند، حتی بسیاری بر این عقیده بودند که عکس العمل باید، یک عکس العمل نظامی باشد تا موثر واقع شود، اما اگر ایشان می خواستند، عکس العمل نظامی نشان دهند، خود را تنها می دیدند و در میافتند که به تنهایی در مقابل آلمان نمی توانند جنگ دیگری را آغاز کنند. به هر تقدیر تمام هم و غم فرانسویها این بود که از بروز جنگ دیگری جلوگیری کنند. بدینگونه سیاست هیتلر از جهاتی، فرانسویها و انگلیسیها را در موقعیت بسیار دشواری قرار داده بود. چراکه، به نظر می آمد که فقط با استفاده از نیروی نظامی می توان جلوی هیتلر را گرفت و این دقیقا ابزاری بود که فرانسویها انگلیسیها نمی خواستند، مورد استفاده قرار دهند. زیرا اولا احساس می کردند که نیروی نظامی کافی جهت این مقابله را در اختیار ندارند، و ثانیا اعتقاد ایشان بر این بود که هدف اصلی سیاست آنان، جلوگیری از بروز جنگ است، اگر قرار باشد برای هر تلاش آلمان یا برای هر قدمی که آلمان در جهت از بین بردن سیستم ورسای برمی دارد، سلاح بردارند، آنوقت تمامی استدلال آنان حول محور جنگ جهانی اول، به زیر سوال خواهد رفت. ایشان خود جنگ جهانی اول را جنگی برای پایان دادن به همه جنگها خوانده بودند. پس از گذشت تقریبا پانزده سال از پایان جنگ، امکان آغاز جنگی دیگر علیه آلمان از طرف انگلستان و فرانسه به هیچ وجه مطمح نظر افکار عمومی این کشورها نمی بود.
هیتلر که مشکلات فرانسه و انگلیس را بخوبی دریافته بود و می دانست که انگلیسیها با فرانسویها همکاری نمی کنند؛ بار دیگر از جان سایمون و آنتونی ایدن دعوت کر د که به برلین بروند و اینبار ملاقاتی صورت گرفت. این ملاقات در روز 20 ماه مارس بین ایدن و هیتلر انجام گرفت که در آن هیتلر از پیشنهاد انگلستان برای الحاق یک قرارداد هوایی لوکارنو استقبال کرد، ولی با پیشنهاد دوباره انگلیسیها برای ایجاد یک لوکارنوی شرقی، مخالفت کرد. هیتلر افراد نیروی نظامی آلمان را در آینده پانصدو پنجاه هزار نفر اعلام نمود و اضافه کرد که اگر سایر کشورها محدودیتهایی را در امر ابزار جنگی و تسلیحات ارتش خود بپذیرند، آلمان نیز آن را می پذیرد. همینطور هیتلر در مورد نیروی هوایی آلمان ادعا کرد که نیروی هوایی آن کشور، باید با نیروی هوایی فرانسه برابر باشد. اما از دیدگاه انگلیسیها مهمترین نکته این بود که آلمانیها پذیرفتند، که نیروی دریایی آلمان 30% نیروی دریایی انگلستان باشد و صریحا سیاست ویلهم دوم را که قبل از جنگ جهانی اول برای رقابت با انگلستان در نیروی دریایی تلاش می کرد، مردود دانستند و اعلام کردند که هیچ علاقه ای ندارند تا با تفوق نیروی دریایی انگلستان به رقابت بپردازند. آلمانیها بدین ترتیب نگرانی عمده انگلیسیها در مورد موقعیت نیروی دریایی خود را بر طرف کردند.
سفر سایمون و ایدن به برلین نه تنها نگرانیهای فرانسویها را کاهش نداد، بلکه حتی بر آن افزود. فرانسه به منظور مقابله با نقض قرارداد ورسای توسط آلمان، تصمیم گرفت که در شورای سازمان جامعه ملل در ژنو جلسه ای از سه کشور؛ انگلستان، فرانسه و ایتالیا تشکیل دهد و لذا برای هماهنگ کردن سیاستهای کشورهای شرکت کننده در آوریل 1935 در استرزا جلسه ای با حضور مک دونالد، نخست وزیر انگلستان، فلاندین نخست وزیر فرانسه و موسولینی، دیکتاتور ایتالیا، تشکیل شد.
تیلر مورخ معوف انگلیسی در مورد این کنفرانس چنین می نویسد: «این آخرین نمایش اتحاد متفقین، بازتاب مضحکی بود از روزهای پیروزی و عجیبتر آنکه سه قدرتی که جهان امنی برای دموکراسی لیبرال ایجاد نموده بودند اکنون نمایندگانشان سوسیالیستهای سابق بودند که دوتای آنها- مکدونالد و لاوال با جنگ مخالفت کرده بودند در حالی که سومی موسولینی، دموکراسی را در کشور خود نابود کرده بود». تیلر نتیجه می گیرد که یکی از دلایل ضعف مخالفان هیتلر این بود که طرفداران سیستم ورسای یعنی کسانی که می بایست از پیشرفت هیتلر جلوگیری کنند خود دیگر به این سیستم اعتقاد و علاقه ای نداشتند.
کنرانس استرزا تلاشی بود برای هماهنگ کردن سیاستهایی که عملا هماهنگ ناپذیر بودند، یعنی، سیاستهای انگلستان، فرانسه و ایتالیا در مقابله با مسئله هیتلر. در کنفرانس استرزا پیشنویس قطعنامه ای آماده گردیده بود که قرار بود در شورای سازمان جامعه ملل مطرح گردد و هدف آن تقبیح تلاش آلمان برای براندازی سیستم ورسای بود. فسخ برخی از مفاد قرارداد ورسای در پیشنویس کنفرانس استرزا مورد موافقت سه قدرت قرار گرفت، و قرارداد سپس به ژنو برده شد و در آنجا مورد موافقت شورای سازمان جامعه ملل نیز واقع شد؛ اما در عمل هیچ تاثیری نگذاشت، جز اینکه تنفر آلمانیها را نسبت به سازمان جامعه ملل و سیاست فرانسه بیشتر کرد، اتحاد ظاهری که در کنفرانس استرزا بدست آمد، باعث شد که ائتلافی تحت عنوان جبهه استرزا میان انگلستان، فرانسه و ایتالیا ایجاد شود، اما فقط ظرف چند ماه معلوم شد که این جبهه، در واقع اتحاد و ائتلافی تخیلی بیش نبوده و موجودیت واقعی نداشته است.
اولین دلیل واقعی نبودن جبهه استرزا، به سیاست انگلستان برای بازسازی روابط خود با آلمان مربوط می شد. انگلیسیها که از پیشنهاد آلمان در باره نیروی دریایی بسیار خرسند بودند، به آلمانیها پیشنهاد کردند که مذاکرات درباره طرح پیشنهادی هیتلر بین دولتهای انگلستان و آلمان آغاز شود. هیئت نمایندگی آلمان بر همین اساس به لندن آمد و در ژوئن 1935 قرارداد نیروی دریایی بین انگلستان و آلمان به امضا رسید. بدین طریق، تضادی مشخص در سیاست خارجی انگلستان پدیدار شد. انگلیسیها از یک طرف در کنفرانس استرزا اعلام کرده بودند که با هرگونه نقض قرارداد ورسای از طرف آلمانیها مخالفند و عملکرد آلمانیها را محکوم می کردند و از طرف دیگر اینک با قرارداد ژوئن خود به عملکرد آلمانیها، مخصوصا به ادعای هیتلر که نیروی دریایی خود را، 35% نیروی دریایی انگلستان تعیین کرده بود صحه می گذاشتند، هرچند این ادعا آشکارا مغایر قرارداد ورسای بود. فرانسویها دولت انگلستان را بخاطر این تناقض گویی، مورد سرزنش قرار دادند و به آن کشور اعتراض کردند، چراکه عملا نقض قرارداد ورسای توسط آلمان را پذیرفته است. پاسخ انگلستان این بود که دولت انگلستان، وقتی دید که آلمانیها حاضرند نیروی دریایی خود را فقط به اندازه 35% نیروی دریایی انگلستان بسط دهند این مقدار را پذیرفتند؛ زیرا که اگر نمی پذیرفتند آلمان نیروی دریایی خود را به بیش ازآن می رسانید. این مصلحت اندیشی فقط به سود انگلستان بود که خود یک قدرت بزرگ دریایی بود وگر نه از نظر فرانسویها توان نیروی دریایی آلمان اهمیتی نداشت، چراکه به هرحال هر جنگی بین فرانسه و آلمان در نهایت به یک نبرد زمینی می انجامید. تنها اهمیت این مسئله برای فرانسویها این بود که به آنان نشان می داد که انگلیسیها به محض دریافت امتیازی از طرف آلمان بر قانون شکنی هیتلر صحه می گذارند و سیاست مدارای انگلیس، برای فرانسه بسیار خطرناک است. چراکه اگر انگلیسیها مدارا کنند و نقض قرارداد ورسای را از طرف آلمان بپذیرند، این امکان وجود دارد که در آینده نسبت به پیمان شکنیهای دیگر آلمان نیز اغماز به خرج دهند و به این ترتیب امکان ایجاد جبهه ای واحد در برابر آلمان تضعیف می گردید، بخصوص اینکه این احساس هم قوت می گرفت که بزودی ایتالیا از جبهه خارج شده و به جناح هیتلر خواهد پیوست.
پایان
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#2,224
Posted: 21 Jun 2015 01:19
سالهای لوکارنو در اروپا
آنچه که به سالهای لوکارنو معروف شده است یعنی؛ سالهای بین 1929-1925 دوران تسخیر صحنه سیاسی اروپا توسط سه بازیگر عمده چمبرلین، برایان و اشترزمن است. همانگونه که آمد، اشترزمن سعی کرد روابط خود را، نه تنها با کشورهای انگلستان و فرانسه بلکه با شوروی نیز تحکیم بخشد. به این منظور در آوریل 1926، قراردادی را تحت عنوان((قرارداد برلین)) با دولت شوروی امضا کرد، که مفاد این قرارداد در واقع همان سیاست بود که در قرارداد 1923 ((راپلو)) مورد موافقت قرار گرفته بود. اما شاید بزرگترین پیروزی اشترزمن این بود که در سال 1926 آلمان توانست وارد سازمان جامعه ملل گردد.
پس از پایان بحران اقتصادی سالهای 1924-1923 در آلمان و اشغال منطقه رور توسط نیروهای فرانسه و بلژیک مشخص شد که مسئله اصلی سیاست اروپا، اکنون مسئله امنیت فرانسه است. نکته قابل توجه این بود که قرارداد ورسای نه تنها با نا رضایتی دولتها و ملل آلمان و ایتالیا همراه بود بلکه دولت و ملت فرانسه هم قرارداد ورسای را قبول نداشتند.
مبنای قرارداد ورسای بر اصولی استوار بود که با واقعیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اروپا سازگار نبود. و در نتیجه نظرات هیچ یک از دو طرف را تامین نمی نمود. می توان ادعا کر که شرایط بحرانی که بعدها در دهه 1930 در اروپا بوجود آمد از بطن تضادهای درونی ورسای نشأت می گرفت. این تضادهای درونی و نارسایی های قرارداد ورسای از سالهای میانی دهه 1920 پیامدهای خود را نشان می داد. برای فرانسویها، قرارداد ورسای از این جهت نا رسا قلمداد می شد که اهمیت کافی به امنیت مرز فرانسه و آلمان معطوف نداشته بود. باید توجه داشت که فرانسه تا آن زمان در فاصله کمتر از پنجاه سال دو بار توسط ارتش آلمان مورد حمله قرار گرفته بود. یکبار ارتش پروس در سال 1-1870 موفق شد فرانسه را شکست دهد و دولت آن را ساقط کند و بار دیگر در سال 1914 که البته هرچند این بار پاریس فتح نشد ولی خطر جدی بود. این زمان هم فرانسویها نگران خطر سومی بودند.
نخست وزیر وقت فرانسه((کلمانسو)) در کنفرانس ورسای خواهان آن بود که کنترل پلهای رودخانه((راین)) در اختیار نیروهای فرانسوی قرار بگیرد تا بدین ترتیب از حمله آلمانیها از طریق رودخانه((راین)) به فرانسه جلوگیری بشود. تقاضای دولت فرانسه این بود که قسمت غربی رودخانه((راین)) که به((راین لند)) معروف است تماما در اختیار و کنترل ارتش این کشور قرار بگیرد. دولتهای انگلیس و آمریکا با این پیشنهاد مخالف بودند چراکه این منطقه نیز ممکن بود همان حالت الزاس و لورن را پیدا کند.
به همین دلیل در آن زمان پیشنهاد دادند که بجای طرح کلمانسو، بخش(( راین لند)) تحت کنترل آلمانها باقی بماند، منتها دولتهای آمریکا و انگلیس امنیت مرز بین فرانسه و آلمان را تضمین کنند که در صورت حمله از طرف آلمان در این مرز آمریکاییها و انگلیسیها به کمک فرانسویها بشتابند. کلمانسو نیز چون دید که طرح وی مورد موافقت قرار نگرفت، مجبور شد که این طرح را بپذیرد، ولی مشکل عمده این طرح آن بود که کنگره آمریکا قرارداد ورسای را تصویب نکرد. بدین ترتیب تضمین آمریکا در مورد این مرز ماغی گردید. دولت انگلستان هم که دید دولت آمریکا تصمیم خود را پس گرفته است؛ اعلام کرد که دیگر خود را موظف به تأمین امنیت فرانسه نمیداند نتیجه این شد که فرانسویها به نقطه آغاز رسیدند، یعنی همان احساس نا امنی که در خصوص احتمال حمله مجدد آلمان از طرف رودخانه((راین)) مبتنی بود. این مسئله باعث شد که بار دیگر در سال 1925-1924 فرانسویها، بطریقی دیگر در تامین امنیت خود بکوشند. بعضی از مورخین معتقدند که قرارداد ورسای بیش از حد به آلمان سخت گرفت و این سخت گیری یکی از دلایل عمده بروز جنگ جهانی دوم بود. برعکس، گروهی دیگر معتقدند که قارداد ورسای به اندازه کافی به آلمان سخت نگرفت و به همین دلیل بود که آلمان بار دیگر توانست توان آن را بدست آورد که به تجاوزات خود در سال 1930 ادامه بدهد و عاقبت همین تجاوزات به جنگ جهانی دوم انجامید. مهمترین نکته ای که در رابطه با موضوع((راین لند)) حائز اهمیت است طرح این نکته است که آیا فرانسویها، آمریکاییها و انگلیسیها بیش از حد بر آلمان فشار وارد آورده بودند یا اینکه فشار به اندازه کافی نبوده است؟ پس از قرارداد ورسای در نیمه اول دهه 1920 نظر دولت انگلیس بیشتر بر این قرار داشت که خطر بروز جنگ دیگری را در اروپا کاهش دهد، در سال 1923 تا 1925 خط و مشی اصلی دولت انگلستان در مورد مسئله امنیت اروپا تاکید بر محدود کردن و خلع سلاح بود. دولت انگلستان معتقد بود که با خلع سلاح همه جانبه در سطح اروپا می توان از بروز تشنجات و اختلافاتی که به جنگ منجر می شود؛ جلوگیری کرد. بهر تقدیر اگر تشنجهایی هم بوجود آید احتمال جنگ باز خیلی کم خواهد بود.
اما دولت فرانسه برعکس اعتقاد داشت که خلع سلاح نمیتواند امنیت اروپا و فرانسه را افزایش دهد بلکه باید امنیت یک کشور را بالا برد، تا خلع سلاح ممکن شود. دولت فرانسه کوشید با امضای قراردادهایی با کشورهای شرق اروپا یعنی؛ چک اسلواکی، رومانی و یوگوسلاوی تحت عنوان((لیتل اتانت))((little entente)) یا پیمان مودت کوچک امنیت خود را افزایش دهد. دولت فرانسه سعی کرد امنیت خود را اولا؛ از طریق امضای قراردادها و یافتن هم پیمانان و ثانیا؛ از طریق مسلح شدن و همچنین اعمال فشار بیشتر بر روی آلمانها تامین نماید. در سالهای 1923 و 1924 دولتهای فرانسه و انگلیس در پی آن بودند تا با انجام مذاکراتی، چه بطور مستقیم در داخل جامعه ملل و چه خارج از چارچوب جامعه ملل، به توافقی در مورد خلع سلاح اروپایی دست یابند که علاوه بر تحقق خلع سلاح، افزایش امنیت فرانسه را هم در بر داشته باشد.
در سال 1923 کمیسیونی جهت بررسی مسئله امنیت تشکیل شد، که در همان سال گزارشی به مجمع عمومی جامعه ملل ارائه کرد. در این گزارش پیشنهاد شده بود که برنامه ریزی بلند مدتی برای رسیدن به خلع سلاح در اروپا تدوین شود، ولی آنچه که در اولویت قرار داشت، امنیت فعلی اروپا بود، از این رو پیشنهاد شد که اگر در نقطه ای از جهان(بخصوص در اروپا) تجاوزی صورت گیرد، شورای جامعه ملل باید ظرف چهار روز پس از تجاوز، متجاوز را شناسایی و محکوم نماید و به مظلوم(تجاوز شده) کمکهای لازم را اعم از نظامی یا غیره برساند. بدین ترتیب خواسته های نظامی فرانسه در مقابل تجاوز آلمان، در این گزارش گنجانده شده بود و فرانسویان بیش از همه با این گزارش موافق بودند، چه ایشان مایل بودند که منشور جامعه ملل بگونه ای تغییر کند که در صورت بروز تجاوز عله فرانسه، سازمان جامعه ملل و اعضای آن مجبور باشند به کمک دول فرانسه بشتابند. اما جامعه ملل در ذیل ماده 16 منشور خود بیان داشته بود که در صورت بروز تجاوز، کشورهای عضو نسبت به این که عله متجاوز دست به اقدام نظامی-اقتصادی بزنند و به مظلوم کمکهای لازم را بدهند مختار هستند. فرانسه اصرار داشت که مفاد ماده 16 منشور جامعه ملل تغییر کند، این کشور خواهان شدت عمل بود و به تحریم سیاسی-اقتصادی صرف علیه متجاوز بسنده نمیکرد. به همین جهت تمایل فرانسه بر این بود که اقدام کشورهای عضو علیه متجاوز بصورت تعهد و اجبار باشد، نه اختیاری، پیشنهاد فرانسه به کمیسیون عملا نقض ماهیت ماده 16 منشور جامعه ملل تشخیص داده شد و به همین دلیل دولت انگلستان طرح فرانسه را رد کرد. اختلاف سلیقه و نظر بین دولتهای فرانسه و انگلیس در این زمان به نحوه برخورد با آلمان مربوط می شود و این اختلاف دیدگاه تقریبا در طول سالهای بین دو جنگ وجود داشته است.
انگلیسیها بیشتر بر این عقیده بودند که از طریق خلع سلاح و بعدها از طریق اتخاذ سیاست مدارا با آلمانیها می توان معضلات سیاسی اروپا را حل کرد. در مقابل دولت فرانسه سیاست خشن و انعطاف نا پذیری در قبال آلمان اتخاذ نمود. بدین ترتیب بین گرداننده گان اصلی کنفرانس ورسای نیز اختلاف نظر وجود داشت. این یکی از پیچیدگیهای عمده قرارداد ورسای بود، سیستمی که نه تنها مخالف بسیاری داشت که موافقانش هم با یکدیگر اختلاف داشتند. به این ترتیب مذاکراتی جهت اسلاح سیستم ورسای به گونه ای که مورد قبول هر دو طرف(فرانسه و انگلیس) باشد، آغاز شد. این گفتگوها در پاییز 1924 در ژنو بین هریوت نخست وزیر فرانسه و مک دونالد نخست وزیر انگلیس- که اولین نخست وزیر از حزب کارگر بود- شروع شد. در طی ملاقات این دو نخست وزیر، طرحی تهیه و مورد تصویب دو طرف قرار گرفت که بعدها به نام((پروتکل ژنو)) معروف شد.
یکی از نا رضایتیهای فرانسه از قرارداد ورسای به منشور جامعه ملل و عملکرد جامعه ملل مربوط می شد، به این مفهوم که دولت فرانسه مجدانه خواستار تقویت منشور جامعه ملل بود، تقویتی که جامعه ملل را قادر سازد به محض بروز کوچکترین تجاوزی از سوی هر کشوری، در مقابل متجاوز بایستد، به اقدام نظامی متوسل شود و دفع تجاوز نماید. اکثر سیاستمداران انگلیس خواهان چنین امری نبوده و تمایلی به تغییر منشور جامع ملل نداشتند. اما مک دونالد در حکومت چند ماهه اش، یک استثنا بود. وجود عقاید سیاسی رادیکال در وی را وادار به همکاری با سازمان جامعه ملل کرده بود؛ چون عقیده سیاسی غالب بر شخصیت مک دونالد، انتر ماسیونالیسم بود، عقیده ای که اکثریت قریب به اتفاق اعضای جامعه سازمان ملل را نیز در سیطره خود داشت و اینک این همسویی اندیشه، در مقطعی استثنایی(حکومت چند ماه او) انگلستان را به حمایت از سازمان جامعه ملل برانگیخته بود که در نتیجه به نزدیکی و توافق فرانسه و انگلیس به یکدیگر و بالاخره امضای((پروتکل ژنو)) منجر گردید. مفاد پرروتکل ژنو به دو مشکل عمده که در درون منشور سازمان وجود داشت مربوط بود و پروتکل ژنو عمدتا به منظور حل و فصل این مشکل تدوین شده بود.
این دو مشکل که همچون موانعی بر سر راه تصمیم گیریهای سازمان جامعه ملل خودنمایی می کردند، عبارت بودند از: اولا مانعی در مورد(( اتفاق آرا)) به این معنی که در منشور سازمان جامعه ملل تصریح شده بود که برای مسائل مطروحه و تصمیمات سازمان باید((اتفاق آرا)) حاصل شود تا شورا بتواند آنها را به مورد اجرا بگذارد و در کسب((اتفاق آرا)) همیشه این خطر وجود داشته که عضو یا اعضایی مخالف پیشنهاد مطرح شده باشند، یعنی؛ تصمیمات شورا را((وتو)) نمایند و در چنین صورتی سازمان نمی تواند علیه هیج متجاوزی اقدام اقتصادی-نظامی قاطعی بعمل آورد. مورد دوم مانعی بود که از مسائل داخلی کشور نشأت می گرفت یعنی؛ اگر در میان کشورهای عضو جامعه بین الملل اختلافی بروز می نمود و یا اگر کشوری نسبت به قشر یا گروهی از اتباع خود، ظلمی را روا می داشت و یا سیاست ناخوشایندی را تعقیب می نمود، شورای سازمان تا چه میزان می تواند حق مداخله داشته باشد. در اینجا نیز فرانسه معتقد بود که سازمان باید بتواند در مسائل داخلی کشورها مداخله نماید. به ویژه که از باورهای آلمان یکی هم این بود که ملت المان در بیش از یک کشور یا سرزمین زندگی می کنند بعبارت دیگر، هرجا که آلمانی هست همانجا، ((آلمان)) است. به همین علت ناسیونالستهای افراطی آلمان رفتار کشورهای اروپایی را با مردم آلمانی نژاد آن کشورها زیر نظر داشتند تا بهانه ای بدست آورده و به این کشورها تجاوز نمایند، چنانکه بعدها هیتلر، رفتار دولت اتریش را با مردم آلمانی نژاد آن کشور مورد بهانه قرار داد.
و اما در پروتکل ژنو راه حلهایی برای این مسائل ارائه شد که به شرح آن می پردازیم:
پروتکل ژنو برای مشکل((اتفاق آرا)) دو حالت را در نظر گرفت. در حالت اول، می گوید اگر مسئله مورد اختلاف قانونی وحقوقی باشد، آن را باید به دادگاه دائمی عدالت بین الملل ارجاع نمود و در حالت دوم، اگر مسئله مورد اختلاف قانونی و حقوقی نباشد، به کمیته داوران سپرده می شود. در مورد مسئله دوم، یعنی؛ در ارتباط با سیاست داخلی کشورها، شورای امنیت نمی توانست تصمیمی قاطع اتخاذ نماید. چراکه دخالت در امور داخلی کشورها را خلاف عرف روابط و قوانین بین الملل و سرانجام نقض حاکمیت دولتها می دانست. اما فرانسه و انگلیس در پرتکل ژنو به این راه حل رسیدند که طبق ماده 11 منشور جامعه ملل مبتنی بر دخالت سازمان جامعه ملل، در موقع بخطر افتادن صلح جهانی، می توان از روش میانجی گری و حل مسالمت آمیز استفاده کرد.
راه حلهای ارئه شده در پروتکل ژنو باعث شد که فرانسه بطور نسبی احساس امنیت کند. اما دیری نپایید که در انتخابات نوامبر 1924 انگلستان، رمزی مک دونالد برکنار شد و استنلی بالدوین از حزب محافظه کار به قدرت رسید. با تغییر حکومت در انگلستان، سیاست این کشور نیز در برخورد با مسائل بین المللی و سازمان جامعه ملل دستخوش تغییرات عمده گردید و نخست وزیر جدید، تحت فشار جناح راست حزب محافظه کار تعهدات بین المللی دولت پیشین را انکار نموده و در ماه مارس 1925 توسط چمبرلین وزیر خارجه دولت خود، به سازمان جامعه ملل اعلام کرد که پروتکل ژنو مورد تایید دولت او نیست.
پروتکل ژنو آخرین تلاشی بود که جهت تقویت جدی سازمان جامعه ملل و حل مسائل و مشکلات بین المللی در سطح سازمان جامعه ملل صورت می گرفت. طرح پروتکل ژنو، خبر از یک دوران تاریخی می داد که در آن کشورها سعی می کردند مسائل و مشکلات سیاسی-امنیتی را در سطح جهانی و بین المللی در چهارچوب سازمان جامعه ملل حل نمایند و اینک شکست آن، خبر از پایان آن دوره و شروع دوره تاریخی دیگری می داد که در آن کشورها درصدد بودند که مسائل و مشکلات را بصورت منطقه ای و خارج از چهارچوب سازمان جامعه ملل حل و فصل کنند. شکست پروتکل ژنو، در حقیقت مقدمه ضربات پیاپی بعدی بود که در دهه 1930 بر پیکر نحیف سازمان جدیدالتاسیس جامعه ملل وارد آورد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#2,225
Posted: 21 Jun 2015 01:21
در زمانی که اهمیت سازمان جامعه ملل بعنوان حافظ صلح و ثبات بین الملل مورد تردید قرار گرفته بود و کشورهای اروپایی در پی حل و فصل مسائل و مشکلات خود در چهارچوب قراردادهای منطقه ای بودند، دولت آلمان تلاش می نمود تا به سازمان جامعه ملل وارد شود و چون حکومت وایمار از نظر موقعیت داخلی تحت فشارهای اقتصادی سالهای 1924-1923 قرار گرفته بود جمهوری خواهان طالب برقراری روابط بین المللی و سرانجام موفقیتهایی در صحنه بین المللی بودند تا بتوانند اقتصاد آلمان را رونق بخشند.
در این میان بهترین راه برای آلمان، ورود به سازمان جامعه ملل بود. چراکه ورود به این سازمان به مفهوم وارد شدن به نظام نوین بین المللی ایجاد شده پس از جنگ جهانی اول بود. در این راستا حکام وایمار و بخصوص شخص اشترزمن دست به سیاست فعالی زدند. اشترزمن که برای مدت کوتاهی صدراعظم آلمان بود، پس از برکناری از مقام صدراعظمی در نوامبر 1923 عهده دار وزارت امور خارجه و سیاست خارجی آلمان شد و تا زمان فوتش به سال 1929، در تغییر جناح بندی های سیاسی اروپا و همچنین در تغییر روابط خارجی آلمان با کشورهای فاتح جنگ اقداماتی انجام داد. او امیدوار بود که موضع حکومت وایمار و موضع سوسیال دموکراتها را که حامیان حکومت وایمار بودند در داخل جمهوری وایمار توجیه و تحکیم کند.
در 1922 دولت آلمان به دولتهای فرانسه و انگلستان و بلژیک پیشنهاد کرد تا یک معهده عدم تجاوز 25 ساله با یکدیگر امضا نمایند. این پیشنهاد در همان سال توسط فرانسویها رد شد. بار دیگر در فوریه 1925 دولت آلمان به نخست وزیر وقت فرانسه هریوت، یادداشتی ارائه داد و طی آن اعلام کرد حاضر است با تمام کشورهایی که به مسئله راین علاقه دارند یعنی؛ فرانسه، انگلیس و ایتالیا قراردادی منعقد نماید که با یکدیگر وارد جنگ نشوند. دولتهای انگلستان و فرانسه پس از انجام مذاکراتی در روز 16 ژوئن 1925 طی یادداشتی به دولت آلمان اظهار داشتند که هر گونه قراردادی که در بر دارنده ورود آلمان به سازمان جامعه ملل و یا تغییر مفاد قرارداد ورسای باشد را نخواهند پذیرفت، همچنین در صورت تنظیم قراردادی، دولت بلژیک نیز باید بعنوان امضا کننده قرارداد حاضر باشد و در نهایت علاوه بر قرارداد مربوط به موضوع راین لند باید قراردادی به منظور برقراری حق داوری بین دولتهای فرانسه و آلمان به امضا برسد که در صورت بروز اختلاف راه حل صلح آمیزی از طریق داوری وجود داشته باشد. در ژوئیه همان سال دولت آلمان یادداشتی در پاسخ به دولت فرانسه ارسال داشت و پذیرفت که تعهدی به سازمان جامعه ملل بدهد، در مقابل آن آلمان خواستار آن بود که در صورت وارد شدن به سازمان جامعه ملل، تحت ماده 16 منشور سازمان جامعه ملل قرار گیرد. به دیگر سخن آلمان که نیروی نظامی قوی نداشت می خواست تا از تضمینهای نظامی این سازمان جهت افزایش امنیت خویش استفاده کند. در نتیجه بین این دو موضوع یعنی؛ خلع سلاح و ورود آلمان به سازمان جامعه ملل، رابطه تنگاتنگی ایجاد شد. آلمان متعهد گردید که در چهارچوب منشور سازمان جامعه ملل ور در حد توان نظامی ور موقعیت جغرافیایی خود با این سازمان همکاری کند. پس از این مقدمات در چهارم اکتبر 1925 قرارداد لوکارنو در شهر لوکارنو سوئیس منعقد گردید. سه قرارداد امضا شده در طول کنفرانس عبارت بودند از: 1- قرارداد لوکارنو بین فرانسه و آلمان و آلمان و بلژیک که مرزهای آنها را تضمین می کرد. 2- قراردادهای داوری بین آلمان و کشورهای چک اسلواکی، لهستان، فرانسه و بلژیک. 3- قراردادهای تضمین متقابل میان فرانسه از یک سو و چک اسلواکی و لهستان از طرف دیگر. تمام این قراردادها بطور رسمی در پایان دسامبر همان سال در لندن به امضا رسید.
در قرارداد لوکانو تضمین مرزهای فرانسه-آلمان و همچنین آلمان و بلژیک به عهده انگلستان بود. دولت انگلستان بدین ترتیب خود را حامی مرزهای موجود اروپا معرفی کرد. در نتیجه برای فرانسویها این موقعیت که، مانند تابستان 1923 در صورتی که آلمان به قراردادهای خود وفادار نباشد یا نقض معاهده کند، بتوانند وارد خاک آلمان شوند و دست به اشغال نظامی بزنند از میان رفت. اکنون لوکارنو بدین مفهوم بود که دیگر هیچ وقت دولت فرانسه نمی تواند وارد خاک آلمان شود و قسمتی از آن را اشغال کند و انگلیس به این دلیل حاضر به تضمین مرزها شد که احتمال حمله نظامی آلمان به فرانسه را بسیار ضعیف ارزیابی می نمود.
پس لوکارنو بیش از آنکه سیستم موازنه قوا را در اروپا تغییر بدهد خود نمایانگر سیستم موجود موازنه قوا بود و در نتیجه طبیعی بود با تغییر موازنه قوا، قرارداد لوکارنو به مشکل بر خورد می کرد و ادامه حیاتش ممکن نمی بود و همین طور هم شد، زیرا بخاطر رشد بالاتر اقتصادی و جمعیتی در آلمان موازنه قوا در اروپا تغییر کرد و زمانی رسید که قرارداد لوکارنو دیگر با واقعیتهای سیاسی آن قاره تطابق نمی کرد. بعضی از مورخان معتقدند که یکی از بزرگترین کمبودهای لوکارنو عدم تضمین در مورد مرزهای شرقی آلمان بود. این قرارداد امکان تلاش آلمان را جهت تغییر مرزها در اروپای مرکزی و شبه جزیره بالکان، در سرزمینهایی که افراد آلمانی نژاد زندگی می کردند و دولت آلمان بر آنها کنترلی نداشت، باز گذاشت. بدین جهت عدم وجود تضمین در مرزهای شرقی یکی از مشکلات عمده لوکارنو بود. فرانسه برای اینکه از حرکتهای توسعه طلبانه آلمان به سوی مرزهای شرقی جلوگیری کند، تصمیم گرفت روابط خود را با کشورهای شرق اروپا، بهبود بخشد، وهمانطور که آمد، بعد از قرارداد ورسای پیمانی بنام مودت کوچک بین سه کشور اروپای شرقی و فرانسه بسته شد. در چهرچوب کنفرانس لوکارنو دولت فرانسه و دولتهای چکسلواکی و لهستانیک قرارداد تضمین متقابل به امضا رسید که عملا به این مفهوم بود که در صورت حمله آلمان به دولت چکسلواکی یا لهستان دولت فرانسه به حمایت از این دو دولت علیه متجاوز وارد عمل شود. این قراردادهای در دهه 1930 با مشکلات عدیده ای مواجه شد و سرانجام حمله آلمان به لهستان در 1939 جرقه ای بود که خرمن جنگ جهانی دوم را آتش زد.
مطابق قرارداد سوم؛ دولت آلمان پذیرفته بود که اختلاف خود را با کشورهای فرانسه، لهستان، چکسلواکی و بلژیک بصورت صلح آمیز و با داوری کشوری که مورد قبول همه طرفها باشد حل کند. این قرارداد با موازنه قوا در اروپا ادامه میافت طبیعی است که اگر موازنه قوا در اروپا تغییر پیدا می کرد، این بخش ار قرارداد لوکارنو نیز به فراموشی سپرده می شد.
چمبرلین، وزیر خارجه انگلستان بر این عقیده بود که قرارداد امضا شده قرارداد خوبی است، از این جهت که صلح و آرامش را به اروپا می آورد و زمینه را برای بهبود اوضاع اقتصادی آماده می کند. در مورد تعهدی که دولت انگلستان در مورد تضمین مرزهای آلمان که زا یک طرف به فرانسه و از طرف دیگر به بلژیک داده بود، چمبرلین احساس نگرانی نمی کرد، چراکه بر این باور بود که سیاست خارجی دولت آلمان تحت رهبری اشترزمن اقتضا می کند که خواهان صلح و ثبات در منطقه اروپا باشد و امکان بروز جنگ در منطقه را اکنون بسیار کم می دید و لذا امکان این را که روزی دولت انگلستان مجبور بشود که به تعهد نظامی خود در قبال فرانسه جامه عمل بپوشاند جدی نمی گرفت. در نتیجه دولت انگلستان احساس می کرد، در ایجاد صلحی کمک کرده است که برای او هزینه ای در بر نداشته است. باید توجه داشت که چمبرلین خواهان بهبود روابط انگلستان و فرانسه و اشترزمن نیز خواهان بهبود روابط آلمان با قدرتهای فاتح عمده در اروپا، یعنی انگلستان و فرانسه بود. به همین دلیل طی این سالها روابط حسنه ای بین انگلستان، فرانسه و آلمان بوجود آمد.
در فرانسه، برایان در این زمان مقام وزارت خارجه را بر عهده داشت و تا سال 1929 در این مقام باقی ماند برقراری یک رابطه صمیمانه شخصی بین این سه نفر یعنی برایان، چمبرلین و اشترزمن به بهبود روابط بین الملل در سالهای 1925 تا 1929 که پایان حکومت این سه نفر است، بسیار کمک می کرد. از دیدگاه برایان حسن عمده قرارداد لوکارنو در این بود که دولت انگلستان ضامن مرز بین فرانسه و آلمان باشد و حسن دیگر آن پذیرش غیر نظامی بودن منطقه راینلند از سوی دولت آلمان محسوب می گردید. همچنین برایان موفق شد در طول کنفرانس قراردادهایی با کشورهای چکسلواکی و لهستان ببندد تا جایگزینی برای تضمین مرزهای شرقی آلمان باشد، تضمینی که انگلیسیها حاضر به قبولش نشدند. اما این نکته را هم باید در نظر داشت که لوکارنو در واقع برای فرانسه به منزله تیغ دو لبه بود. یعنی؛ همانطور که اگر آلمان به فرانسه حمله می کرد، طبق این قرارداد انگلیسی ها باید به طرفداری از فرانسوی ها وارد عمل شوند؛ اگر فرانسوی ها بخواهند بار دیگر عملیات 1923 اشغال منطقه رور را تکرار کنند، آنگاه انگلیسی ها باید به طرفداری از آلمان و علیه فرانسه وارد عمل شوند. پس فرانسه در عین حال آزادی عمل خود را، در چهارچوب قرارداد لوکارنو از دست داد، و این یکی از موفقیتهای دولت آلمان بود.
در آلمان سیاستهای اشترزمن با موفقیت چشمگیری روبرو شد. برای اینکه اولا؛ فرانسوی ها از این به بعد دیگر نمی توانند در منطقه رور دخالت بکنند. ثانیا؛ اشترزمن موفق شد که مشکل خلع سلاح آلمان را به این ترتیب حل کند که آلمان از ماده 16 منشور جامعه ملل معف شود و ثالثا آلمان برای امضای قرارداد لوکارنو، از سال 1926 نه تنها وارد سسازمان جامعه ملل گردید بلکه بعنوان یکی از اعضای دائمی شورای این جامعه نیز پذیرفته شد، بدون اینکه نیاز به پذیرش ماده 16، داشته باشد. رابعا؛ اشتزمن موفق شد که مسئله خروج نیروهای فاتح از منطقه راین لند، به ویژه از منطقه کولون را حل کند. توضیح آنکه منطقه راین لند طبق قرارداد ورسای، تحت اشغال نیروهای فاتح قرار گرفت. در قرارداد ورسای مقرر شد که کشورهای فاتح نیروهای خود را در سه مرحله از این ناحیه خارج نمایند. هنوز مرحله اول انجام نشده بود که به موجب قرارداد جدید((لندن)) کمیته ای بنام((کمیسیون کنترل نظامی متفقین)) تشکیل شد که بنام اختصاری((I.M.C.C)) خوانده شد و نظارت بر خروج نیروهای نظامی از منطق اشغالی را بعهده گرفت. این کمیسیون به این منظور تشکیل شد تا بروی مسائل نظامی آلمان نظارت کامل داشته باشد و ببیند آلمان تا چه حد به مفاد قرارداد ورسای عمل کرده است.
البته باید در نظر داشت که متفقین منطقه راین لند را بعنوان گروگان نگه داشته بودند و منظورشان این بود که آلمان به مفاد قرارداد ورسای پایبند بماند و در صورت زیر پا گذاشتن این مفاد، نیروهای فاتح هم از این منطقه خارج نشوند. اتفاقا چنین هم شد یعنی طبق گزارشی که پس از ملاقات سفرای فاتحان در 27 دسامبر 1924 از سوی I.M.C.C صادر شده بود و دلالت بر آن داشت چون حکومت آلمان قرارداد ورسای را زیر پا گذاشته و به بعضی از تعهدات خود عمل نکرده است، می باید فعلا باید خروج نیروی نظامی از منطقه کلون که در مرحله اول خروج از راین لند بود به تعویق می افتاد. اینک اشترزمن بود که پس از امضای قرارداد لوکارنو نیروهای فاتح را متقاعد کرد، که از منطقه خارج شوند. در نتیجه این یکی دیگر از پیروزیهای آلمان و پیروزیهای شخص اشترزمن بود. باید توجه داشت که اشترزمن اگرچه سیاست خود را تحت عنوان سیاست اجرا به منظور پیاده کردن قرارداد ورسای و اجرا و ایفای تعهدات ورسای دنبال می کرد، در ضمن سیاست بهبود روابط آلمان و روسیه را نیز تعقیب می نمود.
چهارمین امضا کننده این قرارداد موسولینی است. موسولینی در مزاکرات قرارداد لوکارنو، عملا کنار گذاشته شد، یعنی؛ او می خواست مرز آلمان در قسمت برنر به شود ایتالیا تغییر پیدا کند، که قدرتهای بزرگ موافقت نکردند. ایتالیا ناکام ماند و آنچه را در عوض تصاحب کرد، در واقع چیزی است که در پی آن نبود یعنی امضای تعدادی قرارداد که در نهایت هیچ کدام سودی برای این کشور در بر نداشت.
موسولینی یک تجدید نظر گرا است. این اصطلاح پس از 1918 به کسانی اطلاق می گردد که می خواستند سیستم ورسای را تغییر داده و در نهایت سیستم موجود و قراردادهای صلح را برندازند. اما قرارداد لوکارنو سعی در تقویت نظام ورسای دارد و بدین ترتیب می توان نتیجه گرفت که امضای قرارداد لوکارنو در نهایت بضرر مقاصد تجدید نظر گرایانه موسولینی بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#2,226
Posted: 21 Jun 2015 01:23
مشکلات و کاستی های قرارداد لوکارنو
عیب اول قرارداد لوکارنو که قبلا هم به آن اشاره شد؛ در این است که این قرارداد بیش از آن که مسیر سیاست اروپا را تغییر بدهد، در عمل، واقعیتهای سیاسی موجود در اروپا را صرفا بیان می کند یعنی، بیانگر موازنه قوا در اروپا می باشد. بنا به قول بعضی از مورخان، قرارداد ورسای این عیب را داشت که از یک طرف به اندازه کافی به آلمان سخت نگرفته بود یعنی؛ آلمان را آنچنان تضعیف نکرده بود که باردیگر نتواند بعنوان یک خطر جدی برای فرانسه و اروپا قد علم کند و از طرف دیگر آن قدر هم به آلمان آسان نگرفته بود، تا مورد قبول ملت آن کشور باشد. در حقیقت مفاد قرارداد ورسای در یک حالت، کج دار و مریز، قرار داشت، و همین مطلب به نظر مورخان یکی از دلایل عمده شکست سیستم ورسای بوده است. لوکارنو ادامه دهنده را ورسای بود و به همین دلیل تناقض اصلی آن را به ارث برده بود.
بهبود روابطی که در دوران لوکارنو بوجود آمد، در چهارچوب موازنه قوای زمان خود گنجیده است و آن هنگام که این وازنه قوا تغییر می کند و آن سه سیاست مدار معروف یعنی؛ چمبرلین، برایان و اشترزمن از صحنه سیاسی اروپا خارج می شوند، می بینیم که پایه و اساس سیستم لوکارنو به لرزه می افتد.
پس بطور خلاصه می توان گفت که قرارداد لوکارنو از یک طرف بازگو کننده واقعیتهای سیاسی سال 1925 اروپا بوده و از طرف دیگر بهبود روابطی که از این سال بین قدرتهای بزرگ اروپا وجود داشته مرهون وجود رابطه خاص و دوستانه بنیان گذاران آن بوده که بدیهی است به محض خروج آنان از صحنه سیاست این روابط نیز بهم می خورد.
ایراد دوم که به آن نیز اشاره شده به فقدان تضمین در قسمت شرقی و مرزهای شرقی آلمان مربوط می شود. یعنی؛ انگلستان حاضر شد که مرزهای غربی آلمان را تضمین کند، اما مرزهای شرقی آلمان را تضمین نکرد و بدین ترتیب برای آلمان امکان نفوذی باقی ماند که از آنجا به خارج مرزهای خود نفوذ و تجاوز نماید.
ایراد سوم قرارداد لوکارنو، در مورد تقسیم و مرزهای اروپا و رعایت اولویتها بود. قرارداد لوکارنو، به این منظور اعلام می کند که امنیت قابل تفکیک است و همین طور اهمیت مرزها بعنوان چهارچوبهای امنیت قابل رتبه بندی است. وقتی این اصل پذیرفته شد، آن اصل کلی که قارداد ورسای بر پایه آن قرار داشت، یعنی؛ احترام به مرزها و اصل عدم تجاوز زیر سوال می رود. به این ترتیب می توان گفت که قرارداد لوکارنو خود یک نوع تجدید نظر است؛ تجدید نظری در قرارداد ورسای، اما این تجدید نظر در عمل به آن معنی است که اصل قرارداد از اعتبار ساقط است، و باز به این معنی است که می شود تغییرات دیگری هم در سیستم ورسای داد. سومین عیب قرارداد لوکارنو نتیجه همین مسئله است. چنانکه آلمان در دهه 1930 از این باب مفتوح-تجدید نظر- فوائد بسیار می برد و از جامعه ملل می خواهد که تغییرات دیگری در قرارداد ورسای انجام دهد. باید در نظر داشت که نه فقط هیتلر که اشترزمن هم خواهان تغییرات در قرارداد بوده، یعنی هیچ کدام لوکارنو را پایان کار نمی دانسته اند.
قرارداد لوکارنو برای شخص اشترزمن فتح بابی بوده است که آلمان به این طریق موفق شده است؛ اولا؛ برای بار دیگر وارد جرگه قدرتهای بزرگ بشود و ثانیا؛ در داخل این جرگه با سایر قدرتها در باره مفاد قرارداد ورسای به مذاکره بپردازد. هرچند ممکن است که اشترزمن مسائل را به این صراحت مطرح نکرده باشد ولی سیاست او در سالهای بعد نشان می دهد که احتمالا هدف او همین بوده است. آنچه را که بعضی با خشونت در آلمان می خواستند بدست بیاورند، یعنی همان تجدید نظر در قرارداد ورسای، اینک اشترزمن از طریقی دوستانه و بوسیله مذاکره بدست آورد و در نتیجه اید گفت که اشترزمن هم از این نظر یک تجدید نظر طلب محسوب می شود. وی سیاست مدار ماهری بود که از هر نکته ای، هرچند جزیی به سود آلمان استفاده می کرد. دولتهای انگلیس و مخصوصا فرانسه بخوبی می دانستند که اشترزمن طرفدار بهبود روابط است. در نتیجه اشترزمن از این نکته استفاده کرده در گفتگوهایش با انگلیس و فرانسه، آن را بشکل تهدیدی بکار می برد و متذکر می گردید که اگر گفتگوهایشان به نتیجه نرسد، افرادی جای اورا خواهند گرفت که همان اهداف او را با استفاده از خشونت دنبال می کنند، و سرانجام روابط حسنه بین آلمان، انگلیس و فرانسه را برهم خواهند زد، پس بسود فرانسه و انگلیس است که کنار بیایند و به خواسته های او پاسخ مثبت دهند. استفاده از این تاکتیک خاص توسط اشترزمن بسیار موثر و تا حد زیادی قرین موفقیت بود. به این مفهوم که انگلیسیها و فرانسویها در طول این سالها، امتیازاتی به اشترزمن می دهند.
چهارمین ایرادی که به قرارداد لوکارنو گرفته اند، به یک مسئله تکنیکی خواص مربوط می شود. به این معنی که، انگلیس مرزهای غربی آلمان را تضمین می کرد بدون اینکه نیروی نظامی کافی برای حفظ این مرزها اختصاص داده باشد. انگلستان همیشه یک قدرت دریایی عمده بوده است، و نه یک قدرت زمینی، و توجه خود را هم بیشتر به مسائل مستعمرات معطوف داشته است تا مسائل داخل اروپا. در این سالها نیز توجه انگلستان بیش از پیش معطوف سیستم استعماری بود که بعداز 1918 با فروپاشی امپراتوری عثمانی از یک طرف و فروپاشی مستعمره های آلمان از طرف دیگر، بسط یافته و سرزمینهای تحت عنوان قیومیت به آن اضافه شده بود. قیومیت سیستمی است که در چهارچوب سازمان جامعه ملل، بوجود آمده بود و بر طبق آن انگلستان سرپرستس بعضی از سرزمینهایی را که قبلا بصورت حکومت تحت الحمایه امپراطوری عثمانی بودند بدست می آورد. در نتیجه انگلیس بسیاری از نیروهای خود را برای سرکوب و اضمحلال نیروهای استقلال طلب این مناطق گمارده بود و برای انجام عملیات در اروپا نیروی کافی در اختیار نداشت. حتی به فرض آنکه در اروپا نیروی کافی وجود داشت، امکان رساندن به موقع این نیروها به مرز غربی آلمان، بسیار مشکل بود، چراکه آلمانیها می توانستند ظرف چند ساعت از این مرز عبور کرده و وارد خاک فرانسه شوند در حالی که شاید چند هفته وقت لازم بود تا نیروهای انگلیسی خود را به این مرز برسانند و از این سرزمین مورد تجاوز حمایت نمایند.
بدین گونه فرانسه مجبور بود طبق قرارداد لوکارنو از این پس یک سیاست صرفا دفاعی در پیش گیرد که هدف آن معطل ساختن حمله احتمالی ارتش آلمان به این کشور تا زمان رسیدن نیروهای انگلیسی بود. این سیاست یا سیستم دفاعی به خط((ماژینو)) که خطی است که فرانسویها جهت دفاع در مقابل هجوم احتمالی ارتش آلمان به خاک فرانسه می کشند معروف گردید. این طرز فکر نگرش غالب در سیاست نظامی-امنیتی فرانسه می گردد و باعث می شود که آلمان در مرزهای خود احساس امنیت کاملی بکند و با خیالی آسوده خود را آماده کند تا زمان مناسبی که می خوهد به فرانسه حمله کند یعنی؛ آلمانی ها میدانند که فرانسویها دیگر به آنها حمله نخواهند کرد، و اشغال((رور)) بار دیگر تکرار نخواهد شد. اکنون بجای فرانسه این آلمان بود که امنیت یافته بود و این یکی دیگر از عجایب قرارداد لوکارنو بحساب می آید. استراتژی خط ماژینو یک استراتژی صرفا تدافعی بود که امنیت آلمان را تضمین کرد و آینده فرانسه را بخطر انداخت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#2,227
Posted: 21 Jun 2015 01:29
روابط بین الملل در اروپا پس از امضا قرارداد لوکارنو
سازمان جامعه ملل متشکل از شورایی بود که در ابتدا شامل چهار عضو دائمی انگلستان، فرانسه، ایتالیا و ژاپن بود. اشترزمن به شرطی خواهان ورود به سازمان بود که آلمان یکی از اعضا دائمی شورای سازمان باشد و به این ترتیب تعداد اعضای شورا به 5 عضو افزایش میافت اما در همین زمان سه کشور دیگر یعنی؛ لهستان، اسپانیا و برزیل نیز خواهان ورود به جرگه اعضای دائمی شورا بودند. ابتدا قرار بود که در روز 8 مارس 1926، مجمع عمومی سازمان جلسه ای تشکیل بدهد و در آن، آلمان به سازمان وارد شود، اما بر اثر بروز اختلاف بر سر تقاضای لهستان، اسپانیا و برزیل ورود آلمان به سازمان مدتی به تعویق افتاد. در نهایت مشکل به این ترتیب حل شد که تعداد کل اعضای شورا از 10 به 14 عضو افزایش یابد و تعداد اعضای انتخاب شده، یعنی اعضای غیر دائمی شورا، از 6 عضو به 9 عضو افزایش یابد. همینطور تعداد اعضای دائم از 4 به 5 عضو افزایش یافت تا به این ترتیب عضویت در شورا شامل آلمان هم بشود. این مساله باعث شد که برزیل برای مدتی از سازمان خارج شود که البته در آن موقع ضربه ای بر پیکر سازمان محسوب می شد. اما برزیل پس از مدتی به سازمان بازگشت.
در روز 8 سپتامبر 1926 آلمان رسما به عضویت سازمان پذیرفته شد و با ورود آلمان به سازمان یکی از کمبودهای بزرگ سازمان مرتفع گردید. چند روز پس از ورود آلمان به جرگه سازمان جامعه ملل، برایان وزیر امورخارجه فرانسه از اشترزمن دعوت کرد تا در محلی بنام تروی در نزدیکی ژنو با او ملاقات کند این فتح بابی بود برای انجام مذاکرات متعددی که از همین زمان تا سال 1929 که زمان درگذشت اشترزمن است ادامه داشت. این مذاکرات اغلب بین برایان و اشترزمن انجام میگرفت و گاهی چمبرلین نیز در آن حضور میافت و در خلال این گفتگوها که بصورت رسمی وغیر رسمی انجام می گرفت مسائل عمده سیاسی اروپا و اختلافات بزرگ بین سه کشور در محیطی دوستانه حل و فصل می شد.
بعضی از مورخان سالهای 1925 تا 1929 را سالهای صلح می دانند، و برخی دیگر آنها را سالهای ثروت و بهبود اوضاع اقتصادی خوانده اند، اما یک دیدگاه دیگر نیز وجود دارد، دیدگاهی که((ادوارد هلت کار)) در کتاب خود تحت عنوان((بحران 20 ساله 1939-1919)) بیان داشته است. وی این سالها را، سالهای اوج تخیل گرایی می نامد، سالهایی که خیال بافی و دور شدن از واقعیتها، بویژه در مسائل سیاسی اوج می گیرد. در همین سالها بود که قدرتهای غربی گان می کردند، می شود بر پایه قراردادها و مذاکرات مسائل عمده و ساختار سیاسی اروپا را حل و فصل نمود، غافل از این که این مسائل عمده تر از آن هستند که بتوان با امضای قرادادهایی آنها را از میان برداشت. اوج این خیال پردازی را در قراردادی می بینیم که به قرارداد پاریس یا قرارداد((برایان-کلوگ)) معروف است. برایان عهده دار وزارت امور خارجه فرانسه و کلوگ همتای آمریکایی وی بود. درآوریل 1927 برایان در مراسم بزرگداشت دهمین یادواره ورود آمریکا به جنگ جهانی اول به دولت آمریکا پیشنهاد کرد که قراردادی بین دو کشور به منظور غیر قانونی کردن جنگ بعنوان ابزار سیاست خارجی امضا شود. دولت آمریکا در پاسخ به این درخواست پیشنهاد کرد که بهتر است این قرارداد بصورت یک قرارداد بین المللی امضا شده و سایر کشورها نیز بتوانند به ان ملحق شودند که برایان با این پیشنهاد موافقت کرد. در اوت 1928 نمایندگان شش قدرت بزرگ در پاریس ملاقات کردند و قراردادی را به امضا رساندند که به قرارداد برایان-کلوگ یا قرارداد پاریس معروف است. طبق این قرارداد امضا کنندگان متعهد شدند که استفاده از جنگ را بعنوان ابزار سیاست خارجی و بعنوان ابزاری جهت بسط منفع ملی منسوخ بدانند. همینطور آنها استفاده از جنگ را برای حل اختلافها و مسائل بین المللی مردود دانستند.
سوالی که برخی از مورخین مطرح کرده اند این است که آیا امضا کنندگان این قرارداد براستی گمان می کردند که به این وسیله می شود جنگ را از صحنه بین المللی حذف نمود؟ یا فقط می خواستند؛ ملتها باور کنند که اعتقاد اینان به حذف جنگ، و توسل به مذاکره اعتقادی راسخ است. باید در نظر داشت که نسل جوان آن زمان جنگ جهانی اول را پایان دهنده همه جنگها و اختلافات می دانستند بویژه فاتحان مدعی بودند که چون در جنگ پیروز شده اند؛ اینک می توانند گرفتاریها و مشکلات سیاسی را حل کرده و اختلافات را کنار بگذارند. آمریکا بیشتر به این دلیل قرارداد فوق را امضا کرد که اولا اطلاع چندتای از اوضاع داخلی اروپا نداشت، و ثانیا از نظر داخلی این قرارداد با حمایت گسترده مردم آمریکا مواجه می شد. مردم آمریکا هم به این دلیل از امضای این قرارداد حمایت می کردند که، یک نوع سیاست انزوا طلبی پس از ویلسون در صحنه داخلی حاکم شده بود. 65 کشور این قرارداد را امضا کردند. البته قرارداد تمام جنگها را غیر قانونی اعلام نکرده بود، به این مفهوم که هنوز امکان استفاده از جنگ برای دفاع را می پذیرفت و البته این خود نشانه ای بود که قرارداد عیوبی دارد، چراکه اکنون مسئله دفاع از خود را هر کشوری بگونه ای تفسیر میکرد، و به این ترتیب باید اذعان کرد که واقعیتهای سیاسی بالاخره، خود را به خیال اندیشی تحمیل می کنند. بعنوان مثال می بینیم که دولت امریکا که یکی از بانیان این قرارداد بوده است، اعلام می کند که امریکا نه تنها در دفاع از خود، طبق قرارداد، مجاز است از نیروی نظامی استفاده کند، بلکه برای دفاع از((دکترین مانرو)) نیز می تواند نیروی نظامی بکار ببرد.
دکترین مانرو، سیاستی بود که در اوائل قرن نوزده بوجود آمد و آمریکا در ضمن آن تمامی منطقه آمریکای لاتین را منطقه تحت نفوذ خود اعلام کرده بود و گفته ود که اجازه نخواهد داد، هیچ کشور اروپایی در منطقه آمریکای لاتین مداخله کند. بدین ترتیب آمریکاییها مفهوم دفاع را به مفهومی بسیار گسترده بکار بردند که شامل دفاع از سرزمین اصلی و مناطق تحت نفوذ و سیطره می شد. انگلستان نیز در همین چهارچوب توسط نامه ای که چمبرلین، وزیر خارجه این کشور، به سفیر آمریکا نوشت، اعلام داشت که دولت انگلستان نیز حق دفاع از خود را به مفهوم حق دفاع از کل امپراتوری انگلستان تعبیر می کند. بنابراین واضح است که دولتهای آمریکا و انگلیس در عمل از مستعمره های خویش سخن می گویند، مستعمره هایی که بعضا بطور رسمی و برخی در عمل مستعمره شده اند، آمریکا و انگلستان دفاع را به معنی دفاع از منافع استعماری گرفتند. اما بسیاری از جنگها بر سر همین اختلافها بر سر مسائل استعماری پیش می آید، یعنی اگر قرار باشد که کشورها از یک طرف اعلام کنند که از جنگ بعنوان ابزار سیاست خارجی امضا نخواهند کرد، و از طرف دیگر اضهار دارند که برای دفاع از منافع استعماری خود خواهند جنگید پس دانسته یا نا دانسته تناقض آشکاری را بیان می کنند.
یکی دیگر از مهمترین دستاوردها و پیروزیهای اشترزمن در طول تصدی وزارت وزارت امور خارجه آلمان این بود که توانست ماهیت بدهی های آلمان یا غرامت آلمان را تغییر بدهد. غرامت آلمان عمدتا یک ماهیت سیاسی داشت و کلیه فاتحان و بالاخص فرانسویها غرامت آلمان را یک مسئله سیاسی می انگاشتند، یعنی طریقه ای اقتصادی برای تضعیف نظامی-سیاسی آلمان، تا نتواند در مقابل فرانسه قد علم کند. به همین دلیل مسئله غرامت در داخل آلمان هم جنبه سیاسی بخود گرفته و ملت آلمان آن را به مثابه اهانتی سیاسی بخود تلقی می کردند. آنچه اشترزمن موفق به انجامش شد این بود که در سال 1929 توانست توافق نامه جدیدی تحت عنوان((طرح یانگ)) با فاتحان منعقد نماید که دستاوردهای مهمی برای آلمان دربر داشت.
هدف طرح یانگ آن بود که مسئله غرامتهای آلمان را بگونه ای حل کند که اولا: غرامتها از حالت سیاسی خارج شوند و صرفا جنبه اقتصادی پیدا کنند و ثانیا فشار بر روی اقتصاد ضعیف آلمان کاسته شود، و باری که بر دوش آلمانیها سنگینی می کند کاهش یابد. این طرح در 1929 توسط کمیته متخصصین تهیه شده بود و روز هفتم ژوئن همان سال ارائه شد و مورد قبول فاتحان جنگ قرار گرفت. طر در اوت 1929 در کنفرانس لاهه مورد بررسی قرار گرفت و قرار شد نه تنها میزان غرامتی که آلمانیها باید بپردازند، کاهش یابد، بلکه برخی دیگر از محدودیتهای آلمان منجمله اشغال نظامی بخشهایی از سرزمین آن کشور نیز پایان یابد. طرح در یک پروتکل در روز 31 اوت 1929، به امضا رسید.
در 1930 کنفرانس دیگری در لاهه برگزار شد که طی آن غرامت نهایی که باید آلمانیها بپردازند به رقمی در حدود 110 میلیارد مارک آلمان کاهش یافت و مدت بازپرداخت این رقم ظرف 60 سال آینده تعین شد، که تا سال 1988 بطول می انجامید. به حکومت رسیدن حزب کارگر و نخست وزیر شدن رمزی مک دونالد(1929) در انگلستان نیز به تقویت سیاست اشترزمن کمک نمود، به این مفهوم که دولت انگلستان به دولت فرانسه فشار آورد که باید تمام منطقه راین لند از اشغال نظامی فاتح خالی شود و به این ترتیب در ژوئن 1930 آخرین سربازان فاتح از خاک آلمان خارج شدند. بدین ترتیب سیاست اشترزمن که سیاست تغییر یا اصلاح قرارداد ورسای بود، در سال 1930 و با اتمام اشغال نظامی آلمان و پس از درگذشت اشترزمن در 1929 به انجام نهایی خود رسید.
سیاست اشترزمن، علیرغم صورت ظاهرش از دیدگاه بسیاری از مورخان بجای اینکه روابطی پایدار و با دوام بین آلمان و دیگر کشورهای اروپایی را به ارمغان بیاورد، زمینه ای را ایجاد کرد که در آن هیتلر و حزب نازی پا بگیرد. دولتهای انگلیس و بویژه فرانسه در طول سالهای 29-1925 امتیازات فراوانی به اشترزمن دادند، به این امید که جناح اشترزمن(جناح مسالمت جو) در مقابل جناح ناسیونالیست افراط گرا تقویت شده و در نهایت قدرت حاکم در این کشور باشد. آلمان اکنون بعنوان عضو دائمی شورای سازمان جامعه ملل پذیرفته شده، و دوران جدیدی را آغاز می کند. اما در انتخابات سال 1930 در آلمان حزب نازی، که هیتلر رهبری آن را در دست داشت، یکصد کرسی پارلمانی را بدست آورد و در مدت کوتاهی توانست تسلط خود را بر آلمان بگستراند و قدرت حاکم را در آن کشور بدست گیرد. بدین ترتیب تمام دستاوردهای سیاست اشترزمن بر باد رفت.
سیاست اشترزمن البته در زمان خود، ساست موفقی بود، چراکه آلمان را وارد صحنه سیسی-اقتصادی اروپا کرد وفشارهایی را که طبق قرارداد ورسای بر دوش آلمان بود کاهش داد و آلمان را بالاخره بعنوان یکی از اعضای دائمی شورای سازمان جامعه ملل درآورد. یکی از مهمترین عواملی که سرانجام سیاست خارجی اشترزمن را شکست داد بحران عظیم اقتصادی بود که از سال 1929 آغاز شد.
- بر گرفته از کتاب ایدئولوژی و روابط بین الملل تالیف دکتر علی صادقی، نشر قومس، سال 1376 چاپ اول.
پایان
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#2,228
Posted: 21 Jun 2015 01:33
تأثیر فرهنگ آلمانی در ایران
فرهنگ آلمانی در ایران شدیداً مورد تحسین بوده و هست، ولی معمولاً دربارهٔ تأثیر آن بر فرهنگ ایرانی مبالغه میشود. این فرهنگ عمدتاً بر ایرانیانی که یا به یک مدرسهٔ آلمانی در ایران پیوسته بودند، یا دیگر قراردهای شخصی با آلمانیها داشنند، در آلمان تحصیل کردند، یا در آنجا کار کردند تأثیر ماندگاری داشت.
در اولین مراحل ورود آموزش نوین به ایران، فرانسوی تنها زبان اروپایی بود که در مدارس ایران تدریس میشد و در موارد مشخصی، حتی برای دروس و امتحانات مورد استفاده قرار میگرفت. دارالفنون استادان اتریشی داشت، ولی دروس آنان به فرانسوی ترجمه میشد. در ۱۹۰۷، یک موافقتنامهٔ فرهنگی بین امپراطوری آلمان و ایران منجر به تأسیس اولین مدرسهٔ آلمانی در ایران شد، که دانش آموزان در آن از اولین کلاس، نه ساعت در هفته آلمانی میخواندند. این مدرسه که مشترکاً توسط دول آلمان و ایران تأسیس شده بود، به خوبی مجهز به آزمایشگاهها و امکانات ورزشی بود. این مدرسه ۳،۰۰۰ مدرک دبیرستان ایرانی صادر کرد ولی دانشی که به دانش آموزان میداد از سطح عادی دبیرستان بسیار فراتر بود، تا جایی که دانش آموختگان ایرانی آن اغلب در مدارج عالی دولت ایران کار مییافتند. دانش آموختگان آن، شماری از آنان که تحصیل خود را در آلمان ادامه داده بودند، تخصص فنی لازم برای تأسیس و اداره نظام راه آهن ایران را فراهم کردند.
در ۱۹۲۳، یک مدرسه صنعتی آلمانی-ایرانی در تهران تأسیس شد. دولت ایران آن را در ۱۹۳۷ در اختیار گرفت و پس از اشغال ایران به دست متفقین در ۱۹۴۱، از تدریس دورس آلمانی منع شد، گرچه همچنان تا دهه ۱۹۵۰ معلمین آلمانی را در استخدام خود داشت. در دههٔ ۱۹۳۰، مدارس صنعتی بیشتری با مشارکت آلمان در تبریز، اصفهان، شیراز و مشهد تأسیس شدند. این مدارس تکنسینهای مجربی تربیت کردند که صنعتی سازی کشور را قاطعانه به پیش برد. بسیاری از صنعتگران دوره رضا شاه پهلوی دانش اموختگان این مدارس بودند (مانند احمد متین دفتری و جعفر شریف امامی) و ژرمنوفیل دانسته میشدند. سی تا از آنها در پی اشغال ایران به دست متفقین زندانی شدند.
کلنی آلمانی در تهران، در ۱۹۳۲ مدرسهای آلمانی تأسیس کرد که در جریان جنگ جهانی دوم باید بسته میشد. در ۱۹۵۵، مدرسه آلمانی دیگری با همکاری سفارت آلمان تأسیس شد. تا ۱۹۶۴، این مدرسه همهٔ کلاسهای ابتدایی و دبیرستان را شامل میشد و یک مدرسهٔ آلمانی در خارج شناخته میشد. تا ۱۹۷۸ ۱۵۰۰ محصل داشت و بزگترین مدرسهٔ آلمانی در خارج بود. این دو مدرسه به معرفی فرهنگ آلمانی در ایران کمک چندانی نکردهاند، زیرا درصد زیادی از دانش آموزانشان را محصلین حاصل از زوجهای ایرانی-آلمانی یا ایرانیانی تشکیل میدادند که در آلمان زندگی میکردند و تحصیل خود را در آنجا شروع کرده بودند.
پس از لغو موافقت فرهنگی و تعطیلی انستیتو گوته که در ۱۹۵۸ تأسیس شده بود، و در ۱۹۷۸ حدوداً هزار دانش اموز داشت، تبلیغ فرهنگ و زبان آلمانی به ایرانیان چند سالی در انحصار مؤسسه فرهنگی اتریش قرار گرفت. مؤسسه نوین زبان آلمانی در ۱۹۹۵ توسط سفارت آلمان تأسیس شد و اجازه نیافت در هیچ فعالیت فرهنگی مشارکت کند، زیرا در پی مناقشه سلمان رشدی، توافق فرهنگی جدید بین تهران و بن در ۲۹ نوامبر ۱۹۸۸ به اجرا در نیامده بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#2,229
Posted: 21 Jun 2015 01:37
روابط ایران و آلمان
روابط ایران و آلمان به مجموعه روابط سیاسی، اقتصادی، اقتصادی و فرهنگی گفته میشود که به طور رسمی از سال ۱۸۷۳ میلادی و در پی سفر اول ناصرالدینشاه به آلمان در خلال سفر اولش به اروپا شروع شد. در بین سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۷ که موجودیت ملی ایران از سوی انگلیس و روسیه به مخاطره افتاده بود، از نظر سیاستمداران ایرانی، آلمان کشوری بود که میتوانست به عنوان حکومتی که دیدگاهی استعماری نسبت به ایران نداشت، با ورود به صحنه ایران به عنوان قدرت ثالثی خود را مطرح کند و از از ایران در برابر روسیه تزاری و بریتانیا حمایت نماید. از اینرو در غیاب حضور پر قدرت دولتها دیگر (فرانسه،آمریکا و اتریش) آلمانیها تنها امید مردم و حاکمان ایران بودند و اشتیاق برای برقراری روابط سیاسی و اقتصادی با آن کشور زیاد بود. آلمانیها نیز بر این باور بودند که اجرای یک سیاست فعالانه در خاورمیانه، منافع آنان را بخصوص در بخش اقتصادی تامین میکند. از اینرو با درخواست ایران همراهی کردند. دهه ۱۹۱۰ میلادی بود که ایرانیان متوجه شدند بیش از آنکه میبایست روی آلمان حساب باز کرده بودند و آلمان بنابر مصالح خودش گاه با دشمنان ایران از جمله روسیه توافقات مهمی انجام میدهد.
روابط جمهوری اسلامی ایران با آلمان بعد از انقلاب اسلامی ایران دارای نوسانهای شدیدی بوده و به طور کلی میتوان گفت در وضعیت بدی قرار داشته است. تفاوت در دیدگاههای سیاسی طرفین عمده دلایل این تیرگی روابط بوده است. مسئله روند صلح خاورمیانه و بحث انرژی هستهای ایران از مباحث تنشزا به حساب میآید. البته موضوعاتی همچون ترور میکونوس، کتاب آیات شیطانی و کمکهای آلمان به عراق در جنگ ایران و عراق نیز از موضوعاتی است که همچنان مورد نزاع طرفین است. مناسبات در این دوره هیچگاه خوب نبوده اما دوطرف بنا به دلایل خود تمایل داشتند مناسبات هیچگاه به طور کامل قطع نشود. به عبارت دیگر، آلمان حکومت جمهوری اسلامی ایران را نمیپسندد. ولی بازار مصرف و موقعیت ژئوپولتیک ایران مانع از افزایش دشمنی آلمان از ایران شده است. قابل ذکر است که بعد از انقلاب دو کشور در مواقعی تصمیم به نزدیکی روابط دوجانبه گرفتند که هیچگدام راه به جایی نبرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#2,230
Posted: 21 Jun 2015 01:39
شکلگیری رابطه
نخستین انگیزههای ایجاد رابطه با آلمان در سال ۱۸۵۰ و به درخواست امیرکبیر مطرح شده بود. در آ زمان امیرکبیر در جستجوی دولت ثالث نیرومندی بود که بدون هیچگونه توقع استعماری با ایران روابط سیاسی برقرار کند. در آن زمان آلمان گرفتار هرج و مرج داخلی ناشی از انقلاب ۱۸۴۸ بود و حکومت متمرکزی نداشت و در نتیجه تلاش برای برقراری روابط به شکست انجامید.
نخستین تماس دیپلماتیک ایران و آلمان در سال ۱۸۵۷ رخ داد. در ۲۵ ژوئن این سال بود که در پاریس پیمان مودت و بازرگانی توسط فرخ خان امینالملک، سفیر ایران در پاریس و کنت کارل فرانس فنهاتس فلدویلدنبورگ (به آلمانی: Karl Franz von Hatzfeld wilddenburg) به نمایندگی از اتحادیه گمرک آلمان به امضا رسید. گام بعدی سفر هیئتی سیاسی به سرپرستی بارون ژولیوس مینوتولی (به آلمانی: Julius Minutolik Freiherr) بود که در سال ۱۸۶۰ وارد ایران شدند و ۳ ماه مهمان ناصرالدین شاه بودند و از مناطقی از ایران بازدید کردند. در خلال سفر اول ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۸۷۳ وی در ژوئن آن سال به برلین وارد شد.(پس از دیداتر از سنپترزبورگ و قبل از دیدار از بروکسل و لندن) شاه ۹ روز در برلین بود و با تمام اعضای خاندان سلطنت از جمله ویلهلم اول امپراتور آلمان و بیسمارک صدر اعظم آن کشور ملاقات کرد. وی در ضمن این مذاکرات، علاقه خود را به گسترش و تقویت روابط دو کشور ابراز داشت. در زمان اقامت ناصرالدین شاه در آلمان عهدنامه مودت و تجارت و سیر کشتیها بین ایران و آلمان در ۱۱ ژوئن ۱۸۷۳ به امضاء رسید.
ناصرالدین شاه تلاش کرد بیسمارک را متقاعد کند که سفارت آلمان را در ایران برپا کند ولی بیسمارک که منافعی برای آلمان در ایران متصور نبود، از این کار شانه خالی کرد و منتظر ماند تا اول ایران سفارتش را در برلین دایر کند. همچنین شاه ایران سعی نمود مستشاران مالی و نظامی آلمانی را به ایران بیاورد ولی بیسمارک مدعی شد که چنین افرادی را در اختیار ندارد. ولی سرانجام پس از آنکه ایران در سال ۱۸۸۵ سفارتخانه خود را در برلین دایر کرد و بود که آلمان سفارت خود را در تهران بنا کرد و میرزا رضاخان گران مایه (مؤیدالسلطنه) را به عنوان نخستین سفیر ایران در آلمان عازم برلین کرد، ارنست فول براونتشوایگ (به آلمانی: Ernest von Braunschweig) به ایران آمد و سفارتخانه آلمان در ایران را بنا نهاد.[۴] همچنین آلمان در سال ۱۸۹۷ کنسولگری خود را در بوشهر دایر شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.