ارسالها: 23330
#2,261
Posted: 10 Jul 2015 20:35
اردوگاه مرگ
یکی از ویژگیهای منحصر به فرد هولوکاست که در تاریخ پیش از خود سابقه نداشت ایجاد اردوگاههای ویژه کشتارجمعی هدفمند مردم در اتاقهای گاز بود. تا پیش از آن هیچ مکانی در جهان که مشخصاً برای کشتار جمعی انسانها ساخته شده باشد وجود نداشت. این اردوگاهها همگی در لهستان بودند و شامل اردوگاههای آشویتس، بلزک، خلمنو، یازنواک، مایدانک، مالی تروستنتس، سوبیبور، و تربلینکا بودند.
اردوگاههای مرگ به مجموعه اردوگاههای آلمان نازی در طول جنگ جهانی دوم (۴۵–۱۹۳۹) اطلاق میشود که با هدف کشتار سیستماتیک میلیونها تن با گاز و کار شدید تحت گرسنگی ساخته شده بودند. گروههای زیادی در دسته قربانیان این اردوگاهها قرار داشتند اما هدف اصلی یهودیان بودهاند.
این نسلکشی "راه حل نهایی" رایش سوم برای مسئله یهودیان بود. تلاش نازیها در نسلکشی یهودیان در مجموع به عنوان هولوکاست شناخته شده است.
تخمین کلی از مجموع تعداد کشتهشدگان در این اردوگاهها بیش از سه میلیون نفر است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#2,262
Posted: 10 Jul 2015 20:37
آزمایشهای پزشکی بر انسانها
یکی از مشخصترین ویژگیهای کشتار نازیها در جریان جنگ جهانی دوم بهرهگیری آنان از انسانها بهعنوان «ابزارهای آزمایشی پزشکی» بود. به گفته رائول هیلبرگ، «پزشکان آلمانی خواهان عضویت در حزب به شدت زیر باورهای نازی گذاشته میشدند»، و تعدادی از آنان بر روی زندانیان اردوگاههای آشوویتس، داخائو، بوخنوالد، راونسبروک، زاخسنهاوزن، و ناتسوایلر آزمایش انجام میدادند.
از جمله نامدارترین پزشکان شاغل در این اردوگاهها دکتر یوزف منگله بود که در آشوویتس کار میکرد. آزمایشهای او شامل گذاشتن نمونههای انسانی در اتاقهای فشار، تست دارو بر رویشان، منجمد کردنشان، تلاش برای تغییر رنگ چشم با تزریق مواد شیمیایی درون چشم کودکان، و چندین قطع عضو و جراحیهای دیگر بودند. ابعاد کارهای او هیچ گاه به شکل کامل آشکار نخواهند شد چرا که محمولهای از سوابق پزشکی که او برای دکتر اوتمار فون فرشوئر در انستیتوی کایزر ویلهلم فرستاده بود توسط فرشوئر نابود شد. تقریباً همه کسانی که در آزمایشهای منگله به عنوان نمونه مورد بهرهبرداری قرار میگرفتند بلافاصله یا اندکی پس از عمل کشته و تشریح میشدند.
منگله به ویژه با کودکان کولی کار کرد؛ او برای کودکان شیرینی و اسباب بازی میآورد و خود به شخصه آنها را تا اتاقهای گاز همراهی میکرد. آنها منگله را با نام «عمو منگله» Onkel Mengele صدا میزدند. ورا الکساندر یکی از زندانیان یهودی در آشوویتس بود که به پرستاری از ۵۰ جفت دوقلوی کولی پرداخت:
من یکی از آن جفت دوقلوها را به خوبی به یاد دارم: گیدو و اینا که سنشان چهار سال بود. یک روز منگله آنها را برد. هنگامی که بازگرداندنشان، آنها در وضعیت دهشتناکی بودند: به هم دوخته بودنشان، پشت به پشت، همانند دوقلوهای سیامی. زخمهای آنها عفونت کرده بودند و ترشح داشتند. آنها شب و روز فریاد میکشیدند. سپس مادر و پدرشان — یادم میآید که نام مادر استلا بود— توانستند مقداری مرفین تهیه کنند و کودکان را برای کم کردن از بار دردشان کشتند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#2,263
Posted: 10 Jul 2015 20:40
ریشهها
به باور یهودا بائر، رائول هیلبرگ، و لوسی داویدوویچ جامعه و فرهنگ آلمان از دوران میانه به بعد با اندیشههای ضدیهودی خو گرفته بود و پیوند مستقیمی میان پوگرومهای سدههای میانی و اردوگاههای مرگ نازیها وجود داشت.
نیمه دوم سده ۱۹ میلادی شاهد برآمدن آلمان و اتریش-مجارستان از جنبش فلکیش در نتیجه اندیشههای کسانی چون هیوستون استیوارت چمبرلین و پل دو لاگارد بود. این جنبش بر پایه نوعی نژادپرستی شبهدانشوارانه شکل گرفته بود که یهودیان را نژادی در ستیز همیشگی با نژاد آریایی برای تسلط بر جهان به تصویر میکشید.یهودیستیزی ولکیش ریشه در یهودیستیزی مسیحی داشت، ولی تفاوتش با آن در این بود که یهودیان را نه دینی دیگرگون که نژادی متفاوت در نظر میگرفت.
در سخرانیای در برابر رایشتاگ در ۱۸۹۵، هرمان آلوارت رهبر فلکیش یهودیان را «مهاجمان» و «باسیلهای وبا»یی نامید که باید برای مصلحت مردم آلمان «پاکسازی شوند». هاینریش کلاس، رهبر گروه فلکیش آلدویچر فرباند، در کتاب پرفروش خود به نام Wenn ich der Kaiser wär (اگر من قیصر بودم) به سال ۱۹۱۲ درخواست میکند تا یهودیان آلمان از شهروندی کنار زده شوند و به جایگاه Fremdenrecht (خارجی و بیگانه) تنزل پیدا کنند. کلاس همچنین خواستار آن شد تا یهودیان آلمان از همه جوانب زندگی در آلمان از جمله داشتن املاک، داشتن دفتر کار، یا مشارکت در روزنامهنگاری، بانکداری، و شغلهای آزاد منع شوند. کلاس یهودی را کسی تعریف کرد که تا روز اعلام امپراتوری آلمان در ۱۸۷۱ عضو دین یهود بوده باشد، یا کمینه یکی از پدربزرگ یا مادربزرگهایش یهودی بوده باشند.
در طی امپراتوری آلمان، اندیشههای ولکیش و نژادپرستی شبهدانشوارانه آن بیشتر و بیشتر فراگیر و معمول شدند و در سراسر آلمان پذیرش یافتند، به گونهای که به ویژه طبقات اجتماعی تحصیل کرده کشور باور نابرابری انسانها را پذیرفته بودند. اگرچه احزاب ولکیش در انتخابات ۱۹۱۲ رایشتاگ شکست خوردند و همگی منحل شدند، یهودیستیزی وارد ارکان و برنامههای حزبهای سیاسی شده بود. حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان یا نازی (Nazi) که در سال ۱۹۲۰ پایهگذاری شد از جمله انشعابات جنبش ولکیش بود و همان یهودیستیزی را دنبال میکرد.
پیشرفتهای علمی و فناوری چشمگیر در پایان سده ۱۹ و آغاز سده ۲۰ میلادی در آلمان به همراه بالا رفتن ثروت ملی باعث پدید آمدن امید بسیار درباره رسیدن نهایی به آرمانشهری شد که در آن مشکلات اجتماعی توان حل شدن مییافتند. در همین هنگام اندیشهای نژادپرستانه، باورمند به نگرش فرگشتی در اجتماع، و بهنژادانه که عدهای از مردم را از دید زیستشناسانه برتر از دیگران قرار میداد، متداول بود. دتلف پوکرت، تاریخدان، میگوید که شوآ نتیجه یهودیستیزی صرف نبود بلکه محصول «رادیکال شدنهای جمعشونده»ای بود که در آن «جریانهای متعدد کوچک» باعث ایجاد «جریانی عظیم» شدند که در نهایت به کشتار انجامید. پس از جنگ جهانی نخست، خوشبینی پیش از جنگ جای خود را عدم توهمی میان بوروکراتهای آلمانیای داد که پی برده بودند مشکلات اجتماعی حلناپذیرتر از آنچه بودند که تصور میشد. چنین چیزی باعث پدید آمدن این باور شد که راه حل باید در نگاه داشتن آنانی باشد که از لحاظ زیستی «مناسبترند» و خلاص شدن از شر آنانی که «نامناسب» تشخیص داده میشوند.
مشکلات اقتصادی ناشی از رکود بزرگ باعث شدند که بسیاری در بخش پزشکی آلمان به سوی پشتبانی از اندیشه هومرگسازی بیماران روانی و از کار افتاده نادرمان حرکت کنند تا پول «هدر رفته» برای آنان صرف بیماران دیگر شود. تا هنگام بر سر کار آمدن رژیم نازی در ۱۹۳۳، جامعه آلمان به واقع دارای میلی پنهان به نگه داشتن «ارزشمندان» نژادی و از میان بردن نژادهای «بیارزش و نامطلوب» بود.
هیتلر به آشکارا درباره بیزاریش از یهودیان سخن میگفت. در کتاب خود نبرد من، او سخن از قصد خود برای بیرون راندن یهودیان از عرصه سیاسی، اندیشهای، و فرهنگی آلمان سخن میگوید. او البته نمینویسد که میخواهد یهودیان را پاکسازی کند، ولی روایتها حاکی از آن هستند که در خلوت لحن آشکارتری پیدا میکرد. گفته میشود که او حتا در ۱۹۲۲ به سرهنگ یوزف هل میگوید:
هنگامی که من به قدرت برسم، نخستین و بااولویتترین کارم از میان بردن یهودیان خواهد بود. بلافاصله پس از ان که تواناییش را به دست آورم، ردیف ردیف چوبه دار — برای نمونه در مارینپلاتز مونیخ — تا هر حدی که ترافیک اجازه دهد بر پا خواهم کرد. سپس یهودیان بی هیچ تفاوتی به دار آویخته خواهند شد و تا آن گاهی که [بدنشان] بو بگیرد آن بالا خواهند ماند؛ آنان تا هنگامی که ضوابط بهداشتی اجازه دهند آنجا خواهند ماند. بلافاصله پس از آنکه آنها پایین آورده شدند نوبت ردیف بعدی خواهد بود و این پاکسازی همین طور تا به آخرین یهودیای که در مونیخ هست ادامه خواهد یافت. شهرهای دیگر نیز به همین شکل، دقیقاً به همین شیوه، تا آنکه سراسر خاک آلمان از یهودیان پاک شود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#2,264
Posted: 10 Jul 2015 20:44
تعقیب قضایی و تبعید
بلافاصله پس از به قدرت رسیدن رایش سوم، رهبران نازی مدعی ایجاد Volksgemeinschaft (به معنای «اجتماع ملت») شدند. سیاستهای نازی مردم را به دو گروه نقسیم میکردند: آنانی که Volksgenossen (رفقای ملی) بودند و عضو Volksgemeinschaft، و آنانی که Gemeinschaftsfremde (بیگانگان اجتماع) خوانده میشدند. سیاستهای سرکوب نازی مردم را به سه شاخه دشمن تقسیم میکردند، دشمنان «نژادی» که یهودیان و کولیهایی بودند که به خاطر «خونشان» دشمن بودند؛ مخالفان سیاسی همچون مارکسیستها، لیبرالها، و مسیحیان، و آنانی که به نحوی بیرون از رفقای ملی قلمداد میشدند؛ و در نهایت مخالفان اخلاقیای چون همجنسگرایان، آنانی که به سر کار نمیرفتند، و خلافکاران. دو گروه آخر برای «ادب کردن دوباره» به اردوگاههای کار فرستاده میشدند و هدف آن بود که در نهایت جذب Volksgemeinschaft شوند، اگرچه بعضی مخالفان اخلاقی پیش از رهاشدن عقیم میشدند چرا که از دیدگاه نژادی «پستتر» قلمداد میشدند.
دشمنان نژادی همچون یهودیان طلق تعریف جزئی از Volksgemeinschaft به شمار نمیآمدند؛ از این رو آنها باید به کلی از جامعه پاک میشدند. دتلف پوکرت، تاریخدان آلمانی، مینویسد که هدف ناسیونال سوسیالیستها آن بود که آرمانشهری از نوع Volksgemeinschaft بسازند که در آن همه چیز زیر نظر پلیس بود و هر عملی از سوی ناراضیان در آن با سختی برخورد میشد. او بخشی از مدرک «رفتار با بیگانگان جامعه» را نقل میکند که در آن «آنانی که... نتوانند کمترین تلاشی از خود برای ساختن با کمینه نیازهای جامعه ملی را نشان ندهند» زیر پیگرد پلیس قرار میگرفتند و در صورت آنکه به اصلاح خود نمیپرداختند به اردوگاههای کار اجباری فرستاده میشدند.
با نزدیک شدن به انتخابات رایشتاگ در مارس ۱۹۳۳، نازیها کارزار خشونت خود علیه مخالفان را شدت بخشیدند. آنان با کمک مسوولان محلی چندین اردوگاه کار برپا کردند که از آنها برای زندانی کردن مخالفان بهره گرفته میشد. از نخستین این اردوگاهها داخائو بود که در ۹ مارس ۱۹۳۳ گشایش یافت. در آغاز این اردوگاه حاوی کمونیستها و سوسیال دموکراتها بود. هدف اولیه از این اردوگاه به هراس انداختن آن آلمانیهایی بود که با Volksgemeinschaft همدلی نداشتند.زندانیان اردوگاه شامل آنانی میشدند که «تربیتپذیر» بودند و میتوانستند با شکسته شدن به «جامعه ملی» بازگردانده شوند، و نیز کسانی که «فاسد زیستی» بودند و باید عقیم میشدند. اینان تا همیشه در اردوگاه نگه داشته میشدند و با گذشت زمان هر چه بیشتر در روند پاکسازی از راه کار اجباری، یعنی کارکشیدن تا حد مرگ، کشته میشدند.
در طی دهه ۱۹۳۰، حقوق قضایی، اقتصادی، و اجتماعی یهودیان به آرامی محدود و محدودتر میشدند. قوانین گوناگونی بر روی کار پزشکان، کشاورزی، و غیره یهودیان را از مشارکت در بخشهای جامعه منع میکردند. وکیلان یهودی از وکالت کنار گذاشته میشدند و در درسدن آنان را از دفترهای کارشان بیرون آورده، کتک میزدند. به دلیل پافشاری رئیس جمهور وقت، پاول فون هیندنبورگ، هیتلر استثنایی افزود که آن کهنهسربازانی که خودشان یا آنانی که پدران یا فرزندانشان در جنگ جهانی نخست خدمت کرده بودند از قوانین ضدیهود معاف میشدند و میتوانستند در پستهای خود بمانند. او بعدها در ۱۹۳۷ این دستور خود را لغو کرد. یهودیان از مدارس و دانشگاهها کنار گذاشته شدند، حق عضویت در انجمن روزنامهنگاران نداشتند، و نمیتوانستند دارنده یا ویراستار روزنامه باشند.
در ژوئیه ۱۹۳۳، قانون پیشگیری از تولد نوزاد دارای بیماری مادرزادی که عقیمسازی «دون»ها را اجباری میکرد به تصویب رسید. این قانون مهم بهنژادی نازیها باعث شد دادگاههای سلامت مادرزادی (به آلمانی: Erbgesundheitsgerichte) تشکیل شوند. این دادگاهها مسوول عقیم شدن ۴۰۰٬۰۰۰ انسان بدون موافقتشان در طی حکومت نازی بودند.
در ۱۹۳۵، هیتلر قانونهای نورنبرگ را معرفی کرد؛ قانونهایی که بر پایهشان: یهودیها از ازدواج یا داشتن رابطه جنسی با «آریاییها» منع میشدند (قانون پاسداری از خون آلمانی و شرف آلمانی)، یهودیان آلمانی از تابعیت کشور برداشته میشدند و از همه حقوق مدنی خود محروم. هیتلر به ویژه «قانون خون» را «تلاش برای سر و سامان بخشی قانونی به یک مشکل، که در صورت شکست بیشتر در برخورد با آن باید به کل به راه حل نهایی حزب ناسیونال سوسیالیست منتقل شود» معرفی کرد. بنا به گفتهٔ او اگر «مشکل یهود» را نتوان توسط این قانونها حل کرد، آنگاه «باید به شکل قانونی آن را به حزب ناسیونال سوسیالیست واگذار کرد تا راه حلی نهایی را به اجرا گذارد.» عبارت راه حل نهایی یا Endlösung از اینجا تبدیل به تکیه کلام نازیها برای پاکسازی یهودیان شد. در ژانویه ۱۹۳۹، او در یک سخنرانی همگانی گفت:«اگر یهودیگری بینالمللی-اقتصادی در درون و بیرون اروپا بار دیگر در کشاندن ملتها به جنگ جهانی دیگری پیروز گردد، نتایج آن تنها بلشویک شدن زمین و در پی آن پیروزی یهودیان نخواهد بود، بلکه نابودی (vernichtung) نژاد یهود در اروپا خواهد بود.» تصاویر سخنرانی او برای ساخت فیلم تبلیغاتی ۱۹۴۰ نازیها با نام یهودی ابدی (Der ewige Jude)، که هدفش ایجاد منطق برای نابودسازی یهودیان اروپا بود، مورد استفاده قرار گرفتند.
روشنفکران یهودی نخستین گروهی بودند که ترک کشور کردند. والتر بنیامین فیلسوف در ۱۸ مارس ۱۹۳۳ به پاریس رفت. لئون فوشتوانگر نویسنده به سوئیس رفت. برونو والتر نوازنده پس از آنکه به او گفته شد صحن فیلارمونیک برلین در صورتی که او کنسرتی در آن به اجرا گذارد به خاکستر تبدیل خواهد شد، ترک وطن کرد. آلبرت اینشتین، فیزیکدان نامی، که در سفر آمریکا بود در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ به اوستند بلژیک بازگشت و دیگر پای به خاک آلمان نگذاشت. او که رویدادهای پیش آمده در آنجا را «بیماری روانی تودهها» خوانده بود از انجمن کایزر ویلهم و فرهنگستان علوم پروس بیرون انداخته شد و تابعیتش را، هنگامی که آلمان اتریش را در ۱۹۳۸ ناموجود خواند، از دست داد. زیگموند فروید و خانواده اش از وین به انگلستان مهاجرت کردند. شائول فریدلاندر مینویسد که هنگامی که ماکس لیبرمان، رئیس افتخاری فرهنگستان هنر پروس، از سمت خود کنارهگیری کرد، حتا یک تن از همکارانش ابراز همدردی نکردند و او حتا تا هنگام مرگش در دو سال بعد نیز طرد شده بود. هنگامی که در ۱۹۴۳ پلیس برای دیپورت بیوهٔ ۸۵ ساله و در بستر افتادهٔ او آمد، زن برای آنکه دستگیر نشود با مصرف بیش از حد باربیتورات خودکشی کرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#2,265
Posted: 10 Jul 2015 20:46
شب بلورین
شب بلورین (به آلمانی: Kristallnacht) یا شب شیشههای شکسته شب نهم به دهم ماه نوامبر ۱۹۳۸ بودند. شبهایی که در آن به سرکردگی حزب نازی در آلمان، به بهانهٔ یهودی بودن عامل سوقصد به منشی سفارت آلمان در پاریس، به خانهها، مغازهها و کنیسههای یهودیان در لایپزیگ و دیگر شهرهای آلمان و اتریش حمله شد. این حملهها به خرد شدن شیشههای ساختمان یا به آتشکشیده شدن آنها همراه بود. با توجه به اینکه خیابانها در روزهای بعد پر از خرده شیشه بود، این شبها به شبهای بلورین یا شب شیشههای شکسته معروف شدند. این اتفاق آغازی بر حملهٔ سازمانیافته به یهودیان و هلوکاست بود. یوزف گوبلز با سخنرانی محرک خود به این اقدام دامن زد.
در تاریخ ۷ نوامبر ۱۹۳۸، جوان ۱۷ سالهٔ یهودی به نام هرشل گرینزپن، منشی سوم سفارت آلمان در پاریس را به قتل رساند. دلیل این کار گرفتن انتقام برای انتقال پدر و مادر و ۱۵۰۰۰ یهودی دیگر به اردوگاههای کار اجباری در آلمان بود. این کار به نازیها این بهانه را داد که سیاست نسلکشی هدفمند خود را پیش ببرند.
در جربان دو شب بعد از ۷ نوامبر، نازیها با حمله به خانهها و محل کار یهودیان اقدام به آتش زدن این مکانها و شکستن شیشههای آنها کردن. در جریان این وقایع ۳۰۰۰۰ یهودی در آلمان و اتریش دستگیر و به اردوگاههای کار اجباری تبعید شدند.
شبهای بلورین را میتوان سرآغاز نقشهٔ نازیها، برای دزدیدن اموال یهودیان و اخراج آنها از محل زندگیشان در نظر گرفت. با وجود اینکه در آن زمان طرح راهحل نهایی بر زبانها نبود، این عمل نازیها جای شک و تردیدی بر سرنوشت یهودیان در صورت وقوع جنگ، باقی نگذاشت. یهودیان در حال حاضر این روز مهم را با برگزاری مراسم یادبود گرامی میدارند.
یادبود شب بلورین یا فروپاشی دیوار برلین در ۱۹۸۹ همزمان است. این همزمانی توسط بسیاری یکی از سمبلیکترین کشمکشهای تاریخ معاصر آلمان است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#2,266
Posted: 10 Jul 2015 20:49
کوچ اجباری و اخراج
پیش از جنگ، نازیها تصمیم گرفتند جمعیت یهودی آلمان (و پس از آن کل اروپا) را به صورت انبوه از آن سرزمین کوچ دهند. موافقت هیتلر با طرح ۱۹۳۸–۹ شاخت و پرواز هزاران یهودی از مناطق زیر سلطه هیتلر برای مدتی نشان از این دارد که طرح برنامهریزیشده برای کشتار گسترده یهودیان تا آن هنگام هنوز ریخته نشده بود.
طرح بازپسگیری مستعمرات پیشین آلمان از جمله تانگانیکا و آفریقای جنوب شرقی برای اسکان یهودیان توسط هیتلر به تعویق انداخته شد، چراکه به باور او هر آنجا که «چندین خون قهرمانان آلمان ریخته شده است» نباید زیستگاه «بدترین دشمنان آلمان» شود. در این هنگام تلاشهایی دیپلماتیک برای ترغیب دیگر قدرتهای مستعمرهدار چون انگلستان و فرانسه به منظور پذیرش یهودیان اخراج شده صورت گرفتند. مناطقی که برای این منظور پیشنهاد شده بودند شامل فلسطین زیر حاکمیت انگلیس، اتیوپی ایتالیا، رودزیای انگلیس، ماداگاسکار فرانسه، و استرالیا بود.
از میان این مناطق، ماداگاسکار بیشتر از همه به صورت جدی مطرح شد. هایدریش آنچه را که نقشه ماداگاسکار نامیده میشد، «راه حل نهایی قلمرویی» نامید؛ این منطقهٔ جزیرهای بسیار دورافتاده و با آب و هوای نامناسب باعث سریعتر شدن مرگها میشد. با موافقت هیتلر در ۱۹۳۸، طرح بازاسکان توسط دفتر آدولف آیشمان به اجرا گذاشته شد ولی با آغاز کشتار گسترده یهودیان در ۱۹۴۱ این طرح کنار گذاشته شد. با نگاه به گذشته میتوان دریافت که این طرح گام روانی مهمی به سوی هولوکاست بود. پایان طرح ماداگاسکار در ۱۰ فوریه ۱۹۴۲ اعلام شد. دفتر روابط خارجه آلمان توضیح رسمی خود را به این صورت اعلام کرد که به دلیل جنگ با شوروی «[یهودیان] به شرق فرستاده میشوند».
دولتمردان نازی همچنین طرحی ارائه داده بودند که بر پایه آن یهودیان اروپا به سیبری فرستاده شوند. فلسطین تنها نقطهای بود که طرحهای بازاسکان نازیها توانستند در آن موفقیت چشمگیر بدست آورند؛ توسط قراردادی که در سال ۱۹۳۳ میان فدراسیون صهیونیست آلمان (die Zionistische Vereinigung für Deutschland) و دولت نازی با نام قرارداد هاوارا امضا شد. این قرارداد منجر به ارسال ۶۰٬۰۰۰ یهودی آلمانی و ۱۰۰ میلیون دلار از آلمان به فلسطین شد، اگرچه با آغاز جنگ جهانی دوم به پایان رسید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#2,267
Posted: 11 Jul 2015 07:15
در لهستان تحت اشغال آلمان
اشغال لهستان توسط آلمان در سپتامبر ۱۹۳۹ باعث به چشم آمدن بیشتر ضرورت پاسخ به «پرسش یهود» شد. لهستان سرزمین نزدیک به سه میلیون یهودی (نزدیک ۹ درصد کل جمعیت آن هنگام) بود و جوامع یهودی در آن سدهها تاریخ داشتند. دو سوم این جوامع پس از اشغال به زیر سلطهٔ آلمان نازی رفتند.
راینهارد هایدریش، فرماندار بوهم و موراوی، پیشنهاد نگهداری یهودیان لهستان در گتوهایی در شهرهای اصلی را داد؛ جایی که در آن یهودیان برای کار در مراکز صنعتی جنگی آلمان بهره گرفته میشدند. گتوها را در شهرهایی که دارای دسترسی به سامانه خط آهن بودند قرار دادند تا به گفتهٔ هایدریش، «در آینده امکان اخراج و کنترل [یهودیان] بهتر فراهم باشد». در جریان بازجویی آدولف آیشمان در ۱۹۶۱، او به یاد میآورد که منظور از این «اخراج در آینده»، همان «پاکسازی فیزیکی» بوده است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#2,268
Posted: 11 Jul 2015 07:17
قتلها و مدارک
علاوه بر یهودیان اروپایی (اشکنازی) که قربانیان اصلی هولوکاست بودند، گروههای دیگری از جمله اسلاوها، کولیها، معلولین، کمونیستها، سوسیالیستها و همجنسگرایان لایق زندگی تشخیص داده نمیشدند. روشهای کشتار آنان گرسنگی دادن، کار اجباری، شکنجه، اعدام با گلوله (که بعداً برداشته شد) یا اتاق گاز (گازهای سمی منوکسید کربن یا سیکلون ب) بود. انکارکنندگان هولوکاست وقوع این موارد را رد میکنند.
منابع دست اول پرشماری برای بررسی هالوکاست موجود است که شامل گزارشهای نزدیک به ۵۰ هزار نفر نجاتیافته از اردوگاههای مرگ، گزارش بازماندگان دیگر یعنی مخفیشدگان، شناسایینشدگان و وادارشدگان به کارِ بردهوار در کارخانهها و مزرعهها، هزاران سندِ مکتوب دولتی که رژیم فرصت از بین بردنشان را نیافت، جسدهای به جا مانده در اردوگاهها، گورهای دستهجمعی که بعدها کشف شدند، هزاران آلمانی که شاهد واقعه بودند، خاطرات نگهبانان و کارگزاران اردوگاهها و زندانها، خاطرات مقامات دولت نازی و اعترافات رهبران آلمان در دادگاههای متهمان به جنایات جنگی از جمله دادگاه نورنبرگ، میشوند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#2,269
Posted: 11 Jul 2015 07:19
انکارکنندگان هولوکاست
انکار هولوکاست به تفکری گفته میشود که بر اساس آن، نسلکشی توسط آلمان نازی در جریان جنگ دوم جهانی موسوم به «هولوکاست» اتفاق نیافتادهاست و یا در تعداد قربانیان «بزرگنمایی» شدهاست.
محمود احمدی نژاد رئیس جمهور سابق ایران یکی از مشهورترین انکارکنندگان هولوکاست بشمار میآمد. که بدلیل همین موضوع مورد سرزنش برخی مقامات جامعه جهانی، از جمله دبیر کل سازمان ملل متحد قرار گرفت.
زیر سؤال بردن نسلکشی هولوکاست، در برخی کشورها مانند آلمان، فرانسه و اتریش، جرم محسوب میشود. دلیل تصویب چنین قوانینی در این کشورها، انکار واقعیتهای تاریخی و جلوگیری از یهودستیزی و سواستفاده طرفداران حزب نازی و نژادپرستان اعلام شدهاست.
روز جهانی قربانیان هولوکاست
در اول نوامبر سال ۲۰۰۵، مجمع عمومی سازمان ملل متحد با صدور قطعنامهای که به پیشنهاد آمریکا، استرالیا، اسرائیل، کانادا و روسیه، حمایت ۱۰۴ کشور و با اجماع تصویب شد، انکار هولوکاست را قابل پذیرش ندانست و بیست و هفتم ژانویه را برای یادبود قربانیان آن فاجعه، روز جهانی یادمان هالوکاست نامگذاری کرد. ایران تنها کشوری بود که با این قطعنامه مخالفت کرد و بررسی مساله هولوکاست در مجمع عمومی سازمان ملل را اقدامی در راستای اهداف واشنگتن و متحدانش عنوان کرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#2,270
Posted: 24 Jul 2015 22:15
نژاد سفید و سوتفاهم های نژادی
نژاد سفیدپوست (قفقازی) اصطلاحی بود که در سده نوزدهم و آغاز سده بیستم کاربرد داشت، و به مردمی گفته میشد که در اروپا، شمال آفریقا، خاورمیانه و زندگی میکنند. باور بر این بود که منشاء این نژادکوههای قفقاز است.
ویژگیهای ظاهری نژاد سفید طبق آن نظر اینگونه توصیف میشد: این مردم قامت متوسط تا بلند دارند. صورتشان نسبتاً بلند است، عموماً دارای پیشانی تخت و چانه کشیده میباشند. رنگ پوستشان از سفید روشن در شمال اروپا تا سفید قهوهای ایران متغیر است. رنگ چشم آنان ممکن است آبی، سبز یا تیره رنگ باشد. رنگ مو از بور تا مشکی متغیر است و جنس آن معمولاً صاف و موجدار است.
بخشبندی نژاد سفیدپوست در سده نوزدهم نژاد سفید را به چند زیر گروه تقسیم کرد:
- نژاد نوردیک
- نژاد مدیترانهای
- نژاد آلپی
نژاد نوردیک یا نژاد ژرمنی نامی بود که مردمشناسان در نیمهٔ سدهٔ بیستم میلادی به شاخهای از نژاد سفید دادند. این دیدگاه امروزه بیشتر ایدئولوژیکی دانسته میشود تا علمی.باورمندان به این دستهبندی نژادی مهاجران آریایی را نیای مشترک پدری نژاد نوردیک شمرده و دیرینگی آن را به پیرامون چهار تا شش هزار سال پیش و جایگاهش را شمال اروپا محاسبه کردهاند.
برپایهٔ نژاد نوردیک باوری نژادپرستانه مردم ژرمنی نژاد برتر شمرده میشدند. این نظریه در پایان سدهٔ نووزدهم و آغاز سدهٔ بیستم در اروپای غربی و آمریکای شمالی هواخواهانی داشت و مورد پشتیبانی آلمان نازی نیز بود.
نژاد مدیترانهای اصطلاحی است که در سده نوزدهم و آغاز سده بیستم میلادی، به یکی از زیرگروههای اروپاییان و به مردمانی گفته میشد که در پیرامون دریای مدیترانه زندگی میکنند. از ویژگیهایی که مردمشناسان برای این زیرگروه ذکر کرده بودند، میتوان به قامت متوسط، چشم و موی تیره رنگ، و پوست گندمگون (و حتی سبزه) اشاره کرد. بیشتر مردم جنوب اروپا مثل یونان ، اسپانیا ، پرتغال و جنوب ایتالیا و سیسیل ، فینیقیه و شمال آفریقا، فلات ایران و آسیای صغیراز این نژاد به شمار آمدهاند.
نژاد آلپی هم گونه ای بینابینی محسوب می شدند که در سوئیس، اتریش ، فرانسه و شمال ایتالیا سکونت دارند
در سده نوزدهم توماس هاکسلی زیست شناس انگلیسی بر این باور بود که مردم اروپا به دو دسته زانتوکروئید (Xanthocroi، سفیدپوستان زرد موی و رنگین چشم) در شمال و ملانوکروئید(Melanochroi، سبزهرویان سیاه موی و سیاه چشم) در جنوب بخش میشوند. نیز بر این باور بود که دسته نخست، سفیدپوستان خالص و اصیلند و دسته دوم از آمیزش نژادی سفیدپوستان با مغولان و یا استرالیاییها پدید آمدهاند. برخی دیگر از نظریهپردازان عقیده داشتند که مردم جنوب اروپا با سیاهپوستان آفریقایی آمیخته شدهاند.
در پایان سده نوزدهم این پندار که مردم جنوب اروپا با نژادهای غیرسفیدپوست آمیخته شدهاند، بسیار نیرومند شد و پیامدهای منفی گستردهای را به دنبال داشت. در کشورهای آلمان، بریتانیا و ایالات متحده آمریکا، نژادپرستان، که سفیدپوستان موبور و رنگین چشم را نژاد آقا (Master Race) مینامیدند، اقوام جنوب اروپا را در ردیف غیرسفیدپوستان (که به زعم آنان پستتر از سفیدپوستان بودند) به شمار آوردند و شایسته تحقیر دانستند. نمونه آن دیدگاههای نازیهابود که مورد اعتراض متحد ایتالیاییشان بنیتو موسولینی، دیکتاتور فاشیست نیز قرار گرفت.
درسده بیستم ژوزف سرگی دیدگاه خود را در کتابش به نام نژاد مدیترانهای(چاپ 1901) بیان کرده و بر این باور بوده است که نژاد مدیترانهای ریشه در آفریقا دارد. نیز عقیده داشته که مدیترانهایها، نوردیکها و سیاهان آفریقا از یک اصل و ریشه هستند که وی آن را اورآفریقایی(Eurafrican) نامیده و عقیده داشته که نژاد مدیترانهای برترین نژاد جهان و بازمانده تمدنهای مصر، یونان، ایران، روم، کارتاژ و هند است. مطابق دیدگاه او، اقوام سامی مانند اعراب و اقوام حامی مانند حبشیها و توتسیها خویشاوند مدیترانهایها هستند.
گمان میرود که بخشبندی اروپاییان به سه دسته آلپی، نوردیک و مدیترانهای و پیش کشیدن مسئله تفاوت مدیترانهایها با دو گروه دیگر ریشه مذهبی داشته و تنها دستمایهای برای ادامه تنشهای مذهبی میان پروتستانها و کاتولیکها(که بیشینه آنان به ترتیب ساکن شمال و جنوب اروپا هستند) بوده باشد.
در قرون گذشته درگیری میان سه نژاد اصلی قفقازی، آسیایی و سیاه پوست همواره وجود داشته که گاه شامل محرومیتهای اجتماعی ناشی از خودستایی بوده و زمانی منجر به نسل کشیهای تحت حمایت حکومتها شدهاست. نژاد پرستی احساس ترس یا نفرتی است نا بجا از یک انسان تنها به دلیل نژاد وی. حتی زمانی که رنگ پوست مطرح نباشد عوامل دیگری چون زبان، مذهب، ملیت، تحصیلات، جنسیت یا سن وسال منجر به بروز تعصبات میگردد.
جامعه شناسان، مورخان و انسان شناسان معتقدند وقتی دو گروه با رنگ پوست و ظاهر فیزیکی متفاوت با هم در تماس قرار میگیرند و بر سر یک موضوع رقابت میکنند تبعیض نژادی با شدت و خشونت بیشتری بروز میکند. اما جوامعی که عاری از هر گونه درگیری نژادی هستند از پتانسیل همه ی شهروندان خود بهره برده و بسوی حذف این تعصبات گام میبردارند.
وجودکم سابقه ورزشکاران تیره پوست درتیمهای ورزشی کشورهایی مثل فرانسه ،هلند وحتی آلمان وسوئد نشاندهنده کم تر شدن حساسیت های عمومی در این گونه موارد است اما وجود انگیزه های نژاد پرستانه نیز نشانگر این است که در فضای بحرانی که کمبود فرصتهای ترقی پیش می آید از انگیزه های نژادی نمی توان غافل شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.