ارسالها: 23330
#331
Posted: 29 Jan 2014 17:48
تیرو
تیرو (به انگلیسی: Tyro) در اساطیر یونانی دختر سالمونِئوس و همسرش کِرِدئوس بود، اما عاشق اسطورهای با نام اِنیپِئوس شد. او در هنگام تولد به همراه پِلیاس و نِلِئوس که پسران دوقلوی پوزئیدون بودند بدنیا آمد. نتیجه تیرو با کِردئوس سه فرزند به نامهای اِسان ، فریز و آمایتائون بود.
تیندارئوس
در اساطیر یونان، تیندارئوس یا تیندارئُس (به یونانی باستان Τυνδαρεύς یا Τυνδάρεως) پادشاه اسپارت و فرزند اوئبالوس (یا پری یرز) و گورگوفونه (یا باتئیا) بود. وی شوهر لدا ('Λήδα') و پدر هلن، کاستور و پولوکس، کلایتمنسترا، تیماندرا، فوئبه و فیلونوئه محسوب می شد.
تیندارئوس برادری به نام هیپوکون (Ἱπποκόων) داشت که قدرت و تاج و تخت تیندارئوس را تصاحب نمود و وی را تبعید نمود. هیپپوکون و فرزندانش از جمله لایکون توسط هراکلس به قتل رسیدند و تیندارئوس بر منصب پادشاهی خویش ابقاء شد. برادر دیگر تیندارئوس، ایکاریوس (Ἰκάριος) نام داشت، که پدر پنه لوپه (Πηνελόπη) گردید.
همسر تیندارئوس، یعنی لدا، توسط زئوس از راه بدر شد، وی خود او را به شکل یک قو تبدیل کرد. او دو تخم گذاشت، که هر دوی آنها تولید بچه نمودند. بر طبق نسخههای معمول، از درون یک تخم، پولیدئوکس (پولوکس) و هلن بوجود آمدند که فرزندان زئوس بودند، و از تخم دیگر کاستور و کلایتمنسترا پدید آمدند که فرزندان تیندارئوس محسوب شدند.
وقتی تیستز، موکنای را تصرف کرد و کنترل آن را در دست گرفت، دو نفر از شاهزادگان تبعیدی، آگاممنون و منلائوس به اسپارتا آمدند و در آنجا به عنوان میهمان پذیرفته شدند و برای چندین سال در آنجا زندگی کردند.
هلن زیباترین زن در جهان بود و هنگامی که زمان ازدواج او فرا رسید، بسیاری از پادشاهان و شاهزادگان یونانی درصدد تصاحب او بر آمدند و یا با گسیل کردن سفیران خویش، از آنها خواستند که این کار را از جانب آنها به انجام برسانند. از جمله کسانی که مدعی دستیابی به هلن شدند، این افراد بودند: اودیسئوس، آژاکس بزرگ، دیومدس، آشیلز، پاتروکلوس، ایدومنئوس، و هر دو برادر: منلائوس و آگاممنون. همهٔ این خواستگاران به جز اودیسئوس، هدایای بسیار و گرانقیمتی با خود آوردند. مرد مورد علاقه هلن، به گفته برخی از منابع، منلائوس بود که نخست بعنوان یکی از خواستگاران پا پیش نگذاشت، اما بعد توسط برادر خود آگاممنون، که تصمیم به حمایت از برادر خویش گرفته بود، جلو فرستاده شد. آگاممنون [که خود نیز نخست خواستار هلن بود]، به جای هلن با خواهر او یعنی کلایته منسترا ازدواج کرد.
تیندارئوس نه هیچیک از هدایا را قبول کرد و نه هیچیک از خواستگاران را از ترس رنجش و تغیّر آنان و بروز نزاع بر سر اختلافات ارضی رد کرد. اودیسئوس به تیندارئوس وعده داد که برای حل مشکل به شیوه ای رضایت بخش چاره ای خواهد اندیشید، مشروط به این که تیندارئوس او را در ابراز عشق و تصاحب پنه لوپه، دختر ایکاریوس پشتیبانی کند. تیندارئوس به آسانی این توافق را پذیرفت و اودیسئوس پیشنهاد کرد که قبل از انجام تصمیم گیری دربارهٔ ازدواج هلن، تمامی خواستگاران باید سوگندی مستحکم و جدی بخورند که از شوهری که برای هلن انتخاب خواهد شد، در برابر هر فردی که قصد دعوا و درگیری با فرد منتخب را داشته باشد، دفاع کنند. این ترفند موفقیت آمیز بود و هلن و منلائوس با هم ازدواج کردند. در نهایت، تیندارئوس به نفع داماد خویش از سلطنت استعفا داد و منلائوس پادشاه اسپارت شد.
چند سال بعد، پاریس، که یک شاهزادهٔ اهل تروا بود، به اسپارت آمد تا با هلن ازدواج کند، چراکه بوسیلهٔ آفرودیت وعدهٔ این ازدواج به او داده شده بود. هلن به اتفاق پاریس سرزمین خویش را ترک کرد و ملنائوس و هرمیون یعنی دختر نه ساله ای که از او داشت را، پشت سر گذاشت، چراکه بر اساس برخی منابع در دام عشق پاریس گرفتار آمده بود و بر مبنای منابعی دیگر توسط پاریس ربوده شد. ملنائوس از همهٔ خواستگاران سابق هلن خواست تا سوگندهای خویش را به انجام برسانند و از این طریق سعی بر بازگرداندن هلن نمود. این موضوع به جنگ تروا و بازگشت احتمالی هلن به اسپارت منجر گردید.
بر طبق نوشتهٔ اوریپید موسوم به اورستز، تیندارئوس در زمانی که منلائوس بازگشت، هنوز زنده بود و در تلاش بود تا از بابت اجرای مجازات اعدام برای نوه اش اورستز، به جرم قتل دومین دختر تیندارئوس یعنی کلایته منسترا اطمینان حاصل کند. اما با توجه به روایات دیگر، او قبل از بروز جنگ تروا مرده بود. در هر صورت در نهایت اورستز با هرمیون، که از دو طرف عمو زادهٔ او محسوب می شد، ازدواج نمود.
در برخی از نسخهها بعد از این که کاستور و پولوکس از دنیا رفتند، به خدایان خویش بدل شدند. به گفته ایلیاد، هلن حتی با گذشت ده سال از زمان جنگ تروا، هنوز از مرگ برادران خود بی اطلاع بود. تا این که در هنگام مشاهدهٔ کتاب سوم، هلن برادران خویش را در میان خدایان یونان دید و از این بابت شگفتزده شد. این روایت نشان می دهد که کاستور و پولوکس در زمانی پس از خروج هلن به قصد تروی درگذشته اند، اما این زمان پیش از آغاز خود جنگ بوده است.
وضعیت وارثان تیندارئوس می تواند به چشم مردمان مدرن و امروزی گیج کننده به نظر برسد، چرا که در واگذاری این میراث، علیرغم اینکه هلن دو برادر و یک خواهر بزرگتر از خود داشت، بسیاری از خطوط تبارشناسانه نادیده انگاشته شد. رویهٔ معمول جوامع یونانی در این زمان مادرسالارانه بود و وابسته به دودمان پدری (پدرسالارانه) به شمار نمی آمد. هرچند هلن وارث اصلی محسوب می شد و منلائوس فقط به این دلیل به پادشاهی رسید که با او ازدواج کرد. این هم یکی از دلایلی است که باعث شد منلائوس برای بازگرداندن هلن به تروا برود؛ چراکه بدون هلن، منلائوس صاحب هیچگونه مقامی در اسپارت نبود. این موضوع همچنین توضیح میدهد که چرا هلن وظیفهٔ خود را با بدنیا آوردن یک دختر، یعنی هرمیون انجام داده بود. هرمیون در نهایت تبدیل به میراث بر اصلی گردید و با عموزادهٔ خویش، اورستز ازدواج نمود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#332
Posted: 29 Jan 2014 17:50
چلوریس
در اساطیر یونان، قصههای بسیاری در مورد چهرههایی به نام چلوریس یا شلوریس وجود دارد(«خلوریس» یا Χλωρίς، از «خلوروس» یا همان: "Khloros" یا χλωρός، که به معنای «زرد مایل به سبز»، «سبز رنگ پریده»، «رنگ پریده»، «زرد کمرنگ» و یا «بی حال و بی نمک» میباشد، گرفته شدهاست). این چهرهها در برخی از داستانها، بوضوح به شخصیتهای مختلف و متفاوت از یکدیگر اشاره دارند؛ اما داستانهای دیگری نیز وجود دارند که ممکن است در آنها ارجاع به همان چلوریس صورت گرفته باشد، هرچند که در جزئیات این داستانها نیز، اختلاف نظرهایی وجود دارد.
چلوریس یک نیمف یا حوری بود که با بهار، گلها و رشد و رویش جدید همراهی داشت. معادل رومی او، الهه یا ایزدبانویی به نام فلورا بود. او توسط زفیر یا همان باد صبا که خدای بادهای غرب بود ربوده شد (آنها بعدها با یکدیگر ازدواج کردند).
ملیبوئا یکی از چهارده فرزند نایوبی و آمفیون محسوب میشد (نایوبیدز) و تنها فرد (یا یکی از دو فردی) بود که هنگامیکه آرتمیس و آپولو، نایوبیدز را به مجازات توهین نایوبی به مادرشان لتو کشتند، بخشوده شد. دلیل این امر، این بود که او تعداد زیادی بچه داشت امّا لتو تنها دارای دو فرزند بود. ملیبوئا از بابت این مصیبت چنان وحشت زده شد، که برای همیشه به موجودی رنگ پریده تبدیل گردید و نام او نیز بدین ترتیب تغییر نمود و به چلوریس (به معنای فرد رنگ پریده) تغییر یافت.به همین دلیل است که در اودیسه اثر هومر به چلوریس اشاره شدهاست. (کتاب ۱۱، خطوط ۲۸۱-۲۹۶).
او بعدها با نلئوس ازدواج کرد و در پیلوس به ملکه مبدّل گشت. آنها صاحب تعداد زیادی پسر از جمله نستور، الاستور و کرومیوس و همچنین یک دختر بنام پرو شدند. چلوریس همچنین هنگامیکه با نلئوس ازدواج کرد، یک پسر دیگر نیز، به نام پریکلایمنوس داشت، هر چند که در برخی از روایات، پدر پریکلایمنوس، پوزئیدون معرفی شدهاست. (خود پوزئیدون پدر نلئوس بود). پوزئیدون به پریکلایمنوس توانایی داد که با آن وی میتوانست به هر حیوانی تبدیل شود. سایر بچههای او عبارت بودند از: تاوراس، آستریوس، پیلائون، دیماخوس، اوریبیوس، فراسیوس، اوریمنس، اواگوراس و اپی لائوس.
گفته میشود که اودیسئوس در جریان سفر خود به هادس، با چلوریس مواجه شدهاست. (اودیسه هومر، ۱۱ ، ۲۸۱).
چلوریس با آمپیکس بینا (پسر الاتوس)ازدواج کرد و از او صاحب فرزندی به اسم موپسوس شد که او نیز به صفت بینا مشهور شد و بعدها به آرگوناتها پیوست.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#333
Posted: 29 Jan 2014 17:53
خاروبدیس
خاروبدیس (به یونانی: Χάρυβδις)، در اسطورههای یونان گردابی افسانهای در تنگه مسینا است.
خاروبدیس را دختر پوسیدون و گایا میدانند که هیولایی ماده است و در هر شبانهروز سه بار آب دریا را میبلعد و دوباره بیرون میفرستد و اینگونه کشتیها را در هم میشکند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#334
Posted: 29 Jan 2014 17:55
خارون
خارون (به یونانی: Χάρων)، در اسطورههای یونان، پسر اربوس و نوکس است.
خارون زورقبانی است که مردگان را از رود ستوکس میگذراند و به هادس میبرد. برای این کار یک اوبولوس مزد میگرفت. یونانیان به هنگام دفن مرده یک اوبولوس در دهان وی میگذاشتند تا به خارون بپردازد. زمانی که هراکلس او را مجبور کرد تا وی را به جهان زیرزمین ببرد، هادس، خارون را یکسال به زنجیر کشید.
وقتی مردگان وارد دنیای زیرین می شدند، ابتدا می بایست با قایقی از سیاه آب یا باطلاق آخرون عبور می کردند که قایقران آن، پیرمرد منحوسی بود به نام خارون که برای عبور هر نفر، یک دینار طلا(اوبولوس) می گرفت.
اگر مرده ای نمی توانست هزینه ی عبورش را بپردازد به صورت روحی سرگردان در می آمد که محکوم بود در کنار آخرون پرسه بزند بدون آنکه هرگز به آرامش برسد، همین سرنوشت در انتظار دفن نشدگان بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#335
Posted: 29 Jan 2014 17:56
خاریتس
خاریتس (به یونانی: Charites)، در اساطیر یونانی، الاهههای رحمت هستند.
روایتهای مختلفی درباره پدر و مادر و تعدادشان وجود دارد. اما معمولاً سه تا فرض میشوند و مامور بخشیدن آرامش، زیبایی و محبویت هستند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#336
Posted: 29 Jan 2014 17:58
خروسئیس
خروسئیس (به یونانی: Χρυσηΐς)، در اسطورههای یونان، دختر خروسس است.
پس از تصرف معبد آپولون توسط یونانیان، آگاممنون او را ربود. پدرش به آپولون شکایت کرد و آپولون یونانیان را به طاعون مبتلا کرد. آگاممنون پس از نه روز سرانجام راضی شد او را پس دهد به شرط آنکه اخیلس، بریسئیس را به او بدهد. این امر موجب قهر و کنارهگیری اخیلس از جنگ شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#337
Posted: 29 Jan 2014 17:59
خروسس
خروسس (به یونانی: Χρύσης)، در اسطورههای یونان، کاهن معبد آپولون در تروا است.
پس از آنکه یونانیان معبد آپولون را گرفتند، آگاممنون خروسئیس را ربود. خروسس به آپولون شکایت کرد و آپولون یونانیان را به طاعون مبتلا کرد. پس از نه روز آگاممنون راضی شد که خروسئیس را پس بدهد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#338
Posted: 29 Jan 2014 18:00
داردانوس
داردانوس (به یونانی: Δάρδανος)، در اسطورههای یونان، بنیانگذار شهر داردانیا است.
فرزند زئوس و الکترا بود. او را سر سلسلهٔ داردانیان میدانند.
داردانوس اولین پادشاه تروا محسوب می شود. به روایتی فرزند هارمونیا و کادوموس و از نوادگان زئوس بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#339
Posted: 29 Jan 2014 18:01
دافنیس
دافنیس (به انگلیسی: Daphnis)، در اسطورههای یونان، چوپانی از اهالی سیسیل است.
ادعا میکرد که هرگز عاشق نمیشود. اما اروس او را به عشق نائیس دچار کرد. نائیس به شرط آنکه دافنیس تا ابد وفادار باشد، با او ازدواج کرد. دافنیس توسط زنی به نام کسنیا فریفته شد و نائیس او را برای این پیمانشکنی کور کرد. وی برای تسلی خود به نواختن نی روی آورد و سرانجام خود را در رود آناپوس غرق کرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#340
Posted: 29 Jan 2014 18:03
داموکلس
داموکلس (به یونانی: Δαμοκλῆς, Damoklē̂s)(Damocles) شخصیتی در حکایت اخلاقی است و اغلب به ماجرای شمشیر داموکلس که متعلق به فرهنگ یونان باستان است، اشاره دارد.
شمشیر داموکلس قبل ازاینکه حدود قرن چهار قبل از میلاد. به داستانهای اساطیری یونان بپیوندد، در واقع افسانهای با قدمت زیاد است. ریشه و منشاء بعضی حکایات را نمیشود دقیقاً مشخص کرد، ولی میشود گفت این حکایت برمیگردد به زمانی که انسان از آنجا که "انسان" است و خطاکار، نیاز به "دست بالای دست" را احساس کرده است.
داموکلسی که در تمثیل آمده، درباری خوش زبان و چاپلوسی بوده در دربار جبّاری بنام دیونیزوس دوّم پادشاه سیراکوز در قرن چهارم قبل از میلاد. او ادعا میکرد که پادشاه، از نظر قدرت و صلاحیّت ادارهٔ مملکت، واقعاً مردی خوشبخت و موفق است. پادشاه به او پیشنهاد کرد که آن دو یک روز جایشان را باهم عوض کنند تا داموکلس بتواند خود شخصاً این خوشبختی او را تجربه نماید، داموکلس هم با شتاب و اشتیاق بسیار این پیشنهاد پادشاه را قبول کرد. شامگاه در دربار مجلس شام و ضیافتی ترتیب دادند. داموکلس درآن مجلس ازاینکه شاهانه از وی پذیرائی میشد احساس رضایت و شعف فراوان میکرد.
تنها در لحظات پایان شام و ضیافت بود که داموکلس متوجّه شد شمشیر تیزی درست بالای سرش با تار موئی از دم اسب آویزان است. بلافاصله با دیدن شمشیر، طعم خوش غذا و لذت حضور پسرکان زیبا در دهان و نظرش از بین رفت و بقول معروف آنچه خورده بود در دهانش زهرمار شد! پس به سرعت و با دستپاچگی از جا برخاست و از پادشاه درخواست کرد به وی اجازه داده شود تا مجلس را ترک کند و در همان حال گفت که دیگر هیچوقت آرزو نخواهد کرد که چنین خوشبخت باشد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.