ارسالها: 23330
#341
Posted: 29 Jan 2014 19:49
دانائه
دانائه (به یونانی: Δανάη) در اساطیر یونان، تنها فرزند آکریسیوس پادشاه آرگوس و همسرش اوریدیسه بود. بر طبق اساطیر، وی را مادر پرسئوس، قهرمان اسطورهای یونان به حساب میآورند.
دانائه، از زیباترین دختران سرزمین خود بود، اما شاه آکریسیوس از این که فرزند ذکوری نداشت، خرسند نمینمود. روزی شاه به معبد دلفی رفت تا از آپولو سوال کند که آیا ممکن است وی روزی صاحب پسر شود یا خیر. کاهنهی معبد به او گفت که هرگز چنین چیزی ممکن نیست و در ادامه ی سخن چیزی به او گفت اندوهبارتر و ناگوارتر از سخن پیشین: این که دخترش پسری از زئوس به دنیا میآورد که روزی جد خود را خواهد کشت.
یک راه خلاص شدن از این مشکل، کشتن دخترش بود ولی آکریسیوس قصد نداشت این کار را بکند. دانائه بچه نداشت و شاه برای این که وی را همچنان بدون فرزند نگه دارد، در دخمهای برنزی (مفرغی)در حیاط قصرش زندانی کرد و محافظانی برای مراقبت گماشت.
این اتاق در زمین فرورفته بود، ولی بخشی از سقف آن بازمانده بود و نور از همان جا به درون اتاق راه مییافت. زئوس از آن جا به شکل بارانی از طلا بر دانائه نزول کرد و او را حامله نمود و اتاق از طلا پر شد. بعد از اندک زمانی، فرزند آنها یعنی پرسئوس به دنیا آمد. البته در هیچ داستانی گفته نشده است که دانائه چگونه فهمید که این باران طلا زئوس است که اینگونه به دیدارش آمده.
دانائه دیربازی زاده شدن این پسر را از پادشاه پنهان داشت. پادشاه فقط از یک چیز مطمئن بود و آن این که زنده ماندن این پسر برای او خطرناک خواهد بود.
به هر حال شاه تصمیم نداشت که کودک را بکشد، مخصوصاً این که نوهاش فرزند زئوس شمرده میشد و با خدایان چنین رفتاری ممکن نبود و عواقب هولناک در پی میداشت. سرانجام پادشاه تصمیم گرفت که به طریقی دیگر عمل کند: وی دستور داد صندوقی بزرگ از چوب ساختند و آن دو را در آن جا دادند و صندوق را به دریا بردند و بر سینهی امواج رها ساختند (چیزی شبیه به اتفاقی که در زندگینامه های موسی پیامبر و سارگون کبیر هم شاهد هستیم). هنگامی که صندوق در دل تاریکی دریا ره میپیمود، دانائه دعا و نیایش مینمود. سرانجام دریا به ارادهی پوزئیدون آرام گرفت و امواج دریا بنا به خواسته ی زئوس، مادر و فرزند را به ساحل جزیره ی سریفوس[۲] آوردند، در آنجا ماهیگیری به نام دیکتیس (به معنای"تور ماهیگیری")آن دو را پیدا کرد و پذیرایشان شد. دیکتیس برادر پولیدکتس پادشاه جزیره بود (پولودکتس به معنی "کسی که بسیاری را دریافت میکند/پذیرا میشود").
وقتی که پرسئوس به سن بلوغ رسید، پولیدکتس عاشق مادر وی دانائه شد. روایتهای متفاوتی در این خصوص وجود دارد، یکی از آنها چنین میگوید: آکریسیوس رد دختر و نوهاش را دنبال کرد و فهمید که آنها در جزیره ی سریفوس هستند، بنابراین از پولیدکتس خواست که آن دو را به او تحویل دهد، ولی پولیدکتس از این کار امتناع کرد، یعنی به طوری که شاهد هستیم، در این روایت پولیدکتس نه تنها به آن دو آسیبی نمیرساند، بلکه از آنها حمایت هم میکند.
بنا به یک روایت دیگر، پرسئوس پادشاه جزیره را فرد محترم و شرافتمندی نمیدانست و به همین علت در صدد برآمد از مادرش در برابر وی محافظت کند، ضمن این که مادرش هم علاقه و تمایلی نسبت به پادشاه از خود نشان نمیداد. در نتیجه پولیدکتس با بیمهری توطئه کرد تا پرسئوس را از خود و مادرش دور سازد و بدین ترتیب بتواند به غایت خود برسد. وی ضیافت بزرگی ترتیب داد و همه ی ساکنان جزیره را دعوت کرد، انتظار می رفت که هر یک از مهمانان هدیهای با خود بیاورد. پولیدکتس از مهمانان خواست که اسب برای او بیاورند، به این بهانه که میخواهد با هیپودامیا (رام کننده ی اسبان)ازدواج کند. همه اسب آوردند، به غیر از پرسئوس که اسبی در اختیار نداشت. پس پرسئوس از پولیدکتس خواست که هدیهای دیگر از وی طلب کند و گفت که این بار پولیدکتس هرچه تمنا کند، برایش مهیا خواهد ساخت. پادشاه هم این قول شتابزده و عجولانه ی پرسئوس را آلت دست قرار داد و سر تنها گورگون فانی، یعنی مدوسا را طلب کرد.
پرسئوس پس از مشقت های بسیار و طی نمودن مراحل مختلف، سرانجام موفق شد سر مدوسا را به دست آورد. بعد به هنگام بازگشت، در سرزمین اتیوپیا، آندرومدا را نجات داد و سپس به جزیره ی سریفوس و پیش مادرش بازگشت.
هنگامی که وی به سریفوس رسید،متوجه شد که در غیاب او،مادرش مورد آزار و اذیت های گستاخانه و حتی تجاوز به عنف از سوی پولیدکتس قرار گرفته و مجبور شده که به معبدی پناهنده شود.پرسئوس که با شنیدن این خبر از کوره دررفته بود،به سرعت به دربار پولیدکتس رفت،پولیدکتس و درباریان در آن هنگام جلسه تشکیل داده بودند، پولیدکتس با دیدن قهرمان ماجرا بسیار تعجب کرد و از پذیرفتن این که پرسئوس توانسته است مأموریتش را با موفقیت به پایان برساند،امتناع نمود.پرسئوس اذعان کرد که به راستی گورگون مدوسا را به قتل رسانده است و سر را برای ثابت نمودن ادعای خود به همه نشان داد. شاه و درباریانش با حیرت به سر خیره شدند و به سنگ تبدیل گشتند.
در تفسیرات دیگر داستان پولیدکتس به علت واهمهای که از شهامت پرسئوس دارد، سعی میکند وی را خائنانه به قتل برساند، ولی پرسئوس به موقع سر مدوسا را بیرون میآورد و از آن در مقابل دشمن استفاده میکند. (البته روایت دیگری هم وجود دارد که میگوید پولیدکتس نه تنها آسیبی به مادر و فرزند وارد نکرد، بلکه از آنها در برابر آکریسیوس محافظت هم کرد.)
سپس پرسئوس پادشاهی را به دیکتیس ،برادر پولیدکتس-که پرسئوس را او بزرگ کرده است میسپارد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#342
Posted: 29 Jan 2014 19:53
دئوکالیون
دئوکالیون (به یونانی: Δευκαλίων)، در اسطورههای یونان، پسر پرومته و پرونویا است.
دئوکالیون با پورها نخستین زن میرا ازدواج کرد. زمانی که زئوس تصمیم گرفت انسان را به وسیله طوفان نابود کند، پرومته به پسرش گفت که کشتیای بسازد و در آن غذا ذخیره کند. به این ترتیب دئوکالیون و پورها نجات یافتند. اما چون نسلی از انسان باقی نمانده بود. وخشی به آنها گفت که سنگهایی از بالا به پشت پرتاب کنند. سنگهای دئوکالیون مرد و سنگهای پورها زن شدند و نژاد انسانی ایجاد شد. آندو پنج فرزند به نامهای هلن، آمفیکتوئون، پروتوگنیا، پاندورا، تویا داشتند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#343
Posted: 29 Jan 2014 19:57
دولون
دولون (به یونانی: Δόλων)، در اسطورههای یونان، قاصدی از اهالی شهر تروا است.
دولون در افسانههای یونانی چاووش شهر تروآ و تنها فرزند ائومدس بود. او برای جاسوسی به اردوگاه یونانیان رفت.
اودوسئوس و دیومدس دستگیرش کردند و و پیمان نهادند که اگر دولون اطلاعات مورد نیاز را به آنان بدهد از جانش درمیگذرند اما اطلاعات نظامی تروا را از او گرفتند و سپس او را کشتند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#344
Posted: 29 Jan 2014 19:59
دیانیرا
دیانیرا (به یونانی: Δῃάνειρα)، در اسطورههای یونان، زن دوم هراکلس است.
دختر اوینئوس و آلتالیا بود. نسون یکی از کنتاورها سعی کرد دیانیرا را برباید اما هراکلس او را کشت. نسوس قبل از مرگ چند قطره از خون خود را به دیانیرا داد و گفت دیانیرا با آن میتواند هر زمان که خواست عشق هراکلس را از نو زنده کند. زمانی که هراکلس عاشق یولا شد، دیانیرا جامه هراکلس را با آن خون آغشته کرد. اما خون مسموم بود و باعث مرگ هراکلس شد. دیانیرا از غم مرگ او خود را کشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#345
Posted: 29 Jan 2014 20:00
دیدو (ملکه کارتاژ)
دیدو (به لاتین: Dido)، در اسطورههای یونان، ملکه افسانهای کارتاژ است.
دختر موتو پادشاه صور بود. برادرش پوگمالیون، شوهر وی را کشت. دیدو به همراه عدهای از صور گریخت و به ناحیهای در شمال آفریقا رفت و کارتاژ را بنیاد گذاشت. زمانی که آینیاس به آنجا رفت. دیدو به او دل بست و هنگامی که آینیاس او را رها کرد، خود را در آتش سوزاند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#346
Posted: 29 Jan 2014 20:02
دیرکه
دیرکه (به یونانی: Δίρκη)، در اسطورههای یونان، همسر لوکوس است.
لوکوس، آنتیوپه را که در مرگ برادرش مقصر میدانست، به عنوان کنیز دیرکه بخشید. دیرکه قصد کشتن وی را داشت اما پسران آنتیوپه، او را نجات دادند و دیرکه و لوکوس را کشتند.
دیسنومیا (افسانه)
دیسنومیا (به یونانی: Δυσνομία) و (به انگلیسی: Dysnomia) دختر اریس (ایزدبانوی نفاق و درگیری و کشمکش) است. دیسنومیا اهریمن پلید بیقانونی است. اگرچه دیسنومیا در اساطیر یونانی است، اما در قوانین افلاطون نیز جای دارد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#347
Posted: 29 Jan 2014 20:05
دیکتیس
دیکتیس (Dictys) (به معنای"تور ماهیگیری")، طبق اساطیر یونانی، برادر پولیدکتس فرمانروای جزیره ی سریفوس در یونان بوده است. وی همان فردی است که دانائه و پرسئوس را در ساحل جزیره پیدا کرد. یک نسخه از این روایت اساطیری چنین روایت می کند که وی شوهر دانائه بوده است. پرسئوس پس از کشتن پولیدکتس، فرمانروایی جزیره را به دیکتیس واگذار کرد.
دیومدس (پسر آرس)
دیومدس (به انگلیسی: Diomedes)، در اسطورههای یونان، پادشاه بیستونها در تراکیا است.
دیومدس پسر آرس و کورنه بود. چهار مادیان داشت که از گوشت انسان تغذیه میکردند. هشتمین شاهکار هرکول رام کردن این مادیانها و کشتن دیومدس بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#348
Posted: 29 Jan 2014 20:08
زاگرئوس
زاگرئوس (به انگلیسی: Zagreus)، در اسطورههای یونان، خدای مردم کرت است.
مطابق با دیونوسوس دانسته میشود. طبق افسانهها پس از اینکه دمتر پرسفونه را به دنیا آورد. از زئوس و پرسفونه فرزندی به دنیا آمد که زاگرئوس نامیده شد و قرار بود وارث زئوس باشد. تیتانها کودک را ربودند، تکه تکه کردند و خورند. تنها قلب کودک باقیماند که آتنه نجات داد وبه زئوس برگرداند. زئوس از این قلب در بدن سمله بچهای ایجاد کرد که زمانی که متولد شد، دیونوسوس نام گرفت.
یونانی: زاگرئوس
جنسیت: مذکر
پدر: زئوس
مادر: پرسفونه
مرگ: به دست تیتانها کشته شد
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#349
Posted: 29 Jan 2014 20:12
سارپدون
مرگ سارپدون بر روی یک سرامیک آتیک، موزه لوور
سارپدون (به یونانی: Σαρπηδών) در اسطورههای یونانی نام سه شخصیت مختلف میباشد:
۱-سارپدون نخست پسر زئوس و ائوروپه و برادر مینوس و رادامانت است. شاه آستریون او را بر سر کار آورد و برادرش مینوس تبعیدش نمود. او لیکیه را گشود و بر آن سامان فرمانروایی نمود.
۲-سارپدون دوم پسر زئوس و لائودامی-دختر بلروفون- و پادشاه لیکیه بود. در جریان جنگ تروا او به پشتیبانی تروآ با یونانیها جنگید و یکی از مهمترین همپیمانان آنان و قهرمانان این شهر شد. سیارک سارپدون ۲۲۲۳ به افتخار او نامگذاری شدهاست.
۳-سارپدون سوم پسر تراکیهای پوزیدون و اپونیم از شهر سارپدونیاست. او بر خلاف دو سارپدون پیشین قهرمان نیست، ولی گستاخ است و به دست هرکول کشته میشود. او برادر پولتیس شاه انز بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#350
Posted: 29 Jan 2014 20:14
سپرخئوس
سپرخئوس (به یونانی: Σπερχειός) در اسطورههای یونان، خدای رود تسالی است.
سپرخئوس پدر منسستیوس و پولودورا بود.
جنسیت: مذکر
همسر: پولودورا
فرزندان: منسستیوس
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.