ارسالها: 23330
#401
Posted: 30 Jan 2014 18:45
مگارا
مگارا (به یونانی: Μεγάρα) به معنی «خانههای عظیم»، در اساطیر یونان دختر بزرگ کرئون پادشاه تبس و اولین همسر هراکلس بود. او برای قدردانی از هراکلس به خاطره دفاع از تبس در مقابل اُرکومنوس در یک جنگ تن به تن، دختر بزرگ خود مگارا را به هراکلس تقدیم کرد و هراکلس او را به وطن خود و خانهٔ آمفیتروئون برد. مگارا برای او یک پسر و دو دختر به دنیا آورد (در برخی از تفسیرات آنها دارای هشت فرزند بودند)، که هراکلس آنها را همراه با مگارا هنگامی که هرا او را دچار دیوانگی موقتی کرده بود کشت. در بعضی از تفسیرات آمده مگارا را به یولائوس پهلوان تبسی دادند بعد از اینکه هراکلس تبس را برای همیشه ترک کرد.
بر طبق گفتههای اوریپید، هنگامی که هراکلس در حال بازگشت به خانه از سفر خود به جهان زیرین بود، دریافت که در یونان جنگی رخ داده است. در طول غیبت او، لیکوس به وابیه حمله کرده بود تا کرئون را سرنگون و در نهایت به قتل برساند. درست هنگامی که لیکوس در حال کشتن مگارا و فرزندانش بود، هراکلس از راه رسید. او به سرعت به دفاع از خانواده خود شتافت تا با تیر و کمانش لیکوس را از پا درآورد. درست در لحظهٔ قربانی کردنش برای زئوس، هرا مداخله نمود و هراکلس را به یک جنون و خشم ناگهانی دچار نمود. هراکلس شروع به تیراندازی به جانوران خیالی ساخته ذهنش کرد و در انتها همسر خود مگارا و سه فرزندشان را به قتل رساند (در برخی از تفسیرات مگارا از دست او پا به فرار گذاشت). هنگامی که او در حال کشتن پدر خود آمفیتروئون بود که او را با پدر ائوروستئوس، استنلوس اشتباه گرفته بود، آتنا از راه رسید و هراکلس را با طنابی به تخته سنگی بست و او را به خواب سنگینی فروبرد. هنگامی که هراکلس بیدار شد، متوجه کار خود شده و بسیار وحشت زده گشت و قصد خودکشی داشت. خوشبختانه دوست او تسئوس نیز در آنجا حضور داشت و توانست او را آرام و بالاخره متقاعد سازد که خود را بازیابد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#402
Posted: 30 Jan 2014 18:48
ملئاگروس
ملئاگروس و آتالانته
ملئاگروس یا ملیئاگر (به یونانی: Meléagros Μελέαγρος، به انگلیسی: Meleager) در اساطیر یونان فرزند اوینئوس و آلتائیا، شاه و ملکهٔ کالیدون بود. وقتی او به دنیا آمد، سه الهه سرنوشت «Moirae» به مادر او آگاهی دادند ملئاگروس تا زمانی که ذغال داغ در درون آتشدان باقی بماند، زنده خواهد ماند. آلتائیا ذغال را از درون آتش ربود و آن را در جای امنی نگاه داشت. ملئاگروس به جنگجویی نیرومند تبدیل شد که شکست ناپذیر به نظر میرسید، او با کلئوپاترا، دختره ایداس ازدواج کرد.
هنگامی که گراز کالیدونیان به ویرانی شهر میپرداخت، پدرش او را رهبر گروه پهلوانانی که برای شکار گراز آمده بودند نمود. با وجود ازدواج با کلئوپاترا، ملئاگروس عاشق آتالانته، تنها زن در میان گروه شکار شده بود. در هنگام شکار دو سانتور به نامهای «Hylaeus and Rhaecus» سعی کردند به آتالانته تجاوز کنند، اما ملئاگروس آنها را کشت. او بسیار خشنود بود که آتالانته ابتدا گراز را زخمی کرده بود و سپس او توانسته بود گراز را بکشد، از آنجایی که آتالانته اولین نفری بود که خون او را ریخته بود، پوست گراز را به او تقدیم کرد. اگرچه داییهای ملئاگروس، پلکسیپوس و توکسئوس، با دادن جایزه به یک زن مخالف بودند و سعی داشتند پوست را از آن خود کنند. ملئاگروس با آنها جنگید و آنان را کشت.
آلتائیا بمحض شنیدن کشته شدن برادرانش، نصفی از ذغال باقی مانده را که پنهان کرده بود در داخل آتش انداخت. ملئاگروس از شدت درد به خود میپیچید و سرانجام هنگامی که ذغال به خاکستر تبدیل شد مرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#403
Posted: 30 Jan 2014 18:49
ممنون
ممنون(به یونانی: Mέμνων) بر پایهٔ اساطیر یونانی پادشاه حبشه و پسر تیتون و ائوس بود. او در جنگاوری همسنگ آشیل بودهاست. در هنگامهٔ جنگ تروآ او به یاری مدافعان تروایی بدان شهر لشکرکشید. او در نبرد با آشیل کشتهمی شود.
با اینکه پارهای نویسندگان رومی و یونانی وی را از آفریقا دانستهاند، برخی نویسندگان یونانی مانند آشیلوس و کتزیاس او را یک کاسی و بنیادگذار شهر شوش در خوزستان دانستهاند. هرودوت شهر شوش را شوشِ ممنون میخواند، ولی میان حبشهٔ آفریقا و زادگاه ممنون اختلاف قائل شده و زادگاه او را حبشهٔ آسیا و یکی از ساتراپیهای هخامنشی میداند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#404
Posted: 30 Jan 2014 18:52
منلائوس (شاه اسپارت)
منلائوس (به یونانی: Μενέλαος, Menelaos) در اساطیر یونان و بنابر ایلیاد اثر حماسی شاعر یونانی هومر، پادشاه میسنی و اسپارت بود. او فرزند آترئوس و آئروپه پادشاه و ملکه موکنای، برادر آگاممنون و همسر هلن تروا بود. همسر زیباروی او هلن با توطئهی افرودیت ایزدبانوی عشق در یونان باستان به چنگ پاریس، شاهزاده تروا درآمده و به همین جهت منلائوس با همکاری برادرش آگاممنون و دیگر یونانیان با سپاهی بزرگ به جنگ تروا رفتند که بر اثر آن پهلوانان سرشناس هر دو قوم کشته و تروا نابود شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#405
Posted: 30 Jan 2014 18:55
منوتیوس
منوتیوس(به یونانی: Μενοίτιος)، یکی از شخصیتهای اساطیری یونان باستان است.
منوتیوس یکی از تایتانها، فرزند تیتان یاپتوس بود. او در قیام تیتانها شرکت کرده بود و به سبب شرارت و جسارت بی حد و حصر، زئوس او را به تاریکترین بخش اربوس پرتاب کرد.
یونانی: Μενοίτιος
فرانسوی: Ménœtios
جنسیت: مونث
پدر: یاپتوس
مادر: کلیمنه یا تمیس
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#406
Posted: 30 Jan 2014 18:58
میداس
شاه میداس و دخترش که پس از لمس پدر به مجسمهای طلایی تبدیل شد. از کتاب شگفتیهایی برای دختران و پسران نوشتهٔ ناتانیل هاوثورن. نگارگری اثر والتر کرین
میداس یا شاه میداس (به یونانی: Μίδας)، پادشاه فریگیه بود. او بنا بر اسطورههای یونانی هرآنچه را که لمس میکرد به طلا تبدیل میشد و این موضوع به لمس طلایی یا لمس میداس مشهور بود. میداس را همچنین با شخصیتی تاریخی بهنام میتا، شاه موشکی در آناتولی غربی در سدهٔ هشتم پیش از میلاد مرتبط میدانند. شاه میتا با سارگون دوم، پادشاه آشور جنگید و از پادشاهی خود فریگیه دربرابر کیمریها دفاع نمود.
روایات مختلفی از زندگی میداس وجود دارد. بنا بر یکی از این روایات، میداس شاهِ پسینوس در فریگیه بود. او در کودکی توسط شاه گوردیاس و همسرش الهه کوبله به فرزندخواندگی گرفته شده بود و همچنین گاه چنین حکایت شده که کوبله، مادر-الههٔ میداس نیز بوده است. بنا بر روایاتی دیگر میداس دوران جوانیش را در برمیونِ مقدونیه گذرانده و به داشتن باغ گل سرخی در میگدونیای تراکیه معروف بودهاست. هرودوت به سکنیگزیدن پادشاهان باستانی مقدون در دامنههای کوه برمیون اشاره کرده و مینویسد: «این مکان را باغ میداس پسر گوردیاس مینامیدند و آن جایی بود که گلهای سرخِ خودرو میروئیدند و هرکدام ۶۰ گل میدادند و بویی فراوان داشتند».
به نوشتهٔ ایلیاد، میداس دارای پسری بود به نام لیتیرسس، آدمکشی اهریمنی، اما در برخی دیگر از روایات افسانهای او را صاحب دختری بهنام زوئه یا «زندگی» معرفی کردهاند.
آریان، مورخ یونانی اما داستانی دیگر را از زندگی میداس نقل میکند. به نوشتهٔ او میداس، پسر دهقانی فقیر بهنام گوردیوس و دوشیزهای تلمیسی از تبار پیشگویان بود. زمانی که میداس بزرگ و به مردی خوشچهره و دلاور تبدیل شده بود، فریگیهایها که از اختلافات مدنی خود به ستوه آمده بودند به مشورت با پیشگویی پرداختند. به آنان گفته شد که ارابهای از آنجا خواهد گذشت و شاهی برایشان خواهد آورد که به اختلافاتشان پایان خواهد داد. فریگیهایها هنوز در اندیشهٔ این سخن بودند که میداس همراه با پدر و مادرش سوار بر ارابهای به کنار آنان رسید و ایستاد. فریگیهایها این رویداد را با پیشگویی انجامشده ربط داده و میداس را شاه خود ساختند. او به اختلافات آنان پایان داد و ارابهٔ پدرش را به نشانهٔ سپاسگزاری تقدیم به زئوس پادشاه کرد. همچنین در مورد این ارابه گفته شده که هرکس که میتوانست گرهش را شل نماید فرمانروای آسیا میشد. یک نفر توانست و او اسکندر مقدونی بود.
روزی دیونیسوس آنگونه که اووید در متامورفیوس آورده است متوجهٔ گمشدن ساتیر سیلنوس، پدرخواندهٔ خود شد. ساتیر پیر شراب نوشیده، مست کرده و سرگردان شده بود تا انکه تنی چند از دهقانان فریگیهای او را یافته و او را پیش پادشاه خود میداس بردند (شکل دیگر داستان آن است که سیلنوس در باغ گل سرخ میداس از هوش رفته بود). میداس او را شناخت و برای ۱۰ روز به خوبی از او پذیرایی کرد. در روز یازدهم او سیلنوس را پیش دیونیسوس در لیدیه بازگرداند، دیونیسوس به او گفت تا برای پاداش هرچه میخواهد بگوید و میداس خواست تا هرآنچه را که لمس میکند به طلا تبدیل شود. پس درخواستش برآورده شد.
میداس خوشحال از قدرتی که بهدست آورده بود اقدام به آزمودن آن کرد. او ترکهای از درخت بلوط و سنگی را لمس نمود و هردو به طلا تبدیل شدند. او پس از بازگشت به کاخش با خوشحالی فراوان از مستخدمانش خواست تا میز مفصلی برایش بچینند تا جشن بگیرد. میداس که در آن لحظه مغرور از قدرتش بود پس از آنکه غذا و نوشیدنیاش نیز با لمس او به طلا تبدیل شدند به اشتباهش پیبرد. در ویراست دیگری از این افسانه به قلم ناتانیل هاوثورن (۱۸۵۲) آمده است که میداس پس از آنکه دخترش نیز با تماس او به طلا تبدیلشد دریافت که چه اشتباهی کرده است. حال دیگر میداس از این تواناییش بیزار بود، پس به درگاه دیونیسوس دست بهدعا برداشت و از او خواست تا او را از گرسنگی نجات بخشد. دیونیسوس لابهٔ او را شنید و به میداس گفت تا خود را در رود پاکتولوس بشوید. میداس چنین کرد و وقتی دست بر آب زد، قدرتش به رودخانه منتقل و ماسههای کنار رودخانه به طلا تبدیل شد.
میداس که اینک از ثروت و شکوه و جلال نفرت یافته بود، به روستایی نقل مکان کرده و به پرستش پان، خدای دشتها و ساتیرها پرداخت. روزی پان خواست تا موسیقی خود را با موسیقی آپولو، خدای چنگ مقایسه کند، پس او را به چالش طلبید. تیمولوس، خدای کوهستان بهعنوان داور انتخاب شد. نخست پان در فلوتش دمید و آوای روستایی آن برای خودش و مرید باوفایش میداس که اتفاقاً در آن جمع حاضر بود بسیار خوشایند آمد. سپس آپولو دست بر چنگ برد و تارهای آن را لرزاند. تیمولوس بیدرنگ آپولو را برندهٔ میدان اعلام کرد. همگی با این رأی موافق بودند مگر میداس. پس آپولو گوشهای او را به گوشهای الاغ تبدیل کرد. این موضوع در دو تابلوی نقاشی موسوم به «آپولو و مارسیاس» اثر پالما ایل جووانی (۱۵۴۴-۱۶۲۸) به تصویر کشیدهشده که صحنهٔ قبل و بعد از این تنبیه را نمایش میدهد.
میداس آزردهدل گوشهایش را در زیر عمامهای بزرگ پنهان میساخت تا کسی آنها را نبیند. اما آرایشگرش موضوع را میدانست و میداس از او خواسته بود تا به کسی چیزی نگوید. اما سلمانی که نمیتوانست این راز را بیش از این در خود نگاه دارد به دشتی رفت، گودالی در زمین کند و راز را در آن زمزمه کرد. سپس گودال را پر کرد و رفت. پس از آن بستری انبوه از نیها در آن مکان روئید که داستان میداس را زمزمه میکردند و میگفتند «شاه میداس گوشهای الاغ دارد».
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#407
Posted: 30 Jan 2014 18:59
مینوس
مینوس (به یونانی: Μίνως)، (به انگلیسی: Minos) در اسطورههای یونان، پادشاه افسانهای کرت است.
او پسر زئوس و ائوروپه بود و با پاسیفائه، دختر خدای خورشید هلیوس ازدواج کرد. مینوس به همراه برادرانش رادامانتوس و سارپدون در کاخ سلطنتی کنوسوس بزرگ شدهاند. بر سر جانشینی ناپدری با برادرانش اختلاف پیدا کرد. مینوس به درگاه پوسیدون پناه برد و کمک خواست. پوسیدون نیز گاوی را برای قربانی فرستاد. اما مینوس پس از رسیدن به پادشاهی از قربانی کردن گاو سرباز زد. پس پوسیدون مهر گاو را در دل پاسیفائه انداخت. پاسیفائه از گاو صاحب فرزندی به نام مینوتاروس شد. دئوکالیون، آردیانه، فدرا و کاترئوس فرزندان مینوس از پاسیفائه بودند. مینوس به سبب عدالت پس از مرگ بصورت قاضی مردگان در هادس درآمد. تمدن مینوسیها از نام او برگرفته شدهاست.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#408
Posted: 30 Jan 2014 19:00
ناوسیکائا
ناوسیکائا (به یونانی: Ναυσικάα) در اسطورههای یونان، دختر آلکینوئوس است.
زمانی که اودوسئوس به جزیرهٔ سخریا رسید او عاشق اودوسئوس شد و از پدر خواست اجازه دهد با وی ازدواج کند. اما اودوسئوس که قصد بازگشت به سرزمین خود را داشت نپذیرفت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#409
Posted: 30 Jan 2014 19:04
نسوس
هرکول و نسوس (۱۵۹۹)، فلورانس
نسوس (به یونانی: Νέσσος) در اساطیر یونانی فرزند سانتاروس، موجودی افسانهای با بالا تنهٔ انسان و پایین تنه اسب و یکی از سانتورهای اهالی تسالی بود که پس از مشارکت در جنگ لاپیتها به میهن خود بازگشت و درانتها به دست هرکول کشته شد. نسوس برای نقشی که در ربودن دیانیرا همسر هرکول داشت، شناخته شده است.
نسوس از سرزمین مادری خود آرکادیا توسط هرکول رانده شده بود و بعداز آن خود را مسئول رودخانهای به نام آینوس نمود. او حتی ادعا میکرد به خاطر شخصیت پسندیدهاش توسط خدایان به این سمت منصوب گردیده است. بعد از سالها مامور شد همسر هرکول، دیانیرا را از رودخانه عبور دهد درحالی که هرکول خودش به تنهایی عبور میکرد. نسوس از این فرصت استفاده نمود و با قصد تجاوز به این تازه عروس، دیانیرا را بر پشت خود سوار کرده و سعی در فرار داشت. هرکول از نقشه او با خبر شد و با پرتاب تیری که به زهر هایدرا آغشته بود به سینه نسوس او را ازپا درآورد. نسوس هنگام مرگ به دیانیرا گفت قسمتی از خون او را نگه دارد و هنگامی که حس کرد هرکول را دارد از دست میدهد از آن به عنوان داروی عشق بر روی هرکول استفاده کند و تا ابد معشوق او باقی بماند. دیانیرا نیز ناآگاهانه حرف او را پذیرفت.
مدتی بعد، هنگامی که دیانیرا اعتماد خود را نسبت به هرکول به سبب یولا از دست داده بود یکی از لباسهای هرکول را با خون نسوس شست و به او داد تا به تن کند. دیانیرا به طور اتفاقی قسمتی از خون نسوس از دستش افتاده و برروی زمین ریخت. خون نسوس براثر تابش آفتاب شروع به بخار شدن کرد. او سریعا سم داخل خون را تشخیص داد و پیامی برای هشدار در مورد زهرآلود بودن لباس به هرکول فرستاد، اما دیگر بسیار دیر شده بود و خون به مانند یک زهر بر روی هرکول اثر کرد و باعث مرگ او شد. پس از مرگ هرکول، هرا بالاخره دلش به رحم آمد و اجازه داد بدن بیجانش بر روی زمین باقی بماند و او را به المپ برد، جایی که هرکول تبدیل به یک خدا و فناناپذیز گشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#410
Posted: 30 Jan 2014 19:08
نمسیس
نمسیس (به یونانی: Νέμεσις) در اساطیر یونان الههٔ نیک و بد، عدالت و انتقام بود. تندیس و معبد او در روستای رامنوسیا واقع در شمال آتیک است و به همین علت با نام رامنوسیا (به انگلیسی: Rhamnusia) نیز شناخته میشود. او به عنوان دختر زئوس یا اوکئانوس شناخته میشود، اما برطبق هزیود او فرزند اربوس و نوکس (شب) بود. او مجازات کنندهٔ عاشقان بیوفا و قانونشکنان و مغروران بود. نمسیس به مانند یک زن جدی دارای بال، که در دست چپ خود یک شلاق، افسار، شمشیر، شاخه سیب و یا یک ترازو دارد.
علی رغم اینکه ایزدبانویی قابل احترام بود، نمسیس غم و اندوه فراوانی برای افراد فناپذیری همچون اکو و نارسیس به بار آورد. نارسیس شکارچی زیباروی و گردن فرازی بود که عاشقان خود را خوار میشمرد. نمسیس او را کنار آبگیری فریفت و بازتاب خود را در آب مشاهده نمود و عاشق خود شد، بدون آنکه بداند آن بازتاب تنها چیزی شبیه عکس است. نارسیس نمیتوانست دست از زیبایی خود بردارد و سرانجام در همان حال جان باخت. نمسیس بر آن بود که هیچ کس نباید خیلی خوب باشد، و همیشه آنانی را که با هدایای بسیار مورد احترام قرار میگرفتند، نفرین می کرد.
واژهی نمسیس در اصل به معنای توزیع کننده شانس و اقبال است؛ که این شانس بر اساس شایستگی توزیع میگردد. بنابراین، نمسیس به افرادی اشاره دارد که در حق این شایستگی ایجاد اختلال میکنند. در تراژدیهای یونان نمسیس بطور عمده خونخواه جرم و تنبیه کنندهٔ گستاخی به نظر میرسد و همدست آته و ارینیها میباشد.
او گاهی با آدراستیا قیاس میشود که به معنای فردی است که راه گریزی از او نمیباشد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.