ارسالها: 23330
#61
Posted: 15 Jan 2014 16:01
گروهها
آرگونوتها
آرگونوتها در اسطورههای یونان، گروهی از پهلوانان که همراه با جیسون بوسیله آرگو در جستجوی پشم زرین سفر کردند.
به علت طائفه و محل سکونت جیسون آنها اغلب با نام "Minyans" شناخته میشدند، اما بسیاری از آنها از سایر نقاط یونان آمده بودند. اورفئوس، هراکلس، هولاس، ملئاگروس، تلامون، پلئوس، تسئوس، کستور و پولوکس، آتالانته و آرگوس سازنده کشتی، دلاورترین افراد یونان بودند که با کشتی آرگو به همراه جیسون به دنبال یافتن پشم زرین رفتند.
آمازونها
آمازونها در اسطورههای یونانی، نام قبیلهای از زنان جنگجو است که هیچ مردی را به جمع خود راه نمیدادند. زنان جنگجویی که در ایلیاد با نام antianeirai و توسط هردوت با نام androktones توصیف شدهاند. احتمال دارد علاوه بر اساطیری بودن، واقعیت تاریخی داشته باشند.هردوت جای ایشان در میان مرزهای سکاها و سرمتیها میداند (کشور اکراین امروزی) البته برخی تاریخ شناسان مکان آنها را در آسیای صغیر و یا بیشتر در لیبی میدانند.
منشا این واژه چندان قطعی نیست. ممکن است از ریشه ایرانی ha-mazan به معنای جنگجویان باشد. همچنین میتواند برگرفته از لغت amazoi که در زبان یونانی به معنی «پستان کم» ناشی از افسانهای است که میگویند آنها پستان سمت راست دختران را از جوانی میبریدند یا میسوزاندند، تا کشیدن کمان برایشان آسان شود، چون تیر و کمان سلاح اصلی آنها بود. آمازونها از شمشیر هم استفاده میکردند، تبر دو طرفه و سپرهای هلالی شکل با خود حمل میکردند. بیشتر نبردهای آنها بر پشت اسب انجام میشد.
آنها بعضی مواقع برای بقای نسل با مردهای قومهای دیگر ملاقات میکردند، اما فقط دخترها را بزرگ میکردند و پسرها را کشته یا به نزد پدر بازمیگرداندند.
هرکول نیز مجبور بود به سرزمین آمازون سفر کند تا نهمین خوان خود که توسط یوریستئوز برای او طرح شده بود را به اتمام برساند. این خوان به «کمربند هیپولیتا» شهرت دارد و وظیفهٔ او برگرداندن این کمربند نمادی بود که از طرف آرس، خدای جنگ به آمازونها داده شده بود. میگویند که آمازونها از نوادگان آرس و اتررا هستند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#62
Posted: 15 Jan 2014 16:06
الهههای انتقام
الهههای انتقام که به یونانی ارینوئس نامیده میشوند، در دین یونان خدایان انتقام بودند.
خون اورانوس زمانی که کرونوس اختهاش کرد، به روی گایا (زمین) ریخت و ائومنیدس به وجود آمدند. سه تن بودند، آلکتو، مگایرا و تیسوفه. آنها مجرمین و مخصوصا قاتلان را تعقیب و مجازات میکردند. یونانیان از سر ترس یا شوخی آنها را ائومنیدس (به معنی مهربانان) مینامیدند. در اساطیر روم با دیرای مطابقت دارد.
بورئاس
بورئاس ، در اسطورههای یونان، خدای باد شمال است.
پسر آسترایوس و ائوس، خدایان آسمان بود. یونانیها او را که بر ضد زفوروس (باد آرام غرب) بود، به صورت فرشتهای بالدار با نیروی جسمانی فوقالعاده، ریشدار و معمولاً ملبس به نیمهتنهای کوتاه و چیندار تصویر میکردند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#63
Posted: 15 Jan 2014 16:10
ساتیرها
ساتیرها در اسطورههای یونان، ارواح جنگلی با بالا تنهی انسانی و پایین تنهی بز هستند. این موجودات افسانهای اغلب اوقات دارای نعوظی غیر قابل کنترل است.
ساتیرها همراه با سیلونها جزو شرکتکنندگان همیشگی در مراسم دیونوسوسی بودند.
قنطروس
قنطروس یا سانتور یا نیماسب در میان اساطیر یونان جز معروفترین موجودات است. سانتور موجودی است نیمی انسان و نیمی اسب، با سر و دو دست و بالاتنهٔ انسان و بدن و چهار پای اسب، به این شکل که قسمت انسانی از جایی که گردن اسب باید شروع میشد به جای آن قرار دارد.
قنطورس یا سانتور، نام اَخلاف ایکسیون، پادشاه تسالی، بود. ایکسیون به خاطر قتل پدرزنش، عذاب وجدان داشت. زئوس بر او ترحم کرد و او را به کوه المپ برد. اما ایکسیون عاشق هِرا همسر زئوس شد. زئوس از ماوقع مطلع شد و ابری را به شکل هرا به سراغ ایکسیون فرستاد. از نزدیکی ایکسیون و این ابر موجودی به اسم سانتاروس به دنیا آمد و از آمیزش او با مادیانهای کوه پلیون، تمام سانتورها به وجود آمدند. اکثر آنها موجوداتی رام نشده و وحشی بودند و به مستی و مسائل شهوانی شهرت دارند. تنها استثناء در این میان سانتور خردمند کیرون بود.
در مجموعهٔ هری پاتر، سانتورها نقش خاصی دارند. در کتاب جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها به قلم رولینگ که در مورد موجودات خیالی مجموعه هری پاتر است، آمدهاست:
سانتورها قدرت تکلم انسان را دارند و در رنگهای گوناگون یافت میشوند. سانتورها با روشهای ویژهای از دید انسانها مخفی میمانند. همچنین آنها در جنگل زندگی میکنند و زیستگاه اصلیشان کشور یونان است.
سانتورها روشهای ویژهای در استتار و مخفی ماندن دارند که این روشها هنوز در پردهای از ابهام قرار دارد. آنها به صورت قبیلهای زندگی میکنند و از علومشان برای زندگی استفاده میکنند... سانتورها بر علوم سحر آمیز شفا و پیش گویی و همچنین نجوم تسلط خاصی دارند.
تیراندازی سانتورها با تیر و کمان زبانزد خاص و عام است. اکثر سانتورها از برخورد و معاشرت با انسانها خشنود نمیشوند و خود را بسیار برتر از انسان میدانند و با انسان بر خورد خوبی ندارند. تنها سانتور نیکرفتار اساطیر یونان کیرون نام داشت که آموزگار بسیاری از پهلوانان یونان، منجمله آشیل، یاسون و آکتئون بود که با تیر هراکلس از پای درآمد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#64
Posted: 15 Jan 2014 16:14
سیکلوپ
سیکلوپ یکی از موجودات افسانهای در اساطیر یونانی است. سیکلوپها در اسطورههای یونان، غولهایی با یک چشم در وسط پیشانی هستند. آنها قدرتمند، سرسخت و غیرقابل پیش بینی بودند و حرکات آنها همیشه همراه با خشونت و قدرت بود. در افسانههای یونان دو نسل از سایکلاپها وجود داشتند. نسل اول شامل سه برادر نامیرا به نامهای: برونتس (تندرگر)، استروپس (فلشر) و آرگس (درخشانگر)، که از وصلت گایا و اورانوس بوجود آمده بودند. نسل دوم از نوادگان پوزئیدون، و بلندآوازهترین آنها پولیفموس از ادیسه هومر بود.
جزیرهای که تصور میشود سیکلوپها در آن میزیستند جزئی از سیسیل است، آنها در غارها زندگی میکردند و از هر نوع گوشت تازه (شامل گوشت انسان) تغذیه میکردند، همچنین گوسفند و بز را نیز برای خود نگه میداشتند. در داستان ادیسه هومر، اودوسئوس همراه با خدمه خود به جزیره آنها وارد شدند، و شش تن از ملوانان او توسط پولیفموس خورده شدند. اودوسئوس نیز او را مست کرد و با میلهای داغ کورش نمود.
یونانیان خدایان و هیولاها را فرزندان تایتانها خدایان اولیه، میدانستند که بیشتر آنها فرزند گایا الهه مادر و اورانوس بودند. این دو با یکدیگر فرزندان بسیاری به وجود آوردند که شامل ۱۲ تن از تایتانها نیز هست. سیکلوپها که نماد تندر، برق و آذرخش به شمار میآمدند، اولین آهنگران بودند و توسط تایتانی به نام کرونوس، زندانی شدند. زئوس، هنگام شورش علیه تایتانها، سیکلوپها را آزاد کرد و در عوض آنها اسلحه معروف او، صاعقه و تندر را به او هدیه دادند.
سیرن
سیرن یا سایرن، یا حوری دریایی اساطیر یونان، گاهی به صورت موجودی با بدن یک پرنده و سر یک زن، و در سایر موارد به شکل تنها یک زن تصویر شدهاست.
سیرنها دختران خدای دریا فورکیس بودهاند، هرچند در نسخهٔ دیگری از اساطیر، پدرشان خدای نهر، آکلوس دانسته شده است. آنها آوازی بسیار زیبا و فریبنده داشتند و دریانوردان را با آوای خود گمراه کرده و به کام صخرههای مرگآوری که بر روی آن آواز میخواندند، میکشیدند. اودیسیوس، قهرمان افسانهای یونان، توانست بدون هیچ خطری از جزیره آنان بگذرد، از آنرو که طبق نصیحت سیرسه ساحره، او از همراهانش خواست تا گوشهایشان را با موم پرکرده و او را محکم به دکل کشتی ببندند تا با اغوای آنان کشتی را به بیراهه نکشاند و بی هیچ خطری بتواند آواز آنان را بشنود. طبق افسانهای دیگر، دستهای از پهلوانان موسوم به آرگونوتها نیز موفق به عبور از گذرگاه سیرنها شدند، چرا که آوازهخوانی به نام اورفئوس که در سفر با کشتی آنان آرگو، همراهیشان میکرد بهقدری آوازهای دلنشین و آسمانی خواند که کسی به حوریان گوش نسپرد. بنا به برخی افسانههای بعدی، سیرنها ناکام از گریختن اودیسیوس و یا پیروزی اورفئوس، خود را به دریا افکنده و نابود شدند.
بر طبق گفتههای اوید (شاعر رومی)، آنان زنان بسیار زیبا و هم باز پرسفون و هنگام ربوده شدن پیش او بودند و به علت اینکه آنها در ربوده شدن او هیچ دخالتی نکردند، دمتر آنها را به پرندههایی با سری شبیه به سر زنان تبدیل کرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#65
Posted: 15 Jan 2014 16:19
گیگانتها
گیگانتها (به معنی زاده زمین) یا هیولاهای بزرگ، در اسطورههای یونان فرزندان گایا بودند که بعد از ریختن خون اورانوس بر روی زمین بوجود آمدند. در تفسیرات تعداد آنها صدنفر برآورد شده است و دارای دمی شبیه به مار بودند. پرآوازه ترین آنها گیگانت تراسیان بود که جنگ را علیه خدایان برپا کرد، اما هیولاهای بیشمار دیگری نیز بودند که شامل: اریمدون، آلکیونئوس، شکارچی، تایفون، نسل اول سیکلوپها که سه برادر شامل آرگس، برونتس و استروپس، گروئون و گگنیس بودند.
گیگانتها به دستور گایا برای باز پس گرفتن سلطنت و قدرت تیتانها به زئوس و دیگر المپنشینان حمله کردند. به رهبری اریمدون و آلکیونئوس برای رسیدن به مقصد خود دو رشته کوه تسالی به نامهای پلیئون و اوسا را بر روی یکدیگر قرار دادند. بعد از اینکه پیشگویی شده بود برای شکست دادن هیولاها به یک فانی نیاز است، المپنشینان از هراکلس تقاضای کمک کردند و با همکاری یکدیگر توانستند آنها را شکست دهند. بعد از شکست گیگانتها هر یک را در زیر آتفشانی در سرتاسر جهان به خاک سپردند.
موز
در اساطیر یونانی دختران زئوس، خدای خدایان، موز یا موزه نامیده میشدند. در افسانههای اولیه آنها ۹ خواهر با یک اندیشه، روح و دل بودند و همه میوز نامیده میشدند. چنانچه این دخترها به مردی ابراز عشق میکردند، آن مرد از هر نوع تشویشی دور میشد و آرامش مییافت و از تمام مردان مقدس جایگاهی بالاتر مییافت. در زبان امروز به شخص الهامدهنده هنرمند میوز میگویند.
اواخر قرن دوم پیش از میلاد ۳ میوز اصلی به نامهای Aoede (به معنای صدا و نغمه و موسیقی)، Melete (به معنای ممارست کردن و ورزیدن) و Mneme (به معنای حافظه) شناخته میشدند، این سه پیشتر از آنهم در معبد دلفی پرستیده میشدند اما نامهای متفاوتی داشتند. در اساطیر اولیه میوزها در مجموع الهههای هنر و شاعرانگی بودند و تفکیکی در شاخههای مختلف وجود نداشت اما در قرون بعدی به تدریج فردیت یافته و هر یک الهه یکی از سبکهای هنری شدند.
در زبان امروزی به شخصی که باعث تحریک خلاقیت و ایجاد انگیزه در هنرمند میشود، موز گفته میشود، این شخص غالباً موضوع اثر هنری نیز میشود. بهعنوان نمونه کاربرد لغت میوز برای جان لنون و یوکو اونو که باعث الهام و تحریک هم شده و موضوع اثر یکدیگر میشدند، و یا برای مخاطبان عشق پیکاسو نمونههایی از کاربرد میوز در زبان امروزین هستند (رابطه پیکاسو با زنان از مراحل عاشقانه شروع میشد و به بحران و جدایی کشیده میشد و تمام این تغییرات رابطه آنها در آثار پیکاسو بازتاب مییافت). الهام بخش یک هنرمند نباید الزاماً یک شخص حقیقی باشد تا موز نام گیرد و افراد خیالی و حتی موضوعات متافیزیکی نیز به عنوان الهامدهندههای هنری وجود داشتهاند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#66
Posted: 15 Jan 2014 16:27
مویرای
مویرای در اسطورههای یونان، الاهگان سرنوشت هستند.
دختران زئوس و تمیس بودند و کلوتو (بافنده)، لاخسیس (قرعه) و آتروپوس (گریزناپذیر) نامیده میشدند. در اساطیر رومی مطابق با فاتا هستند.
نیمف
نیمف در اساطیر یونانی به الهههای کوچک طبیعت گفته میشد که به طور معمول با یک مکان و یا یک سرزمین خاص همراهی داشتند. سایر نیمفها، همیشه در شکل دوشیزگان بکر و جوان و آمادهٔ ازدواجی توصیف میشدند که بخشی از ملتزمین و همراهان خدایانی همچون: دیونیسوس، هرمس، یا پان را تشکیل میدادند، و یا با ایزدبانویان و به طور معمول با آرتمیس همراه بودند.
نیمف در جهان اساطیری یونان به موجوداتی زیبا و افسونگر گفته میشد که با چهره و قامت یک دختر بچه در کرانهٔ رودها و همینطور در جنگلها به سر میبردند و با زیبایی خیرهکننده و دلربایی و عشوهگریهایشان قادر به سحر و جادو کردن انسانها بودند. بعدها، و در ادبیات قرن نوزدهم این مفهوم به تعبیر زن – کودک فروکاست. این تعبیر در واقع در مورد دختران نوبالغ و زنان ِ نوباوه و جوان به کار میرفت. زنانی که به یکسان از زیبایی زنانه و از معصومیت کودکی بهرمند بودند و به دلیل زیبایی و بخصوص معصومیت، مردان ِ میانسال را شیفتهٔ خویش میساختند.
نیمفها، به طور دائمی و مکرر هدف ساتیرها قرار میگرفتند. آنها در کوهها و کوهستانها، درختزارها و بیشهها، و باغها و جنگلها، و همینطور در چشمهها و رودخانهها زندگی میکردند، و همچنین درختها و درهها، و نیز سردابها و غار و مغارههای سرد از جمله زیستگاههای آنان بود. نیمفها، به طور معمول با خدایان والا و بلندمرتبه نیز همراهی داشتند؛ آرتمیس شکارچی، آپولوی پیشگویی کننده، خدایان عیاشی و خوشگذرانی همچون دیونیسوس که خدای شراب بود، و همچنین خدایان روستایی مانند پان و هرمس، از جمله ایزدان برتری بودند که نیمفها با آنان همراه بودند.
ازدواج نمادین یک نیمف با یک ریش سفید قوم یا یک رئیس قبیله، اغلب به عنوان ریشهای از ریشههای پدیداری مردمان محسوب میشود و به طرز بی وقفهای در ریشه شناسی اسطورههای یونانی، تکرار میگردد؛ و استناد به مجموعهٔ آنان، به پادشاهان باستانی و شجره نامه آنان اعتبار و اقتدار میبخشد.
در روایاتی دیگر نیمفها را دختران زئوس دانستهاند. از جمله مشهورترین نیمفها، ملیا و نیادس بودند که در چشمهها و جویبارها زندگی میکردند. البته نیمفهای جالب توجه دیگری دیگری مانند نره ئید، دورآد و اوستائید هم بودند و اوستائید در دریا زندگی میکرد.
نیمفها زنان جوان و جذابی بودند و معشوقهای بسیاری داشتند. از جمله پان، پیریاپوس، ساتیر و کسانی که مثل آنها در طبیعت زندگی میکردند. حتی خدایان بلند پایه تحت تأثیر جاذبههای انها قرار میگرفتند. از جمله آپولن، هرمس، دیونیسوس معشوق آنها بودند. آنها گاه پسران جوان را جستجو میکردند و به خاطر زیبایی هیلاس جوان او را از هرکول دزدیدند و با خود به چشمه بردند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#67
Posted: 15 Jan 2014 16:30
هکاتونکایر
هکاتونکایر یکی از موجودات افسانهای در اساطیر یونان است.
هکاتونکایر به معنی «صددست» است. این موجودات با ۵۰ سر و ۱۰۰ دست قدرتمند، فرزندان گایا و اورانوس بودند. این سه موجود صد دست، از پدر خود متنفر بودند و اورانوس آنها را به رحم مادرشان باز گرداند. آنها بعدها در شورشی علیه اورانوس شرکت کردند، اما کرونوس (برادرشان) باز هم آنها را به زندان انداخت و بعد توسط زئوس آزاد شدند و به نبرد با تایتانها پرداختند. آنها میتوانستند در آن واحد چندین تختهسنگ عظیم را به سمت دشمنان خود پرتاب کنند.
هارپی
هارپی به معنی سارق سریع، در اساطیر یونانی موجوداتی خیالی هستند پرندهوار و احتمالاً مونث که از چند ژن مختلف ساخته میشود هارپیها از پایین تنه و دستها عقاب هستند به شکلی که به جای دست بال دارند به جای پا پنجه و ساق عقاب دارند و صورت نیمه انسان، نیمه حیوان دارند. آنها فرزندان تائوماس خدای دریا و اشیاء مرطوب و الکترا دختر اوکئانوس، یک حوری دریایی بودند. در نسخههای اولیه افسانههای یونانی، آنها به عنوان دوشیزههای بالدار زیبا تصور میشدند اما بعدها به شکل یک هیولای بالدار با صورتی شبیه به یک پیرزن با موهایی بلند و دارای چنگلهایی برگشته و تیز درآمدند. آنها وظیفه حمل انسانها به عالم زیرزمین برای مجازات و عذاب را برعهده داشتند و این افراد دیگر هرگز دیده نمیشدند. آنها به دستور زئوس، تمام طعام فینوس پادشاه تراکیه را میدزدیدند.
هارپی در لغت نامه دهخدا، نام سه موجود عجیب الخلقه ٔ بالدار است که چهره ٔ این موجود به چهره ٔ زن، بدن او به کرکس میماند، ناخنهای برگشته دارد و مرگ و کشمکش شدید را تجسم میدهد.
پایان گروهها
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#68
Posted: 16 Jan 2014 12:21
دیگر موجودات نخستین
پولیفموس
پولیفموس ، در اساطیر یونانی پسر پوزئیدون و توسا یکی از سیکلوپها ، یک جانور افسانهای نیمه انسان با جثهای بزرگ و یک چشم در وسط پیشانی، که معمولاً به عنوان هیولای یک چشم توصیف میشود. جزیرهای که تصور میشود سیکلوپها در آن میزیستند جزئی از سیسیل است، آنها در غارها زندگی میکردند و از هر نوع گوشت تازه (شامل گوشت انسان) تغذیه میکردند، همچنین گوسفند و بز را نیز برای خود نگه میداشتند. سیکلوپها هیچ قانون و نهاد سیاسی نداشتند و هر کدام از آنها به همراه همسر و فرزندانشان در غارهای واقع در کوهها زندگی مینمودند و با قدرت خود در آنجا حکومت میکردند. هومر شاعر و داستانسرای نابینای یونانی اضحار نداشته است که تمام سیکلوپها دارای یک چشم بودهاند، اما پولیفموس بلندآوازهترین آنها، دارای یک چشم درمیان پیشانی خود بودهاست. نام او به معنی بلندآوازه و مشهور است.
پولیفموس به خاطره نقشی که در شعر حماسهای ادیسه هومر دارد مشهور است، هنگامی که او اودیسئوس پهلوان یونانی را اسیر کرده بود. داستان روایت میکند اودیسئوس و دوازده خدمهٔ او که در حال بازگشت به خانه از جنگ تروآ بودند برای یافتن توشه به جزیرهٔ سیکلوپها رفتند. اودیسئوس و یارانش از جلوی غار پولیفموس رد میشدند و هنگامی که پولیفموس برای نگهداری گلهاش بیرون از غار بود به امید دزدیدن غذا وارده غار شدند. حس کنجکاوی در اودیسئوس باعث شد بخواهد ببیند سیکلوپها چه شکلی هستند، بنابراین آنها در غار مخفی شدند تا اینکه پولیفموس بازگشت.
در غروب آن روز، پولیفموس گلههای گوسفند و بز خود را به درون غار آورد و برای محافظت از آنها در غار را با تخته سنگ بزرگی مسدود کرد، اما نمیدانست که یونانیان درون غار پنهان بودند. با دیدن هیولای یک چشم، اودیسئوس و یارانش از روی ترس محل پنهان شدن خود را ترک کردند. پولیفموس هجوم آورد و دو تا از آنها را کشت و به عنوان شام خود آنها را بلعید و سپس به سرعت خوابش برد. اودیسئوس فکر کشتن پولیفموس به ذهنش رسید اما او کاملاً به این مسئله واقف بود که او و یارانش توانایی جابهجایی تخته سنگی که در دهانه غار قرار داشت را ندارند، پس او نقشهای برای فرار کشید. صبح روز بعد، پولیفموس دو نفر دیگر گرفت و به عنوان صبحانه خورد. او سپس تخته سنگ را به اندازهای که فقط گوسفندها و بزها از آن رد شوند باز کرد و دوباره سنگ را به جای خود بازگرداند.
اودیسئوس دستور تیز کردن چماقی که جنس آن از درخت زیتون بود را به افرادش داد، تا آن را بعد از تیز شدن در جایی مخفی کنند. وقتی هوا در حال تاریک شدن بود، پولیفموس بازگشت و سنگ را جابه جا نمود تا گله به داخل غار بازگردند. سپس دو نفر دیگر را گرفت، کشت و خام خورد. بعد از خوردن آنها رو به اودیسئوس کرد و پرسید: "نام تو چیست؟"، اودیسئوس جواب داد اوتیس ، که در زبان یونانی یعنی "هیچکس". بعد از این ماجرا اودیسئوس به پولیفموس شرابی را که در پوست بز بود و از مارون گرفته بود پیشنهاد کرد. هنگامی که شراب را تا قطره آخر آن نوشید و کمی مست شد سریع به خواب فرو رفت. این زمانی بود که اودیسئوس و یارانش باید دست به کار میشدند، او و یارانش چماق تیز شده را بیرون آوردند و با یک ضربه محکم در وسط پیشانی پولیفموس چشم او را کور کردند. پولیفموس از درد فریاد میکشید، فریاد او به قدری بلند بود که سیکلوپهایی که در نزدیکی او بودند به آنجا آمدند تا ببینند مشکل چیست. یکی از سیکلوپها پرسید: چه کسی به تو صدمه زده، و پولیفموس فریاد زد "هیچکس" (اودیسئوس به همین دلیل نام خود را هیچکس خواند). سیکلوپهای دیگر که فکر میکردند فریادهای او به سبب مجازات خدایان است، آنجا را ترک کردند.
در صبح روز بعد پولیفموس تخته سنگ را از جلوی در ورودی غار برداشت تا گله به بیرون رانده شوند، اما چون او نابینا شده بود و میدانست که یونانیان سعی در فرار از غار را دارند، هر حیوانی که از در عبور میداد را لمس میکرد. اودیسئوس و یارانش نیز پوست گوسفندی را بر روی دوش خود انداختند و یکییکی از غار خارج شدند. آنها به سرعت به کشتی خود بازگشتند. وقتی کشتی آماده حرکت شد، اودیسئوس به صورت طعنه آمیزی هویت واقعی خود را برای او آشکار ساخت. وقتی پولیفموس دریافت که فریب او را خورده است شروع به پرتاب تخته سنگهایی به طرف کشتی آنها کرد. وقتی اودیسئوس با موفقیت از آنجا گریخت، پولیفموس از پدر خود درخواست کرد تا اودیسئوس را نفرین کند و چنین شد که تا انتهای سفر اودیسئوس، پوزئیدون با او دشمن شد.
پولیفموس همچنین نام یکی از آرگونوتها و افسانه یاسون برای پیدا کردن پشمزرین است، اما هیچ رابطهای با پولیفموس سیکلوپ ندارد.
سربروس
سربروس یکی از موجودات افسانهای در اساطیر یونان باستان و یکی دیگر از فرزندان تایفون و اکیدنا است. سربروس سگی بود با سه سر (در برخی تفاسیر پنجاه تا صد سر)، پنجههایی همانند شیر و ماری به جای دم که نگهبان دروازه دنیای زیرین و جهان مردگان بود و به ارواح اجازه ورود میداد و مانع خروجشان از جهان زیرزمین میشد. تنها چند تن از زندگان توانستند به طریقی از این سد بگذرند و به دنیای مردگان رفته و بازگردند. یکی از این افراد اورفئوس بود که توانست با آوازخوانی خوابش کند و به نجات همسرش ائورودیکه برود. هرکول نیز در آخرین ماموریت خود موفق شد سربروس را از جایگاه خود خارج سازد و به شاه ائوروستئوس پیشکش کند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#69
Posted: 16 Jan 2014 12:23
کایْمِرا
شیمر یا کایْمِرا از غولهای اساطیری یونان است.
طبق افسانههای اساطیر یونانی، شیمر (که در فارسی غولشیر نیز نامیده شده)، فرزند اکیدنا (هیولای مؤنث نیمه پری و نیمه مار)، و تایفون (دارای ۱۰۰ سر) بود. او دارای سر شیر و بدن بز و دمی از سر مار دارد که از دهانش شعلههای آتش بیرون میزند؛ و گاهی نیز در هنر بهصورت شیری که کلهٔ بزی شاخدار از پشت آن بیرون آمده نشان دادهشدهاست. شیمر با ویران کردن حومه لیکیه در آناتولی مردم را به وحشت میانداخت، تا اینکه بدست بلروفون، یکی از پهلوانان نامدار یونانی کشته شد.
در ادبیات علمی غرب به جانوران چندرگه یا پدیدههای دارای چند خاستگاه اصطلاحاً شیمر یا کایمر میگویند مانند همان حالتی که اصطلاح شترگاوپلنگ در ذهن فارسیزبانان ایجاد میکند.
از معروفترین تندیسهای شیمر، تندیس شیمر آرتزو است.
کایرون
کایرون ، یکی از شخصیتهای اساطیری یونان باستان موجودی افسانهای با بالا تنهٔ انسان و پایین تنه اسب بود.
بر اساس افسانههای یونان باستان کیرون معروفترین و نیرومندترین سانتور است. او پسر کرونوس و فیلیرا، دختر اقیانوس و پس از دودمان ایزدی زئوس و المپیها و تنها سانتور فناناپذیر بود. او به داشتن دانش و خرد والا و مهارت در علم طبابت شهرت داشت.
مرگ
داستان از جایی شروع میشود که هراکلس در حین شاهکار چهارم خود یعنی گرفتن گراز اریمانتوس برای دیدن دوست خود فولوس (یکی دیگر از سانتورهای نامدار اساطیر یونان) به غاری در کوه پلیون واقع در تسالی رفته بود. هراکلس تشنه بود و برای رفع تشنگی از فولوس درخواست بازکردن شیشهٔ شرابی نمود که خوراک مورد علاقه سانتورها بود. فولوس شراب مقدس دیونیسوس را در اختیار داشت که وظیفه نگهداری از آن را به او سپرده بودند که در وقتی معین بازشده و همه سانتورها از آن بنوشند. اما هراکلس او را مجبور به بازکردن شراب نمود در همین حین بوی شراب به مشام سانتورهای وحشی اطراف غار رسید که نسوس رهبری آنها را بر عهده داشت. آنها به غار حمله کردند و هراکلس نیز به سمت آنها تیرهایی که به زهر هایدرا آغشته شده بود پرتاب نمود. در این میان نیز کایرون که حتی در جنگ هیچ نقشی نداشت به طور تصادفی به وسیلهٔ تیر زهرآگین هراکلس زخمی شد و باوجود اینکه او فناناپذیر و استاد هنرهای درمانی بود اما امیدی به بهبودی نداشت و نمیتوانست زخم خود را التیام بخشد، بدین سبب برای رهایی از این رنج همیشگی راضی شد که به هادس فرود آید و جای پرومتئوس را بگیرد، و از این هنگام بود که پرومتئوس منزلگاه جاودانی خویش در المپ را باز یافت. کایرون مربی قهرمانان بزرگی همچون آشیل، یاسون، آکتئون، پلئوس، تلامون، آینیاس و اسقلبیوس بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#70
Posted: 16 Jan 2014 12:26
لادون
لادون یک اژدهای صد سر که از باغ هسپریدس و سیبهای زرینی که داشت محافظت میکرد. او فرزند تایفون و اکیدنا است، اما در بعضی از منابع آمده که این اژدها فرزنده فورسیس است. هراکلس در یکی از خانهای خود در جستجوی سیبهای زرینی بود که توسط پریهای هسپریدس محافظت میشد، او مجبور بود از اطلس کمک طلب کند. اطلس پذیرفت سیبهای زرین را برای او بدزدد، به شرط اینکه هراکلس او را از سنگینی نگه داشتن بهشت برهاند اما فقط اگر این پهلوان یک چارهای برای خلاص شدن از دست لادون بیندیشد. هراکلس توسط تیری اژدها را در بالای دیوار باغ کشت.
مدوسا
مدوسا یا مدوزا به معنی فرمانرو، در اساطیر یونان یکی از گورگونها، دختر فورسیس و ستو و تنها فناپذیر در بین آنها بود. او میتوانست هر کس را که به چشمانش خیره میشد، تبدیل به سنگ کند.
مدوسا در نهایت توسط پرسئوس قهرمان اساطیری سربریده شد. پرسئوس چندین بار از سر بریده شدهی مدوسا در نبردها و کشمکشها به عنوان سلاح استفاده کرد تا این که آن را به الهه آتنا تقدیم کرد و او نیز آن را در وسط ایجس خود روی سپر زئوس قرار داد.
مدوسا در ابتدا دوشیزهای بسیار زیبا با گیسوانی دلفریب بوده است، به طوری که این زیبایی غرهاش کرده بود. وی با پوزئیدون خدای دریا در معبد آتنا همبستر شد و به این ترتیب عبادتگاه آتنا را ملوث کرد، آتنا هم برای تنبیه وی، موهایش را تبدیل به مارهایی کریه و چندش آور کرد تا او به زشتترین و منفورترین موجود، یعنی یک گورگون تبدیل شود. در تفاسیر دیگری بیان شده، مدوسا بسیار کنجکاو بود تا خورشید را ببیند و برای این منظور از آتنا درخواست کرد به او اجازه دهد تا به جنوب برود، اما آتنا به او اجازه رفتن نداد و مدوسا که بسیار خشمگین گشته بود با بیاحترامی به آتنا گفت او به زیبایی مدوسا حسد میورزد و این چنین شد که آتنا نیز او را مجازات نمود. گورگونها در مجموع سه تن بودند، Euryale و Sthenno و آخری که مدوسا بود و چون او در ابتدا انسان و موجودی فانی بوده است، پس تنها گورگون فانی هم او میبود.
پرسئوس که تحت حمایت آتنا و به کمک زئوس، هرمس، کرونوس و هادس و با یاری گرفتن از سه خواهر سپیدموی سالخورده، یعنی گرایاها و همین طور به کمک هسپریدس به نبرد با مدوسا رفت. مدوسا در غاری سکنی گزیده بود، پرسئوس برای اینکه از نگاههای او در امان باشد، سپر جلاداده شدهی آتنا را به کار برد؛ با نگاهکردن به سپر همانند آینه، متوجه شد که مدوسا کجاست و به این ترتیب به او حمله کرد و سرش را با هوشمندی ازبدنش جدا نمود. سپس آن را در کوله پشتیای که از هسپریدها گرفته بود، قرار داد. گفته میشود که در این زمان، دو تا از موجودات افسانهای، پگاسوس اسب بالدار جاویدان و کریسائور که هر دو فرزند مدوسا و پوزئیدون بودهاند، از بدن مدوسا خارج شدهاند..پس از بازگشت، پرسئوس سر مدوسا را به آتنا داد و او هم آن را روی سپر زئوس بر سینهی خود قرار داد. این نشان در مجسمههای آتنا دیده میشود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.