ارسالها: 23330
#81
Posted: 17 Jan 2014 23:39
پلئوس
پلئوس ، در اسطورههای یونان، پسر آیاکوس و اندئیس است.
طبق یک افسانه، به گفته سوفوکلس، تیرو از پوزئیدون باردار شده بود؛ اما تولد دو پسر خود پلئوس و نله را از مردم مخفی کرد و آنها را سر راه گذاشت. گله اسبی که متعلق به بازرگانان بود، در آن زمان از راه میگذشت و یکی از اسبان لگدی به صورت یکی از دو کودک زد و با کبودن شدن صورت کودک، بازرگانان آن کودک را پلئوس (کبود) نام نهادند. در روایت سوفوکلس، این دو کودک را مادیانی شیر میدهد (اسب نماد مقدس پوزئیدون است) و بعدها نزد مادر خود باز میگردد.
تبار
براساس اسطوره ها، سیزیفوس از برادر خود سالمونه بیزار بود و طبق یک پیشگویی، اگر با تیرو، دختر سالمونه ازدواج میکرد، فرزندانش میتوانستند از او انتقام بگیرند. تیرو در این روایت، از سیزیفوس صاحب دو پسر میشود. تیرو شیدای انیپه رود خدای تسالی بود و پوزئیدون که تیرو را دوست میداشت، در هیأت انیپه با تیرو در آمیخت و از او صاحب دوقلوئی به نام پلئوس و نله شد. پلئوس در روایتی انتقام مادر خود را از زن دوم کرته که با تیره بد رفتاری کرده بود میگیرد.
درباره تبار پلئوس روایات متعددی وجود دارد. طبق یکی از این روایات، زئوس عاشق تتیس (اسطوره) بود اما چون شنید که فرزند تتیس از پدر قویتر خواهد بود، او را به همسری پلئوس درآورد. در جشن ازدواج ایندو بود که اریس سیب نفاق را به میان آورد که زمینهساز جنگ تروا شد.
در اساطیر، از پلئوس به عنوان غاصبی شرور یاد میشود که سیدور زن بدرفتار کرته را در معبد هرا میکشد و به سبب همین خطا به دست ژازون پسر بزرگ کرته، در پاتیلی از آب جوش هلاک میشود. در این روایت ژازون به دختران پلئوس اطمینان میدهد که میتواند پدر سالخورده آنان را جوان سازد و برای جلب اطمینان آنان گوسفند پیری را مثله و در دیگی از آب جوش میافکند و پس از لحظهای، برهای جوان را از دیگ خارج میکند. دختران پلئوس نیز به همین طریق پدر را مثله و در دیگی از آب جوش میافکنند و پلئوس کشته میشود.
فرزند تتیس از پلئوس، آخیلوس بود که به عنوان بزرگ ترین قهرمان یونانی شناخته می شد. آخیلوس در جنگ تروا بها تیر پاریس کشته شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#82
Posted: 17 Jan 2014 23:47
پنلوپه
پنلوپه ، در اسطورههای یونان، همسر اودوسئوس و مادر تلماخوس است.
او در جوانی به دلیل زیباییاش خواستگاران زیادی داشت. پدرش برای جلوگیری از دعوا و کشمکش مسابقهای ترتیب داد تا برندهٔ آن را به دامادی انتخاب کند. در این مسابقه اودوسئوس سرافراز بیرون آمد و با پنلوپه ازدواج کرد.
طی ۲۰ سال غیبت اودوسئوس (هنگام و بعداز جنگ تروا) پنلوپه با وجود خواستگاران بسیار زیاد به او وفادار ماند. او خواستگاران خود را هر بار با زیرکی از خود ناامید میکرد. یکی از حیلههای معروف او این بود که شروع به بافتن کفن اودوسئوس کرد و به خواستگارانش وعده داد، هنگامی تصمیم به ازدواج خواهد گرفت که بافتن این پارچه پایان بیابد. این درحالی بود که پارچه هیچگاه پایان نمییافت، زیرا او هر شب هرچه را بافته بود میشکافت. این حیلهٔ او ۳ سال خواستگاران را دور نگاه داشت. پس از فاش شدن حیلهاش، قرار گذاشت با کسی که بتواند کمان اودوسئوس را خم کند ازدواج کند. در همین زمان اودوسئوس با لباس مبدل به خانهاش بازگشت. شرط را برد و تمامی خواستگاران را به همراه پسرش تلماخوس کشت.
پنلوپه را نماد وفاداری زناشویی میدانند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#83
Posted: 17 Jan 2014 23:51
تانتالوس
تانتالوس ، در اسطورههای یونان پسر زئوس و پلوتون (اساطیر روم) است.
با دیونه ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد، پلوپس، نیوبه و بروتئاس. به مجلس شام خدایان دعوت شد اما شام و شراب را ربود و اسرار خدایان را برای انسانهای فانی فاش کرد. درمهمانی خود نیز برای آزمون خرد خدایان، پسرش پلوپس را قطعه قطعه کرد و پخت. همه خدایان جز دمتر که شانه پلوپس را خورد، به حیله او پی بردند و پلوپس را به زندگی بازگرداندند و شانهاش را از عاج ساختند. تانتالوس به شکنجه ابدی در هادس محکوم شد. او در رودخانهای ایستاده بود که آب تا چانهاش بالا آمده بود اما تا میخواست آب بنوشد، آب خشک میشد و بر بالای سرش درخت میوهای بود که تا میخواست میوهای بچیند باد میوهها را میبرد و سنگ بزرگی نیز همواره بر بالای سرش از ریسمانی آویزان بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#84
Posted: 18 Jan 2014 00:01
تسئوس
تسئوس ، در اسطورههای یونان پادشاه و قهرمان آتن است. همانند هراکلس که پهلوان دوریها بود، تسئوس نیز پهلوان مورد علاقه آتنی ها بود.
او یا پسر آیگئوس و آیترا بود و یا پوزئیدون و آیترا، چون آیترا در یک شب با هر دوی آنها هم خواب شده بود. روز بعد، آیگئوس که در شهر تروزن آیترا را ملاقات کرده بود، آنجا را برای رفتن به شهر مادریش آتن، ترک کرد. در هنگام رفتن آیگئوس صندلها و شمشیر خود را زیر تخته سنگ بزرگی قرار داد و به آیترا گفت: اگر فرزندمان پسر شد و به اندازه کافی بالغ گردید به او بگو تخته سنگ را بلند کرده و شمشیر و صندلهای مرا بردارد. تسئوس تبدیل به جوانی نیرومند گردید و به راحتی تخته سنگ را بلند کرده و شمشیر و صندل را از زیر آن برداشت و او نیز به سمت آتن حرکت کرد. هنگامی که تسئوس به آتن رسید، مدئا همسر آیگئوس، او را وادار به کشتن تسئوس کرد که هنوز او را نشناخته بود، تسئوس وظیفه گرفتن گاو وحشی به نام مینوتاوروس را داشت.
او با جوانانی که از آتن برای مینوس فرستاده میشد تا خوراک مینوتاروس شوند، همراه شد. آریادنه دختر مینوس عاشق او شد و از دایدالوس راه خروج از هزارتو (هزارتویی که جایگاه مینوتاروس بود) را پرسید و به تسئوس آموخت. تسئوس به این ترتیب توانست مینوتاروس را بکشد و از هزارتو خارج شود. بعد از این ماجرا مدئا به آیگئوس گفت به تسئوس شراب زهرآلودی بنوشاند. هنگامی که تسئوس در حال نوشیدن شراب بود، آیگئوس شمشیر او را تشخیص داد و در لحظات آخر ضربهای به جام شراب او زد تا تسئوس آن را نیاشامد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#85
Posted: 18 Jan 2014 00:04
دایدالوس
دایدالوس ، در اسطورههای یونان، صنعتگر افسانهای یونان است.
برای پاسیفائه همسر مینوس گاوی از چوب ساخت. پاسیفائه درون آن خوابید و مینوتور را به دنیا آورد. مینوس به دایدالوس فرمان داد که هزارتویی بسازد تا مینوتور را در آن بیندازد. اما دایدالوس راه فرار از هزارتو را به آردیانه و تسئوس آموخت. به این جرم مینوس او و پسرش ایکاروس را در هزارتو زندانی کرد. اما آندو به کمک بالهایی که از موم ساخته بودند، فرار کردند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#86
Posted: 18 Jan 2014 00:07
سیسیفوس
سیزیف یا سیسیفوس قهرمانی در اساطیر یونان است. او فرزند آئلوس و انارته و همچنین همسر مروپه است. سیزیف پایه گذار و پادشاه حکومت افیرا و مروج بازیهای ایسمی (Isthmian Games بازیهایی که از لحاظ اهمیت در ردهٔ بازیهای المپیک قرار داشتند و هر دو سال یکبار برگزار میشدند) به حساب میآید. علاوه بر آن از او به عنوان حیلهگرترین انسانها نام میبرند چون نقشههای خدایان را فاش کرد. سیزیف همچنین به خاطر مجازاتش در هادس مشهور است. او میبایست سنگ بزرگی را بر روی شیبی ناهموار تا بالای قلهای بغلتاند و همیشه لحظهای پیش از آن که به انتهای مسیر برسد، سنگ از دستش خارج میشد و او باید کارش را از ابتدا شروع میکرد. امروزه به همین دلیل به کارهایی که علیرغم سعی و تلاش بسیار هرگز به آخر نمیرسند کاری سیزیفوار میگویند.
سیزیف نقشههای خدایان را فاش میکرد. او به آزوپوس خدای رود خبر داد که ربودن دختر وی کار زئوس بوده است، به همین دلیل زئوس تصمیم گرفت که او را مجازات کند و تاناتوس را نزد او فرستاد. اما سیزیف از پس او برآمد و به دست و پای تاناتوس زنجیرهای محکمی بست که قدرت مرگ را درهم شکست. آن گاه خدای نیرومند جنگ آرس مرگ را از چنگ سیزیف نجات داد و از آن پس تاناتوس توانست دوباره به انجام وظایف خود بپردازد.
سرانجام سیزیف توسط خدای جنگ به جهان سایهها برده شد. اما پیش از این که آرس وظیفهٔ خود را در این مورد به انجام برساند، سیزیف قربانی کردن پس از مرگ خود را برای همسرش ممنوع کرد. سپس سیزیف حیلهگر خدای جهان پایین هادس را فریب داد و به دروغ گفت که میخواهد برای مدتی کوتاه به دنیا برگردد و به همسرش دستور بدهد که پس از مرگش برای او قربانی کنند. وقتی که پای سیزیف دوباره به خانهاش رسید، با رضایت از زندگی در کنار همسرش لذت برد و هادس را به تمسخر گرفت. در همین زمان ناگهان تاناتوس در برابر او ظاهر شد و او را به زور به دنیای مردگان برد.
مجازات سیزیف در هادس این گونه بود که او میبایست صخرهای بزرگ را بر روی شیبی ناهموار تا بالای قلهای بغلتاند. و همیشه لحظهای پیش از آن که به انتهای مسیر برسد، سنگ از دستش خارج میشد و او باید کارش را از ابتدا شروع میکرد. امروزه به همین دلیل به کارهایی که علیرغم سعی و تلاش بسیار هرگز به آخر نمیرسند کاری سیزیفوار میگویند.
« و سیزیف را دیدم، از کوشش بسیار در عذاب بود سنگ سختی را با نیروی بسیار بلند میکرد و با دستها و پاهایش آن را به جلو میراند آن را از دامنه تا قله میغلتاند و می پنداشت که به قله رسیده است ولی ناگهان وزن سنگ غلبه میکرد و با سر و صدایی بسیار از قدرت او خارج میشد و به پایین باز میگشت.»
یکی از فرزندان نامشروع سیزیف ادیسه بود که حیله گری پدرش را به ارث برده بود.
به سیستمی سیزیفوسیسم میگویند که در آن اقتصاددانها به کار تنها برای خود آن کار اهمیت میدهند و نه برای ثمرهٔ اقتصادی که به بار میآورد.
نقل قول - « کامو میگوید، سیزیف از این طریق که از همهٔ آن چه که ورای تجربهٔ مستقیم او قرار دارد چشم پوشی میکند و به دنبال علت و فایدهٔ عمیق تری نمیگردد، پیروز است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#87
Posted: 18 Jan 2014 00:11
هرکول
هرکول نام رومی او، یا هراکلس به معنی شکوه هرا، نام قهرمان اسطورهای یونان و روم باستان فرزند پادشاه خدایان زئوس و آلکمنه بود. او نامآورترین قهرمان اسطورهای یونان است. هرکول آخرین پسر فناپذیر زئوس و همچنین تنها کسی بود که از مادری فانی به دنیا آمده بود، و پس از مرگش تبدیل به خدا شد. هرکول در ابتدا توسط والدینش آلکیدس نامگذاری شد، اما بعدها نام او فقط برای خشنودی نامادری اش هرا به هراکلس یا شکوه هرا تغییر یافت. استعداد او قدرت شگفتانگیز و شجاعتی بود که داشت، اما از دانش و خرد بهره چندانی نداشت. هنگامی که در گهواره بود دو مار را خفه کرد و در سنین نوجوانی توانست شیری را از پا درآورد. از مشخصههای هراکلس میتوان به سلاحش که گرزی بود از جنس چوب زیتون و لباسی که از پوست شیر درست شده بود اشاره کرد.
تبس و آرگوس هردو ادعا میکنند که هراکلس زاده آنجاست و ادعای تبسیها به طور گستردهتری پذیرفته شدهاست، اما دلایلی وجود دارد که میتوان عقیده داشت آرگوس زادگاه او بودهاست. زئوس تصمیم گرفت فرزندی به دنیا آورد که قهرمانی را برای خدایان و فناپذیران به ارمغان بیاورد و ازاین رو آلکمینه، همسر آمفیتروئون را به عنوان مادر او انتخاب کرد. زمانی که آمفیتروئون مشغول نبرد بود، زئوس خود را به شکل او درآورد و با آلکمنه همبستر شد. آمفیتروئون در همان شب از نبرد بازگشت و به طور معمول او نیز با آلکمنه همبستر شد. درنتیجه این نزدیکیها او دوقلو به دنیا آورد: هراکلس برای زئوس و ایفیکلس برای آمفیتروئون. پس از به دنیا آمدن هراکلس، زئوس سوگند یاد کرد که این پسر یکی از نوادگان پرسئوس است و روزی خواهد رسید که او بر تمام یونان حکمرانی خواهد کرد، اما هرا توسط ایلیتویا الههٔ وضع حمل، تولد هراکلس را عقب و تولد ائوروستئوس (یکی دیگر از نوادگان پرسئوس) را پیش انداخت و به این ترتیب ائوروستئوس پادشاه یونان شد. آلکمنه از ترس انتقامجویی هرا سریعا تولد هراکلس را افشا کرد، اما نوزاد توسط الهه عقل و خرد آتنا (در برخی تفسیرات دیگر توسط هرمس) به نزد هرا آورده شد و او را درمیان سینههای هرا قرار دادند. هرا که آن نوزاد را تشخیص نداده بود از روی ترحم از او پرستاری میکرد. هراکلس به شدت سینههای هرا را میمکید، به طوری که هرا ازشدت درد نوزاد را پس زد و درنتیجه شیرش به آسمان فوران کرد و "راه شیری" را پدید آورد. اما با خوردن این شیر الهی، هراکلس قدرتهای مافوقطبیعی به دست آورده بود. در همین حین آتنا کودک را در اختیار گرفت و به آغوش مادرش بازگرداند و از آن پس هراکلس توسط والدینش بزرگ شد.
بعد از این ماجراها، آمفیتروئون به کودک مشکوک شده و چنین شد که با تئیریاس پیغمبر نابینایان، مشورت کرد. تئیریاس به او گفت هراکلس فرزند زئوس است و سرنوشت او چنین است که تبدیل به یک قهرمان شود. سپس آمفیتروئون با دقت از کودک مراقبت نمود و بهترین استادان و مربیان ورزشی را برای او انتخاب کرد. هراکلس نیز درعوض با کارکردن در مزرعه به پدرخود کمک میکرد و همین مساله به قویتر شدن او نیز میانجامید. هراکلس دیگر بزرگ شده بود و اولین آزمایش واقعی قدرت او کشتن شیری واقع در کوههای کیثارون بود. هیولایی که باعث نابودی گله آمفیتروئون شده بود و هراکلس مشکل کوچکی برای خلاص شدن از دست هیولا داشت. سرانجام او شیر را کشته و پوستش را میکند، در بعضی تفسیرات این همان پوستی است که او به تن دارد (در منابعی دیگر این پوست شیر نیمیان است که او برتن اوست). در این میان که هراکلس از خانه بدور بود، تبس درگیر جنگی با اورکمنوسها شده بود. هراکلس بیدرنگ تبسیها را با سلاحهای داخل معابد مسلح نمود. هنگامی که پیروزی نزدیک بود، هراکلس اورکمنوسها را در آب غرق کرد. آتنا با مشاهده دلاوریهای هراکلس در این جنگ، به یکی از متحدان او در طول زندگیش مبدل گشت. اما نه آتنا و نه هراکلس توانایی نجات آمفیتروئون که جانش را در این جنگ از دست داده بود را نداشتند.
هرا که به خوبی از تواناییهای در حال رشد هراکلس آگاه شده بود، تصمیم گرفت دوباره برای رسوایی او نقشهای طرح کند، و این چنین شد که هراکلس را به یک جنون ناگهانی دچار نمود.
دشمن اصلی هرکول هرا بود. هنگام کودکی هرا دو مار را در گهوارهٔ هرکول قرار داد اما او با قدرت زیادی که داشت آنها را خفه کرد. او بالاخره هرکول را دیوانه کرد. به سبب بی عقلی، هرکول به پسر برادرش لولائوس حمله کرد اما او توانست جان سالم به در ببرد. او شروع به تیراندازی به جانوران خیالی ساخته ذهنش کرد و در انتها همسر خود مگارا و سه فرزندشان را به قتل رساند. او بسیار غمگین بود و به محض بهبود یافتن و برای جبران کار خود با پیشگوی معبد آپولون مشورت و از او سوال کرد چگونه میتواند شرف و عزت خود را بازیابد. پیشگو به او گفت نزد ائوروستئوس پادشاه موکنای برو و دوازده سال او را خدمت کن. ائوروستئوس هیچ کار دشواری به ذهنش نمیرسید که پسر قدرتمند زئوس از پس آن برنیاید، بنابراین هرا از کاخ خود در المپ پایین آمد تا به او کمک کند. با همکاری یکدیگر دوازده وظیفه برای ناپسری فناپذیر هرا در نظر گرفتند که به دوازده خان هرکول معروف است. آنها عبارت اند از:
۱- کشتن شیر نیمیان، هیولایی که هیچ سلاحی قادر به نفوذ در پوستش نبود. هرکول آن را بدون هیچ دردسری خفه کرد.
۲- کشتن مار نه سر هایدرا. وقتی یک سر هایدرا بریده میشد دو سر جدید به جای آن میرویید و یکی از سرهای آن جاودانه بود و با هیچ سلاحی آسیب نمیدید. هرکول ۸ سر آن را سوزاند و سر جاودانه را زیر تخته سنگی قرار داد.
۳- گرفتن گوزن کرینیان. پس از چند ماه تعقیب و گریز بالاخره آن را در تله انداخت.
۴- کشتن گراز وحشی اریمنتوس. جدالی وحشیانه اما فوق العاده آسان؛ هرکول برنده شد.
۵- تمیز کردن اصطبل شاه آوگیاس. هرکول با جاری کردن رودی در نزدیکی اصطبل موفق به شستن آن شد.
۶- کشتن پرندگان گوشت خوار در استیمفالوس.
۷- گرفتن و کشتن گاو وحشی واقع در کریت.
۸- گرفتن اسبهای (مادیانهای) دایامیدیس.
۹- به دست آوردن کمربند هیپولیتا، ملکه آمازونها (که درحقیقت کار آسانی نبود).
۱۰- گرفتن گله گروئون. او جنگجویی غول پیکر بود دارای سه سر، سه بدن و شش دست که در مجموع برروی پاهایی سوار بودند. او دارای گله گاوی باشکوه به رنگ قرمز بود که توسط یک چوپان و سگی دوسر به نام ارثروس (که برادر سربروس بود) محافظت میشد. هرکول هردو آنها را کشت و سپس به جنگ با گروئون پرداخت و او را با تیری زهرآلود از پای درآورد.
۱۱- به دست آوردن سیبهای زرین از باغ هسپریدس، که همیشه بوسیله اژدهای صدسر لادون نگهبانی میشد. هرکول اطلس را با پیشنهاد نگه داشتن زمین فریب داد تا سیبها را برایش بیاورد. وقتی او با سیبها بازگشت، هرکول از او خواست که زمین را برای چند لحظه نگه دارد تا او بتواند بالینی برای درد شانههایش بیاورد. اطلس این کار را کرد، و هرکول با سیبهایش آنجا را ترک کرد.
۱۲- آوردن سربروس، سگ سه سر هادس، بر روی سطح زمین.
بالاخره، بعد از دوازده سال و دوازده خان، هرکول یک انسان آزاد بود. همچنین او بعد از دوازده خان به آرگونوتها برای پیدا کردن پشم زرین پیوست.
هرکول به روستای تبس رفت تا با دیانیرا دختر پادشاه کالیدون اوینئوس، ازدواج کند. او با خدای رودها آکلوس برسر دیانیرا مبارزه کرد و او را شکست داد. آنها در صلح و صفا در کالیدون زندگی میکردند تا اینکه روزی هرکول به اشتباه ساقی ای را به قتل رساند و آنها مجبور شدند به تراخیس فرار کنند. دیانیرا فرزندان زیادی برای هرکول به دنیا آورد. مدتی بعد یک سانتور مرد (حیوان افسانهای با بالاتنهٔ انسان و پایین تنه اسب) به نام نسوس دیانیرا را ربود، اما هرکول با پرتاب تیر زهرآلودی به قلب نسوس او را آزاد کرد. نسوس هنگام مرگ به دیانیرا گفت قسمتی از خون او را نگه دارد و وقتی حس کرد دارد هرکول را از دست میدهد، از آن به عنوان داروی عشق برروی هرکول استفاده کند. بعداز گذشت چندین ماه دیانیرا فکر کرد زن دیگری وارد زندگی او و هرکول شدهاست، بنابراین دیانیرا یکی از لباسهای هرکول را با خون نسوس شست و به او داد تا به تن کند. نسوس به او دروغ گفته بود و خون همچون زهر در تن هرکول اثر کرد. بعداز این ماجرا هرکول به المپ برده شد و به او وعده زندگی ابدی دادند و با دیگر خدایان زندگی کرد. او در المپ با هبه ایزدبانوی جوانی، فرزند زئوس و هرا ازدواج کرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#88
Posted: 18 Jan 2014 00:12
هیپولیتا
هیپولیتا یا هیپولیته در اساطیر یونانی، زنی زیبا و قدرتمند با نامهای بسیار که یکی از ملکههای آمازون بود. آمازونها زنان سلحشور و بلندقامتی بودند که از نوادگان آرس، خدای جنگ به شمار میرفتند. آنها گاهی برای بقای نسل با مردهای قومهای دیگر ملاقات میکردند، اما فقط دخترها را بزرگ، و پسرها را میکشتند. هیپولیتا دارای کرستی سحرآمیز بود که از پدر خود آرس گرفته بود. کرست به مانند کمربندی بود که نشانهٔ قدرت او به عنوان ملکه آمازونها بود. داستانهای زیادی درباره هیپولیتا وجود دارد که هرکدام دارای پایان متفاوتی نیز هست. به طور مثال، در تفاسیر مختلف او یا توسط تسئوس، پسرش، هراکلس و حتی خواهرش پانتهزیله (یکی دیگر از ملکههای آمازون) کشته شده است. اما هیپولیتا بیشتر برای نقشی که در افسانههای هراکلس و تسئوس دارد، شناخته شده است.
هیپولیتا در افسانهها برای اولین بار وقتی ظاهر شد که توسط تسئوس ربوده شد. تسئوس کسی بود که یا درحال همراهی کردن هراکلس در خان نهم او که به دست آوردن کرست هیپولیتا برای دختر ائوروستئوس علیه آمازونها بود، یا خسته شده و به دنبال کاری میگشت تا او را سرگرم کند (عموماً این نظریه به این صورت تصویب شده که تسئوس راه خودش را درپیش داشتهاست). در بیشتر نسخهها آمده است که هیپولیتا تحت تاثیر قدرت هراکلس قرار گرفت و کرست خود را بدون هیچ دردسر و مشاجرهای به او داد. بعد از به دست آوردن کرست توسط هراکلس، تسئوس به همراه تلامون، آنتیوپ یکی از خواهران هیپولیتا را ربودند و بعد از این ماجرا آمازونها به آنها حمله کردند، اما هراکلس و تسئوس به همراه کرست و آنتیوب از آنجا گریختند. در تفسیر دیگری بعد از اینکه هراکلس با کشتی به آمازون رسید، هیپولیتا برای خوشامدگویی به کشتی او رفت تا کرست خود را نیز به هراکلس تقدیم کند. هرا که از این موضوع ناراضی بود، برای متوقف کردن او خود را شبیه یکی از زنهای آمازون ساخت و در سرزمین آنها با گریه فریاد کشید: هراکلس قصد ربودن ملکه را دارد. آمازونها برای رهاندن هیپولیتا به سوی کشتی شتافتند. دراین میان هراکلس از ترس اینکه هیپولیتا به او خیانت کند به سرعت او را کشت، کرست را از بدنش جدا کرد و بادبانها را بالا کشید و از آنجا گریخت.
در نسخهای دیگر وقتی تسئوس وارد سرزمین آمازون شد، آنها از او نفرت نداشتند، بنابراین هیپولیتا همراه با هدایایی به کشتی او رفت. به محض اینکه سوار کشتی شد، تسئوس بادبانها را به سمت آتن بالا کشید و ادعا کرد ملکه عروس اوست.
این حرکت تسئوس مانند جرقهای باعث شعله ور شدن جنگ "Amazonomachy" شد؛ نبردی بزرگ میان آتنیها و آمازونیها. بیشتر پهلوانان اساطیر یونان در این جنگ حضور داشتند، و تسئوس هم از این نبرد جا نماند.
باآنکه هیپولیتا پسری به نام هیپولیتوس برای تسئوس به دنیا آورد، او را بیرون انداخت هنگامی که تسئوس به فایدرا نظر پیدا کرد. هیپولیتای تحقیرشده به آمازون بازگشت، حال آنکه هیپولیتوس مشکلاتی با مادر ناتنی خود داشت. (در برخی منابع تسئوس را در نور مطلوبی نقاشی کردهاند، و گفتهاند هیپولیتا قبل از اینکه تسئوس و فایدرا با هم ازدواج کنند مرده بود.)
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#89
Posted: 18 Jan 2014 00:14
جیسون
یاسون یا جیسون یکی از پهلوانان اساطیر یونان پسر آیسون ، رهبر آرگونوتها و همسر مدیا بود.
پلیاس پدر وی را از حکومت برکنار کرد. اما یاسون را نجات دادند و به خیرون سپردند تا بزرگش کند. به دلیل پیشگویی که، جیسون در آینده به پادشاه پلیاس زیان وارد خواهد کرد، پادشاه او را به سفری به ظاهر غیرممکن فرستاد تا «پشم زرین» را در دوردستها از کولخیس " (سرزمینی در دریای سیاه) بیاورد. برای انجام این کار، جیسون خدمهای متشکل از پهلوانانی از تمام نقاط یونان جمع آوری کرد؛ آرگوس برای پهلوانان بزرگترین کشتی آن زمان را ساخت، یعنی آرگو را.
در سفر دریایی به کولخیس، در مقایسه با ماجراهای دیگر، جیسون و بقیه خدمه آرگو، اولین انسانهایی بودند که توانستند از سیمپل گیدز (صخرههای برخورد) عبور کنند؛ آنها همچنین فینئوس (غیب گوی نابینا) را از دست نفرین هارپیئز آزاد کردند. وقتی آنها به کولخیس رسیدند، شاه آیتس، خواستار این شد که جیسون، برای بi دست آوردن پشم زرین باید به ترتیب وظایفی را بi انجام برساند: او باید گاو وحشی آتشین نفس را رام کرده و با آن زمین را شخم بزند؛ سپس باید دندانهای اژدها را در این زمین بکارد، و با جنگجویان زره پوشی که حاصل جوانه این دانهها هستند نبرد کند؛ در آخر او باید با اژدهای همیشه بیداری که از پشم زرین مراقبت میکند روبرو شود. جیسون تمام این وظایف را با کمک مدئا، دختر آیتس که عاشق او شده بود به اتمام رساند. بعد از به دست آوردن پشم زرین، جیسون و مدئا از کولخیس فرار کردند، سربازان شاه نیز به تعقیب آنها پرداختند. او بعدها به مدئا خیانت و او را رها کرد. سرانجام در اثر ضربه میلهای که از کشتیاش افتاد، کشته شد.
پایان پهلوانان میرا و نیمهخدایان
پایان ایزدان و پهلوانان اساطیر یونان باستان
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#90
Posted: 24 Jan 2014 00:25
فیلسوفان یونان باستان
آرخلوس
آرخلوس ، فیلسوف پیشاسقراطی چندگانهگرا اهل آتن بود. عمده شهرتش را مدیون آنست که شاگرد آناکساگوراس و استاد سقراط بودهاست. متافیزیک آرخلوس ترکیبی از آرای پیشینیان بود. جوهر متافیزیک او اصول آناکساگوراس با بعضی تغییرات و اصلاحات؛ منجمله پذیرش تقدم گرم و سرد آناکسیماندروس، تکاثف و تخلخل هوای آناکسیمنس، و چهار عنصر امپدوکلس است.
حیطه :فلسفه غرب
دوره :فلسفه دوران باستان
مکتب :مکتب چندگانهگرایی
زادگاه :آتن، یونان
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.