ارسالها: 23330
#481
Posted: 21 May 2014 20:11
نیکول فریدنی
نیکول فریدنی در ۲۸ دی ماه ۱۳۱۴ در شیراز به دنیا آمد و در دو سالگی به همراه خانواده به اصفهان نقل مکان میکنند. دورهٔ دبستان را در مدرسهٔ شاه عباس واقع در محله جلفا گذرانده و سپس با خانواده به تهران آمدند از ۱۴ سالگی دوربین دست گرفت و عکاسی کرد و دست روزگار او را در سن ۱۴ سالگی به کرمان کشاند؛ جایی که قرار بود استعداد عکاسی او آنجا شکوفا شود.
خودش ماجرای زندگیاش را اینگونه تعریف میکند؛ «پدر من در طرح معروف «ترومن» شاغل بود و شخصی به نام «حسین شریفی» هم متصدی عکاسی «اصل چهار» بود. او گاهی از من میخواست در خشککردن عکسها کمکش کنم.
در آن چهاردیواری تاریک، تمام عشق و علاقه من به عکاسی زاده شد. بعد از مدتی با اصرار از حسین آقا خواستم اجازه دهد عکاسی کنم. ابتدا مخالفت کرد و گفت: «تو عکاسی بلد نیستی». راست میگفت بلد نبودم اما قول دادم زود یاد بگیرم.
او هم سرانجام یک دستگاه دوربین «زایسی ایکون ۶×۶» و یک حلقه فیلم «ارتو کروماتیک گورت» به من داد و من که میخواستم از ابرهای در هم پیچیده در زمینه آسمان آبی عکس بگیرم، روی لنز دوربین فیلتر قرمز گذاشتم؛ غافل از اینکه فیلم ارتوکروماتیک در مقابل نور قرمز حساسیت ندارد و در نتیجه کل فیلمها خراب از آب درآمد.
پدرم وقتی علاقه مرا به عکاسی دید، یک دوربین ۳۵ میلیمتری آرگوس برایم خرید؛ بعدتر هم یک نیکون اس-۲. شب و روزم شده بود عکاسی؛ با چند تا از دوستانام، سوار دوچرخه میشدیم و رکابزنان فاصله ۶ فرسنگی کرمان – ماهان را طی میکردیم. بعدازظهر خسته و خاکآلود به تاریکخانه کوچکم میرفتم و فیلمها را ظاهر میکردم. آن تاریکخانه را با خون دل از مقوای کلفت درست کرده بودم و چند تشک و یک تانک ظهور کوچک و یک دستگاه آگراندیسور هم برایش تهیه کرده بودم.
همان ابتدای کار یکی از دوستان پدرم به نام سمبات – که نقاش آبرنگ بود – به دیدار ما آمد؛ عکسهای مرا که به در و دیوار آویزان کرده بودم دید و از عکاس آنها سؤال کرد. وقتی پدر گفت آنها را من گرفتهام، سمبات سفارش کرد که موضوع را سرسری نگیرد و روی من سرمایهگذاری کند. این موضوع را مرحوم سهرابی – عکاس زرتشتی دهه۳۰ - هم به پدرم گفته بود. او در آن سالها در خیابان شاپور (شریعتی فعلی) مغازه داشت.
هر وقت برای انجام بعضی کارها به او مراجعه میکردم، سفارش میکرد که عکاسی را جدی بگیرم. سفارش اطرافیان باعث شد که پدرم ۲ حلقه فیلم رنگی نگاتیو رنگی آگفا از مؤسسه آگفا در تهران – که تازهکار رنگی را آغاز کرده بود – بیاورد و من با وسواس، آنها را از آثار و طبیعت کرمان و اطراف آن پر کردم. بعد آنها را به فرودگاه بردم و به افسری که با هواپیمای نظامی به تهران میرفت دادم و گفتم بیزحمت آنها را به فروشگاه آگفا در چهارراه استانبول برسانید».
بعد از مدتی، یک روز به دفتر پدرم در «اصل چهار» رفتم و عکس رنگی امامزاده دهستان (اختیارآباد، ۱۸ کیلومتری کرمان) را روی میزش دیدم؛ گفتم «این عکس را من گرفتهام». گفت نه، این عکس را یک آمریکایی گرفته و به من داده که روی میزم بگذارم. گفتم مطمئنم این عکس را من گرفتهام؛ این دوربین من است، از همین زاویه، همین موقع روز خودم با دوچرخه رفته بودم!
بالاخره پدرم کشوی میزش را باز کرد و تمام عکسهایی که من گرفته بودم و چاپ شده بود را بیرون آورد و به من داد. با ولع آنها را نگاه کردم، به خانه رفتم و آنها را به مادرم نشان دادم. روز بعد هم عکسها را به دبیرستان بردم و به مدیر دبیرستان نشان دادم، او هم دستور داد که آنها را روی پانل زیر ویترین تابلوی اعلانات مدرسه بگذارند. آن روز بهترین روز عمرم بود. بچهها برای دیدن عکسها از سر و کول هم بالا میرفتند و این نقطه شروع کار عکاسی من بود.
نیکول فریدنی، پدر عکاسی نوین و سلطان عکاسی طبیعت ایران در تاریخ ۱۷ بهمن ۱۳۸۶ درگذشت و پیکر این هنرمند فرهیخته در قطعه هنرمندان بهشت زهرا تهران آرام گرفت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#482
Posted: 21 May 2014 20:12
آسیا قسطانیان
آسیا قسطانيان (به انگلیسی: Asia Ghostantin) با تلفظ صحیح تر آسیا گوستانیان از ارامنه گرجستان بود. در تفليس به دنيا آمد. پدرش (ميكائيل / ميشا) و خانواده اش (مادرش، ماركاريد ماميگويان. برادرش، مالوديا. و خواهرش آنا) همه اهل تئاتر بودند.
در سال ۱۲۹۹ كه به ايران مهاجرت كردند به مدت سه دهه (با وقفه هايي) به تئاتر ايران رونق بخشيدند.
اقامت آنان در کشورهای خاورمیانه،آسیا قسطانیان در چند فیلم بازی کرد.از جمله در قاهره در فیلمی به نام عشق به بغداد نقش پرنس نازلی را برعهده گرفت. قسطانیانها به سال ۱۳۱۰ بار دیگر به ایران بازگشتند و فعالیتهای هنری خود را ادامه دادند.
در سال ۱۳۱۲ که آوانس اوگانیانس میخواست فیلم حاجی آقا آکتور سینما را بسازد،با توجه به تجربهی بازیگری آسیا قسطانیان، ایفای نقش پروین را به او واگذاشت.
پدرش با كلاس هايي كه براي آموزش تئاتر تشكيل مي داد، گروه هايي تئاتري كه به وجود آورد،... و نخستين اجراهايي كه از نمايشنامه هاي كلاسيك دنيا (از جمله اتللوي شكسپير) عرضه كرد از پيشگامان تئاتر معاصر ايران محسوب مي شود و مادرش نيز با صحنه گرداني نمايش «زن مخوف» در سال ۱۳۲۰ ، نخستين كارگردان زن تئاتر در ايران. از فعاليت هاي تئاتري خانواده قسطانيان پس از اجراي نمايش «مادام ايكس» در سال ۱۳۲۸ در سينما تاج آبادان و اجراي نمايش «مليكي آقچيگ» در سال ۱۳۲۹ در سالن كالج ارمنيان شهر كلكته، هيچ اطلاعي در دست نيست.
ظاهراً خانواده پس از سال ها دوري از وطن به گرجستان بازمي گردند. چون BBC كه ماه گذشته مرگ آسيا قسطانيان را اعلام مي كرد از زندگي او در سال هاي آخر عمر در شهر تفليس خبر مي داد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#483
Posted: 21 May 2014 20:17
آرشاک قوکاسیان
آرشاک قوکاسیان (یا آرشاک غوکاسیان) در سال ۱۳۲۲ دریک خانوادهٔ ارمنی به دنیا آمد. پدرش به کار طلاسازی اشتغال داشت و او نیز در نوجوانی این حرفه را از پدرش آموخت. حرفهای که برای مدتها به صورت شغل اصلی آرشاک درآمد. آرشاک کار دوبله را از سال ۱۳۳۹ شروع کرد، در حالیکه بسیار جوان بود و همین موضوع در کنار تعلق او به اقلیت ارامنه مانعی در کارش محسوب میشد. خود او، بعدها در مصاحبهای در این ارتباط میگوید : «....ورود من به دوبله سخت بود . زمانی که من خواستم به دوبله وارد شوم، تنها دوبلور ارامنه ایران بودم و هنگامیکه برای اولین بار برای فعالیت در این حیطه به مسئولین اعلام آمادگی کردم آنها من را به دلیل جوان بودن و اقلیت بودنم جدی نگرفتند و فکر نمیکردند که بتوانم این کار را خوب انجام بدهم...»
با این وجود اشتیاق و علاقهٔ آرشاک به کار دوبلاژ، در کنار یاری چند تن از مدیر دوبلاژهای قدیمی و با تجربه، عاقبت راه او را بدین هنر میگشاید.
آرشاک قوکاسیان بعدها در این باره در گفتگویی با خبرگزاری سینمای ایران، ورود خود به دنیای دوبله و موفقیت خود در این حرفه را بدهکار تعدادی از مدیر دوبلاژها از جمله هوشنگ لطیف پور، سعید شرافت، احمد رسول زاده میداند.
وی در طی مدت فعالیتش در دوبله با بسیاری از دوبلورهای برجسته کار کرد و کمتر کسی از بزرگان عرصهٔ دوبلاژ ایران هست که صدای آرشاک در فیلمهای مختلف کنارش شنیده نشود.در ضمن آرشاک به خاطر ماهیت خاص و معصومانهٔ صدایش، در تقریباً تمام فیلمها و سریالها و انیمیشنها، به جای جوانان و نوجوانان نجیب و بی آزار و رمانتیک و غمگین و به طورکلی در نقشهای مثبت، صدا پیشگی مینمود. عطاءالله کاملی دوبلور قدیمی و پیشکسوت با توجه به همین ویژگی صدای او میگوید نام آرشاک قوکاسیان برابر است با صدای معصومیت و نجابت.
بر اساس آنچه که خود او گفته، وی قبل از انقلاب ایران (۱۳۵۷) فعالیت خود را تا سال ۱۳۵۴ ادامه دادهاست، هرچند که صدای او در برخی نقشها در سالهای بعد نیز شنیده میشود، مثلا به جای سعید کنگرانی در فیلم سینمائی در امتداد شب (ساخته پرویز صیاد) که محصول ۱۳۵۶ میباشد . یکی دیگر از نمونه کارهای آرشاک، دوبله او در نقش عمار در فیلم سینمایی محمد رسول الله بود، که پس از اکران در سینماها (اوایل انقلاب) بارها و بارها از تلویزیون حکومتی ایران پخش شد و تا سالهای سال مخاطبان را تحت تاثیر قرار داد.
وی همچنین در اواخر حضورش در ایران بعنوان بازیگر نیز در برخی برنامههای تلویزیونی حاضر شد که نمونه آن برخی ویژه برنامههای نوروزی تلویزیون ملی ایران در کنار نوذر آزادی و پرویز صیاد و... میباشد.
وی تا سال ۱۳۶۲ در ایران بود و در این سال از ایران خارج شد و تا ۲۶ سال بعد، یعنی تا سال ۱۳۸۸ در سکوت محض، خارج از کشور(در کانادا) اقامت داشت.
آرشاک برای سالهای سال در غربت سختیهای بسیاری کشید اما علیرغم گسترش رسانههای فارسی زبان در خارج از کشور، به هیچ قیمتی حاضر نشد از راه صدا، ارتزاق کند و ترجیح داد که آخرین صدا و حضورش را درعرصه دوبله، معادل با همان خاطرات زیبائی باشد که بسیاری از ایرانیان با صدای او داشتند. خود او دربارهٔ حرفه اش در خارج از کشور، طی مصاحبهای در بهمن ماه ۱۳۸۸ بیان کرد : «در ۲۶ سالی که از کشور دور بودم در حرفهٔ طلا سازی فعالیت میکردم .»
در طی سالهای حضور آرشاک در خارج از کشور، کمترین خبری از او نبود و حتی در حوالی سال ۸۶، شایعاتی مبنی بر مرگ وی در برخی محافل و از جمله در برخی فضاهای گفتگوی مربوط به دوبله در اینترنت به گوش رسید.
این وضع ادامه داشت تا اینکه در سال ۱۳۸۸ و در جریان فستیوال فیلم کوتاه تورنتو که توسط عدهای از هنرمندان جوان ایرانی در کشور کانادا برگزار میشد، پس از مدتها اخباری از آرشاک که مقیم کانادا بود، بر روی خروجی خبرگزاریها و رسانهها رفت. شاهرخ بحرالعلومی، مستندساز جوان ایرانی که از برگزارکنندگان این فستیوال بود و بعدها در پرشیافیلم کانادا مستندی هم دربارهٔ زندگی آرشاک ساخت، در این مورد میگوید:
«...وقتی جشنواره فیلمهای ایرانی با حضور حامد بهداد و بهرام رادان و مهناز افشار و برخی دیگر بازیگران برگزارمی شد، مطلع شدیم که آرشاک قوکاسیان در شهر تورنتو زندگی میکند...پس به دنبال او رفتیم و این هنرمند را در بازار زرگرها (در حالیکه به شغل پدریش یعنی حرفهٔ طلاسازی) مشغول بود، پیدا کردیم. در این فستیوال سعی کردیم بزرگذاشتی برپا کنیم و از آنجاکه آرشاک به جای جوانان صحبت میکرد و جوان گو بود تصمیم گرفتیم که از او تقدیر به عمل آوریم.»
بدین ترتیب، مراسم تقدیر از یک عمر فعالیت هنری آرشاک قوکاسیان دوبلور قدیمی سینما برگزار شد و این هنرمند قدیمی هنگام دریافت جایزه خود از بهرام رادان به این نکته اشاره کرد که:
«... ۳۰ سال اخیر افتخارات بسیاری در جهان برای سینمای ایران کسب شده که در هیچ دورهای در ایران چنین توفیقاتی حاصل نشدهاست. دلم برای ایران تنگ شده و افتخار میکنم که از دست بهرام رادان جایزه میگیرم و از شاهرخ بحرالعلومی و پرشیافیلم تشکر میکنم که این شب را برای من فراموش نشدنی ساختند...»
همین تقدیر از آرشاک زمینهٔ برگشتن او به ایران بعد از ۲۶ سال دوری از وطن و محافل هنری را فراهم ساخت و مدتی پس از آن، و در اواخر سال ۱۳۸۸ وی برای مدتی به ایران برگشت. پس از بازگشت او به ایران، تعداد زیادی جلسهٔ بزرگداشت در تقدیر از فعالیتهای او برگزار شد و گویی رسانهها و محافل سینمایی و غیرسینمائی مختلف، برای تجلیل از هنرمندی که نزدیک به سه دهه مورد فراموشی محض قرار داشت، با یکدیگر مسابقه گذاشتند!، طوریکه در پایان یکی از جلسات بزرگداشت آرشاک، این دوبلور به ایسنا گفت: «...خوشحالم بعد از ۲۶ سال به ایران آمدم و چنان مورد استقبال قرار گرفتم و از اینکه سالها این آغوش را از دست دادم، خجالت کشیدم...»
به عنوان نمونه در همایش انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران با موضوع سینمای ۹۰ از آرشاک قوکاسیان بعنوان پیشکسوت عرصهٔ دوبلهٔ فیلم تقدیر به عمل آمد. در این همایش لوح تقدیر جشنواره توسط مهدی مسعود شاهی دبیر این همایش به قوکاسیان اهدا شد.
همچنین بنیاد سینمایی فارابی نیز جوایزی از جمله سفر به مشهد مقدس را به این پیشکسوت دوبله اهدا کرد.
مراسم بزرگداشت دیگری نیز برای آرشاک قوکاسیان با حضور علی کسمایی پدر دوبله ایران در تاریخ ۱۷ بهمن ماه در خانه مشق شهرداری منطقه ۹ برگزار شد که طی آن هم، با حضور افرادی چون کسمایی، مهرداد رئیسی، حامد بهداد و شریفی مدیر خانه مشق لوح تقدیر و هدایایی به وی اهدا شد. درهمین مراسم از نامگذاری یکی از استودیوهای انجمن گویندگان جوان (گلوری) بنام استاد آرشاک قوکاسیان خبر داده شد و تصاویری در این خصوص و همچنین در خصوص مراسم بازدید او از انجمن پخش شد.
در یکی از همین جلسات بزرگداشت، عباس مطمئنزاده منتقد سینما و عرصه دوبله، دربارهٔ آثار آرشاک قوکاسیان سخنرانی کرد و گفت:
«...یکی از ویژگیهای صدای آرشاک معصومیتی بود که در صدای او وجود داشت و این ویژگی در شخصیت او نیز دیده میشود.این هنرمند با عشق وارد این عرصه شد و عشق او باعث ماندگاری وی در این حرفه شد.صدای خوب، استعداد واستقامت مشخصههای یک گوینده توانا و ماندگار است وغوکاسیان این ویژگیها را دارد....»
از این گوینده قدیمی ِ دوبلهٔ ایران همچنین در ساختمان مرکزی جشنواره فیلم فجر واقع در برج میلاد و با حضور جواد شمقدری هم تجلیل به عمل آمد که طی آن شمقدری در لابی ستاد مرکزی جشنواره، ضمن دعوت از قوکاسیان برای حضور در اجلاس سالانه ایرانیان مقیم خارج از کشور که قرار بود در اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ برگزار شود، جهت حضور دوباره قوکاسیان در عرصه گویندگی نیز ابراز امیدواری کرد. آرشاک متعاقب این جلسه در جشنواره هم حاضر شد و جداگانه مورد تجلیل قرار گرفت.
آرشاک همچنین طی مدت حضور خویش در ایران، پس از ۲۶ سال در یک فیلم سینمایی و در کنار برخی همکاران قدیمی خود همچون ناصر طهماسب، ابوالحسن تهامی، مینوغزنوی، و همینطور برخی چهرههای جدیدتر دوبله همچون مریم شیرزاد، افشین زینوری، سمیه موسوی گویندگی کرد.این فیلم، فیلم سینمائی «هوش مصنوعی» ساخته استیون اسپیلبرگ بود که امیر هوشنگ زند - مدیر دوبلاژ فیلم -دربارهٔ نحوهٔ نقش آفرینی آرشاک در این فیلم چنین اظهار نظر کرد: «قوکاسیان در این فیلم به جای سم روباردز گویندگی میکرد و بسیار خوب و با احساس با صدایی بسیار «کوک» صحبت میکرد.»او اضافه کرد: «برخلاف نقشهایی که آرشاک پیش از این میگفت، نقش او در«هوش مصنوعی» حدود ۴۰ سال سن دارد که بسیار متناسب با صدای او بود.»
همزمان با حضور آرشاک قوکاسیان در جشنوارهٔ فیلم فجر سال ۱۳۸۸، اخباری هم دربارهٔ ساخت فیلم مستندی دربارهٔ زندگی و شخصیت او منتشر شد. شاهرخ بحرالعلومی کارگردان این مستند که «دوبلور ساکت» نامیده شده بود، در گفتوگو با خبرنگار سینمایی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) اطلاعات گوناگونی را درمورد این مستند ارائه کرد. وی از جمله در خصوص شخصیت آرشاک قوکاسیان اظهار داشت:
«من نسبت به شما کمی بیشتر از نزدیک با این شخصیت بزرگوار آشنا بودم. اگر بخواهم در چند کلمه از ایشان بگویم؛ قداست، شرافت، انسانیت، وفاداری به آرمانهای فرهنگی و هنری زادگاه و موطن خود شاید اولین و نخستین کلماتی باشد که در بیان من متبادر میشود.....»
وی همچنین دربارهٔ ساخت مستند زندگی آرشاک توضیحات مفصلی ارائه داد که گزیدهای از آن به نقل از سایتها و خبرگزاریهای مختلف را مرور میکنیم :
«...چندی پیش در اولین جشنوارهٔ فیلمهای ایرانی در کانادا از یک عمر فعالیت هنری آرشاک قوکاسیان تجلیل کردیم و این سرآغازی برای ساخت یک فیلم مستند از زندگی ایشان و در عین حال زمینه ساز حضورشان در ایران بود. در این فیلم مستند طی یک مصاحبه تخصصی زندگی و آثار آرشاک قوکاسیان ارزیابی میشود و در این کار بهرام رادان و حامد بهداد نیز حضور دارند که تصاویر مربوط به آنها در کانادا گرفته شدهاست. این کار تنها یک مستند صرف نیست و وارد لایههای درونی زندگی این هنرمند نیز میشود و آینه تمامنمایی از مهاجرتهای اشتباه و دورشدن از علاقه و دلبستگیها است. آرشاک که امروز بعد از ۲۶ سال به ایران آمده با آدمی که در گوشه مغازهای در کانادا مشغول زرگری بودهاست بسیار تفاوت دارد. قرار است تصاویری از ایشان در جشنوارهٔ فجر گرفته شود و بعد از آن به مشهد میرویم تا تصاویر مربوط به ادای نذر سی سالهای که داشتهاست را بگیریم.»
در ضمن به گفته شاهرخ بحرالعلومی؛ کارگردان این مستند ۷۵دقیقهای (دوبلور ساکت) شاخصههای اصلی کار حرفهای آرشاک و دلایل جاودانگی صدایش در حافظه تاریخی مردم ایران نیز از موضوعاتی است که در این مستند آورده شدهاست. در این مستند که محصول پرشیا فیلم کاناداست، از تصاویر قدیمی و آرشیوی که برای تماشاگر خاطرات خاصی از صدای آرشاک را تداعی میکنند، استفاده شدهاست. به عنوان مثال یک سکانس به یاد ماندنی از فیلم محمد رسولالله که شامل گفتگوی عماریاسر با رسول خدا میباشد و آرشاک (علیرغم ارمنی بودن) با نهایت تأثیرگذاری این صحنه را دوبله کرده، در این مستند آورده شدهاست.
در میان گویندگان سریال دایی جان ناپلئون، به جای سعید کنگرانی که هنوز نوجوان و تازه کار است، آرشاک قوکاسیان گویندگی کردهاست. شنیدن صدای آرشاک به جای کنگرانی در ابتدا ناخودآگاه تداعی کننده این موضوع است که باز هم مثل همیشه آرشاک قوکاسیان به جای جوانی خوش چهره با گویش نازک نارنجی همیشگی اش حرف زدهاست؛ اما «سعید» در سریال دائی جان ناپلئون شیطنتهای خاص خود را هم دارد و بعلاوه گاه احساساتی بسیار باورپذیر که همنوع و همرنگ احساسات هر جوان عاشق است، از خود بروز میدهد و بدین ترتیب شخصیت او، همهٔ ظرایف جوانی را در خویش مستور دارد. بدین ترتیب گویندگی به جای چنین نقشی، یک گویندگی عادی و معمول نیست و بالطیع قرار گرفتن در مقام دوبلور این شخصیت، از قوکاسیان هنری ویژه و صداپیشگی خاصی را میطلبد. کاری که البته وی با زیبائی و هنرمندی تمام از پس آن برمی آید.
هنرمندی آرشاک در گفتن این نقش، به خصوص در صحنهٔ مشروب خوردن اواخر سریال در تقابل وی با استاد برجستهٔ دوبلاژ ایران، یعنی منوچهر اسماعیلی که به جای "اسدالله میرزاً (پرویز صیاد) حرف زدهاست، آشکار میگردد:
سعید شکست عشقی سختی خوردهاست و معشوقهٔ او، لیلی را به پوری دادهاند. وی در راه خانهٔ «عمو اسدالله» میگرید و ناله میکند. وقتی که به آنجا میرسد، عمو اسدالله اورا به همراه خودش درون اتاق میبرد... تصاویر این صحنه، از شیشهای پر از شراب سرخ و دو جام اولینی که «سعید» و «عمواسدالله» از این شراب میخورند، آغاز میشود. صدای هر دو، در آغاز صداهای سالم و طبیعی آنهاست : صدای پسری کم رو و خجالتی و در عین حال شکست خورده در عشق، در کنار صدای عمویی هفت خط و قُلدُر که مُصرّ است شراب را به پسرک بنوشاند!..... گرچه صحنه اینگونه آغاز میشود اما در ادامه، جام پشت جام است که خالی میشود....صحنههایی از دو شخصیت که خودشان و صدایشان رفته رفته مست میشوند!... یکی از قویترین سکانسهای این اثر، همین صحنهها و دیالوگهای رد و بدل شده طی آنها است و تنها گویندگانی توانا قادرند تا از پس نمایش و اجرای حال و هوای چنین صحنهای بر بیایند ؛.... صداها مست میشوند، مستی تدریجی و سنگینی صداها آشکارتر و آشکارتر میشود و موانع اخلاقی کم کم عقب میروند، تا بدانجا که عمواسدالله لب به اعتراف میگشاید و از شکست عاطفی خویش میگوید: از فرار همسرش با یک مرد نتراشیده و نخراشیدهٔ عرب!.... سعید که در حال مستی با عمو همصحبت است، همانطور که در مستی پیش میرود، غمگین شدن به حال عمواسدالله نیز در صدای نجیب و معصومانه اش طنین مییابد... همینطور وقتی که عمواسدالله، لابلای حرفهای آگنده از حسرتش، به شوخی نیز کلامی بیان میکند و مثلا میگوید :«... من سعدی میخوندم، اون مرد عرب عاروق میزد!؟...»، شادی کوتاهی در صدای سعید (آرشاک) موج میزند....از طرفی گرچه صداهای هر دو فرد حاضر در صحنه مست شدهاست، اما نوع مستیهایی که اسماعیلی و قوکاسیان بعنوان گویندگان این دو فرد ارائه میکنند؛ با یکدیگر متفاوت است: این یکی جوان است و تازه مستی میآموزد و آن دیگری سیاه مست است و مُجرّب و کارکشته!.... و به قول حافظ : «مَن جَرّبَ المُجرّب، حلّت بِهِ الندامِة!».
- برخی کارهای به یاد ماندنی او
آرشاک قوکاسیان، علاوه بر صداپیشگی در انبوهی از فیلمها و سریالها و انیمیشنهای تلویزیونی و گویندگی در برخی کارهای مستند، در دوبلهٔ فیلمهای سینمائی متعددی نیز حضور داشته که برخی از به یاد ماندنیترین آنها عبارتند از :
- به جای اسکات ویلسون در نقش جرج ویلسون در فیلم گتسبی بزرگ (یکی از اوجهای تاریخ دوبله ایران و یکی از درخشانترین کارهای آرشاک)
- به جای باند بروکس در نقش چارلز همیلتون در فیلم بر باد رفته
- به جای پاتریک فیری در نقش کوستا والدز در فیلم لپاگور(ساخته فیلیپ لابرو)
- به جای ژاک پرن در نقش عکاس در فیلم زد.
- به جای گریک هیگن در نقش عمار در فیلم محمدرسول الله
- به جای سعید کنگرانی در تقریباً تمامی نقش آفرینیهای این هنرپیشه از جمله در سریال دایی جان ناپلئون، و فیلمهایی مثل: در امتداد شب، سرایدار، و...
و همینطور در فیلمهای دیگری همچون «بهترین سالهای زندگی ما» (ساخته ویلیام وایلر) ، «دارا و ندار» (پیترا شراوز) و «خانواده دانتون» (جانوی) ، «تن تن در معبد خورشید» ، «برادر خورشید، خواهر ماه» و....
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#484
Posted: 21 May 2014 20:18
هایک کاراکاش
هایک کاراکاش (با تلفظ صحیح هایک گاراگاش) (به انگلیسی: HAYK GARAGASH)، نویسنده، مترجم و هنرمند تئاتر ارمنی در سال ۱۲۷۲ش.(۱۸۹۳م.) در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی و متوسطه را در دبیرستان سن لوئی تهران به پایان رساند. سپس دست به مطالعه و تحقیق زد و زبانهای فرانسه، انگلیسی و روسی را بخوبی فراگرفت. از ۱۳ سالگی وارد عرص تئاتر شد و یکی از بنیانگذاران تئاتر ایران گردید.
از سال ۱۲۹۹ش.(۱۹۲۰م.)نشریه فکاهی بوبوخ را منتشر نمود و در سالهای ۱۳۰۶ و ۱۳۰۷ و ۱۳۰۹ش. (۱۹۲۷،۱۹۲۸،۱۹۳۰م.) به چاپ سالنامه ارامنه ایران پرداخت و در سال ۱۳۰۹ش. (۱۹۳۰م.) هفته نامه ارمنی زبان وراتزنوند (رستاخیز) را انتشار داد. این هفته نامه در دوران جنگ جهانی دوم تبدیل به روزنامه شد و نقش بسزایی در روشنگری اذهان عمومی ایفا نمود. او با ادبیات جهانی به خوبی آشنا بود و برخی از آنان را به زبان فارسی ترجمه کرده است. همچنین داستانهایی از نویسندگان بزرگ ارمنی را به فارسی ترجمه و در کتابی تحت عنوان داستانهای ارمنی در سال ۱۳۳۶ش.(۱۹۵۷م.) به چاپ رساند. هایک گاراگاش در سال ۱۳۳۹ش. (۱۹۶۰م.)در تهران درگذشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#485
Posted: 21 May 2014 20:20
واروژ کریممسیحی
زمینه فعالیت کارگردان، فیلمنامهنویس و تدوینگر
تولد ۴ فروردین ۱۳۳۱
۲۴ مارس ۱۹۵۲ (۶۲ سال)
اراک ایران
ملیت ایرانی ارمنی تبار
سالهای فعالیت ۱۳۵۱ تا کنون
واروژ کریم مسیحی (زاده۴ فروردین ۱۳۳۱ اراک) کارگردان، فیلمنامهنویس و تدوینگر و ایرانی است. او پس از گذشت ۱۸ سال از ساخت نخستین فیلماش (پرده آخر)، در سال ۱۳۸۷، دومین فیلم بلند خود با نام تردید را کارگردانی کرد. این فیلم برنده جایزه سیمرغ بلورین بهترین فیلم بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#486
Posted: 21 May 2014 20:22
گابریل گورکیان
گابریل گورکیان (زاده ۱ آذر ۱۲۷۹ خورشیدی (۲۱ نوامبر ۱۸۹۲)، در استانبول امپراتوری عثمانی، درگذشت ۴ آبان ۱۳۴۹ خورشیدی (۲۹ اکتبر ۱۹۷۰) در آنتیب فرانسه) از پایه گذاران معماری نوین در ایران، وی دانشآموختهٔ دانشگاه معماری و هنرهای کاربردی وین بود. او ساختمانها، فضای داخلی و باغهای گوناگونی را طراحی کرده است و در دانشگاه ایلینوی به آموزش معماری پرداخته بود. او در اروپا، ایران و ایالات متحده آمریکا کار کرده است.
پس از شروع به قتلعام سال ۱۸۹۴ ارامنه توسط دولت ترکیه، خانواده گورکیان تصمیم به مهاجرت به غرب گرفت. گابریل در یک توقف کوتاه در استانبول به دنیا آمد (۲۱ نوامبر ۱۹۰۰م).
خانواده گورکیان راهی تهران شد. پدر گابریل بلافاصله به عنوان جواهر شناس در دربار مظفرالدین شاه استخدام شد. گابریل که اصلیت ارمنی داشت و در ترکیه متولد شده بود به همراه دو خواهر و برادر خود ملیت ایرانی انتخاب کرد.
گورکیان بعد از اخذ دیپلم در ۱۹۲۱ میلادی و پس از سفری به قصد مطالعه کارهای معماری به چند کشور اروپایی، پاریس را جهت اقامت و فعالیت اختیار کرد. او در این دوره با هانری سواژ که از معماران پیشرو فرانسه بود آشنا شد و در دفتر وی به کار پرداخت. همان دفتری که وارطان هوانسیان نیز با آن همکاری داشت.
گورکیان به خاطر بیماری همسرش در سال ۱۳۱۶خورشیدی تهران را ترک کرد و به انگلستان رفت و از سال ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۰ میلادی در انگلستان اقامت کرد. وی در سال ۱۹۴۰ به فرانسه بازگشت و به علت اشغال کشور در جنوب فرانسه اقامت گزید. در سال ۱۹۴۴ پس از آزادی فرانسه به پاریس رفت و در فعالیتهای بازسازی پس از جنگ شرکت کرد.
از سال ۱۹۴۸ گورکیان عازم آمریکا شد و تا سال ۱۹۶۹ در آنجا اقامت داشت و در دانشکده فنی آلاباماو سپس دانشکده معماری ایلینوی به تدریس پرداخت. در سال ۱۹۶۹ به علت بیماری همسرش به جنوب فرانسه که دارای آب و هوای مناسب تری بود، بازگشت. همسر گابریل پس از مدت کوتاهی در جنوب فرانسه درگذشت و خود او نیز در سال ۱۹۷۰ فوت کرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#487
Posted: 21 May 2014 20:27
ایوان گالامیان
ایوان آلکساندر گالامیان زاده ۵ فوریه ۱۹۰۳ (۱۵ بهمن ۱۲۸۱)، یکی از تاثیرگذارترین معلمهای ویولن در قرن بیستم میلادی بود.
وی در شهر تبریز و در یک خانواده ارمنی متولد شده و پس از تولد گالامیان، خانواده وی به مسکو مهاجرت کردند. وی تا سال ۱۹۱۹ میلادی در مدرسه جامعه فیلارمونیک به یادگیری ویولن مشغول بود. پس از انقلاب بلشویک، به پاریس مهاجرت کرده و در سال ۱۹۲۴، نخستین اجرای خود را در پاریس انجام داد. در سال ۱۹۳۷، وی به ایالات متحده امریکا مهاجرت کرد. در آنجا، به بالاترین کرسی استادی ویولن در دانشگاه جولیارد، دست یافته و کتابهای «اصول نوازندگی و آموزش ویولن» و «آموزش معاصر ویولن» را نوشت.
گالامیان، مدرک افتخاری کالج ابرلین را داشته و همچنین عضو افتخاری آکادمی سلطنتی موسیقی لندن است. وی در تاریخ ۲۵ فروردین ۱۳۶۰ درگذشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#488
Posted: 21 May 2014 20:29
وارتان گرگوریان
وارتان گرگوریان متولد ۱۹ فروردین ۱۳۱۳ در تبریز یک آمریکایی ایرانیتبار است که همکنون عنوان ریاست بنیاد کارنگی در نیویورک را بر عهده دارد.
او در تبریز از پدر مادری ارمنی بهدنیا آمد و تحصیلات مقدماتی را در ایران و لبنان به اتمام رساند و در سال ۱۹۵۶ وارد دانشگاه استنفورد شد و در رشتههای تاریخ و علوم انسانی به پایان رساند و با مدرک دکتری فارغالتحصیل شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#489
Posted: 21 May 2014 20:31
روبن گریگوریان
او در سال ۱۲۹۴ شمسی در شهرتفلیس در جمهوری گرجستان در یک خانواده ارمنی متولد شد. روبیک دو برادر کوچکتر از خود داشت که آنها هم موسیقی را به حد زیادی دوست داشتند و از آن آگاهی داشتند که یکی از ایشان به نام هانری از نوازندگان بزرگ ارکستر سمفونیک یکصد نفری نیویورک بود. درتهران موسیقی را نزد پدر و بعد از آن اساتید روسی و بلژیکی فرا گرفت. وی درسال ۱۳۱۷ همراه تحصیل هنرستان موسیقی غلامحسن مین باشیان به اداره موسیقی کشور وارد شد. تحصیلات خود را در هنرستان موسیقی تهران به پایان رسانید و مدتی رهبر آوازهای دسته جمعی هنرستان بود. پس از آن عهدهدار مدیریت هنرستان عالی موسیقی بود، و مدتی نیز رهبری ارکستر سمفونیک تهران را به عهده داشت.
وی نخستین کسی است که ترانههای محلی ایران را جمعآوری کرد و برای چهار صدا تنظیم نمود. در همین زمینه کتابی در دو جلد بنام «ترانههای محلی» انتشار داد. از جمله این ترانهها میتوان به «آی سرکُتل»، «مَسُم، مَسُم»، «هی یار، هی یار» اشاره نمود و ترانههای فراموش شده اش چون: «دختر بویر احمد» و«دست به دستمالم». از دیگر آثار او: «کوارتت زهی»؛ «اسکرتز»؛ «چند آواز برای پیانو»؛ «فانتزی اوریانتال»؛ «سوئیت ایرانی». او در موسیقی از سبک ریمسکی کورساکف و آرام خاچاتوریان پیروی میکرد. وی در سال ۱۳۳۱ شمسی رهسپار آمریکا شد و در شهر بوستون ساکن شد. در بوستون به عضویت هنرستان موسیقی درآمد و رهبری ارکسترهای مجلسی و سمفونیک را به عهده گرفت. در سال ۱۳۷۰ خورشیدی در سن ۷۶ سالگی درگذشت.
مراسم بزرگداشت «روبیک گریگوریان» پدر موزیک فولکلور و رهبر ارکستر سمفونیک تهران در روز چهارشنبه سیام فروردین ۱۳۹۱ در باشگاه آرارات تهران به همت موسسه ترجمه و تحقیق هور برگزار شد. این برنامه شامل سخنرانی پژوهشگران موسیقی «دکتر آریانپور» و دکتر «شاهین فرهت» و نمایش فیلم و اجرای ارکستر ارامنه انجام شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#490
Posted: 21 May 2014 20:33
مارکو گریگوریان
او سومین فرزند از یک خانوادهٔ ارمنی بود که در قتل عام ارمنیان از وان به قارص و سپس به روسیه مهاجرت کرده بودند. مارکو در سال ۱۹۲۵ در کروپوتکین در روسیه به دنیا آمد. در همان سال خانوادهٔ وی به تبریز مهاجرت کرد. پدرش بعد از مرگ همسر به تهران آمد و مارکو در مدرسهٔ ارامنه به تحصیل ادامه داد. مدتی بعد همراه پدر به آبادان و سپس به اصفهان رفتند، و مارکو دیپلم خود را در مدرسهٔ کانانیان در جلفای اصفهان گرفت.
در سال ۱۳۱۹ خانوادهٔ گریگوریان به تهران بازگشت و مارکو وارد کالج آمریکایی تهران شد. آموختن نقاشی را در سال ۱۳۲۷ در مدرسهٔ کمالالملک آغاز کرد. دو سال بعد مارکو به ایتالیا رفت و در آکادمی هنرهای زیبای رم ثبت نام کرد و تحت آموزش پروفسور روبرتو ملی قرار گرفت. مارکو در سال ۱۳۳۳ بلافاصله پس از فارغالتحصیلی، با آموخته های خود از اکسپرسیونیسم ایتالیا به ایران بازگشت.
مارکو گریگوریان از آن پس نقش مهمی در صحنهٔ هنر مدرن در ایران داشت. او گالری استتیک را در تهران تأسیس کرد که مرکز تجمع مدرنیستهای جوان محسوب می شد و کانونی بود برای نقاشانی که شیوهٔ بیان آزاد را اتخاذ کرده بودند. وی کلاسهایی را نیز در این گالری برگزار می کرد و به آموزش هنرمندان جوان می پرداخت. از شاگردان او در این سالها حسین زندهرودی و فرامرز پیلارام بودند.
از مهمترین فعالیت های مارکو گریگوریان تحقیق در مورد هنرهای سنتی ایران، گردآوری تابلوهای نقاشی قهوهخانهای و حمایت از نقاشان بازماندهٔ این شیوه بود. گریگوریان مقالاتی در مورد این هنرمندان و شیوهٔ نقاشی آنها نوشت و نمونههایی از کارهایشان را در نشریات چاپ کرد. او به ویژه توجه خاصی به بانیان این مکتب، از جمله حسین قوللر آقاسی، نقاش و راوی داستانهای حماسی، و محمد مدبر، نقاش پردههای مذهبی، نشان داد. او با گردآوری آثار این هنرمندان از شهرهای مختلف، نمایشگاهی در «خانهٔ ایران در پاریس» برگزار کرد که به گرمی از آن استقبال شد.
مارکو گریگوریان در بیینال ونیز نمایندهٔ غرفهٔ ایران بود و همچنین در سال ۱۳۳۷ به عنوان عضو هیئت داوران در آن مشارکت داشت. در سال ۱۳۳۷ به ایران بازگشت و بهعنوان سرپرست گروه گرافیک در ادارهٔ کل هنرهای زیبا مشغول به کار شد. در همان سال اولین بیینال تهران را تحت نظارت ادارهٔ کل هنرهای زیبا برگزار کرد و با معرفی و نمایش آثار نقاشان نوگرای ایران، نقش مهمی در تداوم روند نقاشی مدرن ایران ایفا کرد. بیینال تهران تا پنج دوره فعالیت داشت.
مارکو گریگوریان در سال ۱۳۴۱ به آمریکا رفت و به ادامهٔ فعالیتهای تجربی خود پرداخت و آثار خود را در چندین نمایشگاه به نمایش گذاشت. در همین دوره به تدریس در دانشگاه و برگزاری کنفرانس در مورد هنرهای سنتی ایران پراخت.
گریگوریان در سال ۱۳۴۹ از سوی دانشکدهٔ هنرهای زیبا برای تدریس دعوت شد و به ایران بازگشت. در سال ۱۳۵۴ گروه نقاشان آزاد را همراه با فرامرز پیلارام، عبدالرضا دریابیگی، مسعود عربشاهی، سیراک ملکونیان، مرتضی ممیز و غلامحسین نامی بنیان گذاشت.
گریگوریان پس از سال ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و کار هنری خود را در آمریکا پی گرفت. در سال ۱۹۹۰ میلادی به ارمنستان رفت و مجموعهای از آثار کاهگلی خود را در ایروان به نمایش گذاشت. در سالهای بعد مجموعهٔ کمنظیر خود را به ایروان منتقل کرد و آن را به نام «مجموعهٔ مارکو و سابرینا گریگوریان» در موزهای به نام موزهٔ خاورمیانه، که خود آن را تأسیس کرده بود، جای داد و این آثار را به مردم ارمنستان اهدا کرد.
مارکو گریگوریان در روز ۵ شهریور ۱۳۸۶ در سن ۸۲ سالگی در شهر ایروان درگذشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.