ارسالها: 23330
#551
Posted: 23 Aug 2014 18:39
سر پوش زنان جلفا
زنان ارمنی موهایشان را از وسط فرق باز می کردند و آن را در دو طرف می بافتند و سرشان را با انواع دستمال می پوشاندند. در کتاب زندگی قدیم ارمنیان در جلفای نو نوشتهٔ کشیش بغوس پطروسیان دربارهٔ پوشش سر زنان جلفا آمده است: ((برای خانم ها در جلفا کلاه خاصی وجود نداشت زیرا آنها سر خود را با شش نوع پوشش در اندازه و انواع مختلف می بستند. اولین آنها گولالاچیک است و بقیه به ترتیب پشُرتیک سپس باشماخ، شوشداک، گود و در آخر لاچیک یا لاچاک که از همه بزرگ تر است به طوری که تمام قسمت ها را می پوشاند.انواع سرپوش زنان جلفایی:
- شوشداک :پارچه یا نیم کلاهی کوچک شبیه حلال ماه بود که زنان جلفایی سر خود را با آن می بستند یا آن را بر روی سر قرار می دادند و احتمالاً با گذاشتن آن از سُر خوردن بقیهٔ سربندها جلوگیری می کردند. شاید هم از آنجا که شکل و ظاهر بهتری داشت برای زیبایی از آن استفاده می کردند و سپس گولالاچیگ را روی آن می بستند.
- گولالاچیک :روسری سه گوش و کوچکی بود که روی سر می بستند و دو سر آن را زیر گلو گره می زدند.
- پشُرتیک:دربارهٔ این نوع سربند تا کنون اطلاعاتی به دست نیامده است.
- گود:پیشانی بند یا در اصطلاح محلی گود را زنان بیشتر به منظور زیبایی کمی بالاتر از پیشانی روی سر می بستند و در پشت سر آن را محکم می کردند. گود نواری باریک از جنس مخمل یا ابریشم بود که روی آن را تزیین می کردند. به مرور زمان و با ساده تر شدن لباس ها پیشانی بند تبدیل به دستمال قلمکار شد که به صورت نواری باریک تا و به پیشانی بسته می شد.
- باشماخ: پارچهٔ سه گوش کوچک و سفیدی از جنس ململ بود که دختران بعد از ازدواج از آن استفاده می کردند. این پارچهٔ مثلثی طوری روی صورت بسته می شد که چانه و در مواقعی دهان را به طور کامل می پوشاند. باشماخ زیر لاچاک اصلی در پشت گردن محکم می شد. زنان این پارچه را همواره روی صورت خود نگاه می داشتند و فقط موقع غذا خوردن آن را پایین می کشیدند.
- لاچیک روسری: بزرگی از جنس ابریشم و اغلب به رنگ قرمز (هم رنگ مندیل روی سینه) با نقوش طلایی بود. این روسری را به صورت سه گوش روی سر می انداختند ودنباله های آن را از جلو به صورت ضربدری به پشت می بردند و در بالای سر گره می زدند. بعدها پارچه های ابریشمی و قرمزرنگ لچک جای خود را به پارچه هایی به رنگ روشن داد که با سوزن دوزی تزیین می شدند. به مرور زمان از زیبایی پارچه های لچک کاسته شد تا جایی که در بعضی عکس ها به لچک های کاملاً سفید بر می خوریم.
- چارچاب :در اصطلاح محلی به معنی چادر است. از اوایل سدهٔ سیزدهم قمری؛ یعنی، دردوران حکومت قاجاریه زنان ارمنی شروع به استفاده از چادر کردند. چادر آنان تقریباً شبیه چادر زنان قاجاری بود. به این صورت که در قسمت کمر، بندی لیفه ای برای محکم کردن چادر وجود داشت و چادر در این قسمت ظاهراً به دو بخش تقسیم می شد. قد چادرها تا مچ پا بود و در قسمت جلو از کمر به پایین با نقش ها و دوخت های زیبا حاشیه دوزی می شد. زنان جوان از چادرهای مشکی و سالمندان از چادر سفید استفاده می کردند که لبهٔ آنها با پارچه های خط دار صورتی روشن تزیین می شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#552
Posted: 23 Aug 2014 18:47
پاپوش زنان جلفا
انواع پاپوش زنان جلفا عبارت بود از:
- گولبا:در اصطلاح محلی به جوراب گولبا میگویند. زنان جلفا اغلب از جورابهای دستباف پشمی ضخیم و بلند با رنگ های روشن و نقش های گوناگون استفاده می کردند.این جوراب ها با الیاف پشمی رنگ شده با پنج میل و بدون درز بافته می شدند. معمولاً شروع بافت جوراب های ساق کوتاه از پنجه و جوراب های ساق بلند از بالا بود. کف پا با نقشی مجزا بافته می شد و در قسمت پاشنه بندینکی تبعیه می کردند تا هنگام پوشیدن جوراب با گرفتن آن پنجه به راحتی داخل جوراب قرار گیرد. قسمت رویهٔ پا از پنجه به بالا تماماً با نقش حاشیه بافته می شد و در انتهای هر لنگه یک بندینک نسبتاً بلند می بافتند. هنگامی که از جوراب استفاده نمی کردند با این بندینک دو جفت را به هم گره می زدند و آنها را می آویختند.جوراب بافی در جلفا از عمده ترین منابع درآمد خانواده های ارمنی محسوب می شد به طوری که اغلب دختران و زنان ارمنی شبانه روز به این کار اشتغال داشتند. این جوراب ها را اغلب بازرگانان و دست فروشان خریداری می کردند و در دیگر نقاط ایران می فروختند.
- مُلک:نعلین یا در اصطلاح محلی مُلک پا افزاری سبک، پشت باز و بدون پاشنه بود که انتهای پاشنهٔ آن گرد (حلالی) می شد یا به شکل دم ماهی بود. گاهی نوک آن را تیز و به طرف بالا می دوختند. این پاپوش ها به رنگ های قهوه ای روشن، قرمز و سبز دوخته می شدند که به آن ساغری یا سامری نیز می گویند.
- ماشیک:اورسی یا در اصطلاح محلی ماشیک یا گُشیک[18]نوعی کفش چرمی زنانه است با کمی پاشنه که اولین بار از روسیه وارد ایران شد. این کفش ها به رنگ های قرمز، عنابی، مشکی و قهوه ای در جلفا دوخته می شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#553
Posted: 23 Aug 2014 18:50
زیورآلات
زنان جلفا نیز مانند دیگر زنان دنیا به زیورآلات علاقه ای فراوان داشتند. به جز زنان کودکان نیز از زیورآلاتی مانند صلیب، انگشتر، پلاک و گردنبندهایی با شمایل حضرت مسیح و حضرت مریم استفاده می کردند. زیورآلات و اشیای تزیینی زنان جلفا عبارت بودند از: دستبند، گردنبند، سگک، انگشتر، کمربند، انواع دکمه، انگشتدانه و جعبهٔ سوزن خیاطی که مـعـمولاً دخـتـــران جلـفـایی ایـــن دو را در جـهـیزیـهٔ خـــود قـرار مـی دادنـد. شاخص ترین نوع زیورآلات زنان جلفا :
- کرماک :عبارت بود از نواری یک تکه از جنس طلا به عرض 1 تا 5/1سانتی متر که از یک طرف صورت به طرف دیگر (از یک شقیقه به شقیقهٔ دیگر) وصل و با قلاب هایی از جنس طلا به لچک آویخته می شد.
- بوژوژ :نیز زیوری بود از جنس طلا به شکل گوی های ریز تو خالی (ملیله کاری شده) که با زنجیر به هم وصل می شدند. بوژوژ را بر روی کرماک می بستند و آن را با قلاب های موجود محکم می کردند. قسمتی از بوژوژها که از زیر چانه رد می شد فقط به شکل زنجیر بود تا ایجاد مزاحمت نکند.
- دوش پوق:دوش پوق عبارت بود از گلو بندی رشته رشته، شامل سکه های طلا و نقره که به زنجیر اصلی متصل می شدند. بعد از به گردن آویختن دوش پوق تور مندیل روی سینه ریز قرار می گرفت.
- کامار:کمربند یا در اصطلاح محلی کامار کمربندی از جنس نقره است که زنان و دختران جلفایی بر روی پیراهن یا تاگا لا می بستند. کامار از اجزای مهم لباس زنان جلفایی بود به طوری که تمام زنان جلفایی بدون در نظر گرقتن توان مالی کامار نقره ای می بستند و این کامار معمولاً ا ز نسلی به نسل دیگر منتقل می شد. کامارها ساختهٔ فلزکاران و طلاسازان ارمنی جلفا بودند و در آنها هنرهای خاصی از جمله مرصع کاری، ملیله کاری، قلم زنی و غیره به کار می رفت. این کمربندهای نقره ای ابتدا به صورت چند تکه ساخته و سپس بر روی پارچهٔ مناسب و ضخیمی نصب و با سگکی از جنس نقره بسته می شدند. برای دختر بچه ها از کمربندهای ظریف تر استفاده و تکه های کار شدهٔ نقره را روی پارچهٔ مخمل، که معمولاًبه رنگ مشکی بود، نصب و با سگکی ازجنس نقره به هم وصل می کردند.زنان جلفایی هنگام استفاده از لباس رسمی روسری چهار گوش کوچکی را از کمربندشان می آویختند که به آن گُدو چاپا می گفتند این دستمال ها از جنس ابریشم و با فن چاپ باتیک تهیه می شد.
- کساک:کـسـاک یـا هـمیـان کـیسهٔ پـارچـه ای بـود کـه در جـلـفا از آن بـرای کـارهـای مـخـتلـف اسـتـفـاده مـی کـردند. ایـن کـیسه هـا کـه حـکم کـیف، کیـف پول و غیره را داشتـند از پـارچـه هـای مـخـتلف آستردار تهیه و با الیاف نخی و ابریشمی گل دوزی می شدند. کساک ها برای استفاده های مختلفی دوخته می شدند. کیسه هایی که مردان از آنها استفاده می کردند بلندتر و بزرگ تر بود. این کیسه ها را به کمر می بستند و در آن پول، چاقو و کلید قرار می دادند. کیسه های مورد استفادهٔ زنان کوچک تر و ظریف تر بود و آنها را در زیر لباس یا به گردن می آویختند. روی هر دو نوع این کیسه ها رودوزی می شد. برای رودوزی کساک های مردان از نقش های بزرگ تر و رنگ های تیره تر استفاده و معمولاً نام صاحب کساک را روی آن سوزن دوزی می کردند. برای دوخت کساک های زنانه نیز از نقش ها و پارچه های ظریف تر استفاده می شد. در جهاز عروس به تعداد مورد نیاز از این کساک ها قرار می دادند که برای نگهداری وسایل آرایش، وسایل خیاطی و سوزن دوزی استفاده می شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#554
Posted: 23 Aug 2014 18:54
سرپوش کودکان
کودکان جلفایی نیز از سرپوش های زیر استفاده می کردند:
- کلاه یا عرقچین:ارمنیان سر نوزادان را تا سن چهار پنج سالگی با کلاه های توری و ظریف می پوشاندند و پس از آن بین سال های کودکی تا نوجوانی از کلاه دیگری که در اصطلاح محلی به آن گلخارک یا گداگ می گویند استفاده می کردند. کلاه دختران و پسران تقریباً شبیه هم و عبارت از سرپوشی گرد و ساده شبیه عرقچین از جنس چیت یا مخمل و به رنگ های مختلف بود که روی آن را ابریشم و زری دوزی می کردند.این کلاه ها به دو صورت دوخته می شد. در روش اول، دایره ای به اندازهٔ کاسهٔ سر می بریدند و تکه ای مستطیل شکل به طول دور سر و به عرض هفت هشت سانتی متر به دور دایره می دوختند. در روش دوم، کلاه به صورت استوانه ای به طول دور سر و به بلندی دلخواه و با یک درز دوخته می شد. این سرپوش ها عموماً آستر داشتند و دارای بندی بودند که هنگام سر کردن در زیر چانه بسته می شد.
- لچک:گاهی دخترها بعد از سن ده دوازده سالگی مانند مادرانشان از لچک استفاده می کردند. دختربچه ها لچک هایی ساده روی کلاه خود می انداختند که دو سر آن به صورت ضربدری از زیر چانه رد و به پشت سر برده می شد. لچک دخترها عموماً از پارچه هایی با رنگ های روشن بود. دخترها موهایشان را زیر لچک در دو طرف سر می بافتند یا آنها را در پشت سر به صورت بافت های ریز میآویختند.گاهی دخترها بعد از سن ده دوازده سالگی مانند مادرانشان از لچک استفاده می کردند. دختربچه ها لچک هایی ساده روی کلاه خود می انداختند که دو سر آن به صورت ضربدری از زیر چانه رد و به پشت سر برده می شد. لچک دخترها عموماً از پارچه هایی با رنگ های روشن بود. دخترها موهایشان را زیر لچک در دو طرف سر می بافتند یا آنها را در پشت سر به صورت بافت های ریز میآویختند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#555
Posted: 23 Aug 2014 18:59
لباس مردان جلفا
مردان ارمنی در سال های اولیهٔ مهاجرت به ایران لباس های محلی و سنتی خود را به تن می کردند اما با گذشت زمان و در اثر هم نشینی با ایرانیان مجبور به تغییر سنت های خود و پوشیدن قبا و تمبان شدند تا زمان رضا شاه که به فرمان دولت تغییراتی در لباس ایرانیان پدید آمد و همهٔ مردان مجبور به پوشیدن کت و شلوار و استفاده از کلاه پهلوی شدند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#556
Posted: 23 Aug 2014 19:04
تن پوش مردان جلفا
تن پوش شامل البسهٔ زیر می شد:
- هابا یا عبا:]عبا یا هابا تن پوشی یقه هفت، جلوباز و گشاد بود که بیشتر در فصل سرما از آن استفاده می کردند. عبا آستین هایی بلند و افتاده داشت و بلندی آن تا زیر زانو بود و معمولاً از فاستونی یا ترمه و در رنگ های مشکی، قهوه ای سیر و روشن و شتری دوخته می شد و دورتا دور لبهٔ آن را خانم ها حاشیه و نواردوزی می کردند.
- ارخالق:ارخالق تن پوشی کوتاه بود که در زیر عبا می پوشیدند. جنس ارخالق معمولاً از کرباس و دارای آستر و رویه بود و دو جیب در دو طرف و یک جیب در بغل داشت. جلوی ارخالق روی هم قرار می گرفت و بر روی آن شال یا کمربند چرمی می بستند. ارخالق در دو طرف ران ها چاک بلند داشت و گاهی هم آستین ها و یقهٔ آن را حاشیه دوزی می کردند.
- شال:شال ها که از جنس پشم یا پارچه بودند معمولاً به شکلی ساده به دور کمر و بر روی ارخالق پیچیده می شدند و قسمت انتهایی آنها را از بالا در شال پیچیده شده فرو می بردند. مردان وسایل شخصی خود را از قبیل پول، قوطی سیگار، چپق و کیسهٔ توتون در شال قرار می دادند.سرداری:مردان ارمنی در فصل سرما خصوصاً در شهرها تن پوشی به نام سرداری بر روی پیراهن می پوشیدند. این تن پوش در قسمت کمر دارای برشی بود که پایین تنه را به بالاتنه وصل می کرد و در قسمت برش پشت کمر تا پهلوها چین زیادی می خورد. سرداری دارای یقهٔ انگلیسی بود و در قسمت جلو روی هم قرار می گرفت و با دگمه بسته می شد.
- کولاجا یا لودیک:کولاجا نوعی تن پوش بود که کار پالتو را می کرد. بلندی آن تا زیرِ زانو و در دو طرف ران ها دارای چاک بود. این لباس را معمولاً در فصل سرما می پوشیدند. بنابراین برای آستری آن از پارچهٔ ضخیم یا پوست حیوانات استفاده می کردند. چوخا شکل ساده تر این لباس است.
- وِرارگو:مردان ارمنی هم زمان با استفاده از کت و شلوار در فصل سرما از پالتو استفاده می کردند که در اصطلاح محلی به آن وِرارگو می گفتند. این پالتو به شکل کتی بلند بود با پارچهٔ آستری ضخیم تر، که مناسب فصل سرماست و اغلب به رنگ های مشکی یا قهوه ای دوخته می شد.
- کت:با گذشت زمان کم کم استفاده از ارخالق و سرداری منسوخ شد و جای خود را به استفاده از کت هایی با شیوه و برش اروپایی داد. این کت ها جلو باز، یقه انگلیسی، دارای دو جیب در پهلو و دگمه های دوبل در جلو بودند. یقهٔ این کت ها یا از پارچهٔ خودِ کت دوخته می شد یا از پارچهٔ مخمل متناسب با پارچهٔ کت. بلندی آنها نیز تا پایین باسن بود.
- شابیک:پیراهن های مردان ارمنی شبیه پیراهن های دیگر ایرانیان بود، این پیراهن ها دو نوع سجاف داشتند سجاف سینه که از زیر گلو تا روی سینه امتداد می یافت و با چند دگمه محکم می شد و سجاف روی شانه که در این نوع سجاف دگمه هم روی شانه دوخته می شد. یقهٔ این پیراهن ها اغلب آخوندی ایستاده یا گرد ساده، آستین ها بلند و گاه مچ دار و بلندی پیراهن تا پایین باسن بود. به مرور زمان با ورود کراوات و پاپیون پیراهن هایی با یقه های کوچک برگردان مورد استفاده قرار گرفت.
- ژیلت یا جلیزقا:جلیقه یا در اصطلاح محلی جلیزقا (ژیلت) هم زمان با شروع استفاده از کت های مدل اروپایی مورد استفاده قرار گرفت. جلیقه عبارت بود از تن پوشی کوتاه تا کمر، جلو باز با یقهٔ هفت، بدون آستین و دارای دو جیب در دو طرف که برای گذاشتن وسایل، مخصوصاً ساعت، مورد استفاده قرار می گرفت.
- داباد:در اصطلاح محلی به شلوار تنبان یا داباد می گفتند. شلوار جلفایی ها قبل از ورود کت و شلوار به جلفا تن پوشی بود لیفه ای یا کمری با دمپایی نسبتاً گشاد از جنس فاستونی، کرباس و متقال به رنگ های تیره اما بعد از ورود کت و شلوار الگوی شلوارها تغییر کرد و شکل بهتری پیدا کرد. هم زمان با این تغییر استفاده از کمر بند چرمی نیز متداول شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#557
Posted: 23 Aug 2014 19:08
پاپوش مردان جلفا
انواع پاپوش مردان جلفا عبارت بود از
- ماشیک:مردان جلفایی نیز مانند زن های جلفا از کفش های پشت بستهٔ مدل روسی به نام اورسی یا ماشیک استفاده می کردند که از جنس چرم بود ومعمولاً افراد با بضاعت توان استفاده از آن را داشتند.
- چاروق:چاروق یا در اصطلاح محلی دریخ تختی از جنس چرم گاو داشت تقریباً به اندازهٔ پا با سوراخ هایی در اطراف که بندهای چرمی از میان این سوراخ ها می گذشت و دور مچ محکم می شد. این پا پوش ها حتماً با جوراب های پشمی و ضخیم مورد استفاده قرار می گرفتند. چپ و راست نداشتند و بسیار سبک و راحت بودند و برای پیاده روی در مسافت های طولانی از آنها استفاده می شد.
- گیوه:متداول ترین پاپوش مردان گیوه بود که معمولاًبه رنگ سفید دوخته می شد و در تابستان عموم مردم از آن استفاده می کردند. گیوه کفشی راحت، سبک و بادوام با تخت کرباسی بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#558
Posted: 23 Aug 2014 19:11
سرپوش مردان جلفا
در گذشته افراد از بدو تولد تا پیری از انواع مختلف کلاه استفاده و آنها را متناسب با سن، شغل، درآمد و فصل سال انتخاب می کردند و نوع پوشش سر که در زنان شامل انواع روسری و در مردان کلاه بود از تفاوت های مهم لباس زنان و مردان محسوب می شد.انواع مختلف سرپوش که مردان جلفا از آنها استفاده می کردند عبارت بودند از:
- کلاه نمدی کلاهی بود از جنس نمد، به شکل بیضی، بدون لبه، با سطحی منحنی و به رنگ های مشکی و قهوه ای.
- گیشِرایین یا شب کلاه : کلاهی بود سبک و پارچه ای که شب ها در خانه یا هنگام خواب مورد استفاده قرار می گرفت.
- پاپاخ یا بخارایی : به کلاه هایی گفته می شد به شکل استوانه، بدون لبه و معمولاً به رنگ مشکی یا قهوه ای. پاپاخ را از پوست بره می دوختند و در دوخت آن سعی می کردند از درزهای کمتری استفاده کنند. مرغوبیت این کلاه به چند تکه بودن آن بستگی داشت به این معنا که از مرغوب ترین قسمت های چند پوست برای دوختن آن استفاده می شد.
- کلاه از مهم ترین اجزائ لباس مردان بود و ارج و منزلت آنان بستگی بسیاری به جنس، شکل و نوع کلاه داشت. به دلیل گران بودن کلاه در نگهداری و مراقبت از آن دقت بسیار می شد و حتی پس از فرسوده شدن آن را تعمیر می کردند.
پایان پوشاک ارمنیان جلفا
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#559
Posted: 11 Sep 2014 20:20
فارسی نوشتنِ ارمنی ها
ارامنه که در رشتههای هنری گوناگون مانند نقاشی، سینما و تآتر از پیشگامان بوده و نقش مهمی در آوردن تجدد فرهنگی به ایران داشتهاند، در ادبیات فارسی حضورشان کمرنگ بوده است. امّا مدّتی است که شاهد حضور ارمنیها در عرصه ادبیات نیز هستیم. چراغها را من خاموش میکنم نوشته زویا پیرزاد مشهورترین نمونه رمانهایی است که یک ارمنیزبان به فارسی نوشته است. یوریک کریم مسیحی و آراز بارسقیان نیز برای علاقهمندان ادبیات داستانی ایران نامهایی آشنا هستند. راجع به چرایی حضور اندک ارمنیها در عرصه ادبیات و تأثیری که این حضور میتواند بر ادبیات ایران و بر زبان فارسی بگذارد با این نویسندگان به گفتوگو نشستیم. روبرت صافاریان نیز که به عنوان منتقد فیلم و روزنامهنگار سالها در مطبوعات کشور به فارسی قلم زده است در گفتوگو شرکت داشت. پرسشِ فارسی نوشتن ایرانیانی که زبان مادریشان فارسی نیست و کاویدن ابعاد مختلف آن بحث مهمی است که تنها به ارمنیها محدود نمیشود. به راستی درباره تأثیری که نویسندگان کردزبان یا گیلکیزبان و گویندگان سایر زبانهای ایرانی بر ادبیات فارسی گذاشتهاند و میگذارند، تا کنون تقریباً هیچ پژوهش جدّی انجام نشده است. امیدواریم این گفتوگو مقدمهای باشد برای بحثهای جدّیتر و جامعتر.
- چیذری: اجازه بدهید بحث را از اینجا شروع کنیم که چرا در بیشتر آثار نویسندگان ارمنی ایران شاخصهها و خردهفرهنگهای ارمنی دیده نمیشود.
- کریممسیحی: من در جامعهای زندگی کردم و بزرگ شدم که بیشتر اطرافیانم فارسی زبان بودند و در ارمنیها هم فرهنگ ارمنی چندان غنی و قوی نبوده. من در زبان فارسی خودم را راحتتر میدیدم و خرده فرهنگ فارسی را به خودم نزدیکتر میدیدم. در زندگی واقعی تفاوتهای عمیقی بین یک احمدِ فرضی و یک وارطانِ فرضی وجود دارد، پس در داستان نیز باید این تفاوت را در نظر بگیریم. با تغییر دادن اسم احمد به وارطان موضوع حل نمیشود و باید همه جنبههای شخصیتی این دو را در داستان دخالت داد تا شخصیت داستان من تبدیل شود به یک شخصیت ارمنی، شخصیتی که باید زندگی وی بیانگر زندگی و فرهنگ و خرده فرهنگ ارمنی باشد. اما من با این که ارمنی هستم و در خانوادهای ارمنی بار آمدهام و به زبان ارمنی صحبت میکنم اصراری نداشتم که به این دلیل، به بیان زندگی همزبانها و همفرهنگهای خودم بپردازم؛ تا اینکه این اصرار خودبهخود پدید آمد. یعنی احساس کردم داستانی دارم در مورد یک خانواده ارمنی در همجواری و همزیستیِ غیرارمنیها.
- بارسقیان: وقتی در کشوری زندگی میکنم که زبان رسمی آن کشور فارسی است، ارمنی نویسی مخاطبان چندانی را به همراه نخواهد داشت و تنها یک اقلیت را در بر میگیرد. اما وقتی به زبان رسمی همان کشور بنویسم جامعه اقلیتی که خودم به آن تعلق دارم را هم در بر میگیرد و با این زبان میتوان از زندگی این اقلیتها هم گفت. ما میتوانیم در حد خودمان از زبان ارمنی حفاظت و حراست کنیم و آن را به فرزندان خود بیاموزیم اما در نهایت برای ارتباطگیری با جامعه باید به زبان رسمی فارسی صحبت کرد که این یک تضاد را شکل میدهد که تا حدی هم به بحث عمومی موقعیت اقلیتها بر میگردد.
- چیذری: نوشتن به زبان ارمنی هم یک بخش از موضوع است، اما مسألهای که اینجا مطرح میشود این است که میتوان به زبان فارسی که به مراتب در این کشور مخاطبان بیشتری دارد نوشت اما از جامعه و خرده فرهنگهای ارمنی سخن به میان آورد. شاید دانستن فرهنگ یک زندگی اقلیت برای اکثریت جامعه هم جالب باشد. در این زمینه میتوان به کتاب چراغها را من خاموش میکنم خانم پیرزاد اشاره کرد که از زندگی یک خانواده تماما ارمنی میگوید و توانست مخاطبان زیادی هم داشته باشد. البته یک بحث دیگری هم که در این میان باید ذکر کنم این ست که مثل بعضی فیلمها، در بعضی از داستانها هم شخصیت ارمنی حضور دارد اما این ارمنی بودن بیانگر سبک زندگی او نیست و تنها در حد یک شعار باقی میماند و اگر به جای این ارمنی یک آشوری، کلیمی یا مسلمان هم قرار بگیرد، هیچ تفاوتی وجود ندارد.
- کریممسیحی: در ایران دو فرهنگ و حتی تمدن متفاوت فارس و ارمنی در کنار هم زندگی میکنند و تغییر دادن شخصیتها از این به آن به این سادگیها نیست. درباره ارمنینویسی هم باید بگویم که توانایی یا ناتوانی من در نوشتن به زبان و کلام ارمنی بخشی از ماجرا است. من اگر هم می توانستم به ارمنی بنویسم ترجیح میدادم وقت و نیرویم را صرف کاری بکنم که نتیجهبخش است، یعنی نوشتن به فارسی، که دستکم عدهای خواننده داشته باشم. هر چند در سمت خوانندگان فارسی هم وضع چندان رضایت بخش نیست اما بهتر از خوانندگان کمشمار ارمنی است. نسل جدید ارمنی به ارمنی صحبت میکنند اما این معیار نیست، چون فقط حرفزدن را از ارمنی همراه دارند و کتاب ارمنی نمیخوانند. خانوادهها هم عموما اصراری ندارند که فرزندان این نسل ارمنی بخوانند، چون خودشان هم نمیخوانند. این البته نگرانی بزرگی است که کاری هم از دست کسی بر نمیآید.
- بارسقیان: این واقعیت وجود دارد که اگر من برای زندگی به ارمنستان بروم خودم را مجبور میبینم که این زبان را بیاموزم. نکته دیگری هم که در اینجا باید بیان شود این است که بودن یا نبودن شخصیت و داستان ارمنی به روحیات خود نویسنده بستگی دارد. من چند بار سعی کردم تجربه موقعیتهای خودم را بنویسم و مطمئنم روزی به این موضوع برمیگردم. یکی از نکاتی که در نمایشنامه گام زدن بر یخهای نازک نوشته ی من و دوستم (غلامحسین دولتآبادی) وجود دارد و برای بسیاری جالب است این است که همنشینی فرهنگها در این نمایشنامه وجود دارد و شخصیت ارمنی در کنار فارسی زبان ها نقش مهمی در داستان دارد.
- چیذری: در آن نمایشنامه این موضوع بیشتر وجود دارد اما در کتاب دوشنبه که آخرین اثر شماست این موضوع به مراتب بسیار کمتر است.
- صافاریان: اجازه بدهید بحث را این طوری ادامه بدهیم: فردی ارمنی داریم که فارسی مینویسد. با توجه به این که زبان محاورهی او ارمنی است، آیا فارسیِ او ویژگی خاصی خواهد داشت؟ این یک سؤال. سؤال دیگر این که با توجه به این که فرد ارمنی در جامعه بزرگ ایرانی زندگی کرده و تجربه متفاوتی را زیسته است، این امر چه تأثیری بر نوشتههای او میگذارد؟ البته این هم هست که خیلیها معتقدند برای نوشتن درباره تجربه یک اقلیت، لازم نیست آن تجربه را زیسته باشی و میتوانی با تحقیق آنها را بشناسی.
- کریم مسیحی: دوستم حسین مهکام روی این موضوع کار کرده و نمایشنامهای با شخصیتهای مسیحی نوشته است، اما کاملاً پیداست که یک غیرارمنی آن را نوشته. البته من کار حسین را تحسین میکنم که با مطالعهای جدی قدم در راهی پُرمخاطره گذاشته، راهی که احتیاج به دانش و جزئینگری دارد. این که شما دنبال یک جای خالی در آثار ارامنه فارسینویس میگردید به این دلیل است که به ارمنی بودن نویسنده آگاهی دارید. اما من در داستانهایم آدمها را میبینم و ارمنی و مسلمان و... برایم معنایی ندارد. البته یک رفتار و نیاز فرهنگی هم هست که متأثر است از رفتار و زیست من در دوران کودکی و حتا در قصههایی که پدربزرگم تعریف میکرد. دست آخر بگویم که از نظر من در جهان ادبیات نوشتن درباره ارمنیها به دلیل ارمنی بودن من فضیلتی نیست.
- صافاریان: اگر نویسندهای مینویسد و به زبان جامعه بزرگ مینویسد، در ادبیات جامعه بزرگ چه نقشی خواهد داشت و آیا بر زبان فارسی آنها تأثیری میگذارد؟
- کریممسیحی: اصولا هر فردی را زبانش میسازد. هر کسی که زبان دومش فارسی است و به فارسی مینویسد حتما زبان اول او تأثیر بسیار عمیقی بر نوشتههایش خواهد داشت. مردم به طور غیر ارادی به یک زبان فکر میکنند. و پرداختن به کلمات فارسی و نوشتن به فارسی چه از سوی یک فارسیزبان باشد چه از سوی یک ارمنیزبان، پردازش میشود. و این، بر چیستی، ماهیت و کیفیت آن تأثیر مستقیم میگذارد.
- صافاریان: در حالت عام این مطلب صدق میکند، اما شما در آثار خودتان و دیگر ارامنه فارسی نویس به صورت خاصتر میتوانید نمونه بیاورید.
- کریم مسیحی: من درباره کارهای خودم میتوانم حرف بزنم. من زبان عامیانه را بسیار دوست دارم و تا حدی هم میشناسم. وقتی در داستانم کاراکتری به نام غلامحسین دارم که با زبانی مانند آنچه در فیلم قیصر وجود دارد به عنوان نمونهای از دسته لمپنهای جامعه صحبت میکند پس رفتار اجتماعی او هم تابع همان زبان است، و ارمنی بودنِ منِ نویسنده در این میان نقشی ندارد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#560
Posted: 11 Sep 2014 20:23
نقش داشناکسوتیون در انقلاب مشروطه به روایت تاریخنگار حزب
میکاییل واراندیان از چهرههای شاخص سطوح رهبری حزب داشناکسوتیون، نماینده نخستین جمهوری ارمنستان در رُم و از سال ۱۸۹۷ تا پایان سال ۱۹۱۴ سردبیر نشریه دروشاک(پرچم)، نشریه حزب داشناکسوتیون بود.
بنابراین اگر بگوییم تاریخ داشناکسوتیون تألیف او تاریخ رسمی این حزب است، چندان به خطا نرفتهایم. فصل «داشناکسوتیون در جنبش آزادی بخش ایران» که ترجمه تکههایی از آن این جا تقدیم خوانندگان میشود، فصل ماقبل آخر این کتاب دوجلدی است. فصل آخر درباره فعالیتهای این حزب در روسیه بعد از شکست انقلاب 1905-1907 در این کشور است. به این ترتیب کتاب شامل تاریخ داشناکسوتیون از زمان تأسیس در سال ۱۸۹۰ تا نیمه دوم دهه ۱۹۰۰ میلادی است.
بخش مربوط به ایران سند دست اولی است درباره انگیزههای حزب داشناکسوتیون برای شرکت در جنبش مشروطیت ایران. از آن جا که این منبع به زبان فارسی موجود نیست، فکر میکنیم این سند به کار پژوهشگران تاریخ مشروطه و بخصوص نقش ارامنه در آن بیاید. طبیعی است که دیدگاهها و موضع گیریهای نویسنده، موضع گیریهای یکی از روشنفکران حزبی داشناکسوتیون است و ترجمه و انتشار آن به معنای تأیید محتویات آن نیست.
این کتاب در سال ۱۹۹۲ توسط دانشگاه دولتی ارمنستان نیز منتشر شده است. نسخهای که در دست ماست در سال ۱۹۸۱ توسط چاپ خانه آلیک در تهران به چاپ رسیده است.
... اما طوفانهایی که از غرب و شمال در وزش بود در آن جا نیز به آرامی افکار را بیدار کرد. انقلاب روسیه با امواجی سنگین به مرزهای ایران، و نیز ترکیه، برخورد میکرد. در آن جا، در حکومت شاهنشاهی نیز شماری نه چندان اندک از اندیشوران، دانایان و میهنپرستان با دلی پرخون شاهد اوضاع آشفته کشور و سلطه جویی دشمنان خارجی بودند. آنها نیز شتاب کردند تا جنبشی انقلابی راه اندازند. مقرر بود که حزب انقلابی ارمنی داشناکسوتیون در این جنبش نقش پیشرو ایفا کند.
اما چرا تصمیم گرفتیم در انقلاب ایران شرکت کنیم؟ چگونه تن به این ریسک بزرگ دادیم؟... این پرسشی است که در آن روزها محافل ارمنی و اعضای حزب ما را به خود سرگرم کرده بود. این پرسشی است که امروزه نیز گاه از سوی برخی کسان با لحنی متعجب و متهم کننده پیش کشیده میشود.
اکنون کمی به اوضاع آن زمان بپردازیم و ببینیم وضعیت ارمنیان در ایران، و موقعیت و ارزش اجتماعی آنان چه گونه بود.
جمعیت ارمنیان ایران در کل ۷۰۰۰۰ نفر بود و تقریبا در کلیه استانهای آن کشور مسلمان پراکنده بودند. استانهای آذربایجان و اصفهان با مرکزیت تبریز و اصفهان، پرجمعیتترین مناطق ارمنینشین بودند. شهرهای تهران، رشت، قزوین، شیراز و همدان در جای دوم قرار داشتند، اما جمعیت ارمنی در دیگر شهرها به شمار انگشتان دست بود و در همه جا مختلط بود. تقریبا در هیچ جا ولایت ارمنینشین خالصی وجود نداشت.
وضع اقتصادی آنها نیز چندان جالب نبود. رعیت و کشاورز ارمنی ایرانی هیچ فرقی با همتای مسلمان خود نداشت؛ همانند او ستمدیده و استثمار شده، همانند او برده و بازیچه دست اربابان مسلمان بود؛ شیوه کشت و کار و رفتار و عادات او نیز به همانسان خشن و ابتدایی بود؛ شیوه زندگی و وسایل معاش آنها در کل یکسان بود. طبقه کم تعداد بازرگانان ارمنی نیز ستمدیده بود. ایرانیها و اروپاییها که زرنگتر بودند و سرمایه بیشتری داشتند بازارها را قبضه کرده و برای ارمنیان تنها بخش واسطهگری را باقی گذاشته بودند.
تنها برتری ارمنیان، مدارس آنها بود. مؤسسات آموزشی ارمنیان در شهرهای ایران بهراستی از نظر مدرنتر بودن و روشهای اروپایی خود در قیاس با مدرسههای ابتدایی اسلامی چشمگیر بودند. ایرانیان مسلمان و ارمنیان مسیحی قرنها جداگانه و بیگانه از یکدیگر زیسته بودند؛ هیچ وجه مشترکی نداشتند؛ دین نیز مانع بزرگی بود. خوشبختانه روحانیت ایرانی کاملا عاری از خوی خونریز روحانیت ترک عثمانی است، اما در روحانیت ایرانی نیز حس تعصب و تبعیض مذهبی عمیقی وجود دارد و همواره مسیحیان را به دیده حقارت مینگرند.
در چنین وضعی بس طبیعی بود که ارمنیان نیز همراه همسایگان خود از مشروطیت محدودی که مردم تهران در ۱۹۰۶م. با انقلابی صلحآمیز و بدون خونریزی به دست آورده بودند با شادی استقبال کنند. و این نیز طبیعی بود که وقتی محمدعلی شاه، این حاکم مستبد شرقی، عهد خود را مبنی بر «حمایت از نظام مقدس مشروطه که پدرش اعطا کرده بود» شکست، مجلس را منحل کرد و سران نافرمان را جزای مرگ داد، و زمانی که تبریز مرکز آذربایجان در پی این اعمال استبدادی درفش شورش برافراشت، ارمنیان با شورشیان همدردی عمیق داشتند و بر ضد شاه عهدشکن و نوکران او بودند.
اما این همدردی دیرزمانی در سکوت و خاموشی ماند. رهبران انقلابی ارمنی در موضع گیری در آن رویدادهای خونین مردد بودند. کمیته داشناکسوتیون قفقاز نیز مردد بود. اما در روند پرشتاب رویدادها، روز به روز و بیش از پیش آشکارتر میشد که در آن آشوب فراگیر، بیطرفی ارمنیان خیالی بیش نیست، چراکه همان قشون استبداد در حملات ضد انقلابی خود روستاهای ارمنینشین را بیرحمانه چپاول میکرد و ساکنان ارمنی را که با وجود استثمار شدید توانسته بودند زندگی کم وبیش مرفهی در آذربایجان و دیگر نقاط کشور سر و سامان دهند، خانه خراب و وحشتزده میکرد.
در آن روزهای تاریخی که سراسر تبریز مسلمان با انجمنهای جسور خود، که ما را به یاد ژاکوبینهای انقلاب فرانسه میانداخت، به پا ایستاده بود و در برابر حملات قشون استبداد و عشایر بدوی شاهسون و قراپاپاق، و سواران قرهداغ و کردهای سرگردان و راهزن، چند ماه بدون شکست و تسلیم ناپذیر دوام آورده و در هر بار آنها را با تحمیل تلفات به عقب رانده بود، در روح شکننده ارمنیان دیگر جایی برای بیطرفی باقی نمیماند. و زمانی که جهان عثمانی نیز در تب و تاب بود و اعلام «حریت» میکرد (جولای ۱۹۰۸م.) ـ چیزی که تشویق شدیدی برای شورشیان تبریز بودـ و جامعه ایرانیان استانبول با «انجمن سعادت» خود به شاه عهدشکن تلگراف نامه اعتراض و تهدید میفرستاد و برای کمک به انقلابیون تبریز کمکهای مردمی جمع میکرد، و زمانی که خیل داوطلبان ترک و گرجی و غیره از قفقاز به کمک تبریز در حال جنگ میشتافتند، دیگر جایی برای بیطرفی باقی نمیماند. و آن زمان که میان دولتهای عثمانی و ایران بر سر یک اختلاف مرزی قدیمی درگیری آغاز شده بود، جایی برای بیطرفی باقی نمیماند.
دولت سلطان عبدالحمید در آستانه «حریت» بر آن شد تا توجه مردم ناراضی خود را که به انقلاب گرویده بودند به جایی دیگر منحرف کند و با سود بردن از ضعف ایران بر آن شد تا قلمروی امپراتوری ترک را گسترش دهد. قشون ترک به سوی سلماس حرکت کرد. بیگمان میبایست نواحی مرزی را که جمعیت انبوه ارمنی داشت و حزب داشناکسوتیون ۱۷ سال تمام از آن جا به سوی واسپورکان و تارون نیرو میفرستاد تصرف کند. قشون عثمانی شاید در این فکر نیز بود که آتش انقلاب [ایران] را که تهییجی برای [تأسیس] ترکیه جدید بود خاموش کند... زمزمههایی به گوش میرسید که محمدعلی شاه به حملات ترکها نگاه خصمانه ندارد، شاید حتی آماده بود که به ازای دریافت کمک از او و سرکوب جنبش آزادیخواهی ایران، یکی دو ولایت خود را نیز به سلطان بدهد.
این حرکت نظامی ترکها که اشرار کُرد را بر ضد ارمنیان به پا داشته بود بحران تازهای برای ارمنیان پدید آورد. میبایست در مناطقی که با خطر روبه رو بود نیروی مقاومت تشکیل داده شود؛ میبایست جنبش آزادیخواهی ایرانیان نیز تقویت شود، چراکه شکست توطئههای عثمانی و امنیت و پیشرفت دادخواهی ارمنیان بستگی به پیروزی این جنبش داشت. ایران آزاد نه تنها نعمتی برای ایرانیان ارمنی بود، بلکه تکیه گاهی بود برای دادخواهی ارمنیان ترکیه و قفقاز.
چنین بود استدلال حزب داشناکسوتیون در ایران، بخصوص کمیته حزبی آذربایجان، که در پاسخ به درخواست و ترغیب آزادیخواهان ایرانی ارتباطی پنهانی با آنان برقرار کرده بود.
کمیته حزبی قفقاز نیز در چند جلسه به بررسی بحران ایران پرداخت. موضوع این بود که آیا باید در جنبش شرکت کرد یا خیر؟... این مسألهای بود ظریف، پیچیده و پرمسؤولیت. در یکی از جلسات کمیته داشناکسوتیون قفقاز که در تفلیس برگزار شد و اشخاصی چون زاواریان، هایر آبراهام، هامو اوهانجانیان، جاواخیان و غیره در کنار ورامیان و نمایندگان حزبی آذربایجان حضور داشتند، هایر آبراهام از سوی بوروی حزب سخن گفت و در پایان نظر ارگان رهبری را چنین ارائه کرد:
ـ با توجه به پیچیدگیهای موجود، ما هنوز نمیتوانیم موضع خود را کاملا مشخص کنیم. یکی از رفقا را به ایران فرستادهایم و منتظر رسیدن اطلاعات او هستیم... به داشناکسوتیون درخواستهایی غیررسمی ارائه شده است که در این جا از آن سخن نمیگوییم... چند اقدام تدارکاتی انجام دادهایم... یک چیز روشن است، نمیتوانیم مردم خود را بیصاحب، بیسلاح و بیدفاع رها کنیم.
زاواریان نیز خاطر نشان کرد که بوروی حزب منتظر رسیدن اطلاعات رفیقی است که با مأموریتی خاص به ایران فرستاده شده است و ایرانیان آزادیخواه مکرراً نظر رفقای ما را جویا میشوند. او از همکاری انقلابیون ارمنی و ایرانی حمایت کرد و گفت: «اگر نتوانیم کار بزرگی هم انجام دهیم، لااقل پیوند دوستی با انقلابیون ایرانی را استوارتر خواهیم کرد».
هنوز شرکت فعال داشناکسوتیون در جنبش مشروطیت ایران با این گفت وگوها مشخص نشده بود. رفقای دیگری بودند که خواستار بیطرفی مطلق بودند. اما بیشتر اعضا خواستار شرکت در جنبش [مشروطیت] بودند.
انقلابیون ایرانی در تبریز و جاهای دیگر از ما نظر میخواستند، زیرا بیتجربه بودند و با سنن انقلابی آشنایی نداشتند؛ از سوی دیگر برای داشناکسوتیون ارج و احترام بسیاری قائل بودند. حتی گاه نظرات اغراق آمیزی درباره استراتژی و قدرت نظامی ما بیان میکردند... چنین نظری بخصوص از جنگ ارمنیان و تاتارها در قفقاز در ۶-۱۹۰۵م. به بعد شکل گرفته بود، چرا که داشناکسوتیون توان و مهارت بزرگی در سازمان دهی آن جنگ تدافعی از خود نشان داده بود.
در اواخر دسامبر ۱۹۰۷م. رستوم برای آشنایی و مذاکره با محافل بانفوذ، به تهران رسید. هوسپ میرزایان که با اوضاع کشور و روحیه ایرانیان به خوبی آشنا بود نیز همراه وی بود. آنها پس از هر جلسه با سه عضو محلی دیگر مشورت میکردند، که یکی از آنان رفیق قدیمی ما دکتر استپانیان بود. مجلس در آن زمان وضعی متزلزل داشت. آزادیخواهان به دنبال ترورهای انجام شده به وحشت افتاده بودند. شاه نیز روزهای سهمگین و بحرانی را میگذراند. اشخاصی که از سوی ایرانیان در جلسات شرکت میکردند عبارت بودند از: وثوقالدوله؛ نایب رئیس مجلس، مستشارالدوله؛ نماینده تبریز در مجلس، حاج امینالضرب؛ نماینده بازرگانان تهران، که ثروتمندترین شخص ایران و منبع مالی مشروطه خواهان بود، حاج معینالتجار که او نیز از ثروتمندان کشور بود و همراه حاج امینالضرب مخارج جنبش انقلابی را تأمین میکرد، حاج میرزا ابراهیم آقا؛ نماینده تبریز و از سران انجمنهای انقلابی، و آقا سید [حسن] تقی زاده سخنورترین و بانفوذترین عضو مجلس. تقریبا همه آنها زبان فرانسه میدانستند. این گروه از اقشار گوناگون مجلس تشکیل شده بود و هسته معتبری بود که جنبش آزادیخواهی را هدایت میکرد. ارجمندترین رهبران روحانی تهران، یعنی دو مجتهد معروف، آقا سید عبد اله [بهبهانی] و سید محمد [طباطبایی] که ارکان مشروطیت بودند نیز با آنان بودند. از سوی حزب داشناکسوتیون نیز رستوم و هوسپ میرزایان در مذاکرات شرکت میکردند.
در طول پنج جلسهای که در ژانویه ۱۹۰۸م. برگزار شد مسائل مهمی به بررسی گذاشته شد. محتوای آنها در گزارش مفصل رستوم آمده و اسناد فرانسوی آن نیز ضمیمه شده است. این اسناد اگرچه برای تاریخ حزب داشناکسوتیون بسیار جالب است، اما در این جا بهناچار از آن چشم میپوشیم؛ تنها خلاصهای از آن خواهیم آورد. دستور جلسات چنین بود: ۱- روند طبیعی مشروطیت تا چه اندازه در برابر توطئههای بعدی شاه تأمین شده است. ۲- آیا آنها امیدوار هستند که قشون تُرک، خاک ایران را تخلیه خواهد کرد. ۳- ما چه کمکی میتوانیم بدهیم و آنها چه گونه میتوانند به ما کمک کنند.
طرف ایرانی چنین پاسخ داد: ۱- شاه تنها میتواند روند جنبش آزادیخواهی را کند سازد، اما نمیتواند آن را نابود کند. ۲- اگر دولت ترکیه آشکارا از تخلیه مناطق اشغالی خودداری کند شروع جنگ اجتناب ناپذیر خواهد بود. ۳- داشناکسوتیون میتواند کمکهای سترگی به ایرانیان آزادیخواه انجام دهد و با ارتباطاتی که دارد از دادخواهی ایران جوان در اروپا، بخصوص فرانسه، حمایت کند؛ جایی که شاید امکان عقد یک قرارداد دریافت وام وجود داشته باشد. (از منابع دیگر شنیدیم که فرانسه از پرداخت پول به ایران بدون توافق روسیه خودداری میکند، زیرا ایران مبلغ ۳۰ میلیون به روسیه بدهکار بود).
مشروطه خواهان ایرانی همچنین از حزب داشناکسوتیون میخواستند که یکی دو افسر باتجربه و چند کارشناس دیگر در اختیار آنها قرار دهد تا در هنگام جنگ بتوانند از آنها برای ساخت بمب استفاده کنند. ایرانیان نیز متعهد میشدند که حقوق ملی ارمنیان را که آنها در رژیم استبدادی پیشین نیز داشتند افزایش دهند. و سرانجام وعده میدادند که زمینهای زراعی «خالصه» (درباری) در سلماس و نواحی پیرامون را به پناهندگان ارمنی اختصاص دهند.
جلسات در محیطی گرم و دوستانه برگزار شد. دوستان ایرانی به ما قول میدادند که ۱- نقل و انتقال نیروهای ما به درون ایران تأمین و تسهیل شود. ۲- ارسال سلاح و مهمات ما از خارج به ایران تسهیل گردد. این موارد برای تأمین امنیت مردم ما [ارمنیان] بسیار مهم بود. همچنین قول دادند برای تبلیغ وحدت میان ارمنیان و ترکان در ترکیه و قفقاز به ما کمک کنند و اگر لازم باشد شخص ویژهای (یک مبلّغ ایرانی آزادیخواه) به استانبول بفرستند تا میان ما و مشروطه خواهان ایرانی که میتوانستند ما را در تبلیغ این وحدت نظر کمک کنند، ارتباط برقرار کند.
رستوم و رفقا قول دادند که بوروی غربی حزب داشناکسوتیون از ارتباطات خود با محافل ارمنیگرای اروپا، بخصوص فرانسه، در جهت دادخواهی ایران استفاده کند و نیز مطالبی در اختیار جراید غربی بگذارد؛ و این چیزی بود که بدون درخواست دوستان ایرانی نیز میبایست انجام می دادیم.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.