ارسالها: 23330
#601
Posted: 12 Sep 2014 00:39
تاریخ فتوحات نادر تا تاج گذاری، به قلم تاریخنگار ارمنی
آبراهام یِرِوانتسی (ایروانی) از مورخان ارمنی سده ۱۸میلادی است. از وی اثری برجای مانده است به نام تاریخ پادشاه پارسی، که عمدتاً به رویدادهای سالهای پایانی ایران صفوی تا به پادشاهی نشستن نادرشاه میپردازد و رویدادهای مهم روابط و مناسبات ایران، عثمانی و افغانها را در این دوره شرح میدهد. این رویدادها با حمله افغانها و سقوط اصفهان آغاز، و با یورش عثمانی به ارمنستان شرقی (بخش ایرانی)، فتح ایروان، و سپس ظهور نادر ملقب به طهماسب قلی خان و پیروزیهای درخشان وی بر افغانها و عثمانی و برقراری دوباره حاکمیت ایران بر مناطق از دست رفته ادامه مییابد. کتاب تاریخ پادشاه پارسی که در واقع تاریخ نادرشاه است با تاج گذاری نادرشاه به پایان میرسد.
از زندگی آبراهام ایروانی آگاهی اندکی در دست است. او در انجامه یا یادگارنامه ی کتاب که با خط خود به یادگار گذاشته، خود را آبراهام پسر اوهانس، اهل ایروان مینامد. و نیز میگوید سالها در میان عثمانیها و پارسیها زندگی کرده و رویدادهای سالهای ۱۷۲۴م. تا ۱۷۳۴م. را به چشم خود دیده و با دست خود نگاشته است. سبک نگارش او که به زبان گفتاری یا عامیانه ارمنیان ارمنستان شرقی آن زمان نوشته شده و دور از نثر روان ادبی ارمنی کهن (به ارمنی: گرابار) است نشان میدهد به طبقه روحانی یا اشراف و نجیب زادگان تعلق نداشته است. آبراهام در کتاب خود اصطلاحات نظامی بسیاری که در ارتش عثمانی و ایران کاربرد داشته به کار میبرد، از جمله بیرق، بیرقدار، توپ، ینی چری، قول (غلام)، جبهچی، لاغمچی، سردن کچدی، دال قلیج، زنبورکچی، ایشیک آقاسی، قورچی باشی، مطریس، یوزباشی، چرخ فلک و غیره، و این گویای شناخت نزدیک وی از تقسیمات لشکری و امور نظامی است. با جمع بندی این مطالب میتوان گمان برد که او یک نظامی بوده، یا کسی که با ارتش و جنگ سر و کار داشته است؛ و شاید بازرگانی که در کار تدارکات ارتش شرکت داشته و با آن داد و ستد میکرده است.
آبراهام در بخش اول کتاب، از حمله محمود افغان به اصفهان، تسلیم شاه سلطان حسین و گریز یکی از پسران وی به نام طهماسب از دست افغانها، رفتن وی به تبریز و گردآوری قشون برای جنگ با افغانها سخن میگوید. قشون طهماسب به فرماندهی فریدون خان به اصفهان تاخت و با افغانها جنگید، اما شکست خورد و سراسر از دم تیغ گذشت. فریدون خان با پانصد سرباز به تبریز نزد طهماسب گریخت.
بخشهای دوم تا پنجم کتاب دارای گزارشهایی منحصر به فرد از تصرف قلعه ایروان به دست عثمانی است. آبراهام مینویسد که عثمانیها پس از تصرف تفلیس به سوی ایروان به حرکت درآمدند و در نزدیکی ایروان روستای بزرگ کاربی را محاصره کردند. ساکنان روستا به مقاومت برخاستند و از خان ایروان درخواست کمک کردند، اما چون کمکی دریافت نشد سرانجام پس از چهل روز مقاومت تسلیم شدند. قشون عثمانی به فرماندهی عبد ا لله پاشا کوپراوغلی، به ایروان رسید و قلعه شهر را محاصره کرد. عثمانیها خواستار تسلیم شهر شدند، اما حاکم ایرانی شهر به نام مهرعلی خان درخواست را رد کرده همراه قشون نگهبان و ساکنان ارمنی شهر به دفاع از شهر برخاستند و با نبردی حماسی که آبراهام یروانتسی آن را با جزئیات بسیار نقل میکند از ورود سربازان عثمانی به شهر جلوگیری کردند. اما شمار مدافعان شهر روز به روز کاهش مییافت و از سوی دیگر به قشون عثمانی نیز نیروهای تازه نفس افزوده میشد. شهر در ۷ ژوئن ۱۷۲۴ سقوط کرد، اما ارگ شهر هنوز تسلیم نشده بود، تا آن که بنا به درخواست مهرعلی خان، حاکم ایروان، آستوازادور کاتولیکوس ارمنیان وساطت کرد و پس از مذاکراتی چند با عبداله پاشا، ارگ شهر نیز تسلیم شد. بنا به قولی که عبداله پاشا داده بود مهرعلی خان آزاد شد و به ایران بازگشت، اما سه تن از بزرگان ایرانی را در جوالی فروکرده به رود زنگی (هرازدان کنونی) انداختند. ایروان سرانجام پس از شصت روز مقاومت، در ۲۰ اگوست ۱۷۲۴م. کاملا به دست عثمانی افتاد.
قشون عثمانی سپس به پیشروی ادامه دادند و شهرهای خوی، تبریز و همدان را تصرف کردند(بخش۸ ـ۶ کتاب). افغانها که اصفهان را در تصرف داشتند برای جلوگیری از پیشروی عثمانی به رویارویی میشتابند و در جنگی که روی میدهد عثمانی شکست میخورد و تن به صلح میدهد (بخش۹). در بخش دهم، آبراهام به طهماسب قلی خان (نادرشاه افشار آینده) و جنگهای وی با افغانها و پیروزی بر زلال خان و ملازعفران و تصرف شهرهای شیراز، یزد، دزفول و شوشتر میپردازد و سرکوب بیرحمانه شورشیان بختیاری را شرح میدهد. نادر پس از این پیروزیها برای تصرف همدان به آن سو میرود. همدان در دست عبدالرحمان پاشا، حاکم عثمانی، بوده که با نزدیک شدن طهماسب قلی خان شبانه از آن جا گریخته و شهر را تسلیم میکند.
نادر پس از آن تبریز را از دست عثمانی خارج کرد (بخش ۱۲) و سپس به شرق کشور رفت تا هرات را از افغانها بازپس گیرد. او طی محاصرهای طولانی هرات را به تسلیم واداشت و تصرف کرد (بخش۱۳). در آن زمان شاه طهماسب در اصفهان مستقر بود و علی رغم هشدارهای نادر که بدون اجازه وی با عثمانی نجنگد و صبر کند که او از شرق کشور برسد، شاه طهماسب که خواستار اظهار وجود بود گوش نداد و برای جنگ با عثمانی از اصفهان بیرون آمد. در حوالی همدان با آنان جنگید و شکست خورد و دوباره به اصفهان گریخت (بخش۱۴). نادر که از این موضوع سخت برآشفته بود به اصفهان بازگشت و در این فکر بود که طهماسب را به گونهای از سر راه بردارد. او با رسیدن به شاه طهماسب بار دیگر به وی ابراز فرمانبرداری نمود و روابط صمیمانهتری با وی برقرار کرد تا بتواند او را به دام انداخته از تخت پادشاهی براندازد. روزی مجلس جشنی برگزار کرد و شاه طهماسب را به بزم و شراب خواری دعوت کرد. و در حالی که شاه کاملا سرمست بود وی را دستگیر کرد، سپس موضوع شراب خواری و بیلیاقتی شاه طهماسب را با بزرگان دربار صفوی در میان گذاشت و او را خلع کرد و فرزند شش ماهه وی به نام عباس را به پادشاهی نشاند (بخش۱۵).
آبراهام ایروانی در بخشهای بعدی کتاب از شورش دوباره بختیاریها و سرکوب آنان مینویسد. نادر پس از سرکوب شورشها به بغداد لشکرکشی میکند و آن را در محاصره میگیرد. در جنگی که در میگیرد به علت خطای استراتژیکی نادر و دور ماندن از رودخانه، قشون وی دچار تشنگی شده و در اثر ضربات توپخانه عثمانی پراکنده میشود. نادر پس از این شکست نیروهایش را دوباره در همدان گرد میآورد و پس از چند لشکرکشی و جنگ برای حمله به قفقاز آماده میشود.
حمله نادر به قفقاز جنوبی موفقیت آمیز بود. او شروان، شماخی، گنجه، ایروان، تفلیس و دیگر نقاط آن خطه را از دست عثمانی تصرف کرد و لزگیها را نیز شکست داد و آرام کرد.
نادر با تصرف این مناطق روی به قارص نهاد و با قشون انبوه عثمانی به فرماندهی کوپراوغلی عبداله پاشا روبه رو شد. آبرهام ایروانی قشون عثمانی را ۳۰۰ هزار و قشون ایران را ۷۵ هزار تن مینویسد. نادر با استفاده از تاکتیک فرار، قوای عثمانی را از استحکامات بیرون کشید و با حملهای سهمگین آنها را سراسر در هم کوبید. عبداله پاشا به دست قوای ایران افتاد و سپس کشته شد. نادر برای وی مقبرهای زیبا ساخت و او را دفن کرد (بخش۲۱).
بخش پایانی کتاب، به قوریلتای مغان اشاره دارد که آبراهام به اشتباه آن را دامغان مینویسد. در این اجلاس همه بزرگان و امیران کشور گرد آمدند و نادر در سخنرانی خود به آنان چنین گفت: «میدانید شما را برای چه خواندهام؟ از مدتها پیش تا این تاریخ به خاطر شما شمشیر میزنم، دشمن شما را شکست دادهام، افغانی و عثمانی و مسکوی را سراسر گریزان و کشتار و نابود کردهام. اکنون پادشاهی بر خود بگمارید». فضای حاکم بر اجلاس چنان بود که همگان از روی ترس رأی به پادشاهی نادر دادند و او از سوی بزرگان به پادشاهی ایران نشست (بخش ۲۱).
تاریخ پادشاه پارسی منبعی مستقل است برای پژوهش و بررسی رویدادهای پیشگفته. نثر کتاب، داستان گونه است و گویی مورخ برای خوانندگان خود قصه تعریف میکند. اما در عین حال اطلاعات تاریخی دقیق و ارزشمندی در آن گنجانده شده که به این اثر ارزش تاریخی میدهد. نکته دیگری که در این اثر به چشم میخورد وجود کلمات فارسی، عربی و ترکی است که برخی از آن ها بسیار دشوارفهم و مهجورند. افزون بر اصطلاحات نظامی و اداری پیشگفته، کلماتی چون جوال، ساعت، چادر، سیلی، سکه، لوطی، گلوله، حضرت یونس، سیلاب، وعده، عزّت، مهلت، مطیع و غیره از جمله کلماتی هستند که از زبان های دیگر به زبان گفتاری ارمنیان ایروان، و از این طریق به کتاب تاریخ پادشاه پارسی راه یافتهاند. وجود این کلمات بیگمان بدان سبب است که بخشهای شرقی و غربی ارمنستان چندین سده در ترکیب حکومتهای عربی زبان، فارسی زبان، ترکی زبان و غیره جای داشته است.
آبراهام ایروانی در نوشتن این اثر چندان کوششی برای زیباسازی و بلاغت نثر خود نکرده است، زیرا هدف وی شرح رویدادهای تاریخی بوده است. او چندان علاقهای به ظاهر و انشای ادیبانه نشان نمیدهد، در عوض، علاقه عجیبی به آوردن آمار و ارقام، از جمله شمار لشکریان و تعداد روزهای محاصره و غیره، جایگاه دقیق رویدادها، مسیر حرکت لشکرها و غیره دارد. وجود نامهای قدیمی اماکن ایران نیز جالب است. در قطعه زیر که مربوط به رفتن سفیر افغانها به دربار عثمانی است میتوان این موارد را یکجا دید: «ایلچی که نامش محمدخان بلوچ بود رفت و به همدان رسید. در همدان قرامصطفی پاشا این ایلچی را عزّت و احترامی خوب گذاشت و ده روز نگاه داشت. ده روز بعد ایلچی از همدان برخاست، رهسپار شد و به جایی به نام زعفران رفت. از زعفران برخاست و به اسدآباد آمد؛ از آنجا به کنگاور، از کنگاور به صحنه، از صحنه به بیستون، از بیستون به کرمانشاه، از کرمانشاه به مایدشت، و از آنجا به هارونآباد آمد. پس از هارونآباد به کرند آمد. از کرند به طاق کسری، و از آنجا به زهاب آمد. خلاصه، از همدان تا بغداد هجده روز راه است» (بخش ۹). مورخ ما در چند جا نام قدیمی شهرها را میآورد، مثلاً سنندج را سنه، بروجرد را ولوگرد و اسلام آباد را هارون آباد مینامد.
کتاب آبراهام ایروانی دارای دو نسخه متمایز است: یکی نسخه اصلی است به نام تاریخ پادشاه پارسی که به دست وی نگاشته شده و شرح آن در بالا آمد. از نسخه اصلی، دو دستنویس موجود است که اکنون در کتابخانه انجمن روحانی مخیتاریان در شهر ونیز نگاهداری میشود. دیگری بازنویسی نسخه اصلی به دست ماتئوس گاراگاشیان از روحانیون عضو آن انجمن است. این بازنویسی و ویرایش، در نیمه دوم سده ۱۸م. انجام شده و با نام تاریخ جنگها شناخته شده است. تاریخ جنگها در سال ۱۹۲۸م. به ارمنستان شوروی ارسال شد و نخستین بار در سال ۱۹۳۸م. در ایروان به چاپ رسید۱. یک سال بعد، در سال ۱۹۳۹م.، به زبان روسی ترجمه و در ایروان چاپ شد۲. ترجمه انگلیسی آن در سال ۱۹۹۹م. به دست دکتر گئورگ بورنوتیان، استاد مطالعات خاورمیانه در کالج آیونای نیویورک، منتشر شد۳ . متن ارمنی تصحیح شده هر دو نسخه ی آبراهام ایروانی و گاراگاشیان در سال ۱۹۷۷م. به صورت یک کتاب در ونیز به چاپ رسید۴.
یکی از ویژگیهای نسخه گاراگاشیان زبان ادبی و روان آن است. گاراگاشیان در جای جای کتاب برای درک بهتر خوانندگان مطالبی افزوده و کل کتاب را به بیست و یک بخش قسمت کرده و برای هر بخش عنوانی گذاشته است. از آن جا که این نسخه به زبان ارمنی نوشتاری آن دوره (گرابار) نوشته شده برای همگان قابل فهم بوده و مقبولیت بیشتری دارد. این نسخه فاقد آشفتگیها و تکرارهای متن اصلی است و مطالب آن از انسجام بیشتری دارد. گاراگاشیان برخی قطعات ثقیل متن آبراهام ایروانی را نیز ناسودمند دانسته و حذف کرده است. به هر حال، این دستکاریها با وجود اثرات مثبتی که داشته، در اصالت نوشته آبراهام ایروانی تا اندازهای خلل وارد کرده است.
تاریخ پادشاه پارسی توسط نگارنده این سطور به زبان فارسی ترجمه شده که پس از طی مراحل قانونی به چاپ خواهد رسید.
- Աբրահամ Երևանցի, Պատմութիւն պատերազմացն ۱۷۲۱ـ۱۷۳۶ թ., պատ. խմբագիր, պրոֆ. Ս. Վ. Տեր-Ավետիսյան, Երևան, ۱۹۳۸
- Абраам Ереванци, История войн ۱۷۲۱-۱۷۳۶ гг, ответ, редактор д-р С. В. Тер-Аветисян, примечания, и указатель составил Ас. Шахназарян, Ереван, ۱۹۳۹٫
- Abraham of Erevan, History of the Wars (1721ـ ۱۷۳۸), translated and annotated by George A.Bournoutian (Costa Mesa, CA: Mazda, 1999)
- Աբրահամ Երևանցի, Պատմութիւն պատերազմացն ۱۷۲۱ـ۱۷۳۶ թուի, Յառաջաբան, բնագիր, խմբագիր օրինակ և ծանոթութիւններ, հրատարակեց հ. Սահակ.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#602
Posted: 12 Sep 2014 00:43
جنبش ۱۹۸۸ ارمنستان
بیستوپنج سال پیش، زمانی که اتحاد جمهوریهای شوروی، یکی از دو ابر قدرت زمان، درگیر بحرانی بود که در تاریخ به نام گلاسنوست و پرسترویکا ثبت شد و در نهایت به فروپاشی امپراتوری شوروی انجامید، در ارمنستان هم حرکتی آغاز شد که ابعاد گوناگون آن همچنان نیازمند بررسی است.
این جنبش که ابتدا حرکتی بود برای جدایی منطقه قرهباغ از جمهوری آذربایجان شوروی و پیوستن آن به جمهوری ارمنستان شوروی (همه در چارچوب اتحاد جمهوریهای شوروی) به تدریج ابعاد گستردهتری پیدا کرد، خواهان استقلال ارمنستان شد و در نهایت با پیروزی آن، جمهوری ارمنستان امروز پا به هستی نهاد. این جنبش امّا جنبش دموکراسیخواهی نیز بود. اصولاً هر جنبشی علیه امپراتوری شوروی که بر اقتصاد برنامهریزی شده دولتی و سیاست تکحزبی متکی بود، نمیتوانست جز این باشد. لیبرالیزم اقتصادی، بازار آزاد و سیاست چندحزبی و پارلمانی، به طور خودکار جزئی از ایدئولوژی همه این جنبشها میشد. جنبش قرهباغ نیز که توسط «کمیته قره باغ» هدایت میشد، به همین سالن جنبشی ملّی، استقلالطلب و دموکراسیخواه بود.
گسترش سریع جنبش در طول کمتر از یک سال و حضور پرشمار مردم در میدانها و خیابانهای شهر ایروان برای رهبران جنبش نیز حیرتانگیز بود. صدها هزار نفر با خیابانها میآمدند تا بدون ترس از نیروهای نظامی حکومت ــ که دیگر پشمشان ریخته بود ــ عقدهها و کینههای سالیان دراز را فریاد بزنند. اینها روزها خوش حرکت بود که مردم و رهبران سیاسی از آن به نیکی یاد میکنند و همه از همبستگی مردم و رهبران با یکدیگر سخن میگویند.
در «کمیته قره باغ» که رهبری جنبش را به عهده داشت چهرههای شاخصی حضور داشتند مانند لئون تر پطروسیان که بعد از استقلال به عنوان رئیس جمهور ارمنستان برگزیده شد. وازگن مانوکیان نیز عضو کمیته قرهباغ بود و به قولی او تر پطروسیان را به عضویت در این کمیته دعوت کرد. مانوکیان در سال ۱۹۹۶ رقیب تر پطروسیان در انتخابات ریاست جمهوری بود و چون هوادارانش در اعتراض به نتایج انتخابات به خیابانها ریختند، تر پطروسیان نیروهای نظامی را در میادین شهر مستقر کرد. دیگر عضو کمیته قرهباغ، وانو سیرادقیان، از نزدیکان تر پطروسیان، بعدها محاکمه و محکوم شد و اکنون فراری است. نائیری هونانیان که رهبری گروه مسلحی را به عهده داشت که در سال ۱۹۹۹ به مجلس ملّی ارمنستان ریختند و نخست وزیر وقت و چند تن دیگر از دولتمردان را کشتند، از فعالان جنبش دانشجوایی جنبش قرهباغ بود. روبرت کوچاریان، دومین رئیس جمهور ارمنستان نیز از رهبران جنبش در استپاناکرت (پایتخت قرهباغ) بود.
در یک کلام سراسر تاریخ بیستوپنج ساله ارمنستان مستقل را کسانی رقم زدهاند که در جنبش ۱۹۸۸ آبدیده شدند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#603
Posted: 12 Sep 2014 00:46
ادبیات عاشقهای ارمنی اصفهان
ارمنیان در حوالی قرن دهم هجری/ هفدهم میلادی به ادبیات عاشقی روی آوردند. اما موضوع جالب توجه آن است که اولین نمونههای شعر عاشقی، در نواحی ارمنینشین خارج از سرزمین ارمنستان و بدون شک، تحت تأثیر عاشقهای ترک زبان به وجود آمدند. تا به امروز، محققان ارمنی در این موضوع اتفاق نظر دارند که ادبیات عاشقی ارمنی ابتدا در جلفای اصفهان و بلافاصله بعد از کوچ ارمنیان از جلفای ارس به این ناحیه (۱۶۰۴ـ۱۶۰۶ میلادی) به وجود آمد و متعاقباً، در سایر مناطق ارمنینشین از قبیل گرجستان، آسیای میانه و ترکیه عثمانی گسترش یافت. این نظریه بیشتر بر اساس آثار مکتوبِ به جای مانده از عاشقهای جلفا شکل گرفته، در حالی که به احتمال زیاد قبل از آنان نیز این هنر به طور شفاهی بین ارمنیان قفقاز وجود داشته و از همان ناحیه به جلفای اصفهان آورده شده. لازم به ذکر است که این هنر علاوه بر جلفا در میان روستانشینان ارمنی نواحی چهارمحال و بختیاری، فریدَن و اراک نیز رواج داشته و آثار مکتوب متعددی از عاشقهای این نواحی در دست است که در ادامهی مطلب و در حد مجال مقاله به معرفی آنان خواهیم پرداخت.
عاشقها چهرههایی مردمی بودند و در میان اقشار مختلف محبوبیت عام داشتند، و در شهرها و روستاها مورد استقبال عموم قرار میگرفتند. آنان در مکانهای اجتماعی و مراسم و جشنها و شادمانیهای مردم اعم از عروسی، اعیاد، مراسم مربوط به زیارت و غیره حضور مییافتند و با داستانها و ترانههای خود به این مراسم گرمی و رونق خاص میبخشیدند، چندان که کم تر مجلس جشن و سروری بدون حضور و بزمآرایی آنان برگزار میشد. عاشقهای طراز اول نیز به دربار سلاطین و حکام زمانه دعوت میشدند و در جنگها و لشکرکشیها به همراه سپاه سفر میکردند.
این اقبال همگانی، از طرفی به تنوع وزنها و قالبهای شعر و موسیقی مربوط می شد و از طرف دیگر شاید بیشتر به مضمونها و محتوای این اشعار که اگرچه اغلب سنتی و تکراری بودند و از استاد به شاگرد و از نسلی به نسلی دیگر منتقل میشدند، عمیقترین غمها و شادیهای مردم را بیان میکردند و به آمال و آرزوهای سرکوفتهی آنان پاسخی تسلیبخش میدادند. محبوبیت عاشقها عمدتاً از حد و مرز بزم و هنر فراتر میرفت و مردم آنان را همچون پیشوایان دینی و اخلاقی و نیز رهبران عدالتخواه اجتماعی و زبانِ گویای مظلومان و ستمدیدگان ارج مینهادند. محبوبیت داستانهای حماسی ـ عشقیِ عاشق غریب، کور اوغلی، اصلی و کرم، که قهرمان اصلی آنها یک عاشق ترانهسرا و در عین حال عصیان گر و مبارز راه عدالت است، همین واقعیت را بیان میکند. این داستانها، که در حدود سدههای شانزدهم و هفدهم در آذربایجان ساخته شدهاند و منعکس کننده مبارزات مردمی علیه ظلم و ستم سلاطین و خوانین و به ویژه سلاطین عثمانی هستند، در میان ارمنیان نیز محبوبیت عام داشتند و عاشقهای ارمنی این داستانها را به روایت ارمنی یا ترکی یا به هر دو زبان برای شنوندگان ارمنی باز میگفتند، به این شکل که بخشهای روایی و نثرگونه داستان را به زبان ارمنی نقل میکردند و ترانهها را با ساز و آواز به زبان ترکی میخواندند.
محبوبیت قهرمانان این داستانها به اندازهای بود که هر یک از اقوام ترک و ارمنی، اصل و نسب آنان را به خود نسبت میدادند، یا عاشق را همکیش خود و معشوق را از قوم دیگر معرفی میکردند. سرایندگان ارمنی اکثراً تخلصهای ترکی یا فارسی از قبیل اوغلی، غول، مسکین و غیره را بر میگزیدند و اشعار و ترانههایشان را اغلب به بیش از یک زبان میسرودند. عاشقهای ارمنی برای حرفه خود مقام تقدّس قائل بودند، چنان که داوطلب این حرفه بعد از طی دوران آموزش نزد استاد، باید به زیارت صومعه گارابت مقدس واقع در ناحیه موش ترکیه عثمانی میرفت تا از جانب آن قدیس، که حامی مبارزان راه حق و عاشقان و سرایندگان بود، عنوان عاشقی و رخصتِ پرداختن به این حرفه مقدس را دریافت کند.
علاوه بر داستانهای حماسی ـ عشقی، عاشقهای ارمنی اشعار و ترانههای متنوعی با مضامین مذهبی، عاشقانه، اخلاقی، اجتماعی، تاریخی، مراسم عروسی، مدح، هجو، طنز، مباحثه، معما و غیره نیز میسرودند. در اشعار مذهبی، عموماً مطالب کتاب مقدس، اعم از عهد قدیم و عهد جدید، به نظم کشیده میشد و یا اشعاری در مدح قدیسان کلیسای ارمنی سروده میشد. عاشقها سعی میکردند در این اشعار، مطالب مذهبی که کلیسای رسمی به زبان قدیم ارمنی (گرابار) ارائه میکرد را به زبانی نسبتاً سادهتر به مخاطبان خود، که عمدتاً مردم عامی و از نعمت خواندن و نوشتن محروم بودند، منتقل سازند. نوعی از اشعار مذهبی اشعاری بود که طی آن گوینده دست دعا به سوی پروردگار بلند و برای گناهانش طلب بخشش میکرد.
در شعرهای عاشقانه، مدح زیباییهای معشوق، درد هجران و لذت وصل، وفاداری و بیوفایی با زبانی ساده و به شیوه و سیاق ترانههای مردمی بیان میشد. این ترانهها عموماً حال و هوایی کاملاً دنیوی داشتند و از هر نوع تعبیر عرفانی مبرّا بودند، و به همین علت عاشقها اغلب لازم میدیدند ـ در بند آخر هر شعر و یا به کلی خارج از متن اصلی ـ طلب استغفار کنند.
جنگ، خونریزی، قتل و غارت، ویرانی، و زورگویی سلاطین و حکام خودکامه موضوعات اشعار تاریخی بودند و در این اشعار عاشقها مرثیهسرای مردم بیدفاع و زندگی پر از محرومیت و فلاکت آنان میشدند.
نه فقط فجایع تاریخی، بلکه قهر طبیعت، خشکسالی و قحطی نیز در شعر عاشقهای ارمنی ایران انعکاس گسترده داشت. یکی از بهترین نمونههای این گونه اشعار را در آثار به جای مانده از باقر اوغلی، از عاشقهای جلفای اصفهان در سده هجدهم، باز مییابیم که وقایع مربوط به قدرت گرفتن نادرشاه و مصایبی که از جانب وی به اهالی جلفای اصفهان تحمیل شده را روایت میکند. باقر اوغلی بنا بر اعتقادات مذهبی خود تمامی ظلم و ستمی که از جناب حکام زمانه بر مردم اعمال میشد را نتیجهی ازدیاد گناهان خودِ مردم و خشم و مکافات پروردگار می دانست و در عین حال، تنها راه رهایی را لطف و رحمت الهی:
تو بزرگی و رحمت تو بی پایان است
خداوندا، هر دم خواهانِ خیری.
گناهان ما فزونی گرفته و ما را به چنگ ظالم انداخته
تو ما را رهایی بخش.
هر بیچارهای را راه و چاره تویی.
از این پس توبه کنیم و از نحسی رها شویم
رحم کن و ما را به نور خود روشنی بخش.
نه فقط جلفا که تمامی عالم گرفتار این ستم است.
در اشعار اخلاقی، سراینده مخاطبان خود را به پیروی از احکام مذهبی، رعایت آداب معاشرت و حفظ حرمت انسانی و محبت نسبت به همنوعان دعوت میکند. شعر زیر نمونهای است از پند و اندرزهای غول هوهانس، عاشق جلفاییِ قرن هجدهم و نوزدهم:
قلبت را پاک نگه دار، دل و جانت را در راه دوست فدا کن
ارمنی باشی یا ترک[۱] زندگیات را فدایش کن
هر کسی در این جهان نیت پاک داشته باشد
البته که شرّی برای او نیست
او با کردار نیک، روحش را منوّر میسازد
و در آخرت چراغ آسمان بر او روشن خواهد شد.
اشعاری که به شکل مباحثه سروده میشدند مسایل اخلاقی و اجتماعی را به صورت تمثیلی مطرح میکردند. عناوین برخی از این اشعار، خود گویای ساختار چنین ترانههایی است: جان و تن، آسمان و زمین، گوسفند و درخت مو، آسیاب و حمام، گاو نر و اسب، و غیره. در این گونه ترانهها، هر یک از دو طرف به مدح خود و ذم طرف مقابل میپردازد و در نهایت و البته به تصمیم سراینده، آن که دارندهی ارزشهای انسانی و معنوی بیشتری است در مباحثه پیروز میشود و طرف مقابل نیز به این برتری اعتراف میکند و سر تعظیم و تسلیم فرود میآورد. مثلا در ترانهی گاو نر و اسب، از ترانههای کشیش گارابِت متخلص به عاشیق اوهان اوغلی از ناحیه فریدن اصفهان در سده نوزدهم، گاو نر نماینده طبقه کشاورز و اسب، نمایندهی خوانین و حکام است و سراینده طی مناظره، گاو نر را به پیروزی میرساند:
اسب گفت:
بزرگان مرا عزیز میدارند
با پارچههای ابریشمی زینتم میدهند
سیم و زر و جواهر به گردنم میآویزند
برای تیمارم شال ترمه دارم.
گاو نر گفت: ای بیکاره، زر و زیورت پوچ است
اگر من کار نکنم، وجود تو هیچ است
کار من عالمگیر است
شخم میزنم و میکارم، گندم و خرمن دارم.
ترانههای عروسی، در مدح داماد و عروس و آرزوی محبت و خوشبختی برای آنان و نیز در مدح و توصیف سفرهی رنگین عروسی سروده میشد، و حتی گاهی اتفاق میافتاد که عاشق را برای رفع اختلافات و آشتی دو طرف دعوت میکردند تا با ترانههای خود دل سنگ معشوق را نرم و وی را به وصلتی چه بسا ناخواسته راضی کند.
ترانههای هجوآمیز نیز با همان ساختار مقابله با اضداد سروده میشدند با این تفاوت که در اینجا سراینده به جای نقل قول مستق، خودش آنان را توصیف میکرد، و از این که ضد ارزش سعی دارد جای ارزش را اشغال کند و به قول حافظ خَذَف بازار لعل را میشکند اظهار تعجب و تأثر میکرد. هارتون اوغلی، عاشق چهار محال و بختیاری سده نوزدهم، یکی از اشعار خود را چنین آغاز میکند:
از کار دنیا سخت در تعجبم،
این چه دنیایی شده است؟
کلوخ از سنگ نمیترسد
خرمهره گوهر شده است
و غول هوهانس در مقابلهی کلاغ و باز، ماسه و مروارید و غیره میگوید:
هرچه بیشتر فکر میکنم
دلم آزردهتر میشود
آخر من چهگونه ابریشم را با کنف بتابم؟
در نوع دیگری از شعر، سراینده با سخنانی خلاف آمد به هجو خود بر میخیزد و موجبات تفریح و انبساط خاطر شنونده را فراهم میکند. ترانه بزغاله از آثار عاشق هارتون اوغلی، نمونه خوبی از این نوع است:
آی آقایان بزغالهای داشتم ر بود
یک پستانش کور بود، آن یکی اصلاً شیر نداشت
تنش کچل بود، پوستش زرنگار
یک پایش چلاق بود، کت و دست نداشت
در این ترانهها، سراینده طبع خود را نه تنها در مقابلهی اضداد بلکه در آوردن گزارههای خلاف منطق میآزماید:
من امیر اوغلیام، شب و روز زحمت میکشم
روزی من فراوان است، محتاج یک لقمه نانم
من کوزهگرم، جواهرات را خوب میشناسم
ساربان که نیستم تا برای تو نعل طلایی بسازم
از سنتهای ادبیات عاشقها، هنرنمایی و مجادله آنها با یکدیگر در حضور شنوندگان است. در این مجالس هر دو طرف سعی دارند معماهایی طرح کنند و معماهای طرح شده توسط طرف مقابل را فیالبداهه پاسخ گویند. این رویارویی عموماً به تقاضای طرف مدعی صورت میگیرد و در پایان، طرف مغلوب، ساز خود را به برندهی مسابقه تقدیم میکند. این مجالس نمایشی بسیار مورد توجه عامه مردم بود و آنان داستانهایی مبالغهآمیز در مدح عاشق محبوب خود میساختند که در اغلب آنها نام قهرمان اصلی فراموش شده و داستان به بیش از یک عاشق نامی منسوب شده است.
از جالبترین جنبههای شعر عاشقها برخورد ویژه آنان با مسأله زبان است. عاشقهای ارمنی عموماً علاوه بر زبان ارمنی به زبانهای ترکی، فارسی و گرجی نیز شعر میسرودند، هنر خود را در محافل غیر ارمنی نیز عرضه میداشتند و با عاشقهای زبانهای دیگر به بحث و مجادله مینشستند.
و اما زبان اشعار ارمنی آنان، آمیزهای بسیار جالب از گویشهای محلی اعم از جلفایی، چهارمحالی، فریدنی، تفلیسی و اسلامبولی و زبانهای ترکی، فارسی و گرجستانی است. آنها در واقع زبان محاوره و روزمره زادگاه خود را به منظور ارتباط هرچه نزدیکتر با مردم برای سرودن شعر و ترانه انتخاب میکردند، اگرچه برخی از آنان به زبان کتابت قدیم ارمنی، گرابار، نیز که زبان متون مقدس ارمنی است آشنایی داشتند و اغلب در هنگام سرودن اشعار مذهبی این زبان را بر میگزیدند.
این امر از نظر تاریخ تحول زبان ادبی ارمنی اهمیت بسیار دارد و مورّخان زبان ارمنی، زبان عاشقها و برخی متون مکاتبهای و وقایعنگاری ارمنیان اصفهان را سرآغاز زبان ادبی جدید ارمنی، آشخارابار، میدانند.
خاچاطور آبوویان (۱۸۰۹ــ ۱۸۴۸م.)، پایهگذار ادبیات جدید ارمنی، که رمان معروف خود زخمهای ارمنستان را مانند عاشقها به گویش محلی ارامنه ایروان در نیمه اول قرن نوزدهم نگاشته، به هنر عاشقها توجهی خاص داشت و به اعتراف خود در نگارش رمانش از هنر و زبان آنان الهام گرفته بود.
آبوویان، که تحصیل کرده اروپا بود و علاوه بر زبان قدیم ارمنی به زبانهای فارسی، گرجی، روسی، آلمانی و فرانسه آشنایی کامل و به کار نویسندگی اشتغال داشت، در مقدمه رمانش با اشاره به مشکل اساسی خود در ایجاد ارتباط زبانی با عامه مردم، مینویسد:
«اغلب در کوچه و میدان میدیدم که مردم چهگونه هایل و مایل (به معنی مجذوب و مبهوت) ایستاده و چنان به یک عاشقِ کور گوش میدهند و به او پول میدهند که آب از دهانشان سرازیر میشود. در مجلس عروسی هم کِی بدون ساز و آواز لقمه از گلوی کسی پایین میرفت... زیاد فکر کردم و یک روزی هم به خودم گفتم بیا دستور زبان و فن بلاغت و علم منطق خودت را تا کن بگذار کنار. تو هم یک عاشق شو. هرچه بادا باد. نگین خنجرت که نمیافتد، لوحِ زرّینت که زایل نمیشود. یک روزی هم میافتی میمیری. کسی نمیگوید خدا او را بیامرزد».
از زمان نگارش رمان آبوویان بیش از ۱۵۰ سال میگذرد و زبان ادبی ارمنی در این مدت تغییر و تحول فراوانی کرده. با این حال، آنچه آبوویان در مقدمه رمانش آورده، گواه مستندی است بر این واقعیت که چهگونه زبان و فرهنگ عامیانه به شکلی زنده و پویا نقش سازنده و مؤثر خود را در تغییر و تحولات فرهنگی ایفاء میکند.
وزن در شعر عاشقی عمدتاً وابسته به موسیقی است، که عاشق آن را یا از ترانههای موجود بر میگزیند یا خود آن را خلق میکند. عاشقهای ارمنی ایرانی اشعاری در وزنهای پنج، هشت، ده و یازده هجایی و بیشتر در بندهای چهار سطری، پنج سطری و غیره میسرودند و تعداد بندها بسته به مضمون شعر از چهار و پنج بند تا دهها بند تغییر میکرد، چنان که اشعار غنایی و عاشقانه کوتاهتر، و اشعار تاریخی و مذهبی بلندتر بودند. اکثر اشعاری که از عاشقهای ارمنی ایران به دست ما رسیده در بندهای چهار سطری و با قافیهabab در بند اول و cccb ، dddb در بندهای بعد نوشته شدهاند.
شعر عاشقی از نظر انواع، مضامین و عروض و قافیه، دارای اصول و قواعد مشخص ساختاری است و ترانهسرایان ارمنی نیز از همان اصول پیروی میکردند و همان اصطلاحات و قالبهای شعری را از قبیل بایاتی، قشما، مخمس، مستزاد، داستان، غزل و غیره در خلق آثارشان به کار میگرفتند.
بهترین آثار به جای مانده از عاشقهای ارمنی ایرانیِ مربوط به سدههای هجدهم و نوزدهم میلادی را آرام یرمیان و لئون میناسیان در مجموعههایی گردآوری و منتشر کردهاند. آخرین نماینده سرشناس این هنر، عاشق مارکا اهل فریدن اصفهان است که مجموعه آثارش در ۱۳۵۱ شمسی در تهران به چاپ رسیده. با تحولات اجتماعی چند دهه اخیر به ویژه تخلیه روستاهای ارمنی نشین، هنر عاشقی نیز مخاطبان خود را از دست داده و از بین رفته است.
باید اشاره کرد که هنر عاشقی در سده گذشته در ارمنستان نه تنها به موجودیت خود ادامه داده بلکه مورد حمایت سازمانهای فرهنگی رسمی نیز قرار گرفته، و هنرمندان بسیاری با نام باستانی گوسان آثار ارزندهای بر اساس سنتهای موسیقایی و ادبیات عاشقی به وجود آوردهاند و بهترین آثارشان به وسیله موسیقیدانان حرفهای برای اجرای انفرادی و نیز ارکسترها و دستههای کر موسیقی محلی و مجلسی تنظیم شدند و به تالارهای موسیقی راه یافتند، چنان که امروزه شعر و موسیقی گوسانی به منزله یکی از رشتههای موسیقی ملی ارمنی جایگاه پر ارج و ماندگار خود را حفظ کرده و منبع الهام پرباری برای موسیقیدانان رشتههای مختلف مردمی یا کلاسیک است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#604
Posted: 12 Sep 2014 00:49
واسپور سارکیس زاکاریان، تصویرگر آداب و رسوم ایرانی
درباره زندگی و تحصیلات واسپور اطلاعات زیادی پیدا نمیشود، فقط میدانیم زادهی ۱۹۲۲ میلادی تبریز است، از پدر مادری ارمنی اهل واسپوراگان شهر وان ( که احتمالا همین دلیل انتخاب نام مستعار واسپور شده است) و در مدرسه ارامنه تبریز تحصیل کرده است، علاقهاش به نقاشی از همان کودکی آغاز شده و همواره نقاشی کرده، چه در سالهای جوانی و میانسالی در تهران و چه بعدها که به ایالات متحده مهاجرت کرده است.
شاید یکی از مهمترین ویژگیهای کارهای وی این است که در نگاه اول هرگز به نظر نمیآید خالق این آثار ارمنی است. در اغلب کارهایش به زندگی، آداب و روزمرگی ایرانیان (و کارهایش در آمریکا، به سرخ پوستان) پرداخته است. در نقاشیهایش به صحنههایی از پهلوانان در حال زورآزمایی در زورخانه، زنانی کنار سفره هفتسین، یا در تدارک سفره هفتسین و نماهایی از تعزیه و سینه زنی... میپردازد و در آن به دقت تمام اجزا، وسایل، لباسها و دکوراسیون داخلی را به تصویر میکشد. این ایرانی بودن را تنها در انتخاب موضوعات وی شاهد نیستیم بلکه در پالت رنگی وی نیز رنگهای گرم، پخته و شرقی به چشم میخورد. همچنین در طراحی کمپوزیسیونها معمولا وامدار چیدمانهای هنر ایرانی است. تکنیک کار وی آبرنگ و گواش و تمپرا است، که یاد آور نقاشی و نگارگری ایرانی است.
یکی از تصاویری که در مجموعه آثار منتشر شده از او بسیار چشمگیر است تصویر دکهی فروش ماهی قرمز سفره هفتسین، با عنوان عروس شمالی است. این اثر در سال ۱۳۷۸ خلق شده است. در آن افرادی را میبینیم که برای خرید ماهی قرمز و سایر ترکیبات سفره هفتسین به خیابان آمدهاند: مردی با سبیل، آرایش مو و یقه پیراهن معرف همان زمانه، و دو زن یکی احتمال همان عروس شمالی (به دلیل دستهای حنابستهاش) با چادر گلدار و گونههای گلانداخته، دیگری ملبس به شلوار و بلوز جین با موهای بلوند (باز هم معرف همان زمانه) و همگی در حال خرید ملزومات سفره هفتسین و سبد خرید نایلونی به دست، دوگانگی و در عین حال اتحاد شیرینی در تصویر به وجود آورده.
از نکات ظریف دیگری که در کارهای واسپور چشمنواز است استفاده او از خط و نوشتار فارسی در نقاشیهایش است که با دستخط، پای نقاشیهای زوخانهایاش شعرهایی پهلوانی نوشته است. حیف است اگر از طرح زیبای امضای پای کارهایش سخنی نگوییم؛ که به جای استفاده از حروف لاتین یا حروف اختصاری که در آن زمان باب بود، نام کاملش را گاهی حتی به صورت نام و نام خانوادگی، با خط نستعلیق گوشه راست اثر قرار داده است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#605
Posted: 12 Sep 2014 00:54
جلال آل احمد درباره ارامنه
بزرگان ادب فارسی و روشنفکران ایرانی کم تر درباره ارامنه (و مسیحیان) ایران اظهارنظر جدّی کردهاند. چند اظهارنظر جستهگریخته درباره ارامنه و آشوریها در مقالههای آل احمد از سالهای پیش به یادم مانده بود، به سبب صراحت و حتی بیادبانه بودنشان. اخیراً گشتم و پیداشان کردم. یکی در مقالهای بود به نام سلوکی در هرجومرج در نشریه آرش و نوشته شده در سال ۱۳۴۵، و دیگری مقاله ی ستایش خجسته از دریا و نفرینش به آهن در کتاب ارزیابی شتابزده (ص۱۲۲). ارامنه در هیچ یک از این مقالات، موضوع اصلی آل احمد نیستند و صرفاً به اقتضای نمایش نامه یا فیلمی که میخواسته دربارهاش بنویسد به آنها رسیده و اظهارنظری کرده که به گمان من اگر لحنش را کنار بگذاریم، قابل تأمل است (نه درست). اوّل خود اظهارنظرها:
اشاره نخست در مقاله سلوکی در هرج و مرج است درباره فیلم پروانه ساخته ی مردوک الخاص، برادر هانیبال الخاص. آل احمد در میان اظهارنظرهایی تند و کوتاه درباره فیلم، مینویسد:
... پروانه مردوک الخاص گزارشی است از اهمال. از بطالت. از بیکارگی. و این بسیار خوش. حتی معلوم نشد ستارگان محترم فیلم از کجا میخورند؟ امّا فیلم مجموعاً نوعی قرص سردرد هم بود برای گشایش عقده حضرات ارمنی، مسیحی که قرن ها درین ولایت ـ خارجی زیستهاند و مدام اندیشیدهاند که از کون آسمان تمدن به چاله این ولایت افتادهاند.
جای دیگر، وقتی درباره اجرای نمایش روزنه آبی اکبر رادی در انجمن ایران و آمریکا مینویسد، میگوید:
رفته بودیم بدیدن روزنه آبی اکبر رادی. در کلوپ امریکاییها ـ عباس آباد. و عجب زیر بال خودشان کشیدهاند این حضرات خانههای فرهنگی خارجی ـ حضرات هنرمندان را. و این خود یعنی عدماستقلال. یا نبودن آزادی و امکان. این یکی. بعد اینکه نمیدانم چرا رادی رفته زیر بال ارامنه؟ که اگر زبان میدانستند دست کم به ارمنی خودشان کاری میکردند یا شعری میگفتند. زیر بال فارسیمدانان رفتن را از طرف یک نویسنده زبان فارسی چنان تحملناپذیر دیدم که بیاد آن شعر افتادم که هم و سایه بوم و الخ. غبن سرکیسیان مرحوم در تمام مدت عمرش این بود که میخواست نمایشنامه درست کند امّا در زبانی که نمیدانست. این غبن بزرگ در اقلیت ماندن. بیهوده نیست که یهودیان پراکنده در سراسر عالم در حوزه هنر بیشتر موسیقیدان شدهاند. و کمتر شاعری یا نویسندهای. مگر در زبانی که زبان مادریشان بوده ـ مثلاً حضرت سائول بیلو نویسنده هرزوگ ـ و آیا این زیر بال ارامنه رفتن یعنی آزادی تحمیل خویشتن را بر اجراکننده داشتن؟ یا خود علامت تازهکاری؟
همان جا پایینتر باز این جمله را دارد:
وقتی مجبور میشوی به دارودسته ارمنیها بسازی و در کلوب امریکاییها بازیش کنی آیا بهتر نیست که ...
در کتاب ارزیابی شتابزده نیز آل احمد در مقالهای درباره نمایش نامه ستایش دریا نوشته ی خجسته کیا، اشاره ای گذرا به لُرتا و نوشین دارد:
... نوشینی بود و گمان کرده بود که روی یک صحنه بالای یک منبر (تریبون) است و میتوان هر جا خطابه خواند (و شاید چون همسر و همکار آن حضرت ـ که یاد هر دوشان بخیر باد ـ لرتا خانم اصلاً ارمنی بود و در فارسی لهجه داشت. بله؟). و پس از او شاگردانش هم در این اشتباه ماندند و کار بجایی کشاندند که در کارهای تآتری اسکویی و جعفری من اغلب زبان را «شمری» دیدهام ...
نسبت به این اظهارنظرها احساسی دوگانه دارم. اوّل احساس بیزاری از لحن نوشتهها. «دار و دسته ارمنیها»، «فارسیمدانها»، «زیر بال ارامنه رفتن»، و مهمتر از همه «گشایش عقده حضرات ارمنی، مسیحی که قرنها درین ولایت ـ خارجی زیستهاند و مدام اندیشیدهاند که از کون آسمان تمدن به چاله این ولایت افتادهاند». امّا شاید بتوان کمی احساسات را کنار گذاشت و سعی کرد فهمید احساس و رویکرد آل احمد نسبت به ارامنه و آشوریها (اقلیتهای مسیحی) چه بوده است.
نخستین مسألهای که او مطرح میکند و در همه ی نقل قولهای بالا هست، مسأله زبان است. این که غبن بزرگ در اقلیت بودن این است که زبان نمیدانی. در همین چند پاراگراف کوتاه مدام همین را گفته است: فارسیمدانان، لهجه داشتن لرتا، شاهین سرکیسیان که میخواست نمایش نامه درست کند در زبانی که نمیدانست. و بعد هم این را تعمیم داده است. یهودیها هم موسیقیدان داشتهاند بیشتر، چون به زعم او زبان نمیدانستهاند.
دوم این که به نظر او ارمنیها و به طور کلّی مسیحیها در ایران قرنها مثل خارجی زیستهاند و گمان کردهاند که خود به بخش متمدن دنیا تعلق دارند و از بخت بدشان به قول او در این چاله افتادهاند. اشاره به نوعی احساس تبختر و تفرعن که به گمان او ارامنه نسبت به پیرامون مسلمان خود داشتهاند و خود را پرچم دار آوردن تمدن به این سرزمین دانستهاند و لذا از بالا به این پیرامون نگریستهاند.
در مورد فارسی ندانستن ارامنه ایران البته منظور او مطلق فارسی ندانستن نیست، بلکه عدم تسلط به زبان فارسی در حدّ خلق اثر هنری ـ ادبی اعم از شعر، داستان و نمایش نامه است. و از این منظر حرف او درست است. تازه در نسل امروز است که ما نویسندگان ارمنی فارسینویس داریم و ارامنه که در هنرهای تجسمی و موسیقی و سینما و تآتر نقش مهمی در ورود تجدّد به ایران داشتهاند، در زمینه ادبیات نتوانستهاند چنین نقشی بازی کنند. امّا لحن آل احمد اهانتآمیز است وقتی از لهجه داشتن لرتا صحبت میکند (لهجه داشتن از منظر دنیای چندفرهنگی کنونی نه تنها عیب نیست، بلکه این تلاش برای نابود کردن مطلق لهجه است که نوعی فشار اجتماعی تلقی میشود) یا آن جا که همکاری اکبر رادی با آربی آوانسیان در اجرای نمایش نامه روزنه آبی را «رفتن زیر بال فارسی مدانان» میخواند. تعمیم او نیز درست نیست. این طور نیست که اقلیت قومی نمیتواند زبان جامعه بزرگتری را که در آن زندگی میکند بیاموزد و آن هم در اندازههایی که آثار ادبی خلق کند. ژوزف کُنراد لهستانی، انگلیسی آموخت و سبک شخصی خود را در این زبان پدید آورد و ناباکوف روسی در آمریکا چنان انگلیسی مینوشت که نمونه بود. باید دید ارامنه ایران چرا در زبان فارسی به این مرتبه نرسیدند. امّا آل احمد به جای نگاه تحلیلی به این موضوع، به اکبر رادی میتازد که چرا با ارامنه همکاری میکند.
امّا مهمتر این که، موردی که آل احمد به آن تاخته است یکی از نمونههای خوب همکاری ارامنه و فارسیدانان بوده است. شاهین سرکیسیان کسی بود که وقتی به ایران آمد بیشتر با غیرارامنه کار کرد و نمایش روزنه آبی را هم با بازیگرانی که بیشترشان ارمنی نبودند کار میکرد و بعد از مرگ نابهنگامش، آربی آوانسیان با حفظ صحنهپردازیهای او نمایش را به صحنه برد. نام بردن از این کار به عنوان «ساختن با دارودسته ارمنیها»، در حالی که برای انجام دهندگانش موضوع ارمنی و غیرارمنی در میان نبود، کمال بیانصافی بوده است. اگر آل احمد از منظر مثبت، دغدغه ی فارسی ندانستن درست و حسابی ارمنیها را داشت، باید از اجرای نمایش نامه روزنه آبی با بازیگران مشترک ارمنی و غیرارمنی استقبال میکرد. مهتاج نجومی، لاله تقیان، بهرام وطنپرست، مرتضی عقیلی در این نمایش نامه بازی میکردند.
شاید خواننده ایراد بگیرد که به شرایط زمان نگارش مقاله و به لحن عمومی آل احمد بیتوجهم. درست است. باید اینها را در نظر گرفت. آل احمد تند و تیز مینوشت. فقط هم درباره ارامنه این طور نبود، درباره همه چیز و همه کس همین طور مینوشت. و تنها او نبود که چنین بود. لحن زمانه این بود. با این همه رویکردی در نگاهش هست: نگاهی مرکزگرا به اقلیتها که باید نقد شود. در ثانی در این جا با نقد آل احمد، در واقع نوع برخورد زمانه ی او را هم نقد میکنیم.
امّا حُسن کار آل احمد این است که بیرودربایستی مینویسد. اهل تعارف و مماشات نیست. از کلام او برمیآید که به نوشین و لرتا ارادت داشته و به شاهین سرکیسیان نیز. امّا حرفش را میزند و بخش دوم حرفش سنگینتر است.
درباره ی به قول خودش «حضرات ارمنی مسیحی» مینویسد: مدام اندیشیدهاند که از کون آسمان تمدن به چاله این ولایت افتادهاند. امّا بیایید این را به زبان مؤدبانهتری برگردانیم: ارمنیها (یا مسیحیانِ) ایران همیشه فکر کردهاند که از دنیای متمدن رانده شده و به این مملکت عقبافتاده آمدهاند. با این برگردان، زهر و انرژی جمله را گرفتهایم، امّا حالا شاید حالا راحتتر بتوان راجع به آن صحبت کرد. این طوری، هر ارمنی مُنصِفی میپذیرد که این حرف بهرهای از حقیقت دارد. نقش تاریخی ارامنه در یک دوره به عنوان حاملان تجدد به ایران، چنین توهمی را در گروهی دامن زده بود که گویی ارامنه یا مسیحیان به طور ذاتی متمدنترند و باعث شده بود با نگاهی متکبرانه به پیرامون خود بنگرند. بعید میدانم تنها آل آحمد چنین احساسی داشته، امّا تنها اوست که آن چه را که در دل داشته بیمحابا به زبان آورده است. اگر او هم مثل همه به تعارف برگزار میکرد، امروز ما نمیتوانستیم اندیشهاش را نقد کنیم. و این وجه دیگر آن احساس دوگانهای است که در بالا گفتم: ارج گذاشتن به صراحت او که شرط شروع هر بحث جدی است.
من نمیدانم آل احمد جای دیگری هم راجع به ارامنه صحبت کرده است یا نه. خوانندگان این نوشته اگر اطلاعی در این زمینه دارند مرا خبر کنند. همین طور اگر اطلاعی درباره اظهارنظرهای دیگر روشنفکران ایرانی درباره ارامنه، مرا بیخبر نگذارند. بحث نگاه روشنفکران به ارامنه بخشی از بحث بزرگتری است درباره نگاه مرکزگرای سنت روشنفکری ایرانی که قادر نبوده است از حاشیه، یا از منظر اقلیت، اعم از اقلیت دینی یا قومی یا ملّی، به تاریخ خود بنگرد و به گمانم هنوز هم نمیتواند.
دوهفته نامه "هویس" شماره 151
12 مرداد 1392
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#606
Posted: 12 Sep 2014 00:57
لابی ارامنه در آمریکا
در کشورهای غربی «لابی» lobby به گروه سازمانیافتهای میگویند که از طریق کار روی افکار عمومی و تماس با شخصیتهای بانفوذ بخصوص در قوه قانونگذاری، سعی میکند سیاستهای عمومی دولت را در جهت خواستههای خود هدایت کند. در آمریکا، در کنار لابیهای نیرومندی مانند طرفداران آزادی نگهداری سلاح گرم یا لابی شرکتهای نفتی، لابیهای قومی از مهمترین و قدرتمندترینها هستند. لابی هوادار اسرائیل در این زمینه بیشترین قدرت مالی و سیاسی را دارد. گفته میشود لابی ارامنه دومین لابی نیرومند آمریکاست.
این سخن در مطبوعات آمریکا بارها عنوان شده و در رسانههای بینالمللی بازتاب یافته است و در عین حال که نشانه موفقیتهای ارامنه در طرح مسائل خود در حوزه سیاسی ایالات متحده است، امّا به گمان بعضیها، بزرگنمایی آن چندان به سود ارامنه نیست. اغراق در تواناییهای لابی ارامنه با این که اتفاقاً رسانههای ترکیه نیز آن را به تفصیل منعکس میکنند، وسیلهای میشود در دست تبلیغات رسمی ترکیه تا وانمود کنند که ارامنه که اقلیتی کوچکی در آمریکا هستند میخواهند سیاست خارجی این کشور را در راستای منافع خود و به زیان منافع ملّی آمریکا جهت دهند. کسانی که نگران این امر هستند در ضمن معتقدند که لابی ارامنه علیرغم موفقیتهای خود، در امر شناسایی نژادکشی ارامنه موفق نبوده است و فاصله آن از لابی اسرائیل آن قدر زیاد است که صحبت درباره دوم بودن آن گمراهکننده است.
در آمریکا دو گروه لابی مهم فعالیت میکنند؛ یکی کمیته ملّی ارامنه در آمریکا (Armenian National Committee of America / ANCA) که بازوی فعالیتهای لابیینگ حزب داشناکسوتیون است، دیگری همایش ارامنه آمریکا (Armenian Assembly of America / AAA ) که وابسته به انجمن خیریه کلّ ارامنه AGBU است. این دو گروه هدفهای مشترکی را دنبال میکنند، امّا از آنجا که چشماندازها و اُلویتهای آنها با هم فرق میکند، همچنان به عنوان دو گروه مستقل عمل میکنند.
اهداف اصلی گروههای لابی ارمنی از این قرار است:
- شناسایی نژادکشی ارامنه در امپراتوری عثمانی در سالهای جنگ جهانی نخست در کنگره ایالات متحده
- تلاش برای به رسمیت شناخته شدن قرهباغ از سوی آمریکا و کمکهای مستقیم آمریکا به قرهباغ
- تلاش برای افزایش کمکهای آمریکا به جمهوری ارمنستان
- تلاش برای ممانعت از کمکهای آمریکا به جمهوری آذربایجان
هر دو گروه، از طریق سایتها، نشریات و سایر رسانههای خود افکار عمومی مردم آمریکا را با واقعیات مربوط به نسلکشی و موقعیت ارمنستان امروز آشنا کنند. هر دو گروه انجمنهای خیریه دارند و بورس تحصیلی و دورههای کارآموزی در ارمنستان را سازمان میدهند. هر دو گروه دارای مؤسسات پژوهشی هستند.
برای طرح مسأله نژادکشی ارامنه در کنگره، گروه نمایندگان علاقهمند به مسائل ارامنه متشکل از اعضای هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه، نقش مهمی بازی میکند. این گروه اکنون ۱۲۵ نفر عضو دارد و در نظر دارد بار دیگر موضوع شناسایی نسلکشی را در دستور کار کنگره آمریکا قرار دهد.
انگیزه حمایت این نمایندگان از اهداف لابیهای ارمنی، پرسشی است که پاسخ به آن نیازمند تحقیقی جدّیتر است. لابی ارمنی با این که امکانات مالی قابل توجهی دارد، امّا در زمرهی ثروتمندترین لابیها نیست. در ضمن بسیاری از نمایندگانِ حامی ارامنه، از ایالتهایی نیستند جمعیت ارمنی قابلتوجهی داشته باشد تا به طمع آرای رایدهندگان ارمنی به حمایت از آنها بپردازند. از سوی دیگر در سیاست انگیزههای صرفاً انساندوستانه و حقوق بشری نمیتوانند برای توضیح موضعگیریهای سیاستمداران اکتفا کنند. قاعدتاً باید مصالح درازمدّتتری در میان باشد که گفتیم نیازمند بررسی عمیقتر است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#607
Posted: 12 Sep 2014 01:03
دیاسپورا، کتاب، مهاجرت
حکایت پانصد سالگیِ کتابِ چاپی ارمنی، حکایت بیمار سالخورده ی رو به موتی است که برایش جشن تولد میگیرند و بزرگش میدارند امّا کسی حاضر نیست او را نگاه دارد و هزینه درمان و مراقبتش را بپردازد. کتاب چاپی، فرزند کتاب دست نویس است و پدرِ کتاب الکترونیکی، و کتاب الکترونیکی فرزند نورسیدهای که به سرعت میبالد و میخواهد پدر را به کل از میدان به در کند.
هم اکنون که اینها را مینویسم، در گوشه اتاقم دو کارتون کتاب قدیمی ارمنی هست که باید آخر شب بیرون بگذارم تا احتمالاً یکی از این ماشینهای جمعآوری زباله بازیافتی ببرد و از خمیر کردنش چیز به درد بخوری بسازند. این کتابها پیش از این که از گوشه اتاق من سر دربیاورند مدّتها در انباری پدر یکی از دوستانم جا خوش کرده بودند و دوستم بعد از مرگ پدرش به این گمان که ممکن است این کتابها به درد آدم عتیقهای مثل من بخورد، آنها را در دو کارتون بزرگ بستهبندی کرد و با تقبل هزینه قابلتوجه کرایه آژانس، برایم آورد. آشکارا دلش نمیآمد آنها را دور بریزد. حدس میزد که من هم همان کار را بکنم، امّا دلش میخواست کس دیگری این کار را بکند. کتابها در انبار بوی نا گرفتهاند، جلدهاشان پاره و ورقهاشان پوسیده و زرد شده. این نمونهای است از حال و روزگار کتاب چاپی ارمنی که اکنون پانصد سالگیاش را جشن میگیریم.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#608
Posted: 12 Sep 2014 01:04
کتاب و مهاجرت
کتاب وزن دارد. از جنس کاغذ است که وزن مخصوصش بالاست. مادّی است. محتوای کتاب در علائمی جای گرفته اند که روی این مادّه (کاغذ و مقوا) نقش بستهاند. امّا این مادّه که محمل آن محتواست از آن جداییناپذیر است. کتاب چاپی بدون کاغذ بیمعناست و کاغذ سنگین است. هرکس که ناچار شده در مسافرت تعداد قابلتوجهی کتاب با خود حمل کند، خوب درک میکند که هیچ چیز به قدر کتاب چمدان مسافر را سنگین نمیکند. حالا وقتی مهاجرت در دستور کار قرار میگیرد، شما باید همه کتابهایتان را با خود به سرزمین جدیدی که برای زندگی انتخاب کردهاید ببرید و این کار شدنی نیست یا شدنی ست امّا هزینهای بالا. علاوه بر این، تازه متوجه میشوید که این کتابها را سالهاست که خواندن که هیچ، حتی ورق نزدهاید و این پرسش مطرح میشود که بردن این بار سنگین چه معنایی میتواند داشته باشد. از لابه لای اوراق زرد کتابها بوی نوستالژی میآید. این یکی را وقتی انباری کتاب فروشی ساکو را زیرورو میکردید پیدا کردید؛ ترجمه ی بیش از پنجاه قصه از قصههای چخوف است. این یکی را، گزیده آثار چارنتس را، از کتاب خانه آلیک به دست آوردی (اعتراف کن! کِش رفتی. امّا احساس گناه نمیکنی چون شک نداری که اگر آن جا میماند تا امروز هم دوام نمیآورد و شاید اکنون زیر خروارها کتاب در انبار مدرسهای، کتاب خانهای یا سفارتی گم و گور شده بود. اینها را با خودتان میبرید! تا سی چهل کتاب را میشود برد! البته تا روزهای آخر این تعداد به ده پانزده کتاب تقلیل پیدا میکند. این جاست که به فکر میافتید کتابها را هدیه کنید. بزرگوارانه! فکر میکنید آنها را به کتابخانه خلیفهگری بدهید، امّا میدانید که کتابخانه بسته است چون هزینه نگاهداریاش به مقدار استفادهای که از آن میشود نمیارزد. هرچند من فکر میکنم که به طور نمادین هم شده باید آن را باز نگاه داشت، مانند تندیس یادمانی که نشان بدهد ما هنوز برای نگاهداری کتاب هزینه میکنیم، که این عزیز را، علی رغم سالخوردگی و بیماری و حتی به دردنخوریاش، به پاس سالهای خوبی که با هم داشتیم و آن چه از آن آموختهایم دوست میداریم.
کتاب چاپی علاوه بر این که وزن دارد، متعدد است. شمارگان دارد. در زمانی که کتابها را با دست مینوشتند ناگزیر از هر کتاب دست بالا چند ده نسخه بیشتر نشر نمیشد و امروز کتابهای ارمنی اگر مانند بِست سِلِرهای غرب با تیراژ میلیونی چاپ نمیشوند، دست کم هزار تایی، پانصدتایی از هر عنوان چاپ میشود. و بعد میماند نویسنده و توزیعشان. کم تر کسی کتاب ارمنی میخرد. بیشترش را باید هدیه داد. تازه هدیه را هم با حالت معذب. آیا جای زندگی طرف را تنگ نمیکنی. آیا هدیه تحمیلی نیست؟
کتابها روی دستمان ماندهاند چون سنگیناند، چون حملشان به گلندل یا ایروان، به زحمت و هزینهاش نمیارزد، چون کسی به آنها نیاز ندارد و کسی آنها را نمیخواند مگر کرمهای کتاب.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#609
Posted: 12 Sep 2014 01:05
کتاب سوزان
امّا حُسن وزن داشتن کتاب و مادّی بودنش این است که میتوان آن را سوزاند. ما همان قدر که ملّت کتابدوست و فرهنگدوستی هستیم نشان دادهایم که اگر همین شیء مقدس بخواهد بر خلاف مصالح و ارزشهای ما به کار گرفته شود از سوزاندن آن ابایی نداریم. نمونهاش...در میان ما هم نمونههایی از این عمل زشت و در گذشتههای نه چندان دور، وجود دارد که چون مناسبت این نوشته بزرگداشت کتاب چاپی است، وارد جزئیاتش نمیشویم. در کتابهای تاریخ میخوانیم که فاتحان همیشه به سراغ کتاب خانه رفتهاند و آتشها برافروختهاند. امّا این را هم میدانیم که کتاب سوزان همیشه به دست فاتحان صورت نگرفته است.
بدی کتاب دیجیتالی آن است که نمیشود از سوزاندنش آتشی به پا کرد. میتوانید فایلهای کتابهای دیجیتالی را پاک کنید و آنها را نابود کنید. امّا لذّتی که در تماشای کتابهای شعلهور هست در دیلیت کردن ساده فایلها نیست. عمل سوزاندن کتابهای چاپی عملی نمادین است که خصومت مردمان و حکومتهای ضدفرهنگ را به آشکارترین وجه به نمایش میگذارد. درجه اشتعال کاغذ، یعنی دمایی که کاغذ در آن نقطه شعلهور میشود ۴۵۱ درجه فارنهایت است. و فارنهایت ۴۵۱ نام فیلمی تخیلی است از فرانسوا تروفو که در آن بریگادهای مخصوص خانههای مردم را میگردند، کتابها را حمعآوری میکنند، روی هم تلانبار میکنند و به آتش میکشند. امّا شهروندان عاشق کتاب، تصمیم میگیرند هریک کتابی را از بر کنند تا داستانها و شعرها و دیگر انواع نوشتههای تاریخ ادبیات را حفظ کنند. در پایان فیلم زنان و مردانی را می بینیم که در میان درختان راه میروند و هریک بخشهایی از یک رمان مشهور را به صدای بلند میخواند تا از خاطرش زدوده نشود. نجات محتوای کتابها از اسارت کاغذ که در این فیلم با چنین دشواری و ایثاری ممکن گردیده است، امروز با آمدن کتاب دیجیتال به آسانی امکانپذیر است. کتابی که از جنس کاغذ نیست. چاپی نیست. این واقعیت ساده امروز است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#610
Posted: 12 Sep 2014 01:05
کتاب و دیاسپورا
نخستین کتابهای چاپی ارمنی در دیاسپورا منتشر شد. در سال ۱۵۱۲ و ۱۵۱۳، هاکوپ مِقاپارتِ ارمنی در ونیز چاپخانهای دایر کرد و کتاب ارمنی چاپ کرد. کتاب جمعه و گاهنامه ساده دو کتاب از کتابهای چاپ خانه مقاپارت هستند. درباره خود او و انگیزههایش چیز زیادی نمیدانیم امّا میدانیم که ونیز در آن دوران از مهمترین مراکز چاپ کتاب بود. در ونیز بیش از دویست چاپخانه کار میکرد. بازرگانان ارمنی با این دولت ـ شهر مراوده تجاری داشتند، به آن جا رفت و آمد میکردند و گروهی هم آن جا مستقر شده بودند. بنابراین طبیعی است که در شهری که چاپ کتاب با استفاده از دستگاه گوتنبرگ رو به گسترش بود، یکی هم از میان ارامنه به این فکر بیافتد که کتابی به ارمنی چاپ کند. این فرد هاکوپ مقاپارت بود. محتوای کتابها بسیار کاربردی بود؛ تعبیر خواب، پیشگویی نجومی، تقویمی که روزهای عید و مناسبتها در آن مشخص شده بود، مجموعهای از چیستانهای منظوم نویسندگان ارمنی سدههای میانه. در یک کلام، چیزی شبیه سالنامههای ارامنه (از نظر محتوا و نه قطع و اندازه).
آیا مقاپارت از این چاپخانه پولی در میآورد و از محل درآمد آن زندگی میکرد؟ نمیدانیم. نمیدانیم که تیراژ این کتابها چه قدر بود. نباید از چند ده نسخه بیشتر بوده باشد. مگر تعداد باسوادها چه قدر بوده است؟ خوانندگان کتاب باید خانوادههای بازرگانان ارمنی بوده باشند.
میگویند مقاپارت تلاش میکرد حروفی که برای دستگاه چاپش میسازد حتیالامکان شبیه دست نوشته باشند. مثل ما که امروز سعی میکنیم که کتاب دیجیتال را حتیالامکان شبیه کتاب کاغذی طراحی کنیم. همیشه کندن از گذشته و عادتهای گذشته سخت است و تلاش ما این است که در عین استفاده از تکنولوژی جدید تا آن جا که ممکن است از گذشته دور نشویم. دست کم نسل نخست چنین است.
به هر رو، زادگاه کتاب چاپی ارمنی دیاسپورای ارمنی بود نه خاک وطن. نخستین کتاب چاپی ارمنی در ارمنستان در سال ۱۷۷۱ در اجمیادزین منتشر شد. یعنی صدوشصت سال بعد از انتشار کتابهای چاپخانه مقاپارت. در این میان، در دیگر مراکز ارمنینشین جهان چاپ کتاب رایج شد. در قسطنطنیه (استانبول) در سال ۱۵۶۷، در میلان در سال ۱۶۲۱، و در جلفای اصفهان در سال ۱۶۳۸ توسط خاچاطور کساراتسی.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.