انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
فرهنگ و هنر
  
صفحه  صفحه 62 از 65:  « پیشین  1  ...  61  62  63  64  65  پسین »

Armenians | ارامنه


مرد

 
خاچاطور کساراتسی و آخرین حرفِ چاپخانه‌اش
این نخستین چاپخانه ایران را ارامنه دایر کردند، و گویا این نخستین چاپخانه ی خاورمیانه هم بوده است و نقطه درخشانی در تاریخ فرهنگی ارامنه ایران است. اگر از موزه وانک جلفای اصفهان بازید کرده باشید حتماً تندیسی را که روبه‌روی در ورودی کلیسای نصب شده است دیده‌اید؛ مردی با قبای بلند و کلاه باشکوه روحانیون، که یک دست بر کتابی نهاده است و با دست دیگرش شیء کوچکی را بالا گرفته است. بر یک طرف پایه ی سنگی کتاب، نقشی از یک دستگاه چاپ حک شده است.
امّا شیئی که این مرد در دست گرفته و توجه بازدیدکننده را به دعوت می‌کند، چیست؟ این پرسش دستمایه شعری طنزآمیز به قلم زادوراُقلی قرار گرفته است از این قرار:
دکاندارهای مقابل در ورودی کلیسای وانک یک روز صبح با مجسمه مردی روحانی روبه‌رو می‌شوند که انگار شب از آسمان به زمین افتاده است. دور مجسمه حلقه می‌زنند و هریک سخنی می‌گوید و می‌کوشد حدس بزند این مرد کیست و آن شیئی که میان دو انگشت رو به آسمان گرفته چیست؟ جروبحث‌های لفظی به درگیری می‌کشد و سرانجام با میانجی گیری پیری، مجسمه لب به سخن می‌گشاید و اعلام می‌کند که خاچاطور کِساراتسی است و از آن دنیا آمده تا سری به جلفا بزند و ببیند آیا شکوه دیرین آن هنوز پابرجاست. می‌گوید آمده است ببیند آیا هنوز بیست‌وچهار کلیسای شهر دایرند، آیا کاخ‌های خوجاهای جلفا سرپا هستند و آیا هنوز بازرگانان جلفا با هند و سنگاپور تجارت می‌کنند، هنوز در جاده ابریشم در آمدوشدند و به تزار روسیه حق‌حساب می‌پردازند تا آزادانه در امپراتوری‌اش دادوستد کنند.
امّا گذر این مسافر سده‌های گذشته و آورنده نخستین چاپخانه خاورمیانه به جلفا، به نشست شورای خلیفه‌گری می‌افتد و به گوش خود می‌شنود که اعضای شورا دارند حساب کتاب می‌کنند که چاپخانه‌ای که او بنیاد نهاده است چه قدر ضرر می‌دهد و بهتر است آن را ببندند. کساراتسی دل‌چرکین به چاپخانه می‌رود، جایی که دستگاه‌های زیراکس کار گذاشته شده‌اند و در گوشه ی تاریکی تنها یک حرف از حروف قدیمی چاپخانه کهن را می‌یابد. و این همان حرفی است که اکنون با دست چپ به سوی آسمان گرفته است. آری، آن شیء مرموز، آخرین حرف نخستین چاپخانه ایران است.
ماتیان با روایتی زیبا مفهوم تازه‌ای به تندیس کسارتسی می‌دهد. آن چه این مرد روحانیِ باوقار به دست گرفته، آخرین نشانِ دوره‌ای پرشکوه است که اینک دیگر وجود ندارد.
ورق درخشانی چون چاپ نخستین کتاب‌های چاپی، در کشوری با تمدن دیرینه چون ایران، افتخار کمی برای ارامنه این دیار نیست. امّا این واقعه چیزی مجرد از زمانه پرشوکت خود نیست. چنین رویدادی در زمانه‌ای می‌توانست رخ دهد که بازرگانانش از هند تا اسپانیا را درمی‌نوردیدند و ثروت خوجاهای جلفا به اندازه‌ای بود که می‌توانستند کاخ‌ها و کلیساهای بسیار برافرازند.


پایان دیاسپورا، کتاب، مهاجرت
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
گیومری ۲۵ سال بعد از زمین‌لرزه


25 سال بعد از زمین‌لرزه سال ۱۹۸۸ میلادی در گیومریِ ارمنستان، هنوز ۲۵ محله کوچک و بزرگ متشکل از آلونک‌های فلزی در نقاط مختلف شهر به حیات خود ادامه می‌دهند. این خانه‌ها که برای زندگی زلزله‌زدگان به مدّت دو یا سه سال در نظر گرفته شده بودند، اکنون بیست‌وپنج سال است ۴۰۰۰ نفر از اهالی این شهر را در خود جا داده‌اند. گیومری (لِنیناکان سابق و الکساندراپول دوره تزارهای روس و گومایری سده‌های پیش از آن) شهری است با حال‌وهوای فرهنگی، با معماری خاص و با پیشینه شهرنشینی قدیمی که این محله‌ها چون زخم‌هایی بر پیکر آن خودنمایی می‌کنند.
زن هفتاد ساله‌ای که در یکی از این محلات فلزی خانه دو اتاقه جدید خود را خریده، ۲۰۰۰ دلار بابت آن پرداخت کرده است. او می‌گوید از سر ناچاری به زندگی در این خانه‌ها تن داده چون خانه خودش در زمین‌لرزه ویران شده است. تحمل زمستان‌های سخت گیومری برای او و خانواده‌اش دشوار است.
یکی از مسئولان رسیدگی به امور زلزله‌زدگان استان شیراک که گیومری در محدوده آن قرار می‌گیرد می‌گوید که در ۲۲ سال گذشته بیش از بیست هزار خانه ساخته شده است و تا یک سال دیگر ۴۰۰ خانواده خانه‌های خود را تحویل خواهند گرفت. او می‌گوید که تنها ۴۳۳ خانواده بی‌خانمان هستند و حدود هزار نفر هم به دلایل مختلف برای دریافت مسکن ثبت نام نکرده‌اند. البته اهالی با آمار و ارقامی که او می‌دهد موافق نیستند و تعداد خانواده‌های بی‌سرپناه را بسیار بیشتر از این رقم می‌دانند. اهالی گیومری احساس می‌کنند در حالی بودجه‌های کلانی به زیباسازی خیابان‌های ایروان اختصاص می‌یابد، دولت به فکر زندگی شهروندان گیومری نیست.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
مهاجرت بیش از یک میلیون نفر از ارمنستان در سال‌های استقلال
کمتر از یک ماه پیش جمهوری ارمنستان بیست‌ودومین سالگرد استقلال خود را جشن گرفت. همزمان، رسانه‌های ارمنستان پُر هستند از عنوان‌هایی درباره خطر مهاجرت گسترده که گفته می‌شود به تدریج به مسأله امنیت ملّی کشور تبدیل شده است.
سایت هایکاکان ژاماناک armtimes.com در فوریه سال جاری نوشت: از دو فرودگاه زوارتنوتس و شیراک در یک ماه ژانویه بیش از ۶۲ هزار نفر از کشور خارج شده‌اند و بیش از ۵۴ هزار نفر وارد کشور شده‌اند. تفاوت این دو رقم بیش از ۸ هزار نفر است. این رقم برای ماه ژانویه سال قبل بیش از ۶ هزار نفر بوده است. به یاد داشته باشیم که برابر آمار رسمی در سال ۲۰۱۲، پنجاه هزار تن از شهروندان ارمنستان بدون قصد برگشت، از کشور خارج شده‌اند.
و به نوشته سایت آرمنیا ناو armenianow.com بر اساس آمار اداره مهاجرت کشور در شش ماه نخست سال ۲۰۱۳، تعداد کسانی که از ارمنستان خارج شده‌اند، نسبت به تعداد کسانی که وارد کشور شده‌اند ۹۵۰۰۰ نفر بیشتر بوده است.
منابع مختلف رقم‌های متفاوتی برای مهاجرت امسال ذکر می‌کنند، امّا همه رقم‌ها حاکی از افزایش بی‌سابقه مهاجرت در سال جاری است و این همان نکته‌ای است که زنگ خطر را به صدا در آورده است.
به نوشته روزنامه آزگ به نقل از مسئولان رسمی، مقصد ۶۵ در صد مهاجران از ارمنستان روسیه است. ۵ در صد به اوکراین و بلاروس می‌روند، ۱۰ در صد به آمریکا، ۱۰ در صد به اروپا و ۱۰ در صد دیگر به سایر کشورها.
تاتول هاکوپیان در مقاله‌ای در روزنامه آزداک تصویری از مهاجرت از ارمنستان در طول سال‌های استقلال به دست داده که خلاصه‌اش چنین است: جمعیت ارمنستان در سال ۱۹۲۶وقتی اولیه سرشماری عمومی ارمنستان شوروی انچام شد اندکی بیش از ۹۰۰ هزار نفر بوده است و در سال ۱۹۸۹ در آخرین سرشماری ارمنستان شوروی ۳ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر. به عبارت دیگر در هفتاد سالی که ارمنستان شوروی بود، جمعیت آن چهار برابر شده است و این بالاترین رشد جمعیت ارمنستان در طول تاریخ به حساب می‌آید. در سال‌های استقلال، در دوره هشت ساله ریاست جمهوری لئون تر پطروسیان (۱۹۹۱-۱۹۹۸) ۳۰۰ هزار نفر، در دوره ده سال ریاست جمهوری روبرت کوچاریان (۱۹۹۸-۲۰۰۷)، ۲۰۰ هزار نفر و در پنج سال نخست ریاست جمهوری سرژ سرکیسیان ۱۸۰ هزار نفر از کشور مهاجرت کرده‌اند. تنها در دوره کوچاریان، در سال‌های ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ شاهد فزونی واردشوندگان به کشور نسبت به کسانی که خارج می‌شوند بوده‌ایم و ۳۶ هزار نفر به ارمنستان مهاجرت کرده‌اند.
مجموع کسانی که در دوره سه رئیس جمهور در بیست و دو سال استقلال از کشور رفته‌اند به یک میلیون و یکصد هزار نفر می‌رسد. این ارقام برای کشوری که با همسایه‌اش در وضعیت نه جنگ نه صلح به سر می‌برد، فاجعه‌آمیز است.
این آمار پرسش‌های جدّی در برابر حکومت ارمنستان و ارامنه قرار می‌دهد. آمار مهاجرت گسترده سخن از این می‌گوید که استقلال به تنهایی نمی‌تواند انگیزه کافی برای ماندن شهروندان در کشور باشد. در شرایط بعد از سلطه شوروی که رفت و آمد به کشور آزاد شد، شهروندان ارمنی هم بالطبع شروع به مقایسه وضعیت خود با کشورهای دیگر، بخصوص روسیه می‌کنند و اگر امکان زندگی بهتر را در جای دیگر بیابند، بار سفر می‌بندند. عدم احساس امنیت از نظر اشتغال و نارضایتی از رشوه‌خواری و فساد مالی گسترده در ارمنستان انگیزه‌های اصلی بیشتر رَوَندِگان هستند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
قلعه ارامنه و کلیسای سورپ میناس


کمی آن سوتر از باشگاه آرارات محله ونک تهران، وقتی وارد خیابان ماهتاب شدم چند قدمی بیشتر تا قلعه ارامنه راه نبود. قلعه‌ای که این روزها به جز چند کوچه و یک کلیسا چیزی از آن باقی نمانده است، اما روزگاری با برج و باروهایش مأمن ارامنه‌ای بود که به آن مکان کوچانده شده بودند.
چراییِ حضور ارامنه در این منطقه به آن‌جا باز می‌گردد که ناصرالدین شاه قاجار وزیر خود حاج میرزا آغاسی را مأمور می‌کند عده‌ای از ارمنی‌ها را به تهران بیاورد. حاج میرزا آغاسی در سال ۱۸۳۰م. سیزده خانواده ارمنی گریگوری را از دهات چهارمحال و بختیاری به اطراف تهران (مکان فعلی قلعه ارامنه) می‌آورد. آن‌ها مردمانی زارع و دام دار بودند. در دست‌نوشته‌های به‌جامانده از میکائیل هارطونیان که حدود هشتاد سال پیش کدخدای قلعه ارامنه بوده، آمده است که از سیزده خانواده حدود چهار خانواده به مناطق اطراف یعنی دروس و تلو و... می‌روند. خانواده‌های باقی‌مانده نیز مدت دو سال در چادر، کنار چشمه‌ای که در محل باشگاه آرارات فعلی قرار داشته به سختی با پرورش گاو و گوسفند زندگی می‌کنند تا این که کم‌کم خانه‌های‌شان را در محل قلعه فعلی می‌سازند. بعد از حاج میرزا آغاسی، میرزا یوسف مستوفی‌الممالک که مالک آن زمین‌ها بوده آن‌جا را به ارامنه می‌بخشد. ارامنه خانه‌های‌شان را با خشت و گل می‌سازند و طبق دست‌نوشته‌های میکائل هارطونیان کنار هر خانه طویله‌ای هم وجود داشته است. زمین‌های اطراف نیز زمین‌های کشاورزی و باغات مستوفی‌الممالک بودند و ارامنه به عنوان رعیت‌های مستوفی در آن زمین‌ها کار می‌کردند. ارامنه دورتادور خانه‌های‌شان دیواری می‌کشیدند که دارای چهار برج در چهار طرف اصلی بوده است. بدین صورت قلعه ارامنه به عنوان اولین روستای ارمنی نشین نزدیک تهران شکل می‌گیرد. داخل قلعه حدود پنجاه خانواده ارمنی زندگی می‌کردند. شب‌ها درِ چوبی قلعه را می‌بستند و هر صبح آن را باز می‌کردند. اهالی قلعه در بیشتر طول سال از آب قنات و در بهار از آب رودخانه اوین ـ درکه استفاده می‌کردند. محصولات آن‌جا غلات و بنشن بوده، و با آن که اکثر اهالی قلعه از راه زراعت روزگار می‌گذرانده‌اند بعدها تعدادی از جوانان‌شان به شغل مکانیکی ماشین روی می‌برند.
با این که این روزها تنها چند کوچه از بافت قدیمی قلعه ارامنه باقی مانده، اما سازه‌ای که عنصر قوام‌بخش طرح اصلی‌ست همچنان در مرکزیت قلعه به حیات خود ادامه می‌دهد. گرچه، بر اثر تغییرات صورت گرفته و ساخت و سازهای گسترده، به سرداری دور از سربازانش می‌ماند؛ انگار از مکانی دیگر پا به این نقطه گذاشته باشد. چرا که هیچ ارتباط منطقی‌ای بین آن و بناهای پیرامونش برقرار نیست (معضلی که تمام ساختمان های تاریخی شهر تهران از آن رنج می برند). بنای آن آجری است با بامی دو شیب، همراه با برج ناقوسی کوچک و حیاطی نسبتا بزرگ که در میان خیل آپارتمان‌های کوتاه و بلند، آرام گرفته: کلیسای ۱۳۸ساله سورپ میناس.
کلیسا دارای پلان مستطیلی شکل با جهت شرق به غرب است، به طول ۱۷ متر و عرض ۵/۹ متر. مصالح به‌کاررفته در آن آجر و خشت است. دیوارهای داخلی آن با گچ پوشانده شده، سقف کلیسا توسط شش ستون که قبلا از جنس چوب بوده محافظت می‌شود. سطح بنای کلیسا از سطح حیاط دو پله پایین‌تر قرار دارد. سازه دارای نورگیرهایی در سه سمت و ورودی‌هایی در سمت غربی و جنوبی است. در بالای ورودی جنوبی، ناقوس‌خانه ی کلیسا قرار دارد.
زمانی که ارامنه تازه به این منطقه کوچانده شده بودند ناصرالدین شاه ۳۰۰ تومان به آن‌ها می‌پردازد تا کلیسایی بسازند. در دست‌نوشته‌های میکائیل هارطونیان آمده که دو پسرعمو به نام‌های گالوس هوسپیان و خدا قلی هوسپیان از قلعه مأمور می‌شوند تا از مکانی دور، انجیلی بیاورند. آن‌ها پای پیاده به خرقان ـ منطقه‌ای بین همدان و قزوین ـ می‌روند. زمان بازگشت پسرعموها، ارامنه با مراسم مذهبی و روشن کردن کندور از آن‌ها استقبال می‌کنند. چون هنوز کلیسا ساخته نشده بوده پسرعموها مدت پنج سال انجیل را در خانه خود نگاه می‌دارند. مردم نیز مراسم مذهبی خود را در اتاقکی روبه‌روی آن خانه انجام می‌دادند. بعدها همزمان با پایان ساخت کلیسا در ۱۸۷۵م. انجیل را داخل کلیسا می‌برند و مستوفی‌الممالک نیز یک صلیب به کلیسا هدیه می‌ کند. روی صلیب حک شده: مستوفی‌الممالک، کلیسای ونک، شهر ذیقعده‌الحرام، سنه ۱۲۷۸٫
در حیاط کلیسا اتاقک‌هایی وجود دارد که مدرسه ارامنه در آن‌جا برگزار می‌شده است. در حال حاضر در کلیسا مدرسه‌ای وجود ندارد و بیشتر اتاقک‌ها خالی هستند. در دو اتاقک آن خادم‌های کلیسا زندگی می‌کنند. در حیاط کلیسا قبور بسیاری از افراد سرشناس ارمنی وجود دارد. پیکر دختر سفیر روس نیز در میان مدفون شدگان داخل این کلیسا است. کلیسای میناس مقدس در سال ۱۳۸۱ش. با شماره ثبت ۴۶۸۰ به آثار ملی کشور پیوسته است.
هنگام خروج از قلعه از کنار آپارتمانی عبور کردم که پنجره‌هایی نزدیک به سطح زمین داشت. از یکی صدای مادری می‌آمد که با فرزندش ارمنی حرف می‌زد، از دیگری صدای مرد جوانی را شنیدم که به فارسی کسی را صدا می‌زد. این روزها بسیاری از ساکنان قلعه ارامنه ارمنی نیستند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
شصت و هفت سـال با رادیو ارمنـی


رادیو ارمنی عضوی از خانواده برنامه های برون مرزی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است. در حال حاضر، در بخش برون مرزى صدا و سیماى جمهورى اسلامى، روزانه سی و شش برنامه رادیویى، شش شبکه تلویزیونى و چهل پایگاه اینترنتی، برنامه های برون مرزی را به زبان هاى گوناگون پخش می کنند.
از نظر سابقه ی تأسیس، رادیو ارمنی در صف مقدم برنامه های برون مرزی صدا و سیما قرار دارد. سال ۱۳۲۵ش. آغاز فعالیت رادیو ارمنی در ایران است و طی دورانی فراتر از نیم قرن، تحولات متعددی در آن رخ داده که فهرست وار به بخشی از مهم ترین آن ها اشاره می کنیم.
در آغاز فعالیت، در ۱۳۲۵ش.، تبریز به منزله ی محل استقرار رادیو در نظر گرفته شد و به همین دلیل نخستین مترجمان و گویندگان آن از ساکنان این شهر انتخاب شدند. پس از چندی، در اوایل دهه ۳۰، محل استقرار رادیو به ارومیه انتقال یافت. اما در حدود یک دهه بعد بار دیگر به تبریز برگردانده شد و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی در این شهر ماند. دلایل این جابه جایی روشن نیست اما شاید بتوان گفت دلایل سیاسی بیش از دلایل فنی در این انتقال مؤثر بوده است.
با پیروزی انقلاب اسلامی تحولات متعددی در این رادیو به وجود آمد. نخستین تغییر، انتقال محل استقرار رادیو از تبریز به تهران بود. سپس در خرداد ۱۳۵۸ش.، پخش برنامه برای داخل کشور به مدت سی دقیقه در هر شب آغاز شد.
این جا لازم است یادی کنیم از زنده یاد آلک خاچاطوریان، نخستین مدیر رادیو پس از پیروزی انقلاب اسلامی، که با اهتمام او پخش برنامه برای داخل کشور آغاز شد. در تیر ۱۳۷۵ش.، پخش برنامه صبحگاهی به فعالیت های رادیو اضافه و سرانجام در تیر ۱۳۷۶ش. پخش برنامه نیمروزی نیز در دستور کار قرار گرفت. زمان پخش برنامه شبانگاهی خارجی هم در ۱۳۷۵ش. از سی دقیقه به شصت دقیقه افزایش یافت.
آن چه بیان شد گزارشی کمّی از فعالیت های رادیو ارمنی بود. اما در خصوص علت پایه گذاری رادیو و نقش آن باید گفت تاریخ تأسیس رادیو هدف از شروع به کار آن را مشخص می کند. سال ۱۳۲۵ش. مصادف است با پایان جنگ جهانی دوم و مشخص شدن محدوده ی دو بلوک. ایران علاوه برآن که در محدوده ی بلوک غرب و به تعبیر صحیح تر تحت سلطه امریکا قرار داشت، همسایه شوروی نیز به حساب می آمد. بدین لحاظ مناسب ترین محل برای تأسیس ایستگاه های رادیویی ای محسوب می شد که قرار بود شوروی را آماج حملات خود سازند. این سیاست تهاجم رسانه ای، به وسیله ایران و با هدایت امریکا، با اغاز کار رادیو ارمنی آغاز شد و به تدریج، در طول سالیان بعد، در دیگر نواحی جنوب شوروی و ترکمنستان نیز به اجرا درآمد و گسترش یافت.
به این ترتیب برنامه های رادیو ارمنی تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به گونه ای بود که مخاطب را تحت بمباران های تبلیغاتی قرار می داد. در این نوع برنامه سازی، هدف آگاه ساختن مخاطب از واقعیت ها نیست، بلکه مقصود تحریک مخاطب برای رسیدن به هدفی است که فرستنده پیام در نظر دارد.
از دید امریکا ملت های ساکن جنوب شوروی وسیله ای برای نفوذ در پیکره ی نظام این کشور محسوب می شدند. بنابراین تأثیرگذاری بر افکار عمومی ساکنان ارمنستان همواره در برنامه سازی مد نظر قرار می گرفت و البته پر واضح است که در این میان مصادره ی همه چیز به نفع خود مطرح بود و نه به آرامش رساندن مردم منطقه. اما با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و به دنبال خروج ایران از زیر سلطه امریکا، طبیعی بود که سمت و سوی سیاست خارجی ایران تغییر یابد.
از جمله اهداف سیاست خارجی ایران در دوران پس از انقلاب تقویت همکاری های منطقه ای بوده است. برای این منظور رادیو به منزله ابزاری برای نزدیکی ملت ها و نیز افزایش شناخت واقعیت ها و توانمندی های دو جانبه به کار گرفته شد و البته پس از فروپاشی شوروی سابق و استقلال ارمنستان در ۱۳۷۰ش. این سیاست مورد تأکید قرارگرفت.
برنامه های رادیو ارمنی، هر روز به مدت ۵/۲ ساعت در دو بخش، برای داخل و خارج کشور پخش می شود. پخش برنامه ویژه خارج از کشور روزانه به مدت دو ساعت و در سه بخش مجزا صورت می گیرد. بخش صبحگاهی به مدت سی دقیقه از ساعت ۶:۲۰ تا ۶:۵۰ صبح، بخش نیمروزی به مدت سی دقیقه از ساعت ۱۲:۵۰ تا ۱۳:۲۰۰ و بخش شبانگاهی به مدت یک ساعت از ساعت ۱۹:۵۰ تا ۲۰:۵۰ به وقت تهران بر روی فرکانس های گوناگون رادیویی و همچنین از طریق سایت رادیو بر روی شبکه اینترنت پخش می شود. برنامه بخش داخلی هم روزانه به مدت سی دقیقه از ساعت ۱۹:۵۰ تا ۲۰:۲۰ به وقت تهران بر روی موج اف ام، فرکانس۵/۹۹ برای مخاطبان تهران پخش می شود.
از آن جایی که رادیو ارمنی در دو بخش داخلی و خارجی برنامه پخش می کند باید دو هدف مجزا را نیز تعقیب کند. در برنامه های داخلی، هدف، اطلاع رسانی در خصوص رویدادهای داخلی کشور به ویژه پوشش خبری رخدادهای جامعه ارمنیان است، که در این زمینه بیان مشکلات موجود جایگاهی خاص دارد اما در بخش برنامه های خارجی، هدف عمده، آشنا کردن مخاطب با واقعی-های روز ایران است.
در بخش داخلی، علاوه براطلاع رسانی، مسائل مهمی ازطریق این رادیو پیگری شده است. در این جا فرصت را مغتنم می شماریم و به انجمن ها و گروه های جامعه ارمنی اعلام می داریم رادیو ارمنی همان گونه که در گذشته هم اعلام کرده ایم می تواند در خصوص فعالیت های آن ها نیز اطلاع رسانی کند. اعتقاد به دستیابی به اهداف یاد شده برای رادیو، که پیشتر به آن اشاره کردیم، موجب شده تا فعالیت ما محدود به ابزاری به نام رادیو نباشد و استفاده از دیگر ابزارها نیز در دستور کار قرار گیرد. در همین راستا پایگاه اینترنتی رادیو [www.armenian.irib.ir] با بخش های گوناگون خبر و تفسیر و برنامه های صوتی مناسب خواسته ی مخاطبان و اطلاع رسانی از آخرین رویدادهای جهانی به خصوص در حوزه ایران و ارمنستان، اخبار مربوط به ارمنیان ایران را در قالب متن و صوت و فیلم برای مخاطبان این رادیو، در فضای اینترنت، قابل مشاهده کرده است. امید است با راهنمایی ها، انتقادها و پیشنهادهای خود ما را در هر چه بهتر شدن این رسانه یاری فرمایید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
ارامنه ی مسلمان شده ترکیه و ما: تأملاتی به بهانه یک کنفرانس سنت‌شکن در استانبول


در اوائل ماه نوامبر، بنیاد هراند دینک کنفرانسی درباره «ارمنی‌های مسلمان شده» در دانشگاه بوسفوروس استانبول برگزار کرد و یکی دیگر از تابوهای ترکیه را شکست. ارمنی‌های مسلمان‌شده تا کنون واقعیتی پنهان بودند، رازی که بسیاری از آن خبر داشتند، امّا نمی‌شد به صدای بلند درباره‌اش حرف زد، رازی که پشت درهای بسته نجوا و در ادارات امنیتی حکومت به بایگانی سپرده می‌شد. اینک این راز آشکار شده و پا به فضای عمومی جامعه ترکیه گذاشته است.
هراند دینک مرحوم از برگزاری چنین کنفرانسی شاد می‌شد. از برگزاری نخستین کنفرانسِ «ارمنی‌های در واپسین سال‌های امپراتوری عثمانی و وقایع سال ۱۹۱۵» در دانشگاه بیلگی استانبول تنها هشت سال می‌گذرد؛ همایشی که در آن مخالفان به شرکت‌کنندگانش فحش دادند و وزیران دولت به آن‌ها برچسبِ «خائنانی که از پشت به ترک‌ها خنجر می‌زنند» را چسباندند. آن کنفرانس هم تابویی را شکسته بود، امّا پیش از آن هم هراند دینک دیگر مردی بود که به خاطر آشکار کردن هویت مشهورترین ارمنی‌های مسلمان شده ترکیه معروف بود، برای فاش کردن هویت ارمنی کسانی چون سابیحا گوکچن، دخترخوانده آتاتورک و نخستین خلبان زن ترکیه که نام ارمنی‌اش حاتون سِبیلچیان بود.
بر همگان آشکار است که در سال ۱۹۱۵ ده‌ها هزار تن از یتیمان ارمنی را به زور مسلمان و تُرک کردند. ده‌ها هزار تن دختر و زن ارمنی به دست کُردها و تُرک‌ها اسیر شدند و به عنوان خدمتکار، برده یا همسر به خدمت آن‌ها در آمدند. این زنان و دختران مسلمان شدند تا از تبعید و کشتار جان سالم به در ببرند. آن‌ها در روستاهایِ علویِ دوست پناه جُستند، امّا هویت خود را از دست دادند. چه بر سر این نجات‌یافتگان، این قربانیان زنده نژادکشی ۱۹۱۵ آمد؟ این پرسش از دغدغه‌های هراند دینک بود. او می‌گفت: «ما مدام درباره کسانی که در سال ۱۹۱۵ از دست رفتند صحبت می‌کنیم. بیایید کمی هم درباره کسانی حرف بزنیم که ماندند».
بازماندگان جان به سلامت به در بردند، امّا بیشتر در دوزخ‌های زنده. جالب است که امروز فرزندان و نوه‌های آن‌ها «از نهان‌گاه بیرون می‌آیند» و دیگر ریشه‌های ارمنی خود را پنهان نمی‌کنند. فتحیه چتین، وکیل مشهور ترک، یکی از آن‌هاست. او در کتابش با عنوان مادر بزرگم فاش کرد که مادر بزرگش ارمنی بوده است. در پی این کتاب، او همراه آیسگول آلتینای کتابی دیگر نوشت به نام نوه‌ها. این کتاب درباره ده‌ها شخصیت کُرد و ترک است که بدون این که نام‌شان را آشکار کنند، درباره ریشه‌های ارمنی خود صحبت می‌کنند. بعد نوبتِ بازسازی کلیسای سورپ گیراگوس در دیاربکر (دیگراناگرد) شد، جایی که تبدیل شد به مقصد بسیاری از ارمنی‌های پنهان آناتولی. به طور متوسط روزانه صد نفر که بیشترشان ارمنی‌های پنهان هستند از این کلیسا دیدار می‌کنند. برخی‌ برای مراسم عقد و تعمید یا دعا کردن به آن جا می‌آیند، امّا بیشترشان می‌آیند تا ارمنی بودن را تجربه کنند، بدون این که به مسیحیت باز گردند.
به این ترتیب هویت جدیدی پیدا شده است، هویت «ارمنی‌های مسلمان» در کنار هویت تاریخی و سنتی «ارمنی‌های مسیحی». در کشوری که تنها ترک‌های مسلمان می‌توانند در ادارات دولتی کار کنند، جایی که غیرمسلمان بودن کافی است تا تحت پیگرد، آزار و حمله قرار بگیری، جایی که کلمه ارمنی هنوز فحش به حساب می‌آید، جرأت می‌خواهد که کسی اعلام کند که ارمنی است. چنین کسی می‌تواند به راحتی شغل خود، وسائل معاشش و حتی جانش را از دست بدهد. برای درک ابعادِ نژادپرستی و تبعیض در ترکیه، این نمونه کفایت می‌کند. چندی پیش یک ناسیونالیست افراطی از نمایندگان مخالف پارلمان، عبداله گل رئیس جمهور کشور را متهم کرد که خانواده‌اش در کایسری، ریشه‌های ارمنی دارند. عبداله گل از دست او به دادگاه شکایت کرد. دادگاه حق را به او داد و نماینده معترض را به خاطر چنین اهانتی به پرداخت غرامت محکوم کرد.
تخمین زدن تعداد ارمنی‌های مسلمان‌شده در ترکیه دشوار است. دانستن این که چه تعداد از آن‌ها به ریشه‌های ارمنی خود آگاهی دارند و چه تعداد از آن‌ها مایلند به هویت ارمنی خویش باز گردند، از این هم دشوارتر است. بر اساس پژوهش‌های مستقلی که درباره رویدادهای سال ۱۹۱۵ به عمل آمده است، می‌توان حدس زد که بیش از ۱۰۰هزار کودک یتیم به قهر ترک و مسلمان شدند و حدود ۲۰۰هزار ارمنی دیگر با پذیرش اسلام یا پناه جستن در روستاهای کردی و علوی توانستند جان خود را نجات دهند. به عبارت دیگر جمعاً ۳۰۰هزار نفر از راه مسلمان شدن زنده ماندند. جمیت ترکیه از آن زمان هفت برابر شده است. با این حساب می‌توان گفت که امروز بیش از دو میلیون نفر با ریشه‌های ارمنی در ترکیه زندگی می‌کنند که از بازماندگان سال ۱۹۱۵ هستند. امّا پیش از آن نیز، بخصوص در کشتارهای سال‌های ۹۶ـ۱۸۹۴، زمانی که روستاها یکجا به قهر مسلمان می‌شدند، در مقیاس گسترده‌تری این اتفاق افتاد. دو قرن پیش، هامشِن‌های ارمنی در آناتولی شمال شرقی مسلمان شدند. هامشن‌های مسلمان که تعدادشان امروز به ۵۰۰هزار نفر می‌رسد به گویشی سخن می‌گویند که ریشه ارمنی دارد امّا تا همین اواخر هرگز خود را ارمنی قلمداد نمی‌کردند. با جمع زدن همه این‌ها می‌توان تخمین زد که تعداد کسانی که در ترکیه امروز زندگی می‌کنند و ریشه ارمنی دارند به چند میلیون بالغ می‌شود(تخمین دقیق اعداد ممکن نیست، امّا در هر صورت به راحتی می‌توان دید که این تعداد از جمعیت ارمنستان امروز بیشتر است).
واقعیت این است که راز مگویِ «ارمنی بودن» که طی سه یا چهار نسل بعد از قتل عام ۱۹۱۵ در گوش‌ها پچپچه می‌شد، امروز به صورت بیان آشکار هویت‌های تازه، به صدای بلند بر زبان‌ها جاری می‌شود. چنان که در کنفرانس اخیر معلوم شد، حتی ارمنی‌های هامشن شروع کرده‌اند به جست‌وجوی ریشه‌های گم شده خویش. در جریان بازسازی کلیسای سورپ گیراگوس و طی سفرهایم به آناتولی شرقی و جنوب شرقی، از هر سه نفر کُردی که می دیدم، یک نفرشان در خانواده‌اش مادربزرگ ارمنی داشت. این واقعیت، که تا همین اواخر کسی از آن خبر نداشت، اکنون بر همگان آشکار شده و باعث می‌شود نسل‌های جدید در پی بازیافتن هویت ارمنی خود برآیند، بدون این که بخواهند از اسلام رو برگردانند. نکته جالب این که ارمنی‌های پنهان از وجود ارمنی‌های پنهان دیگر خبر داشتند و می‌کوشیدند با ارمنی وصلت کنند و در نتیجه زوج‌های زیادی شکل گرفتند که از هر دو سو ریشه‌های ارمنی دارند.
کنفرانس استانبول، دانشگاهیان و تاریخ‌نگاران و روزنامه‌نگاران بسیاری را از ترکیه و کشورهای دیگر گرد هم آورد، و همین طور تعداد کثیری را که داستان زندگی خود را به صورت تاریخ شفاهی عرضه کردند. یکی از تکان‌دهنده‌ترین این‌ها داستان سارا بود، دختری پانزده ساله از اورفا ویرانشِهیر، که به دست مرد قدرتمند منطقه ایوب آقا گرفتار می‌شود. ایوب می‌خواست سارا را به عنون سومین زنش به عقد خود در آورد. وقتی سارا امتناع کرد، ایوب مادر او را کشت. وقتی باز هم نپذیرفت، پدر او را کشت. و چون ایوب تهدید کرد که در صورت امتناع برادر کوچک او را هم خواهد کشت، سارا نتوانست مقاومت کند و با قاتل پدرومادرش ازدواج کرد با این شرط که برادرش را نکشد و اجازه دهد نامش را حفظ کند. امّا برادرش را هم کشتند. و چون او از آمیزش با ایوب خودداری می‌کرد، این مرد بارها به او تجاوز کرد و ۱۵ بار او را باردار کرد. سارا ۱۵ کودک به دنیا آورد، امّا همه آن‌ها مُردند. ایوب مرتب او را شکنجه می‌کرد و حتی با کارد صلیبی بر بدن او حک کرد. خانواده ایوب نیز با این زن بدرفتاری می‌کردند و او را یک مطرود می‌دانستند. سارا تا پایان عمر در چنین جهنمی زندگی کرد. در پایان این داستان، راوی که یک دانشگاهی ترک بود، فاش کرد که ایوب و خانواده‌اش خانواده خود او بودند. جمله آخر او تکان‌دهنده‌تر از داستانش بود: «ما همیشه داستان‌هایی را می‌شنویم که قربانیان باز می‌گویند، حالا زمان آن فرا رسیده است که عاملین جنایات زبان باز کنند و مسؤولیت جنایات شان را به عهده بگیرند».
در این باره که حکومت ترکیه چه گونه عرصه را بر ارمنی‌های مسلمان‌شده تنگ کرد، افشاگری‌های دیگری نیز وجود دارد. ظاهراً حکومت فهرست روستاها یا گروه‌های بزرگ ارامنه را که در سال ۱۹۱۵ مسلمان شدند نگاهداری می‌کرد. اخیراً معلوم شده که شناسنامه‌های ارمنی‌ها، اعم از پنهان یا آشکار، سیستم شماره‌گذاری مخصوصی داشت که اجازه می‌داد مأموران دولتی به طور مخفی آن‌ها را شناسایی کنند. داستانی وجود دارد درباره چند داوطلب خلبانی در نیروی هوایی ترکیه که با وجود این که حائز همه شرایط بودند، تقاضای‌شان رد شد. چرا که از روی شناسنامه‌های‌شان متوجه شدند خانواده‌های آن‌ها از ارمنی‌های مسلمان شده هستند.
امّا آن چه برای ما ارمنی‌ها اهمیت زیادی دارد این پرسش است که رفتارمان با ارمنی‌های مسلمان شده ترکیه چه گونه باید باشد. چنین به نظر می‌‌آید که جامعه ارامنه استانبول، و به طور جدّی‌تر پاتریارک نشین ارمنی استانبول، نمی‌توانند یا دوست ندارند ارمنی‌های پنهانی را که به عنوان ارمنی به میدان می‌آیند بپذیرند، مگر این که این افراد به مسیحیت روی آورند، غٌسل تعمید داده شوند و زبان ارمنی بیاموزند. امّا چنین انتظاراتی از این ارمنی‌های جدید دور از واقع‌بینی است. از آن جا که ارامنه ترکیه چنین تعریف می‌شوند که همه به کلیسای ارمنی وابسته‌اند، وقتی کلیسا دست رد بر سینه این تازه‌ارمنی‌ها می‌زند آن‌ها احساس می‌کنند از این جا رانده و از آن جا مانده‌اند؛ نه تنها از جامعه ترک یا کُرد پیشین خود جدا شده‌اند، بلکه از جامعه ارمنی نیز، چرا که نمی‌توانند توسط کلیسا عقد کنند، تعمید شوند یا به خاک سپرده شوند و نمی‌توانند فرزندان خود را به مدرسه‌های ارمنی بفرستند. به گمان ما، اگر آن‌ها تصمیمی آگاهانه گرفته‌اند که خود را به عنوان ارمنی معرفی کنند ــ کاری که در شرایط کنونی ترکیه مخاطره آمیز است ــ باید فوری به عنوان ارمنی پذیرفته شوند، صرف نظر از این که مسلمان باقی بمانند یا آتِئیست یا هر چیز دیگری. موضوع وقتی پیچیده‌تر می‌شود که با خانواده‌های روبه‌رو می‌شویم که یک شاخه‌شان به زندگی به مثابه کُرد/ترک ادامه می‌دهند، شاخه دیگرشان به عنوان ارمنی مسلمان و شاخه سوم‌شان به عنوان ارمنی مسیحی. کلیسای اجمیادزین ارمنستان با تساهل بیشتر با این موقعیت برخورد می‌کند و چنین اعلام کرده است: «قومیت، سرزمین، زبان، تاریخ، میراث فرهنگی، و دین مشترک ملاک‌های اصلی ما برای تعریف یک ملّیت هستند. امّا اگر به دلایل تاریخی یک یا چند ملاک از این ملاک‌ها وجود نداشته باشد، مثلاً توانایی تکلم به زبان ارمنی، یا عمل به فرایض دینی، یا نبود دانش درباره میراث فرهنگی و تاریخی، دلیل نمی‌شود که کسی را از دایره هویت ارمنی بیرون گذاشت». برخورد شارل آزناوور از این هم مهربانانه‌تر است: «ارمنستان باید درهایش را به روی ارمنی‌های مسلمان شده بگشاید و آن‌ها را در آغوش بگیرد».
بعد از ارمنستان، قره‌باغ و دیاسپورای ارمنی، اکنون شاهد پیدایش دنیای ارمنی چهارمی هستیم ــ ارامنه مسلمان شده ترکیه. پذیرفتن این موضوع به عنوان یک واقعیت، هم به تُرک‌ها و هم به ارمنی‌ها کمک خواهد کرد واقعیت‌ها و پی‌آمدهای قتل عام سال ۱۹۱۵ را بهتر درک کنند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
مهاجرت به ارمنستان: فصلی از کتاب ارامنه در حومه الیگودرز
ارامنه‌ی مشتاق وطن که روزهای تلخ گذشته را در ذهن خود زنده نگاه داشته بودند، سال ۱۹۴۵م. با شور و شادی بی‌سابقه‌ای از خبر مهاجرت به ارمنستان استقبال کردند.
این واژه و مفهوم آن برای ارامنه‌ی روستانشین ایران تازگی داشت، اما فقط در طول یک روز این خبر اسرارآمیز ولایت به ولایت، روستا به روستا و خانه به خانه را درنوردید و قلوب مردم کشاورز ارمنی را به تپش واداشت.
روستاییان ارمنی که هویت و وجود و مکان خود را از یاد برده بودند برای فرا رسیدن آن روز موعود و در پیش گرفتن راه وطنِ نادیده و آرمانی خود به روزشماری و لحظه‌شماری پرداختند.
مهاجرت به ارمنستان برای روستاییان ارمنی تبدیل به موضوعی شد که از نان و آب هم واجب‌تر بود.
مردم با شور و شادی می‌گفتند باید به کشور موعودشان بازگردند و آن‌چه روی می‌دهد مشیت الهی است.
در تهران کمیته‌ی مرکزی کمک به مهاجرت به ارمنستان تشکیل شد و همین‌طور کمیته‌های فرعی‌ در شهرها، و شوراهای روستایی در روستاها.
در ششم اگوست ۱۹۴۶م. تعداد ۳۸۷ نفر از اراک (سلطان آباد) و روستاهای اطراف به ارمنستان شوروی مهاجرت کردند.
اعزام نخستین گروه، قلب ارامنه را به شدت به تپش درآورد. نمایندگان روستاییان ارمنی هیجان زده و بی‌طاقت برای تعیین تکلیف خود پشت درهای کمیته مرکزی کمک به مهاجرت در تهران تجمع کردند.
نشریه ارمنی‌زبان وراتسنوند چاپ تهران درباره آن مهاجرت چنین نوشت: با استقبال از تمایل شدید ارامنه دیاسپورا برای بازگشت به مام میهن، دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی با وساطت دولت جمهوری شوروی سوسیالیستی ارمنستان در روز ۲۱ نوامبر ۱۹۴۵م. تصویب کرد که به ارامنه‌ی ساکن خارج از ارمنستان که خواستار بازگشت به میهن خود ـ ارمنستان شوروی ـ ‌هستند اجازه بازگشت دهند.
بر اساس این مصوبه، شورای وزیران خلق ارمنستان شوروی تصمیم گرفت مهاجرت آن دسته از ارامنه‌ی کشورهای خارجی را که خواستار بازگشت بودند سازمان‌دهی کند و نیز به ارامنه‌ای که باز می‌گشتند اجازه‌ی ساخت خانه با وام دولتی به میزان ۵۰% قیمت خانه می‌داد.
شورای وزیران خلق ارمنستان شوروی، کمیته پذیرش و اسکان ارمنیان مهاجر را به ریاست آقای بابگن آستوازادوریان تشکیل داد.
کمیته‌ی کمک به مهاجرت ارامنه ایران در اول آوریل ۱۹۴۶م. به ریاست آقای رومان عیسایان تشکیل شد. در وهله نخست فهرست اولین کاروان ارامنه مهاجر از تهران به ارمنستان شوروی در ۲۹ ژوئن ۱۹۴۶م. منتشر شد. در طول سال ۱۹۴۶م. از همه نقاط جهان بیش از ۵۰هزار ارمنی به مام میهن مهاجرت کردند و این تعداد در سال ۱۹۴۷م. به ۷۰هزار رسید. بدین سان مهاجرت نجات‌بخش ارامنه‌ی پراکنده در جهان سامان‌دهی شد. درود بر مهاجرت به ارمنستان.
در تقویم رافی چاپ تهران جزئیات زیر منتشر شد (۱۹۴۷م.):
مهاجرت ارامنه‌ی ایران به ارمنستان
در طول سال جاری مهاجرت ارامنه به مام میهن مهم‌ترین رویداد زندگی ارامنه ایران بود.
از دسامبر سال ۱۹۴۵م. خبر مهاجرت ارامنه دیاسپورا به ارمنستان هیجانی بی‌سابقه‌ در ارامنه ایران به وجود آورد. برای سامان‌دهی مهاجرت ارامنه در سه مرکز تهران، تبریز و جلفای نو و همچنین در همه نواحی، کمیته‌های کمک به مهاجرت تشکیل شد. بدین سان در ۱۶ فوریه ۱۹۴۶م. کمیته مرکزی مهاجرت ارامنه آذربایجان در تبریز، و در اول ماه مارس کمیته مرکزی کمک به مهاجرت ارامنه ایران در تهران تشکیل شد. آن‌ها نیز کمیته‌های فرعی خود را در همه ولایات تشکیل دادند.
پیش از حرکت کاروان‌های مهاجران، در دهم ماه مارس نخستین پرستوهای نویدبخش مهاجرت از تهران به ارمنستان شوروی، یعنی یازده دانشجو به نام‌های آبیگ آواکیان، لوسیا آراکلیان، هوهانس بادالیان، مانوک بارسقیان، هاملت یگانیان، آلبرت هایراپتیان، واچیک حسرتیان، سمبات غازاریان، یرواند ماناریان، هرایر مووسیسیان و لونیزا هوهانسیان رهسپار شدند.
نخستین کاروان مهاجران از ایران به ارمنستان شوروی در ۱۴ اوت از روستای حسین آباد از بخش جاپلق از توابع اراک (سلطان آباد) به حرکت درآمد. مهاجران که تعدادشان ۴۱۰ نفر بود با ۱۵ دستگاه کامیون رهسپار تبریز شدند و در ۱۷ اوت به تبریز رسیدند. در همان روز با قطار عازم ارمنستان شدند.
نخستین کاروان ارامنه تبریز به تعداد ۲۲۳ نفر به همراه ۲۳۶ نفر از روستاییان سلطان آباد در ۲۰ اوت به راه افتاد. در پی آن دیگر کاروان‌های مهاجران از مراغه (۲۷ اوت)، ماکو (۲۸ اوت)، سلماس (۳۰ اوت)، ارومیه (۱۱ اگوست)، قزوین، کرمانشاه، فریدن، چهارمحال و مشهد رهسپار شدند.
نخستین کاروان‌های تهران با شور و شوقی عظیم در روزهای یازدهم و دوازدهم اگوست با وسایل نقلیه و قطار به راه افتادند. حدود ده هزار ارمنی برای بدرقه خواهران و برادران‌شان که رهسپار میهن بودند در ایستگاه جمع شده بودند. در طول سال ۱۹۴۶م. در طی چند ماه حدود بیست و یک هزار نفر به ارمنستان مهاجرت کردند. امور ثبت نام و تدارکات برای سال ۱۹۴۷م. ادامه یافت.
ارامنه مهاجر در ایروان، آرتاشات، اجمیادزین، آشتاراک، قپان، ودی، زنگیباسار و میگویان مستقر شدند.

***

نخستین کاروان عمدتا از روستاییان بخش جاپلق تشکیل می‌شد. دوازده روستای جاپلق به یکباره از ساکنان خالی شد.
حدود بیست روز پس از آن در ۱۰ اوت ۱۹۴۶م. ساکنان هفت روستای ولایت بورواری (۱۹۸۴ نفر) رهسپار ارمنستان شدند.
این موضوع اگرچه روستاییان ارمنی را به شوق آورد، اما مالکان روستاها را به همان اندازه نگران کرد. آن‌ها دست به هر کاری زدند که پیش از خالی شدن روستاهاشان برای خود کشاورز پیدا کنند. کشاورزان مسلمان تازه‌وارد به روستاهای ارمنی‌نشین پای نهادند و کوشیدند همه چیز را ارزان و زود هنگام به چنگ آورند. این امر به مخالفت‌ها و ناسازی‌ها منجر شد.
مالکان روستاها که در واقع همیشه پشتیبان ارامنه بودند در روزهای مهاجرت دست از پشتیبانی کشیدند. روستایی ارمنی نجات خود را تنها در مهاجرت به ارمنستان می‌جست. بدین سبب روز و شب درهای کمیته مرکزی کمک به مهاجرت تهران را می‌کوبید و منتظر دستور مهاجرت به میهن بود.
پس از ولایت جاپلق نوبت به بورواری رسید. بورواری بخش اصلی کاروان دوم را تشکیل می‌داد. در این رابطه در ۹ـ۱۴ اگوست ۱۹۴۶م. سیزده روستای بورواری (۷۵۳ خانوار، ۴۷۳۵ نفر) برای مهاجرت ثبت نام کردند. در اواخر ماه اگوست آقای آرمناک ماکساپتیان، رئیس کمیته‌ی فرعی اراک، به بورواری رفت و از سوی کمیته مرکزی به روستاییان ارمنی فرمود: «فعلا مهاجرتی در کار نیست. به کار کشاورزی خود برگردید».
اما هیچ کس نمی‌خواست این سخنان را باور کند و به کشتزار و آب و خاک خود بازگردد.
روستاییِ ارمنی که قرن‌های متمادی به کشت و زرع پرداخته بود دیگر حاضر نبود به کشاورزی خود ادامه دهد. دلایل آن عبارت بودند از:
روستاییان ارمنی خانه خود را فروخته بودند و دیگر نمی‌توانستند آب و خاک و باغ و کشتزار و ابزارآلات کشاورزی را از روستاییان محلی پس بگیرند یا آن‌ها را بخرند. و اگر راضی می‌شدند با آنان به شراکت کار و زندگی کنند زندگی دو خانوار در زیر یک سقف و کار مشترک و قناعت به ثمره و محصول دشت کار دشواری می‌نمود.
مالکان روستاها دیگر روستاییِ سخت‌کوش و کوشای ارمنی را حمایت نمی‌کردند. آن‌ها با توجه به منافع خود به روستاییان محلی تازه‌وارد امید بسته بودند و حتی روستایی ارمنی را وادار می‌کردند هر چه زودتر روستا را تخلیه کند.
در روستاها هنوز افرادی بودند که با سخنان وطن‌پرستانه خود، روستاییان ارمنی را تشویق می‌کردند که با درخواست‌های مکررشان کمیته مهاجرت را وادار به اعزام آن‌ها به ارمنستان کند.
مردم ارمنی بورواری در طی یک سال همه چیز خود را از دست دادند و به امید و اشتیاق بازگشاییِ درهای وطن، منتظر فردایی نامعلوم شدند.
اطلاعیه مهاجرت سال ۱۹۴۶م. تا پاییز به تعویق افتاد، سپس از پاییز به بهار ۱۹۴۷م. و سرانجام به تابستان ۱۹۴۷م. موکول شد، و آن زمانی بود که روستایی ارمنی دیگر دانه‌ای گندم هم نداشت که از دشت به خانه ببرد. کمیته فرعی مهاجرت اراک تصمیم گرفت به یاری روستاییان ارمنی بی‌چیز بشتابد. بنابراین در روزهای ۲۴ـ۲۹ اوت از روستاییان بی‌چیز بورواری ثبت نام شد. در عین حال نامه زیر در رابطه با مهاجرت به ارمنستان به آن ولایت رسید:

از: کمیته مرکزی کمک به مهاجرت ارامنه ایران
به: رئیس کمیته فرعی اراک، آقای دکتر هراند هاکوپیان
ریاست محترم
بدین وسیله بار دیگر موکدا اعلام می‌داریم که جمیع روستاییان ولایت شما عموما، و روستاییان ولایت کزاز خصوصا، باید از فروش دارایی و اموال‌شان صرف‌نظر کرده و همچنان به فعالیت‌های روزمره خود ادامه دهند.

پس از این نامه، نمایندگان روستاییان ارمنی به تهران رفتند و اطلاعیه سفارت اتحاد شوروی (مورخ ۲۱ اگوست) را با گوش خود شنیدند: «مهاجرتی در کار نیست. به کار و زندگی خود بازگردید».
اما آن‌ها از پیگیری سرسختانه امر مهاجرت دست نکشیدند. و زمانی که علل تعطیلی مهاجرت را جویا شدند در پاسخ شنیدند که دولت ایران مانع آن شده است.
این اطلاعیه باعث شد روزنامه رسمی اطلاعات در تاریخ ۲۴ سپتامبر ۱۹۴۷م. اطلاعیه‌ای به چاپ برساند که چنین است:

مهاجرت ارامنه از ایران آزاد است
چون اخیراً شایعات غیرواقعی راجع به مهاجرت ارامنه از ایران منتشر شده اداره کل انتشارات و تبلیغات با کسب اطلاع از مقامات صلاحیت‌دار اعلام می‌دارد ارامنه‌ای که بطیب خاطر مایل به مهاجرت از ایران می‌باشند آزاد بوده و ممانعتی از طرف مقامات دولتی به عمل نخواهد آمد.
روزنامه اطلاعات شماره ۱۴۵۳ پنجشنبه دوم مهر ماه ۱۳۲۶

شاید بر اساس این اطلاعیه بود که کمیته مهاجرت دست به کار شد و در آغاز ماه اکتبر از سوی کمیته فرعی اراک هیأتی به روستاها اعزام شد تا برای تغییر تابعیت روستاییان عکس و شناسنامه‌های آن‌ها را جمع آوری کند.
در عین حال که این کمیته فرعی در روستاها فعالیت خود را پیش می‌برد رئیس جدید کمیته فرعی اراک در ۱۲ اکتبر اطلاعیه زیر را صادر کرد:
«مهاجرت به ارمنستان مختل شده است... مهاجرتی در کار نیست».
این اطلاعیه روستا به روستا و خانه به خانه را درنوردید و روستاییان ارمنی را در وضعی دشوار قرار داد.
چاره‌ای نمانده بود جز ترک روستاها. و چنین هم شد. شاید چنین برنامه‌ریزی شده بود.
روستاییان ارمنی که دیگر امکان ماندن در محل را نداشتند در پاییز همان سال و سال‌های بعد، خانه و محل خود را ترک کردند، کشتزار و باغ خود را بی‌صاحب و بی‌سرپرست گذاشتند و مانند رمه‌ای بی‌صاحب به سوی تهران و دیگر نقاط به راه افتادند.
دیگر ولایات نیز به پیروی از ساکنان بورواری، خانه‌ی اجدادی را رها کردند و به تدریج در پایتخت پناه گرفتند.
روستاییان ارمنی در تهران، حومه و روستاهای آن اسکان یافتند. نیکوکاران ارمنی و سازمان‌های نیکوکاری دست به کار شدند و به کمک روستاییان درمانده شتافتند.
در سال‌های بعد روستاییانی که به روستاهای اطراف پناه برده بودند به تهران آمدند و در محله‌های بهجت آباد، یوسف آباد، قزل قلعه، حشمتیه، مجیدیه، وحیدیه، زرکش و نارمک اسکان گزیدند. هنوز بیش از پانزده سال نگذشته بود که آن‌ها توانستند سر پای خود بایستند. آن‌ها مدرسه ساختند، مشغول کار شدند و برای خود خانه و زندگی فراهم کردند و با فراموش کردن گذشته پرمشقت خود به کار و سازندگی روی آوردند.


ترجمه از ارمنی: گارون سرکیسیان
منبع: کتابِ ارامنه در حومه الیگودرز، تألیف آ.هواساپیان، چاپ خانه نوربخش تهران، ۱۳۵۴
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
سینمای ارمنستان
از بنیان گذاری تا زردآلوی طلایی

هشتمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ایروان (زردآلوی طلایی از 10 تا 17 جولای (19 تا 26 تیرماه) برگزار می‌شود. جشنواره زردآلوی طلایی مهم‌ترین رویداد سینمایی منطقه قفقاز و مهم‌ترین رویداد فرهنگی سالانه جمهوری ارمنستان است. وقتی هشت سال پیش زردآلوی طلایی کار خود را شروع کرد، کمتر کسی فکر می‌کرد بتواند هشت سال دوام بیاورد. مهم‌ترین انتقادی که به آن می‌شد این بود که آخر کشوری که در آن سالی یک فیلم بلند هم ساخته نمی‌شود چه نیازی به جشنواره سینمایی دارد؟ بهتر نیست با پولی که صرف برگزاری این جشنواره می‌شود، برای تولید فیلم سرمایه‌گذاری شود؟ امّا گویا مدیران و بنیان گذاران جشنواره می‌دانستند که یک: در روزگار ما از جشنواره گریزی نیست و دو: جشنواره می‌تواند بازار سینما را گرم کند و چون تب فیلم‌بینی بالا گرفت، میل فیلم‌سازی هم در پی‌اش می‌آید.

بخش فارسی این شماره هویس را به مناسبت برگزاری هشتمین دوره زردآلوی طلایی اختصاص داده‌ایم به نگاهی مختصر به سینمای ارمنستان و همین طور آن چه سینمای ارمنی خوانده می‌شود. سینمای ارمنستان پیش تا دهه 1950 تحت سلطه نام هامو بگنازاریان بود که هم بنیان گذار سینمای ارمنستان بود و هم پرکارترین فیلم ساز آن. پس این پرونده نیز باید با نگاهی به کارنامه او شروع ‌شود. بعد اطلاعات مختصری راجع به فیلم سازان و فیلم‌های مشهور سه دهه آخر حیات نظام شوروی در ارمنستان می‌آید.

وقتی صحبت ارامنه و سینما می‌شود، سخن ناگزیر به نقش ارامنه در دیگر کشورهای دنیا می‌کشد. معرفی چهار چهره ارمنی مشهور سینمای دنیا ــ مامولیان، ورنوی، اگویان و آزناوور ــ بخش دیگری از این مجموعه نوشته‌هاست و گفت‌وگویی درباره نقش ارامنه در سینمای ایران، بخش پایانی آن.


دوهفته نامه "هويس" شماره 102

22 تیر 1390
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
بازتاب‌‌های فرهنگ ارمنی در سینمای ایران
گفت‌وگویی با حضور آربی آوانسیان، زاون قوكاسیان و روبرت صافاریان

  • این گفت‌وگو در بهمن 1381، در زمان دیدار دوماهه آربی آوانسیان از ایران، به زبان ارمنی انجام و در شماره 5 فصل نامه هنری-ادبی ارمنی‌زبان هاندس (اردیبهشت 1382) چاپ شد. چند سال بعد، متن فارسی گفت‌وگو به ترجمه روبرت صافاریان در کتاب ارامنه در سینمای ایران از انتشارات موزه سینمای ایران منتشر شد. آن چه در زیر می‌خوانید بخشی از گفت‌وگوست که به وضعیت فیلم سازان ارمنی در آستانه شکل‌گیری موج نوی سینمای ایران می‌پردازد و در ضمن بازتاب فرهنگ ارمنی در سینمای ایران را که موضوع اصلی گفت‌وگوست، پی می‌گیرد.

آربی آوانسیان: ... ارمنی‌ها تكنیكی را كه به وجود آورده بودند به دیگران هم منتقل كرده بودند. مثلاً مسعود كیمیایی، كارگردان قیصر، روش خاچیكیان را آموخته بود و وقتی شروع كرد به تدوین داستان‌های خودش كه با محیط و فرهنگ ایرانی سنخیت زیادی داشتند، خاچیكیان دیگر كاری نداشت بكند.

روبرت صافاریان: به نظر من هم اتفاقی كه می‌افتد همین است. در شرایط جدید، رسالت آدم‌هایی مانند خاچیكیان انگار تمام شده تلقی می شد. آن ها می‌توانستند در شرایط جدید هم نقش داشته باشند، اگر قابلیت پاسخ گویی به شرایط جدید را داشتند. امّا كسانی كه دارای این قابلیت باشند معدود بودند.

آ.آ.: امّا مسأله اصلی من از همان ابتدا تكنیك سینما نبود. خیلی زود متوجه این موضوع شدم.

ر.ص.: چرا كه همان طور كه توضیح دادی مسأله تكنیك به یك معنا حل شده بود. البته هنوز مسائلی در این زمینه وجود داشت، امّا می‌شد گفت مسأله ورود فن سینما به كشور دیگر حل شده است...

آ.آ.: بله، استودیوهای فیلم سازی بودند. فیلم برداران خوبی داشتیم، لابراتوارهای فیلم سازی كار می‌كردند و ما ناچار نبودیم این ها را به وجود بیاوریم. نسل پیش از ما ناچار بود همه این ها را خودش به وجود بیاورد. البته آن ها می‌توانستند هردو را، یعنی هم فن و هم محتوا را به وجود بیاورند، امّا به معنای واقعی كلمه با فرهنگ ایرانی بیگانه بودند. این نسل از فیلم سازان ارمنی هیچ تماسی با فرهنگ ایرانی نداشت. در نتیجه نمی‌توانستند به مسائل مربوط به روان شناسی كاراكترها بپردازند. برای من برعكس مسأله محتوا و یافتن وسیله بیان سینمایی صادقانه متناسب با آن، در درجه اول اهمیت قرار داشت.

امّا در همین دوره برادران میناسیان ــ هراند و سلیمان ــ تكنیسین‌های درجه یك بودند. آن ها در استودیوی فیلم سازی ابراهیم گلستان كار می‌كردند و فیلم‌های بسیار مهمی را فیلم برداری كردند. فیلم برداری خانه سیاه است (فروغ فرخ زاد، 1963) و خشت و آینه (ابراهیم گلستان، 1965) كار آن ها بود. فیلم برداری فیلم مستند من لئوس به نام تادئوس درباره كلیسای تادئوس مقدس هم كار سلیمان میناسیان بود. آن ها استودیوی چاپلین فیلم را تأسیس كردند و در آن به تولید فیلم‌های تبلیغاتی پرداختند. من در سال‌های اولیه فعالیت این استودیو در آن جا به خاچیك هاكوپیان فیلم سازی انیمیشن آموختم. خاچیك بعدها فیلم‌های انیمیشن بسیار جالبی ساخت. برادران میناسیان دو فیلم داستانی بلند هم ساختند. یكی از این دو فیلم به نام طلوع از نظر فنی فیلم بسیار خوبی است.

تا این مقطع، در عرصه تكنیك سینما، ارامنه ایران غالب بودند. امّا وقتی تلویزیون دولتی كار خود را شروع كرد، انبوهی از جوان‌ها در لابراتوارها و بخش‌های دیگر آن شروع به كار و تجربه‌اندوزی كردند. و برخی از این جوان‌ها بسیار بااستعداد بودند. بعدها تلویزیون دولتی ایران مدرسه مخصوص خود را هم راه‌اندازی كرد. هدف این بود كه برای بهره‌برداری از امكانات تولیدی تلویزیون نسل جدیدی تربیت شود. غفاری، رهنما و من چند سالی در مدرسه تلویزیون تدریس می‌كردیم. رشته سینمای دانشكده هنرهای دراماتیك و كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان هم كار خود را شروع كردند. كانون هم به نیروهای تازه‌نفس احتیاج داشت و برای تربیت آن ها دوره‌های آموزشی راه انداخت. در میان این نسل جوان، نسلی كه بعد از من آمدند، می‌توان از آرمن پیرامزدیان یاد كرد كه در مدرسه سینمایی رم تحصیل كرده بود، وارتان آنتانسیان كه در ایران از مدرسه عالی تلویزیون و سینما فارغ‌التحصیل شده بود، و سروژ هوسپیان كه در لندن در همان مدرسه سینمایی درس خوانده بود كه من هم فارغ‌التحصیل آن جا بودم.

ر.ص.: امّا هیچ یك از این ها چهره‌های مهمی نشدند...

آ.آ.: تلاش نكردند. هرچند سوادش را داشتند و شرایط آزمودن هم وجود داشت. در مجموع فعالیت محدودی داشتند، تنها چند فیلم مستند خوب تولید كردند...

ر.ص.: آراپیك باغداساریان هم بود كه البته چند فیلم انیمیشن و یك فیلم كوتاه ساخته است.

آ.آ.: آراپیك سینما را در كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان آموخته بود؛ در دوره‌ای كه از چك اسلواكی مدرس انیمیشن آورده بودند. او دو فیلم انیمیشن بسیار كوتاه 2-3 دقیقه‌ای ساخت. در همین زمینه كریست كاراپتیان هم كار كرده است. او سازنده فیلم انیمیشن بلند موش‌ و گربه (82-1977) بر اساس شعر مشهور عبید زاكانی است. این شمه‌ای بود از كارهایی كه ارامنه در آخرین سال‌های پیش از انقلاب در سینمای ایران كردند ... البته كسان دیگری هم بودند، مانند ژوزف واعظیان كه كارش را به عنوان تهیه‌كننده شروع كرد، ولی خودش هم سه فیلم ساخت. همین طور حكمت آقانیكیان، روبیك زادوریان، روبرت اكهارت، و رایموند هواكیمیان ...

وقتی هم «سینمای آزاد» و جنبش مرتبط با آن كارش را در عرصه فیلم‌ 8میلی‌متری و سینمای تجربی شروع كرد، كسی كه گرایشی ارمنی در آن وارد كرد، زاون قوكاسیان بود. می‌خواهم بگویم در همه جریان‌های سینمایی كشور، ارامنه هم حضور داشته‌اند و حضور آن ها در سینمای ایران امروز هم ادامه دارد ...

ر.ص.: امّا به مرور زمان وزن این حضور كاهش یافته است. كافی است دوره اخیر را مقایسه كنیم با دوره اوهانیانس كه یك تنه می‌خواست در ایران صنعت سینما راه بیاندازد یا با دوره میانی، زمانی كه فیلم‌های خاچیكیان، چه از نظر كمیت، و چه از نظر تأثیر فنی قابل‌ ملاحظه‌ای كه داشتند، از اهمیت درجه اول در سینمای آن روز كشور برخوردار بودند. در موج نوی سینمای ایران، حضور فیلم سازان ارمنی به آربی آوانسیان محدود می‌شود، برای این كه در این دوره كسانی می‌توانستند نقش و تأثیر داشته باشند كه از یك سو با فرهنگ مدرن غرب آشنایی داشته باشند و از سوی دیگر فضای روشن فكری پیچیده داخل ایران را خوب بشناسند. شاید در این دوره از آراپیك باغداساریان هم بتوان نام برد، كسی كه با اعتقادات چپ‌گرایانه‌ای كه داشت، توانست با زندگی فرهنگی كشور رابطه برقرار كند. البته شاید با توجه به این واقعیت كه هم به لحاظ فنی و هم از نظر محتوای تازه، هر روز آدم‌های تازه‌ای در عرصه سینمای ایران پیدا می‌شدند، كاهش نسبی وزن ارامنه طبیعی باشد. به هر حال، این سیر نزولی بعد از انقلاب هم ادامه یافت ...

آ.آ.: من دلیل این امر را چیز دیگری می‌دانم. این پدیده معلول چیز دیگری است. در دوره اولیه، تقریباً همه گام‌های مقدماتی در زمینه ورود سینما را ارامنه برداشتند. در واقع این طور نبود كه اوّل غیرارامنه كاری را شروع كنند و بعد از ارامنه دعوت شود كه در آن فعالیت شركت كنند. ارامنه خودشان را تحمیل می‌كردند؛ به ابتكار خودشان استودیوها و كارگاه‌های خود را به وجود می‌آوردند. بعد ایرانی‌های دیگر محیط‌های كار خود را به وجود آوردند كه در آن ها ارامنه دیگر جایگاه سابق را نداشتند. این واقعیت را باید خوب درك كنیم. برای نمونه پروژه فیلم شوهر آهو خانم به ابتكار من شروع شد، ولی وقتی با تهیه‌كننده غیرارمنی تماس گرفتم، سرم كلاه رفت؛ فریب خوردم. برای دفاع از حقوق مؤلفان هم قانونی نبود. در نتیجه خود را در شرایطی یافتم كه هیچ كاری از دستم برنمی‌آمد. ما حتی فیلم برداری را شروع كرده بودیم. با وجود این، موضوعی را كه روی آن كار كرده بودم مال خود كردند، و فیلم را با بازیگران دیگری ساختند. فیلم ارمنی‌ام درباره كلیسای تادئوس مقدس هم كه برای نمایش در محیط‌های ارمنی ساخته شده بود، از سوی ارامنه خشك‌اندیش مشكل پیدا كرد. خلاصه در این دوره ارامنه نه در میان خودشان می‌توانستند كاری بكنند، و نه در محیط‌های غیر ارمنی می‌توانستند به آسانی جایی برای خود باز كنند. من شانس آوردم كه دو سه روشن فكر متنفذ ایران از كارهایم خوش شان می‌آمد و به من امكان كار دادند. در غیر این صورت جایی برای كار كردن پیدا نمی‌كردم ...

ر.ص.: من فكر می‌كنم موضوع دو رو دارد. فرض كنید امكان كار كردن برای ارامنه وجود داشت، آیا در میان ارامنه بودند كسانی كه این توانایی و قابلیت را داشته باشند كه وارد زندگی فرهنگی كشور شوند و كار كنند؟

آ.آ.: نه، نبودند. شاید من تنها كسی بودم که قابلیت پاسخ به نیازهای زمانه را داشتم. تنها بودم. امّا ما به عنوان ارمنی باید وضع خود را درمی‌یافتیم، باید برای خودمان شرایط لازم را فراهم می‌كردیم؛ كاری كه ارامنه در زمان رضاشاه توانستند بكنند. در مورد موفقیت خاچیكیان هم نباید فراموش كنیم كه بازار بود كه او را نگاه می‌داشت.

ر.ص.: در مورد گیشه نكته جالبی هست. انگار نام ارمنی نوعی جذابیت برای فیلم به همراه می‌آورد. نام‌هایی مانند خاچیكیان، آرمان، ویگن و غیره با آهنگ متفاوت خود، فرهنگ متفاوت و جذابی را در ذهن مخاطب تداعی می‌كردند. این موضوع هم احیانا در موفقیت این آدم‌ها نقشی داشته است.

زاون قوکاسیان: من نمی‌دانم بعد از انقلاب چرا ارامنه برای كار وارد میدان نشدند؟

آ.آ.: چه طور نشدند؟ پس واروژ كریم مسیحی چه بود؟

ز.ق.: درست است، امّا خیلی كم، خیلی كم به میدان آمدند. احساس عمومی این بود كه در شرایط تازه‌ هیچ كاری نمی‌شود كرد.

آ.آ.: می‌دانید كه یكی از فیلم‌های كوتاه واروژ اقتباس از داستان مشهور گیكور است؟

ز.ق.: من فكر می‌كنم در سال‌های اخیر ارامنه ایران در همه زمینه‌ها پسرفت داشته‌اند. دلیلش را خوب نمی‌فهمم.

آ.آ.: خب، تو حالا راجع به خودت بگو؛ راجع به كارهایی كه در «سینمای آزاد» كردی. آیا در این حركت، ارمنی دیگری هم بود؟

ز.ق.: در «سینمای آزاد» كسی نبود، امّا در «سینمای جوان» انگار یكی دو نفر بودند. به هر حال واقعیت این است كه بعد از انقلاب شرایط سخت‌تر شد، مخصوصا برای ما كه در «سینمای آزاد» و در شرایط آماتوری كار كرده بودیم. این كه همه‌اش فكر بكنیم چه فیلم نامه یا طرحی بدهیم كه تصویب شود دشوار بود. دامنه موضوعات بسیار محدود شد و من تنها می‌توانستم درباره موضوعات ارمنی فیلم‌های مستند بسازم. یك جوری سرد شدم ...

آ.آ.: خواستی فیلم بلند بسازی و نشد؟

ز.ق.: همه طرح‌هایی كه داشتم و پیش از انقلاب قابل‌تحقق بودند، بعد از انقلاب دیگر قابل ساخت نبودند. به تدریج مأیوس شدم.

آ.آ.: من هم همین طور. بعد از چشمه (1971) چون تهیه‌كننده پیدا نمی‌كردم شش سال نتوانستم فیلم بسازم، و تازه امكان ساخت فیلم فراهم شده بود كه انقلاب سر رسید و ...

ر.ص.: همه فیلم سازانی كه برای مخاطب وسیع فیلم نمی‌سازند در یافتن تهیه‌كننده و تولید فیلم‌هاشان مشكل دارند. این موضوع در همه دنیا و در همه دوره‌های تاریخ سینما صادق است. می‌خواهم بپرسم مشكلاتی كه داشتی تا چه اندازه به ارمنی بودن تو مربوط می‌شد؟

آ.آ.: در مورد من، ارمنی بودنم نقشی نداشت.

ز.ق.: من فكر می‌كنم فیلم چشمه اگر امروز ساخته می‌شد، از آن استقبال بهتری می‌شد. مطبوعات آن دوره یا بازاری و مبتذل بودند، یا چپ و توده‌ای. مطبوعات چپ‌گرا به همه فیلم‌هایی كه با چارچوب‌های اعتقادی آن ها خوانایی نداشتند، حمله می‌كردند. حتی پیش از این كه فیلم را ببینند و بفهمند، به آن می‌تاختند. در همان زمان من كتاب كوچكی درباره چشمه گردآوری كردم كه هدفش تأیید فیلم بود. مجلات سینمایی و برخی نشریات دیگر به فیلم تاختند چون ارتباطات حزبی داشتند. به هر حال فیلم جایگاه شایسته خود را نیافت. امّا چند وقت پیش كه فیلم را در اصفهان به نمایش گذاشتم، با استقبال خیلی خوبی روبه‌رو شد. پرسش‌هایی از سوی بینندگان مطرح شدند كه در زمان نمایش اولیه فیلم نمی‌شدند. چون امروز آن جوّ مسمومی كه شرح دادم دیگر وجود ندارد. در آن زمان پیرامون چشمه جوّسازی كردند. البته این موضوع تنها به فیلم آربی مربوط نمی‌شد، بلكه درباره فیلم‌های دیگر هم این اتفاق افتاد؛ مثلاً درباره فیلم بدبده محمدرضا اصلانی، كه او هم مدّتی نتوانست كار كند. خلاصه تنها یك نوع سلیقه پذیرفتنی بود. من فكر می‌كنم در دو دهه اخیر، جوّ روشن فكری جامعه ما بازتر و تساهل‌آمیزتر شده است.

ر.ص.: این تغییر ناشی از پشت سر گذاشتن تجربه انقلاب است، كه اصول صلب گذشته را در همه زمینه‌های مورد پرسش قرار داده است.

آ.آ.: حرف‌های زاون درست‌اند، امّا مسائل دیگری هم مطرح بودند. در مورد چشمه، تهیه‌كنندگان فیلم فارسی و بازار هم با فیلم مخالف بودند. آن ها از ناحیه فیلم‌های كه با حمایت دولت ساخته می‌شدند احساس خطر می‌كردند. در این مورد خاص ارمنی بودن من هم شاید نقشی بازی كرد، چون حمله به من را آسان‌تر می‌ساخت. بعد موضوع حسادت‌های حرفه‌ای هم در میان بود. كسانی بودند كه فكر می‌كردند نوآوری و ابتكار در سینمای كشور حق انحصاری آن هاست. و سرانجام برخوردهای چپ‌های توی گیومه بود با اندیشه‌های تنگ‌نظرانه و جاهلانه‌‌شان. امّا روشن فكران جدی كشور از همان ابتدا از فیلم دفاع كردند. در میان مدافعان فیلم هم آدم‌های چپ بودند، هم آدم‌های راست و هم آدم‌های میانه‌رو.

ر.ص.: این آشكار است كه ارامنه حضور سنگینی در سینمای ایران داشته‌اند، امّا آیا هویت فرهنگی آن ها، خصوصیات ملّی آن ها، در فیلم‌هایی كه آن ها ساخته‌اند منعكس شده است؟

آ.آ.: اگر دو دهه آخر سینمای پیش از انقلاب ایران را در نظر بگیریم، تكنیك مسلما ارمنی است، امّا این كافی نیست، این تكنیك در خدمت محتوای فرهنگی ارمنی نیست. برای این كه محتوا ارمنی باشد، شرط دیگری لازم است. تكنیسین‌ها و صنعتكارهای ارمنی كه در سینمای ایران كار می‌كردند این پیش‌شرط را نداشتند، به آن فكر نمی‌كردند، اصلاً از آن خبر نداشتند. دلیل پیش نرفتن ما این است. خوب می‌شد اگر واروژ كریم مسیحی هم این جا بود و ما می‌توانستیم نظرات او را هم بشنویم. به نظر من فیلم او پرده آخر (1990) مخلوطی است از سه سبك مختلف: سبك خاچیكیان، سبك بیضایی به اضافه این تمایل كه در شرایط جدید حرف مدرنی زده شود. او این ها را می‌شناسد، خوب از آن ها بهره‌برداری می‌كند، امّا از تركیب آن ها آش یكدستی به دست نمی‌آید. فیلم شكل وصله‌كاری دارد. به نظر من این فیلم بیش از هر چیز یك موفقیت تكنیكی است. از نظر محتوا و موضوع چیز تازه‌ای در آن نیست. در مورد فیلم‌های آقامالیان، با وجود ناكامی آن ها، احساس می‌كنی پشت دوربین هنرمندی هست كه به خاطر فشارهای گوناگونی كه بر او وارد آمده نتوانسته است كار دلخواهش را بكند. در فیلم واروژ این احساس نیست. برعكس، احساس می‌كنی او در اوج خود است. یعنی هركاری می‌توانسته كرده است و بیش از این كاری نمی‌توانسته بكند. فیلم او به سبب شرایط مملكت نیست كه این شكلی است، بلکه همان چیزی است كه قرار بوده است باشد. من بین واروژ و خاچیكیان شباهت‌هایی می‌بینم. خاچیكیان هم نتوانست از مرزهای خودش بگذرد.

ر.ص.: از میان فیلم‌هایی كه ارامنه در سینمای ایران ساخته‌اند تنها چشمه است كه هویت ارمنی دارد. و این تنها به سبب منبع ادبی ارمنی آن نیست، تنها به خاطر موسیقی ارمنی آن هم نیست، بلكه ناشی از نوع رویكرد فیلم ساز به موضوع است. موقع تماشای چشمه تردیدی نمی‌توان داشت كه كارگردانش ارمنی است و فرهنگ ارمنی را می‌شناسد. فیلم‌های دیگر فیلم سازان ارمنی، حتی آن هایی كه بر اساس منابع ادبی ارمنی ساخته شده‌اند، روح ارمنی ندارند. به هنگام تماشای این فیلم‌ها بر پرده، چیزی از فرهنگ ارمنی در آن ها نمی‌یابید، شاید حتی متوجه نشوید كه سازندگان آن ها ارمنی هستند یا موضوع شان از منابع ادبی ارمنی گرفته شده است.

آ.آ.: حالا اگر تعدادی از این فیلم‌ها را دوباره نگاه كنی، شاید متوجه چیزهایی بشوی. مثلاً در فیلم در جست‌وجوی داماد نمونه‌هایی از زندگی اقشار متوسط جامعه ارامنه تهران را می‌توان دید.

ر.ص.: به هر حال، این نمودها در این فیلم‌ها خیلی گم هستند؛ باید دنبال شان بگردی تا پیداشان كنی. در حالی كه این ها در چشمه خیلی عیان هستند. نمی‌توانی آن ها را نبینی. این نشانه‌های هویت ارمنی حتی در فیلم واروژ هم نیست ...

آ.آ.: نخواسته است باشد ... درست است؟

ر.ص.: نه، نخواسته است. پرسش من هم همین است. فیلم سازان ارمنی ایران انگار موقع ساختن فیلم‌ها‌شان به عنوان آدم‌هایی منسجم و همه‌جانبه عمل نمی‌كنند، بلكه تنها به مثابه تكنیسین حاضر می‌شوند. در بسیاری از موارد آن ها با فرهنگ ارمنی ناآشنا نیستند و شیوه زیست‌شان ارمنی است، امّا از این ها چیزی در فیلم‌ها‌شان منعكس نمی‌شود.

ز.ق.: من فكر می‌كنم یك نفر را فراموش كردیم، آرامائیس هوسپیان یا آرمان را، كه علاوه بر بازی در تعداد زیادی از فیلم‌های ایرانی، فیلم عروس دریا (1966) را هم كارگردانی كرد.

آ.آ.: درست است . عروس دریا از نظر كارگردانی، میزانسن و بازی، قسمت‌های موفقی دارد. این فیلم در زمان خود در جشنواره مسكو هم شركت كرد. اساس این فیلم پپو، نمایش نامه مشهور ارمنی، اثر سوندوكیان است. نوشته سوندوكیان با شرایط مناطق شمالی ایران مطابقت داده شده است. در فیلم، برخی از موقعیت‌ها همان‌ها و برخی دیگر عوض شده‌اند. امّا فیلم در كلیت خود پپو را به یاد می‌آورد. البته من در مورد این گونه برخورد به متن‌های ادبی كمی محتاط و حساس هستم. فكر می‌كنم اگر از منبعی استفاده می‌كنیم، باید آشكارا از آن نام ببریم، نباید این موضوع را پنهان كنیم.

ز.ق.: در عروس دریا هم می‌توانیم برخی احساسات ارمنی پیدا كنیم ...

آ.آ.: این حس اولاً بعد از پپو، از حضور آرمان ناشی می‌شود، و سرانجام از ویگن. امّا به همان شكلی است كه در فیلم‌های خاچیكیان هم می‌بینیم. در فیلم‌های خاچیكیان اثاث خانه‌ها و روابط روزمره آدم‌ها به روابط جامعه ارامنه شباهت دارد. موقع تماشای چهارراه حوادث (1954) یا توفان در شهر ما (1958)، این احساس به آدم دست می‌دهد كه در محیط باشگاه آرارات تهران به سر می‌برد و انگار فقط حرف‌های آدم‌ها دوبله شده است. هویت ارمنی در این فیلم از این دست است نه هویت فرهنگی آگاهانه. خواست كارگردان این است كه آدم‌های فیلم فارس باشند، امّا فارس نیستند. فارس‌ها این طور نیستند، با آن ها احساس صمیمیت نمی‌كنی. اگر این آدم‌ها همان كه بودند می‌ماندند، این فیلم‌ها خیلی صادقانه‌تر از آب درمی‌آمدند. حتی اگر تنها نام‌های ارمنی روی آن ها گذاشته می‌شد، بهتر جا می‌افتادند، از نظر روان شناسی درست‌تر می‌بودند. امّا فیلم سازان ما جسارت انجام این كار را نداشتند. در فیلم شب‌نشینی در جهنم، دختر حاجی جبار شباهتی به یك دختر حاجی مسلمان ندارد. وصله ناجور است. جا نمی‌افتد. فیلم‌های كارگردان‌های ارمنی انباشته از این گونه بیگانگی‌ها هستند. آن ها همیشه خواسته‌اند چیزی را به عنوان فارس و مسلمان جا بزنند بدون این كه با این محیط فرهنگی آشنا باشند. در فیلم‌های 8 میلی‌متری زاون با پدیده‌ای عكس این روبه‌رو هستیم. می‌خواهم روی این نكته تأكید كنم. در این فیلم‌ها نوعی حس ارمنی نسبت به آدم‌ها و فضاها وجود دارد. رفتار، نگاه‌ها و سكوت‌های كاراكترها خیلی صمیمانه هستند. احساس می‌كنی فیلم ساز محیطی را نظاره می‌كند كه خوب می‌شناسد و می‌خواهد حساسیت خود را در قبال آن روی فیلم ثبت كند. این فیلم‌ها از این نظر مهم و جالب هستند كه اولین كوشش‌هایی هستند كه در راستای بر پرده آوردن زندگی بومی ارامنه ایران به عمل می‌آیند.

ر.ص.: خب، اگر موافقید جمع‌بندی كنیم.

آ.آ.: تردیدی نیست كه سینمای ایران بدون حضور و مشاركت ارامنه نمی‌توانست آن باشد كه امروز هست. امّا باید روشن كرد که به چه معنا. از نظر محتوا، نقش ارامنه به ندرت تأثیری بر این شیوه بیانی مدرن به جا گذاشته است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
هامو بگنازاریان: بنیان گذار سینمای ارمنستان



سینمای ارمنستان با نام هامو بگنازاریان عجین شده است. او کارگردان نخستین فیلم بلند ارمنی (ناموس)، کارگردان نخستین فیلم ناطق ارمنی (پپو)، و سازنده بیش از ده فیلم، از کمدی و حماسی گرفته تا مستند و نیمه مستند بود. زندگی بگنازاریان با سینمای عجین شده بود. به قول خودش عشق او به سینما از ان دل دادن‌های در نخستین نگاه بود. در کودکی صحنه‌ای از دریا را در تماشاخانه‌ای در ایروان پیش از انقلاب دید و از همان آن دل به این جادو بست. در جوانی در مسکو دنبال تهیه‌کننده گشت و با پیدا کردن اولین تهیه‌کننده مدعی شد در زمینه سینما همه کار بلد است بکند و شد بازیگر فیلم‌های صامت روسی و در تعداد زیادی از فیلم‌های صامت با عنوان‌هایی چون لبخند مدوسا، شیطان آتشین، شیرین‌تر از زهر و پیروزمندان و شکست‌خوردگان بازی کرد. بعد از انقلاب اکتبر و سوسیالیستی شدن منطقه قفقاز، نخستین فیلم‌های بلند خود را در جمهوری گرجستان شوروی کارگردانی کرد. در اواسط دهه 1920 به ارمنستان آمد و با ساخت دو فیلم ناموس (1926) و شُر و شُرشُر (1926) که اولی درامی با فضای تلخ و دومی یک کمدی شاد بود، توانایی خود را در فیلم سازی حرفه‌ای با ژانرهای حرفه‌ای و در عین حال با ارزش‌های هنری آشکار، به رخ کشید. او سپس فیلم‌های حماسی ساخت که در آن‌ها توانایی‌اش در اداره صحنه‌های باز و جمعیت را به نمایش گذاشت و بعد فیلم‌هایی نزدیک به فیلم‌های مستند مردم‌نگارانه درباره قومیت‌های مختلف ساخت. جالب است بدانید که فیلم خزپوش او درباره مبارزات کارگران ایرانی است، زاره درباره کُردهاست، مرد سپیده‌دم در آذربایجان ساخته شده و چچن‌ها موضوع فیلم مردی با مدال هستند. دنیای او البته با دنیای پاراجانف زمین تا آسمان فرق دارد، امّا علاقه او به کار در فرهنگ‌های گوناگون به علاقه پاراجانف شباهت دارد. ایگدنبو آخرین فیلم صامت اوست که با نگاهی شاعرانه، زندگی مردمان ساکن حاشیه رودخانه آمور را به تصویر کشیده است و به گمان برخی‌ها باید شاهکار او به حساب بیاید.

نخستین فیلم ناطق ارمنی به نام پپو بر اساس یک نمایش نامه مشهور ارمنی به قلم گابریل سوندوکیان که داستانش در تفلیس می‌گذرد و از زندگی لوطی‌های این شهر و برخورد آن‌ها با ثروتمندان تازه به دوران رسیده می‌گوید، کار هامو بگنازاریان است. او در سال‌های جنگ دستریک را ساخت، امّا بعد از جنگ نتوانست خود را با شرایط صنعت فیلم سازی ارمنستان وفق دهد و ناچار ترک دیار کرد.

بگنازاریان واپسین دوره کاری‌اش را در تاجیکستان سپری کرد و در این جمهوری شوروی فیلم ساخت. فیلم‌های این دوره او از بین رفته است، امّا می‌دانیم در همین دوره اولین و آخرین فیلم رنگی خود را ساخت. می‌گویند او شیفته فیلم رنگی و امکانات خلاقه آن شده بود. بگنازاریان در سال 1965 در مسکو زندگی را وداع گفت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
صفحه  صفحه 62 از 65:  « پیشین  1  ...  61  62  63  64  65  پسین » 
فرهنگ و هنر

Armenians | ارامنه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA