ارسالها: 12930
#21
Posted: 16 Jul 2015 23:31
پریان جلد دارند و گاه برای آبتنی از جلد خود بیرون میآیند و اگر کسی جلد آنها را برباید، نمیتوانند بگریزند. گاه نیز آنها در میوههایی نظیر نارنج و انار پنهانند؛ و، به احتمال بسیار، در قصّه مشهور «نارنج و ترنج» (بن مایه 408) دختر نارنج و ترنج پری است. پریان چون جادوی میدانند، به شکلهای اسب، گاو، اژدها، شیر و چهارپایان دیگر در میآیند. گاه نیز بهصورت مار، به ویژه مار سفید و مارمولکاند. در بسیاری از موارد هم به شکل پرندگان، خاصّه، کبوتر/ کفتر، ظاهر میشوند. در بسیاری از موارد نیز، به ویژه هنگامی که بخواهند قهرمانی را بفریبند و یا او را گرفتار بند عشق خود کنند، به شکل گورخری زیبا در میآیند و قهرمان را به دنبال خود میکشانند. (گفتنی است که در این گونه موارد، در قصّههای متاخّرتر «آهو» به جای «گورخر» ذکر شده است.) در شاهنامه بهرام چوبین را نیز گوری زیبا به دنبال خود میکشاند تا به کاخ زنی راه مییابد و میهمان او میگردد و هنگامی که از وی جدا میشود، منشی دیگر مییابد. اگر چه در شاهنامه زن یاد شده، به صراحت پری معرّفی نشده است؛ اما اسلوب داستان، مانند داستانهای عشق پریان است و تو گویی بهرام پس از ملاقات با زن اسرارآمیز، «پری زده» شده است؛ چنانکه در یکی از نسخههای کهن ترجمه تاریخ طبری، زن یاد شده، به صراحت «پری» دانسته شده که عاشق بهرام است و در مقابله بهرام و سپاهیانش با دشمنانشان، او با یارانش پیش سپاه بهرام میایستند و دشمنان بهرام هزیمت میکنند. پایان سحرآمیز زندگی بهرام گور، پادشاه ساسانی، در هفتپیکر نیز قابل تامّل است که او گوری را دنبال میکند و از پی آن به غاری میرود و از دیدگان مردم پنهان میشود. شاید آن گور نیز در داستان بهرام، همان پری باشد.
اگر چه در شاهنامه زن یاد شده، به صراحت پری معرّفی نشده است؛ اما اسلوب داستان، مانند داستانهای عشق پریان است و تو گویی بهرام پس از ملاقات با زن اسرارآمیز، «پری زده» شده است؛
در داستانهای عامیانه فارسی پریان مذکّر نیز حضور دارند. پریان از اسرار همه چیز آگاهند و در جادوی چیرهدست اند. با این حال، مطالب سمک عیار نشان میدهد که پریان همان جادوان (= جادوگران) نیستند چنانکه در اوستا نیز این دو از هم تفکیک شدهاند.
در قصّههای فارسی، پریان گاه با دیوها دوستاند و دیوها آنها را یاری میرسانند؛ و گاه نیز با هم دشمن و در ستیزند. در بسیاری از قصّهها نیز دیوی عاشق پری است و او را به تمنّای وصال خود اسیر کرده است؛ اما پری از پیوستن با دیو سخت امتناع دارد.
در داستانهای فارسی با دو گروه از پریان روبه روییم: گروهی که کافر و بدکردارند و آدمیان را میآزارند، زهر در چشمهها میکنند، انسانها را میربایند و سر دلباختگان و خواستگاران خود را میبرند، که ظاهراً در اینگونه داستانها صبغهای از اعتقادات کهن زردشتی درباره پری نمودار است؛ و گروهی دیگر از پریان، که خداپرست و نیکرفتارند و با جادوی خود به قهرمانان داستان یاری میرسانند، یا آنان را راهنمایی میکنند که با برگ درختی سحرآمیز چگونه دردها را درمان، بهویژه چشمان نابینا را بینا کنند، در این گونه موارد ظاهراً صبغه قداست والهی پری پیش از ظهور زرتشت، حفظ شده است.
پریان کافر و بدکردار از نام خدا میگریزند و آدمیان را گرفتار طلسم و جادو میکنند. قهرمانان برای رهایی از طلسم پریان به راهنمایی عابدی خداپرست نیازمندند که در سمک عیار از او به عنوان «یزدانپرست» یاد شده است و کارهای او وظایف کاهنان را در جوامع باستانی تداعی میکند. گاه نیز خضر و الیاس قهرمانان را از طلسم رها میکنند. پریان دارای گنجاند و هنگامی که قهرمانان طلسم آنها را میشکنند، گنج و سرمایه پریان را به دست میآورند.
داستانهای پریان بخشی از ادبیات بسیاری از مردم جهان را تشکیل میدهد که برخی از ویژگیهای پریان در ادبیات همه آنان مشترک است، نظیر اینکه پریان با جادوی خود خصلتهای نیک یا بد را به نوزادان میبخشند، اندیشههای دیگران را در مییابند و از آینده خبر میدهند، دارای کاخها و سفرههای رنگیناند، اشیاء و اشخاص را با جادوی خود به صورتهای گوناگون در میآورند و گنج و سرمایه سرشار دارند که به دیگران میبخشند. این ویژگیها در قصّههای عامیانه فارسی هم بیش و کم دیده میشود.
پریان با جادوی خود خصلتهای نیک یا بد را به نوزادان میبخشند، اندیشههای دیگران را در مییابند و از آینده خبر میدهند، ...
پری در ادب فارسی گاه به معنی «فرشته» و متضاد نامهایی مانند «دیو» و «اهرمن»، به معنی شیطان، به کار رفته است. در بسیاری از موارد هم با «جن» هم معنا است، چناکه در مرزباننامه آمده است که معزّمان (= افسونگران و جنگیران) پری را در شیشه میکنند و در غزلیات مولانا نیز به این موضوع اشاره شده است؛ اما در مثنوی از اینکه دیو (= جن) را در شیشه میکنند، سخن رفته است. در برخی از ترجمههای کهن فارسی قرآن نیز واژه «جن» به «پری» ترجمه شده است و در شعر فارسی به اینکه پری همانند جن با جنون و دیوانگی مرتبط است، اشاره شده است. ترکیباتی هم نظیر «پریافسای»، «پریبند»، «پریخوان»، «پریسای» و «پری گرفته» به معنی «جنگیر» است.
امروزه، برخی از عوام ایران پریان را «خوبان» و «از ما بهتران» نیز میگویند و معتقدند که زیر درختان و در کنار چشمهسارها و چاهها نباید خوابید زیرا ممکن است که آدمی «پریزده» شود؛ و آزار پریان را، که گاه منجر به جنون شخصی پریزده میشود، اصطلاحاً «ظفر» میگویند. برای درمان پریزده، به راهنمایی غیبگو یا پریخوان، در مکان «فاضل»، نظیر سایه درخت و کنار چشمهسار، زیرزمین و آبانبار، سفرهای که پارچه سبز یا سفید، آرد، نمک، شمع و آیینه از لوازم آن بود میگستردند و به خواندن اوراد میپرداختند. این رسم که «سفره سبزی کردن» نام دارد، اکنون تقریباً منسوخ شده است.
در اعتقادات ایرانیان کهن دو تصوّر درباره پری وجود داشت: یکی تصوّر منفی، که بر طبق اعتقادات زردشتی پری را پلید و اهریمنی میدانست؛ و دیگری تصوّری که پری را الهه عشق و باروری میدانست و صبغه قداست به پری میداد. پس از ورود اسلام به ایران نیز این دو ذهنیّت درباره پری دوام یافت. همچنین، ویژگیهای پری زردشتی با اعتقادات درباره جنیان بدجنس و شیاطین در آمیخت و، از سویی دیگر نیز، پری که زمانی ایزدبانو بود، مترادف با فرشته و حوری پنداشته شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#22
Posted: 16 Jul 2015 23:34
واژه «دری وری» حرف زدن از کی باب شد؟!
به طور کلی جملات نامفهوم و بی معنی و خارج از موضوع را دری وری میگویند. این عبارت که در میان عوام بیشتر مصطلح است تا چندی گمام میرفت ریشۀ تاریخی نباید داشته باشد ولی خوشبختانه ضمن مطالعۀ کتب ادبی و تاریخی ریشه و علت تسمیۀ آن به دست آمده که ذیلاً شرح داده میشود.
مطالعه و مداقه در تاریخچۀ زبان فارسی نشان میدهد که نژاد ایرانی در عصر و زمانی که با هندیها میزیست به زبان سنسکریت یا مشابه به آن سخن میگفت. پس از جدا شدن از هندیها کهنترین زبانی که از ایرانیان باستان در دست داریم زبان اوستا است که کتاب اوستا به آن نوشته شده است.
زبان پارسی باستان یا فرس قدیم زبان سکنۀ سرزمین پارس بود که در زمان هخامنشیان بدان تکلم میکردند و زبان رسمی پادشاهان این سلسله بوده است.
حملۀ اسکندر و تسلط یونانیان و مقدونیان بر ایران موجب گردید که زبان پارسی باستان از میان برود و زبان یونانی تا سیصد سال در ایران اوج پیدا کند.
در زمان اشکانیان زبان پهلوی اشکانی و در زمان ساسانیان زبان پهلوی ساسانی در ایران اوج شد و به شهادت تاریخ تا قرن پنجم هجری در مدارس اصفهان اطفال نوآموز را به زبان پهلوی درس میدادند. اکنون نیز از نیشابور به مغرب و شمال غربی و جنوب در هر روستای بزرگ و کوچک، زبانهای محلی با لهجههای مخصوص وجود دارد که همۀ این زبانهای روستایی لهجههای گوناگون زبان پهلوی است و حتی اهل تحقیق معتقدند که معروفترین اشعار زبان پهلوی گفتههای بندار رازی و باباطاهر عریان است که لهجههای پهلوی ساسانی در آن کاملاً نمایان است ضمناً این نکته ناگفته نماند که واژۀ پهلوی صفتی نسبی و منسوب به پهلو میباشد.
پهلو که تلفظ دیگر آن پرتو و پارت سات نام قوم شاهنشاهان اشکانی است و حتی واژۀ پارس نیز صورت دیگری از همان نام میباشد. در منطقه خراسان و ماوراءالنهر به زبان محلی خودشان دری که شاخه ای از زبان پهلوی بوده است سخن میراندند و زبان دری یکی از سه زبانی بود کهم در دربار ساسانی رواج داشته است.
باید دانست که اشتقاق زبان دری از واژۀ دَر است که به عربی باب گویند یعنی زبانی که در درگاه و دربار پادشاهان بدان سخن میگویند.
زبان دری از نظر تاریخی ادامۀ زبان پهلوی ساسانی یعنی فارسی میانه است که آن نیز ادامۀ فارسی باستانی یعنی زبان رایج روزگار هخامنشیان میباشد.
دانشمند محترم آقای دکتر جواد مشکور راجع به تاریخچۀ زبان که چگونه از بین النهرین و پایتخت اشکانیان و ساسانیان کوچ کرده سر از خراسان ماوراءالنهر درآورده است شرحی مفید و مستوفی دارد که نقل آن خالی از فایده نیست:
"زبان دری یا درباری که زبان لفظ و قلم دربار ساسانیان بود پس از آنکه یزدگرد پسر شهریار فرجامین پادشاه ساسانی ناچار شد بعد از حملۀ عرب پایتخت خود تیسفون را ترک گوید و به سوی مشرق برود همۀ درباریانی که شمار ایشان به چندین هزار تن بالغ میشدند همراه او سفر کردند.
"مورخان مینویسند هزار نفر از رامشگران و هزار تن از آشپزان آشپزخانه و نخجیریان همراه او بودند. از این بیان میتوان حدس زد که دیگر درباریان که در رکاب شاه بودند چه گروه کثیری را تشکیل میدادند. یزدگرد با چنین دستگاهی به مرو رسید و مرو مرکز زبان دری شد.
"این زبان در خراسان رواج یافت و جای لهجهها و زبانهای محلی مانند خوارزمی و سُغدی و هروی را گرفت و حتی از آنها متأثر گردید.
قرون متمادی طول کشید تا این زبان به سایر نقاط ایران سرایت کرده مانند امروز زبان رسمیو مصطلح همۀ ایرانیان گردیده است.
عقیده بر این است که چون ایرانیان در خلال پانصد سال- از قرن سوم تا هشتم هجری- زبان دری را به خوبی نمیفهمیدند و غالباً به زبان محلی مکالمه میکردند لذا هر مطلب نامفهوم را که قابل درک نبود به زبان دری تمثیل میکردند و واژۀ مهمل وری را به زبان اضافه کرده میگفتند: "دری وری میگوید" یعنی به زبانی صحبت میکند که مهجور و نامفهوم است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#23
Posted: 17 Jul 2015 10:01
مصالح سنتى در معمارى ايران
مصالحى که در ايجاد بناهاى دورهٔ اسلامى بکار مىرفته متنوع است. هدف از تشريح مصالح سنتى اين است که اولاً با فرهنگ و سابقهٔ اين مصالح که امروزه بطور مؤثر در ساختمانهاى مورد استفاده است آشنا شويم و نحوهٔ تهيه آن را بدانيم. اين مصالح عبارتند از: خشت، آجر، آهک، گچ، سنگ، چوب، خاک، ماسه، ملات، قير، فلز، رنگ، شيشه.
آجر
مهمترين مصالح ساختمانى در ايران، قبل و بعد از اسلام آجر بوده است. اين آجرها معمولاً به شکل مربع است. از آجر در تزئين بنا نيز استفاده مىشد و از اوايل اسلام تا دورهٔ تيمورى تزئين بيشتر بناها با آجرکارى است. آجرهاى پخته به رنگهاى قرمز و قرمز تيره، زرد کمرنگ ساخته مىشده و در بخشهاى مختلف بنا بکار مىرفته است. مسجد جامع اصفهان، مسجد جامع اردستان، مسجد کبير يزد و حمام گنجعلىخان کرمان و ... نمونههايى از هنر آجرکارى در دورههاى مختلف تاريخى هستند.
آجر نوعى مصالح مصنوعى است که از ترکيب خاک و آب به روش سنتى بدست مىآيد و بعد در کوره پخته مىشود. از اين مصالح در جزر، پايه، قوسها، ستونها، ديوارسازىها، پوشش طاقها و گنبدها، کفپوشها و بسيارى موارد ديگر استفاده مىشود. آجرهاى نما در انواع آجر نيمگرد، آجر قاشقي، کلهگنجشکي، دندان موشي، شش ضلعى و ... بکار مىروند.
آهک
آهک فرآوردهاى است که پيش از پيدايش تاريخ، توسط بشر شناخته شده بوده است. گفته مىشود روش پختن آهک را يونانىها از ايرانيان و روميان از يونانىها آموختند. از ملات آهک در پىسازى و کرسىچينى و ديوارسازى در بناهاى قديمى بکار رفته است. امروزه نيز آهک يکى از مصالح مفيد و موثر در ساختمان است. برخى سنگهاى آهکى را در پوشش کف، ازاره، پلهها و نماها بکار مىبرند و برخى براى ملات پخته شده و مصرف مىشوند.
خاک
خاک داراى انواعى است و خاکرس نوع مرغوب آن است که در سفالگرى استفاده مىشود. بهترين خاک رس به رنگ قرمز و عارى از ناخالصى است که به آن خاک چينى مىگويند. بطورکلى خاکهايى که بيش از ۵۰ درصدشان خاکرس باشد، خاکهاى پرمايهاند. اگر ۵۰ درصد وزنشان رس داشته باشند خاکهاى خالص و اگر کمتر از اين مقدار يعنى بين ۳۰ تا ۳۵ درصد مقدار وزن خاک، خاکرس باشد، خاکهاى کممايهاند.
ماسه
ماسه از مصالحى است که بصورت ترکيب با آهک بعنوان ملاتى مقاوم در پىسازىهاى آجرى و ساير کارها استفاده مىشود. ماسه بشکل مستقيم قدمتى ۳۰۰۰ ساله دارد. ماسه گاه بطور طبيعى وجود دارد و گاه به روش مصنوعى از طريق خرد کردن سنگ گرانيت - سنگ آهک متراکم و ديگر سنگهاى متراکم بدست مىآيد.
ملات
ملات مواد خميرى و چسبندهاى است که جهت اتصال رجها به يکديگر و براى بوجود آوردن جسم واحدى از اسکلت و استخوانبندى ساختمان بکار مىرود. بطورکلى مقاومت ملات به وضع اقليم، مکان و محيط و نوع ساختمان بستگى کامل دارد. کاربرد ملاتها با پيدايش معمارى سنتى کاملاً همراه بوده است. ملاتها انواعى مثل ملات گِل، ملات کاهگل، ملات ريگ، ملات گچ و خاک، ملات گچ، ملات گل آهک، ملات ماسه آهک، ملات ساروج، ملات ماسه سيمان و ملات باتارد دارد.
گچ
از ديگر مصالح ساختمانى گچ مىباشد که در تمامى ادوار در معمارى استفاده شده است. بدليل ارزانى و زود سفت شدن، کاربردهاى متعددى داشته است. در آثار بدست آمده از اکتشاف سده سيزدهم در هزاره اول قبل از ميلاد در معبد شاهان ايلامى در بناى چغازنبيل در هفت تپه خوزستان، وجود ملات گچ و کاربرد آن باعث ساخت و استقرار قوسهاى سهمى شده است و در برخى بناهاى تختجمشيد نيز در پوشش قوسى کانالها بيادگار مانده است. در دورهٔ ساسانى نيز ملات گچ در اسکلتسازى بناها و نماسازى کاربرد فراوان داشته است. اين ملات از اجزاء لاينفک و مصالح مهم ساختمانى از روزگار باستان تا امروز بوده است.
کاشى
استفاده از کاشى براى تزئين و استحکام بخشيدن به بناها از دورهٔ سلجوقى آغاز شد و در قرون متمادى بويژه دوره تيمورى و صفوى به اوج خود رسيد. کاشى نقش عمدهاى در تزئين بناهاى دورهٔ اسلامى داشت.
خشت
از ديگر مصالح ساختمانى معمول در معمارى ايران خشت است. در دورهٔ اسلامى يا تمامى بنا از خشت بوده يا بخشى از ديوارها و بقيه از آجر بوده است. از بناهاى خشتى بدليل مقاومت کم در مقابل عوامل طبيعي، چيز زيادى باقى نمانده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#24
Posted: 17 Jul 2015 10:03
نمادهای باروری در دوره باستان
در باورهای فرهنگهای باستانی، زن، زمین، ماه، مار و گاو نماد باروری محسوب میشدند و نمادهای هریك از این عناصر در آثار به جا مانده از این دوران میتوان یافت.
رابطه میان این 5 عنصر و باروری در مواردی مشخص و در مواردی نیازمند جستجوی بیشتر در تاریخ است. در مقاله حاضر به این ارتباط و نمادهایی كه در دوران باستان نشان دهنده این خصوصیت بوده پرداخته شده است.
زن
نمادهای مربوط به زن پیچیده است و معمولا نقش دوسویه دارد. هم شاه بانوی باکره بهشت است و هم زن درنده خو و بدکاره. هم خرد متعالی و هم حماقت فراوان. هم هدایت ناب معنوی و هم اغواکنندگی را به همراه دارد. کاملا مشخص است که زن نقش باروری دارد. در تندیسههایی که از الههها در دوران باستان باقی مانده، بر اندام باروری آنها تاکید شده است. جالب این است که حتی گریستن زنها در مراسم عزاداری مربوط به باروری میشود. در واقع چنان که آب باران به زمین میرسد و گیاه دانه ای که زیر خاک است، سبز میشود، همین طور هم وقتی برای مردهها گریه میکنیم، حیات مجدد پیدا میکنند و به همین خاطر زنها در عزاداری نقش مهم تری دارند.
زمین به عنوان مادر کبیر و عامل پیدایش عالم مطرح است و در این نقش، صورت مثالی باروری و آفرینندگی بی پایان به شمار میرود. وصلت آسمان و زمین نخستین ازدواج مقدس (hieros gamos) است.
گاهی نشاندن یا خوابانیدن کودک بر خاک وابستگی کودک به زمین و اختصاص وی به مام زمین را نشان میدهد. زایمان بر خاک، رسمی جاری نزد بسیاری از اقوام است. در چین و در نواحی از قفقاز تا درد زایمان در زن آغاز میشود، بر زمین مینشیند و مستقیما بر خاک وضع حمل میکند. در زبان مصریان، اصطلاح بر زمین نشستن به معنای زایمان و زاییدن است. در بیشتر اسطورهها قهرمانان و قدیسین از میان کسانی برمیخیزند که درکودکی رها شده بودند. آنها یا به دست آب سپرده شده بودند یا بر روی زمین. هر دوی اینها از عناصر مقدس کیهانی هستند.
مام زمین پشتیبان شان شد و از مرگ مصون شان کرد و به همین ترتیب سرنوشتی شکوهمند و استثنایی برایشان رقم زده است.
آب
آب عنصر نخستین است که همه چیز از آن آفریده شده و بنابراین یک نماد باستانی برای زهدان و باروری به شمارمیرود. در بسیاری از اساطیر آفرینش در هندوستان و خاورمیانه و مصر، اسطورههایی وجود دارند که وجود یک اقیانوس کیهانی را پیش از پیدایی جهان مطرح میکنند. آب منشا همه مخلوقات است. نماد مادر کبیر، به صورت باران یعنی نیروی لقاح ایزد آسمانی و مفهوم باروری را میرساند.
در باورهای ایران باستان، زمین از آب پدید آمده بود و در بین النهرین، اقیانوس نخستین، زاینده آسمان و زمین بود. در اسطورههای كنعان بیشتر خدایانی که با آفرینش پیوستگی دارند، یادآور آب هستند. گاهی منظور از آب، آب پشت است. در زبان سومری، حرف "a" به معنای آب بود. اما عامل زاد و ولد هم معنی میداد. در رمزپردازی جنسی آفرینش کیهان، آسمان زمین را در آغوش میگیرد و با باران باردار میکند.
آب همچنین به عنوان منبع حاصل خیزی است و رمز کل چیزهایی است که بالقوه وجود دارند. آب مثل مار نشانه تجدید حیات و دگردیسی هم به شمار میرود.
آب نماد عقل و خرد هم هست. در ریگ ودا نخستین موجودی که پس از ترکیب محرک نخستین و ماده آغازین یعنی آب، پدید آمد عقل کل بود. در اساطیر آفرینش بین النهرین مهمترین ویژگی "انکی" خدای آب شیرین، هوش و عقل زیاد بود. در پی همین مفاهیم بود که آب - بانوان نمایندگان خرد شدند و آناهیتا یکی از آنها بود.
در اوپانیشادها، نطفه و آب، پدید آورنده نور و بقا هستند. در واقع آب، مایع شده نور است. ما غالبا از نور معرفت مثال میزنیم. در این صورت است که آب ویژگی حکمت نور را به ارث میبرد. برای همین کسانی که به نور معرفت یا حکمت دست یافته اند به نحوی تصور میشوند که از روی آب رد میشوند.
آب سمبل تطهیر است. در بیشتر ادیان طهارت با آب انجام میشود. از آن جا که طهارت بازگشت به پاکی است، آب نماد نوزایی هم به شمار میرود.
ماه
ماه معمولا مظهر نیروی مونث است و به عنوان ایزد بانوی مادر شناخته میشود. مادر - الهه و الهههای وابسته به او همیشه به ماه مربوط میشوند.
ماه با حاصل خیزی و رویش گیاهان و درختان در ارتباط است. مراحل ماه در آسمان نماد تولد و مرگ است و از همین طریق ابدیت و بی مرگی و تجدید حیات را تداعی میکند. در واقع ماه صورتهای مختلفی به خود میگیرد. اولین ربع، ماه نیمه، ماه تمام و آخرین ربع. دائما کاسته و پر میشود، میمیرد و ولادت مییابد. ماه هم مثل مار و آب تجدید حیات و دگردیسی دارد.
ماه بخشنده باران به شمار میرود و از همین رو با باروری در ارتباط است. عقیده بر این است که باروری جانوران مثل حاصل خیزی گیاهان، تابع ماه است.
ماه با مرگ هم بی ارتباط نیست. زیرا سه شب در آسمان دیده نمیشود ولی در واقع این نوع مرگ، نوع دیگر زندگی است. در اساطیر ایرانی، ماه خاصیت تطهیر کنندگی هم دارد. در اوستا، هفتمین یشت به ماه نسبت داده شده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#25
Posted: 17 Jul 2015 10:06
مار
مار نماد مفاهیم دو سویه است، زندگی و مرگ، خیر و شر، سود و زیان، خرد و احساسات کور، نیش و نوش، زهر و پادزهر. به خاطر پوست اندازی الگوی تجدید حیات، زندگی دوباره و رستاخیز است و از آن جا که کشنده است مظهر مرگ و ویرانی به شمار میرود. معمولا حیواناتی مثل مار، خرگوش و خرس که گاهی پیدایشان میشود و گاهی هم ناپیدا هستند، نماد زندگی دوباره را میپذیرند. از این لحاظ مار با ماه هم در ارتباط است؛ زیرا ماه هم چند روزی در آسمان مشاهده نمیشود و البته همیشه دوباره به آسمان برمیگردد.
در رابطه با پیوند مار و مرگ میتوان اشاره کرد که واژه اوستایی "میریه" به معنی زیانکار و تباه کننده با مار (میراننده) در سانسکریت برابر است و به میرانندگی و زیان کاری مار اشاره دارد. گاهی مار مظهر روان مردگان و نیاکان هم محسوب میشود. مار در تمام جهان بارداری را تداعی میکند و به عنوان شوهر زنان قلمداد میشود. در مراسم باروری باستانی نقش مهمی را بازی میکند و این امر تا اندازهای به سبب شباهت این موجود به آلت تناسلی مرد است. برای مثال میتوان به "پزوزو" یک خدای دیوصفت بابلی - آشوری در هزاره اول پیش از میلاد اشاره کرد که آلت جنسی مردانه ای با سر مار دارد.
مار از همین طریق و طرق دیگر با زن و زنانگی در ارتباط است. ملازم ایزدان مونث و مادر کبیر است. مار را مسئول اساسی هبوط آدم از بهشت میدانند. در حقیقت به عنوان شیطان، یک نماد عیسوی در رابطه با این اتفاق به شمار میرود و به همین سبب نشانه حیله گری و اغواکنندگی است. در نزد عیلامیها مار، حافظ آب، خرد و ثروت است. در واقع مار که با چشمان باز میخوابد نماد هوشیاری است. با آب در ارتباط است زیرا غالبا در کنار چشمه سارها و جویبارها دیده میشود و از همین طریق حافظ آب و گنج به شمار میرود.
نقش مار که به وفور بر کوزهها و آب دانها دیده میشود به ما یادآوری میکند که مار حافظ آب است و گاهی همین آب بزرگترین گنج در بعضی مناطق به شمار میرود. در فرهنگ عیلامی، نقش دورکننده نیروهای شیطانی را ایفا میکند. در واقع مارها در عیلام به مرز خدایی رسیده بودند. مار همچنین با خدایان شفابخش در ارتباط است و در هنر مصری هم به آفرینش مربوط میشود.
در تمدنهای مارپرست، مار پی در پی با اسرار حیات، طول عمر و بی مرگی پیوند دارد. در حقیقت در افسانهها این مار است که به آب یا گیاه حیات میرسد و حسرت جاودانگی و بی مرگی را به دل آدمیزاد میگذارد. مار با پزشکی و تن درستی هم در ارتباط است و امروزه هم در نماد پزشکی دیده میشود.
مار علاوه بر این که با آب در ارتباط است با زمین هم ارتباط دارد. مار را میبینیم که بر روی زمین میخزد و کاملا به آن چسبیده است. در افسانهها چنین آمده که بعد از این که مار باعث هبوط انسان به زمین شد، خدا نفرینش کرد که تا همیشه بر روی زمین بخزد و به دنبال روزیاش باشد. علاوه بر این، تصویر مارهای به هم پیچیده شده ظاهرا دلالت بر جفت گیری دارند و به این مفهوم، منبع الهی باروری بر روی زمین هستند. نقش مار در تمدنهای وابسته به کشاورزی هم مشاهده میشود و گاهی خدای باران و رویش به نقش مار است.
گاو
وقتی با عنصر اسطوره ای گاو سر و کار داریم باید هم به گاو نر و هم به گاو ماده بپردازیم. هر چند که گاهی این هر دو یک نقش را میپذیرند و با هم در ارتباطند. گاو نر: مظهر اصل مذکر و نیروی زایش است. مظهر حاصل خیزی و نماد زمین هم هست. علاوه بر اینها نماد قدرت را هم میپذیرد.
کشتن گاو نر در سال نو مظهر مرگ زمستان و تولید نیروی حیاتی و آفریننده است. پرستش گاو نر، رسمی عمده در مصر، خاورمیانه باستان، شرق مدیترانه و هندوستان بوده و از آن جا به یونان و روم و بخشهایی از اروپا نیزسرایت کرد. در بسیاری ازمکانها پرستش گاو نر، مربوط به مادر- الهه میشد. برخی از تصاویر بر روی مهرها و سایر مصنوعات دره سند در هزاره سوم قبل از میلاد، ستایش یک مادر- الهه را در رابطه با گاو نر نشان میدهند. در اسطورههای ایرانی هم تداعی گرما و ابرهای باران زا برای باروری است.
گاو ماده: گاهی به عنوان مادر کبیر مطرح است. نیروی مولد زمین و تولید مثل است. هم مظهر ایزد بانوان ماه و هم زمین است. غریزه مادری را هم تداعی میکند. در آیین هندو، مظهر باروری و زمین و نور و نعمت است.
آب و زن
کهن ترین اسطوره آفرینش نزد یونانیان، آب نخستین را به یک مادر- الهه وابسته میدانست و به این طریق برای هر دو نقش آفرینندگی در نظر میگیرد. در ایران باستان، واژه " آپ" از نظر دستوری مونث است و در کتاب بندهش آب در فهرست چهار چیز مونث در جهان است. سه عنصر دیگر عبارتند از: زمین، ماهی و گیاهان. از طرفی آناهیتا، ایزدبانوی آبها به شمار میرود.
در اسطورههای سال نو هند و ایرانی، با کشته شدن اژدهای فرمانروای جهان، زنان در بند رهایی مییابند و آبهای بسته آزاد میشوند. در بسیاری از جوامع باستانی، هنگام پرستش آب، آن را دختر جوان زیبای خوش اندامی پنداشته اند. همچنین اسطوره ای وجود دارد که دختر جوانی چون گذاشت باران بر پیکرش ببارد، دوشیزگی اش را از دست داد. جالب این است که بدانیم در نواحی کویری و حتی روستایی ایران، آب از سرچشمه آوردن کار زنها است و نه مرد. چشمه مال زنهاست. هر چشمه ایزدبانویی دارد و آب مونث به شمار میرود. مرد اگر به چشمه برود مثل این بوده که به زنی تجاوز کند.
این تنها افسانه و داستان نیست که تا همین صد سال پیش برای قناتها که آبشان کم میشد، زن میگرفتند و این زنها بایستی سالی یک بار تن خود را به آب قنات میزدند و البته گاهی این قناتها زن به شمارمیرفتند و آنها را شوهر میدادند و در هر صورت رابطه زن و آب مسجل است. آب و زن از یک نوع دیگر هم با هم ارتباط دارند. هر دوی این موجودات باید طاهر باشند و ارزش آنها به پاکی شان است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#26
Posted: 17 Jul 2015 10:08
ماه و زن
همه الهههای یونانی، روزگاری الهههای ماه بودند. در رم باستان "دیانا" الهه ماه بود که دختری زیبا تصور میشد. بعضی از جوامع پیشین بدوی، ماه را نرینه میدانستند و معتقد بودند زنان را آبستن میکند و باعث رشد و وفور محصول نیز میشود. معمولا مراحل ماه با دوره قاعدگی زنان در ارتباط است و به عقیده مردم بر اثر حرکات ماه، قاعدگی پیش میآمده است.
بنا به افسانههای عامیانه چینی، هنگامیکه شکوفه ماه بر زمین بیفتد، هر زنی که آن را ببلعد، آبستن میشود.
ماه و آب
منازل ماه در آب دریا تاثیر دارد. بدین معنی که جزر و مد آن بر اثر جاذبه ماه صورت میگیرد. از طرفی بارندگی هم با ماه در ارتباط است و نظر به این که ماه در میزان بارندگی و در نتیجه باروری زمین موثر است، پس وفور نباتات به ماه وابسته میشود.
همچنین اعتقاد بر این بود که باران از ماه سرچشمه میگیرد. در اساطیر داریم که آبها از زهدانشان، یعنی از خزانه ماه ریزان اند. از کهن ترین ایام بشر مشاهده کرده است که با تغییرات ماه، باران میبارد و از این طریق آنها را با هم در ارتباط میداند و هر دو نماد باروری و حاصل خیزی را میپذیرند.
زن و زمین مدت زمان درازی یونانیان و رومیان عمل باردار کردن زن و کار کشت و برزگری را همانند میدانسته اند.
هندوان شیار زمین را برابر فرج میدانستند و آب مردی را مثل بذر. در واقع زن کشتزار بود و مرد تخم افشان. ریشه لغت سانسکریت بیل و آلت جنسی مرد یکی است. کلمه IAK در چند زبان آسیای شرقی هم به معنای آلت رجولیت است و هم به معنای خیش. زن گاهی به شیارهای زمین تشبیه میشود و آلت رجولیت به خیش. در متون اسلامی، زن کشتزار خوانده شده است. در قرآن داریم داریم : "نساءکم حرث لکم".
واژه زن که در دوره مادر سالاری بیشتر مسئول کشت بود با واژه کشت در زبان هند و اروپایی کهن از یک ریشه است. تجسم غلات به صورت مونث یا انتساب کشف کشاورزی به یک الهه به خاطر نقش مهمی بود که زنان در کشاورزی اولیه داشتند.
زنان روستایی فنلاند، شیار کشتزار را پیش از تخم پاشی با قطراتی از شیر پستان شان آبیاری میکنند. اعتقاد بر این است که باروری زن در باروری زمین کشت تاثیر دارد. معروف است که اگر زن آبستنی بذرافشانی کند، محصول پربارتر خواهد شد. این زن باید پاکدامن باشد. در بسیاری جاها زنان به هنگام خشکسالی برهنه بر کشتزار میدوند تا مردانگی آسمان را برخیزانند و بارش برانگیزند.
در اوگاندا، زن نازا را برای باغ و بستان خطرناک میدانند و شوهر میتواند فقط به همین دلیل اقتصادی، تقاضای طلاق کند.
تقدس زن و مار در عیلام رسمی بود که از دوران مادر سالاری باقی مانده بود. از آن جا که هم زن و هم مار نقشهای دوسویه دارند، علاوه بر تقدسی که ذکر شد میتوانند به عنوان نمادهای منفی هم نقش بپذیرند. به طور مثال در فصل سوم سفر به نام هبوط آمده است: "خداوند به زن گفت این که کردی چیست؟ و زن پاسخ داد مار مرا اغوا کرد که خوردم."
و در ادامه میتوان ذکر کرد که مار بهشت غالبا به سیمای زن تصویر میشود. بعضی از اقوام معتقدند که ماه به هیات مار با دختر یا زنانشان همبستر میشود و در سراسر شرق همه باور داشتند که نخستین آمیزش جنسی زنان چه در دوران بلوغ و چه به هنگام حیض، با مار بوده است. در هند باورها بر این است که مارها مانع نازایی هستند و موجب میشوند که زنان فرزندان بسیاری بیاورند.
در افسانهها آمده که مادر قیصر از هم آغوشی با مار در معبد آپولون، آبستن شد و همچنین مادر اسکندر غالبا طوری تصور میشود که با مارها بازی میکرد. زن و گاو در اساطیر تطبیقی هند و ایرانی، آن چه در هندوستان به اسم گاوهای شیرده ظاهر میشوند و مظهر ابرهای باران زاست، در ایران به صورت زن ظاهر میشود.
در بیشتر روستاهای ایران، این زن بود که از پستان گاو شیر میدوشید و این کاری نبود که مردان انجام دهند و در واقع عمل زشتی محسوب میشد.
مار و ماه
مار صورت تجلی قداست ماه به شمار میرود. عقیده بر این بود که مار با ماه پیوندی ناگسستنی دارد و بر پخش و پراکندگی ابرها در آسمان و نزول باران بر زمین اثر میگذارد.
مار و گاو
ابوریحان در آثارالباقیه میگوید: ایرانیان بر این باورند که گردونه ماه را گاوی از نور که دو شاخ زرین و ده پای سیمین دارد، میکشد و این گردونه در شب دهم دی ماه یک ساعت نمایان میشود و هر کس آن را ببیند اگر حاجتی بخواهد روا میشود.
در اسطورههای ایرانی گاو مظهر ماه است. وقتی گاو به دست اهریمن کشته میشود، نطفه اش به ماه میرود. هلال ماه، شاخ گاو را تداعی میکند و از این نظر هر دو تداعی گر باروری هستند. شاخهای گاوسانان که مشخصه خدایان بزرگ باروری است، نشانه مادر کبیر است. شاخهای مضاعف، نماد دو هلال هستند.
ماه و زمین
در زمان مشخصی، ماه با زمین که زهدان همه اشکال حیات تلقی شده، یکی و یگانه میشود. الهگان بزرگ از خصائل مقدس ماه و خاک، یکسان بهره مندند. مردگان یا به زیر خاک یا به ماه میروند تا تجدید حیات کرده و به صورتی نو ظاهر شوند.
گاو و زمین
در فرهنگ هند و اروپایی گئو (geo = زمین) با گاو و زندگی و جان و گیتی هم ریشه بود.
آب و گاو
ارتباط گاو و آب در باورهای بیشتر ملل مشهود است. از جمله در تورات، سفر پیدایش آمده است: "فرعون خوابی دید که کنار نهری ایستاده. آن گاه از نهر هفت گاو خوب صورت و فربه برآمدند و در مرغزار مشغول چرا شدند. پس از آن هفت گاو دیگر اما لاغر و ضعیف از نهر آب درآمدند و پهلو به پهلوی هفت گاو فربه ایستادند. سپس هفت گاو لاغر و ضعیف، آن هفت گاو فربه و قوی را بلعیدند."
مار و ماه و زن
در این مورد میتوان به تصویر مریم باکره که در پیش پایش مار و هلال ماه نقش شده، اشاره کرد. بر حسب بعضی از خرافات در اروپای مرکزی، اگر گیسوان زنی را که تحت سلطه ماه است (حائض) در خاک کنیم، آن گیسوان به مار تبدیل میشوند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ویرایش شده توسط: pixy_666
ارسالها: 12930
#27
Posted: 17 Jul 2015 10:40
خودآرايى و محيط آرايى در ايران باستان
وقتى سخن از آرايههاى زندگى به ميان مىآيد، بىاختيار به سرزمين كهنى مىانديشم كه ازديرباز، مهد كهنترين تمدّنهاى بشرى بوده و عظيمترين حوادث تاريخى در آن، شكل گرفتهاند. سرزمينى كه آن را به عنوان مهد قانون شناختهاند و آنقدر اين خصيصه شاخص بوده كه ملل دنياى كهن از آن، ضربالمثلى ساخته بودند و به هر چيز كه ثابت و استوار بود و تغيير و ديگرگونى در آن راه نداشت، به طعنه «قانون پارسى» مىگفتند. قانونى كه نشان و اصل اوّل مدنيّت بهشمار مىرفت. مورّخان دنياى كهن، چه يونانيان، چه روميان و چه اعراب، از ايران و ايرانيان، چنين ياد كردهاند: مردمانى كه سخت پاىبند به اصول اخلاقاند و آراسته به بهترين و برترين صفات و خصايص انسانى. اين مردمان، جامههاى آراسته و زيبا بر تن مىكنند؛ در شكيبايى و پايدارى، شهره آفاقاند و وقتى سخن از كيانشان به ميان آيد، از بذل جان، دريغ نمىورزند. نسبت به اسيران و زخميان در ميدان كارزار، چونان پدرى با فرزند رفتار مىكنند؛ تو گويى خداوند در وجودشان هزاران كاريز از عشق و معنويت به وديعه نهاده است. مردمان ايران زمين، نيكوسرشتاند و بدخواهى در دل آنان راه ندارد. ايرانيان، مردمانى هنرمند و هنر دوستاند و بىشك خداوندان شعر و شعورند و هنر در زندگى روزمرّه آنها جاى ويژه دارد. چه در سفالينههايشان و چه در حجّارىهايى كه در دل كوهها نمودهاند، عظيمترين آثار و شگفتىهاى هنرى را پديد آوردهاند كه اعجاب و تحسين هر بينندهاى را برمىانگيزد. در اين مقاله سعى شده است آنچه از آداب و رسوم و هنر رفتار مردمان ايران پيش از اسلام به دست ما رسيده، مورد بررسى قرار گيرد.
ناگفته نگذارم كه آنچه سيّاحان و مورّخان عهد باستان (مانند: هِرودُت، هِكاته، گِزِنوفون، پلوتارْك، آريستوفانِس، آتِناثيوس، و...) را به اعجابْ وامىداشت، در مرتبه نخست، نه آرايههاى ظاهرى، بلكه آراستگىها و پيراستگىهاى اخلاقى ايرانيان بود. بدينترتيب، گرويدن اين مردم به اسلام و مكتب اهل بيت(ع) - به عنوان آيينى كه در آداب زيست و ارزشهاى والاى انسانى حرف آخر را مىزند - را بايد نتيجه همان پاك نهادى، آزادگى و نيك خويى آنها دانست كه بِدان شُهره بودهاند.
اينك، اين افتخار، ما را بس كه ايرانى هستيم و از نسل مردانِ مرد و وارث يكى از عظيمترين تمدّنهاى بشرى و دلْ سپرده بهترين دين حضرت دوست!
باشد كه قدر خود و كيان خود را نيك بدانيم و گوهر وجودى خود را پاس نهيم!
1. دوره ماد
اسباب منزل
در آثار مكشوف در تپه سِيَلْك و گنج زيوه لرستان، از هنر مادى براى تزيين ظروف، استفاده شده است. باستان شناسان، در كوههاى لرستان، آثار فلزّى و سفالى بسيارى كشف كردهاند كه نقشهاى آن نشانگر مهارت و چيرهدستى هنرمندان مادى است.
هنر معمارى و تزيين
از معمارىهاى مادها چيزى براى پژوهشگران، شناخته شده نيست. تنها تعدادى قبور صخرهاى متعلّق به آن دوره مىتوانند تصويرى از معمارى آن زمان را به دست دهند. اين قبور، داراى تصاوير و تزيينات زيادى هستند. بر سردرِ مقبرهها كندهكارىهايى بر روى سنگ، مشاهده مىشود كه به آنها زينت خاصى مىدهد. در اين مقابر و مقابر مشابه، ستونها و كندهكارىهاى روى سنگ به چشم مىخورد. از اين دست كندهكارىها، در جنوب روسيه تا ماوراى قفقاز به گونهاى چشمگير وجود دارد و مورد توجه خاصّ شرقشناسان است. مادها در سنگتراشى زبردست بودند و نقشهاى صخرهاى بر جا مانده از آنها، سختى كار و هنرمندى آنان را نشان مىدهد، مثل نقش خورشيدى كه در حال پرتوفشانى است. اين نقش بر بالاى سردرِ مقبرهاى بين كرمانشاه و همدان، كندهكارى شده است. يكى از زيباترين و شگفتانگيزترين اثر اين دوره، دِژ مركزى اِكباتانه (همدان) با هفت ديوار متّحدالمركز است كه هر يك بلندتر از قبلى و به رنگهاى سفيد و سياه و سرخ و آبى و زرد و قهوهاى و كنگرههاى آنها نيز نقره فام و زردْفام بودند و هر دژ داخلى بلندتر از دژ خارجى آن بوده است. درون آن از چوب سِدر و سَروْ ساخته شده بود و تيرهاى سقف و ستونهاى سردر و دالانها با صفحات طلا پوشيده شده بودند و پوشش سفالها از نقره خالص بود.
از نمونه آثار سنگى مىتوان به «شير سنگى» كه در همدان است، اشاره نمود. اين شير تا سال 1930 ميلادى سالم بود؛ ولى پس از اين تاريخ، صدماتى ديده است.
باغها
باغهاى زيباى ايران در اين دوره چنان زبانزد عام و خاص بودند كه حتى باغهاى معلَّق بابِل (كه يكى از عجايب هفتگانه عهد كهن محسوب مىشد) را تقليدى از باغهاى عهد مادى در ايران مىدانند. به اين باغها «پرديس» مىگفتند كه به معناى «بهشت» است. سرسبزى و شكوه و عظمت اين باغها هر بينندهاى را به تحسين وا مىداشت.
زيورآلات
در آثار طلا و نقرهاى كه از اين دوره برجا مانده است، زيورآلاتى مشاهده مىشود، مثلاً سينهريزى كه از گنجينه زيوه (در لرستان) به دست آمده و در آن مىتوان اشكال واقعى و تخيّلى حيوانات را مشاهده كرد. در اين سينهريز، از طلاى خالص استفاده شده و نقوشى در نهايتِ ظرافت و دقّت بر آن، ترسيم شدهاند. در ساخت سينهريزها، النگوها و گوشوارهها از نقش سر حيوانات عجيب و غريب، يارى مىگرفتند. در ساخت اين زيورآلات، با ابزارهاى بسيار دقيق و مفتولهاى نوكتيز، تصاويرى از جانوران و گياهان (به صورت شاخهها و گلها) قلمكارى شده است. زيورسازان اين دوره آنقدر چيرهدست بودند كه گاه و بىگاه از آثار يا سبك آنها در ساختن كاخها و اشياى عهد هخامنشى استفاده مىشد.
كفش و لباس
در اين دوره، تفاوتهايى در لباسهاى افراد، ديده مىشود. اين تفاوتها نه تنها نشانگر تعلّق آنها به طبقهاى خاص، بلكه نشانگر حد و مرز قبايل مختلف نيز بوده است.
مادىها معمولاً بر كمر خود، شمشيرى كوتاه و بر روى سر، كلاهى به شكل بَشليق (كلاه سردارى) و چكمه بلندى نيز بر پا داشتند.
لباسهاى عامه مردم در اين دوره شباهت بسيار زيادى به مردمان خِطّه كردستان در زمان حال داشته است. اعيان و اشراف، لباسهاى بسيار مجلَّل و شكيلى بر تن داشتند، تا آنجا كه برخى از مورّخان، لباسهاى مردم مرفّه و اعيان عهد هخامنشى را تا حدّ زيادى برگفته از لباسهاى اين عهد مىدانند.
عامه مردم ماد، روى نيمتنه و پيراهنى آستين كوتاه (تا زانو)، پوستى افكنده، آن را بر شانه چپ، استوار مىساختند و گاهى هم پوست را از زير كمربند، رد مىكردند. مردم ثروتمند، پوست يوزپلنگ و مستمندان پوست گوسفند به كار مىبردند. رسمِ افكندنِ پوست بر شانه، تا امروز نيز در ميان شبانان كوهستانهاى آذربايجانْ محفوظ مانده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#28
Posted: 17 Jul 2015 10:42
2. هخامنشیان
اسباب منزل
در گنجينه هخامنشى كه از پاسارگاد (در نزديكى شيراز) به دست آمده و متعلق به سدههاى چهار و پنج پيش از ميلاد مسيح است، قاشقى از جنس نقره در نهايتِ ظرافت هست كه دسته آن، خميده و به تنديس سريك مرغابى ختم مىشود و جزئيات سرِ پرنده، به ظرافتِ تمام در آن، نشان داده شدهاند و سر مرغابى با پيچ و تابى خيالانگيز به طرف دسته قاشق برگشته است. البته و به يقين، در دوره هخامنشى، ظروف سفالى نيز ساخته مىشده كه امروزه به ندرت چيزى از آنها باقى مانده است. نمونههايى از ظروف كه از جنس مس و نقره بودهاند و تا به امروز نيز ظرافت و زيبايى خود را به خوبى حفظ كردهاند، نشان مىدهند كه ايرانيان در آن عهد، تا به چه حد به هنر و نقش آن در زيبايى وسايل زندگى اهميت مىدادهاند. اكثر ظروف از نظر شكل و ساخت و پرداخت، بسيار استادانه و ماهرانه شكل گرفتهاند. دسته ظروف، اغلب به تنديس سر يك حيوان، منتهى مىشود. در ملاقهها و صافىها بيشتر به سر مرغابى بر مىخوريم؛ اما گاهى سر تزيين شده گوساله نيز به چشم مىخورَد. دسته بلند يك تابه «كُندُر دود» نيز به سر يك مرغابى ختم مىشود و در كنار اين كندر دود، عودسوزهاى پر نقش و زيبايى را مىبينيم كه نمونههاى بُرنزى آن تا به امروز برجاى مانده است.
ظروف
از زيباترين و شكيلترين ظروف اين دوره مىتوان به ظروف مشهور به «پوست تخممرغى» اشاره كرد. ضخامت اين سفالينهها نهايتاً دو و نيم ميلىمتر است و سطح آنها بسيار صاف و صيقلى است.
تصاويرى از ظروف زرين و سيمين اين دوره را مىتوان در پلّكانِ نگاردار آپادانا (در تخت جمشيد) ديد كه به وسيله ملل مختلف، حمل مىشود. تُنگ بلندى كه دو دسته دارد، حاكى از هنر و اهميت و نقش آن در آراستگى زندگى است. يكى از دستهها كه لوله تنگ هم محسوب مىشود، خاص هنر پارسى است. در اين دوره، دستگيرهها اغلب به صورت زيبايى به شكل جانوران و موجودات افسانهاى ساخته مىشدند. اغلب ظروف، روكشى از بُرنز، طلا و نقره داشتند و گاه جنس آنها فقط از طلاى ناب بوده است. براى تزيين ظروف، اغلب از تصوير نيلوفر آبى و نخل، استفاده مىشد.
امّا درباره ظروف سنگى اين دوره بايد گفت كه سطح كاملاً صيقلى و طراحى عالى، از ظروف سنگى شاهكارهاى بديلى پديد آورده است. برخى كه با سر حيوانات، تزيين شدهاند، بيش از بقيه چشمگيراند. مثلاً غازها و قوها با گردنِ دراز از حاشيه گرداگرد كاسه، به بيرون مىنگرند. شير هم در ميان انواع حيوانات تزيينى، طرف توجه خاصّ صنعتگران اين عصر بوده است. ظروف سنگى فراوانى داراى نقوش حيوان است. گاهى پايه ظرفى به صورت پنجه شير، ساخته شده است.
در اين دوره، گويا ارزش ظروف شيشهاى بيش از ظروف زرّين و سيمين بوده است. شيشه صاف و بىرنگ، از اختراعات ايرانيان بوده و توليد آن در غرب ايران و در بينالنهرين، صورت مىگرفته است. حتى روى اين شيشهها نقشهايى ايجاد مىكردهاند كه به صورت شيارهاى افقى و عمودى بوده است. حتى تزيين با نقوش نخل و نيلوفر نيز در لبه آنها وجود دارد. همچنين گلدانها و قَرّابه (صُراحى)هايى از اين دوره به دست آمدهاند كه از جنس شيشهاند و دستههايشان به شكل جانوران ساخته شده است. اينها گرانترين نوع ظروف بودهاند و اهميت و قيمت آنها افزون بر طلا و نقره بوده است.
لباس
لباس بلند و پرچين اين دوره، مشخصّهاى است متعلّق به هخامنشيان. آنها معتقد بودند كه لباس بلند، نقص بدن را مىپوشانَد و آدمى را زيبا و بلند نشان مىدهد. اين لباسها در هر طرف، چهار چين داشت و دامن آن در پس و پيش به صورت نيم قوسى كامل بود كه گوشههاى آن به سمت بالا كشيده مىشد و در دو پهلو كوتاهتر بود. اين لباسها با نوارهاى پليسه تزيين مىشدند. همچنين با لباسهايى سر و كار داريم كه در نوع درجه يك خود، از سه نوع پارچه مختلف، تشكيل شدهاند. در لباس نگهبانان شوش، پارچه قسمت بالا و پايين، هم نقشاند و بىدليل نيست كه لباس را نوعى خلعت شاهانه و بلكه بزرگترين هديه محسوب مىكردند. پارچه لباسها به نقش دايرههايى با برگ و گل، تزيين شده بود و سوزندوزىهاى فراوانى روى لباسها به چشم مىخورْد كه گاه زربافت و گاه گل بافت بودند و حتى حقوق زنان خيّاط در كارگاههاى خيّاطى بر اساس نوع لباسى كه مىدوختند، تعيين مىشد: 1 - خيّاطان لباسهاى ساده، 2 - خيّاطان لباسهاى ظريف، 3 - خيّاطان لباسهاى بسيار ظريف.
برخى معتقدند كه آتن، استفاده از ابريشم را از ايران آموخت و البته اين اعتقاد، احتمالى قريب به يقين است. در اين دوره، از ابريشم براى تزيين لباسهاى گرانبها استفاده مىشده است. پارچههاى پشمى نيز جزو لباسهاى ظريف محسوب مىشدند. اين پارچهها با تكنيك گوبْلَن و بسيار پرنقش و نگار بافته مىشدهاند. نوعى پارچه ديگر نيز در اين دوره معمول بوده كه نقش آن، دژهايى در مربعهاى كوچك است. اين دژها داراى كنگرهاند. در اين عصر، حتى نقش و تصوير انسان را بر لباسها مىبافتند. نوعى لباس بسيار گرانبها هم رايج بوده كه از پنبه درست مىشده است. از پنبه براى پركردن متّكا و بالش نيز استفاده مىشده است. اگرچه اين لباس، زيبا و شكيل بود، امّا فعاليتهاى بدنى را دشوار مىساخت. آتناثيوس مىگويد: «گرانترين لباسها... رداى پربهاى ايرانى بود، با بافتى محكم و پوشيده از پولك طلايى». هرچند اين لباسها از ميان رفتهاند؛ امّا تعداد زيادى از اين پولكهاى طلا بر جا مانده است. گاه دكمه و گُل طلا در ميان اين تزيينات به چشم مىخورَد. در ميان تزيينات، تنديس انسانِ شيرتن در زير خورشيدِ بالدار ديده مىشود كه از پشت به لباس، وصل مىشد.
كفش
كفش ايرانيان اين دوره، سهبنده بود؛ امّا كفش شاه و ولىعهد، از اين قاعده مستثنا بود و نرمى آن تا حدّى بود كه پا به راحتى درون آن مىچرخيد و رنگ آن نيز سرخ بود.
زيورآلات
لباس يك ايرانى متشخص، مزيّن به گردنبند و بازوبند بوده و فرد، دشنهاى نيز در زير لباس به همراه داشته است. مردها گردنبندى برگردن داشتند كه عموماً از جنس فلز بوده است. دست بندهايى نيز استفاده مىشد، مثلاً با نقش دو شير در حال بلعيدن دو قوچ، يا دو پرنده شكارى.
هخامنشيان براى تزيين موهاى خود، از نوارهاى با نقش گل استفاده مىكردند. حتى موبند خدمه شاه، پر تزيين بود. سنجاقهاى سر، به سنجاقهاى امروزى بسيار شبيه بودهاند، تنها با اين تفاوت كه قسمتى را كه به چشم مىخورْد، مزيّن به فيروزه، عاج، شيشه، استخوان و بُرنز و سُرب مىساختند. تهِ سوزنى كه از پاسارگاد به دست آمده و در لباس به كار مىرفته، از زيبايى ويژهاى برخوردار است. ته اين سوزن به شكل يك انار كوچك است و مرصّع به طلاست و خودِ سوزن، نقرهاى است.
ايرانىها به روغنهاى معطّر نيز علاقهمند بودند. روغندانها شكلى خاص داشتند. تفاوتى ميان وسايل آرايش مردانه و زنانه اين دوره نمىتوان يافت. آينهها هم پرنقش و تصوير بودند. دسته آينه از چوب و عاج بود. در امپراتورى بزرگ هخامنشى، سُرمهدان در همه جا به چشم مىخورْد و به قول گِزِنوفون، مردها هم از آن استفاده مىكردند. سُرمهدانها را اغلب از شيشههاى الوان و به صورت مطبّق و يك در ميان زرد و آبى و قهوهاى و سفيد مىساختند. درِ آنها چهارگوش بود كه به سمت پايين، باريك مىشد. سرمهدانها از شيشه و بُرنز ساخته مىشدند. اين شكل سرمهدان، فقط متعلّق به حوزه هنر ايرانْ زمين است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#29
Posted: 17 Jul 2015 10:44
3. اشکانیان
معمارى و شهرسازى
در دوره اشكانيان اگر شهرى تازه پديد مىآمد، يا آهنگ آن بود كه شهرى كهنه گسترش يابد، شهر را به صورت دايرهاى مىساختند و برگِرد آن، به سنّت كهن، ديوارى بلند مىكشيدند. اين شيوه ساختن شهرهاى مدوّر -كه پيشينه تاريخى آن نامشخصّ است -، منافعى دربر داشت. در اين مورد، مصالحى كه براى اين باروى دايره شكل به كار مىرفت، كمتر از مصالح مصرفى بارويى بود كه به گِرد زمينى به همان مساحت و به صورت مربّع ساخته مىشد. ضمناً دفاع از باروى دايره شكل، آسانتر بود. ديوارهايى كه از باروى شهر مَرْو بر جاى مانده است، نشان مىدهد كه اين بارو از چينههاى گلين بوده و بُرجها و كُنگرهها و شكافهايى براى تير افكندن داشته است.
در درون شهرهاى اشكانى مهمترين ساختمانها مقرّ حكومت و معبد بودند. همچنين بازار از بخشهاى جالب و بزرگ شهر بود. خانهها - چنان كه هم اكنون نيز در ساختمانهاى قديمى ايران ديده مىشود -، حياطى مركزى و اطاقهايى به گرد آن داشتند. قديمىترين عمارت اشكانى در شهر فَسا در نخستين قرن حكومت اشكانيان ساخته شد. مواد اصلى ساختمانى اين كاخ، خشت بود. ايوانى ستوندار و تالارى چهارگوش با ستونهاى غير معمول، اساس ساختمان را تشكيل مىدادند. در نماى عمارت، قَرنيزها و حاشيههاى تزيينى و نشانههاى ديگرى از هنر آرايشى يونانى و ايرانى به چشم مىخورَد. ديوارها طاقچههايى داشتند كه در آنها مجسّمههاى سفالينى مىگذاشتند. ايوانها با گچبُرىها و تزيينات نقاشى شده بسيار به رنگهاى زرد، سرخ، سبز، قهوهاى و آبى آراسته بودند.
در ميان تزيينات معابد، نقش سگ و نيز اژدهاى بالدار با دُم بلند، ديده مىشود. بر روى هم، آنچه در معمارى دينى اشكانى جالب توجه است، وجود حياط باز در ميان معبد و ايوانهاى عريض در اطراف آن و نيم ستونهاى چسبيده به ديوار است.
گچبرىها و نقشهاى پُر و رنگىِ ديوارها مانند عنصرهاى جالب ديگرى از اين معمارى هستند كه در تزيينات آسياى غربى از قديم به كار مىرفتهاند.
لباس
در اين دوره، جامهها متناسب با طبقات اجتماعى، فرق مىكرد. شاهنشاه و درباريان و آزادگان، جامههاى پُربها مىپوشيدند. جامههاى شاهانه، غرق در جواهر بود. اشراف، معمولاً جامههايى كه دامنش تا به زانو مىرسيد، بر تن داشتند و گاه بر روى آن، قبايى نيز بر تن مىكردند و در زير آن، زير جامه و شلوارى برپا داشتند و كمربندى بر ميان مىبستند و خنجرى به پهلو مىآويختند. جامه رويى، سراپا قُلّابدوزى بود. شلوار، پوششى ايرانى و قديمى بوده است كه سخت مناسبِ اسبسوارى است. به احتمال زياد، جامه روستاييان دوره اشكانى، همان جامه سنّتىاى بوده كه در طى تاريخ ما تا به آغاز عصر حاضر نيز رواج داشته است.
زنان اين دوره، جامهاى بلند كه تا قوزك پا مىرسيد، برتن مىكردند و بر روى آن، قبا مىپوشيدند و اغلب، چادرى بر روى اين دو، سر مىكردند. زنان اشرافى، ديهيم (تاج گونه) بر سر مىنهادند و بر آن، دستارگونهاى مىبستند كه چادر بر روى آنها مىافتاد و معمولاً در ميان سر، فرق مىگشودند.
كفش
كفش اشكانيان، بسيار شكيل و جالب بود، تا آن جا كه حتى بر كفشهاى خود، سنگهاى قيمتى مىنشاندند و از رنگهاى متنوّع و جالب توجه بهره مىبردند و در تزيين آنها از هيچ كوششى فروگذار نبودند.
روغن و عطر
در اين دوره، ماليدن روغن بر بدن، امرى رايج بود و مردم، بسته به وضعيت مالى خود، از روغنهاى مختلفى بهره مىبردند. به كار بردن عطر نيز بسيار رايج بود.
تفريح
در اين دوره، شيرينترين تفريح براى اشراف، شكار بود و بازىِ گوى و چوگان، از محبوبترين تفريحات نُجبا به شمار مىرفت. هر يك از اين تفريحات، ابزارها و البسه خاصّ خود را داشتند.
مجسّمهسازى و سنگنگارى
نمونهاى از اينگونه تزيينات را مىتوان در بيستون ديد كه ابعاد تنديسهاى انسانى در آنها به اندازه طبيعى است و اجزا و حتى خطوط بسيار ظريف تصويرها بر سنگ، نقش شده است.
در اين عصر، ساختن مجسمههاى بُرُنزى همراه با مجسمههاى سنگى رونق گرفت. در منطقه بختيارى، مجسمهاى بُرنزى به دست آمده است كه نمونهاى از كارهاى زيباى اين عصر به شمار مىآيد و مردى را با سبيل نشان مىدهد، با طوقى بر گردن و ديهيمى بر سر كه گيسوان او روى شانهها افتاده است. سرِ مجسمه نسبت به تنه آن، كوچك است و اين، هيبتِ بيشترى به پيكره مىدهد.
در شرق ايران نيز در كوه خواجه سيستان، آثار نقاشى ديوارى پيدا شده است. در اين دوره از نقّاشى براى تزيين تالارها استفاده مىشده است.
تصويرهايى از جنگ، خدايان، قربانى، شكار و ضيافت، صحنههاى اصلى تزيين در اين دوره محسوب مىشوند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ویرایش شده توسط: pixy_666
ارسالها: 12930
#30
Posted: 17 Jul 2015 10:45
4. ساسانیان
تزيين ساختمانها
حفّارانى كه در سالهاى 1931 - 1932 ميلادى در «اُمُّ السعاتير» و «المعاريذ» (دو تپه در شرق و شمال طاق كسرى) كاوش كردهاند، بنيان چند كوشْك ساسانى را يافتهاند. مقدار زيادى از بقاياى گچبُرىها كه زينت عمارات بوده، به دست آمده است. مشهورترين بنايى كه پادشاهان ساسانى ساختهاند، طاق كسرى يا ايوان كسرى است.
طاق كسرى تنها قسمتى است از كل عمارت، كه اثر قابل توجّهى از آن (در منطقه مدائن در عراق كنون) باقى است. نماى اين بنا كه 29 متر ارتفاع دارد، ديوارى بوده است بىنضير؛ ليكن طاقهاى بسيار و ستونهاى برجسته و طاق كوچك مرتّب به چهار طبقه و ديوارى دهليزى داشته است.
نماى عمارت، شايد از ساروجِ منقّش يا سنگهاى مرمر، يا چنانكه برخى از نويسندگانِ جديد ادّعا كردهاند، از صفحات مسينِ زراندود و سيم اندود، پوشيده بوده است.
حيرت و اعجاب نظارهكنندگان در برابر اين بنا بيشتر به علت عظمت و شكوه و ضخامت اضلاع آن بود، تا زيبايى كلّيات و جزئيات آن. ابن خُردادْبِه مىگويد: كاخ كسرى در مدائن (تيسفون) از همه بناهايى كه با گچ و آجُر ساخته شدهاند، بهتر و زيباتر بوده است. در زمان مراسم، نه تنها كف تالارها كه در و ديوارها را با قالى فرش مىكردند و هرجا كه فرش نبود، با تصاوير مُعرَّق (موزاييك) كه به امر خسرو اوّل ساخته شده بودند، آراسته شده بود.
لباس و منسوجات
در اين عهد، لباسهاى زرين و سيمين، رايج بود و در هنگام جنگ، از زره و خُود استفاده مىكردند و رانبند و بازوبند به كار مىبردند. در اين دوران، هنر پارچهبافى و رَنگرزى به اوج رسيده بود. صنعتگران، پارچههاى ابريشمى و قالى و چيزهاى ديگر مىبافتند و نَسّاجى از صنايع مهم ايران به شمار مىرفته است. مهمترين كالايى كه به صورت عبورى از ايران مىگذشت، ابريشم بود.
در اعياد، خصوصاً خُرّمْ روز - كه برابر با روز اوّل دىماه بود -، مردم، جامه سفيد برتن مىكردند و بر فرش سفيد مىنشستند و مراسم شُكر و شادى به جاى مىآوردند.
مردم اين دوره، قبايى بلند و پرنقش و در زير آن، شلوارى پرچين و گشاد بر تن مىكردند. تنوعِ پارچهها بسيار زياد بود. نقوش پارچههاى به جا مانده از اين عصر، با دقّتى فوقالعاده رسم شدهاند. صورت حيوانات، خصوصاً فيلان را آن چنان با ظرافت و دقتْ كشيدهاند كه شخص به حيرت مىافتد و آنها را از حيث حركات و نمايش حيات، از جمله شاهكارهاى حجّارى مىشمرَد.
ظروف
در اين دوران، ظروف زيبايى از جنس طلا و نقره ساخته مىشد كه گاه، جواهرنشان بود. اين ظروف، نقوش برجستهاى داشتند و در زيبايى و هنر و صنعت، سرآمد بودند.
سكههاى دوره ساسانى نيز با نقوش برجستهاى كه معمولاً ته مايه مذهبى داشت، تزيين مىشدند. در اين نقوش برجسته معمولاً آتشكده و اَهورامزدا حضور داشتند.
قالىها
معروفترين قالى عهد خسروپرويز كه در كتب قديم شرقى شرح آن مذكور است، از جنس ابريشم زَربفت بوده است. ثَعالِبى گويد: «كاخ طاقديس، از چهار قالى زَربفت مرواريددوز و ياقوت نشان، پوشيده بود و هر يك از اين فرشها فصلى از سال را نشان مىدادند». قالى بزرگى كه در تالار باريكى از قصرهاى سلطنتى تيسفون بود و «وَهارى خسرو (بهار كسرى)» نام داشت يا طبق نقلى از ثعالبى آن را «فرش زمستانى» مىگفتهاند، از همان جنس زربفت بوده است. اين فرش كه در فصل سرما مورد استفاده قرار مىگرفت، تصوير بهار را در برابر ديده بينندگان مىگسترد. در متن آن، خيابانهاى گل و درخت و جدولهاى آب را به تصوير كشيده بودند و نهرها از ميان باغى خرم مىگذشتند و كشتزارها و باغچههاى پر ميوه و سبزى، آن را فرو گرفته بودند. شاخ و برگ اين اشجار، از زر و سيم و گوهرهاى رنگارنگ بود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟