ارسالها: 12930
#31
Posted: 17 Jul 2015 10:52
پیشینه جشن شب یلدا و رسم و رسوم آن
شب یلدا یا شب چله آخرین روز آذرماه، شب اول زمستان و درازترین شب سال است.ایرانیان باستان با باور اینکه فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلند تر شده و تابش نور ایزدی افزونی می یابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می خواندند و برای آن جشن بزرگی برپا می کردند.
این جشن در ماه پارسی «دی» قرار دارد که نام آفریننده در زمان قبل از زرتشتیان بوده است که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد.
نور، روز و روشنایی خورشید، نشانه هایی از آفریدگار بود در حالی که شب، تاریکی و سرما نشانه هایی از اهریمن. مشاهده تغییرات مداوم شب و روز مردم را به این باور رسانده بود که شب و روز یا روشنایی و تاریکی در یک جنگ همیشگی به سر می برند. روزهای بلندتر روزهای پیروزی روشنایی بود، در حالی که روزهای کوتاه تر نشانه یی از غلبه تاریکی.
● پیشینه جشن
یلدا و جشن هایی که در این شب برگزار می شود، یک سنت باستانی است. این جشن مراسمی آریایی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می کرده اند. یلدا روز تولد میترا یا مهر است. این جشن به اندازه زمانی که مردم فصول را تعیین کردند کهن است.
● مراسم و آداب جشن
برای در امان بودن از خطر اهریمن، در این شب همه دور هم جمع می شدند و با برافروختن آتش از خورشید طلب برکت می کردند.
آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه های گوناگون است که همه جنبه نمادی دارند و نشانه برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن، آینده گویی می کنند.
جشن شب یلدا جشنی است که از ۷ هزارسال پیش تاکنون در میان ایرانیان برگزار می شود. ۷ هزار سال پیش نیاکان ما به دانش گاه شماری دست پیدا کردند و دریافتند که نخستین شب زمستان بلندترین شب سال است.
یکی دیگر از دلایل برگزاری این جشن، شب زادروز ایزدمهر یا میترا است. مهر به معنای خورشید است و تاریخ پرستش آن در میان ایرانی ها و آریایی ها به پیش از دین زرتشت بازمی گردد که پس از ظهور زرتشت این پیامبر او را اهورامزدا تعریف کرد. یکی از ایزدان اهورایی مهر بود که هم اکنون بخشی از اوستا به نامش نامگذاری شده.
در «مهریشت» اوستا آمده است؛ «مهر از آسمان با هزاران چشم بر ایرانی می نگرد تا دروغی نگوید».
● آیین های جشن شب یلدا
یکی از آیین های شب یلدا در ایران، تفال با دیوان حافظ است. مردم دیوان اشعار لسان الغیب را با نیت بهروزی و شادکامی می گشایند و فال دل خویش را از او طلب می کنند.
در برخی دیگر از جاهای ایران نیز شاهنامه خوانی رواج دارد. بازگویی خاطرات و قصه گویی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها نیز یکی از مواردی است که یلدا را برای خانواده ایرانی دلپذیرتر می کند. اما همه اینها ترفندهایی است تا خانواده ها گرد یکدیگر آیند و بلندترین شب سال را با شادی و خرسندی به سپیده برسانند.
در سراسر ایران زمین، جایی را نمی یابید که خوردن هندوانه در شب یلدا جزء آداب و شیوه آن نباشد. در جاهای گوناگون ایران، گونه های تنقلات و خوراکی ها به تبع ژیرامون و شیوه زندگی مردم منطقه بهره برده می شود اما هندوانه میوه ای است که هیچ گاه از قلم نمی افتد، زیرا شمار زیادی به این باورند که اگر مقداری هندوانه در شب چله بخورند در سراسر چله بزرگ و کوچک یعنی زمستانی که در پیش دارند سرما و بیماری بر آنها غلبه نخواهد کرد.
مردم شیراز در شب یلدا به شب زنده داری می پردازند و برخی نیز بسیاری از دوستان و بستگان خود را دعوت می کنند. آنها در این شب سفره یی می گسترانند که بی شباهت به سفره هفت سین نوروز نیست و در آن آینه را جای می دهند. گونه های بی شمار آجیل و تنقلاتی چون نخودچی، کشمش، حلواشکری، رنگینک و خرما و میوه هایی چون انار و به ویژه هندوانه خوراکی های این شب را تشکیل می دهند.
در آذربایجان مردم هندوانه چله (چیله قارپوزی) می خوردند و باور دارند که با خوردن هندوانه لرز و سوز و سرما به تن آنها تاثیری ندارد.
در اردبیل رسم است که مردم، چله بزرگ را سوگند می دهند که زیاد سخت نگیرد و معمولاً گندم برشته (قورقا) و هندوانه و سبزه و مغزگردو و نخودچی و کشمش می خورند. در گیلان هندوانه را حتماً فراهم می کنند و باورمندند که هرکس در شب چله هندوانه بخورد در تابستان احساس تشنگی نمی کند و در زمستان سرما را حس نخواهد کرد. «آوکونوس» یکی دیگر از میوه هایی است که در این منطقه در شب یلدا رواج دارد و به روش خاصی تهیه می شود.
در فصل پاییز، ازگیل خام را در خمره می ریزند، خمره را پر از آب می کنند و کمی نمک هم به آن می افزایند و در خم را می بندند و در گوشه یی خارج از هوای گرم اتاق می گذارند، ازگیل سفت و خام، پس از مدتی پخته و آبدار و خوشمزه می شود. آوکونوس (ازگیل) در اغلب خانه های گیلان تا بهار آینده یافت می شود و هر زمان هوس کنند ازگیل و تازه و پخته را از خم بیرون می آورند و آن را با گلپر و نمک در سینه کش آفتاب می خورند.بنا به روایت مردم کرمان تا سحر انتظار می کشند تا از قارون افسانه یی استقبال کنند. قارون در پوشاک هیزم شکن برای خانواده های فقیر تکه های چوب می آورد. این چوب ها به زر دگرگون می شوند و برای آن خانواده، ثروت و روزی به همراه می آورند.
● جشن شب یلدا
جشن شب یلدا یک جشن کاملاً زنده است و همه مسیحیان جهان این جشن را با نام جشن تولد مسیح برگزار می کنند. یلدا و مراسمی که در نخستین شب بلند زمستان و بلندترین شب سال برپا می کنند سابقه یی بسیار دراز داشته و مربوط می شود به ایزد مهر.
این جشن که یکی از کهن ترین جشن های ایران باستان است در اصطلاح به آن شب چله هم می گویند. چله بزرگ از یکمین روز دی ماه جشن خرم روز تا دهم بهمن که جشن سده است به طول می انجامد و آن را چله بزرگ می نامند به آن دلیل که شدت سرما بیشتر است، آنگاه چله کوچک فرا می رسد که دهم از بهمن تا بیستم اسفند به طول می انجامد و سرما کم کم کاسته می شود.
چله اول که اولین روز زمستان و یا نخستین شب آن است تولد مهر و خورشید شکست ناپذیر است، زیرا مردم دوره های گذشته که پایه زندگی شان برکشاورزی و چوپانی قرار داشت و در طول سال با سپری شدن فصل ها و تضادهای طبیعت خو داشتند و براثر تجربه و گذشت زمان با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت حرکت و قرار ستارگان آشنایی یافته و کارها و فعالیتشان را براساس آن تنظیم می کردند و به تدریج دریافتند که کوتاهترین روزها آخرین روز پاییز یعنی سی ام آذر و بلندترین شب ها شب اول زمستان است اما بلافاصله بعد از این با آغاز دی روزها بلندتر و شب ها کوتاه تر می شود.
اقوام قدیم آریایی جشن تولد آفتاب را آغاز زمستان می گرفتند خصوصاً ژرمن ها که این ماه را به خدای آفتاب نسبت می دهند و زیاد هم بی تناسب نیست چرا که آغاز زمستان مثل تولد خورشید است که از آن روز در نصف کره شمالی رو به افزایش و ارتفاع و درخشندگی می گذارد و هر روز قوی تر می شود. در این شب آتش برمی افروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیاطین نابود شده و بگریزند و همچنان که خورشید به مناسبت فروغ و گرمای کارسازش تقدس پیدا کرده بود آتش نیز همان والایی را نزد مردمان دارا شد.
چون تاریکی فرا می رسید در پرتو روشنایی آتش تاریکی اهریمنی را از بین می بردند. در شب یلدا یا تولد خورشید افراد دور هم جمع می شدند و جهت رفع این نحوست آتش می افروختند و خوان ویژه مانند سفره یی که عید نوروز تهیه می کنند اما محتویات آن متفاوت است می گستراندند و هر آنچه میوه تازه فصل که نگهداری شده بود و میوه های خشک در سفره می نهادند.
این سفره جنبه دینی داشته و مقدس بود و از ایزد خورشید روشنایی و برکت می طلبیدند تا در زمستان به خوشی سر کنند و میوه های تازه و خشک و چیزهای دیگر در سفره تمثیلی از آن بود که بهار و تابستانی پربرکت داشته باشند و همه شب را در پرتو چراغ و نور و آتش می گذراندند تا اهریمن فرصت دژخویی و تباهی نیابد. سفره شب یلدا سفره میزد است و میزد عبارت است از میوه های تر و خشک و آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان لرک که از لوازم این جشن بود که به افتخار و ویژگی مهر یا خورشید برگزار می شد.
امروز هم ایرانیان در سراسر جهان این جشن زیبا را در کنار یکدیگر برگزار می کنند و به خواندن شاهنامه و گرفتن فال حافظ می پردازند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#32
Posted: 17 Jul 2015 10:57
باورهای ایرانیان قدیم درباره زن و بچه
درباره زن آبستن
چله بری:برای آبستن شدن آب چهار گوشه حمام را گرفته در پوست تخم مرغ میکنند و به سرشان میریزند.
هنگام گرفتن خورشید یا ماه زن آبستن هرجای تن خود را بخاراند همان نقطه تن بچه را ماه میگیرد.
زن آبستن که سیب را با گونه اش گاز بزند روی لپ بچه اش چال میافتد.
اگر خوراک خوش بو بپزند باید به زن آبستن کمی بدهند وگرنه چشم بچه زاغ میشود و مشغول ذمه او خواهند شد.
هرگاه زن آبستن به کسی نگاه بکند و در همان لحظه بچه در زهدانش تکان بخورد (رو به آن کس بجنبد)بچه به شکل آن شخص خواهد شد.
در آذربایجان معتقدند که هرگاه زن آبستن خوراکی از کسی بگیرد بچه اش به شکل آن کس خواهد شد به این جهت باید از گرفتن خوراکی از اشخاص ناشناس پرهیز بکنند.
زن نه ماه که از زیر قطارشتر رد بشود سر ده ماه خواهد زایید.
زن آبستن که صبح بیدار میشود جاروب پشت در اطاق او به برزه میافتد و با خودش میگوید: یقین امروز مرا خواهد خورد.
زن آبستن که صورتش لک و پیس بشود بچه اش دختر خواهد بود.
اگر زن آبستن در کوچه سنجاق پیدار بکند بچه اش دختر میشود و اگر سوزن پیدا بکند پسر میشود.
اگر روی سر زن آبستن نمک بریزند بدون این که ملتفت شود، و بعد دستش را ببرد به پشت لبش بچه اش پسر خواهد شد و اگر بر زلفش دست بزند بچه دختر میشود.
درباره بچه
بچه که به دنیا می آید پس از شستشو یک تکه چلوار را چاک زده بتن او میپوشانند. این لباس را پیرهن قیامت مینامند و باید یک شب و یک روز به تنش باشد. سپس بچه را در قنداق سفید میپیچند و در ننو میخوابانند. ننوی او را روی تنور آویزان میکنند و در آن قدری برنج میریزند که بعد به گدا میدهند. روز هفتم بعد از تولد ماما وقتی که بندناف بچه را میچیند انعام میگیرد.
بچه که تازه به دنیا آمده تا ده شب بالای سرش شمع میسوزانند تا این که روز دهم با جام چهل کلید آب ده بسرش بریزند.
بچه که به دنیا آمد شش شب باید روی زمین بخوابد و شب هفتم خود زائو او را در گهواره بگذارد و آن شب را شب خیر گویند و باید شیرینی و خشکه بار حاضر نمایند و ماما دست بچه را با دستمال به پشتش ببندد و از آن اشیاء مذکور اندکی به بچه بخوراند و این عبارت را به حضار بگوید: یگیر بچه را (یکی از او بگیرد، او را هم به دیگری بدهد) و آخری بگوید: خدا نگه دارد.
شب شش بچه که اسم او را میگذارند نباید بچه را به زمین گذاشت و در آن شب شش انداز هم باید درست کرد. اسم ائمه روی بچه بگذارند، روز محشر امام هم اسم او آمده شفاعتش را می کند
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#33
Posted: 17 Jul 2015 13:30
افسانه قالیچههای پرنده ایرانی!
حتما شما نیر تاکنون از قالیچههای پرنده در داستانها و افسانهها شنیده اید اما شاید باور نمیکنید افسانه قالیچههای پرنده در داستانهای هزار و یک شب واقعیت داشته باشد!
می توانید تصور کنید روی یک قالیچه پرنده در حال عبور از مرزهای فیزیکی حقیقی هستید!
هنری بک، کاشف فرانسوی در سردابهای زیرزمینی قلعه الموت، در نزدیکی دریای خزر، طومارهایی یافته است که شواهد جدیدی در مورد قالیچههای پرنده به دست میدهند. این طومارها که به طرز خارقالعادهای سالم ماندهاند، در اوایل قرن سیزدهم میلادی توسط یک محقق یهودی به نام اسحاق بن شریره نوشته شدهاند. قالیچههای پرندهای که میتوانستند چند متر بر فراز زمین شناور باشند، نخستین بار توسط کیمیاگران و صنعتگران دربار ملکه صبا ساخته شد و ملکه صبا آن را به نشانه عشق خود برای حضرت سلیمان فرستاد.
قرنها پس از آن که قالیچههای پرنده تنها یک افسانه هزار و یک شبی تصور میشد، هنری بک، کاشف فرانسوی، شواهد مستند از وجود قالیچههای پرنده در ایران یافته است.
هنری بک در سردابهای زیرزمینی قلعة الموت، در نزدیکی دریای خزر، طومارهایی یافته است که شواهد جدیدی در مورد قالیچههای پرنده به دست میدهند. این طومارها که به طرز خارقالعادهای سالم ماندهاند، در اوایل قرن سیزدهم میلادی توسط یک محقق یهودی به نام اسحاق بن شریره نوشته شدهاند.
پس از آن که پروفسور جی. دی. سپتیموس، زبان شناس مشهور این متون را از زبان فارسی به انگلیسی ترجمه کرد، این دستنوشتهها باعث جنجالهای زیادی در جامعه علمی جهان شدند. مدت کوتاهی پس از انتشار ترجمه این متون، کنفرانسی با حضور کارشناسان برجسته بینالمللی در مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی لندن برگزار شد. بسیاری از مورخان با حمله به بک، این دست نوشتهها را جعلی خواندند. اما پروفسور سپتیموس که به خاطر عدم شرکت بک در این کنفرانس به خاطر تولد فرزندش دفاع از او را به عهده داشت، گفت که این متون باید به طور دقیق مورد بررسی قرار بگیرند.
قدمت این دست نوشتهها اکنون در انستیتوی لئوناردو داوینچی شهر تریست، به کمک روش رادیو کربن در حال تعیین است.
بنا بر نوشتههای بن شریره، حکام مسلمان قالیچههای پرنده را وسیلهای شیطانی میدانستهاند و به همین خاطر دانش و سازندگان آن را سرکوب کردهاند و ردپای آن را از تاریخ به دقت پاک کردهاند. هرچند قالیچههای پرنده تا اواخر قرن سیزدهم میلادی بافته و فروخته میشدهاند، اما استفاده از آن در انحصار افراد خاصی بوده است.
بنا بر یادداشتهای بنشریره، نخستین اشارات به قالیچههای باستانی در دو متن باستانی صورت گرفته است. یکی از این کتابها، مجموعهای از ضربالمثلها است که توسط شامشاد، وزیر نبوکدنزر پادشاه بابلی جمعآوری شده است و منبع دیگر، مجموعهای از گفتگوهای باستانی است که توسط شخصی به نام ژوزفوس نگاشته شده است.
بر اساس نوشتههای بن شریره، قالیچههای پرندهای که میتوانستند چند متر بر فراز زمین شناور باشند، نخستین بار توسط کیمیاگران و صنعتگران دربار ملکه صبا ساخته شد و ملکه صبا آن را به نشانه عشق خود برای حضرت سلیمان فرستاد. اما وقتی ملکه صبا خبر برخورد سرد حضرت سلیمان را با هدیهاش شنید، دلشکسته شد و صنعتگران خود را از دربار بیرون کرد. این صنعتگران در نهایت در ناحیه بینالنهرین و در نزدیکی شهر بغداد ساکن شدند و کسب و کار خود را ادامه دادند.
بن شریره در یادداشتهای خود به توضیح چگونگی کار این قالیچههای پرنده میپردازد، اما متاسفانه اکثر اصطلاحات و عبارات فنی به کار رفته در این قسمت قابل فهم نیستند. اما از قسمتهای قابل خواندن متن چنین برمیآید که قالیچههای پرنده هم مانند قالیچههای معمولی روی دار بافته میشدهاند و تفاوت آنها با قالیچههای معمولی در مرحله رنگرزی بوده است.
صنعتگران دربار ملکه صبا گِل مخصوصی «به دست آمده از چشمههای کوهستان» کشف کرده بودند که هنگامی که در معرض حرارت شدید، «داغتر از آتش حلقة هفتم جهنم» در ظرفی محتوی روغن یونانی قرار میگرفت، خاصیت ضد مغناطیسی پیدا میکرد. با توجه به مغناطیس بودن کرة زمین، و وجود میلیونها محور مغناطیسی که از قطب جنوب تا قطب شمال کشیده شدهاند، قالیچههایی که الیاف شان به این گل آغشته میشد میتوانستند از سطح زمین فاصله بگیرند. این فاصله با توجه به غلظت و میزان گل به کار رفته، از یک متر تا چند ده متر میرسید. محورهای مغناطیسی مانند ریلهای هوایی عمل میکردند و قالیچه میتوانست در امتداد این محورها پیش رود.
بر اساس یادداشتهای بن شریره، کتابخانه اسکندریه تعداد زیادی از این قالیچههای پرنده را در اختیار داشته است و آن را برای گردش میان قفسههای مملو از پاپیروس کتابخانه در اختیار مراجعهکنندگان به کتابخانه میگذاشته است. این کتابخانه که در یک زیگورات قرار داشته است، بیش از ۴۰ هزار طومار خطی در اختیار داشته است که توسط سیصد نسل از کاتبان نگاشته شده بود. سقف این کتابخانه آنقدر بلند بوده است که بسیاری از مراجعهکنندگان ترجیح میدادهاند به حالت شناور در هوا و روی قالیچههای پرنده مطالعه کنند.
بر اساس یادداشتهای بن شریره، ساخت قالیچههای پرنده در سرزمینهای اسلامی به دو دلیل سرکوب شد. نخست این که حکام مسلمان میگفتند بشر قرار نیست پرواز کند و قالیچههای پرنده باعث به هم خوردن نظم امور میشوند. دلیل دوم بیشتر اقتصادی بود. بسیاری از اشراف و ثروتمندان عرب ثروت خود را مدیون گلههای شتر و اسب خود بودند و دلشان نمیخواست چند صنعتگر فقیر و بیچیز با ساخت قالیچههای پرنده کسب و کار آنها را نابود کنند.
قالیچههای پرنده در زمان حکومت خلفای اموی و عباسی به شدت سرکوب شدند و در نهایت در سال ۱۲۲۶ میلادی و با حمله مغولها به آسیای مرکزی، در هرات و بلخ و بخارا حمام خون به راه افتاد. مغولها در جریان غارت و تاراج خود، چند قالیچه پرنده هم پیدا کردند و هنگامی که مردی به آنها گفت این قالیچهها تیزروتر از اسبهای پاکوتاه مغولها هستند، چنگیزخان چنان از این توهین برآشفته شد که سر مرد را از تنش جدا کرد و دستور داد تمام قالیچههای پرنده قلمروی وسیعش را جمعآوری و نابود کنند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#34
Posted: 17 Jul 2015 13:33
سیری در آداب مكتبخانه
مكتبخانههای قدیم، پایههای مدارس امروزی هستند. اگرچه بین مكتب و مدرسه فاصله زیادی است و این فاصله ماهیت این دو را بكلی از هم تفكیك می كند، اما ریشههای «مدرسه»های امروزی به نحوی در مكتبخانههای از یاد رفته دیروز است و شناخت این ریشهها، شناخت شاخه بزرگی از فرهنگ گذشته ماست. مكتبخانه تا دو سه نسل پیش تنها كانون آموزش اجتماعی بود، از این رو مجموعهای از حال و هوای جامعه و آداب و سنتهای اجدادی ما در آن منعكس بود. سیری در رسوم و ارزشهای مكتبخانه از دیدگاههای بسیاری میتواند ثمربخش و هم پرجاذبه باشد.
مكتبخانه در ازمنهای نه چندان دور، در ولایات و قصبات و حتی آبادی های دورافتاده دایر بود. این كانونهای عجیب و در عین حال جالب برای خود آئین ویژهای داشت و در بعضی مناطق مسجد نامیده می شد. مسجد یا مكتبخانه در هر مكانی میتوانست پیدایش یابد: در گوشه یك مسجد قدیمی و كوچك، یا حیاطی در جوار آن... و چه بسا در زیر چند سقف بی قواره كه قبلاً دكان یا حجره بود... مكتبخانه از وسایل و مقدورات تحصیلی، فقط فضای مسقفی داشت كه شاگردان را از گرما و سرما و باد و باران حفظ میكرد. چند حصیر یا نمد مندرس كف مكتب را میپوشانید و شاید ضربالمثل معروف «حصیری بود و ملانصیری» كه نوعی فقر و بیبرگی تمام عیار را توصیف میكند، برای توصیف مكتبخانههای قدیم بوجود آمده است. گرداننده یا مدیر مكتب را «آخوند» و یا «میرزا» میگفتند. او علاوه بر كار تدریس امور تحریری محل را از قبیل تنظیم قباله و اجارهنامه و اسناد ذمه و شرطی كه آنروز «حجت» نامیده میشد به عهده داشت. و بعضاً اجرای عقد ازدواج و طلاق و یا خواندن صیغه برادری و خواهری از كارهای او بشمار میرفت.
او گاه با نوشتن تعویذی «تب نوبه» میبست و برای بیسوادان محل نامه مینوشت و یا نامههای رسیده ایشان را میخواند. «میرزا» دستیاری داشت كه او را «خلیفه» میگفتند و اجرائیات مكتب و احیاناً از قسمت تدریس و تعلیم خط بعهده او بود خلیفه مكتبدار را در وظایف متنوع و بیشمارش تا حدود توان یاری میداد.
وسایل تحصیل
برای تحصیل غالباً شهریهای پرداخت نمیشد، چرا كه گرفتن دستمزد برای تدریس از دید اعتقادی مردود بود. تنها مكتبداری كه سمت یا عنوان مذهبی نداشت از این قاعده مستثنی بود و ضرورتهای معاشی او از راه مكتبداری فراهم میشد. هركس كه قصد تحصیل داشت، میبایستی تشكچه بیاورد و جای مناسبی را در مكتب آماده نشستن كند. همین كه ساعت تعطیل میرسید، هركس تشكچه خود را برای امان ماندن از دستبرد احتمالی، همراه خود به خانه برمیگرداند. علاوه براین دانشآموز خورجین كوچكی نیز از نوع جاجیم میآورد و كتاب و قلمدان و غذای خود را در آن جای میداد كه در اصطلاح مكتب به «هیبه» معروف بود. این گویش یا اصطلاح، ناشناخته است و معلوم نیست كه چه ریشهای دارد و با چه تحولی به این صورت درآمده، بهر صورت «هیبه» را مخصوصاً برای استفاده شاگردان مكتبخانه میبافتند و گاهی از نوع زمخت آن نعلبندها و بناها هم برای حمل و نقل وسایل و ابزار كار استفاده میكردند.
در فصل سرما سوخت مكتب را به نوبت یكی از شاگردان تأمین میكرد. گاهی كه توافقی نبود هركس منقل كوچكی مملو از آتش همراه میآورد و تا وقت درس از گرمای آن مدد میگرفت. آن روزها بیشتر بخاری دیواری متداول بود و در انتهای محل مكتب در منظر آنان فروغ و روشنائی میداد و مرتباً هیزم یا تپاله آن بوسیله خلیفه یا شاگردان بزرگ جابجا میشد و همین كه آتشی بدست میآمد، آنرا میكشیدند و در یك منقل فلزی یا سفالی پیش مكتبدار میگذاشتند.
برای ورود به مكتب و ادامه یا شروع درس هیچ گونه قاعده سنی نبود. از یك كودك هفت ساله تا جوان سرآمد، میتوانست شاگرد مكتب باشد. همه اینها دورادور مكتب مینشستند و هریك به تنهایی با صدای بلند و آهنگ مخصوصی به تمرین و تكرار درس مشغول میشدند. اگر فردی ساكت بود و صدایش درنمیآمد، دلیل آن بود كه او تكاهل میكند و علاقه به درس و تحصیل ندارد و ناگهانی چوب تنبیه آخوند یا خلیفه سزایش را كف دستش میگذاشت. تصور این صحنه كه گروهی ناهمرنگ، هریك با لحنی و هركدام مضمون جداگانهای را به آهنگ بلند در زیر سقف كوچكی میخواند، دشوار و در نهایت حیرتانگیز و خندهآور است. اما این نوع صحنهها، بهترین تصویر مكتبخانه است. آخوند یا میرزا همچنان در آن محیط پر سر و صدا بدون احساس ناراحتی بكار روزمره مشغول بود و چه بسا به داشتن چنان بازار پرهیاهوی دانش مباهات میكرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#35
Posted: 17 Jul 2015 13:37
پیشدستی مكتبدار
همین كه شاگردی برای اولین مرتبه وارد مكتب میشد، میرزا برای انكه او را متوجه طرز رفتار و كردار خود كند، او را احضار میكرد و با یك نگاه غیرعادی و شاید غضبالود اسم شخصی و نام پدرش را میپرسید و او را به اصطلاح امروزی از نظر روانشناسی میسنجید تا ببیند آیا آثار و علائم خونسردی و سركشی در تازهوارد هست یا نه؟ اگر نسبت به تازهوارد احساس محبت نمیكرد، چوب تنبیه را از زیر زیرانداز پوستی خود بیرون میكشید و در ضمن نشان دادن آن، یكی دو ضربه تهدیدآمیز به كف مكتب میزد و میگفت: «بدان كه اینجا را مكتب میگویند شرارت و فضولی را در اینجا راهی نیست، اگر دستت از پا خطا كند، با این چوب ناخنهایت را میریزم.» بیچاره شاگرد از همان ساعت اول غرق ترس و واهمهای زایل نشدنی میشد و مانند گنجشكی كه اسیر گربه شده باشد، خود را میباخت.
در پستوی مكتب یا زیرزمین آن چوب و فلق در جای نیمه تاریكی دهنكجی میكرد. گاهی درهای ورودی مكتب را به دستور «میرزا» میبستند و شنجرهها را كه مشرف به بازار یا معبری بود میانداختند و یكی از متخلفان سرسخت را به وسیله خلیفه و چند نفر از شاگردان بزرگ سال به فلق میبستند. بستن در و پنجره برای این بود كه از بیرون مكتب كسی به شفاعت نیاید و «میرزا» بتواند كیفری را كه لازم است بدون مانع و مطابق خواسته خود اجرا كند. اعتقاد تربیتی عموماً بر مبنای نظر سعدی شیرازی بود كه: «استاد و معلم چو بود بیآزار - خرسك بازند بچهها در بازار».
در چند سال قبل كه در صدد تهیه یادداشتها و فیشهائی درباره مكتبخانه بودم و از معمرین و محصلین مكتبهای گذشته تحقیق میكردم، به یكی از منسوبین نزدیك خود برخوردم كه عمری از او گذشته بود. مردی بود تقریباً هفتادساله و سوادی نداشت. گوش راستش هم بكلی ناشنوا بود. از او پرسیدم كه چرا با وجود امكاناتی كه داشته و با آنكه برادرهایش باسواد بودند، او درس نخوانده است؟ در جوابم گفت: «هفت یا هشت ساله بودم كه مرا به مكتب گذاشتند. ملاحیدر نامیبود كه مكتبی در محل ما دایر مرده بود. مرا به دست او سپردند. پس از مدت كوتاهی از آنجا كه نتوانستم درسی را كه داده بود مطابق منظور او پس بدهم، با یك سیلی بیرحمانه چنان بگوش من زد كه مادامالعمر از نعمت شنوایی محروم شدم و درس و مشق و مكتب را هم با این ضرب شست ترك كردم.»
تعاون بجای شهریه
شاگردان مكتب به تناسب سن و سال و مهارتشان علاوه بر درس، كارهای شخصی و خانوادگی آخوند را نیز روبراه میكردند. گندم او را آرد میكردند، هیزمش را میشستند، برفروبی پشتبامش را انجام میدادند و اگر برای زراعت و برداشت محصول او كمكی لازم بود به یاریاش میشتافتند. علاوه بر اینها هرچند گاه در فرصتهای مناسب، برای «میرزا» ولیمه میآوردند تا جبران حق تدریس او به عمل آید. خلاصه ابر و باد و مه و خورشید و فلك برای تأمین معاش میرزا دركار بودند.
مكتبها را عموماً نام بخصوصی نبود. در هر محل، مكتب به نام میرزائی كه آنرا اداره میكرد، شهرت مییافت. مانند مكتب ملا رجبعلی یا مسجد میرزا محمدعلی. در مكتبخانه اولین كتابی كه به دانشآموز میدادند «سه پاره» نام داشت و متضمن حروف الفبا به اشكال مختلف و قسمتی از سورههای كوچك قرآن بود و بدون اینكه اشكال حروف را برای او بنویسند. شاگردان را روی همین كتاب وادار به شناختن حروف میكردند و همین كه برنامه شناخت حروف تمام شد، كلمات ساده را شروع به هجی مینمودند. هجی كردن آنقدر پیچیده و بغرنج بود كه تقریر و بیان آن دشوار است.
سالخوردگانی كه در مكتبخانه تحصیل كردهاند هنوز هستند، میتوان به ضبط انواع شیوههای هجی توسط نوار اقدام كرد. اگر از این فرصت برای حفظ و نگاهداری این شیوه آموزش كهن استفاده نشود، بیم آن میرود كه پس از مدتی امكان دستیابی به اسن قبیل منابع و مآخذ بكلی از بین برود. مكتب هر سال تقریباً شش ماه دایر میشد و غالباً اوقات آموزش از نیمه پائیز تا نیمه بهار بود. چون روز چهارشنبه میرسید شوق استفاده از تعطیل بعداز ظهر پنشنبه و روز جمعه جمعی را كه از مكتب گریزان بودند وادار به زمزمه یا ترنم بحر طویل مانندی میكرد و چنین میخواندند:
«چهارشنبه روز فكر است. پنجشنبه روز ذكر، جمعه روز بازی. ای شنبه ناراضی - تا بر فلك اندازی.»
صرف میر و تاریخ وصاف، گلستان سعدی، جامع عباسی، دیوان حافظ، نصابالصبیان فراهی از كتابهائی بودند كه پس از خواندن سه پاره و جزو عمه تدریس میشد. به موازات آموزش این كتب «سیاق» كه نوعی حساب مقادیر اوزان و نقود وقت بود، میآموختند كه فعلاً میتوان نمونههایی از آنرا در لغتنامهها و فرهنگنامهها مطالعه كرد.
نامهنگاری و نوشتن اسامی ذكور و اناث، جزو برنامه درسی بشمار میرفت. نامهنگاری را هم «كتابت» میگفتند و اگر كسی میزان تحصیل و سیر مراحل درسی فردی را میپرسید، به جای مدت تحصیل جوابی را كه میشنید نام كتابی بود كه میخواند. مثلاً میگفت: جامع عباسی خواندهام و یا گلستان میخوانم. در اوقات فراغت مشاعره یكی از سرگرمیهای مكتب میشد و وقتی مابین دو نفر مشاعره میشد آنكه برنده بود بطرف مشاعره میگفت: «برو كه تو را به دم آخوندت بستم».
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#36
Posted: 17 Jul 2015 13:39
هدفهای تحصیلی
خط زیبا اعم از درشت یا ریز كه اولی به نام «مشق» و دومی بنام «متابت» موسوم بود، معیار و ملاك برداشت تحصیلی بود. هركس بهر اندازه از تحصیل، چنانكه خط خوبی نداشت، طرف توجه نبود. در واقع خط خوب استتار مناسبی برای بی دانشی بود. آنچه را كه مینوشتند با قلم نی و مركب سیاه بود. سرقلم فلزی و مركبهای رنگی، مخصوصاً مركبی كه از جوهر گرفته بودند، نه تنها مردود بود، بلكه اگر دانشآموزی از چنین وسیلهای استفاده میكرد، تنبیه جانانهای را به رایگان میخرید.
نوشتن هر مطلبی در ابتدای امر، روی زانوی راست صورت میگرفت و زمانی به اوج و كمال خود میرسید كه كسی میتوانست ایستاده قلمدان و دوات را در شال كمر خود گذارد و بدون پیشنویسی كتابت كند، بیآنكه قلمخوردگی پیدا شود. ضمناً قواعد و نظم سطور نوشته را نیز به نحو مطلوب به اصطلاح آن روز «منالبدو الیالختم» رعایت كرده باشد و آن وقت است كه نویسنده از دید تحصیلی در درجه عالی قرار داشت و عنوان «میرزا» میگرفت.
مسلم است كه مكتبها نمیتوانستند تمامی مراحل تحصیل را برای دانشآموز بگذارند و هر كدام به تناسب موقعیت محلی، تعلیم داشتند و ارائه خدمتشان مختص طبقات متوسط میشد. آنهائیكه بهره تمكن مالی داشتند معلم سرخانه برای اطفال خود میگرفتند و استفاده از مكتب كسر شأن مقام آنان بود.
رسوم تحصیلی
سیر مراحل تحصیلی و اتمام هر كتاب یک مرحله از تحصیل را رسومی متداول بود كه به نسبت اهمیت و ارزش آن فرق میكرد. اگر به فرد نوآموزی میخواستند سرمشق بدهند تا وی از روی آن شروع به نوشتن كند، تقریباً ده الی پانزده روز قبل مراتب را به اطلاع شاگرد و كسان نزدیك او میرساندند، تا ضمن تهیه وسائل تحریر از قبیل قلمدان و دوات قلم و كاغذ، بیاد آخوند و میرزا هم باشند. بر حسب یك سنت كهن در این روز باید هدیهای به آخوند داد و دهان او را شیرین كرد. معمولاً برای این منظور اهدا یك كله قند روسی بیشتر رایج بود تا هدایای دیگر.
قیمت یك كله قند در حد دو قران و نیم تا سه قران میشد. كله قند لفاف كاغذ كبود رنگی داشت كه با علامت كارخانه سازنده همراه بود و گرداگر آن را با نخ كنف میبستند. این هدیه را به خانه «میرزا» میفرستادند و گاهی بخاطر آنكه درسی به دیگران باشد، آنرا در مكتب به استاد میدادند. وصول هدیه از همه دانشآموزان به این سهولت و سادگی نبود. جمعی در دادن آن دفعالوقت و مسامحه میكردند، ولی مكتبدار نیز باین سادگی دست برنمیداشت در نتیجه بدون اینكه موضوع برملا شود، به یك كشاكش پنهانی منتهی میشد، تا غالب و مغلوب كه باشد.
روز تعلیم سرمشق فرا میرسید. آخوند با سابقه ذهنی كه از وصول مرسوم داشت، یكایك شاگردان خود را میخواست و بعد از آنكه مختصراً از طرز نوشتن سزمشق میگفت، و تعلیم لازمه را میداد، برای آنانكه قند مرسوم را آورده بودند، این سرمشق را مینوشت: «با ادب باش پادشاهی كن» اما همینكه به شاگردانی میرسید كه هنوز در دادن كله قند تعلل میورزیدند، بدون اینكه آنان را محروم كند و یا تذكری دهد، عنوان سرمشق را تغییر میداد مینوشت: «مشق بیقند بیبنا باشد» و بدین وسیله به شاگرد و اولیای او اخطار اخلاقی میكرد كه گرفتن سرمشق بدون قند عاقبت خوبی نخواهد داشت.
اولین سرمشق مدتی تكرار میشد و چه بسا یك دو نفر هم متنبه شده و قند مرسوم را میآوردند تا نوبت سرمشق دوم میرسید كه باز دو سه نفری ادای خدمت نمیكردند و خود را به كوچه نافهمی میزدند ولیكن آخوند نیز منصرف نمیشد. این دفعه آنانكه قند را داده بودند، باز مورد توجه واقع میشدند و سرمشقی كه میگرفتند اندرزی بود كه پند خردمندان را نگه دارند: «نگهدار پند خردمند را» كه البته یكی از آن خردمندان خود آخوند بود!
اما همینكه نوبت بیوفایان میرسید كه با وجود تذكرات كتبی هنوز تحاشی میكردند، سرمشق آنان مكمل اخطار اولیه با تأكید و سرسختی بیشتری بود باین مضمون: «گرچه اولاد مصطفی باشد» كه گذشته از تأكیدی كه داشت مشكل بزرگی در آن مستتر بود و در واقع آخوند عمداً به اصطلاح پوست خربزه زیر پای نوآموز میانداخت زیرا كه نوشتن كلمه مصطفی آنهم برای نوآموز با خط درشت خالی از اشكال نبود. قدر مسلم اینكه چنین شاگردی در فردای روز مشق گرفتن برای اینكه نتوانسته است منظور را بمحو مطلوب برآورد، تنبیه میشد. با آگاهی از این سرنوشت محتوم، شاگرد بلافاصله به فكر چاره میافتاد و پدر و مادرش را متوجه میكرد كه تقریباً گرفتار خشم و غضب استاد شده است. به این ترتیب، قند میرزا پیش از آنكه لحظه پس دادن تكلیف مشقی فرارسد، به او میرسید و میرزا نیز در اولین فرصت سرمشق را تغییر میداد: «نگهدار پند خردمند را».
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#37
Posted: 17 Jul 2015 13:41
مدرك تحصیلی
اعطای گواهینامه تحصیلی را ابداً موضوعی نبود. محصل هر یك از كتابهائی را كه از آنها یاد كردیم، مطابق میل آخوند تمام میكرد و به اصطلاح مكتب «قطعه میكشید» و بدین وسیله تشویق میشد. قطعه عبارت بود از یك نقاشی تخیلی از چهره ائمه و یا یاران آنها كه در حال دعا و عبادت و یا عزیمت به جهاد بودند. قطعه، اندازه و قطع مشخصی نداشت. گاهی در حواشی آن مطالبی مینوشتند (با خط رنگی) كه مناسبتی با ترسیم و نقش قطعه داشت و تقریباً گویای نقش آن بود. علیالرسم قهرمانان قطعه را بدون چهره یعنی با نقاب سفیدی نشان میدادند، تا قیافه ناشناخته را به جای آنان نگذارند و از این طریق گناهی متوجه نقاش نشود. البته قطعهای كه به شاگرد داده میشد، مجانی نبود. قیمت آنرا كه از دو سه قران بیشتر نمیشد میگرفتند و دانشآموز آن را مانند گواهینامه دریافت میكرد و زیب و زینت اطاق خود میساخت. این برای شاگرد مكتبخانه افتخاری بود كه فیالمثل تا بحال سه قطعه كشیده و بینندگان هم با دیدن آن به موقعیت تحصیلی دانشآموز پی میبردند. تعجب اینجا بود كه نقاشی از هر نوع ممنوعیت شرعی داشت. اعتقاد مسئولین مكتب بر این بود كه وقتی مبادرت به ترسیم حیوان یا انسان و حتی درختی میشود آنها در سرای باقی از نقاش جان میطلبند و چون خواسته آنها برآورده نمیشود، نقاش را جزای نابخشودنی خواهد بود!
مسأله تنبیه در مكتبخانه
حال كه از تشویق مكتب نوشتیم، از تنبیه آن نیز بگوئیم. یكی از احتیاجات دائمیم كتب چوب تنبیه بود كه مرتباً در حال انجام وظیف میشكست. با شكستن چوب، نیاز تهیه چوب تنبیه جدید حیاتیترین ضرورت مكتبخانه میشد. میرزا شاگردان درسخوان را وادار میكرد تا هرچند روز این نیاز را برطرف كنند. آنها نیز برای خوشخدمتی و تحصیل رضایت میرزا، از تركههای انار و بادام كه ضربههای آن به دردناكی شهره بود، تهیه میكردند. چوب انار و بادام گذشته از این كه انعطاف بیشتری دارد نسبت به سایر چوبها بادوامتر است. اما تهیهكننده خوشخدمت چه بسا كه خود نیز طعم تلخ هدیه خودش را میچشید.
گاهی دانشآموزی كه بریا پس دادن درس آمادگی نداشت، از مكتب فراری میشد. میرزا دو سه نفر را میفرستاد تا او را از محل كسب و كار منسوبین یا مزرعه و خانهاش بیاورند. از این شاگرد گریزپا فقط با تركه انار و آلبالو استقبال میشد. پس از فراغت از این مهم، كار درس آغاز میگردید. چنین رفتاری گاه عكسالعمل شاگر ناراضی را برمیانگیخت او و هم فكرانش سوزن یا میخی زیر تشك و زیرانداز آخوند میگذاشتند و همینكه آخوند سرزده روی آن مینشست، از انتقام آنها سوزشی دردناك در وجود خود احساس میكرد.
مكتبدارهای باتجربه، شاگردان خود را خوب میشناختند و به زیر و بم عواطف و روحیات آنها واقف بودند. آنها پس از هر بساط تنبیه، قبل از نشستن، زیرانداز خود را كاملاً وارسی میكردند و تكان میدادند و دستی روی آن میكشیدند، تا اگر برای او دامی گسترده باشند، آن را بلااثر كنند.
آداب و رسوم و سنتهای مكتبخانه، وسیع و گوناگون بود و در هر شهر و دیاری، رنگ ویژهای داشت. تحقیق و پژوهش در این موضوع نكات ناشناخته و ناشفته بسیاری را دربر میگیرد. تا آنجا كه اطلاع دارم، كمتر دراین زمینه پژوهش دامنهداری صورت گرفته و متدرجاً منابع تحقیق كه سالخوردگان و قدما هستند، از بین میروند. اگر پژوهنده با ذوق و علاقمندی باشد، از نظر شناخت جامعه گذشته مكتبخانه منبع غنی و جالب و چشمگیری برای اوست، مكتبخانه نمایانگر طرز تفكر و معتقدات تربیتی و معرف چگونگی روحیه و طرز برخورد اجتماعی بود. برای نسل حاضر و آینده شناخت مكتبهای قدیمی وسیلهای برای مقایسه مدنیت و فرهنگ و پیشرفت اجتماعی است. آنچه در این مختصر عنوان شد، مربوط به اطراف شهرستان تبریز است كه بخشهای آذرشهر و اسكو را دربر میگیرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#38
Posted: 17 Jul 2015 13:43
دختران ایران باستان چگونه همسرانتخاب میکردند؟!
در لابهلای تاریخ، اساطیر و باستان شناسی ایران همواره خانواده به عنوان مهمترین واحد اجتماعی و نگهدارنده رابطه خویشی و پایگاه عاطفی نقش مهمیایفا میکند. «مان» در مفهوم خانواده، از صورت اوستایی «نمانیه»، در واژه «خانمان» به معنی خانه و خانواده باقی مانده است.
در آثار باستانشناسی ایران، در گورهای مختلف آثار مادری که فرزندش را بغل کرده است و حتی یک نمونه از تپه حسنلو، پایینتر از دریاچه ارومیه، آثار زن و مردی که یکدیگر را در آغوش گرفتهاند، به دست آمده است که خود تاکیدی است بر مفهوم خانواده و عشق.
خانواده که امروز نیز از مقدسترین و محترمترین نهادهای اجتماعی به شمار میرود، همواره در این سرزمین از اهمیت والایی برخوردار بوده است. تا بدان جا که در اعتقادات ایرانی تشکیل خانواده به صورت تکلیفی دینی در آمده است.
خانواده از نظر اقتصادی، اشتراک منافع و همیاری و امداد مادی و معنوی را تضمین میکند و عشق و محبت مایه استواری این پیوند میگردد.
در آن زمان که زنربایی و حتی خرید زن در میان بسیاری از ملل و اقوام هند و اروپایی معمول و متداول بود، ازدواج ایرانی در سایه نظم و نسقی که آیین زرتشت آورده بود، نتیجه عقد بود.
وجود ایزد بانوانی چون آناهیتا و اشی و نقش آنان در تفکرات ایرانی اهمیت خانواده را بیشتر مینمایاند.
آناهیتا با صفات نیرومندی، زیبایی و خردمندی، به صورت ایزد بانوی عشق و باروری نیز در میآید، زیرا چشمه حیات از وجود او میجوشد و بدین گونه «مادر خدا» نیز میشود. و اشی نماد توانگری و بخشش، ایزد بانویی است که پیشرفت و آسایش به خانهها میبرد و خرد و خواسته میبخشد.
به نظر ایرانیان، ازدواج نتیجه تراضی زن و مرد بود و این ازدواج در آن واحد معنی مذهبی و اجتماعی داشت.
مومن که تن به قیود زناشویی میدهد، برای روح خود سعادت جاودانی فراهم میآورد و برای خویشتن راهی خجسته به سوی زندگی آینده میگشاید. چرا که مومن باید در گسترش و توسعه آفرینش نیک سهیم باشد و به این منظور، چه وسیلهای شایستهتر و نیکوتر از ازدواج و به بارآوردن موجودات «اهورایی» خواهد بود؟ با این اعتقاد، تجرد در آیین زرتشتی مجاز نیست. زناشویی بیعقد مایه دهشت است و نزد ایرانیان پذیرفتنی نبوده است. به همین خاطر فرزندان حاصل از این گونه پیوندها از وراثت بیبهره بودهاند.
زندگی زناشویی و خانواده از لحاظ اجتماعی نیز از اهمیت والایی برخوردار بود تا بدانجا که در زمان ساسانیان، شاهنشاهان، به عنوان نمایندگان راستین اهورامزدا در روی زمین از ازدواج مردم حمایت میکردند.
دولت هر سال برای عده زیادی از دوشیزگان نیازمند جهاز فراهم میآورد و دختران بیصاحب و بیجهاز را به خرج خود شوهر میداد و در انجام دادن این گونه نیکوکاریها خسرو انوشیروان سرآمد دیگر پادشاهان ساسانی بود.
ایرانیان آنچنان به خانواده اهمیت میدادند که از مشاغلی که مستلزم تجرد بود یا از زندگی حادثه جویانه که مردان را مدتی دراز از کانون خانواده دور نگه میداشت، مانند دریانوردی و بازرگانی، خوششان نمیآمد.
حتی سربازان ایرانی همه زن داشتند و دلبسته اجاقهای خانوادگی خود بودند و هر سال، جز چند ماهی خدمت به شاه مملکت دینی به گردن نداشتند.
خانواده از چنان بنیان محکمیبرخوردار بود که حتی بچهدار نشدن و نازایی زن دلیلی بر برهم خوردن پیمان زناشویی نبود. زرتشتیان در این گونه موارد به راحتی بچهای را به فرزندی میپذیرفتند. گرچه بنابر دین خود مجاز به انتخاب همسر دیگری با رعایت حقوق همسر اول بودند. اما در همه متن پهلوی «مادیکان هزار دادستان» تنها یک نمونه از دو زنه بودن میبینیم و این امر دلیل آن است که چنین کاری نادر بوده است.
نکته جالب دیگر در تفکر ایرانیان، همین مساله به فرزندی پذیرفتن است که تنها در مورد خانوادههای بیاولاد صدق نمیکند. آوردن بچهای به آغوش خانواده منشا مذهبی دارد. این عمل ثواب به شمار میآید و به منزله عبادت است. از این رو، خانوادهای که چند فرزند هم داشته باشد، اگر ببیند بچهای از پرستاری و مواظبتی شایسته برخوردار نیست یا بر سر راه مانده، مکلف است آن بچه را به فرزندی بپذیرد.
مساله مهم دیگر در بدو تشکیل خانواده به چشم میخورد. پدر و مادر در انتخاب همسر برای دختر خود دخیل بودند اما دختر هم حق داشت در صورتی که داماد منتخب پدر و مادر را نپذیرفت، دست رد بر سینه او بزند. قوانین دوره ساسانی ازدواجی را که به زور صورت میگرفت، به منزله جرم و خیانت میشمرد. و این امر، از پیشرفتهای بزرگ حقوق ساسانی بود. این در حالی است که در سرزمینهای هممرز ایران، دختر از این آزادی خبر نداشت. در بابل، دختر میبایست مردی را بپذیرد که پدرش برای وی در نظر گرفته بود و در هند، دختر مثل کالایی به مردی داده میشد که بیشترین پول را پرداخته بود. در چنین شرایطی، دختر ایرانی از امتیازهایی بیش از همه دختران مشرق زمین برخوردار بود و میتوانست یار و همدم زندگیش را به میل و اراده خویش برگزیند. نمونههای چنین آزادی و اختیاری در شاهنامه کم نیستند.
شاهدخت رودابه هاماوران مخالف با نظر پدر، کاوس را به همسری خود برگزید، منیژه زیبا هم، به همین گونه، به سوی بیژن پهلوان، دشمن سوگند خورده پدرش افراسیاب نگریست.
کتایون همسر خویش را در انبوه خلق با پرتاب سیبی زرین به سوی او برگزید. پس از گزینش همسر، باید به حضور پدر دختر رفت و مراسم خواستگاری را به جا آورد. در این مرحله، کسان دختر بیش از هر چیز دیگر نگران خلق مادر شوهر بودند که خوشبختی نوعروس سراپا به آن بسته بود و این نگرانیها نشان میدهد همانگونه که احترام به بنیان خانواده و قدر و منزلت آن در ایران باستان ریشه دارد، دعوای عروس و مادرشوهر هم ریشهای بس کهن داشته است!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#39
Posted: 17 Jul 2015 13:45
مقام زن در ایران باستان
در ایران باستان همیشه مقام زن و مرد برابر و در کنار هم ذکرشده است، حتی گروهی از ایزدان مانند آناهیتا زن هستند و در میان امشاسپندان، امرداد و خرداد و سپندارمذ، که صفات اهورامزدا است زن میباشند.
آنچه در اوستا آمده است همه نشانه ای از همسنگی زن و مرد است، در فروردین یشت چنین آورده شده: اینک فروهر همه مردان و زنان پاک را میستائیم آنان که روان هایشان در خور ستایش و فروهرهایشان شایسته است اینک فروهر همه مردان و زنان پاکدین را میستائیم.
در زمان شاهنشاهی هخامنشیان، براساس لوح های گلی تخت جمشید زنان هم دوش مردان در ساختن کاخ های شاهان هخامنشی دست داشتند و دستمزد برابر دریافت مینمودند، پیشه بیشتر زنان در دوره هخامنشیان صیقل دادن نهائی سنگ نگاره ها و همچنین دوخت و دوز و خیاطی بوده است. بنابراین در شاهنشاهی بزرگ هخامنشی با برابری و تساوی حقوق زنان با مردان سر و کار داریم.
باید خاطرنشان کرد که زنان در زمان بارداری و با بدنیا آوردن کودکی برای مدتی از کار معاف میشدند، اما از حداقل حقوق برای گذران زندگی برخوردار میگشتند و علاوه بر آن اضافه حقوقی بصورت مواد مصرفی ضروری زندگی دریافت مینمودند، همچنین در گل نوشته های تخت جمشید شاهد آن هستیم که در کارگاههای خیاطی، زنان بعنوان سرپرست و مدیر بودند و گاه مردان زیردست زنان قرار میگرفتند.
اما زنان خاندان شاهی از موقعیت دیگری برخوردار بودند، آنان میتوانستند به املاک بزرگ سرکشی کنند و کارگاه های عظیم را با همه کارکنانش اداره و مدیریت میکردند و درآمدهای بسیار زیاد داشتند، اما باید خاطرنشان کرد که حسابرسی و دیوان سالاری هخامنشی حتی برای ملکه هم استثنا قائل نمیشد و محاسبه درآمد و مخارج از وی مطالبه میکرد.
در یکی از گل نوشته ها (لوح های گلی) رئیس تشریفات دربار داریوش بزرگ دستور تحویل 100 گوسفند را به ملکه صادر میکند تا درجشن بزرگ تخت جمشید که 2000 مهمان دعوت شده بودند، بکار روند.
دریکی از مهرهای بدست آمده از تخت جمشید زنی بلندپایه در صندلی تخت مانندی نشسته و پاهایش را روی چهارپایه ای گذارده و گل نیلوفری در دست دارد و تاجی برسرنهاده که چادری روی آن انداخته شده است و به تقلید از مجلس شاه، ندیمه ای در برابر او ایستاده و عود سوزی در آن دیده میشود. این مهر یکی از زنان ثروتمند دربار هخامنشی است که نقش مهمی در مدیریت جامعه داشته است و دستورات خود را به این مهر منقوش میکرده است.
بنابراین با کمک گل نوشته های تخت جمشید تصویری کاملا نو از زنان و ملکه های هخامنشی بدست میآوریم که برخلاف ادعای نویسندگان یونانی، که آنها را عروسکهایی محبوس در حرم سراها میدانستند، نه تنها همدوش مردان در آئین های مذهبی شرکت میکردند، بلکه در صحنه زندگی و در اداره امور کشور هم نقش و شخصیت مستقل خویش را حفظ میکردند. بررسی دقیق لوح های دیوانی تخت جمشید نشان میدهد، که زن در دوران فرمانروائی هخامنشیان بویژه در زمان شاهنشاهی داریوش بزرگ از چنان مقامی برخوردار بودند که در میان همه خلق های جهان باستان نظیر نداشت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#40
Posted: 17 Jul 2015 13:48
باورهای ایرانیان در زمان هخامنشی
دین در زمان هخامنشی
پژوهش دربارهی اینكه هخامنشیان دارای دین زرتشتی بودند یا نه، مبحثی است طولانی و بسیار پیچیده میان آنانی كه در تاریخ هخامنشی تحقیقات و كاوشهایی نموده و صاحب نظرند. البتّه با توجّه به زمان این سلسله، متوجّه میشویم كه با تاریخ متداولی كه از برای ظهور زرتشت ذكر میشود. یعنی قرن ششم پیش از میلاد بایستی هم عصر با آغاز سلطنت هخامنشیان بوده باشد. امّا تولد زرتشت در قرن ششم امروزه آن اهمیت و اعتبار گذشته را از دست داده و بسیاری از دانشمندان، حوالی قرن هشتم پیش از میلاد را عصر ظهور پیامبر میدانند. در اینجا به هیچ روی بر آن نیستیم تا دربارهی عصر پیامبر به گفتوگو و بحث بپردازیم. لیكن قدر مسلّم آن است كه زرتشت در حدود دو قرن پیش از شاهنشاهی هخامنشی ظهور كرده است در اینجاقدر متیقّن و مسلّم آن است كه ما به هیچوجه نمیتوانیم اقوال كسانی چون خسانتوس Xantus و هرمیپوس Hermipus و امثال آنها را بپذیریم كه تاریخ سرسامآور شش هزار و یا اندكی بیشتر و كمتر را از جنگ ترویا Troia یا لشكركشی خشایارشا به یونان و یا حملهی اسكندر را ذكر میكنند. اینان خود به مسائلی اشاره میكنند كه وضع را تا اندكی روشن میكند و آن تعدّد نام زرتشت و شخصیتهایی به نام زرتشت میباشند كه در سحر و جادو دستی توانا داشته و در اعصار دوری زندگی میكردهاند و به مناسبت تجانس اسمی، چون پیامبر بلند آوازه شد، برای شهرت وی آن حوادث و اموری را كه به زرتشتهای دیگری وابسته بود، به این وابستند و افسانههای مردمی جادوگر و ساحر و نیرنگباز با شخصیت مردی مصلح، دانا و وارسته آمیخته شد. هر كاوشگر و محقّقی هرگاه به دقّت در اقوال و آرای تاریخنویسان یونانی به كاوش، جست و جو و پژوهشی منتقدانه بپردازد، به زودی به این مسئله آگاهی مییابد. تاریخنویسان یونانی و غیریونانی درباهی روش زرتشت آن قدر به نیرنگها، شعبدهها و ساحری و امور خارقالعاده اشاره میكنند كه حدّی بر آن متصوّر نیست، و آنگاه خود را در خلال گفتههایشان از كسانی دیگر نیز نام میبرند كه زرتشت نام بوده و به سحر و جادو میپرداختهاند.
به هر حال هنگامی كه هخامنشیان به عصر قدرت خود رسیدند، دارای دین زرتشتی به صورت سادهی آن بودند. سیر و توجّهی به روش و سیاست مذهبی شاهنشاهان هخامنشی، نشان میدهد كه چگونه دین بهی كمكم از مسیر خود خارج شده و به شرك ابتدایی باز میگردد، هرچه پیشتر میرویم و نفوذ مغان بیشتر میشود، دین ساده و اوّلیهی زرتشت به وسیلهی این مغان بیشتر دچار تغییر و دیگرگونی واقع میگردد. اینان با صبر و حوصله كمكم روش و شكل آیینِ پیشینِ خود را داخل دیانت زرتشت میكنند تا سرانجام از اواسط دوران اشكانیان به قدرت دلخواه رسیده و در زمان ساسانیان قدرت را قبضه كرده و ایران را به انحطاط و شاهنشاهی ساسانیان را به مرحلهی سقوط سوق میدهند. انحطاط مادی و معنوی، انحطاط فلسفی و اخلاقی، شكست و برافتادگی و ذلّت و خواری ایرانیان به وسیلهی این طبقهی مذهبی انجام شد و فعلیت یافت. مغان همچون زخمی بودند بر پیكر قدرتمند ایران كه آهسته آهسته و به تدریج تمام آن را فراگرفته و هلاكش كردند. در اینجا باز در تاریخ ادیان مشاهده مینماییم كه چگونه مذهب كه در ابتدا جنبشی كاملاً اجتماعی است از برای رفاه و آزادگی مردم، سرانجام آلت دست طبقهای به نام مغان میشود كه آن چیزهایی را كه ابتدا مذهب میخواست از برای مردم و تودهی فشردهی محروم كه اكثریت قابل ملاحظهی ملّتی را تشكیل میدادند فراهم نماید، از آنان باز میگیرد و تازیانهای میشود از برای عذاب آنان.
به هر انجام بدون توجّه به این مسائل، و اینكه آیا زمان زرتشت مقارن با هخامنشیان بوده و یا نه، و یا این هخامنشیان زرتشتی بودند یا اینكه آیین اورمَزْدپرستی آیینی بوده غیرزرتشتی و بسیاری از مسائل دیگر، به بحث دربارهی روش دینی هخامنشیان و سیاست مذهبی برجستهشان میپردازیم، برای موضوعهای فوق بایستی به مدارك مربوطه رجوع نمود، و در این باره به مجلداتی كه ضمن دورهی تاریخ ادیان منتشر میشود، میتوان مراجعه كرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟