ارسالها: 3080
#11
Posted: 28 Mar 2017 23:09
فارسی نو
پس از پیروزی اعراب در ایران، فارسی گفتاری همچنان به سوی خاور پیش رفت و به وسیلهٔ سپاهیان و بازرگانان به فرارود و افغانستان کنونی رسید. برای فاتحان عرب، فارسی، بسیار بیشتر از عربی، زبان تبلیغ و نشر اسلام در میان مردم این نواحی بود. از همینرو سرانجام فارسی جانشین زبانهای محلّی از جمله سغدی و دیگر گویشها شد؛ و در همین مناطق، در مرزهای خاوری ایران، بود که فارسی زبان ادبی این جوامع گردید.
فارسی میانهٔ ادبی زمان ساسانیان در این زمان هنوز کاملاً از میان نرفته بود و زرتشتیان به آن سخن میگفتند و مینوشتند اما تقریباً در همین اوان زبان تازهٔ ادبی دیگری، بر پایهٔ گویشی از فارسی دری در خاور ایران جان گرفت که همان زبان امروزی فارسی نوشتاری است.
استفاده از خط عربی برای نوشتن فارسی در خراسان آغاز شد و علت آن این بود که در فارس و نواحی غربی ایران هنوز گروههای بزرگی از زرتشتیان و موبدانشان زندگی میکردند که به پارسی میانه (پهلوی) مینوشتند و خط پهلوی هنوز رقیبی برای خط و نگارشهای جدید بهشمار میآمد و از ساخت روشهای جدید نگارشی برای فارسی جلوگیری میکرد.
بنابراین، فارسی گویش محلی جنوبیترین ناحیه ایران بود که بهعنوان یک زبان گفتاری به تدریج از جنوب به شمال و خاور ایران گسترش یافت و آنگاه در منتهیالیه شمال خاوری ایران به زبان ادبی آن ناحیه تبدیل گردید و از آنجا به باختر و جنوب ایران رفت و سرانجام در بخشی بزرگ از آسیا ریشه دواند.
از آنجا که فارسی میانه (با خط پهلوی) مدتی به موازات فارسی نو به زندگی و پویایی خود در نوشتار ادامه داد، کسانی که به زبان ادبی نوین یعنی به فارسی امروزی مینوشتند، در آغاز تأکید میکردند که زبان آنها نه زبان فارسی ادبی پیشین بلکه فارسی از نوع دیگری است که فارسی دری نام دارد و به حروف عربی نوشته میشود. از آن پس، هنگامی که پهلوی ادبی عملاً به فراموشی سپرده شد، مگر در میان زرتشتیان، به کار بردن صفت «دری» دیگر ضرورتی نداشت و از اینرو زبان جدید تنها فارسی یا پارسی نامیده شد.
اندکی پس از نیمهٔ سدهٔ نهم میلادی، در سیستان نخستین ابیات شعر جدید فارسی سروده شد. اما در فرارود و خراسان، و در دوران سامانیان، بود که نخستین آثار برجسته شعر فارسی به قلم شاعرانی چون شهید بلخی، رودکی، ابوشکور، دقیقی و فردوسی -که خود از سدهٔ دهم به بعد الهامبخش بسیاری از شاعران دیگر در جهان ایرانی و همچنین در هند، آسیای میانه و کشورهای ترکزبان در آسیای کوچک بود- نوشته شد.
در این میان، فردوسی با سرودن شاهنامه در سدهٔ چهارم تأثیر مهمی بر بازیافت بسیاری از واژههای گمشدهٔ زبان فارسی داشت و خود این تأثیر را در شاهنامه اعلام کردهاست. اگر کوششهای خودجوش فردوسی نبود، هویت فارسی امروز بسیار بیش از این به خطر میافتاد.
روند فارسیزبان شدن شهرهای اصلی در آسیای میانه در اواخر دوران سامانیان کامل شد و در زمان سامانیان و سپس قراخانیان، فارسی بهجای عربی به عنوان زبان رسمی نوشتاری رسمیت یافت.
گرچه زبانْ برای شکلدادن به یک ملت بهترین وسیله است، اما تنها وسیله و عامل در پروسهٔ شکلگیری آن نیست. گذشته از فولکلور، اسطوره و دین، به طور معمول هنرها و عوامل فرهنگی و اجتماعی دیگر نیز نقش بازی میکنند. رقص و موسیقی در هند، نقاشی در چین، معماری و مجسمهسازی و باز موسیقی و نقاشی در اروپا نمونههای بارزی هستند که نشان میدهد هنرْ همراه با زبان و عوامل دیگر در ایجاد یک ملت و تکوین خصلت آن دستی دارد. در اسلام هنرهای ذکر شده جایز نیست لذا ایرانیان برای ایجاد و تکوین هویت ملی خود به تقریب از همهٔ این عوامل (به جز معماری) بیبهره بودند و از این جهت زبان فارسی بار سنگینی را به دوش میکشید و ملیّت ایرانیان جز زبان مأوایی نداشت.
در زمان گورکانیان هند زبان فارسی در این کشور گسترش پیدا کرد. اگر چه پیش از به قدرت رسیدن این خاندان در هند، دین اسلام توسط عرفای فارسی زبان در شبه قاره هند نفوذ کرده بود، اما تأثیر ظهور این خاندان در هندوستان، گسترش و رونق زبان فارسی را به حدی رسانید که ادبیات فارسی نه تنها مایه حیات روحی مردم عام شد بلکه این زبان، زبان رسمی درباریان نیز گردید. این رویکرد باعث هجرت بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و شاعران از ایران به هند شد.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#12
Posted: 28 Mar 2017 23:16
فارسی نوین
عدهای بر این باورند که ادبیات فارسی از دورهٔ مشروطیت به بعد با ادبیات فارسی دورهٔ قاجار و صفویه و ماقبل آن متفاوت است و بهویژه با تأسیس فرهنگستان ایران (در سال ۱۳۱۳ ه. خ) و شروع نهضت ترجمه در ایران، یک دورهٔ نوین در زبان فارسی بهوجود آمدهاست که گرایش عملیتری به برگشت و به پاکی و خالصسازی زبان فارسی از عبارات و اصطلاحات پیچیدهٔ عربی دارد.
طی سدههای اخیر، زبان فارسی در نیمهٔ شرقی قلمرو خود با تنگنا و دشواری روبهرو شد، ولی در نیمهٔ غربیِ قلمرو خود (کشور ایران) رو به شکوفایی نهاد.
انگلیسها، با استعمار هند، برای زدودن فارسی از آن سرزمین و جایگزینی آن با زبان انگلیسی برنامهریزی کرده و این برنامهها را اجرا کردند. درپی تسخیر مناطق گستردهای از سرزمینهای فارسیزبان ازسوی روسها در آسیای میانه نیز، سه کانون بزرگ زبان فارسی و تمدن ایرانی در منطقه، یعنی سمرقند، بخارا و مرو رو به زوال نهادند و تحت روند شدید فارسیزدایی و ایرانیزدایی روسها قرار داده شدند. بااینحال، زبان فارسی همچنان در تاجیکستان زبان اکثریت و زبان رسمی است و در ازبکستان، ساکنان شهرهای بخارا و سمرقند همچنان فارسیزبانند و فارسی در درهٔ فَرغانه و مناطق شرقِ تاشکند رواج دارد.
مناطق فارسیزبان ازبکستان
در افغانستان نیز سیاستهای شاهانِ پشتونتبار با گرایش فارسیزدایی باعث تنزل بلخ و هرات و کابل بهعنوان مراکز تمدن فارسی در افغانستان در اواخر سدهٔ بیستم شد، اما فارسی همچنان زبان میانجیِ اصلی در آن کشور است. این روندها در حالی بود که در ایران، زبان فارسی راه پیشرفت و توانمندی را پیمود و مرکز ثقل تولیدات فرهنگی، اعم از کتاب، ترجمه، فیلم و موسیقی به زبان فارسی بیشتر در ایران قرار گرفت.
در ایران زبان نخست بیشتر مردم فارسی است. فارسی زبان نخست ۲۰ میلیون تن در افغانستان، ۵ میلیون تن در تاجیکستان، و در ازبکستان حدود ۷ میلیون است. زبان فارسی گویشورانی نیز در هند و پاکستان دارد (نگاه: زبان فارسی در شبهقاره هندوستان). با توجه به رسمی بودن زبان فارسی در ایران، افغانستان و تاجیکستان و تسلط گویشوران سایر زبانها بدان به عنوان زبان دوم روی همرفته میتوان شمار فارسیگویان جهان را حدود ۱۱۰ میلیون تن برآورد کرد. زبان فارسی سیزدهمین زبان پرکاربرد در محتوای وب است.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#13
Posted: 28 Mar 2017 23:20
خط فارسی
خط فارسی یا الفبای فارسی، خط یا دبیرهای است که از آن برای نوشتن زبان فارسی استفاده میشود. این خط در واقع مادر خط عربی است. از خط فارسی پس از ورود اسلام به ایران برای نگاشتن زبان فارسی استفاده شد، گرچه از تاریخ دقیق آغاز استفاده از این خط اطلاعی در دست نیست. قدیمیترین نوشتههایی که به زبان فارسی نو یا گویشهای بسیار نزدیک به آن وجود دارند به خطی غیر از خط فارسی نیز نگاشته شدهاند.
خط فارسی در کشورهای ایران و افغانستان و پاکستان خط رسمی است و در پی تغییر خط در تاجیکستان از سال ۱۳۰۷ (۱۹۲۸ میلادی) به لاتین و بعد سیریلیک، خط فارسی در این کشور کنار گذاشته شد. امروزه در تاجیکستان خط فارسی را خط نیاکان مینامند و کوششهایی برای بازگشت به این خط در این کشور وجود دارد. باید توجه داشت که در کشورهای عربی فقط به خط تعلیق ونستعلیق خط فارسی یا الخط الفارسی میگویند آنها خطوط نوشتاری زبان عربی را به انواع مختلقی تقسیم کردهاند که یکی از انواع آن را خط فارسی مینامند. بنا بر این باید بین الفبای نگارشی فارسی که با انواع مختلف قلم و خوش نویسیها نوشته می شودو یکی از آنهاقلم و یا شیوه خوش نویسی نست یا تعلیق است و خط فارسی شهرت دارد تفاوت قایل شد.
الفبای خط فارسی
اساس الفبای فارسی با الفبای خط عربی یکی است، اما الفبای فارسی دارای ویژگیهایی است که آن را از خطوط عربی متمایز میسازد. چهار حرف «چ. پ، گ. ژ» مختص الفبای فارسی هستند چرا که واجهای مشابه آنها در عربی استاندارد وجود ندارد. علاوه بر این شکل بعضی از نویسههای خط فارسی با نویسهٔ عربی آنها تفاوت میکند. مثلاً «ک» فارسی در حالت پایانی یا تنها با سرکش نوشته میشود در حالی که «ک» عربی در این دو حالت بدون سرکش است و یا حرف «ی» در عربی با دو نقطه در زیر آن «ی» همراهاست. تفاوتهای جزئی دیگری هم وجود دارد.
در الفبای فارسی و عربی بعضی مصوتها معمولاً نوشته نمیشوند که این مسئله ممکن است موجب بروز ابهاماتی در فهم کلمه یا جمله شود. برای اکثر این مصوتها علائم اختیاریای به این الفبا اضافه میشود که معروفترین آنها فتحه یا زبر (ـَ)، کسره یا زیر (ـِ) و ضمه یا پیش (ـُ) هستند.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#14
Posted: 28 Mar 2017 23:24
تاریخچه خط فارسی
در خصوص تاریخچه خط دیدگاههای فراوانی وجود دارد. علمای قدیم دیدگاههایی دارند که امروزه در مورد درستی آن تردید وجود دارد. دانشمندان امروزی از خاورشناسان و پژوهشگران برآنند که خط کوفی یا عربی از خط نبطی گرفته شدهاست که در شبه جزیرهٔ طورسینا منتشر بودهاست. قدیم ترین سندی که به دست آمدهاست کتیبهٔ معروف به «نقش نماره» است که تاریخ آن ۳۲۸ بعد از میلاد است، دومین سند، کتیبهٔ معروف به «نقش زبد» است متعلق به ۵۱۱ بعد از میلاد و سند سوم، کتیبهٔ «نقش حران» است که تاریخش ۵۶۸ بعد از مسیح میباشد. خط نبطی در صحرای سوریه در منطقهٔ دولت «بنی غسان» بین تجار متبادل گردیده و تغییرات یافته و به وسیلهٔ تجار به مراکز تجاری و فکری حجاز منتقل شده و منتشر گردیدهاست. بعید هم نیست که در این تغییرات مردم حیره و اتباع دولت «آل منذر» که با مکه و مدینه روابط تجارتی داشتهاند نیز سهیم باشند. بعضی معتقدند که اعراب خط نبطی را از «حوران» در اثناء مسافرات خود به شام و به وسیلهٔ تجار آموختهاند. خط عربی یا خط اسلامی از خط نبطی و خط نبطی از خط آرامی مأخوذ است و یمنیها هم مستقیماً خط مُسند را از آرامیان گرفتهاند. خطی که در قدیم ترین اسناد عربی دیده میشود مانند نقش زبد، نقش حران و سنگ قبر عبدالرحمن بن جبر مورخهٔ ۳۱ هجری، که در مصر کشف شدهاست مبداء دو خط اسلامی کوفی و نسخ است، چیزی که از آثار اسلامی به دست میآید آن است که خط کوفی زودتر مشق شده و اصلاح گردیده و در آن استادانی پیدا شدهاند و این خط به واسطه اینکه حروفش بهتر از حروف نسخ (که آن روزها تا دیری هر دو بی نقطه و اعراب نوشته میشدند) بود، یعنی حروف متشابهه کمتر داشت، خاص نوشتن قرآن، کتیبهها و کتب علمی قرار گرفت، همچنان که نسطوریان و سریانیان خط سریانی و سطرنجیلی را و عبریان خط مُرَبّع را مخصوص کتب مقدس دینی و کتابهای علمی قرار داده بودند و خط نسخ برای مکاتبات خصوصی و رفع حوایج عادی به کار میرفتهاست.(شاه شاعران محمد تقی بهار) تاریخ دقیق نگارش زبان فارسی به خط امروزی پیدا نیست.
ایرانیان در سدههای نخستین اسلامی به خطهای مانوی و پهلوی مینوشتند. در همین حال ایرانیان مسلمان نظیر یزید فارسی تلاش کردند شیوه نوشتن قرآن را که به خط نبطی بود و در آن ابهامات زیادی بود بهبود بخشند. در خط سریانی یا کوفی حروف بدون نقطه نوشته میشدند و مصوتهای کوتاه و برخی مصوتهای بلند مانند «ا» نوشته نمیشد. از آن رو که قرآن به زبان عربی بود، عربها در خواندن آن مشکلی نداشتند، ولی ایرانیان نمیتوانستند آن را بخوانند؛ ازاینرو ایرانیان با ذوق و سلیقه خود و با نیم نگاهی به خط پهلوی و خط اوستایی، نقش مهمی را در تکامل خط نوشتاری قرآن و در واقع خط عربی بازی کردند.
اگر چه خط کنونی فارسی از عربها (خط اسلامی یا کوفی که برگرفته ازنبطی و سریانی است) وام گرفته شده، با وجود این میتوان ادعا کرد که خط اسلامی، خطی است که ایرانیان در شکلگیری آن سهم عمدهای داشتهاند. از آن گذشته بعدها ایرانیان براساس نیازهای زبانی خود الفبای فارسی را پدید آوردند و از سده سوم هجری به علت رواج نامهنگاریهای دیوانی، کمکم خطهای مانوی و پهلوی، جای خود را به الفبای فارسی دادند.
خطی که امروز زبان فارسی با آن نوشته میشود یا در هند و پاکستان متداول و مرسوم است و در سابق در کشور عثمانی نیز رواج داشتهاست، را نبایدخط عربی دانست؛ بلکه این خط که ابتدا از «انبار» به نجد عربستان رفته یکی از خطوط متداول سریانی و نبطی بوده که با تحولاتی برای نوشتن زبان عربی به کار رفتهاست.
ترتیبِ الفبای فارسی در آغاز به صورت ابجد بودهاست و بسیاری از خطهای دیگر، از جمله خط لاتین هم که برآمده و برگرفته از خطوط کهن سامی هستند، هنوز بر همان ردیف «ابجد» و «هوز» استوارند. تغییر شکل الفبای فارسی به صورت کنونی، پس از آن روی داد که شعوبیه ایرانی برای تسهیل در فراگیری الفبا، کوشیدند حروف همسان از نظر صورت و ردیف صوتی را در کنار هم قرار دادند تا برای نوآموزان، فراگیری آن آسان باشد و نامش را الفبای «پیرآموز» گذاشتند. اولین کسی که خط را از کوفی به خط نسخ و اعراب دار و نقطه دار تبدیل کرد ابن مقله ابن موگلای شیرازی بود.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#15
Posted: 28 Mar 2017 23:28
واژههای بیگانه در فارسی
در آغاز رویارویی زبان فارسی و عربی، در میان فارسیزبانان دو گرایش وجود داشت. گروهی فارسیگرا بودند و گروهی عربیگرا. فارسیگرایان که ابن سینا و جوزجانی و ناصرخسرو و افضلالدین کاشانی از برجستگان آنان بودند، بر این باور بودند که باید برای واژههای عربی و یونانی که در عرصه دانش و فلسفه مطرح است برابرهای فارسی برگزید. در مقابل اینان عربیگرایان قرار داشتند که معتقد به وامگیری از زبان عربی بودند. در آن زمان این گرایش غلبه یافت و فارسی به مدت چند سده به وامگیری گسترده از زبان عربی پرداخت. این گرایش موجب شد که وامگیری به عادت فارسیزبانان تبدیل شود. این عادت هنوز هم پابرجاست، اما زبان عربی جای خود را به زبانهای انگلیسی و (تا چندی پیش از آن فرانسه) سپردهاست.
بیشترین واژههای بیگانه در فارسی واژههای عربی، واژههای ساختگی با بهکارگیری بن فعل عربی، واژههای اروپایی و تا اندازه کمی واژههای ترکی هستند. بهجز واژههای عربی که دلیل روان شدن بسیاری از آنها در فارسی آمدن اسلام به ایران بود، واژههای دیگر زبانها به دلیل برهم کنشهای فرهنگی و داد و ستدهای بازرگانی به فارسی آمدهاند.
تحقیقات و بررسیها نشان میدهد که بهطور کل، درصد واژههای عربی که در آثار شاعران اولیه زبان فارسی بهکار رفته در حدود ۱۰ درصد از واژگان آنها است، برای نمونه سرودههای رودکی حاوی حدود هشت تا نه درصد واژه عربی است.درصد واژههای عربی در شاهنامه فردوسی حدود دو درصد محاسبه شدهاست.
در سدهٔ چهارم هجری (سده دهم میلادی) درصد وامواژههای عربی در فارسی نوشتاری به ۳۰ درصد رسید و این میزان در سدهٔ ششم هجری (دوازدهم میلادی) به حدود پنجاه درصد هم رسید.
درصد وامواژههای عربی در فارسی، امروزه بسته به حوزه و گونهٔ متن تفاوتهایی دارد. میانگین درصد کاربرد واژههای عربی در فارسی امروزی گفتاری و نوشتاری را حدود ۱۴ درصد برآورد کردهاند. این درصد در نوشتههای سیاسی و ادبی میان ۲۴ تا ۴۰ درصد قرار دارد.
هماکنون واژهها و ترکیبات فراوانی در زبان فارسی بهکار میرود که ریشه عربی دارد و عربیتبار است، ولی عربزبانان، امروز آنها را بهکار نمیبرند و در زبان عربی، همان واژهها، ترکیبات و اصطلاحات به شیوه دیگری بیان میشود. مانند صادرات و واردات (در عربی: تصریرات و مستوردات) و هیئت قوه مقننه (در عربی: وفد السلطة التشریعیة) و مسابقات (مباریات).
تعداد واژههایی که فارسی در ۱۰۰ سال گذشته از زبانهای غربی وام گرفته را حدود ۱۵۰۰ واژه میدانند که بسامد کاربردیِ بخشی از آنها بالاست.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#16
Posted: 29 Mar 2017 20:41
زبان علمی فارسی
برخی از نخستین کتابهایی که در اواخر سده چهارم هجری به زبان فارسی دری نوشته شدند، کتابهای علمی بودند مانند هدایه المتعالمین فی الطب نوشته اخوینی بخاری و در سده پنجم کتابهای علمی بسیاری به زبان فارسی نوشته شده بود. ابن سینا و بیرونی کتابهایی به زبان فارسی نوشتند که در آنها واژههای علمی فارسی بسیاری ساخته شدهاست. از آن جمله میتوان به دانشنامه علائی و رگشناسی نگاشته ابن سینا اشاره کرد.
در دوره معاصر، در بسیاری از کشورهای جهان، زبان ملی، لزوماً زبان علمی کشور نیست و به خاطر محدودیتهای موجود یا انتخاب تاریخی، زبانهای ملی در حوزه ادبیات و رسانهها استفاده میشود و برای ورود به حوزه دانش از زبانهایی که پختگی علمی بیشتری دارند، همچون زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و روسی استفاده میشود. در ایران از همان آغاز ورود علم جدید به کشور، فارسیزبانان، زبان فارسی را به عنوان زبان علمی برگزیدند و کوشیدند این زبان را برای بیان مفاهیم علمی توانمند کنند.
در آغاز راه، زمانی که برخی از نخستین آموزگاران مدرسه دارالفنون دست به کار نگارش کتابهای علمی فارسی شدند، هر جا به اصطلاح علمی یا فن تازهای که در دانشهای قدیم سابقه نداشت، برمیخوردند، آن را به عربی برمیگرداندند و یا اصل فرانسوی را به کار میبردند.
اما در سالهای آغازین سدهٔ بیستم میلادی کوششهای بسیاری برای وضع اصطلاحهای نو و واژههای علمی فارسی آغاز شد.افراد و گروههای جداگانهای دست به کار واژهگزینی شدند و جداگانه معادلهای بسیاری برای واژههای علمی وضع کردند. در سال ۱۳۱۱ در دارالمعلمین عالی انجمنی برای واژهگزینی علمی به سرپرستی دکتر عیسی صدیق و زیر نظر دکتر حسین گل گلاب و دکتر محمود حسابی بنا نهاده شد که معادلهایی برای ۳ هزار اصطلاح علمی وضع کرد و بیشتر این معادلها از پذیرش همگانی برخوردار شد.
در جریان نوسازی ایران در دوران رضا شاه پهلوی فرهنگستان ایران در سال ۱۳۱۴ برای هماهنگ کردن کار واژهسازی تشکیل شد که مهمترین دستاورد آن ساخت واژههایی جایگزین برای واژههای بیگانه بود که امروزه بسیاری از آنها در گفتار و نوشتار ایرانیان بهکار میروند. مانند واژههای دانشگاه که معادل واژهٔ university و شهرداری که معادل واژهٔ بلدیه میباشند.
در این فرهنگستان دانشمندان آشنا به دانشهای قدیم و جدید مانند سعید نفیسی، بدیعالزمان فروزانفر، عبدالعظیم قریب، محمدعلی فروغی، محمدتقی بهار، رشید یاسمی، عباس اقبال آشتیانی، ابراهیم پورداود، محمود حسابی، غلامحسین رهنما و حسین گل گلاب همزمان عضویت داشتند. دستاوردهای این همنشینی تأثیری ماندگار بر روند تحول زبان فارسی گذاشت.
در آغاز کار فرهنگستان اول، برخی از اهل قلم مخالفتهایی با واژهسازی کردند و حتی واژههای نوساخته را به ریشخند گرفتند اما فرهنگستان زبان فارسی به کار خود ادامه داده و واژههایی ساخت که اینک در جامعه فارسیزبان ایران تداول کامل دارند، برای نمونه: بازداشت، کودکستان، شهرداری، دادگاه، دادستان، نمایشگاه، خزه، گردهافشانی، فرودگاه و هزاران واژه دیگر.
بسیاری از واژههایی که در فرهنگستان ایران ساخته شد آن چنان در زبان فارسی پذیرفته و رایج شدهاند که امروزه کمتر فارسیزبانی توجه دارد که واژههایی مانند گزارش، شناسنامه، بخشنامه، شهرستان، بازتاب، روی هم رفته، جلبک، دادسرا، بهداری و دارایی از برابرنهادههای فرهنگستان بودهاند.
برابرنهادههای فرهنگستان زبان و ادب فارسی پیش از انقلاب به وسیله بخشنامه به سازمانها و ادارههای دولتی اعلام میشد و کاربرد آنها الزامی بود.
پذیرش و رواج برخی از این نوواژهها در زبان گفتار یا در متنهای علمی راه را برای واژهسازی با ساختن ترکیبهای تازهتر با همان واژهها یا ساختن واژههای تازه بر قیاس آنها هموار کرد. چنانکه ساختن «جشنواره» برای «فستیوال» راه را برای ساختن «ماهواره» هموار کرد و یا ساخت «پیشوند» و «پسوند» راه را برای ساخت «شهروند» هموار کرد.
دستاورد واقعی فرهنگستان اول زنده کردن بخشی از تواناییهای زبان فارسی بود که همواره در زبان شعر زنده بودهاست، اما در زبان علمی و زبان اداری، به دلیل غلبه دوزبانگی دانشوران و دیوانیان با زبان عربی، از میان رفته بود. به سبب کوششهای فرهنگستان و مترجمان اکنون دستگاه صرفی زبان فارسی بسیار فعالتر از گذشته شدهاست، ترکیبسازی از نو در حوزه نثر زنده شده و بسیاری از وَندها که پیش از این با آنها به مثابه عناصر جامد و تزیینی رفتار میشد معنای مستقل خود را بازیافتهاند و در واژههای جدید به کار میروند. (نمونه: وندهای پیش-، باز-، فرا-، ترا در واژههای پیشدانشگاهی، بازتولید، فراجناحی، تَراجنسی) بدین ترتیب استفاده از توانمندیهای دستگاه واژههای زبان فارسی که از دستاوردهای فرهنگستان زبان بود باعث بارآوری و زایایی بیشتر فارسی و بازشدن دست مترجمان علمی شد.
از آن سالها تاکنون کتابها و مقالههای علمی منتشر شده به زبان فارسی رشدی فزاینده داشتهاست و شمار افزونتری از دانشمندان و پژوهشگران دستاندرکار نگارش و ترجمه آثار علمی و گزینش برابرهای مناسب فارسی برای اصطلاحهای علمی بودهاند. مطالب علمی و فنی در رشتههای گوناگون به زبان فارسی نوشته شدهاند و به تدریج زبان فارسی برای بیان آنها پرورده شدهاست. واژهها و اصطلاحهای بسیاری در معناهای دقیق و مشخص، پذیرش همگانی یافته و یکدست شدهاست و بدین ترتیب متنهای علمی فارسی روشنتر و گویاتر شدهاست.
در سال ۱۳۹۰ خورشیدی حدود پنجاه گروه تخصصی واژهگزینی در فرهنگستان زبان و ادب فارسی فعالیت داشتند و از زمان انقلاب ۱۳۵۷ تا این سال، بیش از ۳۵٬۰۰۰ معادل فارسی برای واژههای بیگانه به تصویب رسید که در ۱۰ دفتر انتشار یافتهاست.
در سال ۱۳۹۴ خورشیدی، رشتهٔ دانشگاهیِ «واژهگزینی و اصطلاحشناسی» نیز برای زبان فارسی در ایران تشکیل شد. در این رشته ۱۰ دانشجو در پژوهشکدهٔ مطالعات واژهگزینی فرهنگستان زبان پذیرفته میشوند.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#17
Posted: 30 Mar 2017 22:00
زبان فارسی از آغاز تا اسلام (بخش اول)
این نوشتار از زندهیاد استاد محمدتقی بهار (ملکالشعرای بهار) است که ۶۵ سال پیش نوشته شده است و زینرو، زبان و سبکِ نگارش و نویسشِ واژهها کهنه است، لیک دادههای آن کمابیش استوار است و ارزش بازخوانی و نیز بازنگری دارد.
زبان پارسی
فارسی زبانی است که امروز بیشتر مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان و بخشی از هند، ترکستان، قفقاز و بینالنهرین بدان زبان سخن میگویند، نامه مینویسند و شعر میسرایند. تاریخ زبان ایران تا هفتصد سال پیش از مسیح روشن و در دست است و از آن پیش نیز از روی آگاهیهای علمی دیگر میدانیم که در سرزمین پهناور ایران – سرزمینی که از سوی خراسان (مشرق) به مرز تبت و ریگزار ترکستان چین و از جنوب شرقی به کشور پنجاب و از نیمروز (جنوب) به سند و خلیج پارس و بحر عمان و از شمال به کشور سکاها و سارماتها (جنوب روسیه امروز) تا دانوب و یونان و از مغرب به کشور سوریه و دشت حجاز و یمن میپیوست مردم به زبانی که ریشه و اصل زبان امروز ماست سخن میگفتهاند.
زرتشت پیامبر ایرانی میگوید که ایرانیان از سرزمینی که «اَیْرانَ وَیجَ» نام داشت و ویژهی ایرانیان بود، به سبب سرمای سخت و پیدا آمدن ارواح اهریمنی کوچ کردند و به سرزمین ایران درآمدند. دانشمندان دیگر نیز دریافتهاند که طایفهی «اَیْریا» از سرزمینی که زادگاه اصلی آنان بود، برخاسته گروهی به ایران، گروهی به پنجاب و برخی به اروپا شتافتهاند و در این کشورها به کار کشاورزی و چوپانی پرداختهاند و زبان مردم ایران، هند و اروپا همه شاخههایی هستند که از آن بیخ رسته و باز هر شاخ شاخهی دیگر زده و هر شاخه برگ و باری دیگرگون برآورده است. ...
ما را این جا به سایر زبانها کاری نیست، چه آن علم خود به دانستنیهای دیگر که آن را زبانشناسی و فقهاللغه گویند باز بسته است. ما باید بدانیم که تاریخ زبان مادری ما از روزی که نیاکان ما بدین سرزمین درآمدهاند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورها و گردشهایی در آن راهیافته است، از اینرو، به قدیمترین زبانهای ایران بازمیگردیم.
زبان مادی
قدیمترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است «نسکهای اوستا» است که شامل سرودهای دینی و احکام مذهبی نیاکان و محتوای تواریخی است که شاهنامهی فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» میپیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)، کَویان (کیان) و زمانهی هفت خدایی (پادشاهی) را با هجوم بیگانگان، مانند اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح میدهد.
این روایتها همه جا میرساند که رشتهی ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیمترین زبانهای تاریخی یا پیش از تاریخ میپیوندد و «گاثهی زردشت» نمونهی کهنهترین آن زبانهاست.
اما آنچه از تاریخهای ایران، روم، نوشتههای سنگ و تاریخهای دیگر مردم همسایه برمیآید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمیگذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دورهی پس از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد، تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهمترین شهرنشینان آریایی آن زمان بودهاند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی میداشت هرآینه «کورش» و «داریوش» و غیره در کتیبههای خود که به سه زبان فارسی، آشوری و عیلامی است زبان مادی را هم میافزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشتهها ناکام نگذارند، از این رو مسلم است که زبان مادی، خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجهای از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»، «خشِثَرْیت»، «فْروَرَتْیش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستیاک ـ اژی دهاک»، «اَرتی سس- اَرتهیس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز میشود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نیز نزدیکی این دو زبان معلوم میگردد.
«هرودوت» در جایی که از دایهی کورش اول یاد میکند میگوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است که هنوز هم این حرف در واژهی بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژهی نرینهی سپاکو باشد.
بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثهی زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآناند که زبان کردی که یکی از شاخههای زبان ایرانی است از باقیماندههای زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز کتیبهی سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمیتوان زیاده بر این دربارهی آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد و آگاهی بیشتری از این زبان بر آگاهیهای بشر چهره گشاید.
اوستا و زند
زبان دیگر زبان «اَوِسْتا» است. اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معنی بنیان جا افتاده و محکم، کنایه است از آیات محکمات و شریعت پابرجای و به صیغهی صفت مشبهه است، در «تاریخ طبری» و دیگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دری «اُوسْتا – اُسْتا – وُسْت – اُسْت» به اختلاف دیده میشود و همه جا با لفظ «زند» ردیف آمده است – کاف آخر «اوپستاک» که از قبیل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دری حذف میشود و تلفظ صحیح این کلمه بایستی «اوْپِستا» باشد ولی به تقلید شعرایی که به ضرورت این کلمه را مخفف ساختهاند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانیم. ولی لفظ زند از آزنتی «Azanti» و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتابهای پهلوی است که نخستین بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف «پات زند» است که با پیشاوند «پات» ترکیب یافته و به معنی گزارش دوباره یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری. پازند عبارت است از نسکهایی که زند را به خط اوستایی و به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشند و از این رو متأخران خط اوستایی را خط پازند نامند و ما باز از آن گفتوگو خواهیم کرد.
بخشی از اوستا عبارت بوده است از قصیدههایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشتهاند و اشاراتی داشته در بیان بنیان آفرینش و وجود کیومرث و گاو نخستین «ایوداذ» و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفهی کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی – مردی و مردانه – ملهی و ملهیانه – میشی و میشانه – به اختلاف روایات) بوده است و تاریخدانان آن را از جنس «ریواس» دانند و ظاهرا مرادشان همان «مهر گیاه» معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانوادهی زرتشت، گروهی دیگر از وزیران و خاندانهای تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعملهای پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و مانند اینها و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا بخشهایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که «گاثه» قدیمترین بخش اوستا است و دیگر بخشها به آن کهنگی نیست. اینک شرحی که دربارهی گردآوری اوستا از روایتهای گوناگون و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری مینماییم:
گویند اوستای قدیم دارای ۸۱۵ فصل بوده است بخش شده به ۲۱ نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله ۳۴۸ فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به ۲۱ نسک بخش کردند و دانشمندان محقق ۲۱ نسک ساسانی را به ۳۴۵٧۰۰ کلمه برآورد کردهاند و از این جمله امروز۸۳۰۰۰ کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج رویدادها رفته است. در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آوردهاند و در نامهی «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و گروهی دیگر از تاریخدانان اسلامی هم نقل کردهاند که «اسکندر» پس از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمی آن را از پزشکی، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه کرد و به یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید. ... گویند نخستین کسی که پس از اسکندر ملعون از نو «اوستا» را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود. ولخش (۵۱-٧۸ م) همان است که ما او را «بلاش» خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناختهاند، دارمستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و برخی گمان کردهاند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (۱۴۸ تا ۱۹۱م) پادشاهی کرده است. پس از ولخش اشکانی اردشیر پاپکان بنیادگذار دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبا ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بودهاند – آیین رسمی کشور ایران قرارداد، و این کار او بسیار عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب نیرو گرفتن دین مسیحی در انحای کشور ایران و روم، دورهی نیروی دین و آغاز نفوذ دینداری به شمار میآمد، چنانکه بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و سپس مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که محمد رسول عرب بیرون آمد.
یک علت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاکان او به گفتهای امیران و رئیسان دین زرتشتی بودهاند، «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدرِ مادر اردشیر بوده است، از امیران محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازماندهی امیران و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند. پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است همه در فارس و بخشی از هندوستان ریاست و بزرگی داشتهاند، و سکه زدهاند و روی سکهی آنها نقش آستانهی آتشکده و درفش (چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با «پنام» که سرپوش ویژهی عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است. این پادشاهان دستنشاندهی اشکانیان بودهاند و از عهد اسکندر و خلیفههای اسکندر به ریاست مذهبی و کمکم به پادشاهی گماشته میشدند و اردشیر چنان که گذشت یا پسر پاپک آخرین شاهان مذکور و یا پسرِ دختر او بوده است و چون پدران و نیاکان اردشیر جنبهی مذهبی داشتهاند، از سکههای آنها این جنبه به خوبی دیده میشود. خود او هم در استواری بنیاد دین کوشید و دین و دولت را با هم کرد و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر کرد که اوستای پراکنده را گرد آورد و خود را در سکهها خداپرست و خدایینژاد خواند.
در عهد «شاهپور» پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیهی فقه و دیگر احکام و عبادتهای زرتشتی توجه و اعتنای کامل به عمل آمد و در پشتیبانی از این آیین کار به تعصب کشید از آن جمله مانی پسر فدیک سخنگوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی که پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است، در عصر شاپور اول پیدا شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی کتابی از کتابهای خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را «شاهپو هرگان» نهاد، لیکن در زمان بهرام پسر هرمز، وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی که در ایران مرسوم بود، کشتند.
خلاصه، بخشی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم «آذرپاذ مارسپندان» – که موبدی بزرگ و سخنگویی گرانمایه بود و برخی تاریخدانان عرب او را زرتشت ثانی نامیدهاند و واقعهی ریختن مس گداخته بر سینهی زردشت منسوب به اوست – خرده اوستا را آورد و چنان به نظر میرسد که همهی اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند که اوستا جملگی به چنگ آمده است و دانشمندی دیگر موسوم به «ارتای ویراف» نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ کرد و احکامی دیگر پیدا آورد که در کتاب «ارتای ویراف نامک» نوشته است، و نیز تفسیرهای اوستا از این پس به زبان پهلوی رایج گشت. در سدهی نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینکرت – که تفسیری از اوستا و مهمترین کتابهای فقه، عبادت و احکام مزدیسنی است – گوید اوستا دارای ۲۱ نسک است، و نامهای آنها را میآورد و مجموع ۲۱ نسک را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت بخش مینماید به قرار ذیل:
الف- گاسانیک
ب-هاتَکْ مانْسَریک
ج- داتیک
گاسانیک یعنی بخش «گاثه» که سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب ادعیه و مناجاتها است.
هاتک مانسریک، مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احکام دینی است.
داتیک، فقه و احکام و آداب و معاملات است.
ولی پس از این تاریخ (یعنی پس از سدهی سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و بخشی از آن از میان رفته است. باری آن چه امروز از این کتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف:
۱- یَسْنا که گاثه جزو آن است، و معنی آن ستایش میباشد.
۲- ویسپَرَذ ْ که آن هم از پیوستهای یسنا و در عبادات است و معنی آن «همهی ردان و پیشوایان» است.
۳- وَنْدایداذ که در اصل وندیودات بوده است، یعنی دعاها و وردها بر ضد دیوان و اهریمنان.
۴- یَشْت که بخش تاریخی اوستا از آن دریافت میشود، آن هم از مادهی یسنا و به معنی عبادت و ستایش است.
۵- خرده اَوِستا یعنی اوستای مختصر یا مسایل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادتهای روزانه، ماهیانه، سالیانه، عیدها، جشنها، طریقهی زردشتیگری و کُشتی بستن و آداب زناشویی و عروسی و سوگواری و غیره.
زبان اوستایی هم یکی از اصول و پایههای زبان ایران است. این زبان به ویژه بخشهای قدیم آن «گاثه»، بسیار کهنه به نظر میرسد و مانند زبان سنسکریت و عربی دارای اعراب است، یعنی پایان کلمهها از روی تغییر عوامل تغییر میکرده است و حرکتهای گوناگون به خود میگرفته است، همچنین دارای نشانههای جنسی و تثنیه بوده است. ...
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ویرایش شده توسط: shah2000
ارسالها: 3080
#18
Posted: 30 Mar 2017 22:11
زبان فارسی از آغاز تا اسلام (بخش دوم)
این نوشتار از زندهیاد استاد محمدتقی بهار (ملکالشعرای بهار) است که ۶۵ سال پیش نوشته شده است و زینرو، زبان و سبکِ نگارش و نویسشِ واژهها کهنه است، لیک دادههای آن کمابیش استوار است و ارزش بازخوانی و نیز بازنگری دارد.
فارسی باستان
دیگر زبان فارسی باستان است که آن را «فرس قدیم» نامیدهاند. این همان زبانی است که بر سنگهای «بیستون»، «اَلَوَنْد»، صد ستون «تخت جمشید»، دخمههای هخامنشی، لوحهای زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید و جاهای دیگر کنده شده است و مهمتر از همه نبشتهی بیستون است که داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و کارنامههای خود را در آنجا گزارش داده است و خطی که آثار نام برده بدان نوشته شده، خط میخی است.
این زبان نیز یکی دیگر از زبانهای قدیم ایران است و با اوستایی فرق اندک دارد و آن نیز چون اوستایی دارای اعراب و تذکیر و تأنیث است؛ خط میخی برخلاف اوستایی و پهلوی از چپ به راست نوشته میشده است.
پهلوی
دیگر زبان پهلوی است، این زبان را فارسی میانه نام نهادهاند و منسوب است به «پرثوه» نام قبیلهی بزرگی یا سرزمین پهناور که مسکن قبیلهی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان کنونی) و از نیمروز (جنوب) به سند و زابل میپیوسته است. مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بودهاند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمهی پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است، از این قوم دلیر که غالب داستانهای افسانهی قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامههای ایشان باشد، بر جای مانده است. زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمهی پرثوی به قاعدهی تبدیل و تقلیب حروف «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشتههایی از آنان به دست آمده است که قدیمترین همه دو قبالهی ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده است و تاریخ آن به ۱۲۰ پیش از میلاد مسیح میکشد.
زبان پهلوی زبانی است که دورهای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوتهایی دارد، به ویژه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان فارسی پس از اسلام نزدیکتر است تا به فارسی قدیم و اوستایی، چنان که پس از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد.
زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمی و ادبی ایران بود و یونانمآبی اشکانیان، به گفتهی پژوهشگران، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده میشود که از اوایل سدهی نخست میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکهها، کتیبهها، کتابهای علمی و ادبی به این زبان نوشته شده و زبان یونانی متروک گردیده است و قدیمترین نوشتهی سنگی به این خط کتیبهی اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهر شاپور بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است. زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است:
۱- زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی که خاص مردم آذربایجان و خراسان کنونی (نیشابور- مشهد – سرخس – گرگان – دهستان – استوا – هرات – مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و برخی پهلوی کلدانی میگویند.
۲- پهلوی جنوب و جنوب غربی است که هم از نظر لهجه و هم از نظر خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبههای ساسانی و کتابهای پهلوی که بر جای مانده به این لهجه است و به جز کتاب «درخت آسوریک» که واژههایی از پهلوی شمالی در آن موجود است، دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست، مگر کتیبهها و اوراقی مختصر که گذشت؛ با این حال لهجهی شمالی از میان نرفت و در لهجهی جنوب لغتها و فعلهای زیادی از آن موجود ماند که به جای خود خواهیم گفت.
در وجه تسمیهی پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمهی «پرثوی» است که به قاعده و چم تبدیل حروف بهیکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پلهوی» شده است، پس به قاعدهی قلب لغتهایی که در همهی زبانها جاری است چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومی بوده است دلیر که در ۲۵۰ ق.م از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در ۲۲۶ م. از میان رفتند – و آنان را پهلوان، به الف و نون جمع، و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به گفتهای آذربایجان بود که پس از اسلام مملکت پهلوی نامیدند – در دورهی اسلامی زبان فصیح فارسی را پهلوانیزبان و پهلویزبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانههای «فهلویات» میخواندند نیز پهلوی و پهلوانی میگفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات است.
بشنو و نیکو شنو نغمهی خنیاگران
به پهلوانی سماع به خسروانی طریق
بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامـات معنوی
لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی
زخــمــهی رود و ســرود خســـروی
زبان سُغدی
دیگر زبان سُغدی است. سُغْد نام ناحیهای است خرم، آباد و پردرخت که «سمرقند» مرکز آن است و در قدیم همهی ناحیهی میان «بخارا» و «سمرقند» و حوالی آن ایالت را سُغد میخواندهاند – این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده یکی از چهار بهشت دنیا به شمار میآمده است – . این نام در کتیبهی بزرگ داریوش به نام سوگدیانا آمده است و از شهرستانهای مهم ایران شمرده میشد و زبان مردم آن نیز لهجه یا شاخهای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است که از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند سده در آسیای مرکزی زبان بینالمللی به شمار میرفته است. هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و درهی زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیهی «پامیر» متداول است و قدیمترین نمونهایی که از این زبان به دست ما رسیده برگهایی است که از کتابهای مذهبی مانی پسر فدیک، پیامبر مانویان به خط آرامی، و این برگها در سالهای نزدیک، به دست کاوشکنندگان آثار قدیم که در ترکستان چین به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر خرابههای شهر ویران «تورفان» و سایر قسمتهای ترکستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند، دانستند که سرودهای دینی مانی و شعرهایی است که در کیش مانوی گفته شده و از آیات کتب مذکور است و نیز برخی سندها از کیش بودایی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی که هنوز حل نشده است در میان آنها است.
هرچند این آیات و اشعار پاره پاره و جدا جدا و شیرازه فروگسسته است و گویا بازمانده و مردهریگی است از کتابهای پارسی مانی «شاپورگان» و کتابی دیگر که نام آن «مهرک نامه» بوده است. اما با وجود این به تاریخ تطور زبان پارسی یاری بزرگی کرده و بسیاری از لغتهای فارسی را که با لغتهای اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یک جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود میسازد و بنیاد قدیم زبان سغدی و بلکه ریشه و پایهی زبان شیرین ما را که زبان فردوسی و سعدی است آشکار میکند؛ و نیز از کشفیات به زبانهای آریایی دیگری که زبان «تخاری» و زبان «سکایی» باشد میتوان پی برد و اکنون مشغول حل لغات و تدارک صرف و نحو آن زبانها هستند.
قدیمترین آثار زبان ایران
تاریخ دانان اسلامی نوشتهاند نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود و آشکار است که این سخن افسانهای بیش نیست. اما آنچه تا امروز از روی آثار درست و تاریخی به دست آمده است و قدیمترین کلامی که از زبان ایرانی در دست ما است همان سخنان اشو زرتشت سپیتمان است که در سرودهای دینی «گاثه» آمده است و پس از آن بخشهای قدیم اوستا که غالب آنها نیز نظم است نه نثر؛ گاثه به زبانی است که آریاییهای هند نزدیک بدان زبان کتابهای دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نمودهاند، نام کتاب زردشت چنان که گذشت «اوپستاک» بود و گاهی از آن کتاب به عبارت «دَیّن» تعبیر میشده است. به ویژه در کتاب پهلوی «بندهش» به جای اوستا همه جا «دین» آمده است و خط اوستایی را هم بدین مناسبت «دَینْ دِپیوَریه» گویند، یعنی خط دین و در «دینکرت» و سایر کتابها هرجا که گوید «زردشت دین آورد» مرادش اوستا است. دیگر، کتیبههایی است که از هخامنشیان بر جای مانده است که مهمترین آنها کتیبهی بهستان (= بیستون) است و ما اکنون اشارههایی به مجموع کتیبههای سنگی و سفالی مینماییم :
۱- در شهر پازارگاد یا پاسارکاد عبارتی بوده است به خط میخی که: «من، کورش، پادشاه هخامنشیام» و نیز مجسمهای از زیر خاک در ۱۳۰٧ به کوشش پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن نبشته است: «من، کورش، شاه بزرگم».
۲- کتیبهی بیستون
این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در درهی کوچکی از کوه معروف به بیستون (بغستان) از سوی «داریوش» کنده شده است، و در زیر نبشتهها صورت داریوش است که پای خود را بر زبر مردی که بر زمین به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پیش روی او نه نفر از طاغیان به ریسمان بسته با جامههای گوناگون دیده میشوند و بر بالای صفه پیکر «فَرَوَهَرْ» نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستادهاند. داریوش در اینجا دو کتیبه دارد: یکی کتیبهی بزرگ به خط میخی و به زبان فارسی قدیم، عیلامی و بابلی در دو هزار کلمه؛ دیگر کتیبهای کوچک به زبان فارسی و عیلامی در صد و پنجاه کلمه. خلاصهی این نوشتهها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنهی بردیای دورغین «گئوتامای مغ» و داستان نه تن از طاغیان است. این کتیبه مهمترین ِکتیبههای هخامنشی است و از روی این نوشتهها بخش بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن میگردد.
۳- کتیبهی تخت جمشید
در وادی مرودشت که رود «کور» از میانش جاری است، در دامنهی کوه رحمت، پشت به مشرق و روی مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم – که به احتمال زیاد «پارس» نام داشته و پیش از شهر «سْتَخْرْ» و پس از شهر «پارسَ کْرتَ» پایتخت «فارس» بوده است و یونانیان آن را «پرسپولیس» خواندهاند – در پیرامون این عمارات وجود داشته است.
این بناها بر طبق کتیبههایی که از داریوش و خشایارشا بر جای مانده است هرکدام نامی ویژه داشته، آن چه پیشاپیش پله و دروازهی ورود به مغرب قرار دارد بارگاه شاهنشاهی و بر طبق کتیبهی درب بزرگ به صفت «وَسْ دَهْیو» یعنی «همه کشور» یا «همه کشورها» خوانده میشده است و جایگاه پذیرایی فرستادگان و بار دادن همهی رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده؛ دیگر «اَپَدانَهْ» نام داشت. ظاهرا از همان مادهی «آبادان» و بیرونی شمرده میشد، قصر دیگر که در دست چپ «اَپَدانَه» قرار دارد نام «صد ستون» داشته است و این نام در کتیبهی پهلوی «شاپور سکانشاه» که روزی در این بنا فرود آمده است دیده میشود که به جای خود از آن کتیبه گفتوگو خواهد شد.
دیگر کاخ «هَدِشْ» یا «هَدیشْ» بهیاء مجهول بر وزن «مَنشْ» نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه قرار داشت، چنین پنداشتهاند که این کاخ اندرونی شاهنشاهی بوده است و این حدس به دلایلی درست مینماید، چه شاید واژهی «هَدیش» اصل و ریشهی «خدیش» باشد، که به زبان دری کدبانو، خاتون بزرگ و رسمی را گویند و چنانکه خواهیم دید حرف «خ» و «ه» در زبان فارسی به یکدیگر بدل میشوند.
بنای دیگر «تَجَر» است و آن کاخ کوچکتری بوده است در ضلع شمالی ایوان تخت جمشید که آن را قصر زمستانی یا «آفتابکده» پنداشتهاند، در فرهنگها «تجر» بر وزن شَرَر خانهی زمستانی را گویند و برخی مخزن و صندوقخانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این کاخ را آینهخانه گویند و دو کتیبه از سکانشاه به پهلوی و یک کتیبه از عضدالدوله فناخسره دیلمی به خط کوفی و چند کتیبهی دیگر از آل مظفر و تیموریان در آنجا هست. سوای این چند کاخ بزرگ آثاری از معبد، خلوتها و بناهای خرد و ریز دیگر نیز در آن ایوان باقی است.
ساخت این بنا به دست داریوش در سال ۵۲۰ ق.م آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشایارشا را در حیات خود به تخت نشانید و پایان دادن به ساختمان بنای نامبرده را بر عهدهی وی گذاشت. در این بنا نیز جای به جای کتیبههایی از داریوش، خشایارشا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، عیلامی، آشوری و اخیرا نزدیک به سی هزار خشت نوشته شده به خط میخی که مانندش در شوش نیز به دست آمد، در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفیای امریکا فرستاده شد و نیز لوحههای زرین و سیمین که در زیر پایههای عمارت به عنوان «بُنلاد» یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست افتاده درموزهی ایران باستان در تهران موجود میباشد. این کاخها را اسکندر ملعون پس از ورود به «پارسا» به عمد آتش زد و نشان آتشسوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغالهای قدیم را دیده است .... در تُندهی کوه بیرون از این عمارت نیز دو دخمه است و دخمهی سومین که گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقشها و نامهایی کنده شده است.
۴- کتیبهای در تنگهی سوئز یافتهاند از داریوش اول دارای هشتاد کلمه که برخی از آنها پاک شده است، مضمون کتیبهی یاد شده چنین است – پس از عنوانها و لقبهایی که در همهی کتیبهها معمول است گوید:
« داریوش شاه میگوید من پارسیام و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی که نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریایی که از پارس به آنجا میرود این کال (کانال) را بکنند و این کال کنده شد چنانکه من فرمان دادم و کشتیها روانه شدند از مصر از درون این کال به پارس چنانکه ارادهی من بود».
۵- کتیبهی نقش رستم
در سه میلی تخت جمشید دخمههایی بر بدنهی کوه کنده و تراشیدهاند، اینها سه دخمه است که یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و ۲۴ متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاریهای زیبا، صورت داریوش و «گاس» و سریری که روی گاس نهاده شده و داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبههایی هم به فرمان داریوش در آن جا کنده شده است.
۶- آثار داریوش
«شوش» در خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است – در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشتهاند که ستونهای سنگی شبیه به ستونهای تخت جمشید و کاشیکاریهای بسیار ممتاز در آن بنا به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزهی «لُوْر پاریس» موجود است. در این ارگ مانند تخت جمشید خشتهایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آنها به خط میخی کتیبههایی نوشتهاند به زبان آن دوره و نسخهی بابلی (اسوری) از همه سالمتر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی سرانجام در سال ۱۹۲۸ م. پس از سی سال تمام این نبشتهها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش بزرگ است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه پس از کتیبهی بیستون مهمترین نوشتهای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشتههای خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین بخش مهم این آثار شمرده خواهد شد.
همچنین در شوش کتیبههای کوتاه دیگری بر پاسنگهای ستون، آجرها، کاشیها، مجسمهها و لوحههای سنگی و میزهای مرمر و اشیاء گوناگون از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی مینماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری است.
در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبههایی یافت شده است که خود را معرفی میکنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس = باغچه) و سَرَوُمْ پستو یا خانهی پسین در ضمن ذکر بناها و کاخها برده میشود و آشکار میکند که بناهای شوش زمانی آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را ساختهاند.
٧- در کرمان
در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبه ای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام میبرد.
۸- در الوند
در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباسآباد نزدیک همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند است، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبهی دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبهی پدرش.
۹- کتیبههای همدان
– در همدان دو لوحهی سنگ بنا (بُنلاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آنجا داریوش مرزهای کشور خویش را مشخص مینماید.
– در همدان کتیبه ای از طرف اردشیر دوم بر پایهی ستونی که در موزهی انگلستان است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانوادهی خویش را معرفی کرده است و اهورمزدا و اناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانهای در همدان خبر میدهد که وی بنا گذارده است.
۱۰- کتیبهی وان
خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبهای دارد که بسیار استادانه صیقل یافته و کندهگری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد. از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، تا آخر.
۱۱- مُهری است چهار گوشه از داریوش که در آن پادشاه برگردونهای سوار است و به شکار شیر مشغول است و روی آن نبشتهاند:«من داریوش شاهام».
۱۲- وزنهای است از مرمر سیاه که دو کَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمتالله در کرمان بوده و از آن جا به موزهی انگلستان بردهاند. روی این سنگ به پارسی، عیلامی و آسوری کندهاند: «دو کَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی».
۱۳- بر گلدانهای متعددی از مرمر سفید به سه زبان نوشتهاند: «خشایارشا شاه بزرگ» و این گلدانها در موزههای لندن و پاریس و فیلادلفیا باشند.
۱۴- بر گلدانهای دیگری که در موزهی فیلادلفیا، برلن و دنیس است، به سه زبان کنده شده است: «اردشیر شاه بزرگ» و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نامها: «اَرْشَک پسر آثیابَئوُشنْه» دیگر «هَدَ خِی یَ.... ثَدَثْ» سه دیگر «دَشْداسَک» چهارم «وَهِیَ ویش داپایَ» پنجم «من خرشادَ شی یا» که گویا نامهای خاصی است.
غیر از این نبشتهها نبشتههای دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبانهای دیگر غیر از پارسی در دست است مانند بیانیهی کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود – این کتیبه بر استوانهای از گل رُس نبشته شده است دارای ۴۵ سطر که قسمت بزرگی از آن پاک شده است.
کتیبهی داریوش اول بر سنگ یادگار کانال که در نزدیکی کانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این کتیبه در پهلوی کتیبهای است که به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف است و داریوش را «آن تریوش» نامیدهاند و لقبها و عنوانهای فرعونان مصر را بدو داده اند و طرز نوشته با طرز نوشتههای پارسی به کلی متفاوت است.
کتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در بیستون که هنوز خوانده نشده است و تکرار مختصری است از سه سطر کتیبهی بزرگ داریوش و کتیبهای به زبان آرامی از او در نقش رستم و باز سطرهایی در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضمونهای این سه کتیبهی آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است.
کتیبه ای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در ۱۳ سطر که قسمت چپ آنها باقی و باقی پاک شده است، و نیز از اردشیر دوم کتیبهای در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است که چند کلمه از آن برجای است.
سوای این آثار باز هم از گوشه و کنار یادگارها و اشیایی که دارای کتیبه است به دست آمده و میآید، چنان که گیرهی دری از لاجورد بزرگتر از کف دست که متعلق به یکی از درهای بنای اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبهی این گیرهی روی لاجورد به خط سفید میناکاری کتیبهای نوشتهاند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچههای دیگر.
زبان فارسی باستان پس از برچیده شدن دولت هخامنشی از میان رفت – یعنی زبان رسمی کشور تغییر یافت – و در عهد اشکانیان که بار دیگر کارها به دست ایرانیان افتاد، رفتهرفته زبان پهلوی شمالی و شرقی که زبان اقوام «پرثوی» بود رواج گرفت و پس از ترک یونانمأبی سکهها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامی نمودار گردید.
قدیمیترین آثار پهلوی اشکانی
قدیمترین آثاری که از خط و زبان پهلوی در دست است دو قبالهی ملکی است که در ایالت اورامان کردستان به خط پهلوی اشکانی و به زبان پهلوی بر روی کاغذ پوست به دست آمد و تاریخ آن مربوط به صد و بیست سال پیش از میلاد مسیح است که پیش از این بدان اشاره شد. در یکی از آن قبالهها خواندم که از طرف دولت قید گردیده و خریدار پذیرفته است که اگر باغی را خریداری میکند ولی آباد نگاه ندارد و آن را ویران سازد مبلغ معینی جریمه بپردازد، و از این قباله اندازهی اعتنا و توجه پادشاهان ایران را به آبادانی کشور میتوان قیاس کرد.
اسناد قدیمیدیگری که در دست است، باقیماندهی کتابها و آیین مانی و دیگر مطالب مانند فصولی از عهد جدید و مطالبی از کیش بودایی است که در آغاز سدهی کنونی از سوی خاورشناسان از خرابههای شهر «تورفان» پیدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و بخشی از آنها انتشار یافت. ...
این برگها اغلب روی پوست آهو یا بر پارچه نوشته شده است. خط آن نوعی از خط پهلوی است و نوعی دیگر که از خط پهلوی گرفته شده و از بالا به پایین نوشته شده است و بعدها خط «اویغُوری» که خط اویغُوره و مغولها باشد از این خط گرفته شده است. ...
در بارهی اسناد دورهی اشکانیان بدبختانه به جایی دسترسی نداریم. از این روی اطلاع زیادی از پهلوی شرقی و شمالی و تفاوت آن با پهلوی جنوبی در دست نیست و در لهجههای گوناگون خراسان غربی، طبرستان، آذربایجان و طوالش نیز که بدون شک مخلوطی از پهلوی شمالی و شرقی (اشکانی) و پهلوی جنوبی است کنجکاوی و بررسی کامل نشده است ورنه آگاهیهای زیادتری به دست خواهد آمد، به ویژه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمنی نیز استفاده شود. کتابهای عهد اشکانی هفتاد کتاب بوده است که نام چهار کتاب از آن باقی است چنان که در مجملالتواریخ و القصص گوید: «و از آن کتابها که در روزگار اشکانیان ساختند، هفتاد کتاب بود از جمله کتاب مروک (مردک ؟) و کتاب سندباد و کتاب یوسیفاس و کتاب سیماس» و رسالهای است به پهلوی در مناظرهی نخل و بز به شعر دوازده هجایی، مخلوط به نثر که گویا در آغاز منظوم بوده است و سپس بیتهای آن کتاب مغشوش و دستکاری شده است و فعلا نثر و نظمی است مختلط و این کتاب هم بر حسب عقیدهی «هرتسفلد» به لهجهی پهلوی شمالی است و نامش «درخت آسوریک» است.
آثار پهلوی جنوبی
پس از کشته شدن «اَرْدَوَانِ پنجم» که وی را «اَفْدُمْ» یعنی آخرین نیز مینامیدهاند، خاندان بزرگ «پرثوی» برچیده شد و دولت اشکانی منقرض گردید و شهنشاهی از خانوادهی مشرقی به خانوادهی جنوبی (فارسی) که به دست «اَرْتَخشَتْرَ»(= اردشیر) پسر «پاپک» تأسیس شده بود انتقال یافت، آن دولتی که بعدها خود را وارث بهمن اسفندیار و جانشین کیان شمرد. در این دوره، خط و زبان رسمی خط و زبان پهلوی است که آن را برای تفکیک از پهلوی قدیم «پهلوی جنوبی» مینامند خط پهلوی جنوبی نیز از الفبای آرامی گرفته شده است و با خط شمالی تفاوتهایی داشته است؛ اما زبان پهلوی جنوبی یکی از شاخههای فارس قدیم به شمار میآید. ...
امتیاز آشکاری که میان خط پهلوی و خط و زبانهای شرقی ایران بوده در مسالهی «هُزْوارشْ» است، که به دست کاتبان، وارد رسمالخط پهلوی شد چنین که لغاتی را به زبان آرامی نوشته و به پارسی میخواندهاند، این رسم در نوشتههای «تورفان» و آثار مانی دیده نمیشود، لیک در دو قبالهی ملک اورامان و کتیبههای اشکانی و «درخت آسوریک» موجود است و معلوم میشود که در پهلوی اشکانی نیز موجود بوده است.
کهنهترین سندی که از پهلوی جنوبی در دست است، سکههای شاهان پَرَته دار فارس است. سپس سکههای اردشیر پاپکان، دیگر کتیبهی اردشیر پاپکان در نقش رستم به دو لهجهی اشکانی و ساسانی و بهیونانی، دیگر کتیبهی شاپور اول که اخیرا در کاوشهای شهر «شاپور» به دو لهجهی شمالی و جنوبی و به دو خط اشکانی و ساسانی به دست آمده و غیره.
اما کتابهایی به خط و زبان پهلوی موجود است که برخی از آنها بنا بر تحقیق متعلق به دورهی اسلامی است. مانند «دَینْ کِرْتْ» تألیف موبد «آذرفرنبغ» معاصر مامون عباسی و غیره، با این حال ممکن است ترجمههایی از اوستا مانند بخشهایی از یشتها و بخشهایی دیگر از اوستا که به زبان پهلوی است و فصلهایی از بندهش که از کتابهای معتبر سنت مَزْدیَسنُی است و «درخت آسوریک»، «خسرو کواتان وریذکی» و «ایاتکار زریران» و نیز بخش عمده از داستانهای ملی مانند «کارنامک اردشیر» و «خوتاینامک» و «آیین نامک» در عهد شاهنشاهان انجام گرفته باشد، چنان که گویند خوتاینامک به دستور یزدگرد شهریار تدوین گردید. به طور کلی تألیف کتب و رسالات پهلوی اغلب در قرون اسلامی است، اما مواد آنها قدیمی است.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ویرایش شده توسط: shah2000
ارسالها: 3080
#19
Posted: 30 Mar 2017 22:29
زبان پارسی و پیوستگیِ کیستیِ ایرانزمین (بخش اول)
دانایانِ ایرانزمین، پس از تازش، آگاهیای را پی افکندند که ما آن را در جایی دیگر، آگاهیِ پیک-جامینام گذاردهایم. آگاهیای که خود، زیرآمدی بوده و هست از سردهای دیگر از آگاهی، که نامیبرازندهتر از آگاهیِ فروشکسته بر آن نمیتوانیم نهاد. خردِ ایرانشهریِ پس از تازش، ... خردِ بی دولت و بی سپاه بود. آگاهیِ برآمده از این خرد نیز، راهی نداشت، مگر فروشکسته بودن. هم از این روست که ایرانزمینِ پساتازش، در سنجش با دوران پیشاتازش، ایرانزمینی ست بازپس نشسته، نه تنها در جرز زمان، که نیز در کالبدِ فرهنگ. در این دوران، فرهنگ، یگانه بومِ بودن بود و بس. هرآینه این خود از آن رو بود که ایرانیان، از دیرباز، نه تنها میدانستند که "ز دانش دلِ پیر برنا شود"، بلکه بر این امر نیز آگاه بودند که «فرهنگ و هنر است که کس رُبودن نتوان»
فرهنگی که در عصرِ پساتازش، بیش از هر چیز، خود را در جامِ ترکبرداشتۀ زبان پارسی، پیکرینه کرده است. در سراسر دوران تازش، زبان پارسی زبان پایداری بوده است. زبانی که میبایست بار سپاه و دولت فروپاشیده را نیز بر دوش خود کشد. اگر عربان گویشورِ فروشکستۀ این زبان را عجم (گنگزبان) مینامیدند، ترکان آن را اسب تروایِ خویش نمودند برای بر حق جلوه دادن بود و باشِ خویش اندر بوم ایرانشهر. بود و باشی که چرابودش چیزی نبود جز به جا آوردنِ خویشکاریِ مهینِ ...: بُریدن، کاستن، فروکُشتن ...
زبان پارسی را تنها زبان دیوانی ایرانیان بازشناساندن، آن را ابزاری شمردن برای پیوند میان مردمان، و در پایان، بود و نبود آن را نیز به رای همگانی گذاردن، در خوشبینانهترین خوانش، خود نشانی ست از بدخیمترین نمودِ آگاهیِ فروشکسته و بُریده بودن از سرچشمۀ آگاهی. با این حال، همان گونه که از فرادیس ایرانیِ شناخت برمیآید، برچیدنِ کمدانی، جز به میانجیِ دانائیِ بر آن کمدانی شدنی نیست. دینکرد، که خود یکی از سرچشمههای مهین آگاهی و تندیسی گویا از فرادیس ایرانیِ شناخت است، در این زمینه چنین میآموزد: «مردمِ کم بهره از دانش، از راه همان دانش است که در زمینۀ دانش توانمند میگردد.»
زبان پارسی را تنها زبان دیوانی ایرانیان بازشناساندن، آن را ابزاری شمردن برای پیوند میان مردمان، و در پایان، بود و نبود آن را نیز به رای همگانی گذاردن، در خوشبینانهترین خوانش، خود نشانی ست از بدخیمترین نمودِ آگاهیِ فروشکسته و بُریده بودن از سرچشمۀ آگاهی.
ما در این جستار تنها به دادن چند نمونه بسنده میکنیم، پیوستگی تاریخیِ آگاهی را در کالبد زبان پارسی. تا از این راه نشان داده باشیم که زبان پارسی، چیزی ست فرای زبان دیوانی و سراسری؛ او بنیاد کیستیِ همۀ ایرانیان است. حتا آن دسته از ایرانیان نیز که امروز در بیرون از مرزهای ایرانِ کوچک میزیند و حتا آن دسته از ایرانیان، که امروز، زبانی جز زبان پارسی را از مامِ خویش میآموزند. کیستیِ ایرانزمین که زبان پارسی جایگاهِ نمودِ آن است، زیرآمدی از امرِ حق نیست، خود زایندۀ حق است. به میانجیِ گوهرِ این کیستی ست که مرزِ میانِ حق و ناحق، درست و نادرست، راست و دروج، نیک و بد را بازمیشناسیم. بیرون از این کیستی، فردی نیست که بخواهد ایرانی باشد یا نباشد. بیرون از این کیستی، معنیای از آزادی نیست، که بخواهد به دست آید یا نیاید. بیرون از این کیستی، هوائی نیست، که کسان بر آن باشند تا که به جانِ خویش اندرش کشند، یا که ز سینه بازش دَماند.
و در پایان، از روزنِ شارمانیک نیز، بی این کیستی، شهری نیست، که بخواهد شهروندی باشد، یا که حقی از آنِ شهروندی. هم از این روست که معنی بیابان و شهر از سرچشمۀ همین کیستی ست که در تاریخِ پایهایِ بیهقی اندرچکیده است: «بیابان ایشان را پدر و مادر است چنان که ما را شهرها».
***
سعدی و مینویِ خرد
- پرسید دانا از مینویِ خرد
- که: مردم به بهی و بدی، کدام آشناتر (شناختهتر)؟
- مینویِ خرد پاسخ کرد که: مردمیکه اش نشست و کار اباک بَدان، و اش نام به خسروی (خوشنامی) و بهی برند، آن مرد به بهی آشناتر
- و آن که اش نشست و کار اباک بهان، و اش نام به دُژسروی (دُژنامی) و بدی برند، آن مرد به بدی آشناتر
- چه، گفته آمده
- که: کسانی که اباک بهان پیوندند، بهی
- و کسانی که اباک بدان پیوندند، بدی اباک بیاورند
- ایدون چیون بادی که به گندی پیکَفَد (> پی+کفیدن: پایین افتادن/برخورد کردن)، گندی
- و آن که به خوببویی پیکفد، خوببویی اباک بیاورد
- پس بدان
- که آن کس که کار[- اش] اباک بهان، بهی پذیرد
- و آن کس که کار [-اش] اباک بدان، بدی
- اما به هر روی نیز، هر دو به آزمایش بدار
همانگونه که به روشنی پیداست، ما در اینجا با بنگاهِ سخن سعدی: «سعدیا مردِ نکونام نمیرد هرگز/ مرده آن است که نام اش به نکوئی نبرند» روبرئیم. آنچه را سعدی نکونامینام نهاده است، نزدِ نویسندۀ مینوی خرد، خسروی (> hu-srav-ah (-iia)) نام دارد، به چمِ نیک-شنوا (< نیک-نام / نامدار). که البته نویسندۀ مینوی خرد لایۀ معنائیِ دیگری را نیز، که چیزی نیست جز فرزانشِ خسروانی، در نگر داشته است. فرای این، نکتۀ دیگر که نزد سعدی با آن روبرو نیستیم ، به نیکنامییاد کردن مردمان، از سوی حتا بدان است. کفۀ ترازویِ مینوی خرد بالاتر است. تنها از سویِ نیکویان به خسروانگی و نکونامینامزد بودن بسنده نیست، آنهنگام که بدان نیز از کسی به نیکی یاد کنند و خستو شوند، آن هنگام است که آن کس را میتوان خسرو و نیکنام انگاشت. بنگاهِ خودِ این اندیشه از دیگر سو، گاهانِ زرتشت است که در آنجا نیز، زرتشت، نه تنها به سوی نیکان، که به سوی همگان میرود: نیکان+بدان ؛ و هر آینه این به سوی همگان رفتن، با ابزاری ست که نام آن "سخنِ شیرین" است .
و این همه از این روست تا همگی بتوانیم با یکدیگر "از رویِ راستی بزییم" . بر یک چنین بنیادی ست که دروغ را، که هیچ گاه آن اندازه نمیتواند دروغ باشد که راست-پذیر نباشد، برای راست شدنش، باید به دستِ راستی سپرد
زبان پارسی، چیزی ست فرای زبان دیوانی و سراسری؛ او بنیاد کیستیِ همۀ ایرانیان است. حتا آن دسته از ایرانیان نیز که امروز در بیرون از مرزهای ایرانِ کوچک میزیند و حتا آن دسته از ایرانیان، که امروز، زبانی جز زبان پارسی را از مامِ خویش میآموزند. کیستیِ ایرانزمین که زبان پارسی جایگاهِ نمودِ آن است، زیرآمدی از امرِ حق نیست، خود زایندۀ حق است. به میانجیِ گوهرِ این کیستی ست که مرزِ میانِ حق و ناحق، درست و نادرست، راست و دروج، نیک و بد را بازمیشناسیم. بیرون از این کیستی، فردی نیست که بخواهد ایرانی باشد یا نباشد. بیرون از این کیستی، معنیای از آزادی نیست، که بخواهد به دست آید یا نیاید. بیرون از این کیستی، هوائی نیست، که کسان بر آن باشند تا که به جانِ خویش اندرش کشند، یا که ز سینه بازش دَماند.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#20
Posted: 30 Mar 2017 22:42
زبان پارسی و پیوستگیِ کیستیِ ایرانزمین (بخش دوم)
ایدون اگر سویهای دیگر از آزمایش را نگریستن و دیدن در نگر آوریم، آذرباد این دیسه یِ ویژه از آزمایش، یعنی آزمایش به میانجی و از گذرِ دیدن را نیز چم-بندی کرده است:
- چه چهار چیز مردمان را بیش به کار اندر اباید، خرد و هنر، و دیدن و دانش-دانستن، توانگرینگی و رادینیگی و خوب گویشنینگی و خوب کنشنینگی.
نگریستنی ست که پیوند و تراوندِ میانِ دانش و دیدن، در چارچوبِ فرادیسِ ایرانیِ شناخت دوسوخیم است:
- دیدن که اش دانش اباگ نیست، تن-پیکری است نگارده.
نیز در مینویِ خرد پرده ای دیگر از پیوندِ میانِ دیدن و دانستنِ وابسته به خردِ سنجشگر را در برابرِ خویش مییابیم:
- و درست داشتنِ روز و ماه و سال و هامین (تابستان) و زمستان و بهار و پائیز و همه دیگر مر (اشمارش، "حساب") و هنگارگها که مردمان شایند ایافتن و دیدن و دانستن.
***
بر پایۀ یک چنین دستگاهِ شناخت-شناسیای ست که فردوسی خردِ برگزیننده را در پیوند با امرِ دیدن و نگریستن اندرمینشاند: خرد گر سخن گزیند همی/ همان را گزیند که بیند همی.
سهروردی و مینوی خرد
ناشدنی بودنِ تهی گشتنِ جهان از خرد، یکی از پایههای اندیشه و فرزانشِ ایرانی ست. بر این پایه است که خردِ شاد و خردِ امیدوارِ ایرانی استوار است: در هر زمان و در هر جا و در هر بُرش از هستی، هر مشیا (میرنده/مرد/مردم) و مشیانهای توانِ بهرهبرداری از خردِ شناور در جهان را داراست، اگر خواست و کامش سوینده به خرد باشد. هرگز تهی نبودنِ جهان را از خرد، شهابالدین سهروردی، مردی که بنیادگذارِ فرزانشِ خوراسائیک (حکمتِ اشراق) را زرتشت میشناخت، چنین بیان میکند:
- زیرا عالمِ وجود هیچگاه از دانش، حکمت و دانایی که نمودار و قائم به آن بود و حجت و بیناتِ خدای به نزدِ او باشد تهی نباشد و وی همان خلیفه و جانشینِ خدایِ بزرگ بود بر زمین. و تا روزی که زمین و آسمان پایدار و استوار است نیز چنین خواهد بود.
سهروردی در اینجا به روشنی بیان میکند که جانشینِ اهورامزدا بر رویِ زمین، در نهاد و ذاتش چیزی نیست جز خودِ خرد و فرزانشِ اهورا-برخاسته و سوینده به مزدا. پس روشن است که هر مشیائی در ذاتش آراسته به این خرد باشد و در آن همبخش و از این گذر، پارهای از بخشایشگرِ مهین: اهورابغ. سهروردی میگوید:
- و البته هر جوینده ای را سهمیاست از نورِ الهی...
به باور ما سهروردی این اندیشهها را به گونهای یکراست از دل متنهای پارسیگ و فرزانشِ خوراسائیکِ نهشته در آنان برگرفته است. در این پیوند بی گمان مینوی خرد بسی گویا ست:
- پرسید دانا از مینویِ خرد
- که: مردمان را هوش و ویر و توم (تخم) مانشت (ماندگاه) چیون؟
- مینوگِ خرد پاسخ کرد
- که: هوش و ویر و تومِ مردمان، گاه به مغزِ سر،
- و هنگام که مغزِ سر درست، هوش و ویر و توم به افزایش بوند
- و هنگام که مردم به پیری رسند، مغزِ سر بکاهد
- و مردمِ پیر، کاهشِ هوش و ویر رای (> از برایِ / از آن رو که...)، آن چه که به خرد اباید کردن، کمتر بینند و کمتر دانند
- و خرد به فرتومی (در آغاز) به مغزِ انگشتِ دستِ مردمان گمیزد
- وَ اش سپس، نشیم و ایستش و گاه به دل [بود]
- وَ اش مانشت اندر هماگ (همۀِ) تن ایدون بُوَد، چیون کالبدِ پای اندر موزه
میبینیم که مینوی خرد پیوند و تراوندِ جهان و خرد را چون پیوند و تراوندِ پایِ آدمی اندر کفش مینمایاند. سخت بتوان سفت و استوار تر خردخیمیجهان را به نگارش در آورد.
همزمان، فرزانشِ خوراسائیک، نامیکه سهروردی به فرزانشِ خود میدهد، برگرفته از فرزانشِ خسروانیک است که در سراسرِ نوشتههای باستان، به ویژه در دینکرد با آن روبروییم. سهروردی، یکراست زیرِ هَنایش (اثر) و ذیلِ پرتوِ دینکرد است که دست به برساختنِ فرزانشِ خود زده است. در این پیوند فریدونِ فضیلت چنین میگوید:
همۀ بخشهای حکمت اشراقی در دینکرد دیده میشود ... نویسندگان دینکرد، پیش از محیالدینِ عربی و سهروردی نامِ نورِ آغازین را rôshnîh î bun rôshan نهاده اند. ترجمۀ واژه به واژۀ این سخنوارۀ پهلوی "روشنائیِ بنیادِ همۀ روشنائیها" ست، که هیچ برابری جز "نورالانوار" ندارد.
با یک چنین سخنی، برای ما نافهمیدنی ست که فریدون فضیلت از چه روی این پیوندِ بس بُنروشن و چهرآشکار را زیر پرسش میبرد. او در بارۀ کردۀ ۱۴۲ دینکردِ سوم مینویسد:
این روایت (= کردۀ ۱۴۲) یکی از شایندهترین روایتها در راستداشتِ نظرگاه ما، یعنی پیدائی ریشههای حکمت خسروانی در دینکرد است. خوانندۀ فرزانپژوه توجه کند! سخن بر سر پیداشدن ریشههای همانباز و مشترکِ بحث است، نه تأثیرپذیریِ سرراستانۀ شیخِ اشراق از دینکرد. نظر ما این نیست که فرزانۀ فرهمندشناس، شیخِ اشراق، دینکرد را خوانده یا در دست داشته است، نظر ما، یکسره بر سر ریشهشناسیِ باورهای نهفته در دینکرد و آموزۀ مؤبدانی است که آموزگار پیرِ فرهمندشناس و پیش از او راهنمای محیالدینِ عربی در زمینۀ "فلسفۀ نور" در سوریه بوده اند.
چنین مینماید که فضیلت از چیزی در هراس باشد و بر آن است که بر چیزی سرپوش گذارد! داوری فضیلت به هیچ روی پذیرفتنی نمینماید، به ویژه که خودِ او بر آموزگارانِ زرتشتیِ سهروردی انگشت نهاده است. پرسش این است: نسکها و کتابهای این آموزش کدام کتابها بودهاند؟ آیا به راستی انگاشتنی ست که اندک زمانی پس از آذرفرنبغ، فراهم آورندۀ دینکرد، سخن از فرهیزش و آموزشِ سهروردی نزدِ مؤبدان برود و از دینکرد سخنی به میان نیاید؟ ناسازینگیِ سخنِ فضیلت خودپیداتر از آن است که نیازی به گفتارِ بیشتر را ببایاند. فرای اینکه او خود در جای دیگر، در بارۀ کردۀ ۱۲۳ میگوید:
در این روایت به گونه ای گسترنده تر از دیگرِ روایتها، بحثِ اشراقیِ "طبقاتِ نور و ظلمت" به میان نهاده میشود؛ بحثی که بُنمایههای حکمتِ اشراقِ سهروردی یکسره بر آن است. کشف این نکتۀ گران سنگ و شایا در دینکردِ سوم نخستین بار به دستِ ما انجام پذیرفته است. "
روی هم رفته، چنین مینماید که فضیلت از دیرینگیِ اندیشههای ایرانی ناآگاه باشد:
در بندِ چهارم ... مردم زادگان را همان جهانِ صغیر / کِه-جهان میشناساند. نویسندگانِ دینکرد، هر جا که میبایست، آدمیرا "اخوئیِ استومند" میدانند؛ یعنی "اندیشۀ مینوی پیکرپذیرفته و هستیِ مادی گرفته" ... برای ما شکی بر جای نمانده که با بحثِ مسکسیسِ (= مشارکت / هم انبازی) افلاتونی روبرو هستیم.
اگر نادانانِ کارآزمودهای که جز فروپیچیدن در تاریکیِ خودخواسته و خودساختۀ خویش خویشکاریای برایِ خویش اندرنیندیشیدهاند و با فنواژههایِ تُهیگیبنیادی چون "دینخویی" و یا "امتناعِ تفکر"، بر آن اند تا سراسرِ فرهنگِ خردخیم و پرسشبنیادِ ایرانزمین را در گودالِ بیچهرگیِ برون جسته از دژپندارینههای خویش فروسپوزند، چنین مینگاشتند، شگفتیای در پی نمیداشت؛ از رهبرانِ قبیلۀ قبیحِ روشنفکری جز این نیز چشمداشتی نمیتوان داشت. اما شگفتی در این است که چنین به نگر میآید که زباندانمردی چنان فضیلت به کلی از پژوهشِ پانوسی (تهران، ۲۵۳۶) در پیوند با μέθεξίϛ ، κοίνωνία، و παρυσία یِ افلاتون، و کار آلبرشت گوتسه (زرتشت، آلمان، ۱۹۲۳) در اثرگذاریِ بندهش بر اندیشۀ کهجهان (microcosmos) و مهجهان (macrocosmos)ِ آتنی، و به ویژه از کار و کوشهای پرمایۀ رایتزن اشتاین ناآگاه باشد. در این پیوند ما در جایهایِ دیگر نوشتهایم. جز این، سراسرِ بازبُردهایِ بی چرایانۀ فضیلت به ارستو نیز، برای ما اندازهگرفتنی نیست، به ویژه اندیشۀ بُوش و ویناهش (کون و فساد) که سرراست، با بازهای بیش از یک هزاره پیش از فرهنگپذیرشدنِ آتن، ریشه در اوستا دارد.
فرای این بازبُردهای نابجا اما، برایِ کسی که دست به کاری چنین مهین و پسندیده چون گزارش دینکرد زده است، زیبا و برازنده نیست به جای مشارکت از واژهای نادرست چون همانبازی سود برد. در جایی که انباز خود برگرفته از هن+بغ است: همبخش/همباز؛ خودپیداست که دیگر نیازی به پیشوندِ هم-، به هیچ روی نیست و هم-هم-باز سراسر بی معنی ست.
***
چند نمونهای که به دست دادیم تنها مشتی ست نمونۀ خروار. بخشِ مهینِ اندیشههای سعدی، به شمارِ ابراندیشی نمونه در میانِ بزرگانِ سخنِ ایرانزمین، از اندیشۀ دولت تا کردار، و از دوستی تا عشق، همه و همه نه تنها در پیوندِ معنائیای ناگسستنی با جهانِ پیشاتازش هستند، بلکه بیشینۀ آنها را میتوان یک به یک فرازشناساند. اینکه مردانی چون حافظ و خیام و نظامی، و یا پورسینا و رازی و فارابی نیز در چنین پیوندی با جهانِ پیشاتازش اندرایستاده باشند، امری ست خودآشکار.
از سوئی دیگر، این چند نمونه، خواستارانِ خردِ بهگزین و دانشکامانِ سنجشپیشه را بسنده تواند افتد، اندریافتنِ پیوندِ ریشهای-مینشیِ(ریشهای-مفهومی) میانِ پارسی، پارسیگ/پهوانیگ، و اوستائی/پارسی باستان را؛ این سه جهان از یکدیگر جداناشدنیاند و پارسی، واپسین نمود است در فراگردِ نمادینِ این پیوستگیِ همه سویه. پارسی را نمیتوان به رای همگانی گذاشت، چرا که رای همگانی خود، به گوهر و به خویشتنِ خویش، برآمده از پارسی ست. پدر را از پسر، به جادو نیز، نتوان زاد.
در تیزپیچهایِ تاریخ، گاه چه بسا بی پرسش بودن و دم فروبستن، به هنگامِ ندانستن، از پرسشِ میث و نادرست به میان اندرآوردن، پر سودتر افتد. اگر راستیمان اندر باشد، گاه با خاموشیِ اندیشمندانه نیز میتوان از جرگۀ کسانی بود که رایشان چیزی نیست، جز فرشکرد، و یا، هستی را رو به تازگی راندن:
- بادا تا از برای تو، [از جرگۀ] آنانی باشیم که هستی را تازه میگردانند.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!