انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
فرهنگ و هنر
  
صفحه  صفحه 3 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین »

زبان پارسی


مرد

 
پیشینۀ واژه‌پردازی در پارسی پس‌ از اسلام

  • نویسنده: دکتر مهیار دیباور


پس از برآمدن اسلام و گرویدن ایرانیان به این آیین، تا دیرزمانی همۀ نوزندهای (آثار) دانشمندان و دبیران (ادیبان) و چامه‌سرایان ایرانی به تازی بود. برایِ‌نمونه، ابن قتیبۀ دینوری، حمزۀ اصفهانی و محمد بن جریر طبری در تاریخ و فرهنگ (ادب)؛ ابن فقیه همدانی در گیتاشناسی (جغرافیا)؛ محمد بن یعقوب کلینی و ابن بابویه در دین‌سخن (حدیث)؛ محمد بن زکریای رازی در پزشکی؛ و ابومشعر بلخی در رایش (ریاضی) و اخترشناسی همۀ نوزندهای دانشورانه و دبیرانۀ خویش را به تازی پدید آوردند و بدین‌سان در بالندگی آن زبان هَنایش (تأثیر) فراوان داشتند، حال‌آنکه تا آن زمان هیچ نوزند دانشورانه به تازی پدید نیامده‌بود. به‌راستی، اگر ایرانیان در ساماندهی دبیرۀ (خطِ) تازی و دستورزبان آن و آفرینش نوشته‌های دبیرانه و دانشورانه به تازی نمی‌کوشیدند، چه‌بسا زبان تازی در آبخست‌واره (شبه‌جزیره) عرب می‌ماند و تنها در نماز و نیایش مسلمانان به کار می‌رفت.

نخستین نمونه از چامه(شعر)های پارسی پس‌ازاسلام ازآنِ «حنظلۀ بادغیسی» است که کمابیش در سال ۲۲۰ مَهی (قمری) سروده شده‌است. کهن‌ترین نمونۀ ناچامه (نثر) پارسی پس‌ازاسلام نیز نوشته‌ای در باورهای دینی حنفیان، نوشتۀ «ابوالقاسم بن محمد سمرقندی»، درگذشته به سال ۳۴۳ مهی، است. آورده‌اند که چون یعقوب لیث صفاری هرات را گشود، در ستایش وی چامه‌های تازی سرودند و او گفت: «چیزی که من اندرنیابم، چرا باید گفت؟» و بدین‌سان محمد بن وصیف چامۀ پارسی گفتن گرفت و دیگران نیز روش وی را در پیش گرفتند. چنان‌که برمی‌آید، چامه‌سرایان و ادیبان و دانشمندان، که نوزندهای خویش را به فرمانروایان ایرانی‌تبار پیشکش می‌کرده‌اند، ناگزیر از آفرینش نوشته‌های خود به پارسی گردیده‌اند و بدین‌سان، پس‌ازاسلام پارسی‌نویسی و واژه‌سازی به این زبان پاگرفته‌است. در دیباچۀ برگردان پارسی «تفسیر طبری» آمده‌است: «این کتاب را بیاوردند از بغداد، چهل مصحف بود این کتاب، نبشته به زبان تازی و به اسنادهای دراز بود و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابوصالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل، رحمه‌الله علیهم اجمعین. پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عبارت‌کردن آن به زبان تازی و چنان خواست که مَر این را ترجمه کند به زبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و از ایشان فتوا کرد که روا باشد که ما این کتاب را به زبان پارسی گردانیم؟ گفتند: روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی، مَر آن کسی را که او تازی نداند.» همچنین شهمردان بن ابی‌الخیر در شُوند (سبب) پیدایش نَسک (کتاب) دانشنامۀ علایی آورده‌است: «و شنیدم که خداوند ماضی، علاءالدوله، قدّس‌الله روحه، خواجه رئیس بوعلی‌سینا را گفت: اگر علوم اوائل به عبارت پارسی بودی، من توانستمی دانستن. و بدین‌سبب، به حکم فرمان، دانشنامۀ علایی ساخت.» به‌گمانِ‌بسیار، ابوریحان بیرونی نیز نسک «التفهیم لاوائل صناعه التنجیم» را به زبان ساده برای ریحانه، دختر خردسال فرزینِ (وزیرِ) هم‌روزگار خود، حسین خوارزمی، به دو زبان پارسی و تازی آفریده‌است و به نوشتۀ استاد جلال‌الدین همایی در پیشگفتار آن «شگفتا که این کتاب در نیمۀ اول سدۀ پنجم هجری برای یک دختر نوآموز ایرانی نوشته شده‌است و حال‌آنکه فهم پاره‌ای از مسائل مندرج در این تألیف برای تحصیل‌کردگان و دانشجویان مدارس عالی امروز هم مشکل و دشوار است.» همان‌گونه‌که می‌بینیم، کنجکاوی یا دانش‌دوستیِ سررشته‌دارانِ ایرانی‌تبار یا فرزندان ایشان انگیزۀ آفرینش نوزندهای دانشورانه به پارسی بوده‌است و از این رهگذر، دانشمندان ایرانی واژه‌هایی نو برای بازنمودن آموزه‌های دانشی در هر زمینه از رایش، پزشکی، اخترشناسی و فرزانگی (حکمت) پدید آورده‌اند. واژه‌های برساختۀ این دانشمندان یا از گنجینۀ واژگان زبان برگرفته می‌شدند یا از آمیختن واژه‌ها با یکدیگر، یا با پسوند و پیشوند به‌دست می‌آمدند. سه نوزند «دانشنامۀ علایی» و «رگ‌شناسی» نوشتۀ پورسینا و «التفهیم» نوشتۀ ابوریحان بیرونی از این نگر (نظر) مهندی (اهمیت) دارند که با آفرینش این سه نسک، فرهنگ واژگان دانشی پارسی پرمایه گردید و راه برای دیگر نوزندهای دانشورانه و ادیبانه گشوده شد. پس از ایشان، بسیاری از دانشمندان ایرانی واژه‌های برساختۀ ایشان را به کار بردند یا روش آن‌ها را در واژه‌پردازی به کار بستند.

پورسینا (۳۷۳ تا ۴۲۸ مهی) و بیرونی (۳۶۲ تا ۴۴۰ مهی) دو دانشمند پرآوازه و نامدار بودند که هم‌زمان با یکدیگر می‌زیستند و با همدیگر پرسش و پاسخ و نامه‌نگاری داشتند. بیرونی یازده سال از پورسینا بزرگ‌سال‌تر بود و دوازده سال نیز بیشتر از وی زندگی نمود. زمان آفرینش این دو نسک بسیار نزدیک به همدیگر است، چراکه التفهیم در سال ۴۲۰ مهی نوشته شده و دانشنامۀ علایی میان سال‌های ۴۱۴ و ۴۲۸ مهی آفریده شده‌است و هنایش یکی بر دیگری به‌درستی شناخته نیست. گرچه بارۀ (موضوعِ) این دو نسک یکسان نیست و دانشنامه دربارۀ فلسفه و فرزانگی (حکمت) است و التفهیم دربارۀ رایش و اخترشناسی، واژه‌های یکسان فراوانی دارند و این به‌روشنی، هنایش آن‌ها را بر همدیگر نشان می‌دهد. برخی واژه‌های میانوند (مشترک) آن‌ها چنین هستند: آرمیدن (ساکن و بی‌حرکت بودن)، اندریافتن (ادراک‌کردن)، باریک (دقیق)، برسو و زبرسو (عالی)، تنومند (جرم و جسم)، جنبانیدن (تحریک)، چگونگی (کیفیت)، چهارسو (چهارضلعی)، خرمن ماه (هالۀ ماه)، دیداری (مرئی)، راست (مستقیم)، رده (سطر، صف)، سه‌سو (مثلث)، شمار (عدد)، فروسو (تحتانی)، فروشدن (سقوط، غروب)، کرانه (حاشیه)، گرایستن (متمایل‌شدن)، مانندگی (شباهت)، میانگین (متوسط)، نگرش (نظر، ملاحظه)، هموار (مسطح)، یادداشتن (حفظ و ازبرکردن).

برپایۀ پژوهش‌های زنده‌یاد دکتر محمد معین و شادروان سیدمحمد مشکات، شمار واژگان آفریدۀ پورسینا در دانشنامۀ علایی و رگ‌شناسی ۱۰۳۹ واژه است. برخی واژه‌های آفریدۀ پورسینا در این دو نوزند سترگ چنین هستند: بُرینش (قطع، در رایش و اندازه)، پذیرا (قابل، در فلسفه)، روان (نفس)، سربه‌سر (مساوی)، کرده (مفعول)، کُنا (فاعل)، گداخته (مایع)، مایگی (مادیت)، نهاد (وضع)، یکی‌ای (وحدت)، افکندن گمان (تولید شک)، ایستادگی به‌خودیِ‌خود (قائمِ بالذات بودن)، بالش (نمو، از بن واژۀ بالیدن)، بَستَناکی (انجماد)، بهره‌پذیر (قابلِ‌قسمت)، بی‌گسستگی (لاینقطع)، پیداگر، پیوندپذیر، جانِ سخن‌گویا (نفس ناطقه)، جُنبایی (حرکت)، جنبش‌دار، جنبش راست (حرکت مستقیم)، جنبش گِرد (حرکت مستدیر)، چه‌چیزی (ماهیت)، دیرجنب، رایش (علم ریاضی)، روشن‌سرشتی، زایش‌دِه (مولّد)، زِفر زبرین (فلک اعلی)، زِفر زیرین (فلک اسفل)، شایدبود (امکان)، گوهر روینده (جوهر نامی)، نادیداری (باطنی)، هرآینگی‌بودن (وجوب)، حد کِهین، حد مِهین، حد میانگین، علم ترازو (علم منطق)، علم سپس‌طبیعت (علم مابعدالطبیعه)، نبض درنگی، نبض دمادم، نبض ستبر، نبض لرزنده.

ابوریحان بیرونی نیز در نسک نامدار خود «التفهیم» واژه‌های دانشورانۀ نویی پرداخته که برخی از آن‌ها چنین هستند: آماس (ورم)، آموختن (تعلّم)، آموزیدن (تعلیم)، ارزیز (قلع)، اَرش (گز و ذراع)، اسپهر (سپهر)، استاره‌شمار (منجم)، افزونی (نافله و مستحب) [پادواژه یا متضاد فریضه و واجب]، انباشته (کبیسه)، اندرگاه و پنجه (خمسۀ مسترقه یا پنج روز افزونی آخر سال)، اوام (وام و قرض)، بادهای آبستن‌کننده، بارِ زن (جنین)، بارگاه (بارانداز، اسکله)، بازپس (واپسین، آخرین)، وازدن (ردکردن)، باشگونه (واژگونه، معکوس)، بالا (قدوقامت)، بامداد دروغین (صبح کاذب)، بامداد نخستین (فجر اول)، بایست‌ها (کارهای لازم و ضروری)، باهو (بازو، از آرنج تا سردوش)، بجک (قباله)، بخشیدن (بخش‌کردن، تقسیم)، برخَم‌نهاده (به‌شکلِ‌قوس‌قرارگرفته)، بَرخ و بهر (قسمت و سهم)، بَسودن (لامسه)، بسیارپهلو (کثیرالاضلاع)، بگزاید (گزند رساند)، بهیزیک (کبیسه)، پاس (ساعت و نوبت) [همچون پاسی از شب]، پاسیدن (رصد کردن)، پالودن (تصفیه)، بِجِشک و پزشگ (پزشک)، پس‌تَرَک (کمی عقب‌تر)، پُشت و چاشتگاه (ظهر)، پِلپِل (فلفل)، پلۀ ترازو (کفۀ ترازو)، پی (عصب)، پیمودن (پیمانه‌کردن، اندازه گرفتن)، تیزنگر، جایگاه، چخیدن (ستیزه‌کردن)، چرب‌تر (زیادتر) [مانند: و خشگی‌اش چرب‌تر از سردی. امروزه نیز می‌چربد در همین چم (معنی) به کار می‌رود]، چیره (غالب)، خانگی و دست‌آموز (اهلی، رام‌شونده)، خواب‌گزاردن (تعبیر رؤیا)، خوار (آسان) [پادواژۀ دشخوار]، دانگ (شش‌یک، یک‌ششم)، دریابار (آبادی نزدیک دریا) [مانند جویبار و ارسبار]، دفتر سال (تقویم، گاهشمار)، دَهگان، زمین‌لرز، زه (آبستن)، زهدان (رحم، بچه‌دان)، زهری (سَمی)، ژرفا (عمق)، سال آفتاب (سال شمسی)، سال ماه و سال ماهتاب و سال گردنده (سال قمری که فصل‌هایش در ماه‌ها ثابت نمی‌ماند)، سبک‌رو (تندرو)، سُپُرز (طحال)، سپس‌رو (تابع، تالی)، ستارۀ بادنبال، تیر (عطارد)، ناهید (زهره)، بهرام (مریخ)، اورمزد و هورمزد و هرمزد (مشتری)، کیوان (زحل)، شاخ (فرع)، دانشِ شمار (علم حساب)، شتاب، فرامشت‌گر (فراموشکار)، گُش (خلط)، گش زرد (خلط صفرا)، گش سیاه (خلط سودا)، گلوگیر (مزۀ ناخوشایند) [امرود گلوگیر]، گُنده (ستبر و کلفت)، گَنده (گندیده و فاسدشده)، گور پاشیدن (نبش قبر)، گوژی (قوس، خمیدگی)، گوسپندکُشان (عید قربان)، گوناگون، گوی (کُره)، گوی آرمیده (کرۀ ساکن)، گوی گردنده (کرۀ متحرک)، لاژورد (لاجورد)، لختی و لختکی (اندکی)، لهوگر (خنیاگر)، ماکیان (مرغ خانگی)، مزگت (مسجد)، مزگت آدینه (مسجد جامع)، میانجی (میانگی، واسطه)، میانگین (متوسط)، میانگاه (وسط)، میگونی (سرخ‌فامی)، ناپالوده (ناخالص)، نامزد (موسوم)، نماز پیشین (نماز ظهر)، نماز دیگر (نماز عصر)، نمودار و نموده (مثال، نمونه)، نوردیدن (طی، در رایش و شمار)، نیاگان، هرچندکه، هژده (هجده)، هژدهم و هشدهم (هجدهم)، همچند و همچندان (مساوی)، یله (رها و متروک).

پس از پورسینا و بیرونی، شاگردان و پیروان ایشان و آیندگان همچون ابوعبید جوزجانی، ناصرخسرو، امام محمد غزالی، افضل‌الدین کاشانی و خواجه نصیرالدین توسی از دانشمندانی هستند که نوزندهای پارسی پدید آوردند و یا واژگان سره از گنجینۀ زبان برداشتند یا خودْ واژه پرداختند. این روندِ درست دنباله داشت تااینکه در سدۀ یازده مهی، گروهی به نام «آذرکیوان» شیوه‌ای نو در واژه‌سازی پایه‌گذاری کردند که خوشبختانه چندان گسترش نیافت. در روزگار شاه‌عباس بزرگ صفوی، که هم‌زمان با پادشاهی اکبرشاه در هند بود (۹۶۳ تا ۱۰۱۴ مهی)، موبدی زرتشتی به نام آذرکیوان از مردم شیراز یا کناره‌های آن، به‌همراهِ چندی از پیروانش به هندوستان کوچید و آنجا که بازار دین‌سازی گرم بود و اکبرشاه خواستار آفرینش و گسترش آیینی فراگیر و همگانی بود، آذرکیوان آمیزه‌ای از زرتشتی‌گری، اسلام، صوفی‌گری و آیین جوکی‌های هندو را به نام دین باستانی پدیدار ساخت و نسکی از پیش خود فراهم آورد و آن را «دساتیر» نام نهاد. یکی از پارسیان هند به نام ملافیروز در سال ۱۸۱۸ زادروزی (میلادی) آن را در بمبئی به چاپ رسانید. دساتیر به پیروی از اوستا دارای بوم (متن) و زند (تفسیر) است. بوم دساتیر به زبانی ساختگی است که هیچ مانندگی به زبان‌های باستانی ایران، همچون اوستایی و پارسی باستان، ندارد و زند آن، که برپایۀ داوش (ادعا) دساتیر به‌دستِ شانزدهمین و واپسین وخشور یا پیامبر دساتیری، ساسان پنجم، هم‌زمان با خسروپرویز ساسانی نوشته شده‌است، هیچ مانندگی به زبان پهلوی و نوشته‌های به‌جامانده از آن زبان، مانند «ماتیکان هزار داتستان»، ندارد و به‌روشنی نشان از آن دارد که در زمان نزدیک به روزگار ما پدید آمده‌است. دَساتیر نیز که نام گروهی (اسم جمع) دستور پارسی است ولی به روش تازی ساخته شده، نشان از ساختگی‌بودن نام آن دارد. باورهای دینی گنجانده‌شده در این نسک چنان خنده‌آور و بی‌بنیاد هستند که تنها به یک نمونه از آن‌ها پرداخته و می‌گذریم و سپس آن را از نگر واژگانی بررسی می‌کنیم. به‌گفتۀ دساتیر، هر زادسال هزار وادسال است و هر واد، سه‌هزار جاد است و اگر سال‌های دساتیری را از زاد و جاد و مَرَد و وَرَد و فَرَد و اسپار و سمار و سلام در نگر آوریم، یک زاد برابر دوهزار تریلیون سال خواهدبود. در دساتیر، درازی شهریاری خاندان آبادیان، که نخستین پیامبر، مهاباد، از آن خاندان است، یک‌صد زادسال آمده‌است. پس سال‌های شهریاری این خاندان به‌گفتۀ دساتیر شماره‌ای برابر دو با بیست‌وسه صفر (۰۰۰ر۰۰۰ر۰۰۰ر۰۰۰ر۰۰۰ر۰۰۰ر۰۰۰ر۲۰۰) خواهدبود.

واژه‌های دساتیر خود بر دو دسته‌اند: دستۀ نخست، واژگان راستین و گوهرین پارسی هستند؛ مانند آخشیج (عنصر)، انباز (شریک)، خواست (اراده)، فرهنگ (علم و ادب)، کام (مراد)، کُنش (فعل)، گونه (قِسم و جنس)، سروش (فرشتۀ پیغام‌آور)، فرمند (باشکوه)، فروهر (نیروی اهورایی)، نسک (هریک از بخش‌های بیست‌ویک‌گانۀ اوستا و در چم گسترده‌تر، برابر کتاب)، وخشور (پیامبر)، فَروهیده (عاقل و دانا). دودیگر، واژه‌های ساختگی هستند، که پیشینۀ کاربرد ندارند و از گنجینۀ واژگانی زبان گرفته نشده‌اند، و گاه رویۀ درست و گوهرین واژه را نیز دگرگون کرده‌اند؛ مانند «آمیغ» که چم (معنی) درست آن آمیزش است ولی در دساتیر آن را برابر «حقیقت» گرفته‌اند. «اندیشه» را بیهوده به «بندیشه» دگرگون کرده در همان چم به کار برده‌اند. «باستان» را به گونۀ «باس» کوتاه کرده در همان چم «کهن» به کار گرفته‌اند. از نام‌های باستانی نیز نگذشته‌اند و سیامک را سیامر، هوشنگ را هورشار، تهمورس را تخمورد، جمشید را جرمشار و کیخسرو را کیلاسرو ساخته‌اند.

«شارستان چهارچمن»، نوشتۀ بهرام بن فرهاد بن اسفندیار، که در سال ۱۰۳۴ مهی و پیش از چاپ دساتیر به‌دستِ ملافیروز به چاپ رسیده، از آن نسک آگاهی داده‌است و این نشانگر آن است که «دساتیر» پیش‌ازچاپ درمیانِ برخی پارسیان شناخته بوده‌است. پس از چاپ دساتیر، در برخی نوشته‌ها، به گمان اینکه دساتیر نسکی کهن و ریشه‌دار و باستانی است، واژه‌های دساتیری به کار رفت؛ از آن دسته‌اند «برهان قاطع» نوشتۀ محمدحسین بن خلف تبریزی، «دبستان المذاهب» نوشتۀ محسن فانی و «انجمن‌آرای ناصری» نوشتۀ رضاقلی‌خان هدایت. همچنین میرزا محمدتقی سپهرکاشانی گفته‌های دساتیر را راست انگاشته و در «ناسخ التواریخ» برخی از آن‌ها را آورده‌است. چامه‌سرایانی چون فتح‌الله شیبانی، فرصت شیرازی و ادیب‌الممالک فراهانی نیز واژه‌های دساتیری را در سروده‌های خود آورده‌اند. همچنین میرزا رضاخان افشاربگلو در «پَروَز نگارش» و «الفبای بهروزی» و میرزا سنگلاخ خراسانی در «تذکره الخطاطین» هم واژگان دساتیری را آورده‌اند و هم از پیش خود، به این شیوه واژه‌هایی ساخته‌اند. برایِ‌نمونه، بخشی از سرودۀ میرزا فرصت شیرازی، هم‌روزگار ناصرالدین‌شاه قاجار، را در ستایش شاهنامۀ فردوسی می‌آوریم که آگنده از این گونه واژه‌هاست:

فَروهیده‌ای کز ره نیر نود / هویداست از گفت او فرز بود

نه شهنامه، دریای ژرف است این / نه افسانه، پند شگرف است این

فِری بر فَراتین فَرویده‌اش / خَهی چامه‌های اَپَرخیده‌اش

به فرجودهای سخن‌پروری / سزد گر زند لاف پیغمبری

واژه‌های دساتیری به‌کاررفته در چامۀ بالا و چم آن‌ها، برپایۀ نوشته‌های «برهان قاطع»، چنین هستند: نیرنود (فکر و نظر)، فرزبود (حکمت)، فراتین (گفتار آسمانی)، فرویده (در برهان قاطع این واژه یافت نشد)، اپرخیده (صریح و آشکار)، فرجود (معجزه).

بررسی بی‌پایگی جستارهای دینی و تاریخی دساتیر از خویشکاری (وظیفه) این نوشتار بیرون است، اما واژگان دساتیری چون دارای ریشۀ زبانی و پیشینۀ کاربرد نیستند، ارزش زبان‌شناختی نیز ندارند و شایسته است به‌جز چند واژۀ انگشت‌شمار پُرکاربرد و جاافتاده مانند فرنود (دلیل)، فرجاد (وجدان)، فرجود (معجزه) و ازاین‌دست، از کاربرد واژه‌های دساتیری پرهیز نمود. امروزه نیز برای یکنواخت‌سازی روش‌ها و پرهیز از چندگانگی در کاربرد واژه‌های نو، نه‌فقط بهتر که بایسته است همۀ پارسی‌نویسان، واژه‌های پیشنهادی فرهنگستان را به کار برند و دراین‌زمینه، از تک‌روی و خودرایی خودداری نمایند.


بن‌مایه‌ها:
التفهیم لاوائل صناعه التنجیم؛ ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی؛ با تجدیدِنظر و تعلیقات و مقدمۀ تازه به خامۀ استاد جلال‌الدین همایی؛ انتشارات انجمن آثار ملی؛ تهران؛ ۱۳۵۲
برهان قاطع (دورۀ پنج‌جلدی)؛ تألیف محمدحسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان؛ مؤلَف به سال ۱۰۶۲ هجری قمری؛ به اهتمام دکتر محمد معین؛ مقدمه‌ها به قلم علی‌اکبر دهخدا، ابراهیم پورداود، علی‌اصغر حکمت و سعید نفیسی؛ مؤسسه انتشارات امیرکبیر؛ تهران؛ چاپ پنجم؛ ۱۳۶۲
لغت‌نامۀ دهخدا؛ زیرِنظر دکتر محمد معین؛ مجلّد یکم (مقدمه و تکمله)؛ چاپخانۀ دولتی ایران؛ تهران؛ دی ـ اسفند ۱۳۳۷
دساتیر؛ ابراهیم پورداود؛ رویه‌های ۴۴ تا ۶۲
لغات فارسی ابن‌سینا و تأثیر آن‌ها در ادبیات؛ دکتر محمد معین؛ رویه‌های ۶۳ تا ۸۶
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
زبان فارسی و هویت نوین ایرانی در اندیشه‌های محمدعلی فروغی (بخش اول)

  • نویسنده: علی‌اصغر حقدار



زبان‌ فارسی‌ و بازسازی‌ آن‌ به‌ گونه‌ای‌ که‌ بتواند بازگوکننده‌ی‌ مسائل‌ زمانه‌ی‌ جدید باشد، یکی‌ از دغدغه‌های‌ اصلی‌ محمد علی‌ فروغی‌ بود؛ چرا که‌ فروغی‌ زبان‌ را آیینه‌ی‌ روح‌ هر قوم‌ و بهترین‌ وسیله‌ی‌ اظهار افکار و احساسات‌ می‌دانست‌ و در شرایط‌ جدید که‌ امر ترجمه‌ را برای‌ اخذ معارف‌ و علوم‌ از اروپاییان‌ و دنیای‌ نوین‌ ضرورت‌ داده‌ بود، زبان‌ در رابطه‌ی‌ تنگاتنگ‌ و ارگانیک‌ با هویت‌ قرار می‌گرفت‌. وی‌ به‌ حدی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ اهمیت‌ می‌داد که‌ در کنار تحقیقات‌ زبان‌شناختی‌ و بازپرداختی‌ از متون‌ فارسی‌ قدیم‌، نخستین‌ فرهنگستان‌ زبان‌ را با هدف‌ ترویج‌ زبان‌ فارسی‌ و پالایش‌ آن‌ از واژه‌های بیگانه‌ در سال‌ ۱۳۱۴ خورشیدی‌ راه‌اندازی‌ کرد؛ فروغی‌ در اشاره‌ به‌ اهمیت‌ فرهنگستان‌ می‌نویسد: «به‌ عقیده‌ من‌ فرهنگستان‌ هیئتی‌ است‌ که‌ باید نگهدار زبان‌ فارسی‌ و فرهنگ‌ ایرانی‌ باشد که‌ در نتیجه‌ حافظ‌ قومیت‌ ایرانی‌ است‌.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳، ص‌۱۰۱) فروغی‌ بر پایه‌ی‌ دریافت‌ خود از موقعیت‌ محوری‌ زبان‌ فارسی‌ در حفظ‌ و نگهداری‌ ملیت‌ ایرانی‌ به‌ مساله‌ی‌ ترجمه‌ اشاره‌ کرده‌ و به‌ ایراد ترجمه‌ی‌ همه‌جانبه‌ و رد دخالت‌ همه‌جانبه‌ی‌ ترجمه‌ می‌پردازد؛ نخست‌ فروغی‌ به‌ این‌ واقعیت‌ معترف‌ است‌ که‌ «شیوه‌ زندگانی‌ ما ایرانیان‌ هم‌ بر اثر ارتباط‌ با خارجیان‌ از مدتی‌ پیش‌ تغییر یافته‌ است‌ و دامنه‌ی‌ این‌ تحول‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ هم‌ کشیده‌ شد و نتیجه‌ آن‌ شد که‌ اسلوب‌ و سیاق‌ نگارش‌ و سخن‌ گفتن‌ ما تا حدی‌ تغییر یافت‌. من‌ تصور می‌کنم‌ که‌ این‌ دگرگونی‌ بیش‌ از این‌ هم‌ دامنه‌ خواهد گرفت‌. دلیل‌ آن‌ هم‌ ازدیاد و نشر ترجمه‌های‌ خارجی‌ و انتشار آن‌ها در مملکت‌ ماست‌.» (نفوذ زبان‌های‌ بیگانه‌ در زبان‌ فارسی‌۱۳۵۳، ص‌۸۶) سپس‌ وی‌ به‌ تبادل‌ زبان‌ها پرداخته‌ و می‌نویسد: «صریحاً اعلام‌ می‌دارم‌ که‌ زبان‌ یک‌ مملکت‌ با استعانت‌ از لسان‌ کشور دیگر وسایل‌ فقر زبان‌ خود را فراهم‌ نمی‌سازد. بالعکس‌ به‌ این‌ طریق‌ رو به‌ غنا و گسترش‌ می‌رود.» (نفوذ زبان‌های‌ بیگانه‌ در زبان‌ فارسی‌۱۳۵۳، ص ‌۸۷) چراکه‌ «به‌ عقیده‌ من‌ امروز ایرانی‌ به‌ واسطه‌ی‌ این‌ که‌ در گذشته‌ فکرش‌ همواره‌ مشغول‌ به‌ عربی‌ بوده‌ و اکنون‌ به‌ زبان‌های‌ اروپایی‌ گرفتار و در آن‌ مستغرق‌ گردیده‌ است‌، با زبان‌ فارسی‌ بیگانه‌ است‌ و قوه‌ی‌ تصرف‌ و لغت‌‌سازی‌ همواره‌ متوجه‌ به‌ الفاظ‌ عربی‌ است‌ و اگر با عربی‌ هم‌ آشنا نباشد، گرفتار تعبیرات‌ اروپایی‌ است‌ و در هر حال‌ فارسی‌ نمی‌داند. پس‌ اول‌ باید یک‌ مدت‌ ذهن‌ خود را به‌ فارسی‌ صحیح‌ فصیح‌ مأنوس‌ سازد و ورزش‌ دهد تا کم‌‌کم‌ این‌ قوه‌ را دریابد و در آن‌ هنگام‌ به‌ مقصودی‌ که‌ در این‌ فصل‌ دنبال‌ می‌کنیم‌ به‌ خوبی‌ و آسانی‌ خواهد رسید.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳، ص‌۱۵۶)

محمدعلی فروغی به‌ حدی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ اهمیت‌ می‌داد که‌ در کنار تحقیقات‌ زبان‌شناختی‌ و بازپرداختی‌ از متون‌ فارسی‌ قدیم‌، نخستین‌ فرهنگستان‌ زبان‌ را با هدف‌ ترویج‌ زبان‌ فارسی‌ و پالایش‌ آن‌ از واژه‌های بیگانه‌ در سال‌ ۱۳۱۴ خورشیدی‌ راه‌اندازی‌ کرد.

این‌ فرهنگستان‌ در همان‌ سال‌ اول‌ فعالیت‌ خود که‌ تحت‌ ریاست‌ فروغی‌ بود، توانست‌ ۱۲۰ واژه‌ را به‌ تصویب‌ رساند؛ در پایان‌ سال‌ ۱۳۱۵ این‌ واژه‌ها‌ به‌ ۳۶۰ عنوان‌ و در سال‌ ۱۳۱۶ واژه‌های‌ مصوب‌ فرهنگستان‌ به‌ ۶۵۰ واژه‌ رسید؛ با گسترش‌ نظام‌ بوروکراسی‌ اداری‌، در سال‌ ۱۳۱۷ فرهنگستان‌ زبان‌ به‌ وزارت‌ فرهنگ‌ واگذار شد و مدیریت‌ آن‌ که‌ بعد از فروغی‌، به‌ وثوق‌الدوله‌ محول‌ شده‌ بود، به‌ وزیر فرهنگ‌ انتقال‌ یافت‌. (فرهنگستان‌ چیست‌؟ ۱۳۵۳، ص‌۱۷۰)

در زمینه‌های‌ فرهنگی‌، فروغی‌ هم‌ به‌ تصحیح‌ متون‌ کلاسیک‌ فارسی‌ مبادرت‌ ورزید و هم‌ در تحقیقات‌ زبان‌ شناختی‌ و فقه‌اللغه‌ وارد شد؛ یکی‌ از اصلی‌ترین‌ متن‌های‌ بر جای‌ مانده‌ از فروغی‌، رساله‌ی‌ «پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌« است‌ که‌ وی‌ آن‌ را به‌ سال‌ ۱۳۱۵ خورشیدی‌ نوشته‌ است‌؛ فروغی‌ در ابتدای‌ رساله‌ از ارتباط‌ منطقی‌ و ارگانیک‌ زبان‌ و فرهنگ‌ در تمدن‌ انسانی‌ سخن‌ می‌آید و اهمیت‌ حفظ‌ و گسترش‌ زبان‌ فارسی‌ را یادآور می‌شود. (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان ‌۱۳۵۳،ص‌۱۰۱)

فروغی‌ اما در رابطه‌ با ادب‌ کهن‌ فارسی‌، تصحیح‌ متون‌ کلاسیک‌ فارسی‌ را وجه‌ همت‌ قرار داد؛ می‌توان‌ این‌ گونه‌ از فعالیت‌های‌ فروغی‌ را حلقه‌ی‌ رابط‌ ادب‌ دوستی‌، توجه‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ از یک‌ سو و ایده‌های‌ ایرانیگری‌ و ملیت‌خواهی‌ فروغی‌ از دیگر سو خواند؛ (ر.ک‌: تلخیص‌ شاهنامه‌ ـ۱۳۱۰ خورشیدی‌) تصحیح‌ دیوان‌ حافظ‌ (۱۳۱۶) و تصحیح‌ گلستان‌ سعدی‌ (۱۳۲۰) که‌ با جدیت‌ و پشتکار تمام‌ به‌ انجام‌ رسیدند، حکایت‌ از روحیه‌ی‌ ادب‌شناسی‌ و ملیت‌‌خواهی‌ فروغی‌ دارند؛ به‌ سخن‌ فروغی‌ «ایرانیان‌ و عموم‌ فارسی‌ زبانان‌ نعمت‌ خدادادی‌ دارند که‌ قدرش‌ را به‌ درستی‌ نمی‌دانند و آن‌ ادبیات‌ فارسی‌ است‌؛ یعنی‌ آثار قلمی‌ که‌ از دانشمندان‌ ایرانی‌ باقی‌ مانده‌ است‌.» (ادبیات‌ ایران‌۱۳۵۳،ص‌۲۲۴)

محمدعلی فروغی‌: «به‌ عقیده‌ من‌ فرهنگستان‌ هیئتی‌ است‌ که‌ باید نگهدار زبان‌ فارسی‌ و فرهنگ‌ ایرانی‌ باشد که‌ در نتیجه‌ حافظ‌ قومیت‌ ایرانی‌ است‌.»

اما فروغی‌ در پالایش‌ و روزانه‌ کردن‌ زبان‌ فارسی‌، گسترش‌ ارتباطات‌ فرهنگی‌ را مدنظر دارد و از آن‌جا که‌ زبان‌ فارسی‌ در مکان‌ تلاقی‌ فرهنگ‌ها قرار گرفته‌ و برای‌ بیان‌ مفاهیم‌ جدید، آمیخته‌ با واژگان‌ خارجی‌ شده‌ است‌، از نظر فروغی‌ باید با حفظ‌ اصالت‌ زبان‌ فارسی‌ آن‌ را در توضیح‌ مفاهیم‌ و پدیده‌های‌ نوین‌ روزآمد کرد. فروغی‌ می‌نویسد: «شیوه‌ی‌ زندگانی‌ ما ایرانیان‌ هم‌ بر اثر ارتباط‌ با خارجیان‌ از مدتی‌ پیش‌ تغییر یافته‌ است‌ و دامنه‌ی‌ این‌ تحول‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ هم‌ کشیده‌ شد و نتیجه‌ آن‌ شد که‌ اسلوب‌ و سیاق‌ نگارش‌ و سخن‌ گفتن‌ ما تاحدی‌ تغییر یافت‌. من‌ تصور می‌کنم‌ که‌ این‌ دگرگونی‌ بیش‌ از این‌ هم‌ دامنه‌ خواهد گرفت‌. دلیل‌ آن‌ هم‌ ازدیاد و نشر ترجمه‌های‌ خارجی‌ و انتشار آن‌ها در مملکت‌ ماست‌.» (نفوذ زبان‌های‌ بیگانه‌ در زبان‌ فارسی‌۱۳۵۳،ص‌۸۶)

بنابراین‌ زبان‌ که‌ آئینه‌ تمام‌نمای‌ فرهنگ‌ یک‌ جامعه‌ است‌، باید بر اساس‌ نیازهای‌ نوین‌ و برآمده‌ از تاریخ‌ زبان‌ فارسی‌، پالایش‌ و شکوفا شود: «...زبان‌ یک‌ مملکت‌ با استعانت‌ از لسان‌ کشور دیگر وسایل‌ فقر زبان‌ خود را فراهم‌ نمی‌سازد. بالعکس‌ به‌ این‌ طریق‌ رو به‌ غنا و گسترش‌ می‌رود.» (نفوذ زبان‌های‌ بیگانه‌ در زبان‌ فارسی‌۱۳۵۳،ص‌۸۷)

پس‌ به‌ سخن‌ فروغی‌، فرهنگ‌ ایرانی‌ در زبان‌ فارسی‌ متجلی‌ شده‌ و نماد هویت‌ ایرانی‌ است‌: «من‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ دلبستگی‌ تمام‌ دارم‌؛ زیرا گذشته‌ از این‌ که‌ زبان‌ خودم‌ است‌ و ادای‌ مراد خویش‌ را به‌ این‌ زبان‌ می‌کنم‌ و از لطائف‌ آثار آن‌ خوشی‌های‌ گوناگون‌ فراوان‌ دیده‌ام‌ نظر دارم‌ به‌ اینکه‌ زبان‌ آیینه‌ فرهنگ‌ (culture) قوم‌ است‌ و فرهنگ‌ مایه‌ی‌ ارجمندی‌ و یکی‌ از عامل‌های‌ نیرومند ملیت‌ است‌. هر قومی‌ که‌ فرهنگی‌ شایسته‌ی‌ اعتنا و توجه‌ داشته‌ باشد زنده‌ و باقی‌ است‌ و اگر نداشته‌ باشد نه‌ سزاوار زندگانی‌ و بقاست‌ و نه‌ می‌تواند باقی‌ بماند.»(پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۰۱)

حال‌ دیگر ملیت‌ در زبان‌ ظاهر می‌شود و زبان‌ جایگاه‌ فرهنگ‌ است‌ و آن‌ کسی‌ که‌ دلداده‌ی‌ ایرانیت‌ است‌، بایستی‌ زبان‌ فارسی‌ را با کارآمد کردن‌ آن‌ برای‌ مفاهیم‌ جدید پاس‌ دارد، آن‌ چنان‌ که‌ خود فروغی‌ بر این‌ باور بود و به‌ صراحت‌ می‌نوشت‌: «من‌ چون‌ دوستدار ایرانم‌ و به‌ ملیت‌ ایرانی‌ دلبستگی‌ دارم‌ و ملیت‌ ایرانی‌ را مبنی‌ بر فرهنگ‌ ایرانی‌ می‌دانم‌ و نمایش‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ است‌ نمی‌توانم‌ دل‌ را به‌ زبان‌ فارسی‌ بسته‌ نداشته‌ باشم‌.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۰۱)

محمدعلی فروغی‌: «به‌ عقیده‌ من‌ امروز ایرانی‌ به‌ واسطه‌ی‌ این‌ که‌ در گذشته‌ فکرش‌ همواره‌ مشغول‌ به‌ عربی‌ بوده‌ و اکنون‌ به‌ زبان‌های‌ اروپایی‌ گرفتار و در آن‌ مستغرق‌ گردیده‌ است‌، با زبان‌ فارسی‌ بیگانه‌ است‌ و قوه‌ی‌ تصرف‌ و لغت‌‌سازی‌ همواره‌ متوجه‌ به‌ الفاظ‌ عربی‌ است‌ و اگر با عربی‌ هم‌ آشنا نباشد، گرفتار تعبیرات‌ اروپایی‌ است‌ و در هر حال‌ فارسی‌ نمی‌داند. پس‌ اول‌ باید یک‌ مدت‌ ذهن‌ خود را به‌ فارسی‌ صحیح‌ فصیح‌ مأنوس‌ سازد و ورزش‌ دهد تا کم‌‌کم‌ این‌ قوه‌ را دریابد و در آن‌ هنگام‌ به‌ مقصودی‌ که‌ در این‌ فصل‌ دنبال‌ می‌کنیم‌ به‌ خوبی‌ و آسانی‌ خواهد رسید.»

ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
زبان فارسی و هویت نوین ایرانی در اندیشه‌های محمدعلی فروغی (بخش دوم)

  • نویسنده: علی‌اصغر حقدار



فروغی‌ در پاسداری‌ از زبان‌ فارسی‌ نیز به‌ نهادینه‌ کردن‌ آن‌ در سازمانی‌ که‌ به‌ حک‌ و اصلاح‌ آن‌ بپردازد نظر دارد و بر پایه‌ی‌ ضرورت‌ زمانه‌، به‌ ایجاد فرهنگستان‌ زبان‌ فارسی‌ پرداخت‌: «به‌ عقیده‌ی‌ من‌ فرهنگستان‌ هیأتی‌ است‌ که‌ باید نگهدار زبان‌ فارسی‌ و فرهنگ‌ ایرانی‌ باشد که‌ در نتیجه‌ی‌ حافظ‌ قومیت‌ ایرانی‌ است‌.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳، ص‌۱۰۱) با ایجاد نهادی‌ برای‌ رشد و تعالی‌ زبان‌ فارسی‌، بازخوانی‌ سیر تاریخی‌ آن‌ و جداسازی‌ سره‌ از ناسره‌ برای‌ فارسی‌ زبانان‌ از وظایف‌ اهل‌ ادب‌ و اعضای‌ فرهنگستان‌ است‌: «زبان‌ فارسی‌ چنان‌ که‌ از گذشتگان‌ به‌ ما رسیده‌ است‌ عیبی‌ دارد و نقصی‌ و از آن‌رو که‌ ما باید آن‌ را به‌ آیندگان‌ باز بگذاریم‌ خطرهایی‌ در پیش‌ دارد پس‌ وظیفه‌ی‌ ما این‌ است‌ که‌ تا بتوانیم‌ عیب‌ و نقص‌ گذشته‌ را رفع‌ کنیم‌ و خطر آینده‌ را پیش‌بندی‌ نماییم‌.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۰۴) اما عیب‌هایی‌ که‌ زبان‌ فارسی‌ را آفت‌زده‌ کرده‌اند: «عیب‌ زبان‌ فارسی‌ آمیختگی‌ آن‌ به‌ عربی‌ است‌ و نقص‌ آن‌ این‌ که‌ از جهت‌ اصطلاحات‌ فقیر است‌ حتی‌ با این‌که‌ آمیختگی‌ به‌ عربی‌ را عیب‌ ندانیم‌ و آن‌ را نگاه‌ بداریم‌ باز به‌ سبب‌ ترقیاتی‌ که‌ در چهارپنج‌ قرن‌ اخیر در علم‌ و حکمت‌ و صنعت‌ روی‌ داده‌ فاقد بسیاری‌ از اصطلاحات‌ هستیم‌ که‌ به‌ آن‌ سبب‌ زبان‌ ما همه‌ مرادف‌های‌ امروزی‌ ما را به‌درستی‌ نمی‌تواند ادا کند.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳، ص ‌۱۰۴)

به‌ سخن‌ فروغی‌، فرهنگ‌ ایرانی‌ در زبان‌ فارسی‌ متجلی‌ شده‌ و نماد هویت‌ ایرانی‌ است.

با این‌ حال‌ آفاتی‌ تازه‌ نیز زبان‌ فارسی‌ را تهدید می‌کنند: «اگر در گذشته‌ این‌ عیب‌ در زبان‌ ما پیدا شده‌ که‌ آمیخته‌ به‌ عربی‌ گردیده‌ است‌ در آینده‌ این‌ خطر در پیش‌ است‌ که‌ عیبش‌ بیش‌ شود به‌ این‌ که‌ آمیخته‌ به‌ زبان‌های‌ بیگانه‌ دیگر گردد.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳، ص‌۱۰۵) بنابراین‌ راه‌ حل‌ معقول‌ و عملی‌ برای‌ حفظ‌ و حراست‌ از هویت‌ زبان‌ فارسی‌ باید اندیشیده‌ شود: «کلیه‌ی‌ این‌ نکته‌ باید رعایت‌ شود که‌ اصلاح‌هایی‌ که‌ در زبان‌ در نظر داریم‌ باید به‌تدریج‌ واقع‌ شود. هرچند این‌ نکته‌ در هر نوع‌ اصلاحی‌ در آداب‌ و رسوم‌ یک‌ قوم‌ باید مرعی‌ باشد ولیکن‌ در امر زبان‌ شاید از هر امر دیگر واجب‌تر است‌. اصلاحی‌ که‌ به‌ شتاب‌ و ناگهانی‌ بشود زیان‌ می‌رساند و رنج‌ می‌دهد و چون‌ بسا هست‌ که‌ فکر در آن‌ باب‌ پخته‌ نشده‌ طبایع‌ را آزرده‌ می‌کند و عاقبت‌ سر نمی‌گیرد و شاید که‌ به‌ اصلاحات‌ سودمند ضروری‌ هم‌ لطمه‌ می‌زند. زبان‌ یک‌ قوم‌ را اگر ناگهان‌ تغییر دهند فرضاً که‌ شدنی‌ باشد ارتباط‌ او را با گذشته‌ پاره‌ می‌کنند و این‌ خلاف‌ مصلحت‌ است‌. گذشته‌ی‌ ملت‌ مانند تنه‌ و بیخ‌ درخت‌ است‌ که‌ هرچه‌ استوارتر و تنومندتر باشد شاخ‌ و برگش‌ قوی‌تر و شاداب‌تر و بارورتر خواهد بود البته‌ پیرایش‌ درخت‌ هم‌ واجب‌ است‌ اما نه‌ چنانکه‌ به‌ تنه‌ و ریشه‌ صدمه‌ برسد.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۲۸)

محمدعلی فروغی‌: «من‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ دلبستگی‌ تمام‌ دارم‌؛ زیرا گذشته‌ از این‌ که‌ زبان‌ خودم‌ است‌ و ادای‌ مراد خویش‌ را به‌ این‌ زبان‌ می‌کنم‌ و از لطائف‌ آثار آن‌ خوشی‌های‌ گوناگون‌ فراوان‌ دیده‌ام‌ نظر دارم‌ به‌ اینکه‌ زبان‌ آیینه‌ فرهنگ‌ (culture) قوم‌ است‌ و فرهنگ‌ مایه‌ی‌ ارجمندی‌ و یکی‌ از عامل‌های‌ نیرومند ملیت‌ است‌. هر قومی‌ که‌ فرهنگی‌ شایسته‌ی‌ اعتنا و توجه‌ داشته‌ باشد زنده‌ و باقی‌ است‌ و اگر نداشته‌ باشد نه‌ سزاوار زندگانی‌ و بقاست‌ و نه‌ می‌تواند باقی‌ بماند.»

ایده‌ها و نهادسازی‌ فروغی‌ برای‌ زبان‌ فارسی‌ و آفت‌زدایی‌ از آن‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ «ما ایرانی‌های‌ امروز نسبت‌ به‌ زبان‌ خود بیگانه‌ شده‌ایم‌ و سررشته‌ ازدست‌ ما در رفته‌ است‌ ملکه‌ی‌ فصاحت‌ و تسلط‌ بر زبان‌ را فاقدیم‌ باید به‌ ما تعلیم‌ شود که‌ زبان‌ چیست‌ و لفظ‌ و اصطلاح‌ چه‌ معنی‌ و چه‌ شرایط‌ دارد و همچنین‌ بسیاری‌ چیزهای‌ دیگر.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۳۹)

فرهنگستان‌ نه‌ نهادی‌ برای‌ دستوری‌ کردن‌ زبان‌ فارسی‌، بلکه‌ برای‌ نظم‌ دهی‌ به‌ امر اساسی‌ کارآمد کردن‌ زبان‌ فارسی‌ بایسته‌ است‌: «به‌ عقیده‌ی‌ من‌ امروز ایرانی‌ به‌ واسطه‌ی‌ این‌که‌ در گذشته‌ فکرش‌ همواره‌ مشغول‌ به‌ عربی‌ بوده‌ و اکنون‌ به‌ زبان‌های‌ اروپایی‌ گرفتار و در آن‌ مستغرق‌ گردیده‌ است‌ با زبان‌ فارسی‌ بیگانه‌ است‌ و قوه‌ی‌ تصرف‌ و لغت‌سازی‌ ندارد اگر با عربی‌ آشنا باشد ذهنش‌ در لغت‌سازی‌ همواره‌ متوجه‌ به‌ الفاظ‌ عربی‌ است‌ و اگر با عربی‌ هم‌ آشنا نباشد گرفتار تعبیرات‌ اروپایی‌ است‌ و در هر حال‌ فارسی‌ نمی‌داند پس‌ اول‌ باید یک‌ مدت‌ ذهن‌ خود را به‌ فارسی‌ صحیح‌ فصیح‌ مأنوس‌ سازد و ورزش‌ دهد تا کم‌کم‌ این‌ قوه‌ را دریابد و در آن‌ هنگام‌ به‌ مقصودی‌ که‌ در این‌ فصل‌ دنبال‌ می‌کنیم‌ به‌خوبی‌ و آسانی‌ خواهد رسید.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۵۶)

در نهایت‌ این‌که‌ «با این‌ همه‌ زبان‌ فارسی‌ و ادبیات‌ ایرانی‌ محتاج‌ به‌ اصلاح‌ و تکمیل‌ است‌. نقص‌ و عیب‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ چیست‌؟ این‌ است‌ که‌ زیاده‌ از ششصد سال‌ است‌ متروک‌ و مهجور شده‌ بلکه‌ بدتر یعنی‌ به‌دست‌ نااهل‌ افتاده‌ و سلیقه‌های‌ کج‌ و معوج‌ در آن‌ به‌کار رفته‌ و عملیات‌ ناهنجار نسبت‌ به‌ آن‌ واقع‌ شده‌ از سیر طبیعی‌ صحیحی‌ که‌ به‌ مقتضای‌ زمان‌ و روزگار می‌بایست‌ بکند بازمانده‌ و حاصل‌ اینکه‌ زبان‌ فارسی‌ برای‌ ادای‌ معانی‌ و مطالبی‌ که‌ امروز محل‌ حاجت‌ است‌ کاملاً وافی‌ نیست‌ و ادبیات‌ جدید ایرانی‌ طبع‌ ارباب‌ ذوق‌ کنونی‌ را قانع‌ و خرسند نمی‌سازد.» (فرهنگستان‌ چیست‌۱۳۵۳،ص‌۱۸۱)

محمدعلی فروغی‌: «من‌ چون‌ دوستدار ایرانم‌ و به‌ ملیت‌ ایرانی‌ دلبستگی‌ دارم‌ و ملیت‌ ایرانی‌ را مبنی‌ بر فرهنگ‌ ایرانی‌ می‌دانم‌ و نمایش‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ است‌ نمی‌توانم‌ دل‌ را به‌ زبان‌ فارسی‌ بسته‌ نداشته‌ باشم‌.»

در تبارشناسی‌ زبان‌ فارسی‌ ذکاءالملک‌ فروغی‌ بر این‌ باور است‌ که‌ «ظاهراً این‌ است‌ که‌ این‌ زبان‌ فرزند فرس‌ قدیم‌ است‌ و موسوم‌ به‌ زبان‌ دری‌ بوده‌ است‌. فرس‌ قدیم‌ زبانی‌ است‌ که‌ در دوره‌ی‌ پادشاهان‌ هخامنشی‌ در جنوب‌ ایران‌ معمول‌ بوده‌ و امروز به‌ کلی‌ فراموش‌ شده‌ و آثاری‌ که‌ از آن‌ باقی‌ مانده‌ منحصر به‌ چند کتیبه‌ است‌ که‌ به‌ خط‌ میخی‌ در سنگ‌ یا فلز منقوش‌ است‌.» (فرهنگستان‌ چیست ‌۱۳۵۳، ص‌۱۸۲)

در گذر تاریخ‌ و تحولاتی‌ که‌ ایران‌زمین‌ از سر گذرانده‌، زبان‌ فارسی‌ آسیب‌ دیده‌ و از آن‌ اصل‌ اولیه‌ی‌ خود عدول‌ کرده‌ است‌. فروغی‌ در اشاره‌ به‌ زمینه‌های‌ تاریخی‌ این‌ مساله‌ می‌نویسد: «استیلای‌ عرب‌ در ایران‌ یکی‌ از اسباب‌ و عللی‌ بود که‌ در زبان‌ فارسی‌ تحولی‌ کلی‌ داد و مهم‌ترین‌ آن‌ تحولات‌ همانا اختلاطی‌ است‌ که‌ زبان‌ ما با زبان‌ عرب‌ پیدا کرد و در نتیجه‌ی‌ این‌ که‌ دولت‌ ایرانی‌ از میان‌ رفت‌ و دین‌ ایرانیان‌ از زردشتی‌ به‌ اسلام‌ تبدیل‌ یافت‌ زبان‌ فارسی‌ از حیثیت‌ و اعتبار افتاد.» (فرهنگستان‌ چیست ‌۱۳۵۳،ص‌۱۸۴)

از طرف‌ دیگر تکانه‌ای‌ که‌ رویارویی‌ با فرهنگ‌ مدرنیته‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ وارد آورده‌، بر نواقص‌ آن‌ افزوده‌ و از این‌ جهت‌ هم‌ زبان‌ فارسی‌ نیازمند اصلاح‌ شده‌ است‌: «منقصت‌ مهم‌ زبان‌ فارسی‌ کنونی‌ هم‌ این است‌ که‌ برای‌ ادای‌ معانی‌ و مطالبی‌ که‌ امروز محل‌ حاجت‌ است‌ به‌درستی‌ وافی‌ نیست‌ چونکه‌ در ظرف‌ چهارصد سال‌ اخیر علم‌ و معرفت‌ و صنعت‌ در نزد اروپاییان‌ ترقیات‌ فاحش‌ کرده‌ که‌ ما ایرانی‌ها به‌ واسطه‌ی‌ بدبختی‌هایی‌ که‌ در این‌ مدت‌ داشتیم‌ توجه‌ لازم‌ نسبت‌ به‌ آن‌ ننموده‌ایم‌ و زبان‌ خود را برای‌ بیان‌ آن‌ مطالب‌ و پرورانیدن‌ آن‌ معانی‌ نورزیده‌ و آماده‌ نساخته‌ایم‌ و این‌ تکلیف‌ سنگینی‌ است‌ که‌ برعهده‌ی‌ ایرانی‌های‌ این‌ دوره‌ است‌ و در این‌ باب‌ هم‌ فرهنگستان‌ باید دستیاری‌ به‌سزا بنماید.» (فرهنگستان‌ چیست‌۱۳۵۳،ص‌۱۸۷)

با توجه‌ به‌ نقص‌های‌ زبان‌ فارسی‌ و لزوم‌ بازسازی‌ آن‌ منطبق‌ با نیازهای‌ جدید، ایرانی‌ بی‌نیاز از ادبیات‌ پیشینیان‌ نیست‌ و آگاهی‌ از سنت‌ ادبی‌، پایه‌ی‌ اساسی‌ نوسازی‌ در زبان‌ فارسی‌ است‌: «به‌ چندین‌ جهت‌ ما را به‌ کتاب‌های‌ پیشین‌ نیاز است‌. نخست‌ اینکه‌ آثار پدران‌ ماست‌. دوم‌ اینکه‌ تاریخ‌ علم‌ و حکمت‌ از آن‌ها برمی‌آید. سوم‌ اینکه‌ گذشته‌ از سیر تاریخی‌ علم‌ که‌ شناختش‌ همیشه‌ محل‌ حاجت‌ است‌ بسیاری‌ از آن‌ کتاب‌ها به‌ خودی‌ خود مورد استفاده‌ است‌ و منسوخ‌ نمی‌شود.» (مقدمه‌ی‌ ترجمه‌ی‌ فن‌ سماع‌ طبیعی‌۱۳۵۵، ص‌۱۲۶)

فروغی‌ خود نیز به‌ تجویز فرهنگی‌اش‌ عمل‌ می‌نماید و متونی‌ را از قدما تصحیح‌ یا ترجمه‌ می‌کند: «این‌ جانب‌ که‌ همه‌ عمر گرفتار مشاغل‌ دولتی‌ بودم‌ از آنجا که‌ به‌ علم‌ و معرفت‌ عشق‌ داشتم‌ و نیز اشتیاق‌ به‌ اینکه‌ تا بتوانم‌ کار تحصیل‌ علم‌ را بر دانش‌پژوهان‌ آسان‌ کنم‌ تفنن‌ و تفریح‌ خود را در تألیف‌ و ترجمه‌ کتب‌ یافتم‌ و از جمله‌ هوس‌ها که‌ در دل‌ پروردم‌ این‌ بود که‌ حکمت‌ قدیم‌ و جدید را به‌ دسترس‌ طالبان‌ علم‌ بگذارم‌، و چون‌ در حکمت‌ مشاء کتابی‌ معتبرتر از شفا نیست‌ با بال‌ شکسته‌ اندیشه‌ی‌ بلندپروازی‌ به‌ سرم‌ زد و بر آن‌ شدم‌ که‌ هر اندازه‌ از آن‌ کتاب‌ گرانبها را بتوانم‌ به‌ فارسی‌ درآورم‌.» (مقدمه‌ی‌ ترجمه‌ی‌ فن‌ سماع‌ طبیعی‌۱۳۵۵، ص‌۱۲۷)


  • بخشی از «صد سال اندیشه‌های ایرانی» برگرفته از رُخ‌نامه (فیس‌بوک) نویسنده.

ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
زبان پارسی آماج تازش‌ها

زبان پارسی به عنوان بُردار فرهنگ ایرانی از دیرباز بخش مهمی از هویت ایرانیان بوده است. پس از شکست ارتش ساسانیان به دست تازیان، مهم‌ترین جنگ‌افزار ایرانیان زبان و فرهنگ‌شان بود و تازیان می‌کوشیدند این دو را نیز از چنگ ایرانیان بیرون کنند.



به نوشته‌ی زنده‌یاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، آن‌چه از تامل در تاریخ برمی‌آید این است که عربان هم از آغاز حال، شاید برای آن‌که از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را همواره چون حربه‌ی تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند، درصدد برآمدند زبان‌ها و لهجه‌های رایج در ایران را از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبان‌ها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنان را در بلاد دورافتاده‌ی ایران به خطر اندازد. به همین سبب هر جا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت به مخالفت برخاستند. رفتاری که تازیان در خوارزم با خط و زبان مردم کردند بدین دعوی حجت است. نوشته‌اند وقتی قتیبه‌بن‌مسلم باهلی، سردار حَجاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را بازگشود هر کس را که خط خوارزمی می‌نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی‌دریغ درگذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتاب‌هایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آن که رفته رفته مردم اُمّی ماندند و از خط و کتاب بی‌بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت ....

شاید بهانه‌ی دیگری که عرب برای مبارزه با خط و زبان ایران داشت این نکته بود که خط و زبان مجوس را مانع نشر و رواج قرآن می‌شمرد. در واقع ایرانیان، حتا آنان که آیین مسلمانی را پذیرفته بودند، زبان تازی را نمی‌آموختند و از این رو بسا که نماز و قرآن را نیز نمی‌توانستند به تازی بخوانند.

با چنین علاقه‌ای که مردم در ایران به زبان خویش داشتند، شگفت نیست که سرداران عرب‌، زبانِ ایران را تا اندازه‌ای با دین و حکومت خویش معارض دیده باشند و در هر دیاری برای از میان‌بردن و محوکردن خط و زبان پارسی کوششی ورزیده باشند. (کتاب «دو قرن سکوت»، ص ۱۱۵ و ۱۱۶)

اما ایرانیان توانستند برخلاف بسیاری از ملت‌های چیره‌شده‌ی اسلامی، هم‌چنان زبان خویش را پاس دارند و هرگاه حکومت‌های محلی به دست ایرانیان افتاد، مانند صفاریان و سامانیان و زیاریان در گسترش و توان‌مندسازی زبان پارسی بکوشند و آثار فراوانی به زبان پارسی پدید آورند. بزرگ‌ترین نمونه و شاهکار زبان پارسی هم به دست توانای فرزانه‌ی توس آفریده شد که هر که رای و هُش و دین دارد پیوسته بر او آفرین خواند.

خلیفه‌های مسلمان در دمشق و بغداد هم چنان به این دشمنی با زبان پارسی ادامه می‌دادند و دست‌نشاندگان و چاپلوسان آنان (هم‌چون محمود غزنوی و برخی درباریانش) زبان دیوان خود را به تازی برمی‌گرداندند و در گسترش زبان تازی می‌کوشیدند.

با تمام سختی‌ها و دشمنی‌ها، زبان پارسی توانست چندان ببالد و گسترش یابد که به زبان دوم دنیای اسلام ترادیسد و در گستره‌ی پهناوری جای خویش را باز کند و آثار فراوانی بدین زبان آفریده شد. پس از برافتادن خلافت عباسیان زبان پارسی آزادتر شد و در گستره‌ی بزرگ‌تری رشد و نمو کرد به طوری که دربار گورکانیان هند (در انگلیسی: Mughal Empire) و دربار سلطان‌های عثمانی از مرکزهای گسترش زبان پارسی و فرهنگ ایرانی بود.

دولت بریتانیا نیز پس از دست‌یافتن بر هندوستان و دریافتن نفوذ و اهمیت زبان پارسی در غرب آسیا، زبان پارسی را مانعی برای کار خود می‌دید و مبارزه با آن را آغاز کرد و زبان انگلیسی را جایگزین آن کرد.

تازش‌ها به زبان پارسی امروز

به نظر من امروزه از چندین سو به زبان پارسی تاخته می‌شود و هریک از این گروه‌ها و کسان انگیزه‌ی خود را دارد:


١) در تاجیکستان و آسیای میانه

پس از دست‌یابی روسیه‌ی تزاری به آسیای میانه، دولت روسیه کوشید پیوندهای ایرانیان آن سامان را با دیگران هم‌تباران‌شان بریده و ساختار فرهنگی و اجتماعی آن‌جا را از نو و بر پایه‌ی نیازهای استعماری خود بسازد. از این رو نام «تاجیک» را که به معنای «ایرانی» بود به عنوان نام قوم و نژادی تازه مطرح کرد و آن سرزمین را تاجیکستان خواند. با این‌که زبان آنان پارسی بود در راستای همان هدف‌های خود این گویش منطقه‌ای پارسی را هم «زبان تاجیکی» خواند و خط آنان را از پارسی نخست به لاتین و سپس به سیریلیک برگرداند تا بریدن پیوندها کامل‌تر شود. از سوی دیگر شهرهای سمرقند و بخارا – که از مرکزهای باستانی فرهنگ ایرانی و پرورشگاه‌های زبان پارسی بود – به دست ترکان ازبک سپرده شد و در عوض پایتخت «تاجیکان» به روستای «دوشنبه» منتقل شد که پیش‌تر جایی برای «دوشنبه‌بازار»ها بود. برای جعل و ساختن هویت تازه، ادبیات پارسی دری به نام «ادبیات تاجیکی» خوانده شد.

پس از فروپاشی شوروی نیز با آن‌که تاجیکان کوشیدند نام زبان خود را به پارسی برگردانند و به خط نیاکان بازگشت کنند اما عده‌ای از «روس‌پرستان» و غرض‌ورزان مانع آن شدند و اشکال‌تراشی کردند. از سوی دیگر هم دولت وهابی عربستان سعودی – که دشمنی فاتحان عرب صدر اسلام با زبان پارسی را در زمان ما ادامه می‌دهد – پس از ۱۴۰۰ سال از راه تبلیغ‌های خود در تاجیکستان به ایرانیان تاجیک می‌گوید که زبان پارسی را رها کنید، نام‌های ایرانی را از خود بردارید و نوروز را فراموش کنید!


٢) در افغانستان

دشمنی با زبان پارسی تنها به روسیه و شوروی و عربستان سعودی محدود نمی‌شود. پس از این‌که دولت بریتانیا در «بازی بزرگ» خود با روسیه و برای حفاظت از مستعمره‌ی خود یعنی هندوستان تصمیم گرفت کشور «افغانستان» را بیافریند و با تهدید نظامی، «هرات» را از ایران جدا کرد، قوم حاکم پشتون را تحریک کرد که برای جداسازی کامل‌تر افغانستان از ایران، نام زبان پارسی در این کشور را به «زبان دری» برگرداند. دولت پشتون افغانستان هم چنین با ایجاد «پشتو تولَنَه» (فرهنگستان پشتو) می‌خواهد زبان پارسی را کنار بگذارد و زبان قبیله‌ای و گوالش(=تکامل)نیافته‌ی پشتو را به شهروندان خود تحمیل کند. اکنون نیز با «وزارت کالچر»! می‌خواهد مانع از نفوذ فرهنگی ایران بشوند.

برای آگاهی بیش‌تر درباره‌ی زبان پارسی در تاجیکستان و افغانستان و نقشه‌های روسیه و بریتانیا برای این زبان می‌توانید به مقاله‌ی «کیستی تبرخورده‌ی زبان پارسی» در تارنمای آذرگشنسپ نگاه کنید.


٣) در ایران

در همین ایران سیاسی خودمان – که بخشی از ایران فرهنگی بزرگ است – در برخی سخنرانی‌ها می‌شنویم که درباره‌ی فردوسی و شاهنامه چنین می‌گویند: «مرد خاسر زیان‌ بُرده‌ی تهیدست‌ که‌ در برابر لغت‌ قرآن‌ و زبان‌ عرب‌ – که‌ زبان‌ اسلام‌ و زبان‌ رسول‌‌الله‌ است – ۳۰ سال‌ عمر خود را به‌ عشق‌ دینارهای‌ سلطان‌ محمود غزنوی‌ به‌ باد داده‌ و شاهنامه‌ی افسانه‌ای‌ را گرد آورده‌ است.»

یعنی اینان زبان پارسی را به جای زبان ملی و مشترک ایرانیان، «رقیبی» برای زبان عربی می‌دانند. شاید در راستای همین باور، امروزه در مدرسه‌های ایران دانش‌آموزان می‌توانند نیم ساعت به زبان عربی تواشیح از بر بخوانند و جایزه بگیرند و تشویق شوند، اما حفظ‌کردن یک حکایت از بوستان سعدی یا چند بیتی از شاهنامه برایشان سخت شده‌است و البته ایرادی هم ندارد؛ زیرا برای مسئولان مدرسه نیز اهمیتی ندارد که در طول سال دانش‌آموزان یک قطعه شعر پارسی حفظ نشوند.

صداوسیما نیز سیل واژه‌های و ترکیب‌های عربی را وارد زبان پارسی می‌کند و در برخی از پیدارها (سریال‌ها) ولنگاری زبانی و بی‌توجهی به زبان پارسی آشکار است. حتا به‌تازگی در پیداری از عبارت‌هایی چون «ریلکس» و «یستردی» و ... استفاده می‌شود و این عبارت‌های بی‌معنا و ناضرور ورد زبان بچه‌ها شده است.


۴) تجزیه‌طلبان

گروه دیگری از دشمنان امروزی زبان پارسی گروه‌های تجزیه‌طلب‌اند. اینان که به‌خوبی به نقش زبان پارسی در اتحاد و یکپارچگی مردم ایران از هر قوم و مذهب پی برده‌اند، نوک حمله‌ی خود را متوجه این زبان کرده‌اند. به بهانه‌ی آموزش زبان مادری می‌خواهند زبان پارسی را نابود یا محدود کنند و به جای آن زبان‌ها و گویش‌هایی را بگذارند که نه تجربه‌ی نوشتاری و ادبی دارند و نه خط و گنجینه‌ای نوشتاری به آن زبان و گویش وجود دارد.

درباره‌ی زبان‌ها و گویش‌های محلی و بومی باید نکته‌ای را بگویم. من خود از شیفتگان و عاشقان یادگیری زبان‌ها و گویش‌های ایرانی و انیرانی هستم و باور دارم که باید این‌ها نگهداری و پاس داشته و آموزش داده شوند. خواننده‌ای گفته بود خود را به جای کسانی بگذارید که می‌خواهند زبان مادری‌شان را بیاموزند اما با «تهاجم زبان پارسی» مواجه‌اند. این خود یکی از کژنمایی‌ها و دروغ‌های تجزیه‌طلبان است که در میان برخی از هم‌میهنان ما رایج شده است.

این ترفندها نیز بر پایه‌ی نقش برنارد لوئیس است. این خاورشناس بریتانیایی از دهه‌ی ۱۳۵۰ خ. / ۱۹۷۰ م. به سیاستمداران توصیه کرده است که برای کنترل بیش‌تر بر غرب آسیا (خاورمیانه) و دست‌یابی آسان بر منبع‌های زمینی و زیرزمینی و بازار این‌جا، باید ایران تجزیه شود و راه تجزیه هم تاکید بر تفاوت‌های زبانی و اختلاف‌افکنی میان قوم‌های ایرانی است. برای آگاهی بیش‌تر درباره‌ی نقشه‌ی برنارد لوییس می‌توانید به فصل ششم کتاب دکتر کاوه فرخ به نام «پان‌ترکان و هدف‌گیری آذربایجان» نگاه کنید که به صورت رایگان و برخط در اینترنت در دسترس است.

توضیح آن‌که از گذشته‌های دور یعنی همان زمان ساسانیان و پس از اسلام و نه آن گونه که در میان برخی از هموطنان ما به دروغ تبلیغ شده است از زمان رضاشاه پهلوی، زبان پارسی زبان مشترک همه‌ی ایرانیان بوده است و ابوریحان بیرونی – که زبان مادریش خوارزمی بوده‌است – و عنصرالمعالی کیکاووس زیاری – که زبان مادریش طبری بوده‌است – و قطران تبریزی – که زبان مادریش پهلوی بوده‌است – و همه و همه در گوشه کنار ایرانشهر بزرگ و پهناور آثار خود را به زبان پارسی دری نوشته‌اند تا دیگر ایرانیان بتوانند بخوانند و بیاموزند و دریابند. زبان پارسی هیچ‌گاه بر کسی به زور تحمیل نشده‌است. حتا زمانی که ترکان و ترک‌زبانان و مغولان بر این سرزمین و دیگر سرزمین‌های همسایه فرمان رانده‌اند، زبان مشترک و رسمی و اداری و نگارشی زبان پارسی دری بوده است. پیش‌تر نامه‌ی خان مغول و نوه‌ی چنگیز به بابای مسیحیان (پاپ) را آوردم که به زبان پارسی بوده است.

مخالفت من با رقابت و جایگزینی این زبان‌ها و گویش‌ها با زبان پارسی است. ما نباید به بهانه‌ی آموزش زبان مادری و بومی هر منطقه، زبان پارسی را کنار بگذاریم. بر پایه‌ی قانون اسلامی نیز آموزش ادبیات و زبان‌های قومی در کنار زبان رسمی آزاد است. زبان پارسی زبان مشترک و پیونددهنده‌ی تمام مردمان این سرزمین بوده و هنوز هست و میراث مشترکی با کشورهای همسایه دارد. زبان‌های بومی و محلی باید در کنار زبان پارسی آموخته شوند نه به جای آن! و اهمیت باید به زبان پارسی داده شود.


۵) شبکه‌های ماهواره‌ای

آوردگاه تازه‌ی دشمنان زبان پارسی برخی شبکه‌های ماهواره‌ای است؛ در بیش‌تر این شبکه‌ها، با آن‌که ادعا می‌کنند برای ایرانیان برنامه پخش می‌کنند اما نوشته‌ها به خط و زبان انگلیسی است. نام بسیاری از برنامه‌ها به خط و زبان انگلیسی است و حتا در ترانه‌های مبتذل و پیش پاافتاده که هم خواننده ایرانی است و هم سراینده و نوازنده و هم بیننده و شنونده، نام و مشخصات ترانه به خط و زبان انگلیسی نوشته می‌شود! برخی از این شبکه‌ها (مانند فارسی۱) آشکارا در خدمت دشمنان ایران و فرهنگ و زبان ایرانی هستند. گذشته از این که در زبان انگلیسی کاربرد واژه‌ی «فارسی» اشتباه است و باید به جای آن Persian گفت، این‌ها حتا عددها را نیز به انگلیسی می‌گویند از جمله «وان»! مگر عدد یک در زبان پارسی وجود ندارد؟

این شبکه‌های مبتذل از کیفیت بسیار پایینی برخودارند و ترجمه‌هاشان نیز تعریفی ندارد و پر است از واژه‌های انگلیسی. گویا این‌ها توان خرید یک فرهنگ دوزبانه‌ی انگلیسی به پارسی را ندارند. حتا فرهنگ جیبی نیز می‌تواند بسیاری از مشکل‌های آنان را حل کند. سخن‌گفتنِ شترگاوپلنگی و بی‌سوادانه‌ی «لوس»‌آنجلسی‌ها از راه این شبکه‌های سبُک در میان مردم ایران پخش می‌شود.


۶) ایرانیان درون کشور

شگفت‌انگیز آن‌که برخی دشمنان زبان پارسی، امروزه خود ایرانی‌اند! در میان این گروه کسانی هستند که فکر می‌کنند واژه‌های انگلیسی «ترجمه‌ناپذیر»اند. امروزه در قهوه‌فروشی‌ها – یا به‌اصطلاح «کافی‌شاپ»ها – وقتی فهرست نوشیدنی‌ها را به دست شما می‌دهند، دهان‌تان باز می‌ماند که این چیزها چیست؟ یک «اسکوپ»‌بستنی یعنی چه؟ «میلک شیک بنانا» یا «فراپه‌ی استرابری» چه نوع نوشیدنی است؟ بسیاری از کارگران این مغازه‌ها جوانان روستایی یا شهری کم‌سوادی هستند که خودشان معنای این نام‌ها را نمی‌دانند و صاحبان مغازه نیز برای «کلاس» این نام‌های مسخره را انتخاب می‌کنند تا بتوانند کالای خود را گران‌تر بفروشند.

  • در رستوران‌ها به جای «خرچنگ دریایی» دیگر «لابستر» «سرو» می‌شود.

  • در «فست فود»ها «چیکن برست» و «استریپس» مرغ فروخته می‌شود.

  • پیتزا را به جای تنور در «آون» می‌پزند.

  • به جای کباب هم دیگر «باربیکیو» (تازه گاهی «باربیکیوی مغولی»!) می‌فروشند.

  • «آرتیست»‌ها به دنبال «اسپانسر» می‌گردند تا «شو» بگذارند.

آدم احساس می‌کند در پاکستان یا بنگلادش راه می‌رود که این همه واژه‌های انگلیسی در میان سخنان مردم رایج شده است. در همین راستا، در و دیوار شهر و تابلوهای فروشگاه‌ها پر شده است از واژه‌های انگلیسی و حتا نام مغازه‌ها و کالاهای مصرفی مردم تنها به خط انگلیسی نوشته می‌شود حال آن‌که متاسفانه در کشور ما چندان مسافر و گردشگر خارجی رفت و آمد ندارد و نیازی به این همه نوشته‌های چشم‌آزار نیست. روی پاکت شیر و دستمال کاغذی و بستنی ساخت ایران نام کالا و تولیدکننده و همه‌چیز تنها به خط انگلیسی نوشته می‌شود! دیگر بگذریم از این که زمان‌نمای چراغ‌های راهنمایی بیش‌تر به خط لاتین هستند و گویا برای مسئولان اصلا مهم نیست که بر در و دیوار شهر ما عددها به خط لاتین باشند!

من با ورود وام‌واژه‌ها هیچ مشکلی ندارم و سخنم در این‌جا بر سر وام‌واژه‌ها نیست. زیرا به طور طبیعی هرگاه دو زبان در کنار هم قرار گیرند با هم دادوستد می‌کنند مانند زبان پارسی که از تازی چیزها گرفته و زبان تازی که واژه‌های فراوانی از پارسی گرفته است. یا خود زبان انگلیسی که واژه‌های فراوانی از زبان پارسی به وام گرفته است. اما مسئله در این‌جا دخالت و دست‌اندازی و سیل واژه‌های ناضرور است. برای نمونه ما نیازی به «چیکن برست» و «اسکوپ» و «میلک شیک» و « باربیکیو» و «آون» و ... نداریم زیرا در زبان خودمان واژه‌های پارسی برای این مفهوم‌ها هزاران سال است که وجود دارند. در این میان موضوع مهم‌تر در این باره دستور زبان است؛ زبان تازی ساختار دستوری زبان پارسی را به هم زده است و هر وام‌واژه‌ی تازی تمام هم‌خانواده‌ها و صرف و نحو خودش را هم به همراه آورده است.

برخی دیگر هم چنان دچار خودکم‌بینی شده‌اند که خیال می‌کنند صِرف دانستن زبان انگلیسی نشانه‌ی پیشرفت و سواد است و مشکل خود را زبان پارسی می‌دانند. برخی پدرها و مادران کودکانِ بیچاره‌ی خود را که هنوز زبان مادری‌شان را به‌خوبی نیاموخته‌اند و نمی‌توانند خط پارسی را بخوانند به کلاس‌های فشرده و نافشرده‌ی آموزش زبان انگلیسی می‌فرستند! تازه افتخار هم می‌کنند که فرزندان‌شان به جای آب پرتقال «اورنج جوس» می‌خواهند!

من با یادگیری زبان‌های بیگانه، نه تنها عربی و انگلیسی، بلکه فرانسوی و ایتالیایی و روسی و آلمانی و .... مشکلی ندارم هیچ، بلکه بر آموختن زبان‌های دیگر پافشاری هم می‌کنم. ایراد دستگاه آموزشی ما این است که روش‌های درست و نوین زبان‌آموزی را نمی‌داند. زبان را باید از راه خواندن و نوشتن و سخن‌گفتن آموخت نه با از بَرکردن واژه‌های تنها و جداجدا و آموختن دستور زبان یا صرف و نحو. اشکال دستگاه آموزشی نباید منجر به این شود که ما به زبان رسمی و ملی خود بی‌توجهی و ستم کنیم و تلافی آن اشکال را سر زبان خودمان دربیاوریم!

حتا دیده‌ام که در همین تهران برخی «آموزگاران» در دانشگاه‌ها دانشجویان خود را مجبور می‌کنند که تکلیف و تمرین خود را به زبان انگلیسی انجام دهند و اگرچه متن آن‌ها به انگلیسی غلط و خراب و افتضاح هم باشد باز از تمرین درست به پارسی بیش‌تر نمره می‌گیرد! حال آن‌که موضوع درس آنان هیچ ربطی به زبان تخصصی ندارد. روشن است که دانش‌آموزان و دانشجویان ما در درون کشور باید به زبان‌های بیگانه مسلط باشند و در آموزش خود از آن‌ها بهره ببرند. اما زبان‌های بیگانه باید در کنار زبان پارسی آموخته شوند نه به جای آن و اهمیت نخست باید به زبان پارسی داده شود.


۷) ایرانیان بیرون کشور

برخی از ایرانیان امروز هیچ تعصب و غیرتی به زبان خویش ندارند. از این رو وقتی به خارج می‌روند تلاشی نمی‌کنند که فرزندان‌شان در دیار بیگانه زبان پارسی را بیاموزد یا از آن پاسداری کند حتا خوشحال هم می‌شوند که با فرزندان خود به زبان بیگانه سخن بگویند. باید از اسپانیایی‌زبانان یا چینی‌زبانان بیاموزند که در خانه‌ی بیش‌ترشان سخن‌گفتن جز به زبان مادری ممنوع است.

هم‌میهنان ما که در بیرون از ایران زندگی می‌کنند باید بتوانند به زبان‌های کشور میزبان خود به‌آسانی و روانی سخن بگویند.

منظور من پاسداشت زبان پارسی است و این‌که هر چیز باید به جای خود باشد: زمانی که شما در ایران هستید باید به زبان پارسی سخن بگویید و بنویسید و بشنوید. زمانی که شما با ایرانی دیگری روبرو هستید چرا باید به زبان بیگانه با او سخن بگویید؟! شنیده‌ام در کشوری بیگانه ایرانیان گرد هم می‌آیند و برای همدیگر به زبان بیگانه درباره‌ی کشور دیگری سخنرانی می‌کنند! و مطلب به زبان انگلیسی یا فرانسه دست به دست می‌شود!

٨) اینترنت

گروه دیگری نیز با آن‌که در اینترنت امکان نوشتار به خط و زبان پارسی هست و گیرنده و فرستنده هر دو ایرانی هستند به خط و زبان بیگانه با هم نامه‌نگاری می‌کنند!

در سال‌های آغازین همگانی‌شدن اینترنت تنها خط و زبان انگلیسی در آن پشتیبانی می‌شد و رایج بود. اما سالیان زیادی است که رمز جهانی (یونیکد) پدید آمده است و از نظر فنی همه‌ی زبان‌ها و خط‌های زنده (و حتا مرده!) امکان نمایش و کاربرد در رایانگر و اینترنت را یافته‌اند. تنها می‌ماند همت نرم‌افزارسازان و کاربران که از خط و زبان خود استفاده کنند. خوشبختانه خط و زبان پارسی مدت زمان زیادی است که در رایانگر پشتیبانی می‌شود و کاربران بهانه‌ای برای ننوشتن به خط و زبان پارسی ندارند.

متاسفانه در برابر این همه تازش و دشمنی، سنگر بزرگ و پرتوانی نیست که از زبان پارسی دفاع کند و فرهنگستان زبان پارسی نیز بسیار ضعیف و ناتوان است. تنها می‌توان به برخی دلسوزان امیدوار بود و به توانایی زبان پارسی که ققنوس‌وار در همه‌ی تاریخ خود پایدار بوده است و پایدار خواهد ماند.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
زبان فارسی و مرزهای جغرافیایی آن در گفت‌وگو با مسعود میرشاهی



«مسعود میرشاهی»٬ بنیاد‌گذار «انجمن رودکی» در پاریس است. این انجمن در سال ۱۹۹۳ با هدف پژوهش در گستره‌ی فرهنگ ایرانی در کشورهای آسیای میانه٬ ایران و قفقاز بنیاد‌گذاری شد. از جمله‌ فعالیت‌های میرشاهی می‌توان به انتشار کتاب‌های ادبی و فرهنگی اشاره کرد. «شعرهای زنان افغان» یا «ادب و فرهنگ تاجیکستان» نمونه‌ای از کتاب‌هایی ‌ست که میرشاهی در نشر و توزیع آن نقش داشته است. او همچنین مسوولیت‌های انجمن‌های دیگری را به نام‌های «روز جهانی نوروز» را برعهده دارد و چندین سال مسئول «انجمن فرهنگ ایران» بوده است.

میرشاهی معتقد است که مرزهای جغرافیایی و اهمیت مسایل سیاسی باعث شده که مردم فارسی‌‌زبان کشورهای ایران٬ افغانستان٬ تاجیکستان و ازبکستان با توجه به داشتن زبان و ادبیات مشترک از یکدیگر دور شوند. میرشاهی معتقد است که مردم تاجیکستان یا بخشی از ازبکستان ـ سمرقند و بخارا ـ همگی خود را از تبار ایرانی می‌دانند: «به بخارا رفته بودم تا آرامگاه امیراسماعیل سامانی را از نزدیک ببینم. خانمی ۳۰ ساله مشغول تزیین سفره‌ای برای فروش زردآلو بود. با دوستی فرانسوی از کنار او می‌گذشتیم. بعد از کمی گپ و گفت٬ از لحن صحبت من متوجه شد که ایرانی هستم. پول زردآلوها را نگرفت و گفت که اگر بیشتر اصرار کنیم تمام سرمایه‌ام را در آب رود می‌ریزم. او ادامه داد که اینجا پر از ایرانی‌تبار است؛ چراکه همه‌ی ما ایرانی هستیم.»

در گفت‌وگو با مسعود میرشاهی به اشتراکات ادبی و فرهنگی کشورهای فارسی‌زبان پرداخته‌ایم:

شما که در حوزه‌ی کشورهای فارسی‌زبان فعالیت دارید٬ نزدیکی فرهنگ و ادبیات این کشورها را چطور ارزیابی می‌کنید؟

باید دقت شود که ما سه محیط فرهنگی داریم: آسیای میانه٬ ایران و قفقاز. ایرانیان از نظر فرهنگی با قفقاز و آسیای میانه مشترک‌اند؛ اما این اشتراک از نظر ادبی و زبانی با آسیای میانه برقرار است. برای نمونه‌ای از اشتراکات فرهنگی می‌توان مراسم جشن نوروز را مثال زد که نزد مردم جمهوری آذربایجان٬ کردان ترکیه٬ سوریه و عراق همان اندازه اهمیت دارد که در تاجیکستان٬ ازبکستان، افغانستان و ایران مهم شمرده ‌می‌شود.

ایران بیشترین ارتباط زبانی را با آسیای میانه دارد. زبان مشترک، زیبایی این را دارد که هم‌فهمی مشترک میان ما ایجاد کند. ما می‌توانیم با هم‌فهمی بیشتر آینده‌ی بهتری داشته باشیم.

به بخارا رفته بودم تا آرامگاه امیراسماعیل سامانی را از نزدیک ببینم. خانمی ۳۰ ساله مشغول تزیین سفره‌ای برای فروش زردآلو بود. با دوستی فرانسوی از کنار او می‌گذشتیم. بعد از کمی گپ و گفت٬ از لحن صحبت من متوجه شد که ایرانی هستم. پول زردآلوها را نگرفت و گفت که اگر بیشتر اصرار کنیم تمام سرمایه‌ام را در آب رود می‌ریزم. او ادامه داد که اینجا پر از ایرانی ‌ست؛ چراکه همه‌ی ما ایرانی هستیم.

با توجه به اینکه مرزهای کشورها تغییر کرده٬ به نظر شما تغییر محدوده‌ی جغرافیایی بین کشورهای فارسی‌زبان چه تاثیری داشته است؟‌

مردم کشورهای تاجیکستان٬ افغانستان و بخشی از ازبکستان٬ خود را به دلیل زبان و ادبیات مشترک٬ ایرانی می‌دانند. ادبیات مشترک به مشاهیر ایران بزرگ بازمی‌گردد. اگر تاجیکستان را به طور مثال در نظر بگیریم متوجه می‌شویم که کمال خجندی یا از همه مهم‌تر رودکی٬ ناصرخسرو و ابوعلی‌ سینا فرزندان این منطقه‌اند. در سال‌های اخیر نیز بیش از ۱۲۰۰ ادیب سمرقندی داشته‌ایم. با نگاهی به تاریخ ادبیات ایران متوجه می‌شویم که بسیاری از ادیبان و شعرا٬ زاده‌ی کشورهایی‌ هستند که امروزه داخل خاک ایران قرار ندارد. به نظر من می‌توان به همان اندازه که حافظ و سعدی را در سمرقند و بخارا٬ تاجیکی دانست٬ رودکی و ناصرخسرو نیز در داخل ایران٬ ایرانی پنداشت. در زبان و ادبیات مرزی وجود ندارد.

اما نسبت به قبل که کشورها از هم جدا نشده بودند٬ شکافی ایجاد شده و به همین دلیل بسیاری از مردم به مشاهیر٬ ادبیات و فرهنگ خود٬ تفکیک شده و ناسیونالیستی نگاه می‌کنند.

من این‌طور فکر نمی‌کنم. ما در ایران خیابان ناصرخسرو داریم٬ مدارسی به همین نام داریم. اگرچه ایرانی‌ها او را ایرانی می‌دانند اما اگر نگاه کنیم که ناصرخسرو کجا به دنیا آمده٬ متوجه می‌شویم که او در مرو به دنیا آمده٬ در افغانستان درگذشته و در کوه‌های بدخشان دفن شده است. ما ناصرخسرو را ایرانی می‌دانیم اما او زاده‌ی خارج از مرزهای ایران است و همان‌سوی مرزها درگذشته. رودکی را می‌توان مثال دیگری دانست. او زاده‌ی پنجکنت واقع در شمال تاجیکستان است. کسی که پدر شعر فارسی قلمداد شده است را ایرانی می‌دانیم اما رودکی کنار سیردریا به دنیا آمده ولی تاثیرش در ادبیات ما آن‌گونه است که ما او را ایرانی می‌دانیم. آرامگاه رودکی نیز در همان پنجکنت است. اگر زندگی مشاهیر و ادیبان دیگر را نیز بررسی کنیم به نتیجه‌ی مشابهی می‌رسیم. باید پذیرفت که همه از یک بستر مشترک بوده‌اند.

بیشتر شاهنامه در ایران و سیستان و زابل و کابل می‌گذرد اما ما شاهنامه را صد در صد ایرانی می‌دانیم و نمی‌پسندیم که افغان‌ها بگویند که شاهنامه به آن‌ها تعلق دارد؛ اما اگر رودابه را در نظر بگیریم متوجه می‌شویم که شخصیت‌های بسیاری از شعرها از کشورهای فارسی‌زبان دیگر هستند؛ مثل رودابه که به افغانستان نزدیک است. در موسیقی هم به همین شکل. فارابی را از خود می‌دانیم اما فاراب که زادگاه اوست٬ شهری در افغانستان است اما ما او را ایرانی می‌دانیم.

با نگاهی به تاریخ ادبیات ایران متوجه می‌شویم که بسیاری از ادیبان و شعرا٬ زاده‌ی کشورهایی‌ هستند که امروزه داخل خاک ایران قرار ندارد.

به نظر شما چه دلیلی باعث این شکاف‌ها شده؟ آیا جدایی مرزها تنها دلیل آن است؟

ایران کشوری ‌ست که حکومت آن می‌کوشد داشته‌های خود را از زمان آمدن اسلام به بعد برشمرد. این مساله در سه کشور دیگر هم وجود دارد. افغانستان را مثال بزنیم. این کشور نیز رابطه‌ی خود را با هر‌‌ آنچه در پیش از ۲۰۰ سال اخیر داشته٬ قطع کرده است. مردم افغانستان نسبت به تاریخ قدیمی ایران که بخشی از تاریخ خود آن‌ها هم هست، بیگانه‌اند؛ چراکه تبلیغات مذهبی بیش از اندازه شدید است. از زمانی‌ که قوم پشتون سعی کردند که دولت جداگانه تشکیل دهند٬ مشکل زبان نیز در این کشور جدی‌تر شد. آن‌ها بر سر یک کلمه‌‌ی «دانشگاه‌« درگیری‌های بسیاری داشتند.

تاجیکستان، اما کشوری ‌ست که از 4000 سال پیش تاکنون هرچه ایرانیان دارند٬ خود را با آن‌ها سهیم می‌داند و خود را جزیی از ایران باستان معرفی می‌کنند. مردم در تاجیکستان کوروش را از خود می‌دانند. در هر شهری از تاجیکستان خیابان حافظ یا سعدی دارند؛ اما در افغانستان کوشش شده که مردم خود را از گذشته‌ی تاریخی‌شان جدا بدانند. این مشکلات تنها زبانی نیست بلکه فرهنگی هم به حساب می‌آید. در افغانستان نه خیابانی به نام ناصرخسرو دارند و نه به نام دیگر مشاهیر.

در سمرقند و بخارا واقع در ازبکستان٬ مردم فارسی را بسیار زیبا صحبت می‌کنند. نقش این دو شهر و خصوصا بخارا در زنده‌ نگه‌داشتن زبان فارسی و ترویج آن٬ تقشی بسیار ارزنده است. بیش از ۲۰۰۰ ادیب در تاریخ ادبیات فارسی داریم که آن‌ها از آسیای میانه آمده‌اند؛ اما به طور مثال نگاهی به زندگی خجندی٬ تغییرات مکانی او را به ما نشان می‌دهد. او از خجند آمده و در تبریز دفن شده. مرزها که وجود نداشت٬ جابه‌جایی مردم نیز راحت‌ بود که می‌توانستند در حدود زبانی و فرهنگی خود٬ رفت و آمد کنند؛ اما پس از ایجاد مرزها٬ به اندازه‌ای که جنبه‌های سیاسی امر٬ مطرح شده٬ به جنبه‌های فرهنگی و ادبی پرداخته نشده است.

تاجیکستان، کشوری ‌ست که از 4000 سال پیش تاکنون هرچه ایرانیان دارند٬ خود را با آن‌ها سهیم می‌داند و خود را جزیی از ایران باستان معرفی می‌کنند. مردم در تاجیکستان کوروش را از خود می‌دانند. در هر شهری از تاجیکستان خیابان حافظ یا سعدی دارند؛ اما در افغانستان کوشش شده که مردم خود را از گذشته‌ی تاریخی‌شان جدا بدانند. این مشکلات تنها زبانی نیست بلکه فرهنگی هم به حساب می‌آید.

حال که این مرزها کشیده شده و همان‌طور که خودتان اشاره کردید٬ ضمن داشتن ادبیات و فرهنگ مشترک٬ مردم این کشورها یکدیگر را دور از هم تعریف می‌کنند٬ راهکار چیست؟
باید بیشتر به این اشتراکات پرداخت. دانشمندان و پژوهشگران این مناطق می‌توانند با راه‌اندازی همایش‌ها به یکدیگر نزدیک شده و این نزدیکی را به دیگران نیز تعمیم دهند تا هم فهمی که باید٬ پدیدار شود. چه آن‌هایی که در سمرقند و بخارا هستند٬ چه کسانی‌ که در خجند و دوشنبه زندگی‌ می‌کنند و چه آنانی که در کابل و مزار شریف می‌زیند و چه کسانی‌ که در مشهد و تهران و تبریز ساکن‌اند؛ تمام این مردم بسترهای مشترک‌ دارند. درست است که زبان محلی مثل پشتون٬ کردی٬ آذری داریم و برخی از زبان‌ها با اوستا هم‌زمان است؛ اما از نظر گستره‌ی فرهنگی ایرانی در زبان‌ها٬ فارسی بسیار غنی ‌ست. زبان فارسی از آن فارس‌ها نیست بلکه هر ادیب و فیلسوف و هنرمندی که در این مناطق بوده٬ به زبان فارسی نوشته‌های خود را منتشر کرده٬ زبان فارسی از آن همه است. بزرگان این اقوام اگر می‌خواستند حرفی را به ثبت برسانند و به گوش همگان برسانند٬ از زبان فارسی بهره برده‌اند.

در سمرقند و بخارا واقع در ازبکستان٬ مردم فارسی را بسیار زیبا صحبت می‌کنند. نقش این دو شهر و خصوصا بخارا در زنده‌ نگه‌داشتن زبان فارسی و ترویج آن٬ تقشی بسیار ارزنده است. بیش از ۲۰۰۰ ادیب در تاریخ ادبیات فارسی داریم که آن‌ها از آسیای میانه آمده‌اند؛ اما به طور مثال نگاهی به زندگی خجندی٬ تغییرات مکانی او را به ما نشان می‌دهد. او از خجند آمده و در تبریز دفن شده. مرزها که وجود نداشت٬ جابه‌جایی مردم نیز راحت‌ بود که می‌توانستند در حدود زبانی و فرهنگی خود٬ رفت و آمد کنند؛ اما پس از ایجاد مرزها٬ به اندازه‌ای که جنبه‌های سیاسی امر٬ مطرح شده٬ به جنبه‌های فرهنگی و ادبی پرداخته نشده است.

شما یکی از راهکارها را ایجاد همایش‌های مشترک بین ادیبان و فرهیختگان می‌دانید؛ اما در ایران ما شاهد فشار بر حوزه‌ی فرهنگ و ادبیات هستیم. تعداد زیادی از نویسندگان از نوشتن بازمانده‌اند. افغانستان چندین دهه درگیر جنگ است. شاید بتوان وضعیت تاجیکستان را بهتر توصیف کرد. در چنین فضاهایی آیا می‌توان این راهکاری که شما ذکر کردید را تعمیم داد و به همان تکیه کرد؟
در تاجیکستان مشکلی برای نوشتن وجود ندارد. آزادی صد در صد در حوزه‌ی ادبیات و نشر کتاب وجود دارد. درست است که برگزاری همایش نمی‌تواند کافی باشد؛ اما اکنون یکی از بهترین راه‌‌ها مجلات اینترنتی ‌ست. تلویزیون‌های ماهواره‌ای یکی دیگر از بسترهایی ‌ست که می‌توان برای ایجاد نزدیکی میان فارسی‌زبانان از آن استفاده کرد.

از خودم مثال می‌زنم که به بخارا رفته بودم. از خانه‌ها صدای ترانه‌های ایرانی شنیده می‌شد. باید توجه داشت که هنرمندان نقش بسیار مهمی در ترویج زبان دارند. در جایی‌ مثل ازبکستان که می‌کوشد زبان فارسی را کم‌اهمیت جلوه دهد٬ مردم با ماهواره‌ها ترانه‌های ایرانی را گوش می‌دهند. در تاجیکستان هم به همین شکل است. در یک ناکجاآباد می‌بینید که مردم با ترانه‌های ایرانی شادی می‌کنند. البته درست است که موسیقی در این کشورها هم خوب پیشرفت کرده؛ اما همچنان موسیقی فارسی در گوشه و کنار شهرهای این کشورها به گوش می‌رسد.

چه آن‌هایی که در سمرقند و بخارا هستند٬ چه کسانی‌ که در خجند و دوشنبه زندگی‌ می‌کنند و چه آنانی که در کابل و مزار شریف می‌زیند و چه کسانی‌ که در مشهد و تهران و تبریز ساکن‌اند؛ تمام این مردم بسترهای مشترک‌ دارند. درست است که زبان محلی مثل پشتون٬ کردی٬ آذری داریم و برخی از زبان‌ها با اوستا هم‌زمان است؛ اما از نظر گستره‌ی فرهنگی ایرانی در زبان‌ها٬ فارسی بسیار غنی ‌ست. زبان فارسی از آن فارس‌ها نیست بلکه هر ادیب و فیلسوف و هنرمندی که در این مناطق بوده٬ به زبان فارسی نوشته‌های خود را منتشر کرده٬ زبان فارسی از آن همه است. بزرگان این اقوام اگر می‌خواستند حرفی را به ثبت برسانند و به گوش همگان برسانند٬ از زبان فارسی بهره برده‌اند.

شما که مسوولیت دو انجمن را برعهده دارید٬ برای ایجاد این نزدیکی بیشتر چه کردید؟

ما در حوزه‌ی ادبی و فرهنگی بسیار کوشیده‌ایم. من سعی کرده‌ام که با نشر کتاب و شعرهای بانوان افغان یا بانوان ازبکستان به زبان فارسی، زمینه‌ی این نزدیکی را ایجاد کنم. همینک می‌کوشم تا ادبیات فارسی را به زبان‌های نگارشی دیگر در کشورهای فارسی زبان برگردانم تا قابل استفاده برای آنان نیز باشد. در تاجیکستان اگرچه مردم فارسی صحبت می‌کنند؛ اما دبیره آن‌ها سیریلیک است. این وظیفه‌ی ماست که بکوشیم تا تبادلات ادبی و فرهنگی بیشتر شود.

۲۰ سال پیش انجمنی را بنیادگذاری کردم. هدف انجمن رودکی این بود که زمینه‌ای فراهم کنیم که خارج از مرزهای سیاسی که هر کشوری می‌تواند نام خود را داشته باشد٬ ادیبان و فرهیختگان‌ این کشورها را دور هم جمع کنم تا درباره‌ی زبان٬ فرهنگ و ادبیات مشترک این خطه‌ها صحبت کنند. ما در کلاس‌های انجمنمان آموزش خط نیاکان ـ فارسی ـ را نیز داریم.

به بخارا رفته بودم. از خانه‌ها صدای ترانه‌های ایرانی شنیده می‌شد. باید توجه داشت که هنرمندان نقش بسیار مهمی در ترویج زبان دارند. در جایی‌ مثل ازبکستان که می‌کوشد زبان فارسی را کم‌اهمیت جلوه دهد٬ مردم با ماهواره‌ها ترانه‌های ایرانی را گوش می‌دهند. در تاجیکستان هم به همین شکل است. در یک ناکجاآباد می‌بینید که مردم با ترانه‌های ایرانی شادی می‌کنند. البته درست است که موسیقی در این کشورها هم خوب پیشرفت کرده؛ اما همچنان موسیقی فارسی در گوشه و کنار شهرهای این کشورها به گوش می‌رسد.

کتاب‌های نویسندگان معاصر ایرانی تا چه اندازه میان مردم افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان٬ شناخته شده است؟‌

در افغانستان به این دلیل که نگارش فارسی مطالعه می‌شود٬ از کتاب‌های نویسندگان ایرانی بسیار بهره می‌برند. در کتابخانه‌های افغانستان کتاب‌‌هایی که توسط نویسندگان ایرانی نوشته شده٬ وجود دارد؛ اما مشکل تاجیکستان و آسیای میانه این است که خط نگارش آن‌ها فارسی نیست. ازبکستان نیز به تازگی لاتین می‌نویسند. به همین دلیل کتاب‌ها بردی که باید را ندارند. دولت نیز کتاب‌هایی را که بیشتر به این کشورها منتقل می‌کند٬ کتاب‌های مذهبی یا ادبیات کلاسیک است؛ ولی کتاب‌هایی که امروزه لازم است اندیشمندان تاجیکی مطالعه کنند٬ کم‌تر در دسترس است. با آنکه فراگیری زبان فارسی از سوی دولت اجباری عنوان شده؛ اما باز هم خط سیریلیک میان مردم تاجیکستان نگارش اصلی ‌ست.

۲۰ سال پیش انجمنی را بنیادگذاری کردم. هدف انجمن رودکی این بود که زمینه‌ای فراهم کنیم که خارج از مرزهای سیاسی که هر کشوری می‌تواند نام خود را داشته باشد٬ ادیبان و فرهیختگان‌ این کشورها را دور هم جمع کنم تا درباره‌ی زبان٬ فرهنگ و ادبیات مشترک این خطه‌ها صحبت کنند. ما در کلاس‌های انجمنمان آموزش خط نیاکان ـ فارسی ـ را نیز داریم.

این اجبار در فراگیری خط فارسی٬ تدریجی اتفاق افتاده است؟

باید توجه کنیم که اگرچه آموزش خط فارسی اجباری ‌ست؛ اما نباید اجازه داد که خط سیریلیک گم شود. برای تغییر خط٬ صد سال زمان لازم است؛ چرا‌که ادبیات مردم گم می‌شود. در صورت دگرگونی الفبای یک کشور٬ مردم آن کشور به طور ناگهانی بی‌سواد می‌شوند.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
پیوند زبانی و فرهنگی ایران و هند

«از میان ملل و نژادهای بسیاری که با هندوستان تماس داشته‌اند و در زندگانی و فرهنگ هند نفوذ کرده‌اند، قدیمی‌ترین و بادوام‌ترین آنها ایرانیان هستند». (جواهر لعل نهرو)



ریشه‌های هنبازین [مشترک] هند و ایران

در تاریخ باستان دوره‌ای هست که آن را دوره‌ی «ودایی» می‌نامند؛ یعنی دوره‌ای که اقوام هند و ایرانی هنوز از یکدیگر جدا نشده بودند و زیستی هنبازین داشتند. کهن‌ترین نمودهای این هنبازی‌ها را می‌توان در باورمندی‌های آیینی و همچنین مانندگی‌های زبانی در کتاب‌های «وداها» و «اوستا» جست‌و‌جو کرد. این پیوند و پیوستگی از دوران کهن تا به امروز در همه‌ی درازای تاریخ دو ملت با فراز و فرودهایی ادامه یافته است. از همان دوران باستان و در زمان امپراتوری‌های اشکانی و ساسانی دادو‌ستدهای فرهنگی و دانشیک میان دو کشور برقرار بوده است که از آن نمونه می‌توان به ترجمه‌ی کلیله و دمنه و آشنا شدن ایرانیان با بازی شطرنگ [شطرنج] در زمان انوشیروان اشاره کرد. البته این پیوند‌ها همواره هم به دیسه‌ای [شکلی] دوستانه نبوده است. بخش مهندی [مهمی] از تاریخ پیوندهای دو کشور نیز با جنگ نوشته است که دست کم باید از دو رخداد تاریخی نام برد: یعنی تازش محمود غزنوی و نادرشاه افشار به هندوستان.

محمود غزنوی در سده‌ی چهارم و به بهانه‌ی گسترش دین اسلام بارها به هندوستان لشگر کشید. لشگرکشی‌هایی که رهاورد آن از یکسو غنیمت‌هایی بسیاری بود که از آن کشور با خود به همراه آورد و دیگر زخمی ‌همیشگی که بر دل مردمان آن دیار بر جای گذاشت؛ زخمی ‌که نزدیک ۷۵۰ سال پس از آن به دست شمشیر نادر بار دیگر سرباز کرد. اگرچه گسترش اسلام در هندوستان و در پی آن گسترش زبان فارسی را می‌توان از پیامدهای تازش‌های محمود غزنوی به هندوستان دانست با این همه، بزرگترین و ژرفترین نفوذ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در هندوستان به دوره‌ی به قدرت رسیدن گورکانیان هند برمی‌گردد و این همان دودمانی است که با تازش نادرشاه افشار در نیمه‌ی سده‌ی دوازدهم هجری خورشیدی به سراشیب فروشد [سقوط)] افتاد! (۱)

گورکانیان هند

دودمان گورکانی با لشگر‌کشی بابر از کابل به شمال هندوستان پایه گذاشته شد. پادشاهان این دودمان مسلمان و دوستدار زبان فارسی بودند و به گسترش و پروش آن در سرزمین هندوستان یاری بسیاری کردند. در زمان فرمانروایی ۳۰۰ ساله‌ی این دودمان در هند، زبان پارسی زبانی روالمند [رایج] در آن دیار شد. چند تن از پادشاهان این دودمان از دیدِ هنردوستی و فرهنگ‌پروری در تاریخ این کشور بی‌مانندند. از این شمار می‌توان از همایون -که زمانی به دربار شاه تهماسب صفوی پناهنده شده بود- اکبر شاه -فرزند همایون که مادری ایرانی داشت و بزرگترین پادشاهِ این دودمان به شمار می‌رفت و در دوره‌ی او زبان‌ پارسی، زبان ‌رسمی‌ و اداری هندوستان شد- جهانگیر، شاه جهان ـ پادشاهِ عاشق پیشه‌ای که تاج‌محل را برای همسرش ممتازمحل ساخت ـ و همچنین اورنگ‌زیب نام برد. در زمان این پادشاهان، هند در اوج دوران رونق ادبی و هنری به ‌سر ‌می‌برد.

«دوران طلایی ادب فارسی در هند، دوره‌ی اکبرشاه (پادشاهی ۹۶٣ – ١۰١۴) است. به امر وی وزیرش تودارمال در سال ۹۹۰ فرمانی صادر کرد که به موجب آن، زبان فارسی زبان تمام امپراتوری اعلام گردید. همچنین به فرمان اکبر شاه برخی از کتاب‌های مهم هندوان از سانسکریت به نظم و نثر فارسی ترجمه شد و بر غنای ادب فارسی افزوده گردید. اگر در دوره ی غزنویان مرکز زبان فارسی در هند تنها شهر لاهور بود، این مرکزیت در سده‌های بعدی به ترتیب به مولتان و دهلی و اگره منتقل گردید. علاوه بر شاعران و عالمان و نویسندگان ایرانی که در مدت چند سده به هند مهاجرت کردند، از هندیان اعم از مسلمان و هندو، شاعران و نویسندگان و عالمان بزرگی ظهور کردند که آثارشان به فارسی است.» (۲)

دوران فرمانروایی گورکانیان هند با دوره‌ی فرومانروایی دودمان صفوی در ایران همزمان است که این خود به گونه‌ای ناخواسته یکی از کاروندهای [عوامل] هناینده [موثر] در نیرو گرفتن زبان پارسی در هند به شمار می‌رود. نوع نگاه پادشاهان صفوی به ادبیات و فرهنگ به گونه‌ای بود که شاعران و نویسندگان ایران را از بخشش و نواخت پادشاهان صفوی نا‌امید می‌کرد و آنان گاه ناگزیر و گاه مشتاقانه رهسپار دربار ادب‌پرور گورکانی می‌شدند.

نهشت [وضع] ادبیات در دوره‌ی صفوی

دوره ی صفوی را باید زمستان شعر و ادب زبان پارسی نامید. اگر چه حکومت صفویه از سویه‌های دیگری به ویژه در گستره‌ی سیاسی برای ایران‌زمین مهندینگی [اهمیت] بسیار دارد با اینهمه چنین به دیده می‌آید که این مهندینگی مایه‌ی آن شده است که همه چیز از جمله زبان و ادبیات فارسی در سایه قرار بگیرد. ادوارد براون در توصیف نهشت [وضع] ادبیات پارسی در دوره‌ی صفویه از زبانِ علامه قزوینی چنین می‌نویسد:

«محمدخان قزوینی، درباره ادبیات دوره‌ی صفویه گفت: شکی نیست که در دوران صفویه، ادبیات و شعر در ایران تنزل کرد و حتی یک شاعر درجه‌ی یک هم وجود ندارد که معرف این دوره باشد. مهمترین علت این قضیه چنان که خودتان هم متوجه شده‌اید، شاید این باشد که شاهان این دوره به علت مقاصد سیاسی خود و ضدیتی که با امپراتوری عثمانی داشتند، بیشتر قوای خود را صرف اشاعه‌ی آیین تشییع و تشویق روحانیونی که از اصول و قوانین آن مطلع بودند می‌کردند؛ اگر چه این روحانیون سخت کوشیدند تا به ایران وحدت مذهبی بدهند (که باعث وحدت سیاسی آن شد) و اساس و پایه‌ی ایران امروز را بنیاد نهادند؛ کشوری که مردم آن دارای یک مذهب، یک زبان و یک نژاد می‌باشند؛ اما از طرف دیگر در مورد ادبیات، شعر، تصوف و عرفان و به قول خودشان هر چه متعلق به «کمالیات» بود (درمقابل شرعیات) نه تنها در توسعه‌ی آن اقدامی‌ نکردند، بلکه به هر طریق ممکن در پی آزار و اذیت نمایندگان این «کمالیات» که با قوانین مذهبی آشنایی کامل نداشتند، برآمدند. به ویژه در مورد متصوفین که همه نوع آزار و اذیت را روا داشتند. چه به وسیله‌ی تبعید، جلای وطن، کشتار یا توبیخ و کشتن و سوزاندن بسیاری از آنها با دست خودشان یا به دست خود محکومین.» (۳)

پادشاهان صفوی در آن شرایط ویژه‌ی تاریخی و در پی تحققِ آرمانِ یکپارچگی بخشیدن به ایران همه‌ی شعر و ادبیات را در پیشکاریِ [خدمت] دیدمانِ [ایدئولوژی] مذهبی-سیاسی خود می‌خواستند. از همین رو اگر گاه‌گداری نیز به شعری گوشه‌چشمی‌ داشتند چه بسا که در پس پشت آن پُرنگری [توجه]، انگیزه‌ای سیاسی- مذهبی نهفته بوده است. در پیوند با این موضوع داستان پرآوازه‌ای در عالم‌آرای عباسی آمده است كه شاه تهماسب اول از قصیده‌ای كه محتشم كاشانی از كاشان در ستایش او و شاهزاده خانم پریخان خانم فرستاده بود روی در هم كرد و گفت كه به جای این بهتر بود قصیده در مدح پیامبر و ائمه سروده می‌شد كه برای آن حاضر بود پاداش شایسته‌ای بپردازد. محتشم رفت و تعزیه هفت‌بند خود را سروده فرستاد؛ ولی همه مانند محتشم نبودند و شماری از نویسندگان و چامه‌سرایان به عثمانی و دیگر سرزمین‌های همجوار و شمار بیشتری به هند کوچیدند.

بارآوردِ [نتیجه‌ی] نگاه پادشاهان صفوی به ادب و فرهنگ، کوچ بزرگِ شاعران و نویسندگان ایرانی به دربار گورکانیان هند بود. سام میرزا پسر دوم شاه اسماعیل در تذکره تحفه‌ی سامی ‌نام و زندگینامه‌ی ۷۰۰ شاعر را که به هند کوچیده بودند می‌آورد و این خود گواهی است بر بزرگی این مهاجرت. (۵) مهاجرتی که دست بر روزگار چندان نباید برای آن دریغ خورد؛ چراکه در سرزمینی دیگر میوه‌ای بس نیکو و شیرین داد. این چامه‌سرایان و نویسندگان در محیطِ مناسب دربار گورکانیان هم خود به برخورداری رسیدند و هم زبان پارسی را از بارآورد کوشش‌هایشان برخوردار کردند. درخت برای آنکه بار بدهد، زمینی بارور می‌خواهد و این زمین در آن زمان دربار گورانیان هند بوده است.

شاید بتوان گفت که این هم یکی از آن بازی‌های تاریخ است که در آن سرکنگبین صفرا می‌فزاید. فرزندان و نوادگانِ همان کسانی (مغولان) که کردارهایشان، فرهنگ و ادب ایران‌زمین را به تباهی کشانیده بود، در روزگاری دیگر و در جایی دیگر، مایه‌ی پرورش و بالندگی هنر و به ویژه ادب پارسی می‌شوند و مهاجرت و ترک سرزمین مادری که گاه با سرزنش بی‌وفایی و نامردمی ‌همراه است میوه‌ای نیکو به شیرینی سخن پارسی به دست می‌دهد.

  • بنمایه‌ها

۱. دستِ کم در ظاهر، دلیلِ تازش نادرشاه افشار پناهنده شدن شماری از سرداران و سربازان یاغی افغان به دربار محمدشاه گورکانی بوده است. نادر در جنگی به نام کرنال بر سپاه محمدشاه چیره می‌شود و ۸۰۰ یاغی فراری را در بازار دهلی به دار می‌کشد و غنائمی‌ چند برابر در آمد سالانه ی دولتِ آن زمان ایران به دست می‌آورد که از شمار آن می‌توان از دریای نور، کوه نور و تخت طاووس نام برد.

۲. متینی، جلال (۱۳۷۶)؛ «درباره‌ی فقر فرهنگی مهاجمان و گسترش زبان فارسی»؛ مجله‌ی ایرانشناسی، سال نهم، شماره‌ی یک.

۳. براون، ادوارد؛ تاریخ ادبیات ایران (از صفویه تا عصر حاضر)؛ رویه‌های ۳۸ و ۳۹.

۴. حقیقت، عبدالرفیع (۱۳۵۳)؛ «تصویری از حمله‌ی وحشت‌زای مغول به ایران (۲)»؛ نشریه‌ی گوهر؛ شماره‌ی ۱۴، رویه‌ی ۷.

۵. احمد، عزیز (۱۳۵۵)؛ «شاعران دوران صفوی و هند»؛ ترجمه مسعود رجب‌نیا؛ مجله‌ی هنر و مردم؛ دوره ۱۴؛ شماره ۱۶۴؛ رویه‌های ۴۶ تا ۶۰.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
فارسی در پاکستان؛ از سرود ملی تا شرافت فرهنگی



♦برپایۀ شواهد تاریخی، پیدایش و گسترش زبان و ادب فارسی در شبه‌قاره از لاهور، پایتخت محمود غزنوی، در سده چهارم هجری آغاز شد.

♦ غالباً مردم پاکستان در جریان گفت‌وگو به زبان اردو، برای استوارکردن گفتار خود، شعر یا ضرب‌المثل فارسی را شاهد می‌آورند.

♦ امروزه نوشته‌های فارسی زیادی بر دیوار شهرهای گوناگون پاکستان دیده می‌شود.

♦ تلویزیون حکومتی پاکستان شب‌های آدینه بزم غزل‌خوانی فارسی را به نمایش می‌گذارد.


زبان فارسی در شبه‌قارۀ جنوب آسیا دستِ‌کم هشت تا نُه سده پیشینه دارد. در پاکستان هم، که در روزگار گسترش فرهنگ اسلامی در شبه‌قاره به‌وجود آمد، تا سدۀ سیزدهم هجری زبان فارسی به‌درازای هفت سده دارای پیشینۀ رسمی، علمی، ادبی، و اداری بوده‌است.

اکنون که بیش از نیم‌سده از ایجاد پاکستان می‌گذرد، زبان فارسی موقعیت خود را در ادارات دولتی و همچنین در نظام آموزشی کم‌وبیش نگه داشته‌است:

به شعر حافظ شیراز می‌خوانند و می‌رقصند

سیه‌چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی


پیش‌ازآنکه زبان انگلیسی در پاکستان راه یابد، در درازای سده‌های متمادی صدها زبان و گویش در شبه‌قاره بود که دراین‌میان فارسی زبان آموزشی، علمی و اداری بوده‌است اما پس از چیرگی بیگانه در سده سیزدهم هجری، این وضع به‌سودِ زبان انگلیسی دگرگون شد و همچنان ادامه دارد.

هم‌اکنون صدها دانشکده در شهرها، شهرستان‌ها، بخش‌ها و بلوک‌های پاکستان هست که کلاس‌هایی تا سطح کارشناسی ادبیات، علوم انسانی، طبیعی و ریاضی دارند. اگر همۀ مؤسسه‌های آموزشی در سطح دانشکده‌ها مأمور آموزش فارسی شوند، هزاران دانشجو در بسیاری از دانشکده‌ها در شهر‌های گوناگون پاکستان زبان فارسی را به‌عنوانِ یک مادۀ درسی برخواهند گزید.

محمد یوسف حسین، استاد زبان فارسی در بخش فارسی دانشگاه پیشاور، درموردِ اهمیت زبان فارسی می‌گوید: «تا [زمان] رژیم نظامی جنرال ضیاءالحق در پاکستان، زبان فارسی در [طول] سال [تحصیلی] در تمام مدارس دولتی این کشور تا کلاس هشتم تدریس می‌شد. ولی متأسفانه تاجایی‌که می‌بینم نه‌تنها تدریس زبان فارسی کاهش جدی یافته، بلکه زبان اردو نیز دارد به دست فراموشی سپرده می‌شود.»

یوسف حسین می‌گوید که زبان اردویی که اکنون مردم پاکستان به آن تکلم می‌کنند، بیش‌ازپیش با زبان انگلیسی گره خورده‌است.

سرود ملی پاکستان به زبان فارسی ساخته شده‌است و این زبان مادر زبان اردوست.

آقای حسین می‌گوید که زبان فارسی را می‌توان در شبه‌قارۀ هند زبان اول اسلام دانست زیرا یکی از مهم‌ترین رسانه‌های تمدن اسلامی در شبه‌قاره هند بوده‌است.

زبان پارسی ریشه‌ای بس کهن در پاکستان و هندوستان دارد و امروزه نیز در برخی ایالات همچون پیشاور، پاراچنار، شهر کویته، فارسی‌گویان زیادی زندگی می‌کنند.

شعر و خط فارسی به زیبایی‌های تاج‌محل، یکی از شگفتی‌های جهان، در شهر آگرای هندوستان افزوده‌است.

در گوشه‌وکنار شهر‌های مختلف پاکستان کتیبه‌ها و سنگ‌نبشته‌ها و لوحه‌هایی به زبان فارسی به‌چشم می‌خورد. شعرخوانی و فارسی‌سرایی و به‌کارگیری ضرب‌المثل‌های فارسی از ویژگی‌های برجسته مردم پاکستان است.

غالباً مردم پاکستان در جریان گفت‌وگو به زبان اردو، برای استوارکردن گفتار خود، شعر یا ضرب‌المثل فارسی را شاهد می‌آورند.

درحالِ‌حاضر در انجمن‌های ادبی از شهر‌های گوناگون پاکستان نشست‌های سخنرانی و شعرخوانی فارسی به‌طورِ هفتگی یا ماهانه برگزار می‌شود و در آن از شخصیت‌های کشور‌های فارسی‌زبان دعوت می‌شود.

تلویزیون حکومتی پاکستان شب‌های آدینه بزم غزل‌خوانی فارسی را به نمایش می‌گذارد و هنرمندان آهنگ‌های فارسی و غزلیات فارسی می‌خوانند.

تداول زبان فارسی و شمار دانش‌آموختگان پاکستانی در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی بیشتر از همۀ کشور‌هاست. تا دو دهه پیش، آموزش زبان فارسی در پاکستان از نیمۀ دورۀ دبیرستان آغاز می‌شد و تا دورۀ دانشگاه ادامه داشت.

افزون‌بر شاعران و نویسندگان فارسی پاکستانی، درحالِ‌حاضر، شمار زیادی از سیاست‌دانان و سیاست‌مداران و هنرمندان آوازخوان در پاکستان هستند که به زبان فارسی سخن می‌گویند.

قاضی حسین احمد سابق، رهبر جماعت اسلامی پاکستان؛ مولانا فضل‌الرحمن، رهبر جمعیت اسلامی پاکستان؛ جاوید هاشمی، معاون حزب مسلم‌لیگ در پاکستان؛ و همچنین افراسیاب ختک، رهبرعوامی نیشنل‌پارتی؛ و خانم بیگم نسیم ولی و شمار زیادی از سیاست‌دانان، شاعران و روزنامه‌نگاران در پاکستان به‌خوبی می‌توانند به زبان فارسی سخن گویند.

به‌همین‌ترتیب، آوازخوانان غزل‌سرای مشهور پاکستانی‌ای هستند که ده‌ها آهنگ فارسی اجرا کرده‌اند؛ مانند شهنشاه غزل، مهدی حسن، غلام علی، اقبال بانو، خانم فریده سیدی، نصرت فتح‌علی‌خان، غلام فرید صابری، میا عزیز، خانم پروین، خانم ماه‌جبین قزلباش و ده‌ها آوازخوان دیگر.

علامه اقبال لاهوری، که شهرت شاعر مشرق دارد، در یک شعر فارسی خود چنین می‌گوید:

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجم جان من و جان شما

حلقه گرد من زنید ای روشنان آب و گل

آتشی در سینه دارم از نیاکان شما



  • برگرفته از گزارشی در بی‌بی‌سی.

ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
نفوذ زبان و ادبیات فارسی در قلمرو عثمانی (بخش اول)
  • گفتاری از: زنده‌یاد دکتر محمد امین ریاحی خویی

به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند

سیه‌چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی


در سده‌های بسیار، زبان شیرین فارسی و فرهنگ گران‌مایۀ ‌ایران بر بخش بزرگی از جهان متمدن قدیم سروری و سرافرازی داشت و از کرانه‌های اقیانوس اطلس تا اقیانوس کبیر و از فرغانه تا بغداد و از دهلی تا قسطنطنیه و سرانجام از سنگاپور تا اسپانیا زبان اهل ادب و ذوق و حال بود.




در سدۀ هشتم هجری، در همان سال‌ها که معماران چیره‌دست ایرانی در ساختن بنای معروف الحمرا در اسپانیا می‌کوشیدند،‌ خنیاگران چینی برای ابن بطوطه، جهانگرد مراکشی، غزل سعدی را می‌خواندند:

تا دل به مهرت داده‌ام / در بحر فکر افتاده‌ام

چون در نماز استاده‌ام / گویی به محراب اندری


در همان سال‌ها کتیبۀ سنگ‌های مزار را در جاوه و سنگاپور به فارسی می‌نوشتند. ازجمله، بر سنگ قبری از سال ۸۲۳، که سی سال پیش در مالایا کشف شده، این غزل سعدی را نگاشته‌اند:

بسیار سال‌ها به سر خاک ما رود / کاین آب چشمه آید و باد صبا رود

درآن‌میان، زبان و ادب فارسی در آسیای صغیر و دیگر سرزمین‌های قلمرو عثمانی جلال و شکوهی دیگر داشت و وضع هیچ کشوری جز شبه‌قارۀ هند قابلِ‌سنجش با آن نیست. زبان فارسی در آسیای صغیر چندین سده زبان رسمی و منحصربه‌فرد مملکت بود و طبقۀ مبرز بدان سخن می‌گفتند و شعر می‌سرودند و کتاب می‌نوشتند. نامه‌نویسی به فارسی بود، وعظ و تدریس به فارسی بود، و در آن مدت در آن دیار، افزون بر کتاب‌هایی که در محل تألیف شده‌بود، هزاران نسخه از دیگر متن‌های فارسی را استنساخ کرده‌اند که اکنون شمار چشمگیری از آن‌ها هم در کتابخانه‌های ترکیه هم در مراکز علمی ایران و اروپا و امریکا موجود است. این‌ها همگی اسناد گویایی از نفوذ زبان فارسی در آن سرزمین است. این نکته را هم باید دانست که نفوذ فارسی منحصر به قلمرو آسیایی عثمانی نبود و در دیگر متصرفات آن دولت، ازجمله در ممالک جنوب شرقی اروپا، رواج داشت: در یوگسلاوی، در آلبانی، در بلغارستان و در قبرس هنوز این نفوذْ چشمگیر است. در رومانی و یونان نیز کمابیش آثاری هست.

بیان تفصیلی این موضوع نیازمند کتاب‌هایی است تا به‌واسطۀ آن‌ها سیر زبان و ادب و فرهنگ ایرانی در خارج از چهاردیوار کنونی ایران شناخته شود و حق ایران‌دوستانی که دور از ایران به زبان و ادب ملی ما خدمتی کرده‌اند، ادا شود و البته در این فرصت کم شدنی نیست. ازاین‌رو، به‌ناچار بحث را به آسیای صغیر محدود می‌کنم و در این گستره نیز تنها به نفوذ زبان و ادبیات فارسی دری بسنده می‌کنم و به دیگر لهجه‌های ایرانی هیچ اشاره‌ای نمی‌کنم.

‌ازنظرِ نفوذ زبان و ادب فارسی، وضع فرهنگی آسیای صغیر را در دورۀ اسلامی به سه دورۀ مشخص می‌توان بخش کرد:

۱- از آغاز یورش سلجوقیان تا یورش‌ مغول؛

۲- از یورش‌ مغول تا فتح استانبول و تشکیل امپراتوری عثمانی؛

۳- دورۀ عثمانی‌ها.

ناگفته پیداست که فرهنگ ایرانی در آسیای صغیر ریشه‌‌های کهنی از ۲۵۰۰ سال پیش دارد. این سرزمین زیبا و زرخیز به‌مدتِ سیصد سال جزو استان‌های شاهنشاهی هخامنشی بود و هنوز هم آثاری گران‌قدر از آن روزگار بر دل کوه‌ها و در خزانۀ موزه‌ها محفوظ است. در تاریخ آن سرزمین نیز دوره‌ای به نام «دورۀ پارسیان» شناخته شده‌است. گرچه آثار فرهنگی آن دورۀ سیصدساله در طول زمان در زبان و زندگی مردم راه زوال پیموده‌باشد، به‌علّتِ همسایگی و وجود روابط بازرگانی و احتمالاً مهاجرت‌ها و جهانگردی‌های مسلمانان، بعدها، زبان و فرهنگ ایرانی دستِ‌کم در شهر‌های هم‌جوار نفوذ کرد. به‌عنوانِ‌نمونه، سی سال پیش از نفوذ سلجوقیان در آسیای صغیر، هنگامی‌که ناصرخسرو به شهر اخلاط می‌رسد، در سفرنامۀ خود می‌نویسد: «در شهر اخلاط به سه زبان سخن می‌گویند: تازی و پارسی و ارمنی».

اما نفوذ واقعی فرهنگ ایرانی از سال ۴۶۳ هجری آغاز می‌شود که الب ارسلان در جنگ ملازگرد رومانوس دیوجانس قیصر روم شرقی را شکست داد و دروازه‌های آسیای صغیر را بررویِ اسلام و فرهنگ ایرانی گشود. محیط دستگاه سلجوقیان روم یک محیط کاملاً ایرانی بود به‌گونه‌ای‌که از شانزده تن پادشاه آن خاندان هشت تن نام ایرانی کیانی داشتند: سه نام کیخسرو، سه کیقباد، و دو کیکاووس.

در میان شاهزادگان آن دودمان هم به نام‌های شاهنشاه، کیخسروشاه، جهانشاه، کی‌فریدون و فرامرز برمی‌خوریم. نگاهی به کتاب‌های تاریخ آن دوره، مثل «الاوامرالعلاییه» از ابن بی‌بی و «مسامره الاخبار» از آقسرایی، می‌رساند که وزیران و رجال آنان نیز بیشتر ایرانی بودند: از توسی و تبریزی تا اصفهانی و کاشانی... . آثار و بناهای بازمانده از آن روزگار هم نام معماران ایرانی را در آن دیار جاویدان ساخته‌است. در کاخ قبادآباد، پایتخت علاءالدین کیقباد در صدکیلومتری قونیه، که به‌تازگی به کوشش محمد اُندر، باستان‌شناس معروف ترک، از زیر خاک به‌در آمده‌است، دیواره‌های تالارها با تصویرهایی از داستان‌های شاهنامه آراسته شده‌اند. این تصویرها قدیم‌ترین تصویرهایی است که در آن‌ها داستان‌های شاهنامه موضوع نقاشی قرار گرفته‌است و افزون بر اهمیتی که از جنبۀ هنری و تاریخ هنر دارد، ازنظر بیان نفوذ حماسۀ ملی ایران در آن سرزمین دارای ارزش بسیار است و سبب رواج آن‌همه نام‌های کیانی را روشن می‌کند. دربارۀ شعر فارسی در عصر سلجوقیان روم این اندازه باید گفت که دربار آنان درست مانند درگاه محمود غزنوی پرورشگاه شعر فارسی بود.

علاءالدین کیقباد، مردی که نجم‌الدین رازی با اهدای مرصادالعباد بدو نامش را در ادبیات فارسی جاویدان ساخته‌است، خودْ شاعر بود و یک رباعی از او در تاریخ ابن بی‌بی آمده‌است. ذکر کتاب‌های بسیار فارسی که به تشویق او یا به نام او تألیف شده، خود فرصت کافی می‌خواهد. رکن‌الدین سلیمان دوم، که از ۵۹۷ تا ۶۰۰ﻫ.ق سلطنت می‌کرد، نیز شاعر بود و به برادرش قطب‌الدین ملکشاه دوم امیر قیصریه نوشت:

ای قطب فلک‌وار ز تو سر نکشم / تا چون نقطت به دایره درنکشم

بر کوس کشیده باد کیمخت تنم / گر پرچمت از کاسۀ سر برنکشم


او قدر شاعران را نیز نیک می‌شناخت. ظهیر فاریابی قصیده‌ای در مدح او دارد با این مطلع:

زلف سرمستش چو در مجلس پریشانی کند / جان اگر جان درنیندازد گران‌جانی کند

ابن بی‌بی گوید: «جایزۀ این قصیده دوهزار دینار سلطانی، ده سر اسب،‌ پنج سر استر و ده شتر بیسَراک و پنج نفر غلام و پنج نفر کنیزک خوب‌روی رومی و پنجاه قد جامه از زربفت و اطلس و قطبی و عبایی و سقرلاط بدو فرستاد و نیز نامه‌ای مبنی‌بر ستایش و دعوت او به درگاه». احمد بن محمود قانعی توسی کلیله‌ودمنه را به نام کیکاوس دوم به نظم آورد. قانعی، به‌طوری‌که در مقدمۀ کتاب خود گوید، از مردم توس بود، و به سال ۶۱۷ در حادثۀ مغول ترک وطن کرد و به روم رفت و بیش از چهل سال مداح علاءالدین کیقباد و عزالدین کیکاوس بود و نسخۀ منحصربه‌فرد کتابش در موزۀ بریتانیا موجود است. ترکیب‌بند بسیار لطیفی در تاریخ ابن بی‌بی آمده که از دختر حسام‌الدین سالار، حکمران موصل، در مدح عزالدین کیکاووس است و سلطان به هر بیتی از آن صد دینار سرخ و برای ۷۲ بیت آن ۷۲۰۰ دینار فرستاد.

چنین برمی‌آید که شعر فارسی در آن دوره در سراسر آسیای صغیر رواج تام داشته‌است. مثلاً مردی به نام ابوحنیفه عبدالکریم بن ابی‌بکر گزیده‌هایی به نام «مجمع الرباعیات» ترتیب داده و به محی‌الدین مسعود، حاکم آنکارا، هدیه کرده‌است. در این مجموعه، افزون بر شعرهای شاعران نامدار ایران، رباعیاتی از سه شاعر آنکارایی به نام‌های بدیع پسر منتخب انگوریه‌ای، محیوی انگوریه‌ای، حکیم محمود انگوریه‌ای آمده‌است. می‌بینید که در یک شهر کوچک در آنکارای آن روزگار، که شاید بیش از بیست‌سی‌هزار نفر جمعیت نداشته، دستِ‌کم سه شاعر توانای فارسی‌گوی در یک زمان می‌زیسته‌اند. مجموعۀ دیگری به نام «انیس الخلوه و جلیس السلوه» مشتمل بر نظم و نثر از مردی به نام مسافر بن ناصر ملطیوی در دست است که از نظر اشتمال بر شعرهای شماری از شاعران گمنام بسیار مهم است. در سده‌های هفتم و هشتم در آسیای صغیر بیشتر کتاب‌ها به فارسی نوشته می‌شد و در مقدمۀ آن‌ها تصریح می‌شد که زبان فارسی بیش از عربی مفهوم عامۀ مردم آن دیار است. بااینکه می‌ترسم ذکر نام کتاب‌های مهجور و نقل عبارت‌هایی از آن‌ها ملال‌آور باشد، ناچارم به‌اختصار شواهدی بیاورم (این شش نمونه را از دوست عزیز نابهنگام‌رفته، پروفسور احمد آتش، ایران‌شناس، نقل می‌کنم. یادش گرامی باد.) :

۱- در مقدمۀ رساله‌ای به نام «مدح فقر و ذم دنیا» (مضبوط در کتابخانۀ فاتح)، که به نام جلال‌الدین قراطای از امیران سلجوقیان ترجمه شده، چنین می‌خوانیم: «اشارت فرمود تا این مخدَّره را از جملۀ کحلی لغت تازی برون آرم و در لباس کافوری پارسی، بر دیدۀ افهام خاص و عام جلوه دهم».

۲- ابراهیم بن حسین قارصی، مترجم رسالۀ «هدایه الغبی فی اخلاق النبی» گوید: «عبدالله بن محمد... اخلاق وی را به تازی جمع کرده‌بود که فایدۀ آن مقصور بود به جماعتی، و محصور آن طایفه... دوستی... درخواست که آن معبر باشد به عبارات زبان پارسی، تا فایده آن عام باشد، جمهور امت را و جملۀ ملت را، پس بنابراین ابراهیم بن الحسین القرصی... واجب دید که اشارت آن بزرگ را اجابت کند».

۳- جمال‌الدین محمد آقسرایی، که در فاصلۀ سال‌های ۷۷۰ تا ۷۸۰ درگذشته‌است و به چهار پشت از نوادگان فخر رازی بود، در مقدمۀ رساله‌ای به نام «اسئله و اجوبه» گوید: «اسئله و اجوبه‌ای چند از علم تفسیر به زبان پارسی، که اهل این دیار را از لغت تازی و عبارت حجازی انفع و استفهام دقایق را بر افهام خلایق اوقع است، تحریر کنم».

۴- قطب‌الدین شیرازی، حکیم معروف ایرانی که خلاصه‌ای از «نهایه الادراک» عربی خود را به نام «اختیارات مظفری» به فارسی بازنوشته و آن را به یولق ارسلان، حکمران قسطمونی، هدیه کرده‌بود، در مقدمۀ آن گوید: «از حضرت... یولق‌ارسلان... اشارتی رفت که فصلی چند در شرح اوضاع و افلاک و اجرام پردازد... و تعبیر آن به الفاظ فارسی طرازد تا عواید فواید او خاص و عام را شامل بود».

۵- یوسف بن محمد نوری کتاب «لسان‌الطیور و الازهار» را به نام عیسی بیگ، که در سال‌های ۷۹۳ تا ۷۴۹ در آیدین در مغرب آسیای صغیر حکومت می‌کرد، ترجمه کرد. وی از قول ممدوح گوید: «می‌فرمود اگرچه کتابی است به این شریفی، امّا فواید معانی او مخصوص است به طایفۀ اعراب که عاری نباشند از علم اعراب و طوایف دیگر محروم‌اند از جواید فواید این کتاب. پس به بندۀ حقیر اشارت فرموده تا لباس آن کتاب شریف را به خلعت فارسی مبدل سازد».

۶- شرحی از قصیدۀ ابن فارض در دست است که املای عالم و مدرسی است که آن شرح را در ۷۲۳ در انطالیه (شهری در جنوب غربی آسیای صغیر) تدریس می‌کرده‌است و آشکارا نشان می‌دهد که در آن دوره زبان تدریس نیز فارسی بوده‌است. در آن دوره در نامه‌نویسی نیز بیشتر زبان فارسی به کار می‌رفت و مجموعه‌های متعددی از نوشته‌های فارسی آن دوره در دست است که معروف‌ترین آن‌ها «تقاریر المناصب» و «روضه الکتاب» ابوبکر بن زکی قونیوی است. یکی از علت‌های مهم رواج زبان فارسی این بود که در یورش مغول شماری از دانشمندان و شاعران بزرگ ایرانی از قبیل خاندان مولوی، نجم‌الدین رازی، اوحدالدین کرمانی، ابن بی‌بی، فخرالدین عراقی، ‌سعید فرغانی و سیف فرغانی از بد حادثه به آسیای صغیر مهاجرت کردند. ازآنجاکه بیشتر آوارگانی که پای گریز داشتند از صوفیان و عارفان بودند، آثار فارسی‌ای که پیش‌ازآن جنبۀ علمی و ادبی داشت ازآن‌پس رنگ عرفان گرفت و آثار گران‌بهایی درزمینۀ تصوف، به‌ویژه در طریقت مولویه و در آیین فتوت، که گسترش فراوانی در آسیای صغیر داشت، پدید آمد. معرفی همۀ دانشمندان فارسی‌نویس و فارسی‌گوی و ذکر آثار فارسی‌ای که در آن دیار تصنیف شده نیازمند تألیف کتاب‌های مفصلی است و ما تنها از چند تن نام می‌بریم:

۱- نظامی مخزن الاسرار را به نام فخرالدین بهرام شاه بن داود، امیر ارزنجان و چهارمین تن از اُرتقیان، به سال ۵۵۲ سروده است. بهرام‌شاه مردی دانش‌پرور بود و به سال ۵۸۶ ترجمۀ تاریخ طبری در یک جلد برای کتابخانۀ او استنساخ شده که اکنون در کتابخانۀ آستان قدس رضوی موجود است و بنیاد فرهنگ ایران آن را به‌صورتِ چاپ عکسی منتشر کرده‌است.

۲- شهاب‌الدین سهروردیِ شهید رسالۀ پرتونامۀ خود را به روایتی به نام قلیچ ارسلان دوم و به روایتی به نام برکیارق امیر نیکسار هدیه کرده‌است.

۳- محمد بن غازی ملطیوی، از مردم ملطیه، کتاب روضه‌العقول را در سال ۵۹۷ به نام رکن‌الدین سلیمان دوم و بریدالسعاده را که مشتمل بر چهل حدیث و چهل کلمه از خلفای راشدین و بیست سخن از حکیمان و بیست ضرب‌المثل است، در سال ۶۰۶ به نام کیکاوس ابن کیخسرو تألیف کرده‌است.

۴- کتاب مشهور راحه الصدور راوندی در ۵۹۹ در آسیای صغیر تألیف شده‌است.

۵- از دانشمندان معروف و پرکار یکی شرف‌الدین ابوالفضل حبیش تفسیلی است که از او نُه کتاب فارسی در دست است: کامل التعبیر، بیان النجوم، قانون الادب، کفایه الطب یا بیان الطب، اصول الملاحم یا ملحمات دانیال، بیان الصناعات، ترجمان القوافی، وجوه القران، جوامع البیان فی ترجمان قران.

۶- نجم‌الدین رازی کتاب بسیار مشهور مرصاد العباد را به سال ۶۲۰ به نام علاءالدین کیقباد هدیه کرده و چندین رسالۀ دیگر به فارسی نوشته‌است؛ ازجمله: مزامیر داودی و مرموزات اسدی به نام داود پادشاه ارزنجان، و رسالۀ عقل و عشق، سراج القلوب و نیز رساله الطیر.

۷- از صدرالدین قونیوی، درگذشتۀ در ۶۷۳، «تبصرﺓ المبتدی» در دست است و ترجمۀ مقالات او و وصایایش.

۸- از نظام‌الدین یحیی بن صاعد بن احمد سلجوقی کتاب «حدایق السیر فی آداب الملوک» به نام علاءالدین کیقباد در دست است که نسخۀ به‌ظاهر منحصربه‌فرد آن در کتابخانۀ مدرسۀ سپهسالار موجود است.

۹- «فسطاط العداله فی قواعد السلطنه» نیز که محمدبن محمدبن خطیب در ۶۸۳ تألیف کرده کتابی نفیس است از نوع سیاست‌نامه.

۱۰- «روضه الکتاب و حدیقه الالباب» مجموعۀ نوشته‌هایی از ابوبکر بن زکی قونیوی است که در سال ۶۷۷ تألیف شده و علامه قزوینی و به پیروی از آن فقید، مرحوم بهمنیار، آن را «الترسل الی التوسل» و مؤلفش را بدرالدین نخشبی رومی گمان برده‌اند.

۱۱- نسخۀ منحصربه‌فردی از کتابی به نام «الولد الشفیق»، تألیف قاضی احمد نیکده‌ای، در دست است که به‌ویژه فصل‌هایی به یک لهجۀ ناشناختۀ ایرانی دارد و هنوز مورد پژوهش و بررسی قرار نگرفته‌است.

۱۲- شاعری به نام ناشری فتوت‌نامۀ منظومی به سال ۶۷۹ ساخته و نیز رساله‌ای به نام اشراقات در ۶۹۹ نوشته‌است.

۱۳- یوسفی ارزنجانی کتابی به نام خاموش‌نامه را که شامل ده حکایت است، به سال ۶۹۹ سروده‌است.

۱۴- تاریخ مشهور «الاوامر العلاییه» تألیف ابن بی‌بی در سال ۶۸۴ و «مسامره الاخبار» تألیف محمود بن محمد معروف به کریم آقسرایی در سال ۷۲۳.

۱۵- بزم و نظم عزیز بن اردشیر استرآبادی تألیف‌شده در ۷۹۶ در تاریخ قاضی برهان‌الدین سیواسی.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  ویرایش شده توسط: shah2000   
مرد

 
نفوذ زبان و ادبیات فارسی در قلمرو عثمانی (بخش دوم)
  • گفتاری از: زنده‌یاد دکتر محمد امین ریاحی خویی



ازآن‌میان، مهم‌تر از همه آثار مولوی و یاران اوست. جای دارد که شهرت و نفوذ شخصیت عظیم مولوی در دورۀ حیاتش و عظمتِ تأثیرِ دیرپایِ آثارش پس از او موضوع کتاب خاصی قرار گیرد. مولوی و آثارش در سی سال اخیر به کوشش استاد فروزانفر به‌خوبی شناخته شده‌است. افزون بر مثنوی، که از هفت سدۀ پیش همواره موردِتوجه اهل اندیشه و عرفان بوده، دیوان کبیر و فیه مافیه او و معارف معلمش برهان محقق ترمذی و معارف پدرش بهاءولد به کوشش فروزانفر انتشار یافته و مکتوبات و مجالس سبعۀ او نیز به چاپ رسیده‌است. همچنین رسالۀ فریدون سپهسالار را مرحوم نفیسی و مناقب العارفین را تحسین یازیجی منتشر کرده‌اند.
از دیگر آثار مهم مولویه مقالات شمس، و معارف سلطان ولد، و مثنوی‌های او به نام‌های «ابتدانامه»، «انتهی‌نامه» و «رباب‌نامه»، که خلاصه‌ای از آن‌ها را استاد همایی به نام «ولدنامه» چاپ کرده‌است بهتر است که دوباره به چاپ برسد. گذشته از این‌ها رساله‌ها و منظومه‌های بسیار دیگری از مولویه در دست است. اهمیتی که اجتماعات طریقۀ مولویه از نظر نشر زبان فارسی داشته خود موضوعی درخور توجه است. در خانقاه‌های مولویه همیشه مثنوی می‌خواندند و کسانی به نام «مثنوی‌خوان» تا سال‌های اخیر وجود داشتند. وقتی‌که انسان در آرامگاه مولانا در قونیه آن‌همه شعر و عبارت فارسی را بر در و دیوار می‌بیند خویشتن را در محیط آشنا و در دیار یاران می‌یابد.
در طریقت مولویه، که آداب و رسوم و سنن ویژه‌ای دارد، همۀ تعبیرها و اصطلاح‌ها فارسی است. در اینجا نمونه‌ای از این اصطلاح‌ها را عیناً می‌آورم:
آستان ====> درگاه مولانا و آرامگاه او
آتشبار====> آشپز، مطبخی
آیین=====>شعرهایی که در مراسم سماع می‌خوانند
آیین‌خوان===>خوانندگان آیین
برگ سبز====>نیاز نذری که مولویان به درگاه مولانا می‌آورند
جان====>خطاب مولویان به یکدیگر
چله =====> عبادت خاص چهل‌روزه
دم======>وقت
درگاه=====>اقامتگاه شیخ
دستار =====>عمامه
دسته‌گل ====> نوعی پیراهن
دستور=====>اجازه (مخفف دستوری)
خاموشان=====>مردگان، گورستان
خاموشنامه=====>گورستان
شب عروس====>(= شب عُرس) شب وفات مولانا که در همۀ درگاه‌ها مراسم سماع برقرار می‌شود
سماع=====>رقص دسته‌جمعی پیروان مولوی که با آهنگ خاصی در شب‌های جمعه اجرا می‌شد و اکنون هر سال از ۲۲ آذرماه به‌مدتِ یک هفته به یادبود سال درگذشت او اجرا می‌شود
تنوره====>لباس بی‌آستین و بی‌یقه ویژۀ سماع
تیغ‌بند=====>کمربند ویژۀ سماع
مطربان=====>اجراکنندگان موسیقی ویژۀ مولویه
مطربخانه ====>محل اجرای آن موسیقی
نی=====> ساز سنتی مولویه و نی‌زن
پوست =====> مقام معنوی
پوست‌نشین =====> شیخ صاحب مقام
مثنوی‌خوان =====> کسی که شغل خواندن مثنوی داشته‌است (نظیر شاهنامه‌خوان در ایران)
هفت سلام =====> هفت آیه که در مراسم نوروز می‌خواندند
عشق و نیاز =====> به‌جایِ سلام
مهمان =====> واردان غیردرویشان مولویه
نونیاز =====> درویشان نوسفر.
آنچه ذکر شد برای نمونه کافی است و علاقه‌مندان می‌توانند به کتاب بسیار مفید و روشنگر پژوهشگر ارجمند و مولوی‌شناس بزرگ پرفسور عبدالباقی گلپنارلی به نام «آداب و ارکان مولویه» مراجعه کنند. زندگی و عبادت مولویه سراسر شعر بود. آنان شعر فارسی را در غم و شادی، در سوگ و عروسی و در سفر و مهمانی هماواز با بیت‌هایی از مولوی می‌خواندند و آن را «گلبانگ» می‌نامیدند. مثلاً به‌هنگامِ سفر عزیزان و وداع یاران این گلبانگ را سر می‌دادند:
بده مرا تو خدایا در این خجسته سفر / هزار نصرت و شادی هزار فتح و ظفر
بر سر خاک عزیزان بدین گلبانگ اشک می‌ریختند:
ای ز هجران فراقت آسمان بگریسته / دل میان خون نشسته عقل و جان بگریسته
در شب‌های عروسی بدین گلبانگ بزم خود را پر از شور و شادمانی می‌کردند:
بادا مبارک بر جهان سور و عروسی‌های ما / سور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ما
یا این گلبانگ را می‌زدند:
پیشتر آ، پیشتر آ، جانِ من / پیکِ درِ حضرتِ سلطانِ من
بر سفرۀ مهمانی بدین گلبانگ دست به خوراک می‌بردند:
ما صوفیان راهیم، ما طبل خوار شاهیم / پاینده دار یا رب، این کاسه را و خوان را
رسم چنین بود که نخست شیخ گلبانگ را می‌خواند و سپس مریدان دسته‌جمعی آن را تکرار می‌کردند، در پایان درمیانِ سکوتِ حاضرانْ شیخ این عبارت را بیان می‌کرد: «دم حضرت مولانا، سر شمس تبریزی، کرم امام علی، هو...» و حاضران هماواز هو می‌کشیدند...
***
به سال ۸۵۶ با فتح استانبول به دست محمد دوم، معروف به فاتح، دورۀ امپراتوری عثمانی آغاز شد. در نیمۀ نخست این دوره بازهم زبان فارسی زبان رسمی و زبان مکاتبه و تألیف و شعر و ادب بود. در همۀ تاریخ‌های عثمانی نوشته‌اند که در همان روز فتح که سلطان‌محمد گام در کاخ امپراتوران بیزانس نهاد، این بیت را می‌خواند:
بوم نوبت می‌زند بر طارم افراسیاب / پرده‌داری می‌کند در قصر قیصر عنکبوت
محمد دوم می‌خواست جامی را از خراسان به استانبول ببرد و چون این منظور عملی نشد مستمری سالیانه دربارۀ او برقرار کرد و نامه‌نگاری‌های آن دو موجود است. در آن دوره شعر و ادب فارسی در اوج رواج بود. دیوان فارسی دو شاعر از معاصران فاتح به نام‌های حامدی و قبولی به مناسبت پانصدمین سال فتح استانبول به‌صورتِ عکسی چاپ شده‌است. سلطان‌سلیم و سلطان‌سلیمان قانونی هم دیوان فارسی دارند. نامه‌های پادشاهان عثمانی بیشتر به فارسی بود، و بخشی از آن‌ها در منشآت السلاطین فریدون‌بیگ جمع‌آوری شده‌است. در این دوره کتاب‌های مهمی درزمینۀ تاریخ و لغت و ادبیات به فارسی تألیف شد که ازجمله هشت بهشت بدلیسی و غزانامۀ روم از کاشفی، و بهجه التواریخ شکرالله رومی و همچنین فرهنگ معروف لسان العجم شعوری و وسیله المقاصد خطیب رستم مولوی و فرهنگ قاضی لطف‌الله حلیمی و فرهنگ نعمت‌الله از آن‌هاست. بااین‌همه، زبان فارسی اندک‌اندک از صورت زبان رسمی به‌صورتِ زبان دوم درآمد و ویژۀ طبقۀ اشراف شد. نتیجه آنکه، اگر در این دوره آثاری ادبی پدید نیامده‌بود که در سایۀ لطف و فصاحت خود موردِپذیرش فارسی‌زبانان باشد، درمقابل کتاب‌هایی به عربی یا ترکی تألیف شد که ازنظرِ پژوهش در ادبیات فارسی موردِاستفاده است. ازجمله کشف‌الظنون حاجی‌خلیفه ازنظرِ کتاب‌شناسی شرقی همواره دارای اهمیت و اعتبار خواهدبود یا شرح سودی بر حافظ و شرح مثنوی انقروی و شرح‌هایی که شمعی و سروری و دیگران بر دیوان حافظ و بوستان و گلستان نوشته‌اند، برای فارسی‌زبانان خالی از سود نیست. در این دوره زبان و فرهنگ ایرانی در عمق وجود ساکنان ممالک قلمرو عثمانی نفوذ کرد. به همان صورتی که در سده‌های نخستین اسلامی کلمه‌های عربی وارد زبان فارسی شده‌بود، البته در مقیاسی بسیار گسترده‌تر کلمات فارسی وارد زبان ترکی شد تاآنجاکه به‌موجبِ آمار ۷۵ درصد واژه‌های عثمانی، به‌ویژه اصطلاحات اداری و اجتماعی و مدنی، فارسی بود. مثلاً اولیا چلبی در سفرنامۀ خود در نیمۀ سده یازدهم هنگامی‌که طبقات و اصناف مردم استانبول را می‌شمارد می‌بینیم که همۀ الفاظ فارسی است:
خوانندگان و سازندگان، نیزنان، قدوم‌زنان، شش‌تاریان، نکته‌شناسان، شعبده‌بازان، تیراندازان، جانبازان و پهلوانان، صدف‌کاران، مهتران، قلمکاران، سرمه‌کشان، آهن‌کشان، زردوزان، سکه‌زنان، مهرکنان، کشتیبانان، خواجگان، مرده‌شوران، پیلداران، تبرداران.
هنوز هم بسیاری از کلمه‌های عربی یا اصطلاح‌های بیگانه برای برخی مفهوم‌ها در زبان فارسی به‌کار می‌رود درحالی‌که در آن سرزمین برای آن‌ها واژه‌های نغز و نژادۀ فارسی از پیش از مغول بر سر زبان‌ها به یادگار مانده‌است. مثلاً:
استره =====> به‌جایِ تیغ سلمانی، و تیغ ژیلت
آویز =====> به‌جایِ لوستر
بند =====> به‌جایِ سدِّ آب
یگانه =====> به‌جایِ منحصربه‌فرد
شاهانه =====> به‌جایِ عالی
نادیده =====> به‌جایِ عدیم‌النظیر
چشمه =====> به‌جایِ سقاخانه
و صدها کلمۀ دیگر مانند پدر، برادر، چابک، چالاک، چاره، چارناچار، زیرا، شاید، مگر، گویا، گرچ و... که در گفت‌وگوی روزمره به گوش می‌رسد.
اصطلاح «شکرآویز» در بیتی از قصیده‌های حافظ از مشکل‌هایی بوده‌است که علامه قزوینی هم در پژوهش معنی آن به جایی نرسیده‌است:
ترا رسد شکرآویز خواجگی گه جود / که آستین به کریمان عالم افشانی
اما این کلمه در زبان عامۀ مردم آن دیار هنوز زنده است و به معنی دنبالۀ آویزان عمامه است که طول آن نشانه تشخص صاحبش بوده‌است.
نام‌های زنان و دختران نیز بیشتر نام‌های زیبای فارسی است. نظیر گل، گل‌رُو، گل‌رخ، گاتن، غنچه، نهال، نسرین، نرگس، مژگان، جانان و مانند این‌ها.
اصطلاح‌های موسیقی ازجمله نام سازها و مقام‌ها هم فارسی است: سه‌گاه، چهارگاه، نوروز، اصفهان، بیات اصفهان، خسروانی، نهاوند، ساقی‌نامه، پرده، مقام و...؛ همچنین ساز، چنگ، نی، نای، نی‌داود، نای منصوری، شاه‌نی، بربط، عود، دف، سرنا.
گفته =====> به‌جایِ تصنیف
گفته‌کار =====> به‌جایِ تصنیف‌ساز
بسته =====> به‌جایِ آهنگ
بسته‌کار =====> به‌جایِ آهنگ‌ساز
حضور صدها کلمۀ فارسی مربوط به ساز و آواز در آن زبان می‌رساند که (۱) موسیقی ایرانی نیز ریشه‌های اصیلی در متصرفات عثمانی دارد (۲) و اینکه در سیصد سال گذشته به‌علّتِ فترتی که در موسیقی ایران حاصل شده، بسیاری از اصطلاح‌ها در ایران فراموش شده‌است. اما چون در آنجا موسیقی کمتر در زیر فشار و تضییق متعصبان بوده، ره‌آورد هنرمندان ایرانی، یعنی اصطلاح‌های اصیل و کهن موسیقی، برجای مانده‌است. در تدوین فرهنگ موسیقی ایرانی از این منبع غنی غافل نباید بود. عثمانی‌ها به گرفتن واژه‌های فارسی بسنده نکردند و در آن‌ها نوعی تصرّف کردند و این واژگان را به تملک خود درآوردند. مثلاً آفتاب را به مجاز به معنی زیباروی و ماه‌روی، آسایش را به معنی امنیت عمومی و صلح و رفاه عمومی، گشادکردن را به معنی محاصره و مکافات را به معنی جایزه و پاداش به کار بردند. هزاران ترکیب فارسی در زبان عثمانی ساخته شده و به کار رفته‌است؛ مانند کارآشنا (کارشناس) لسان‌آشنا (زبان‌دان، و آگاه به زبان‌های خارجی) کارآزما (کارآزموده) آرزوکش (مشتاق) جهان‌آشوب (برهم‌زنندۀ جهان) آشوبگاه (محل بروز اغتشاش).
در میان این ترکیب‌ها که در زبان فارسی پیشینه نداشته‌است، به نمونه‌های نغز و دلاویزی هم برمی‌خوریم که جای آن‌ها در زبان فارسی خالی است. درهرصورت بررسی دراین‌زمینه ازنظرِ پژوهش‌های زبان‌شناسی و گردآوری شواهدی جدید برای اثبات قدرت زبان فارسی و استعداد آن در ترکیب‌پذیری ضرورت بسیار دارد.
عثمانی‌ها به‌علّتِ نزدیکی به اروپا پیش از ما به مفهوم‌های جدید اداری و اجتماعی و سیاسی و قضایی برخوردند و واژه‌هایی از فارسی یا عربی برای این مفهوم‌های جدید برگزیدند یا ساختند که بعدها همان واژه‌ها وارد زبان فارسی نیز شد؛ مانند مشروطه، قانون اساسی، مجلس ملی، مجلس مبعوثیان، مجلس مؤسسان، صدراعظم، عدلیه، نظمیه، دیوان تمیز، دیوان محاسبات، محاکم جنحه و جزا و تمیز، علم حقوق، انتخابات، اصلاحات، ادبیات، مطبوعات، هیئت‌رئیسه، انجمن نظارت، سفیرکبیر، مستشار، اقلیت... و صدها کلمۀ دیگر که در ۳۵ سال گذشته با سیر و پیشرفت طبیعی زبان واژه‌های نغزتر و فصیح‌تری جانشین بخشی از آن‌ها شده‌است. در سال ۱۱۴۱ هجری نخستین چاپخانه در استانبول تأسیس شد و با گسترش چشمگیری که زبان فارسی در آن روزگار در کشور عثمانی داشت طی دویست سال شمار زیادی از متن‌های ادبی و دیوان‌های شاعران ایران در استانبول به چاپ رسید و بعدها روزنامه‌ها و مجله‌های فارسی نیز به‌تدریج منتشر شد. وقتی هم که مدرسه‌های جدید به سبک اروپایی افتتاح شد، چون آموختن زبان عثمانی بدون آشنایی با زبان فارسی شدنی نبود، فارسی جزو برنامۀ رسمی مدرسه‌ها قرار گرفت و به‌ناچار شمار بسیاری از کتاب‌های خواندن و دستورزبان فارسی برای مدرسه‌ها تألیف و چاپ شد. البته آن کتاب‌های دستور بعدها در ایران موردِاستفاده و تقلید قرار گرفت.
در آخرین بخش این نوشته به شاهد عظیم و جاویدان نفوذ زبان فارسی در آن دیار باید اشاره کنم و آن وجود گنجینه‌های گران‌قدری از نسخه‌های خطی فارسی است، که همواره موردِتوجه و عنایت پژوهشگران و عاشقان زبان و ادب و فرهنگ ایرانی خواهدبود. امروز در ترکیه نزدیک به دویست تا سیصدهزار نسخۀ خطی در کتابخانه‌های دولتی استانبول، آنکارا، قونیه، بورسا، ازمیر، قیصریه، ادرنه، قسطمونی موجود است که یک‌سوم از آن‌ها فارسی و شمار بسیاری از آن‌ها از یادگارهای پیش از مغول است. بخشی از این نسخه‌ها از ایران رفته و بخش مهمی نیز طی هفت سده در آسیای صغیر استنساخ شده‌است. هر یک از آن نسخه‌ها شاهدی بر رواج زبان فارسی در زمانی خاص و مکانی خاص است. بیش از هشتصد نسخه از این کتاب‌ها به گزینش و سفارش استاد مینوی و شماری دیگر به‌وسیلۀ بنده عکس‌برداری شده و دراین‌مورد مساعدت و تسهیلات مقام‌های کشور دوست و برادر و دقت و توجه کارکنان کتابخانه‌ها درخور سپاس فراوان است.
از مجموع آنچه بیان شد امیدوارم این نتیجه حاصل شده‌باشد که زبان فارسی و ادبیات گران‌قدر آن چنان ارزش و اهمیتی دارد که افزون‌براینکه پدران ما، ساکنان این سرزمین بزرگ، سده‌ها بدان عشق می‌ورزیدند و بدان سخن می‌گفتند، در خارج از این سرزمین نیز، از کران تا کران جهان متمدن، سده‌های دراز موردِعلاقه و ستایش هزاران‌هزار صاحب‌دل بوده‌است و مؤثرترین وسیلۀ پیوند فکری و فرهنگی با دیگر ملت‌ها و مایۀ سربلندی و افتخار ملت ما شمرده می‌شده‌است.
جای دارد که امروز ملت ایران، به‌ویژه نسل برومند و دانادل جوان ما، قدر زبان فارسی را بدانند و پاس ثروت گرانسنگش را بدارند و در افزودن بر این ثروت عظیم و جاویدان بکوشند و در برابر نفوذ نامعقول زبان‌های خارجی، که متأسفانه امروز مایۀ رونق بازار بی‌دانشان و کوته‌بینان است، سدی از دانش و بینشِ آمیخته به عشق و ایمان بکشند. باشد که تا جهان است زبان فارسی مایۀ سرافرازی و بلندنامی ملت ما برجای بماند.
– – –
  • این مقاله در بیستم فروردین ماه سال ۱۳۴۹ در برنامۀ «مرزهای دانش» رادیو ایران به‌وسیلۀ آقای دکتر ریاحی به‌صورتِ سخنرانی ایراد شده‌است.
  • برگرفته از: مجلۀ هنر و مردم، دورۀ هشتم، شمارۀ ۹۲، خرداد ماه ۱۳۴۹، برگه‌های ۴۰ تا ۴۶.

ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  ویرایش شده توسط: shah2000   
مرد

 
واژه‌های پارسی پورسینا و تأثیر آنها بر دیگر دانشمندان



پس از فتوحات عرب در شرق و غرب و شمال و جنوب جزیره‌ی العرب، و توسعه حکومت خلفا و ایجاد فرهنگ اسلامی، زبان عربی که قرآن مجید بدان زبان نازل شده، زبان علمی و تقریباً رسمی مسلمانان جهان – از جمله ایرانیان- گردید. ادیبان و دانشمندان ایرانی، مصفنات و مولفات خویش را بیشتر به زبان تازی تألیف می‌کردند؛ چنان‌که آثار ابن قتیبه دینوری، حمزه اصفهانی، محمد بن جریر طبری در ادب و تاریخ، و تصنیف ابن فقیه همدانی در جغرافی، و مولفات محمد بن یعقوب کلینی و ابن بابویه در حدیث، و نوشته‌های محمد بن زکریای رازی در طب، و آثار ابومعشر بلخی در ریاضی و نجوم همه به زبان عربی نوشته شده است.


از آغاز قرن سوم هجری، شعر فارسی که زبان دل و ترجمان احساسات است، ظاهر شد و رو به تکامل گذاشت؛ ولی نثر فارسی قریب یک قرن بعد نشأت یافت و به تدریج به سوی کمال شتافت. نخست آثار ادبی و تاریخی و جغرافیایی و دینی به زبان پارسی به رشته تحریر در آمد، چنان‌که شاهنامه ابومنصوری که مقدمه آن به جا مانده مولف به سال ۳۴۶ ق، و کتاب گرشاسب تألیف ابوالموید بلخی معاصر نوح بن منصور (۳۶۵- ۳۸۷ ق)، و ترجمه و اقتباس از تاریخ طبری توسط محمد بن ابی الفضل محمد بن عبدالله بلعمی (متوفی ۳۶۳ ق) در تاریخ؛ و عجایب البلدان تألیف ابوالموید مذکور، و حدود العالم من المشرق الی المغرب (مولف به سال ۳۷۲ قمری) در جغرافی، و رساله در عقاید حنفیان تألیف حکیم ابوالقاسم سمرقندی (متوفی به سال ۳۴۳ ق) و ترجمه و اقتباس از تفسیر طبری توسط گروهی از علمای ماوراءالنهر در عهد منصور بن نوح بن نصر (۳۵۰- ۳۶۵ ق)، و تفسیر قرآن موجود در کتابخانه دانشگاه کمبریج (انگلستان) در زمره کتب دینی به شمار است.


کتاب‌های علمی فارسی از حیث زمان و کمیت در مرحله دوم قرار دارد، از این قبیل است: رساله استخراج محمد بن ایوب طبری (قرن چهارم) و شش فصل همان مولف در نجوم، و هدایت المتعلمین یا الهدایه فی الطب تألیف ابوبکر (یا ابوحکیم) ربیع بن احمد اخوینی بخاری مولف در حدود ۳۷۰ ق، و رگ‌شناسی تألیف ابن سینا (۳۷۳- ۴۲۸ ق) در طب؛ و دانشنامه علائی تألیف ابن سینا (مولف بین ۴۱۴ و ۴۲۸ ) ترجمه و شرح قصه حی بن یقظان به قلم یکی از معاصران ابن سینا که به امر علاءالدوله کاکویه (۳۹۸-۴۳۳ ق) صورت گرفته در حکمت.



سبب تألیف کتب فارسی

دو علت عمده موجب تألیف کتب به زبان فارسی گردید:

  • ۱-عامه مردم و حتی طبقه متوسط از زبان عربی- جز آنچه مربوط به فرایض دینی بود- چیزی نمی‌دانستند؛ بنابراین کتابی که برای استفاده این طبقات نوشته می‌شد، ناگزیر می‌بایست به زبان مادری آنان تألیف شود.
  • ۲-غالب شاهان و امرای ایرانی از زبان عربی آگاهی کافی نداشتند، و مولفان و مصفنان که کتب خود را برای تقرب و تمتع از صلات و جوایز، بدیشان اتحاف می‌کردند، ناگزیر بودند که آثار خود را به زبان فارسی بنویسند، و حتی یک از علل رواج شعر فارسی در همین امر است. مولف تاریخ سیستان نویسد: "[پس از تسخیر هرات به دست یعقوب] شعرا او را شعر گفتندی به تازی:

قد اکرم الله اهل المصر و البلد

بملک یعقوب ذی الافضال و العدد...

چون این شعر برخواندند، او عالم نبود، در نیافت، محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود، و ادب نیکو دانست، و بدان روزگار نامه پارسی نبود. پس یعقوب گفت: "چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟" محمد بن وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت... و چون عجم برکنده شدند و عرب آمدند، شعر میان ایشان به تازی بود، و همگنان را علم و معرفت شعر تازی بود، و اندر عجم کسی بر نیامد که او را بزرگی آن بود پیش از یعقوب که اندر او شعر گفتندی، مگر حمزه بن عبدالله الشاری، و اوعالم بود و تازی دانست، شعرای او تازی گفتند و سپاه او بیشتر همه از عرب بودند و تازیان بودند. چون یعقوب زنبیل و عمار خارجی را بکشت و هری بگرفت، و سیستان و کرمان و فارس او را دادند، محمد بن وصیف این شعر بگفت:

ای امیری که امیران جهان خاصه و عام

بنده و چاکر و مولای و سگ بند و غلام ...


و بسام کورد از آن خوارج بود که به صلح نزد یعقوب آمده بودند. چون طریق وصیف بدید اندر شعر، شعرها گفتن و ادیب بود، و حدیث عمار اندر شعری یاد کند؛

هرکه نبود او به دل متهم

بر اثر دعوت تو کرد نعم ...


باز محمد بن مخلد هم سگزی بود، مردی فاضل بود و شاعر، نیز پارسی گفتن گرفت، و این شعر را بگفت:

جز تو نزاد حوا و آدم نکشت

شیر نهادی به دل و بر منشت ...


پس از آن هر کسی طریق شعر گفتن بر گرفتند؛ اما ابتدا اینان بودند... ".

در مقدمه ترجمه و اقتباس از تفسیر طبری می‌خوانیم: این کتاب را بیاوردند از بغداد؛ چهل مصحف بود این کتاب نبشته به زبان تازی و به اسنادهای دراز بود، و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابوصالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل رحمت الله علیهم اجمعین. پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عبارت کردن آن به زبان تازی، و چنان خواست که مر این را ترجمه کند به زبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد، و این را ایشان فتوا کرد که: "روا باشد که ما این کتاب را به زبان پارسی گردانیم؟" گفتند: "روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن کسی را که او تازی نداند".

شهمردا نبن ابی الخیر در نزهت نامه‌ی علائی" و "شنیدم که خداوند ماضی علاء الدوله قدس الله روحه.. خواجه رئیس بوعلی سینا را گفت: اگر علوم اوایل به عبارت پارسی بودی، من توانستمی دانستن. و بدین سبب به حکم فرمان دانشنامه علایی ساخت." و به احتملا قوی ابوریحان بیرونی "التفهیم" فارسی را نیز به همین منظور برای ریحانه دختر حسین (یا حسن) خوارزمی تألیف کرده است.



ابن سینا و بیرونی

دانشنامه و التفهیم: ابن سینا (۳۷۳- ۴۲۸ق) و ابوریحان بیرونی (۳۶۲-۴۴۰ ق) دو بزرگمرد معاصر یکدیگر بودند؛ منتها بیرونی بزرگسال‌تر از ابن سینا بود. مکاتبات و مناظرات آن دو دانشمند معروف است. آنچه اینک مورد توجه ماست، خدمتی است که ایشان به زبان و لغت پارسی کرده‌اند. بیش از عهد آنان- چنان‌که گفته شد – دو رساله استخراج و شش فصل در نجوم و احکام آن توسط محمد بن ایوب طبری تألیف شده بود ولی این رساله‌ها کماً و کیفا قابل مقایسه با التفهیم بیرونی نیستند؛ اما در حکمت پیش از دانشنامه – تا آنجا که می‌دانیم- کتابی به فارسی به رشته تحریر در نیامده بود. ابن سینا با دانشنامه و بیرونی با التفهمیم خود نهضتی در ایران پدید آوردند که دامنه تأثیر آن تا عصر حاضر کشیده شده است.

با تألیف این دو کتاب، فرهنگ لغات فارسی غنی‌تر و ارجمند‌تر گردید؛ زیرا این دو دانشمند از لغاتی که متداول و رایج بود، و نیز از آنچه که بطون کتب مضبوط بود، گلچین کرده، در دو اثر جاویدان خود به کار بردند و برای مفاهیمی نیز که لغتی در تداول یا در کتب پیشینیان نیافته بودند، لغات رایج را مجازاً به معانی جدید استعمال کردند؛ و در صورت ضرورت، ترکیبات و اصلاحاتی از مفردات پارسی پرداختند، و زبان پارسی را- تا آنجا که در آن عهد میسر بود- شایسته ادای مفاهیم علمی کردند.

زمان تألیف دانشنامه و التفهیم قریب به یکدیگر است؛ چه التفهیم در سال ۴۲۰ ق تالیف شده و سال تألیف دانشنامه هرچند مشخص نیست، ولی به طور قطع بین سال‌های ۴۱۴ و ۴۲۸ تألیف شده است. بنابراین با مدارک موجود تقدم و تأخر تألیف این دو کتاب با تأثیر یکی در دیگری معلوم نیست. در هرحال با وجود اختلاف دانشنامه و التفهیم در موضوع، آن دو لغات و ترکیبات مشترک بسیار دارند که از آن جمله است:

لغات مشترک: آبناک (پرآب و زمینی که از همه جای آن آب بیرون می‌جوشد)، آرمیدن (و مشتقات آن: ساکن بودن، بی حرکت بودن)، آمیختن (و مشتقات آن: اختلاط و امتزاج و ترکیب)، اندر یافتن (و مشتقات آن: ادراک کردن)، باریک (دقیق)، برسو (عالی و سمت فوقانی)، پذیرفتن، پذرفتن (قبول، بیرونی آن را به معنی نجومی به کار برده و ابن سینا به معنی فلسفی)، پیوستن (اتصال، بیرونی این کلمه را به مفهوم نجومی گرفته و ابن سینا به مفهوم فلسفی. همچنین است پیوند به معنی اتصال)، تنومند (جرم و جسم)، تنومندی (جسمانیت، بیرونی به مفهوم نجومی استعمال کرده و ابن سینا به معنی حکمی)، جنبانیدن (و متشقات آن: حرکت دادن تحریک)، چگونگی (کیفیت)، چهار سو (چهار گوشه، مربع، مستطیل و چهار سویی: چهار گوشه بودن)، خرمن (ماه:‌ هاله)، دیگرم (وصف ترتیبی، دیگر)، دیداری (مرئی)، راست (مستقیم خط)، رده (صف، سطر، کلمات)، زبر سو (علوی مقابل سفلی)، زیانکار (مضر، ضاری)، سه‌سو (مثلث؛ سه سویی مثلث بودن)، شمار (عدد)، فروسو (تحت، سفل)، فرو شدن (انحطاط، سقوط، غروب)، کرانه (کنار، طرف، حاشیه)، گرایستن (میل کردن، متمایل شدن) مانندگی (شباهت و تشبیه)، میانگین (میانگی، واسطه، متوسط)، نگرش (نظر، ملاحظه)، نهادن (فرض کردن)، هموار (مسطح)، همواری (مسطح بودن)، یادداشتن (و متشقات آن: حفظ به خاطر داشتن).

بدیهی است که بسیاری از لغات بسیط و مرکب در دانشنامه آمده که در التفهیم نیست و به عکس. التفهیم و دانشنامه هریک جداگانه در کتب نجومی و فلسفی پارسی تأثیر کرده‌اند.



لغات پارسی در آثار ابن سینا

لغات و اصطلاحات علمی عربی، تا زمان ابن سینا استقرار نداشت و هرکس به سلیقه خود – رسا یا نارسا- کلماتی را استعمال می‌کرد؛ ولی از زمان شیخ اصطلاحات استقرار یافت و هرچه را او در کتب خود به کار برد برای اخلاف به منزله لغت و اصطلاح رسمی شد و حکم لغات موضوعه را یافت. برخی از این اصطلاحات از پیشینیان است که شیخ با انتخاب و استعمال آنها، موجب رواج آن کلمات گردید و برخی دیگر ساخته خود اوست. خواجه رئیس همان‌گونه که در مصنفات عربی خود به توسعه لغات و اصطلاحات زبان عربی خدمت کرده، در آثار پارسی خویش نیز موجب وسعت دامنه لغات فارسی و مورد استعمال آنها شده است. اینک دانشنامه او برای ما گنجینه‌ای است از اصطلاحات حکمی. در مقاله حاضر از آثار فارسی شیخ، فقط از "دانشنامه علایی" و "رگ‌شناسی" سخن می‌رانیم. لغات فارسی یا مرکب از فارسی و تازی که در دو کتاب مزبور آمده، بر سه بخش است:

بخش اول: لغات معمول در زبان فارسی که پیش از عهد ابن سینا و هم در زمان او متداول بوده است و شیخ آنها را طبق عادت در آثار خود وارد کرده است، از این قبیل است:

آبی، آتشی، آرامش، آسان، آفت، آهنگ، اسب، افکندن، ایستادن، باد، برف، پایدار، پدری، پذیرفتن، جدایی، خون، درشتی، دل، روشنایی، سخن، سردی، شاخ، کمی، گردش، گرمی، گوشت، مغز، یکسان و غیره.

بخش دوم: لغات علمی و فلسفی که ابوریحان بیرونی و ابن سینا هر دو آورده‌اند و نمونه آنها پیشتر گذشت.

بخش سوم: لغات و ترکیباتی که نخستین بار در آثار ابن سینا آمده، و در کتاب‌های مولفان پیش از او دیده نمی شود؛ از این قبیل است: ایستادگی به خودی خود، ایستاده به خود، به خویشتن ایستادن، بهره پذیرش، بی‌گسستگی، پسرگر، پیوندپذیر، پیونددار، ترکیب پذیرنده، جزاویی جزوی شناس، جنبش‌پذیر، جنبش‌پذیرفتن، جنبش‌پذیری، جنبش‌دار، جنبش راست، جنبش‌گرد، جهت‌گر، خانه‌گر، دو چندانی، شاید بود، شاید بودن، علم زیرین، علم سپس طبیعت، علم فرهنگ، علم میانگین، کار کنش، کجایی، کدامی، کی، مانندگی جستن، مانندگی نمودن، مایگی، معشوق مانی، هرآینگی بودن، هست آمدن، هست بودن، هستی ده و غیره.

طبق فهرست‌هایی که نگارنده برای لغات و اصطلاحات برجسته پارسی با مرکب از تازی و پارسی دانشنامه (بخش‌هایی منطق، الهی و طبیعی) ترتیب داده شماره آنها از این قرار است: منطق ۲۱۴، طبیعی ۲۰۱، الهی ۴۷۴ که جمعاً ۸۸۹ کلمه است. رساله رگ‌شناسی نیز طبق استخراج مصحح آن، آقای سید محمد مشکوه‌ی ۱۵۰ لغت و ترکیب قابل توجه دارد، و جمع این دو بخش ۱۰۳۹ است؛ و اگر مکررات را حذف کنیم شامل قریب هزار لغت بسیط و مرکب خواهد بود. ابن سینا در انتخاب و وضع لغات فارسی شیوه‌های ذیل را به کار برده است.

  • ۱-تغییر معنی متداول: شیخ بسیاری از لغات معمول عهد خود را مجازاً برای مفاهیم فلسفی و علمی استعمال کرده است، از آن جمله است: ایستادن (قائم بودن)، به خواست (بالاراده)، برینش (قطع در ریاضی و هندسه)، بسیاری (کثرت، مقابل وحدت)، بکنیدن (ان ینفعل)، پذیرا (قابل، به اصطلاح فلسفی) پذیرفته (حال، به اصطلاح فلسفه)، تنومند [(عالم) جسمانی]، تنومندی، [(قوت‌های) جسمانی]، جدایی (غیرت)، جوالدوزی (ممسلی، نبض)، دارنده [(علت) مبقیه]، داشت (ملک)، دریابنده (مدرک)، روان (نفس)، زخم (قرعه، ضربه)، سربه سر (مساوی)، کجایی (این)، کرده، (مفعول، محدث)، کنا (فاعل، فعیل)، کنندگی (فاعلیت، محدثیت)، کننده (فاعل، محدث)، کنش (این یفعل)، کیی (متی)، گداخته (مایع، متقابل جامد)، مایگی (مادیت، ماده بودن)، نهاد (وضع)، یکیی (وحدت، مقابل کثرت).
  • ۲-ترکیب و اشتقاق: همچنین ابن سینا از ترکیب لغات با یکدیگر و اشتقاق از مصادر اصطلاحاتی برای مفاهیم علمی و فلسفی ساخته است. این گونه کلمات نیز بر دو قسم است:

الف- ترکیب لغات فارسی: از این نوع است: آیینه سوزان (آیینه‌ی محرقه)، ارگی [منشاری (نبض)]، افکندن گمان (تولید شک)، اندر میان افتاده (الواقع فی الوسط)، اندریابایی (ادراک)، اندریابنده (مُدرک)، اندریافت (ادراک)، اندریافتن (ادراک)، اندریافته (مدرک)، ایستادگی به خودی خود (قائم بالذات بودن)، ایستاده به خود (قائم بالذات)، ایستاده بودن (قائم بودن)، باریک گوهری (دقت در جوهر)، بالش ده (منمیه)، برسو (جهت علو)، بستناکی (انجماد)، بهره‌پذیر (قابل قسمت)، بهره پذیرش (قابلیت تقیسم، قابلیت تجزی)، بهره پذیرفتن (قابلیت تقسیم)، بیرون از طبیعت (مابعدالطبیعه)، بی گسستگی (لاینقطع)، پاره شدن (تجزی)، پسرگر (مولد و موجد پسر)، پهن ناخن (عریض الاظفار) پیداگر (ظاهر کننده)، پیوند پیر (قابل اتصال)، پیوند پذیرفتن (قبول اتصال)، جان سخن گویا (سخن ناطقه)، جزاویی (خلاف، تقابل) جنبایی [(قوه‌ی) حرکت]، جنبش پذیر (قابل حرکت)، جنبش پذیرفتن (قبول حرکت)، جنبش پذیری (قابلیت حرکت)، جنبش دار (متحرک)، جنبش راست (حرکت مستقیم)، جنبش گرد (حرکت مستدیر) جنبنده به خواست چه چیزی (ماهویت، ماهیت)، دم موشی [ذنب الفار (نبض)]، دو زخمی [ذوالقرعتین (نبض)]، دیداری (ظاهری)، دیرجنب (بطی ء الحرکه)، روشن سرشتی (منور الفطره بودن)، زایش ده (مولده)، زفرزبرین (فلک اعلی)، زفر زیرین (فک اسفل)، زودجنب (سریع الحرکه)، سست زخم (سست قرعه، سست ضربه)، سه سو (مثلث)، سه سویی (مثلث بودن)، شاید بود (امکان)، شاید بود بودن (ممکن بودن)، فروسو (جهت سفلی)، گوهر روینده (جوهر نامی، نبات)، مانندگی جستن (تشبه)، مانندگی نمودن (تشبه نمودن)، مورچگی [نملی( نبض)]، ناپذیرا (غیرقابل)، ناپذیرایی (عدم قبول) نادیداری (باطنی)، ناشمار (غیرعدد)، هرآینگی بودن (وجوب)، هست آمدن (به وجود آمدن)، هست بودن (موجودیت)، هست شدن (موجود شدن).

ب- ترکیب لغات پارسی با لغات تازی: از آن جمله است: افکندن یقین (تولید یقین)، جدا وزن (مباین الوزن)، جهتگر (ذو جهت، دارنده‌ی جهت)، حد کهین (حد اصغر)، حد مهین (حد اکبر)، حد میانگین (حد اوسط)، حرکت راست (حرکت مستقیمه)، حرکت گرد (حرکت مستدیره)، سردی طبیعی (برودت طبیعی)، سردی ناطبیعی (برودت غیرطبیعی)، شمار تام (عدد تام)، علم آب (علم تفسره، علم بول)، علم انگارش (علوم و همیه، ریاضیات)، علم برین (علم اعلی، حکمت مابعدالطبیعه)، علم پیشین (حکمت اولی)، علم ترازو (منطق)، علم رگ (علم نبض)، علم زیرین (علم اسفل، علم طبیعی)، علم سپس طبیعت (علم مابعدالطبیعه)، علم فرهنگ (علم تعلیمی)، علم میانگین (علم اواسط)، فلسفه پیشین (حکمت اولی)، قسمت‌پذیر بودن (قابل قسمت بودن)، قسمت‌پذیر شدن (قابل قسمت شدن)، قسمت پذیرفتن (قبول قسمت)، قوت اندر یابنده (قوه مدرکه)، قوت جنبش (قوه حرکت، قوه محرکه)، قوت داننده (قوه عاقله)، قوت کنایی (قوه فاعله)، قوت یادداشت (قوه حافظه)، قیاس راست (قیاس مستقیم)، گرمی طبیعی (حرارت طبیعی)، گرمی ناطبیعی (حرارت غیرطبیعی)، گوهر شناسنده به حس (حیوان)، مقدمه پیشین (مقدمه اولی)، مقدمه کهین (مقدمه صغری)، مقدمه مهین (مقدمه کبری)، نایقینی (عدم یقین)، نبض آهوی (نبض غزالی)؛ نبض باریک (نبض دقیق)؛ نبض تیز (نبض سریع)، نبض خرد (صغیر)، نبض درنگی (نبض بطیء)، نبض دمادم (نبض متواتر)، نبض ستیز (نبض غلیظ)، نبض لرزنده (نبض متشنج).



تأثیر واژگان پارسی ابن سینا در ادبیات

مصنفات پارسی ابن سینا در نویسندگان کتب فلسفی تأثیر بسزا کرده و بسیاری از لغات بسیط و مرکب او را مولفان دیگر اقتباس و استعمال کرده و سبک او را در وضع لغات به کار برده‌اند. نخستین تأثیر آثار شیخ در حلقه یاران و شاگردان او آشکار شد.



یک: یاران و شاگردان ابن سینا

الف- مترجم و شارح قصه حی بن یقظان

مترجم و شارح قصه "حی بن یقظان"، بدون شک از علاقه‌مندان ابن سینا بود و از آثار او مخصوصاً دانشنامه اطلاع داشت، و خود در پایان رساله مزبور گوید: "و خواجه رئیس حجه‌ الحق رحمه‌ الله علیه خود اندر کتاب شفا کرده است، و مختصر آن اندر کتاب دانشنامه‌ی علائی". از مقایسه آثار ابن سینا با ترجمه و شرح قصه حی بن یقظان لغات و اصطلاحات مشترکی به دست می‌آید، که از آن جمله است: "آمیزش (اختلاط، امتزاج)، استوار داشتن (باور کردن)، اندر یافتن (ادراک)، این جهانی (دنیوی)، بازدارنده (مانع)، بسودنی (ملموس)، بوییدنی (مشموم)، پذیرایی (قابلیت)، پیوستگی (اتصال)، تن (جسد)، تبش (حرارت، اضطراب)، جانور (حیوان)، چرایی (علت)، چشیدنی (مذوق)، دشخوار (مشکل)، دم زدن(تنفس)، روان (نفس)، روینده (نبات)، شناختن (معرفت)، فرمانبردار (مطیع)، کمابیشی (کم و زیادی)، گسستن (انفصال، انقطاع)، مایه (ماده)، میانجی (واسطه)، نیستی (عدم)، هست (موجود).

علاوه بر این لغات مشترک، مترجم و شارح قصه حی بن یقظان لغات پارسی با مرکب جالب توجهی به شیوه ابن سینا به کار برده است؛ از این قبیل است: آبادانی کن (تعمیر کننده)، آبخیزگاه (منبع)، آشنا کن (سابح)، آمیختن (اختلاط، امتزاج)، آمخیتن (مجاورت، معاشرت)، آمیخته (مختلط)، آن جهانی (اخروی)، انبوسنده (متوالد)، انبوسیدن (تولد، موجود گردیدن)، اندیشه کردن (تفکر)، بردفسانیدن (چسبانیدن)، بردوسائیدن (چسبانیدن)، بودن (وجود)، بستاخی (گستاخی، جسارت)، بودنی (مکوّن)، بی آرامی (عدم سکون)، پرواز کن [دارج (پرنده)]، پژوژ (الحاح)، پژوژناکی (اصرار، مصریت)، پوشیدنی (ملبوس)، تیزدیداری (حدت نظر)، جای پذیر (قابل مکان)، جای گیر (حال)، خردتن (صغیر الجثه)، خرد دانا (عقل نظری)، خردکارکن (عقل عملی)، خوردنی (مأکول) دهنده‌ی صورت‌ها (واهب الصور)، دیدنی (مرئی)، راست پر [مدوّم (پرنده)]، راست فراستی (فراست صحیح) راه میانه (طریق معتدل)، زودرو (حیثت الحرکه)، شناسا (عارف داننده) شنودنی (مسموع)، فره مند (باشکوه، بافر)، قوت چشم (قوه‌ی غضب)، گران و (ثقیل الحرکه)، لهوناک (لهودوست، عیاش)، ناگویا (عجم، صامت)، نهنده‌ی شریعت (واضع شریعت)، نیست شدن (عدم).

ب- ابوعبید جوزجانی

خواجه ابوعبید عبدالواحد محمد جوزجانی شاگرد و انیس ابن سیناست که در حدود سال ۴۰۳ به خدمت شیخ پیوست و تا پایان حیات استاد در خدمت وی بود و بسیاری از تألیفات استاد را گرد کرده، و متمم سرگذشت ابن سینا را از حوادث سال ۴۰۳ به بعد از مشاهدات خویش به رشته‌ی تحریر در آورد. از بخش‌های دانشنامۀ علائی فقط به بخش اول (یعنی منطق، الهی و طبیعی)، به قلم خود شیخ است و بقیه را پس از مرگ وی، عبدالواحد محمد جوزجانی فراهم آورده است. از مقایسه سه بخش اول دانشنامه (منطق، الهی، طبیعی)، که به قلم ابن سیناست با بخش‌های دیگر آن که به قلم جوزجانی است لغات مشترک ذیل به دست می‌آید:

ایستاده (قائم)، بریدن (قطع)، بیرونی (خارجی)، پاره (جزء، بخش)، پهلو، پهلوی (جانب)، پهنا (عرض)، پیشینگان (قدما)، پیوستن (اتصال)، پیوندانیدن (اتصال دادن)، تیزی (حدت، تندی)، جفت (زوج)، جنبش (حرکت)، چند (مساوی، معادل)، درازا (طول)، دستان (نغمه، آهنگ)، دشخوار (مشکل، صعب)، زبرین (علیا)، زیرین (سفلی)، سپسین (متأخر، مؤخر)، ستبرا (ضخامت)، سو، سوی (جانب، طرف)، شایستن (ممکن بودن)، طاق (فرد)، کاستن (کم کردن)، کنار (جانب، طرف)، گران (ثقیل)، گرانی (ثقل، سنگینی)، مانندگی (شباهت)، مهتر [بزرگتر (در مورد غیر ذوی العقول)]، میانگین (وسطی)، نگریدن (نظر کردن)، نیمه (نصف)، یکسان (مساوی یک نوع)، یکی (وحدت).

جوزجانی علاوه بر این لغات مشترک به قیاس آنها لغات دیگری به کار برده است که از آن جمله است: افکندن (طرح)، اندرونی [داخلی (زاویه)]، بالایین (زبرین، علیا)، برآمدن (طلوع)، بم (آوای درشت)، بهر (جزء، قسمت)، جنبش آسمانی (حرکت سماویه)، جنبش مشرقی (حرکت مشرقیه)، درشتی (خشونت)، درنگ (بطؤ)، راستا (عمود)، راست ایستادن (عمود شدن)، زودرو (سریع الحرکه)، سایه [ظل (نجوم)]، سیک (سه یک، ثلث)، سیکی (سه‌یکی، ثلث بودن)، شکافتن [تشقیق (موسیقی)]، فراخ (پهن، گشاد)، فراخی (گشادگی فسحت)، کاهیدن (تنقیص، کم کردن)، کسیدگی [جر (صوت)]، گران‌رو (بطی الحرکه)، گرفتن آفتاب (کسوف)، گرفتن ماه (خسوف)، میانگین (وسطی)، نا اتفاقی (عدم اتفاق)، نامتفق (غیر متفق، متنافر)، ناوزن (عدم وزن، موزون نبودن) نیمه‌گاه (منصف).



دو: پس از عهد ابن سینا

الف- ناصرخسرو

ناصرخسرو قبادیانی بلخی مروزی یمگانی نویسنده، دانشمند و شاعر معروف قرن چهارم، هرچند اصولاً به فلسفه و فلاسفه به نظر نیک نمی‌نگرد، اطلاعات او در فلسفه قابل توجه است. وی بنیاد کتاب "جامع الحکمتین" خود را "گشایش مشکلات دینی و معضلات فلسفی" نهاد و سخن گفت "اندر او با حکمای دینی به آیات کتاب خدای تعالی و اخبار رسول او علیه السلام، و با حکمای فلسفی و فضلای منطقی به برهان عای عقلی و مقدمات منتج مفرج". ناصرخسرو اگرچه از نظر معتقدات مذهبی با ابن سینا معارض است، در آثار خود او را یاد کرده و به فلسفه او آشنا بوده است. ناصر چون "حجت جزیره خراسان" مبلغ معتقدات اسماعیلی بود، مصنفات خود را به زبان مردم یعنی فارسی دری- نوشته است از آن جمله است: زاد المسافرین، جامع الحکمتین، وجه دین، گشایش و رهایش. از مقایسه آثار ناصرخسرو با آثار ابن سینا اصطلاحات علمی و فلسفی بسیار به دست می‌آید که هر دو دانشمند به کار برده‌اند، اینک نمونه آنها:

آرمیده (ساکن)، آمیزش (اختلاط، مزج)، انبازی (شرکت)، اندریابنده (مدرک)، اندر یافتن (ادراک)، انگاشتن (فرض کردن)، به خواست (بالا راده)، برسو (جهت علو)، بسودن و بساویدن (لمس کردن)، بسودنی (ملموس)، بسیاری (کثرت، تعدد)، بویایی (شامه)، بوییدنی (مشموم)، بینایی (باصره)، پذیرا (قابل)، پرورش (تربیت)، جنبش (حرکت)، چرایی (علت) چشایی (ذائقه)، چشیدنی (مذوق)، چه چیزی (ماهیت)، خواست (اراده)، روینده (نامی، نبات)، رهایش (نجات، خلاص)، زایش (تولید)، زیانکار (مضر)، سپس (تأخر)، شمار (عدد)، شنوایی (سامعه)، گراینده (متمایل)، مایه (ماده)، میانجی (واسطه)، میانگین (وسط، متوسط)، نگرنده (بیننده، باصره)، نهاد (وضع، طبع)

علاوه بر این لغات مشترک، ناصر خسرو لغات پارسی یا مرکب از پارسی و تازی بسیار در آثار خود به کار برده است، از آن جمله است: افزاینده (نامی، نمو کننده)، امر پذیر (قبول کننده امر و فرمان)، اندر کشنده (جاذب)، اندر کشیدن (جذب)، باریک اندیش (دقیق الفکره)، باشاننده (موجد، خالق، فاعل)، بایسته (لازم)، به پای کردگان (قوائم)، بر شونده (صاعد، بالا رونده)، بنا خواست (بلا اراده)، بودش (وجود)، بوینده (شامه، بوی کننده)، پدیدآرنده (موجد، پذیرنده (قابل)، چرایی جوی (جوینده‌ی علت)، چشم زخم (لمح البصر، لحظه)، چونی (کیفیت)، خدای نفس (ذونفس)، خداوند تأویل (صاحب تأویل، امام)، خداوند تأیید (صاحب تأیید، امام)، خداوند منطق (واضع منطق، ارسطو)، دانشجوی (طالب علم)، رونده (رایج)، رونده (سیاره)، زمان درنگ (بقاء مطلق، دهر)، زیریدن (سقوط به زیر آمدن)، ساختگی (اتحاد، سازش)، سنگ آهن‌کش (آهن‌ربا)، سیب‌گری (تولید سیب)، صورت‌پذیر (قابل صورت)، صورتگر (مصوّر) علم‌پذیر (قابل علم)، علم‌جوی (طالب علم، دانشجوی)، کاربندنده (آمر، کارفرما)، کارپذیر (منفعل)، کارکن (فاعل، موثر)، کارگر (موثر)، کاهش (نقصی نقصان)، کنجدگری (تولید کنجد)، گردنده (سیاره)، گرونده (مومن)، گزاردن (شرح، بیان، تفسیر)، گزارنده (شارح، مفسر)، مردم ابداعی (انسان مبدّع)، معنی گزار (شارح معنی)، منی (انیت)، ناجایگیر (لامکان)، ناگذرنده (باقی)، نفس ستوری (نفس حیوانی)، نفس سخنگوی (نفس ناطقه)، نور پذیر (قابل نور)، نور دهنده (منیر)، هست اول (موجود اول)، هست کننده (موجد).

ب- غزالی

یکی از بزرگ ترین دانشمندان نیمه دوم قرن پنجم هجری، حجت‌الاسلام امام ابوحامد محمد بن محمد بن محمد غزالی (۴۵۰- ۵۰۵) است. هرچند غزالی کتاب "تهافت الفلاسفه" را در بطلان عقاید و تناقض آرای فلاسفه تألیف کرد، خود از فلسفه اطلاع بسیار داشت و در آثار ارسطو و فارابی و ابن سینا و رسائل اخوان الصفا تدقیق کرده بود تا به کنه عقاید حکما پی برد. او خود گوید: "کسانی که فلسفه ارسطو را برای ما نقل و ترجمه کرده‌اند، غالباً مطالب را تحریف کرده و چیزی از پیش خود ساخته‌اند. در میان فلاسفه اسلامی تنها به دو تن استاد بزرگ فارابی و ابن سینا اطمینان داریم که مطالب فلسفه را بهتر و صحیح‌تر از همه کس نقل و تحقیق کرده‌اند. این است که عمده نظر ما به فلسفه معلم اول یعنی ارسطاطالیس است از طریق روایت و تحقیق فارابی و ابن سینا" مهم‌ترین تصنیف غزالی به فارسی، کیمیای سعادت (مولف بین سال‌های ۴۹۰- ۵۰۰) است و آن کتابی است در اعمال دینی و اخلاق، و بدیهی است که اصطلاحات دینی عربی در آن بسیار است؛ مع هذا تعدادی لغات پارسی و مرکب از پارسی و تازی در آن دیده می‌شود. از مقایسه آثار فارسی ابن سینا با کیمیای سعادت، می‌توان لغات علمی و فلسفی مشترکی به دست آورد که از آن جمله است:

انباز (شریک)، جان (نفس و روح)، جنبانیدن (تحریک، حرکت دادن)، چگونگی (کیفیت)، خواست (اراده)، گوهر (جوهر)، هستی (وجود).

و بر این قیاس لغات و ترکیبات دیگری در کیمیای سعادت آمده که در آثار ابن سینا دیده نشده، از آن جمله است: بزرگ خویشتنی (خود را بزرگ انگاشتن)، بزهکار (اثیم)، بهشت روحانی (جنت روحانیه)، بی چگونگی (عدم کیفیت)، بی چگونه (بدون کیف)، بی چون (بدون کیف)، بی چونی (عدم کیفیت)، بینا (بصیر)، پارسا (متقی)، پندار (وهم)، تخلیط گر (مغالطه کار)، چونی (کیفیت)، دوزخ روحانی (جهنم روحانی)، سخن چیدن (نمّامی کردن)، شنوا (سمیع)، کیدآوری (مکر و حیله)، نایافته (معدوم)، نمودگار (نمونه و نشان)، یافته (موجود).

ج- افضل‌الدین کاشانی

یکی از حکیمان بنام قرن ششم، افضل‌الدین محمد بن حسن مرقی کاشانی معروف به بابا افضل است. وی تألیفات بسیار به زبان فارسی دارد که از آن جمله است: مدارج الکمال، ره انجام‌نامه، ساز و پیرایه‌ی شاهان پرمایه، رساله تفاحه، عرض‌نامه،ینبوع الحیاه، المفید للمستفید، منهاج المبین، مبادی موجودات، رساله نفس و غیره. افضل‌الدین خود حکیم بود و طبعاً به کتب حکیمان اسلام از جمله ابن سینا توجه داشت. از مقایسه آثار فارسی او با آثار فارسی ابن سینا لغات مشترک بسیار به دست می‌آید، از آن جمله است:

آرمیده (ساکن)، انبازی (شرکت)، بویایی (شامه)، بینایی (باصره)، پوشیدگی (استتار)، پذیرا (قابل)، پذیرایی (قبول)، پیوستگی (اتصال)، جنباننده (متحرک) جنبش (حرکت)، چرایی (علت)، چهارسویی (چهار گوشه بودن، مربع بودن)، دانسته (علم، معلوم)، درازی (طول)، روینده (نامی، نبات)، زبرین (فوقانی)، زیرین (تحتانی)، سبکی (خفت)، شمار (اندازه عدد)، شناخت (معرفت)، شنوایی (سامعه)، کرده (مفعول، محدث)، کنش (فعل)، کننده (فاعل)، گرانی (نقل)، گردی (دایره بودن)، گوهر (جوهر)، گویا (ناطق)، مردمی (انسانیت) نام (اسم)، نهاد (وضع)، نیرو (قوت)، هستی (وجود)، یافت (ادراک وجدان).

و بر این قیاس افضل الدین لغات وترکیبات دیگری در آثار خود آورده که بدان صورت در آثار ابن سینا نیامده: آمیختگی (مزج، خلط)، اجرام سپهری (اجرام سماوی)،اندیشه گر (متفکر)، انگیزش (تحریک، تحریض)، با خرد (ذوعقل)،بستگی، (تعلق )، بودن (وجود)، بوشن (وجود)، بی‌خرد (غیرذی عقل)، پایندگی (قدمت، ابدیت)، پژوهنده (باحث، متتبع)، پنهانی (خفا)، پیدایی (ظهور، آشکار شدن)، جان گویا (نفس ناطقه)، جانوری (حیوانیت)، جز گوهر (غیرجوهر)، جنبش به خواست (حرکت ارادی)، جنبنده‌ی به خواست (متحرک بالا راده)، چونی (کیفیت)، خرد سخن گوی (عقل ناطق)، خستو (مقر، معترف) خواستاری (شوق)، خود (نفس)، دانستگی (علم)، دانشجوی (طالب علم)، دشخوار یاب (صعب الوصول)، رستنی (نبات)، سخن‌گوی (ناطق)، شکافته (ناشی شده)، صورت نمای (متجلی به صورت)، علم شمارش (علم اعداد)، فرزانگی (حکمت)، قوت آگهی و یابندگی (قوه‌ی ادراک) کارگر (فاعل، موثر)، کارگری (تأثیر)، کاهانیدن (تنقیص)، کردگی (منفعلی)، گش [مرتین (صفرا و سودا)]، گنجایی (گنجایش، ظرفیت)، گوهر گوهران (جوهر الجواهر، اصل الجواهر)، مایه‌ی مایه‌ها (ماده المواد)، مایه نخستین (ماده‌ی اولی)، ناگویا (غیرناطق)، ناپیدایی (عدم ظهور)، نامدار (ذواسم)، نایابندگی (عدم ادراک)، نخستی (اولیت)، نفس روینده (نفس نامی)، نیرومند (قوی)، یابندگی (ادراک)، یافتن (ادراک، وجدان).

نصیرالدین طوسی

در عصری که غالب دانشمندان ایران هنوز کتب علمی خود را به زبان تازی می‌نوشتند، خواجه نصیر با تألیف کتب گرانبهای فارسی خدمتی ارجمند به زبان و ادب ما انجام داد. از جمله آثار فارسی او می‌توان از کتب و رسایل ذیل نام برد: اساس الاقتباس (در منطق)، مقولات عشر (قاطیغوریاس)، رساله اثبات واجب، رساله جبر و اختیار، رساله در قسمت موجودات آغاز و انجام در مبدأ و معاد یا کتاب تذکره، جواب اسئله اثیرالدین ابهری، رساله فی النفی و الاثبات، رساله در نعمت‌ها و خوشی‌ها و لذت‌ها، اخلاق ناصری، نصحیت‌نامه، ترجمه کتاب اخلاق ناصرالدین محتشم، رساله رسوم پادشاهان قدیم و طرز گرفتن مالیات، رسالۀ معینیّه یا المفید در هیئت، و شرح آن نیز به قلم خود او، و حل مشکلات آن هم به قلم او، زبده الهیئه، شرح ثمره‌ی بطلمیوس یا ترجمه الثمره فی احکام النجوم، مدخل فی علم النجوم (منظوم)، اختیارات مسیر القمر (منظوم)، ترجمه صور الکواکب عبدالرحمن صوفی، سی فصل در تقدیم، بیست باب در معرفت اسطرلاب، رساله در تقویم و حرکات افلاک، زیج ایلخانی، رساله در حساب، رساله در تحقق قوس قزح، رساله در صفات جواهر و خواص احجار یا جواهرنامه یا تنسق نامه، رساله در بیان صبح کاذب، رساله بر رفق مشرب تعلیمیان، فصول نصیریه، رساله در تولا و تبرا به مشرب تعلیمیان، رساله در رمل، رساله در احکام دوازدخانه‌ی رمل، اختصاری از رساله، رمل، رساله استخراج خبایا، حکم کردن بر شانه گوسفند و غیره، معیاررالاشعار یا عروض فارسی، ذیل جهانگشا (مختصری در شرح فتح بغداد به دست هولاکو)، ترجمه مسالک و ممالک (ترجمه صور الاقالیم) اوصاف الاشراف در سیر و سلوک رساله سیر و سلوک به مذاق اسماعیلیه (منسوب به خواجه).

مختصات کتب فارسی خواجه در قرن هفتم کتب علمی هنوز مانند قدیم ساده و روان و موجز است و اثر سبک متقدمان در آن هست. پیشاهنگ دانشمندان این دوره ملک الحکماء نصیرالدین محمد بن محمد طوسی (۵۹۷-۶۷۲) است که آثار فارسی او از بهترین نمونه‌های کتب علمی قرن مزبور است. مهم‌ترین تألیف خواجه به پارسی ترجمه و تهذیب "طهاره الاعراق" تألیف ابن مسکویه است که به "اخلاق ناصری" شهرت دارد. خواجه نصیر به عکس ابن سینا در صدد ترجمه و ایجاد لغات و اصطلاحات فارسی بجای لغات و اصطلاحات عربی بر نیامده، بلکه همان لغات معمول عصر خود را به کار برده است. با این همه در آثار خواجه نصیر لغات و مصطلحات فارسی معمول عصر کم نیست و ما بعض آنها را در اینجا نقل می‌کنیم:

اندوهگن (غمگین)، بارگرفتن (لقاح پذیرفتن)، باز پس نگریستن (به عقب نگاه کردن)، به برگ داشتن (قوت دادن)، به خواب گراییدن (قصد خوابیدن کردن)، بددلی (ترس، جبن)، تخمدار (در مورد درختان)، چیز (شیء) خرامیدن (رفتن به ناز و تکلف)، خدو (آب دهن)، خواست (اراده)، درفشیدن (درخشیدن)، درودگر (نجار)، دست بازگرفتن (دست کشیدن)، دست فرو گذاشتن (دست پایین انداختن)، دوش جنبانیدن (حرکت دادن شانه)، سکبساری (خفت، عدم تمکین و وقار)، شاید بودن (امکان)، شتابزدگی (تعجیل)، کردن (فعل)، گشتن دادن (بارور کردن مایه آبستنی دادن)، گوهر (جوهر)، میوه‌دار (مثمر)، نابودن (عدم)، ناچیز (لا شیء)، ناکردن (عدم فعل)، نیستی (عدم)، هستی (وجود).



  • سرچشمه: یزدان‌پرست، حمید (۱۳۸۸)؛ نامه ایران: مجموعه مقاله‌ها، سروده‌ها و مطالب ایران‌شناسی؛ جستار «واژگان فارسی ابن‌‌سینا و تأثیر آنها در ادبیات»؛ نوشته‌ی دکتر محمد معین؛ تهران: اطلاعات، چاپ نخست. برگرفته از: تارنمای ایران‌بوم.

ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
صفحه  صفحه 3 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین » 
فرهنگ و هنر

زبان پارسی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA