ارسالها: 3080
#31
Posted: 21 Apr 2017 21:59
پارسی را پاسداری کن، اگر دانشوری
زادگاه مهر بود و مهرآیین کشوری
چون درخشان گوهری در پهنهی پهناوری
جای جا، در سرزمینهای فراخش،
مردمانی پاکجان
گونهگون آیین و دین
گونگون آداب، اما یک زبان
پارسی، جانمایهی همبستگیشان بود
همزبانی چهرهساز زندگیشان بود
دستها در دست هم، در جانشان میتافت
آفتاب دوستی، با گرمی جانپروری
نور یک فرهنگ میتابید بر دلهایشان
لاجرم سرشار بود از عشق، از آزادگی دنیایشان
بر چکاد سرفرازی جایشان
سرزمین سرفرازان بود، «ایران» نام او
مهرورزان، جرعهنوش جام او
کشوری چشم و چراغ خاوران،
سرزمین نیکاندیشان و پاکان جهان،
نیکگفتاران،
نیککرداران،
کشور نامآوران با مردم نامآوری
این میان بیگانگان،
در کمین بودند با ترفندها!
رخنهها کردند از راه «زبان»
تا نفاق افتاد در یاران و خویشاوندها
دستها از هم جدا
اشکها شد جانشین خوشترین لبخندها...!
آه، ای از همزبانان، همدلان، افتاده دور!
آه، ای از کاروان جا مانده،
حیران، ناصبور!
روزگار سرفرازیهایت آیا آرزوست؟
تا گذاری بار دیگر دست خود در دست دوست
پارسی را پاسداری کن، اگر دانشوری.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#32
Posted: 21 Apr 2017 21:59
درآمدی بر پالایش زبان پارسی
زبان پارسی، زبانیست از دستهی زبانهایِ هندوایرانی از گروهِ زبانی هندواروپایی که ساختار واژهسازی در آن، بر پایهی آمیزش ریشهها و وندهاست. ازین نگرش، میتوان آنرا در تراز زبانهایِ توانایی چون فرانسه، آلمانی و ... گذاشت. با اینهمه در سزای این زبان، ستمِ بسیاری شده است.
از سدهی پنجم به پس، دبیران درباری برای دانشنمایی در برابر پادشاه، از واژههای تازی [عربی] بهره بردند و از آن پس افشان [نثر] پارسی، زیبایی و زیوایی نخستین خود را از دست داد. زیبایی از آنروی که واژههایِ پارسی ساختاری آهنگین دارند و در آمیزش با واژههایِ تازی که بیشینهی آنها از گلو گفته میشوند و افزون برین، از سنگی جدا برخوردارند، دچارِ آشفتگی شد. و زیوایی یا زندهبودن از آنروی که کمکم پیشوندها و پسوندها که واژههای نو را میساختند از میان رفتند و زبان در برابر واژههایِ نوین ناتوان شد. از ابوالفضلِ بیهقی، نویسندهی نامدار "تاریخ بیهقی" نوشتاری داریم که در آن به دبیران دیوانی دستور داده است که در نوشتن به جای واژههای پارسی، چه واژههای تازی به کار برند. برای نمونه، نوشته: بهجای "شوریدگی"، "اضطراب" نویسند. بهجای "آهستگی"، "تمنی" نویسند. بهجای "خو"، "سیرت" نویسند.
این آشفتگی روزبهروز بیشتر شد به گونهای که برخی از دبیران، برای دانشنمایی در برابر شهریاران تُرک، از واژههایِ ترکی نیز بهره بردند. روزگاری رسید که دبیران تنها برای چند کارواژه [فعل] و یا پیوندواژه از پارسی بهره میبرند و هتا [حتی] نزدیک بود که دستور زبانِ تازی نیز اندر پارسی شود. آنروزها که به دورهی قاجار برمیگردد، دانشوران ما نیز که دانشآموختهی فرنگ بودند بهجایِ اندیشیدن برای همتاگزینیِ واژههای فرنگی، خودِ آنها را بی هیچ دگرگونی، در پارسی به کار بردند. پس از پایان دورهی قاجار و آغازِ پادشاهیِ پهلوی، بسیاری از نویسندگان که از زبان نوشتاری سخت مانده شده بودند، به زبان کوچهبازاری روی آورند. زبان کوچهبازاری یا همان زبان توده، بیشتر از واژههای خودِ زبان بود ازینروی، دریافت آن بسیار سادهتر از نوشتههای پیشین بود. چندسال پس از آن فرهنگستان زبان پدید آمد و همزمان با آن بزرگانی همچون احمد کسروی رو به سرهنویسی آوردند. کوششهای آنان گرچه، همانروز پاسخ نداد ولی زبان امروزینِ مردم نمایانگر اینست که سرانجام واژههای تازه در میان مردم جا باز کرد و بسیاری از واژههای بیگانه از زبان زدوده شد. روزگاری بهجای "هواپیما"، "شهرداری" و "دادگستری" واژههایِ "طیاره"، "بلدیه" و "عدلیه" بهکار میرفت، ولی امروز بسیاری از چم [معنی] این واژهها نیز ناآگاه اند!
زبان تازی از گروه زبانیِ سامیست. در این زبانها، واژهها از ریشههایی سهتایی [ثلاثی] و چارتایی [رباعی] ساخته میشوند و ازینروی توانِ بسیار پایینی در واژهسازی دارند. برابر با پژوهش دکتر حسابی، که در پیشگفتارِ «فرهنگ حسابی» آورده، بیشینهریشهای که میتوان از سه وات [حرف] ساخت، ۱۹۵۶۷ ریشه است. اگر این شمار را به بیشینه ریشهیِ چهارواتی که میتوان ساخت (کمابیش ۱۰۰۰ ریشه) بیفزاییم و چندهزار دیگر نیز برای ریشههای سهتاییکه یک وات دوبار در آنها آمده است، در نگر بگریم، دست بیش، ۲۵۰۰۰ ریشه خواهیم داشت. ازبرکردنِ این همه ریشه برای زبانشناسان هم ساده نیست چه رسد به تودهی مردم. به هر روی، میدانیم که در زبانهایِ سامی، میتوانیم هر ریشهیِ سهتاییِ تنها [ثلاثی مجرد] را در ده بابِ فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ بگردانیم. از هرکدام ازین کارواژهها، نامهای گوناگونی گرفته میشود: ۱- نامهای جای و زمان۲- نام ابزار ۳- نام شیوه ۴- نام پیشه ۵- نام ستاک ۶- زاب [صفت] ۷- رنگ ۸- بازخوانی [نسبت] ۹- نام مانک [معنی] با در نگرگرفتن همهی گونههای واژهگیری، بهدست میآید که از هر ریشهای بیشینه، هفتاد جدامده [مشتق] میتوان به دست آورد. اگر هفتاد را زَد [ضرب] در ۲۵۰۰۰ ریشه کنیم، دستِ بیش، ۱۷۵۰۰۰۰ واژه به دست میآید که هرآینه بسیاری از واژهها دارایِ چمهایی [معانی] همانند هستند که رویِ کاربردی ندارند. اکنون میرسیم به زبانهای هندواروپایی همانند پارسی. این زبانها نزدیک به ۱۵۰۰ ریشه دارند. (به گفتهای زبانِ پارسی نزدیک به چهارهزار ریشه دارد!) اگر این ۱۵۰۰ ریشه را با ۲۵۰ پیشوند بیامیزیم، ۳۷۵۰۰۰ واژه بهدست میآید. اکنون اگر این واژهها را با ۶۰۰ پسوند درآمیزیم، ۲۲۵۰۰۰۰۰۰ واژه بهدست میآید این شمار را به شمارِ واژههایی که از آمیزشِ پسوند و ریشه به تنهایی بهدست میآید، (۹۰۰۰۰۰) میافزاییم. میشود:
۲۲۶۲۷۵۰۰۰ = ۹۰۰۰۰۰ + ۳۷۵۰۰۰ + ۲۲۵۰۰۰۰۰۰
این شمار، تنها آمیزشِ میانِ ریشهها و وندها را دربرمیگیرد، وگرنه باید آمیختههایِ دیگری مانندِ "پیادهرو"، "خردپیشه" و "روشندل" که از آمیزشِ میانِ "نام با کارواژه"، "نام با نام" و "نام با زاب" و همانندِ آن بهدست میآید را به آن بیفزاییم. همین ناسازگاری میان پارسی و تازی، انگیزهیِ توانمندیِ پارسی و ناتوانی تازی شده است.
امروزه زبانِ تازی بهراستی دربرابر واژههای دانشیک کم آورده است. برای نمونه بهجای E.mail در پارسی به آسودگی واژهی "رایانامه" را از آمیزش میانِ "رایا" که یک پیشوندِ تازهساز است به افزایِ "نامه" که همتایِ mail است میگذاریم؛ لیک در تازی چون ساختاری همانندِ پارسی ندارد، واژهی "برید الکترونی" را بهکار میبرند. و یا در پارسی بهجای پاستوریزه، میتوانیم از پالشته (پال + شته) بهره ببریم، لیک تازیان ناگزیر اند خود واژهیِ "پاستور" را بهگونهیِ "بستر" در میان ریشههای چارتاییشان جا دهند و "یبستر" و "مبستره" را از آن بسازند. در پارسی، با آمیختنِ "رای" به چمِ "راستن، مرتبکردن" + انه (پسوند ابزار) و از رویِ همتای فرانسوی "ordinateur" واژهی "رایانه" را بهجای "Computer" انگلیسی میگذاریم؛ لیک تازیان ناگزیر اند از واژهی درازِ "الحاسبالإکترونی" بهره ببرند، اگرچه خود واژهیِ بنیادین را بهسانِ "الکمبیوتر" بهکار میبرند. این زبان همچنین ناگزیر بوده برای جورکردنِ واژههایش از زبانی چون پارسی نیز یاری بگیرد. بسیاری از واژههای تازی به آشکار یا به پنهان پارسی اند. همچون: قربانی از کُرپان، شارع از "شاهراه"، "برهان" از "پروهان"، "رواج" از "روا"، "طنّاز" از "تنناز" و ... که آشکار است پارسیست. و یا واژهیِ "عمران" از ریشهی "مر" پارسی به چمِ "مردن، ازمیانرفتن" که "آ" پیشوند نای [نفی] پیش از آن آمده و چمِ "زیاندن، آبادکردن" به آن داده است که از همین ریشه واژهیِ "مرض" را هم ساخته اند. و یا از ریشهی "جه" (در جهش) + اد پارسی واژهی "جهاد" به تازی راه یافته، سپس از آن جهد، مجاهده و ... را ساخته اند.
اگر زبان پارسی را باور کرده اید، بهجاست که همین اکنون بهجای سخن از کمتوانیِ پارسی، به یاری همین وندهایی که تازی از آن بیبهره است، زبان را بارور کنیم.
——————————–
- ۱- بازاندیشی زبان فارسی؛ داریوش آشوری، نشر مرکز، رویهی ۱۶
- ۲- چون صادق هدایت و جمالزاده
- ۳- پیشگفتار "فرهنگ حسابی"؛ دکتر محمود حسابی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#33
Posted: 21 Apr 2017 22:02
زبان پارسینو: شکوفایی، آمیختگی و پالایش
زبان پارسی، با ریشه در زبان اوستایی، دارای پیشینۀ درازآهنگ سههزاروچندسدساله میباشد و سه دوران را پشتِسر گذاشتهاست: پارسیباستان، پارسیمیانه و پارسینو. در این جستار به زبان پارسینو میپردازیم و راهِ پُرفرازونشیبش، از شکوفایی تا زمینگیرشدنش زیرِ بارِ واژههای بیگانه، و خیزش دوبارهاش را برمیرسیم.
در استورههای ایرانی، آفرینش جهان به سه دوره بخش میشود: «آفرینش گیتی»، «دورۀ آمیختگی» با یورش اهریمن به گیتی و «فرشکرد گیتی[۱]» یا نوسازیِ ویرانگریهایِ اهریمن. با بهره از استورۀ آفرینش، زبان پارسینو را به سه دوره بخش میکنم: دورۀ آغازین «شکوفایی زبان پارسی»، دورۀ میانی «آمیختگی با واژههای بیگانه» و دورۀ کنونی «فرشکرد زبان پارسی و اندیشۀ پالایش».
دورۀ آغازین: شکوفایی زبان پارسی
این دوره با این سخنِ یعقوب لیث، بنیادگذار دودمان صفاری، آغاز میگردد که گفت: «آنچه من اندرنیابم چرا باید گفت». سخنی که زبان و فرهنگ ایرانزمین را دگرگون نمود و اثری بسیار شگرف بر آن گذاشت. میپرسید چگونه؟ پاسخ این است که با تازش تازیان به ایرانزمین، آرامآرام، زبانِ توانمندِ پارسیگ [پهلوی]، که چندسده زبان رسمی کشور بود، کنار گذاشته شد و جای آن را زبان تازی گرفت. ایرانیان نهتنها آغاز به نوشتن به زبان تازی نمودند، نسکهای فراوانی را هم به زبان تازی برگرداندند و نیز برای این زبان دستورزبان هم نوشتند، تاجاییکه از زبان یک قبیلۀ بیاباننشین یک زبان جهانی ساختند.
بهدنبالِ آن، هنگامیکه طاهریان نخستین خاندانِ ایرانی را پس از تازش تازیان بنیاد نهادند، زبان ستادی [اداری] آنها همچنان تازی بود. این روند دنبال شد تااینکه یعقوب لیث به فرمانروایی رسید. روزی، چکامهسرایی در دربار او چکامهای به زبان تازی خواند. یعقوب لیث برآشفت و گفت «چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت». پس از این رویداد، محمد پورِ ابوحفص سغدی چکامهای سرود که با بیت زیر آغاز میشود:
آهوی کوهی در دشت چگونه بوذا / او ندارد یار، بی یار چگونه روذا
گفته میشود، این چکامه نخستین سروده به زبان پارسی دری است و بدینگونه «دوقرن سکوت»[۲] شکست و چکامهسرایان سرودن به زبان میهنی خود را دوباره از سر گرفتند. پس از صفاریان، چغانیان و سامانیان در راه گسترش زبان پارسی و فرهنگ ایرانی کوشش فراوانی نمودند. بدینسان، بزرگترین چکامهسرایانِ پارسیگو پا به میدان نهادند و ازآنمیان، یکی رودکی است که پدر چکامۀ پارسی است و دیگری فردوسی، سرایندۀ شاهنامه، است که با شاهکارش ادب پارسی را به اوج رساند. در دورههای پسین هرچه داریم از شاگردان یا شاگردانِ شاگردانِ بزرگانِ ادب و دانشمندانِ پرورشیافتۀ دوران چغانیان و سامانیان است.
رستاخیز فرهنگیای که با سخن یعقوب لیث آغاز شد و با یاری فرهیختگان ایرانزمین دنبال شد سرزمینهای فراوانی را، ازیکسو از آسیای میانه تا باختر چین و شبهقارۀ هند و ازسویِدیگر از آناتولی تا بالکان و مصر، درنوردید. اگر کوشش این بزرگان نبود، شاید ما هم، مانند کشورهایی چون عراق، سوریه، لبنان، مصر، لیبی و مراکش، به تازی سخن میگفتیم.
دورۀ میانی: آمیختگی با واژههای بیگانه
پس از دوران سامانیان و رویِکارآمدنِ غزنویان، آرامآرام، بهکاربردنِ واژههای بیگانه آغاز شد، در دوران مغول شتاب گرفت و در دورۀ صفوی به اوج رسید و تا جنبش مشروطه ادامه یافت. محمدتقی بهار، که زبان پارسی را به شش تطور [ترادیسش] بخش میکند و زبانهای دورۀ اشکانی و ساسانی را یک تطور میداند، زبان پارسینو را به دو تطور بخش مینماید. او از آغاز تا تازش مغول را تطور پنجم میداند و آن را «پارسی دری» مینامد. دوران مغول و پسازآن را نیز، که این زبان بهگونهای گسترده با واژههای تازی آمیخته شدهاست، تطور ششم میداند و بهدرستی آن را «لفظِقلم» مینامد، چون نویسندگان و خوشنویسان [کاتبان] بودند که میکوشیدند، با بهکارگیریِ بیدروپیکرِ واژههای تازی از یکدیگر پیشی بگیرند. آنها با این کار زبان پارسی را از پویایی انداختند.[۳] نوشتههایی چون تاریخ وصاف، تاریخ جهانگشای نادری و دُرۀ نادری نمونههایی از این تطورند. جلیل دوستخواه بر آن است که چنین نوشتههایی «لکههای سیاهی در کارنامۀ تاریخی زبان پارسی به شمار میآیند».
ولی این ویرانی، که آن را با تازش اهریمن مانند کردم، چگونه آغازید؟ پسازآنکه غزنویان، با براندازیِ نظامی، فرمانروایی را از سامانیان گرفتند، نخست کوشیدند که خود را ایرانی و دوستدار فرهنگ ایران نشان دهند و دراینراستا، به این اندیشه افتادند که برای خود تبارنامۀ ایرانی دستوپا کنند. چنانچه در تاریخ ایران چاپ کمبریج آمدهاست:
«تبارنامهنویسانِ فرمانبُردارِ غزنویان سپس تبارنامهای جعلی برای غزنویان درست کردند و سبکتکین را به آخرین شاهنشاه ساسانی ـیزدگرد سومـ مرتبط ساختند، با این بهانه که یزدگرد به بیابانهای آسیای میانه گریخته و در آنجا با ترکان محلی وصلت کردهاست».
غزنویان، پسازاینکه پایههای فرمانروایی خود را استوار کردند، به اندیشۀ کشورگشایی افتادند. آنگاه سلطانمحمود بهسویِ خلیفه چرخید و خود را پیرو او خواند تا بتواند، با دستاویز «جهاد با کافران»، دیگر سرزمینها را به قلمرو خود بیفزاید. ازآنپس، «به هر سو بگشتی و قرمطی بکشتی».
نسک مجملالتواریخ و القصص گزارش میکند که محمود غزنوی در تازش به شهر ری فرمانِ بهدارآویختنِ دویست تن از اندیشهورزان شهرِ کهنبنیادِ فرهنگی و سوزاندن نوشتههایشان را در زیر دارها میدهد و فرخیسیستانی در ستایش آن سیاهکاری سلطان چنین میسراید:
دار به پا کردی باری دویست / گفتی کاین درخورِ خوی شماست
هرکه از ایشان به هوا کرد / بر سر چوبی خشک اندر هواست.
در همین زمان است که سلطانمحمود وزیرِ بافرهنگِ خود، «فضل پورِ احمد اسفراینی»، را برکنار میکند و «ابوالقاسم احمد پورِ حسن میمندی» را بهجایِ او برمیگزیند. ابوالقاسم احمد وارونِ فضل، که از وزیران دوران سامانی و دوستدار فردوسی است، مردی تازیگراست. در زمان اوست که به دبیران دیوانی دستور داده میشود، در نوشتن، بهجایِ واژههای پارسی، از واژههای تازی بهره جویند[۴] و این آغاز ویرانگری است و در پی آن است که زبان پارسی زیر فشار واژههای بیگانه زمینگیر و ناتوان میشود.
آیا این رویداد به همین سادگی بودهاست که وزیری جانشین وزیری دیگر شده و او به میل خود چنین فرمانی دادهباشد؟ به نگر من، این جایگزینی خودش جای چرایی بسیار دارد. چه انگیزهای پشت این رویداد بودهاست؟ آیا سلطانمحمود برای خوشخدمتی به خلیفه به این کار فرمان دادهاست؟ آیا خلیفه عباسی در این رویداد دست داشتهاست؟ میدانیم که خلیفههای عرب پیوسته دشمن ایران و فرهنگ ایرانی بودهاند و پیوسته کوشیدهاند که با نابودی کیستی ایرانی به چیرگی خود بر سرزمینهای ایرانی ادامه دهند و دراینباره دست به هر نیرنگی میزدهاند. بیگمان، عباسیان، پسازاینکه بخشهای بزرگی از سرزمینهای ایرانی را از دست دادند، همواره در پی آن بودند که با هر نیرنگی آنچه از دست دادهاند دوباره به دست آورند (نمونههایی هست که خلیفههای عباسی همواره مغولان را به تازش به ایران میخواندند). پس دور نیست که در اینجا هم سَروسِرّی با سلطانمحمود داشتهباشند؛ نکتهای که نیاز به پژوهش دارد.
دورۀ کنونی: فرشکرد زبان پارسی و اندیشۀ پالایش
این دوره با جنبش مشروطه آغاز میشود. از آماجهای جنبش مشروطه همانا رهایی از چیرگی بیگانگان، بازگشت به «کیستی ایرانی» و بازیافتن «شکوه و بزرگی ایرانزمین» بود. راهیابی به این آماجها همانا بازسازی و نوسازی ایران بود که زبان و فرهنگ آن را هم در بر میگرفت. این اندیشه، شکوفایی فرهنگی و ادبی گستردهای را به دنبال آورد که پارسینویسی و اندیشۀ پالایش زبان پارسی بخشی از آن بود. در این دوره است که شاهزاده جلالالدینمیرزا، فرزند فتحعلیشاه قاجار، نسک «نامۀ خسروان» را به پارسی سره مینویسد و آغازگر این راه میشود. آری اندیشۀ پالایش و توانمندسازیِ زبان پارسی همراه با اندیشههای مشروطه آغاز میشود و بنیاد «فرهنگستان زبان» در زمان رضاشاه یکی از دستاوردهای آن است.
پس از مشروطه همواره گفتمانهایی دربارۀ چگونگی برخورد با واژههای بیگانه و پالایش زبان پارسی بودهاست که در زیر به چند نمونه از آن میپردازیم.
پادورزی با پالایش زبان
پیروان این رویکرد به واژهسازی و جایگزینی واژههای بیگانه دلبستگی چندانی ندارند. آنها میگویند این کار شدنی نیست زیرا این واژهها سدههاست که روایی دارند، بهخوبی جا افتادهاند و پارسی شدهاند.
هزاران واژهای که فرهنگستان یکم و دوم ساختند واکنون جا افتادهاند گواه آن است که این کار شدنی است. واژههایی که برای ارتش ساخته شد بهترین نمونه است، از ردههای نظامی سرباز و سپهبد گرفته تا واژههایی چون پدافند و نگهبان. بسیاری از واژههای مغولی که در گذشته در ارتش روایی داشت اکنون برای ما ناآشنا هستند.
دراینمیان، گروهی هم هستند که واژههای تازی را با باورهای دینی پیوند میدهند. باید گفت باورهای دینی نمیتواند دستاویزی برای بهکاربردنِ واژههای بیگانه باشد. آیا نارواست که ما واژههای پارسی «نماز» و «روزه» را بهجایِ واژههای تازی «صلوه» و «صیام» به کار میبریم؟ یا اگر بهجایِ «دعا» و «قیامت» بگوییم «نیایش» و «رستاخیز» کاری ناپسند خواهدبود؟
گروهی دیگر هم بر این باورند که پالایش واژههای بیگانه پیوندمان را با گذشته میگسلد و نسلهای آینده دیگر نمیتوانند «دیوان حافظ» و «گلستان سعدی» را بخوانند. آیا بهکاربردنِ واژههایی چون «آتشنشانی» و «آمار»، که فرهنگستان بهجایِ «اطفائیه» و «احصائیه» ساخت، پیوندمان را با گذشته گسست؟ دیگر اینکه، آیا بهتر است که چم واژههای تازی نسکهایی چون گلستان را با یاری واژههای پارسی روشن کنیم یا اینکه چم واژههای پارسی نسکهایی چون شاهنامه را با یاری واژههای تازی؟
درموردِ کاربرد واژههای فرنگی هم گروهی بر این باورند که این واژهها بار معنایی ویژهای دارند که اگر آنها را به پارسی برگردانیم، رساییشان را از دست میدهند. پس باید آنها را به همان دیسه وارد زبان پارسی کنیم. در پاسخ به این گروه باید گفت، آیا هنگامیکه بهجایِ واژههای «اونیورسیته» و «بیولوژی» واژههای «دانشگاه» و «زیستشناسی» ساخته شد، بار معناییشان را از دست دادند؟ این گروه نهتنها نوواژههای فرنگی را با شتاب میپذیرند، بهجایِ واژههای شناختهشدۀ پارسی هم از واژههای فرنگی بهره میبرند. برایِنمونه، بهجایِ خبرنگار میگویند «ژورنالیست» و بهجایِ سیاستِ برونمرزی مینویسند «فارن پالسی».
این روش همان آسیبی را به زبان پارسی میزند که در گذشته بهکاربردنِ واژههای تازی به این زبان زد. دنباله این روند میتواند زبان پارسی را به سرنوشت زبان اردو[۵] دچار سازد. در این زبان واژههای انگلیسی آنچنان بیسروسامان به کار گرفته میشود که بسیاری از گزارههای اردو، گرچه به خط اردو نوشته میشوند، تنها از واژههای انگلیسی ساخته شدهاند و آنهم با خوانش ویژۀ هندی. برایِنمونه، در تابلوی یک فروشگاه خوراکهای آسیایی نوشته شده: «ایشین فود سنتر»، یا در جای دیگر بهجایِ فوتبال خیابانی نوشته شده: «سیتریت فوتبال». شوربختانه پارهای از این نوشتهها به پارسی افغانستان هم راه یافتهاست.
پارسی سره
پیروان این رویکرد میکوشند از بهکارگیریِ واژههای بیگانه خودداری کنند و خواهان پاکسازیِ زبان از واژههای بیگانه هستند. میرجلالالدین کزازی دراینباره میگوید: «وامواژههای درشتناک و ناهموار و گوشآزارْ بافتار نازک و دلاویز و آهنگین زبان پارسی را میپریشند و زنگ و آهنگ خنیایی آن را زیان میرسانند. آسیبهای دیگر که از این رهگذر به دیگر سامانههای زبان همچون سامانه گردانشی [صرفی و نحوی] و ماناشناختی [معنیشناختی] میرسد نهان است و دیرپیدا و زبان را از درون میفرساید و میپوساند».
خردهگیریهایی که به این روش گرفته میشود این است که این کار تا چه اندازه شدنی است. دیگر اینکه، هنگامیکه خواننده با شماری واژۀ ناآشنا روبهرو میشود که چم آنها را نمیداند دلسرد میشود. سدیگر اینکه، نوشتنِ چمِ شماری از واژهها در درون کمانک به زیبایی نوشته آسیب میرساند.
پالایش گامبهگام
پیروان این گروه بر این باورند که پالایش زبان بایستی گامبهگام انجام گیرد. نخست باید از واژههای شناختهشده پارسی بهره جست و آنگاه برای واژههای بیگانه واژه ساخت و آرامآرام به کار گرفت تا جا بیفتند.
چگونگی پالایش و توانمندسازی زبان پارسی
نخست باید آسیبهایی را که آمدن واژههای بیگانه، بهویژه واژههای تازی، به زبان پارسی زدهاست یکبهیک بررسید و برای هریک چارهای اندیشید. پافشاری بر واژههای تازی ازآنروست که روش نگارش و دستورزبانش را هم به زبان پارسی بار کردهاست. برایِنمونه، همراه واژههای تازی، واکهای ویژۀ آن زبان و روش بیشال[جمع]بستنش هم آمدند و گریبان واژههای پارسی را گرفتند. آنگاه «اندازه» و «چلیپا» بهدیسۀ «هندسه» و «صلیب» نوشته شدند و «استاد» و «زمان» بهدیسۀ «اساتید» و «ازمنه» بیشال گردیدند.
سپس بایستی زبان را آرامآرام از واژههای بیگانه پالود و واژههای پارسی را جایگزین آنها نمود. دراینراستا، باید از توانمندیهای زبان پارسی و دیگر زبانها و گویشهای ایرانی بهره جست. بههنگامِ گزینش واژههای نو نیز میبایست به نکتههایی چون «رسایی و گویایی»، «زیبایی و خوشآهنگی» و «آسانی نگارش» پُرنگر بود. شایان یادآوری است که آنچه گفته شد تنها دربرگیرندۀ زبان و ادب امروزمان است وگرنه زبان و ادب گذشته باید به همان دیسۀ خود برجای بماند.
اندر چرایی این کار
نخستین سنگِ بنای کیستی میهنی یک کشور را زبان میسازد و زبان بر بنیاد واژهها استوار است. پس نامها و واژهها بخشی از کیستی میهنی ما هستند و بایست در نگهداریشان کوشید، بهویژه زبان پارسی که زبان همگانیِ گسترۀ فرهنگی ایرانزمین و ابزاری برای همبستگی فرزندان این سرزمین است.
پانویس:
- [۱] فرشکرد بهچمِ نوسازی و تازهنمودن است. این واژه در زبان پارسیگ بهمعنیِ رساندن جهان به کمالی است که در آغاز آفرینش و پیش از یورش اهریمن و ورود پلیدی به آن وجود داشتهاست.
- [۲] «دو قرن سکوت» نام کتابی است ارزنده از عبدالحسین زرینکوب، دربارۀ دو سدۀ نخستین تاریخ ایرانزمین، پس از تازش تازیان. بسیاری بر این نامگذاری خرده گرفتهاند و گفتهاند که اینهمه جنبشهای آزادیخواهانه در این دویست سال داشتهایم؛ چرا باید گفته شود «دو قرن سکوت». زرینکوب نیز زیرکانه پاسخ دادهاست که در این دویست سال قلمهایمان سکوت کردهبود.
- [۳] محمدتقی بهار (ملکالشعرا) در سبکشناسی، زبان پارسی را به شش تطور بخش میکند: (۱) زبان اوستایی (۲) زبان مادی (۳) پارسی هخامنشی (۴) پهلوی (۵) پارسی دری (۶) «لفظ قلم» یا پارسی آمیخته به تازی.
- [۴] داریوش آشوری در جستار «زبان دری و زبان دریوری» شماری از این واژههای تازی را که بایستی جایگزین واژههای پارسی شوند میآورد.
- [۵] در گذشته، زبان پارسی تأثیر بسیار گستردهای بر زبان اردو داشتهاست، بهگونهایکه زبان ادبیاش پر از واژهها، زبانزدها و چکامههای پارسی است. برایِنمونه، هرچند به آب «پانی» میگویند، در زبان ادبی از واژههای «آب و آبشار» پارسی بهره میبرند.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 72
#38
Posted: 29 Jan 2020 13:45
روزنامه امروز نیوز تاجیکستان مقاله تفصیلی و ارزشمندی را در شماره اخیر خود با عنوان راز ماندگاری زبان فارسی به خط سیریلیک به چاپ رسانده است این مقاله که به سفارش سردبیر روزنامه آقای اسفندیار نظرتوسط آقای ناصر پرهیزگار نوشته شده است دارای نکات بسیار ارزشمند و درس آموزی است که به جهت اهمیت، آن را به خط فارسی برگردانده و خلاصه ای از آن را تقدیم حضور مخاطبین گرامی می نمایم.البته با این توصیه که دوستان متن کامل را دسترس و مطالعه نمایند.
میراث برجامانده از آنچه روزگاری "پرشیا" نامیده می شده، سرزمین هایست که پیشینه فرهنگی مشابه دارند و زبان فارسی با گویشهای متفاوت هنوز در آنها رایج است. تاجیکستان، افغانستان و ایران کشورهای هستند که در آنها فارسی زبان رسمی محاوره است. البته زبانهای دیگری چون آذریو پشتو در آنها وجود دارد. از سوی دیگر در کشورهای چون ازبکستان و پاکستان که در آنها فارسی زبان رسمی نیست، پارسی گویانی بسیاری زندگی می کنند. در برآورد تخمینی می توان گفت حدود 200 میلیون نفر در آسیا اعم از خاور میانه، آسیای میانه و جنوبی به فارسی سخن می گویند. مرزهای ایران باستان به اعتبار فرهنگو تمدنی که زبان فارسی مهملو ناقل آن بوده، بسی گسترده تر از حدود جغرافیایی است. مرزهای نفوذ و اعتبار زبان فارسی نه روی نقشه که در دلو جان ساکنین سرزمینهایی که در پهنه آسیا می زیستهاند، رسوخ کردهاست. این زبان نقشی بسزا در شکل گیری تمدن انسانی دارد.
آنچه فارسیرا از گزند روزگار مصون داشته، تنها معطوف به عناصر ملیو میهنی نیست، بلکه معرفتیست که طی چند هزار سال در جان فارسی زبانان نهادینه شدهاست. به گفته مولانا "همدلی" والاتر از "همزبانی" است، باید بگوئیم که فارسی فقط زبان همزبانی نیست، بلکه زبان "همدلی"است! با وجود تغییرو تحولات تاریخی، که طی سدههای آخر، هویت ملی و جغرافیای منطقهرا دگرگون ساخته، چه گونه است که هنوز زبان فارسی اعتبارو نفوذ خودرا از دست ندادهاست؟ جواب را باید در "همدلی" فارسی زبانان جستجو کرد، که بسی فراتر از عامل "همزبانی"است. این "همدلی" معرفتیست، که در ذات آنها رسوخ دارد. می توان گفت هویت برآمده از این معرفت به آن جنبه فراقومی، مذهبی و جغرافیایی می دهد. به همین دلیل نیروهای مخاصمی که عزم اضمحلال آن را داشته اند، در نهایت سر تسلیم در برابر فرهنگ غنی آن فرود آوردند.
اول زندگی هیچ ؛آخرش بازمیشه هیچ
دل غافل واسه هیچ ؛اینقدر به خود مپیچ