ارسالها: 23330
#31
Posted: 16 Sep 2013 20:12
رئیس جمهور محبوب و مردمی سابق ایران !!در تاجیکستان در زمان عید نوروز
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#32
Posted: 16 Sep 2013 20:28
غذاهای تاجیکی در عید نوروز
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#33
Posted: 17 Sep 2013 08:13
یهودی بخارایی
یهودیان بخارایی، یهودیانی از آسیای میانه هستند که به گویش بخارائی که گویشی از زبان پارسی است، سخن می گویند. تعداد کلیمیان بخارایی را درحدود ۱۶۰۰۰۰ تا ۱۸۰۰۰۰ نفر تخمین میزنند.نام آنها از نام امارت پیشین بخارا در آسیای میانه برگرفته شده که دارای شمار شایان توجهی یهودی بوده است. پس از فروپاشی شوروی، اکثریت آنها به ایالات متحده (به ویژه فارست هیل و نیویورک) و اسرائیل مهاجرت کردند و شمار دیگری نیز به اروپا و استرالیا مهاجرت نمودند.
پسزمینه
بر پایهٔ باورهای سنتی آنان بازماندگان دودمان نپتالی و ایساکار از دودمانهای گمشدهٔ اسرائیل اند که در روزگار اشغال اسرائیل به دست آشوریان در سدهٔ ۷ پیش از میلاد تبعید شدهاند. گفته میشود موج دوم یهودیان آسیای میانه بازماندگان اسرائیلیانی هستند که پس از تبعید سدههای ۶ و ۵ پیش از میلاد در پی اشغالگری بابلیان دیگر به سرزمینشان باز نگشتند. یهودیان بخارا اساساً برای ۲۵۰۰ سال از دیگر جامعههای یهودی جدا بودهاند ولی به هر روی توانستند با تفاوتهایی شگرف کیستی خود را پاس بدارند. آنان یکی از کهنترین گروههای قومی-دینی آسیای میانه اند و در گذر سالها، فرهنگ جداگانهٔ خود را پدید آوردهاند. در گذر سالیان، یهودیان کشورهای مشرقزمین مانند ایران، عراق، یمن، سوریه و مراکش همچون یهودیان اسپانیا پس از بیرونراندنشان از آن سرزمین از جادهٔ ابریشم به آسیای میانه مهاجرت کردند. همهٔ این یهودیان به هم پیوستند و جامعهٔ یهودیان بخارایی را پدید آوردند. جامعهٔ یهودیان بخارایی در گذر سدهها با وجود اشغالگریها و آزارها برجا ماند. بیشتر یهودیان بخارایی در امارت بخارا (ازبکستان و تاجیکستان کنونی) میزیستند، در حالی که شمار اندکی از آنان نیز در روسیه، قزاقستان، ترکمنستان، افغانستان، قرقیزستان و دیگر بخشهای شوروی پیشین زندگی میکردند. در امارت بخارا بیشتر گردآمدگی در تاشکند، سمرقند، بخارا و خوقند بود. در تاجیکستان نیز بیشتر در شهر دوشنبه میزیستند. پیش از بخشبندی هند شماری از یهودیان بخارایی در میان افغانان پیشاور در پاکستان امروزی میزیستند. پس از بخشبندی و پدید آمدن اسرائیل کم و بیش همهٔ اینها به اسرائیل و دیگر کشورها رفتند. یک کنیسه در پیشاور همچنان پابرجاست اگر چه که دیگر کاربردی ندارد.
نام و زبان
اصطلاح بخارایی از سوی اروپاییانی که پیرامون سدهٔ شانزدهم میلادی از آسیای میانه دیدار کردهاند به کار گرفته شده است. در آن هنگام چون که بیشتر یهودیان، فرمانبردار امارت بخارا بودند بدین نام نامیده شدند، ولی آنان، خود را بنیاسرائیل مینامیدند. یهودیان بخارا در میان خود به زبان فارسی سخن میگفتند و رفتهرفته گویش بخارایی را پدید آوردند که گویشی از زبان فارسی تاجیکی با نشانههایی زبانشناختی از زبان عبری میباشد. این زبان ارتباطات با دیگر جامعههای همسایه را آسان میکرد و برای همهٔ جنبههای فرهنگی و آموزشی در میان آنان به کار گرفته میشد. این زبان بهگستردگی به کار میرفت تا این که این سرزمینها به دست روسها روسیسازی شد و انتشار اطلاعات دینی متوقف شد. نسل سالمندتر بخاراییان زبان بخارایی را به عنوان زبان نخست به کار میبرد و روسی را با لهجهٔ بخارایی بر زبان میآورد. نسل جوانتر روسی را به عنوان زبان نخست به کار میبرد ولی زبان بخارایی را نیز درمییافت و به کار میگرفت. یهودیان بخارا جزو یهودیان میزراهی اند و از یهودیت سفاردی پیروی میکنند.
تاریخ
نخستین نوشتارها دربارهٔ یهودیان آسیای میانه به آغاز سدهٔ چهارم میلادی باز میگردد. در کتاب تلمود، ربی شموئیل بر بستا یکی از هموندان فرهنگستان تلمودی در پومبدیتا، یاد کرده است که به مرو در ترکمنستان امروزی سفر کرده است و نگران بوده است که شراب و الکلی که به دست یهودیان محلی فراوری میشده، کوشر نباشد. نوشتارهای یهودی استخواندانهای متعلق به سدههای پنجم و ششم میلادی که میان سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۶ میلادی کشف شد، بودن یهودیان در مرو را اثبات میکند. در گذر هزارهها جامعهٔ یهودیان آسیای میانه که از یهودیان اسپانیا، شمال شرقی ایران و یهودیان عرب شکل گرفته بود، دورههای آزادی و کامیابی و نیز دورههای ستم وبیداد را از سر گذرانده است. با پاگیری جادهٔ ابریشم میان چین و غرب در سدهٔ دوم پیش از میلاد که تا سدهٔ شانزدهم میلادی به درازا کشید، شماری از یهودیان در امارت بخارا گرد آمدند و نقش برجستهای در رونق این راه داشتهاند. پس از اخراج به دست بابلیان، آنان به قلمرو شاهنشاهی پارس (هخامنشیان) رفته در آن پراکنده و کامیاب شدند. هر چند در سدهٔ پنجم دورهای از آزار آغاز شد. بر پایهٔ کتاب میشناه فرهنگستانهای پرآوازهٔ بابل بسته شد و شماری از یهودیان کشته و رانده شدند. پس از کشورگشایی عربهای مسلمان در سدهٔ هشتم میلادی، یهودیان (مانند مسیحیان) اهل ذمه به شمار رفتند و ناگزیر از پرداخت جزیه شدند. حملهٔ مغول در سدهٔ سیزدهم میلادی نیز اثرهای ناگواری بر یهودیان بخارایی گذاشت.
سدههای شانزدهم تا هژدهم
در آغاز سدهٔ شانزدهم میلادی، ازبکان کوچرو به منطقه حمله کرده، آن را اشغال نمودند و سختگیریهای دینی را آغازیدند. حقوق آنان پایمال شد و شماری نیز ناچار به پذیرش اسلام شدند. در هنگام فرمانروایی ازبکان آنان رنجهای فراوانی را تاب آوردند. آنان ناگزیر از پوشیدن جامههای سیاه و زرد (عسلی) شدند تا از مسلمانان جدا نمایانده شوند. پیرامون سال ۱۶۲۰ میلادی، نخستین کنیسه در شهر بخارا ساخته شد. این کار بر خلاف قانون خلیفهٔ دوم عمر بود که ساخت کنیسههای تازه را ناروا میدانست در حالی که ویران کردن کنیسههایی که پیش از اسلام ساخته شده بودند را نیز ناروا میکرد. موردی نیز هست که خلیفه عمر دستور ویرانی مسجدی را که غیرقانونی بر روی ملک یهودیان ساخته شده بود، داده است. پیش از ساخت کنیسه، یهودیان جایگاهی مشترک در مسجد مسلمانان داشتند. این مسجد، مغاک عطاری (عطاران) نامیده میشد. برخی میگویند که یهودیان و مسلمانان در کنار هم در جایی یگانه و همزمان نیایش میکردند. برخی از سرچشمهها میگویند که یهودیان پس از مسلمانان نیایش میکردند. هزینهٔ نخستین کنیسهٔ یهودیان را دو تن پرداختند: نادر دیوان بیگی یکی از بزرگان سرشناس و بیوهای گمنام که او را فرد بلندپایهٔ تیزهوشی گزارش کردهاند. در گذر سدهٔ هژدهم، یهودیان بخارایی با برتریجوییها و آزارهای شایان توجهی روبهرو شدند. مراکز آنان از کار باز ماند و آنان برای تغییر دین زیر فشار قرار گرفتند. شمار آنان آشکارا کاسته شد تا جایی که کم و بیش از میان رفتند. فشار برای اسلامآوری، آزارها و جدا کردن آنان از دیگر یهودیان جهان مایهٔ ناآگاهی آنان از آموزههای دین یهود گردید. آنها تنها ۳ کتاب از ۵ کتاب تورات را در دست داشتند و عبری نیز نمیدانستند. در میانهٔ سدهٔ هژدهم، بیشتر یهودیان بخارایی در امارت بخارا میزیستند.
ربی یوسف میمون
در ۱۷۹۳، ربی یوسف میمون، یهودیای سفاردی از شهر تطوان مراکش و قبالادان برجستهٔ صفاد، به بخارا سفر میکند و یهودیان را در شرایط بسیار ناگواری مییابد. او بر آن میشود که در آنجا بماند. میمون از این که بسیاری از یهودیان از قانونها و آیینهای دینشان ناآگاه اند دلگیر میشود. او رهبر دینی آنان میشود و میکوشد تا ایمان و پایبندی به دستورهای دینی را زنده گرداند. او روایتهای فارسی را به روایتهای یهودی سفاردی برمیگرداند. در این هنگام، یهودیان بخارایی کم و بیش نابود شده بودند که یهودیان خاور میانه به آسیای میانه میآیند و به جامعهٔ یهودیان بخارا میپیوندند.
سدهٔ نوزدهم
در ۱۸۴۳ جوزف ولف یهودی نومسیحیشده از یهودیان بخارایی بازدید میکند. او در جستجوی دودمانهای گمشدهٔ اسرائیل بود. وی دربارهٔ زندگی و آیینهای مردم که یهودیان را نیز در بر میگیرد گفتههای ارزشمندی نگاشته است. برای نمونه ۱۰،۰۰۰ تنگهٔ نقره گرد آورد و زمینی در سمرقند نزدیک میدان ریگستان خرید که به محلهٔ یهودیان شناخته میشود. در میانهٔ سدهٔ نوزدهم میلادی، یهودیان بخارایی مهاجرت به فلسطین را آغاز کردند. کوی و برزن آنان در بیتالمقدس کوی بخاراییان نام گرفته و هنوز نیز برجاست. در ۱۸۶۵، سربازان روس، تاشکند را گرفتند که به ورود شمار فراوانی از یهودیان به منطقهٔ نوبنیاد ترکستان انجامید. از ۱۸۷۶ تا ۱۹۱۶، یهودیان در پیروی از دینشان آزاد بودند. شمار فراوانی از یهودیان پیشههای بااعتباری در زمینههای پزشکی، حقوق و اداری به دست آوردند و شمار فراوانی پیشرفت کردند. بسیاری از یهودیان در هنرپیشگی، هنرمندی، رقصندگی، موسیقی، خوانندگی، تولید فیلم و ورزش کامیاب و سرشناس شدند. بسیاری نیز عنوانهای "هنرمند مردمی ازبکستان"، "هنرمند مردمی تاجیکستان" و حتی "هنرمند مردمی اتحاد شوروی" (در روزگار شوروی) را به دست آوردند. آنان در جهان ورزش نیز کامیاب شدند و بسیاری از یهودیان ازبکستان مشتزنان و برندگان مدال برای کشور شدند.
سدهٔ بیستم
پیش از شکلگیری دولت اسرائیل، یهودیان بخارایی یکی از جداافتادهترین جامعههای یهودی جهان بودند. پس از پابرجایی حکومت شوروی در ۱۹۱۷، زندگی یهودیان بهسختی افت کرد. در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، هزاران یهودی، در پی ستم دینی، بازگیری داراییها، دستگیریها و سرکوبی به فلسطین گریختند. در آسیای میانه، یهودیان کوشیدند که همراه با نشان دادن وفاداری به دولت، آیینهای خود را پاس دارند. پس از جنگ جهانی دوم و هولوکاست، شمار فراوانی از پناهندگان یهودی اشکنازی از سرزمینهای اروپایی به شوروی و اروپای شرقی و ازبکستان آمدند. در ۱۹۷۲ یکی از بزرگترین مهاجرتهای یهودیان بخارایی در گذر تاریخ رخ داد. شمار فراوانی از یهودیان ازبکستان و تاجیکستان به اسرائیل و ایالات متحده مهاجرت کردند زیرا قانونهای کمتر سختگیرانهای داشتند. در پایان دههٔ ۱۹۸۰ و آغاز دههٔ ۱۹۹۰ کم و بیش همهٔ یهودیان بخارایی آسیای میانه را به مقصد ایالات متحده، اسرائیل و اروپا یا استرالیا ترک کردند.
پس از ۱۹۹۱
پس از فروپاشی شوروی و شکلگیری جمهوری مستقل ازبکستان در ۱۹۹۱، ملیگرایی، قومگرایی و بیگانههراسی در میان ازبکان رواج یافت. رخنمایی بنیادگرایی اسلامی در ازبکستان و تاجیکستان مایهٔ افزایش ناگهانی مهاجرت یهودیان گردید. پیش از فروپاشی شوروی، ۴۵،۰۰۰ یهودی بخارایی در آسیای میانه میزیستند. امروزه، ۱۰۰،۰۰۰ یهودی بخارایی در اسرائیل (بیشتر در کلانشهر تلآویو همچنین در شهرهای نزدیک تلکبیر، شاپیرا و کیریات شالوم) به سر میبرند. ۵۰،۰۰۰ تن در ایالات متحده (بیشتر در کوئینز و نیویورک)، چیزی پیرامون ۱۰۰ تا ۱۰۰۰ تن در ازبکستان و نزدیک ۵۰۰ تن در کانادا (بیشتر در تورنتو، انتاریو) زندگی میکنند. در تاجیکستان کم و بیش کسی باز نمانده است. (در سنجش با ۱۵،۰۰۰ تن جمعیتشان در ۱۹۸۹)
http://www.bukharianjews.com
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#34
Posted: 17 Sep 2013 08:39
تاریخ تاجیکستان
سرزمین سغد باستان که سرزمین کنونی تاجیکستان را در بر میگیرد، در زمان داريوش يکم به جزئی از امپراتوری هخامنشی تبديل شد. پس از حملة اسکندر، تاجیکستان به ترتیب جزئی از امپراتوریهای سلوکی، پارت، کوشانو ساسانی بوده است. در سال ۷۱۵ میلادی (در زمان امویان)، این سرزمین به تصرف عربها درآمد. در سدة دهم ميلادی، تاجیکستان جزئی از قلمرو سامانیان بود.
پس از سامانیان، تاجیکستان به ترتیب جزئی از حکومتهای غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی، مغول، تيموری و ازبک بوده است. در سدة نوزدهم ميلادی، شمال تاجیکستان (خجند) جزئی از خانات خوقند، و جنوب تاجیکستان جزئی از خانات بخارا بوده است. خانات بخارا در سال ۱۸۶۶، و خانات خوقند در سال ۱۸۶۸، زیر سلطة روسیه درآمدند.
پس از انقلاب اکتبر، در سال ۱۹۲۸، جمهوری سوسیالیستی شوروی تاجيکستان(جزئی از اتحاد جماهیر شوروی) تشکيل شد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در سال ۱۹۹۱، تاجيکستان به استقلال دست یافت. کمی پس از استقلال تاجیکستان در سال ۱۹۹۱، جنگ داخلی پنج ساله بين دولت تحت حمايت مسکو و مخالفان اسلامگرا (به رهبری عبدالله نوری) در گرفت. در این جنگ، بيش از ۵۰ هزار نفر کشته و بیش از ۷۰۰ هزار نفر بیخانمان شدند. در سال ۱۹۹۷ با وساطت سازمان ملل متحد، عهدنامه صلح به امضای دو طرف رسید.
تاجيكستان در ايران باستان
كشوري كه اكنون تاجيكستان ناميده ميشود، از تركيب بخشي از باخترياي باستان و بخشي از سغدياي باستان تشكيل شده است. باختريا را در زبان دري (زبان همگانيِ ايرانيان اواخر عهد ساساني) «بَلخ» گفتند. مركز باختريا (يا بلخ) شهري به همين نام بود كه در منتهااليه شمالشرق افغانستان كنوني واقع شده بود. بخش اصلي باختريا در تاجيكستان امروزي واقع ميشود؛ يعني باخترياي قديمي، علاوه بر بخش شمالشرق افغانستان كنوني، بخش غربي تاجيكستان كنوني را دربر ميگرفته است.
ما وقتي در تاريخ داستانيمان از شاهان بلخ سخن ميگوئيم، منظورمان شاهاني هستند كه در تاجيكستان كنوني و شمالشرق افغانستان كنوني حكومت ميكردهاند. معروفترين شاهان بلخِ باستان در هزاره دوم قبل از مسيح، اورانتاسپَه و ويشتاَسپَه هستند كه در شاهنامهي فردوسي با نام لُهراسپ و گشتاسپ ازآنها ياد شده است. اينها همان شاهاني هستند كه زرتشت وقتي از خوارزم هجرت كرد خود را به پناهشان آورد و به ياري وزيران دانشمند اين دو پادشاه كه جاماسپه و پوروشاسپَه نام داشتند آئين انسانپرور خويش را گسترش داد.
پس نام زرتشت و پيدايش آئين مَزدايَسنا كه آئين ايراني است با نام بَلخ كه همانا تاجيكستان امروزي باشد گره خورده است.زرتشت اهل خوارزم بود.خوارزم باستان اكنون نيمهي شمال ازبكستان و بخشي از شمالشرق تركمنستان را تشكيل ميدهد. ولي آئين زرتشت در منطقهاي پرورش و انتشار يافت كه اكنون تاجيكستان و منتهااليه شمالشرق افغانستان است. پس ميتوان گفت كه آئين زرتشت را مردم كهنِ تاجيكستان پروردند و رشد و انتشار دادند.از همينجا ميتوانيم بهجرأت بگوئيم كه گويشي كه زرتشت كتاب «گاتا» را با آن نگاشت گويش باختري (يعني گويش مردمِ باستانيِ بلخ) بوده است.
داستانهاي تاريخي ما ميگويند كه مردم بلخ از زرتشت حمايت كردند، ولي ايرانيان نواحي غربي اين منطقه از مخالفان آئين زرتشت بودند، و چنانكه در اوستا و در داستانهاي تاريخي ميخوانيم، قلمرو گشتاسپ زير يورشهاي كاويان همسايه واقع شد، و زرتشت در يكي ازاين حملات بهدست جنگجويان يك كاوي بهنام اَرجَتاَسپه (ارجاسپ) كشته شد. بازهم اين مردم بلخ باستان بودند كه آئين زرتشت را حفظ كردند و در آينده اندك اندك در سراسر ايران گسترش دادند.ازاينجا نقش مردم تاجيكستان باستان از ديرترين دورانِ تاريخ در تمدن و فرهنگ ايراني نمايان ميشود.
اسكندر مقدوني پس ازآنكه شاهنشاهي هخامنشي را برانداخته سراسر ايران را تسخير كرد، دختر يك شهريار همين منطقه- مشخصا در تاجيكستان- را كه رخشانك نام داشت به زني گرفت و اين شهريار را در حاكميت منطقه تثبيت كرد.معلوم ميشود كه اين شهريار از خاندان هخامنشي بوده و اسكندر ميخواسته، با اين ازدواج، مشروعيت سلطنت خويش را نزد ايرانيان تثبيت كند. وقتي اسكندر درگذشت، رخشانك حامله بود. سرداران اسكندر تصميم گرفتند كه وقتي فرزند رخشانك به دنيا بيايد اورا پادشاه كنند؛ و پسر ديگر اسكندر را كه از يك زن يوناني بود بطور موقت به جاي اسكندر نشاندند. همين خود نشانگر اهميت رخشانك براي يونانيها و مقدونيها و نيز براي ايرانيان بوده است زيرا فرزندي كه او در شكم داشته ميتوانسته وارث تاج و تخت نياكان مادريش و جانشين پدرش اسكندر بوده باشد و مقبول ايرانيان گردد. البته رخدادها به نحو مطلوب پيش نرفت و جنگهاي درازمدت يونانيها در خاورميانه آغاز گرديد و رخشانك و پسرش- اسكندر كهتر- در ميان رقابت قدرت سرداران مقدوني ازميان برداشته شدند.اين داستان را ازآنجهت آوردم تا يادآور اهميت تاجيكستانِ كنوني در پايان عهد هخامنشي بوده باشد.
چند دهه پس از اسكندر، يونانيها يك حاكميت خودمختار در اين منطقه تشكيل دادند، كه درتاريخ با نام دولتِ هلينيِ باختريا معروف است. يونانيها خيلي زود تحت تأثير آئين بودا قرار گرفتند كه در همسايگي منطقه- در گَنداراي قديم و كابلستان- رواج داشت و بودائي شدند. مهمترين يادگار آنها دراين منطقه مجسمههاي بزرگ بودا در باميان است، كه چند سال پيش ازاين به فرمان اميرالمؤمنين عمر قندهاري- رهبر طالبان- تخريب گرديد. بعدها كه شاهنشاهي پارت تشكيل شد، دستگاه يونانيها در اين منطقه برچيده شد و باختريا به دامن شاهنشاهي برگشت، و تا پايان عهد ساساني جزو قلمرو شاهنشاهي بود.يونانيها نيز به زودي ايراني شدند؛ و چه بسا كه بقايايشان هنوز در تاجيكستان وجود باشند كه البته ديگر تاجيكاند.
تاجيكستان در دوران اسلامي
پس از حمله عرب و برافتادن شاهنشاني ايران، سرزمين بلخ تا سال ۹۷هجري از قلمرو عرب بيرون ماند و توسط شهرياران محلي اداره ميشد.يك روايت طبري ميگويد كه يزدگرد سوم (يزدگرد بزدل) در گريز از برابر عربها به بلخ رفت و با خاقان تركستان در ارتباط شد شايد به كمك او با عربها مقابله كند.گزارشي از كمك خاقان به او به دست داده نشده است.همين روايت ميگويد كه او سپس به فرغانه رفت و چند سال آنجا بود و سپس به مرو برگشت و در آنجا كشته گرديد.
هر دو منطقهئي كه در اين روايت آمده است اكنون در درون تاجيكستان واقع ميشوند. بلخ در سال ۴۲ مورد حملهي عرب قرار گرفت، و هرچند كه برخي از آباديهايش به دست عربها تخريب شد و معبد نوبهار نيز گويا به دست مهاجمان عرب منهدم گرديد، ولي چونكه مردم منطقه به سختي دربرابر عربها پايداري نشان دادند، عربها از گرفتن بلخ ناتوان ماندند. پس ازآن شهريار بلخ با فرمانده عرب وارد قرارداد صلح شده پذيرفت كه باج سالانهئي به عربها بپردازد و استقلال خويش را حفظ كند.
درسال ۵۱ هجري مجددا عربها به بلخ حمله كردند؛ و باز هم پيمان صلح و باجگزاري سابق تجديد شد و بلخ همچنان در استقلال ماند.باز در سال ۷۵ هجري حملات مكرري به بلخ صورت گرفت كه همگي ناكام ماندند و فقط به تجديد پيمان سابق منجر گرديدند. در اواخر دههي ۸۰ هجري شرق ايرن (مناطقي كه از سلطهي عربها بيرون بود) مورد هجوم اقوام خزندهي تركِ ماوراي سيحون قرار گرفت كه در صدد دستيابي به سمرقند و بلخ بودند. يك گزارش خبر از ويراني شهر بلخ در اواخر اين دهه ميدهد، بدون آنكه ويراني شهر را به تركان خزنده نسبت بدهد. در سال ۹۱ هجري خبر يورش بزرگ عرب به بلخ را ميخوانيم، بدون آنكه خبر سقوط بلخ به دست داده شود.
چند سال بعد از اينها از يك شخصيت مسلمانشدهي ايراني به نام حيّان نَبطي- از افسران بلندپايه- سخن گفته ميشود كه در منطقهي بلخ (درست در غربِ تاجيكستانِ كنوني) نيروي بسيار زيادي به هم زده بوده و در جريانهاي سياسي دولت عربي در منطقه نقش بازي ميكرده است (داستان نقش حيان مفصل است و اينجا جاي سخن ازآن نيست).
بلخ درسال ۹۷ هجري توسط عربها گشوده شد. فاتح بلخ اسد ابن عبدالله قسري- برادر فرماندار عراق و ايران- بود. در اواخر اين قرن در همه گزارشها فرماندار بلخ را عرب، و بلخ را در درون قلمرو عرب ميبينيم.در گزارشهاي سال ۱۰۷ هجري ميخوانيم كه اسد قسري هزاران خانوار عرب را در بلخ اسكان داد و ادارهي شهر بلخ را به بَرمَك سپرد. در گزارشي بعد ازاين ميخوانيم كه فرزندان عربهاي مقيم بلخ عموما به زبان ايراني سخن ميگفتهاند و حتي حكام عرب نيز زبان محاورهشان به زبان ايراني بوده است (زبان ايراني را عربها زبان فارِسي ميناميدند؛ زيرا ايران را فارِس ميگفتند). يك شعر را كه بچههاي عربها به مناسبت برگشت اسد قسري با شكست به بلخ ميخواندهاند را اصحاب تاريخ براي ما چنين نوشتهاند:
از خَتلان آمدي؛ برو تباه آمدي؛
ابار باز آمدي؛ خشك و نزار آمدي
در گزارشها ميخوانيم كه اسد قسري در سال ۱۲۰ هجري در جشن مهرگان در بلخ شركت كرد، و دهكانان هرات و بلخ برايش هداياي مهرگاني بردند؛ و به زبان فارسي به او تهنيت گفتند (اسد در همين جشنها درگذشت). پس از اينها نهضت بزرگ خراسان برضد امويها آغاز شد كه نقش بلخ درآن بسيار نمايان است و يكي از حكومتگران سنتي بلخ كه درآن اواخر مسلمان شده بوده در اين جنبش بزرگ، همانا خالد پسر برمك است كه در تاريخ تمدن و فرهنگ ايران بعد از اسلام نقش بزرگي دارد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#35
Posted: 17 Sep 2013 08:43
خاندان برمك بلخي
در گزارشهاي نهضت ابومسلم از خالد برمك بعنوان يكي از چند شخصيتِ طراز اول انقلاب نام برده شده است. او در انقلاب ابومسلم در فتح كوفه شركت داشت و بعد از پيروزي انقلاب در هاشميه (نخستين پايتخت دولت عباسي) مستقر گرديد و رئيس خزانهداري و مشاور خليفه شد. خانههاي خالد برمك و خانهي خليفه سفاح دركنار هم قرار داشتند؛ و روابط همسر خالد برمك با همسر خليفه بسيار نزديك و دوستانه بود. آنها بهحدي با هم خوب بودند كه زن خليفه بهدختر خالد شير ميداد و زن خالد نيز بهدختر خليفه شير ميداد، تا دخترانِ خالد و سفاح خواهران يكديگر شوند. خالد برمك دوتا برادر كهتر هم داشت كه نامهاي عربيشان حسن و سليمان بود، و از كارمندان بلندپايهي دربار عباسي شدند. خالد برمك در خلافت سفاح و منصور خزانهدار دولت عباسي و مشاور اول خليفه بود؛ و درسال ۱۴۵ كه خليفه منصور تصميم گرفت شهر جديدي را براي پايتخت دولت خويش بسايد خالد برمك را مأمور ساختن شهر كرد.براي اين منظور روستاي بغداد در همسايگي تيسفون ساساني خريده شد.خالد نقشهي شهر را براساس نقشهي تيسفون ساساني تهيه كرد و متولي ساختن شهر شد.
فرزندان خالد برمك سرپرستان فرزندان منصور بودند و آنها را برطبق فرهنگ سنتي ايرانيان پرورش ميدادند.وقتي مهدي پسر منصور به خلافت رسيد سرپرستي پسر و وليعهدش هارون را به يحيا پسر خالد- فرماندار ري- سپرد تا در شهر ري پرورش يابد؛ و هارون به قدري براي يحيا احترام قائل بود كه همواره اورا «پدر» خطاب ميكرد و بدون نظر و مشورت او هيچ كاري انجام نميداد. هارون در ايران با تربيت ايراني پرورده شد، زبان فارسي را مثل زبان مادريش حرف ميزد و همهي اخلاق و رفتارش اورا يك ايراني تمامعيار نشان ميداد.فضل پسر يحيا برمكي جواني همسنِ هارون بود و درهمان هفتهئي بهدنيا آمده بود كه هارون تولد يافته بود؛ و هردوشان درشهر ري درخانهي يحيا برمكي بهدنيا آمده بودند. مادر هارون بهفضل شير داده بود، و مادر فضل بههارون شير داده بود، و ازاين نظر فضل و هارون برادران يكديگر بهشمار ميرفتند.
يحيا برمكي در خلافت هارون الرشيد وزارت خليفه و رياست كل خزانهداري دولت را به دست گرفت. در نيتجه اصلاحات بزرگي كه او در دولت عباسي انجام داد، دولت عباسي در دوران هارون الرشيد به اوج شكوه و شكوفائي و پيشرفت رسيد. فرزندان برمك در بغداد در زمان هارون الرشيد يك مركز بزرگ علمي به نام خزانه الحكمه تأسيس كردند و صدها رياضيدان و پزشك و اخترشناس و اديب از اطراف و اكناف كشور بزرگ عباسي به اين مركز جلب كردند. اين همان مركزي است كه چند سال بعد به بيت الحكمه تغيير نام داد، و چنان خدمات ارزندهئي به تمدن و فرهنگ جهاني كرد كه اثرش تا امروز برجا مانده است (و جاي سخن ازآن در اين گفتار كوتاه نيست). يحيا برمكي برمك در شهر ري نيز يك كارخانهي بزرگ كاغذسازي و يك بيمارستان تأسيس كرد كه تا آغاز قرن پنجم هجري دائر بود.
فرزندان برمك چندين بزرگمرد ايراني- عموما مَزدايَسنا- را وارد دستگاه خلافت عباسي كردند تا توسط آنها به خدمات شايسته به تمدن و فرهنگ ايراني ادامه دهند.يكي از نامدارترين مردان آنها در دستگاه عباسي مردي مَزدايَسنا اهل سرخس بود كه نام عربيِ فضل به او داده شد. او براي پرورش مأمون- وليعهد هارون الرشيد- وارد دستگاه دولت عباسي كرده شد. فضل سرخسي چندين سال سرپرست و مربي مأمون و همچنان مَزدايَسنا بود و در اواخر عمر هارون الرشيد بنا به ضرورت مسلمان شد.همين بزرگمرد بود كه جنگ بزرگ عرب و عجم بعد از هارون الرشيد به راه افكند و مأمون را به خلافت نشاند. مأمون را جعفر برمكي از روز تولدش نزد خودش و درخانهاش پرورده بود، و همسرش بهاو شير داده بود و فرزند او بهشمار ميرفت.مادرِ مأمون بانوئي از خانداني مزدايَسنا اهل بادغيس بهنامِ مَراجل (به فارسي: مَرا گُل) بود.
فرزندان برمك شديدا ايرانگرا بودند، و همواره ميكوشيدند كه ارزشهاي فرهنگي ايران را احياء كرده بهبهترين نحوي اجرا كنند. بغدادي (در تاريخ بغداد) مينويسد كه مجوسان نميتوانستند علنا پرستش آتش را رواج دهند، ولي براي آنكه آتشپرستي را زنده نگاه دارند به مسلمانان گفتند كه بايد در مسجدها آتشدان نصب شود و آتشها هميشه روشن باشد و عود و بخور درآنها ريخته شود. وي ميافزايد كه فرزندان برمك به هارون الرشيد گفتند كه دستور دهد در كعبه آتشدان نصب شود و هميشه با عود و بخور بسوزد و هيچگاه خاموش نشود؛ و هدفشان از اين كار آن بود كه دركعبه آتش پرستيده شود. براي آنكه بدانيم از اين سياستِ برمكيها چه اثري برجا مانده است كافي است بهواژهي «مَناره» توجه كنيم كه معنايش «آتشدان/ آتشگاه» است؛ و ميدانيم كه تا امروز درتمام كشورهاي اسلامي دركنار هرمسجدي دستِكم يك مناره وجود دارد، منتهي ديگر در آنها آتش افروخته نميشود وكاربرد خاصي دارد.
برمكيها مأمون را براي اتمامِ برنامهي ايرانيگرايي درنظر گرفته بودند و اورا درحد توانشان مثل شاهزادگانِ ساساني تربيت ميكردند. با وجودي كه سياست دربارِ عباسي برآن بود كه كارگزارانش مسلمان باشند, باز هم ميبينيم كه مربي مأمون را جعفر برمكي از يك خاندانِ مزدايَسنا تعيين كرد، و اين مرد تا چند سال همچنان مزدايَسنا ماند؛ و قدرت و نفوذ خاندان برمكي در دستگاه خلافت مانع ازآن بود كه خليفه بتواند با اراده آنها دائر بر انتصاب او مخالفتي نشان دهد. يعقوبي مينويسد كه در خلافت هارون همهي امور كشور دردست يحيا برمكي و دو پسرش فضل و جعفر بود و چنان بود كه خليفه هيچ اختياري از خود نداشت. مسعودي مينويسد كه يكبار رئيس بازرسي (صاحب البَريد) نامهاي بهخليفه نگاشته گزارش داده بود كه فضل برمكي (فرماندار وقت خراسان) بجاي آنكه بهامور رعيت بپردازد بهشكار و خوشگذراني مشغول است. هارون چون نامه را خواند آنرا بهيحيا برمكي داد وگفت: پدر! نامه را بخوان و هرچه را صلاح ميداني بهفضل بنويس تا دست از كارهايش بكشد.يحيا در پشت همان گزارشِ محرمانه بهپسرش فضل چنين نوشت:
«به اميرالمؤمنين گزارش رسيده كه تو مشغول شكار وتفريح هستي و بهامر رعيت نميپردازي.كارهايت را بهتر انجام بده.روزهايت را درطلب بزرگي بگذران و شبهايت را بهكامراني و لذتجويي اختصاص بده.بسياركس بظاهر عبادتگزارند ولي شبها بهكارهاي ديگر ميپردازند.شب كه پرده برديدگانِ مردم افكند زمان كامجويي و لذتطلبي است.احمقاني كه بيپرده به خوشگذراني ميپردازند بهانه بهدشمنان و رقيبان ميدهند تا درپشت سرشان زبان بگشايند و بدنامشان كنند.»
فرزندان برمك چنان تدابير شايستهاي در كشورداري ازخود نشان دادند كه كشور عباسي در زمان آنها وارد بهترين دوران شكوه و رفاه و امنيت وآرامش وآسايش گرديد؛ كشاورزي رونق بسيار يافت، صنايع به نهايتِ رُشد و توسعه رسيد، و بازرگاني بينالمللي بهوضعيت دورانِ انوشهروان و خسرو پرويز برگشت.
براي آنكه بدانيم تودههاي درون كشور پهناور عباسي در دورانِ برمكيان چه زندگي مرفه وچه آسايش وآرامشي داشتهاند، اين جمله از مسعودي را نقل ميكنم كه مردم درزمانِ برمكيها ميگفتند «دورانِ آنها دورانِ عروسي و شادي دائمي است و هيچگاه پايان نخواهد يافت». همه مورخان اعم از مورخانِ سنتي عرب و شرقشناسان اتفاق نظر دارند كه دوران خلافت هارون الرشيد و مأمون بهترين دورانِ پنجقرنهي خلافت عباسي بوده؛ و شكوه و شوكتي كه درآن زمان نصيب كشور خلافت گرديد در هيچ زمان ديگري بهچشم نديده بود و نديد. آنچه را ما اوج شكوه تمدن موسوم بهاسلامي ميدانيم همين دوران است.
افشينها و اخشايدها
در تقسيمبندي جغرافيائي دوران اسلامي، سرزمين تاجيكستان امروزي شامل بلخ، اشروسنه، و فرغانه بود.بخشي از فرغانه در بخش شمالي تاجيكستان، اشروسنه در شمالغرب تاجيكستان، و نيمهي شرقي بلخ در بقيهي تاجيكستان واقع ميشود. اشروسنه تا اواخر قرن دوم هجري در بيرون از قلمرو دولت عربي واقع شده بود و در دست شهرياراني بود كه لقب «افشين» داشتند. افشين تلفظ بسيار كهني است و خالصا ايراني است.اشكال ديگري اين لقب عبارتست از «خَشايته»، «اَخشايد» و «شاه».معروفترين افشين تاريخ اسلام همان افشين معروف پسر كاووس خاراخره- آخرين شاه اشروسنه- است، و داستانش را در ارتباط با سركوب شورش مصريان در زمان مأمون، و در ارتباط با سركوب نهضت خرمدينان و «بابك» درزمان معتصم ميخوانيم، و جاي سخن ازآن در اينجا نيست. كاووس خاراخره آخرين شاه ميترائيست ايراني بود و آخرين مهرابه (معبد ميترا) را در شمال تاجيكستانِ كنوني بنا كرد. در اوائل قرن سوم كه طاهر پوشنگي- معروف به ذواليمين- فرماندار سراسر ايران شد اشروسنه را ضميمهي قلمرو خويش كرد.
فرغانه نيز تا پايان قرن دوم در بيرون از قلمرو دولت عربي بود و طاهر پوشنگي در اوائل قرن سوم ضميمه قلمرو خويش كرد.شهرياران فرغانه لقب «اَخشايد» داشتند. اَخشايد همان «خَشايته» است كه لقب داريوش بزرگ بوده و در تمامي سنگنبشتههاي او به اين شكل آمده است: «اَدَم داريَوَوش خَشايتَه» (يعني منم داريوش شاه). اينها نيز مثل افشين درزمان طاهر پوشنگي وارد ارتش عباسي شدند. يكي از بقاياي اخشايدهاي فرغانه كه از افسران ارتش عباسي بود در اوائل چهارم هجري در مصر تشكيل سلطنتي خودمختار داد كه يك قرن با نام «سلطنت اخشيدي» برپا بود و خدمات شاياني در مصر انجام دادند.
سامانيان
در اينكه سامانيان، مشخصا، اهل شمال تاجيكستان امروزي بودند همه مورخان اتفاق نظر دارند. در تاريخ ميخوانيم كه اصل سامانيها از يك روستاي مرزي ايران شرقي به نام سامان (يعني مرز) بودهاند و نياي بزرگشان در اوائل قرن نخست هجري «سامانخداه» نام داشتهاند. نميخواهم دربارهي تاريخ سامانيها سخن بگويم؛ زيرا جايش دراين گفتار نيست. ولي خدماتي كه سامانيها به فرهنگ و تمدن ايراني كردند به حدي است كه ما جز اينكه با ستايش بسيار زياد از آنها ياد كنيم هيچ راهي نداريم. سامانيها در احياي فرهنگ و تمدن ايراني كمر همت بربستند؛ اديبان و دانشمندان را مورد حمايت قرار دادند، كتابخانههاي بزرگ در بخارا و نيشابور و خوارزم تأسيس كردند؛ آزادي عقيده در سراسر قلمروشان برقرار كردند؛ همه امكانات علمي را در اختيار دانشپژوهان قرار دادند تا بتوانند به ثمردهي بپردازند.
رودكي سمرقندي مؤلف كليله و دمنه به نظم دَري، ابوشكور بلخي مؤلف آفريننامه به نثر دري، دقيقي بنيانگذار شاهنامه به نظم دري، ابوالمؤيد بلخي مؤلف شاهنامه به نثر دري، فردوسي طوسي مؤلف شاهنامهي فردوسي، بلعمي مترجم تاريخ طبري به نثر دري، همهشان از پروردگان دستگاه سامانيان بودند، و كارهايشان را با حمايت و تشويق دولتمردان ساماني انجام دادند. ديگر سخنوران دوران ساماني عبارتند از: شهيد بلخي، ابوحفص سُغدي، خبازي نيشابوري، تخاري، احمد برمك، بانو خجسته سرخسي، بانو شهرهي آفاق، ابوطاهر خسرواني، طخاري، ابوالمثل، يوسف عروضي، اميرآغاجي، كسائي مرزوي، ابوالحسن لوكري، استغنائي نيشابوري، ابواسحاق جويباري، اورمزدي، جلاب بخاري، ابوشعيب هروي، شاخسار، خفاف، سرودي، زرينكتاب، حكيم غمناك، شاكر بخاري، ابوالقاسم مهراني، عبدالله عارضي، قريعالدهر، ابوسعيد خطيري، لمعاني، ابوحنيفه اسكاف، غواص گنبدي، علي قرط اندگاني، ابوشريف، صفار مرغزي، و ابوعاصم.
محمد ابن زكريا رازي كه يكي از اعجوبههاي تاريخ علم است، ابوعلي سينا كه بينياز از توصيف است، ابونصر فارابي كه درتاريخ فلسفه جهان لقب معلم ثاني يافته است و محمد ابن موسا خوارزمي، همهشان از تحصيلكردگان عهد ساماني در مدارس بخارا و نيشابور و مورد حمايت دولتمردان ساماني بودند. آخرين اينها ابوريحان بيروني بود كه در جهان به خوبي شناخته شده است. كشور سامانيها سرزميني بود كه اكنون تاجيكستان، افغانستان، غرب قرقيزستان، ازبكستان، نيمه شرقي تركمستان، استان خراسانِ ايران و پاره كوچكي از سيستانِ ايران را تشكيل ميدهند. ايران كنوني عمدتا بيرون از قلمرو سامانيها بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#36
Posted: 17 Sep 2013 09:07
چگونه خط فارسی از ميان تاجيکان گم شد؟
پس از پیروزی انقلاب سوسیالستی در روسیه، در سال ١٩١٩ دولت اتحاد جماهير شوروی مصوبه ای را به نام مبارزه برای محو بی سوادی تصويب کرد
رهبران دولت کمونيستی اعلام داشتند که بدون مردم با سواد ايجاد يک جامعه کمونيستی غیر ممکن است
مورخین بر اساس ارقام موجود گفته اند که میزان با سوادی مردم در روسیه در پایان قرن ١٩ ميلادی حدود ٢٩ درصد بوده است و در میان ملیت های آسیای مرکزی میزان باسوادی از جمله تاجیکان 4 در صد، ازبکها نزدیک ٢ درصد و ترکمنها تقریبا یک در صد بوده است
باسواد سازی از راه تغيير خط
چیزی که در این زمان برای باسواد ساختن مردم از سوی عده ای از روشنفکران انقلابی مطرح شد موضوع تغيیر خط یا پذیرش خط لاتین برای باسواد ساختن مردم و دور افکندن میراث زمان گذشته بود که میراث جامعه استثماری خوانده می شد. حتی تلاشهايی نيز صورت گرفت تا از الفبای لاتين برای زبان روسی استفاده شود
اما علاقه مندی برای پذیرش خط لاتین برای ملیت های ترک زبان آسیای مرکزی و روسیه و قفقاز که تا این زمان از الفبای عربی استفاده می کردند قوی تر بود، اگرچه افراد مخالف به قبول این خط در میان افراد باسواد این ملیت ها نیز کم نبوده است
پس از آمادگی های کوتاهی در سال ١٩٢٩ دولت ازبکستان که تا همین سال جمهوری خود مختار تاجیکستان شامل آن بود با صدور فرمانی استفاده از خط عربی را در ادارات دولت و مکاتب ممنوع اعلام کرد. اگرچه قرار بود تبدیل رسم الخط به تدریج صورت بگیرد و سال ١٩٣٢ به انجام برسد
تغيير خط تاجيکان
در تاجیکستان نيز تلاش عملی دولت برای رسمی ساختن خط لاتین در سال ١٩٢٩ آغاز شد. اما روند قبول این خط و طرد کردن خط فارسی چه گونه بوده است
پیوند گلمرادزاده محقق تاجیک در اينباره می گويد: "شعاری که در آن دوره خیلی معروف بود باسواد کردن همه مردم بود. بهانه پیش آوردند، که برای با سواد کردن همه مردم الفبای فارسی مشکلات زیاد ایجاد می کند و باید برای تاجیکان در دنیای نو الفبای نو ساخته شود و این الفبای نو باید الفبای لاتینی باشد. و اولین مقاله ای که در این زمینه در شماره دوم مجله رهبر دانش در سال ١٩٢٧ چاپ شد مقاله معروف زاده تحت عنوان تاجیکان و الفبای نو بود. بعد از این در شماره سه مجله رهبر دانش لایحه الفبای نو عبد الرئوف فطرت منتشر شد
ظاهرا هدف اساسی دولت کمونيستی آن دوره با سواد ساختن مردم اعلان می شد اما محققان می گویند هدف اساسی تغيیر خط از بین بردن نفوذ دین ونمایندگان دین به خصوص دین اسلام در این منطقه بوده است، زیرا کمونيستها دین را عامل استثمار طبقه های زحمتکش از سوی طبقات حاکم دارا در جامعه طبقاتی تلقی می کردند
ایرج بشیری محقق تاریخ تاجیکستان در دانشگاه مینسوتای آمریکا می گوید یکی از اهداف دیگر بی سواد ساختن مردم بوده تا بلشویک ها بتوانند نشان بدهند که مردمان بی سواد را باسواد کرده اند
وی می گويد: یکی اش را میتوانیم بگوئیم جنبه بی سواد کردن و یکی اش را می توانیم جنبه اسلامی بگو ییم. بی سوادی در این است، که هر بار که ما الفبای یک مملکت راعوض بکنیم مردم آن مملکت را به طور کامل بی سواد می کنیم برای دوره ای که بتوانند زحمت بکشند و الفبای جدید را یاد بگیرند و این مردم را از افکار و از آن چه در نوشته هايشان دارند دور می کند. یکی از دلایل به نظر من این بوده، که می خواستند مردم مسلمان را از منبع اسلامی خودشان دور بکنند
به نظر محققین از بین بردن خط فارسی در تاجیکستان هدف های دیگر را هم پی گیری می کرده است
آقای گلمرادزاده در این باره می افزاید: بدین وسیله علایق و پیوند هايی را، که میان مردم فارسی زبان آسیای میانه و مردم ایران و افغانستان بود، قطع می کردند
مخالف تغيير خط، دشمن انقلاب
اما خط لاتین از سوی مردم چگونه مورد استقبال قرار گرفت؟
در آثار تاریخی دوره شوروی سابق که مردم فاقد آزادی بیان بودند و آثار تاریخنگاران از سوی دولت سانسور می شد تنها از موفقيتهای نظام شوروی سخن در ميان است. تغیير خط بخشی از انقلاب فرهنگی محسوب می شد و با مخالفین این انقلاب مبارزه می شد
اما آیا افرادی بوده اند که به این روند در تاجیکستان مخالفت داشتند؟
در ابتدای بحث مبنی بر تغیير خط در تاجیکستان در سال های 20 قرن بیست در مطبوعات نظر های مختلف وجود داشت ولی به تدریج جانبداری دولت از تغیير خط به اندازه ای می رسد، که هر فرد مخالف تعویض خط فارسی به خط لاتین به مثابه دشمن انقلاب شناخته می شود
کمال عینی محقق تاجیک و فرزند صدر الدین عینی بنیان گذار ادبیات شوروی تاجیک درباره مخالفت یا ترس از مخالفت در رابطه با منسوخ ساختن خط فارسی در تاجیکستان چنین می گوید:
<<پدر من نقل می کردند که در یک جلسه شعاری روی دیوار نصب شده بود، که قبول خط لاتین امر انقلاب است، زنده باد انقلاب، مرگ بر دشمنان انقلاب! و سه نفر وارد جلسه شدند و از حاضرین پرسیدند چه کسی مخالف قبول خط لاتین است. همه سرهای خود را پايين انداختند وهمه خاموش بودند
اما شاید از هراس بوده باشد که صدر الدین عینی بعدا به جانبداری از پذيرش خط لاتين از در تاجیکستان و پذیرش خط لاتین مقالاتی را منتشر کرد.>>
اشتياق به خط فارسی در دلها ماند
از سوی دیگر مبارزه برای از بین بردن خط فارسی و جایگزین آن ساختن خط لاتین پیامدهای سنگینی را برای میراث ادبی بیش از هزار ساله ادبیات فارسی در تاجیکستان و آنانی که سواد مطالعه و کتابت با این خط را داشته اند، موجب شده است
آقای گلمرادزاده می گويد: هر کتابی که با الفبای عربی انشا شده بود، می گفتند این کتاب ها کتاب های مذهبی اند و باید از بین برده شوند. تعداد زیادی از این کتابها به رودخانه ها انداخته شدند، به آتش افکنده شدند و مردم از ترس این که آنان را به حفظ این کتب متهم نکنند خودشان آنها را زیر خاک می کردند و يا در جايی پنهان می کردند. در آن دوره همه مردمی که با خط عربی آشنا بود و مدرسه را ختم کرده بود، به حیث دشمنان خلق زندانی شدند و بسياری از آنها در زندان به هلاکت رسیدند.
ولی اشتیاق به آثار فرهنگی که باخط فارسی نگاشته شده بود در دل مردم باقی ماند و مردم با وجود تهدیدها از سوی مقامات وقت آثار انشا شده با خط فارسی را حفظ می کرد
شاعر گلرخسار آن چه را خود مشاهد کرده است چنین بیان می کند: "و من می دیدم که در خانواده های ما و خویش و تبار ما این کتاب هارا چه گونه حفظ می کردند. جای از همه بی خطر این کتاب ها زیر سر کودکان در گاهواره بود. زیرا فکر می کردند، که زیر سر کودکان را جست وجو نمی کنند. دیگر همه جارا بازجويی می کردند از جمله کاهدان، آغل و ظروف بزرگ نگه داری آرد را
تغيير مجدد خط از لاتين به سيريليک
اما هنوز تمامی مردم خط لاتین را یاد نگرفته بود که سال ١٩٤٠ دولت شوروی اصلاحات جدید الفبای مردمان آسیای مرکزی را به راه انداخت و این دفعه مردم باید خط سریلیک را می آموختند تا باسواد و همپای زمان خوانده شوند
به اندیشه کارشناسان این اقدام بار دیگر ثابت کرد، که هدف از قبول خط لاتین از بین بردن خط فارسی بوده است. بعضی از محققین به این نظرند که تحمیل خط سریلیک روسی بالای ملیت های آسیای مرکزی از طرحهای روسیه تزاری بود که در زمان دولت شوروی به تحقق رسید
اما واقعیت این است که طی زمان شوروی مردم تاجیکستان سرتاسر باسواد شد، اگرچه عده ای از کارشناسان معتقدند که زمینه رسیدن به چنین سطح باسوادی نظام جدید آموزش و پرورش با امکانات فنی جدید بوده که عوض نظام مبنی بر تدریس مذهبی پیشین روی کار آمد، نه تغیر الفبا
پروستريکا و خط فارسی
در زمان رهبری میخائیل گورباچف در سالهای ١٩٨٥ الی ١٩٩١ که مردم تاجیکستان تا اندازه ای توانستند فکر خود را به صورت آزاد بیان کنند مبارزه برای مقام دولتی دادن به زبان تاجیکی فارسی آغاز شد و در پهلوی آن احیای خط فارسی مطرح شد
ایرج بشیری استاد دانشگاه مينسوتای آمریکا در این باره چنین می گوید: در سال ١٩٨٩ تصمیم گرفته شد، که این الفبای نیاکان دوباره برگردانده بشود و سال ١٩٩٥ قرار بود سالی باشد که الفبای نیاکان به طور کامل مورد استفاده قرار بگیرد و می دانیم که اختلافاتی که بر سر این تغيیر به وجود آمد، چه بود
دشمنی مجدد با خط فارسی
آنچه را که در زمان جنگ داخلی نسبت نوشتجات فارسی صورت گرفت سید احمد قلندر محقق تاجیک چنین تصویر می کند: گروههای افراد نقاب پوش، که اصلا خود را نمایندگان جبهه خلقی معرفی می کردند در تمام کوچه های شهر پیدا شدند. آنها افراد را مورد بازجويی قرار می دادند و اگر از نزد ایشان نوشتجات یا کتب فارسی یا عربی پیدا می کردند این افراد را توهین و ضرب و شتم می کردند
او می افزايد: این دشمنی به خط فارسی قطع نشد، بلکه ادامه یافت. بعدها با دستور مخصوص دولت تمام لوایح ادارات، که با خط فارسی نگاشته شده بود، برچیده شد
اما پس از تقریبا 75 سال از بین بردن خط فارسی در تاجیکستان امروز در جهان هزارها نشریه های مختلف و کتب زیادی به خط فارسی منتشر می شوند و صدها هزار سایت های انترنیتی به خط های فارسی و عربی فعال اند، که اکثر مطلق مردم تاجیکستان و تاجیکان آسیای میانه نمی توانند آنها را مطالعه کنند و ازسوی دیگر خط سریلیک تنها در بین فارسی زبانان تاجیکستان رایج است
در عين حال، امروز شاید قسمت اعظمی از مردم تاجیکستان زبان روسی را که وارث اساسی خط سریلیک است نمی دانند و از اطلاعات منتشره به زبان روسی نيز محروم اند
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#37
Posted: 17 Sep 2013 09:12
ایران کعبهی امید جوانان تاجیکستان بود
شهزاده سمرقندی (ژورنالیست شهروند ازبکستان)
نوزده سال از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی میگذرد؛ اتفاقی که کشورهای برادر آسیای میانه را از مسکو کند و در استقلال اجباری رها کرد.در این گسستگی، تغییر عمدهای در ساخت سیاسی این کشورها به وجود نیامد، اما اصطلاحهای کمونیستی و سوسیالیستی، اولین چیزهای بودند که دستخوش تغییر شدند. کشورهای برادر اتحاد شوروی یکشبه، عنوان جمهوری دموکراتیک کسب کردند.
مردم تاجیک در این مدتی که از دیوارهای آهنین شوروی رها شدند چقدر خود را به آرمانهایشان نزدیک دیدند؟
یکی از آرمانهای این مردم، پیوند دوباره با ایران و فرهنگ کهن پارسی بود. در دوران بازسازی، رسانههای محلی بهطور پیوسته از دوری و دورافتادگی خود از گذشته میگفتند و میشنیدند.حالا که راههای سفر به این ایران باز است و سال به سال در این زمینه امکانات بیشتری فراهم میشود، مردم تاجیک تا چه حد از این فرصت استفاده میکنند و از ایران چه چیزهایی آموختهاند؟در همین زمینه با چند تن از تاجیکهایی حرف زدهام که تجربهی کار در رسانههای محلی جهموری اسلامی ایران را دارند.
نورعلی نورزاد، استاد ادبیات در دانشگاه خجند است و برای تارنمای «فرهنگخانه» گزارشهای فرهنگی مینویسد:
او میگوید: «بیشتر آموزههایی که فرهنگیان تاجیک، بخصوص شاعران و داستانسرایان از ایران آموختهاند در دوران بعد از فروپاشی اتفاق افتاده است. این آشنایی بیشتر با ادبیات معاصر و همینطور با ادبیات کلاسیک صورت گرفته است. چون در زمان شوروی، تاجیکها از شناخت واقعی ادبیات کلاسیک دور ماندند و نسخههای خطی آثار قدیمی، چندان در دسترس قرار نداشتند.
برای مثال حق مثنوی معنوی مولانا که شاهکار بینظیر ادبیات عرفانی است، برای تاجیکها غیر قابل دسترسی بود و با شرف ارتباط پیوندهای فرهنگی نو امکان فراهم شد که این آثار دسترس هم پژوهشگران و هم فرهنگیان شود. این باعث شد که در شعر معاصر تاجیک نیز تحولاتی به وجود بیاید. همینطور پژوهشگران تاجیک امکان آشنایی بیشتر و دسترسی بیشتر به سرچشمههای اصلی انتشارات ایران را پیدا کردند که این در تحقیقهای علمی، ادبی و تاریخی آنها بی تاثیر نبوده است.»
ایران و ایرانیت
بی شک پیوند بین ایران و تاجیکستان، روی مردم تاجیک و همچنین زبان و ادبیات آنها بی تاثیر نبوده است؛ حتی روی لهجه و گویش جوانان تاجیک تاثیرگذار بوده است. نسل جوان تاجیک بعد از فروپاشی دیوارهای آهنین توانستند خود را به ایران برسانند و در جمهوری اسلامی مشغول به کار و یا تدریس شوند. این سئوال وجود دارد که با تجربهی زندگی در اتحاد شوروی، به آنها در ایران اسلامی چطور گذشته است؟
امید دربندی، شاعر و روزنامهنگار تاجیک که شش سال در مشهد به سر برده است و در طول این مدت در رادیوی محلی مشهد مشغول به کار بوده است میگوید:
«وقتی به ایران میرفتم نظرم چیز دیگری بود. فکر میکردم به کشور آرمانهای خودم سفر میکنم، اما وقتی به آنجا رفتم و دیدم که مذهب بر زندگی مردم اثر منفی دارد و مردم چقدر دلزده هستند نگاهم عوض شد. بههرحال آن ایران و ایرانیتی که در جستوجوی آن بودم پیدا نکردم. فرهنگ شیعی بود که بر ایران حکومت میکرد و من دنبال آن نبودم. محیط ایران مرا کمی مأیوس کرد. من دنبال ایرانیت بودم اما در آنجا ماجرا برعکس بود.
آنها بیشتر دنبال فرهنگ عربی بودند و سعی میکردند فرهنگ اصیل ایران را تحقیر کنند. این برای من بسیار ناخوشایند بود. وقتی ما از ایران نام میبریم بیش از همه به یاد فردوسی میافتیم و به یاد بزرگانی که در تاریخ ادبیات مشترک خود داشتیم، اما چیزی که در ایران دیدم تفاوت داشت. شاید اگر فردوسی هم در دوران ما زندگی میکرد، خیلی از موقعیت فعلی و از آنچه امروز در ایران اتفاق میافتد، اندوهگین میشدند.
در سالهایی که من در رادیو کار میکردم چشمم به یک ابلاغیه افتاد که در آن نوشته شده بود: شما نه خوب نوروز را بگویید و نه بد آن را. این خیلی برای من عجیب بود که در خاستگاه نوروز، جایی که نوروز اینقدر ارج دارد، اینگونه دستورالعمل بیاید که نه خوب نوروزرا بگویید و نه بد نوروز را. شاید آنها بیشتر از حساسیت مردم نسبت به نوروز نگران بودند، اما هیچ گاه خوبی نوروز را هم نمی گفتند. این خیلی دلم را میشکست.»
مرزهای مشترک
داریوش رجبیان، روزنامهنگار تاجیک نیز حدود سه سال از جوانی خود را در ایران گذرانده است و مدتی هم در صداوسیمای جمهوری اسلامی کار کرده است.
برای وی نیز مثل بسیاری از جوانان تاجیک، کشور ایران کعبهی امید بوده است:
«موقعی که وارد ایران شدم خیلی شباهت دیدم بین وضعیت ایران با ساختار سیاسیای که پشت سر گذاشته بودم. شباهتها بیشتر در حوزهی ایدئولوژی بود. منتهی برعکس آن تجربهای بود که ما پشت سر گذاشته بودیم. در شوروی ما را مجبور میکردند که بگوییم خدا نیست و در ایران مجبور بودیم بگوییم که خدا هست.
در این حال شعارهاییهایی که در اطراف به چشم میخوردند به شدت شبیه اتحاد شوروی بودند. این نخستین برداشتهایی بود که از ایران داشتم، ولی ایران در طول سالهای بازسازی و بعد از آن، یعنی قبل از این که وارد ایران بشوم، برای ما جوانان کعبهی مراد بود. فکر میکردیم اگر به ایران برسیم به تمام خواستههایمان میرسیم. تصور ما این بود که در ایران هم به ما نگاه آرمانآلودی دارند.
ولی در گمرک به دلیل تکلم به زبان فارسی و آن هم به گویش تهرانی، مورد سوءظن شدید ماموران واقع شدم. فکر کردند که من ایرانی هستم و خود را تاجیک معرفی میکنم. وقتی بازرسی و بازجویی مفصل انجام شد فهمیدند که ایران را نمیشناسم. بعدها نیز وقتی از من میپرسیدند که فارسی را کجا یاد گرفتم بیشتر متوجه می شدم که منظورشان چیست. دومین چیزی که در ایران آموختم، دوزیستی فرهنگی بود.
هدف من این بود که به ایران بروم تا در آنجا ماندگار شوم. در آغاز تصورم این بود که حتماً روزه و نماز بگیرم و این آداب را رعایت کنم. بعد از دوماه متوجه شدم که اینطور نیست. وقتی به خانههای ایرانیان میرفتم و از نزدیک با آنها آشنا میشدم، میدیدم که خیلی هم از فرهنگ ما که در تاجیکستان داریم دور نیستند. وقتی در صدا و سیما، جایی که مدتی آنجا کار کرده بودم، در ماهها و روزهای بخصوصی مثل ماه محرم و روزهای تاسوعا و عاشورا، پیراهن قرمز در تن داشتم با نگاههای سنگین افراد روبهرو میشدم.
یادم میآید وقتی در ماه رمضان به رییسمان که آخوند بود، گفتم اجازه بدهید پس از صرف نهار فلان کار را انجام بدهم، از رفتارش فهمیدم که اشتباه کردهام. هنوز فرهنگ دوگانهی ایران را فرانگرفته بودم. درواقع هنوز به اصل تقیه پی نبرده بودم.
مهمترین چیزی که از ایران آموختم جمع این آموختهها بود. قبل از این که به ایران بروم، از پیشینهی آن آگاهی نسبی داشتم؛ چون پیشینه ی ما هم بود؛ تاریخ ما هم بود؛ اما دیدار از ایران من را با ایران امروز آشنا کرد. به گونهای که مرزهای مصنوعی سیاسی را در ذهن خود و اطرافیانم شکستم و دوباره ایران را با آسیای میانه دارای مرزهای واحدی دیدم. با درک این موضوع که یک موضوع بدیهی است ولی خیلیها نمی دانند، متوجه شدم که تاجیک یعنی ایرانی و ایرانی یعنی تاجیک.»
ما همه یک ملتیم
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#38
Posted: 17 Sep 2013 10:48
قانون اساسی تاجیکستان
نشان رسمی تاجیکستان
قانون اساسی تاجیکستان عالیترین متن قانونی در کشور تاجیکستان است. این قانون در ۶ نوامبر ۱۹۹۴ (میلادی) به تصویب رسید.
تاریخچه
تاجیکستان تا سال ۱۹۲۹ (میلادی) بخشی از جمهوری شوروی سوسیالیستی ازبکستان بود. در این سال از ازبکستان جدا شد و به عنوان یک جمهوری مستقل به عضویت اتحاد جماهیر شوروی درآمد.
استان خودمختار بدخشان
استان خودمختار کوهستانی بدخشان بخشی از جمهوری تاجیکستان است، نمایندگان این استان در مجلس کشور بدون در نظر گرفتن معیار جمعیت انتخاب میشوند و یکی از هفت عضو دادگاه قانون اساسی از این استان برگزیده میشود.
اصول
مرکز جمهوری تاجیکستان شهر دوشنبه است.
این قانون زبان رسمی کشور را تاجیکی قرار داده و روسی را زبان ارتباط میان ملتها نامیده استاستفاده از زبانهای دیگر را به رسمیت شناخته و اجازه برگزاری جلسات دادرسی به زبان اکثریت مردم محل را داده است
غیر دینی بودن حکومت
منشاء مردمی قدرت حکومت
به رسمیت شناختن حق مالکیت خصوصی
نمایندگان مجلس و رئیس جمهور برای یک دوره پنج ساله انتخاب میشوند. داوطلب شدن برای شرکت در انتخابات مجلس به ۲۵ سال و ریاست جمهوری ۳۵ تا ۶۵ نیاز دارد.
داوطلب شدن برای ریاست جمهوری نیاز به ۳۵ تا ۶۵ سال سن، تسلط بر زبان تاجیکی و سکونت در ده سال پیش از انتخابات در خاک تاجیکستان دارد.
ساختار
این قانون در ده بخش و یکصد اصل تنظیم شده است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#39
Posted: 17 Sep 2013 11:01
نگاهي به اصول کلی قانون اساسی "تاجيکستان"
اصل اول
"جمهوری تاجیکستان" دولتی مستقل، دمکراتیک، حقوق بنیاد، دنیوی و یکپارچه میباشد. "تاجیکستان" دولت اجتماعی بوده و برای هر انسان شرایط زندگی ارزنده و انکشاف آزادانه را فراهم میآورد. "جمهوری تاجیکستان" با "تاجیکستان" هم معنی است.
اصل دوم
زبان رسمی کشور "تاجیکستان" تاجیکی است همچنین زبان روسی به عنوان زبان معاشرت بین ملیتها عمل میکند. همه خلقهایی که در قلمرو "جمهوری تاجیکستان" زندگی میکنند حق دارند آزادانه از زبان مادری خویش استفاده کنند.
اصل سوم
نشانههای دولتی تاجیکستان پرچم، آرم و سرود ملی است.
اصل چهارم
پایتخت تاجیکستان شهر دوشنبه است.
اصل پنجم
حقوق قدر و ناموس و آزادی افراد مقدس است دولت رعایت حقوق و آزادی شهروندان را قبول داشته و ملزم به رعایت و حفظ آن است.
اصل ششم
در "تاجیکستان" ملت بیانگر استقلال و آزادی و تنها منبع حاکمیت دولت میباشد که این اصول را قانون اساسی بدون واسطه و یا توسط نمایندگان خود اعمال میکنند. هیچ یک از احزاب، جمعیتها، گروههای صنفی و یا فردی حق ندارند که حاکمیت دولتی را تصرف نمایند. سلب حاکمیت بزرگترین جنایات است. سخنگوی ملت تاجیکستان رئیس جمهور و رئیس مجلس است.
اصل هفتم
حدود و قلمرو کشور "تاجیکستان" تجزیهناپذیر است، "تاجیکستان" از ولایت مختار کوهستان بدخشان، استانها، شهرها، نواحی، شهرکها و دهات تشکيل شده است. دولت استقلال و تمامیت ارضی "تاجیکستان" را حفظ میکند. انجام و عملیات و اقداماتی که سبب جدایی و تجزیه کشور گردد ممنوع است. تأسیس و تغییر واحدهای مرزی و جمهوری را قانون اساسی تنظیم مینماید.
اصل هشتم
در "جمهوری تاجیکستان" زندگی جامعه براساس موجودیت عقائد مختلف سیاسی و ایدئولوژی برقرار است هیچ اندیشه، از جمله اندیشه دینی نمیتواند چون اندیشه دولتی اعتراف شود. اتحادیهها براساس اصول قانون اساسی کشور تاجیکستان و قوانین عادی تشکیل شده و بر این مبنا عمل میشود.
دولت برای فعالیت جمعیتها و گروهها امکانات مساوی و برابر ارائه میدهد. سازمانهای دینی از دولت جدا بوده (بیانگر اصل جدایی دین از سیاست) این تشکیلات در کارهای دولت نمیتواند مداخله بکند. تأسیس و تشکیل اتحادیهها که نژادپرستی، قوامگرائی، خصومت و بدبینی و دشمنی اجتماعی و مذهبی را در بین افراد ملت تشویق و ترغیب میکند و یا با فشار زور میخواهند حکومت را واژگون نمایند.
اصل نهم
قوای حاکم بر کشور "تاجیکستان" عبارتند از: 1- قوه مقننه (قوه قانونگذار) 2- قوه مجریه (اجرائیه) 3- قوه قضائیه (دادگاهها) است.
اصل دهم
اصول قانون اساسی کشور "تاجیکستان" از حیث اعتبار و ارزش در عالیترین سطح قرار داشته و به معیارهای این اصول مستقیماً عمل میکند، قوانین عادی و دیگر اسناد حقوقی که مغایر با اصول قانون اساسی باشند اعتبار حقوقی ندارند تمام مقامات دولتی و صاحب منصبان و افراد ملت و اتحادیههای آنان وظیفه دارند به اصول قانون اساسی و سایر قوانین عادی ملتزم و آن را اجراء کنند.
اسناد حقوقی بینالمللی که کشور "تاجیکستان" آن را قبول و امضاء نموده است معتبر و لازمالاجراست. اگر قوانین "جمهوری تاجیکستان" با اسناد حقوقی بینالمللی اعتراف شده مطابقت نکند اسناد حقوقی بینالمللی معتبر است. موافقتنامهها و عهدنامههای بینالمللی که دولت "تاجیکستان" آن را قبول و امضاء نموده است پس از انتشار در روزنامه رسمی قابلیت اجرائی مییابند.
اصل یازدهم
کشور "تاجیکستان" متکی به اصل سیاست صلحجویانه با سایر کشورها بوده استقلال و تمامیت ارضی سایر کشورهای جهان را محترم شمرده و سیاست خارجی خود را بر مبنای قوانین و سیاستهای بینالمللی تعیین میکند. تشویق جنگ ممنوع است.
کشور "تاجیکستان" براساس منافع ملت خود میتواند به قراردادهای بینالمللی ملحق و یا از آن خارج شود و یا با کشورهای دیگر رابطه برقرار نماید. دولت با اتباع خود که در سایر کشورها بسر میبرند همکاری مینماید.
اصل دوازدهم
نظام اقتصادی کشور "تاجیکستان" را شکلهای گوناگون مالکیت تشکیل میدهد. دولت فعالیت آزاد اقتصادی و بازرگانی آزاد و حفظ منافع تمام شکل مالکیت منجمله خصوصی را تضمین میکند.
اصل سیزدهم
زمین، ثروتهای زیرزمینی، آب، فضا، عالم نباتات و حیوانات مالکیت دولت میباشد. دولت استفاده از زمین و سایر ثروتهای طبیعی و منابع آن محیط زیست را که منافع خلق (ملت) "تاجیکستان" در آن است را تضمین میکند.
اصل چهاردهم
حقوق و آزادی انسان به وسیله اصول قانون اساسی، قوانین عادی و دیگر اسناد بینالمللی که براساس عهدنامه (مقاولهنامه) از طرف دولت "تاجیکستان" قبول و امضاء گردیده تنظیم و حفظ میگردد.
در تعیین حدود و آزادی محدودیتها تنها براساس اصول قانون اساسی و قوانین عادی تنها به جهت تأمین حقوق و آزادی همه افراد جامعه و تمامیت ارضی جمهوری "تاجیکستان" روا داشته میشود.
اصل پانزدهم
شهروند "تاجیکستان" شخصی است که در روز قبول اصول قانون اساسی "تاجیکستان" تابعیت جمهوری "تاجیکستان" را داشته باشد. تبعه دولت "تاجیکستان" تبعه دولت دیگر محسوب نمیشود با استثنای مواردی که در قانون و موافقتنامههای بینالمللی بین دولت "تاجیکستان" و سایر دول منعقد شده باشد. ترتیب قبول به شهروندی و خارج شدن از آن را قانون اساسی تنظیم مینماید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#40
Posted: 17 Sep 2013 11:16
اصل شانزدهم
تبعه (شهروند) کشور "تاجیکستان" در خارج از کشور تحت حمایت دولت "تاجیکستان" میباشد. هیچ یک از اتباع جمهوری "تاجیکستان" را به دولت خارجی نمیتوان سپرد. تحویل جنایتکار به یک کشور خارجی براساس عهدنامههای منعقده بین طرفین حل میشود. تبعه یک کشور خارجی و اشخاص بدون تابعیت از حقوق و آزادیهای اعلام شده در جمهوری "تاجیکستان" بهرهمندند و همانند شهروند (تبعه) "تاجیکستان" وظیفه و مسئولیت دارند. به استثنای حالتهایی که قانون پیشبینی نموده است. دولت "تاجیکستان" به تبعه کشور خارجی که حقوق انسانی آنها در کشور متبوع خود پایمال شده، میتواند پناهندگی سیاسی بدهد.
اصل هفدهم
همه افراد در برابر قانون و دادگاه با هم برابرند. دولت به همه افراد قطع نظر از ملت، نژاد، جنس، زبان، اعتقادات دینی، موقعیت سیاسی، وضعیت اجتماعی، دانش و علوم، اموال، حقوق و آزادیهای آنها را تضمین میکند. مردان و زنان برابر حقوقند.
اصل هجدهم
همه افراد کشور حق حیات و زندگی دارند. هیچ یک از افراد کشور را نمیشود از زندگی محروم کرد باستثنای حکم دادگاه که براساس جنایات سنگینی که مرتکب شدهاند اعمال میشود. حیات شخصی غیرقابل تصرف است. به هیچ کس شکنجه و رفتار غیرانسانی روا دیده نمیشود، به طور اجباری مورد آزمایش طبی و علمی قرار دادن انسان ممنوع است.
اصل نوزدهم
همه افراد حق حفظ از دادگاه را دارند. همه اشخاص جهت استیفا حقوق خود حق اقامه دعوی را داشته و قاضی دادگاه میباید که به موضوع در کمال صلاحیت و بی غرضی رسیدگی نماید. هیچ یک از افراد کشور را نمیتوان بدون مجوز قانونی دستگیر و حبس و یا تبعید کرد. هر شخص از لحظه دستگیر شدن میتواند از کمک وکیل استفاده کند.
اصل بیستم
هیچکس تا صدور حکم از دادگاه مجرم شناخته نمیشود. هیچکس را به خاطر عملی که در زمان گذشته جرم محسوب نمیشده و از ناحیه شخص صورت گرفته است، نمیتوان مجازات کرد. برای یک جرم محقق شده شخص دو بار مجازات نمیشود.
هرگاه عمل شخص براساس قانون دارای مجازات باشد نمیشود قانون جدید که دارای مجازات شدیدتری است را برای شخص اجراء کرد (ملاک در مورد مجازات نسبت به اشخاص از نظر قانونی زمان وقوع جرم است هر چند به موجب قانون جدید مجازات شدیدتری پیشبینی شده باشد).
هرگاه عمل شخص بر مبنای قانون جدید تلقی نگردد و یا به موجب قانون جدید دارای مجازات ضعیفتر شده باشد ملاک اعمال حاکمیت قانون جدید است. مصادره اموال و املاک به صورت مطلق نسبت به محکوم ممنوع است (نمیشود کلیه املاک و اموال محکوم علیه را مصادره کرد).
اصل بیست و یکم
استیفای حقوق از دست رفته مظلوم را قانون تضمین میکند. دولت تشکیل دادگاه و جبران ضرر و زیان وارده به مظلوم (ممنجی علیه) را تضمین میدهد.
اصل بیست و دوم
منزل اشخاص از تعرض مصون است. ورود به منزل به جبر و عنف و محروم کردن اشخاص از منزل ممنوع است مگر در مواردی که قانون مقرر نموده است.
اصل بیست و سوم
محرمیت مکاتبات اشخاص، مکالمات تلفنی، تلگراف و تلکس.... از نظر قانون تأمین است. افشاء اینگونه موارد ممنوع است مگر در مواردی که قانون اجازه داده باشد.
درباره حیات شخصی انسان بدون رضایت او جمعآوری، نگه داشتن و پخش کردن اطلاعات ممنوع است.
اصل بیست و چهارم
هر یک از افراد کشور نسبت به انتخاب محل سکونت و مسافرت به خارج از کشور و بازگشت به کشور حق دارد.
اصل بیست و پنجم
دولت، مقامات دولتی و اشخاصی که دارای مقامات میباشند وظیفه دارند به افراد امکانات و وسائل جهت آشنایی با اسنادی که به حقوق و منافع آنها رابطه دارد را تأمین نمایند مگر در مواردی که قانون منع نموده است.
اصل بیست و ششم
هر شخص حق دارد به صورت آزاد و مستقل دین خود را انتخاب کند. شخصاً و یا با دیگران از دینی پیروی نماید و یا پیروی ننماید و در مراسم و آیینهای دینی شرکت نماید.
اصل بیست و هفتم
هر یک از افراد ملت حق دارد در اداره زندگی سیاسی، اجتماعی، اداری خویش بدون واسطه (شخصاً) و یا به وسیله نمایندگان خود شرکت نماید.
شهروندان از حیث استفاده از خدمات دولتی با هم برابرند. افراد از سن 18 سالگی به بعد حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را دارند. اشخاصی که براساس حکم دادگاه محرومیت از حقوق اجتماعی پیدا نمودهاند حق رأی دادن در انتخابات را ندارند. انتخابات و آراء عمومی به شیوه عمومی، برابر، مستقیم و به صورت پنهانی و با رأی شخصی صورت میگیرد.
اصل بیست و هشتم
شهروندان حق دارند در اتحادیهها متحد شوند. وارد شدن به اتحادیهها و گروهها، احزاب سیاسی یا خروج از اینها اختیاری است.
اصل بیست و نهم
اشخاص میتوانند در گردهمائی و یا تظاهرات مطابق قانون شرکت ورزند. اجبار افراد به شرکت یا عدم شرکت در این راه پیمائیها ممنوع است.
اصل سیام
اشخاص در گفتار و نوشتار خود آزادند. سانسور گفتار و نوشتار و تعقیب افراد به خاطر انتقاد از دولت ممنوع است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.