ارسالها: 12930
#411
Posted: 16 Dec 2014 13:56
ماجرای شلاق خوردن یک سینماگر در وزارت ارشاد
تابناک می نویسد : حسین فرحبخش تهیهکننده و کارگردان سینمای ایران همزمان با رونمایی از کتاب مصاحبهها و گفتارهای سینمایی سیدمحمدبهشتی از مدیران پیشین سینمای ایران، گفت و گویی داشت که در نوع خود عجیب بود اما در این میان حاوی یک ادعای بزرگ نیز بود که ظاهراً پیش از این نیز بیان شده اما هیچ گاه مورد توجه قرار نگرفته است.
گفتههای اخیر او درباره فعال شدن مدیران دهه شصت در نوع خود عجیب بود و مشتمل بر ادعایی بود که اگر حقیقت داشته باشد، بسیار متاثرکننده است و برخی اظهارنظرها درباره اینکه، دهه شصت، دهه طلایی سینمای ایران بوده را به چالش میکشد و اتفاقاً این گمانه را پررنگ میسازد که بسیاری از وقایع امروز سینما از جمله عدم اکران فیلمهای خارجی در ایران، ریشه در آن دوران دارد.
فرحبخش در این باره گفته است: «متاسفانه برخی از مدیران دهه شصت، آقای عبدالله علیخانی را در طبقه بالای حراست وزارت ارشاد فَلک کردند!، سند آن موجود است. این در حالی است که این مدیران مدعی هستند ما در آن زمان به کسی کاری نداشتیم. آنان با کدام حکم و به چه جرئتی به دفتر کار یک سینماگر میریختند، هم فیلمهایش را میبردند و هم خودش را فلک میکردند؟! ماه زیر ابر باقی نمیماند.
آقای عبدالله علیخانی هنوز زنده است و میتوانید از او بپرسید. این هم بابت اینکه ایشان فیلم خارجی داشت. اصلا بابت هر چیزی؟ مگر میشود شما یک نفر را در طبقه بالای ارشاد زندانی کنید و او را فلک کنید؟ بعدها که ایشان شکایت کرد. قوه قضاییه آقایان را تبرئه کرد. ضمن اینکه فیلمهای او را داخل کامیون ریختند و بردند آتش زدند!»
خبرنگار ما برای پیگیری صحت و سقم این ماجرا به سراغ شخصی رفت که ادعا شده در وزارت فرهنگ و ارشاد شلاق خورده است؛ مجموعه دولتی که ذاتاً نه جایگاه قضایی داشته و دارد و نه شانش شلاق زدن به یک تهیه کننده سینما است اما انگار در دورهای چنین اتفاقهایی رخ داده است. عبدالله علیخانی، این موضوع را تایید میکند و وقوعش را به دوران معاونت سینمایی فخرالدین انوار در سال 1363 ارجاع میدهد.
علیخانی در این زمینه گفت: تا چند سال پس از انقلاب هنوز فیلمهای خارجی در سینماهای ایران پخش میشد و برخی از آن فیلمها نیز در اختیار بنده و دیگر تهیه کنندگان بود. آقای انوار و همکارانشان در سال 63 یک ضرب الاجل تعیین کردند که مطابق با این ضرب الاجل باید مدارک فیلمهای خارجی را به وزارت ارشاد ارائه میکردیم اما زمان لازم برای این کار بسیار اندک در نظر گرفته شده بود و امکان چنین اقدامی در این زمان کوتاه وجود نداشت.
این تهیه کننده سینما ادامه داد: ما 20، 30 نفر بودیم که به وزارت ارشاد رفتیم و درباره این مهلت اندک اعتراض کردیم. بعد از این بود که به یک باره از دفتر مدیرکل وقت حراست وزارت فرهنگ و ارشاد، در دفتر من ریختند و من را به حراست وزارت فرهنگ و ارشاد که یک طبقه پایین دفتر وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود، بردند و برای مدت یک هفته حبس کردند. البته تنها من نبودم و اشخاص دیگری را هم گرفتند.
او درباره وقایعی که در این یک هفته رخ داد، به تلخی سخن میگوید: در این مدت بنده را جوجه کبابی (یک روش خاص که فرد را مانند جوجه میبندند تا مضروب نتواند از ضربه بگریزد) کردند. علاوه بر این کف پایم شلاق میزدند و میگفتند روی موزاییک راه برو تا خونمردگی به وجود نیاید. باورم نمی شد که در وزارت فرهنگ و ارشاد چنین اتفاقی برای من میافتد.
او در پاسخ به این پرسش که آیا زمان دستگیری حکم قضایی داشتند، گفت: تا آنجا که میدانم وزارت ارشاد مسئولیت برای دستگیری ندارد و وزارت ارشاد هم جایی برای بازداشت نیست اما در هر حال من حکمی ندیدم و به هر حال در آن سالها حراست آنجا اسلحه داشت و با بیسیم و کلاشینکف آمده بودند و طبیعتاً من مجبور بودم همراهشان به حراست وزارت فرهنگ و ارشاد بروم.
علیخانی درباره اینکه آیا موضوع قضایی شد؟، گفت: بله، چون می دانستند با این اتفاقی که افتاده، من پیگیر ماجرا می شوم، ماجرا را قضایی کردند و تا دو سال بعد از آن، به دادگاه میرفتیم و بعد در همان سالها به ما گفتند که یک نامه بنویسید و بگویید اشتباه کردید و فیلمها مبتدل بوده و الا زندان میروید که ما هم به واسطه جو آن دوران نوشتیم اما در نهایت در مراحل قضایی تبرعه شدیم. با این حال چنان زهرچشمی گرفته بودند که دیگر جرات پیگیری قضایی نداشتیم.
علیخانی تاکید کرد: لیست فیلمها موجود است و اتفاقاً قبل از این چنین ماجرایی برای ما به وجود بیاورند، تلویزیون پس از انقلاب خیلی از این فیلمها را از بنده خریده بود و تا آن زمان پخش میکردند که در این زمینه به فیلمهای «بیدار باش»، «نبرد العلمین» و «رنجرها» میتوانم اشاره کنم. به همین دلیل این ادعا که ما خودمان به واسطه آنچه بر ما رفته بود، امضایش کردیم، فاقد صحت بود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#413
Posted: 21 Dec 2014 12:34
باز شدن قفل در 'خانه پدری'؛ پایان ۴ سال کشمکش بر سر ۱۰ دقیقه؟
http://postimage.org/
بنابر اعلام سازمان سینمایی فیلم "خانه پدری"، ساخته کیانوش عیاری، پس از ۴ سال توقیف، از ۸ دی ماه روی پرده خواهد رفت. به نوشته خبرگزاری مهر این فیلم به صورت کامل و "بدون هیچ تغییری" در سالنهای گروه سینمایی هنر و تجربه در سراسر کشور اکران خواهد شد اما تماشاگران زیر ۱۶ سال امکان ورود به سالن را نخواهند یافت.
گروه هنر و تجربه از ابتکارات سازمان سینمایی دولت یازدهم به شمار می آید و بناست فیلم های دارای مخاطب خاص را با اعمال محدودیت هایی -از جمله محدودیت سنی- در تعدادی پایین تر از سالن ها به نمایش بگذارد اما زمان اکران را از حد معمول بالاتر ببرد تا فیلم ها فرصت دیده شدن و کسب درآمد را از دست ندهند.
نام "خانه پدری" پیشتر در لیست هشت فیلمی قرار گرفته بود که مجلس از وزارت ارشاد خواسته بود آنها را اکران نکند. بعضی از رسانه های نزدیک به محافظه کاران از جمله خبرگزاری فارس در روزهای اخیر مدعی شده اند سازمان سینمایی در تلاش است از فرصتی که به دلیل جابه جایی مدیران بین وزارت ارشاد و تلویزیون ایجاد شده بهره ببرد تا در نبود " مدیران نظارتی و سیاست گذاران " یک فیلم توقیفیِ "سیاه" و "توهین آمیز" را روی پرده ببرد.
سکانس پردردسر
"خانه پدری" در سال ۸۹ و با سرمایه گذاری مشترک بازوی هنری نیروی انتظامی –موسسه ناجی هنر- و بخش خصوصی ساخته شد اما با تکمیل فیلم، نیروی انتظامی اولین نهادی بود که با آن به مخالفت برخاست و خواستار بایگانی فیلم شد.
سعید منتظر المهدی، مدیر موسسه ناجی هنر اعلام کرد این فیلم و به طور خاص "ده دقیقه اول" آن با "ارزشهای انقلاب" همسویی ندارد و "با احساسات مردم بازی می کند"، در نتیجه به هیچ وجه مناسب پخش تلویزیونی یا اکران سینمایی نیست.
ده دقیقه ای که آقای منتظرالمهدی به آن اشاره می کند سکانس آغازین فیلم و مبنای تمام اتفاقاتی است که پس از آن در فیلم رخ می دهد:
در این سکانس دختری جوان به دلیل "ریختن آبروی خانواده" توسط پدر و برادر نوجوانش با خونسردی تمام به قتل می رسد و در زیرزمین خانه دفن می شود و در ادامه فیلم تاثیر این قتل -که همچون رازی پنهان شده – در زندگی نسلهای بعدی افراد خانواده به تصویر کشیده می شود.
سهم ناجا از خانه پدری
مخالفت وزارت ارشاد و سهم داشتن نیروی انتظامی در فیلم باعث شد آقای عیاری برای نمایش فیلمش با دو نهاد طرف باشد.
رئیس موسسه ناجی فیلم، آقای منتظرالمهدی ابتدا به صراحت گفت:" ما پولش را دادهایم، نمیخواهیم پخش شود"؛ اما پس از ادامه کشمکش نیروی انتظامی توپ را به زمین وزارت ارشاد انداخت و گفت در صورت اخذ مجوز از سازمان سینمایی، این نهاد جلوی اکران آن را نخواهد گرفت؛ هرچند افزود "عواقب" اکران نیز بر عهده وزارت ارشاد خواهد بود.
نمایش فیلم در جشنواره ونیز در سال ۹۱ هرچند استقبال منتقدان و دریافت عنوان "کشف سال" به آن را به دنبال داشت، باعث شد رئیس اداره سینمایی ناجا کارگردان آن را بابت ارسال بی مجوز فیلم به جشنواره به شکایت تهدید کند.
پس از جشنواره ونیز علیرضا سجادپور، معاون وقت امور سینمایی سازمان سینمایی، به رسانه ها گفت در صورت حذف صحنه های نخست فیلم، "خانه پدری" اکران خواهد شد؛ اما کیانوش عیاری اعلام کرد زیر بار این "اصلاحات ویرانگر" نخواهد رفت زیرا اعمال آنها "هستی فیلم" را زیر سوال خواهد برد.
آقای عیاری مهرماه ۹۱ در مصاحبه ای با خبرگزاری میراث فرهنگی گفت نمی تواند به روی واقعیتهای اجتماعی چشم ببندد و به جایش دوربینش را به سمت "گل و بوته ها" بچرخاند و افزود: "من اگر نتوانم آنچیزی را که میبینم نشان دهم، در خانه بنشینم و کارهای شخصیام را بکنم راحتترم."
"فرصتی حداقلی" پس از چهار سال توقیف
با تغییر دولت و همزمان با جشنواره سی دوم فجر، سال گذشته بالاخره طلسم "خانه پدری" شکست تا دست کم تعداد محدودی بتوانند ساخته پرحاشیه کیانوش عیاری را در بخش خارج از مسابقه روی پرده ببینند. به علاوه خردادماه امسال سهم نیروی انتظامی از این نهاد خریداری شد تا کارگردان فیلم برای اکران فیلمش تنها با وزارت ارشاد طرف باشد.
هرچند آقای عیاری پیشتر گفته بود صرفا در صورتی فیلم را به جشنواره فجر ارائه خواهد کرد که مجوز اکران آن نیز صادر شود؛ اما "خانه پدری" هم در کنار چندین اثر دیگر بعد از اکران در جشنواره مورد غضب محافظه کاران قرار گرفت و اکران آن با مشکل مواجه شد.
نمایشِ خشونت عریان اعمال شده بر دختر در فضایی سنتی و به تصویر کشیدن قتلی که به سبب اعتقادات و توسط فردی متشرع اتفاق می افتد باعث شد این اثر به دلیل "سیاه نمایی" در لیست ۸ فیلمی بنشیند که چندی پیش مجلس از دولت خواست جلوی اکران آنها را بگیرد.
حجت الله ایوبی گرچه اعلام کرده بود خودش نیز "نه به عنوان یک پدر بلکه به عنوان یک جامعه شناس" با صحنه های خشونت آمیز فیلم مسئله دارد اما وعده داد مشکل را حل کند؛ وعده ای که با ارجاع این فیلم به گروه هنر و تجربه ظاهرا تا حدودی محقق شده است.
آقای عیاری که بیش از ۱۲ سال از اکران آخرین فیلمش می گذرد اواخر تابستان امسال در سخنانی به خبرگزاری مهر گفت به این دلیل با اکران محدود موافقت کرده که میخواهد از "بیات شدن" فیلم جلوگیری کند. او که به گفته خودش فیلمهایش همواره قربانی "سوء تفاهم های مضحک" شده اند؛ گفته بود نمیخواهد این "فرصت حداقلی" برای دیده شدن فیلمش را از دست بدهد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#414
Posted: 21 Dec 2014 21:08
مرتضی احمدی درگذشت
http://postimage.org/
مرتضی احمدی بازیگر با سابقه نمایشهای ایرانی، سینما و تلویزیون روز یکشنبه 30 آذرماه در سن 90 سالگی چشم از جهان فروبست.
به گزارش خبرنگار مهر، مرتضی احمدی متولد سال 1303 تهران از 16 سالگی به ورزش باستانی و فوتبال گرایش پیدا کرد. وی که از جمله طرفداران با سابقه و شناخته شده تیم پرسپولیس تهران بود، در برنامه تلویزیونی 90 به تهیه کنندگی عادل فردوسیپور حضور پیدا کرد.
وی از سال 1321 به کارآموزی تئاتر پرداخت و به عنوان پیش پردهخوان از سال 1322 در اجراهای نمایشی حضور پیدا کرد و پس از آن علاوه بر فعالیت به عنوان بازیگر تئاتر، در رادیو تهران نیز حضور پیدا کرد. وی برای اولین بار در سال 1332 با فیلم «ماجرای زندگی» نصرتالله محتشم بازیگری سینما را تجربه کرد و بعدها برای خواندن ترانه عنوان بندی فیلم «حسن کچل» از سوی علی حاتمی دعوت شد. احمدی حضور در عرصه تلویزیون را هم با سریال «تک مضراب» آغاز کرد.
احمدی تنها ضربیخوان ایران بود که خواندن 400 ترانه ضربی و 150 ترانه فکاهی را در کارنامه فعالیتهای خود به ثبت رساند. این هنرمند توانمند عرصه بازیگری، در دوبلاژ نیز فعالیت مؤثری داشت و «روباه مکار» در کارتون تلویزیونی «پینوکیو» از جمله معروفترین دوبلههای انجام شده توسط مرتضی احمدی است.
کتابهای «فرهنگ بر و بچههای ترون»، «پرسه در احوالات ترون و ترونیا»، «من و زندگی» و «کهنههای همیشه نو» از جمله تألیفات مرتضی احمدی در حوزه ادبیات و فرهنگ و هنر تهران و مردم آن هستند.
«چهرهها»، «هردمبیل و هردم کلنگ»، «سلطان صاحبقران»، «چنگک»، «آیینه» و «آرایشگاه زیبا» از جمله مجموعههای تلویزیونی هستند که احمدی به عنوان بازیگر در آنها حضور داشت. این بازیگر با سابقه در عرصه سینما نیز با کارگردانهای مطرحی چون عی حاتمی، محمد متوسلیانی، نصرت کریمی، یدالله صمدی، مهدی فخیمزاده، سیروس الوند و فریدون جیرانی همکاری داشته است.
احمدی از چهرههای شناخته شده و مطرح بازیگری سینما، تئاتر و تلویزیون ایران از 10 آذرماه در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان ایرانمهر بستری شد و روز یکشنبه 30 آذرماه دار فانی را وداع گفت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#415
Posted: 21 Dec 2014 21:11
بازخوانی یک گفت و گوی شیرین فوتبالی با مرحوم مرتضی احمدی:چه کتکی زدم به خسروانی تاجی!
مرحوم مرتضی احمدی یکی از فوتبالی ترین هنرمندان دهه های گذشته ایران است. یک ورزشکار عاشق پرسپولیس. آنچه در ادامه می خوانید مربوط است به حضور این هنرمند فقید در کافه خبر.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین ؛ مرتضی احمدی هنرمند نامی کشورمان ساعاتی پیش دار فانی را وداع گفت. او فارغ از نقش بزرگی که در بازخوانی تاریخ نمایشی تهران ، شناساندن فرهنگ و رسوم تهران قدیم ، موسیقی اصیل تهرانی و نمایش رو حوضی داشته ، در ورزش هم چهره ای ماندگار بود. او 3 سال قبل در همین روزها به کافه خبر آمد و دقایقی هم از خاطرات فوتبالی اش گفت. خاطراتی شیرین که هنوز هم بازخوانی شان لذت بخش است.
خودش می گوید قدیمی ترین پرسپولیسی عالم است البته با حرف هایش به این نتیجه می رسیم که قدیمی ترین راه آهنی تاریخ هم بوده است.
مرتضی احمدی ، هنرمند قدیمی سینما ، تئاتر و دوبله ایران در هشتمین دهه زندگی هم هنوز یک عشق فوتبال به تمام معناست. او پرسپولیسی ست اما می گوید فوتبال ایران از وزی سقوط کرد که دو قطبی بودنش را شکستیم. گفت و گو از لحظه ای آغاز می شود که در دل مصاحبه اش با بچه های هنری روزنامه ، سردبیر خبرورزشی را می بیند:« باز خدا را شکر یک ورزشی نویس دیدیم که هیکلش به ورزشکارها می خورد ، هرچی کارشناس در تلویزیون نشان می دهند ، شکم های شان نشان می دهد چقدر از ورزش می دانند!»
خدایا غلط کردم ، بگو گل نزنند!
او مدام کری می خواند فرقی هم نداشت که طرفش استقلالی باشد یا پرسپولیسی ، استاد کری می خواند و خاطره تعریف می کرد:« 6 تایی ها یک نتیجه استثنایی است که دیگر هیچ وقت تکرار نمی شود. آن روز یادش بخیر ، نشسته بودم تو جایگاه پرسپولیسی ها ، داشتم نذر و نیاز می کردم که بازی را ببریم. تو جیبم 700 تومان پول داشتم ، گفتم خدایا هر گلی که پرسپولیس بزند ، 100 تومان صدقه می دهم. آن موقع 100 تومان خیلی پول بود. پول چند تا کار تلویزیونی بود که یک جا گرفته بودم! بازی شروع شد و انگار گل های ما قرار نبود تمام شوند ، گل اول ، 100 تومانی اول و همین جوری رفتیم تا رسیدیم به 100 تومانی ششم ، دیگر گفتم خدایا غلط کردم ، بگو بس کنند ، پول ندارم برگردم خانه!»
خسروانی دستور داد نوارهای 6 تایی ها را بشکنند
به او می گوییم ، بازی 6 تایی ها افسانه ای بیش نیست که اگر واقعیت داشت ، اسنادش هم باید وجود می داشت. مسابقه ای که تصویری ندارد ، حتما برگزار نشده که در جوب می گوید:« دید گفتم استقلالی هستید! بابا من و 100 هزار نفر تو ورزشگاه بودیم . حالا بماند که آن روز بازی جام جهانی کشتی هم بود و خیلی از عکاس ها را برده بودند ورزشگاه سرپوشیده اما همان مسابقه هم فیلمبرداری شد. سند می خواهی می توانی فیلم « ممل آمریکایی»را ببینی. تصاویر دزدی اولش همان گل های بازی 6 تایی هاست. البته یکسری از عکاس ها هم آن روز عکس بازی را گرفتند اما به دستور خسروانی که مالک تاج بود ناچار شدند عکس های شان را پاک کنند.
چه کتکی زدم من به تیمسار خسروانی
این خاطره نیاز به توضیح ندارد؛« تیمسار خسروانی در سنین جوانی بچه محل ما بود . یک شب در محل دیدم حالت طبیعی ندارد و دارد به بچه ها گیر می دهد ، یکدفعه با هم دعوای مان شد و من هم از خجالتش در آمدم.چه کتکی آنجا به او زدم! سال ها بعد یکبار عبده خدابیامرز در باشگاه پرسپولیس مراسمی گرفته بود و خسروانی هم دعوت داشت . تا من را دید گفت این احمدی واسه چی اینجاست؟ من هم گفتم اینجا پرسپولیس است توی تاجی آمدی اینجا چی کار. بعد هم کلی به دعوای آن روزمان خندیدیم! آدم خوبی نبود اما فوتبال و ورزش را خیلی خوب اداره می کرد.
من اولین کاپیتان راه آهن بودم!
« فکر می کنم 15 یا 16 سال داشتم ، خانه ما اطراف میدان راه آهن کنار ایستگاه بود. با بچه های محل فوتبال بازی می کردیم. در به در یک زمین بازی بودیم که تصمیم گرفتیم برویم زمین کنار ایستگاه که الان هم چمن شده و آنجا تمرین کنیم . زمین پر از سنگ و کلوخ بود. با بچه ها شروع کردیم به پاکسازی زمین که دیدیم یک آقایی با چند نفر همراه آمد و گفت چی کار دارید می کنید ؟» این خاطره ای از پیدایش باشگاه قدیمی راه آهن است به روایت مرتضی احمدی؛« به ما فرغون دادند تا سنگ ها را از زمین به بیرون منتقل کنیم. بعد هم فمیدیم آن آقا رئیس راه آهن است. گفت یک تیمی از مستشاران روس آمدند و می خواهند با ایرانی ها فوتبال کنند ، شما می توانید با آنها بازی کنید؟ من شدم کاپیتان و رفتیم بازی با روس ها ، نیمه اول که به خیر گذشت اما نیمه دوم کلی گل خوردیم ، شاید 10 تا! بعد از آن زمین راه آهن رسمیت پیدا کرد و آقا مدد نوعی شد همه کاره اش»
با شکستن دوقطبی ، فوتبال ملی نابود شد
این هنرپیشه قدیمی درباره افت فوتبال ملی هم دلایلی دارد و می گوید:«از روزی این اتفاق افتاد که استقلال و پرسپولیس ضعیف شدند. وقتی فوتبال دو قطبی از بین برود این اتفاقات هم می افتد. استقلال و پرسپولیس که در اوج بودند ، فوتبال ملی ما هم بالنده می شد. تا زمانی که اینگونه فوبال را اداره کنیم شرایط مان بهتر از اینی که هست هم نمی شود!»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#416
Posted: 27 Dec 2014 15:39
«چند متر مکعب عشق»؛ داستان عشق پسر ایرانی به دختر افغان
http://postimage.org/app.php
افغانها بیشترین تعداد مهاجران را در ایران تشکیل میدهند، اما سینمای ایران طی همه این سالها چندان توجهی به مسائل و زندگی آنها نداشته و معدود مواردی میتوان یافت که در فیلمی نقش افغانها از حد یک نقش حاشیهای فراتر رفته باشد.
این بار اما با اثر قرص و محکمی روبرو هستیم که نقش اول آنها افغان های ساکن در ایران هستند: «چند متر مکعب عشق» ساخته جمشید محمودی که به تازگی نمایش موفقی در جشنواره دوبی داشت.
نگاه انسانی فیلم بسیار درگیر کننده است و می تواند داستان جذابش را درباره سنتها و مشکلات جامعه مهاجر افغان و نوع رفتار جامعه میزبان در کنار هم قرار دهد و به نتایج جالب توجهی برسد.
فیلم از ابتدا به سراغ اصل ماجرا می رود: یک دختر افغان که با پدرش در حاشیه یک کارگاه دورافتاده در اطراف تهران زندگی میکند عاشق یک پسر جوان ایرانی است که در همان کارگاه مشغول به کار است، اما حرف زدن درباره این عشق و عیان کردن آن مشکلات زیادی به بار می آورد.
در همین حال فیلم درباره کار غیرقانونی افغان ها در این کارگاه حرف میزند و مشکلات اقامتی آنها را در جامعه میزبان - در حد مقدورات؛ نه به شکل تهاجمی و جنجالی- میشکافد.
رئیس این کارگاه که آنها را به کار گمارده، در مرز آدم خوب/ بد میماند و فیلم به طرز ظریفی روشن نمی کند که او تنها در حال سوء استفاده از افغانها برای پرداخت دستمزد کمتر است یا بیشتر به خاطر مسائل انساندوستانه به آنها کار و مکان زندگی داده است. او جلوی قهرمان منفی داستان که افغان ها را لو می دهد می ایستد و در انتها سعی دارد به وصل این دو عاشق جوان هم کمک کند.
اما فیلم دایره بسته ای را تصویر می کند که گریزی از آن نیست. میزانسن های بسته و حرکات دوربین حساب شده، تمام این کارگاه غیر انسانی را به صورت زندان تصویر می کند و افغان هایی که در آن کار می کنند به زندانیانی می مانند که گریز و گزیری از آن ندارند.
دو صحنه پناه بردن افغان ها به داخل یک لوله بزرگ برای فرار از دست نیروهای انتظامی، با مضمون روشنی و تاریکی کار می کند و دو دنیای متفاوت را در کنار هم قرار می دهد: پناه بردن به تاریکی و گریز از روشنایی بخاطر جبر زندگی.
اما در صحنه دوم پدر دختر تصمیم می گیرد که از این تاریکی بیرون بیاید؛ دوربین از داخل لوله و تاریکی، او را نشان می دهد که به روشنایی می آید و در دیالوگ تلخی به نیروهای انتظامی ای که آنها را محاصره کرده اند، می گوید که آنها به افغانستان بازخواهند گشت. نیروهای انتظامی به طرز غریبی از دستگیری آنها خودداری می کنند و قول شان را می پذیرند( شاید در راستای تلطیف مضمون فیلم درباره رفتار ایرانی ها با افغان ها که فیلم بتواند اجازه ساخت و نمایش داشته باشد.)
اما فیلم در ادامه گریز از این دایره بسته را ناممکن جلوه می دهد. افغان ها در حال بستن بار خود برای بازگشت به افغانستان هستند، اما این دختر و پسر عاشق قصد ندارند به تقدیر نه چندان ناخوشایندشان برای جدایی تن دهند. از این رو برای بار آخر در کانتینر متروکی که در گوشه ای قرار دارد ملاقات معصومانه ای دارند.
فیلم در انتها برای خوشایند تماشاگر باج نمی دهد؛ برعکس داستانش را به تلخ ترین شکل ممکن به پایان می رساند. کانتینر با فضای بسته اش به گور تاریکی بدل می شود که عشاق را در خود جای می دهد. فضاسازی سکانس آخر، توانایی فیلمساز را در اوج نشان می دهد: استفاده درست از صدا( ضربه های جهان بیرون به دنیای معصومانه آنها که تنها صدای مهیب اش را می شنویم و فریادهای کمک خواستن آنها نشنیده می ماند) و تاریک شدن ذره ذره صحنه تا تاریکی مطلق آن، تماشاگر را در گور ناخواسته شخصیت های اصلی شریک می کند. در نبرد تاریکی و روشنایی، ما در تاریکی می مانیم، اما فیلم با یک صحنه رویایی وصال را میسر می کند و در دل تاریکی به روشنایی می رسد؛ گیرم تنها در حد یک رویای شیرین.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#417
Posted: 27 Dec 2014 15:47
حضور با دمپایی و گرم کن در مراسمی رسمی !
http://postimage.org/
پارسینه :مراسم افتتاح فیلمهای «لباسی برای عروسی» و «مسافر» از آثار تجربی عباس کیارستمی برگزار شد. محمد رحمانیان، کارگردان و نمایشنامهنویس شناخته شده یکی از میهمانان ویژه این مراسم بود که با شلوار گرمکن و دمپایی روی سن رفت و سخنرانی کرد. این پوشش عجیب رحمانیان موجب واکنشهایی در میان کاربران شبکه های اجتماعی شد. نمایشنامه «روز حسین» آخرین اثر رحمانیان بود که به علت نگاهش به اهل بیت عصمت و طهارت توقیف شد و واکنشهای تندی را برانگیخت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#418
Posted: 2 Jan 2015 03:26
شکایت بهاره رهنما، نادر فتورهچی را به دادگاه کشید
نادر فتورهچی، روزنامهنگار و مترجم، با شکایت بهاره رهنما، بازیگر، و پیمان قاسم خانی، فیلمنامه نویس به دادگاه احضار شد.
آقای فتورهچی چندی پیش در فیسبوک خود یادداشتی در انتقاد از خانم رهنما و فعالیتهای اجتماعی او نوشت که بحثهای زیادی در شبکههای اجتماعی اینترنتی راه انداخت.
او بهاره رهنما را به "فرصتطلبی" متهم کرد و نوشت که خانم رهنما "سالها است به در و دیوار میزند که 'چیزی' بشود."
خانم رهنما مدتی قبل از انتشار این مطلب در فیسبوک، در برج میلاد به مناسبت عزاداریهای عاشورا، مقتلخوانی کرده بود.
این یادداشت واکنش بهاره رهنما، و اعضای خانواده او از جمله پیمان قاسم خانی همسرش را در پی داشت که معتقد بودند که این یادداشت توهینآمیز بوده است. آنها گفتند که آقای فتورهچی را به خاطر این یادداشت مورد پیگرد قضایی قرار میدهند.
در پی شکایت آنها نادر فتوره چی دیروز (چهارشنبه ۱۰ دی) به شعبه فرهنگ و رسانه دادسرای عمومی و انقلاب احضار شد. آقای فتورهچی به نشر اکاذیب، توهین و تشویش اذهان متهم شده است.
پس از تفهیم اتهام برای او قرار کفالت صادر شده و آقای فتورهچی تا برگزاری دادگاه به قید کفالت آزاد است.
تاریخ برگزاری دادگاه هنوز مشخص نیست.
نادر فتورهچی با روزنامههایی چون صبح امروز، آفتاب امروز، شرق و بهار همکاری کرده و عموما یادداشتهایی تحلیلی و نظری درباره مسائل سیاسی مینویسد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#419
Posted: 2 Jan 2015 03:30
گلشیفته فراهانی 'نماینده' فرهنگ ایرانی نیست
انتشار عکس برهنه گلشیفته فراهانی در شماره اخیر یک مجله فرانسوی با واکنش های زیادی در بین ایرانیان روبرو شد. عده ای خانم فراهانی را به نادیده گرفتن فرهنگ ایرانی متهم کردند و گفتند که او نمایندگی این فرهنگ را به عهده داشته و نمیبایست برهنه در مقابل دوربین عکاس قرار می گرفت. اما در این میان عده دیگر هم بر آزادی انتخاب فرد تاکید کردند.
پیام یزدانجو در این مقاله که برای صفحه "ناظران میگویند..." بیبیسی فارسی نوشته، بر حق انتخاب افراد تاکید کرده است و می گوید که گلشیفته فراهانی نماینده ایران و فرهنگ ایرانی نیست.
در تحلیل واکنشها به مرگ مرتضی پاشایی، یوسف اباذری، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران، ابراز عقایدی کرد و خود پدیدهای رسانهای، همانند مرگ مرتضی پاشایی، شد. حرفهای اباذری به وفور و با هیجان قابل پیشبینی مورد تأیید و تکذیب قرار گرفت، و مناظرههایی به ویژه بر سر بحث او در باب "سیاستزدایی از جامعه ایرانی" به راه افتاد.
در هر حال، با گذشت چند هفته، به نظر میرسید این موج و اثراتش از میان رفته باشد که با "پدیده" دیگری، عکسهای برهنه گلشیفته فراهانی، دوباره خیز برداشت: تحلیل "پدیده گلشیفته" با توجه به آنچه اباذری "سیاستزدایی از جامعه" خوانده، با اتکا به تعاریف مارکسیستی از سازوکار جوامع سرمایهداری و استدلالهای رایج روشنفکرانه در باب این که چهگونه فرهنگ غربی، این امالفساد ابدی، تن زن را به کالای کمارزشی بدل کرده و هستی او را به حد شیء بیروح و بیجاذبه تقلیل داده، و اسباب "ابتذال" مخاطبان و البته انحراف اذهان آنان از الزام سیاستورزی در جامعه ما را فراهم کرده است.
من علاقهای به تناورتر کردن بحث "سیاستزدایی"، آنچنان که اباذری عنوان کرده، ندارم. به نظرم، استدلال او ادامه اشتیاق روشنفکران ما به سیاسیسازی هرچیز و همهچیز، و در راستای بسیج تودهها برای خلق "سیاست مردمی" و اینگونه افکار انقلابی است. وگرنه، در یک جامعه مدنی، بخش بزرگی از مردم اصولاً نیازی به سیاستورزی روزمره ندارد؛ دموکراسی انتخاباتی عملاً به معنی تقسیم وظایف و تحویل نقشها است: محول کردن نقشهای سیاسی به نهادها و نمایندگان مردم، و برداشتن بار این کار از دوش تک تک شهروندان.
از این نظر، مشکل ما سیاستزدودگی مردم نیست؛ به عکس، سیاستزدگی اجباری آنها است. جامعهای که به نمایندگان و نهادهای سیاستورزیاش (نه فقط سیاست رسمی که همچنین احزاب مستقل، رسانههای همگانی، تشکلهای دانشجویی، سازمانهای مردمنهاد، و ...) آزادی عملی برای کنشهای سیاسی نمیدهد، سیاستورزی روزمره را به مشغله بیدلیل مردم مبدل میکند. و این همه در حالی است که، فقدان آزادی سیاسی را با سیاسیسازی مردم نمیشود جبران کرد.
در عین حال، و صرف نظر از آن سخنان جنجالی، یک نکته همچنان قابل پیگیری است. در حاشیه اظهارات آقای اباذری، دختر دانشجویی به استاد جامعهشناسی اعتراض میکند که او حق ندارد آنها (دوستداران و سوگواران مرتضی پاشایی به عنوان بخشی از جامعه) را تحقیر کند چون نماینده مردم نیست. در مقابل، استاد جامعهشناسی اذعان میکند که او نماینده مردم نیست و آن دختر دانشجو نماینده مردم است: استاد جامعهشناسی از جانب خودش "به عنوان یک آدم" حرف میزند، و این مردم و آن دختر دانشجو به نمایندگی از اکثریت مردم انتخاب نمیکنند و انتخاب میشوند و برای فهماندن این نکته به آنها باید به زبان برخورنده سخن گفت. (در واکنش به این مناقشه، حاضران در جلسه – بخشی از مردم – برای هردو طرف دست میزنند!)
جالب آن که، در جریان واکنشها به عکسهای گلشیفته فراهانی، هردو سوی این مناقشه در عمل به موضع مشترکی برای محکوم کردن او میرسند. از یک سو، اقلیت "نخبه" انتقاد میکنند که این هنرپیشه جلوه دیگری از ابتذال عوام و همردیف مرتضی پاشایی است: نماینده بیهنری که با برهنهنمایی خود اذهان مردم را از مسائل مبرمشان منحرف کرده، با ابتذال خود آبی به آسیاب سیاستزدایی از جامعه میریزد.
از سوی دیگر، اکثریت مردم اعتراض میکنند که گلشیفته آداب و ارزشهای ملت ما را ندیده گرفته و نسبت به جامعه ما ناسپاسی کرده: هنرمندی که، به جای الگوسازی و فرهنگسازی، به هنجارشکنی و فرهنگزدایی اقدام کرده و در نتیجه نماینده ناشایستهای برای فرهنگ و جامعه ایرانی است. مأمور سیاستزدایی از جامعه یا مشتاق فرهنگزدایی از مردم: در هر حال، گلشیفته فراهانی نمایندهای معرفی میشود که به تعهدات نمایندگیاش اعتنا نکرده، کارش عملاً تحمیق و یا تحقیر مردمی است که او را نماینده خود میدانند.
حل "مسئله گلشیفته" دقیقاً منوط به تحلیل همین "نمایندگی" است. مسئله این نیست که چرا یک هنرپیشه ایرانی مقیم اروپا میتواند این اندازه جامعه ما را سیاستزدوده کند، اما یک استاد جامعهشناس ایرانی با برندهترین زبان هم نمیتواند این جامعه را به سیاستورزی دلخواه خود متقاعد کند؛ مسئله این نیست که چرا برهنهنمایی یک هنرپیشه ایرانیتبار مقیم اروپا میتواند ارزشهای فرهنگی ما را به خطر بیاندازد و آبروی ما را ببرد، اما توقیف و تحقیر انبوه زنان و دختران ایرانی به جرم "بدحجابی" این اندازه خطرساز و آبروبر نیست.
مسئله دقیقاً در منتسب کردن / محول کردن آن نمایندگی، نمایندگی فرهنگ و جامعه ایرانی، به یک هنرپیشه ایرانی مقیم اروپا است: منصبی که در جهان معاصر (و مخصوصاً در دنیای هنر، و باز هم به ویژه در هنر سینما) نه توجیه قابل درکی دارد، نه از سوی آن هنرپیشه به رسمیت شناخته میشود. در "مسئله گلشیفته"، همین وکالت اجباری است که باید به پرسش کشیده شود.
برخلاف آنچه به نظر میرسد، این وکالت غیراختیاری، این نمایندگی اعطایی / الصاقی به تمام اتباع یک کشور (و نه فقط ساکنان فعلی آن)، اتفاقی اساساً طبیعی و ذاتی نیست، امری ایدئولوژیک و برآمده از این الگوی اصولاً سیاسی است که هر عضو جامعه باید نماینده ایدئولوژی حاکم باشد. و هرچه این ایدئولوژی تمامیتخواهتر باشد این حلقه را به گردن اتباع خود تنگتر میبندد: فردیت فرد را به رسمیت نمیشناسد، جماعت و جمعیت را به تشخص و فردیت اولویت میبخشد، و آزادی فردی و انتخاب شخصی را به محاق میبرد.
ایدئولوژی مسلط اتباع تحت امر خود را نماینده تام و تمام آرمانها و اولویتهای خود (تحت عناوین مطنطن "فرهنگ"، "جامعه"، "ملت"، "دین"، "دولت"، یا هرچه دیگر) معرفی میکند، و تمامیت آنها را در خدمت آمال و اهداف خود میخواهد: این فراخوان ایدئولوژی است که فرد را محکوم میکند تا در برابر دیگران – و به ویژه بیگانگان – همیشه "نماینده" جمع، و دقیقاً همان جمع مورد تأیید نظام حاکم، باشد.
طرفه آن که، در ایران معاصر، نظام حامی این ایدئولوژی نه فقط ایرانیان را به جرم "سیاهنمایی" و "تبلیغ علیه نظام" و "ارتباط با رسانههای بیگانه" کیفر میدهد، که انبوهی از آنان را از انتخاب "نماینده"ای مطابق میل و اراده خود محروم میکند.
دههها است که بخش بزرگی از جامعه ایرانی (بنا به روالهای قانونی و غیرقانونی، تعهدات غیردموکراتیک، نظارت استصوابی، و امثال آن) اجازه ندارد نماینده مطلوب و مستقیم خود را به خواست خود انتخاب کند؛ دههها است که بخش بزرگی از جامعه تنها در موارد معدودی اجازه دارد افراد و گروههایی را به عنوان نمایندگان نیابتی خود بپذیرد و باز هم به انتخاب اجباری از میان بد و بدتر اکتفا کند. و تلختر آن که، چنان که تاریخ جمهوری اسلامی در این دههها نشان داده، این نمایندگان نیابتی، با وجود این وکالت تسخیری، عملاً اعتنایی به موکلان غیرمستقیم خود نکرده، همواره حامی ایدئولوژی حاکم و موکلان مستقیم خود میمانند.
این گفته مشهوری از آیتالله خمینی، رهبر انقلاب اسلامی، است که "نگویید انقلاب برای ما چه کار کرد، بگویید ما برای انقلاب چه کار کردیم." دههها بعدِ این گفته، نسل انقلاب – نسل ما و بعد ما – حق دارد بپرسد: انقلاب برای ما چه کار کرد؟ ایران انقلابی برای ما چه کار کرد؟ و با پاسخی که میدهد، نوع همدلی و همبستگیاش با ملت و فرهنگ و نظام ایران را انتخاب کند.
در مواجهه با "مسئله گلشیفته"، هرکس حق دارد اقدام او را اخلاقاً بپسندد یا نپسندد، عکسهای او را هنرنمایی، برهنهنگاری، یا هرزهنگاری به حساب آورد یا نیاورد، اما هیچکس حق ندارد او را از آزادی انتخابش محروم کند. هر ایرانی حق دارد این عکسها را، به زعم خود، موافق معیارهای ملی و فرهنگی ایران بشمارد یا نشمارد، اما هیچ ایرانی حق ندارد او را به دلیل رفتار مغایر با معیارهای ملی و فرهنگی ایران، و به دلیل سلب نمایندگی از خود، محکوم کند.
ایرانی یا غیرایرانی، غربزده یا غیرغربزده، گلشیفته فراهانی حق دارد انتخاب خودش را داشته باشد؛ گلشیفته "نماینده" ایران و فرهنگ ایرانی نیست.
پیام یزدانجو - نویسنده و پژوهشگر
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#420
Posted: 3 Jan 2015 04:32
تصاویر برهنه، ورود گلشیفته فراهانی به مرزهای مبهم
انتشار عکس برهنه گلشیفته فراهانی در شماره اخیر یک مجله فرانسوی با واکنش های زیاد و متفاوتی در بین ایرانیان روبرو شد. در این میان عده ای خانم فراهانی را بازیگری نامیدند که اعمالش خلاف عرف و اخلاق است.
لیلی نیکونظر در این مقاله که برای صفحه "ناظران می گویند" بیبیسی فارسی نوشته به تفاوت هرزه نگاری، برهنه نگاری و هنر اروتیک پرداخته و سابقه آن را از نقاشی های رنسانس تا سینما و عکاسی معاصر نشان داده است.
گلشیفته فراهانی یک بار دیگر برهنه شد. برخی واکنش های خشمگین عمل او را تقبیح می کند و عده ای تا آنجا پیش می روند که او را بازیگر پورن بنامند. سوال این است که او چه فرقی با یک بازیگر پورن دارد؟ چه چیز عکس بازیگر ایرانی را از یک محصول پورنوگرافیک جدا می کند؟
گلشیفته در توضیح عکس برهنه اش می گوید عکاس روح او را در عکس نمایانده است. او خواسته یا ناخواسته به یک تعریف کلی اشاره می کند که تفاوت هرزه نگاری (پورنو گرافی) و برهنه نگاری (هنر nude) یا هنر اروتیک را روشن می کند. اگر پورنوگرافی تمرکز بر عضو جنسی است، تمرکز یک محصول هنری برهنه نگار یا اروتیک در بسیاری اوقات بر چهره است، چهره به عنوان دریچه روح؛ همان چهره یا همان دروازه گشوده به جهان درونی ونوس در نقاشی Venus Urbino، اثر تیتیان نقاش ایتالیایی دوران رنسانس، که نقطه طلایی توجه و تمرکز نقاش و مخاطب نقاشی اوست.
تعاریف در باب تفاوت پورنوگرافی و عکاسی nude و هنر اروتیک بسیار است. در مهمترین و کلاسیک ترین تعاریف، محصولات پورنوگرافی از انسان کالا می سازند و هنر اروتیک و عکاسی nude از انسان، موضوع. پس انسان برهنه در برهنه نگاری موضوع است و نه ابژه جنسی، بر خلاف پورنوگرافی که انسان در آن کالای مورد خشونت و بی شفقتی، وسیله صِرف رفع غریزه، زن مصرف شده تحقیرشده در عمل جنسی و ابژه خشونت عریان به بدیهی ترین شکل و فشرده ترین تعریف ممکن است.
پورنوگرافی جزییات اعضای بدن را عریان می کند و nude جزییاتی را می پوشاند. موضوع پورنوگرافی سکس است، بی احساس، منفصل و با فاصله از انسان، حال آنکه در برهنه نگاری، موضوع انسان برهنه است و حالت بدن، حالت صورت، احساسی که نقش بسته بر صورت، حول عشق، اشتیاق، آسیب پذیری و اهمیت سوژه اثر. ریشه پورنوگرافی از لاتین porn به معنای فحشاست و ریشه هنر اروتیک eros است، در یونانی به معنای عشق و اشتیاق. پورنوگرافی زن را شی ء واره می کند، مطیع و استثمارشده و سال هاست که موضوع بحث فلسفه اخلاقی و تئوری فمینیسم است، حال آنکه در هنر اروتیک که با عکاسی nude همپوشانی دارد، موضوع اثر، زیبایی سوژه و انسان است و زن محترم، شکوهمند و تحسین برانگیز است.
پورنوگرافی -در یک تعریف کلی- از معیارهای زیبایی شناسی به معنای رایج فاصله دارد؛ انسان را از زیبایی جدا می کند، او را به عنوان منشاء شرم و باعث خجالت می شناساند، همانطور که فروید معتقد است عضو جنسی انسان به سختی زیبا انگاشته می شود، اما هنر اروتیک بدن انسان را زیبا می نمایاند.
تاریخ هنر کلاسیک و مدرن، سرشار از محصولات هنری ای است که بدن زن را به کلی عریان به تصویر کشیده؛ آثاری که در آنها زن در عین برهنگی برانگیزاننده حس شفقت و همدردی است. به طور مثال رامبراند نقاش هلندی قرن هفده در نقاشی Bathsheba at Her Bath زن برهنه ای را تصویر می کند که جز عاطفه و همدردی انسانی برنمی انگیزد و به طبع از اتهام پورنوگرافی بری است.
هنر اروتیک عرصه تجلیل است و درست در لحظه ای که تبدیل به انگیزه جنسی و کنش می شود شخصیتش را از دست می دهد، حال آنکه پورنوگرافی رسالتی ندارد جز برانگیختگی جنسی که به عمل یا تخلیه جنسی مخاطب بیانجامد. هنر اروتیک پیچیده، چشمگیر، تامل برانگیز است و سبب مکث مخاطب، اما پورنوگرافی به کلی فاقد پیچیدگی است. هنر اروتیک بدیع و منحصربه فرد و در تکنیک خلاقانه است و پورنوگرافی، سرشار از کلیشه است و محدود در قصه، محدود در رشد کاراکترها و ژست ها و حرکاتی که به غایت قابل پیش بینی است.
بااینحال و با وجود تمامی این تعاریف کلی کلاسیک از هنر و پورنوگرافی، دوگانه هنر / پورنوگرافی چندان قطعی و بی مناقشه هم نبوده و آثار هنری بسیاری همزمان واجد مشخصات آرت و پورنوگرافی شناخته شده اند. فیلم "همه چیز درباره آنا"، مجموعه فیلم های کوتاه سوئدی Dirty Diaries و رمان گرافیکی That Kind of Girl به عنوان نمونه در حوزه مشترک هنر اروتیک و پورنوگرافی و زیرژانر در حال رشد female friendly pornography یا ژانری از پورن که زن ستیز نیست تعریف می شود.
منتقدان هنری بسیاری تعاریفی از پورن که آن را فاقد قدرت خلاقه و فاقد استعداد خیال انگیزی تعریف می کنند را نقد و نفی کرده اند و تعاریف مربوط به هنر اروتیک و پورنوگرافی را لزوما بسته و اختصاصی نمی دانند. سوزان سانتاگ در دفاع معروفش از ادبیات پورنوگرافیک، پورنوگرافی را لزوما فاقد قوه تخیل و خیال انگیزی -آنطور که در هنر اروتیک و عکاسی nude مطرح است- نمی داند و عده ای از منتقدان نظر مشابهی هم درباره مجله Playboy دارند؛ آنها که معتقدند بعضی عکس های پورنوگرافیک می توانند شبیه یک اثر هنری واجد زیبایی باشند. این منتقدان به وجود یک دسته بندی تازه معتقدند که در آن Pornographic art در یک آمیختگی و همزمانی از هر دو مقوله ویژگی هایی به عاریت گرفته است.
گلشیفته فراهانی در عکس برهنه اش، حالتی بر چهره دارد که نگاه مخاطب را در خود نگه می دارد و تخیل او را به سمت تفسیر حالت چهره سوق می دهد. حالت ایستادنش و نحوه ای که در حالت پاهایش بخشی از بدنش را استتار کرده مخاطب عکس را متقاعد می کند که در اثر چیزی فراتر از تقلیل انسان به عضو جنسی، مورد نظر است. خیرگی نگاه او و حالت مغموم و معصومانه چشم هایش بخش عمده توجه مخاطب را در بر می گیرد و حالت متناقض برهنگی در عین تلاش سوژه بر پوشاندن و پوشیده ماندن، گویای تلاش موفق عکاسی است که قرار است امتناع و جسارت سوژه اش را همزمان علنی کند.
حالت طبیعی بدن سوژه، بی آنکه هیچ سعی آشکاری در شهوت انگیزی داشته باشد، بازی فرم و نور و سایه است و بی هیچ اغراقی، آنطور که هست، آسیب پذیر و انسانی به نمایش درآمده. سوژه زیباست، در مرکز اثر است و قرار است برای مخاطب بی غرض و مرض شفقت، مهربانی و احترام به زیبایی تن زن برانگیزاند، جای آنکه زن را در حالت و پوزیشن حقارت به قامت ابژه تحقیرشده مورد خشونت پورنوگرافی درآورد.
اثر از برانگیختن احساس بدآمدن و بعضا تهوع، آنطور که در برخی محصولات پورن به مخاطب القا می شود، خالی است و بازی نور، به جای آنکه تیز و طبیعی و فاقد خلاقیت به قصد نمایش جزییات آناتومی بدن زن به کار گرفته شود، تکنیک خالق اثر است برای آنکه در بازی فرم، اثر را پیچیده و چندلایه جلوه دهد.
عکس برهنه فراهانی فاقد جنبه های آشکار محصولات پورنوگرافیک است و در دسته بندی هنر اروتیک و عکاسی nude قرار می گیرد و چه بسا پورنوگرافیک خواندن اثر یا فروکاستن عکس گلشیفته به پورن و الصاقش به صنعت پورنوگرافی، کوشش ناشیانه آن مخاطبی است که خشمگنانه بر آنچه که احتمالا "غیراخلاقی" می پندارد، مهر پَست و پورنوگرافیک می زند.
لیلی نیکونظر - روزنامهنگار
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟