انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
تالار تخصصی سینما و موسیقی
  
صفحه  صفحه 8 از 12:  « پیشین  1  ...  7  8  9  10  11  12  پسین »

نقد هفتگی فیلمهای سینمای ایران



 
«چه خوبه برگشتی»

//////////////////////////////////////////////////////////////////////
کاش بر نمی‌گشتی!
حتی اگر با یک نگاه رویه فیلمسازی مهرجویی در این چند ساله اخیر را نوعی دهن کجی سینمایی به آنچه برایش پیش آمده تلقی کنیم، باز هم نمی توان به نتیجه معقول و قابل ارزیابی ای دست پیدا کرد. «چه خوبه برگشتی» را به راحتی می توان در زمره ضعیف ترین آثار مهرجویی قلمداد کرد و از این باور هیچ ترسی هم به خود راه نداد.

سرخوشی غریب جاری در فیلم حاکی از حقیقت تلخی دارد که بر سر فیلمساز دوست داشتنی و محبوبمان آمده. که نه میتوان به آن در قالب فیلم خندید و نه می توان گریست. فیلمنامه پر است از ایده های تک خطی و به سرانجام نرسیده یا بی هدف به سرانجام رسیده که در اجرا مخاطب را به تعجب وا میدارد. گروه نامأنوسی از بازیگران که هر کدام در نقشهای مختلفی عملا معلوم نیست در حال انجام چه کاری هستند. کارگردانی باورنکردنی مهرجویی و بی سرانجامی عاقبت فیلم همه و همه حکایت از روایتی تلخ دارد که در آستانه ششمین دهه فیلمسازی مهرجویی دامن گیرش شده. حتی اگر خود او این تغییر را نپذیرد و در برابر انتقادها موضع بگیرد هیچ دلیل نمی شود که برای عاقبت فیلمسازی که با آثارش برخی از بهترین لحظات زندگیمان را سپری کردیم افسوس نخوریم.

ولی حقیقت این است نمی توان باور کرد کارگردانی این چنین پس از ساخت آثاری چون «مهمان مامان» و یا حتی «سنتوری» به ساخت چنین فیلم هایی روی بیاورد. قبول کنید باورش مشکل است. «چه خوبه برگشتی» آشکارا سعی دارد نوعی جهان نامانوس و غریب را بسازد و همه حتی بازیگران هم به نامتعارف شدن این فضا کمک می کنند. جهانی که ظاهرا قرار است به بی ربط بودنش بخندیم و به بیهودگی اش فکر کنیم. اما آنچه به فیلم درآمده بیشتر از آنکه ما را به خنده وا دارد انگشت به دهانمان می کند. مهرجویی حتی جایی سعی میکند با ادای دین به یکی از فیلم های خوبش که از بهترین کمدی های سینمای ایران هم هست فصلی از فیلم را به این شکل بازسازی کند. جایی که با دعوای عجیب و غریب دو برادر روبه رو می شویم و به دنبال آن گروکشی های مثلا مفرحی که متاسفانه آنقدر به طول می انجامد که همه ایده ها در آن گم می شوند.

فیلم هیچ هدف و جهان بینی خاصی را دنبال نمی کند. این را می شود در بازی عجیب بهداد جستجو کرد که در اینجا نیز به شکل غیر قابل توجیهی به حال خود رها شده و اگر مثلا بپذیریم که در فیلم قبلی کمی دست به عصاتر و کنترل شده در بود-که به نظرم نبود- در این فیلم عملا هر چه در چنته دارد را بدون هیچ تعارفی جلوی دوربین و در نماهای درشت و متوسطی که از او می بینیم رو می کند. جایی که در اواخر فیلم اصلا معلوم نیست چرا اینقدر از خودش اطوار در می آورد و دقیقا از جان مخاطب چه می خواهد. با این همه اما این عطاران است که بیشترین کمک را به هدف فیلم می کند. او با نوع بازی خاص خودش و نه متنی که از طریق آن پیش می رود گاه گداری یادمان می اندازد که با فیلمی کمدی طرف هستیم و بهتر است محض رضای خدا هم که شده لحظاتی بخندیم!

«چه خوبه برگشتی» علاقه مند جدی آثار مهرجویی مثل من را از کوره به در می برد. همانطور که «نارنجی پوش» و «آسمان محبوب» با من چنین کردند و متاسفانه این سیر همچنان ادامه دارد. فیلم را می توان شلوغ ترین فیلمِ بی هدف این سالها نامید که در آن هر کس ساز خودش را می زند و پر است از ایده هایی که عملا هیچ ربطی به هم ندارند. به راستی فیلم را نمی توان در هیچ گونه خاصی به معنای واقعی گنجاند.

از همان ابتدای فیلم خودم را دلخوش کردم که این بار با فیلمی مهرجویی وار طرف هستیم و از همین سرخوشی فریبنده اش هم می شود فهمید که دیگر نوبت فیلم خوب این چندساله اش فرا رسیده. بیایید گذشته اش را از یاد ببریم. ولی هر چه جلوتر می رفت افسوس می ماند و حسرت. انگار هیچ چیز سرجایش نیست و همه دارند ادای چیزهایی خوبی که ازشان خاطره داریم را در می آورند. انگار باید از خیلی چیزها خیلی زود دست بکشیم، حتی اگر روزی برایمان خاطره ساز بودند و از لحظه لحظه شان انرژی می گرفتیم. مثل وقتی که برای نما به نمای «لیلا»، لحظات خوب «هامون»، و انرژی غریب «اجاره نشین ها» خدا را برای داشتن همچه کارگردانی شکر می کردیم. حالا اما فقط با مشتی سوال به تماشای آثارش می نشینیم و مثل همین فیلم آخرش در اوج ناهمگونیِ آنچه می بینیم لبخند ملالت می زنیم. گاهی واقعا باید در زمان حال زندگی کرد.

L
     
  

 

///////////////////////
«گذشته» درامی با فیلمنامه و کارگردانی استادانه است
نشریه هالیوود ریپورتر در نقدی که اخیرا از فیلم «گذشته» نوشته است: اصغر فرهادی، جستجوی خود در وادی احساسِ گناه، انتخاب و مسئولیت را در درامی با فیلمنامه و کارگردانی استادانه به گونه‌ای پی‌ می‌گیرد که در هر گامش توجه خاص مخاطب را طلب می‌کند.

فیلم «گذشته» به عنوان اولین ساخته اصغر فرهادی در خارج از کشور، هفته گذشته در بخش رقابتی شصت‌وششمین جشنواره کن موفق به دریافت جایزه بهترین بازیگر زن (برنیس بژو) و کلیسای جهانی (بهترین فیلم معنوی) شد.

"دبورا یانگ"، منتقد نشریه سینمایی هالیوود ریپورتر با تمجید از جدیدترین ساخته فرهادی نوشت: همچون ساخته قبلی، قصه در متن یک خانواده می‌گذرد و بار دیگر کودکان قربانیان اصلی داستان هستند، اما این‌بار فیلمنامه‌ی تقریبا بی‌نقص فرهادی شوک‌های انفجاری «چهارشنبه سوری»، «درباره‌ الی» و همان‌هایی که با آن‌ها «جدایی نادر از سیمین» جایزه اسکار بهترین فیلم زبان خارجی را به خود اختصاص داد را به دست فراموشی سپرده و «گذشته» زیر انگشتان نوازنده پیانوی چیره‌دستی است که می‌داند هر نُت را با چه ضربی بنوازد و به تاثیر هر جمله بر کل اثر آگاه است.


http://www.cinemanegar.com/files/photobank_1005.jpg


وی در ادامه نقد خود آورده است: بازی مرکزی، بسیار پویا و غیر سانتیمانتال "برنیس بژو"، در کنار بازی خوب علی مصفا و "طاها رحیم" تماشاگر را در برقراری رابطه با قصه یاری می‌دهد.

هرچند قصه در فرانسه می‌گذرد، اما فیلم عمدتا در فضاهای بسته و به‌ویژه در خانه‌ای شلوغ در حومه‌ پاریس سپری می‌شود که درها و پنجره‌های فراوانش یادآور آپارتمان فیلم «جدایی نادر از سیمین» است.

ماری (بژو) از همسرش احمد (مصفا) می‌خواهد تا پس از چهار سال جدایی به فرانسه بیاید تا بالاخره طلاق‌شان جاری شود. اما احمد نمی‌داند در چه لانه زنبوری قدم می‌گذارد. تلاش برای بازکردن کلاف سردرگم روابط بزرگسالان که در مسیر خود به کودکانی بی‌احساس امنیت مبدل شده‌اند، تماشاگر را در تمام مدت مجذوب فیلم نگه می‌دارد.

احمد در اکثر اوقات ناظری آرام و متعادل و شاهد مراودات ماری و نامزد تازه‌اش سمیر (طاها رحیم) و سه بچه‌ای است که با آن‌ دو زندگی می‌کنند. خود این بچه‌ها هم بی‌گناه نیستند، شاید بشود گفت "بی‌لکه" نیستند و این نکته‌ای اصلی در قصه است. اما از زاویه دید فرهادی، آن‌ها همیشه بازندگان نبرد والدین‌شان هستند.

وقتی "ماری" برای استقبال از احمد به فرودگاه می‌رود، فاصله عمیق میان‌شان با گفتگویی از پشت شیشه‌ای ضخیم نمایان می‌شود. این که ماری ماشینی قرضی را می‌راند، نشانه‌ای است برای احمد بر حضور مردی دیگر در زندگی او. حقیقتی که کمی بعد از جانب کوچولوهای خانه، لئا (ژن ژستن) و فؤاد (الیس اگیس) مُهر تایید می‌خورد.

به جای رزرو کردن هتل، ماری اصرار دارد احمد در خانه بماند. تصمیمی که با حضور "سمیر" ترش‌رو و عبوس غیرمنطقی می‌نماید. با تلاش هر دو مرد، ملاقات نخست‌شان سر میز صبحانه بی‌دردسر سر می‌شود. هرچند تنش در خانه به تدریج و با برملا شدن حقایقی تلخ بالا و بالاتر می‌رود.

"سمیر" یک خشک‌شویی را در نزدیکی داروخانه محل کار "ماری" می‌گرداند. "فؤاد" پسر او از "سلین"، همسر فرانسوی‌اش است که هشت ماهی است در کُما است. با این که "ماری" عصبی است و زود جوش می‌آورد و هرگاه بچه‌ها کار بد می‌کنند از کوره در می‌رود، "فؤاد" ترجیح می‌دهد در خانه‌ی او و با همبازی‌اش "لئا" زندگی کند. "احمد" که معلوم می‌شود پدر هیچ‌یک از بچه‌ها نیست، رابطه‌ مناسبی با آنان برقرار می‌کند. همین امر او را تا عمق درام خانوادگی پنهانی که در سطح فیلم‌های "میشاییل هانکه" است پیش می‌برد.

"احمد" به‌ویژه با "لوسی" 16 ساله (پولین بورله) رابطه خوبی برقرار می‌کند که اخیرا رفتار غریبی بروز می‌دهد، از خانه دوری می‌کند و برخوردی خصمانه‌ با مادر عصبی‌اش دارد. "ماری" از "احمد" می‌خواهد تا مشکل دختر را بیابد. "احمد" سردرگم، اما با مهارت یک کارآگاه تلویزیونی تحقیقاتش را پی می‌گیرد.

چند سرنخ رد گم‌کن هم در میان است. از جمله درد مچ "ماری" که با توجه به رفتار خشن او، شدیدا گمان را به کتک زدن بچه‌ها توسط او می‌برد. بدتر ازخشونت فیزیکی، فضای مسموم اسرار بزرگسالان است که گویی "لوسی" هم در آن دستی دارد. مثلا چرا زن "سمیر" در بیمارستان و در کمایی به نظر غیرقابل بازگشت است؟ نقش هر یک از شخصیت‌ها در این تراژدی چه بوده است؟

این منتقد سینمایی در پایان نوشته است: جذاب‌ترین وجه فیلمنامه، روش برملا کردن انگیزه‌ها، بدون جانبداری از شخصیت‌هاست. در حقیقت نه "برنیس بژو" به عنوان مادر و عاشقی بی‌مهار، نه "علی مصفا" به عنوان غریبه‌ای دور که خانواده را ترک کرده و نه "طاها رحیم" به عنوان عبوسی که رابطه‌ای خارج از ازدواج دارد، هیچ یک از آداب اجتماعی قصور نمی‌کنند. حضور محمود کلاری، مدیر فیلمبرداری نیز با صراحتی صمیمی و دقتی نمادین، تقریبا در تمامی صحنه‌ها، به اوج خود رسیده است.

منبع: ایسنا
L
     
  

 

در انتظار معجزه!
«حوض نقاشی»
«حوض نقاشی» از همان ابتدا تکلیفش را با تماشاگر مشخص می کند. اینکه قرار است تا انتها با هر بزنگاهی تحت تاثیر قرار بگیرد و خیلی هم در بند منطق های مرسوم چنین فیلم هایی نباشد. شاید اصلا به همین خاطر هم هست که قصه اش را دیر شروع می کند و تا پیش از آن با نمایش مکرر روزمرگی های شخصیت های اصلی سعی در شناساندن فضا و آدم های قصه دارد. و البته در این میان از کنار بسیاری از ظرفیتهای آشنا و کاربردی قصه هم به آسانی می گذرد. فیلم مخاطب را پرتاب میکند به یک زندگی غریب و ساده که لااقل در اطراف خود کمتر دیده ایم و فیلمساز هم قرار است قصه این آدم ها را برایمان بگوید. پس همه چیز دست اوست و فقط خودش می تواند به نگاه ما به این قبیل افراد جهت ببخشد. این یعنی شروعی برای یک انتخاب. به همین جهت بزرگترین شانس را هم دارد. که می تواند به این وسیله فیلم و قصه اش را در ذهنمان ماندگار کند و یا خیلی چیزهای دیگر را عوض کند. اما پس چرا «حوض نقاشی» به چنین فیلمی بدل نمی شود و نهایتا از سطح یک فیلم متوسط رو به بالا فراتر نمی رود؟.علت به همانجایی باز می گردد که نویسنده در گیر و دار ایده اولیه فیلم خودش را محبوس کرده و با خلق خرده داستان های پیش پا افتاده و غیر ضروری سعی در جذب مخاطبش دارد. مخاطبی که به لطف حضور دو تن از بهترین بازیگران تا اینجای قائله را با فیلمساز همراه شده و باالطبع انتظار خارق العاده ای هم از سرانجام کار دارد.

بزرگترین ایراد فیلم به نظرم عدم درک درست از آدم های قصه است و در نتیجه انتخاب نادرست بزنگاه های مناسب برای ایجاد بحران و گره افکنی های سطحی و غیر منطقی که تا انتها با آن روبه رو هستیم. پسری که قرار است نماینده اصلی تناقضات درونی میان این خانواده باشد. کسی که ظاهرا از پدر و مادرش بیشتر می فهمد و به همین دلیل از مقطعی توان کنار آمدن با نوع زندگی و رفتارهای دیرفهم آنها را ندارد، با یک بحران به ظاهر ساده از خانواده دل میکَند و به دنبال خوشبختی زودگذر به خانه ناظم مدرسه اش پناه می برد. البته اوضاع قصه و پرداخت شخصیت ها در آنجا هم دست کمی از خانه خودشان ندارد. ناظمی که قرار است به فصل مشترک میان فرزند و پدر و مادر ناتوانش بدل شود بی جهت منفعل نشان می دهد و در نهایت با یک پادرمیانی اجباری این تکلیف را از سر خودش باز می کند. با این وجود شوهر زن اوضاعش از همه خرابتر است. تا نیمه های فیلم که اصلا معلوم نیست مشکلش با خودش و دیگران چیست و بعد هم که مشخص می شود از کارش اخراج شده و عصبی است و این سیگار است که آرامش می کند در حالی که می تواند در یکی از فصل های مهم فیلم فکری به حال پسرک سرگردان کند و با حرفی چیزی کار ناتمام ناظم را به اتمام برساند بیشتر از یک تعمیرکار عینک عمل نمی کند و کاری را که پدر پسر از انجامش عاجز بود، او برایش انجام می دهد. تا به این ترتیب یکی دیگر از فرصتهای مهم دراماتیک فیلم از دست برود و چاره ای جز گفتگوی پدر و پسر آن هم در بدترین شرایط جغرافیایی نماند! جایی که پسرک در کلاس است و معلم در حال تدریس و پدر در یک اقدام کم نظیر راضی می شود از پشت پنجره با پسرش حرف بزند و اظهار پشیمانی کند که او را کتک زده. ظاهرا قرار است با صحنه ای دراماتیک و احساسی همگام با هدف اصلی فیلم رو به رو باشیم اما تصور کنید در چنین وضعیتی با حضور آن همه شاگرد باید بپذیریم که از پشت پنجره هم می شود تحت تاثیر قرار گرفت و مادر هم که گوشه حیاط در انتظار معجزه ای میان این پدر و پسر است. کمی سخت است اما چون از هدف نهایی فیلم آگاهیم چاره ای جز پذیرفتنش نداریم. به غیر از این اما نقش اساسی کُتلت و خواهر مرد را نباید از یاد برد! کتلتی که تبدیل به یک انگیزه قوی در پسر می شود تا بفهمد فقط اوست که از این غذا به سطوح آمده و اگر مادرش در پیتزا درست کردن تبحری ندارد لااقل در طبخ کتلت مهارت زیادی دارد و حتی در خانه ناظمش هم این کتلت است که طرفدار پیدا می کند. خواهر مرد اما بدون رودربایستی هیچ کارکرد منطقی یا دراماتیک جدی ندارد جز اینکه بفهمیم این دو طفل معصوم کسی را هم در این دنیا دارند و فقط خودشان نیستند و خودشان! و البته واکنش احساسی و عصبی مرد بعد از آنکه می فهمد زن ماجرای فرار پسرشان را بر خلاف توصیه او به خواهرش منتقل کرده، بدون وجود او امکان پذیر نبود! در این بین نقبی هم به مشکلات روز جامعه زده می شود و فکت هایی از تاثیر تحریم دارو و مشکلاتی از این دست آورده می شود که با تلفظ ناصحیح مرد از این کلمه همراه است. که ظاهرا هدف این بوده که علی رغم تصور او از این مقوله که با یک خوانش اشتباه همراه است اما به هر حال تاثیرش همانی است که او انتظارش را ندارد. این مساله نیز با اینکه در جای درستی قرار دارد ولی باز در راستای همان هدف اولیه فیلم است که ذکر کردم. تحریک تماشاگر به هر نحو. با این حال کارگردان همه زورش را می زند که از این بین بهترین استفاده را از ظرفیتهای موجود بکند و حاصل کار را به فیلمی تبدیل کند که حداقل بشود از آن به عنوان فیلمی دغدغه مند و شریف یاد کرد. هدفی که به نظرم در وضعیت فعلی به آن نائل آمده و با اینکه در بسیاری از جاها الکن عمل می کند اما حداقل به لحاظ به تصویر کشیدن عشقی کمیاب و نادر تا حدودی موفق بوده. عشقی که قرار است ما از میانه های راه و البته بحرانی ترین جای کار همراهش شویم. عشقی که جز سازش راه گریزی در آن نیست. به نظرم بیشتر از هر چیز این موضوع است که در فیلم اهمیت دارد و پررنگ جلوه می کند. هر چند که فیلمنامه اش ایرادهای بسیار داشته باشد. از صحنه های قابل اشاره ای که می توان به عنوان استفاده درست کارگردان از ظرفیت های موجود و در جهت هدف نهایی فیلم، از آن یاد کرد جایی است که مرد کشان کشان موتور گازی قرضی اش را راه می برد و آخرین نما روی موتور پر زرق و برقی است که کنار دیوار پارک شده. از این دست صحنه ها در فیلم کم نیستند ولی چون فیلمنامه به درستی چیده نشده دست کارگردان بیشتر از این باز نیست و این نهایت استفاده ای است که می تواند از مصالح موجود بکند. باید دید این تجربه چقدر نزد مخاطب موفق عمل می کند موفقیتی که اگر هم حاصل شود به جز بازی بازیگرانش که به نظرم در بسیاری از لحظات فیلم قابل تحسین است از اعتماد متقابل تهیه کننده و سرمایه گذار اصلی اش هم می آید. جایی که حوزه هنری پس از ماجرای پر از کش و قوس سال گذشته اش با سینماگران وارد مصالحه می شود و ظاهرا قرار است حاصل را اثر نمونه ای از آنچه که مورد تایید حوزه هنری است قلمداد کنیم. اینکه چقدر موفق بوده و حاصل این همکاری چقدر در روند سینمای ایران موثر است نیازمند کمی صبوری است و سعه صدر. شاید مثل شخصیتهای خود فیلم چاره ای جز سازش میان نهاد مزبور و سینماگران باقی نمانده باشد!

L
     
  
مرد

 
یادداشت مسعود فراستی دربارهٔ «گذشته»
هنر با موارد خاص سر و کار دارد و اینجا همه بی‌مسئله‌اند

مسعود فراستی درباره ی فیلم اصغر فرهادی نوشت: گذشته فيلم بدي است و ناچيز. بدتر از حتي نخستين فيلم هاي فرهادي. فيلم، عقب مانده است و اگزوتيك: بي ساختار، طولاني و ملال آور و وراج. گذشته، نه در گذشته اتفاق مي افتد نه در پاريس: نه بحراني دارد و مساله يي و نه هويتي.



اعتماد
_ فيلمساز اسكار گرفته ما امر برش مشتبه شده و توهم جهاني شدن زده. بعد از ديدن فيلم بد و نوستالژيك وودي آلن – نيمه شب در پاريس- به اين باور رسيده كه پاريس تداعي كننده گذشته است. پس فيلمش كه عنوان غلط انداز و نوستالژيك Le Passé را يدك مي كشد بايد در پاريس رخ دهد. فيلمساز ما ادامه «جدايي» را در پاريس ساخته و بدون آنكه متوجه باشد حرف جدايي را هم پس گرفته، بي آنكه جدايي فرانسوي را بشناسد و بسازد.

در واقع فيلمساز فقط دغدغه نوستالژي جوايز «جدايي» را دارد نه حتي تم راست و دروغ آن را. جالب اينجاست كه تماشاگر از پاريس كه بايد مكان و محيط گذشته باشد، چيزي نمي بيند. نه معماري آن و نه كوچه ها و خيابان ها و نه مردمش. پس از پاريس چه مي ماند، جز تصويري اگزوتيك؟ و از فرانسوي؟ جز يك خانم بازيگر تازه اسم در كرده نيمه عصبي اوراكت و يك ايراني ريشوي منفعل و سرگردان كه فرانسه را هم بسيار بد حرف مي زند و يك عرب منگ و دو بچه كه يكي اكسسوار است و ديگري وسيله جلب ترحم و يك دختر شبه عاصي و يك خشكشويي و يك داروخانه و يك خانه شلوغ نيمه عربي نيمه فرانسوي.

فيلم نه فرانسوي است نه ايراني و نه هيچ هويتي دارد. نه زمان نه مكان نه آدم هاي معين. اين جمله فيلمساز كه: «در شرايط بحراني تفاوت ها محو مي شوند» نهايت بي دانشي درباره انسان است و هنر. در هيچ شرايطي تفاوت ها محو نمي شوند. گاهي تشديد هم مي شوند. تفاوت ها و ويژگي ها اصل بحث هنرند نه شباهت ها و عموميت ها. خاص اصل است و نه عام. انسان عام، بحران عام، جدايي عام، ترديد عام و... مساله هنر نيست. انسان عام سوژه هنر نيست. اين نگاه، مفهوم سازي خارج از درام است. در هنر- همچون زندگي- از خاص به عام مي رسيم نه برعكس.

هيچ كس در هيچ شرايطي شبيه ديگري واكنش نشان نمي دهد. به تعداد انسان ها چگونگي كنش و واكنش داريم و رفتار و ويژگي و ظرافت. مساله هنر چگونگي هاست و بعد چه ها. قطعا با اين نگاه فيلمساز نه مي شود بحران ساخت و نه شخصيت معين و خاص. حداكثر تيپ در مي آيد و حرف هاي كلي كه ديگر غلط انداز هم نيستند. با اين نگاه، شخصيت ها به عروسك هاي خيمه شب بازي مي مانند كه بي دليل حرف هاي ضد و نقيض مي زنند كه فقط سازنده شان را خوش مي آيد.

نگاهي به آدم ها بيندازيم: احمد آرام و مهربان كه «هوم سيك» شده، حداكثر مي تواند در خانه زن سابقش قورمه سبزي بپزد- چقدر هم بد شكل- و گاهي بچه ها را موقتا آرام كند اما هيچ اثري در ماجرا – و درام – ندارد. بود و نبودش تفاوتي نمي كند. معلوم نيست چرا با ماري ازدواج كرده و چرا جدا شده. شغلش چيست، كاتاليزور است؟ به همين دليل ماري از او بچه اي ندارد؟ سمير نيز كپي عربي اوست: زنش را ول كرده و با پسرش گريخته قصد ازدواج با ماري را دارد كه در آخر به فرمان فيلمنامه نويس به بيمارستان نزد زنش مي رود و از او تست بوي عطر مي گيرد.



لوسي دختر ماري چرا اينقدر افسرده مي نمايد؟ انسان دوست است يا فراري؟ بيشتر به مخدري ها شبيه نيست؟ و اما آدم اصلي فيلم- ماري- از مردي كه دوست داشته يا هنوز دارد – فرقي هم مي كند؟ - بچه ندارد و از مردان ديگر دو بچه و يكي هم در راه. به سه بحران يا دقيق تر دعوا و جيغ و دادش توجه كنيد: دعواي بي مورد با پسر بچه، با احمد و با دخترش. هر سه باسمه يي اند و نمايشي. هر سه را بعدا به نوعي پس مي گيرد.

بازي بازيگرش هم كه بسيار تخت است، در اين لحظات اوراكت مي شود و غلوآميز براي جايزه كن. گذشته، تمرين فيلمنامه نويسي يا دقيق تر تمرين ابتدايي ديالوگ نويسي است نه براي درام كه صرفا براي رودست زدن به تماشاگر، با يك پي رنگ و چند خرده پي رنگ سست و فاقد موقعيت هاي دراماتيك كه بيشتر به طراحي جدول كلمات متقاطع شبيه است تا فيلمسازي. باقي مي ماند نماي اولترا هنري پاياني فيلم كه مثلاكل فيلم را خلاصه مي كند.

گويي فيلمساز تمام فيلم را براي اين نما ساخته و براي گرفتن جايزه نماي مناسبي است براي پوستر فيلم شدن! آيا زن بيمار انگشتش را فشار مي دهد يا نه؟ فشار بدهد يا ندهد، تفاوتي مي كند؟ فيلمساز با ما شوخي دارد يا با فرانسوي ها و جشنواره ها؟

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

حکیم عمر خیام


*******

مردم فقط "یک بار" بايد بمونن تا موفق بشن،
ولى جمهوری اسلامی "هر بار" باید موفق بشه تا بمونه . . .
     
  ویرایش شده توسط: LorenzoLotto   
زن

andishmand
 
نقد و بررسی فیلم گهواره ای برای مادر




گهواره‌ای برای مادر
نویسنده: حسین مهکام
کارگردان: پناه بر خدا رضایی
تهیه‌کننده: پناه بر خدا رضایی
ژانر: اجتماعی، خانوادگی
بازیگران: الهام حمیدی، غزل صارمی، مهران رجبی، چکامه چمن‌ماه


خلاصه داستان:

نرگس دختر جوانی است که ادبیات روسی را در دانشگاه مسکو به اتمام رسانده است و اینک در کسوت بانویی طلبه، درس می‌خواند و قرار است برای تدریس به دانشجویانی که تازه مسلمان شده‌اند به روسیه بازگردد.

پناه بر خدا رضایی در جلسه نقد و بررسی این آخرین ساخته خود در مورد ساخت فیلم «گهواره ای برای مادر» گفت: بعد ازساخت فیلم «چراغی در مه» در سال ۸۶ در طی این ۵ سال مشغول ساخت فیلم های مستند بودم تا این که طرح گهواره ای برای مادر ۲ سال پیش به ذهنم رسید و احساس نیاز شخصی کردم که باید در مقام مادر فیلمی ساخته شود؛ همانطور که وقتی امیر آقایی فیلمنامه را خواند گفت حس می کنم باید برای مادرها کاری کنیم. لذا این طرح را خدمت آقای مهکام فرستادم و ایشان هم آن را تأیید کردند.
حسین مهکام در خصوص فیلم‌نامه اظهار داشت : بحث ضرورت‌های طرح این موضوع نیاز کارگردان است. طرح این کار برای آقای رضایی است و من فقط نوشتم البته در حین نوشتن تغییراتی رخ داده است. نسخه اول فیلم‌نامه فراز و فرود بیشتری داشته است. در این فیلم سعی شد فراز و فرود به جنس سینمای آقای رضایی نزدیک باشد.
رضایی در خصوص دکوپاژ این فیلم افزود: دکوپاژ این فیلم هم مانند خود شخصیت نرگس در فیلم آرام است و در اصل به دلیل این که حرکت آرامی در فیلم وجود داشت نیاز به این بود که دکوپاژ روندی آهسته داشته باشد تا احوال درونی نرگس را بیشتر منتقل کند. خانم مهاجر در این راه خیلی به من کمک کردند، به طوری که بعد از کار زمانی که فیلم را تدوین می کردند و نتیجه را می دیدم، این حس که دوست داشتنم آن را دنبال کنم در من تقویت می شد.
مستانه مهاجر تدوین‌گر این فیلم ادامه داد: این حرکت‌ها در شخصیت آن خانم روحانی وجود داشت کاری کرد که کار این خانم با فیلم همراه بود و این کار بی علت نبود.
مهاجر افزود: ریتم آرام این فیلم به دلیل آن است که سرعت زندگی ما و خواهان عشق بی قید و شرط بودن فیلم را آرام نشان می دهد و این در حالی است که این فیلم نشان می دهد عشق بی قید و شرط من مادر است و مادر هم ریتم آرامی را می طلبد وعشق صبوری می خواهد.
محمد احمدی تهیه کننده این اثر در سخنانی گفت : گردآوری گروهی که با هم هماهنگی داشته باشند کار بسیار دشواری است و ما همیشه سعی می کنیم گروهی را دورهم گرد آوریم که با هم، هم دلی داشته باشند و شکر خدا گروه خوبی بود و پشت صحنه جو خوبی داشت که به جلوی صحنه نیز منتقل می شد. همچنین دلیل تصویر خوب فیلم این بود که آقای رضایی تصویر را می شناسد و در مورد آن دقت به خرج می دهد.
همچنین در این نشست الهام حمیدی در خصوص ایفای نقشش در این فیلم گفت: خیلی خوشحالم و باعث افتخارم است که در این پروژه بودم. این نقش، نقشی است که تا بحال خانمی در سینما بازی نکرده است. و برای من حائز اهمیت بود. خیلی استرس داشتم که خودم را به نقش نزدیک کنم. من با کمک دوستان تمام تلاشم را کردم که یک کار دلنشین را ارائه کنم.
امیر آقایی در رابطه با نقشش در این فیلم بیان کرد: خیلی خوشحالم که دوستان مطبوعاتی را در این جلسه می‌بینم. علت بازی من در این نقش این بود که همه می‌گوییم سینمای اندیشه را ادامه دهیم. دوست داشتم کاری کنم که خودم از خودم راضی باشم.
الهام حمیدی در پاسخ به مجری این نشست که پرسید تاثیر نقش شما بر بینندگان چگونه است گفت: تاثیرش این است که من فکر می‌کنم همه ما مادرانمان را خیلی دوست داریم. من در تک‌تک سکانسهایی که با مادر در این فیلم بازی می‌کردم چشمانم خیس اشک می شد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
نقد و بررسی فیلم کلاس هنرپیشگی
اثر جدیدعلیرضا داوود نژاد




کارگردان: علیرضا داودنژاد

تهیه کنندگان: علیرضا داوودنژاد، رضا داوودنژاد

بازیگران: رضا داوودنژاد، محمدرضا داوودنژاد، زهرا داوودنژاد، علی داودنژاد، مهرداد کیش‌مهر، احترام‌السادات حبیبیان، عباس حبیبیان، مسعود میری، کیارش داودنژاد، یلدا محمودی، انوش محمودی، کبری حسن‌زاده، اقدس سعادت رضایی، زهرا حبیبیان، مهرانگیز عدالت
فیلمنامه: علیرضا داودنژاد
تدوین: علیرضا داودنژاد (با همراهی کیومرث پوراحمد)
موسیقی: امیر واجد سمیعی و یحیی سپهری شکیب (بر اساس ایده‌ای از حسین یعقوب‌پور)،
صداگذاری: علیرضا علویان
مدیر فیلمبرداری: عباس رحیمی
فیلمبردار: سجاد سپهری شکیب
صدابردار: علی گرا کوهی
طراح صحنه و لباس: امیر غرابی تهرانی
دستیار کارگردان: امیر علی واجد سمیعی، کیارش داوودنژاد
مجری طرح: رضا داوود نژاد
مدیر تولید: صفرعلی غرابی تهرانی
دستیار تدوین: عباس رحیمی
مدیر تدارکات: انوش محمودی

عکاس: غزل بدیعی


خلاصه داستان: "کلاس هنرپیشگی" روایت گر زندگی و روابط چند کار آموز کلاس‌های هنرپیشگی است و روابط یک زوج جوان و مناسبات‌شان با خانواده‌های‌شان را به تصویر می‌کشد.
درباره کارگردان: علیرضا داوودنژاد متولد 1333 تهران است. وی فعالیت سینمایی را به عنوان نویسنده با همکاری در نوشتن فیلم‌نامه فیلم «عطش» به کارگردانی ایرج قادری آغاز کرد. فیلم «شاهرگ» نخستین تجربه کارگردانی‌اش در سینمای حرفه‌ای محسوب می‌شود. وی علاوه بر کارگردانی، به عنوان فیلم نامه‌نویس و تهیه‌کننده نیز فعالیت کرده و 18 مورد کارگردانی درکارنامه خود دارد. او تا کنون موفق به کسب دو سیمرغ بلورین و یک دیپلم افتخار از دوره‌های گذشته جشنواره فجر شده است.
درباره فیلم: فیلم سینمایی «کلاس هنرپیشگی» فیلمی دیگر از خانواده داوودنژادهاست. این فیلم حتی فرم شرکت در جشنواره سی‌ام را نیز پر کرده بود ولی به این جشنواره نرسید و تصمیم بر این گرفته شد که اولین نمایش فیلم در جشنواره سی و یکم باشد. این فیلم در اواسط آبان 1390 در شمال کشور کلید خورد و در بهمن ماه همان سال به پایان رسید و لوکیشن‌های آن در تهران و شمال فیلم‌برداری شده است. علیرضا داوودنژاد برای درمان پسرش، رضا، مدتی کار ساخت این فیلم را متوقف نمود و پس از بهبودی وی کار تدوین و ساخت موسیقی فیلم را از سر گرفت. در مقاطعی برای آماده‌سازی فیلم از همکاری کیومرث پوراحمد نیز استفاده شده است. این فیلم بازیگران بسیاری دارد و از لحاظ نوع روایت،‌ شیوه بازیگری و بیان سینمایی متفاوت است. رخشان بنی‌اعتماد پس از نمایش این فیلم گفته است: فیلم «کلاس هنرپیشگی» اتفاقی مبارک است.
فیلم جدیدِ خالق "نیاز"،"مصائب شیرین"،"بچه های بد" و... تجربه ای کاملا متفاوت در ساختار از آثار گذشته ی این فیلمساز است.یک فیلم با فرم غیرمتعارف و روایت گریز،با فضاسازی های خیلی خوب و ساختار بیشتر مستندگونه که یک تجربه ی نو در سینمای ما رقم زده...

"کلاس هنرپیشگی" یک فیلم در فیلم خوبست که سعی دارد در زیرلایه هایش تاثیرات منفی اقتصاد بیمار بر روح و روابط انسان ها را نشان دهد.اینکه گاهی روابط،احساسات و علایق انسان ها فدای حرص و طمع هایشان می شود و اینکه پول زیاد یا در نقطه مقابل بی پولی چقدر می تواند آدم ها را عوض کند.

داودنژاد در "کلاس هنرپیشگی" به نوعی ادای دینی داشته به مجموعه ای از آثار سابقش.علاوه بر آن بر خلاف فیلم قبلی اش "مرهم" که نگاه و قضاوتی سنتی نسبت به جوانان دارد و آنان را سر آخر شکست خورده می بیند و به آغوش مادربزرگ ارجاع می دهد، این فیلم در حرکت به سوی آینده ی جوانان و رسیدنشان به هدف خوشبین است.

مجموعه بازی ها در فیلم داودنژاد همانند تجربه های موفق قبلی اش خوب است .با توجه به اینکه وی در فیلمش از حضور اعضای خانواده اش بهره برده و شناخت خوبی از آن ها دارد موفق شده تا بازی های خوبی هم از آن ها بگیرد.

" کلاس هنرپیشگی" فیلم یکدستی نیست و در طول روایتش با فراز و فرودهایی همراه است اما در مجموع به عنوان یکی از خوب های کارنامه داودنژاد به شمار می رود.
فیلم در روایت ماهرانه اش به طور عمدی دیوار بین نمایش و زندگی را برمی دارد از فضای نمایشی فاصله گرفته،به مستند نزدیک می شود و ما را می برد در دلِ یک زندگی امروزی.

فصل مشاجره بین اعضای خانواده خیلی خوب و جذاب از آب درآمده است.

نیمه اول فیلم داودنژاد خسته کننده است و ریتم کندی دارد."کلاس هنرپیشگی" خیلی دیر می رود سر اصل مطلب! .با این حال تایم فیلم داودنژاد هم کمی زیادی به نظر می رسد و این قطعا برای یک تماشاگر عام سینما خسته کننده است.به راحتی می شود حدود بیست دقیقه از "کلاس هنرپیشگی" را قیچی کرد.
فیلمهای اخیر داود نژاد آنها که با اتکاء تقریبا کامل به اعضای خانواده و به شیوه دورهمی ساخته شده اند، شاید برای برخی این توهم را بوجود بیاورند که آثاری ساده و سردستی هستند که کارگردان به شیوه ای بسیار راحت و خودمانی آنها را سرهمبندی کرده است اما این تنها ظاهر ماجراست، سبک کار داود نژاد منحصر به فرد و در پشت ظاهر ساده اش، بسیار هم دشوار است. حالا شاید به تناسب موضوع ، کلاس هنرپیشگی مثلا در قیاس با مرهم چنگی به دل نزند، اما آنها که خیال می کنند در آوردن چنین فیلمهایی زیادی ساده است می توانند خودشان هم دست به تجربه مشابهی بزنند که هم فال است و هم تماشا.
از قضا این فیلمهای داود نژاد پشت ظاهر خانوادگی و غلط اندازشان، حرفهای اجتماعی زیادی هم از حال و روزگار امروز ما دارند. داد و بیدادهای اعصاب خرد کن کلاس هنرپیشگی دقیقا همان اوضاع و احوالی ست که زندگی خود ما دارد، کافی است کسی مامور شود و بدون آنکه خودمان بفهمیم از حال روزمان در طول روز فیلم بگیرد و بعد برایملن به نمایش دربیاورد. کاری که داود نژاد به شیوه ای دیگری در سبک منحصر به فرد خودش انجام داده. این ها را که نوشتن مه اینکه کلاس هنرپیشگی شاهکار است بلکع غرضم این است که ماجرا آنقدرها هم که ما فکر می کنیم ساده نیست و این فیلمهای داود نژاد خیلی هم بی حساب کتاب ساخته نشده اند .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
نقد و بررسی فیلم بخاطر پونه
اثر هاتف علیمردانی




کارگردان: هاتف علیمردانی
نویسنده: هاتف علیمردانی
تهیه‌کننده: عباس گردان
بازیگران: ترلان پروانه٬ علی افشین راد٬ فرهاد اصلانی٬ هانیه توسلی



فیلم داستان زوجی به نام مجید و پونه را روایت می‌کند که زندگی‌شان به دلیل اختلافات فرهنگی دستخوش اتفاقاتی می‌شود.

فیلم انگار فراموش می‌کند همان‏قدر که پونه به زندگی‏اش علاقه‏مند است، مجید هم هست. اگرچه مجید اشکالات زیادی دارد اما پونه هم برای از بین بردن شک مجید هیچ تلاشی نمی‌کند. در شهر بزرگ تهران، اصرار زیادی پونه برای کار کردن با معلمی‌ که همسرش به او مشکوک است، او را در مظان اتهام قرار می‌دهد و این طبیعی است. اگرچه پونه زن پاکی است ولی به هیچ‎وجه حاضر نیست حقیقت را بگوید. شک در دین و آموزه‌های دینی مذموم است اما خود را در مظان شک قرار دادن هم به همان اندازه مذموم و ناپسند است.
داستان غیرت و تعصبات مردانه سال‌هاست که دستمایه فیلم‌های بسیاری از کارگردانان سینمای ایران قرار گرفته؛ تعصبات به دور از منطق که می‌توانند لطمه بزرگی را به بنیان خانواده‎ها بزنند. اما تعصبات کورکورانه دقیقا چه کسی؟ در این روابط خانوادگی چه کسی مقصر است؟ آیا تعصب مجید، به پونه در فیلم «به‌خاطر پونه» از این دست تعصبات است؟ نه! شاید در بخش‌هایی از فیلم ما رفتار‌های غیرمنطقی زیادی از مجید می‌دیدیم ولی در کلیت داستانی که می‌بینیم، مقصر اصلی مجید نیست. اصرار زیادی برای نمایش خانواده مجید در قالب خانواده‎ای سنتی، ترک‎زبان و با سطح فرهنگ پایین، بی‎ملاحظه، مذهبی و بدون رعایت‌های معمول اجتماعی کاملا عمدی به‎نظر می‌رسد. در مقابل، خانواده پونه که به‏قول مادر مجید به مسائل مذهبی تقیدی ندارند، آدم‏هایی با فرهنگ بالا، فهمیده و باشعورند و حق به تمامی ‌با آن‎هاست. مجید مجموعه‏ای از تمامی اشتباهات است. او معتاد است، بی‏فرهنگ است، بی‎غیرت است و شکاک اما انگار پونه اصلا اشتباهی مرتکب نشده. او به شوهرش دروغ می‌گوید، غذا درست نمی‌کند، کارهای خانه را انجام نمی‌دهد و به خانواده مجید توهین می‌کند.

مسئله دیگر فیلم این است که به جز خانواده متعصب و بعضا بی‏فرهنگ مجید، هیچ‏کس حقی را برای مجید که مردی ورشکسته وتنهاست قائل نیست. آن‎ها هم حق را نه از روی انصاف ‌که از روی تعصبی که به پسرشان دارند برای او قائلند.
در کل می‌توان گفت فیلم «به‌خاطر پونه» فارغ از مسائل فنی، فیلم‏نامه‌ای دارد که به‏لحاظ مفهومی ‌پر اشتباه است. سوالی که در اینجا مطرح این است: آیا کارگردان فکر می‌کند فیلمش به ساختار خانواده کمک می‌کند یا به آن لطمه می‌زند؟
موضوع تقابل سنت و مدرنیته و همچنین شکاف فرهنگی موضوعاتی بسیار جذاب و البته پر تکرار در سینماست، در "به خاطر پونه" ما با هر دوی ان‌ها سروکار داریم، شخصیت‌ها به¬‌خوبی معرفی می‌شوند، نمادگذاری‌ها و کدهائی که تماشاگر برای شناخت و همراه شدن با فیلم نیاز دارد در وقت مناسب به او داده می‌شود، علاوه بر اینکه زوج بودن دوباره‌ی توسلی،اصلانی بعد از "زندگی خصوصی" و دیدن نوع رابطه‌شان در این فیلم نوعی جذابیت پیش از دیدن فیلم ایجاد می‌کند.
زمان فیلم مدام در حال عقب و جلو شدن است، ولی این مسئله باعث گم شدن ِ مخاطب در سکانس‌ها و صحنه‌های مختلف نمی‌شود، چرا که برای مخاطب نقاط اتکائی در تدوین لحاظ شده، مانند چهارشنبه‌ای که قرار است مادر شخصیت اصلی فیلم مجید(فرهاد اصلانی) به روضه‌ای برود، و از قبل گفته می‌شود، یا روز و شب تولد باجناق مجید، و اتفاقاتی که قبل، بعد و در این روزها می‌افتدد.
شخصیت‌ها باورپذیرند، مجید مرد ِ معتاد و شکسته‌ایست که میان زن ِ امروزیش و خواسته‌های او برای گذر از تحجر، خودش، تربیت و خواسته‌های سنتیش مانده. به خاطر مناسبات اجتماعیش و علاقه و تعصبی که به همسرش دارد نمی‌تواند تصمیم درستی بگیرد؛ این سردرگمی حتی در بالا پائین رفتن کفۀ تعصب و علاقۀ او نشان داده‌می‌شود و حتی با تأمل در انتخاب ِ پونه برای همسریش و ایجاد سؤال در مورد اینکه چرا مجید، پونه را انتخاب کرده‌است؟! نیز خودنمائی می‌کند.
خانواده‌ی مجید در مقابل خانواده‌ی پونه قرار دارند، حتی نوع مشاغل ، لهجه و نوع چینش منازل و نگرش نسبت به مسائل این دو خانواده نماینده‌ای برای دو قشر سنتی(بیشتر روی نگاه به قشر مذهبی است) و قشر روشنفکر و امروزی ِ جامعه است، و زندگی ِ پونه و بهروز تقابل این دو تفکر در جامعۀ ایرانی‌است!
مادرها در دو خانواده در نقش‌های متفاوتی ظاهر شده‌اند و نوع رفتاری که اطرافیان با آنها انجام می‌دهند نیز متفاوت است، مادر مجید پیر‌زن ساده‌ایست که به زبان فارسی مسلط نیست، بیشتر وقتش را صرف نماز و ادعیه می‌کند و با پونه سازگار نیست، و او را زنی می‌داند که نه غذائی برای شوهرش آماده می‌کند و نه بچه‌دار می‌شود، مجید مدام در حال ابراز علاقه به مادرش است، درحالی¬که به زنش کوچک‌ترین توجهی ندارد، و با کمترین حرف تندی از جانب پونه نسبت به مادرش عصبانی شده و بدون فکر و منطق از مادر طرفداری می‌کند، در مقابل، مادر پونه، زنی مستقل است که با وجود مرگ همسر، فرزندانش را اداره می‌کند، به خانۀ بخت می‌فرستد، در کلانتری قضیه را فیصله می‌دهد و راه‌ را نشان مجید می‌دهد که چه زمانی به دیدار پونه برود و چه زمانی نرود؛ همچنین دلسوز زندگی ِ آنهاست، و تمام ِ سعیش را برای حل شدن ِ مشکل پونه و بهروز می‌کند.
خواهر مجید با لهجۀ کمرنگ ترکی، نماد زنان امروزی ِ خانه‌داری است که هنوز به سبک و سیاق مادران¬شان زندگی می‌کنند، سبزی پاک می‌کنند، از مایکروفر خوششان نمی‌آید، ولی اختیارشوهرشان را با ترفندهائی به¬دست گرفته‌اند و به نوعی بر آن‌ها حکومت می‌کنند، خواهر پونه ولی زنی است که چندین‌بار در طول فیلم بهروز از او تعریف می¬کند، و تنها زنی‌است که بهروز اعتقاد دارد با باقی زنان فرق دارد، اینجا باید توجه کرد که مجید نه مادر و همسر و حتی خواهر ِخود، بلکه خواهر ِ همسرش را زنی متفاوت و نمونه می‌شناسد، زنی با خصوصیات ِ ظاهری ِ خوب، تحصیل کرده و معلم ،مهربان با همسر و خوش خلق.
حتی همسر این دو شخصیت هم نمادی از نوع تفکر دو خانواده‌است، داماد خانوادۀ مجید مردی است به شدت سنتی با ظاهری که نشان‌دهندۀ تفاوت سنی زیادش با همسرش است، در حالی که شوهر خواهر پونه مرد ِ جوان و مهربانی است که با کامپیوتر و اینترنت که نماد تجدد است، سروکار دارد، در هیچ‌کجا کمترین اثری از سوء‌نیت و یا بدخواهی در او نمی‌بینیم، همواره آماده برای کمک کردن به مجید و پونه است و در جائی که اشتباهی می‌کند و کارت ِ معلم کامپیوتری را به دروغ به بهروز می‌دهد، دلایلش برای پنهان‌کاری را صادقانه به مجید می‌گوید و مخاطب را قانع می‌کند و خود را تبرئه، و در آخر که مجید با او تندی می‌کند، در ملاقات ِ بعدیشان برای آشتی پیش‌قدم می‌شود و مجید را در آغوش می‌گیرد.
ولی هر زن ِ خانه‌داری و حتی هر زن ِ متأهلی می¬تواند پونه(هانیه توسلی) را درک کند، و در اطراف خود مثال‌هائی مانند او پیدا کند، زنی امروزی، با ظاهری مناسب و جوان، مستعد، که در شرایطی نامناسب قرار دارد و مجبور است در خانه بماند و تمام استعداد و امیدش را به پای شوهری بریزد که حتی به هیچ‌یک از این توانائی‌های زن توجهی ندارد و تنها او را ابزاری برای انجام وظایف خانه می‌داند. پونه زنی کاملاً جوان نیست، در آستانه‌ی شاید ۳۰ سالگی‌ و یا از مرز آن گذشته، ۵ سال از زندگی ِ مشترکش می‌گذرد و هر روز که سپری می‌شود به تفاوت فاحشش با همسر و فرهنگ ِ خانوادگی ِ آنها بیشتر واقف می‌شود و می‌بیند که روزبه‌روز از بهروز دورتر می‌شود، سعی در درست کردن رابطه داشته، ولی دیگر ناامید خسته شده.
دلیل ِ اعتیاد مجید نیز مشخص نیست که به¬خاطر نوع ِ شخصیت ولنگار و باری ِ به هر جهتش است و یا فشار ِ تعصب و حسادتی که از خیانت ِ خیالی پونه داشته. پونه با وجود تمام کارهای مجید می‌ماند، اعتیاد، کتک‌زدن، شک، خودزنی‌های مجید دخالت‌ها و دو به‌هم زنی‌های خانواده‌ی مجید و مشکلات زناشوئیشان را تحمل می‌کند، و باز هم صبر می‌کند به امید گره‌گشائی، و همۀ این¬ها نشان می‌دهد که پونه زندگیش را به روش خودش دوست دارد، شاید هر روز غذا نپزد، کودکی نداشته‌باشد، خواستار کار در بیرون باشد، ولی شوهر و زندگیش را نیز دوست دارد، و در انتها نیز، آخرین صحنه‌ای که از او می‌بینم، در اتاق زمان ِ مجردیش که پر از کتاب از هر نوع و سلیقه‌ایست، پونه‌ی سفید پوش و سرماخورده‌ایست که با روی باز مجید را می‌پذیرد، و سعی می‌کند اتهاماتش را رفع کند و وقتی با بهروزی مواجه می‌شود که گوشی برای شنیدن حقیقت ندارد، ناامید عقب می‌کشد، و شکی که در مورد پونه به جان ِ تماشاگر افتاده بود، رفع می‌شود و پونه رستگار می‌شود.
و همین¬جاست که با وجود اینکه مجید شخصیت اصلی‌است، پونه حرکت آخر را انجام می‌دهد و بهروز را شکسته و تنها، در خانه‌اش تنها می‌گذارد. پونه طبق ِ گفتۀ خودش نه خواستار رهائی ِ بی‌قید و شرط بلکه خواستار رهائی از زندگی ِ روزمره و یک¬نواختِ خانه است، می‌خواهد کاری کند که حوصله‌اش سر نرود، مفید باشد، مانند خواهرش که شغلی موجه مانند معلمی دارد، ولی مخاطب ِ پونه فقط همین سمت را می‌بیند؟!
زن ِ خانه‌داری و یا هر زنی، که از سالن سینما خارج می‌شود، در ذهنش زنی می‌ماند که ۵ سال با مردی معتاد و بی¬توجه زندگی کرده و سعی در بهبود داشته؟! یا تنها نتیجه را می‌بیند؟! زنی می‌بیند که معلم مردی دارد، نوع محدودۀ رابطه‌اش مشخص نیست، ولی اشکالی هم نمی‌بیند که با او بخندد، عکس ِ خصوصیش را به عنوان نمونه کار روتوش کرده و به او نشان دهد، و حتی دروغ‌های کوچک بگوید!
دروغ‌های کوچکی که در پایان فیلم به یاد کسی نمی‌ماند به همان سادگی که سعید باجناق مجید در مورد کوچکی-شان می‌گوید از ذهن‌ها پاک می‌شود، و تنها مجید می‌ماند و یک دنیا سوال و تفکری که کمر به نفی نیازها و خواسته‌های طبیعی ِ مردان و زنان بسته!
لهجۀ ترکی خانوادۀ مجید، نوع رفتار مادر و خواهرش، خود نشانی از مادرشوهرها و خواهرشوهرهایی دارد که بسیار آشنا هستند، زنان ِ چادر به سری که یا در حال رفتن به روضه هستند و یا سبزی پاک کردن، و یا غیبت کردن، مادر مجید هم همین‌طور است، با چادر و مقنعه نماز به غیبت می‌نشیند و راز مردم را فاش می‌کند و بعد با دختر و پسرش می‌خندند، هیچ‌کجا مادر پونه حرفی از خانوادۀ مجید نمی‌زند ولی خانوادۀ مجید مدام در حال بدگوئی از مادر و خواهرهای پونه هستند، چیزی که مشخص است، خانوادۀ مجید تنها نشان دهندۀ یک خانوادۀ سنتی نیست، بلکه خانوادۀ مذهبی ِ سنتی هستند، و به سبک و سیاق خانواده‌های سنتی ِ بی‌فرهنگی که در سینمای ایران به وفور دیده می‌شود، چادر به کمر می‌زنند و فضولی می‌کنند و مردان¬شان زنان¬شان را کتک می‌زنند.
پونه خواسته‌های ساده‌ای دارد، شوهرش معتاد است، چه گناهی بیشتر از آن؟! دلش می‌خواهد کار کند، دوست دارد همسرش در شرایط حساس درکش کند و همین درک نکردن در شرایط حساس و حتی توجه نکردن به نیازهای از مردی با تربیتی ذکر شده، مانند مجید بعید نیست، چراکه او به زن مانند ابزار نگاه می‌کند نه موجودی زنده و قابل ارزش و احترام!
آیا کارگردان چیزی جز این قرار بود بگوید؟ و به روشی بهتر و فصیح‌تر از این قرار بود قشر ِ مهمی از جامعۀ ایرانی را زیر ِ سؤال ببرد و سؤالی جدید در ذهن ِ گروهی از زنان ایجاد کند؟!
روزگاری برای تولید کالائی، ابتدا نیاز سنجی می‌کردند و آنچه مردم به آن نیاز داشتنند را تولید می‌کردند، ولی درحال حاضر، کالائی با اهداف تجاری تولید می‌شود و بعد مردم را نیازمند ِ استفاده از آن می‌کنند، مشکل ِ ما نیز در مورد سردرگمی میان سنت و مدرنیته همین است، تکلیف¬مان مشخص نیست که ما نیاز به مدرن شدن داریم یا ما را نیازمند ِ این امر کرده‌اند؟!
خلاء تعریف سبک زندگی موجب بروز چنین نظریاتی از جانب روشنفکران ما می‌شود، دیدگاه ِ فمنیستی که حتی در نوع نگاه مردان نیز رسوخ کرده، باعث می‌شود، منزلت و شکوفائی ِ زن تنها در کارکردن و فعالیتی نمادین در اجتماع باشد، و مسئله‌ای مانند تربیت و خانه‌داری به پست‌ترین کارها و مایع خجالت زنان تنزل کند، آنچه که در اینجا قابل ذکر است، سوء استفادۀ کارگردان از عادت‌ها و احساسات زنان در برهه‌های مختلف ِ زمانی از زندگی¬شان است، آن‌هم تنها یک‌جانبه، چرا که اگر قرار بود مسئله‌ای که در فیلم مطرح و چندین‌بار تکرار شد، باز شود، دلایل بسیاری برای عدم حضور مستمر و پرفشار زنان در جامعه و در کارهای پرمسئولیت و سخت می‌توان ذکر کرد که تمام نظریات مطرح شده را نقض می‌کند.
در پایان، می‌توان خواسته‌های اصیل و فطری انسانی را مانند غیرت نادیده گرفت و حتی سرکوب کرد، نمونه‌اش را در غرب دهه‌های متمادی‌است که شاهدیم، چیزی که عجیب است، شتاب ِ هنرمندان ِ وطنی برای رسیدن به آن مقصود نهائی است که چیزی جز گریز از دین و سنت ِ الهی و عقلانی نیست.

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
نقد و بررسی فیلم گذشته



داستان فیلم :


احمد ( علی مصفا ) برای پایانی کردن مراحل طلاقش از ماری ( برنیس بژو ) به فرانسه آمده است و پیش از این قرار شده بوده تا در مدت اقامتش در فرانسه، در هتلی اقامت داشته باشد اما زمانی که ماری به دلایلی، از رزرو هتل برای احمد خودداری می کند ، وی مجبور می شود تا به منزل سابق خودش در پاریس برود و در کنار فرزندان ماری شب را سر کند. اما احمد در هنگام اقامت در منزل ماری متوجه می شود که وی مدتی است با یک مرد جوان تر از خود به نام سمیر ( طاهر رحیم ) وارد رابطه ای شده و ...

کارگردان :

اصغر فرهادی : وی فعالیت خود در سینما را با فیلمنامه نویسی فیلم « ارتفاع پست » به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا آغاز کرد. فرهادی سپس فیلم « رقص در غبار » را در سال 1381 به نویسندگی و کارگردانی خودش به روی پرده فرستاد که اگرچه در گیشه چندان موفق نبود اما توانست جوایز داخلی و بین المللی فراوانی را کسب کند. اما نقطه عطف کارنامه هنری اصغر فرهادی زمانی بود که وی فیلمی تحت عنوان « جدایی نادر از سیمین » را روانه سینما کرد و با استقبال بسیار خوبی از جانب تماشاگران مواجه شد و به عنوان نماینده ایران به فستیوال اسکار فرستاده شد و موفق شد تا اولین اسکار تاریخ سینمای ایران را برای اصغر فرهادی به همراه بیاورد. اصغر فرهادی در حال حاضر یکی از خوش فکر ترین کارگردانان زنده جهان است.2

درباره فیلم :

« گذشته » با یک نمای چند دقیقه ای جذاب از ورود احمد به پاریس آغاز می شود. جایی که وی به ماری می پیونند و سوار بر ماشین ماری که متعلق به خودش هم نیست ، یک دنده عقب ناموفق از جانب ماری را که منجر به تصادفی جزئی می شود ، تجربه می کند و به نحوی به تماشاگر اعلام می کند که بازگشت به عقب ( یا همان گذشته ) یک اشتباه بزرگ است و قرار هست فیلم درباره همین اتفاق باشد!
خوشبختانه اصغر فرهادی پس از « جدایی نادر از سیمین » نشان داده که تسلط کافی را بر فیلمنامه پیدا کرده و این توانایی را دارد که بتواند کلیت فیلمنامه اثرش را حتی در 30 دقیقه آغازین بطور کامل برای تماشاگر شرح دهد و سپس به بسط و گسترش آن اقدام نماید. در « گذشته » کلیت داستان در 30 دقیقه آغازین فیلم تقریباً بطور کامل برای تماشاگر روایت می شود و در ادامه به پرداخت جزئیات آن می گذرد که شخصِ اصغر فرهادی نشان داده در پرورش آن تبحر دارد.
« گذشته » مطابق انتظار، فیلمی روانشناختی درباره انسانها و تصمیمات اشتباه و درستشان است که در زندگی شان تاثیر مستقیم می گذارد. سه شخصیت اصلی فیلم « گذشته » وضعیتی ناپایدار دارند. هیچکدام از آنها به درستی نمی داند که آیا واقعا به دیگری علاقه مند است یا نه ؟ آیا صرفا جدا بودن طولانی مدت احمد و 3ماری باعث شده تا آنها یکدیگر را فراموش کنند؟ در واقع شخصیت های فیلم « گذشته » در شرایطی در کنار یکدیگر قرار گرفته اند که ابداً درک درستی از وضعیتشان ندارند. به عنوان مثال :
احمد مرد میانسالی است که چند سال گذشته شوهر ماری بوده و بنا به دلایل نامشخصی این دو سالهاست که از هم جدا هستند. آنچه که از شخصیت احمد برای تماشاگر شرح داده می شود، مردی کاملاً ایرانی است که برخلاف ماری ، بسیار منظم و دقیق بوده و به شدت بر اصول رفتار درست تاکید دارد. احمد با اینکه تاکید دارد و رفتارش هم این نکته را اثبات می کند که دیگر هیچ موضوع مشترکی میان او و ماری نیست، با اینحال حال و روز ماری را بهتر از هرکس دیگری درک میکند و به نظر می رسد که حرف های ناگفته بسیاری در دل دارد که نمی داند آیا گفتن آنها درست است یا خیر؟
در طرف دیگر شخصیت ماری با بازی برنیس بژو، زنی عصبی است که به نظر می رسد پس از رفتن احمد ، دوران بسیار سختی را تجربه کرده و البته کماکان به احمد علی رغم اختلافاتشان ، علاقه مند است. ماریا برخلاف احمد، زنی نه چندان با حوصله و منظم است که ابدا در ارتباط برقرار کردن با فرزندانش لطافت به خرج نمی دهد و به نظر می رسد که حال و روز عصبی وی باعث شده تا فرزندانش هم نتوانند عاشق مادرشان باشند. از طرف دیگر رابطه وی در حال تلقین کردن این نکته به خود است که رابطه با سمیر بهترین اتفاق زندگی اش است و هیچوقت در زندگی اش مطمئن تر از حالا نبوده؛ در حالی که خودش هم می داند حقیقت تا حدود زیادی متفاوت است.
اما در ضلع سوم این شخصیت ها ، سمیر قرار دارد که صاحب یک خشکشوئی است و همسرش به دلیل خودکشی ماه هاست که در کما بسر می برد و حالا سمیر با ماریا رابطه ای را آغاز کرده و این دو قصد ازدواج با یکدیگر را دارند. اما سمیر بر سر تصمیم خود برای ازدواج با ماری شک و تردید فراوانی دارد و در واقع به یک جمع بندی درست نرسیده است و با حضور مجدد احمد در کنار ماری، این شک دوچندان می شود.
فرهادی به خوبی موفق شده تا سه شخصیت داستان را در طول مدت زمان فیلم پرورش داده و زوایای تاریک ذهن آنها را برای تماشاگر عیان کند. شخصیت هایی که هیچکدام آن چیزی که در ابتدای داستان از خود نشان می دهند نیستند و در طول مدت زمان فیلم تغییر پذیری رفتار آنها با ظرافت کامل توسط فرهادی به تصویر کشیده شده است.
فرهادی همچنین در « گذشته » مکررا بر استفاده از واژه « صداقت » تاکید داشته است اما مانند تمامی " ضد واژه هایی " که در سینمای فرهادی وجود دارد، 5در لحظاتی از فیلم حتی صداقت هم زیر سوال می رود و مخاطب به این فکر فرو می رود که آیا واقعاً لازم هست همیشه آدم صداقت داشته باشد!؟ فرهادی به خوبی توانسته با پیچش داستانی و موقعیت های مختلفی که برای افراد خلق می کند، به نقطه ای دست پیدا کند که پاسخ دادن به این سوال بتواند یکی از چالش های اساسی تماشاگران باشد.
در « گذشته » ، سه شخصیت اصلی داستان هر لحظه از قبول حقیقت در حال فرار هستند و به ترسیم دنیایی که در نظرشان دنیای زیباتری هست، اقدام می کنند. احمد به نظر می رسد که هنوز کارش در فرانسه تمام نشده و ماری هم به نظر می رسد که به بهانه عدم رزرو هتل قصد داشته تا برای مدت کوتاهی هم که شده احمد را به منزلش بیاورد تا او بتواند با فرزندانش صحبت کند چراکه او شخصیتی آرام است و البته دختر بزرگش لوسی هم حرف شنوی بیشتری از او دارد. در این میان سمیر هم کماکان نمی داند که آیا زندگی با ماری درست هست یا خیر. بهترین لحظات فیلم زمانی شکل میگیرد که این سه نفر در کنار یکدیگر قرار میگیرند و رفتارهای ضد و نقیض شان را هویدا می کنند.
اما پرداخت قدرتمند شخصیت های « گذشته » و روند منطقی فیلمنامه ، در ادامه داستان، قدرت اجرایی بالای خود را از دست می دهد و « گذشته » را از اثری درگیر کننده به یک ملودرام ساده خانوادگی مبدل می کنند. ورود دخترِ ماری به نام لوسی به داستان و رفتارهای عجیب و غریب بعضاً اغراق آمیز وی، یکی از دلایلی است که بهرحال باعث سقوط ریتم مناسب فیلم در نیمه دوم می شود و فرهادی هم هرچه تلاش کرده تا در خلال دیرکردن های متعدد لوسی در بازگشت به خانه، رفتار سه شخصیت اصلی داستان را در مواجه با این اتفاق روانشناسی کند، موفق نبوده.
متاسفانه مشکل زمانی رنگ بیشتری به خود می گیرد که فرهادی پس از باز کردن تقریباً تمام گره های داستان ، بار دیگر در 20 دقیقه پایانی شروع6 به ایجاد گره ای جدید می کند و در نهایت قصد دارد تا به نقطه ای برسد که « جدایی نادر از سیمین » رسیده بود یعنی عدم قضاوت سریع درباره افراد. اما متاسفانه اینبار برخلاف « جدایی » ، این اتفاق با ظرافت و هنرمندی شکل نمیگیرد و حتی قضیه خودکشی همسرِ سمیر که با دیالوگ های نسبتاً خسته کننده میان ماری و لوسی و نعمیا ( کارگرِ سمیر ) به سبک و سیاق آثار پلیسی فرانسوی شکل می گیرد، ابدا کمکی به تماشاگر در جلوگیری از خستگی اش در 20 دقیقه پایانی نمی کند.
با اینحال بازی قدرتمند بازیگران فیلم بیش از هر عامل دیگری، ضعف فیلم در دقایق پایانی را پوشانده و کمتر اجازه می دهد که تماشاگر دچار خستگی مفرط شود. بازی حساب شده علی مصفا در نقش احمد، یکی از بهترین نقش آفرینی های دوران بازیگری وی محسوب می شود. مصفا به نظر می رسد که برای بازی در « گذشته » لهجه فرانسوی خود را به شدت تقویت کرده و بر آن تسلط پیدا کرده و بعلاوه، به خوبی توانسته شخصیت آرام و خونسرد احمد را برای تماشاگر زنده کند.
اما ستاره فیلم بدون شک برنیس بژو هست که توانسته به استادی نقش زنی عصبی و مردد را ایفا کند. برنیس بژو اگرچه در این فیلم آزادی عمل کامل را نداشته ( به دلیل ملاحظات فرهنگی ) اما با اینحال به راحتی توانسته در نقش ماری ، ایفاگر نقش مادری باشد که در میان زندگی خود و فرزندانش و رابطه با سمیر گرفتار شده باشد. بازی برنیس بژو مخصوصا در 30 دقیقه پایانی فیلم بسیار تماشایی و تحسین برانگیز است. طاهر رحیم هم در نقش سمیر بازی بسیار خوبی از خود به نمایش گذاشته و اصغر فرهادی به خوبی توانسته از او بازی کاملی بگیرد.
مسئله مهمی که در « گذشته » به چشم می خورد و نام فیلم هم از گرفته شده، این هست که فیلم ابداً به گذشته افراد کاری ندارد با اینحال تمام مسائل روز زندگی سمیر، ماری و احمد مربوط به اتفاقات گذشته زندگی آنهاست و در واقع دلیل رفتارهای امروز آنان ، اتفاقات گذشته است. با اینحال در بخشی از فیلم زمانی که سمیر و ماری درباره اتفاقات گذشته صحبت میکنند و اعلام می کنند که بهتر هست گذشته را فراموش کنند و آینده را بسازند، ماری موافقت خود را اعلام می کند و حتی زمانی که احمد قصد شرح دادن دلیل عدم بازگشتش به فرانسه را برای ماری دارد، وی از شنیدنش سرباز می زند چراکه تصمیم گرفته گذشته را برای همیشه رها کند و زندگی جدیدی را آغاز کند.
اما در نهایت و در سکانس پایانی فیلم ، سمیر که از شنیدن عدم واکنش همسرش به بوی عطرها ناامید شده و در حال رفتن به سمت زندگی جدیدش هست، ناگهان بازگشته و تصمیم می گیرد تا نزد همسرش بماند ( با اینکه همسرش در کماست ) چرا که وی اصلاً برای فراموش کردن گذشته آماده نبوده و نمی تواند نسبت به آنچه که بر وی و همسرش گذشته بی تفاوت باشد و در واقع ، گذشته را فراموش کند.
نقطه پایانی فیلمِ « فرهادی » اگرچه بهترین پایان ممکن برای چنین فیلمی نیست ( حتی در مقایسه با « جدایی نادر از سیمین » در مرتبه پائین تری قرار میگرد ) اما یک پایان قابل قبول برای اثری است که نام اسرارآمیز « گذشته » را بر دوش می کشد.

حاشیه :


ظاهرا قرار بوده تا « گذشته » در جشنواره فیلم کن نخل طلا را کسب کرده و اصغر فرهادی هم جایزه بهترین کارگردانی را از آن خود کند اما در دقیقه نود به دلایل نامعلومی، نام برندگان تغییر کرد و نام فیلم « آبی گرمترین رنگ است » اعلام شد!
مسعود فراستی در نقدی بر فیلم « گذشته » از جملاتی همچون : « فیلمسازی که توهم جهانی شدن زده » را بکار برد که تا مدتها مورد انتقاد سینما دوستان و طرفداران فرهادی قرار گرفت.
قرار بود که فیلم « گذشته » همزمان با نمایش در جشنواره فیلم کن ، برای اهالی مطبوعات در ایران به نمیاش در آید که به دلیل عدم هماهنگی ها ، این اتفاق رخ نداد و زمینه ساز دلخوری اهالی رسانه شد.
اصغر فرهادی در هنگام دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش اصلی زن توسط برنیس بژو ، وی را در آغوش گرفت و بوسید که این مسئله تا مدتها تیتر خبرگزاری های داخل ایران بود !
شرکت در اسکار
کمیته انتخاب فیلم پس از ورود به بحث در خصوص دو نامزد نهایی، فیلم‌های«دربند» ساخته پرویز شهبازی و «گذشته» ساخته اصغر فرهادی، در یکی از چالشی‌ترین جلسات ادوار اخیر، عاقبت به معرفی «گذشته» به فرهنگستان علوم و هنرهای سینمایی رای داد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
نقد و بررسی فیلم پل چوبی




داستان فیلم :

امیر ( بهرام رادان ) و شیرین ( مهناز افشار ) زوج جوانی هستند که در پی ایجاد یک زندگی بهتر ، قصد مهاجرت به خارج از کشور را دارند. امیر که یک معمار هست، با مشکلات عدیده ای مالی برای خروج از کشور مواجه هست به همین جهت به توصیه یکی از دوستان، تصمیم می گیرد تا شیرین را به همراه یک آدم پر نفوذ به نام صبوحی ( مهران مدیری ) به خارج از کشور بفرستد تا در آنجا مقدمات مهاجرت را فراهم کند.
اما پس از اینکه امیر ، شیرین را به خارج از کشور می فرستد، ناگهان سر و کله عشق قدیمی اش نازلی ( هدیه تهرانی ) پیدا می شود. نازلی هم اکنون به یک خبرنگار هلندی که در جریان اتفاقات سال 88 دستگیر شده و هم اکنون در زندان هست، ازدواج کرده و در پی آزادی اوست. در همین حین تلفنی به امیر زده می شود که حکایت از رابطه صبوحی با شیرین دارد و...

کارگردان :

مهدی کرم پور : کرم پور متولد شهر تهران است و کارش را با ساخت فیلم کوتاه داستانی و مستند آغاز کرد و پس از چند سال به ساخت فیلم بلند روی آورد. « جایی دیگر » ، « چه کسی امیر را کشت » و یک اپیزود از فیلم « طهران سیم آخر » تنها ساخته های سینمایی مهدی کرم پور محسوب می شوند. « پل » چوبی بطور رسمی سومین فیلم بند سینمایی مهدی کرم پور است.
درباره فیلم :

فیلمنامه « پل چوبی » به نوعی یک برداشت آزاد از « کازابلانکا » مایکل کورتیز محسوب می شود اما با اشکالات بزرگ که باعث شده فیلم در تمامی اجزای فیلمنامه دچار ضعف باشد.

« پل چوبی » با یک درام عاشقانه آغاز می شود. امیر و شیرین خوشحال از زندگی مشترکشان در پی خارج شدن از کشور هستند. این شروع خوب نوید یک درام جذاب و درگیر کننده را به تماشاگر می دهد اما متاسفانه فیلمنامه مهدی کرم پور و خسرو نقیبی به حدی آشفته و بی برنامه هست که اجازه نمی دهد تماشاگر بتواند این آغاز خوب را در ادامه هم شاهد باشد.

متاسفانه عدم توازن بین درام – رمانس بین شخصیت ها و تم سیاسی فیلم که در بکارگیری آن بسیار اغراق شده، باعث شده تا « پل چوبی » علناً اثری ضعیف در حوزه انتقادی باشد که نه موفق شده حرف های عاشقانه اش را به ثمر بنشاند و نه پیامهای سیاسی اش را به مخاطب ارائه کند. کرم پور هرگز از اینکه گفته شود فیلمش براساس « کازابلانکا » ساخته شده ، انتقادی نکرد و حالا اگر بخواهیم « پل چوبی » را با « کازابلانکا » در هر بخش مقایسه کنیم، ضعیف های بسیاری پیدا می کنیم که اغلب آنها در دو بخش خلاصه شده که یکی از آنها فیلمنامه و دیگری هم شخصیت پردازی است.


پرداخت شخصیت ها در « پل چوبی » متاسفانه اغراق آمیز و غیرقابل باور هست.از جمله این افراد ، صبوحی با بازی مهران مدیری هست که اصولا کمترین شباهتی به آدمهای جامعه ما دارد و در طول فیلم هم مدام در حال به زبان آوردن دیالوگ های قصار از جمله « رفتن دلیل نمی خواهد، ماندن دلیل می خواهد » است. متاسفانه مهدی کرم پور نتوانسته " صبوحی " را بیشتر از یک مونولوگ ( با رفتارهای عجیب و غریب ) به مخاطب معرفی کند و همین مورد هم در ادامه باعث عدم درک تماشاگر از وضعیت شیرین و صبوحی می شود.

از طرف دیگر ، شخصیت امیر با بازی بهرام رادان، وضعیت رفتاری مشخصی ندارد و هربار به سمتی سوق پیدا می کند! اینکه نازلی به یکباره وارد زندگی او شود و در ادامه یک تلفن کذایی به امیر زده شده تا از رابطه شیرین و صبوحی بگوید و وی هم با استناد به همین مسئله، رابطه اش را با نازلی جدی کند، اصلاً قابل قبول نیست. امیر سالهاست که با شیرین ازدواج کرده و رابطه عاشقانه آنها که در دقایق ابتدایی فیلم به تصویر کشیده می شود، حالا با یک تلنگر ساده ( که حتی درست بودنش هم معلوم نیست ) به یکباره فرو می پاشد و در ادامه هم این اتفاقات عجیب و غریب ادامه پیدا می کند.
در نقطه مقابل امیر، نازلی قرار دارد که مهدی کرم پور در پرداخت آن فستیوال موارد سیاسی راه انداخته و هرمورد حساسیت برانگیزی که پس از انقلاب اسلامی در ایران رخ داده را به او و سابقه اش مرتبط ساخته است! اینطور که کرم پور به تماشاگر اعلام می کند، رابطه نازلی و امیر براساس اتفاقات سال 1378 و خروج نازلی از ایران نیمه کاره ماند و حالا هم که نازلی دوباره پس از سالها بازگشته، شوهرش را در جریان اتفاقات سال 88 دستگیر کرده اند! این پرداخت شخصیت اغراق آمیز درباره نازلی ابداً برای مخاطب قابل قبول نیست و یک دوجین خاطره تعریف کردن امیر و نازلی هم کمکی به این وضعیت نمی کند. متاسفانه مثلث عشقی میان امیر ، شیرین و نازلی در « پل چوبی » به واسطه پرداخت بد هرکدام از این شخصیت ها ، هاج و واج مانده و مهدی کرم پور هم نتوانسته رابطه جذابی میان آنها برقرار کرده باشد.

در این میان یک داستان حاشیه ای هم روایت می شود که مربوط به خواهر امیر و دوستش مانی است که آن هم به سیاست گره خورده است و در نهایت هم هیچ ابتدا و انتهایی برایش در نظر گرفته نمی شود. متاسفانه کرم پور داستانهای فرعی زیادی در « پل چوبی » روایت کرده و به دلیل عدم تسلط بر اکثر آنها، این داستانها به حال خود رها شده و توفیقی بدست نمی آورند. ظاهرا کرم پور سعی داشته تا هرچه مورد سیاسی در ذهنش داشته را از طریق شخصیت های داستانش برای مخاطب به تصویر بکشد، بی آنکه اصلا ارتباطی میان این دیالوگ ها و شخصیت های داستان وجود داشته باشد.5

در « کازابلانکا » اصولاً تمامی شخصیت های داستان ویژگی سیاسی را از ابتدا با خود به همراه داشتند و اشارات سیاسی هم با هنرمندی کامل در بطن شخصیت ها قرار گرفته بود که در ادامه همه آنها به یکدیگر مرتبط می شدند. اما داستان شخصیت های فیلم « پل چوبی » هیچ ارتباط منطقی به سیاست و اتفاقات سالهای 78 و 88 ندارد و متاسفانه تاکید کرم پور به استفاده از تم سیاسی بصورت کاملاً پر رنگ، باعث شده تا « پل چوبی » نه یک درام قوی باشد و نه یک فیلم سیاسی قدرتمند.

در بخشی از فیلم گریزی به شاملو زده می شود و شخصیت حاضر هم که که نازلی نام دارد و انتقادات اجتماعی جناب شاملو با شعر " نازلی " هم که سر جایش قرار دارد! این مورد حداقل روی کاغذ می بایستی بسیار جذاب می بود اما در اجرا توفیقی بدست نمی آورد.

در فیلم متاسفانه یکی دوتایی هم اشتباه مشاهده می شود که وجودش در اثری در این سطح قابل قبول نیست. اینکه امیر ( احتمالاً برگرفته از ریک در « کازابلانکا » ) قهرمانانه سندی تهیه می کند تا خبرنگار هلندی آزاد شود، کمی خارج از منطق به نظر می رسد چراکه سفارت هلند پیش از هرکسی ، مسئله مربوط به شهروندانش را بررسی می کند و اصلاً نیازی به این کارها نیست! ما این احتمال را می دهیم که جناب کرم پور از این موضوع خبر نداشته!

یکی از مواردی هم که سالهاست در سینمای ایران به آن توجه می شود، عدم برخورد زن و مرد بصورت فیزیکی به یکدیگر است و فیلمسازان هم اغلب داستان را به نحوی پیش می برند که علناً چنین مواردی مطرح نباشد. اما مشکل اینجاست که مهدی کرم پور در بعضی از سکانس های فیلم تاکید داشته تا این برخورد ها هرچند بصورت عجیب و غریب به تصویر کشیده شوند. به عنوان مثل در صحنه خداحافظی میان امیر و شیرین در فرودگاه ، این دو یکدیگر را در آغوش گرفته تا خداحافظی شان را اعلام کنند و مهدی کرم پور هم برای دور زدن ممیزی ، سریعاً دوربینش را به پشت ستونی منتقل می کند تا بازیگران ما در پشت ستون کارشان را انجام دهند و ما هم نظاره گر ستونی باشیم که قرار هست زن و مردی در پس آن یکدیگر را در آغوش بکشند! به نظرم بهتر هست که چنین مواردی اصلا به تصویر کشیده نشوند6 تا اینکه بخواهد به این شکل به مخاطب ارائه شود.

با اینحال « پل چوبی » نکته مثبتی هم دارد که از جمله آنها می توان به موسیقی زیبای کارن همایونفر اشاره کرد که جذاب و شنیدنی است و یک سر و گردن از خود فیلم بالاتر است. این قطعات مخصوصاً در هنگامی که امیر در حال غر زدن است و دیالوگ های عاشقانه میان شخصیت های داستان رد و بدل می شود، کاربرد اساسی دارد و حس و حال خوبی به تماشاگر منتقل می کند.

درباره بازیگران فیلم هم باید گفت که هیچکدام از آنها در حد و اندازه های نامشان حاضر نشده اند. بهرام رادان یکی از بازی های بد خودش را در این فیلم انجام داده، مهناز افشار هم دست کمی از او ندارد، هدیه تهرانی حضور کوتاهی دارد اما دیالوگ های سیاسی اش سوهان اعصاب است و مهران مدیری هم که با مثال های عجیب و غریب اش در مورد " شیر " اصولاً توانایی ارتباط برقرار کردن با مخاطبش را ندارد. در این بین شاید تنها فرهاد اصلانی در نقش سرهنگ باشد که استاندارد و قابل قبول هست؛ هرچند که شخصیت پردازی او دقیقاً در نقطه مقابل بازی خوبش قرار دارد.
« پل چوبی » واقعا عبارت مناسبی برای این فیلم است. این « پل چوبی » به حدی لغزان و غیرقابل اعتماد هست که هرکسی توان گذشتن از آن را ندارد. اگر بخواهیم از این پل رد شویم احتمال سقوط بسیار فراوان است و اگر هم موفق به رد شدن از این پل با مشقت زیاد شدیم، در نهایت هم قسم می شویم که هرگز بار دیگر سراغ این « پل چوبی » نرویم!


حاشیه :

« پل چوبی » یکی از آن 6 فیلم معروف تحریمی حوزه هنری و البته آخرین آنها هم بود که در نهایت به اکران در آمد.

بحث سرقت فیلمنامه « پل چوبی » از فردی به نام کوروش رحتمی ، یکی از دنباله دارترین حاشیه ها در مورد « پل چوبی » بود که هنوز هم سرانجامی نرسیده.قضیه از این قرار هست که فردی به نام کوروش رحمتی مدعی شده که مهدی کرم پور و خسرو نقیبی ، فیلمنامه « پل چوبی » را براساس فیلمنامه ای که او سالها پیش به نگارش در آورده بود، ساخته اند و تنها جنسیت شخصیت ها و یکی دو تغییر کوچک در آن ایجاد کرده اند!

مهدی کرم پور در یک مصاحبه گفته بود : بارها با مردم فیلم پل چوبی را دیدم و 85 درصد از مخاطبان از این اثر رضایت دارند!
اخیراً عده ای اوباش ، مهدی کرم پور ، کارگردان « پل چوبی » را در خیابان مورد ضرب و شتم قرار دادند و متواری شدند. هنوز مشخص نیست این افراد چه کسانی بودند و دلایل اینکارشان چه بوده.


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
نقد و بررسی فیلم هیس! دخترها فریاد نمی زنند





نام فیلم : هیس! دخترها فریاد نمی زنند
کارگردان : پوران درخشنده
فیلمنامه: پوران درخشنده
تهیه کننده: پوران درخشنده
مدیر فیلمبرداری: مرتضی پورصمدی
موسیقی متن: کارن همایونفر

بازیگران : مریلا زارعی، جمشید هاشم‌پور، طناز طباطبایی،شهاب حسینی، فرهاد آییش، مائده طهماسبی، شیرین بینا، بابک حمیدیان، مجید مشیری، اسماعیل سلطانیان، هادی مرزبان و مهدی ماهانی با حضور امیر آقایی، حضور افتخاری ستاره اسکندری

داستان فیلم :

دختری در بچگی مورد اذیت و آزار قرار میگیرد و به حدی از این اتفاق دچار وحشت و ترس می شود که حتی در بزرگسالی نیز این ترس و خاطره بد در ذهنش باقی می ماند. حالا شیرین که دختر بزرگی شده و دوبار هم تا آستانه ازدواج رفته، فاجعه ای به بار می آورد که ریشه در ترس او در اتفاقات دوران کودکی اش دارد و...

کارگردان :

پوران درخشنده : وی متولد ۷ فروردین ۱۳۳۰در کرمانشاه می باشد. درخشنده در سال 1354 در سازمان صدا و سیما مشغول به کار شد و سالها در این سازمان فعالیت کرد. وی در این مدت آثار مستند زیادی را تهیه و تولید کرد اما اولین ساخته بلند سینمایی اش به نام « رابطه » را در سال 1364 روانه سینما کرد و نام خود را به عنوان اولین فیلمساز زن ایرانِ پس از انقلاب مطرح کرد. فیلم بعدی او باعث شهرت و اعتبار وی شد. « پرنده کوچک خوشبختی » فیلمی درباره معضلات فرد معلولی بود که با یادآوری خاطرات گذشته دچار تشنج می شد. درخشنده در سالهای بعد، آثار اجتماعی دیگری نظیر « شمعی در باد » ، « بچه‌های ابدی » ، « رویای خیس » را روانه سینما کند که بازخورد نسبتاً قابل قبولی در جامعه هنری کشور داشت.

درباره فیلم :


« هیس ... » فیلمنامه ای تا حدودی ساختارشکنانه دارد که موضوعی حساس در جامعه ایران را به تصویر کشیده و آن ، سوء استفاده2 جنسی و اذیت و آزار کودکان است. این سوژه مسلماً تا به امروز کمتر مجالی بر خودنمایی و روایت در سینمای ایران یافته و با توجه به حساسیت زا بودن آن، کمتر فیلمسازی این جرات را به خود می داد تا به سراغ آن برود. اما پوران درخشنده با همان قاطعیت همیشگی تصمیم به ساخت این اثر گرفت و حالا « هیس » روانه سینماها شده است.
خوشبختانه « هیس.. » سوژه ای دارد که به اندازه کافی پتانسیل این را دارد که بتواند تماشاگر سینما را در داستانش غرق کند و باید گفت که موفق به انجام اینکار هم می شود. اما مشکل اینجاست که به راحتی قابل تشخیص است که پوران درخشنده توانایی کنترل داستان و مدیریت بر آن را نداشته است. داستان در « هیس ... » به صورت شلخته و ناهماهنگ روایت می شود. با اینحال این شلختگی و شتابزدگی در روایت داستان، در نیمه ابتدایی فیلم خودش را نشان نمی دهد و به اصطلاح ، کارگردان موفق می شود در پسِ سوژه جذاب داستانش، با به تصویر کشیدن فلشبک ها و تعریف رویدادهای رخ داده برای شیرین، تا حدود زیادی با ذهن تماشاگر بازی کند.

اما در نیمه دوم فیلم، این شلختگی و ناهماهنگی بطور واضح به جلوی تصویر می آیند و کنترل فیلم بطور کامل از دست کارگردان خارج می شود. درخشنده در اثر قبلی اش به نام « خواب های دنباله دار » تا حدودی توانسته بود یک قصه کامل را از ابتدا تا انتها با لغزندگی زیاد، روایت کند. اما وی در « هیس ... » علی رغم اینکه قصد دارد قصه ای برای تماشاگر روایت کند و در واقع، اصلاً « هیس ... » اثری متعلق به سینمای قصه گوست، اما باز هم عادات شخصی شخصِ کارگردان که سخنرانی در جهت تضییع حقوق جامعه زنان است را در فیلم بکار می بندد که این مسئله نه تنها هیچ تاثیری بر مخاطب نمی گذارد، بلکه باعث سردرگمی وی هم می شود.

درخشنده در اواخر فیلم که در دادگاه می گذرد، تریبون را از فیلمنامه نصفه و نیمه فیلمش میگیرد و شروع به سخنرانی درباره زنان و معضلاتشان 3می کند که اصلاً قابل قبول نیست. در اینکه « هیس ..» اثری متعلق به سینمای اجتماعی است و اتفاقاً نیاز به بررسی موضوع " اذیت و آزار " در قالب داستان وجود دارد شکی نیست، اما اینکه درخشنده بی توجه به داستان، متنی را آماده کرده و تصمیم میگیرد در یک سوم پایانی فیلم آن را نطق کند، اتفاق ناخوشایندی است که ضربه بزرگی به « هیس...» وارد کرده است.

نکته عجیب این هست که این حجم از شعارزدگی و فریاد های کَر کننده فیلمساز، جز با سر دادن مونولوگ هایی روانشناسی و اینکه « اگر این نمی شد، آن می شد ! » ، نکته تازه ای برای مخاطب ندارد. شاید درخشنده خواسته که با سر دادن این شعارها ، تلنگری به مخاطب زده شده و او را به خود بیاورد اما بهتر می بود که چنین شعاری از فیلم دور می شد و بجایش داستان نصفه و نیمه فیلم با انسجام بیشتری روایت می شد تا این سوژه در ذهن تماشاگر ماندگار شود.

از طرف دیگر درخشنده به جای پرداختن به داستان اصلی اش ، چندین شخصیت منفی با حضور مجموعه ای از بازیگر مشهور سینما و تلویوزیون را در نقشهای کاملاً زائد و فرعی به کار گرفته که سبب پرت شدن حواس تماشاگر از داستان اصلی شده است. اینکه شما در جریان تماشای یک اثر سینمایی، هر چند دقیقه یکبار بازیگر مشهوری را ببینید که در تصویر ظاهر شده و خب، به جهت اینکه وی مشهور است، نیاز هست تا فرصتی برای حضور او و استفاده از صدا و تصویر از آن انجام شود، اتفاق خوشایندی نیست و باید گفت که علناً « هیس... » به کافه ای برای عبور و مرور بازیگران مشهور سینمای ایران تبدیل شده که حتی به بازیگری مانند " ستاره اسکندی " نیز می توان عنوان « سیاهی لشگر » را هم اطلاق کرد .

یکی از نکات عجیب درباره پوران درخشنده برای اثبات حقانیت شیرین به این شکل بوده که در یکی از سکانس های فیلم، حاج منزلتی از بازپرس می پرسد :« تو خودت دختر داری، اگه جای من بودی چیکار میکردی؟! » و بازپرس هم که اصولاً باید قانون مدارترین فرد در آن جمع باشد، سرش را پائین می اندازد و به فکر فرو می رود و در این5 صحنه قانون و قانون مداری به طور کامل جایش را به تصمیمات احساسی می دهد و گویی که کارگردان بیش از آنکه نیاز داشته باشد قانون گرایی در داستاناش جا داشته باشد، اعتقاد به درک کردن و احساس و تصمیم گیری بر پایه آن داشته است.




با اینحال می توان از بازی طناز طباطبایی به عنوان یکی از برگ های برنده فیلم نام برد که خوشبختانه ، بازی او به حدی چشمگیر هست که بتواند مخاطب را به دنبال خود بکشاند. دیگر بازیگران فیلم اما به واقع لایق کلمه اضافی هستند! آنها می آیند و یکی دو دقیقه می مانند و می روند! بی آنکه اصلاً بدانیم چه نیازی به حضور این ستاره های مشهور در « هیس... » بوده است . « هیس ... » از آن دسته فیلمهایی است که نیاز به دو الی سه بازیگر شناخته شده دارد و دیگر نقش ها را می توان به افراد غیرمشهور سپرد تا تمرکز بر روی شخصیت های اصلی باقی بماند اما در این فیلم حتی فردی مانند فرهاد آئیش هم با حضور کوتاه مدتش باعث برهم خوردن تمرکز تماشاگری می شود که حالا تازه با بازیگر مشهور و محبوبش مواجه شده و در حال ارتباط برقرار کردن با جنس بازی وی می باشد اما به یکبار او نیست می شود!

در فیلم یک شخصیت عجیب و غریبی هم به نام امیرعلی وجود دارد که قرار هست عاشقِ شیرینِ قصه ما باشد اما شخصیت وی به شدت متزلزل است. کارگردان در لحظاتی از فیلم ( فلاشبک ) به ما نشان می دهد که وی اتاق را گلباران کرده و کلی حرکت رمانتیک انجام داده است، اما درست در لحظاتی که متوجه حقیقت درباره شیرین می شود، ناگهان تمامی تصاویر او را از بین برده و شروع به خود زنی میکند! اما این پایان کار نیست، در ادامه وی بعد از ملاقات با وکیلِ ، دوباره عاشق او می شود! این حجم از تحول های چند دقیقه ای، اصلا برای فیلمی در حد و اندازه های پوران درخشنده قابل درک نیست.

در نهایت باید بگویم که « هیس! دخترها فریاد نمی زنند » اثری ساختار شکن در سینمای ایران محسوب می شود که متاسفانه با حجم زیادی از شعارزدگی ، علناً تبدیل به یک فیلم متوسط شده است که حتی در لحظاتی، سقوط را هم تجربه میکند. شاید اگر حجم شعارزدگی و علاقه فیلمساز به نطق بیانیه های گوناگون و بی ارتباط به داستان در فیلم وجود نداشت، می شد که « هیس ... » را اثری ارزشمند در سینمای قصه گو معرفی کرد اما ضعف های کارگردانی و فیلمنامه ، مانع از اطلاق این عنوان می شود.

در پایان باید بگویم که این یکی از دیالوگ های فیلم هست: « از کی دفاع کنم؟ از یه جسد! ، من مُردم، من تو 8 سالگی مردم چون کسی نبود حرفامو بشنوه... همین خط را بگیرید و تا آخر بروید!

حاشیه :

« هیس! دخترها فریاد نمی زنند » محبوب ترین فیلم از دیدگاه تماشاگران در جشنواره سی و یکم فیلم فجر بود.

گفته می شد که این فیلم قرار هست با ممیزی های فراوانی اکران شود که درخشنده سفت و سخت در مقابل این اتفاقات ایستادگی کرد.
هر کدام از بازیگران فیلم و خودِ شخص فیلمساز، در هر مصاحبه ای که درباره فیلم انجام دادند ، بارها از بازی طناز طباطبایی تعریف و تمجید کردند و این در حالی بود که وی اصلاً در لیست نامزدهای سیمرغ بهترین بازیگر نقش اصلی زن هم نبود!
درخشنده در یک مصاحبه گفته بود که : « دست های پشت پرده اجازه ندادند فیلمم در عید نوروز اکران شود ».
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 8 از 12:  « پیشین  1  ...  7  8  9  10  11  12  پسین » 
تالار تخصصی سینما و موسیقی

نقد هفتگی فیلمهای سینمای ایران

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA