ارسالها: 1131
#31
Posted: 24 Dec 2014 12:20
《نگاهي به فيلم 《اورشليم؛ شمارش معكوس
Jerusalem Countdown
ورود پرونده هسته اي ايران به هاليوود!يكي از شاخصه هاي اساسي هاليوود، همبستگي تام آن با سياست ها و راهبردهاي دولت ايالات متحده است. كمتر موضوعي را مي توان يافت كه مسئله روز آمريكا باشد، اما در سينماي اين كشور بازتاب نيابد. حتي گاهي اين دستگاه روياساز، برخي اتفاقات را پيش بيني مي كند و آينده را نشان مي دهد. به عنوان مثال در فيلم هايي چون محاصره، هكرز و ... به توطئه عليه برج هاي دوقلوي سارمان تجارت جهانی اشاره کردند.ايران هراسي نيز يكي از اهداف و استراتژی های كاخ سفيد در سی و سه سال گذشته و به ويژه يك دهه اخير است. به همين دليل نيز درست از همان زمان كه در گفتارهاي دولتمردان آمريكايي، كشور ما به عنوان يكي از محورهاي شرارت معرفي شد، ناگهان سينماي ضدايراني، از تك فيلم هايي كه هر از گاهي در هاليوود ساخته مي شد، به يك جريان ثابت تبديل گشت، به طوريكه در سال هاي اخير، شاهد سرمايه گذاري و تبليغات سنگين و ساخت چند فيلم در هاليوود عليه ايران بوده ايم.
هم اكنون نيز فيلمي به نام »آرگو« با موضوع تسخير لانه جاسوسي آمريكا در تهران در حال ساخت است و تا چند ماه ديگر در سينماهاي جهان به نمايش درخواهد آمد.پرونده هسته اي ايران نيز يكي از چالش هاي اخير جهان غرب با ايران است كه هاليوود نسبت به آن نيز واكنش نشان داده است. فيلم »اورشليم؛ شمارش معكوس« نمونه يكي از فيلم هاي ضدايراني اخير است كه به طور مستقيم به مسئله هسته اي ايران مي پردازد. البته توليد فيلم پيرامون اين موضوع در هاليوود مسبوق به سابقه است و پيش از اين نيز آثاري با اشاره به اين مسئله ساخته شده و به نمايش درآمدند. ازجمله فيلم غيرقابل تصور به كارگرداني گرگور جردن محصول سال 2010. اين فيلم درباره يك مرد آمريكايي است كه پس از سفر به ايران به دين اسلام مي گرود و با بازگشت به آمريكا رو به اعمال تروريستي مي آورد و در يك عمليات كه براي انفجار سه بمب در آمريكا ترتيب داده شده شركت مي كند. اين فيلم از يك طرف، دين اسلام را مروج تروريسم معرفي مي كند و از طرف ديگر، ايران را منشأ تروريست ها و محل پرورش تروريسم جلوه مي دهد!
سريالي به نام جريكو نيز چنين مضموني را دستمايه قرار داده بود.اما فيلم اورشليم؛ شمارش معكوس به طور مستقيم، برنامه هسته اي ايران را هدف قرار داده است. اين فيلم به كارگرداني هارولد كرنك داستان گروهي به نام هفت شگفت انگيز است كه قصد دارند چند بمب را در خاك آمريكا منفجر كنند، اما نكته قابل توجه اين است كه اعضاي اين گروه، ايراني هستند. اين اتفاق، همزمان است با برگزاري مذاكرات هسته اي ميان ايران و غرب و همچنين مذاكرات صلح در خاورميانه )ميان فلسطين و رژيم صهيونيستي( در اين گيرودار است كه مأموران سازمان سيا در مي يابند ايران و روسيه با طرح توطئه اي مشترك، قصد نابود كردن آمريكا را دارند!
هرچند كه همه چيز ختم به خير مي شود و باز هم نظاميان و مأموران امنيتي آمريكا، شروران و تروريست ها را شكست مي دهند و صلح را در جهان ابقا مي كنند! اورشليم؛ شمارش معكوس يك فيلم ضعيف، سطحي، شعارزده و آشفته است كه انواع و اقسام موضوع هاي سياسي را در كنار هم قرار مي دهد تا تصوير هراس آلودي را از كشور ايران نمايش دهد. از مذاكرات صلح فلسطين و رژيم صهيونيستي و دست داشتن ايران در اين مذاكرات براي كشتن حق اشغالگران گرفته تا بستن تنگه هرمز و خطر موفقيت ايران در مذاكرات هسته اي با غرب كه به زعم فيلم اگر اين اتفاق بيفتد و پنج به علاوه یک دربرابر جمهوري اسلامي ايران كوتاه بيايد، نتيجه اي جز نابودي جهان ندارد!
فيلم، آسمان و ريسمان هاي عجيبي را به هم مي بافد، مثلاً در برخي تصاوير، استفاده از آرم گروه القاعده توسط ايراني ها ديده مي شود، يا اينكه درست در همسايگي خانه تيمي مركزي گروه هفت شگفت انگيز، يك فعال حقوق بشر و طرفدار دموكراسي سكونت دارد و از قضا همان است كه رازهاي اين گروه تروريستي را كشف مي كند و دنيا را نجات مي دهد!فيلم اورشليم؛ شمارش معكوس در عين حال يك فيلم آخرالزماني نيز محسوب مي شود؛ فيلمي است كه نسبت به خطر روي دادن جنگ نهايي و نابود شدن دنيا هشدار مي دهد. در اغلب فيلم هاي آخرالزماني، معمولاً عامل اصلي نابودي جهان در هاله اي از ابهام است، اما اين بار يك مسئول مشخص براي اين فرجام تعيين مي شود؛ ايران!
نكته مهم اين است كه فيلم اورشليم؛ شمارش معكوس بر اساس كتابي به همين نام نوشته اوانجليست مشهور آمريكا جان هگي است. اوانجليسم، يكي از مكاتب ايدئولوژيك موجود در دنياي غرب است كه از آن به عنوان مسيحيت صهيونيستي ياد مي شود. اوانجليست ها داراي اعتقادات خاصي هستند كه به آرماگدون معروف است. آنها معتقدند كه در محلي به نام هارمجدون)آرماگدون( جنگ سختي ميان جبهه غرب )مسيحيان و يهوديان( با سپاه دجال كه از سمت شرق حمله مي كند درمي گيرد و نتيجه اش كشته شدن بخش اعظم مردم جهان است و در نهايت نيز به ظهور حضرت مسيح منجر مي شود. آنها ايرانيان، مسلمانان و در مرتبه بعدي، روس ها را اصلي ترين نيروهاي جبهه شر يا همان دجال مي دانند. به اعتقاد كارشناسان، بسياري از تجاوزهاي نظامي غرب در خاورميانه از جمله حمله به عراق و افغانستان و رخ دادن جنگ هاي سی وسه روزه و بیست و دو روزه در لبنان و فلسطين، در راستاي اعتقادات آرماگدوني اوانجليست ها بوده است. آنها قدرتمندترين جريان در دنياي سياست امروز غرب و به خصوص در آمريكا هستند. اغلب كمپاني هاي ساخت فيلم نيز در سيطره همين جريان پول پرست و جنگ طلب است.نوعي شيفتگي خاص به رژيم صهيونيستي در فيلم حاكم است. رگه هاي تبليغاتي پر رنگي درباره تاريخ جعلي رژيم صهيونيستي و توجيه اشغالگري آن در فيلم ديده مي شود.
به خصوص در صحنه اي كه نماينده اين رژيم اشغالگر از طريق رسانه هاي جمعي با مردم آمريكا سخن مي گويد و گويي در حال مدح و ستايش اسرائيل غاصب است. تا آنجا كه در يكي از ديالوگ هاي فيلم، حرف كفرآميزي هم بيان مي شود با اين مضمون كه خدا رژيم صهيونيستي را تشكيل داده است! همچنين به مخاطب اين گونه القا مي شود كه اگر نتايج مذاكرات هسته اي به سود ايران تمام شود، رژيم صهيونيستي از صفحه روزگار محو خواهد شد. هرچند هدف اين فيلم، سوق دادن افكار عمومي غرب عليه برنامه هسته اي ايران و در راستاي اتهام به كشورمان در تلاش براي توليد سلاح اتمي است، اما از يك واقعيت نيز نمي توان گذشت؛ تجربه نشان مي دهد كه طي سی و سه سال اخير هربار در عرصه جهاني قدرت ايران افزايش يافته، موجب افزايش تزلزل و ضعف در رژيم صهيونيستي شده است. يك مصداق بارز، نفوذ بيش از پيش گفتمان جمهوري اسلامي در جهان اسلام در چند سال اخير است كه به جريان بيداري اسلامي در جهان انجاميده و در اثر رخ دادن انقلاب ها و خيزش هايي در ملل عرب، حيات غصبي اسرائيل رو به افول نهاده است.ساخته شدن چنين فيلمي در هاليوود نيز گوياي اهميت برنامه هسته اي ايران و مذاكراتي است كه هر چند وقت يك بار ميان دو طرف بر سر اين پرونده برگزار مي شود و رسانه ها و محافل سياسي جهان را تحت الشعاع خود قرار مي دهد.
جمهوري اسلامي ايران درحالي تا چند روز آينده بار ديگر پاي ميز مذاكرات هسته اي با نمايندگان دولت هاي به اصطلاح ابرقدرت خواهد نشست كه همه چيز حاكي از دست برتر كشورمان در اين مذاكرات است. ناكامي در انواع بحران سازي ها براي ايران، وقوع انقلاب هاي منطقه، گسترش بيداري اسلامي در خاورميانه، بحران هاي سنگين اقتصادي در غرب، فروپاشي عقبه هاي استراتژيك آمريكا و انگليس و رژيم صهيونيستي در خاورميانه و شمال آفريقا، جنبش ضد سرمايه داري، ناكامي در حمله نظامي به عراق و افغانستان، شكست رژيم صهيونيستي به عنوان پايگاه نظامي آمريكا در جنگ سی وسه روزه و بیست و دو روزه و ... همه، غرب را در يك محاصره قرار داده كه دستش را براي اعمال فشار بيشتر بر كشورمان بسته است. به همين دليل، اين ايران نيست كه به مذاكره نياز دارد، بلكه غربي ها هستند كه از اين طريق، فضاسازي هاي رسانه اي و تبليغاتي را دنبال مي كنند تا به نوعي، بحران هاي امروز خود را پوشش دهند. از اين رو به نظر مي رسد كه آنها در مذاكرات آينده نيز حرف جديدتري نسبت به مذاكرات بغداد نخواهند داشت.
در نتيجه، رقم زننده اصلي نتيجه نشست مسكو، ايران خواهد بود. ساخته شدن اين گونه فيلم ها هم در راستاي ديكته دروغ هاي غرب درباره برنامه صلح آميز هسته اي ايران به افكار عمومي جهان است.به همين دليل نيز، فيلم اورشليم؛ شمارش معكوس بدون شك آخرين فيلم ضد ايراني نخواهد بود و همچنان كه آمد، سينماگران آمريكايي هم اكنون درحال توليد فيلمي با موضوع تسخير لانه جاسوسي آمريكا در ايران هستند. همچنين نبايد ترديد كرد كه در هاليوود باز هم درباره پرونده هسته اي ايران فيلم ساخته خواهد شد، اما نكته ظريف اين است كه چرا درحالي كه سينماي آمريكا در كوران مباحث و كشمكش هاي هسته اي غرب و ايران درباره اين موضوع فيلم مي سازد، سينماي ايران در اين باره سكوت كرده است؟
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#32
Posted: 24 Dec 2014 12:22
نقد ، بررسی و تحلیل فیلم خارجی درخت زندگی
فیلم با زندگی روزمره خانواده ای در تگزاس آمریکا و در دهه پنجاه میلادی به نام اوبراین آغاز می شود که از مرگ پسر نوزده ساله شان با خبر می گردند و همین مرگ ما را از دریچه ذهن پسر بزرگ خانواده به نام جک -که اینک به عنوان یک آرشیتکت، در میان آسمانخراش ها و ساختمان های سر به فلک کشیده به سر می برد- به گذشته و مروری بر خاطرات تلخ و شیرین آن وارد میسازد.
منبع: وبلاگ سعید مستغاثی
وقتی در سال هزار و نهصد و هشتاد و هشت ، پس از گذشت بیست سال از ساخت فیلم روزهای بهشت ، ترنس مالیک فیلم خط باریک قرمز را درباره جنگ گوادا کانال آمریکا در ژاپن بر پرده سینما برد ، خیلی ها بازگشت وی به سینما را غنیمت شمرده و آن را ناشی از بروز دیدگاه های جدید در این کارگردان کم کار سینما دانستند. اگرچه روزهای بهشت مورد پسند برخی منتقدان قرار گرفته و فیلم "روزهای بهشت" علاوه بر نامزدی دو جایزه اسکار بهترین فیلمبرداری و صدا ، اسکار فیلمبرداری را توسط نستور آلمندروس از آن خود کرده بود.اما پس تراژدی های عاشقانه ای که مالیک در فیلم های برهوت و روزهای بهشت درباره فرار و گریز از کلان شهرهابه سوی طبیعت و سپس سرخوردگی در آن تصویر کرد ، آشکارا تغییر نگاه وی در خط باریک قرمز از برانگیخته شدن غریزه خشونت در دامان طبیعت به نماد مأمن و پناهگاه انسانی در مقابل تمدن و مدرنیسم احساس گردید. اگرچه در اواخر فیلم روزهای بهشت نیز بیابان و طبیعت گریزگاه دو جوان خسته از روابط از هم گسیخته شهری بود.اما فیلم خط باریک قرمز به دلیل همین نگاه که از نوعی نگرش ایدئولوژیک کهن درباره رابطه متقابل انسان و طبیعت در برابر ارتباط انسان و خدا می آمد، نامزد دریافت هفت جایزه اسکار در آستانه هزاره سوم شد اما قافیه را به فیلم نجات سرباز وظیفه رایان استیون اسپیلبرگ باخت ، چرا که رایان دیدگاه نانورالیستی و طبیعت گرا ، به طور کلی بیانیه علیه جنگ و میلیتاریسم به شمار می آمد. همان نوع نگاهی که ده سال بعد در فیلم آواتار جیمز کامرون رویت شد. و شاید همین نوع نگرش نیز باعث واگذاری میدان اسکار توسط جیمز کامرون و آواتارش به همسر سابقش یعنی کاترین بیگلو و محفظه رنج او شد. اما آنچه آثاری همچون خط باریک قرمز و آواتار را برجسته ساخته و می سازد ، نوع دیدگاه عمیقا ایدئولوژیک آنها براساس نظریه ای است که امروزه در منظر برخی کارشناسان و تئوری پردازان دین نوین جهانی خوانده می شود. نظریه ای که بخشی از همان پروژه به اصطلاح نظم نوین جهانی به شمار می آید.ترنس مالیک نگاه ایدئولوژیک و طبیعت گرای خویش که رگه هایش از فیلم روزهای بهشت آغاز شده بود و در خط باریک قرمز تکامل جدی پیدا کرد را در فیلم سال دوهزار و پنج خود تحت عنوان دنیای نو براساس داستان قدیمی پوکاهانتس به یک ترکیب آرمانی و تاریخی رسانید. یعنی همان تم طبیعت گرایی و رابطه معنوی انسان و طبیعت را به یک واقعه تاریخی ایدئولوژیک یعنی فتح قاره آمریکا- به عنوان نقطه عطفی برای عملی ساختن باورهای اعتقادی فاتحان پیوریتن آن- پیوند زد و حضور نخستین مهاجران به این قاره و تسخیر مکان و سرزمین بومیان و قتل عامشان را به مثابه یک پیوند عمیق معنوی با طبیعت که از درونش عشقی به اصطلاح غیر افلاطونی هم بیرون می زند، به تصویر کشید. یعنی دقیقا همان باور و اعتقادی که در نگاه پیوریتن ها)همان مسیحیان صهیونیست( معتقد به ماموریت آمریکا برای زمینه سازی بازگشت مسیح موعود)براساس دو شرط برپایی اسراییل بزرگو جنگ آخرالزمان( موج می زد و برای همین به قاره نو رفتند و آن را اورشلیم جدید نام دادند.
عاشقانه ناتورالیستی ترنس مالیک ) در فیلم دنیای نو( در مقابل میلیتاریسم قرون وسطایی تازه واردین به آمریکا که از همان جنس پیوریتن های آخرالزمان گرای صهیونی بودند ، بیش از آنچه در خط باریک قرمز تصویر کرده بود به آن دین نوین جهانی راه می برد. اما درخت زندگی نقطه اوج مسیر ایدئولوژیکی محسوب می شود که ترنس مالیک از فیلم روزهای بهشت آن را آشکار ساخت و با یک شیب آرام به سوی برجسته ساختن آن در ترسیم همان دین نوین جهانی -برگرفته از فرقه های شرک آمیزی همچون کابالا- تا امروز پیش آمده است.
فیلم با زندگی روزمره خانواده ای در تگزاس آمریکا و در دهه پنجاه میلادی به نام اوبراین آغاز می شود که از مرگ پسر نوزده ساله شان با خبر می گردند و همین مرگ ما را از دریچه ذهن پسر بزرگ خانواده به نام جک -که اینک به عنوان یک آرشیتکت، در میان آسمانخراش ها و ساختمان های سر به فلک کشیده به سر می برد- به گذشته و مروری بر خاطرات تلخ و شیرین آن واد می سازد. پس از یک سفر ادیسه وار در سیر خلقت هستی ) براساس تئوری های داروین ( آقا و خانم اوبراین را می بینیم که با سه پسر بچه قد و نیم قد ، زندگی معمولی را طی می کنند. اما روش تربیتی دو گانه از سوی پدر و مادر ، بچه ها را با پارادوکس رفتاری مواجه ساخته است. آقای اوبراین- با بازی براد پیت- با سخت گیری و اعمال نظم افراطی و اجرای نوعی قوانین سربازخانه ای ، وجه خشن و خشک این آموزش و تربیت است و خانم اوبراین با عطوفت و رحمت و مهربانی ، سوی نرم خویی آن به حساب می آید.این دوگانگی تربیتی به گونه ای فاجعه بار است که جک در یکی از نریشن هایش به آن اشاره می نماید که چگونه دو نوع روش تربیتی در وجود او با یکدیگر در جنگ و نزاع به سر می برند و جک را دچار نوعی تناقض رفتاری ساخته است. تناقضی که آن را در برخورد با برادرها و حتی مادرش مشاهده می نماییم.پرسه زدن در طبیعت ، بازی های کودکانه ، همراهی مادر ، تنبیه های مختلف پدر و روزهای خوشی مسافرت او ، وظایفی که هربار بردوش پسر بزرگ یعنی جک می گذارد ، دعواها و نزاعش با مادر بر سر همین تنبیه ها و ...همه و همه از جمله وقایعی است که به تناوب و در صحنه های نسبتا طولانی مرور می شوند.اما آنچه این صحنه ها و سکانس های ظاهرا ساده و سر راست را متفاوت می سازد ، تاکیدات متعدد و مکرر ترنس مالیک بر حضور کاراکترها به خصوص بچه ها و مادر درون طبیعت است به شکلی که تداعی یگانگی آنها با طبیعت را کرده و یا اینکه آنها را جزیی از طبیعت می نمایاند.حرکات و میزانسن های ویژه دوربین و ترکیب بندی های مفهومی ، در صحنه های یاد شده به خوبی می تواند آمیزه انسان و طبیعت را القاء نماید. حرکات سیال دوربین -که نماهای مشابه در سایر آثار مالیک حتی فیلم جنگی خط باریک قرمز را به ذهن می آورد- از جمله تمهیدات ساختاری است که مالیک برای القاء فوق به کار گرفته است.
حرکاتی که کاملا حضور دوربین را برجسته ساخته و گویا که حکایت از چشم ناظر طبیعت دارد.این حضور در طبیعت ، با صحنه هایی که جک بزرگسال را در حالراه رفتن در میان صخره های سنگی یک بیابان بی آب و علف نشان می دهد، شکل و رنگ دیگری می گیرد. گویی او در یک آخرالزمان طی طریق می کند ، که تنها او مانده و بس. صحنه های حضور جک آرشیتکت در میان ساختمان های سر به فلک کشیده و پیوند آن با سکانس های بیابان نوردی به نوعی نشانه های آخرالزمان را از یک فضای سوررئالیستی به دنیای کلان شهرهای امروزی می کشاند که گویی همین اکنون و در میان آن اسمانخراش ها ، جک در یک فضای آخرالزمانی سیر می کند.سکانس پایانی فیلم ، همه انسان ها را در یک ساحل بی انتها تصویر می کند که گویی تا آخر دنیا امتداد دارد و در یک فضایقیامت گونه سرگشته به هر سو می روند. ) همانند نمایی مشابه در فیلم "قربانی" یا " ایثار " آندری تارکوفسکی که در تصویری از بالا آدم هایی را نشان می دهد که در آخرالزمان به هر سو می گریزند( و در این میان تنها جک بزرگسال و ارشیتکت است که هدفمند و آگاه در میان آن انسان ها گم گشته ، حرکت می کند و از بین آنها برادر از دست رفته اش را یافته و به پدر و مادرش می رساند.
اما تمامی فصل هایی که ذکر کردیم با ریتمی بسیار کند همراه با عمیق تر شدن رابطه انسان و طبیعت در سیر آثار ترنس مالیک ، صحنه ها و سکانس های طویل تری را به مخاطب ارائه می کند. چنانچه در فیلم درخت زندگی شاهد فصل های بسیار طولانی و کش دار و البته نمادین هستیم که بعضا تماشاگر پی گیر سینما را به یاد آثار آندری تارکوفسکی -فیلمساز فقید روس- و یا در بعضی موارد یاساجیرو اوزو می اندازد ، خصوصا اوزو که اساسا فیلم هایش به نوعی نگاه معنوی یا به قول پال شریدر ، نگرش استعلایی راه می برد.حتی شروع فیلم درخت زندگی و برخی صحنه های گشت و گذار سرخوشانه خانواده اوبراین ، به خصوص مادر و بچه ها در آن شهر کوچک یا در دل طبیعت- به همراه موسیقی کلاسیک باخ-، به شدت فیلم آینه تارکوفسکی را به خاطر می آورد که نوعی فیلم حدیث نفس آن فیلمساز روس به شمار می آمد. قصه کودکی ها و مادر و زندگی در داچا- کلبه های روستایی در روسیه- و نگرانی های مادر و ... به شدت روابط مادر و پسرها رادر فیلم درخت زندگی تداعی می نماید.
اما فیلم آینه تا آن حد حدیث نفس به شمار می آمد به طوری که حتی خود تارکوفسکی و مادرش نیز در صحنه هایی از فیلم بازی کرده بودند.شاید بتوان گفت ماجرای درخت زندگی نیز می تواند یک نوع حدیث نفس فیلمساز به حساب آید ، چرا که اساسا قصه اش در تگزاس اتفاق می افتد ، جایی که فیلمساز دوران کودکی و نوجوانی خویش را گذرانده است. اگرچه قصه فیلم های پیشین ترنس مالیک نیز به نوعی به تگزاس ارتباط داشت ، از جمله اینکه در فیلم برهوت ) نخستین فیلم مالیک ( کاراکترهای اصلی فیلم از تگزاس مهاجرت کرده و تا آخر فیلم نیز تگزاسی به شمار می آمدند یا در فیلم روزهای بهشت خانواده اصلی فیلم از دوزخ شهرهای صنعتی به سوی تگزاس می گریختند.ولی همین تقلید آشکار ترنس مالیک از سینمای تارکوفسکی و آمیختنش با یک ادیسه فضایی استنلی کوبریک و بعضی دیگر از سینماگران مولف دهه های شصت و هفتاد میلادی ، در واقع پاشنه آشیل این فیلمساز کم کار هالیوود به شمار آمده و علیرغم دریافت نخل طلای جشنواره کن )در کمال حیرت و شگفتی ناظران و منتقدان حاضر در این جشنواره ( عقب ماندگی آن را از سینمای روز نشان می دهد.اما اوج گیری گرایش مالیک به ایدئولوژی طبیعت پرستی و باور تجلی خدا درون طبیعت و انسان به گونه ای که آن را در فیلم درخت زندگی به تصویر می کشد ، بیش از هر موضوعی نشانه دیدگاه ایدئولوژیک و فلسفی ترنس مالیک است.)پیوند سکانس عشای ربانی در کلیسا به نماهای حقارت آمیز دربرابر طبیعت به نوعی می تواند آیین ها و مناسک مذهبی را هم درون طبیعت جاری بداند.(
سکانس طولانی از پدیده بیگ بنگ و شکل گیری کهکشان ها و پیدایش حیات برگرفته از منشاء انواع چارلز داروین،سیر تکامل را به روش اولسیون نمایش می دهد؛ پدید آمدن آتش فشان ها ، باران های شدید ، تبدیل زمین از کره ای گداخته به سیاره ای سراسر آب و پیدایش تک سلولی ها و سپس ماهی ها و پرندگان و پستانداران و نخستین دایناسورها و در ادامه همین صحنه است که کره زمین به شکم برآمده خانم اوبراین دیزالو آرامی می شود که پسر اول خود یعنی جک را باردار است.از این صحنه است که زندگی خانواده اوبراین قدم به قدم با تولد جک و سپس سایر بچه ها و پس از آن ، نوع تربیت و رشدآنها،در مقابل دوربین قرار می گیرد و از قبل یک روایت ملودرام ساده،اندیشه ای فلسفی ، در تصویر و شعر و موسیقی نمایش داده می شود. فلسفه ای که در نما به نما و هر سکانس فیلم درخت زندگی جاری می شود. فلسفه ای که علاوه بر وجه شرک آمیزش ، امروزه دستاویز تخریب اذهان و دین زدایی و تبدیل فرهنگ و اقتصاد و هنر و سیاست به ابزار سلطه و نژادپرستی و سرمایه سالاری شده است.
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#33
Posted: 25 Dec 2014 00:26
نقد فیلم Clash of the titans
این فیلم ۲۶ مارس سال ۲۰۱۰ میلادی به روی پرده های سینما رفت و با تنش های فعلی اسرائیل و لبنان برای از سرگیری جنگی جدید علیه لبنان و کشورهای منطقه حتی ایران، بی ارتباط نیست و فاصله چندانی ندارد و می توان گفت این فیلم بطوری مقدمه برای جنگ علیه لبنان و یا حتی ایران است.
این بار ارباب سینمای هالیوود همچون براداران وارنر، دست به اقدامی صریحانه برای زمینه سازی جنگ علیه کشورهای اسلامی همچون لبنان و ایران زده اند و در پی اهداف صهیونیست ها، فیلمی ساخته اند که در قالب تاریخی، به وضوح به این مسائل پرداخته است :
- دشمنی صریح و آشکار با خدا
- عاجز نشان دادن خدا
- وابستگی خدا به محبت و عبادت انسان
- زمینه سازی برای جنگ در خاورمیانه )انتقام اسرائیل از لبنان از جنگ ۳۳ روزه(
- منجی نشان دادن غرب )آمریکا و اسرائیل(، به عنوان قیام کنندگانی در برابر خدایان
- به طور صریح، جنگ با خدا و الهیون )که نمونه الهیون، چندین ملت اسلامی همچون ایران و لبنان و فلسطین و ... می باشند(
اما قبل از پرداختن به نقد این فیلم صهیونیستی باید به معرفی شخصیت های اصلی فیلم پرداخت :
پرسیوس "Perseus": نقش اصلی فیلم و منجی شهر آرگوس از دست خدایان.
هیدس "Hades" : دشمن اصلی پرسیوس و آرگوس ها.
مدوسا "Medusa" : دشمن درجه یک ۲ پرسیوس و آرگوس ها.
کراکن "Keraken" : غولی وحشتناک در دریا، به عنوان دشمن درجه ۳ پرسیوس و آرگوس ها.
دیجن "Dijnn" : گروهی با لباس های عربی که جادوگر بیابان نام دارند و به کمک پرسیوس و سرزان آرگوس می آیند تا در نابودی دشمنان آرگوس ها شریک باشد.
آرگوس ها : همان یاران پرسیوس و سربازان شهر آرگوس.
حال اگر به جریان فیلم دقیق بنگرید مشاهده می کنید که این فیلم در پی تحقق یافتن سناریو جدید جنگ امریکا و اسرائیل در منطقه است.به عنوان مثال : در این فیلم مشاهده می کنیم که گروهی با شمایل و لباس های عربی و چهره ای زشت که "Djinn" نام دارند، به کمک لشکر اندک آرگوس ها می آیند و آنها را تا تپه ای که سربازان قبلی آرگوس توسط )"هیدس" یکی از خدایان( کشته شده بودند می رسانند.
اینطور می توان تحلیل نمود :
از آنجایی که این روزها سناریو جدید امریکا و اسرائیل را برای جنگی جدید در خاورمیانه مشاهده می نمائیم بطوریکه از عربستان سعودی استفاده ابزاری نمودند تا با سفر خویش به سوریه و نشست سه جانبه عربستان و سوریه و رئیس جمهور لبنان، سناریو جدید خود را پیاده کنند، شاید بتوان اینطور برداشت نمود که عربستان هم یکی از نیروهای کمکی غرب برای حمله نظامی در منطقه است.
انتقام از لبنان
اگر به فیلم دقت کنید ، منطقه ای که لشگر "آرگوس" برای جنگ با مدوسا به آنجا می روند، روی تپه ای است که شباهت بسیاری به منطقه "بنت جبیل" در جنوب لبنان دارد.
در آنجا یکی از سربازان آرگوس می گوید : "اینجا جایی است که کراکن تایتان ها رو شکست داد"از آنجا که کراکن یکی از دشمنان اصلی آرگوس هاست = فلسطین یکی از مهمترین دشمنان اصلی اسرائیل است.
شباهت Meduse )دشمن درجه۲ پرسیوس(، با حزب الله لبنان:
اگر به مدوسا دشمن درجه ۲ پرسیوس و آرگوس ها بنگرید، مشاهده می کنید که شباهت نوع جنگ او با "آرگوس ها" همچون مطلبی است که اسرائیل در مورد حزب الله لبنان اعتراف کرد که گفت : "نیروهای حزب الله همچون روح بودند" و تشخیص آنها درجنگ غیرممکن بود.مدوسا در فیلم همینگونه بود )البته اشاره فیلم به مخفی بودن Meduse در دنیای مردگان و ارواح، بی ارتباط با همین اعتراف اسرائیل نیست(.
- در فیلم می بینیم که نحوه جنگیدن مدوسا اینگونه است که به راحتی دیده نمی شد و وقتی دیده می شد آنها را تبدیل به سنگ می کند و از بین می برد. همان چیزی که در جنگ لبنان ما شاهد آن بودیم و نیروهای حزب الله به راحتی دیده نمی شدند. اما فرقش این است که در فیلم این بار شکست می خورد )یعنی اینبار حزب الله شکست می خورد( و "Dijnn" )که در فیلم گویا همان عربستان و دولت های عربی ذلیل است( گویا به صورت انتحاری خود را منفجر کرده و سبب می شود تا حدودی به مدوسا ضربه وارد کند.
تحلیل: روش انفجار های انتحاری، همان روشی است که بسیاری از اوقات، وهابیت کثیف برای از بین بردن شیعیان ایران و افغانستان و عراق و پاکستان استفاده می کند.
- و جالب اینجاست که نگاه سنگ کننده ی "مدوسا" تائیری در سنگ کردن "Dijnn" ندارد.
تحلیل : شاید این سکانس فیلم، در پی ناتوان جلوه دادن ایدئولوژی حزب الله لبنان )ایدئولوژی تشیع( در برابر ایدئولوژی و معنویت توخالی وهابیت )اسلام امریکایی( باشد.
القاء کفریات
یکی از مهمترین انحرافات فاحش و یا مهمترین مسئله کفرآمیز این فیلم این است که تا ۱۵ دقیقه اول فیلم بطور فراوان مشاهده می کنیم که کاراکتر های مختلف فیلم، خدا را وابسته به عبادت و محبت انسان معرفی می کند.چیزی که در قرآن حکیم از خداوند متعال نفی شده است. خداوند متعال در آیه ۵۶ سوره مبارکه الذاریات می فرماید : » ما خلقت الجن و الانس الاّ لیعبدون « » ما انسان و جن را فقط برای عبادت خدا آفریدیم «.
مسئله ای که در فیلم به فراوانی در آن تاکید می شود این هست که خداوند نیازمند عبادت و محبت انسان است.و یا در آیه ۹۷ سوره مبارکه آل عمران خداوند می فرماید : » فان الله غنی عن العالمین « » ما از عالمین بی نیازیم « و یا در آیه ۲ سوره اخلاص می خوانیم : » الله الصمد « » خداوند از عبادت شما بندگان، بی نیاز است «
این فیلم از این آیات قرآن سوء برداشت می کند و خداوند را وابسته و عبادت انسان را سبب ابدیت خود معرفی می کند. در حالیکه اعتقاد به نیازمندی خداوند، شرک و کفر است.
-تشابه و مقایسه کاراکترها و اتفاقات فیلم با وضعیت فعلی
بیائید یک جایگزینی و تشابه، در فیلم قرار دهیم، ببینیم چه نتیجه ای بدست می آید ؟ نقش اصلی فیلم یعنی همان منجی فیلم "پرسیوس" = نماد لشکر اسرائیل ،سربازان همراه پرسیوس = نماد لشکر امریکا، محل برخورد و جنگ با خدایان = تپه ای که توسط حزب الله لبنان از اراضی لبنان فتح شد و اسرائیل در آنجا شکست مفتضحانه ای از نیروهای حزب الله خورد، مجسمه زئوس و تخریب آن توسط سربازان آرگوس = اماکن اسلامی در فلسطین اشغالی و تخریب آن توسط اسرائیل، شهر آرگوس با حاشیه دریا = فلسطین اشغالی و یا همان سرزمین فعلی اسرائیل با حاشیه دریا، نیمه خدایی بودن پرسیوس = دادن وجهه یهودی و دینی اسرائیل به دولت و ملت خود و خود را برترین نژاد دانستن نسبت به دیگر ملت ها و ادیان، گروهی که با لباس های عربی به کمک او رفتند = عربستان سعودی و ملت های عربی ذلیل و وهابیت کثیف، همکاری "Dijnn" ها )همان گروه عرب شکل( = همکاری و ایفای نقش عربستان به نفع اسرائیل و امریکا برای جنگ علیه لبنان و ایران، عده ای از مردم شهر آرگوس به عنوان مخالفان قیام پرسیوس علیه خدایان = یهودیان ضد صهیونیست در سرزمین های اشغالی که با جنگ علیه فلسطین و لبنان مخالفند.
وقتی این گونه کاراکتر های فیلم و جریان آن را با مسائل روز منطقه جایگزین می کنیم مشاهده می کنیم که یک ترفند بسیار زیرکانه پشت پرده فیلم نهاده شده که درصدد به تصویر کشیدن وضعیت فعلی جهان اسلام و کفر است و در پی زمینه سازی برای جنگی در منطقه بین اسلام و کفر.ناگفته های فیلم
1- در ابتدای فیلم، بعد از کشته شدن خانواده پرسیوس توسط هیدس، قطعه از کشتی خود پرسیوس او را نجات می دهد که برروی آن تخته چوب باقیمانده از کشتی، نماد چشم همه بین)مهمترین علامت فراماسونری( حک شده است.
تحلیل :منجی نشان دادن فراماسونری در اذهان مخاطبین بطور غیرمستقیم
2- در قسمتی از فیلم که "Dijnn" افسار عقرب نفربر خود را گرفته، نمادی از سر بُز بافومت )علامت معروف شیطان پرستان و فراماسونری( را مشاهده می کنیم.
تحلیل :اسلامِ دولت های عربی ذلیل همچون عربستان، اسلام فراماسونی و امریکایی است.
با توجه به تمام جریان فیلم، این اثر را می توان گامی به جلو برای مقدمه چینی صهیونیست ها برای جنگ علیه اسلام)ملت های فلسطین و لبنان و ایران( دانست....این تنها گوشه ای از نقد این فیلم بود و به عنوان تیرخلاصی نیست. اگر خوانندگان محترم پیشنهادی یا نظری داشتند به کمال میل استقبال می کنیم و از نقدهای دیگر آنها بهره مند خواهیم شد.البته این فیلم نقد های محتوایی بسیاری دارد که بدان اشاره نشد. انحرافاتی همچون تکثر در وجود اقدس خداوند متعال یا نیازمندی خداوند یا فرزنددار بودن خداوند و بسیاری از کفریات این فیلم که جای بحث آن نیست و فقط جهت اطلاع عزیزان عرض شد...
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#34
Posted: 25 Dec 2014 00:32
نارنیا تصویری از اهداف صهیون ها
- نقد استراتژیک سه گانه نارنیا:
اگر در جریان 2 قسمت قبلی فیلم نارنیا باشید؛ شاید با تحلیل های استراتژیک این فیلم هم رو به رو شده باشید برای یادآوری توضیح کوتاهی درمورد قسمت های قبلی این مجموعه داده می شود.نارنیا داستان یک سرزمین یا دنیای دیگری است که در آن برخی از حیوانات مانند انسان ها ناطق اند! و مردمانش افراد شایسته و نیکوکاری اند .اما در این سرزمین افرادی هم هستند که به اصطلاح طرف بد ماجرا اند و همواره در تلاش برای نابودی نارنیا اند . پادشاه این سرزمین یک شیر نر به نام "اصلان" است . قسمت اول این فیلم با سکانس هایی از جنگ جهانی دوم)یا اول ( آغاز می شود .شخصیت های اصلی این فیلم در قسمت اول چهار فرزند یک خانواده اند که مادرشان آنان را به خاطر در امان ماندن از جنگ به خانه ی یکی از اقوامشان می فرستد نام این چهار فرد، لوسی، ادمون، پیتر و سوزان است. هنگامی که این چهار نفر در خانه ی مذکور ساکن میشوند؛ لوسی که یک دختر بچه است وارد یک کمدی میشود که انتهای این کمد راه به سرزمین دیگری دارد. در آن سرزمین برف همه جا را پوشانده در نیمه های قسمت اول لوسی با اصلان آشنا میشود و در این میان برف ها کم کم ذوب میشود.
لوسی برادران و خواهر خود را به سرزمین یخ زده می آورد . اصلان به آن ها میگوید که شما طبق پیشگویی ها احتمالا 4 انسانی هستید که قرار است نارنیا را از شر ملکه یخ و سرما آزادسازد. در ادامه در طی یک عهد نامه اصلان به دلیل زیر پای گذاشتن یکی از قوانین، به خاطر "ادمون" حاضر میشود که خود را تحویل ملکه یخ بدهد و آن ها هم اصلان را میکشند . فردای آنروز جنگ آغاز میشود و اصلان به دلیل فداکاری دوباره زنده میشود و در پایان این فیلم نیز این چهار نفر تاج گذاری میکنند.
تحلیل کوتاه قسمت یک از بیان دیگر محققین :
در تفکر غربی در حقیقت تفکر ماسونی یا صهیونی، 4 شیطان )شیطان موعود( به نام لوسیفر، دمون، دویل و سیطن)شیطان( وجود دارد که این چهار شیطان در حقیقت در تلاش برای بپایی حکومت مسیح ) مسیح دروغین / دجّال( اند . در قسمت یک نارنیا، با آمدن لوسی )لوسیفر( یخ ها کم کم ذوب میشود که نشان از تحول در دنیا و آزادی از شر سرزمین تلسم شده است . و همین فرد بقیه برادران و خواهرش را با این سرزمین آشنا میکند )این نکته در قسمت سوم از زبان اصلان یادآوری میشود( .معنی کلمه لوسیفر به معنای نوردهنده است. که به خدای ری یا خورشید هم اطلاق میشود.
در حقیقت این چهار شیطان اطلاق به یک فرد دارد فردی که از آغاز خلقت انسان بر روی زمین بوده که همان ابلیس است . جالب این جاست طی اطلاعی که داریم نارنیا فیلمی است که همه ی دانش آموزان آمریکایی باید حتما این فیلم را ببینند .این فیلم در مدارس آمریکا برای دانش آموزان به نمایش گذاشته میشود.تحلیلی که در مورد کشته شدن و زنده شدن اصلان میشود این است که این ماجرا تلمیح کاملی با ماجرای کشته شدن مسیح و بازگشت وی به عقیده مسیحی ها است و همه این تحلیل ها دست به دست هم می دهند و ما را به ماجرای ضد مسیح یا دجال سوق میدهد .
در تفکرات آرمگدونی صهیون ها آمده است که مسیح )دجال( باز نمیگردد مگر این که :
1- یهود به سرزمین مقدس )فلسطین( باز گردد
2 - حکومت یهودی در سرزمین مقدس برپا شود
3 - بشارت دادن لاهوت انجیلی به تمام ملل
4 -وقوع جنگ آرمگدون و ...
در چند گانه نارنیا تقریبا تمام این شرط ها تحقق میابد . جالب این جاست که منظور از ظهور مسیح در تفکرات صهیون ها، منظور عیسی )علیه السلام( نیست شاید آنان به خاطر جذب مسیحیان این طور القا میکنند اما منظور از مسیح در تفکرت صهیون، فردی است یهودی که هنگامی که خروج میکند حتی به مسیحیان اعتنایی نمی کند . خدای این فرد تمام ملل را به جز یهود میکشد و ملت یهود با شادی در زمین زندگی خواهد کرد .در قسمت دوم نارنیا، جنگ میان ارتش پلیدی ها و مردمان سرزمین نارنیا است که شاید به جنگ های کوتاه ملت یهود با دیگر ملل تلمیح داشته باشد.
و اما قسمت سوم که چند هفته ی پیش در آمریکا بر روی پرده ی سینما رفت ؛ این قسمت ظاهرا آخرین تفکرات صهیون ها رادنبال میکند یعنی وقوع جنگ آرمگدون و باز گشت یهود به سرزمین خود.ابتدای داستان اصلی، با ورود دو کاراکتر ادمون و لوسی و یک کاراکتر جدید به نام "یوستیس"، از طریق یک تابلو نقاشی به اقیانوس آغاز میشود و آنان سوار بر کشتی متعلق به پادشاهان نارنیا میشوند . این قسمت در حقیقت به معنی آغاز سفری بزرگ است .در ادامه آنان به سرزمین متعلق به نارنیا وارد میشوند که به دست عده ای ظالم افتاده است . در این میان چند تن از سرنشینان کشتی که وارد سرزمین شده اند دستگیر میشوند . و عده ای هم از اهل شهر سوار بر قایقی می شوند و به وسط آب فرستاده میشوند در این میان اتفاق جالبی رخ میدهد . از درون آب یا از دور دست ها یک توده مه یا دود سنگین به رنگ سبز ، به سمت قایق می آید و در یک لحظه قایق ناپدید میشود .
در ادامه داستان متوجه میشویم که این مه در حقیقت نیروهای شیطانی اند که انسان ها را به عنوان قربانی می پذیرند و با خود می برند .اما نکته اینجاست که چرا باید آن مه به رنگ سبز باشد ؟ آیا رنگ سبز بر اساس دکترین )ایده استراتژیک( جناب فرانسیس فوکویاما )francis fukuyama، فوکویاما، یکی از افراد شاخص در اتاق های فکری آمریکاست ( رنگ منجی در شیعه نیست ؟ آیا این رنگ به سپاه اسلام اشاره ندارد که در این فیلم القا میشود که باید این نیرو نابود شود ؟ دقیقا همان چیزی که در اندیشه صهیون آمده که مسیح باز نمیگردد مگر این که جنگ آرمگدون آغاز شود و در جنگ آرمگدون، دشمن اصلی مسلمانان اند . درادامه این فرض رابیشتر بررسی خواهیم کرد .
در دقیقه 9 تصویری بسیار شبیه نماد هم جنس بازی بر روی شیشه های ورودی اتاقکی در کشتی تنها لحظه ای دیده میشود که بسیار جای تامل دارد .همان طور که گفته شد این چندگانه برای سنین پایین است و یکی از پروژه های صهیون به فساد کشاندن جوانان و کودکان است .آنان این فرض را در پروتکل های خودشان نیز گفته اند. اگر مطلع باشید این مسائل در غرب فقط از سنین 18 سال به بالا برای افراد مجاز به حساب می آید. و کوچک ترین مسائل غیر اخلاقی در کارتون ها و فیلم های متعلق به کودکان، با واکنش شدید والدین نسبت به شرکت عمل کننده، روبه رو خواهد شد . بنابر این عادی کردن این نماد ها و این مسائل برای کودکان که والدین آینده اند؛ پروژه ای خطرناک برای نسل آینده خواهد بود.و در ادامه در دقیقه 9 تصویر به سمت نماد شیر و اسب ) از نماد های سلطنتی بریتانیا( کشیده میشود.این نماد در حقیقت بر پایه ی تفسیر ضد مسیح ایجاد شده است . به طوری که در انجیل، دشمن مسیحیت را شیری غران معرفی میکند که به شکلی خاص ایستاده و در حقیقت مسیحیان نمادی را استفاده میکنند که علیه دین آن هاست. و این نماد هم به وسیله ی یهودیان منحرف ایجاد شده است . و در اصل این نماد، نماد ضد مسیح یا دجّال است .
در ادامه آنان به سرزمین یک جادوگر وارد میشوند و او راه نابودی مه سبز را قرار دادن 7 شمشیر بر روی میز اصلان در یک جزیره میداند . و میگوید که برای رسیدن به میز اصلان باید ستاره آبی را دنبال کنند .چرا آبی ؟ یکی از 13 راز ماسونی جن آبی )Blue Jinn( است که در حقیقت آنان معتقد اند که هنگام احضار جن، آنان به رنگ آبی اند . اما در این جا فقط به جن آبی اشاره ندارد بلکه در حقیقت اشاره کاملی به خود ابلیس دارد که راهنمای مسیر آنان است. جادوگر تبیین میکند که شیطان )مه سبز( همه شما را فریب میدهد و با نفس وسوسه گرتان مشغولتان میکند؛ تا شما را شکست دهد. خیلی جالب است که این عمل دقیقا همان کاری است که شیطان میکند اما در اینجا به مه سبز نسبت داده میشود.همان طور که گفته شد آنان باید 7 شمشیر را بر روی یک میز قرار دهند تا قدرت شمیر ها نیروی سبز را نابود کند . اما چرا هفت ؟ آیا این عدد تقارن کاملی با تعداد طبقات آسمان ندارد ؟و جالب تر این جاست که در اواخر فیلم که هفت شمشیر بر روی میز قرار گیرد ؛ نیرویی آبی از شمشیر ها به سمت آسمان می رود و جادو یا همان مه سبز را نابود میکند.و اما در ادامه قبل از نابودی مه سبز وی همه ی افراد درون کشتی را فریب میدهد و البته آنان از همه این وسوسه ها سربلند بیرون می آیند!
در این داستان یک موش هم که البته در قسمت دوم هم بود نقش بسزایی را ایفا میکند . وی موجودی بسیار شجاع است که برای رسیدن به سرزمین اصلان تلاش میکند. سرزمین اصلان سرزمینی در مشرق است که در این فیلم به آن انتهای دنیا هم میگویند .سرزمین اصلان به اصطلاح فیلم، همان سرزمین بهشت است که هر کسی که به آن وارد شود دیگر نمیتواند بازگردد .به همین خاطر این موش تلاش میکند به آن سرزمین برسد .در ادامه آنان به میز اصلان میرسند. در حقیقت ستاره آبی آنان را به آنجا میکشاند . وی از آسمان )آسمان ها( به زمین می آید و با کاسپین )یکی از فرمانروایان نارنیا( و ادمون صحبت میکند . و دستور العمل را دوباره به آنان گوشزد میکند. وی مانند یک زن که به رنگ آبی نورانی است؛ نمایانگر میشود که باعث مسحور شدن ادمون و کاسپین میشود .
بعد از دستور العمل آنان رهسپار میشوند و نیروی سبز را شکست میدهند. بعد از شکست نیروی سبز آنان با کمال حیرت به دور دست ها نگاه میکنند و سرزمین اصلان را که اطراف آن با نیلوفرهای آبی احاطه شده را نظاره میکنند.اما چرا نیلوفرآبی ؟" نیلوفر آبی در هندو، بودیسم و ادیان مصری مقدس شناخته شده است. نیلوفر آبی )لوتوس( نوعی زنبق آبی است که با رشد در آب های گل آلود، شکوفه می دهد و به همین دلیل مظهر خلوص، پاکدامنی و همچنین رستاخیز شناخته میشود.در اسطوره شناسی مصری، نیلوفر آبی با خورشید مرتبط است چرا که در روز شکوفه می زند و در شب بسته می شود. همچنین این باور وجود دارد که نیلوفر آبی به خورشید حیات داده است. "
در حقیقت این نماد هم نشانه ی سرزمین موعود است همان سرزمینی که در جهان شرارت قرار دارد و نماد سلامت و امنیت است .بعد از این که به سرزمین اصلان رسیدند؛ شگفتی های جالبی را نظاره میکند . مثلا اطراف سرزمین اصلان را امواج فرا گرفته اند که ما را یاد رد کردن موسی )علیه السلام( از بین رود نیل می اندازد. در این میان بالاخره اصلان ظاهر میشود و با آنان سخن میگوید و به آنان خوش آمد میگوید که تا دروازه های سرزمین او آمده اند. اصلان گوشزد میکند که اگر از میان این امواج به آن طرف بروید دیگر باز نخواهید گشت . در این میان کاسپین برای دیدن پدر از دست رفته اش وسوسه میشود که به این سرزمین قدم گذارد اما این کار را نمیکند اما کاراکتر موش تصمیم میگیرد که وارد سرزمین اصلان شود.بسیار جالب است که هیچ کس حاضر به رفتن به سرزمین اصلان که در شرق قرار دارد نمیشود مگر کاراکتر موش .اما چرا موش ؟ آن هم موشی که به سرزمین مشرق میرود . در اروپای قدیم، یهودیان به خاطر برخی اعمال، مانند دزدیدن کودکان و قربانی کردن آنان و برخی سنت های عجیب ، در بین ملل مسیحی بسیار منفور بودند . به همین دلیل اروپاییان به 3 دلیل به آنان موش میگفتند:
1- به خاطر این که نام پیامبر آنان که به زبان انگلیسی موسس )Moses( است؛ که بسیار شبیه به کلمه موش)Mouse( است.
2- به این خاطر این که یهودیان مانند موش ها به سرعت تولید مثل میکنند و مثلا جمعیت آنان بعد مدتی از یک به 10 و از 10 به 100 میرسد .به عنوان مثال در گزارشی که چندی پیش از سوی یکی از سازمان های بین المللی منتشر شده بود؛ رژیم اسرائیل بدترین کشور از جهت کنترل جمعیت شناخته شده بود. چرا که آنان معتقد اند که برای جنگ آرمگدون باید نیرو به اندازه کافی داشته باشند و بسیار جالب بود که بهترین کشور از لحاظ کنترل جمعیت ایران بود که این به آن معناست که جمعیت شیعه رشدش کم تر از جمعیت صهیون هاست که این عمل غفلت مسئولان مارا در این زمینه میرساند . در هنگام انتشار این خبر از آن مرجع بین المللی تقدیر های زیادی از ایران شده بود! هیچ وقت این جمله ی امام خمینی )ره( را فراموش نکنیم که اگر زمانی آمریکاو غرب از ما تجلیل و تعریف کرد باید بدانیم که راه را اشتباه رفته ایم.
3- اما سومین دلیل این بود که یهودیان مانند موش ها فعالیت زیر زمینی فوق العاده ای داشتند و البته دارند . به طوری که در آن زمان با فعالیت های مستمر زیر زمینی، توانستند سراسر اروپا را به تصرف نامرئی خود درآورند و کم کم منابع و سرمایه های جهان را از آن خود کنند.و البته یهودیان برای این که تمسخر اروپاییان را تلافی کنند؛ کاراکتر موش را به عنوان نماد خودشان قرار دادند. به طوری که در چند دهه ی گذشته موش از یک موجود چندش آور و کثیف و زشت به یک موجود دوست داشتنی تبدیل شد نمونه های شاخص آن میکی موس ، تام و جری ، اخیرا موش آشپز و ...
از اشاعه این نماد در ایران شاهد ساخت مجموعه مدرسه موش ها هستیم که باز هم از موش ها به عنوان موجوداتی دوست داشتنی یاد میشود .بدین سبب در آخر مجموعه نارنیا، کاراکتر موش باید به سرزمین شرق که همان سرزمین موعود )فلسطین( است بازگردد .تا اهداف صهیون ها کامل شود.
با این تحلیل ها میتوان کشتی این داستان را نماد آمریکا دانست چرا که به واسطه ی یک گروه دریانورد آمریکایی )به سرپرستی کریستف کلمب( بود که امریکا کشف شد و نام اولین محلی که پیدا کردند را پایتخت داوود )سرزمین موعود( نام نهادند و نام آن شهر الان واشنگتن دی سی است به معنای دیویدکپیتان یا پایتخت داوود است . البته امروزه این عبارت در جاهای رسمی منتشر نشده است و مخفف آن را عبارت دیگری میدانند .بادبان این کشتی را میتوان نماد انگلیس دانست چرا که دقیقا آرم سلطنتی بریتانیا در آن نقش بسته و حالا این دو عامل چه مسئولیتی دارند ؟ مسئولیت آنان این است که اولا اسلام )مه سبز( را به واسطه ی شیاطین موعود خود نابود سازند و درثانی بعد از نابودی اسلام، یهود را به سرزمین موعودش برسانند .نکته جالب دیگر این فیلم اینجاست که در عکس کاور قسمت سوم این فیلم، اصلان در حال لبخند زدن است . )همان طور که گفته شد اصلان نماد مسیح دروغین است( شاید به این دلیل که توانسته است بعد از این همه جنگ به هدف خود برسد .
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#35
Posted: 25 Dec 2014 02:24
نقد ، تحلیل و بررسی فیلم Priest
در جستجوی خون آشامان ضد مسیح
فیلم "کشیش یا Priest " یکی از تازه ترین آثار سینمای آخرالزمانی هالیوود است که می تواند ارتباط سینمای غرب را با برخی موضوعات محوری این سینما که به کررات روی پرده رفته و سالهاست فیلم های بسیاری براساس این سوژه ها ساخته شده ، نشان داده و همچنین وجه تسمیه حضور ماندگار برخی ژانرهای اصلی سینمای آمریکا ) مانند وسترن( را بازتاب دهد. "کشیش" یک فیلم پست آپوکالیپتیک یا پسا آخرالزمانی است که برخلاف سایر آثار مشابه ، دوران ثبات پس از جنگ آخرالزمان را به تصویر می کشد که بشر در حال بازیافت زندگی گذشته خود است اما مجددا مورد هجوم نیروی شر )در این فیلم خون آشامان( قرار گرفته و آرماگدونی دیگر را در برابر خویش می بیند.فیلم با یک کابوس قدیمی آغاز می شود که سالهاست "کشیش")با ایفای نقش پل بتانی( شخصیت اصلی داستان را رنج می دهد. در این کابوس ، کشیش) که به همراه یارانش بر پیشانی و صورت خود علامت صلیب را خالکوبی کرده( در تعقیب و گریز درون مکانی به نام کندو و به دنبال خون آشامان، به تله افتاده و عده ای از یاران خود را از دست می دهد از جمله یکی از نزدیکترین دوستانش که در آخرین لحظات، دستش را رها می کند.
پس از این ورودیه ، فیلم با یک انیمیشن دو بعدی ، مقدمه ای را برای فیلم باز می گوید :"...قصه از این قرار بود ، آدمی همیشه وجود داشته ، خون آشام نیز همیشه وجود داشته است ، از آغاز هر دو گروه با یکدیگر می جنگیدند، خون آشام ها قوی تر و سریع تر بودند ، ولی انسان خورشید را داشت ، ولی کافی نبود وطی سالیان متمادی اوضاع به همین صورت پیش رفت ، هر دو طرف نه تنها یکدیگر را از بین می بردند ، بلکه دنیا را نیز با خود نابود می کردند ، با قرار گرفتن در خطر انقراض ، بشر به پشت دیوارهای شهر عقب نشینی کرد و تحت حمایت کلیسا قرار گرفت ، آن زمان بود که سلاح نهایی پیدا شد : کشیش ها .
جنگجویانی با قدرت خارق العاده که کلیسا آنها را برای مبارزه با خون آشامان آموزش داده بود ، آنها به تنهایی ورق را به سوی بشریت برگرداندند ، خون آشامان باقیمانده را تبعید کردند و کلیسا به سبب ترسی که از سلاح تولیدی خود داشت ، دستور انحلال گروه کشیش ها را داد. جنگجویان سابق به جامعه ای بازگردانده شدند که دیگر نیازی به آنها نداشتند. با گذشت سالها کشیش های اندک باقیمانده ، همانند تهدیدی که قبلا از سوی خون آشامان وجود داشت به فراموشی سپرده شدند...
با آن انیمیشن و این توضیحات) که نقشی اساسی در بازگشایی زبان ایهام آمیز فیلم دارد و می توان همه کلیدهای روایی و تصویری فیلم را در آن یافت( ، فیلم "کشیش" به عنوان بندی خود می رسد و پس از آن قصه اصلی از سرزمینی نابود شده در غرب آغاز می شود و از شهری نیمه ویران به نام آگوستین که برادر و زن برادر کشیش )به نام اون و شانون پیس( به همراه دخترشان )لوسی( در آن زندگی می کنند و سعی دارند زمین های رادیواکتیو شده آن )احتمالا پس از جنگ اتمی آخرالزمان که پشت سرگذارده شده( را احیاء نمایند.در همین حال خون آشامان به شهر آگوستین حمله کرده ، شانون را کشته ، اون را به سختی مجروح کرده و لوسی را می دزدند. این در شرایطی است که "کشیش" در شهر دوازدهم از شهرهای کلیسای اسقفی به مراکز اعتراف مراجعه کرده و کابوس هایش را برای اسقف اعظم ) کریستوفر پلامر( بیان می کند ولی در مقابل، اسقف وی را به خواندن اوراد مقدس توصیه نموده و همان شعار همیشگی شهر را تکرار می کند که "اقدام علیه کلیسا به مثابه اقدام علیه خداست".اما روایت کلانتر شهر آگوستین به نام هیکس از ماجرای حمله خون آشامان و زخمی و کشته شدن برادر و زن برادر و دزدیدن شدن لوسی ، کشیش را وامی دارد برای دریافت اجازه مقابله با خون آشامان و بازگرداندن لوسی نزد اسقف اعظم بروند. ولی کلیسای اسقفی با ذکر اینکه دیگر خطری از جانب خون آشامان متوجه آنها نیست ، کشیش را از رفتن به غرب و شهر آگوستین بازداشته و هرگونه اقدام وی در این جهت را اقدام علیه کلیسا و خدا ارزیابی می کند. کشیش با زیر پاگذاردن قوانین لیسای اسقفی راهی غرب شده و در ویرانه های آگوستین ، کلانتر هیکس را یافته و همراه او عازم مبارزه با خون آشامان برای بازگرداندن لوسی می شود و البته کلیسای اسقفی هم بیکار ننشسته و۳ تن از بازماندگان گروه کشیش ها را برای دستگیری و کشتن کشیش اعزام می نماید.کشیش در می یابد که خون آشامان خود را بازیابی کرده و برای جنگی دیگر و حمله به شهرهای کلیسای اسقفی آماده می شوند.شاید بسیاری از تماشاگران پی گیر سینما در یک نگاه متوجه شوند که شباهت های اساسی بین خط داستانی فیلم "کشیش" و اثر مشهور جان فورد در سال ۱۹۵۶ یعنی فیلم "جویندگان" وجود دارد که با نام "درجستجوی خواهر" در ایران به نمایش عمومی درآمد.
در فیلم "جویندگان" نیزسرخپوستان کومانچی به خانه دورافتاده برادر شخصیت اصلی داستان)ایتن ادواردز( حمله کرده، او و همسرش)مارتا( را همراه یکی از دخترانش بهنام لوسی کشته و دختر کوچک خانواده به اسم دبی را دزدیده و با خود می برند. ایتن ادواردز که از جنگجویان جنگ های انفصال بوده تصمیم می گیردبه کمک جوانی به نام مارتین )که قصد ازدواج با لوسی داشت( به سرزمین کومانچی ها رفته و دبی را به خانه بازگرداند. ایتن ادواردز و مارتیندر این سفر طولانی با گروهی از همراهان ایتن در جنگ های انفصال از جمله کشیش/جنگجویی به نام سمیوئل کلایتن به جنگ با اسکار ) رییس قبیله کومانچی ( و یافتن دبی می روند.در فیلم "جویندگان" نیز در همان سکانس نخست فیلم و صحنه بازگشت ایتن ادواردز به خانه ، از نحوه برخورد مارتا با ایتن مشخص می شود که عشقی قدیمی مابین آنها وجود داشته ، اما غیبت طولانی ایتن به دلیل شرکت در جنگ های انفصال باعث گردیده تا مارتا به ازدواج برادر ایتن دربیاید . همان اتفاقی که در فیلم "کشیش " افتاده و به خاطر حضور طولانی کشیش در نبرد علیه خون آشامان ، شانون به ازدواج برادر کشیش یعنی اون درآمده است.در فیلم "کشیش" هم شخصیت اصلی به همراه جوانی)کلانتر هیکس( که با خانواده پیس رابطه عاطفی داشته )عاشق لوسی بوده( عازم جنگ با ربایندگان می شوند مثل ایتن ادواردز که با مارتین به دنبال دبی ادواردز می روند. به خاطر داریم که رابطه مارتین با لوسی ) در فیلم جویندگان( هم مانند ارتباط هیکس و لوسی) در فیلم کشیش(، رابطه چندان آشکاری نبود.در فیلم "جویندگان" ، مارتین از اینکه ایتن به خاطر ازدواج احتمالی لوسی با اسکار، رییس سرخپوستان و ) بنا به اعتقاد خودش آلوده شدن خونش (، وی را بکشد ، در هراس است همچنان که هیچکس نیز از هشدار کشیش مبنی بر کشتن لوسی به خاطر آلوده شدن خونش توسط خون آشامان، در اضطرابی دائم به سر می برد و این هراس و اضطراب تا آخرین لحظات فیلم برجای است تا زمانی که پس از انفجار قطار خون آشامان و از بین رفتن "کلاه سیاه" ، لوسی را در کنار کشیش می یابد و آرام می گیرد.
همانطور که وقتی در فیلم "جویندگان" پس از جنگ با کومانچی ها و کشته شدن اسکار ، بالاخره دبی را در حال فرار می یابند ، مارتین با فریاد از ایتن می خواهد که دبی را نکشد و ایتن با در آغوش کشیدن دختر برادرش ، به همه نگرانی های پسر خوانده پایان می دهد.اسکات چارلز استوارت ) کارگردان ( ، کوری گود من )فیلمنامه نویس( و مین وو هیونگ ) نویسنده سری نوول گرافیکی( فیلم ، علاوه بر آنچه گفته شد حتی در نوع شخصیت پردازی هم به شدت تحت تاثیر کارگردانی جان فورد ، فیلمنامه فرانک نیوجنت و نوول آلن لی می بوده اند. فی المثل نحوه تغییر و تحول شخصیت کشیش از یک مرد روحانی به کاراکتری انتقامجو یا هیکس که از یک کلانتر بی دست و پا در برخورد با خون آشامان به جایی می رسد که حتی جان کشیش را از دست آنها نجات می دهد) مارتین نیز در ابتدای سفر طولانی اش با ایتن ادواردز همین گونه بی دست و پا می نمایاند و حتی در ابتدای جنگ با کومانچی ها وقتی اولین گلوله را شلیک می کند ، برزمین می افتد ولی بعدا در نجات دبی ، تلاش فداکارانه ای نشان می دهد(. حتی مرد کلاه سیاه نیز شباهت های انکار ناپذیری با اسکار ) رییس کومانچی ها ( دارد اگرچه وی ابتدا آدم بوده و سپس به خون آشامان پیوسته و اینک یک موجود دوگانه نیمه بشر و نیمه خون آشام است اما اسکار نیز در نوع رفتار و اخلاق شباهت های انکار ناپذیری با سفید پوستان آمریکایی به خصوص ایتن ادواردز دارد. او اهل معامله و انتقام و حتی ازدواج با سفید پوستان است )و در این مورد حتی از سفید پوستان نیز پیشی می گیرد چراکه نژاد پرستی امثال ایتن را ندارد یعنی درحالی که ایتن قصد کشتن دبی را به خاطر ازدواج با سرخپوستان دارد ، او بدون اینگونه حس نژاد پرستی، با یک سفیدپوست ازدواج می کند(.ضمن اینکه در آثار آخرالزمانی هالیوود ، دورگه ها یا موجوداتی که پیش از این در جبهه دیگری بوده و سپس به خط مقابل رفته اند چه در طرف به اصطلاح خیر و چه در سوی شر ، از وجه دراماتیک قوی و تاثیر گذاری برخوردار بوده اند ؛ از دارت ویدر )جنگ های ستاره ای( گرفته که پیش ازاین آناکین اسکای واکر جدای بود تا سایرون ) ارباب حلقه ها( تا ولد مورت ) هری پاتر( و تا سرهنگ کورتیس )و اینک آخرالزمان( در جبهه ظاهرا شر و امثال سرگرد ریپلی قسمت چهارم "بیگانه" که به یک نیمه انسان / نیمه هیولا بدل می شود و هل بوی که از قعر جهنم می آید ولی با بریدن شاخ هایش در مقابل شر قرار می گیرد و تا همین کلاه سیاه که توسط ملکه خون آشامان به موجودی دورگه از انسان و خون آشام بدل شده است.تقلید اسکات استوارت از جان فورد حتی در برخی میزانسن ها و نماها به وضوح مشخص است ، فی المثل در صحنه ای که خون آشامان پس از کشته و مجروح کردن اون و شانون به سراغ لوسی در زیرزمین می رود ، تصویر لوسی را در تاریک و روشنی زیر زمین می بینیم که سایه مرد کلاه سیاه برروی صورت وحشت زده لوسی می افتد.
این صحنه دقیقا نمایی که دبی ادواردز در فیلم "جویندگان" با اسکار )رییس کومانچی ها( مواجه می گردد را تداعی می نماید. در آن صحنه نیز ، دبی در پشت سنگی پناه گرفته است که سایه اسکار برروی صورت وحشت زده او می افتد. وجود تمدن های شهری در میان بربریت صحرا و بیابان های فیلم "جویندگان" بی شباهت به آن شهرهای کلیسایی فیلم "کشیش" در دل صحراهای خشک و بی آب و علف نیست ، خصوصا اینکه خانه دور افتاده پیس ها در شهر کوچک آگوستین بسیار شبیه به خانه تک افتاده ادواردزها در فیلم "جویندگان" است. همچنین مخفی شدن سرخپوستان کومانچی در میان تخته سنگ ها و کوههای صعب العبور مانند پنهان شدن خون آشامان در کندوها و راهروهای زیر زمینی و تاریک است.فضای وسترنی جنگ خون آشامان با کشیش از جمله فرمانده آنها که لباس مخصوص وسترنی داشته و به "کلاه سیاه" مشهور است، قطاری که خون آشامان را حمل می کند و نوع ایستادنش در ایستگاه با آن دود و دم و در حالتی مبهم که آثاری مانند " قطار ۱۰/۳ به یوما" و " محاکمه در آفتاب" را به خاطر می آورد و بالاخره آن دوئل روی قطار بین کشیش و کلاه سیاه به ویژه حضور کاراکتر کلانتر هیکس )که تداعی گر بلاواسطه آثار وسترن است( بیش از هر موضوعی فیلم "کشیش" را در یک فضای وسترن کلاسیک با "جویندگان " همسان می سازد.
اما تقلید آشکار کارگردان از عناصر ساختاری معمول انواع و اقسام فیلم های امروز هالیوودی ، فیلم را علیرغم الهامات و وابستگی های تماتیکش به فیلم "جویندگان" از یک ساختار اریژینال دور می سازد. این تقلید تقریبا از همان اولین صحنه فیلم به چشم می خورد. نمای رها شدن دست فردی که بعدا در صف خون آشامان به کلاه سیاه معروف می شود توسط کشیش در آن تونل تنگ و تاریک کندو و سرخورده شدن وی از چنین واقعه ای که به طور دائم کابوس شب های تنهایی اش می گردد ، سکانس نخستین فیلم "صخره نورد" )رنی هارلین-۱۹۹۳( را به ذهن متبادر می سازد که سیلوستر استالونه در یک عملیات نجات ، به همین شکل ناچار از رها کردن دست یکی از دوستانش شده و همین حادثه ناگوار آنچنان آزرده اش می سازد که دیگر دست از کار و زندگی شسته و به انزوایی خود خواسته فرو می رود تا اینکه در آخرین صحنه فیلم با نمایش همین تصویر آشنا،دوستی دیگر را از مرگ نجات می دهد. درست مثل تصویر آشنایی که هنگام نجات یافتن لوسی توسط کشیش می بینیم )هنگامی که در حال پرتاب شدن از قطار در حال حرکت است(توسط همان دستی که کلاه سیاه را رها کرده بود و تاکید دوربین برروی این نجات دشوار با دست ، نشانه ای دیگر از همان کلیشه یاد شده به نظر می رسد که البته برای استفاده از تاثیر گذاری دراماتیک آن به این شیوه به اصطلاح گل درشت درون فیلم گنجانده شده است.
همچنین نوع استفاده از سلاح های خاص برای تقابل با خون آشامان که توسط کشیش از غلافشان خارج می شود با استفاده از اسلوموشن ، فیلم های به اصطلاح رزمی-حماسی یکی دو دهه اخیر همچون "خانه خنجرهای پرنده" ) ژانگ ییمو( یا "قول" ) چن کایگه( و یا حتی "ماتریکس")برادران واچفسکی( را تداعی می کند. یا بهره گیری از شوک های لحظه ای با استفاده از افکت و حرکت سریع دوربین از دیگر کلیشه های مورد استفاده اسکات استیوارت است تا با تحت تاثیر قرار دادن مخاطب ، سوژه را برایش مخوف تر سازد. مثلا در صحنه ای که خون آشامان به یکی از شهرهای مسیرشان حمله می کنند، طبق معمول از صدای حرکتشان ، گویی زمین لرزه پدید می آید.این حالت زمین لرزه ، هم در زمان حمله شان به خانه اون پیس مشاهده شد ، هم در هنگامی که به ایستگاه قطار نزدیک می شدند و سوزن بان ایستگاه با همان صدای شبیه زمین لرزه از خواب بیدار شد و نیز در همین صحنه که زوجی در یک خانه آن را احساس می کنند و مرد جوان این زوج برای دریافت واقعیت آن سر و صدا و لرزش ، نزدیک پنجره خانه می شود و با توجه به سکوت موجود یک لحظه به سوی همسرش برگشته و می گوید که خبری نیست و در همان لحظه )مانند بسیاری از فیلم های مشابه( ناگهان سوژه اصلی ایجاد خطر )در اینجا خون آشام( از پنجره وارد اتاق شده ، مرد را نابود کرده و به سوی زن جوان و نوزادش هجوم می برد.
به همه این کلیشه های رایج بیفزایید : استفاده از موتورسیکلت های آنچنانی که در فیلم های رایج هالیوود بسیار باب است .اگرچه از برخی فیلم های دهه ۷۰ میلادی مانند "ایزی رایدر" وارد سینما شد ولی در بعضی فیلم های دهه اول هزاره دوم مانند "Tip Toes" و "ماموریت: غیر ممکن")با هنرنمایی تام کروز( نیز رویت گردید و حتی به آثار نیمه فانتزی – نیمه اکشن همچون "آقا و خانم اسمیت " هم راه یافت و حالا کشیش های گروه صلیبیون برای شکار دشمنان خون آشامشان به چنین وسایلی متوسل می شوند!
اما آنچه در این دسته از شباهت های دو فیلم "کشیش" و "جویندگان " بسیار غریب به نظر می رسد ، مقایسه بین دو گروه ضد قهرمان یعنی سرخپوستان و خون آشامان است. اینکه این دو گروه از منظر سازندگان فیلم "کشیش" چه قرابتی با یکدیگر داشته اند؟برای پاسخ به این پرسش بایستی رجوعی به باورها و اعتقادات آخرالزمانی غرب صلیبی/صهیونی داشته باشیم که در واقع درونمایه این دسته از فیلم ها را شکل می دهند. چراکه سازندگان فیلم با همان باورها، پشت دوربین "کشیش" قرار گرفته اند. در زمره تهیه کنندگان فیلم ، امثال مایکل دی لوکا به چشم می خورند که در کارنامه اش اثار ایدئولوژیک و آخرالزمانی مانند :"با خشم بران" , "شبکه اجتماعی","Ghost Rider" , "تیغ", "ماگنولیا" ,"پلزنت ویل" , "شهر تاریک" و" نسخه نهایی کابوس در الم استریت" به چشم می خورد ولی توجه به تنها فیلم قبلی کارگردان ) اسکات استیوارت( را نباید ازنظر دور داشت که پیش از این فیلم شرک آمیز و آخرالزمانی"لژیون" را براساس تلفیق تفکرات توراتی و عهد عتیق با اندیشه های آخرالزمانی مسیحیان صهیونیست ) اوانجلیست ها( ساخته بود.بایستی به این نکته توجه کرد، فاتحان قاره آمریکا اغلب پیرو فرقه ای بودند که عهد جدید را با آموزه های اشراف یهود ترکیب نموده و آرمان های تاریخی/سیاسی آنها را به عنوان تکلیف دینی خویش قرار می داد تا به قول خود زمینه های بازگشت مسیح موعود را فراهم آورند. این آرمان ها )که به عنوان شروط اصلی زمینه سازی بازگشت مسیح موعود ذکر گردید( عبارت بودند از :
۱- کوچاندن قوم یهود به سرزمین مقدس فلسطین و برپایی اسراییل بزرگ
۲- برپایی جنگ آخرالزمان یا آرماگدون برای دردست گرفتن حاکمیت جهانی به مرکزیت اسراییل
ادامه دارد...
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#36
Posted: 25 Dec 2014 02:26
آنها که چنین آرمان هایی را فراراه خود به عنوان تکلیف الهی برشمردند ، در اصطلاح پیوریتن نامیده شدند و در کنار اشراف یهودی که هزینه های سفر کریستف کلمب را برای کشف قاره نو پرداخته بودند ، نخستین مهاجران این قاره به شمار آمدند.آنها به آمریکا رفتند نه برای اینکه مکان تازه ای برای زندگی و خوشبختی بیابند بلکه براساس اسناد و شواهد معتبر خودشان ، پیوریتن های مهاجر برای عملی ساختن همان تکلیف الهی به آمریکا رفته و ایالات متحده را بنیاد گذاردند و حتی آن را "اسراییل نو" و یا "نئو اورشلیم" نامیدند. این اعتقاد و باور حتی همین امروز در بسیاری از متون و نوشته ها و کتب آمریکاییان به چشم می خورد و حتی در سینما نمودی آشکار دارد .در دایره المعارف بریتانیکا آمده است که پیوریتن ها چنان خود باخته عهد عتیق شده بودند که می خواستند به جای نیو انگلند، نام نیو اسراییل را به آمریکا بدهند. پیوریتن ها پیام آور ابعاد وحشت آفرین مندرج از عهد عتیق برای دنیای جدید بودند. در آن کتاب برخی دستورات وحشتناک وجود دارد که به هنگام اشغال)یا به قول خودشان بازپس گیری( سرزمین فلسطین، می بایست به مرحله اجرا گذاشته شود که این دستورات دهشتناک قبل از هر جا توسط خود آنها و در مورد بومیان و سرخپوستان قاره نو به مرحله اجرا درآمد. پیوریتن ها با انتخاب کتاب عهد عتیق به عنوان راهنمای عمل ، اعمال وحشتناک خود را در آمریکا به این کتاب مستندکردند.
نوآم چامسکی )نطریه پرداز و اندیشمند یهودی ( در کتاب خود با نام " سال ۵۰۱ : اشغال ادامه دارد" تاریخ انباشته از "پاکسازی های قومی" وفشارهایی که از جانب کریستف کلمب بر بومیان آمریکا وارد آمد را مورد بررسی قرار می دهد و ضمن بیان اینکه پیوریتن ها سرزمین آمریکا را سرزمین موعود نامیدند و بومیان و سرخپوستان آنجا را اشغالگران کنعانی تلقی کردند ، اعمال وحشیانه انجام شده توسط آنها را چنین بیان می دارد:"...آن جماعت بومی ، مورد علاقه خداوند نبودند ، لذا از بهشت روی زمین پاکسازی شدند. حمد و سپاس از اینکه دیگر کسی از بومیان باقی نماند ..."!!در تواریخ مختلف آمده است که پیوریتن ها ، قتل عام ها را به طور مرتب تحت کنترل و نظارت رهبران دینی خود انجام داده و ماموریت مقدس خود به شمار می آوردند. )همین به اصطلاح رهبران دینی مانند هال لیندسی و جری فالول و بیلی گراهام هستند که امروزه از صدها کانال تلویزیونی ، پیروانشان را به قتل و غارت مسلمانان تشویق و ترغیب می کنند! این اقدامات مبتنی بر آموزه های عبرانی پیوریتن ها، حتی توجه آرنولد توینبی) نظریه پرداز معروف تاریخ( را نیز به خود جلب کرده است.به نظر تامس اف گاست ، جامعه شناس آمریکایی در کتاب خود موسوم به "نژاد: تاریخ یک ایده در امریکا" ، توین بی از این نظریه که "اعتقادات فزاینده کلنی نشینان انگلیسی به عهد عتیق موجب پیدایش این باور در آنها شده بود که آنها به عنوان مردمی انتخاب شده اند تا کافران را نیست و نابود سازند" ، دفاع می کند. گاست سپس می افزاید : "...اسراییلی های ماساچوست ) یعنی همان پیوریتن ها( به همان شیوه ، سرخپوستان را نابود ساختند که اسراییلیان موردنظر کتاب عهد عتیق ، کنعانیان)فلسطینیان( را معدوم نمودند..."از اینجاست که مشاهده می شود قتل عام و نسل کشی سرخپوستان آمریکاچه ارتباط تنگاتنگی با آرمان های آخرالزمانی فاتحان آمریکا یعنی همان پیوریتن ها )اسلاف اوانجلیست ها یا مسیحیان صهیونیست که امروزه قدرت اصلی سیاسی نظامی ، اقتصادی و فرهنگی آمریکا را در دست دارند( پیدا می کند. بالتبع این ارتباط می توان وجه تسمیه سینمای وسترن را نیز در شاکله کلی سینمای غرب از ابتدا تا کنون یافت.
گونه ای که از نخستین روزهای تولد سینما در آمریکا با فیلم هایی همچون "سرقت بزرگ قطار" خود را نشان داد و تا امروز به عنوان یکی از ماندگارترین ژانرهای سینمایی موقعیت خویش را در سینمای غرب حفظ نموده است. نوعی از فیلم که در آن وسترنر به عنوان منجی در یک فضای آخرالزمانی با موجودات شریر و شیطانی درگیر می شود که در این دسته از فیلم ها معمولا سرخپوستان بودند ) اصطلاح "سرخپوست خوبهمان سرخپوست مرده است" از همین نوع نگاه بیرون آمد( و یا برخی سفید پوستان یا دورگه ها که علیه قانون نژادپرستانه یانکی ها ایستاده بودند و عنوان "یاغی" گرفته بودند. منجی وسترنر معمولا از ناکجا آبادی می آمد و اوضاع نابسامان و متزلزل موجود را سامان داده و به سوی ناکجاآباد رهسپار می شد. از همین رو ژانر وسترن را می توان یکی از دیرپاترین نوع سینمای آخرالزمانی دانست.فیلم هایی همچون "راه جنگجو")که در شماره پیش از آن سخن گفته شد ( ، "کابوی ها و بیگانه ها ")جان فاورو – ۲۰۱۱( و همین فیلم "کشیش" از جمله آثار اخیری است که به گونه بی واسطه و روشن "وسترن" را در کنار و مکمل آثار صریح آخرالزمانی قرار می دهد.
از طرف دیگر در طول تاریخ سینما ، موجودات شریر در انواع و اقسام صور زامبی و خون آشام و گرگینه و مانند آن نشان داده شده اند. خون آشام ها روشن ترین شکل موجودات شریری بوده اند که وجه ضد مسیح یا آنتی کرایست بودنشان ) اصلی ترین نشان نیروی شر و شیطانی در فیلم های آخرالزمانی غرب( به صراحت نمایش داده می شود. آنها به شدت از صلیب می گریزند و با کشیش و کلیسا در تضادی آشکار هستند. یکی از راه های مقابله با خون آشام ها در این دسته از فیلم ها، صلیب معرفی می شود و حتی تیرها و خنجرها و گلوله هایی که برای نابودی آنها تدارک دیده شده اغلب در شکل و شمایل صلیب تصویر می گردند. در آشکارترین شکل این ضد مسیح بودن در فیلم "دراکولای برام استوکر" )فرانسیس فورد کوپولا-۱۹۹۲(، کنت دراکولا به عنوان منشاء خون آشامان و شاهزاده تاریکی، به طور سمبلیک خون مسیح را در کلیسا سر کشیده و نسبت به او کافر می شود. خون آشامان در آثار موسوم به سینمای هراس آخرالزمانی ، از نور گریزان بوده و در مقابل آن نابود می شوند ، یعنی تعلق ماهوی به دنیای تاریکی و سیاهی دارند.از همین رو تشابه این موجودات شرور و سیاه با سرخپوستانی که در سینمای وسترن ، عنصر شیطانی به شمار می آیند ، نه تنها نامناسب و دور از ذهن نیست ، بلکه دقیقا در معادله های سینمای آخرالزمانی قرار می گیرد.اما سازندگان فیلم "کشیش" ، با همان انیمیشن ابتدایی فیلم ، برای خون آشامان بدون چشم و شب پرست ، ترجمان امروزی ارائه می دهند و نیات صلیبی/ صهیونی خود را از پس داستانی شبه تخیلی – تاریخی بیان می نمایند. آنها در روایت انیماتوری خویش می گویند که از آغاز تقابل آدمی با خون آشامان وجود داشته است ) یعنی گویا حکایتی تاریخی را با زبان ایماء و اشاره بازمی گویند( و در نمایش جنگ مابین دو گروه یاد شده ، آدمیان را در شکل و شمایل سپاه منظم جنگجویان صلیبی تصویر کرده و در مقابلش ، خون آشامان به به شکل توحش بشر نخستین و در شمایل سبوعیت افسارگسیخته نمایش می دهند.
با یک مراجعه اجمالی به تاریخ ، به سادگی می توان گروهی که در مقابل تجاوز صلیبیون ایستادند و حدود ۲۰۰ سال در قرون نخستین هزاره دوم با آنها جنگیدند را شناخت . بله آنها مسلمانانی بودند که مظلومانه از سرزمین مقدس فلسطین دفاع کردند و برعکس آنچه راویان غربی نوشته اند،به فجیع ترین شکل توسط ارتش صلیبی قتل عام شدند. از همین رو مقصود و هدف خبیثانه سازندگان فیلم"کشیش" از قرار دادن عنصر خون آشام در مقابل جنگجوی صلیبی معلوم می شود که چگونه کینه و نفرت تاریخی خود و اسلافشان را از مسلمانان بروز داده و آنها را در قالب موجوداتی کریه و شیطانی به نمایش می گذارند. اگرچه پیش از این نیز در گروهی از آثار سینمای به اصطلاح هراس تلاش شده بود تا با نشانه ها و نمادها ، انواع و اقسام موجوداتی از این دست اعم از زامبی و خون آشام و بدمن و خبیث و شرور به مسلمانان منتسب گردند اما در فیلم "کشیش" این گستاخی سینمای غرب نسبت به اسلام و مسلمانان به صریح ترین شکل خود بروز می کند. و البته این نمادسازی ریشه ای اعتقادی و تئوریک در باورهای صهیونی/صلیبی دارد. به ویژه آنجا که فقط صلیبیون، آدم و بشر خوانده شده و هرکس در مقابلشان ایستاده ، خون آشام محسوب می گردد ، به روشنی نشات گرفته از تفکر توراتی -صهیونیستی است که در برخی کتب منسوب به عهد عتیق از جمله تلمود و به خصوص متن مهم تاریخی موسوم به "پروتکل های زعمای صهیون" تشریح شده و در آن همه غیر یهودیان ، "گوییم یا حیوان" معرفی می شوند.
اما حکایت عقب نشستن به اصطلاح همان بشر مورد نظر سازندگان فیلم"کشیش" یا در واقع ارتش صلیبیون به پشت دیوارهای شهر و تحت حمایت کلیسا قرار گرفتن ، به نظر شکست صلیبیون در جنگ های صلیبی و فاتح شدن مسلمانان را بیان می کند. نکته جالب در آن روایت انیمیشنی آغاز فیلم ، این است که وقتی سخن از داشتن خورشید برای نسل بشر ) یا همان صلیبیون( در مقابل خون آشامان است ، مجهز شدن سپاه صیلیبی به توپ و سلاح های سنگین نشان داده می شود ولی نریشن روی تصاویر کارتونی می گوید که بازهم خون آشامان پیروز شدند و نسل بشر در خطر انقراض قرار گرفت! تا اینکه کلیسا گروه کشیش ها را تشکیل می دهد ، گروهی جنگجو با علامت صلیب که بروی پیشانی و صورتشان حک شده و خون آشامان را تا تبعیدگاه ها به عقب می رانند اما بعد توسط همان کلیسا مورد بی مهری و حتی تکفیر واقع گردیده ولی در نهایت راه حل اصلی برای مقابله و جنگ نهایی با گروه خون آشامان محسوب می شوند که کلیسا به غلط در تصور نابودی و یا حداقل بی اثر شدنشان بود.این نوع تعریف تمثیل وار سازندگان فیلم "کشیش" ، در تاریخ تنها با هویت گروه شوالیه های معبد سلیمان سازگار است که در نخستین جنگ صلیبی از زمره فاتحان اورشلیم بودند و سپس به عنوان راهنما یا محافظان زائران معبد سلیمان در این معبد ساکن شده و به اسناد مهمی دست یافتند که آنها را ثروتمند ساخت .
گفته می شود که شوالیه های معبد از طرف دیگر تحت آموزه های شرک آمیز برخی خاخام های اشراف و اشرار یهود قرار گرفتند و از همین رو از سوی کلیسا تکفیر شده و گروهی از آنها به قتل رسیدند ولی به هر حال به سوی فرانسه و انگلیس گریختند و سازمان ها و فرقه های مخوفی همچون فراماسونری و کابالا را بوجود آوردند که در قرن های بعد، از مهمترین بازوهای کانون های صهیونی برای نفوذ در دربارها و نهادهای قدرت سیاسی –اقتصادی و فرهنگی حکومت ها و دولت های مختلف به شمار آمدند و در واقع محور اصلی در مقابل جبهه ضد صهیونیسم به ویژه در برابر مسلمانان بودند.این نوع برخورد کلیسای رسمی با شوالیه های صلیبی که خوش خیالی کلیسا مبنی بر سرکوب و خاموشی نیروهای ضد مسیح را نداشته و خود را در حال جنگ دائم با آنها می دانند ، پیش از این در انیمیشن "۹″ به تهیه کنندگی تیم برتن و محصول سال ۲۰۰۹ نیز به تصویر کشیده شده بود. ضمن اینکه تحقیر کلیسای کاتولیک از موتیف های رایج آثار آخرالزمانی هالیوود است که در واقع تحت تاثیر تفکرات اوانجلیستی یا کابالیستی صاحبان کمپانی های سینمای غرب به این آثار راه می یابد. و در مقابل گروه جنگجویان صلیبی یا شوالیه های معبد را همچنانکه از سوی کلیسای کاتولیک تکفیر شدند اما به دلیل گرایشات شرک آمیز توراتی ، می توان اولین مسیحیان صهیونیست و اسلاف مشترک اوانجلیست ها و فراماسونرها و کابالیست های امروز دانست.
بازگرداندن جنگجویان سوپر قهرمان صلیبی ) که زمانی تنها نیروهای موثر در مقابله با شیاطین و ضد مسیح به شمار می آمدند( به جامعه ، قبل از این در مجموعه فیلم های موسوم به ابر قهرمان ها همچون سوپرمن و بت من و ...و حتی کارتون "شگفت انگیزها" به وضوح نمایش داده شده بود تا نیاز جوامع بشری به خصوص جامعه کلان شهرهای امروز را به این سوپر قهرمان های خیالی نشان دهند. سوپر قهرمان هایی که ناچارا در مقابل صلح طلبی و سازش پذیری برخی روسای جامعه غرب ، به اصطلاح دندان سر جگر گذاشتند. چنانچه در کارتون "شگفت انگیزها" ، در چهره آنها رنج بسیاری از سکون و بی تحرکی و زندگی به دور از نبرد با ضد قهرمان ها می بینیم. همان طور که چنین رنج و عذابی برای کشیش های صلیبی فیلم "کشیش" نیز وجود دارد . در واقع این تصویرها ، تاکیدی بر همان ایده نبرد دائم با نیروی شر و ضد مسیح یا آنتی کرایست است که از متون فکری و ایدئولوژیک عهد قدیم و همچنین تفکرات استراتژیست های غرب صلیبی / صهیونی بیرون آمده و در دکترین امروز نظام سلطه جهانی به وضوح رویت می گردد و از همین رو درفیلم ها و کارتون های خود ، همواره حق به گروهی داده می شود که طرفدار این نوع نگرش جنگ طلبانه و فاشیستی هستند و کاراکترهای مبلغ این گونه تفکر در فیلم های یاد شده در زمره مثبت ترین و قهرمان ترین کاراکترها قرار می گیرند.
نشانه های دیگری در فیلم "کشیش" که حکایت از تفکر صلیبی/صهیونی و ضد اسلامی سازندگان فیلم دارند ، به این شرح است ؛اشاره به شهرهای دوازده گانه کلیسایی که در مقابل گروه خون آشامان برپا گردیده و به نظر از همان باور توراتی اسباط دوازده گانه منشاء گرفته است.برج کلیساهایی که در مرکز شهرها نمایان هستند همانند ابلیسک ها )از علائم مشخص فراماسونری و کانون های صهیونی که از مصر باستان و جادوگران فرعونی می آید( و نوری همچون "چشم همه جا بین" )از دیگر علائم فراماسونری ( بربالای آنها می درخشد.شهر مرکزی که همان بخش دوازدهم از شهرهای کلیسایی معرفی می شود در شرق مستقر است که با نشانه های موجود به نظر همان اورشلیم یا بیت المقدس است. شهری به سبک و سیاق مگاپولیس های آخرالزمانی که در فیلم هایی مانند "بت من" ) تیم برتن و جوئل شوماخر و کریستوفر نولان( یا "بلید رانر")ریدلی اسکات( و یا "بابل پس از میلاد")نیک کاسوویتس( دیده می شود با سیستمی کاملا پیشرفته اتوماتیک که حتی اعترافات کلیسایی به صورت از راه دور و رایانه ای صورت می پذیرد!
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#37
Posted: 25 Dec 2014 02:28
فیلم »اسکلیگ« آموزش شیطان پرستی!
چندی است که بعد استراتژیک سینما برای بسیاری از کارشناسان اهمیت پیدا کرده است و منتقدان و کارشناسان فرهنگی سعی می کنند از دریچه جنگ نرم ، الگوها و متدهای تازه این هجوم بی وقفه رسانه ای را در قالب فیلم، سریال ، موسیقی و ... تحلیل و ارزیابی کنند. خصوصا در حیطه سینما این کدگشایی های تحلیلی می تواند کاربر را به یک تفسیر منطقی از آثار هالیوودی برساند و برای وی تماشای اثر ، سرگرمی صرف تلقی نشود .با توجه به آنچه گفته شد ، پلورالیسم یا تکثیر خرده فرهنگ های دینی از شگردهای هالیوود در مخدوش کردن چهره واقعی مذهباست . امروزه محصولات غربی در قالب فیلم و سریال از منظری استراتژیک اعتقادات مذهبی اقشار سنی مختلف را نشانه می گیرند. ممکن است که کاربر این آثار در هر کجای جهان پذیرنده آنچه سازندگان اثر سعی در القای آن دارند نباشد، اما اقشار سنی پایین تر برای پذیرش مفاهیم از طریق این مدیوم آمادگی بیشتری دارند . تقریبا از ابتدای هزاره سوم میلادی هالیوود دست به ساخت آثاری می زند که نوجوانان و بعضا کودکان را تحت تاثیر اندیشه های ضد دینی خود قرار دهد . شایدفیلمهایی چون بچه رزماری و دروازه نهم رومن پولانسکی کارکردی برای اقشار سنی میان ۱۰ تا ۱۸ سال نداشته باشد .اما هری پاتر ،هزار توی پن )گیلرمورو دل توره( قطب نمای طلایی ، مجموعه ارباب حلقه ها و ... که تحت عنوان سینمای معناگرا بارها از سیما پخش شده اند تاثیرات مخربی به روی کاربران کمتراز۱۸ سال می گذارند .امروز تقریبا همان گروه که سابق بر این تحت لوای کلماتی نظیر معناگرا این دست آثار را در برنامه سینما یک به نمایش در می آوردند ، همین رویه خطا را در برنامه سینما چهار نیز تکرار می کنند.به عنوان نمونه این برنامه در تاریخ پنجم آذر دست به پخش فیلمی زد که از قضا از مجموعه آثار استراتژیک محسوب می شود و اتفاقا در ترویج پلورالیسم دینی اثری کوشا به حساب می آید .فیلم اسکلیگ)آنابل جانکل( در زمره آثار استراتژیک کودک قرار می گیرد .پخش آثاری از این دست با فیلتر نقد و بررسی شاید خوراک خوبی برای مخاطب آگاه بزرگسال باشد اما برای اقشار سنی پایین تر کاملا مخرب و خطرناک است . هر چند که نگارنده پیش از این نیز به پخش آثاری نظیر هری پاتر ،نارنیا و حتی قطب نمای طلایی اعتراض داشته ام، اما درنهایت تعجب فیلمی از برنامه سینما چهار پخش شد که در زمره این آثارکفر آمیز قرار می گیرد .معادل بزرگسالانه این فیلمها ،آثاری نظیر لژیون، کنستانین ،آنجلا)لوک بسون( است که در پروژه های هالیوود برای تببین و تثبیت اسطوره های ضد دینی می کوشند .فلسفه وجودی این فیلمها این است که توحید را به صورتی بنیادین به چالش می کشند.
فلسفه ای که نوع دیگری از آن را پیش از این نیچه با عنوان مرگ خداوند اعلام کرده بود.»اسکلیگ« که از برنامه سینما چهار پخش شد فیلمی است که داستانش پس از شکست لوسیفر آغاز می شود. جایی که شیطان در گوشه ای از این دنیا در کلبه ای کثیف و دور افتاده سکنی گزیده تا منفذی دوباره برای احیای شدن بیابد .ارتباط مایکل ) نوجوان و قهرمان فیلم( با لوسیفر به شکلی ماورایی در دنباله همان کدگشایی نوعی تکرار کلیشه هاست و پسر بچه انگلوساکسونی را در ذهن متبادر می کند که در احیای دوباره شیطان سهم بسزایی دارد ، در بسیاری از صحنه های مهم فیلم مایکل )شما بخوانید میکائیل ( که از پرواز و اوج گرفتن می ترسد با فرشته ای که نمادی از شیطان است اوج می گیرد . او نیز در مقابل شیطان را مورد لطف خویش قرار می دهد و تا مرحله احیای دوباره لوسیفر شیطان را همراهی می کند .در مقابل این الطافی که مایکل نسبت به لوسیفر دارد شیطان نیز بعد الهی به خود می گیرد. لوسیفر نیز خواهر تازه به دنیا آمده مایکل را که بیمار است شفا می دهد و این بده بستان شیطانی در واقع ارتباط میان لوسیفر) با نام تازه اسکلیگ( از منظری استراتژیک نوعی تقدیس گرایی شیطان پرستی به حساب می آید .برای اثبات این موضوع اگرفیلم را به صورت درستی مرور کنید متوجه خواهید شد که نیاز به پرودگار و کمک جستن از او به صورت عرف هزاران ساله بشری و دعا کردن در امر بهبود دختر تازه متولد شده در هیچ جای قصه فیلم دیده نمی شود . پدر مایکل نیز به جای پناه بردن به معبود در دوره ای که امور دنیوی زندگی سخت گرفتارش کرده است پناه به الکل می برد.
در واقع این شیطان است که در نقش ایزدستان در این فیلم ظاهر می شود و تنها از طریق او امور دنیوی اصلاح می شود، اسطوره کیهان زایی که هیچ ارتباطی با عالم بالا ندارد و رتق و فتق امور دنیوی فقط از مجاری آنها صورت می پذیرد و این تقدسی که به اسکلیگ داده می شود نوعی ستایش لوسیفر است . در این فیلم تلقین باورهای شیطانی و احیای لوسیفر از طریق مدیومی همچون سینما با نگاهی سکولاریزه به امر ماوراء صورت می پذیرد . یقینا پخش آثاری این چنینی ،که کاملا استراتژیک هستند، لطمات مهمی به پیکره مذهبی جامعه خواهد زد . نکته تأمل برانگیز این است که این فیلم بدون هیچ نقد و تحلیل درستی از برنامه سینما چهار پخش شد و منتقد برنامه هیچ اشاره ای به لایه های مخرب این فیلم نکرد.
علیرضا پورصباغ؛ روزنامه کیهان
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#38
Posted: 25 Dec 2014 02:30
ساخت انیمیشن برای مبارزه با اسلام گرایی
»برات آرزوی وزیرستان می کنم«
نام انیمیشنی است که به سفارش دولت کارگر انگلیس ساخته شده است. هدف از ساخت این انیمیشن جلوگیری از افراط گرایی در بین مسلمانان جوان اعلام شده است.پس از پخش قسمت هایی از این انیمیشن و به دلیل بازخوردهای غیرقابل انتظاری که در پی داشت، دفتر امور خارجه انگلیس متهم به این شد که این انیمیشن در جلوگیری مسلمانان جوان از افراط گرایی اسلامی ناموفق بوده و فقط بودجه اختصاصی را تلف کرده است.مقامات انگلیسی بیان داشته اند که بودجه ساخت این انیمیشن 33 هزار پوند بوده است. این انیمیشن داستان هشدار دهنده ای در مورد دو برادر مسلمان انگلیسی است که تصمیم می گیرند به گروهی از مبارزان اسلامی واقع در مرز افغانستان و پاکستان بپیوندند. با این حال، منتقدان این انیمیشن، از جمله اعضای جامعه مسلمان انگلیس، خرد پشت این فیلم را به زیر سوال برده و اظهار کرده اند که این فیلم کاملاً ساده لوحانه و ناپخته است.این انیمیشن ، که در آن از تکنیک های گرافیکی بازی های رایانه ای و نیز صحبت های کوچه بازاری جوانان استفاده شده است، بدین شکل شروع می شود که این دو برادر در انجام وظیفه شان یعنی پرتاب خمپاره از یکی از کوه های منطقه وزیرستان پاکستان ناموفق می شوند. در طول داستان در صحنه هایی که به گذشته بر می گردد بینندگان متوجه می شوند که این دو نفر چطور از خانه شان در انگلیس به اردوگاه های آموزشی اسلام گرایان در پاکستان راه یافته اند. داستان از دید برادر کوچکتر که نامی هم ندارد بیان می شود که قبول کرده است به خاطر بردار بزرگش ابو وارد این کار شود. در این داستان علت انجام این کار توسط ابو نوعی عقده بیان می شود، بدین صورت که وقتی وی 11 سال سن داشت به همراه دو دوست سفیدپوستش در حین بازی در ساحل، مورد اذیت و آزار نژادپرستان قرار می گیرند.
در طول داستان نشان داده می شود که این دو برادر قبل از اینکه به مبارزان در وزیرستان بپیوندند مشغول تماشای یک سری فیلم های آموزشی اسامه بن لادن هستند. برادر کوچک تر در خصوص این فیلم ها می گوید که آنها شبیه بازی رایانه ای»ندای وظیفه« هستند با این تفاوت که این فیلم ها جذابیتی ندارند. پس از سفر آنها به وزیرستان، برادر کوچک تر از خانه جدیدشان در پاکستان و استقبالی که از آنها می شود، احساس رضایت نمی کند. وی می گوید: »همش به این فکر می کردم که کی به اینجا می رسیم. برادر، ما راه رو درست اومدیم؟ اولین کاری که اونا کردند این بود که دست و پای ما رو بستند و شروع به بازجویی کردند. آنها به من گفتند که داشتند مسائل امنیتی رو رعایت می کردند و این مسئله رو شخصی نگیریم. ولی اگه راستش رو بخوای، وقتی یه آدم چاق دستش رو روی ...)مربوط به خود فیلم است( تو می ذاره، این کار کاملاً شخصیمی شه«. در واقع این انیمیشن بر این است که بگوید مسلمانان دارای عقده های روانی مختلفی از جمله مسائل جنسی هستند.پس از عدم موفقیت این دو برادر در مأموریت پرتاب خمپاره، آنها به انگلیس بازمی گردند که در آنجا دستگیر می شوند. این فیلم بدین صورت تمام می شود که ابو در نامه ای به برادرش از وی طلب بخشش می کند و بدین شکل نشان می دهد که از کارخود پشیمان است و نباید این راه را انتخاب می کرد. با این حال،با توجه به بازخوردهای ارائه شده، این انیمیشن هدف مورد نظر سازندگان انگلیسی، یعنی تغییر نگرش در بین جوانان مسلمان انگلیس، را برآورده نساخته است. یکی از بینندگان آن این طور نظر داده بود: »مجاهدین، حماس، القسام، طالبان، به پیش«. اعضای برجسته جامع مسلمان نیز خرد پشت این فیلم را به زیر سوال برده اند. دکتر محمد شهید رضا، امام مسجد مرکزی لیسستر، در مورد آن گفته است: »این انیمیشن ساده لوحانه و ناپخته است. ویژگی های مبارزانی که این دو برادر با آنها مواجه می شوند کاملاً غیرواقعی است«.
دکتر غیاث الدین صدیقی، مؤسس اتاق فکر مؤسسه مسلمانان انگلیس، نیز معتقد است که اگر این فیلم به مسئله نژادپرستی می پرداخت بیشتر موفق می شد. وی می افزاید: »باید از مخاطبان خواست تا بیشتر بر این مسئله تمرکز کنند. تماشای این فیلم چیزی جز وقت تلف کردن نیست«. ساخت این انیمیشن در سال 2009 به سفارش دولت کارگر و توسط شرکتی به نام BoldCreative آغاز شد و در سال 2011 به اتمام رسید.
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...