ارسالها: 23330
#141
Posted: 19 Sep 2014 14:00
سینمای سوئد
کشورهای حوزه اسکاندیناوی به ویژه سوئد که پس از مصالحه با آلمان نازی از آسیبهای اجتماعی و سیاسی جنگهای اول و دوم به دور مانده بودند پس از جنگ سرد نیز این وضعیت را حفظ کردند. چه در هنر و چه اقتصاد و چه به لحاظ رویکردهای اجتماعی و سیاسی، هیچگاه سیاست، دغدغه مردم اسکاندیناوی نبوده و نیست. روحیه اسکاندیناوی مانند مردمان غرب و شرق اروپا زد و بندهای سیاسی را بر نمیتابد. برعکس در مقوله هنر بخصوص هنرهای نمایشی و در سده اخیر سینما مردم این منطقه دارای پیشینه بسیار غنی هستند. بسیاری از آثار «استریندبرگ» و «ایبسن» هنوز هم پس از یک قرن به روی صحنه میروند و تازگی خود را حفظ کردهاند. آثارهیالمارسودربرگ،و دیگران نیز اینگونهاند.
سینمای اسکاندیناوی حتی در آثار مدرن آن بیشتر وامدار ادبیات و متون کهن تاریخی است تا پدیدههای نو. «اینگمار برگمان» یکی از مظاهر نبوغ هنری در قرن بیستم بیجهت از «امید» سخن نمیراند. چرا که سالها قبل داستاننویس بزرگ اسکاندیناوی «هانس کریستین اندرسون» با خلوص کودکانهاش در «هانسل و گرتل» امید را معنا کرده بود. بسیاری بر این عقیده بودند که سینمای اسکاندیناوی پس از غولهایی همچون «کارل تئودور درایر» و «اینگمار برگمان» آن وجهه ناب خویش را از دست داده است. اما با ظهور جریانهایی مانند «دگما 95» و نامهایی چون «لارس فون تریه»، «توماس وینتربرگ» و ... این سینما رنگ و بویی دیگر گرفت. «آکی کوریسماکی» در فنلاند و «روی اندرسون» در سوئد دیگر پدیدههای سینمای شمال در سالهای اخیر محسوب میشوند. هر چند اندرسون پس از سالها فعالیت در عرصه تلویزیون دوباره به سینما روی آورد. کالبد شکافی سینمای اسکاندیناوی که خود شامل کشورهای دانمارک، سوئد، فنلاند، نروژ و ... است مجال دیگری میطلبد. در اینجا به بررسی تفصیلی سینمای سوئد میپردازیم زیرا که نقش عمدهای در تکوین این سینما (اسکاندیناوی )داشته و آن نگاه صنعت ـ سینما را از ابتدا با خود یدک میکشد.
اولین اثر کامل سینمایی در سال 1909 ساخته شد و با تأخیری چند ساله بالاخره در سال 1912 «ویکتور شوسترم» (Victor Schostrom) و «موریس اشتیلر» (Mauritz Stiller)به عنوان مؤلف، صنعت سینمای سوئد را پایه نهادند. بیشتر آثار اولیه آنها با تأسی از «گریفیث» و «ملی یس»، بانیان اصلی صنعت سینمای آمریکا شکل گرفت. آنها سراغ افسانههای ملی و تاریخی و بخصوص ادبیات کشورشان رفتند. تقریباً تمامی آثار «سلما لاگرلوف» به فیلم برگردانده شد. همین دم دستی بودن رویکرد کارگردانان نسل اول سوئد باعث غنای شگفتآور آثار آنها شد. آنها به گونهای عملی، به تئوری «فیلم به مثابه هنر» که بزرگانی مانند «آرنهایم» و «کراکوئر» در اوایل قرن پیش مطرح کرده بودند جامه عمل پوشاندند.
آثاری چون «یاغی و همسرش» (1917)، «ارابه خیالی» (1920) از شوستروم و «گنجینه سرآرن» (1919) اثر اشتیلر محصول همین دوران بود. تصاویر عکاسانه و بازتاب طبیعت خشن و چشمنواز شمال در عمق بخشیدن به آثار آنان و دنیای قهرمانان کمک زیادی میکرد.
با شکوفایی این صنعت، هالیوود شروع به ربودن چهرههای شاخص سینمای سوئد کرد. «شوستروم» و «اشتیلر» به هالیوود نقل مکان کردند و بسیاری از عوامل فنی نیز در کشور آلمان که به مراتب امکانات بیشتری داشت مشغول به کار شدند. ناگفته نماند که اشتیلر قبل از رفتن به کارخانه رویاسازی فیلم بزرگی ساخت که آخرین اثر مهم او بود. این فیلم «اثر گوستابرلینگ» (1924) نام داشت و داستان آن که باز هم از لاگرلوف اقتباس شده درست پس از جنگهای ناپلئون در سوئد رخ میدهد. یکی از نکات قابل توجه این فیلم حضور ستاره سالهای بعد هالیوود گرتا گاربو (Greta Garbo) در نقش دخترک ایتالیایی بود که بعدها در بسیاری از فیلمهای نوآر در نقش زن اغواگر (Femme Fatale)حضور یافت. اشتیلر در سال 1925 سوئد را ترک گفت و گاربو را نیز با خود به هالیوود برد.
«گوستاو ادگرن» کارگردان اجتماعی ساز که به واسطه کمدیهایش از جایگاه ویژهای نزد مردم و منتقدین برخوردار بود در سال 1935 فیلمی ساخت با عنوان شب اول ماه می(Night Walpurgis) با بازی «لارس هنسن» و «اینگرید برگمن». برخیها معتقدند این فیلم نقطه عطفی در کارنامه حرفهای اینگرید برگمن محسوب میشود.
وقوع جنگ جهانی دوم در اواخر دهه سی نیز که سایههای شوم خود را بر پهنای اروپا گسترانده بود باعث به وجود آمدن خلا در کلیت سینمای سوئد شد. فیلمهای تبلیغاتی آلمانی غالب فیلمهای آن زمان بود که مردم علاقه زیادی به دیدنشان نداشتند.
در همین حین برخی از کارگردانان مانند «شوبرگ»، «مولاندر» و «اینگمار برگمان» تصمیم گرفتند با تولید فیلمهای کم هزینه علاوه بر احیای سینمای کلاسیک کشورشان، در مقابل فیلمهای آلمانی و هالیوودی ایستادگی کنند. حتی بر گمان چندین فیلم را از سال 1942 و در عرض دو سال ساخت که به قول خودش فاجعه بود. درست است که برگمان ادامه دهنده مسیر فیلمسازی شوستروم و اشتیلر بود و خیلی زیاد از جریان رئالیسم شاعرانۀ سینمای فرانسه که «ژان رنوار» و «مارسل کارنه» پیشگام آن بودند تأثیر گرفت ولی خیلی زود به سبک شخصی خود دست یافت. سبکی که میرفت جایگاه او را به عنوان یکی از ارکان سینمای روشنفکری اروپا تثبیت کند. ذوق
بینظیر او در شیوۀ غنایی شاعرانه و پر احساس با ارجاعات مذهبی و در فضایی حزنانگیز و سرد. همچنین دغدغه انسان مدرن و معضلات روحی آن با نگرش خاص فلسفی برگمان که تفکرات اگزیستانسیالیستی «گیرکگارد» را تداعی میکرد باعث به وجود آمدن آثار فاخری همچون «مهر هفتم»، «توتفرنگیهای وحشی» (1957) و تریلوژی مشهورش «همچون در یک آینه»، «نور زمستانی» (1962) و «سکوت» (1963) شد. مهر هفتم با بازی «ماکس فون سیدو» و «بنکت اکروت» به یکی از شمایلهای دوران خویش در تقابل مرگ و زندگی تبدیل گشت. بنکت آکروت چهرهای هایپر رئالیستی (Hyper Realistic) از مرگ را به نمایش گذاشت. دهه شصت اوج شکوفایی سینمای مدرن اروپا بود. از طرفی «میکل آنجلو آنتونیونی» با «ماجرا» بنای سینمای مدرن را پایهگذاری کرده بود و «تروفو»، «گدار» و هم نسلانش موج نوی سینمای فرانسه را با آثارشان به کمال رسانده بودند. برگمان در سال 1966 مدرنترین فیلم خویش، «پرسونا» را ساخت. کاملترین فیلم برگمان اتوبیوگرافی است به نام «فانی و الکساندر» (1983) که خود از آن به عنوان روایت راستین زندگی خویش یاد میکند. این فیلم همه مایههای آشنای سبک او را یکجا در خود جمع کرده است: تنهایی، کودکی، خانواده، ایمان، شک، گزینش، گناه، مرگ، عشق، رنج و امید. این فیلم که نسخه پنج ساعته آن برای تلویزیون سوئد تهیه شد اسکار بهترین فیلم خارجی را نیز از آن خود کرد. آخرین فیلم او «ساراباند» (2002) ادامهای بر فیلم صحنههای از زندگی زناشویی محصول 1973 است. ولی منتقدین از فیلم باشکوه فانی و الکساندر به عنوان وصیت نامه هنری این کارگردان یاد میکنند.
اما دیگر فیلم ساز مهم سینمای سوئد در سالهای اخیر «روی اندرسون» است. او که از اواخر دهه شصت برای تلویزیون فیلم میساخت با فیلم «داستان عاشقانه سوئدی» به سینما راه یافت ولی فیلم بعدیاش «گیلیاپ» ناامیدکننده بود و باعث تأخیری بیست ساله در مسیر فیلمسازیاش شد. در سال 2000 با فیلم «آوازهایی از طبقه دوم» جایزه ویژه هیأت داوران کن را تصاحب کرد. او در سال 2007 بار دیگر یک اثر قابل توجه را کارگردانی کرد با نام «شما زندهها». اندرسون با تمهیدات روایی و فرمی غریب و با فیلمبرداریهای درخشان با تونالیته آبی. قاببندی ثابت با میزانسنهایی با پرسپکتیو و عمق میدان وسیع، فضا و آدمهای شبح گونهاش ما را به هزار تویی دعوت میکند که پر است از داستانهای کوچک و تکه تکه که شیوه رواییاش و عدم شخصیتپردازی کلاسیکش بیشتر شبیه روایتهای پسا مدرنیستی است.
با خلق موقعیتهای گروتسک سعی در بازنمایی موقعیت بشر امروز دارد و همچون لارس فون تریه انسان را در منجلاب آگاهیهای خویش تصویر میکند که هیچ راه گریزی از آن نیست. تصاویر ناب اندرسون همراه با مایههای طنز را میتوان با آثار نقاشان سوررئالیست مانند «موریس اشر»، «اگون شیله» و ... مقایسه کرد. هر چند او نیز مانند پیشینیان خویش همچون درایر و برگمان به منش اندیشه اخلاقی ـ عرفانی شمالی پایبند است. نمونههای زیادی از این رویکرد را میتوان در تک تک نماهای آوازهایی از طبقه دوم مشاهده کرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#142
Posted: 19 Sep 2014 14:07
سینمای فنلاند
هدف ما در این نوشتار معرفی سینمای کشوری است که هرچند در تقسیم بندی جغرافیایی متعلق به اسکاندیناوی نیست بلکه در حوزه فرهنگی مشترکات بسیاری با سه کشور اصلی حوزه اسکاندیناوی سوئد ، دانمارک و نروژ دارد. اگر بخواهیم این تقسیم بندی را کامل کنیم از کشور فنلاند و ایسلند به همراه سه کشور حوزه اسکاندیناوی به کشورهای شمالی(Nordic Countries) باید یاد کنیم. جزایر "گرینلند" و "فاروئه" که متعلق به دانمارک هستند اما کاملا خودمختارند (و حتی جزو اتحادیه اروپا نیز نیستند)و جزیره "اولند" متعلق به فنلاند که آن نیز خودمختار است هم بخشی از کشورهای شمالی بشمار می رود.
سینمای فنلاند همانند کشورهای حوزه اسکاندیناوی پیشینه ای دراز دارد. بطوریکه اولین تصاویر سینماتوگراف درفنلاند یک سال بعد از اختراع آن یعنی در سال 1896 روی پرده ظاهر می شود. یک دهه طول می کشد که این هنر صنعت با تولید و پخش اولین اثر سینمایی فنلاند مسیر خود را باز کند. البته این پیشروی در آغاز با موانعی مواجه است . بعنوان مثال در دوره زمانی بین سالهای 1911-1909 و 1918-1917 عملاً هیچ فیلمی تولید نمی شود و این بیشتر به شرایط سیاسی باز می گردد بدلیل اینکه فنلاند درآن زمان بعنوان یکی از بخش های خودمختار روسیه و تحت تأثیر سیاستهای بین المللی قرار داشت.
فنلاند قبل از اینکه خود را بخشی از روسیه ببیند از اوایل قرن 12 تا 19 میلادی تحت حاکمیت پادشاهی سوئد و دوک بزرگ آن بود.یک سال قبل از جنگ اول یعنی در سال 1917 فنلاند به طور رسمی استقلال خود را پیدا کرد. بعد از اینکه شرایط سیاسی کشور به یک حالت تعادل برگشت و فنلاندی ها پیشرفت شگرفی در حوزه کشاورزی و صنعت کسب نمودند . جامعه فنلاندو فرهنگ زندگی مردم شروع به رشد نمود و بازنمود این رشد فرهنگی در حوزه سینما چشمگیر تر بود . در آن زمان فیلم های بیشتری تولید میشد و سینما جایگاه ویژه ای را در اجتماع مدرن فنلاند داشت. اوج این پیشرفت پس از پایان دوره سینمای صامت و در دهه های 40 و 50 میلادی روی داد ، زمانی که سه استودیوی اصلی فیلم در کشور شروع به تولید و عرضه محصولات خود در بازار کرد. همزمان با تحولات اجتماعی و سیاسی در اروپای دهه 60 و با ورود پدیده جدید رسانه ای تلویزیون درخواست برای تولید فیلم بسیار اندک شد. برخی از استودیو ها ورشکست شدند . در این زمان تولید فیلم های به تعبیری هنری برای توده ای خاص و با مضامین سیاسی صورت می گرفت و سینمای تجاری رو به افول می گذاشت . تعداد کمی از کارگردانان در مقابل این شرایط ایستادند و همچنان به ساخت فیلم های تجاری و مردم پسند ادامه دادند.
فنلاند بعنوان اولین کشور از نوردیک و این منطقه از اوایل سال 1999 به سیستم پولی یورو پیوست و درآمد سرانه خود را همتراز کشورهای پیشرفته اروپا رسانید. بیش از 90 درصد مذهب فنلاندی ها پروتستان لوتری است. اولین توجه جهانی به سینمای فنلاند در دهه 90 میلادی روی داد.زمانی که برخی از فیلم سازان پیشرو با ایده هایی نو پا به عرصه فیلمسازی نهادند و این مقارن بود با حمایت و تخصیص بودجه های کلان از طرف دولت تا جایی که سینمای فنلاند در دهه اخیر بسیار پویا شده و سالانه بین 15 تا 20 فیلم بلند تولید می کند و موفقیت های چشمیگری در عرصه های بین المللی کسب نموده است.
برادران لومیر پس از اختراع شگفت آورشان اولین تصاویر متحرک را در سال 1896 در هلسینکی به معرض تماشا گذاشتند. اما اولین نمایش فیلم به معنای واقعی کلمه فیلم ناشناخته ای به نام نورسیده ای از هلسینکی : جوان محصل در زنگ تفریح (Novelty from Helsinki : School youth at break) که در دسامبر 1904 توسط یک آمریکایی نمایش داده شد.اولین کمپانی فیلمسازی توسط مهندسی به نام ک.آ.اشتالبرگ در سال 1906تأسیس شد که اولین فیلم اصیل فنلاندی تبهکاران شبانه (Moonshiners 1907)ساخته تیوو پورو براساس نماشنامه ای از مینا کانث را تولید کرد. از همان آغاز کلیه مراحل تولید فیلم در پایتخت انجام می شد به استثنای چند فیلم مستند کوتاه که توسط کمپانی معروف OyMatt Ja Kansat در ناحیه Tempre فیلمبرداری شدند. حتی بدلیل هزینه بالای لابراتوار چندین فیلم در مراحل اولیه تولید از بین رفتند. اریک استاندلر در سال 1916اولین تلاش های خود را با ساخت یک استودیو با دیوارها و سقف شیشه ای آغاز کرد. در پایان همان سال مقامات رسمی روسیه هرگونه فعالیت فیلمسازی را در فنلاند ممنوع اعلام کردند تا زمان استقلال هیچ فیلمی تولید نشد. صنعت سینمای فنلاند در دو دهه اول قرن بیستم به هیچ وجه آن رشد و بالندگی کشورهای اسکاندیناوی به ویژه سوئد و دانمارک را نداشت حتی می توان گفت که اصلاً هیچ صنعتی وجود نداشت بطوریکه بسیاری از نگاتیو های تولید شده بدلیل مجتمع نبودن و عدم نگهداری استاندارد گم شدند و تنها 13 دقیقه از فیلم Sylvi که جزء اولین آثار سینمای فنلاند بود باقی ماند. پس از این دو دهه و در آغازین سالهای دهه 20 Erkki Karu با تأسیس کمپانی Suomi-Filmi که زیر مجموعه Suomi Filmkuvaamo بود و با ساخت شاهکاری مثل کفاشان دهکده( 1923 Village Shoemakers) که یک کمدی محلی با فیلمبرداری تجربی و خوب کرت یاگر آلمانی بود بنیان آثار فاخرسینمای فنلاند را قبل از مرگش در سال 1935 بنا نهاد . از دیگر فیلم های قابل تأمل می توان به The logroller's Bride ساخته کارو و با تصویر برداری درخشان کرت یاگر و اسکار لیندلف و همچنین اولین فیلم بین المللی سینمای فنلاند به نام وقتی پدر دندان درد داشت (When Father Has Tootache 1923 ) و فیلم کوتاه و سورئالیستی پسران ما (Our Boys 1929) اشاره کرد. اکثر دهقانان و کشاورزان با تماشای فیلمهایی با تم روستایی کمپانی Suomi-Filmi به هیجان می آمدند و این سیاست کمپانی در طی سالهای این دوره همچنان باقی ماند هرچند مواقعی کارگردانانی مثل کارو فیلمهای شهری و بیشتر ((اروپایی)) نظیر افسانه تابستانی (Summery Fairytale1925) می ساختند اما عموماً با اقبال خوبی همراه نبودند.
دیگر فیلمساز مطرح این کمپانی پورو بود که آثاری نظیر ایام کارآموزی اولی(1920Olli's Years of Apprenticeship) و یکی از معدود فیلم ها ی ژانر وحشت در سینمای فنلاند را به نام افسون های شیطان (Evil Spells 1927) ساخت. یکی دیگر از پدیده های جالب در اواخر دو دهه سینمای صامت کارل فون هارتمن (Carl Von Haartman) بود اوکه یک سرباز و ماجراجو بود بعنوان مشاور نظامی در هالیوود کار می کرد و به خاطر توانایی که در ساخت فیلم داشت دو درام جاسوسی سطح بالا یعنی پیروزی متعالی (Supereme Victory 1929)و سراب (The Mirage 1930) را ساخت که هیچکدام تماشاگران را جذب نکرد.
Suomi-Filmi یکه تاز کمپانی های فیلمسازی در فنلاند بود که با آثار تولید شده بین سالهای 1919 تا 1930 بیشترین سهم را به خود اختصاص می داد و به نظر می رسیدکمپانی های دیگر زیر نام این کمپانی به فعالیت می پرداختند. فیلمبردار آلمانی کرت یاگر پس از جدایی از Suomi-Film شروع به تأسیس کمپانی مستقل خود به نام Komedy-Filmi نمود که بدلیل ارتباط با تراست جهانی فیلم Ufanamet که انحصار پخش فیلمهای فنلاندی را درآن زمان در دست داشت به رقیب جدی Suomi-Film بدل گشت ولی توفیقی کسب نکرد و فقط توانست دوفیلم بسازد که فیلم در شاهراه زندگی(On the Highway of Life 1927 ) ساخته مشترک کرت یاگر و راگنر هارتوال یکی از آن ها بود این فیلم تلاشی برای ارائه گونه ای از کمدی مدرن محسوب می شد. سال 1929 سرآغاز تولید دوفیلم اول کمپانی کوچک Fennica بود که بوسیله والنین والا که بعدها یکی از بزرگترین کارگردانان عصر طلایی سینمای فنلاند محسوب شد کارگردانی شده بود. اولین فیلم او که در 17 سالگی آن را ساخت چشمان سیاه (Dark Eyes) بود که با بازی تئودور توگای 14 ساله (بعدها نام خود را به تئووو تولیو تغییر داد) همراه بود. این فیلم و فیلم بعدی او کولی افسونگر(The Gypse Charmer) درامی پرحرارت وجذاب بود که تأثیر فوق العاده ای بر تماشاگران گذاشت. متأسفانه فقط فیلم دوم او به جای مانده است و بعضی از فیلمسازان تنها نگاتیو "چشمان سیاه" را بدلیل اینکه فکر می کردند که بازسازی آن براحتی امکان پذیر است به دریا انداختند.
کمپانی های دیگری نیز در خارج از هلسینکی یعنی درViipuri و Oulu فیلمهایی تولید کردند ولی بسیار ابتدایی بود .فیلمهای اشکها در بازار نیست(No Tears at the Fair1927) و مرد محصور در جنگلهای پربرف(The Man of Snowbound Forests 1928) تولید شده در Tempere و تولید Aquila-Suomiساخته یونو اسکولا تلاشهای خوبی به شمار می آمد که هیچ نسخه ای از آن در دسترس نیست. ولی یکی از تهیه کنندگان کمپانی Aquilla به نام کال کارنا(Kalle Kaarna) نقاش با کارهایش نوید استعداد تازه ای در فیلمسازی می داد.اولین فیلمش به نام با تیغه های شمشیر (With the Blade of a Sword 1928 ) یک اثر جسورانه و بی طرف راجع به جنگ اول جهانی بود و فیلم بعدی اش آوازی در ستایش دلیری کارگر(A Song about the Heroism of Labour1929) که نوع جدیدی از قهرمان پروری در طبقه پرولتاریا در سینما بودولی متأسفانه هر دو فیلم برای همیشه از بین رفت. از سال 1931 تا 1933 صدا وارد سینمای فنلاند شد و سینمای صامت رخت بربست. اولین تجربه فیلم ناطق توسط کمپانی Lahyn-Filmi صورت گرفت. یک کمپانی واقع در استانی به نام Turku. این فیلم بلند که با موسیقی و گفتار متن همراه بود به زبان فنلاندی بگو (Say It In Finnish 1931) نام داشت که توسط یرژو نیبرگ (نورتا) کارگردانی شد. همگام با این تغییر کمپانی Suomi-Filmi در همان سال تولید را آثار صامت به ناطق تغییر داد اولین فیلم صدادار کمپانی ، فیلم لباس پوشیدن به سبک آدم و یه مقدار بیشتر مانند حوا(Dressed Like Adam and a Bit Like Eve Too 1931) بود که براساس نمایشنامه معروف آگاپتوس ساخته شد که فقط موسیقی و جلوه های ویژه در خود داشت. ولی اولین فیلم ناطق واقعی کمپانی ، عروس چوب بر(The Lumberjack's Bride 1931 ) نام داشت که یک درام روستایی بود.
از سالهای 1934 تا 1939 به عنوان عصر طلایی سینمای فنلاند یاد می کنند. در سال 1933 کارو از Suomi-Filmi اخراج شد ، او به منظور انتقام درصدد تأسیس یک کمپانی جدیدبرآمد این کمپانی Suomen Filmiteollisuus نام داشت که از آرم SF استفاده می کردو با مدیریت فوق العاده اش و دو کمدی موفقش که خود کارو کارگردانی کردیک رقیب جدی برای Suomi شد و به نظر می رسید که فقط کارو می تواند یک کمپانی موفق فنلاندی را اداره کند. رقابت این دو کمپانی ثمره خوبی برای سینمای فنلاند داشت. در پایان دهه تقریباً 20 فیلم بلند در سال تولید می شدکه از کیفیت بالایی برخوردار بود ، فیلم های با مضامین خانوادگی رو به فزونی گرفت و به طبع آن ستاره های بیشتری به سینما معرفی شدند صنعت سینمای فنلاند همچون مینیاتوری از هالیوود تلقی می شد ، شایان ذکر است که هالیوود در آن سالها در عصر طلایی خود پس از رکود اقتصادی قرار داشت درآن جا نیز دیوید سلزنیک با تآسیس کمپانی سلزنیک نشنال پیکچرز و با تولید بلاک باستر های بیاد ماندنی در تاریخ سینمای جهان و با کنار زدن شبح تالبرگ تحول عظیمی در صنعت سینما بوجود آورد که این مشخصه به سینمای فنلاند نیز سرایت کرد.(1) صدا اشتیاق مردم به دیدن فیلمهای خانوادگی را افزایش داد. از فیلم خوش ساخت و کمدی کارفرمای مزرعه سیلتالا (The Foreman of Siltala Farm 1934) بیش از 900000 نفر دیدن کردند. پس از رفتن ارکی کارو از Suomi-Filmi ریستو اورکو بعنوان مدیر کمپانی برگزیده شد و فیلم کارفرمای مزرعه سیلتالا را کارگردانی کرد.همچنین دو درام تاریخی و میهن پرستانه در اواخر دهه ساخت به نامهای عروس سرباز (Soldier's Bride 1938) و فعالان (Activists 1939). یکی از فیلمسازان مطرح این کمپانی والنتین والا بود او فیلمهای فوق العاده ای در اواخر دهه 30 ساخت بعد از دوره سینمای صامت سه فیلم برای Fennica ساخت و وقتی شروع به ساخت فیلم چهارمش کرد کمپانی ورشکست شد او بلافاصله به Suomi-Filmi نقل مکان کرد و اولین فیلمش که یک کمدی متوسط بود با اقبال خوبی مواجه شد که زمینه ساز معرفی دو کمدین محبوب آن سالهای سینمای فنلاند به نام های آنسا ایکونن و تائنو پالو بود این فیلم عشق هرکس (Everybody's Love 1935) نام داشت.
آخرین آثار والا در Fennica-films کمدی های شهری بودند او این کار روی ژانر را در کمپانی جدیدش در پیش گرفت که به دو فیلم سبک همسر جانشین(Substitute Wife) و مرد جانشین (Substitute Man) که هر دو در سال 1936 روی پرده رفتتند. فیلم Hulda of Juurakko در سال 1937 تلاش جدی در همین زمینه بود یک داستان اجتماعی درباره دختری روستایی که به شهری بزرگ آمده و با مشکلات نابرابری های جنسیتی مواجه می شود. این فیلم و موضوعش با استقبال کم نظیر تماشاگران مواجه شد. والا علاوه بر این نیز یک استاد در موضوعات روستایی و ملودرامهای رومانتیک داشت . او در سال 1938 اولین و بهترین فیلم از سری فیلمهای موسوم به خانوادگی - ملکی به نام زنان نیسکاووری( Women of Niskavuori) را ساخت. پس از مرگ کارو در سال 1935 تیوئو سارکا جانشین او در SF شد.او تا زمان ورشکستگی SF در سال 1965 مدیریت آن را برعهده داشت. او یک تهیه کننده با استعداد و پرکار بود که صنعت سینمای فنلاند تا بحال نظیر آن را در خود ندیده است. او در این مدت بیش از 200 فیلم تهیه و در حدود 50 فیلم را کارگردانی کرد که شامل آثاری چون درام های مذهبی مثل همچون رویا و سایه (As Dream and Shadow 1937) و فیلمهای تاریخی و میهن پرستانه مثل بیانیه ای در فوریه(Manifest in Februray 1939) می شد. سارکا و نورتا با همکاری هم کمدی های عامیانه مشهوری مانند لاپاتوسو(Lapatossu1937) با بازی بازیگر مشهور آکو کورهونن و پسر دردسرساز هنگ نظامی(The Regiment's Trouble Boy1938) ساختند که آخری نمونه ای از ژانر کمدی هجو نظامی بود. این سینما تا اواخر دهه 50 میلادی که موج نوی سینمای فنلاند شکل گرفت به حیات خویش ادامه داد.
پس از سالهای 1960 تا اواخر 1980 نسلی تازه از فیلمسازان فنلاندی شکل گرفت که با تأسی از فیلمسازان آوانگارد فرانسوی و موج نو به نوعی به فیلمهایی با عنوان رئالیسم اجتماعی روی آوردند . فیلمهایی نظیر Työmiehen päiväkirja در سال 1967 و کمدی های Loma 1967)) و)1977 Jäniksen vuosi) ساخته شدند. میکو نیسکانن با فیلم Pojat و با بازی وسامتی لویری به سبک شخصی خود در سال 1962 بازگشت. نیسکانن با دوفیلم Käpy selän allaدر سال 1966 و Lapualaismorsian در سال 1967 به موج نو پیوست . رونی مولبرگ با اقتباس از دو رمان تیمو ک. موکا فیلمهای Maa on Syntinen laulu, 1973 و Milka,1983 را ساخت.
دهه 80 را آکی کوریسماکی (Aki Kaurismaki) به خود اختصاص داد. نسل قدیم کارگردانان از تخت پادشاهی که چندین سال برآن حکومت می کردند بوسیله کمپانی های مشترک شوروی –فنلاندی پایین کشیده شدند. ادوین لین و میکو نیسکانن آخرین کارهایشان را ساختند و این آغاز کارهای نزدیک به 30 کارگردان تازه کار بود.در این دوره فیلمهایی از برادران کوریسماکی (میکا و آکی ) ، مارکو لموسکالیو، تاوی کاسیلا ، یان کوسی، ماتیو کورتی ، ماتیو ایاس، لوری تورهونن ، کلائس اولسون ، ویکو آلتوئنن و پکا پاریکا ساخته شدند. Valehtelija در 1981 و Arvottomat در سال 1982 با کارگردانی میکا و نویسندگی آکی کوریسماکی وضعیت یکنواخت صنعت سینمای فنلاند را دگرگون کرد و باعث شد که دیگر کارگردانان به تولید فیلمهای کم هزینه و کوچک علاقه مند شوند. میکا فیلمسازی سنتی را با Klaani در 1984 ، Rosso در 1985 ، Helsinki Napoli All Night Long در سال 1987 در پیش گرفت . آکی با انحراف از این سنت به مینیمالیسم روی آورد. او با سه گانه ای موسوم به "شکست خوردگان"که در Suomi ساخت یعنی توده ابر( Kauas pilvet karkaavat 1996 )، مرد بدون گذشته (Mies vailla menneisyytta 2002)و نور در غبار (Laitakaupungin valot 2006 )بعنوان یکی از برترین کارگردانان معاصر سینمای فنلاند و اروپا شناخته شد و کمدی های نظیر کابوی های لنینگراد به آمریکا بروید(Leningrad Cowboys Go America 1989) را نیز در کارنامه اش می توان یافت . کوریسماکی در این سه گانه بی نظیر به انسان و تنهایی او در جامعه پست مدرن می پردازد و حکایتی اخلاقگرایانه و مینیمالیستی از فرجام انسانی ارائه می دهد. توجه وی به ادبیات روسیه و اقتباس آزاد وی از جنایات و مکافات داستایوفسکی نیز قابل توجه است .
ابتدای دهه 90 به هیچ وجه برای صنعت سینمای فنلاندخوب نبود ، بخاطر وضعیت بد مالی و رکود قابل ملاحظه اقتصاد جهانی توجه به صنعت سینمای فنلاند جزء اولویت های دولت فنلاند محسوب نمی شد. و این وضعیت طولی نکشید تا در سال 1999 نزدیک به 30 فیلم خانوادگی تولید شد که هر یک بالای 200000 تماشاگر داشت.
از کارگردانان پرکار دهه 90 می توان به مارکو پولونن ، اولی مانتیلا و یارمو لامپلا اشاره کرد. چندین ژانر مشهور در دو دهه اخیر در سینمای فنلاند قابل ردیابی است.
فیلم های Rukajärven tie, Pikkusisar, and Hylätyt talot, autiot pihat در جریان جنگ جهانی دوم . Kulkuri ja joutsen در 1999 ، Badding در 2000 ، Rentun Ruusu در 2001 ، Sibelius در 2003 و Aleksis Kiven elämä در سال 2002 نمایش دهنده شکلی از زندگی عمومی مردم فنلاند است. هم اکنون به یمن تخصیص بودجه های خوب دولت فنلاند برای صنعت سینما و کشف استعداد های تازه در این صنعت و بازیگرانی که از تلویزیون به سینما معرفی می شوند و همچنین رشد آکادمیک سینما فنلاند به خوبی توانسته است سینمای خود را در سراسر اروپا وجهان معرفی کرده و صاحب سینمایی متفکر بشود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#143
Posted: 19 Sep 2014 14:11
سینما گرجستان
در میان کلیهٔ سینماهای جمهوریهای شوروی سینمای گرجستان (جمعیت ۵۷/۵ میلیون نفر) قدیمترین و استخواندارترین است که حداقل ده سال پیش از انقلاب بلشویکی تأسیس شده است. نخستین فیلم داستانیِ گرجستان، بریکائو - باکینوبا (اَلکساندر کوکوناوا [۱۹۵۵ - ۱۸۸۱] در ۱۹۰۹ ساخته شد و اولین مستند بلند آن، سفرهای آکاکی سِرِتِلی در راکا و لکسومی (واسیلی آموشوکِلی [۱۹۷۷-۱۸۸۶]، در ۱۹۱۲ به نمایش درآمد. در گرجستان در آغاز جنگ جهانی اول بیست و نه سالن نمایش فیلم وجود داشت، و نخستین کمپانی تولید فیلم در کار تولید فیلم کریستین (کوکوناوا، ۱۹۱۶)، درامی واقعگرایانه برگرفته از رمانی گرجی، بود و در آن بازیگران مشهور تئاتر گرجستان بازی میکردند. (ستت همکاری سینما با انستیتوی تئاتر روستاوِلی در تفلیس، که اکنون بخش مستقلی برای تولید فیلم دارد، تا به امروز ادامه داشته است). در سال ۱۹۲۱ نظام شوروی در گرجستان استقرار یافت و یک سال بعد کمپانی فیلم دولتی، گوسکینوپرومگروزیا، در تفلیس تأسیس شد. نخستین فیلم این کمپانی، شیاطین سرخ کوچک (۱۹۲۳)، یک وسترن انقلابی دربارهٔ جوانانی بود که در جریان جنگ داخلی (۲۰-۱۹۱۸) با سلحشوران سرخ میجنگیدند، و تأثیر بهسزائی از صنعت فیلم شوروی، بهطور کلی، پذیرفته بود.
دوران ۱۹۲۴ تا ۱۹۳۷ را دوران نقرهای سینمای گرجستان میشناسند زیرا در این دوره بود که بزرگترین آثار نسل اول کارگردانهای حرفهای - پِرِسنیانی با فیلم سه زندگی (۱۹۲۴)، که آناتولی لوناچارسکی تقدیر شایستهای از آن کرد و آن را سراغاز سینمای شوروی خواند؛ کُته مَرجانیشویلی با کمدی سیاه نامادریِ سامانیشویلی (۱۹۲۷)، که توسط نیکلای شنگلایا (۴۳-۱۹۰۱) از یک نمایشنامهٔ محبوبِ سدهٔ نوزدهمی اقتباس شده بود؛ کُته میکابریدزه (۱۹۷۳ - ۱۸۹۶) با طنزِ اکسپرسیونیستیِ مادربزرگ سن (۱۹۲۹)؛ میخاییل کالاتُزف با مستند خارقالعادهای بهنام نمک برای سوانیتا (۱۹۳۰)؛ شاهکار دوگانهٔ شنگلایا، اِلیسو (۱۹۲۸) و بیست و شش کمیسر (۱۹۳۲؛ فیلمبرداری در باکو، آذربایجان)؛ سیکو (سیمون) دولیدزه (۸۳-۱۹۰۳) با فیلم آخرین صلیبیون (۱۹۳۴)، که تحلیلی مردمنگارانه از یک قبیلهٔ کوچک خِوْسوریان بود؛ داوید روندهلی (۷۷-۱۹۰۴) با بهشت گمشده (۱۹۳۷)، نقادیِ شیطنتآمیزی بر اشرافیت پایان قرن؛ و میخاییل چیارلی (۱۹۷۴-۱۸۹۴) با فلم آرسِنا (۱۹۳۷)، برداشتی منبعث از واقعگرائی سوسیالیستی، دربارهٔ قیام دهقانی در اوایل سدهٔ نوزدهم. در این میان آثار نیکلای شنگلایا از همه تأثیرگذارتر بودند - الیسو شرح واقعهای است مربوط به دوران تزار که بر اساس فرمانی باید کلیهٔ روستاهای قفقاز تخلیه میشد، و فیلم بیست و شش کمیساریا، که حوادث جنگ داخلی در باکو، آذربایجان را تصویر کرده بود. این فیلمها مورد تحسین آیزنشتاین و پودُفکین قرار گرفتند و شنگلایا را بهعنوان پایهگذار مهمترین خانوادهٔ فیلمساز گرجستان تثبیت کردند و به همراه فیلمهای دیگرِ عصر نقرهای شاعر / منتقد فرمالیست روسی، ویکتور شکلوفسکی، را بر آن داشتند تا بگوید سینمای شوروی نه از مسکو که از تفلیس آغاز شد.
در طول جنگ جهانی دوم تعداد اندکی فیلم در گرجستان ساخته شد، از جمله حماسهای ملیگرایانهٔ گئورگی ساکایه/ ساکادزه (۴۳-۱۹۴۲) از چیارلی و پس از جنگ - همچون کشورهای دیگر شوروی و ایالات وابسته به آن - واقعگرائی سوسیالیستیِ ژدانُفی همچنان سلطهٔ خود را در قالب مستندهای هنری حفظ کرد، از جمله در فیلمهائی چون نذر (۱۹۴۶) و سقوط برلین (۱۹۴۹) از چیارلی. از سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۵۲ نام کمپانی گوسکینوپروم گروزیا به استودیوی تفلیس تغییر کرد و پس از ۱۹۵۳ با آرایشی جدید بهنام استودیوی گرجستان، یا گروزیا فیلم به تولید پرداخت. گفته میشود سینمای مدرن گرجستان یا پخش فیلم الاغ کوچک ماگدانا (۱۹۵۶) به کارگردانی چنگیز ابولادزه و رِواز چخیدزه، در اوج گشایش خروشچفی آغاز شد. کارگردانهای این فیلم به نسل دوم فیلمسازان گرجی تعلق داشتند که بسیاری از آنها از VGIK فارغالتحصیل شده بودند. اما این کارگردانهای احیاء بهترین سنتهای سینمای گرجستان در دههٔ ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ را در پیش گرفتند - مشهورترین کارگردانهای این نسل عبارتند از چنگیز ابولادزه (متولد ۱۹۲۴)، گئورگی (۱۹۳۰) و اِلدِرشنگلایا (متولد ۱۹۳۴)، اُتار یوسلیانی (متولد ۱۹۳۴) و لانا گوگویِریدزه (متولد ۱۹۲۸). (گرجستان فیلمسازهای دیگری هم داشت، از جمله میخائیل کالاتُزف [۷۳-۱۹۰۳] و گئورگی دانِلیا [متولد ۱۹۳۰] که در مسفیلم کار میکردند).
هر چند بهترین آثار ابولادزه - مادربزرگ، ایلکو، ایلاریون و من (۱۹۶۲)، نیایش (۱۹۶۷)، درخت آرزو (۱۹۷۶) ـ از ادبیات گرجی گرفته شدهاند، اما او با فیلم توبه (۱۹۸۴) به شهرت جهانی رسید. این فیلم تمثیلی است از یک دیکتاتور بیرحم گرجی (وارلام آراویه یا هیچکس و نخستین فیلم شوروی است که با بیباکی، هر چند غیرمستقیم، به جنایتهای استالین اشاره میکند. فیلم توبه اصلاً برای تلویزیون گرجستان ساخته شده بود و بلافاصله پس از گرباچف توسط جانشینش کنستانتین چِرنِنکو توقیف شد اما در سال ۱۹۸۵ در سراسر شوروی پخش شد زیرا در این زمان ادوارد شواردنادزه دبیرکل حزب کمونیست گرجستان شده بود. فیلم توبه با برخوردی مستقیم با جنایات استالین و مخالفت مطلق با سانسور، نقطه عطف مهمی در تاریخ سینمای شوروی شد و مردم آن را همچون مظهر گلاسنوست تلقی کردند.
گئورکی و اِلدِر شِنگلایا پسران نیکلای شِنگلایا و بازیگر مشهور روسی، ناتو واچْنادزه بودند (هر دو در ۱۹۴۳ در تصادف اتومبیل کشته شدند) که بیچون و چرا بانفوذترین فیلمسازان گرجستان در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ محسوب میشوند. گئوکی فیلم الاوِردوبا را در ۱۹۶۲ هنگامی ساخت که هنوز دانشجوی VGIK بود و تا ۱۹۶۶ اجازهٔ نمایش نیافت. آلاوردوبا مقالهٔ فوقالعادهای است در باب فساد فرهنگ فولکلور گرجی توسط مدرنیسم که در جریان یک جشنوارهٔ مذهبی در یک کلیسای جامع باستانی در کوهستانهای آلازانی میگذرد. فیلم بعدی او، پیروسمانی (۱۹۶۹) زندگینامهای است الهامبحخش که به زندگی یک نقاش پریمتیو (سادهنگار) قهوهخانهای بهنام نیکو پیروسمانیشویلی (۱۹۱۸ - ۱۸۶۸) میپردازد. این فیلم که نشانههائی از هویت ملی گرجستان را دربر دارد، نقطهٔ عطفی در سینمای گرجستان محسوب میشود و آن را غالباً با آندرهای روبلف (۱۹۶۶) از تارکفسکی مقایسه میکنند. در این فیلم رنگ، بافت و ترکیببندی فرمگرایانه، از آثار این نقاش اخذ شده و به احساسی از هماهنگی جادوئی میان هنر و زندگی دست یافته است. شنگلایا در آثار بعدی خود - نغمههای حواشی وری (۱۹۷۳)، نخستین موزیکال گرجستان؛ مستندی دربارهٔ شرابسازی بهنام به درهٔ انگورها بیا (۱۹۷۶)؛ سیر و سلوک یک آهنگساز جوان (۱۹۸۳)، داستانی دراماتیک که در دوران تزار، حوالی ۱۹۰۸ میگذرد؛ و فیلم هاربا و گوگی ۱۹۸۸) که اثری است تاریخی دربارهٔ دستهای از راهزنان قفقازی - موشکافی در باب کاراکتر گرجی را به ملتهای دیگر در دوران گذشته تسری داده است. همزمان، برادرش اِلدِر در فضائی خیالبازانه فیلم میساخت، از جمله فیلمهای کاروان سفید (۱۹۶۳)، تمثیلی در باب اختلاف نسلها که در میان چوپانان خِوْسوریان میگذرد، و نامادریِ سمانیشویلی (۱۹۷۷)، برداشتی مدرن از نمایشنامهای که پدرش در ۱۹۲۷ برای نخستین فیلمش اقتباس کرده بود. حساسیتهای طنزآمیز اِلدِر شنگلایا گهگاه او را در مقابل مقامات شوروی قرار میداد. مثلاً فیلم خیالبازانهٔ آدمهای عجیب و غریب، (۱۹۷۳) بهانهای شد تا منتقدان مسکو سینمای گرجستان را نخبهگرا بخوانند و فیلم دیگر او، کوهستان آبیرنگ (۱۹۸۵)، استعارهای هوسبازانه در باب فرو ریختنِ ارزشهای ملی گرجستان تحت سلطهٔ سوسیالیسم، تا مرز توقیف پیش رفت.
فیلمهای اُتار یوسلیانی نیز با مشکلاتی مانند اِلدِر شنگلایا روبهرو شد و در حقیقت برخی از آنها بایگانی یا توقیف شدند. یوسلیانی که پیش از فیلمسازی موسیقیدان و نقاش حرفهای بود نزد داوژنکو در VGIK تعلیم دیده بود و نخستین فیلمش، آوریل (یا داستانهائی دربارهٔ چیزها؛ ۱۹۶۱) از طرف ادارهٔ ممیزی مورد حمله قرار گرفت و از جریان پخش عمومی کنار گذاشته شد. آوریل فیلمی است غیرسیاسی دربارهٔ خراب شدن روابط انسانی به خاطر مالکیت اشیاء مادری، اما ظاهراً به واسطهٔ عنایت به معنویت زیر سؤال رفته بود، لذا بوسلیانی تا سال ۱۹۶۴ امکان فیلمسازی نیافت تا آنکه مستندی بهنام ریختهگری آهن (۱۹۶۴) را بهدست گرفت. این فیلم با دوربین مخفی در کارخانهٔ فلزکاری رُستاوی در گرجستان فیلمبرداری شده و آشکارا تحتتأثیر آلاوِردوبا از گئورگی شنگلایا قرار دارد. فیلم بعدی او، وقتی برگها میریزند (۱۹۶۷) فیلمی داستانی است که به شیوهٔ مستند فیلمبرداری شده است. داستان وقتی برگها میریزند که برای پخش به شدت دستکاری شده بود، در تفلیس میگذرد و به سرخوردگی یک مرد جوان آرمانگرا پرداخته که در کارخانهٔ شرابسازی دولتی استخدام میشود و فساد صنعتِ شوروی را از درون مشاهده میکند. یوسلیانی پس از آن فیلمهای در اینجا پرندهٔ سیاه آوازخوان زندگی میکرد (۱۹۷۰) و پاستورال (۱۹۷۶) را ساخت و هر دو به اتهام ذهنی بودن بایگانی شدند و او به ناچار به پاریس مهاجرت کرد و با سه فیلمی که ساخته بود در جشنوارهها محبوبیت جهانی بهدست آورد. در پاریس تعدادی فیلم بدون قصه ساخت که به خاطر شیوهٔ مستندگونه و تأمل در طبیعت انسانی و نیز زیان سینمائی شاعرانهشان تحسین فراوانی برانگیختند - دوستداران ماه (دوستداران، ۱۹۸۴ - جایزهٔ شیر طلائی جشنوارهٔ ونیز در ۱۹۸۴)، دربارهٔ منطقهای مسونی در پاریس در طول نزدیک به صد سال، و بگذار روشنائی بماند (۱۹۸۹)، استعارهای از بهشت گمشده در یک روستای مادرسالار آفریقائی.
خانم لاناگوگوبریدزه نخستین کارگردان شوروی است که از دههٔ ۱۹۲۰ به مبحث زنان پرداخته و نخستین فیلم سینمائی او، زیر یک آسمان (۱۹۶۱)، از یک مجموعهٔ قصههای کوتاه دربارهٔ زنان در دورههای مختلفِ تاریخ گرجستان اقتباس شده بود. او در طول دههٔ ۱۹۶۰ به درونمایههای مشابهی پرداخت (از جمله من خورشید را میبینم [۱۹۶۵]، دربارهٔ زنان گرجی در جریان جنگ جهانی دوم)، و بهترین آثارش را در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ تولید کرد - مصاحبههائی دربارهٔ مسائل شخصی (۱۹۷۹)، روز طولانیتر از شب است (۱۹۸۴) و چرخش زندگی (حلقههای کامل/گرداب، ۱۹۸۷)، برندهٔ جایزهٔ بهترین کارگردانی در جشنوارهٔ فیلم توکیو در ۱۹۸۷. سبک فیلم مصاحبههائی دربارهٔ مسائل شخصی در همهٔ آثار خانم گوگو بریدزه دیده میشود. این فیلم چند لایه ماجرای خبرنگار زنی است که با مردی مانند خودش، که از جنایات اسنالینی آسیب دیدهاند، گفتگو میکند.
آثار نسل سوم کارگردانهای گرجی در طول دههٔ ۱۹۸۰ آفتابی شدند. این کارگردانها اکثراً در دانشکدهٔ سینما تعلیم دیده بودند که در ۱۹۷۵ در انستیتوی نمایشی تفلیس از طرف دولت تأسیس شده بود. مشهورترین این کارگردانها عبارتند از ایراکلی کویری کادزه (متولد ۱۹۳۹) با فیلم شناگر (۱۹۸۱)، فیلمی تاریخی که برخوردِ خام با قهرمان را در مرام استالینیستی به طنز گرفته و تا ظهور گلاسنوست با دستکاری شدیدی به نمایش گذاشته شده بود؛ همسر او، ناتا جُرجادزه (متولد ۱۹۵۰) با فیلم رابینسُن یا پدرخواندهٔ انگلیسی من (۱۹۸۷) - فیلمنامهٔ آن را کویریکادزه نوشته بود و در ۱۹۸۷ جایزهٔ دوربین طلائی کن را بهدست آورد - که طنزی است دربارهٔ یک مهندس انگلیسی که در دههٔ ۱۹۲۰ به روستائی دورافتاده در گرجستان آمده تا یک خط تلگرافی لندن - دهلی نو راهاندازی کند و دیوانهوار عاشق دختر رئیس حزب منطقه میشود. کارگردانهای مهم دیگر نسل سوم گرجستان عبارتند از اَلکساندر رِخویاشویلی (متولد ۱۹۳۸ - روزشمار گرجستان از سدهٔ نوزدهم، ۱۹۷۹ و گام، ۱۹۸۶)، لِوان زاخاریشویلی (متولد ۱۹۵۳ - پدر، ۱۹۸۴ و درونمایه، ۱۹۸۸)، تودار ماناگادزه (متولد ۱۹۴۳، پسر کارگردان نسل دوم، سوتا ماناگادزه - بهار میگذرد، ۱۹۸۴؛ چه فرمودید استاد! ۱۹۸۷)، و اختانگ کُتِتیشویلی (متولد ۱۹۵۹ - کمخونی، ۱۹۸۷)، گوجینا چکونیا (متولد ۱۹۵۰ ـ پدر، پسر و باد، ۱۹۸۸) و آلِکو تسابادزه (متولد ۱۹۵۰ - لکه، ۱۹۸۵؛ رقص شبانه، ۱۹۹۱). سینمای گرجستان در طول دههٔ ۱۹۸۰ با پیوستنِ کارگردان ارمنی، سرگئی پاراجانف به گروزیا فیلم غنیتر شد و پاراجانف دو فیلم آخر خود را در این استودیو ساخت.
شرایط سینمای گرجستان در دههٔ ۱۹۹۰، همچون اقمار دیگر شوروی، به اوضاع سیاست ملی گره خورد. در مارس ۱۹۹۱ گرجیها با اکثریت قاطع به استقلال از شوروی رأی دادند و یک ماه بعد زُویاد ک. گامساخوردیا را به ریاستجمهوری خود برگزیدند. گامساخوردیا بهسرعت موضوعی استبدادی گرفت و به رغم اعتراض اکثریت فیلمسازهای کشورش گروزیافیلم را به دوازده واحد جداگانهٔ تولیدی تقسیم کرد، و چانهزنی در باب کمکهای مالی به فیلمسازی را منوط به تصمیمهای دفتر خود کرد. این موضعگیری صنعت سینمای گرجستان را در بهت و حیرت فرو برد، اما تأثیرات فوری آن نسبت به دوران جنگ داخلی در کریسمس ۱۹۹۱، کمتر بود. این جنگ شهر تفلیس را متلاشی کرد و دولت گامساخوردیا را به فرار واداشت. در فوریه ۱۹۹۲ در ائتلافی میان دموکراتها و جنگجویان شورشی ادوارد شواردنادزه - دبیرکل پیشین حزب کمونیست گرجستان و وزیر امور خارجهٔ شوروی، و مشهورترین گرجی در جهان - رئیسجمهو گرجستان شد تا مگر ملت خود را از آشوبهای حاکم بر این نقطه از جهان حفظ کند. در عین حال گامساخوردیا در غرب گرجستان قدرت زیادی بههم زد و از طریق اتحاد با شورشیان آبخازی و با کمک گروههای ارتش روسی در منطقه سر به شورش گذاشت و جنگ داخلی را آغاز کرد.
شواردنادزه در مقام رئیسجمهور کشوری مستقل اما بهشدت ضعیف شده، به هر حال توانست تا ۱۹۹۳ نظم را در گرجستان حفظ کند، در حالیکه ددر سپتامبر ۱۹۹۳ جدائیطلبان آبخازی بر ارتش خود غلبه کردند و بخش غربی گرجستان را تحتسطه گرفتند. اکنون شورشیان گامساخوردیا تفلیس را تهدید میکردند، بنابراین شواردنادزه دست به معاملهای با رئیسجمهور روسیه، بوریس یلتسین، زد تا حمایت او را جلب کند، و به بازار مشترک جمهوریهای مستقل پیوست. تا سال ۱۹۹۴ نظامیان روسی ارتش گرجستان را حمایت میکردند و راهآهن و بنادر آن را، همچون دوران پیش از فروپاشی، تحت حفاظت داشتند؛ و صنعت فیلم گرجستان بار دیگر موفق شد پس از دو سال وقفه بهجای پیشین خود باز گردد (با این تفاوت که اکنون به هر حال صنعت کشور ۴۰ تا ۷۰ درصد آب رفته بود). تا پایان آن سال سه فیلم کامل شده بود: اقتباس گئورگی شنگلایا از داستانهای کوتاه قفقازی تولستوی بهنام حاجیمراد؛ طنزی از اِلِدر شنگلایا در باب دیوانسالاری در سینما در دوران پیش از گلاسنوست بهنام نسترن جنگلی؛ و فیلمی از لاناگوگوبریدزه بهنام والس در پچورا، که وقایعی از سرکوبی استالینیستی از ۱۹۳۷ به بعد را به نمایش گذاشت. سینمای گرجستان اگرچه در کوتاه مدت از نظر سیاسی جایگاه مطمئنی دارد اما از نظر اقتصادی در درازمدت مورد تهدید است، زیرا صنعت فیلم این کشور، که در حال حاضر سالانه تنها هشت تا ده فیلم در برنامهٔ خود دارد، با جمعیت ۶/۵ میلیونی خود قادر با بازگرداندن هزینهٔ فیلمهای خود نیست. چنین بهنظر میرسد گرجستان با فرهنگ سینمائی منحصربهفرد و متنوع خود تنها با صدور فیلم به بازارهای غرب از طریق جشنوارهها میتواند به بقای خود ادامه دهد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#144
Posted: 19 Sep 2014 14:16
سینمای لهستان و بررسی آثار «کریشتف کیشلوفسکی» در خانه هنرمندان
به گزارش مهر، در برنامه نشست تخصصی سینمای لهستان که به همت معاونت پژوهشی خانه هنرمندان ایران در تالار شهناز خانه هنرمندان ایران برگزار شد، هنرمندانی از جمله خسرو سینایی نویسنده،کارگردان و مترجم، جواد فندرسکی پژوهشگر فلسفه هنر، مهدی ملک پژوهشگر سینما، علیرضا دولتشاهی لهستانشناس و رئیس هیاتمدیره انجمن دوستی ایران و لهستان حضور داشته و درباره «سینمای کیشلوفسکی»،«تحلیل اگزیستانسیالیستی شخصیتهای ده فرمان»،«تفسیر هرمنوتیکی از تریلوژی سه رنگ» و «نیم نگاهی به پیدایی سینمای لهستان از ۱۸۹۵ تا ۱۹۳۹» سخن گفتند
لهستان سینماگران برجسته ای را تربیت کرد
در آغاز برنامه، مجید سرسنگی با اشاره به سینمای هالیوود به عنوان جریان اصلی سینمایی امروز گفت: همواره و در طول تاریخ هنر یک تضاد و درگیری وجود داشته است. تضادی بین نیروهای جریان اصلی و نیروهای جایگزین. این درگیری به ویژه در دوران ما که همه چیز سویه ای تجاری و بازاری یافته است بیش از پیش خود را نمایان می کند. در سینما به واسطه نیروهای اقتصادی درگیر در پروسه تولید و پخش آن و تکنولوژی که به بازار گره خورده، سینمای هالیوود جریان اصلی را ساخته است. الگوی تولید و داستان های سرراستی که گیشه را تضمین می کنند و یا جلوه ترفندهایی شگفت آور که هیجان کاذبی را می آفرینند که مخاطبان حاضر به پرداخت پول برای به دست آوردن آن ها می شوند. سینمای هالیوود اغلب به همین صورت عمل می کند. همه چیز را تماشایی تر می کند و به قول بودریار واقعی تر از واقعیت، حقیقت کاذبی را بسط می دهد و پخش می کند. ادراک و فهم مخاطبان امروز سینما ریشه در همین فهم مسلط از سینما دارد که به نظر ساخته و پرداخته همان دستگاه عریض و طویل سینمای هالیوود و رسانه هایی است که از همان الگو استفاده می کنند.
وی بیان کرد: همیشه در برابر جریان اصلی، جریان های آلترناتیوی هم وجود داشته اند و یکی از قدرتمندترین این آلترناتیوها در برابر هالیودیسم، سینمای اروپاست. سینمای اروپا خیلی پیش تر از این ها به مثابه یک جریان هنری و فکری در برابر سلطه هالیوود موضع گرفته است. بخشی از این موضعگیری به پیشینه تاریخی اروپا و بی تاریخی آمریکا برمی گردد.
مدیرعامل خانه هنرمندان توضیح داد: رفتار کاراکترها به واسطه کنش های دیده شده توسط مخاطب فراچنگ نمی آیند و بیشتر گویی ایده و خواسته اصلی خود را پنهان می کنند. انگار که این خواسته به صورت واضح برای خود کاراکتر هم مشخص نیست چه رسد به دید مخاطبی که در پی تحلیل او از روی کنش های عینی است. این ها متأثر از همان پس زمینه های فکری و همینطور اجتماعی است. بحران های اجتماعی و سیاسی در همان ابتدای شکل گیری و بسط سینما تأثیر خود را بر آن آشکار می سازند.
مجید سرسنگی در بخش دیگری از صحبت های خود با اشاره به سینمای لهستان گفت: لهستان و سینمایش در این بین اما جایگاهی متمایز از دیگر کشورها دارد؛ اول اینکه به عنوان کشوری که هم از سوی متحدین و هم از سوی متفقین به شدت درگیر جنگ شده بود، دوم اینکه دارای پیشینه برجسته از سینما و تولید فیلم بود. مدرسه های سینمایی اش از قدیمی ترین مرکزهای آموزش فیلمسازی، سینماگران برجسته ای را تربیت کرده بود که حالا هر کدام به شکلی تصویرگر جهان و انسان فروپاشیده پس از جنگ بودند. سینماگرانی چون آندره وایدا، کریستوف زانوسی، یرژی اسکولیمُفسکی، رومن پولانسکی و کریستف کیشلوفسکی شاید از آشنا ترین آن ها باشند که به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم به این مسئله پرداختند.
وی در بخش پایانی صحبت های خود به کریستف کیشلوفسکی پرداخت و گفت: کیشلوفسکی با این که دیرتر از دیگران وارد سینمای حرفه ای شد اما اعتبار بالایی را نه تنها در تکنیک سینما که در مطالعات سینمایی و فلسفه هنر دارد. به واسطه ی آثاری که بازتاب همان گسست در اندیشه و وضعیت اجتماعی انسان مدرن و در خود مانده است و در قالب فرم فیلم ارائه می شود. گواه این مدعا گفته کوبریک است که مهارت کیشلوفسکی و فیلمنامه نویسش پیسه ویچ در دراماتیزه کردن مفاهیمی که نمی توانند درباره اش حرف بزنند را می ستاید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#145
Posted: 19 Sep 2014 14:17
ایرانیان سینمای لهستان و اروپا را به خوبی می شناسند
در بخش بعدی برنامه، رضا نیکپور مدیرعامل انجمن دوستی ایران و لهستان بیان کرد: انجمن دوستی ایران و لهستان قبل از اینکه ثبت رسمی شود و یک سال و نیم فعالیت پس از ثبت رسمی، با تجربه چندین ساله تمام تلاش خود را بر گسترش و ارتقای ارتباط فرهنگی بین ایران و لهستان گذاشته است. از سفارت لهستان کمکهای بسیاری گرفتیم. از رایزن فرهنگی و سفیر محترم لهستان که جایشان در این مراسم خالی است، سپاسگزاریم. بنده دعوت میکنم در هر زمینه ای که فکر میکنید میتواند برای ارتباط فرهنگی ایران و لهستان تاثیرگذار و مثبت باشد، ما را یاری کنید و سعی بکنیم که چنین نشستهای پرباری را بتوانیم باز هم داشته باشیم.
پاچیسکیا پارولوفسکا بیان کرد: سینمای لهستانی و سینمای اروپایی در ایران، خیلی خوب شناخته میشود و در لهستان و اروپا میدانیم که ایرانیان سینما را خیلی دوست دارند و علاقهمندی مردم ایران به فرهنگ و سینمای اروپایی خیلی خوب شناخته شده است. در بسیاری از جشنوارههای اروپایی و بینالمللی امروز، فیلمهای ایرانی هم جوایز اصلی میبرند و توسط سینما، ایران و فرهنگ ایران دوستان جدید را به دست میآورد. در گذشته هم کریشتف کیشلوفسکی و فیلمهای او برای اینکه فرهنگ لهستان بیرون از مرزهای نقش قابل توجه داشت. از وقتی که کریشتف کیشلوفسکی فوت کرد، تقریباً هجده سال گذشته است، ولی با وجود این فیلمهای او همچنان موثر و قابل درک هستند. در واقع ویژگی فیلمهای کریشتف کیشلوفسکی اندیشه و تفکر از اتفاقات و نقش سرنوشتها در زندگی بشری است که این موضوع خیلی مهم است برای فلسفه و هنر جهانی و به این شکل تا به امروز باقی مانده است.
در ادامه، مجری برنامه به ارائه توضیحاتی درباره یکی از فیلمهای کیشلوفسکی پرداخت و گفت: در سال ۱۹۶۹ میلادی کارگردان شهیر لهستانی کریشتف کیشلوفسکی، سومین مستند خود شامل تصاویری از «ووج» را در اوج جنگ سرد ساخت. ووج دومین شهر پرجمعیت لهستان و پایتخت سینمایی لهستان است. تصاویر این فیلم نوستالژی آن دوران را برای ما زندگی میکند.
پس از نمایش مستند ساخته کیشلوفسکی، علیرضا دولتشاهی گفت: برای تاریخ سینمای لهستان میتوانیم پنج دوره قائل بشویم که هر کدام شامل زیربخشهای مختلفی است. دوره اول مربوط به پیش از احیای مجدد کشور لهستان است. یعنی از سالهای ۱۸۹۵ تا ۱۹۲۰ و دوره دوم که برابر با جمهوری جوان لهستان بود، یعنی از ۱۹۲۰ تا آغاز جنگ جهانی دوم. دوران اشغال یعنی از ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ به دو دوره قابل تقسیم است؛ یعنی سینمای لهستان در سرزمین اشغالی و سینمای در تبعید.
وی ادامه داد: آنچه ما از سینمای لهستان میشناسیم مربوط به دوره چهارم سینمای لهستان است، یعنی سینما در دوران سوسیالیستی که خود به چهار دوره تقسیم میشود و دوران پایانی سینمای لهستان، دوران بعد از فروپاشی سوسیالیست در این کشور است. همیشه مبدع و مخترع سینما را لویی لومیر فرانسوی دانستهاند اما پیش از او چه بسا افرادی بوده اند که به انواع گونان تصویر متحرک پرداخته اند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#146
Posted: 19 Sep 2014 14:19
کیشلوفسکی علاقه مند به چهره آدم ها بود
خسرو سینایی کارگردان سینما در این نشست گفت: ما اغلب سینما را به عنوان یک پدیده که واقعه نگاری میکند، میشناسیم. یعنی یکسری اتفاقات را به ما نشان می دهد و اتفاقا کمتر سعی می کند به درون برود. سینماگران بزرگی هم که از قبل می شناسیم، آنها می خواستند اما زمانه شان اجازه نمی داد و شاید بعضی ها هم تا حدی موفق بودند. بهترین راه رسوخ به درون، چهره است. حتی درون همین فیلم قدیمی کیشلوفسکی ما علاقه او را به نشان دادن چهره های آدم می بینیم. از چهره های آدم هاست که به کوچه پسکوچه های خراب شده می رسیم و آنها خیلی معنا می دهد.
وی ادامه داد: برگمن می گوید «چهره انسانی، گستره وسیعی است که انواع و اقسام حس ها را می توانیم از آن استخراج کنیم و به مخاطبمان بدهیم». حتی فرد زینهمن اتریشی که در هالیوود کار می کرد و سازنده فیلم های خوبی مثل «ماجرای نیمروز» و «مردی برای همه فصول» است، می گوید «اگر کسی هفتتیر میکشد و شلیک میکند، آن عمل برای من مهم نیست. مهم اینست که درون آن آدم چه گذشته که او شلیک کرده است». او می گوید «من اگر گوش خوبی داشتم، آهنگساز می شدم، ولی چون گوش خوبی نداشتم، سینماگر شدم اما برای من طبیعت سینما، به موسیقی نزدیک تر است تا به تئاتر و ادبیات نمایشی». پس همه هنرها از بیرون شروع کردند و کوشش کردند به درون ذهنیات نفوذ کنند. از این نظر می توانیم در سینما مدرن امروز به کیشلوفسکی اشاره کنیم. من امروز فقط یک صحنه را انتخاب کردهام که ببینید چگونه کیشلوفسکی کوشیده با پرهیز از کلام چگونه منظورش را نشان داده است. مثلاً شما وقتی از یک مبحث انتزاعی صحبت می کنید، یعنی می گویید عشق یا نفرت، می پرسید من عشق یا نفرت را چگونه نشان بدهم؟ مگر اینکه هنرپیشه بگوید «من عاشق تو هستم، یا از تو متنفرم» و این نفرت یا عشق را در چهره اش بازی کند اما کیشلوفسکی این کار را نمی کند. او می خواهد از طریق تصویر احساس غم را به من و شما منتقل کند. بدون این که حتی چهره هنرپیشه را کامل نشان بدهد. یک نمایش درشت از چهره شخص به شما نشان می دهد و شما در آن نما عمق غم این زن را حس می کنید و اینجاست که کیشلوفسکی ارزش پیدا می کند. او بیانی را در سینما مطرح می کند که در فیلم ها ی متداول واقعهنگارانه مطرح نیست
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#147
Posted: 19 Sep 2014 14:19
وجود مفاهیم اگزیستانسیالیست در فیلم های کیشلوفسکی
در ادامه برنامه، جواد فندرسکی در مورد تحلیل محتوای فیلم «ده فرمان» کیشلوفسکی از منظر اگزیستانسیالیست سخنرانی کرد و گفت: اگزیستانسیالیست در زبان فارسی مترادف با کلمه بودن و هستی به کار رفته است. فیلسوفان اگزیستانسیالیست اشاره به موجودی می کنند که قیام کرده و از خود بیرون ایستاده است و بدین وسیله بر وجود خویش آگاه است. بنابراین اگزیستانس تنها به انسان اختصاص دارد اما موجودات دیگر مثل حویانات و نباتات ماهیت خود را قبل از وجود داشتن دارا هستند. یعنی قابل پیش بینی اند و هر کدام سرنوشتی دارند که مالک و خالق آن نیستند.
وی توضیح داد: مفاهیم مشترک فلاسفه در اگزیستانسیالیست این موارد هستند: تنهایی و دیگری، آزادی و انتخاب، مسئولیت، خداوند و دین، مرگ و بیهودگی عالم. من در فیلم های کیشلوفسکی مابه ازاهایی برای این مفاهیم استخراج کرده ام. کیشلوفسکی درباره این که چرا در مورد «ده فرمان» فیلم ساخته است، گفته «چون ده فرمان وجود دارند». در فیلم های کیشلوفسکی من این معادل ها را برای مفاهیم یادشده پیدا کردم. برای عنوان تنهایی و دیگری، در فرمان اول، سکانس های تک نفره از شخصیت اول ۳۲۱ ثانیه بوده. شخصیت اول به همراه نفرات دیگر،یک هزار و ۸۱۵ ثانیه است. در موضوع آزادی و انتخاب، در فرمان ششم «تامک» به «ماقدا» می گوید عاشق اوست و همه این مشکلات را برای دیدن او به وجود آورده است.
فندرسکی ادامه داد: تامک که عشقش را تحقیرشده می بیند، خودکشی می کند. در فرمان پنجم «یاتسک» در مراسم اجرای اعدام، سعی در فرار از دست مجریان حکم دارد. یعنی مسئولیت کارش را نمی پذیرد. به نظر می رسد مسئله خداوند و دین باید در این فیلم های ده گانه خیلی پررنگ باشد ولی طبق تحقیق من به نظر می آید اینگونه نیست. در فرمان اول که درباره خداوند است، نمایش مکان های مذهبی ۸۴ ثانیه است. سمبلهای مذهبی ۶۳ ثانیه است. دیالوگ درباره خداوند و دین ۳۰ ثانیه است. کل زمان فیلم سه هزار و ۱۸۰ ثانیه است که مجموع نماهایش مربوط به مکان ها و سمبل های مذهبی و مباحث درباره خداوند و دین ۱۷۷ ثانیه را شامل میشود
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#148
Posted: 19 Sep 2014 14:22
سینمای مجارستان
اصولامجارها فيلم را همچون يك قالب هنري پذيرفته اند. آنها اكثر فيلم هايشان را از رمان ها و نمايشنامه هاي كلاسيك كشورشان اقتباس مي كنند. در سال 1912 شاندر كروا، نويسنده تندرو، اولين مجله فيلم مجارستان را با نام «پستي موتزي» منتشر كرد و اين آغاز ظهور منتقداني چون يتوتوروك و سيسل بوتيار بود. دنباله روي اين فيلسوفان بلابالاش بود كه كتاب نظريه فيلم او با عنوان «ويژگي و پيدايش يك هنر نوين» تاثير مهمي در نظريه هاي فيلم جهان به جا گذاشت.
مجارستان در تاريخ سينما اولين كشوري است كه سينماي خود را «ملي» كرد. در طول دهه هاي 1920 تا 1930 صنعت فيلم مجارستان به يك سينماي تجاري به تقليد از هاليوود گرايش داشت. تقريبا بلافاصله پس از آنكه مجارستان در پنجم ژانويه 1945 به متفقين اعلام آتش بس داد، آكادمي هنرهاي دراماتيك و سينما تاسيس شد. شاخص ترين فيلم مجاري اين دوره با عنوان «جاني در اروپا» به كارگرداني رادواني، در سال 1947 در جريان همين تحولات ساخته شد. با مرگ استالين در سال 1953 يك دوران ليبراليستي در مجارستان آغاز شد. در اين دوره نسل تازه اي از كارگردان هاي مجار ظهور كردند؛ از قبيل زلتان فابري، كارولي ماك و پانوش هرسكو كه بسياري از اين فيلمسازان هنوز هم فعال هستند. در آن زمان انقلاب مردمي سركوب شد اما يانوش كادار ميانه رو به عنوان نخست وزير منصوب شد و پايه يك ليبراليسم واقع بينانه را پايه ريزي كرد كه آزادي و ثبات مالي بيشتري را به دنبال داشت. اين انقلاب تحولي در سينماي مجارستان به وجود نياورد. با اين حال در فاصله سال هاي 1958 و 1961 استوديوي تجربي «بلابالاش» تاسيس شد و همين استوديو موفق شد بودجه مناسبي فراهم كند تا فارغ التحصيل هاي اين موسسه دولتي نخستين فيلم هاي خود را بسازند.
در ابتداي دهه 1960 آثاري با درونمايه سياسي به نمايش درآمد؛ فيلم هايي مانند «دو نيمه بازي در جهنم» زلتان فابري و «معتصب ها» ساخته كارولي ماك. وقتي كادار در سال 1962 عفو عمومي اعلام كرد، بار ديگر شرايط براي احياي سينماي مجارستان فراهم شد. دو نفر از چهره هاي ممتاز آن دوران آنده اش كواش و ميكلوش يانچو نام داشتنند. يانچو با فيلم «در راه خانه» در سال 1962 به سبكي دست يافت كه او را در جهان مشهور کرد و نمايش فيلم «محاصره» در سال 1965 در جشنواره كن توجه جهانيان را به او معطوف كرد. يانچو به وقايع بزرگ و تاريخ كشورش پرداخت و فيلم هايي ساخت كه داستان نمادين آنها در گذشته مجارستان مي گذشت در حالي كه درونمايه اصلي شان زمان حال و آينده مجارستان بود.
همه اين فيلم ها جنبه هاي انتزاعي و اسطوره اي تئاتري داشتند: «سرخ و سفيد» (1967) و «سكوت و فرياد» (1968) كه در آنها به تحقير، بيگانه سازي و خيانت و «رذايل خصوصي و فضايل عمومي» (1976) پرداخته شده است. او بار ديگر ميراث ملي خود را دستمايه يك سه گانه بلندپروازانه كرد؛ سه گانه اي كه در دو قسمت «راپسودي مجار» و «آلگروبار بارو» تحت عنوان راپسودي مجار قسمت اول و دوم در جشنواره كن به نمايش درآمد و جايزه ويژه منتقدان به آنها اعطا شد. يانچو همچنين دو فيلم مستند «موسيقي» (1982) در مورد شهر بوداپست و «امگا، امگا» (1985) كه يك كنسرت راك است را كارگرداني كرد و اقتباسي 9 قسمتي از رمان جنجالي لازلوگيوركو به نام «سقوط دكتر فاستوس» را تحت عنوان «فاستوس، فاستوس، فاستوس» براي تلويزيون ساخت. او در سال 1989 فيلم «طالع مسيح مصلوب» را ساخت كه يكي از نقادانه ترين فيلم هاي سال هاي اخير او بود. مهارت و تسلط يانچو در تركيب بندي و برداشت هاي طولاني بي وقفه براي او جايگاه بزرگي در تاريخ سينما ثبت كرده و همين ويژگي است كه او را به يك هنرمند بزرگ سينما و بزرگ ترين شاعر ملي مجارستان تبديل كرده است.
بلاتار، ديگر كارگردان صاحب سبك مجار، سازنده فيلم هايي چون «هارموني ورك مايستر»، «نفرين شده»، «مردم پيش ساخته» و «مردي از لندن» است. بلاتار واكنش ها را از بازيگرانش حذف مي كند و از عنصر زمان استفاده مي كند. فيلم هاي او در واقع به زندگي نزديك تر است تا به سينما. «مردي از لندن» فصل نويي را در آثار بلاتار رقم زد كه شايد در هيچ كجاي تاريخ سينما نمونه آن را نتوان ديد؛ فيلمي مستحكم و ميخكوب كننده كه بيننده اش لحظه به لحظه به بلاتار التماس مي كند كه «لطفا ريتم را سريع تر كن!». اين فيلم داستان سوزن باني است كه در كنار دريا شاهد قتلي مي شود كه مسير زندگي اش را تغيير مي دهد.
از ديگر كارگردانان مجار كه اخيرا توجه جهانيان را به خود جلب كرده است، مي توان از فرنس كوشا، ايمره گيونگيوشي، پتر پاچو، يوديت الك، ليويا گيارماتي، ايشتوان دارداي، پانوش رژا، فرنس كاردش و پتر گتار نام برد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#149
Posted: 19 Sep 2014 14:27
سینمای نروژ
سینمای نروژ نیز مانند دانمارک تاریخ دور و درازی دارد که به دوران صامت بازمیگردد، اما از آنجا که همهٔ سالنهای نمایش این کشور متعلق به شهرداری است، تا پایان جنگ جهانی دوم رشدی نکرد. پس از جنگ بود که دولت مرکزی یک سیاست پرداخت یارانه متکی به مالیات بر فروش فیلم اتخاذ کرد. این حمایت دولتی صنعت کوچک و محلی نروژ را رونق بخشید و با افزایش قیمت نفت شمال در اواخر دههٔ ۱۹۷۰ و دههٔ ۱۹۸۰ این رونق حتی بیشتر شد. در ۱۹۸۶ با نخستین فیلم اُدوار اَینِرسُن (متولد ۱۹۴۹) بهنام ایکس (X، سال ۱۹۸۶)، که جایزهٔ شیر نقرهای جشنوارهٔ ونیز را بهدست آورد، سینمای نروژ به جهان معرفی شد. فیلم پوست (۱۹۸۶) از ویبِکه لُکهبِرگ نیز به خاطر ویژگیهائی چند رسماً به جشنوارهٔ کن دعوت شد، و فیلم کمربند اُریون از اُلا سولوم (متولد ۱۹۴۳) نخستین فیلم نروژی شد که به پخش جهانی رسید. کارگردانهای مهم دیگر نروژی عبارتند از لاسه گلوم (متولد ۱۹۴۴) - زِپِلین، ۱۹۸۱؛ کلاغهای سیاه، ۱۹۸۴؛ نورهای شمالی، ۱۹۸۵؛ گلاب، ۱۹۸۷؛ پربلوم (متولد ۱۹۴۶) ـ خانهٔ مادر، ۱۹۷۴؛ زن، ۱۹۸۱؛ قصر یخی؛ ۱۹۸۷؛ و دو کارگردان فِمینیست، آنیا برایِن (متولد ۱۹۴۰؛ همسران - ده سال بعد، ۱۹۸۵ و ویبِکه لُکهبرگ (متولد ۱۹۴۵ - مکاشفه، ۱۹۷۸؛ خیانت / کامیلا، ۱۹۸۱؛ و پوست، ۱۹۸۶. از محصولات مشترک سوئد - شوروی - نروژ میتوان از فیلم میو در سرزمینی دور (آگوست گودموندسُن، ۱۹۸۷) و فیلمی از حماسهٔ مشترک لپ - نروژی دربارهٔ بومیان بهنام راهیاب (نیلس گوپ، ۱۹۸۷) نام برد، که فیلم اخیر نخستین فیلم سینمائی به زبان بومیِ لپ و دومین فیلم با سرمایهٔ نروژی است که پخش جهانی شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#150
Posted: 19 Sep 2014 14:28
سینمای ایسلند
سینمای ایسلند همچنان یک سینمای محلی مانده است، هر چند یارانهای که در این کشور ۲۴۰،۰۰۰ نفری به صنعت سینما پرداخته میشود حیرتآور است. ایسلند تا سال ۱۹۷۷ هنوز سینمای پس از جنگ خود را پیریزی نکرده بود، و در ۱۹۸۰ بود که با فیلمی از آگوست گودموندسُن (متولد ۱۹۴۷) - زمین و پسران - و فیلمی از هرافِن گونلوگسُن (متولد ۱۹۴۸) - مِلکِ اجدادی - که هر دو فیلم به تنشهای میان جامعهٔ روستائی و شهری میپردازند - قدم در راه شکوفائی نهاد. این دو فیلم به چند جشنوارهٔ جهانی دعوت شدهاند. همین موفقیت نصیب فیلمهای راک موزیکالِ در اوج قله (۱۹۸۲) و فیلم حماسیِ وایکینگیِ وقتی که زاغ پرواز میکند (۱۹۸۴)، هر دو از گودموندسُن، شد که هر دو فیلم در خاک ایسلند مورد توجه بسیار قرار گرفتند. کارگردانهای دیگر ایسلندی عبارتند از ترائین بِرتِلسُن (متولد ۱۹۴۴) - زندگی روستائی، ۱۹۸۴، ساحر، ۱۹۸۹؛ تورستین میوهانسن (متولد ۱۹۴۶)، ایستگاه اتمی، ۱۹۸۴ و فریدریک تور فریدریکسُن (متولد ۱۹۵۴) - نهنگهای سفید (۱۹۸۷) و کودکان طبیعت (۱۹۹۰). سینمای ایسلند اکنون سالانه بهطور متوسط چهار فیلم تولید میکند که همه به نوعی از یارانهٔ دولتیِ ایسلند فیلم فاقد (بنیاد سینمائی ایسلند) استفاده میکنند.
پایان سینمای اروپا
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7