ارسالها: 23330
#121
Posted: 16 Jun 2017 18:28
کنسرت مرضیه در تالار رودکی در سال ۱۳۵۳
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#122
Posted: 16 Jun 2017 18:30
اجرای برنامه گلهای تازه 126 با صدای مرضیه در تلویزیون ملی ایران
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#123
Posted: 16 Jun 2017 18:40
مرضیه، هنرمندی به یادماندنی
خدیجه مرتضایی، ملقب به اشرافالسادات که با نام هنری «مرضیه» شناخته میشود اول فروردین ۱۳۰۳ در تهران و در خانوادهای اهل هنر دیده به جهان گشود. مرضیه هیچگاه گمان نداشت که بخواهد آوازهخوان بشود و تصورش این بود که به رشتههای دیگر هنری روی بیاورد. نه ساله بود که صدای زن ِ پدرش او را به عالم آوازهخوانی کشاند. مرضیه میگوید: «تا وقتی که سرنوشت کار خودش را کرد و خودش را در قالب یک مرد ادیب و موسیقیدان یعنی مرحوم «حشمت دفتر راد» بر سر راه من قرار داد. با هر تصنیفی که این استاد به من میآموخت احساس میکردم خودم را پیدا میکنم.» پدر مرضیه روحانی بود و مادرش نوازندهی تار و زن ِ پدر پیانیست. مرضیه در مورد پدر میگوید: «پدر من به دنبال حقیقت بود ولی خیلی زود سراب را دیده و لباس روحانیت را به دور انداخته بود.» مرضیه در مورد پدرش و نگاه پدر به تحصیل دختران میگوید: «در زمانی که خانوادههای ایرانی به ندرت فرزندان دخترشان را برای تحصیل علم میفرستادند پدر من با وجودی که یک فرد روحانی بود؛ مرا تشویق به آموزش تحصیلات مرسوم زمان نمود. وقتی که من آغاز به خواندن کردم خواننده شدن برای زنان خیلی غیر عادی بود و در عین حال یک خواننده در آن زمان باید هم دانش مدرسهای میداشت و هم دانش کلاسیک موسیقی و هم چنین یک صدای خوب. در ضمن استادان موسیقی زیادی باید صدای او را تأئید میکردند و همچنین تئوری موسیقی را باید بخوبی میدانست. من سالهای زیادی را به آموختن در زیر نظر استادان بزرگ موسیقی ایرانی گذراندم پیش از اینکه شروع به خواندن کنم.»
مرضیه در سال ۱۳۲۱ زیر نظر اسماعیل مهرتاش، استاد بزرگ موسیقی فعالیت هنری خود را آغاز کرد. مرضیه ابتدا با بازی در نمایش خسرو و شیرین در تئاتر باربد در تهران به محبوبیت رسید. این نمایش که سیوهفت شب روی پرده بود مرضیه را به اوج شهرت و محبوبیت رساند. پس از این تصنیفنویسان و شاعران بسیاری دوست داشتند که مرضیه کارهای شان را اجرا کند. در سال ۱۳۵۴و در جشن دوستمین سال استقلال آمریکا در شهر نیویورک مراسمی برگزار شد که در آن هنرمندان بسیاری از کشورهای مختلف شرکت کرده بودند و از ایران مرضیه و عارف از طرف رادیو در این برنامه حضور یافتند و برنامه اجرا کردند. مرضیه بیستوچهار سال داشت که تصمیم گرفت به رادیو بپیوندد. از عمر رادیو در ایران تنها هشت سال میگذشت. عبدالله قوامی اما مخالف بود که مرضیه به رادیو برود و میگفت: «حیف است که بروی رادیو. بگذار ما بیشتر با تو کار کنیم و این گنجینه قدیمی و صد و پنجاه سالهای را که در اختیار داریم در اختیار تو بگداریم.» مرضیه در برنامهی گلها نیز از بهترینها بود.
او در حدود هزار آواز و ترانه خواند که بر غنای موسیقی ایران بسیار افزود. پس از انقلاب اسلامی تا سال ۱۳۷۳ مرضیه در ایران ماند اما در سال ۱۳۷۳ از ایران رفت و به فرانسه پناهنده شد. مرضیه در فرانسه به «شورای ملی مقاومت» پیوست و در سفرهای مختلف خود کنسرتهای مختلفی برگزار کرد و همواره از باور سیاسی و گروهی خود دفاع کرد. بعد از انقلاب مرضیه گوشهی عزلت گزید و تنها در خلوت خود سه تار مینواخت. احمد احرار روزنامهنگار در مورد مرضیه میگوید: «مرضیه، زندگیاش، عشقاش، همه چیزش هنرش و خوانندگیاش بود. او مانند طوطیای که دهاناش را ببندند و نتواند ادای سخن بکند، یا بلبلی که نتواند آواز بخواند، آن محیط را نتوانست تحمل کند و مهاجرت کرد.
لیل مهاجرتاش در درجهی اول همین بود.فضای دورهی بعد از انقلاب، جای امثال مرضیه نبود و نمیتوانستند تحملاش کنند. منتها مدتی صبر کرد و بعد مانند بسیاری دیگر از هنرمندان مجبور شد که بنهکن به سفر خارج بیاید، آنچه ما آن را مهاجرت مینامیم.» مرضیه در دوران خوانندگی خود پنج بار تصنیفهای دو صدایی خواند که سه تصنیف آن را با غلامحسین بنان اجرا کرد. مرضیه چهارشنبه، بیستویکم مهرماه سال ۱۳۸۹ در سن ۸۶ سالگی بر اثر بیماری سرطان در شهر پاریس درگذشت. نوهی دختری مرضیه، جانان خرم نیز ترانههایی خوانده است که میتوان به ترانهی «دختر کولی» اشاره کرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#124
Posted: 16 Jun 2017 18:45
غروب مرضیه در «صبح روشناییها...»
در گذشتهای نهچندان دور، نام «مرضیه» تنها یادآور هنرمندی محبوب و خوشصدا در جامعه ایران بود؛ خوانندهای که بین خود و مشکلاتی که عموماً گریبانگیر اهالی هنر است فاصله افکنده و برای چند دهه، با اجرای بسیاری از معروفترین ترانههای موسیقی ایرانی، جایگاه ویژگی در خاطره نسل گذشته ایرانیان یافته است.
مرضیه در طول فعالیت هنری خود، تنها در محدوده سبکی ویژه نماند. آثار گوناگونی که از او به یادگار مانده سندی برای این ادعاست: بازخوانی کارهای ترانه پردازان پیش از خود، همکاری با گروههای سازهای ایرانی و همچنین اجرای کارهای چندصدایی با ارکسترهای بزرگ.
در پی انقلاب اسلامی در ایران که پس از آن، زنان از خواندن بازداشته شدند، مرضیه در ایران ماند و سکوت پیشه کرد. گهگاه در محافل خصوصی، شماری اندک از دوستدارانش از هنرنمایی او بهرهمند میشدند ولی، دشواریهای زندگی در ایران برای هنرمند سرشناسی چون او، عموم ایرانیان را از شنیدن صدای او محروم کرد و زندگی را برای خود او، پُر اضطراب.
سکوت پانزده ساله مرضیه اما در سال ۱۹۹۴ مرزها را درنوردید و از نو به گوش ایرانیان رسید. اینبار اما مرضیه، با مرضیهی خاطرانگیز سالهای پیش از انقلاب، تفاوتی بسیار داشت...
بسیاری از ترانههای عاشقانهی او، اینبار با تنظیمهای حماسی و هیجان خواننده به مارشهای نظامی شباهت پیدا کرده بود. اصل آهنگها و ترانهها اما چنان زیبا و غنی هستند که در هیبت پرخروش تازه هم، دوستداران موسیقی را مجذوب خود میکنند.
مرضیه اینبار در پی زندگی زیر سیطره حکومتی که او را به سکوت وا داشته بود، به یکی از جنجالیترین گروههای مخالف میپیوندد و علناً نیز آنرا ابراز میکند. برخی از پیوستن او به سازمان مجاهدین، برآشفتند و حتا دیگر حاضر نشدند به صدای خوش او گوش کنند؛ برخی او را ستودند و برخی دیگر ترجیح دادند که بی اعتنا به کشمکشهای سیاسی، تنها غرق در ترانههای نوسالژیک او شوند.
ورود دوباره مرضیه به صحنه، به هر دلیل و با هر امکان، رویدادی جذاب و کنجکاو کننده برای شنوندگان آثار او در سالهای پیش از انقلاب بود. رفتار و گفتار مرضیه نیز این رویداد را جذابتر میکرد. در یکی از نخستین کنسرتهایش در لوسآنجلس به رهبری شاپور باستانسیر، زمانی که شنوندگان با یکی از ترانهها دست زدند، خطاب به آنها گفت: «من مطرب نیستم، وقتی میخوانم فقط گوش بدهید.». کنسرت به گزارش لوسآنجلس تایمز با «تدابیر شدید امنیتی» برگزار و عبور همه شرکتکنندگان از زیر ردیابهای فلزی، موجب ۴۵ دقیقه تاخیر شد.
ویدئوی اجراهای مرضیه به فاصله کوتاهی به ایران رسید و مخفیانه دست به دست شد. بسیاری از آنهایی که در دهههای پیش، شنونده صدای او از رادیو بودند، اینبار با چشمانی پر از اشک به ترانههای او گوش فرار دادند و به چهره تازهی او نگریستند؛ بانویی مصمم، با نگاهی نافذ و موهایی بلند و سپید
صدای مرضیه همچنان زیبا بود ولی طبعاً گذشت زمان، از توان آن بسیار کاسته بود. برخی اما چنان از حضور دوبارهی این بانوی هنرمند در صحنه هیجانزده شده بودند که میگفتند: «صدا همان صداست». این سخن البته بخشی نیز نشان از عدم آشنایی بسیاری از مردم با موسیقی، حتا به عنوان یک شنونده حرفهای، داشت.
خبر حضور دوباره مرضیه در صحنه نیز به مرور، مانند هر خبر دیگر عادی شد. گذشت زمان باز هم صدای او را شکستهتر کرد اما پشتیبانی مجاهدین از او برای همراه داشتن ارکستر بزرگ و تالارهای باشکوه از یکسو و اشتیاق مردم به زنده نگاه داشتن خاطرات گذشته از سویی دیگر، برنامهها را کماکان پرشنونده نگاه داشت.
یکی از اجراهای سال ۲۰۰۶ او در «المپیا»ی پاریس در یوتیوب قابل تماشاست. در دقیقه پنجم، یک تغییر ریتم ساده در اثری که مرضیه در گذشته بارها آنرا خوانده بود، همراهی خواننده و ارکستر را بر هم میزند. مرضیه هشتاد و دو سال داشت که دیگر زمان مناسبی برای اجرای صحنهای نبود. شاهرخ گلستان، همان زمان در نقدی درباره کنسرت المپیا نوشت: «مرضيه که در فروردين ماه امسال هشتاد و دو سالگی را پشت سر گذاشت و بيش از شصت سال است که می خواند، شفافيت صدا و قدرت خوانندگی خود را به خوبی حفظ کرده است.»
به هر رو، مرضیه در دور دوم فعالیتهای هنری، جدا از بازخوانی ترانههای گذشته، ترانههای تازهای را نیز خواند؛ کارهایی که بیشتر از ساختههای محمد شمس، آهنگساز ایرانی مقیم پاریس و حمیدرضا طاهرزاده، تکنواز تار مقیم این شهر بود. «به مقدم بهار» و «صبح روشناییها» از جمله این کارها هستند؛ هر دو روی سرودههای اسماعیل وفا یغمایی.
شد به سر، دورهی جداییها
قصه سر کن، ز آشناییها
شد سپری این دل، آن شب تاریک
رُخ بنما، صبح روشناییها...
بر زبان آوردن چنین اشعاری در کنسرت، مرضیه را نیز سخت هیجانزده میکرد و اجرایش را تاثیرگذارتر. خوشبختانه علاوه بر اجراهای زنده، ضبطی حرفهای نیز از این ترانه صورت گرفته که با تنظیم و رهبری محمد شمس به یادگار مانده است.
حمیدرضا طاهرزاده، موسیقی «صبح روشناییها» را آفریده است. او علیرغم تالمات روحی ناشی از درگذشت مرضیه، دعوت «زمانه» برای سخنگفتن درباره این ترانه را پذیرفت...:
حمیدرضا طاهرزاده: این ترانه به همان اوایل که خانم مرضیه به اروپا تشریف آورده بودند، برمیگردد. شعر را آقای اسماعیل وفایغمایی سرودند. با این مضمون «شد بهسر دورهی جداییها، قصه سرکن ز آشناییها ...». الان بهخاطر ضربهای که پس از شنیدن خبر درگذشت ایشان دریافت کردم، تمرکز روی این مسائل و خاطرات گذشته که مرتب از ذهنم عبور میکند، برایم مشکل است. به هر حال، خانم مرضیه این افتخار را به من دادند که این کار را با آن صدای پرقدرت، زیبا و پرطنینشان بهیادگار بگذارند. در واقع، این تصویرگر عواطف و احساسات ما، اعضای این مقاومت بود و ایشان در ملاقاتها، مصاحبههای تلویزیونی و در سفرهایی که داشتیم میگفتند: «من ۱۵ سال خاموش بودم و در آن دهکده کوچک در شمال تهران که زندگی میکردم، شبها میآمدم و در صحرا برای ماه، ستاره، آسمان و رودخانهی کوچکی که از کنار دهکده رد میشد، میایستادم و ساعتها برای آنها و برای مردم دهکده، یواشکی میخواندم...»
این داستان اختناق و فشاری بود که ایشان ۱۵ سال از خواندن محروم شده بودند. زمانی که پس از ۱۵ سال، دومرتبه پرواز را شروع کردند، واقعاً بال گشودند و ما دیدیم که ایشان دهها ترانه و سرود اجرا کردند؛ کنسرتی در انگلیس، غیر از کنسرت آلبرتهال داشتند که قطعهی «همبستگی» را با ارکستر و گروه کُر حدود ۱۰۰ نفره اجرا کردند. ایشان ۴۵ دقیقه بدون اینکه شعر یا نت جلویشان گذاشته باشند، با تمام قوا، این برنامه را اجرا کردند. این کار خانم مرضیه را در سن ۷۲، ۷۳ سالگی، تنها میشد با بعضی از کارهایی که در گذشته با آقای مرتضی حنانه اجرا کرده بودند، مقایسه کرد.
همیشه تلاشگر بودند. در کنار کارهای مبارزاتی که داشتند، همیشه تمریناتشان را انجام میدادند. بهطور خیلی جدی، روزی یک ساعت سولفژ کار میکردند، صدا کار میکردند، سهتارشان را تمرین میکردند. برنامهی زندگیشان پر از نظم و دیسیپلین بود. واقعاً صادقانه و افتخارآمیز زندگی کردند. باید انسان در آن شرایط تاریخی و در آن دوران بهدنیا آمده باشد که چگونه زندگی کند؛ در مکتب بزرگانی مانند کلنل وزیری، صبا، برومند، ادیب خوانساری، بنان، مرتضیخان محجوبی، تجویدی، یاحقی، حبیبالله بدیعی و خیلیهای دیگر که ایشان با آنها حشر و نشر داشتند.
خانم مرضیه همهی این خاطرات را در کمال تواضع و فروتنی، با عشق کامل به اطرافیانش نثار میکرد. مرضیه برای زن ایرانی، برای خوانندهی زن ایرانی، حیثیت ایجاد کرد؛ حیثیت، اعتبار و آبرو.
اگر بخواهیم به ترانه بازگردیم، خاطرتان هست که پس از این که ترانهی «صبح روشناییها» به شکل نهایی ساخته شد، ابتدا بهصورت زنده روی صحنه اجرا شد یا اینکه ابتدا ضبط شد؟
این ترانه اولینبار در «رویال آلبرت هال» با ارکستر فستیوال لندن که رهبر آن آقای شمس بود، اجرا شد. تنظیمی هم که استاد شمس از این کار کردند، حقیقتاً جانانه است. بعد از آن در اوبرهاوزن اجرا داشتیم. سپس در لوسآنجلس و در جشنوارههای دیگری نیز اجرا شد. کار را در ورسای (فرانسه) ضبط کردیم. سیدی که الان موجود است، سیدی صحنه نیست.
برای ضبط آن ما حدود دو سانس سهساعته با ارکستر تمرین داشتیم. البته برای بخش سازهای ملی آن، ما قبلاً تمریناتمان را کرده بودیم. بعد هم خانم مرضیه همراه با ارکستر خواندند و برنامه بهطور زنده ضبط شد. خانم مرضیه همیشه مخالف آن بودند که ارکستر جدا ضبط بشود و بعد خواننده بیاید روی آن میکس کند. ایشان این کار را زنده اجرا کردند و میگفتند که میخواهم از ارکستر، حین نوازندگی و اجرا احساس بگیرم و این احساس را در صدایم منتقل کنم. چون خانم مرضیه واقعاً داستان زندگی خود را که آقای وفایغمایی بهزیبایی کامل بیان کرده بود، منتقل میکرد.
در موسیقی این کار حسی حماسی وجود دارد که در عین حال غم سنگینی را با خود دارد. چه چیزی در ذهن شما بود که این حالت حماسی همراه با غم را در این کار نشان داده؟
«غم آن حالت نوستالژیکی بود که ابتدا ارکستر شروع میکند و بعد سازها جواب میدهند. در واقع، نوعی دیالوگ بین خواستههای طولانی مدت ما است. یعنی من به عنوان یک ایرانی، جوانی که در شش یا هفتسالگی، برای اولین بار خانم مرضیه را دیدم و برایشان ساز زدم؛ چهل و اندی سال پیش بود و بعد هم یکبار دیگر ایشان را در دانشگاه شیراز دیدم که آمدند برایمان برنامه اجرا کردند و یکی دوبار هم در جاهای دیگر. بعد از آن، ایشان را دیگر ندیدم تا سالیان بعد که به مقاومت پیوستند. این سالهای دراز جداییها، این ملودی را در ذهن من تداعی میکرد. بخشی از موسیقی این بود. بخش دیگر آن، پیوستن بود. آنجایی که یکباره ریتمها عوض میشوند و همانطور که گفتید، حالت حماسی پیدا میکند:
از پا منشین، از جا برخیز
گلریزان کن، خود شو گلریز ...
من الان نمیتوانم بخوانم. ببخشید...
به هر حال ما هیچ تصمیمی نگرفته بودیم که این حالت بهوجود بیاید. اینکار بهطور خودبهخود صورت گرفت.»
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#125
Posted: 16 Jun 2017 18:49
مرضیه و گفته ها و ناگفته هایی در باره اش
درسال ۱۳۷۲ بانومرضیه ,خواننده ای که سالها سکوت اختیار کرده بود به خارج کشور آمد؛ به فرانسه؛ او به دعوت دوستش مریم متین دفتری به فرانسه آمده بود؛ مریم متین دفتری و همسرش آقای هدایت الله متین دفتری آنموقع عضو شورای ملی مقاومت بودند ؛ این شورا یک نهاد دست ساز مجاهدین بود برای بزک کردن چهره مجاهدین با سوءاستفاده از چهره های نسبتا شناخته شده ؛ آقای هدایت الله متین دفتری و خانمش بعدها به خاطرعملیاتهای تروریستی مجاهدین که از نظر آنها عملیات کور انتقام جویانه بود با مجاهدین اختلاف پیدا کرده واز شورای کذایی جداشدند .اما آنموقع این دومرضیه را تشویق کردند که به شورای ملی مقاومت بپیوندد؛ مجاهدین در پاریس یک ضیافت بزرگ ترتیب دادند. ضیافتی که هیچ شباهتی با مناسبات درونی مجاهدین, حتی بین اعضای آن در خارج کشور نداشت ؛ یک مهمانی که صرفا برای فریب و گول زدن خانم مرضیه ترتیب داده شده بود .مرضیه میخواست به ایران برگردد و هنوز تردید داشت ؛ او از طرف سازمان مامور شد که در ایران با خانم پری زنگنه هم تماس بگیرد و از او نیز بخواهد که به شورای ملی مقاومت بپیوندد . مرضیه فرانسه را با یک کادو برای خانم زنگنه و یک دنیا وعده های رویایی برای خودش به مقصد ایران ترک کرد و کمتر از هشت ماه بعد دوباره در پاریس بود تا آقای متین دفتری برای پناهنده شدن کمکش کند .خانم پری زنگنه پاسخ دندان شکنی به او داده بود که برای مجاهدین حتی حرف زدن در باره اش هم بسیار سخت بود. مجاهدین با مرضیه ازتنها عشق و علاقه اش سخن میگفتند ؛از یک سالن پر از بیینده برای کنسرت ؛ از یک ارکستر دویست نفره و از کنسرت های تور اروپا و آمریکا ؛ واین تمام علاقه خانم مرضیه بود و حتی حاضر بود درآمد تمام اجراهایش را به سازمان ببخشد و بارها این را گفته بود . او یکباربعداز هشت اجرای مختلف در نشستی گفت که : اینقدر برنامه میگذارم که سازمان بتواند با آن "ناوهواپیما بر" بخرد. این "ناو هواپیمابر" چیزی بود که آن روزها مسعود رجوی در نشست ها زیاد بکار برده بود و میگفت باید بجایی برسیم که ناو هواپیما بر داشته باشیم ؛ غافل از اینکه کلت شخصی او را هم بعدها خواهند گرفت . بعد ازاین نشست خانم آزاده رضایی که دستی در کار اجراهای مرضیه داشت با طنز تلخی گفت : امیدوارم فردا مرضیه طلبکار سازمان نشود فکر میکند کنسرتهایش خیلی درآمد دارد که "ناوهواپیما بر"هم بخریم نمیداند که ما برای کنسرتهایش کلی پول بابت سالن و ارکستر و نور و هزارتا زهرمار دیگر هم میدهیم و به مردم هم که مجانی می آیند ناهار هم میدهیم .مرضیه البته خواننده مشهوری بود و همه حاضر بودند پول گزافی بابت کنسرتهایش بدهند اما سیاست مجاهدین این بود که او را از ایرانیان خارج کشور جدا کرده و نگذارند مستقیم با مردم عادی تماس داشته باشد چرا که ممکن بود حقایقی را در باره مجاهدین بشنود ،برای همین عموما و بیشتر شرکت کنندگان در کنسرت ها را هواداران دعوت شده تشکیل میدادند که سازمان مجبور بود هم هزینه سفر و هم هتل و خورد و خوراک آنها را بپردازد و فقط تعداد کمی از مردم عادی میتوانستند شرکت کنند که آنها هم توسط حفاظت کنترل و بسیار دو از محل اجرا ؛ جا داده میشدند . به هرحال مریم به اشرف آمدو اول بار در بغداد و درسالنی که مجاهدین اسمش را بهارستان گذاشته بودند او را دیدم و برای اولین بار بود که ترانه هایی از او در سازمان پخش میشد ؛ البته هیچگاه همه ترانه های خانم مرضیه در سازمان پخش نشد ؛ بیاد دارم که یکبار بخاطر پخش ترانه "دختر کولی" مسئول پخش ترانه در سالن که اصطلاحأ "فرهنگی " میگفتیم بشدت مورد مواخذه قرار گرفت و کاست مربوطه همانجا توسط پروین صفایی فرمانده آن قسمت شکسته و داخل زباله دان انداخته شد. به هرحال آنروزهنوز کسی در اشرف نمیدانست که مرضیه به سازمان پیوسته است . که من و تعدادی از مجاهدین او را در سالن بهارستان و به همراه مسعود و مریم دیدیم . نشست به شورو فتور و شعار گذشت . من که برنامه های تفریحی و تئاتز را مینوشتم و اجرا میکردم به مرضیه معرفی شدم . گپ کوتاهی زدیم و ملاقات بعدی ما در یکی از مقرهای سازمان بود که خانم مرضیه میخواست یکی از تئاترها را ازنزدیک ببیند و دید و بعد مفصل تر صحبت کردیم ؛ گفت طنزی در صحبت های من هست که او را به یاد کسی می اندازد که برایش خیلی عزیز است ؛ پرسیدم چه کسی ؟ و جواب نداد . آنموقع نیکو خائفی از مسئولین مجاهدن ؛ مسئولیت داشت که دائم مراقب مرضیه باشد . یادم میاید یکی از بچه ها به اسم فرامرز که میخواست از مجاهدین جدا شود سعی کرد که تکه کاغذی را به مرضیه بدهد که خانم نیکو خائفی بسرعت کاغذ را گرفت و در مقابل اصرار خانم مرضیه گفت که درخواست ترانه کرده ولی الان جایش نیست ؛ و بعد ادامه داد که من کاغذ را نگه میدارم که بعدأ به او توضیح بدهم که اجرای ترانه باید در شرایط خاصی باشد و....... چندان پرحرفی کرد که کاغذ و نگارنده کاغذ فراموش شد . بار بعد خانم مرضیه مرا به خانه اش دعوت کرد ؛ خانه ای که در اشرف برای اقامت او ساخته بودند . و نیکو خائفی آنجا مشغول پذیرایی بود ؛ مرضیه به من گفت با تو که حرف میزنم یک احساس صمیمی دارم و من یکی ازترانه هایش را که به طنز تغییر داده بودم برایش خواندم ؛ نیکو خانم که برای آوردن چای و میوه رفت ؛ مرضیه با لحن جدی شعر طنز را قطع کرد و از من پرسید : "پرویز آقا رخ " کجاست ؟ شنیده ام از سازمان فرار کرده ؟ او هنرمند بود و هنرمند هر چه باشد آدم بدی نمیتواند باشد ؛ داستان چیست ؛ کسان دیگری هم فرار میکنند ؟ از چه چیزی فرار میکنند ؟ با خواهر نیکو از این صحبتها چیزی نگویی . که نیکو خانم سر رسید و مرضیه حرفش را عوض کرد و گفت دارم روی یک شعر عربی و فارسی با یک ارکستر عراقی کار میکنم کامیار هم کمک میکند کار خوبی میشود و ادامه داد تا دوباره تنها شدیم. اینبارمن گفتم همه چیز آنطور نیست که شما میبینید و او حرفم را قطع کرد که : من هم در اجبار هستم صدای من برای سرود و ترانه های حماسی نیست اما اصرار دارند که تند و محکم و خشن بخوانم .هیچکدام از کارهای جدیدم به دلم ننشسته اما میگویند بچه ها و مردم خیلی دوست دارند . گفتم همه کارهایتان زیباست اما "نیمه شبان تنها " چیز دیگری است که باز حضور آن خانم حرف ما را به ترانه و شعر و شاعر چرخاند . برای خداحافظی دوباره مرا صدا زد و قرار بود که به فرانسه بیاید ؛ در تنهایی گفت که مثل اینکه عراق خبری خواهد شد . همه اعضای شورای رهبری قصد خروج دارند ؛ گفت اینجا باز تو را و محمد دالوند را و فرزاد را و بقیه بچه ها را میدیدم و دردل میکردم . فرانسه فقط باید کامیار و این خانم و بدری را ببینم و بس که همه شان هم مثل هم حرف میزنند ، هم یک چیز را میگویند و هم یکجور حرف میزنند حتی تاکیدشان روی حروف هم مثل هم است . گفتم عادت میکنی فکر کنم چند ماه بعد شما هم یاد بگیرید که روی کدام حرف باید بیشتر تاکید کنی و چه بگویی . گفت من این کارهایی که میگویند و میکنند قبول ندارم ؛ گفتم لازم نیست قبول داشته باشی همین که بگویی کافی است بلاخره بین هنرمند و بی هنر فرق است ؛ این مائیم که بی هنر افتاده ایم و هم باید بگوییم و هم بکنیم . خندید و گفت این خودش هنر است و بعد حرفش را بخاطر حضور دیگران تغییر داد و گفت برایت نامه میدهم . رفت و جنگ خلیج و خبری از نامه هم نشد . هیچوقت اخبار درست در اختیار او نیمگذاشتند بقول همان نیکو خانم ؛ خوشبختانه خانم مرضیه زیاد هم اهل خبر نبود ؛ میگفت همینکه نامه های هوادارانش را برایش میخوانیم و میگوییم که استقبال کرده اند برایش دنیایی است . نه ایمیل وسایتی داشت و نه گذاشتند که بفهمد میشود داشته باشد ؛نه تلفن و موبایلی داشت و نه گذاشتند که بفهمد میشود داشته باشد ؛ نه مصاحبه ای با رسانه های آزاد داشت و نه گذاشتند که بفهمد میتواند مصاحبه کند . پسرش را که مخالف مجاهدین بود اجازه ندادند با او تماس بگیرد و وقتی در یک کنسرت داد کشید که مادرش را متوجه حضورش کند او را به زور و ضرب و کتک بیرون بردند و مرضیه را که آغوش گشوده بود چنان تحت تبلیغ قرار دادند که گویا پسرش از رژیم ایران پول گرفته که کنسرت او را بهم بزند و بعد برای او یک فامیل هم درست کردند و به قول خودشان نوه اش را هم زیر پرو بال گرفتند . و بعد که دیگر توان اجرا نداشت زندانی خانه شماره ۳۴ بود . و بی اعتنایی و خلوتی اطرافش تا جایی پیش رفت که نه تنها از اخبار دروغین انعکاس کارهایش و نامه های هوادارانش دیگر خبری نبود ؛ بلکه حتی پیامهایی هم از قول او مینوشتند و منتشر میکردند که روحش هم خبر نداشت . و بالاخره با بیماری دیرسال سرطان جان به جان آفرین تسلیم کرد . برای روحش آرامش آرزو میکنم ؛ چرا که روح هر هنرمندی را شایسته آرامش میدانم و نیز روح همه کسانی که فریبشان داده اند ؛کما اینکه روح همه "شهیدان گمراه شده" نیز. یادش گرامی و روحش شاد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#126
Posted: 16 Jun 2017 18:51
ديدار مرضيه و مریم رجوی منفور در خانه شخصی مرضیه در پاریس
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#127
Posted: 16 Jun 2017 18:53
۲۱ مهر یاد یار مهربان سالگرد درگذشت مرضیه بانوی هنر ایران
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#128
Posted: 16 Jun 2017 18:55
اولین صفحه گرام رسمی بانو مرضیه
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.