ارسالها: 8967
#1
Posted: 3 Aug 2014 12:47
درخواست تاپیک خیلی دیره اما ..........
به نام نامی
جهــــان پهـــلوان تخـــــــتی
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#2
Posted: 6 Aug 2014 17:15
زندگینامه غلام رضا تختی
غلامرضا تختی
غلامرضا تختی در روز پنجم شهریور ماه ۱۳۰۹ در خانوادهای متوسط در محلهی خانی آباد تهران به دنیا آمد. " رجب خان" – پدر تختی – غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همهی آنها از غلامرضا بزرگتر بودند. " حاج قلی"، پدر بزرگ غلامرضا، فروشندهی خوار و بار و بنشن بود. از قول رجب خان، تعریف میکنند که حاج قلی در دکانش بر روی تخت بلندی مینشست و به همین سبب در میان اهالی خانی آباد به حاج قلی تختی شهرت یافته بود. همین نام بعدها به خانوادههای رجب خان منتقل شد و به " نام خانوادگی" تبدیل شد.
رجب خان با پولی که از ماترک پدرش به دست آورده بود، در محل سابق انبار راهآهن زمینی خریده و یک یخچال طبیعی احداث کرده بود واز همین راه مخارج زندگی خانوادهی پرجمعیت خود را تامین میکرد.
نخستین واقعهای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربهای بزرگ و فراموش نشدنی بر روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تامین معاش خانوادهی ناچارشد خانهی مسکونی خود را گرو بگذارد.
شادروان تختی به لحاظ مشکلات خانوادگی فقط ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری خانی آباد درس خواند و در سال ۱۳۲۹ به سبب علاقه به کشتی و ورزش باستانی به باشگاه پولاد رفت.
تختی در دوران زندگی ورزشی اش رکورد دار شرکت در المپیک ها و کسب بیشترین مدال از این آوردگاه بود. درچهار دوره المپیک حضور داشت و حاصل آن یک طلا، دو نقره و یک عنوان چهارم بود که در کشی ایران این امر اتفاق نادری است. جهان پهلوان علاوه بر قهرمانی، به لحاظ منش و رفتار انسانی و سجایای اخلاقی پسندیده و جوانمردی و نوع دوستی شهره خاص و عام بوده است.
او زندگی خود را وقف مردم کرده بود. شادروان تختی در ورزش باستانی و کشتی پهلوانی نیز دارای تبحر و مهارت بود، چنان که سه بار پهلوان ایران شد و هر بار کشتی گیران نامداری را مغلوب کرد.
وی چهار ماه پس از بازگشت از آخرین سفر خود(تولیدو،۱۹۶۶) در آبان ماه سال ۱۳۴۵ زندگی مشترک خود را با همسرش آغاز کرد؛ که حاصل آن تولد بابک در سال ۱۳۴۶ بود و سرانجام پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش خبر درگذشت جهان پهلوان همه را در اندوهی عظیم و بهتی شگفت انگیز فرو برد
نخستین واقعهای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربهای بزرگ و فراموش نشدنی بر روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تامین معاش خانوادهی ناچارشد خانهی مسکونی خود را گرو بگذارد.
تختی سالها بعد در آخرین مصاحبهی خود با یادآوری این ماجرای تلخ میگوید:" یک روز طلبکاران به خانهی ما آمدند و اثاثیهی خانه و ساکنینش را به کوچه ریختند، ما مجبور شدیم که دو شب را توی کوچه بخوابیم. شب سوم اثاثیه را بردیم به خانهی همسایهها و دو اتاق اجاره کردیم. چندی بعد روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ کرد تا این که مجبور شد یخچال طبیعیاش را نیز بفروشد. این حوادث تاثیر فراوانی در روحیهی پدرم گذاشت و باعث اختلال روحی او در سالهای آخر عمر شد."
در چنان شرایطی، غلامرضا تنها ۹ سال به تحصیل پرداخت. وی خود میگوید:" مدت ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری که در همان خانی آباد قرار داشت، درس خواندم، ولی تنها خاطرهای که از دوران تحصیل به یاد دارم، این است که هیچ وقت شاگرد اول نشدم، اما زندگی در میان مردم و برای مردم درسهایی به من آموخت که فکر میکنم هرگز نمی توانستم در معتبرترین دانشگاهها کسب کنم.
زندگی همچنین به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آن جا که در حد توانایی من است، به آنان کمک کنم، حال این کمک از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست. هر کس به قدر تواناییش ...."
غلامرضا، ورزش را از نوجوانی آغاز کرد. ورزش ابتدا برای او نوعی تفنن و سرگرمی بود. در همان اوان، خیال قهرمان شدن، مدتی او را به وسوسه انداخت اما از همان نوجوانی که تازه به فکر باشگاه رفتن افتاده بود، اعتقاد داشت که ورزش برای تندرستی و سلامت جان و تن هر دو لازم است.
شادروان تختی در مصاحبهای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانیاش میگوید:" با آن که علاقهی فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی، نان و آب، لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت تومان، کار کردم. دنیا در حال جنگ (جنگ جهانی دوم)بود، زندگی به سختی میگذشت."
آشنای حقیقی تختی با ورزش و کشتی در باشگاه " پولاد" آغاز شد. وی که پیش از این گودها و زورخانههای فراوانی دیده بود و شیفتهی تواضع و افتادگی پهلوانانی کشتی و ورزشی باستانی شده بود، برای نخستین بار در سال ۱۳۲۹ به باشگاه پولاد (واقع در خیابان شاهپور سابق) رفت و به دلیل علاقه و استعداد وافری که نسبت به کشتی نشان داد مورد توجه مرحوم "حسین رضی زاده"مدیر آن باشگاه قرار گرفت.
تختی، خود می گوید:"رضی خان آدم خوبی بود، اگر کسی را نشان میکرد و میدید که استعداد کشتی دارد، دست از سرش بر نمیداشت. در گرمای تابستان لخت میشدیم و هر روز از ساعت دو بعد از ظهر تا چندین ساعت کشتی میگرفتیم، از دوش آب گرم و حمام خبری نبود. کشتی گیران برای وزن کم کردن، به خزینه میرفتند تشکهای کشتی را با پنبه پر میکردند، اما خاک و خاشاک آن، بیش از پنبه بود."
تختی که پس از بازگشت از خوزستان (مسجد سلیمان) روانهی خدمت سربازی شده بود، در سربازخانه با استفاده از فرصتها و توجهات فراهم شده، بهویژه تشویق و حمایت دبیر وقت فدراسیون کشتی که در دژبان ارتش فعالیت داشت، تمرینات کشتی خود را بار دیگر آغاز کرد. تختی خود در این باره میگوید:" وقتی در سال ۱۳۲۸ در مسابقهی بزرگ ورزشی (کاپ فرانسه) شرکت کردم، درهمان اولین دوره ضربه فنی شدم. اما تمرینهای جدی و سختی که در پیش گرفتم، مرا یاری کرد تا حقیقت مبارزه را درک کنم؛ اگر چه شور پیروزی در سر داشتم، اما کار و کوشش را سرآغاز پیروزی میدانستم."
به این ترتیب تختی با تمرین و پشتکار مثال زدنی رفته رفته خود را از میان بازندهها بیرون کشید و سرانجام در سال ۱۳۳۰ در وزن ششم (۷۹ کیلوگرم) به عضویت تیم ملی درآمد.
وی در نخستین دورهی مسابقههای کشتی آزاد قهرمانی جهان (هلسینکی، ۱۹۵۱) با وجود آن که هنوز ۲۱ سال داشت، نایب قهرمان جهان شد.
درخشش خیره کنندهی تختی در رقابتهای کشتی هلسینکی که در نخستین حضور او در مسابقههای قهرمانی جهان و در فاصلهی کمتر از دو سال از ورودش به میادین ورزشی داخلی اتفاق افتاد، بیش از هر چیز نمایانگر ایمان و تلاش و ارادهی کم نظیر تختی و همچنین استعداد و مهارت فوقالعادهی او در زمینهی کشتی بود.
گفتنی است در اولین دوره مسابقات قهرمانی کشتی آزاد جهان که از لحاظ تاریخی میدان معتبر و تعیین کنندهای برای کشتی ایران و جهان بود، تیم ملی کشتی آزاد ایران با ترکیب کامل و در هر هشت وزن آن زمان حضور پیدا کرد و با کسب دو نشان نقره (محمود ملاقاسمی و غلامرضا تختی) و دو نشان برنز (عبدالله مجتبوی و مهدی یعقوبی) در نتیجهیی درخشان و غیر قابل تصور پس از تیمهای ملی ترکیه و سوئد عنوان سوم جهان را به دست آورد.
مسابقات سال ۱۹۵۱ هلسینکی (فنلاند) برای تختی آغاز راهی بود که طی ۱۵ سال آینده با کسب دهها پیروزی و فتح سکوهای متعدد قهرمانی در بزرگترین میادین بینالمللی کشتی ادامه یافت.
شادروان غلامرضا تختی در سال ۱۳۳۱ (۱۹۵۲) در نخستین حضور خود در رقابتهای المپیک با کسب شش پیروزی و قبول یک شکست در برابر "دیوید جیما کوریدزه"از شوروی صاحب نشان نقره شد. وی در این مسابقهها توانست حیدر ظفر ترک را که سال پیش با غلبه بر تختی قهرمان جهان شده بود را شکست دهد.
تختی در دومین دورهی مسابقات جهانی که در خرداد ماه ۱۳۳۳ (۱۹۵۴) در توکیو برگزار شد، در وزن هفتم (۸۷ کیلوگرم) به رقابت پرداخت که با وجود پیروزیهای درخشان و شایستگی فراوانی که از خود بروز داد با قبول یک شکست غیر منتظره در برابر "وایکینگ پالم"سوئدی از راهیابی به فینال بازماند و در نهایت عنوان چهارمی این وزن را به دست آورد.
تختی شش ماه بعد در یک دیدار دوستانه در سوئد،« پالم» را با ضربهی فنی شکست داد و باخت غافلگیرانهی توکیو را به خوبی جبران کرد.
شادروان تختی همچنین در سال ۱۹۵۵ در جشنوارهی بینالمللی ورشو موفق به کسب نشان نقره شد. اما سومین دورهی مسابقههای قهرمانی جهان (استانبول، ۱۹۵۷) تجربهی تلخی برای مرحوم تختی بود. وی که در این دوره از رقابتها، برای اولین و آخرین بار در وزن فوق سنگین آن زمان (۸۷+ کیلوگرم) کشتی میگرفت، به دلیل وزن بسیار کمتر نسبت به رقیبان با دو باخت حذف شد.
پهلوان ایران با وجود حذف شدن دراستانبول آبرومندانه کشتی گرفت و نتایجی که به دست آورد با توجه به آن که با وزن ۹۲ کیلوگرم به مصاف کشتی گیران فوق سنگین رفته بود، در مجموع غیر قابل قبول نبود.
به عنوان نمونه «دیتریش» آلمان و «ایوان ویخریستیوک» روس، حریفان اصلی تختی در این رقابتها ۱۱۰ کیلوگرم وزن داشتند و علاوه بر آن در وزن خود نیز از تجربهی خوبی برخوردار بودند.
در بازیهای المپیک ملبورن (استرالیا) که در آذرماه ۱۳۳۵ (۱۹۵۶) برگزار شد تختی یک بار دیگر در وزن هفتم (۸۷ کیلوگرم) به مصاف رقبایی از شوروی، آمریکا، ژاپن آفریقای جنوبی، کانادا و استرالیا رفت و با شکست تمامی حریفان اولین نشان طلای خود را به گردن آویخت.
این برای نخستین بار بود که دو قهرمان از آمریکا و شوروی در یک سکوی معتبر جهانی پایین تر از حریف ایرانی قرار میگرفتند.
جهان پهلوان تختی در اسفند ماه همان سال با غلبه به مرحوم حسین نوری به مقام پهلوانی ایران دست یافت و صاحب بازوبند شد و در سالهای ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷ نیز این عنوان را تکرار کرد.
جهان پهلوان تختی در سال ۱۹۵۸ در بازیهای آسیایی توکیو و مسابقات قهرمانی جهان در صوفیه به ترتیب نشانهای طلا و نقرهی این رقابتها را به گردن آویخت و در مهر ماه سال ۱۳۳۸ (۱۹۵۹) در چهارمین دورهی مسابقات کشتی آزاد قهرمانی جهان که در تهران برگزار شد سومین عنوان قهرمانی جهان خود را کسب کرد.
" بوریس کولایف" از شوروی تنها کشتی گیری بود که با امتیاز به تختی باخت و در ۵ کشتی دیگر رقبای مجارستانی، لهستانی، فرانسوی، بلغار و ترک تختی با ضربهی فنی مغلوب پهلوان ایران شدند.
تیم ملی کشتی آزاد ایران که در رقابتهای تهران با اکتفا به دو مدال طلای غلامرضا تختی و امامعلی حبیبی با وجود برخوردی از امتیاز میزبانی در حفظ عنوان سومی سالهای قبل نیز ناموفق بود در هفدمین دورهی بازیهای المپیک (ایتالیا، ۱۹۶۰) تا مکان پنجم رده بندی سقوط کرد. تختی کاپیتان تیم ملی و پر تجربهترین کشتیگیر ایران که در این رقابتها در وزن هفتم به میدان رفته بود، پس از پیروزی در پنج دیدار با در مسابقهی نهایی با قبول شکست در برابر " عصمت آتلی" از ترکیه به گردن آویز نقره دست یافت.
مسابقههای قهرمانی جهان در یوکوهامای ژاپن میدانی فراموش نشدنی برای کشتی ایران بود. تیم ملی کشتی آزاد کشورمان پس از حضور در ۸ دوره مسابقات المپیک و جام جهانی در رقابتهای جهانی ۱۹۵۹ ژاپن، پرافتخارترین حضور خود در تاریخ کشتی را رقم زد و با دریافت پنج نشان طلا، یک نشان نقره، یک نشان برنز و یک عنوان پنجمی به مقام قهرمانی کشتی آزاد جهان دست یافت.
جهان پهلوان تختی که دراین مسابقات در وزن ۸۷ کیلوگرم به مصاف حریفان رفته بود با حضوری مقتدرانه آخرین مدال طلای خود را به گردن آویخت.
کشتیگیران آزاد ایران در ششمین دورهی رقابتهای قهرمانی جهان در تولید وی آمریکا (۱۹۶۲) نیز حضوری شایسته داشتند.
تیم ملی ایران اگرچه نتوانست مقام قهرمانی خود را در این مسابقات حفظ کند ولی کسب مقام سوم جهان نیز با توجه به کارشکنیها و ناداوریهایی که در حق تختی و سایر کشتیگیران ایران روا شد نتیجهی قابل قبولی تلقی میشود. جهان پهلوان تختی در این مسابقات با حضور مقتدرانه در برابر « وان براند» آمریکایی، « مروید» روسی و « عصمت آتلی» که از قهرمانان صاحب نام وزن هفتم بودند از حیثیت کشتی ایران به خوبی دفاع کرد و در نهایت پس از تساوی با « مروید» جوان تنها به دلیل ۲۰۰ گرم اضافه وزن نسبت به حریف از دریافت نشان طلا محروم شد و به گردن آویز نقره رضایت داد.
قهرمان ارزشمند ایران در شرایطی در این دیدارهای شرکت کرد که از بیماری خطرناکی رنج میبرد با این حال عشق به ملت ایران او را به مصاف با بزرگترین قهرمانان جهان کشاند. شدت بیماری تختی به حدی بود که پس از دیدار فینال سریعا به نیویورک منتقل و روز بعد در بیمارستان بزرگ نیویورک تحت عمل جراحی قرار گرفت.
در فاصله ی سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۶، جهان پهلوان تختی با وجود سن بالا همچنان عضو تیم ملی ایران بود. اما تنها در بازیهای المپیک ۱۹۶۴ توکیو شرکت کرد که در این دیدار با بداقبالی از کسب چهارمین نشان المپیک خود بازماند و به عنوان چهارمی جهان اکتفا کرد. البته جانشینان تختی در مسابقات جهانی صوفیه (۱۹۶۳) و منچستر (۱۹۶۵) از دریافت حتی یک امتیاز در وزن هفتم ناموفق بودند، این امر در کنار عشق وافری که ملت ایران به جهان پهلوان داشتند، موجی از درخواستهای مردمی و مطبوعاتی برای حضور مجدد تختی در رقابتهای جهانی را برانگیخته بود.پهلوان ۳۶ سالهی ایران با وجود عدم آمادگی کافی و گذشتن از مرز بازنشستگی شرکت در مسابقههای جهانی ۱۹۶۶ (تیر ماه ۱۳۴۵) تولیدورا پذیرفت.
تختی در مسابقات انتخابی مسابقات جهانی ۱۹۶۶ از نظر نتایج فنی و پیروزی با ضربهی فنی، بهترین چهره شناخته شده و به عنوان بهترین کشتی گیر وزن هفتم ایران راهی آمریکا شده بود با این حال کارشکنیها و برخوردهای سویی که از سوی برخی افراد و مقامات نسبت به او روا میشد روحیهی او را تضعیف کرده بود.
جهان پهلوان به هنگام عزیمت به آخرین سفر خود، در میان خیل عظیم مردمی که برای بدرقه ی او و همراهانش آمده بودند در گفتوگو با خبرنگار " کیهان ورزشی" گفت:" هیچ چیز نمیتواند مرا خوشحال کند، پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق. نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمدهاند، احساس شرمندگی میکنم. راستی چقدر محبت بدهکارم؟ من چرا باید کشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت کنم، تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را میدانستم من هم میتوانستم ادعا کنم چون دیگران هستم... وقتی کسی نداند چه عاملی سبب خوشحالیاش خواهد شد، یقینا نخواهد توانست بگوید چرا کشتی میگیرد و چرا همراه تیم مسافرت میکند"
تختی که بیامید به مصاف تازه نفسی هاو جوانان جویای نام رفته بود، متاسفانه با بدترین قرعهی ممکن نیز مواجه شد به طوری که پس از پیروزی پنج بر صفر در مقابل حریفی از مجارستان به مصاف "الکساندر مدوید» و «احمد آئیک» (نفرات اول و دوم این دوره از رقابتها) رفت و با قبول شکست در برابر آنها برای همیشه با صحنهی کشتی خداحافظی کرد
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#3
Posted: 6 Aug 2014 17:20
افتخارات تختی
بازیهای المپیک:
پنجاه و دو هلسینکی :مدال نقره ۷۹ کیلو گرم
پنجاه و شش ملبورن: مدال طلا ۸۷ کیلو گرم
شست رم: مدال نقره ۸۷ کیلو گرم
شست و چهار توکیو: چهارم۹۷ کیلو گرم
قهرمانی جهان:
پنجاه و یک هلسینکی: مدال نقره ۷۹ کیلو گرم
پنجاه و چهار توکیو: نفر پنجم ۸۷ کیلو گرم
شست و یک یوکوهاما: مدال طلا ۸۷ کیلو گرم
شست و دو تولیدو: مدال نقره ۹۷ کیلو گرم
بازیهای آسیایی:
پنجاه هشت توکیو: مدال طلا ۸۷ کیلو گرم
جمع مدالهای غلامرضا تختی: هشت ، ۴ طلا، ۴ نقره
المپیک ۳ – جهانی ۴ – بازیهای آسیایی ۱
رکوردها
تختی اولین کشتیگیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدالهای جهانی و المپیک بشود: جهانی ۵۱ و المپیک ۵۲ (در ۷۹ کیلوگرم)، المپیک ۵۶، ۶۰، جهانی تهران و یوکوهاما (در ۸۷ کیلو) و جهانی ۶۲ تولیدو در ۹۷ کیلو.
تختی نخستین ورزشکار ایرانی بود که در سه المپیک مدال گرفت، دستآوردی که پس از او تنها محمد نصيری و هادی ساعی به دست آوردهاند.
تختی با ۷ مدال در رقابتهای المپیک و قهرمانی جهان رکورددار کسب بیشترین مدال جهانی در میان کشتیگیران ایرانی است.
تختی اولین ورزشکار ایرانی بود که در ۴ المپیک شرکت کرد. امیررضا خادم (از ۱۹۸۸ سئول) تا ۲۰۰۰ سیدنی تنها ورزشکار دیگر ایرانیست که رکورد شرکت در ۴ المپیک را دارد.
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#4
Posted: 6 Aug 2014 17:25
فعالیتهای اجتماعی
غلامرضا تختی در در تابستان ۱۳۴۰ خورشیدی از طرفداران محمد مصدق و «جبهه ملی ایران» شد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، مدتی دچار غمزدگی ناشی از تحولات سیاسی و کنار گذاشته شدن محمد مصدق از مقام نخست وزیری شد و تلاش میکرد تا نامش در مجامع عمومی زیاد برده نشود.
در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۴۱ زلزله مهیبی به قدرت ۷٫۲ ریشتر، به ویرانی کامل شهر بوئین زهرا و تمام روستاهای اطرافش انجامید. بر اثر زلزله بوئین زهرا در حدود بیست هزار نفر کشته و هزاران خانواده نیز بیخانمان شدند. بهدنبال ناتوانی دولت وقت برای عملیات کمک و امداد، غلامرضا تختی یک کامیون در اختیار گرفت و با آن به محلات پرجمعیت تهران میرفت و با بلندگو شخصا از مردم میخواست تا به زلزلهزدگان کمک کنند. مردم نیز رخت، لباس و پول اهدایی خود را به تختی میسپردند. واکنشها چنان باورنکردنی بود که بلافاصله موجی بزرگی از نیکوکاران به راه افتادند و دهها کامیون به وی سپرده شد.
پس از وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، وی به عنوان عضوی از شورای مرکزی جبهه ملی ایران برگزیده شد. این واقعه باعث شد تا از سوی ساواک به عنوان یک «ناراضی» شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم سازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرینهای تختی جلوگیری میکرد و به هر شکل میکوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بینالمللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی روبرو میشد، جلوگیری کند.
هنگام درگذشت محمد مصدق در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۴۵، غلامرضا تختی به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرا نداد و به افسران میگفت «دستگیرم کنید».
كسب 10 مدال جهاني و آسيايي گواه بر خستگيناپذيري و پايمردي اين بزرگمرد كشتي ايران و جهان است كه او را به يكي از نوابغ و نوادر كشتي جهان مبدل كرده است.تختي علاوه بر موفقيت در عرصه كشتي داراي صفات عالي اخلاقي همچون مردمداري، ايمان به خدا و منشهاي پهلواني بود كه نام وي را براي هميشه در تاريخ و اذهان مردم ايران ثبت كرد.زندگي تختي روز شانزدهم دي ماه سال 1346 در هتل آتلانتيك تهران به طرز مشكوكي پايان يافت و روز هفدهم دي ماه بر دوش مردم در خاك در ابنبابويه خفت تا نامش در شهر باستاني و مذهبي ري براي هميشه زنده بماند
جهان پهلوان تختي در روز پنجم شهريور ماه سال 1309 خورشيدي در خانواده اي متوسط در محله خاني آباد تهران متولد شد. پدرش به سبب اعتقادات مذهبي و ارادت به امام هشتم، نام غلامرضا را براي وي برگزيد. دو پسر و دو دختر ديگر از غلامرضا بزرگتر بودند.شادروان تختي به لحاظ مشکلات خانوادگي فقط 9 سال در دبستان و دبيرستان منوچهري خاني آباد درس خواند و در سال 1329 به سبب علاقه به کشتي و ورزش باستاني به باشگاه پولاد رفت.تختي در دوران زندگي ورزشي اش رکورد دار شرکت در المپيک ها و کسب بيشترين مدال از اين آوردگاه بود. در چهار دوره المپيک حضور داشت و حاصل آن يک طلا، دو نقره و يک عنوان چهارم بود که در کشي ايران اين امر اتفاق نادري است. جهان پهلوان علاوه بر قهرماني، به لحاظ منش و رفتار انساني و سجاياي اخلاقي پسنديده و جوانمردي و نوع دوستي شهره خاص و عام بوده است
او زندگي خود را وقف مردم کرده بود. شادروان تختي در ورزش باستاني و کشتي پهلواني نيز داراي تبحر و مهارت بود، چنان که سه بار پهلوان ايران شد و هر بار کشتي گيران نامداري را مغلوب کرد.وي چهار ماه پس از بازگشت از آخرين سفر خود(توليدو،1966 ) در آبان ماه سال 1345 زندگي مشترک خود را با همسرش آغاز کرد؛ که حاصل آن تولد بابک در سال 1346 بود و سرانجام پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش خبر درگذشت جهان پهلوان همه را در اندوهي عظيم و بهتي شگفت انگيز فرو برد
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#5
Posted: 6 Aug 2014 17:30
تختی اولین کشتی گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال های جهانی و المپیک بشود
اشاره : مردم تُرک استان همدان در طول تاریخ تا به امروزبزرگان بسیاری را در عرصه علوم و معارف و فرهنگ و هنر و سینما و ورزش و .... به جامعه بشری تقدیم کرده اند که هر یک از ایشان در حوزه خود از نوابغ به شمار میروند . به عنوان مثال نابغه تاریخ سینمای ایران یعنی پرویز پرستوئی اهل روستای " چارلی " از توابع شهرستان کبودراهنگ می باشد که بارها با افتخار به ترک بودن خود و روستای محل تولدش اشاره کرده است . " تختی " بزرگمرد دنیای کشتی نیز شخصیت دیگری است که از میان ما ترک های استان همدان برخاست ودر قلبها جاودانه شد
امری که بسیاری از ما تاکنون اطلاعی از آن نداشتیم . مقاله محققانه و مستند آقای اصغر رشتبری که پیش از این در مجله " کیهان ورزشی " مورخه ۱۷ دی ماه ۱۳۸۴ با عنوان " تختی گوهری از جوانمردی ، شرافت و متانت " و نیز در نشریه " نوید آذربایجان "مورخه ۲۰ دی ماه و ۲۷ دی ماه با عنوان " اقای پهلوان " چاپ شده است، ما را در شناخت هر چه بیشتر "پهلوان تختی" کمک خواهد نمود
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#6
Posted: 6 Aug 2014 19:14
دستنوشته های تختی 8 سال قبل از مرگ
این منم «غلامرضا»، فرزند درد و رنج
هنوز شیشه شکسته هتل آتلانتیک یادگار روز مرگ تختی است و اتاق 23 به کسی اجاره داده نشده است؛ همانطور مانده بی تختی!
هفته نامه کیهان ورزشی 23 دی ماه سال 1346، یک هفته بعد از مرگ تختی، ویژه نامهای درباره مرگ، زندگی و قهرمانیهای او چاپ کرد.
در این شماره مطلبی از خود تختی به چاپ رسیده. مهدی دری، سردبیر کیهان ورزشی که دوستی نزدیکی با تختی داشت، قبل از مسابقات جهانی 1956 از او خواست تا خاطرات خود را برای کیهان ورزشی بنویسد. در ابتدای این مطلب که فارس هم آن را منتشر کرده به نقل از خود کیهان ورزشی آمده است:
"تختی روزنامه نگار و نویسنده نبود. او ده بار چرک نویس و پاک نویس کرد تا این نوشته را نوشت. می گفت: هر عیبی داره ببخشید."
این بخشی از نوشته های خود جهان پهلوان غلامرضا تختی است که سال 1338 نوشته شد و هشت سال بعد با تیتر"دوست دارید مرا بشناسید"، در کیهان ورزشی چاپ شد.
من بیشتر وقت ها با کتابهای پلیسی و یادداشتهای فاتحین و مغلوبین جنگهای گذشته، خود را سرگرم می کردم و خواندن آنها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی می گذارد به خصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش دوشت داشتم، اینکه می گویم دوست داشتم نه اینکه خیال کنید او را آدمی لایق می دانم، نه، من به او احترام می گذارم به واسطه اینکه او بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید. در یکی از کتابهای سردار مغلوب ژرمنی خواندم که او همیشه تصاویر رقبای خود از قبیل مونتگمری، آیزنهاور و استالین را به دیوار می کوبید و حتی در کتاب دیگری متوجه شدم که سردار آلمانی این عکس ها را همه جا وقتی که برای غذا خوردن، اتاق کار خود را ترک می گفت با خود می برد. من قبل از اینکه متوجه این موضوع شوم از شنیدن نام کشتی گیران سنگین وزن جهان وحشت داشتم و در هر روزنامه و یا مجله ای که عکسی از آنها می دیدم از ترس اینکه تنم نلرزد آن نشریه را به دور می انداختم و هیچ مایل نبودم اعصابم را بدین ترتیب خرد کنم.
اما پس از آن من هم مثل او، آن مرد لاغر آلمانی شدم! من که همیشه حتی از تصویر "پالم" سوئدی می ترسیدم از فردای آن روز به دنبال آنها گشتم و آن عکس های سفید و سیاه لخت را در پوششی از طلا جای دادم و همیشه مقابل چشمانم قرار می دادم. من با آن چشمان رنگارنگ و پوست های مختلف چنان خوی گرفتم که امروز پس از اینکه چندین سال از دیدار من و حیدر ظفر (کشتی گیر ترکها در المپیک های گذشته) می گذرد هنوز لبخندش، کینه اش و آرزویش که همیشه در چشمانش خوانده می شد، می بینم، بعدها که "حیدر" از تشک و حریف خداحافظی کرد "پالم"،"کولایف" و آخر از همه "آلبول" پسر موطلایی شوروی ها که امروز حتی یک خال از آن موهای طلایی که من در مسکو بر سرش می دیدم نیست جای او را گرفتند اما حیدر با آنها تفاوت فراوانی داشت، نه خیال کنید که حیدر بیشتر و با کمتر از آنها بود نه اینطور نیست بلکه من فراوان عوض شده بودم . من این عکسها را هنوز مثل هیتلر در مقابل چشمانم قرار می دهم و با آنها راز و نیاز می کنم، با این تفاوت که بی نهایت به آنها علاقه مندم و هیچ مایل نیستم مانند هیتلر به آنها بنگرم. هیتلر آنها را می نگریست و آرزو داشت با خونشان آشامیدنی گوارایی بنوشد اما من چنین خیالی نداشتم و ندارم. من به خونشان تشنه نیستم، من فقط از هیتلر آموختم که باید شمایل آنها را مدنظر قرار داد، دندان به روی جگر گذارد و برای پیروزی بر آنها تلاش کرد، من چنین کردم هر چند به موفقیت نهایی خود نرسیدم.
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#7
Posted: 6 Aug 2014 19:18
حیف از حیوان!!!!!
با این ترتیب در سرما و گرما در روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی شدند بر روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم. شاید شما هیچ باور نکنید اما این حقیقت محض است که من و امثال من مثل حیوان تمرین می کردیم و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور که همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می کردند، تصدیق می کنند.
اما پس از یک سال تمرین کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف تر هم شدم!
در اینجا و در همین موقع بود که باران استهزا و تمسخر بر سرم باریدن گرفت و همه به من می گفتند: "تو خود را بی سبب شکنجه می دهی، برو دنبال کارت. تو اصلاً به درد کشتی نمی خوری".
این گفتارها، این تهمت ها، این ناسزاگویی ها آن هم در آن محیط که نه نشریه ای بود و نه دستگاهی مرا کاملاً از پای در آورد، حتی دیگر نصایح دوستانم را هم فراموش کردم. جوانی مایوس و دل شکسته بودم که لباسهای تمرینم را به دوش می کشیدم و با موتور سیکلت برادرم به خانه می رفتم، دیگر هیچکس وجود نداشت که قلب مرا از آن همه استهزا پاک کند.
هیچکس حاضر نبود مرا به کارم تشویق کند، همه مرا با دیده ترحم می نگریستند و می گفتند: اینوببین که لخت می شه و تمرین می کنه". من یک سال در زیر این باران استقامت بیهوده ای کردم و پس از اینکه متوجه شدم قادر نیستم و این باران هم هیچگاه بند نخواهد آمد راه خوزستان را پیش گرفتم، در آنجا یک سال زندگی کردم. مبارزه با خود و مبارزه با ناسزاهای مردم که رنج فراوانی بر دوش من باقی گذارد اما من طاقت این را نداشتم که بیشتر از یک سال این رنج را بر دوش خود بکشم.
پس از اینکه به تهران آمدم آن پسر70 کیلو را دیدند که هشت کیلو چاق شده بود اما این چاقی دلیل آن نشده بود که در هر دقیقه ده مرتبه از کشتی گیران زمین نخورم!
اولین باری که در یک مسابقه شرکت کردم چهارم شدم. خوب یادم هست که آن مسابقه یک مبارزه داخلی باشگاه بود.
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#8
Posted: 6 Aug 2014 19:21
من گل کردم
کفش و لباسمم همان بود، اسمم عوض شده بود، اما هیچکس دیگر به من بد نمیگفت.
در یک مسابقه پهلوانی شرکت کردم اما کاری از پیش نبردم، فقط بعضی از کشتی گیران سنگین به من احتیاج داشتند. آنها به من احترام می گذاردند، راست هم می گفتند چون من فقط به درد زمین خوردن می خوردم و بس!
وقتی که 23ساله شدم به غفاری باختم البته این باخت امیدوار کننده بود که نظر همه را برای قضاوت کردن در باره من برگرداند. برای اولین بار نامم در یک مجله کوچک چاپ شد، من هنوز آن مجله را در کمد خود دارم و بیشتر از همه نشریات آن را دوست خواهم داشت. برای اولین بار روزنامه ای از حق من دفاع کرد و من همیشه از آن ممنونم. کاری ندارم، روده درازی نمی کنم فقط می گویم آنقدر از وفادار و دیگران زمین خوردم که پشتم بوی جرم تشک گرفت.
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#9
Posted: 6 Aug 2014 19:24
فرزند درد و رنجم
من فرزند درد و رنج بودم و با این درد خو گرفتم، من همیشه مردمی را که مرا دوست می داشتند دوست می داشتم و امروز به دوستی آنها بی حد افتخار می کنم اما در همین زمان یک حرف، یک کنایه دیگر که در لفافه گفته می شد مرا شکنجه نمی داد، چون من راه خود را می دیدم. راهی بود روشن که در آن می شنیدم:
رضا! تو کاری با این حرف ها نداشته باش راه خود را بگیر و برو آینده مال توست، متعلق به کسی است که بیشتر از همه رنج برده است.
همیشه پیش خود فکر می کردم اگر روزی در کشور خود قهرمان شوم به آرزوهایم رسیده ایم. اوضاع و احوال به قدر واضح و آشکار بود که همه می توانستند به خوبی تشخیص دهند که من در چهار سال گذشته در یک قوس صعودی حرکت کرده ام. صعود این قوس مخصوصاً از سال 1950 به بعد شدیدتر شده بود.
علت این قوس خیلی واضح است. من مدتها بود گوشتی در جهت رسیدن به انتهای این قوس و در جهت حفظ موازنه قوای خود معمول می داشتم و حقم بود که پله آخرین نردبان را در کشور خود لمس کنم، در آن شرایط خواه ناخواه مجبور بودند وزنه را به نفع من متمایل کنند. من خود درک می کردم آن مرد لایقی هستم که همه شرایط به نفع من دگرگون گردد. فکر اینکه روزی قهرمان کشور و یا احتمالاً قهرمان جهان شوم، خجالتم می داد. اصلاً من در این مورد کمتر فکر می کردم چون جرات آن را نداشتم فکر کنم و پس از آن نتیجه بگیرم که فکر بچگانه ای بود و نباید با یاد آن دلخوش بود. 9 سال پیش در یک مسابقه تقریباً با اهمیت دوم شدم من هنوز برای وزن ششم دو کیلو کم داشتم.
من فاصله بین عنوان دومی و قهرمانی را رقم بزرگی می دانستم یک راه بسیار دشوار و طولانی، تقریباً مثل تفاوت مقام وزارت و رتبه مستخدم جزء. اما وقتی که در سال 1329 صاحب مقام "وزارت!" اگر دیدم متوجه شدم که هیچ کاری نکرده ام و چیزی هم به من اضافه نشده و فقط بر تعداد رفقایی که به من سلام می کردند، اضافه گردیده است. من و قمر مصنوعی؟ من فقط یک مرتبه شوروی ها را پشت سرگذاردم اما آنها سه بار اول شدند. از سال 1951 الی 56 من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می کنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شوروی ها همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی که از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت دارند کاملاً قوز می کردند، من همیشه در فکر این بودم آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شد تا آقای رییس بتواند نوار را به گردنم بیاویزد؟
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 8967
#10
Posted: 6 Aug 2014 19:29
قهرمان شدم، اما بر مغزم اضافه نشد
دیگر دلم نمی خواست قهرمان کشور شوم می خواستم به همه آنهایی که به من می خندیدند و تمسخرشان گوش مرا پر می کرد بگویم که من قهرمان دنیا خواهم شد، من دیگر بااین اندیشه عذاب نمی کشیدم اما دایم گمان می بردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کرده اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل می پنداشتم. به خیال من آرزو کردن مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود که کسی ادعا کند من می خواهم "قمر" به کره ماه بفرستم! اما در ملبورن جای من و مدال من با شوروی ها عوض شد و من هم مثل "کولایف" برای گرفتن طلا کاملاً "دولا" شدم. اما همین که از کرسی به پایین پریدم متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده ام.
تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمی شمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش می کشیدم از وجودم رخت بربسته بود. من فقط یک مدال طلا دارم (1956) یک سال بعد به استانبول رفتم اما این بار نه در وزن ششم و نه در وزن هفتم بودم بلکه چشمم به دنبال کسی بود که خیلی بیشتر از من مدال داشت. آن شخص "حمید کاپلان" نام داشت که اهل آنکارا بود.
متاسفانه من توفیق مقابله با او را نیافتم و در اثر کمبود وزن و نداشتن تجربه کافی مغلوب غولهای شوروی و آلمان شدم ولی خودم و همه اطرافیان خوب می دانستیم که من کمتر از آنها نبودم، در آن سال کاپلان اول شد. پس از مسابقه حسین نوری که چندین سال در وزن هشتم کشتی میگرفت و به آن غولان می باخت در گوشم گفت: "داش تختی حالا میفهمی چاکرت حسین چی می کشه"...
او راست میگفت، اما من مشقت فراوانی نکشیده بودم ولی خوب فهمیدم که نباید به این زودی ها قدم به وزن هشتم نهاد.
پیروزی کاپلان و مغلوبیت من چیزی از غرورم نکاست چون من مدعی او شده بودم نه او...
این شکست را هم مثل همان سالی که در توکیو به وسیله پالم سوئدی ضربه شده بودم تصور کردم. چون واقعاً هم همینطور بود چه در سال 1954ژاپن و چه در 1957 استانبول در هر دو نوبت، چیزی از دست نداده بودم اما در صوفیه پر من ریخت و من پرهیاهوترین و ناراحت ترین دوران حیاتم را در آنجا گذراندم.
تا قبل از المپیک ملبورن پنج بار از کشتی گیران جهان به زحمت شکست خوردم. در سال های 51 و52 در هلسینکی و در فستیوال ورشو به ترک ها و شوروی ها باختم و در جای دوم قرار گرفتم. ورشو آخرین شکست من از شوروی ها بود تا آنجا من بودم که می خواستم بر کرسی آنها سوار شوم اما از المپیک ملبورن به بعد آنها به دنبال من می دویدند تا عنوان قهرمانی را از من پس بگیرند به همین جهت من بایستی توجه کافی می کردم و آدم با دقتی می بودم در حالی که چنین نعمتی مانند یک معادله مجهولی" در وجودم ناپدید گردید و من با اشتباهات مکرر خود در صوفیه موفق نشدم آن معادله ای را که رد رگ و پوست من ریشه دوانیده بود، حل کنم و بدین ترتیب عنوانی که با تحمل مصایب فراوان نصیب من گردید از دست دادم اما حالا فکر نمی کنم با از دست دادن آن عنوان هیچ هستم.
همین که من از سکوی دومی به راحتی به پایین آمدم تا "آلبول" در جای پای من قدم گذارم و تا از آن بالا! خود را به زمین پرت نکند دیدم هیچ چیز از من کم نشده است. مثل ملبورن می مانم، همچنان که آلبول شبیه زمستان سرد مسکو یخ کرده بود همان یخبندان مسکو و باکو.
چرا، در خارج از تشک همه خیال می کنند ما بر خلاف انسان های دیگر هستیم، راه رفتن، خوابیدن، غذا خوردن ما خارق العاده است، در صورتی که این موضوع فقط برای آدمیان خارج از تشک صدق می کند و بس. من و او مثل مسکو، مثل تهران با هم دست دادیم و صورت هم را بوسیدیم و باز هم از تشک خارج شدیم. اکنون خوب توجه کنید من برای این حریف سرسختم چه نقشه یی کشیده ام؟ و برای مسابقات جهانی چه کار می خواهم بکنم؟
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم