ارسالها: 24568
#206
Posted: 2 Oct 2013 19:28
اصل عشق جانم همان دلدادگی است
دل به دل دادن ، همان دلبستگی است
عشق چیزی نیست که از یادم رود
روزی از سر آید و از پا رود
باید عاشق بود تا عشقت دهند
عشق تو بینند ، سپس مهرت دهنـد
عشق محدود زمان و وقت نیست
عاشقی کار دل سرسخت نیست !
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 344
#208
Posted: 2 Oct 2013 19:30
وقتی پای عشق در میان باشد
اگر عشق را نمیشناختم با دیدن این زوج فهمیدم عشق بزرگتر از اون چیزیه که همه ی ما در موردش میدونیم
Man_Of_Iran
ویرایش شده توسط: Oriental_Girl
ارسالها: 24568
#210
Posted: 19 Oct 2013 20:18
نام من عشق است
دختر نوجوان و 16سالهای به نام «یاسمن» در شهر یاسوج، یک ماه پیش، اقدام به خودسوزی کرد و یک هفته پس از آن در بیمارستانی در شهر اصفهان از دنیا رفت.آنگونه که برخی نزدیکان او گفتهاند، یاسمن برای ازدواج با پسر مورد علاقهاش با مخالفت جدی برخی اعضای خانواده مواجه شد، با این حال او برای رسیدن به شریک زندگی خود تلاش بسیاری کرد اما به جایی نرسید و برخی اعضای خانواده برای ممانعتش از این کار با او به تندی برخورد کردند. پس از آن اما یاسمن و خواستگارش همچنان بر خواسته خود ایستادند، اما مقاومت آنان بهجایی نرسید. این روایتی است از روز تلخ اقدام به خودکشی این دختر نوجوان: «یاسمن پس از برخوردی که با او شد، به آرامی و بیسروصدا برای خودکشی اقدام کرد، تنها چند روزی از عروسی خواهر بزرگترش میگذشت و خانه آنها هنوز شلوغ بود و گاهی میهمانانی میآمدند و میرفتند، یاسمن از همین فرصت استفاده کرد و به سراغ خانه یکی از همسایهها رفت و از آنها تقاضای نفت به بهانه درستکردن کباب برای میهمانان کرد، خانم همسایه هم با نیت خیر دبه کوچک نفت را به دستش داد، او اما با همین نفت به یکی از اتاقهای خالی خانه رفت، دبه را روی سر خودش خالی کرد و کبریت را کشید... شعلههای سوزناک آتش یاسمن را در آغوش کشیدند، فریادش به گوش اهالی خانه رسید، با اضطراب و عجله خود را به او رساندند، اما با مقداری تاخیر، یکی از اهالی خانه از دستپاچگی و برای نجات جان دخترک که در میان شعلهها ضجه میزد بر روی او آب ریخت، اما همین آب کار را خرابتر کرد.» این قسمت ماجرا روز بعد در بیمارستانی در اصفهان معلوم شد وقتی پزشکان بیمارستان، میزان عفونت تنش ناشی از سوختگی را اعلام کردند. آن سوی این ماجرا جوان عاشقی داشت به نام «جواد» 20ساله، که از یاسمن خواستگاری کرده بود، او بلافاصله پس از شنیدن خبر خودسوزی یاسمن خود را به اصفهان و بالای تخت محل بستری شدنش رساند، یاسمن هفت شب و روز را در آنجا بستری بود و در همه آن 168ساعت، جواد بالای سرش بود و از تن سوختهاش پرستاری میکرد، در همان روزهای دردناک بیمارستان بود، که به درخواست جواد و رضایت پدر و مادر یاسمن صیغه محرمیت میان آن دو اگرچه دیر اما عاقبت خوانده شد تا اگر عروس این قصه زنده از اصفهان برگشت، در مراسمی دیگر با هم پای سفره عقد رسمی بنشینند. این قصه اما تلختر از آن بود که شیرینی عروسی و سفره عقد به خود ببیند. تن یاسمن زیر لهیب آتشسوختگی و عفونت شدید، دوام نیاورد و جواد را تنها گذاشت و رفت. جنازه عروس مرده را به شهر زادگاهش دهدشت منتقل کردند. در همه مراسم ختم، جواد، داماد دقیقهنودی خانواده آنجا بود و از ته دل برای عشق به خاکآرمیدهاش ناله میکرد. مراسم ختم که تمام شد جواد به یاسوج و نزد خانوادهاش برگشت.10 روز از مرگ یاسمن گذشته بود. اما او توان ماندن نداشت و عاقبت کار خودش را کرد. این روایت «میلاد » برادر جواد است که گفته: «ظهر آن روز جواد تا قبل از ناهار خواب بود، برای غذا بیدارش کردیم، جواد ماکارونی دوست داشت و مادرم به عشق او برایش این غذا را درست کرده بود، اما برخلاف همیشه جواد غذا نخورد، از مادرم کلید انباری را گرفت، به انباری رفت، طنابی را از آنجا برداشت و به جنگل بلوطی که انتهای کوچه بود رفت، چند لحظه بعد سروصدا و فریادی از کوچه شنیدیم، با عجله بیرون آمدیم و خبر دادند یکنفر بالای تپه خودش را از یک درخت بلوط حلقهآویز کرده .ن با سرعت بالا رفتم تن بیجان برادرم را دیدم که میان زمین و آسمان از درختی آویزان بود. تا او را پایین کشیدیم و به بیمارستان رساندیم، تمام کرده بود. جواد روزهای قبل که در مراسم یاسمن بود، به پدر و مادرم پیامک میزد که من خودم را میکشم، اما اینجا و در خانه یاسمن نه، وقتی به خانه خودمان آمدم. مدتی که آنجا بود همیشه حواسمان به او بود فقط 10دقیقه غفلت کردیم و او کار خودش را کرد.»
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand