ارسالها: 24568
#231
Posted: 8 May 2014 21:16
مثل یک پنجره ی بسته به آغوش هوا
مثل یک سینه به عرفان دعا کاش می دانستی!
وقتی از باغچه ی رویاها غنچه ی یاد تو را دزدیدند
وقتی از شاخه ی خونین بهار دل ما را چیدند
تو کجا بودی عشق؟
تو کجا بودی آن دم که بلندای درخت سر به پیشانی افسردگی خاک نهاد؟
که نسیم دفتر خاطره اش پر پر شد،بودی آن روز که پیمانه صبح به زمین خورد و شکست؟
بودی آن روز که آهنگ خروشان سحر سر یک گردنه غارت می شد؟
چه بگویم ای عشق؟
از لب دوخته فریاد چه سود؟
من به تو محتاجم،مثل یک قاب به دیوار پناه
مثل یک حنجره ی خسته به مقداری آه...کاش می دانستی
چه بگویم ای عشق؟
من که تبعیدی لبخند توام ،من که با دیده و دل شعر در بند توام
چه بگویم ای عشق؟ من به تو محتاجم!؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#232
Posted: 29 Jan 2015 21:51
بگذارید عشق...در پس سایه بماند!!!
هاله باشد...راز باشد
در چشمتان...حریص بماند!!!
بگذارید ،صد واژه ی ناگفته باشد...
آواز باشد...شعر باشد
اما...
لال بماند!!!
رسیدن...
در آغوش کشیدن
بوسیدن...در حد یک رویا
اما...
تازه بماند!!!
بگذارید عشق...شعله ور بماند
تا ابد...جاودانه بماند
عشقی که ، کلام شود...بوسه شود...
بی هراس بتازد!!!!
آخرش
یک روز، یک پلک بر هم زدن...بازیچه می شود!!!
تاب نمی آرد...آه می شود
بغض می شود...درد می شود...
در کنج دل تا ابد
محبوس می ماند...!!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#233
Posted: 3 Apr 2015 12:40
اسفند که عاشق شوی
سال را با بوسه تحویل می کنی
حتی اگر سال نو،
نیمه شب از راه برسد
شاید تلفنت
عاشقانه تر از همیشه زنگ بزند
کسی با یک سلام
قبل از سپیدهء سال بعد
دیوانه ات کند
اسفند که عاشق شوی
تمام دروغ ها را باور می کنی
و دلت غنج می زند.
می دانم که در روزهای آخر سال
دسته کلیدت را گم می کنی
گوشی ات را جا می گذاری
و احساس می کنی که کسی
با لحن عاشقانه من
صدایت می زند.
تو عاشقم بودی
در اسفندی که هرگز
از تقویمت پاک نمی شود.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 2890
#234
Posted: 8 Apr 2015 15:36
آی عشق آی عشق
همه لرزش دست و دلم
از آن بود که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریز گاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره آبیات پیدا نیست
و خنکای مرحمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست
"احمد شاملو"
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 14491
#237
Posted: 25 Jun 2015 13:02
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیزی و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ میکند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته میگذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#239
Posted: 2 Aug 2015 22:14
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 344
#240
Posted: 2 Aug 2015 22:25
قلب من با قلب تو هر لحظه هرجا می زند
گر نباشد مهر تو خون در رگم یخ می زند
به حرمت لحظه ی میعادمون
کلام عشقو واسه من تازه کن
داد بزن عاشقم آی عاشقم
از عاشقیت شهرو پر آوازه کن