انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 76:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  75  76  پسین »

طنز ادبی


مرد

 
مکر زنان

آورده اند مردی بود که پیوسته تحقیق ِ مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت ،هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب

” حیل النساء ” (مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد. روزی در هنگام سفربه قبیله ای رسید وبه خانه ای مهمان شد.



مرد ِخانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت ونهایت لطافت . زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود. مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود وعصا بنهاد،

به مطالعه کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت: خواجه ! این چه کتاب است که مطالعه میکنی؟ گفت:حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید وگفت : آب دریا به غربیل نتوان پیمود وحساب ریگ بیابان به تخته خاک ، برون نتوان آورد و مکرهای زنان

در حد حصر نیاید . پس تیر ِغمزه در کمان ِابرو نهاد و بر هدف ِ دل او راست کرد واز در مغازلت و معاشقت در آمد چنان که دلبسته ی ِ او شد. در اثنای آن حال، شوهر او در رسید..

زن گفت : شویم آمد وهمین آن که هر دو کشته خواهیم شد . مهمان گفت:تدبیر چیست؟ گفت :برخیز و در آن صندوق رو . مرد در صندوق رفت. زن سرِ صندوق قفل کرد .

چون شوهر در آمد پیش دوید و ملاطفت ومجاملت آغاز نهاد و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی گذشت گفت: تو را از واقعه امروز ِ خود خبر هست؟

گفت نه بگوی. گفت: مرا امروز مهمانی آمد جوانمردی لطیف ظرایف و خوش سخن و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه میکرد من چون آن را بدیدم خواستم که او را بازی دهم به غمزه بدو اشارت کردم ، مرد غافل بود که چینه دید و دام ندید.

به حسن واشارت من مغرور شد و در دام افتاد .و بساط عشق بازی بسط کرد وکار معاشقت به معانقه (دست در گردن هم)رسید. ساعتی در هم آمیختیم! هنوز به مقام آن حکایت نرسیده بودیم که تو برسیدی وعیش ما منغض کردی!

زن این میگفت و شوهر او می جوشید ومی خروشید وآن بی چاره در صندوق از خوف می گداخت و روح را وداع می کرد. پس شوهر از غایت غضب گفت: اکنون آن مرد کجاست؟ گفت:اینک او را در صندوق کردم و در قفل کردم..

کلید بستان و قفل بگشای تا ببینی. مرد کلید را بستاند و همانا مرد با زن گرو بسته بودند(جناق شکسته بودند) و مدت مدیدی بود هیچ یک نمی باخت.

مرد چون در خشم بود بیاد نیاورد که بگوید *یادم * و زن در دم فریاد کشید *یادم تو را فراموش . * مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت وگفت :

” لعنت بر تو باد که این ساعت مرا به آتش نشانده بودی و قوی طلسمی ساخته بودی تا جناق ببردی.”

پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوش دل کرد .چندان که شوهرش برون رفت ، درِ صندوق بگشاد و گفت: ای خواجه چون دیدی، هرگز تحقیق احوال زنان نکنی؟

گفت:توبه کردم و این کتاب را بشویم که مکر و حیلت ِ شما زیادت از آن باشد که در حد تحریر در آید…
     
  
مرد

 
دانــی کـمـــــیـتـه‌ی امــــــداد چــــه هــــا می‌کــــنــــد

پول‌های صندوق را در حساب بانکی خود رها می‌کند

گــویـنـد دفــع هــفـتاد بـــــلا می‌کـنــد این صــنـــدوق

مشـکل خـداست که بی‌هــنگـام وحی بــلا می‌کـنـــد

در مــــیــــــان راه، ســـــــردر هــــــــــــر عـــــــوارضـی

این گـــله‌ی آبی‌ســـت کــه از دور هــویدا می‌کـــنـــــد

جــز ضــرر هــیــچ نکــرد نــصیــب این بنــده‌ي حــقیــر

گـــویی هـــرچه می‌خـــورد پــول، حــاشــا می‌کــنــد

رد می‌شــویم و روانه می‌کــنیم سـکه‌ای به حــلق او

ســحــرش چه آسـان جـیـب را پـــر ز هــوا می‌کــنـــد

گــرچــه هــیـــچ نمی‌تـــوان خــرید با خــرج ســکـه‌ای

گــویــنــد ســکه به ســکه ز غــوره حــلــوا می‌کــنـــد

سال‌هاست مـلتی چـشم دوخته‌اند به دفـع بـلای او

امــا نصــیـب مـلــت از کمک، جور و جــفــا می‌کــنـــد

فــی‌الجمله اعــتماد نکن بر حــدیــث این مــجســمـه

کـاین گـداخانه‌ای‌ست که تبلیغ در بوق و کرنا می‌کند
     
  
زن

 
هر که سوادش کمتر درآمدش بیشتر !

معادله 1: از قدیم گفته اند وقت طلاست، به عبارت دیگر: زمان = پول
معادله 2: همین طور گفته اند توانا بود هرکه دانا بود، یعنی: توان = علم
می دانید که:
زمان / کار = توان
با جایگذاری معادله 1 و 2 در معادله سوم به این معادله می رسیم:
پول / کار = علم
که می توانیم آن را به این صورت بازنویسی کنیم:
علم/ کار = پول
بنابراین:
Lim (پول) = ∞
0→ علم
یعنی هرچه علم و سوادت کم تر باشد درآمدت بیشتر است، و این هیچ ربطی به مقدار کار انجام شده ندارد !
==================================
گرگه در خونه بزبز قندی رو میزنه ؟
شنگول میگه : کیه؟
گرگه میگه : منم آقا گــرگـــه .. !!
شنگول و منگول و حبه انگور تحت تاثیر صداقتش قرار میگیرن و درو باز میکنن =))))‌!!
=============
ناخن مصنوعی!!!
مژه مصنوعی!!!
مـوی سر مصنوعی!!!
دماغ عملی!!!
گونه ها تزریقی!!!
... ... ... لب ها تزریقی!!!
ابروها تاتوی!!!
رنگ پوست غیر واقعی و….!!!
اما هنوز بانوهای دوست داشتنی سرزمینم در شگفت و شکایتند که چرا مرد واقعی پیدا نمی کنند!!!
============
دلم می خواهد ویرگول باشم تا وقتی به من می رسی کمی مکث کنی !!




..............................
کلّ ِ دنیا را هم که داشته باشی...
باز هم دلت میخواهد ، بعضی وقتها...
فقط بعضی وقتها....
اصلا" برای ِ یک لحظه هم که شده ،
همه ی دنیای ِ یک "نفــر" باشی !.


////////////////////////////
افسوس گذشته و ترس از آینده،

دزدهای دوقلویی هستند که لذت زمان حال را از ما می دزدند
===========
قلبم را عصب کشی کردم..دیگر نه از سردی نگاهی میلرزد و نه از گرمی اغوشی میتبد...
وطنم ایرانم :
یاد آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم
     
  
زن

 
سرود ملی پاکستان به زبان فارسی
سرود ملی پاکستان

باگذشت 29 سال از درگذشت "حفیظ جالندهری" یاد وی به عنوان خالق سرود ملی در دل هر پاکستانی زنده و شعری که وی به مردم پاکستان هدیه کرده فراموش نشدنی است.

زمانی که پاکستان مستقل شد سرود ملی نداشت و از این رو در هنگام اهتزاز پرچم، فریاد "پاکستان زنده‌باد آزادی پاینده‌باد" را سر می‌دادند.

"محمدعلی جناح" سرودی برای پاکستان سرود اما بعد از مدتی تصمیم گرفته شد که سرودی بر پایه مضامین مذهبی برای پاکستان بسرایند و این سرود جدید را به گونه‌ای سرودند که اکثر واژگان آن برگرفته از زبان فارسی بود و حتی از نظر دستوری نیز از دستور زبان فارسی پیروی می‌کند و تنها واژه غیرفارسی در آن واژه هندی "کا" است.

این سروده اثر شاعر پاکستانی ابوالاثر حفیظ جالندهری است.

پاک سرزمین شاد باد کشور حسین (حصین) شاد باد
تو نشان عزم عالیشان ارض پاکستان

مرکز یقین شاد باد

پاک سرزمین کا نظام قوت اخوت عوام
قوم ، ملک ، سلطنت پائندہ تابندہ باد

شاد باد منزل مراد

پرچم ستارہ و هلال رهبر ترقی و کمال
ترجمان ماضی شان حال جان استقبال

سایه خدای ذوالجلال

حفیظ جالندهری در 14 ژانویه 1900 در شهر "جالندهر" یکی از شهرهای ایالت پنجاب به دنیا آمد.
به علت اوضاع آشفته شبه‌قاره و درگیری‌های نظامی و سیاسی حفیظ جالندهری موفق به ادامه تحصیل نشد اما از توانایی خدادادی برای شعر گفتن برخودار بود
وطنم ایرانم :
یاد آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم
     
  
زن

 
کفشی خریده ام... !
نه برای رفتن...
برایت میفرستم...
که برگردی...!


///////////////////
شوهر : خانوم ! غذا آمادس ؟
همسر : هنوز نه ! باید یه کمی صبر کنی

شوهر : پس من میرم بیرون یه چیزی میخورم و بر میگردم
همسر : لطفا فقط 5 دقیقه صبر کن

شوهر :یعنی غذا 5 دقیق دیگه آمادس ؟!!
همسر : نه دیگه ! من 5 دقیقه دیگه آماده میشم بریم بیرون !!!
وطنم ایرانم :
یاد آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم
     
  
زن

 
اینروزا دختر و پسرها از عشق و دوستی هیچ نفعی نمیبرند
اونایی که منفعت میبرند:
رستورانها
کافی شاپها
ایرانسل و همراه اول !!


////////////////////////
قهوه ی فرانسوی

یا تُرک !

فرقی نمیکند
...
هزار بار هم که

فنجانت را بگردانی

چیزی از من

درتو
نقش نبسته است!!..
وطنم ایرانم :
یاد آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم
     
  
زن

 
آه پطروس....... کاش بودی و انگشت مبارکت را
فرو می بردی در چشم وچال ما...
عجیب چکه می کند این روزها!!
دنیا دارد خیس می شود پطروس



/////////////////////////
عدالت یعنی این که یکی هفت میلیارد پول از باباش ارث می بره
یکی کچلی!!!
وطنم ایرانم :
یاد آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم
     
  
زن

 
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: “مگه کوری؟


///////////////
دیگر گذشته آن زمانی که فقط یک بار از دنیا می رفتی ؛
حالا یک بار از شهر میروی... یک بار از دیار می روی ...
یک بار از یاد می روی... یک بار از دل می روی ...
یکبار از دست می روی ...
و هنوز از دنیا نرفته ای .



/////////////////////////
توصیه های دوستانه یک فیلسوف افسرده

مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه، اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.

دنبال پول دویدن بی فایده است، چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو.

عاشق شدن بی فایده است، چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.

ازدواج کردن بی فایده است، چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر.

بچه دار شدن بی فایده است، چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه در عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش در عذابن.

پیک نیک رفتن بی فایده است، چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.

رفاقت با دیگران بی فایده است، چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.

- دنبال شهرت رفتن بیفایده است، چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.
وطنم ایرانم :
یاد آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم
     
  
زن

 
"امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! "

چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!"

القصه… ، هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب ! اتفاقی که سالهاست شاهدش حداقل در شهر (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم. آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT) را به دست آورد. سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: "۸۰۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۲۵۰تومان پول جعبه می شودبه عبارت ۸۲۵۰ تومان "
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول !

رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : " چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…" و بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!"

پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند : "چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : "امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! "

چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم. به قول دوستم Label نزنم روی آدمها! ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی !!!!!
وطنم ایرانم :
یاد آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم
     
  
زن

 
ویژگی اصفهانی ها
پاسخ هیچ پرسشی را نمی‌دهند و در پاسخ هر پرسش شما آ

پاسخ هیچ پرسشی را نمی‌دهند و در پاسخ هر پرسش شما آنها پرسشی از شما
دارند!

مثال1

(وقتی می‌خواهید سوار تاکسی شوید)
شما: آقا کجا می‌رید؟
راننده اصفهانی : شوما کوجا می‌خَین برین؟
شما: دروازه تهران
راننده اصفهانی : در بستی؟
(در اینجا اگر بگید نه راننده دیگه جوابتون رو نمی‌دهد اما اگر بگید بله) :
راننده اصفهانی :بیین بالا
شما: چقدر می‌شه
راننده اصفهانی : چندی می‌خَی بدی؟
شما: ... تومن
مستقلا از مبلغ شما جواب راننده اصفهانی : کَمِس دادا !

مثال2

( وقتی از دوست اصفهانی خود آدرس یک خیاط می‌پرسید)
شما: خیاط خوب سراغ داری؟
دوست اصفهانی شما: چی‌چی می‌خَی بدوزی؟
شما: کت و شلوار
دوست اصفهانی : پارچه داری؟
شما: بله
دوست اصفهانی:از کی اِسِدی؟
شما:از ....مغازه
دوست اصفهانی : پارچِد خُبِس؟
شما: بله
دوست اصفهانی : چه رنگیِس؟
شما: چه فرقی می‌کنه؟
دوست اصفهانی : فرق می‌کونِد دادا! فرق می‌کونِد
شما: خب، سورمه‌ای
دوست اصفهانی: چرا سورمه ی؟ارزونتر بود؟
شما:نه
دوست اصفهانی:چیطو؟
شما:خب می خواستم سورمه ای باشه
دوست اصفهانی : مبارکِس، خَبِریِه؟
شما: نه بابا، بالاخره خیاط سراغ داری یا نه؟
دوست اصفهانی : اگه خبری نیس کتا شلواری سورمِی می‌خَی چیکار؟
وطنم ایرانم :
یاد آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم
     
  
صفحه  صفحه 10 از 76:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  75  76  پسین » 
شعر و ادبیات

طنز ادبی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA