انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 34 از 76:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  75  76  پسین »

طنز ادبی


مرد

 
هر کجا هستم، باشم
به درک
!
من که بايد بروم
!
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمين،
مال خودت
!
من نمي دانم نان خشکيچه کم از مجري سيما دارد
!
تيپ را بايد زد
!
جور ديگر اما
...
کار را بايد جست
.
کار بايد خود پول
.
کار بايد کم و راحت باشد
!
فک و فاميل که هيچ
...
با همه مردم شهر پي کار بايد رفت
!
بهترين چيز اتاقي است که از دسته چک و پول پر است
!
پول را مرکز شهر بايد جست
!
سيد خندان يه نفر
!
سوئيچم کو؟
چه کسی بود صدا زد زورو
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
" سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت"
دانشگاه آزاد است!
همان جا که سخاوت اولین حرف الفبا هست!
و نرخ علم آموزی به نرخ خون بابا هست!
نفس ها نرم! سرها گرم!
حیا خواب و در دیزی ما باز است!
کبوتر… بی کبوتر
باز با باز است !
مدیر من جوانمرد من ای فردین تر از فردینبیا پهلوی من بنشین!
اتاق درس ما بس ناجوانمردانه تنگ است... آی!
" دمت گرم وسرت خوش باد!"
سلامم را تو پاسخ گوی و درب بسته بخت مرا بگشای !
منم من خواهر مردم!
منم من دختری مبهوت و سردرگم!
منم آواره از کرمان و رشت و بهبهان و قم !
نه خر پولم نه خر زورم!
همان معمور(!) معذورم!
بیا گز کن زبانم را نترس از نیش زنبورم !
مدیرا ساقی جیبت تمام هیکلش از قرض می ترسد
و تا هفتاد و هف پشتش ز اسم درس می لرزد!
مدیر مالی! ای آقا
سراغت آمدم تا وام بستانم
که شاید مدرک ریم دام دارام دام دام
بستانم!
چه می گویی چک و سفته…؟!
فریبت می دهد
اینها که می بینی
لباس دختر دخترعموی مادر همسایه مان حاجی قلی خان است!
و این سرخی دستم یادگاری از یخ حوض "زمستان" است !
" سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت"
هوا دلگیر، شکم ها سیر، دل ها شیر
پدرها پیر!
و جمعی همچنان با قیمت فردای کشک آلود خود درگیر!
صدایی گر شنیدی می رسد از دور
یقیناً وز وز باد است!
دانشگاه آزاد است !
نسیم امیری
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
بشنو از نی چون حکایت می کند،
هر که دید او را شکایت می کند
نّی ما از نی مولانا به است
نی درون بطری نوشابه است
نی حریف هر که از خودها برید
شیشه هایش پرده ها از ما درید!
آتش خشم است کاندر نی فتاد
خشمگین شد آنی ، آری، بد نهاد!
هر کسی از ظن خود ما را گرفتبا لگد، با اسپری، با جسم سفت!
اینهمه هشدار بی منظور نیست
عکس می گیرند و رخ مستور نیست
از خیابان چون مرا بگرفته اند
در پی ام صدها سوئیت را رفته اند
یک نفر محکم زدش بر پشت من
مهربانانه! برفتم توی ون
در مسیر رفتن سوی اوین
پرسشی کردم ز جمع آمرین:
من که بیرون بوده ام بهر خرید
جرم بنده را بگو آخر چه بید؟
یک برادر، هیکلی، گردن کلفت
با صدای دلنواز خویش گفت:
هر که بیرون است و گر درگیر نیست،
مجرم است یک جور و بی تقصیر نیست!
من به هر کهریزکی زندان شدم
«جفت خوش حالان و بد حالان شدم!»
برگه ای خواهم از اینجا تا به قاف
تا نویسم صد صحیفه اعتراف
هر کسی کو یاد برده جرم خویش
یاد آرد جرم صدها نسل پیش
جدیست هشدارها و نیست باد
هر که نشنید این حذرها، نیست باد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم
از زن و غر زدن روز و شبش آزادم
نه کسی منتظرم هست که شب برگردم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم
زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب
نرود از سر ذلت به هوا فریادم
“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”
نکته ای بود که فرمود به من استادم
شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطورچه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم
هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند
محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)
زن نگیر – از من اگر می شنوی- عاقل باش!
مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم
مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم
نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!
هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم
نه برای دل هر دختر و زن فرهادم
الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من
از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟”
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
یادتان باشد اگر مُردم عزاداری کنید
بر سر و صورت بکوبید و خودآزاری کنید
آبروها برده اید از من در ایام حیات
لااقل حالا که مُردم آبروداری کنید
می‌کنم تقدیم تان متن وصیت نامه را
تا پس از اجراش احساس سبُک باری کنید:
اول این که در شب هفت و چهل، هنگام شام
باید از آوردن اولاد خودداری کنید
شام ختم دوستانم هیچ تعریفی نداشتران و سینه مرغ ما را خوب سوخاری کنید
وای اگر گردو نباشد لای خرماهای من
فکر خرما و خطیب و مسجد و قاری کنید
ثانیاً مشکی بپوشید و چهل شب ریش را
تا به زانو هم اگر آمد پرستاری کنید
از وصال تیغ و صورت ما معذب می‌شویم
فوق فوقش ریش را یک ذره ستاری کنید
ثالثاً حج و نماز و روزه سی سال را
باید از شیخی برای من خریداری کنید
رابعاً یک عده بازاری طلب کار منند
باید از بازاریان اعلام بیزاری کنید
البته اول بپردازید اقساط مرا
بعد از آن اعلام بیزاری ز بازاری کنید
خامساً از شعرهای من کسی حظی نبُرد
مردم کج ذوق را در فهم آن یاری کنید
من به کل مردم ایران تعلق داشتم
پس برایم چاله ای مرغوب حفاری کنید
بوی گند لاشه ام پیچید در گوش فلک
شاعرم، برگ چغندر نیستم، کاری کنید
شستشوی مُرده آن هم پیش چشم دیگران؟
وای اگر با نعش من این گونه رفتاری کنید
شیخ فضل الله نوری را به دار آویختید
لااقل از نوری شاعر هواداری کنید
من نمی‌خواهم خیابانی به نام من کنید
نام ما را روی سنگ قبر حجاری کنید
اعتماد کاملی دارم به زن، اما شما
نشنوم با همسرم یک لحظه غم خواری کنید
از فشار قبر می‌ترسم سپیدی کفن
زرد گردد، رنگ آن را کاش زنگاری کنید
مثل سگ می‌ترسم از کنکور تشریحی مرگ
ای نکیر و منکر شب کار! عیاری کنید
با زبان خون چکان داس عزرائیل گفت:
روح را باید برای مرگ پرواری کنید
عرض مان را درز می‌گیریم با این توصیه:
ملت در صحنه! استکبارآزاری کنید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
راشد انصاری
مش غلام
گرچه در ظاهر فقيري مش غلام در متانت بي نظيري مش غلام
هركسي چيزي بگويد ، بي درنگ با دل و جان مي پذيري مش غلام
علتش را بنده مي دانم ، رفيق كم زبان و سر به زيري مش غلام
حيف ، در بالا نداري ارتباطبا وكيلي‌، يا وزيري مش غلام
با سرافتادي به زيرخط فقر در فقيري ، چون حقيري مش غلام
زيرپاي قلدران عصر خويش تا ابد خرد و خميري مش غلام
اين جماعت مال مردم خورده اند از جواني تا به پيري مش غلام
مثل موش از سفره ات هي مي برند تكه ي ناني ، پنيري مش غلام
تا به دست اين عزيزان داده اند! پست هاي بس خطيري مش غلام ،
مشكلاتت هست پا برجا ، ولي
تا زماني كه بميري مش غلام
بعد مردن مي تواني اي عزيز ، حق خود را پس بگيري مش غلام !
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
زن نامه
جنگيدن با زنان هنر مي خواهد
مقدار سه كيلويي جگر مي خواهد
البته به جزدو مورد بالايي
اعصاب قوي و گوش كر مي خواهد
***********************
قربان زنم كه خيلي خيلي نازه
با بود و نبود بنده هم مي سازه
البته اگرهم كه بگيره ايراديك گوش كنم درو يكي دروازه
***********************
اي زن حركات ويژه را كمتر كن
كمتر سخنان مادرت از بـَر كن
اي من به فداي تو و مادر جونت
يك بار بيا دروغمو باور كن
***********************
از دست اوامرات هرروزۀ زن
من مانده ام و گوشۀ زندان ***
البته به من علاقه دارد طفلي
آيد به ملاقات و دهد موز به من
**********************
گفتي كه بلاست زن ، بگو نازل شِه
هم خونه و يار من در اين منزل شِه
البته جوونمو خودش مي فهمه
حيفه كه شناسنامه ام باطل شِه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
شاعر زن و مرد_طنز
شاعر زن میگه :
به نام خدایی که زن آفرید
حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از گل
و بعداً مرا از خشت آفرید!
برای من انواع گیسو و موی
برای تو قدری چمن آفرید!
مرا شکل طاووس کرد و تو را
شبیه بز و کرگدن آفرید!به نام خدایی که اعجاز کرد
مرا مثل آهو ختن آفرید
تو را روز اول به همراه من
رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف
مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما
بلندگو به جای دهن آفرید!
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود
مرا خانه داری ***! آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب
شراره، پری، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر
براد پیت من را حَسَنْ آفرید!
برایم لباس عروسی کشید
و عمری مرا در کفن آفرید
پاسخ شاعر مرد:
به ‌نام خداوند مردآفرین
که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد
چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید
و شد نام وی احسن‌الخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد
مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت
ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم
تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست
نه کار پزشک و پروتز، همین!
نداده مرا عشوه و مکر و ناز
نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بی‌ریا آفرید
جدا از حسادت و بی‌خشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد
به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک‌ درخت
و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک
من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود
که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر
و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایشت
نشسته مداوم تو را در کمین!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
مرا هست كفشي ز عصر حجر
كه ميراث مانده ز جد پدر
شريك غمش بوده و شاديش
به پا كرده در جشن داماديش
خدايش بيامرزد آن زنده ياد
كه از خود هم اين ارث بر جا نهاد
چو هي ميبرم پيش هر پينه دوز
ز مغزش پريده است برق و فيوز!
بود چون كه جان سخت چون كرگدنبپوشم به هر گاه و بيگاه من
هر آنچه ز وزنش گويم كم است
كه سنگين چنان كله رستم است
ز پايم بود چند سانتي گشاد
چو پاپوش افراسياب و قباد
مرتب به پايم لخ لخ كند
ندارد چو كف پاي من يخ كند
ز بس خورده اقسام واكس و پماد
مرا رنگ اصلش نيايد به ياد
ولي من ز باباي جنت پناه
شنيدم كه رنگش بوده سياه
بسي نعل خورده است بر تخت آن
شاه سم قاطر پادگان!
به هر سوي آن خورده صد دانه ميخ
فرو ميرود توي پايم چو سيخ
همي ترسم آخر به جرم قاچاق
كه مامور گردد برايم براق
كه اين جزو آثار تاريخي است
چرا كه خطوط تهش منحني است
اگر عمر باقي است، سال دگر
سپارم من آن را به امواج بحر
كه تا همچو زورق همراه باد
رود گويي اصلا ز مادر نزاد
و يا ميزنم واكس بر رويه اش
گذارم سپس داخل موزه اش...
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
آدم
پدري با پسري گفت به قهر
که تو آدم نشوي جان پدر
حيف از آن عمر که اي بي سروپا
در پي تربيتت کردم سر
دل فرزند از اين حرف شکست
بي خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسيار کشيد و پس از آن
زندگي گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والايي يافتحاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزي بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غايت خودخواهي و کبر
نظر افگند به سراپاي پدر
گفت گفتي که تو آدم نشوي
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پير خنديد و سرش داد تکان
گفت اين نکته برون شد از در
» من نگفتم که تو حاکم نشوي
گفتم آدم نشوي جان پدر «
جامي
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 34 از 76:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  75  76  پسین » 
شعر و ادبیات

طنز ادبی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA