ارسالها: 7673
#341
Posted: 19 Apr 2012 05:35
باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم
گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم
از ه ر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام
آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم
در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم
این بار شکل در زدنم را عوض کنم
وقتی چمن رسیده به اینجای شعر منباید که قیچی چمنم را عوض کنم
پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم
شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمام آن چه منم را عوض کنم
دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست
وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم
مرگا به من که با پر طاووس عالمی
یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم
وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند
باید چراغ مه شکنم را عوض کنم
عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام
امروز می روم لگنم را عوض کنم
تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد
روزی هزار بار فنم را عوض کنم
با من برادران زنم خوب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم
دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟
یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم
ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#342
Posted: 19 Apr 2012 05:39
"چت" کردن رستم و تهمينه و مخ زدن تهمینه رستم را !
شبی خسته رستم ز رزم و نبرد *** کشيد از درونش يکی آه سرد
نه جفتی که دستی کشد بر سرش *** نه ياری که بنشاند اندر برش
بخود گفت "رايانه "را ساز کن *** هم ايدون تو "وبگردی" آغاز کن
ز تن برنکند او سلاح و زره *** به "لپ تاپ" خيره به ابرو گره
چو "رايانه "را پهلوان"بوت" کرد *** سلاح و زره يک طرف سوت کرد
از اين خيرگی گشت مامش غمين *** رخش پر زخشم و دلش پر زکين
بدو گفت رودابه ای پهلوان *** در آغاز گويم تو را با زبان
تو لشکر بياراستی گاه رزم *** به آراستن نيست در خانه عزم؟
اگر بر نتابی تو نظم درون *** تو را افکنم از سرايم برون
در اينجا سرو کارو تو با من است *** که رودابه چون زال پيل افکن است
تهمتن ازين گفته بگرفت خشم *** نتابيد و گرديد ، پر آب چشم
چو زين سرزنش گشت زار و پريش *** فراموش بنمود" پسورد" خويش
بزد بر سر" ماوس "مشتی گران *** که ترسند از هيبتش ديگران
در انديشه می بود گُرد دلير *** بپيچيد بر خويش چون نره شير
بياد آمدش، ناگهان رمز خويش *** بياورد "کيبورد" "رايانه" پيش
فشرد او بسی دکمه ها را به زور *** سرانجام بنوشت رمز عبور
نمايان شد آن صفحۀ نيلگون *** که می کرد او را همی رهنمون
که آکنده از "آيکون "رنگ رنگ *** که می برد او را به شهر فرنگ
به "چت روم"شد ناگهان پور زال *** که آنجا بود مرکز عشق و حال
در آنجا يکی بود دخت زرنگ *** به" چت" گشت با او همی بيدرنگ
مر آن دخت را نام تهمينه بود *** پری روی و پر مهر و بیکينه بود
تهمتن چو شد وارد گفتگو *** به او گفت اوصاف خود مو بهمو
بگفتا منم رستم داستان *** بود شهر ما زابل باستان
يکی رخش دارم بسی تيز پا *** گذارد همی پشت سر" زانتيا"
به زور و به بازو ندارم همال *** نباشد در اين باره جای سوال
به سيم و به زر خانه انباشته *** بنايی دو اشکوبه افراشته
مرا مرده ريگ است گرزی ز سام *** بکشتم به آن شيرها درکنام
چو تهمينه ديد اين همه فَر و جاه *** ز شادی بزد خنده ای قاه قاه
به خود گفت آن دلبر ماهرو *** روا نيست کم آورم پيش او
بگفتا سمنگان بود شهر من *** که گشته همی رشک ملک ختن
ندانی منم دختر پادشاه *** ندارد کسی همچو من بارگاه
که چون ماهم و پنجۀ آفتاب *** پری رو تر از دخت افراسياب
به کاخ وبه باغ وبه ملک و سرا *** غلام و کنيزک به صف اندرا
به" وب کم" اگر رخ نمايان کنم *** تورا پاک شيدا و حيران کنم
بگفتا بيا تا ببينم تو را *** چو غنچه ز گلبن بچينم تو را
چو تهمينه آگه شد از آن نياز *** بيافزود با عشوه بر فَر وناز
بگفتا چه انديشه کردی جوان *** که خواهی ببينی رخم را عيان
هزاران جوان مَر مرا خواستگار *** بزرگان و خوبان چو اسفنديار
چو رستم شنيد اين سخنهای او *** ببست ناگهان بغض راه گلو
سراپاش گرديد خشم و خروش *** رگ غيرتش زود آمد به جوش
بزد بر سرميز "رايانه" مشت *** دوصد ناسزا گفت و حرف درشت
بگفتا به رخ می کشی دشمنم *** تو پنداشتی کوهی از آهنم
مده بر دلم بيش ازين پيچ و تاب *** مکن بيش از اين پور دستان خراب
چو تهمينه در مخ زنی بود چُست *** بخود گفت کارم شد اينک درست
به زانو درآوردم اين پهلوان *** که ديگر ننازد به زور و توان
توانا تر از عشق نيرو مباد *** که ايزد بر اين پايه گيتی نهاد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#343
Posted: 19 Apr 2012 05:40
شعر زیبای مرد چهار زنه!
دوستی داشتم لرستانی
یار دیرینه ی دبستانی
دیدمش بعد سالیان دراز
همرهش چار زن همه طناز
مات و مبهوت گشتم از حالش
كه لری آهوان به دنبالش
گفتمش: چهار زن ؟ خدا بركت !
تو چگونه كنی ز جا حركت
گفت : این كار ماجرا دارد
هر یكی حكمتی جدا دارد
اولی را كه هست خوشگل و ناز
من گرفتم ز خطه ی شیراز
تا كه شب ها قرینه ام باشد
سر او روی سینه ام باشد
بهر اوقات روزهایم نیز
زن گرفتم ز خطه ی تبریز
چون زن ترك، خوش بر و بازوست
خانه دار و نظیف و كد بانوست
دست پختش كه محشر كبراست
بهتر از آن، سلیقه اش غوغاست
ظرف یك سال بسته ام بارم
چون زنی هم ز اصفهان دارم
كشد از ماست تار مویی را
یادمان داده صرفه جو یی را
دركم و بیش اوستاد ست
او متخصص در اقتصاد است
او بس كه در اقتصاد پا دارد
بی گمان فوق دكترا دارد
زن چارم كه ختم آنان است
شیری از خطه ی لرستان است
گفتمش با وجود آن سه هلو
زن چارم بر ای چیست؟ بگو
گفت گهگاه بنده گشتم اگر
عصبانی ز همسران دگر
آن زمان جای آن سه تا، بی شك
این یكی را كشم به زیر كتك!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#344
Posted: 19 Apr 2012 05:50
گشتم نبود، نگرد نیست
گمشده
باغ و گندمزار را گشتم ولی پیدا نشد
بعد شالیزار را گشتم ولی پیدا نشد
توی گندمزار و شالیزار که چیزی نبود
لاجرم نیزار را گشتم ولی پیدا نشد
چند ماهی هم سفر کردم اروپا در پیَش
ملک استکبار را گشتم ولی پیدا نشد
یک سری هم من به عبد المالِک ریگی
آن زمان که بود زدممخزنُ الاشرار را گشتم ولی پیدا نشد
پیش فرماندار رفتم پاسخ خوبی نداد
میز استاندار را گشتم ولی پیدا نشد
دستمالی تحفه بردم بر مدیران خدوم
پاچه حضار را گشتم ولی پیدا نشد
گرچه می دانستم این کاری است خارج از ادب
جامه دلدار را گشتم ولی پیدا نشد
مدرک خود را درِ کوزه نهادم خیس خورد
حوض و آبشخوار را گشتم ولی پیدا نشد
آدم بی پارتی چون گردکان بر گنبد است
گنبد دوّار را گشتم ولی پیدا نشد
یک رفیق از نوع ناباب آمد و دودی شدم
پاکت سیگار را گشتم ولی پیدا نشد
اِکس تر***** که تا راحت شوم، رفتم فضا
ثابت و سیّار را گشتم ولی پیدا نشد
گوشه عزلت گزیدم، زاهد و عارف شدم
سبحه و زنّار را گشتم ولی پیدا نشد
عهد کردم ریش خود را دور دارم از هرَس
قیصر و ستار را گشتم ولی پیدا نشد
راستی کی گفته که جوینده یابنده بوَد؟
من همه اشعار را گشتم ولی پیدا نشد
تو کجایی تا که من دورت بگردم "کار" خوب
دور کار و بار را گشتم ولی پیدا نشد
عباس احمدی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#345
Posted: 19 Apr 2012 05:50
جنگل ثمر نداشت ، تبر اختراع شد
شیطانخبر نداشت، بشر اختراع شد
« هابیل » ها مزاحم « قابیل » میشدند
افسانه ی « حقوق بشر » اختراع شد
مـردم خیال فخر فروشی نداشتند
شیـئی شبـیه سكه ی زر اختراع شد
فكر جنایت از سر آدم نمیگذشت
تا اینكه تیغ و تیر و سپر اختراع شد
با خواهش جماعـت علاف اهل دلچیزی به نام شعر و هنر اختراع شد
اینگونه شد كه مخترع از خیر ما گذشت
اینگونه شد كه حضرت « شر » اختراع شد
دنیا به كام بود و … حقیقت؟! مورخان !
ما را خبر كنید؛ اگر اختراع شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#346
Posted: 19 Apr 2012 05:51
آنکس که به دست وام دارد
در بورس دو صد سهام دارد
اوقات فراغتش زیاد است
ده دیش به پشت بام دارد
همواره سری درون سایتِ
سه نقطه و دات کام دارد!
بر دیدن فیلمهای سیما
البته هم التزام دارد
گه محو جوانی زلیخاستگه کف به لب از قطام دارد!
ویلای فراخ! در لواسان
که مرغ و خروس و دام دارد
کابینت mdf ندارد
اما سند بنام دارد
آنجا همه روزه با نگارَش
دیم دارم دارادام دارام دارد
ده مدرک دکترا و ارشد
از کالج داش غلام! دارد
از بسکه لیاقتش زیاد است
چندین پُست و مقام دارد
حاجت به بیان نباشد البت
کاین پست علَیالدوام دارد
خسته شده بسکه رفته عُمره
عزم سفر سیام دارد
خود از اثرات اسکناس است
گر حرمت و احترام دارد
نه لنگی عواید حلال است
نه وحشتی از حرام دارد
این شخص شخیص اگرچه طشتی
افتاده ز روی بام دارد
با این همه باز اعتباری
در قاطبه نظام دارد
از خیل خواص بودنش را
از صدقه سر عوام دارد
از لطف خدا به اهل فقر است
این ملک اگر قوام دارد
خوانند? خوب حال کردی
شعرم چقدَر پیام دارد؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#347
Posted: 19 Apr 2012 05:54
شعرهای جدید حافظ در قرن 21(طنز)
حافظ در قرن بیست و یکم
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس ... دیدم به خواب، حافط توی صف اتوبوس
گفتم: سلام حافظ، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روی؟ گفت: والله خود ندانم
گفتم: بگیر فالی گفتا: نمانده حالی
گفتم: چگونه ای؟ گفت: در بند بی خیالی
گفتم: که تازه تازه شعر و غزل چه داری؟
گفتا که: می سرایم شعر سپید، باری
گفتم: ز دولت عشق، گفتا: کودتا شد
گفتم: رقیب، گفتا: او نیز کله پا شد
گفتم: کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم: بگو، ز خالش، آن خال آتش افروز؟
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو، ز مویش گفتا که مش نموده
گفتم: بگو، ز یارش گفتا ولش نموده
گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطی تلویزیون به جایش
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#348
Posted: 19 Apr 2012 05:57
اهل دانشگاهم (حتما بخونید)
اهل دانشگاهم
رشته ام علافي ست
جيب هايم خالي ست
پدري دارم حسرتش يك شب خواب!
دوستاني همه از دم ناباب
و خدايي كه مرا كرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد استجانمازم نمره!
خوب مي فهمم سهم آينده من بي كاريست
من نمي دانم كه چرا مي گويند
مرد تاجر خوب است و مهندس بيكار
و چرا در وسط سفره ما مدرك نيست
چشم ها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
بايد از مردم دانا ترسيد!
بايد از قيمت دانش ناليد!
وبه آن ها فهماند
كه من ايجا فهم را فهميدم
من به گور پدر علم و هنر خنديدم
كار ما نيست شناسايي هر دمبيلي
كار ما اين است كه مدرك در دست
فرم بيكاري هر شركت بي پيكري را پر بكنيم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#349
Posted: 19 Apr 2012 05:58
عابري خسته آمده از راه
شد دچار شکمروي ناگاه
تا بيابد توالتي بشتافت
ليک هر جا که رفت هيچ نيافت
ديد در هر طرف گل و گلدان
کاشته شهرداري تهران
گل بسي ديد در يسار و يمين
عصباني شد و نشست زمين
آن سيه بخت بينوا ناچارکرد بيرون ز پاي خود شلوار
پيش چشمان ديگران آن مرد
شکم باد کرده خالي کرد
مرد شوخي چو اين خبر بشنفت
رفت در نزد شهردار و بگفت
شهردارا مگر تو بيکاري
که شب و روز گل همي کاري؟
((به چه کار آيدت ز گل طبقي))
نگهي کن به مش مراد و تقي
که گرفتار و صاحب دردند
عقب مستراح مي گردند
نام نيکو گر آرزو داري
جاي گل کاشتن بکن کاري
تا شکمها تهي ز باد کنند
از تو در مستراح ياد کنند
بعد از اين کار نيک کن آغاز
بهر اين خلق، مستراح بساز
خير اموات خود کن و بر خيز
طرحي از چند مستراح بريز
رو توالت بساز شلاقي
تا بماند به نام تو باقي
نام خود نيز روي آن بنويس
از خود آنجا بساز يک تنديس
تاشوي بعد مرگ خود خشنود
پند سعدي شنو که او فرمود:
برگ عيشي بگور خويش فرست
کس نيارد ز پس تو پيش فرست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#350
Posted: 19 Apr 2012 05:59
اوس اصغر به دخترش شبنم، گفت،بنشین که صحبتی دارم ،
شاکی ام ، دلخورم ، پکر شده ام،
چون که امروز با خبر شده ام،
که تو در کوچه ای همین اطراف،
با جوانی جُلنبر و الاف،
سخت سرگرم گفت و گو بودی ،
چه شنیدی از او ؟ چه فرمودی؟
رفته بالا فشارم ای گاگول،
سکته کرده ام مطابق معمول،
ای پدر سوخته ، بدم الان ،
پدرت را درآورد مامان،
میروی "داف" میشوی حالا؟
فکر کردی که من هویجم ، ها؟
بزنم توی پوز تو همچین،
که بیاید فکت به کُل پایین؟
دخترم جامعه خطرناک است،
بچه ای تو ، مخت هنوز آک است،
آن پدر سوخته چه می نالید؟
بر سرت داشت شیره می مالید؟
بست لابد برای تو خالی،
وای از این عشقهای پوشالی!
شبنم آنگاه بعد از این صحبت ،
گفت بابا خیالتان راحت ،
من فقط فحش بار او کردم ،
ناسزاها نثار او کردم،
پیش اهل محل به او گفتم :
به تو هم می شود که گفت آدم؟
بچه در راهه ، پس کجاهایی؟
خواستگاری چرا نمی آیی؟
تا که اوس اصغر این سخن بشنید،
کُل فکش به سمت چپ پیچید،
کله اش روی شانه اش ول شد،
سکته اش مثل این که کامل شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن