انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 44 از 76:  « پیشین  1  ...  43  44  45  ...  75  76  پسین »

طنز ادبی


مرد

 
زاهدی از بهر قربان روز عید
گوسپندی را به ده درهم خرید
در گذار از کوی، طراریش چند
آمدند اندر پی افسون و فند
اولی ره بست و گفتا مرحبا
می بری ای شیخ این سگ را کجا؟
گفت ای ابله نمی بینی مگر
گوسپند است این نه سگ ای بی بصر
وآن دگر آمد که ای والاتباریحتمل داری کنون عزم شکار
گفت:چون آن ابله پیشین تو نیز؟!
داد و داد از مردمان بی تمیز!
سومی آمد به حیرت لب گزان
هان چه کاری زاهدان را با سگان
بسکه در گوشش از اینسان خوانده شد
زاهد از افسونشان درمانده شد
اندک اندک شک بر او رخسار کرد
عاقبت در قلب زاهد کار کرد
گفت با خود کار ابلیس است این
بهر مومن طرفه تلبیس است این
ذکر گویان کرد رو بر گوسپند
با صد استغفار وا کردش ز بند
گیج و حیران سوی خانه باز گشت
راه را لاحول گو در می نوشت
گوسپند از بند او تا شد رها
شدنصیب و طعمه‌ی طرارها...
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
هرگز دل من ز طنز محروم نشد
جز بر رخ سوژه چشم من زوم نشد
از بهر تو یک طنز به ذهنم آمد
گفتم که بگویمت، ولی روم نشد!
==================
شعری طنز به مناسبت ماه مبارک رمضان
سحرگاهان به قصد روزه داری
شدم بیدار از خواب و خماری
برایم سفره ای الوان گشودند
به آن هر لحظه چیزی را فزودند
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته
سُس و استیک با نان برشته
خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم
کمی از این کمی از آن چشیدمپس از آن ماست را کردم سرازیر
=================
رسیدی و پر از شادی و شوری آهای چارشنبه سوری!
شنیدم با جوانان جفت و جوری آهای چارشنبه سوری!
بساط «سرخی تــو، زردی من» سر هر کوی وبرزن
تو هم چون مردمــان غرق سروری آهای چارشنبه سوری
=========
شعر خنده دار مخصوص جشن عروسی
بر شکم صابون زده آماده سازیدش قشنگ / معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید
تا مفصل توی آن جشن عزیز و باشکوه / با غذا و میوه آن جشن افطاری کنید
البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها / پیش فامیل مقابل آبروداری کنید
موقع کادو خریدن چرب باشد کادوتان / پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید
========
در خانه ما ز نیک و بد چیزی نیست
جز ننگی و پاره ای نمد چیزی نیست
از هر چه پزند نیست غیر از سودا
وز هر چه خورند جز لگد چیزی نیست
=======
اغلب به چشم یك برادر دوستت دارم كافی نباشد مثل خواهر دوستت دارم اندازه ی مینا و مرجان و ملوك الملك اندازه ی لیلا و هاجر دوستت دارم! من به تمام خوبرویان عشق می ورزم امّا تو را یك جور دیگر دوستت دارم! اندازه ی جارو، فریزر، تخت، خاك انداز اندازه ی شیر ِ سماور دوستت دارم! اندازه ی وانت،‌ پژو، پی كی، پرادو، وَن اندازه ی ماشین خاور دوستت دارم! گیرم مسلمانی و سر بر مُهر یا حتّی گیرم كه باشی گبر و كافَر، دوستت دارم شبها همیشه قبل خوابم می نویسم من با رنگ قرمز، توی دفتر: دوستت دارم دفتر كه چیزی نیست با پر می نویسم بر، بال سپید هركبوتر دوستت دارم دیگر به چه شكلی بگویم دوستت دارم؟! باید بفهمیخانم خَر! دوستت دارم! وقتی كه مثل گاو ماده فربه و چاقی یا عینهو زرّافه لاغر؛ دوستت دارم! پروانه! بلبل! گربه سگ! طاووس! قو!‌ آهو! گوساله!بز! بوزینه!‌ عنتر! دوستت دارم خوب است ... حالا شد! چه كیفی داد! به به! جان! انگار كردی خوب باور دوستت دارم! پوزش اگر چیز بدی گفتم، غلط كردم! خب راستش ... می دانی آخَر؟! دوستت دارم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
قربان مرد رندم و طبع قیامتش
زان بیش کشته مرده ی اسلوب مدحتش
از چوبکاری اش چه بگویم که این زمان
کیفورم از ظرائف کار منبّتش
بر لب گذشت شعرش و مدهوش مانده ام
لب را چگونه باز کنم از حلاوتش
گه چار نعل و گاه درساژ می رود
در فسحت خیال سمند فصاحتش
ایمیل کرده شعر قشنگی و مانده اماز فرم شعر حظ ببرم یا ز فرمتش
شعری که همچو عهد من و دوست محکم است
مدحی که هیچ شک نبود در حقیقتش!!
اند مرام گفته ام او را و بس نبود
نامیده ام از این سبب اندِ رفاقتش
دیری است تا که همدم ما گشته مرد رند
چون "پت" که روزگار نشانده است با "مت" اش!
عالی است قطعه اش غزلش هم قصیده اش
چون بیت من خلل نبود در مسمّطش!
در"چار فصل نا...." -که تمامش نمی کنم-
مشهود گشته شاعری پر طراوتش
نقدش کنند و او نکند روی خود ترُش
بنگر چه مایه مهر بود با جماعتش
ظرفیتش شگفت و خودم آزموده ام
احسنت بر طلاقت و به به به طاقتش
از قد و قامتش چه بگویم که توی باغ
دپرس شده است سرو ز شمشاد قامتش
تنها نه سرو در کف بالای ناز اوست
در چند و چون محشر این قدّ و قامت،اَش-
...جار دگر هم آه کشند و چنار نیز
پنهان نمی کند ز رفیقان حسادتش
طرفه مهندسی که انشتین آمده است
تا خوشه ای بچیند از آن علم و صنعتش
«موشک جواب موشک» خود را سروده ام
گر چه مصیبتی است بجویم اصابتش
در مدح او چگونه کنم تایپ دوستان
من عاجز از سرودن و« وُرد» از کتابتش
دردا مجال قافیه مان تنگ می شود
چون خُلق دوستان ز کلام و اطالتش
شعرم به وزن و قافیه گشته است بی نظیر
(صد در صد هم نه لااقل هشتاد درصتش!!)
از طبع پاکت این غزل آندم که جلوه کرد
پاکت ز بنده خواستی ای دوست بابتش
شیریم ما به عرصه ی جود و کرم عمو!
این شیر را بیا و مترسان ز پاکتش...!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
طبع بی ذوق توی حسم زد
دید پنهان درون یک کمدم
میخ سگ صاحب کمد بیرون...
«به کجایی که می رود به خودم»
در جدال لباس و نفتالین
«میخ یعنی خودت چه می کردی»
پدر صاب بچه را ای میخ!
با فشار خودت در آوردی!
در اتاقی که من نمی دیدمیک صدا گشت بی دلیل کلفت
توی چشمان پر هراست آخ!
شوهرت...- مردک سبیل کلفت-
لندهوری پر از دراکولا
تشنه ی خون ما شده سارا!
آه دانسته بودم از اول
تو مرا ...من تو را ....یکی مارا...
از درون کمد رها ..ها... ها
به خیابان پریدم از یک درز
چشم خود را گشودم از دهنم
طول دادم به حس خود در عرض
واژه هایی که آن زمان رویید
حال کیفی و شور کمّی داشت!
شعر می گفتم از تو و دهنت
یابویی داشت هی ورم می داشت
خواست آن چشمهای بی پایان
که دل من ز سر شروع شود
جاده را توی ساک جا دادم
تا سفر در سفر شروع شود
وسط جاده با شکیبایی
گریه کردم تمام هامون را
شعرهای مدرن با-ریدم
«و كشيدم يواش سيفون را»
روح مرتاض میخ خورده ی من
توی دهلیز «دهلی نو» شد
غم سم آورد و در سماور ریخت
طعم چایی به رنگ « ورشو» شد
جمعه بازار در «کراچی» سوخت
از شب پنجشنبه هایی که...
بازهم کرم عشق می لولید
توی سوراخ سنبه هایی که...
عقرب ابروی تو عقربه بود
ساعت نیش دار « برن»ی من
هیچ فرسنگ زیر دریا شد
با خیالات ژول ورنی من
حس لاطائلات من سر رفت
محو در روح بوالفضول شدم
کُره ی چشمهات را مُردم
چشم بادامی «سئول» شدم
قصه ما ز بیخ راست نبود
«راست كردم به تو شب كج را»
روی سرگیجه ی گرامافون
پاپ خواندم سه گاه ایرج را
«برج ميلاد مثل من خم شد»
«بعد آهسته در دهانم برد»
جرعه ای غم زدم به وسعت «وان»
خلسه ی وان به «ایروان»م برد
«كرد حمام توي چشم وكيل»
کاش لُنگ موکلش بودم
کیسه را Kiss کرده و بخشی
از سفیداب خوشگلش بودم
من نگویم چرا در آوردی
یا چه را از کجا در آوردی
«مثل آقا محمد قاجار
(چشم)هاي مرا در آوردی»
کامیون کامیون هوس می ریخت
حسّی آمد درون من تل زد
«به بخاري داغ چسباندم»
همه ی هستی تو تاول زد
توی «رُم» حس باستانی مرگ
از تمامش تمام من پر شد
آب در مغز من به جوش آمد
رادیاتور ، گلادیاتور شد
دل من این سپور سرگردان
ماند در برگریز چشمانت
مثل شب در تو ته نشین شد و زد
شیرجه در «ونیز» چشمانت
کُنیاکی رسید از «کِنیا»
جسم من خوب لایروبی شد
روح من بعد مست و لایعقل
راهی شهر «نایروبی» شد
در تنم درد بود و بی دردی
در سرم رنج بود و بی رنجی
خواستم از تو..
باتو...
در تو...
به تو...
(مصرع بعد گشت شطرنجی)
روی دیوار چین پیشانیت
ابروانت دو اژدهای «پکن»
فیلم کردی مرا و من رفتم
توی «سولقون» به جشنواره ی «کن»
«چاه كندند چون نفهميدند
از لبان تو گاز صادر شد»
یک نفر گفت: از لبانش؟ نه!
(باعث فتنه در بنادر شد)
برگ برگ دلم در آتش ریخت
تا کبابی ز برگ سرو شود
قارچ رویید از «هیروشیما»
تا که پیتزای مرگ سرو شود
در «آتن» ذره ذره رقص شدم
لحظه لحظه تمام "زوربا" را
مثل یک "ریکی" شکسته و مست
دفن کردم «کازابلانکا» را
یک نفر داد زد درونم:های
یک نفر داد زد درونت: هوی
آی یانکی به خانه ات برگرد
دل من در خرابه های « هانوی»
تو تلپ من تلپ ته کافه...
با کمی نیمه شب، شدیم پلاس
بعد از آن بی لباس لاس زدیم
توی پس کوچه های «لاس وگاس»
«خواب شیرین مرا پراند به تو»
در همه هستی ات پریدم من
چشم خود را گشودم و دیدم
لک لکی توی «مادرید»م من
عشق بازی که گاوبازی شد
به تو شبدر به جای رُز دادم
عشق را گاو با کلاس شدم
عوض شیر، شیر موز دادم
«سعدی افتاد توی حافظه ام»
مار کِز کرد در سر "مارکز"
بینوایان شهر «کاراکاس»
اثر: "ویکتور هوگو چاوز"
قوز بالای قوز شعر شدم
که شدم قوزی «نتردام»ات
من نه من ،تو نه تو ، فقط ما گفت
گاو خوش لهجه ی «روتردام»ات
نی زدم توی چشم میشی تو
گرگ ها در سه گاه افتاده اند
بشنو از نی ....- ولی کسی نشنید-
«گوسفندان به راه افتادند»
«برج پیزا» دوباره راست شد و
به بهار تن تو مایل شد
توی پاریس رود سن زده ای
رفت و در لای پای «ایفل» شد
«سوت می زد پلیس بی سر تو
بی جهت از خودم فرار شدم»
راندم از حومه ی «پاریس» و سپس
محو در رالی «داکار» شدم
مقصد بعد یک جزیره ی دور
در سرم ابر بود و پیشم بود
توی آن «لندن» خراب شده
کَن یو اِسپیک اینگلیشم بود
آه از این عشوه های بی درمان
آه از آن چشمهای بی حاصل
هی گرفتی بهانه تا که گرفت
کفتر عشق من «نیوکاسل»
مرده شور این لب مرا ببرد
(راستی این لب تویا لب من؟)
با لبانی چو شکلک یاهو
بوسه دادی براي من، مثلن
«با تف افتاد و خاکمالی شد
زیر پای من آخرین بوسه»
بی ترانه مدیترانه شدم
بین نزدیکی دو تا کوسه
هی به تخته زدم
به تخت ...
به تخ.....
تا «نیویورک» تق تتق تق تق
روح تو با ملافه خورد به سقف
که: وات آر یو دویینگ ای احمق!
روح «استنلی» آمد و خوردم
قاچی از «پرتقال کوکی» تو
در تمام وجود من شد Share
غمزه و ناز فیس بوکی تو
می روم با قطار پست مدرن
این سفر رابدون من با تو
دست در دست هم دهیم به مهر
مقصد بعد «سانفراسیسکو».
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
با سر آمد علیرضا قزوه
شد سر آمد علیرضا قزوه
همه باید به یک طرف بروند
تا شود رد علیرضا قزوه
شعرهایش در ابتدا بودند
یک مجلد علیرضا قزوه
چاپ آثار او پس از چندی
شد مجدد علیرضا قزوه
نیست جایی و نیست ارگانیکه نباشد علیرضا قزوه
شک ندارم که بیش تر از صد
شغل دارد علیرضا قزوه
بیت رهبر علیرضا قزوه
توی مرقد علیرضا قزوه
هر کجا می روی پی کاری
می رسد عد! علیرضا قزوه
کنگره نیست کنگره، وقتی
که ندارد علیرضا قزوه
هیچکس مصرعی نخواهد خواند
تا نیاید علیرضا قزوه
نمره ی دیگران اگر شد بیست
شد ولی صد علیرضا قزوه
به یقین رشد کرده از هر حیث
خاصه از قد علیرضا قزوه
شکر ایزد که زن گرفت و نماند
یک مجرد علیرضا قزوه
بوق تک تک تمام شاعر ها
بوق ممتد علیرضا قزوه
یک نفر گفت:مخلصیم آقا
گفت:باشد،علیرضا قزوه
وای بر حال تو اگر با تو
بشود بد علیرضا قزوه!
من که می ترسم از عواقب آن
به محمد، علیرضا قزوه!
قزوه یک شاعر است اما، کاش...!
هیس! آمد علیرضا قزوه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
این روزا عمر عاشقی دوروزه
ایشالا پیر عاشقی بسوزه
بلا به دور از این دلای عاشق
که جمعه عاشقند و شنبه فارغ!
گذاشته روی میز من ، یه پوشه
که اسم عشق‌های بنده توشه
زری، پری،‌سکینه، زهره، سارا
وجیهه و ملیحه و ثریا
نگین و نازی و شهین و نسرینمهین و مهری و پرند و پروین
چهارده فرشته و سه اختر
دولیلی و سه اشرف و دو آذر
سفید و سبزه ، گندمی و زاغی
بلوند و قهوه‌ای و پرکلاغی ...
هزار خانمند توی این لیست
با عده‌ای که اسم‌شون یادم نیست!
گذشت دوره‌ای که ما یکی بود
خدا و عشق آدما یکی بود
نامه مجنون به حضور لیلی
می‌رسه اینترنتی و ایمیلی!
شیرین می‌ره می‌شینه پیش فرهاد
روی چمن تو پارک بهجت ‌آباد
زلفای رودابه دیگه بلند نیست
پله که هس ، نیازی به کمند نیست
تو کوچه ، ‌غوغا می‌کنند و دعوا
چهار تا یوسف سر یک زلیخا!
نگاه عاشقانه بی‌فروغه
اگر می‌گن: «عاشقتم» دروغه
تو کوچه‌های غربی صناعت
عشقو گرفتن از شما جماعت
کجا شد اون ظرافت و کرشمه
نگاه دزدکی کنار چشمه؟
کجا شد اون به شونه تکیه کردن
کنار جوب آب ، گریه کردن
دلای بی‌افاده یادش به خیر
دخترکای ساده یادش به خیر
من از رکود عشق در خروشم
اگر دروغ می‌گم ، بزن تو گوشم
تو قلب هیشکی عشق بی‌ریا نیست
حجب و حیا تو چشم آدما نیست
کشته دلبرند و ارتباطش
فقط برای برخی از نکاتش!
پرنده پر ، کلاغه پر ، صفا پر
صداقت از وجود آدما ، پر
دلا! قسم بخور ، اگر که مردی
که دیگه گرد عاشقی نگردی
ما توی صحبت رک و راستیم داداش
عشق اگه اینه ، ما نخواستیم داداش
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
خونه مون عیدا پر مهمونه
می رن مهمونا از اونا فقط
آشغالِ میوه به جا می مونه !
کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟
کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !
جعبه خالی ِ شیرینی هنوز
گوشه ی طاقچه پیش گلدونه
عطرش پیچیده تا آشپزخونه
شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونهمی رن مهمونا از اونا فقط
جعبه ی خالی به جا می مونه !
از بس خونه رو به هم می ریزن
آدم مثل خر تو گِل می مونه
یکی نیست بگه خداوکیلی
جای پوست پسته توی قندونه ؟!
قند نصفه ی عموجون هنوز
خیس و لهیده ته فنجونه
حالا خداییش قندش مهم نیست
کنار اون قند نصف دندونه !
می رن مهمونا از اونا فقط
نصفه ی دندون به جا می مونه !!
پسته ی خندون ، بادوم شیرین
فندق در باز ، مال مهمونه
« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :
که از این آجیل، به غیر از تخمه،
واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
من درختم،‌ بیشه را سر می‌زنم بر سقف و طاق
اختران سازند روی شاخه‌های من اتاق
شاخه‌ای از من جدا شد با تبر، سخت و ستبر
من شدم یک هفته گریان از غم و درد فراق
بعد از آن دادم به خود دلداری و گفتم که کاش
شاخه‌ام با فکر من در کار یابد انطباق
یا شود یک نیمکت در باغ، مردی خسته را
یا شود یک تکه هیزم، لم دهد توی اجاق
تا نشیند در کنارش وقت سرما عابری
با زغال آن کند سیگار خود را نیز چاقیا شود جای کتابی، یا شود میز و کمد
یا شود ساز و نوازد نغمه‌های اشتیاق
یا شود میز خطابه توی تالاری بزرگ
تا سخن‌رانی کند خوش‌طینتی باطمطراق
آروزها داشتم در سر برای شاخه‌ام
بر خلاف میل من گردید او ناگه چماق
هرکه زد حرف حسابی، بر سرش آمد فرود
پای مردم شل شد از او، دست مردم شد چلاق
چرخ زد دور خودش، وز جور او سالم نماند
چشم و پشم و گوش و هوش و ران و جان و ساق و پاق!
هرکجا نظمی نمایان بود، آمد زد به هم
در صفوف متحد پاشید هی تخم نفاق
پا سوا شد از لگن، بازو جدا شد از بدن
بینی از صورت جدا شد، تن گرفت از جان طلاق
از هجوم او نه‌تنها داد مردم شد بلند
توله‌سگ هم زیر پل خوابیده نالد: واق ‌واق
روز و شب این بی‌ثمر بر زخم من پاشد نمک
دم‌به‌دم این دربه‌در بر درد من پاشد سماق!
باعث بدنامی جنگل شده این ناخلف
مطمئن باشید پیش والدینش گشته عاق!
قصیدة مدحیه/ اسماعیل امینی
آه از گردش ایام و کم و بسیارش
تف به چرخ فلک و دایره و پرگارش
سرنگون باد فلک زان‌که در آفاق هنر
واژگون بود همه سابقة رفتارش
تف و نفرین مکن، آغاز قصیده ست، بگو:
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
تو در اندیشة نفرین به سراپای فلک
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
نشد، این نیست سخن، دل‌خورم از عالم دون
که شده زیر و زبر، زیر و بم کردارش
شهر هرت است هنر، طنز شده شهر شلوغ
گم شود در دل این شهر شتر با بارش
گوی اقبال به چوگان مزخرف گویی‌ست
طنز افتاده به بیچارگی از لیچارش
نیست دیوار که چون دامن طنازان است
طنزِ بی‌چاره که کوتاه شده دیوارش
طنز آن کاخ رفیع است که سعدی و عبید
بوده اند از سخن فاخر خود معمارش
طنز میدان هماورد یلان سخن است
دهخداها و صلاحی ها میدان دارش
نام‌شان زمزمة روز و شب رندان باد
رند آن است که رندانه بود اطوارش
آمد آن لحظه که یادی کنم از رند بزرگ
آن که تاج سر طنز است همه اشعارش
یعنی استاد سخن ناصر فیض آن که بوَد
موجب روشنی دیدة من دیدارش
ناصر فیض فراز آمده بر قلة طنز
هم چو آن‌روز که بر قله برآمد آرش
سخن فیض چو باران بهاری جاری
که طراوت بترواد همه از تکرارش
مدح استاد سخن بی نمکِ طنز مباد
کسب رخصت کنم و طنز کنم در کارش
چون همه شهد و شکر از سخنش می‌ریزد
خرس و زنبور عسل مشتری گفتارش
بود چون در وسط حلقة رندان پاهاش
شد زیارتگه رندان جهان شلوارش
دست ما گرچه به جاهای مهمش نرسید
هست در دسترس اهل هنر دستارش
شعر من نیست سزاوار چنین استادی
آن که حافظ سخنی گفت چنین درباره‌ش!
بلبل از «فیض گل» آموخت سخن، ورنه نبود
این‌همه قول و غزل تعبیه در منقارش
جای آن است که خون موج زند در دل فیض
زین تغابن که ختایی شکند بازارش
چامه در مدحتش افزون شده از بیست‌ و سه بیت
باورت نیست؟ بفرما و بخوان، بشمارش!
گرچه از محضر او نیست امید صله ای
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
زی‌ذی‌نامه/ سعید سلیمان‌پور
الهی! به مردانِ در خانه‌ات
به آن زن‌ذلیلان فرزانه‌ات
به آنان‌که با امر «روحی فداک»
نشینند و سبزی نمایند پاک
به آنان‌که از بیخ و بن زی‌ذی‌اند
شـب و روز با امر زن می‌زیند
به آنان‌که مرعوب مادرزنند
ز اخلاق نیکوش دم می‌زنند
به آن شیرمردانِ با پیشبند
که در ظرف شستن به تاب و تبند
به آنان‌که در بچه‌داری تکند
یلانِ عوض‌کردنِ پوشکند
به آنان‌که بی امر و اذن عیال
نیاید در از جیب‌شان یک ریال
به آنان‌که با ذوق و شوق تمام
به مادرزن خود بگویند: مام
به آنان‌که دارند با افتخار
نشان ایزو... نه، زی‌ذی نه‌هزار
به آنان‌که دامن رفو می‌کنند
ز بعد رفویش اتو می‌کنند
به آنان‌که درگیر سوزن نخند
گرفتار پخت و پز و مطبخند
به آن قورمه‌سبزی‌پزانِ قَدَر
به آن مادرانِ به‌ظاهر پدر
الهی! به آه دل زن‌ذلیل
به آن اشک چشمان ممد سیبیل
به تن‌های مردان که از لنگه‌کفش
چو جیغ عیالات‌شان شد بنفش
که ما را بر این عهد کن استوار
از این زن‌ذلیلی مکن برکنار
به زی‌ذی جماعت نما لطف خاص
نفرما از این یوغ ما را خلاص
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
عجب زمونه ای شده!
تو عصر موشک و فضا، الاغ سواری عالیه
کنار بنز و زانتیا، دیدن گاری عالیه
بعد سیگار و پیپ و اکس، چپق کشیدن بهتره
ماهواره ها برن کنار، ستاره چیدن بهتره
بسکه فراوونه کلاغ، قناری قارقار می کنه
از هرچی آوازه خوشه، آدمو بیزار می کنه
سینما و تاتر چیه، سیا بازی قشنگ تره
رو حس و حال آدما، لی لی کنون نمی پرهاصغر آقا اَسی شده، موهاشو های لایت می کنه
زیر ابرو شو بر می داره، تیپ شو ری رایت می کنه
تو این قاراشمیش شدید، صغرا خانم ولنسیاس
عجب زمونه ای شده، دنیا رو باش دس کیاس
پیتزا و استیک ولش، سیخ جیگر نصیب ماس
آبگوش خوراک اعیوناس، اشکنه راس جیب ماس
از رپ و راک و پاپ نگو، ابرام غزل خونو می خوام
شبای صاف و ماه نو، صفای ایوونو می خوام
پپسی کولا ارزونی تون، قرتی بازی دیگه بسه
کاهو سکنجبین می خوام، آب قناتم هوسه
قدیم ندیما یادته؟ تهرون هوای خوبی داشت
شیرونیای حلبی، سقفای تیر چوبی داشت
آپارتمانای عجیب، با برج و بارو مد شده
مدرنه آب حوض کشی، باز دَسه جارو مد شده
عطرای پاریسی چیه، گلاب قمصر بیارین
تو جیبای بی برکت، یه مُش گل یاس بذارین
اینترنت و فکس و موبایل، تلویزیون و رادیو...
رد پای تمدنو، همینجوری بگیر برو...
شلوغ پلوغه سرمون، جا واسه دل نمی مونه
قدر من و تو رو حاجی، هیشکی دیگه نمی دونه
به جای ایمیل جون من، نامه ی دَسی بنویس
شیک بازی رو کنار بذار، اونی که هَسی بنویس
دنیا مثه راز بقاس، از صلح و آشتی بنویس
از روزگار خوبی که، اونوقتا داشتی بنویس
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
...كفش هايم كو؟!
دم در چيزي نيست.
لنگه ي كفش من اين جاها بود!
زير انديشه ي اين جا كفشي!
مادرم شايد اين جا ديشب
كفش خندان مرا، برده باشد به اتاق
كه كسي پا نتپاند در آن
هيچ جا اثر از كفشم نيست
نازنين كفش مرا درك كنيدكفش من كفشي بود
كفشستان!
و به اندازه ي انگشتانم معني داشت...
پاي غمگين من احساس عجيبي دارد
شصت پاي من از اين غصه ورم خواهد كرد
شصت پايم به شكاف سر كفش، عادت داشت...!
نبض جيبم امروز
تندتر مي زند از قلب خروسي كه در اندوه غروب
كوپن مرغش باطل بشود .....
جيب من از غم فقدان هزار و صدو هشتاد و سه چوق
كه پي كفش، به كفاش محل خواهد داد
«خواب در چشم ترش مي شكند.»
كفش من پاره ترين قسمت اين دنيا بود
سيزده سال و چهل روز مرا در پا بود
«ياد باد آن نهانش نظري با ما بود»
دوستان! كفش پريشان مرا كشف كنيد!
كفش من مي فهميد كه كجا بايد رفت
كه كجا بايد خنديد.
كفش من له مي شد گاهي
زير كفش حسن و جعفر و عباس و علي
توي صف هاي دراز
من در كله ي صبح، پي كفشم هستم
تا كنم پاي در آن
كه به آن «نانوايي» مي گويند!
شايد آن جا بتوان،نان صبحانه فرزندان را
توي صف پيدا كرد
بايد الان بروم....اما نه!
كفش هايم نيست! كفش هايم...كو؟!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 44 از 76:  « پیشین  1  ...  43  44  45  ...  75  76  پسین » 
شعر و ادبیات

طنز ادبی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA