انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 76:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  76  پسین »

طنز ادبی


مرد

 
براي دانشگاه آزاد... !

در پشت اين ميز
ما در خيال وضع خيط و پيط خويشيم؛
يعني كه اينجا
در اين اتاق سرد و نمناك
شادان و شنگوليم از گفتار استاد
اينجاست دانشگاه آزاد !
***
ما در خيال مدرك بي مصرف خويش
آينده تابان كشك آلود خود را
-آرام، آرام-
در اين تجارتخانه معروف و گمنام
چشم انتظاريم
چوخ بيقراريم!
***
ماييم مردان فرار از تانك و از تير
آينده ساز مرز و بومي شير تو شير
كمبود امكانات و كشك و قند و چايي
بي اعتدالي، نارسايي
الحق چه خوش گفته « ابو المجد سنايي »«1»
« اي دل بلا، اي دل بلا، اي دل بلايي ! »
***
ما از تبار سنگ پاييم
از سرزمين « اسب ابلق، سم طلا» ييم !
پادر هواييم !
آه اي رئيس كل دانشگاه آزاد
در جيب من ديگر نمي يابي پشيزي
از لطف سركار
من غوره اي بودم، ولي گشتم مويزي !
آيا ميان آنچه در زنبيلتان است،
هنگام ثبت نام در آغاز هر « ترم »
چيزي به نام « رحم » يا « انصاف » هم هست ؟!
***
طرح جديد « علم بازار شبانه » (!)
ما را ز شكوا كرد مأيوس !
لبهايمان را مثل « زيپي » روي هم دوخت
صد جايمان سوخت !
آه اي بزرگاني كه اندر رأس كاريد
وقتي كه روز اول ترم
شهريه ها را مي شماريد،
آنگه كه خوشحاليد و شنگوليد و دلشاد
آهسته زير لب بگوييد:
« بيچاره دانشجوي دانشگاه آزاد ! »
« بيچاره دانشجوي دانشگاه آزاد ! »
     
  
مرد

 
زني دارم ،فلك تايش نديده**زدستش هوش وعقل من پريده
زرُخسارش نگو رحمت به شادي**زرفتارش دل و قلبم دريده
همه در خواب و در خرناس باشد**كه از خرناس او خوابم پريده
اگر صد من عسل ريزي به رويش**نشايد خوردنش اين ورپريده
مرتب چشم او دنبال چيزي ست**چه پررويي بوُد اين چشم دريده
همه در فكر غيبت يا كه تهمت**زاين كارش جهنم را خريده
بگيرد او زمن ايراد بسيار**نباشد فكر من اين خيرنديده
كند خود را بَزَك چون دلقك سيرك**به روي گونه اش ، سرخاب ماسيده
كنم بهرش فراهم هرچه خواهد**ميان خوردنيها او چريده
اگر با او روم اندر خيابان**طلا چون ديد پاها يش سُريده
به شعر آورد شاعر حال و روز بنده**چوخواندم شد روان اشكم زديده
     
  
مرد

 
جايگاه طنز در شعر امروز

شهرام پوررستم‌

با توجه به كثرت و وفور استعمال ذهنيت‌ها و ايجاد ايماژهاي تصنعي و تخيلي و گاه ماليخوليايي هاشور خورده كه دنياي مسخ شده كنوني را مجنون‌تر جلوه مي‌دهد؛ شعر امروز گاه بايد زاويه و خاستگاه خود را اندكي تغيير دهد تا ماهيت و ثمره آن از زيراكس‌ گونگي و تكرار بيمارگونه فله‌اي نجات يابد تا توان ايستايي در مقابل حركت و حوادث روزمره را داشته باشد.‌مخاطب امروز بعد از دست و پنجه يازيدن روزمره معاش و رخوت مفرط و جذب سرب، در سنگيني ترافيك و ازدحام، دوست‌تر داشته كه لم بدهد و از سر فراغ بال خستگي دركند. او در اين لحظه حوصله انديشيدن و حل معماي چند پهلو و ديدن فانتريك تكراري را ندارد. و حتي يكي از فاكتورهاي موفقيت‌ نسبي سريال‌هاي كم عمق و بازاري همين موضوع مي‌تواند باشد.

با اين تفاصيل، طنز در شعر امروز مي‌تواند جايگاه بسيار مناسبي داشته باشد. بخصوص كه حصول چينش واژه‌هاي سخت و گرانيتي در بدنه سفينه شعر بر اصطكاك و فشارها چربش يافته تا به جهان پرتاب و مترصد فرصت شويم. چه، كوچكترين بي‌نظمي، فاجعه و تنزل و سقوط خواهد بود.

طنز مي‌تواند به نوعي جاي خالي ذهنيات محض را در شعر پر كرده و به شعر طراوت و استحكام خاصي بخشيده و مخاطب خود را سر كيف آورد، و به جهان و دردهاي عادي آن پوزخند زند و محيط شود و جوهر.

در شعر امروز، شعور و انديشه و عينيت و طنز، سازه‌اي شگفت ايجاد خواهد كرد كه اولاً شاعران ديدگاه جديد بيابند و ثانياً ارتباط شعر با مخاطب را نماد و صميميت بيشتري فراگيرد.

شعر امروز قوام و توان بزرگي جهت رقابت و مانايي با هنرهاي ديجيتال و صنايع و تجارت مخنث را مي‌طلبد. ما هر روز با مولتي‌ هنرهاي تهاجمي و گزنده سروكار داريم كه مانند ويروس و انگل با كالاهاي تجاري و توريسم و تبليغ و فرهنگ، مرزها را در مي‌نوردند و قلب‌ها را تسخير مي‌كنند.
در اين راستا شعر بايد جايگاه خود را استحكام بخشد. همان كاري كه دنياي نقاشي در رنسانس عكاسي مجبور به ايجاد و ترويج و نجات خود كرد و باعث غناي بسيار عجيب نقاشي با اساتيد بنام و انقلاب جهاني آن شد.‌شعر امروز بايد خود را باشرايط وفق بدهد. شاعر امروز نيز ديدگاه جهان‌شمول سوژه‌ها و واژه‌هاي نهان و بسياري در اختيار دارد كه يافتن آن بسي ساده و آسان‌تر از قديم مي‌نمايد.

البته، از دلايل بارز شكست نسبي شعر معاصر در عرصه جهاني، همانا نگرش بيشتر شاعر به آينده و گذشته‌هاست. ما در سطح جامعه عادت كرده‌ايم كه حال را هميشه فداي گذشته‌هاي موهوم و دريغ و آينده‌ي افسون و افسوس و افسرده نماييم، بي‌آنكه بدانيم گذشته و آينده، شاعران و ظرفيت‌هاي خود را خواهد داشت و ما آب در هاون مي‌كوبيم.‌شاعر امروز گاه به نهيليسم و شانه خالي كردن از تعهد، به رخوت و تن‌پروري وغرور تكيه مي‌دهد، بي‌آنكه بداند شعر بايد هويت و راه خود را بپويد و تعهدات جوهري و ذاتي و وجودي خود را هر زمان بتواند ارائه دهد. شعر امروز مي‌تواند پيش ما در اتوبوس بنشيند و يا در صف بانك و نان دم بگيرد و عرق بريزد و جوك بگويد و زندگي‌اش را ادامه دهد.

شعر امروز نمي‌تواند خود را مقيد به تعاريف و منيت‌ها مختص كند تا زير راديكال‌ها، هاج و واج وانماند. التزام شعر امروز، انديشه و جوهر وجودي و تكثرگرايي و استحكام آن است، نه خدمتگزاري و تسليم و رضامندي قشري خاص.

سوژه‌هاي فراوان فرا راهمان موج مي‌زنند و ما هنوز به گذشته‌هاي موهوم مي‌باليم و مي‌شكنيم و آينده چون بختك به ذهنمان افتاده بي آنكه قيل و قال اكنون را دريابيم. مثلاً تغييرات بنيادين آب و هوا و اكوسيستم و نابودي محيط زيست كه طبيعت هميشه خاستگاه بكري براي پرواز شعر بوده و شعر امروزه مكلف است هواي آن را داشته باشد. و براي احمقانه نابود كردن جنگل‌ها و مراتع و رودها به مخاطب عجول و بي‌تفاوت خود تلنگر بزند و او را از خواب غفلت بيدار كند.‌

ديگر وقت است شعر اندكي چاله و چوله‌هاي محيط اطراف را كنكاش كند و خود را از آوارگي و سرگرداني در ذهنيت عليل به فرزانگي رساند. ما كارهاي واجب زيادي داريم و نمي‌توان هميشه در بعد فانتزيك ماند.شعر امروز، كيت و حافظه فشرده‌اي است كه ذات ما را به مدار مولكول‌ها و اجرام گره مي‌زند تا موجبات تكوين و حادثه و اتفاق شايسته و بايسته‌اي را فراهم آوريم. شاعر امروز هر ثانيه و زمان در حال تغيير و حركت است. او براي آنكه از روند جامعه جا نماند، بايد پويايي بيشتري به خرج دهد. به روند و فعل خود اكتفا نكرده و مغرور نباشد، كه كفايت هنر موجبات پايان هنرمند است.‌

طنز هر از گاهي كه به شعر مي‌آميزد، حال و هواي مطبوع ايجاد مي‌كند. حتي طنز در اشعار حماسي فردوسي، روند خودماني‌تري به ايماژها مي‌بخشد. و يا مولوي، لبخندي ناگزير بر گوشه چهره گان عبوس و سرسختمان ايجاد مي‌كند. اما آنچه موجبات شور بختي است،‌ اين است كه ادبيات ما نيز بسان موسيقي ما گاه بسيار غمگين و گرفته است كه البته وارد شدن به اين مبحث، مثنوي هزار من مي‌طلبد.

همانظور كه عبيد زاكاني حق بسيار مسلمي برادبيات كلاسيك ما دارد، طنز معاصر با ايرج و عشقي و اشرف‌الدين گيلاني نمود و خاستگاهي خاص يافت كه البته تاريخ به گوشه هاي تاريك آنان امتياز منفي داد و جنبه هنري، بخشي از سروده‌ها را بسيار نازل و در حد فكاهي و ناسزا دانست.‌

پس از آن، شاعران بزرگوار فهميدند كه با شعر و قضاوت تاريخ نمي‌توان از در شوخي درآمد. و طنز آرام به شيوه نيمايي و سپيد وارد عرصه پهناور شعر شد و شاعران طنزپرداز به ارج و قرب خاصي در ميان مخاطبين مختص دست يازيدند.

طنز به مفهوم مطلق كه از آن به عنوان طنز سياه و تلخ نيز ياد مي‌شود، در شعر معاصر سابقه داشته؛ شاعران چون نيما، شاملو، شاهرودي، فروغ فرخزاد، بيژن جلالي، عمران صلاحي وكيومرث منشي‌زاده و...

در دهه هفتاد با توجه به چينش مهندسي كلمات و جابجايي واژه‌ها و استفاده از كژتابي‌ها و ضرب‌المثل‌ها نوعي طنز در زير مجموعه بازيهاي زباني خلق شد. طنز بين‌المتني با اصطلاحات كوچه بازاري كه باعث طربناكي و نشاط ايده‌هاي مكانيكي گرديد.

بعد از دهه هفتاد يكي از مؤلفه هاي قابل توجه شعري، طنز بود كه رگه‌هايي از آن را در كالبد مجموعه‌ها مي‌توان يافت. البته در همين مقال نيز مي‌توان به ارزش‌هاي طنز ژورناليستي كه با تاريخ مصرف مناسب و به روز در مجلات بارور مي‌شد، اشاره كرد.

شاعران گروه توفيق و گل‌آقا و مجالس شب شعر طنز <در حلقه رندان> و <شكرخند> و... به هرحال طنز چه آشكار و چه نهان، مي‌تواند جريان و خون و نبوغ تازه‌اي در كالبد شعر ايجاد كرده تا مخاطب به شوق آيد و خستگي از تن بزدايد. البته، شاعران جدي گاه مي‌توانند با چيدمان دقيق و انديشمند و جذاب به رگه‌هايي خودجوش و بسيار مطبوع از طنزي خالص دست يابند كه چون دري‌ گرانمايه در دل شب تلالؤ خواهد داشت. گاهي طنز بيمه بدنه شعر خواهد بود، و مخاطب شعر را به خاطر طنزش به حافظه مي‌سپارد. هرچند ديگر به حافظه سپردن شعر، يك تعريف قرون وسطايي و نامربوط جلوه مي‌دهد. و شعر امروز التزامي به طوطي حافظ ندارد.‌
به هر تقدير، با توجه به بحران روز افزون شعر مخنث، به خدمت درآوردن طنز براي تعالي شعر و شاعر اتفاقي شايسته و ملزوم به نظر مي‌رسد.
     
  
مرد

 
گفت‌وگویی با عمران‌ صلاحي‌ (شاعر و طنز پرداز)

"در باب شعر طنز"


الهه خسروی

عمران‌ صلاحي‌ شاعر و طنزپردازي‌ است‌ كه‌ تاكنون‌ آثار بسياري‌ در اين‌ حوزه‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ است. او برخلاف‌ زمينه‌ كاري‌اش، آدم‌ بسيار خجول‌ و كمرويي‌ است‌ كه‌ به‌قول‌ خودش‌ خيلي‌ سخت‌ خنده‌اش‌ مي‌گيرد ولي‌ در به‌كار بردن‌ كلمات‌ در قالب‌ طنز مهارتي فوق‌العاده ‌دارد. پشت‌ يكي‌ از نيمكت‌هاي‌ كلاس‌ دانشكده‌ ادبيات‌ دانشگاه‌ تهران‌ و در حاشيه‌ نخستين‌ همايش‌ شاعران‌ فارسي‌ زبان‌ با او درباره‌ جايگاه‌ طنز در شعر معاصر گفت‌وگويي‌ كرده‌ايم‌ كه‌ مي‌خوانيد

آقاي‌ صلاحي! پيش‌ از آنكه‌ بخواهيم‌ درباره‌ شعر طنز معاصر صحبت‌ كنيم‌ شايد بهتر باشد كه‌ مروري‌ كوتاه‌ بر روند شعر طنز معاصر در آثار شاعران‌ بزرگي‌ چون‌ نيما و شاگردانش‌ داشته‌ باشيم. شعر طنز معاصر از كجا آغاز مي‌شود و چه‌ ويژگي‌هايي‌ دارد؟

در شعر نو اصولاً‌ همه‌ چيز با نيما آغاز مي‌شود.اولين‌ كسي‌ كه‌ شعر براي‌ كودكان‌ گفت‌ نيما بود يا بسياري‌ از مباحثي‌ كه‌ امروز جزو ملزومات‌ ادبيات‌ و بخصوص‌ شعر محسوب‌ مي‌شود همگي‌ با نيما آغاز شده‌ است. در نتيجه‌ اولين‌ كسي‌ كه‌ طنز را وارد شعر نو كرد نيما بود. البته‌ نيما اشعار كلاسيك‌ و سنتي‌ در قالب‌ مثنوي، قطعه، قصيده‌ و... زياد دارد و در همين‌ قالب‌هاي‌ قديمي‌ شعر طنز گفته‌ است. قطعه‌ معروف‌ حوض‌ ملاحسن‌ يا شعرهايي‌ كه‌ تحت‌ عنوان‌ انگاسي‌ سروده‌ است‌ گواه‌ اين‌ مدعا هستند.

در تمام‌ اين‌ اشعار سايه‌اي‌ از طنز وجود دارد و بخوبي‌ خود را نشان‌ مي‌دهد انگاسي‌ دهي‌ در دامنه‌ البرز است‌ كه‌ مردمش‌ به‌سادگي‌ معروفند كه‌ نيما در آن‌ شعرها چهره‌هايي‌ مثل‌ ملانصرالدين‌ يا دخو ساخته‌ است. اما اولين‌ شعري‌ كه‌ مايه‌ طنز دارد و به‌ شيوه‌ نيمايي‌ سروده‌ شده‌، شعر لاشخورهاست‌ كه‌ در سال‌ 1319 توسط‌ نيما سروده‌ شد و داستان‌ دو لاشخور است‌ كه‌ با هم‌ رابطه‌ برقرار مي‌كنند ولي‌ در واقع‌ تنها قصدشان‌ از ايجاد اين‌ رابطه‌ اين‌ است‌ كه‌ هر كدام‌ زودتر مرد، ديگري‌ او را بخورد. اصولاً‌ طنز نيما، طنز تلخ‌ و سياهي‌ است. يا مثلاً‌ شعر ديگري‌ بنام‌ "موجهل‌ من" كه‌ من‌ حدس‌ مي‌زنم‌ نيما آن‌ را در هجو منتقدان‌ خودش‌ سروده‌ باشد و آنها را به‌ خرمگس‌هاي‌ سمجي‌ تشبيه‌ كرده‌ كه‌ مدام‌ مزاحم‌ مي‌شوند.

جالب‌ اينجاست‌ كه‌ نيما در اين‌ شعر خود را نيز به‌ گاوي‌ تشبيه‌ كرده‌ كه‌ جانش‌ از دست‌ اين‌ مگس‌هاي‌ مزاحم‌ به‌ لب‌ رسيده‌ است. شعر "گند نا" نيز شعر ديگري از نيماست كه ‌آن را در سال‌ 1326 سروده‌ و در آن‌ باغي‌ را توصيف‌ مي‌كند پر از گل‌ و گياه‌ كه‌ در آن‌ گل‌ بدبويي‌ بنام‌ "گند نا" روييده‌ است. البته‌ نيما در تمام‌ اين‌ اشعار طنز، به‌طور غيرمستقيم‌ به‌ اهداف‌ خود پرداخته‌ اما‌ از هيچ‌ كس‌ به‌طور مستقيم‌ نام‌ نمي‌برد به‌طوري‌ كه‌ حتي‌ امروز هم‌ هر كسي‌ مي‌تواند هر نامي‌ را كه‌ بخواهد در آن‌ شعرها جايگزين‌ كند بي‌آنكه‌ از نظر معنايي‌ لطمه‌اي‌ به‌ شعر وارد شود.

شما فكر مي‌كنيد پيشينه‌ شعر طنز در ادبيات‌ كلاسيك‌ ايران‌ از موش‌ و گربه‌ عبيد زاكاني‌ گرفته‌ تا هجويه‌هايي‌ كه‌ شاعران‌ ديگر سروده‌اند چه‌ تأ‌ثيري‌ بر روي‌ شعر طنز معاصر گذاشته‌ است؟

ببينيد، اصولاً‌ نحوه‌ اجرا و كار شاعر امروز متفاوت‌ است. خود شخص‌ نيما طنزهايي‌ را كه‌ در قالب‌هاي‌ كلاسيك‌ گفته‌ فقط‌ طنز منظوم‌ است‌ و شعر به‌ مفهوم‌ امروزي‌ آن‌ نيست.

اين‌ ويژگي‌ در مورد بسياري‌ از شاعران‌ مشروطه‌ نيز صدق‌ مي‌كند. اشعار طنز آنها، شعر نيستند بلكه‌ كاركردي‌ در حد يك‌ مقاله‌ دارند. استفاده‌ از شعر و آميختن‌ آن‌ با طنز تنها بدين‌ دليل‌ است‌ كه‌ منظوم‌ شدن‌ كلام‌ باعث‌ تأ‌ثير و اشاعه‌ بيشتر آن‌ مي‌شود در حالي‌ كه‌ آن‌ چيزي‌ كه‌ شعر را شعر مي‌كند تخيل‌ ناب‌ است. پس‌ در واقع‌ بايد بين‌ شعر طنز و طنز منظوم‌ تفاوت‌ قائل‌ شد. طنز منظوم‌ در كشور ما هميشه‌ با سانسور مواجه‌ بوده‌ و به‌ همين‌ خاطر وارد ادبيات‌ شفاهي‌ ما شده‌ و زبان‌ به‌ زبان‌ چرخيده‌ است‌ و از اين‌ جهت‌ بسيار ارزشمند است. مثلاً‌ ما شاعراني‌ مثل‌ ابوالقاسم‌ حالت‌ يا اشرف‌ گيلاني‌ داريم كه‌ در حوزه‌ طنز منظوم‌ فعاليت‌ بسيار خوبي‌ داشته‌اند ولي‌ طنز آنها با طنزي‌ كه‌ مثلاً‌ حافظ‌ در اشعار خود به‌كار برده‌ كاملا متفاوت‌ است، چون‌ حافظ‌ در وهله‌ اول‌ شعر سروده‌ است، شعري‌ كه‌ در آن‌ رگه‌هايي‌ از طنز هم‌ ديده‌ مي‌شود.

اين‌ شعر طنز به‌ معنايي‌ كه‌ شما از آن‌ نام‌ برديد در اشعار كساني‌ چون‌ اخوان‌ يا شاملو چگونه‌ خود را نشان‌ مي‌دهد؟ فكر مي‌كنم‌ ‌ در ميان‌ آثار شاعران‌ معاصر نمونه‌هاي‌ خوبي‌ از اين‌ شعر طنز داشته‌ باشيم كه‌ شعر "اي‌ مرز پر گهر" فروغ‌ يك‌ نمونه‌ از آن‌ است. اين‌ طنز در شعر شاعران‌ معاصر به خوبي‌ مشخص‌ است، مثلاً‌ اخوان‌ وقتي‌ در قالب‌هاي‌ كلاسيك‌ شعر گفته‌ به‌ حوزه‌ طنز منظوم‌ وارد شده‌ است. مثلاً‌ آن‌ شعري‌ كه‌ در آن‌ خبر از تولد نوه‌ و پدر بزرگ‌ شدن‌ خودش‌ مي‌دهد و به‌ طنز مي‌گويد از اين‌ به‌ بعد من‌ بايد با يك‌ مادر بزرگ‌ - منظور همسرش‌ - زندگي‌ كند، طنز منظوم‌ است. اما شعرهايي‌ مثل‌ "كتيبه"، يا "مرد و مركب" در زمره‌ شعر طنز قرار مي‌گيرد. "اي‌ مرز پرگهر" فروغ‌ هم‌ همين‌ طور، با ذكر اين‌ نكته‌ كه‌ طنز در شعر اخوان‌ طنز موقعيت‌ است‌ ولي‌ در شعر فروغ‌ طنز كلامي‌ است‌ كه‌ هر دو ارزشمند است.

اما در مورد شاملو بايد بگويم‌ كه‌ من‌ خوشبختانه هم‌ محضر ‌ شاملو و هم‌ اخوان‌ را درك‌ كردم. هر دوي‌ آنها روحيه‌ طنز و شوخي‌ داشتند كه‌ بسيار قوي‌ بود. يادم‌ هست‌ هر بار كه‌ شاملو لطيفه‌اي‌ را تعريف‌ مي‌كرد حتي‌ سنگ‌ هم‌ به‌ خنده‌ مي‌افتاد. مسلماً‌ اين‌ روحيه‌ طنازي‌ در شعر شاملو نيز بروز يافته‌ است. اتفاقاً‌ شاملو بعد از نيما اولين‌ شاعري‌ است‌ كه‌ طنز را ادامه‌ داد. شعر "براي‌ خون‌ و ماتيك" در سال‌ 1329 نخستين‌ شعري‌ است‌ كه‌ شاعر در آن‌ لحن‌ طنز را وارد شعر معاصر كرد و اين‌ لحن‌ بعدها در "شعري‌ كه‌ زندگي‌ است" به‌ اوج‌ خود رسيد. يا مثلاً‌ شعر "حماسه" كه اصلاً‌ خود اسم‌ حماسه‌ مفهومي‌ مسخره‌آميز دارد! شما به‌ مصراع‌هاي‌ آخر اين‌ شعر نگاه‌ كنيد: "از بوق‌ يك‌ دوچرخه‌ سوار الاغ‌ پست‌ / شاعر ز جاي‌ جست‌ و.../... مدادش، نوكش‌ شكست!" البته‌ آن‌ زمان‌ عده‌اي‌ متوجه‌ اين‌ لحن‌ طنز در اشعار شاملو نشدند و آن‌ را به‌ حساب‌ ضعف‌ او ‌گذاشتند ولي‌ شاملو عمداً‌ آن‌ شكل‌ را انتخاب‌ كرده‌ بود كه‌ بعدها تأ‌ثيرش‌ را گذاشت‌ و شاعران‌ بعدي‌ نظير‌ فروغ‌ تحت‌ تأ‌ثير آن‌ واقع‌ شدند. به‌ نظر شما جايگاه‌ شعر طنز در وضعيتي‌ كه‌ امروز ‌ شعر معاصر بدان‌ دچار شده‌ كجاست؟ همين‌طور‌ بحران‌ مخاطب‌؟ بحراني‌ كه‌ شعر در دو دهه‌ اخير باآن‌ مواجه‌ بوده‌ بدون‌ شك‌ دامن‌ طنز در شعر را هم‌ گرفته‌ است.

اگرچه‌ شاعراني‌ كه‌ در دو دهه‌ اخير شعر مي‌گويند همه‌ پست‌ مدرن‌ هستند و بيشتر به بازي‌هاي‌ كلامي‌ عقيده‌ دارند - كه‌ طنز يكي‌ از شاخصه‌هاي‌ شعري‌ آنهاست‌- ولي‌ متاسفانه‌ مرز اين‌ مؤ‌لفه‌ در شعرهاي‌ آنان‌ مشخص‌ نيست، يعني‌ معلوم‌ نيست‌ كه‌ كجا شاعر خواسته‌ از طنز استفاده‌ كند و كجا نه. البته‌ گاهي‌ اوقات‌ جملات‌ آنها وجه‌ طنز به‌ خود مي‌گيرد ولي‌ اين‌ طنز غيرعمدي‌ است‌ و آدم‌ نمي‌فهمد كه‌ پشت‌ آن‌ منظوري‌ نهفته‌ است‌ يا نه. اصولاً‌ در حال‌ حاضر چون‌ هميشه‌ آشفته‌ و پخش‌ و پلاست،‌ در شعر هم‌ نفوذ پيدا كرده،‌ يعني‌ شما در شعري‌ كه‌ مي‌خوانيد، نمي‌فهميد از كجا شروع‌ شده‌ و نقطه‌ اوج‌ و فرود آن‌ كجاست؟ قبلاً‌ شعرها يك‌ ورودي‌ و خروجي‌ داشت‌ ولي‌ حالا مثل‌ معماري‌هاي‌ مدرن‌ كه‌ آدم‌ را مجبور مي‌كند مثلاً‌ در دستشويي‌ آشپزي‌ كند و در آشپزخانه‌ كار ديگر، نمي‌داند كه‌ سروته‌ اين‌ شعرها كجاست. البته‌ اين‌ هم‌ براي‌ خودش‌ سبكي‌ است‌ و من‌ اصلاً‌ قصد انتقاد ندارم. به‌ هر حال‌ با گذشت‌ زمان‌ تمام‌ اين‌ مسايل‌ حل‌ مي‌شود و اين‌ مرحله‌ هم‌ مرحله‌اي‌ است‌ از شعر نو.

يعني‌ مي‌خواهيد بگوييد طنز در شعر معاصر با تعريفي‌ كه‌ قبلاً‌ ارائه‌ داديد موجود نيست؟

چرا‌ هست. مثلاً‌ بعضي‌ وقت‌ها لابه‌لاي‌ شعرهاي‌ شاعران‌ جوان‌ تكه‌هاي‌ نابي‌ از طنز به‌ چشم‌ مي‌خورد ولي‌ به‌طور يكپارچه‌ چنين‌ چيزي‌ كمتر ديده‌ مي‌شود. مثلاً‌ زرين‌پور شعر بلندي‌ دارد كه‌ مضمون‌ آن‌ چنين‌ است‌ كه‌ وقتي‌ مي‌خواستم‌ زنگ‌ها را بزنم‌ دستم‌ نمي‌رسيد اما حالا كه‌ دستم‌ مي‌رسد ديگر هيچ‌ دري‌ نمانده‌ كه‌ اين‌ مضمون‌ در ميان‌ آن‌ شعر بلند گم‌ شده‌ است. يا مهرداد فلاح‌ آنجا كه‌ مي‌گويد "چقدر ناخن‌ دارد اين‌ صدا" به‌ اين‌ طنز نزديك‌ شده‌ است‌ چون‌ مي‌خواهد گوشخراش‌ بودن‌ يك‌ صدا را توصيف‌ كند. ولي‌ همان‌طور كه‌ گفتم‌ اين‌ طنزهاي‌ كلامي‌ به‌صورت‌ يكپارچه‌ در شعرها به‌ چشم‌ نمي‌خورد. با اين‌ حال‌ در اين‌ چند دهه‌ اخير، شاعراني بوده‌اند كه طنز در آثارشان قابل مشاهده است،‌ به‌عنوان‌ مثال‌، حسن‌ حسيني، اكبر اكسير يا شعراي‌ پرسابقه‌ ما مثل‌ كيومرث‌ منشي‌زاده‌ و بيژن‌ جلالي.

در نهايت‌ شما‌ چشم‌انداز‌‌ طنز در شعر معاصر را چگونه مي‌بينيد؟

من‌ خيلي‌ اميدوارم. چيزي‌ كه‌ طنز را مي‌سازد تضادها و تناقض‌هايي‌ است‌ كه‌ در اجتماع‌ وجود دارد. دوره‌اي‌ كه‌ ما در آن‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ از نظر اين‌ تضادها در اوج‌ خود قرار دارد و من‌ مي‌دانم‌ كه‌ بالاخره‌ اين‌ تناقض‌ها از جايي‌ سر بيرون‌ مي‌آورد و اميدوارم‌ شعر همان‌جايي‌ باشد كه‌ اين‌ تضادها در آن‌ نمود پيدا مي‌كند. ی ی الل
     
  
مرد

 
به خدا كه منم هنرمندم!

من نه حرف جفنگ می گویم

شعرهای قشنگ می گویم

چه قوافی،چه وزن زیبایی

«چه سری، چه دمی، عجب پایی!»

نشود هیچ كس در آینده

مثل سعدی و حافظ و بنده!

از لب و چشم یار می گویم

گاهی از یك شیار می گویم!

لنگه كفشی اگر نشد

مثلاٴ پای من جای دیگری؟!ابداٴ!

می كنم دعوی حقوق زنان

دارم امشب دوباره چون غم نان

غصه عدل و داد هم دارم

پشت گوشم مداد هم دارم

پیپ و سیگار و دود نه هرگز

شاعر بی وجود نه هرگز!

به تمام اصول پابندم

به خدا كه منم هنرمندم
     
  
مرد

 
شعر سازنده



چند شب پیش منزل اقوام

خانمی كامل و برازنده



گفت:«به به شنیده ام شده ای

خالق شعر های ارزنده



فاتح آسمان شعر شدی

مثل خورشید گرم و تابنده!»



الغرض بعد مدتی تمجید

رو به من كرد و گفت با خنده



مانده ام با تمام این احوال

ای دریغ از دوبیت سازنده!



نیستی توی باغ یا شاید

متوجه به حس خواننده



چند تا شعر ضد مرد بگو

چند تا شعر داغ و كوبنده



همه شاعران زن گفتند

تو فقط مانده ای سر افكنده!



عینهو بره ای بزن آتش

به دل گرگ های درنده!



گفتم البته غیر از این مطلب

هر چه خواهی بخواه از بنده!



نیستم طالب حقوق زنان

چون كه هستم به فكر آینده!



شعر سازنده هم نمی خواهم

با تمام وجود شرمنده!



مردها بد دل اند و یك دنده

غیر از آقای من در آینده!



نسیم عرب امیری به نقل از لوح
     
  
مرد

 
نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ گفتا عليك جانم
گفتم : كجا روي؟ گفت والله خود ندانم
گفتم : بگير فالي گفتا نمانده حالي
گفتم : چگونه اي ؟گفت در بند بي خيالي
گفتم : كه تازه تازه شعر وغزل چه داري ؟
گفتا : كه مي سرايم شعر سپيد باري
گفتم : ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شد
گفتم : رقيب گفتا : او نيز كله پا شد
گفتم : كجاست ليلي ؟ مشغول دلربايي ؟
گفتا : شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم : بگو ز خالش ‚آن خال آتش افروز؟
گفتا : عمل نموده ‚ ديروز يا پريروز
گفتم : بگو زمويش گفتا كه مش نموده
گفتم : بگو ز يارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون؟
گفتا : شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم : كجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟
گفتا : خريد قسطي تلويزيون به جايش
گفتم : بگو زساقي حالا شده چه كاره ؟
گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
گفتم : بگو زساقي ‚حالا شده چه كاره؟
گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
گفتم : بگو ز زاهد آن رهنماي منزل
گفتا : كه دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با كاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم : بگو ز محمل يا از كجاوه يادي
گفتا : پژو‚ دوو‚ بنز يا گلف نوك مدادي
گفتم كه: قاصدت كو آن باد صبح شرقي
گفتا : كه جاي خود را داده به فاكس برقي
گفتم : بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا : به جاي هدهد‚ ديش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا كجا برد ؟
گفتا : به پست داده آورد يا نياورد ؟
گفتم : بگو ز مشك آهوي دشت زنگي
گفتا كه : ادكلن شد در شيشه هاي رنگي
گفتم : سراغ داري ميخانه اي حسابي
گفت : آنچه بود از دم گشته چلو كبابي
گفتم : بيا دو تايي لب تر كنيم پنهان
گفتا : نمي هراسي از چوب پاسبانان
گفتم : شراب نابي تو دست و پا نداري؟
گفتا : كه جاش دارم وافور با نگاري
گفتم : بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آنها
گفتم : شما و زندان حافظ مارو گرفتي؟
گفتا : نديده بودم هالو به اين خرفتي
     
  
مرد

 
اگر يک نفر نيمه شب چت کند ...
يکي از بزرگان حکايت کند

اگر يک نفر نيمه شب چت کند

و با فرد بيگانه صحبت کند

و کم کم به چت کردن عادت کند

و يک ساعتش را سه ساعت کند

و هر شب به فردي محبت کند

به افراد قبلي خيانت کند

و با بي خيالي جنايت کند

نه حدّ و حدودي رعايت کند

و اچ آي وي ِخويش مثبت کند

و اين قصه را پر حرارت کند

براي رفيقش روايت کند

چنانکه رفيقش حسادت کند

و او هم رود نيمه شب چت کند

و با فرد بيگانه صحبت کند

و کم کم به چت کردن عادت کند

و يک ساعتش را سه ساعت کند

و هر شب به فردي محبت کند

به افراد قبلي خيانت کند

و با بي خيالي جنايت کند

نه حد و حدودي رعايت کند

و اچ آي وي ِخويش مثبت کند

و اين قصه را پر حرارت کند

براي رفيقش روايت کند

چنانکه رفيقش حسادت کند

و او هم رود نيمه شب چت کند
     
  
مرد

 
دخترک مي ترسد
دست او مي لرزد
با دو چشم هيزي
پاي او مي لغزد


ترم اول دختر
چادرش در باد است
ترم آخر با باد
موي او مي رقصد

چه شده دختر کبريت فروش
سردي دست تو اين شب ها کوش؟
اخم بابا و رکوع مادر
به دو کبريت خودت را بفروش


دختر و سفره عقد، تاج شاهانه به سر مي ذارد
يار هيزش رفته، پرده از راز دگر بردارد
پدر و استغفار، مادر و سجاده!
دخترک مي گويد:يار با اسب سپيد، عاقبت مي آيد!



بنشين تا آيد!
بنشين تا آيد!


دختر قصه ي ما
''رفته از کاج بلندي بالا
جوجه بردارد از لانه نور''


پسر قصه ي ما
نردبام دختري ديگر شد...
     
  
مرد

 
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :

- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :

- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :

- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :

- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
     
  
صفحه  صفحه 5 از 76:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  76  پسین » 
شعر و ادبیات

طنز ادبی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA