ارسالها: 24568
#511
Posted: 20 Feb 2013 15:42
نیمه شب در بسترم افکند خود را یار و گفت
بوسه میخواهی بیا اکنون کسی بیدار نیست
گفتمش ای ماه آزارم مده رفتم ز دست
گفت امشب مهربانم صحبت از آزار نیست
کم کمک دست بردم بر سینه آن سیم تن
گفت میدانی که این لیمو به هر بازار نیست
گفتمش لیموی کوچک است میگریزد زیر دست
گفت لیمو کوچک است و هم ردیف نار نیست
کم کمک دستم بلرزید و به پایین تر رسید
گفت خط سیرت اندرین اقطار نیست
گرم در آغوشش گرفتم تا شوم غرق نشاط
گفت میدانی که امشب هیچکس بیدار نیست
خواستم چینم گلش را گربه بر رویم پرید
جستم از خواب خوش و دیدم کسی در کار نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#512
Posted: 20 Feb 2013 15:51
خنده بر هر درد بی درمان دواست
خنده آغـاز خـوش هـر مـاجراسـت
خنده را بر چهره چـون مهمان کنی
صـورت خــود را اگـر خـنـدان کـنـی
زنـدگـی بـا خـنـده گـر جـاری شـود
نـور شـادی گـر بـه چـشمانـت رود
مـی رود غــــم از درون سـیـنـه ات
محو خـواهد شد به خنده کینه ات
مشـکلات مـا دگـر حـل مـی شـود
کـار و بـار غـصـه مخـتل می شود
مـشــکــلاتـی تـا فــراســـوی دلار!
راه حـل هـایـی نه در سـطح ریال!
مـشـکـلات بــرق و بــنـزیـن و هـوا
مشکل مــسـکن ، تــورم ، نــرخ ها
پـشـت کـنـتور می رود دنـیـا کجا؟
مـشـکـلات ایـن چـنـینی تــا کـجـا؟
مشکل عمـقی سـطـح شهـر مـا
مـشـکل سـطـحـی عـمـق فـکـرها
می شـود حل گر فـراموشش کنید
تــلـوزیــون را زود خـاموشـش کنید!
از خــبـرهـا هـرچـه بـاشـی دورتـر
زنـدگـانی مـی کـنـی مـسـرور تـــر
بـی خبر باش و بخـنـد و شاد باش
راضـی از هـرچـه خدایـت داد باش
زنـدگـی را فـکـر کـن آسـان شـده
نــرخ کـالا فــکــر کـن ارزان شـــده
فـکـر کـن یـارانـه را داری به مشت
زنــده کن آنرا که بی پولی بکشت
فـــکــر خـوبـی بـا تـمـام جـزئـیـات
فــکـر کـردن کــه نــدارد مــالــیـات
خنده کن کز خنده دنیا با صفـاست
خنده بر هر درد بی درمان دواست
بـی خـیال غـصـه هـا ((آبان)) بخند
دست غم را هم تو با شوخی ببند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#513
Posted: 4 Mar 2013 11:28
ما واسه صداهای کاملا مشابه، حروف مختلف داریم
واسه این صدا ۲ تا حرف داریم: ت، ط
واسه این ۲ تا: هـ، ح
واسه این ۲ تا: ق، غ
واسه این ۲ تا: ء، ع
واسه این ۳ تا: ث، س، ص
و واسه این ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ
این یعنی:
«شیشه» رو نمیشه غلط نوشت
«دوغ» رو میشه ۱ جور غلط نوشت
«غلط» رو میشه ۳ جور غلط نوشت
«دست» رو میشه ۵ جور غلط نوشت
«اینترنت» رو میشه ۷ جور غلط نوشت
«سزاوار» رو میشه ۱۱ جور غلط نوشت
«زلزله» رو میشه ۱۵ جور غلط نوشت
«ستیز» رو میشه ۲۳ جور غلط نوشت
«احتذار» رو میشه ۳۱ جور غلط نوشت
«استحقاق» رو میشه ۹۵ جور غلط نوشت
و «اهتزاز» رو میشه ۱۲۷ جور غلط نوشت!
واغئن چتوری شد که ماحا طونصطیم دیکطه یاد بگیریم!؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#514
Posted: 6 Mar 2013 19:16
مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص، و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.
ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل گردید.
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد ...
صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست !
اما ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند !
قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست ، و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت : نمی دانم چه حکمی بکنم ؟
من سخن هر دو طرف را شنیدم :
از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند !
از سوی دیگر مرد مشروب فروشی که به تاثیر دعا باور دارد ...!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 78
#516
Posted: 19 Jun 2013 09:57
مرد يعني ...........
مرد یعنی یک جهان بیچارگی !
مرد یعنی یک بلای خانگی !
مرد یعنی آسمانی بی فروغ !
مرد یعنی هرچه میگوید دروغ !
مرد یعنی شوره زاری بی علف !
مرد یعنی عمر زن با او تلف !
رفتي...
بعضيا بهش ميگن قسمت... اما من تازگيا بهش ميگم..."به درك"!!!
ارسالها: 24568
#517
Posted: 21 Jun 2013 12:26
دختری با مادرش در رختخواب
درددل می کرد با چشمی پر آب
گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟
روی دستت باد کردم مادرم!
سن من از بیست وشش افزون شد
دل میان سینه غرق خون شد
هیچ کس مجنون این لیلا نشد
شوهری از بهر من پیدا نشد
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته!
مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
دخترم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن
این همه شوهر یکی را تور کن!
گفت دختر مادر محبوب من!
ای رفیق مهربان و خوب من!
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و با وقارم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر یک پسر
مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با سعیدویاسر وایضا صفر
با سه تاشان رفته بودم سینما
بگذریم از مابقی ماجرا!
یک سری هم صحبت صادق شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید
مصطفای حاج علی اصغر شله
یک زمانی عاشق من شد،بله
بعد جعفر یار من عباس بود
البته وسواسی وحساس بود
بعد ازآن وسواسی پر ادعا
شد رفیقم خان داداش المیرا
بعد او هم عاشق مانی شدم
بعد مانی عاشق هانی شدم
بعدهانی عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد میان حرف او
گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!
گرچه من هم در زمان دختری
روز و شب بودم به فکر شوهری
لیک جز آن که تو را باشد پدر
دل نمی دادم به هرکس اینقدر
خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی
واقعا که پوز مادر را زدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#518
Posted: 21 Jun 2013 20:02
اين سفارش هست از پيري زِبِل سالخورده ، زنده دل
تا نداري اي جوان درد كمر! از جهان لذّت ببر !
كن تماشا سبزه زار ِمفت را يونجه هنگفت را !
در چمن غلتي بزن مانند خر ! از جهان لذّت ببر !
پول مي گيرند از باد هوا ! بعدازاين درروستا !
پس تنفّس كن عزيزم بيشتر ! از جهان لذّت ببر !
پوستت گر كنده شد شاكي مشو ! سوي دبّاغي برو !
اي كه هستي رفتگر يا برزگر ! از جهان لذّ ت ببر !
ما كه اهل عشق و حال و گردشيم ! دست خالي هم خوشيم !
اي كسي كه ما ند ه اي در لاي در ! از جهان لذّت ببر !
گفت روزي با پدر «اصغر خطر»: اي هميشه كله خر !
ترك اخلاقِ سگي كن چون پسر! از جهان لذّت ببر » !
در خيابان گر تو ديدي «پورشه » مي رود چون فشفشه !
كيف كن از ديد نش اي رهگذر ! از جهان لذّت ببر !
تو شبيه طعمه اي اي بينوا مي گريزي هي كجا ؟
مرگ مي گيرد تو راچون شير نر از جهان لذّت ببر !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#519
Posted: 21 Jun 2013 20:07
گفتم «بشري يا كه خري »؟ گفت كه :«هردو »!
انسان شريفي و شري »؟ گفت كه :«هردو»!
گفتم كه :«تويي عاشق و ديوانه ي ليلي »؟
يا عاشق و دنبال پري »؟ گفت كه :«هردو »!
گفتم كه :«شب عيد و گراني ّوتورّم
از ميوه و پسته بخري »؟ گفت كه :«هردو »!
گفتم كه :«هواخواه ِشب تيره و تاري
يا چشم به راه ِ سحري »؟گفت كه :«هردو »!
گفتم كه :«تو داراي يكي دختر نازي ؟
يا صاحب يك گل پسري »؟ گفت كه :«هردو»!
گفتم كه :«تو حسرت به دل از خوردن مرغي؟
يا در غم سيخي جگري »؟گفت كه :«هردو »!
گفتم كه :«شما فارغي از چشم چراني ؟
يا مرشد اهل نظري »؟ گفت كه :« هردو »!
گفتم كه :«تويي مسجدي و آدم مؤمن ؟
يا رشوه خوري حيله گري »؟ گفت كه :«هردو»!
گفتم كه :«تويي آدم بي كله و دنگول ؟
يا عاقل و سنگين و سري »؟گفت كه :«هردو »!
پرسيدم از او :«چشم و دل تو پر و سيري ؟
يا در پي ارث پدري »؟ گفت كه :«هردو»!
گفتم كه :«تو زن داري و مثل همه آيا ؟
دنبال زنان دگري »؟ گفت كه :« هردو »!
گفتم كه بگو :«شعر مرا هست مزخرف ؟
يا شعر بدون اثري »؟ گفت كه:«هردو »!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#520
Posted: 24 Jun 2013 11:44
در پرتو شمع
مسکین به خانه رفت شب و دید مسکنش
تاریک و روشن است ز نور ضعیف شمع
شد شاد و شد گرم تماشا همینکه دید
برگرد شمع یک دوسه پروانه اند جمع
از روی شوق همسر خود را به پیش خواند
گفتا: ببین چه منظره ی عاشقانه ایست
الحق که پرفشانی پروانه دیدنی است
زیرا ز جانفشانی عاشق نشانه ایست
یک لحضه پیش چو نظر انداختم به شمع
این شعر آبدار به یاد من اوفتاد
«اول بنا نبود که سوزند عاشقان
آتشبه جان شمع فتد کاین بنا نهاد»
یک شعر هست کآنچه به مغز آورم فشار
گوینده اش درست نیاید به خاطرم:
«پروانه نیستم که بسوزم به شعله ای
شمعم، تمام سوزم و دم بر نیاورم»
صائب ز بهر زاری و سوز و گداز شمع
یک شعر ساخته است که شیرین چو شکر است
«در وصل و هجر، سوختکان گریه می کنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابر است»
این شعر را که حافظ شیراز گفته است
بشنو که آمده است ز مضمون آن خوشم:
«در عاشقی گریز نباشد ز سوز و ساز
استاده ام چو شمع، مترسان ز آتشم»
از این قبیل هرچه توانست شعر خواند
در وصف شمع و گریه بی اختیار شمع
آنگونه شوق داشت، که خود نیز گشته بود
پروانه وار شیفته و بی قرار شمع
گفتا زنش به خشم که: احمق دگر بس است
کشتی مرا تو با غزل عاشقانه ات
آنقدر پول برق ندادی که عاقبت
باعث شدی که قطع شود برق خانه ات
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟