ارسالها: 889
#551
Posted: 10 Jan 2014 20:47
بهاريه
پرورش دادند گل را تا جهان خوشبو كند
تا طبيعت را براي آدمي الگو كند
خوي آدم مثل گل بايد نه عمرش مثل گل
لازم است انسان خودش را غالبا خوشبو كند
اي كه هستي دشمن هر جور عطر و ادكلن
بايد آيا همرهت با بوي عطرت خو كند؟
گر چه ديدم اسب و يابو را به آخور پيش هم
من نديدم هيچ كس گل كردن يابو كند
وين بدان معني است كه در ابتداي هر بهار
آدمي بايد به سمت قبله ي دل رو كند
بوي فروردين كه آمد بر مشامش قبل عيد
برف چرك غصه را از بام دل پارو كند
هر كه را بر هر كه حقي هست بر گردن رواست
حق صاحب حق روا با چشم يا ابرو كند
بنده هم زين اصل كلي نيستم فارغ لذا
دوست دارم سال نو حال مرا نيكو كند
مي توانم داد وقتي حق هر كس را چرا
ول كنم تا در جهان ديگر از من سو كند؟
هر كه را رنجانده ام پوزش! كه در قاموس ما
گنده گويي هست كاري كآدم ريغو كند!
آدمي بايست وقتي سال نو در پيش روست
خويش را راحت ز قيد گنجه و پستو كند
گر كه لازم شد بريزد آب توبه بر سرش
هر چه را ناپاك ديد از صحن دل جارو كند
هر مقامي دارد و هر كار دارد مي كند
لقمه را از دست رنج و قوت بازو كند
شبهه اي در لقمه ي نان حلالش گر فتاد
خوشه اش را بايد او در بين مردم رو كند
خوردن ماهي اگر يك بار در هفته كم است
مي تواند بار دوم رو سوي ميگو كند
هفته اي يك بار مرغ و چنجه و برگ و كباب
گاه گاهي هم هوس بر املت و كوكو كند
موز و نارنگي و سيب و چند تايي هم خيار
همره آن پرتقال و انبه و ليمو كند
ميوه و آجيل عيد خويش را وقتي خريد
بعد آن قصد خريد نقل و كاكائو كند
دوغ و نوشابه در آن حدي كه لازم اوفتد
خانه را انبار ترشي ماست و كاهو كند
جنس بي كيفيت و بنجل كه اندر شهر نيست
اشتباها گر خريدي كرد خب مرجو(ع!) كند
خودروي خود را چنان چه كرد كاپوتاژ پس
رو به سوي ايروان استانبول و باكو كند
چون كه ارزان است و راحت اخذ مدرك آن طرف
پرسشي از مدرك و استاد و دانشجو كند
اين همه از بركت طرح تحول مفتكي است
پس تشكر از رئيسان عدالت جو كند
با چنين وضع درآمد اين تورم اين ركود
احتمالا بايد آدم جنبل و جادو كند
ورنه اينهايي كه گفتم كلهم ناممكن است
جز كه آدم خواب بيند خواب را واگو كند
(محسن اشتياقي)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#552
Posted: 10 Jan 2014 20:47
رباعيات ننه جات!
در پختن مغز خر تبحر دارد
تيپي خشن و بزن بهادر دارد
يك دست ننه به پخت و پز مشغول است
دستي به چماق و سنگ و آجر دارد
او در سر خود هواي بردن دارد
صد ملك درون كيش و جردن دارد
با مشغله هاي اين چنيني! يارب
كي وقت براي جان سپردن دارد
(راشد انصاري)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#553
Posted: 10 Jan 2014 20:48
در بند بيكاري
آري... جماعت! بنده بيكارم
مادر! پدر! شرمنده! بيكارم
دكتر! مهندس! رفتگر! مجري!
اي حضرت خواننده! بيكارم
آهوي زيبا! خرس قطبي! گاو!
شير خر درنده! بيكارم
روزي دو متري طول گيسم بود
حالا كه گيسم كنده بيكارم
هي! با تو ام! اي غول بيكاري!
غول بد يك دنده! بيكارم
وقتي كه هق هق مي كنم گريه
يا از ته دل خنده بيكارم
گفتم غزل از روي بيكاري
با اين رديف گند بيكارم!
هر شاعري در بند معشوقه
افسوس! من در بند بيكارم!
(فاضل تركمن)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#554
Posted: 10 Jan 2014 20:48
روباه و زاغ
روبهي در راه سختي مي گذشت
ناگهان از فرط پيري در گذشت
زاغكي هم با پنيرش بر درخت
گفت: لعنت بر دكان حال و بخت
بار اول او پنيرم را ربود
خر تر از من گو در اين عالم نبود
آخر اي زاغك چرا منتر شدي
با تملق هاي ساده خر شدي
در همين هنگام روباهي دگر
گفت: جانم اي مسما اي جگر
اي سيه چشم و سيه ابرو سلام
اي سيه خال و سيه گيسو سلام
اي لب و منقار تو قند و نبات
بر من مسكين لبالب كن زكات
گونه هايت از حيا گل كرده است
دست و پاي بنده را شل كرده است
اي به قربان كت و كول و كمر
ديده ام هر شب تو را من در قمر
ليك دستم كوته و رويت سراب
هي پر و خالي شود چشمم پرآب
زاغك ساده به خود گفتا چنين:
روبه اول نگفتا اين چنين
خاك بر گور تو زاغ بي كلاس
جمله اي گو تا نگردي آس و پاس
زاغك و آن قيل و قال و قارقار
مي شود تكرار در اين روزگار
(مهدي تميزي)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#555
Posted: 10 Jan 2014 20:49
ليلي و مجنون
هيچ آيا ديده اي وقت سحر
خر برآرد از درون سينه پر؟
پر كشد بالا رود قابل شود
يا كمي كمتر ز كم قابل شود؟
هيچ آيا خر كند كار ثواب
يا دهد با فكر و با دانش جواب؟
ديده اي خر جز به جو سر خم كند
يا كه اعجازي ببيند رم كند؟
هيچ از خر ديده اي جز ((عر)) كلام
يا عليكي گويد از بعد سلام؟
خر پريشان حالي اش از بهر چه؟
جز به پيش گاري اش از بهر چه؟
ديده اي آيا كه خر ليلي شود؟
عشوه هايش ناگهان خيلي شود؟
تا سيه چشمان خود شهلا كند
غنچه ي لب را ز پهنا وا كند؟
ديده اي با حال و آواز و قميش
گويد اي مجنون بيا قدري به پيش؟
هيچ آيا ديده اي خر قر دهد
نيش موهاي دمش را فر دهد؟
ديده اي آيا كه خر مجنون شود؟
نقطه ي تنهاي حرف نون شود؟
جسم رنجورش فداي دل كند
هر چه حرف مفت از لب ول كند
ديده اي درمانده و زار و پريش
گويد اي مجنون بيا قدري به پيش؟
هيچ آيا ديده اي خر تب كند
بهر ليلي ناله ها در شب كند؟
خر اگر مجنون شود يا رب عجب
اين جفنگيات ما را كن وجب
(مهدي تميزي)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#556
Posted: 10 Jan 2014 20:49
بحر بي پايان گاو
مدتي رفتم درون بحر بي پايان گاو
تا كه جانم را كنم مانند خر قربان گاو
برخلاف آن چه ديدم آن قدر هم گاو نيست
راحت اين را مي توان فهميد از چشمان گاو
اهل جفتك نيست مانند خران بي كلاس
در طويله يافتم اين نكته را از ران گاو
سال ها خون مي خورد از دست قصابان دهر
اين مهم را ديده ام از ديده ي گريان گاو
بارها خوردند شيرش را كشتندش به عنف
از چه رو مردم نمي دانند قدر نان گاو
گر چه توقيف است فعلا دفتر اشعار او
مي شود يك روز اما منتشر ديوان گاو
كاه و جو آزاد اما شير او يارانه ايست
سخت از يارانه ها آزرده شد وجدان گاو
از چه مي نالي كه: اوضاع جهان خر تو خر است
مژده اي گوساله! روزي مي رسد دوران گاو
اين غزل را گفته ام تا بر همه ثابت شود
درد دل با گاو باشد بهتر از انسان گاو!
(همايون حسينيان)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#557
Posted: 10 Jan 2014 20:50
سكه
شاعران كار و بارشان سكه است
همه دار و ندارشان سكه است
معتبر نيستند در بازار
مايه ي اعتبارشان سكه است
گاه آبستن اند شعري را
آه! اما ويارشان سكه است
پيش آنها بهار نيم بهاست
هم خزان هم بهارشان سكه است
دلبري زرد روي مي خواهند
آب و رنگ نگارشان سكه است
مثل پرگار اگرچه مي چرخند
خط نصف النهارشان سكه است
اگر افتاد سكه اي رو كن
چون علاج فشارشان سكه است
با گدايان تفاوتي نكنند
شاعراني كه كارشان سكه است
خالق شعرهاي يك شبه اند
چون خداوندگارشان سكه است
دست ياري به هيچ كس ندهند
در عمل دستيارشان سكه است
دلبر ماهرو چه مي فهمند؟
ماه شب هاي تارشان سكه است
هي چپ و راست مي روند سفر
هم يمين هم يسارشان سكه است
مي نگارند شعر با خط زر
قلم زرنگارشان سكه است
نور بارد به قبر يك يكشان
شمع روي مزارشان سكه است
بعد از اين شعر منتظر هستيم
علت انتظارمان سكه است!
(جواد زهتاب)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#558
Posted: 10 Jan 2014 20:50
عيد ديدني فرا جناحي
چه فرقي مي كند اين آدمي كز دور مي آيد
خودش راضي ست يا با زور مي آيد
چه فرقي مي كند با هاله اي از نور مي آيد
و يا با حالتي ناجور
با مامور مي آيد
چه فرقي مي كند...
من عيد حتما مي روم پيشش
و دستي مي زنم آهسته بر ريشش
نه خواهم برد از يادش نه خواهم گشت سيريشش
بگو بي پسته
بي بادام
بي فندق
و لبريز از نخودچي ظرف آجيلش
بگو بي سكه باشد سفره هاي سال تحويلش
بگو بيچاره باشد
(بز چران الدوله) باشد نام فاميلش
بگو از جنس سانديس است زنبيلش
چه فرقي مي كند...
من عيد حتما مي روم پيشش
و دستي مي زنم آهسته بر ريشش
نه خواهم خواند بدبختش نه خواهم گفت درويشش
بگو حتي ندارد توي جيبش يك هزاري هم
بگو حتي ندارد سيم كارت اعتباري هم
بگو نشمرده اند او را زمان سرشماري هم
بگو هرگز نداده راي
حتي راي آري هم
چه فرقي مي كند...
من عيد حتما مي روم پيشش
و دستي مي زنم آهسته بر ريشش
و گر شطرنج بازي هم كند با من
نه خواهم خورد از او اسبي نه خواهم كرد هي كيشش
بگو او نادر است و همسرش سيمين
بگو اسكار برده
چند تا هم خرس از برلين
چه فرقي مي كند
اين گونه باشد يا سلحشوري به غير از اين
بگو جانش سلامت باد و قلبش با خدا... آمين!
چه فرقي مي كند...
اصلا بگو يارانه اش را هم نمي گيرد
فقط عيدانه مي خواهد
ولي عيدانه اش را هم نمي گيرد
بگو حتي حقوق اندك ماهانه اش را هم نمي گيرد
چه فرقي مي كند...
من عيد حتما مي روم پيشش
و دستي مي زنم آهسته بر ريشش
و گر ريشي ندارد هم نخواهم كرد تقتيشش
نه خواهم رفت بر بامش
نه خواهم داد لو ديشش
(سيد امير سادات موسوي)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#559
Posted: 10 Jan 2014 20:50
زي ذي نامه
الهي! به مردان در خانه ات
به آن زن ذليلان فرزانه ات
به آنان كه با امر روحي فداك
نشينند و سبزي نمايند پاك
به آنان كه از بيخ و بن زي ذي اند
شب و روز با امر زن مي زيند
به آنان كه مرعوب مادرزنند
ز اخلاق نيكوش دم مي زنند
به آن شير مردان با پيش بند
كه در ظرف شستن به تاب و تبند
به آنان كه در بچه داري تكند
يلان عوض كردن پوشكند
به آنان كه بي امر و اذن عيال
نيايد در از جيبشان يك ريال
به آنان كه ذوق و شوق تمام
به مادرزن خود بگويند: مام
به آنان كه دارند با افتخار
نشان ايزو... نه زي ذي نه هزار
به آنان كه دامن رفو مي كنند
ز بعد از رفويش اتو مي كنند
به آنان كه درگير سوزن نخند
گرفتار پخت و پز و مطبخند
به آن قورمه سبزي پزان قدر
به آن مادران به ظاهر پدر
الهي! به آه دل زن ذليل
به آن اشك چشمان ممد سيبيل
به تن هاي مردان كه از لنگه كفش
چو جيغ عيالاتشان شد بنفش
كه ما را بر اين عهد كن استوار
از اين زن ذليلي مكن بر كنار
به زي ذي جماعت نما لطف خاص
نفرما از اين يوغ ما را خلاص
(سعيد سليمان پور)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#560
Posted: 10 Jan 2014 20:51
شاعران
دنيا چرا با شاعران كاري ندارد
قصد رفاقت يا سر ياري ندارد
آثار سعدي پشت او هم چون تريلي
ماشين ولو يك وانت باري ندارد
دار و ندار شاعري را چون بگردي
مال و منالي جز بدهكاري ندارد
از بس كه وضع مالي شاعر خراب است
در زنده بودن هيچ اصراري ندارد
فردا اگر از شاعران فردي بميرد
ختمي اگر باشد يقين قاري ندارد
وجهي اگر دستي تو مي خواهي بگيري
شاعر اگر باشد نگو داري ندارد
در انتهاي آرزوهاي بزرگش
چيزي به غير از مرغ سوخاري ندارد
شاعر يقينا بعد يك مدت بگندد
چون او حساب بانكي جاري ندارد
با وزن شعري دائما در جنگ و دعوا
اما كمي چيز كتك كاري ندارد!
انسان اگر شاعر شود تا آخر عمر
در چهره اش از خنده آثاري ندارد
پروردگارش چون به او گويد بميرد
او نيتي جز قصد همكاري ندارد...
(محمد رضا ستوده)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....