ارسالها: 889
#571
Posted: 11 Jan 2014 22:52
اولوالعزم
هنر من سرودن نظم است
به همين علت است بي نظمم
برخلاف جماعت شعرا
من نه اهل بساط و نه بزمم
مخلص شاعران شيرازم
چاكر عالمان خوارزمم
مثل ران گراز ده ساله
اندكي غير قابل هضمم
پشت جبهه به ياري كلمات
تا بخواهند بنده مي رزمم
به علاوه كتاب هم دارم
بنده يك شاعر اوالعزمم
(سعيد بيابانكي)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#572
Posted: 11 Jan 2014 22:52
برو قوي شو
كسي كه صاحب عنوان و پول واموال است
هزار نوكر مثل منش به دنبال است
به هر كجا كه رود خلق دور او جمع اند
ظهور حضرت او چون ظهور دجال است
مگير ديپلم و ليسانس و بي سواد بمان
چرا كه وضع جهان بر مراد جهال است
ز نرخ ماهي و اوضاع نان منال امسال
كه اين گراني و اين وضع وضع هر سال است
حقوق چون كه بگيرم بيا و از نزديك
ببين كه بر سر تقسيم آن چه جنجال است
كلاه من به كف نانوا و پشت كتم
به دست موجر و كفشم به دست بقال است
بيا ز بنده ي شرمنده اين سخن بشنو
تو را كه عيش جهان آرزو و آمال است
برو غني شو اگر راحت جهان طلبي
كه در نظام طبيعت فقير پامال است
(محمد حسن حسامي محولاتي)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#573
Posted: 11 Jan 2014 22:55
براده ها
شاعري وارد دانشكده شد
دم در
ذوق خود را به نگهباني داد
***
شاعري بار امانت نتوانست كشيد
تكيه بر بالشي از عرفان داد
با سلاح خودكار
پاي منقل جان داد!
***
شاعري مادر شد
پدر بچه ي خود را سوزاند!
***
شاعري روي دلش
مهر باطل شد زد!
***
شاعري مي لنگيد
ناقدي نان مي خورد
تاجري پسته ي خندان مي خورد!
***
شاعري قبله نما را گم كرد
سجده بر مردم كرد!
***
شاعري شايعه بود
نقد تكذيبش كرد!
***
شاعري تشنه
ز دريا مي گفت
اهل بيت سخنش را به اسارت بردند!
***
مگسي
روي گل لاله تقلا مي كرد!
شاعري ضربت خورد
تاجري شعرشناس
در ته حجره ي
خود شربت خورد!
***
تاجري اره ي برقي آورد
پاي يك منظره را
امضا كرد!
***
شاعري خم مي شد
منشي قبله ي عالم مي شد!
***
شاعري در مشعر
عارفي در عرفات
بر گل روي محمد(ص)
صلوات
***
شاعري خانه نداشت
در خيابان خوابيد
شهرداري سر ذوق آمد و اقدامي كرد!
(زنده ياد سيد حسن حسيني)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#574
Posted: 11 Jan 2014 22:55
بنده روشن فكرم نه برگ چغندر!
بنده روشنفكرم و روشن بسي فكر من است
بنده فكرم روشن است
من به تهران ساكنم اما دلم در لندن است
بنده فكرم روشن است
نزد من ايران و ايراني ندارد اعتبار
از صغارش تا كبار
در اروپا محترم در پيش من مرد و زن است
بنده فكرم روشن است
واژه هاي انگليسي مي برم هر دم به كار
با غرور و افتخار
گرچه هنگام سخن گفتن زبانم الكن است
بنده فكرم روشن است
مرغ بيگانه بود در نزد من مانند غاز
بهتر از طاووس ناز
غاز ايراني كم از گنجشك در نزد من است
بنده فكرم روشن است
آن كه بي دين است و بي ايمان بود دلخواه من
خواه مرد و خواه زن
آن كه باشد صاحب اخلاص با من دشمن است
بنده فكرم روشن است
نزد من حب الوطن بي معني و افسانه است
يار من بيگانه است
هر كجا جز خاك ايران پيش چشمم گلشن است
بنده فكرم روشن است
در جهان جز مد پرستي مطلبي از من مخواه
باشدم اين رسم و راه
شيوه اي اين سان مرا چون شيره ي جان و تن است
بنده فكرم روشن است
(محمد خرمشاهي)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#575
Posted: 11 Jan 2014 22:56
از عوارض بي خوابي
ما را همه شب نمي برد خواب
ساقي بده با ديازپام آب
شايد كه كمي رويم از حال
آهسته نهيم پاي در خواب
تب دارم و داغ داغ داغم
از داغ فراق گشته بي تاب
هذيان به لب لبويي ام هست
برداشته مخچه ام كمي تاب
گويا دو سه تخته ام شده كم
راحت شده ام ز حيث اعصاب
شاعر كه جنون اضافه اش شد
يك آدم نادر است و ناياب
جني شود و به شكل مجنون
با پاي دلي بدون جوراب
دايم دود او ز عقل تا عشق
تا بلكه رسد به ليلي اي ناب
عمري دود و دود در آخر
گردد به درون خويش پرتاب
بيند به دلش ز ليلي خويش
عكسي شده است از ازل قاب
از گردش روزگار برعكس
پس معني عارفانه اي ياب
عاشق نشدي كه عكس عاقل
دايم بزني به سيم مضراب
گاهي بزني به سيم آخر
بي سيم زني به قلب سيماب
از آينه راز دل بپرسي
گويي به بقيه وقت ايجاب
مصداق من البيان سحرا
خلقي فكني درون اعجاب
ما عاشق شقه شقه قلبيم
واي از دل ماي مرده صاحاب
داني ز چه وقت بودم عاشق؟
وقتي تو به گاو گفته اي گاب!
بي خوابي من نباشدش قرص
جز قرص مهي به شكل مهتاب
اي آن كه نگاه موج خيزت
از بهر دلم شده ست غرقاب
از هجر تو آب گشته ام من
گفتي كه فتاده ام به تيزاب
با ياد تو پاره مي شود چرت
فكر تو زند ز خواب زيراب
اي اسكل من! بخواب بي غم
گور من و اين دو چشم بي خواب
اهل ادبم بسي ببخشند
ديوانگي است و ترك آداب
حتما كه شنيده ايد آداب
ساقط شده است بين الاحباب
گيرم كه ز عشق تو نخوابم
تازه شده ام چو كرم شب تاب
هر شب يكي از دو چشم زارم
شرشر فكند ز ديده خوناب
شب ها پي پخش اشك هستم
در بين دو چشم خويش ميراب
اينك كه دم بله برون است
هي ناز نكن به نزد اذناب
يك روز كه عرضه و تقاضا
برعكس شود رود ز روت آب
اين نكته بدان كه هست بسيار
محجوب و حميده دخت شاداب
هر جا كه روم به خواستگاري
دختر بنهند توي بشقاب!
(رضا رفيع)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#576
Posted: 14 Jan 2014 12:29
پاره ترين قسمت دنيا!
كفش هايم كو؟!...
دم در چيزي نيست.
لنگه ي كفش من اينجا ها بود!
زير انديشه ي اين جاكفشي!
مادرم شايد ديشب
كفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
كه كسي پا نتپاند در آن.
هيچ جايي اثر از كفشم نيست
نازنين كفش مرا درك كنيد
كفش من كفشي بود
كفشستان!
كه به اندازه ي انگشتانم معني داشت...
پاي غمگين من احساس عجيبي دارد
شست پاي من از اين غصه ورم خواهد كرد
شست پايم به شكاف سر كفش عادت داشت...!
نبض جيبم امروز
تند تر مي زند از قلب خروسي كه در اندوه غروب
كوپن مرغش باطل بشود...
جيب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
كه پي كفش، به كفاش محل خواهد داد.
خواب در چشم ترش مي شكند...
كفش من پاره ترين قسمت اين دنيا بود
سيزده سال و چهل روز مرا در پا بود
ياد باد آن كه نهاني نظرش با ما بود
دوستان! كفش پريشان مرا كشف كنيد!
كفش من مي فهميد
كه كجا بايد رفت،
كه كجا بايد خنديد.
كفش من له مي شد گاهي
زير كفش حسن و جعفر و عباس و علي
توي صف هاي دراز.
من در اين كله ي صبح
پي كفشم هستم
تا كنم پاي در آن
و به جايي بروم
كه به آن نانوايي مي گويند!
شايد آن جا بتوان
نان صبحانه ي فرزندان را
توي صف پيدا كرد
بايد الان بروم
... اما نه!
كفش هايم نيست!
كفش هايم... كو؟!
(ابوالفضل زرويي نصرآباد)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#577
Posted: 14 Jan 2014 12:30
رباعي
بر مركب بخت خوش سواريم همه
از بركت دوست، كار داريم همه
بيهوده مگو ز معضل بيكاري
عمري ست كه دايم سر كاريم همه
صوت غزل و سرود مي آيد و بس
بوي خوش دود عود مي آيد و بس
با اين همه هر بلا كه نازل شده است
بر كله ي ما فرود مي آيد و بس
بايست ز رنج و محنت آسوده شوي
بهتر ز هر آن كه پيشتر بوده شوي
امروز كه پر مشتري و كم يابي
اي گوشت! درست نيست آلوده شوي
يك چند به كودكي به استاد شديم
يك چند به استادي خود شاد شديم
آخر پس از اين علوم و تحصيل هنر
بيكار نشسته ايم و معتاد شديم
(شهرام شكيبا)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#578
Posted: 14 Jan 2014 12:30
خانه!
الهي خانه اي ده بد پك و پوز
كه مثل شب بود تاريك در روز
در و ديوار سقفش كنده باشد
ولي مال خود اين بنده باشد
هر آن كس را كه منزل نيست، دل نيست
چه شادي آن كه او را آب و گل نيست
به مثل جانور در لانه بودن
به از انسان، ولي بي خانه بودن
ز صاحب خانه ها محنت كشيدن
بود چون روي عزرائيل ديدن
اجاره گر كه ده روزي شود دير
خورد بر قلب آنان واقعا تير
بگيرند از من مسكين بهانه
كه ره رفتي شكستي خشت خانه
و يا شستي چرا صورت كه تا آب
شود چون منجلابي زشت و ناياب
وزآن بدتر گران باشد اجاره
كه بايد هر چه گيرم از اداره
دهم تا در عوض قبضي دهندم
از آن بگذشته منت هم نهندم
ز لطفت يك وجب ما را زمين ده
كه از شش دانگ فردوس برين به
مرا آسوده كن از جور مالك
هم از اندوه و رنج و غير ذالك!
(اسدالله شهرياري)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#579
Posted: 14 Jan 2014 12:31
از خدا جوييم توفيق ادب
مدتي در كار ما تاخير شد
مدعي در غيبت ما شير شد
كاين منم طاووس عليين شده
با گل آقا لج شده همچين شده
با دو تا جمله سيبيلش سوختيم
نطق او بسته دهانش دوختيم
لاجرم در ما معايب يافته
آسمان با ريسمان در بافته
اين ندانستم كه اين جاييم ما
در همه حالي گل آقاييم ما
چشم باز و گوش باز و اين عمي
ادعا از او قضاوت با شما
از خدا جوييم توفيق ادب
من، غضنفر، شاغلام يا مش رجب
بي ادب اصلا ندارد هيچ حق
كه نمايد حرف حق را تق لق
من به هر جمعيتي نالان شدم
تا گل آقاي همين دوران شدم
هر دو مان خورديم دود از يك چراغ
من شدم بلبل غضنفر شد كلاغ
هر دو تا خورديم از يك جا نمك
اين رطب شد آن يكي خرما خرك
ما نداريم از كسي اين جا گله
كم نمي آيد عقاب از چلچله
مثل باد سرد كه برف آورد
مدعي ما را سر حرف آورد
ورنه ما كه اهل دعوا نيستيم
يا اگر هستيم حالا نيستيم
اي كه داري با خودت بار و بنه
مي زني بيخود چرا بر ما تنه؟
گر كه مي خواهي شوي مانند من
تن رها كم تا نخواهي پيرهن
تر مكن لب گر جهان شد پر ز آب
تا شود حرف تو هم حرف حساب
من چه گويم يك رگم هشيار نيست
مدعي بسيار هست و يار نيست
(زنده ياد كيومرث صابري فومني)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#580
Posted: 14 Jan 2014 12:31
دمپايي!
بي تو اي برق، شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم
بند رخسار تو در رفت ز تنبان نگاهم
چاله آمد سر راهم
پاي بي صاحب من زرت در آن چاله فرو شد
هيكل گنده ي مخلص دمرو شد.
در تهي خانه ي جيبم، غم قبض تو درخشيد
بر سماور كده ي نفتي ذهنم،
قوري ياد تو اي برق خروشيد.
چايي خاطره جوشيد!
يادم آمد كه شبي با تو از آن كوچه گذشتم
پي ديوار نگشتم.
توي آن چاله ي لوله كشي آبكي گاز فزرتي
نفتادم، نفتادم.
با تو گفتم كه تو گه گاه كجايي؟
وصل ناگشتن از آن به كه بيايي و نپايي
لامروت، تو مگر دشمن مايي؟
من ندانستم از اول كه تو بي مهر و وفايي!
بغض در سيم تو پيچيد
نور در چشم تو ماسيد
افت ولتاژ تو افزود بر اندوه نگاهت
يادم آيد كه تو گفتي:
برق، آيينه ي آب گذران است
همه تقصير از آن آب روان است
تو كه امروز چو مجنون ز پي ليلي برقي
باش فردا كه تو را خشك، دهان است...!
سيل بر ريش تو خنديد
اشك از مشك تو غلتيد
موش شب، جيغ بنفشي زد و ناليد.
باز گفتي كه مكن عيب، تو بر ما
پنج سال دگري صبر بفرما!
آش توليد شود پخته ز كشك و نخود و لپه ي صنعت!
نصب كن آيينه در هر طرف خود
همه چيزي شود آن روز فراوان!
فقط از برق كمابيش خبر نيست!
نور زرد سخنت خورد به آيينه ي گوشم
بست يخ، نقطه ي جوشم
پاي غم رفت به دمپايي جانم...!
پي سنگي همه جا گشتم و گشتم
پرت كردم به تو آن سنگ و تو را لامپ شكستم
با تو گفتم: دگر از خير تو اي برق گذشتم.
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم...
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي تو دگر از من بيچاره خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذرهم...
بي تو اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
(سيامك ظريفي)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....