انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 76:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  75  76  پسین »

طنز ادبی


مرد

 
A R @ M
Registered User

A R @ M's Avatar


Join Date: Jul 2007
Posts: 1,239

من اندر كوچه « صغري » را نظر كردم !
به ناگه مادرش از انتهاي كوچه پيدا شد،
من احساس خطر كردم
از آنجا با دلي غمگين
به صد حسرت، گذر كردم !
***
هلا، اي مادر صغري !
منم، من شاعري احساس مند از خطه تهران !
منم بيچاره اي از نسل بابا طاهر عريان !
منم آواره اي مفلوك و سرگردان !
براي خواستگاري آمدستم، هاي !
به روي بنده در بگشاي
بيا اين شعر پر احساس را از دست من بستان
مرا با مهرباني پيش خود بنشان !
پسرهاي تو، ديشب بنده را بر تير برق كوچه بربستند
به گرد بنده بنشستند
به جرم خواستگاري، هفت دندان مرا با مشت بشكستند !
به پاي چشم من، نقشي كه مي بيني
خدا داند كه بادمجان كرمان نيست !
حريفا ! جاي مشت است اين !
به پاي لنگ و چشم لوچ من بنگر
مگو « نچ، نچ »، مكن حاشا
هلا، اي مادر صغري !
بيا نزديك، در بگشا !
***
وزير ازدواجا ! بنده اين جا، گشتم از اندوه، جزغاله !
وزيرا ! بنده هستم نوجواني سي، چهل ساله !
من اندر حسرت شيرين صغري، همچو فرهادم
من اكنون ساكن ويرانه هاي باقر آبادم
- مريد مير « داماد »م ! -
ندارم خانه اي، كاري، زميني، ثروتي، چيزي
درون ميز گرد هفته ات، يك شب
بيا، بنشين قضايا را به مخلص، خوب حالي كن
به مثل پيش از اين ها، ماجرا را ماستمالي كن !
كه من آن سان كه مي بينم
ز كارت بوي توفيقي نمي آيد !
- تو با باباي صغري، گاو بندي كرده اي شايد !-
***
هلا، اي شيشه بر، برگو كجايي؟ هاي؟
گرفتم انتقام آن كتك ها را
بكن شادي كه من ديشب
شكستم شيشه هاي خانه باباي صغري را !
     
  
مرد

 
انچه در ادامه می خانید خاطرات صمد بهرنگی است که دوران معلمی اش در آذربایجان نقل کرده چون جنبه ی طنز دارند در اینجا کپی شون کردم.


در مدرسه ای در یکی از روستاهای اطراف تبریز، از شاگردان خواسته بودیم که از پدرشان رضایت نامه ای بگيرند و بیاورند از دویست نفر شاگرد، فقط یکی بود که پدرش از او راضی نبود دیگر شاگردان رضایت پدر و مادر خود را فراهم کرده بودند! اما در این میان جمله های خوشمزه و بی معنا نیز وجود داشت که چند تا از آنها را در زیر برایتان می نگارم:

1-« حضور مبارک مدیر آقای دبستان(!)
محترما معروض میدارم! که … و جعفر از حیث اخلاق ظاهر و باطنی؟ رضایت بخش است!».

2- «ضمن عرض سلام اینجانب از رفتار و گفتار حسین رضایت کامیل! دارم.»

3- «حضور آقای مدیر! دام شوکته!! بعد از ابلاغ سلام؛ دیگر عباس در خانه بد نیست ولی دست چپ می نگارد!»

4- «آقای مدیر، ما از اخلاق این؟ راضی هستیم. اگر هرف! بگوئیم گوش میدهد، نماز می خواند، کار میکند.»

5- «بخدمت آقای مدیر پس از سلام ما از اخلاق و رفتار غدیر راضی هستیم، در خانه نسبت به برادر بزرگ خود احترام میکند، کارهایش را که تمام کرد بدروس خود متعالعه! میکند و در کوچه به بزرگان احترام می کند و همه اهل کوچه از او راضی
هستند.»!
6-«محترما معروز! میدارم خیلی منون! شدم،هیچ رنجه نشدم- رزاید! دارم.»

7-«به خدمت ذیشرافت مدیر دبستان: بنده از اخلاق و رفتار محمد رضا راضی هستم. اجرکم عندالله.»

8- « پس از تقدیم عرض سلام اکبر در خانه از او راضی هستم و هیچ شوخی نمی کند!!.»

9- «احمد بچه خوب، بخانه میرسد پدر و مادر سلام میگوید و از مدرسه که از صبحها می آئی! پدر و مادر خداحافظی می کنی! خلاصه احمد بچه با آدبی! است.»

10- «از محمود راضی هستند، دروغ نگوید، ببزرگان اهترام! نماید.
اسم پدرش:حاجی یوسف.»

11- «حضور محترم آقای دانش آموز رسیده شرف افتتاح پذیرد! و اینجانب … از طرف بنده زاده کمال رضامندی و خشنودی داریم! عمرکم طویل،عدوکم ذلیل!»

12- «آقای معلم محسن:امیدوار که وجود نازنین صحت و سلامت بوده باشد و … کبلائی قاسم!»

13- «آقای آموزگار چهارم: غلامعلی شاگرد معدب! و از خود مواظبت می نماید. زیاده رحمت است!»

14- «پس از سلام معروض بر اینکه در خانه با برادر و خواهر کوچکتر خود با مهربانی رفتار می کند.»

15- «آقای معلم: این شاگرد در خانه با پدر و مادر خشرفتاری! میکند و همه از او راضی هستند و انشالله در آتیه شاگرد خوب و باعدب! می شود،انشالله.»

16- «اینجانب از درس و رفتار خانگی سعید رزایت! دارم.امضاء: پدر اینجانب!!»

17-« چون محترما خواسته بود که از احوالات اینجانب بنده زاده با خبر باشید. الحمدالله خوب است!!.»
     
  
مرد

 
من از آن دورها ديدم
كه مي آيد به سوي خانه مخلص، « عمو نوروز »
عيالم زير لب غريد:
« من آخر با چه چيزي مي توانم كرد از اين مهمان ، پذيرايي؟
نگو : « با قند، با چايي » !
خدا ناكرده، آخر اين كه از ره مي رسد، عيد است
و اقدامات او در راستاي « آمدن » شايان تمجيد است... !
بگو آخر !
بگو من با چه چيزي مي توانم كرد از اين مهمان، پذيرايي؟... »
***
عيالا ! چرخ دخل بنده، دارد مي كند فس فس
بفرما ! اين تو و اين عيدي مخلص
بخر با آن
براي خانه، مايحتاج لازم را
مضافاّ هم(!)
لباس عيد محمود و پريچهر و سهيلا و كريم و جعفر و مينا و كاظم را !
و ايضاّ ميوه و شيريني و آجيل
و اي زن ! اندكي تعجيل !
****
عيالا ! زندگي زيباست
و اين جا منتهاي آرزوي مردم دنياست !
خدا را شكر كن كه خانه مان، قطب شمال و آن طرفها نيست !
يكي از دوستان مي گفت
كه در اين وقت سال، آن جا
نمي داني كه مي آيد عجب سوزي !
وليكن در عوض - شكر خدا- اين جا:
« ز كوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي »
****
عيالم مي كند غرغر
و زير لب،
سخنراني خود را مي كند آغاز، با ترفند
(نجواگونه)
- با يك حالت « خط و نشان »، مانند-
- هلا ! ملا !
من اينجايم
(درون مطبخ خودمان ) بسان شير
ملاقه تازه، اينجا
لنگه كفش كهنه آنجا، و
كنار دست من، كفگير !
برايت دارم آشي مي پزم با يك وجب روغن !
براي من به جاي رهنمود و چاره جويي، شعر مي خواني؟
بكن... عيبي ندارد... بعد از اين، از من
اگر خواهي چلومرغ و خورشت سبزي و قيمه،
به صد اطوار مي گويم:
« الا يا خيمگي، خيمه... » !
***
دهان را مي گشايم من
به قصد پاسخي در خور
- و شايد پاسخ غايي-
كه مي آيد به سويم از هوا، يك لنگه دمپايي !
و از سوي دگر چون تير
به فرقم مي خورد كفگير !
****
هلا ! آه اي عمو نوروز !
كجا داري مي آيي ... هاي ؟ !
پدر جان ! اين طرفها قافيه تنگ است
به تعبير دگر: در خانه مان جنگ است !
نيا نزديك !
نظر كن پاي چشمم را !
بگو اصلاّ
الا اي ناگرفته از كبود چشم من، درسي !
تو بالا غيرتاّ
- اين تن بميرد-
از عيال من نمي ترسي ؟
     
  
مرد

 
پیر شریعت که خشتک ملت هوا کند
آیا بود که گوشه‌ی چشمی به ما کند
زین زندگی ملال و شعرهای گُم
باشد که حضرت میخ را رها کند
بر صفحه‌ی کیهان هر کس که آمد پدید
چون محو شود از روزگار شوری به‌پا کند
بفروش می‌شود شعر و کتاب او شدید
پس قول خویش به ناشر مدعی ادا کند
یا می‌رود در زمره‌ی قهرمان قصه‌ها
در بین توده‌ی مردم چو توپی صدا کند
ما با در و دیوار رازها داشته‌ایم یا حسین
کاش آن بزرگ ما را ز مردم عادی سوا کند
از رابطه میخ و چکش و قلم بنویس سردبیر
شاید خدا رحمتش بیش و کم به ما روا کند
گویند مصلحین سخن تو فتنه است پیر ما
اما به جان تو هنر این مملکت دعا کند
حرفم زیاده شد، گزند ز دولتت به دور باد
میخا، خبرنگار از وجود کیهان گلایه چرا کند
     
  
مرد

 
یک نفر بر زمین ولو شده است
رنگ رخساره‌اش یِلو شده است
چون که در جمع سازِمان ملل
حقّ او اندکی وتو شده است
یا که چون در میان دشمن و دوست
با صدای بلند هو شده است
دو سه سالیست با حکومت او
پول ارزی بسی درو شده است
سفره‌ها کلهم به برکت نفت
جای قیف است و بی پلو شده است
گر چه در دوره‌ی ریاست او
بشکه‌ی نفت صد یورو شده است↓
شاخص افت اقتصادی او
رو به سمت در جلو شده است
اسم عهد قدیم منتقدین
تازه گشته‌ست و شیک و نو شده است↓
اسب و بزغاله و خر و گاو،
قوتشان هم که کاه و جو شده است
وسط این هجوم خر تو خری
ضرب چار‌چار تا، بیست و دو شده است
__________________
     
  
مرد

 
موجری دارم به غایت مهربان// لطف او برمن زیاد و بیکران
خانه اش را رایگان بخشیده است// قلب من بس شادمان گردیده است
گر که مهمان آید اندر خانه ام// می شود خوشحال صاحبخانه ام
پول آب و برق هم او می دهد// واقعاً دارد به من رو می دهد
از صدای دانگ و دونگ و قیل وقال// اونگردد خسته و آشفته حال
گفته تا هروقت می خواهی بمان// خانه را مانند مفلک خود بدان
دی که آمد تا بپرسد حال من// گردد او آگاه از احوال من
اندرآغوشش کشیدم بی امان// تا که باشم لطف اورا قدر دان
با صدای های و هوی بچه ها // ناگهان از خواب خوش گشتم رها
جای موجر بود بالش در بغل// مات و حیران مانده بودم زین عمل
باز رویا بود و اوهام و خیال// خواب بی تعبیر بفد طبق روال
چون شود «جاوید » از رویا رها// می کند خواهش زدرگاه خدا
تا شود تعبیر رویاهای او// گردد اجرا خواب ها یش مو بمو
     
  
مرد

 
دانــی کـمـــــیـتـه‌ی امــــــداد چــــه هــــا می‌کــــنــــد

پول‌های صندوق را در حساب بانکی خود رها می‌کند

گــویـنـد دفــع هــفـتاد بـــــلا می‌کـنــد این صــنـــدوق

مشـکل خـداست که بی‌هــنگـام وحی بــلا می‌کـنـــد

در مــــیــــــان راه، ســـــــردر هــــــــــــر عـــــــوارضـی

این گـــله‌ی آبی‌ســـت کــه از دور هــویدا می‌کـــنـــــد

جــز ضــرر هــیــچ نکــرد نــصیــب این بنــده‌ي حــقیــر

گـــویی هـــرچه می‌خـــورد پــول، حــاشــا می‌کــنــد

رد می‌شــویم و روانه می‌کــنیم سـکه‌ای به حــلق او

ســحــرش چه آسـان جـیـب را پـــر ز هــوا می‌کــنـــد

گــرچــه هــیـــچ نمی‌تـــوان خــرید با خــرج ســکـه‌ای

گــویــنــد ســکه به ســکه ز غــوره حــلــوا می‌کــنـــد

سال‌هاست مـلتی چـشم دوخته‌اند به دفـع بـلای او

امــا نصــیـب مـلــت از کمک، جور و جــفــا می‌کــنـــد

فــی‌الجمله اعــتماد نکن بر حــدیــث این مــجســمـه

کـاین گـداخانه‌ای‌ست که تبلیغ در بوق و کرنا می‌کند

حـال کـن در ایــن دو روز کـــه غــصــه یعــنـی مـــرگ

واین مـیـخ دربـه‌در هـر خـبط و غـلطی رسو
     
  
مرد

 
ای بــه بــازوی تــوانــــا بــرده ای از دل قـــــــرار


وی که از گـــردن کنـــی غرق خجالت صد چنار
چیــــز تـو خـواهم که هـمـواره بود در چیـــز مـــن


«چیز» یعنی «دست» از آن رو گـــمان بد مدار!
در فراق ســـینه‌ی پــهن تو هر شب می شــــود


از دو چشم من روان، جانِ تو سیــــــل و آبشار
از بناگــــوش تو در رفته سبیــلی بس کلفـــــــت


من نـدانـم عـــقرب جــــراره بـــــاشد یا که مار
روز وصلت پیش من خوش تر بــــــود از «روژ لب»


شام هجرت بدتر است از سن و سال بیشمار!
اخم و تخمت تلخ‌تر از «دیدن موش» است و لیک


خنده هایـــت خوبتر از گـــــردش اندر لالــــه‌زار!
زار گــــــــردد کـــــار مـــن گر بشنوم از راه جـــــور


لحظه‌ای با دیگری گردیده‌ ای ســرگــرم کــــــار
حرفهایت خوشتر است از کُــرست و کیف و کلاه


بوسه هایت بهتر از انگور و سیب و پرتقــــــــال
هست در هر حلقه ای زآن زلف فِردارت اسیــــــر


قلب صدها دختر بیچــــــــاره و مسکــــین و زار
گر که می خواهی ترا از جان و دل خواهان شوم


ای به قربان هــــمـه جای تو، کیـفـــــت را بیار!


(شاعر: اسدالله شهریاری)
     
  
مرد

 
من از آن دورها ديدم
كه مي آيد به سوي خانه مخلص، « عمو نوروز »
عيالم زير لب غريد:
« من آخر با چه چيزي مي توانم كرد از اين مهمان ، پذيرايي؟
نگو : « با قند، با چايي » !
خدا ناكرده، آخر اين كه از ره مي رسد، عيد است
و اقدامات او در راستاي « آمدن » شايان تمجيد است... !
بگو آخر !
بگو من با چه چيزي مي توانم كرد از اين مهمان، پذيرايي؟... »
***
عيالا ! چرخ دخل بنده، دارد مي كند فس فس
بفرما ! اين تو و اين عيدي مخلص
بخر با آن
براي خانه، مايحتاج لازم را
مضافاّ هم(!)
لباس عيد محمود و پريچهر و سهيلا و كريم و جعفر و مينا و كاظم را !
و ايضاّ ميوه و شيريني و آجيل
و اي زن ! اندكي تعجيل !
****
عيالا ! زندگي زيباست
و اين جا منتهاي آرزوي مردم دنياست !
خدا را شكر كن كه خانه مان، قطب شمال و آن طرفها نيست !
يكي از دوستان مي گفت
كه در اين وقت سال، آن جا
نمي داني كه مي آيد عجب سوزي !
وليكن در عوض - شكر خدا- اين جا:
« ز كوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي »
****
عيالم مي كند غرغر
و زير لب،
سخنراني خود را مي كند آغاز، با ترفند
(نجواگونه)
- با يك حالت « خط و نشان »، مانند-
- هلا ! ملا !
من اينجايم
(درون مطبخ خودمان ) بسان شير
ملاقه تازه، اينجا
لنگه كفش كهنه آنجا، و
كنار دست من، كفگير !
برايت دارم آشي مي پزم با يك وجب روغن !
براي من به جاي رهنمود و چاره جويي، شعر مي خواني؟
بكن... عيبي ندارد... بعد از اين، از من
اگر خواهي چلومرغ و خورشت سبزي و قيمه،
به صد اطوار مي گويم:
« الا يا خيمگي، خيمه... » !
***
دهان را مي گشايم من
به قصد پاسخي در خور
- و شايد پاسخ غايي-
كه مي آيد به سويم از هوا، يك لنگه دمپايي !
و از سوي دگر چون تير
به فرقم مي خورد كفگير !
****
هلا ! آه اي عمو نوروز !
كجا داري مي آيي ... هاي ؟ !
پدر جان ! اين طرفها قافيه تنگ است
به تعبير دگر: در خانه مان جنگ است !
نيا نزديك !
نظر كن پاي چشمم را !
بگو اصلاّ
الا اي ناگرفته از كبود چشم من، درسي !
تو بالا غيرتاّ
- اين تن بميرد-
از عيال من نمي ترسي ؟ !
     
  
مرد

 
خوشا آنان که دانشجـــــــــــو ندارند
دوتا اینــــــسو دوتا آنــــــسو ندارند
که از شهریه ها غمــــــــــباد گیرند
چو پولـــــــی تا نوک پــــارو ندارند

هر آن کس را که دیدی هست دلشاد
بدور از نالــــــــــــه و اندوه و فریــاد
بـدان فرزنـد ایشان نیــــست راهـــی
پـدرجـان ، سوی دانشـــــــــگاه آزاد

غـــــذایش را بجــــــــز کوکو ندیـــدم
به زیر پاش یک زیلـــــــو ندیـــــــدم
درون خانـه اش را هرچه گشــــــتم
به غیـر از پنـــــــــج دانشـجو ندیــدم!!!
__________________
     
  
صفحه  صفحه 6 از 76:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  75  76  پسین » 
شعر و ادبیات

طنز ادبی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA