ارسالها: 24568
#611
Posted: 21 May 2014 13:30
پلنگ
بازرگانی را زنی خوش صورت بود كه زهره نام داشت. عزم سفر كرد. از بهر او جامهای سفید بساخت و كاسهای نیل به خادم داد كه هرگاه از این زن حركتی ناشایست پدید آید، یك انگشت نیل بر جامه او بزن تا چون بازآیم، مرا حال معلوم شود. پس از مدتی خواجه به خادم نبشت كه:
چیزی نكند زهره كه ننگی باشد
بر جامه او ز نیل رنگی باشد.
خادم باز نبشت كه:
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون بازآید، زهره پلنگی باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#612
Posted: 12 Jul 2014 20:51
این یه بیت از حافظِه که ۳شاعر دیگه در جواب حافظ ، شعر رو تغییر دادن.
"حافظ"
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
"صائب تبریزی":
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
طنز
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
"شهریار":
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
طنز
هر آنکس چیز می بخشد به سان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را
"محمد عیاد زاده"
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش,به دست آورد دنیا را
طنز
نه جان و روح می بخشم,نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر,ندارد ارزشی اصلا
که با جراحی صورت,عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی,نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها,بگیرند وقت ماها را....!!!!!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#613
Posted: 15 Jul 2014 18:27
هی پر کن از خالی ترین اندوه فنجان را
تا عکس های کافه های پیر تهران را ...
در انتظار مشتری ها چای را دم کن
هی آب و جارو کن حیاط و باغ و ایوان را
امروز شاید پیر مرد گل فروش آمد
با عطر نرگس شاد باید کرد گلدان را
امروز شاید باز شد در ، مادری آمد
با دخترش تا خاطراتی از دبستان را
یا شاعری آمد کنار چای و لیمو داشت
شیرینی ناب حکایات گلستان را
امروز شاید تاجری با قهوه ترکت
مسحور شهر کهنه ما کرد مهمان را
امروز شاید مشتری های قدیمتر
در خاطر آورند وصل دوستداران را
***
امروز شاید ... یک نفر با نقشه ای در دست
آمد ، نشست و گفت این خیابان را
تعریض کرد و ایستگاه مترویی اینجا...
در طرح می بینید ؟ اینجا ، کافه تهران را
این شهر بایستی مدرن و دیدنی باشد
دیگر کسی این قهوه قاجار و قلیان را ...
***
آمد لودر ، فنجان چای داغ روی میز
تنها ، بدون قهوه چی نوشید باران را !
===از طنزهای تلخ نغمه مستشار نظامی===
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 10767
#614
Posted: 21 Sep 2014 22:59
زنجیر
یک شب از عرض خیابان میگذشتم ناگهان
یک نفر با یک موتور کیف مرا قاپیدو رفت
داد و فریاد هر چه کردم آی کمک سودی نداشت
من به دنبالش دویدم او به من خندیدیدو رفت
مات و مبهوت ماندم از این اتفاق آخر چرا
دادمش حتی قسم حرف مرا نشنیدو رفت
الغرض از آن خیابان راهی منزل شدم
در مسیرم یکنفر آن ماجرا پرسیدو رفت
این قضیه ذهن من را با خودم درگیر کرد
با خودم گفتم که باید نکته ها سنجیدو رفت
کرده ایم عادت که جیب همدگر خالی کنیم
فکرمان اینست که باید از همه چاپیدو رفت
یکنفر حد توان آفتابه دزدی میکند
یا که مثل میم و خ میلیاردها دزیدو رفت
مثل زنجیری به هم پیوسته میماند جهان
هر که ناگه راز این بیدادها فهمیدو رفت
گر قلم برنده نیست باید همانا این کنم
هم عطایش هم لقایش یکدفعه بخشیدو رفت
قصدم از شعرم فقط اندک تلنگر بود و بس
ورنه دیدی که سر از تن ناگهان جنبیدو رفت
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#615
Posted: 21 Sep 2014 23:01
تصادف
اتوبان شلوغ و وسایل زیاد
ترافیک بود و بسی ازدیاد
یکی بود پیکان مدل- شصت و هشت-
که از صبر کردن بسی خسته گشت
بر آشفت از کثرت و ازدحام
به رانندگی هم کمی بود خام
بنا کرد آهنگ رفتن به دو
گرفتی کلاچ و زدی- دنده دو-
به سبقت گرفتن نهادی بنا
ز سمت یسار و یمین، بی هوا
اگر کس نمی داد راهش ز کین
زدی بوق با چهره ی خشمگین
به دندان فشردی به روی لبش
خلاصه چنین راند او مرکبش
به ناگه ترافیک سنگین شده
وسایل قطاری نمادین شده
در آن حین پیکان سوار غیور
به یک لحظه چشمش ندیدی چو کور
نزد ترمز و شد تصادف عیان
چه گویم ؟چسانش نمایم بیان؟
زدی پشت نیسان قرمز چنان
که برخاست از -لنت- سوتی گران
سپرهای هر دو فنا گشت وای
مثال گره هر دو را گشت جای
به نیسان قرمز کسی راکب است
که جنگ و جدل را بسی طالب است
سبیلش یکی فرچه ی دم سیاه
به دستش یکی خال کوبی ز ماه
چو این حادثه روی داد آن زمان
غضب کرد و شد مرد نامهربان
به دستان زدی قفل فرمان ز کین
برون آمد آن لحظه از پشت زین
به فریاد گفتا به پیکان سوار
مگر کور باشی در این شام تار
بیا تو برون و مکن -کَلکَلی-
که چالت کنم زیر آن صندلی
ز راننده شد سلب اعصاب و صبر
برون جست مانند بنگال ببر
چماقی به دستان زد از معرفت
بگفتا بیا ای هیولا صفت
به ناگه هیاهو مهیا شده
ز دعوا اتوبان مصفا شده
گلاویز گشتند راننده ها
به برداشت آزاد خواننده ها
.
.
.
.
کمی صبر و آرامش و حوصله
کند مرغ بسته، چو شیر یله
اگر صبر در کس نباشد نهان
شود چون خرابه جمیع جهان
نه کس بر حق خویشتن می رسد
نه شیر و شکر بر دهن می رسد
به حق و حقوق خود آگاه باش
عدالت پسند و صفا خواه باش
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#616
Posted: 21 Sep 2014 23:02
برايم پدر،زن بگير
دوش گفتم غمم با پدر
كه بخواهم زني خوب،زود
دود از گوشش آمد برون
بس كه زين حرف عصبناك بود
***
گفت بابا:«دهانت ببند،
چونكه بو ميدهد،بوي شير،
پيش من هرگز اين را مگو
كه:برايم،پدر،زن بگير»
***
من نگشتم ولی منصرف
همچنان كردم استادگی
چون ندانستم اين كارِ من
باشد از خنگی و سادگی
***
آخرِ سر به من او بگفت:
«بچّه ی بيشعورِ مشنگ،
كَلّه ی من به سنگ خورده است
تو مزن كلّه ات را به سنگ
***
فكر كردی كه من راضی ام؟
زين تاهّل كه همراهم است
از زمين تا ثريّا دگر،
حال،آوازه ی آهم است»
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#617
Posted: 21 Sep 2014 23:03
من با موتور
میروم من کوه ودریا با موتور
جنگل و شنزار و صحرا با موتور
یار من در هرکجا در هر هوا
همرهم گرما و سرما با موتور
این جا و آن جا و هرجا من خوشم
این جا و آن جا و هرجا با موتور
گشته است اعصاب من داغون پس
میروم اکنون به دعوا با موتور
دوستم گفتا که خوبی ؟گفتمش
می شود بد بود آیا با موتور؟
ای خوش استیل و خوش اندام و قشنگ
اینه هرشب صحبت ما با موتور
تاکسی بوقی زد و دادی زدم:
من نمیرم جایی الا با موتور
من تمام آسفالت جاده را
کرده ام زیر کف پا با موتور
در بلندی ها و پستی های آن
میروم پایین و بالا با موتور
خواب دیده هرکه میگوید که شهر
میشود کانون غوغا با موتور
از همان وقتی که اینجا پانهاد
شور و حالی گشته برپا با موتور
وقتی یک ناشی سوارش میشود
میرود بیرونِ دنیا با موتور
میکُشد هر کس که در راهش بود
میکشد خانوم و آقا با موتور
ای فدای سرعت چون موشکش
میرود مریخ ناسا با موتور
از قضا هر جفت چرخش پنچر است
میروم اینگونه حالا با موتور
کوچه هارا با موتور زیبا کنید
میشود هر کوچه زیبا با موتور
بی موتور انگار یک چیزی کم است
صور و سات ما محیا با موتور
میشود حتی برای لحظه ای
شعر من از هم شود وا با موتور
روز مرگم چون مرا خاکم کنید
دفن گردانید من را با موتور
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#618
Posted: 21 Sep 2014 23:04
کفش هایم کو؟
کفش هایم کو؟
چه کسی کفش مرا پوشیده؟
وای پیراهن من را که اتویش نزدید!
همگی در خوابند
نرسیدن به کلاس
مثل یک مرثیه از مغز سرم میگذرد
باز حیران و پریشان سوی هرجا بدوم
جسم تیزی ز لب حاشیه ی درب اتاق
کل پیراهن من را جر داد
بوی بیچارگی ام می آید
در خواهد شد
وبه من استادم
صفر را خواهد داد
باید الان بروم
من که از بازترین حنجره از مردم این خانه سوال پرسیدم
پاسخی نشنیدم
کسی جوراب مرا پرت نکرد
هیچ کس داد مرا بر سر آن پله که جدی نگرفت
من به اندازه ی ته دیگ دلم می سوزد
وقتی ازپنجره ای می بینم
دختر پروی همسایه ی ما
توی ماشین باباش
درس میخواند
نکند نمره ی او بیشتر از من بشود
چیزهایی هم هست
مثلا:مادرم را دیدم
لقمه ای را که به اندازه ی بالا تنه ام می باشد
سوی من می آرد
وبه من میگوید
توکه صبحانه نخوردی پسرم
بخور این لقمه ی کوچیک و طریف
نکند ضعف کنی در سر درس
باید الان برم
باید الان همه ی کیفم را
که به اندازه ی یک برگ دگر جای ندارد دیگر
بردارم
وبه سمتی بروم
در آن تاکسی زردی پیداست
وای کفش من نیست هنوز
داداشی با اجازه
بازهم کفش تو را می پوشم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#619
Posted: 21 Sep 2014 23:06
سبد کالا
من تو رو دوست دارم
توام دوستم داشته باش
من دربه درتوام
توام دربه درم باش
من همیشه درجستجوی تو هستم
امّانمیدانم چه طور پیدایت کنم
برخی میگویند تخم مرغ تو خراب است
برخی میگویندمرغ هایت کباب است
برخی صاحب نظرگفتند سبد کالا خوب است
امّاحیف سبداش چینی است
بگذریم،سرگیجه نیارم بر تو ******
کدام کوچه میرساند مرا بر صف تو
ناراحت نشو سوادی تو نداری
ناراحت نشو دگربار زنی نداری
امّا بدان یار خوبی تو داری
کالایت را در آن می اندازی
خوشحال بشو شکم پری توداری
خوشحال بشوسبدچینی توداری
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#620
Posted: 21 Sep 2014 23:07
جهان سوم
اینجا جهان سوم
جایی سوای دنیاست
فصلِ گل و شکوفه
آغاز قصه ی ماست
مردم چه خوب و شادند
ازنرخِ خنده پیداست
دیگر نمانده دردی
جشن بهاره برپاست
بیرون پر از دروغ و
دعوا و جنگ و غوغاست
بنشین و عشق و حال کن
داخل بسی اروپاست
سریال طنز تی وی
اسپارتاکوس،فِرِندز،لاست
فرهنگِ در خفامان
پِیجِ فرناندا لیماست
درضمن ترانه ی ما
وی لاو یو تماشاست...
دنیا به گوش باشد
قدرت به دست ماهاست
ترویج سینمامان
ازقیمت هلو کاست!!
تنها فشار برما
استارت دی ماریاست
آنهم به لطف کی روش
یک اضطراب بیجاست
ای دوست اندکی صبر
این شعر بی مسماست
چون که جهان سوم
دراصل توی رویاست
ماهم که شعر گفتیم
زیر سر ثریاست
ورنه جهان سوم
دور از تشخص ماست
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...