ارسالها: 10767
#631
Posted: 21 Sep 2014 23:19
مأموره
نشسته بودم تنها و چشم انتظار سر کوچه
ماموره اومد و گیر داد آخه به اونچه
با سر و صدا بابات اومد از خونه بیرون
گفت سرکار بفرما سفره پهنه لقمه ای نون
من تا باباتو دیدم خودمو کنار کشیدم
از ترس خودمو نزدیک دیوار کشیددم
ماموره فکر من بود اما شکمش خالی
گفت حیفه از دست بدم غذایی مفت و عالی
منو بست به تیر برق با طناب کلفتی
گفت زود میام نکنه فکر فرار بیفتی
تا بسته شد در خونه رسیدن بچه ها
آزاد شدمو به عشق تو کشیدم نقشه ها
که سر اون مزاحمو زیر آب کنم
از جنازش عکس بگیرمو توی قاب کنم
تو فکر تو بودم بودم که یهو در باز شد
ماموره منو دید و آزادیم واسش راز شد
دید بچه ها جمع شدن اطرافم به تعداد زیاد
داد زدم بچه ها اگه مرده خب بگید جلو بیاد
ماموره دو پا داشت و قرض گرفت دو پا دیگه
همه شاهد بودن شاعر اینو از دید بچه ها میگه
بابات ایستاده بود و نگاه میکرد به تموم داستان
منم خودمو گرفته بودم مثه رستم باستان
ولی نمیدونم چرا یه دفعه برداشت چوبی
اومد طرفم فهمیدم نداره قصد خوبی
بچه های بی مرام اینبار گذاشتن پا به فرار
بابات منو میزد مثه اسب و اسب سوار
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#632
Posted: 21 Sep 2014 23:20
پشت کنکور مانده ام
تقدیم به همه ی پشت کنکوریا مخصوصا پسراش
وای جانم پیش چشمانم گذشت پشت کنکور مانده ام
من ندیدم هیچ شیراز و رشت پشت کنکور مانده ام
از خاله دختر خاله من دورشدم پشت کنکور مانده ام
از بس خواندم دگر من کور شدم پشت کنکور مانده ام
به کزاز و دیفتری دچار شدم پشت کنکور مانده ام
مثل ادم بی بخار شدم پشت کنکور مانده ام
پیش مادر درد بی درمون شدم پشت کنکور مانده ام
وای دگر رسما من خرخون شدم پشت کنکور مانده ام
زیست و فیزیک را از بر شدم پشت کنکور مانده ام
از بس خواندم تو گویی خر شدم پشت کنکور مانده ام
گاج و زهر مار شدم من مشتری پشت کنکور مانده ام
ان همهی وای خوردم تو سری پشت کنکور مانده ام
لاست و شاهگوش گذاشتم من کنار پشت کنکور مانده ام
توی فامیلم که گشتم خار خار پشت کنکور مانده ام
عید و عیدی را گشتم منصرف پشت کنکور مانده ام
ترک کردم فیلم های منحرف پشت کنکور مانده ام
راز این کار را جوشا شدم پشت کنکور مانده ام
پیش هر مفسر گویا شدم پشت کنکور مانده ام
عاقبت پرسیدم از ما بهتران پشت کنکور مانده ام
هان یافتم مقصر دختران پشت کنکور مانده ام
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#633
Posted: 21 Sep 2014 23:21
مرد زن ذلیل!!
به نام خداوندِ موری به خاک***احد،ایزدِ نخل و زیتون و تاک
خدایی ز اوی و گدایی زماست***هم او خالق فکر و اندیشه هاست
هم او نطق، اندر زبان ها فکند***بداد عقل، تا وی نگوید چرند
خداوند روزی دهِ بی دلیل***نگهدار مرد بَد و زن ذلیل
هر آن چیز گویم ز دعوا و خشم***شنیدست گوش و بدیدست چشم
که دعوا بُود زندگی را نمک***کَمش سردی است و زیادش کتک
خدایا بدن جای جارو مباد***درخت اَر بود ریشه در رو مباد
خدا نیم دین است همچون سراج***به نیمِ دگر سنت ازدواج
همینک بگویم ز یک ماجرا***جدا از هر آن چه بود ماسوا
که روزی یکی خانواده بُدند***به شهری همی پا گشوده بُدند
به این خانواده سه دختر ببود*** گُل اندام و تهمینه و ماهرود
به آن شهر هم یک پسر می بزیست***چو مجنون به لیلی همی می گریست
پسر لیلی اش را گل اندام دید ***تو گویی پسر دانه در دام دید
بسی نامه و رُقعه بر وی نوشت***نداند چه با او کند سرنوشت
که روزی دگر طاقتش طاق شد***پسر چون یکی آهنِ داغ شد
به نزد پدر رفت و درخواست کرد***سپر سینه و هم کمر راست کرد
بگفتا پدر ، وقت زن بردن است ***ندانست زن خود کتک خوردن است
پدر چون شنیدی سه سیلی نواخت ***پسر عقل و رنگ و نفس بر بباخت
دوباره پسر گفت و درخواست کرد***سپر سینه و هم کمر راست کرد
پدر چون بدیدش پسر عاشق است***ز بهر زن و زندگی لایق است
بگفتا که این امتحانت ببود***ز بعدش نصیحت همی می نمود
خلاصه که اینگونه تصمیم گشت***پسر عاشق و مات و تسلیم گشت
پسر تندی و بیقراری کند***که روزی ز او خواستگاری کند
پس از اندکی روز موعود گشت***غم از قلب خون پسر دود گشت
به شیرینی و گل مهیا شدند***به خواستگاری آن ثریا شدند
پس از حال پرسیدن و گفت و گوی***بود نوبت صحبت از هر دو سوی
پدر با پدر اصل مطلب بگفت***پسر هم به رؤیا همی می بخفت
به مجلس، پسر لال و مسکوت ماند***چو تاریخ بگذشته کمپوت ماند
خدا بر پسر بین که منت نمود***که بختش برای مرادش گشود
خلاصه که او را پسندید یار***نداند وُرا کهنه شوریست کار
معیّن بشد مهر و تاریخ عقد***دویست و چهل سکّه و پول نقد
پسربس که خوشحال و مسرور بود***ز بس وضع عقلش که ناجور بود
خریدی سه میلیون جواهر،طلا***شروع شد بلایای چرخ بلا
خدایا دلم پر ز حرف است و درد***چرا اینچنین گشت بدبخت، مرد
چنین زندگی هیچ جایی مباد***که زن ، زن بُود سامُرایی مباد
رسیدست آن روز فرخنده نام***پسر شاد و پُر زور چون زال و سام
عروسی گرفتی شب و روزِ هفت***بیامد شب و روز و بس زود رفت
پسر ماند و یک زن چو شیری ژیان***خدا رحم دارد بر این مهربان
گذشتست سالی زعقد دو تن ***پر از شادی آن مرد و مشعوف،زن
دو سالی دگر شاد و آرام رفت***دو تن خوش ز عقد شب و روزِ هفت
که حالا یکی قصه می گویمَت***یکی قصه پر غصه می گویمت
یکی را زنی چون گل اندام بود***همانی که چون دانه در دام بود
خدا بچه ای را به این زوج داد***قضا را ببین چون به خود موج داد
زنک خسته و ناخوش احوال بود***ز آن زایمان سست و بی حال بود
دو ماه نخستین زنک بس نشست***پسر ،بچه را شستی و کهنه بست
همه کار مادر پسر می نهاد***فقط شیر ، آن بچه را می نداد
دو ماهی دگر کرد او مادری***ببگذشت دیگر ز او سروری
پسر،بانوی خوب و شش دانگ شد***دگر ساکت و لال و بی بانگ شد
که می شست ظرف غذا و لباس***برفتش همه موی و شد کله تاس
در آمد چو زن پرچمش اعتزاز***دگر نی بود فرصت اعتراض
پسر تا خودِ خرخره غرق گشت***زنک چون پیریزی پر از برق گشت
پسر را غل و چفت و زنجیر کرد***به این زن ذلیلی زمین گیر کرد
دگر جان نبودش ز بس شست رخت ***همینطور در و مبل و دیوار و تخت
ببگذشت ده سال اینطور روال***به این زن ذلیلی پسر شد مثال
به زن گفت روزی پسر این چنین***به دور از دغل ، حیله و مکر و کین
قضا گرچه من را نهد زن ذلیل***توکل کنم بر خدای خلیل
خود او جان من را به دستت بداد***خودش گیرد این جان شیرین نهاد
ز چشم من اینگونه جاریست اشک***غرورم برایت به مانند کشک
بشستم بسی ظرف ناهار و شام***بخفتم بسی بی پتو پشت بام
پر از زخم،دستم ز شست است وشوی***نمانده به سر پنج و شش تار موی
دو زوج این چنین شیوه می زیستند***چه کَس ها بر این مرد بگریستند
هر آن چیـــــز، از زندگی گفته ام***کمی دیدم ، اینگونه خود پخته ام
نه اینگونه مرد است و اینگونه زن***بگفتم کلامِ خود اینگونه من
همینک سپارم شما را به دوست***همانکس که هر آنچه باشد ز اوست
که او خالق جان و اندیشه هاست***هم اول خدا و هم آخر خداست...
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#634
Posted: 21 Sep 2014 23:24
گفتا گرسنگي كش جانت زتن بر آيد
گفتم غم تو دارم،گفتا غمت سر آيد
گفتم غذا گران شد، گفتا گران تر آيد
گفتم غم شكم را،پاسخ كنون چه گويم
گفتا گرسنگي كش،جانت زتن بر آيد
گفتم زني بخواهم اهل تلاش گفتا
گر پولدار باشی،صد نوع همسر آيد
گفتم بگوی حرف از،محمود تا ببينم
گفتا مگوی حرفش كز لُپ لُپی در آيد
گفتم حسن بيامد،شيری دلير،گفتا
شير است او اما،شير سماور آيد
گفتم كه نان و ماشين،ديدی كه چون گران شد؟
گفتا خموش ابله،عمرت به آخر آيد
@@@
و برای تو فقط خانه تکانی ماند
روز ها می گذرد خاطره ها می ماند
و برای تو فقط خانه تکانی ماند
خسته و زار و پریشان برَوی منزل خویش
به امیدی که شوی خواب در اندیشه خویش
همه فکرت شده آجیل و لباس ِ شب عـــیــد
و هر آن چیز که با امر زنت بر تو رسید
بعدِ یک هفته خرید هرچه که همسر گفته
تا خودِ خانه زن و بچه تورا جان گفته
شده قسمت به تعادل همه کارِ خانه
همه رفتند بخوابند، این تو و کاشانه
شده است نو ز توانایی تو کلّ اتاق
کمد و سقف و کف و راه رو و درب و اجاق
و ببالی به خود از اینکه تمام است کارت
غافلی ، چونکه شده تازه شروعِ کارت
همگی آمده اند تا که نظارت بکنند
به تو و کار تو، بی قصد جسارت بکنند
ناظران یکدل و با یک نظرِ ژرف و عمیق
پیِ یک لکّه ی جا مانده بگردند دقیق
کمی از گردوغبار است به روی شیشه
و همین را بکوبند به سرت، با تیشه
و به اجبار تو از نو همه جا می سابی
با یه سطل کف و یک پارچه به رنگ آبـــــی
باز با حسرت و اندوه که بر دل داری
زیر لب با خودت این زمزمه را هی داری
" روزها می گذرد خاطره ها می ماند
و برای تو فقط خانه تکانی ماند ..."
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#635
Posted: 21 Sep 2014 23:25
برگِ طنزیست
تحفه ی درویــش...!
من سلامی می کنم بر انجمن
هیچ اســـتادی ندانــد نام من!
سال عمرم را که پرسد در میان؟
لاجـــــرم پاسخ دهم بر این و آن
20 را گــــــــر دختـــران رد می کنند
در شمارش لیک پس رف می کنند
قـــــدِ بنده چون چناری بی دوام
قطــــع گردیده بمانده چون کلام
صحبت از مال ام نکن چون شاعرم
شاعران بی مــــــــال باشند و دِرَم
چند روزی مانده ام ســــوی خرید
پولِ اندک مانده در جیبِ پلیـــــــد
این کتاب اندک شده در خانه ها
جای آن پر گشته از نان و غــــذا
شاعران رفتند در پستوی غـــم
شعرها در انتظــــار چاپ و سم
سم به مقدار نیــــاز از سازمان
پولِ چاپ جای چک و یارانه مان
ای دل افسوس این همه اشعار نو
هی نوشتی کس نخواند اشعارِ تو
*
"گارســــــــیا" هم حافظه ش تحلیل رفت
این همه خواند و "صد" اش تجلیل گشت
من بپرســـــــــم از شما از حافظه
پس چرا کم گشته اش او حافظه؟
او مگر صاحب_نوبل در "صد" نبود؟
او مگر در مغـــز، صددرصــــد نبود؟
هی به این "تنهایی" و بی تابی اش
هی به آن مرگِ دمِ شیــــــدایی اش
...............................................*
شعر من از ابتدا پر خنـــــــــــــــده بود
قصر من نیس این جهان یک دنده بود
از ازل دردی به دامـن میســـــپرد
گر نگَم از غم، به خاکم میسپـرد
جای من از ابتــــدا اینجا نبود
در سرودم اهرمــــن پیدا نبود
کاش باشم اندکی جــای "بنان"
تا شوم در شعر همتـای "خزان"
قول بده شعرم بخــوانی آفـــتاب!
از لبت لبخنــــــد را هرگــــز نتاب
این ندا هم جِد شـده در راهِ طنـــــز
یک غزل کم نیست در تک راهِ طنز؟
کاش میشـــد در گل آقا چاپ کنم
شعرهایم را در آن، ســـمبل کنم
نامه ی توماری ام بر ســـردرش
نیک میخوانم من این بر دفترش
صاحب سبکی شوم چون فردوسی
مانم اینک در خزان چون سالِ سی
روز و ماه و سال و قرن و صــــد برفت
هر چه بود ایـده، از این سر، دربرفت
در گذشـــته روزهـــا، ایــــام درس
درس میخــواندم چو در ایام ترس
بایدم پی گیـــر درسی میشدم
چون ابوسینا پزشـکی میشدم
خانه ای را میســپردم چون مطب
نیک میماندم درونــش چون رُطب
درد ها را چون تو درمان میشدی
شعرها را نســخه بر آن میشدی
سالیانی چون گذشتم این چنیــــن
جَبر شد بر من چو درسی در جنین
درس خواندم درس خواندم در دو ترم
مابقــی را جـــــــا دهــم در*آنــدودرم
در درون برگــــــه ها ی امتحــــان
من نوشتم یک دو بیتی جای آن
از قضا اســـتاد من اهـــل طـــــرب
خنده میزد بر لبش چون یک عرب
وقت نمره دیدم او را چون سپهـــر
بیست داده بر یه برگه پر ز شعـــر
خنده کردم بر نتیجه چون سپـــاه
عهد و پیمانم برفت در یک نگــــاه
سعــــی کردم راه خود را طی کُـــنم
درس ها را همچو دیوان، *بــر کـنـمTongue
چرک شعری، گشته همچون باطله
لیک، قابل نیست بر ایــن غافلــــــه
ســایبان خســــتگی هایم شده
تکــیه گـاه بی کسی هایم شده
یاد دارم وقت دل تنگــــــــی چه شـــــد
این، که بود و آن، که بود و آن، چه شد
کـاش اشــعارم لیــاقت می گرفــــت
دست من را در دیـانت می گرفــــت
من خدا را دارم و شــعر و قلـــم
هیچ از دنیا نخواهــم، چاکــــرم
گوش کن آمد صدای اَلصّـــــــلاۀ*
من برفتم خود بدانی، والسلام
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#636
Posted: 21 Sep 2014 23:26
صفِ خالی سبد یا صفِ سبدِ خالی
ازدحام و فشار از هر سو
زور ِ آرنج و ضربه بازو
بدترین بوی عالم است الحق
بوی سیر و پیاز و عطر و عرق
کارمند و محصل و عملی
کامبیز و غضنفر و مملی
تاجر و دزد و دکتر و بیکار
لاغر و چاق و سالم و بیمار
گاه دعوای عده ای سالار
فحش هایی رکیک و هم کشدار
یک نفر غرق در سطور کتاب
آن یکی هم کنار او در خواب
مابقی همه به قصد سبد
در صفند و عده ای به کنار
شوقناکم از سبد که به شوق
می زنم به کوی و برزن جار
لاجرم پس از کش و قوس شدید
می رسد نوبتی به من ته ِ کار
حال از بخت بد چه کنم
نوبتم شده باز، وقتِ ( نهار )
همه رفتند و من همی مانده
از غم دوری ِ سبد به هوار
ناگه از آن طرف کسی فرمود
سبد تو بی کالاست، بیا بردار!
گفتم: سببش چیست این خالیست
گفت: چونکه وضع مالیت عالیست
ماهی 500 تومن حقوق میگیری!
بازهم تو صفی تا سبد بگیری؟؟؟؟
نگهی از سر شعف به خودم
که چه مایه دار، ولی بی خبرم
دست خالی به سمت همسر خویش
میروم شادمان به منزل خویش
همسرم با نهیب می پرسد
سبدت کو؟؟؟ و باز می گوید :
نکند که به آن یکی دادی ؟؟؟
یا که در راه سبد به باد دادی؟؟؟
پاسخی نیست در کف و زبان خالیست
یک سوال در ذهن من همی باقیست
مانده ام با وجودِ کالا ها
از چه رو ( این سبد فقط خالیست )؟!!!!
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#637
Posted: 21 Sep 2014 23:27
عشقفروشی
یک خواهش: اگر نیست کسی آن ور گوشی
لطفا ً بروی پیرهن ِ سبز بپوشی
یا اینکه ولش کن نرو من شارژ ندارم
رفتی؟ الو ... دختر تو چقدر حرف به گوشی!!
ای کاش من از عشق تو سرسام بگیرم
ای کاش تو از سینه من شعر بدوشی
...
ای کاش دوتایی من و تو کافه میلان
من شعر بگویم و تو نسکافه بنوشی؟
یا اینکه سر کوچه مینو و لواشک
تو لیس بزن {من میکنم سیو تو گوشی}!
{این خنگه تویی؟} {خنگ تویی!} {قهر نکن خب}
من خنگ ِ تو ... تو آخرت ِ بهره هوشی!
...
یک بیت برای تو سرودم دم مترو
گفتی که {چرنده} من ِ دیوانه جوشی
رفتم وسط ریل و همه جیغ کشیدند
چه قشقرقی شد... ۱۱۰، حفا و فوشی!
(پاساژ دلم جنس ندارد که به جز عشق
دیشب به سرم زد بروم عشقفروشی!)
...
با هم سر ظهر توی دانشکده بودیم
{چه غلغله ای!} {دارن میان} {فرشته کوشی}؟
...
یک خواهش: اگر هست کسی آن ور گوشی
حتما ً بروم پیرهن سبز بپوشم...
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#638
Posted: 21 Sep 2014 23:29
نان مارا برده ای پس میدهی؟
نان ما را برده ای پس میدهی ؟
پول مارا خورده ای پس میدهی ؟
مردمی را لنگ و حیران کرده ای
مملکت را پاک ویران کرده ای
در عجبم هستم چطوری داشتی
بار این آذوقه بر میداشتی ؟
تو نمیگفتی که مردم عاقل اند ؟
عده ای در شهربانی شاغل اند ؟
عذر خواهی کن عزیزم از همه
تو نداری از جماعت واهمه ؟
پول آب و برق را بالا زدی
تیشه بر یارانه ی کالا زدی
گاز و بنزین را گران کردی چرا ؟
حال ما را ناگران کردی چرا ؟
با تورم ما چرا ور میرویم ؟
چونکه ماشین نیست با خر میرویم
جای رفتن گوشه های آنگولا
جستجو در سرزمین ماندلا
از همین چین علم را قاپ میزدی
یا همانجا یک کافی شاپ میزدی
هند رفتی فال دیدی بیشمار
هاله های نور میخواستی چکار؟
اختلاصی را که بعضی کرده اند
هیچ فهمیدی چه طرزی کرده اند ؟
سی هزار میلیارد پول بی زبان
از کدامین راه رفت ای مرزبان ؟
ما که میکردیم باور پول را
پس چرا کردید لاغر پول را ؟
ما همه علاف و بیکاریم باز
اندرون خانه آواریم باز
پیر مردان مجرد مانده ایم
زیر خط فقر مفرد مانده ایم
شیخ حسن امید مارا جان بده
بر جوانان اندکی میدان بده
با کلیدت قفل هارا باز کن
راه تدبیر و امید آغاز کن
با همه اندیشه ها دیدار کن
اقتصاد خفته را بیدار کن
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#639
Posted: 21 Sep 2014 23:29
پسران امروز!!!
پسران امروز
ناخوداگاه میندازندم یاد "پشه"
ریزنقش وتیز نیش
باصدایی چو هلی کوپتر صد سال پیش!
واقعا نیم وجبی
"پشه را میگویم!"
این صدا های عجیب اندر غریبش را
از کجا می آرد؟!
من که میگویم حتما ، افه می آید-عجب حنجره ای
راستی این پشه ها
شب کجا میخوابند؟
اصلا میخوابند؟!
یا همش میگویند:
"که فلانی از من ترسید و
آن یکی هم که کمی لاغر بود، زیر چشمی مرا میپایید!
جذبه را حال کردی؟!!!
همه اش توطئه پروانست-که به ما میگویندبی مهره
"مهره مار" نبود
این همه مرید ودلدار نبود
خوشگل بیکار نبود!!!!!!!!!!
شبها پنجرشون رو میذارن باز،ولی باز..
پشه کش میخرند نه کم !که خیلی
ببینم
اگر با دیگرانش بود میلی..."
خلاصه ما و این موجودمغرور
کنارهم مث کالباس خیارشور
بسوزیم-بسازیم
با بدبختی و سختی!!!
مث نشوندن فیل رو سه چرخه
که چرخای اکوسیستم بچرخه!!!
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#640
Posted: 21 Sep 2014 23:30
فرهنگ شهروندی......!!!!!!!!
ايول به من كه دارم،اين شعر مي نگارم
با اين كه نيست وقتي،وقتي بر آن گذارم
باشد سوال من اين،:گر من به تو بگويم
فرهنگ،ما نداريم،خواهي كني چه كارم؟
***
رفتار بعضي افراد،آتش زَنَد به جانم
آتش گرفته شُش ها،من راز اين بدانم:
ماشينِ يك عزيزی،در دور گر چه باشد
گويي كه اگزوز آن باشد دمِ دهانم
***
ماشين هاي ما ها، باشد به سان گاری
در كو چه ها روانه،همچون قطار باری
با مترو و اتوبوس،هرگز كسي نجويَد
راهی به غير ماشين،يا كه موتور سواری
***
بايد بگويم از چه،از آشغال هامان
يا آنكه در خيابان،از قيل و قال هامان
كو آن شكوه،حالا،آن مظهر تمدّن
بايد كه ديد آن را،اندر خيال هامان
***
هم بند و سد بخواهيم،يك رود هم كنارش
اندر خوشی بخواهيم،يك سود هم كنارش
هر روز بر سرِ كار،با صد اضافه كاری
چون سخت باشد اين ها،يك دود هم كنارش
***
گويم من از چه اكنون،آثار تنبلی ها؟
باشد حيات ما ها،مانند جنگلی ها
گر فوتبال بينی،فهمی كه در دل آن
يك ورزش جديد است:پرتاب صندلی ها
***
خواهي بخند بر اين،خواهی نه هم نخندی
اين است نزد ما ها،فرهنگ شهروندی
من اين نگفتم اينجا،تا تو فقط بخوانی
خواهي بخند حالا،خواهي بگير پندی
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...