ارسالها: 10767
#641
Posted: 21 Sep 2014 23:31
راننده ایرانی
ز ایرانی اگر راننده جستی شیر مردی تو
نه تنها شیر مردی بلکه سردار نبردی تو
مه شب, افتاب روز و درمان بهر دردی تو
بروی اتش سوزان مثال اب سردی تو
اگر جستی جزاک الله احسنت چه کردی تو
یکی راننده می بینی که چشمانش نمی بیند
دو چشمش البالو همره گیلاس می چیند
تصادف را مقدم بر امور خویش بگزیند
به خویش و دیگران و جاده و ماشین همه ..یند
در اخر گوید او از چه مراعاتم نکردی تو
یکی دیگر به حین راندن ماشین کشد قلیان
یکی دیگر بنوشد چایی اش را داخل لیوان
نمی داند که بنشسته به پشت خر و یا فرمان
یکی دیگر ز موسیقی کند مغز خودش ویران
چه موسیقی الهی که گرفتارش نگردی تو
یکی هنگام شب باشد چراغ خودرویش خاموش
یکی با نور بالا می نماید غیره را در جوش
یکی گوشی دست ازاد بنهاده میان گوش
نماید گوش اهنگ معین و ویگن و گوگوش
برای مجری قانون شدن تنها و فردی تو
یکی دنده عقب اندر خلاف راه می اید
یکی اندر اتوبان با صد و پنجاه می اید
یکی با سرعت سی لاین دو هرگاه می اید
یکی با کامیون درلاین سه با جاه می اید
چنین حالت شده مرسوم, قانون در نوردی تو?
همه خود را مقدم می شمارند و محق دانند
همه خود را پلیس خویش و دانا و زبل خوانند
هر ان کس را که حق گوید به جای خویش بنشانند
چراغ ار باشدی قرمز مثال سبز می رانند
به فکر احتیاط اندر زمان رنگ زردی تو?
نمی داند تفاوت در کلاچ و گاز و ترمز او
رود اندر خیابان و اتوبان را کند جارو
نشسته گوییا بر روی پالان یکی یابو
خودش را بهترین راننده می داند همان هالو
گمانم که به پست جمع هالوها نخوردی تو .....
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#642
Posted: 21 Sep 2014 23:32
کودکانه ی من
اسم تو رو رو ماسه ها نوشتم
آب دریا اونو با خودش برد
این دل سادم از ندیدن تو
خودش رو باخت و به سادگی مرد
اسم تو رو رو تکه سنگ نوشتم
میترسیدم جنس دل تو باشه
میترسیدم دستای تو تا ابد
از توی دست سرد من جداشه
اسم تو رو توو آسمون نوشتم
ابر میکرد به اسم تو حسودی
صدای خنده هاتو میشنیدم
اما خودت کنار من نبودی
اسم تو رو رو قطره آب نوشتم
قطره رها شد در آغوش رود
رودخونه ی قشنگ خاطراتم
اسم تو رو از تو دل من ربود
اسمتو رو یه تکه یخ نوشتم
آب شد ورفت به قعر زمین
می خوام که یادم بکنی همیشه
می خوام که عاشقم باشی تو همین
اسمتو رو تخته سیاه نوشتم
معلمم اسمتو خط خطی کرد
نمی دونست که من سر کلاسم
این کاره بد رو به چه جرئتی کرد
اسم تو رو روی دلم نوشتم
جوهر عشق من دیگه شد تموم
منو بگو چقدر ساده بودم
جوونیمم به پای تو شد حروم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#643
Posted: 21 Sep 2014 23:33
گرانی
.....................................
گرانی جان ما شیرین گرفته
صفای سفره ی رنگین گرفته
چو یارانه به دست من رسیده
سرم آرام بر بالین گرفته
ندیدم پاره ای از فیله ی مرغ
دلم از این غم دیرین گرفته
مرا پولی نباشد چون چه سازم
که چشمم آن لباس جین گرفته
ندارم پولی وپول کلانی
زدستم قسط این ماشین گرفته
مرا عادت شده غمگین خفتن
دلم از دوری ته چین گرفته
چه صاحبخانه ای دارم چه شخصی
به دستش تیغ تیز کین گرفته
نه این ماه ونه قبلی بلکه هرماه
اجاره خانه ی سنگین گرفته
دلم سوزد کسی موز گران را
اگر باقیمت پایین گرفته
هرانسانی برای پول جستن
به دست خود دو ذره بین گرفته
شب یلدا شدم لاش وپریشان
زبانم روی حرف شین گرفته
خدایا ثروتی برماببخشا
دعایم صدهزار آمین گرفته
...................................
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#644
Posted: 22 Sep 2014 15:45
ما خندیدیم!!!!
بردسته ی صاف بیل ما خندیدیم
بر ریش کج و سبیل ما خندیدیم
بر جانوری که با قوانین عروض
ناچار شود رتیل ما خندیدیم
ای حوض,غریق تونباشم زیرا
بر رود بزرگ نیل ما خندیدیم
مارا نبود بیم,زچنگال وحوش
بر خرس و پلنگ و فیل ما خندیدیم
ترسم فقط از تفنگ یک کم اما
بر چوب و چماق و میل ما خندیدیم
بر زنده ی آن مسلما نه,لیکن
بر دایناسور فسیل ما خندیدیم
هر دادسرا که رفته ایم آهسته
بر متهم و وکیل ما خندیدیم
باید بخورد شکست یونان وقتی
بر پاشنه ی آشیل ما خندیدیم
یک عمر خوشی کرده و بی شکر خدا
بر نعمت بی بدیل ما خندیدیم
از مزه ی تلخ ما تنفر داریم
بر طعم خوش وانیل ما خندیدیم
بر بشکه و سطل,کاسه ی ماست,لگن
اصلا تو بگو پاتیل ما خندیدیم
هر جا که بگویی اندر این عمر دراز
هر جا شده بی دلیل ما خندیدیم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#645
Posted: 22 Sep 2014 15:47
اسمونه خاکستری
تور خدا ساده نباش - ببین دنیای که باهاش
سر میکنیم چه شکلیه - پر از فریبن ادماش
اسمونش خاکستری - مردم به فکر دلبری
ذات طرف مهم که نیست - مهم اینه پارتی داری
وقت مصاحبه دادن - برای رفتن سر کارَ
لیسانس جعلی رو بیار - دورغکی بده شعار
وجدانو تو چی کار داری - بگیر یه کاره اداری
مشکلی نیست که دکترا - نداشته باشه هیچ کاری
اره فکر خودت تو باش - پارتی جور کن که باهاش
بتونی سلطنت کنی رو - اداره با ادماش
اصلا به تو ربط نداره - پیشرفت کنه کشوره مون
برو بچسب به صندلیت - پای ریاستت بمون
مشکلی نیست که با سواد - اطاعت از تو بکنه
حساب بلد نیستی بابا - رایانه حلش میکنه
سواد امضا نداری - انگشت بزن پا برگه ها
کلاس کارت بالا که رفت - یه مهر بزن رو محتوا
یه راه حلم واسه اون - طرز نوشتنت دارم
منشی بگو که تایپ کنه - بهش بگو وقت ندارم
هر وقت دلت می خواست برو - کسی نمیده به تو گیر
اگر کسی حرفی رو زد - بگو که تسویه بگیر
مشتری رو تا میتونی - کارشو بنداز هی عقب
بگو که نیستش مسئولش - رفته میاد هفته ی بعد
هر کی تلفن به تو زد - بگو جلسه ای دارم
یه روز دیگه زنگ میزنی - وقتی که من کار ندارم
کارمند اگه اومد بگه - دو ماه پولی ندادید
یه داد سرش بزن بگو - معلومه بودجه نداریم
هرچی ازین حرفا بگم - هیچ وقت تمومی نداره
امیدوارم روزی بیاد نگن - لیسانس کار نداره...
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#646
Posted: 22 Sep 2014 15:48
سیب زمینی
گفتگوی بی پول و یاران از دست رفته
خیار
ای خیار ، ای شور تو شور دلم
ماست با تو ، رفع درد و رفع غم
ای خیار ، ای یار گوجه در سالاد
یاد بادا یاد تو ، رفتی ز یاد
گوجه
گوجه در سیخی میان جوجه ها
یاد بادا برگ و قلوه ، چنجه ها
یاد بادا قل قل ربها به دیگ
یاد بادا رنگ سرخ گوجه ها
پیاز
یاد بادا مشت لوطی بر پیاز
دیزی و قلیان و آن سو سوز ساز
اشک چون رودی به پایت ریختم
ناگهان رفتی ز پیشم یار ناز
سیب زمینی
روزگاری مفت بود و بس غریب
گاوها می خوردند شبها کاه و سیب
رفتی از پیشم ولی ناگه عجیب
رای و دل بردی و رفتی ؟ پر فریب
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#647
Posted: 22 Sep 2014 15:49
قهوه تلخ
نمی دانم چه شد! نفهمیدم!
قهوه ای تلخ تلخ نوشیدم!
ناگهان باد تندی پیدا شد
دیده بر قرن تازه ای واشد
شهری زشت و کثیف و دردآلود
پشت در های خانه ی ما بود
در هیاهو و بوق و راه بندان
از ته کوچه بود تا میدان
می شد از جوی آب استمشاق
بوی گند لجن و استفراغ
در هوا دوده آنقدر که زمین
مملو از ذره های زهر آگین
تکه و پاره بود و نا موزون
باقی مانده ز لایه های ازون
برج های بلند و بی پایان
کج و کوله، خرابه و ویران
قد کشیده همه قر و قاطی
زشت، بی رنگ و رو، اسقاطی
عین سوراخ های روی الک
پنجره های تاریک و کوچک
ساکن خانه های نیم وجبی
مردمی پر افاده و عصبی
رنگ روشان پریده چون ارواح
ساکنان جزیره ی اشباح
پدران عامل زنا گشته
مادران رند و بی حیا گشته
دخترانش خمار و ول بودند
پسران تنبل و کسل بودند
کار بازاریان کساد کساد
رونق اما به خانه های فساد
مد روز گشته بود در آن ادوار
شغل محبوب دختران فرار
داشتم زیر درد می مردم
جای هرنوع نبرد می مردم
آنچه دیدم مرا به جوش آورد
ناگهان بر لبم خروش آورد
«عجب این قرن قرن منحرفیست
نکند سال و ماه بی شرفیست»
تا سخن بر سر شرف آمد
ماموری هم از آنطرف آمد
گفت منرا که دم نزن، خفه شو
امنیت را به هم نزن، خفه شو
چیزی در این مکان عوض نشده
قرن و سال جهان عوض نشده
قهوه ی تلخ حرف بیهوده است
حربه ی دشمنان آلوده است
بوق و شیپورهای استکبار
داری در آستین خود بسیار
ورنه اینجا همیشه اینجوراست
سالها در فساد مشهور است
تو اگر تازه می شوی نگران
هستی از حامیان فتنه گران
بعد از آن با دو سیلی و یک مشت
بازگشتم به قرن خود از پشت
وقتی افتاد عینکم در گل
تازه گفتم که ای دل غافل
قبل آن روز، روی این بینی
عینکی بود بنجل و چینی
ولی اینجا که عینکی دگر است
چه قدر شکل عینک پدر است
آری چیزی اگر عوض شده بود
عینکم با پدر عوض شده بود
***
درس این قصه را اگر خواهی
درد دارد همیشه آگاهی
تا نگردی اسیر بدبینی
عینک بنجلی بخر چینی
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#648
Posted: 22 Sep 2014 15:50
غلط های زیادی
پسرک هرچی نوشتی تو در املا غلط است
جای والی که عوض گشته با ویلا غلط است
عالی و خوب نوشتی چه خوشا دولت مهر
"مهر" تو "مهره" فقط گشت درآنجا غلط است
قاضیان حکم نوشتی چو به علت بدهند
آفرین بر تو، ولی، علت با «آ» غلط است
اینکه کولاک تو موچاله شود عین کراک
یا که بدخط شدن چهره ی زیبا غلط است
هرزه ها را که نوشتی تو حرس می کردند
هرس اینگونه هرس بوده و الا غلط است
عزت مملکتت را تو نوشتی عزلت!
عزل این مملکت هرگونه شد انشا غلط است
نیتت بود که تا «غرب الی الله» روی؟
قربتی نیست در آن غربت و معنا غلط است
در غلط های زیادیت نوشتی اینجا
شده ارباب ده آن حضرت آغا، غلط است
تا بدانیم به تو نمره چه باید بدهیم
برشمردیم که در متن تو چند تا غلط است
هرچه گشتیم غلط از تو نبود انگاری
ما غلط کرده که گفتیم شما را غلط است
نمره ات بیست ولی از تو چه پنهان پسرم
مشق عمر من و دیکته های میرزا غلط است
بعد یک عمرکه بر حاصل خود می نگرم
آنچه آموخته ام یا کلک است یا غلط است
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#649
Posted: 22 Sep 2014 15:50
قصه ی یک شهر ...
نام خدا اول این قصه است
یعنی یکی بود که جز آن نبود
آن طرف شهری فراوانی بود
آب و هوا همیشه شمرانی بود
آب که نه شربت و شیر و شراب
سفره پر از روغن حیوانی بود
چنجه ای و فیله ای و راسته
ماهی و بریانی و بورانی بود
سینی پر از سینه ی مرغابی و
دیس پر از لقمه ی سلطانی بود
زباله اش قرمه ی کرمانیان
پس زده جز مرغ و فسنجان نبود
این طرف شهر که ویرانه بود
آب و هوا زشت و فقیرانه بود
در پی قحطی زدن لوطیان
مرگ نمادین نوا خانه بود
سفره ی خشکیده بیچارگان
منتظر نوبت یارانه بود
کاسه ی سر شکسته ی بی نوا
تر شده از اشک یتیمانه بود
صحنه ی شیون زدن مرده ها
پهنه ی افزایش دیوانه بود
قصه ی درماندن و درماندگی
صحبت ویرانی کاشانه بود
قسمت بیچاره ترین مرد و زن
هیچ بجز ناله و افغان نبود
آن طرف شهر نه که خان نبود
خانی که بود خان یتیمان نبود
قالی ابریشم کاشانی داشت
تخت طلا بود سلیمان نبود
حاتمیان شهرشان نر گدا
نشانه ی طایی در ایشان نبود
صحبت نامرد مسلمان نیست
ملحد بی دین ولی انسان نبود
هرچه کریم بود کریم شیره ای
یک نفر هم زند کریمخان نبود
قصه ی آن شهر دروغ است، نیست؟
چون به جهان جایی بدینسان نبود
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#650
Posted: 22 Sep 2014 15:51
زن ذلیلی!!!!!
داده است بنده را پند یک روز زن ذلیلی
رنگ رخش کبود و مایل به رنگ نیلی
من را که دید آن روز بقض گلوش ترکید
هرچند از تصنع اما به بنده خندید
گفت ای رفیق بنده, خواهی شوی برنده
دوری گزین ز زن ها,این عده ی درنده
گفتم که خوبرویند یک عده ای ز نسوان
رویی همیشه شادو لب ها همیشه خندان
گفت اوکه ظاهراست این,باطن چوسنگ وسندان
گرگند بهر مردان,بی رحم و تیز دندان
کوه ارتوباشی آنجا همچون نهال ِ بیدی
انگار تا به امروز تندیّ زن ندیدی
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
رفته است از دو جیبم پولی که بس فراوان
تاپول در حسابم تا آه در بساطم
زن بود همچو مونس بر روح و بر روانم
القصه دخل و خرجم خارج شد از تعادل
زن چون مغول زمالم می کرد هی چپاول
زن کل مال من را لیسید تا به آخر
گویی که پول من را اصلا نزاده مادر
گر فحش های زن را من می نوشتم آن روز
شاید کتاب می گشت با محتوای جانسوز
گفتم بدو عزیزم ای صاحب ذکاوت
پول همچو چرک دست است,باشد سرت سلامت
گفت او که داغ دل را کردی دوباره تازه
کز درد آن بجوشد در قلب من گدازه
در کله ام نمایان جای دو صد کبودی
می کرد هی به بنده زن دایما حسودی
گه گاه دیگ و بشقاب,گه گاه پاره آجر
زن کوفت بر ملاجم با خشم دایناسور
می شد ز آسمان ها نازل به فرق بنده
یک استکان چایی,چنگال و کاردو رنده
یک خرده فکر کردم دیدم که راست گوید
جز خار های هرزه در باغ زن نروید
باشد که پند گیرند مردم ازاین حقیقت
شاید که راست گردد از مردمان طریقت
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...