ارسالها: 10767
#661
Posted: 22 Sep 2014 16:06
"تابستان نامه"
ای روز های آخر خوش دوست دارمت
ای گرمی هوا به خدا می سپارمت
ای فصل با حرارت بالا تو می روی
من مانده ام دوباره چه گویم در این غمت
پر شد دوباره توی اتاقم ز بوی مهر
رفتی کجا؟ بیا که تو را تازه دیدمت
من در غزل تو را بسُرایم که خوب نیست
بهتر شود به مثنوی ام من ببینمت
وقتی که آمدی دلمان غرق شور بود
خرداد رفته بود، فراغت چه جور بود
دیگر خبر نبود از ایّام امتحان
شب های اضطراب و کندیّ آن زمان
تا لِنگ ظهر خواب نَوَد پادشاه باز
بعد از تمام کردن خوب شبی دراز
***
با بی توجهی به مسائل و نرخ ارز
از والدین شد دو سه میلیون ریال قرض
خرج خوراک و بازی و شادی، فقط همین
بعد از سه ماه قرض من افتاده ام زمین
***
رفتی و مانده ام من و این بارِ درس ها
نُه ماه آزگار گرفتار درس ها
حالا سه ماه رفت و شد آغاز ماه مهر
پایان کلّ خوش گذری، در پناه مهر
با نام حق شروع کنم سال دیگری
امّید آن که سال شود سال بهتری
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#662
Posted: 22 Sep 2014 16:07
ماه مدرسه
باز هم مـــهر آمد و ماه اسارت آمـــــده
باز هم این ماه پر خرج و خسارت آمـده
چار(4) ماهــی را به دور از رنـج و جور اســترس
طی نمودیم و بـه پـایـان رفـت این شـاهانه حــس
وای بر من، باز هم مهسـا و زهـرا و ثمیــــن
از شقایق ها چه گویم، قلب من گشته غمین
باز بایـد حنـــجره را کـرد فــــولاد و زره
باز هم همچون قناری، کرد باید چهچهه
جان من اعصاب میخواهد حساب و هندسه
صبر ایــــوب زمان خواهد جـــدال مدرســـه
من بگفتم یک جدال و تو گمان کردی همین!؟
جنگ می شد بر سر جا و مداد، حتی زمین
وای از ابراز مهر و عاطفه در دختـران
وای، از آن ماچ های آبـدار و توأمان
ای خـدا مـن دوسـت دارم بچـه ها را تـو بـدان
زجر من راه و مسیر و خوابگاهــست این زمان
دوســت دارم کار خود را لیـــک در شهر خـــودم
این چنین است سرنوشت من که درمانده شدم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#663
Posted: 22 Sep 2014 16:08
خنده بر هر درد بی درمان دواست
خنده بر هر درد بی درمان دواست
منکرش را لعنت ما و شماست
خنده کردن مشکلی هرگز نبود
زیر پای خنده ام ترمز نبود
لکن اکنون بسته شد آن نیش من
چون گرانی دیو شد در پیش من
مشکلاتم یک به یک افزون شدند
راحتی ها از دلم بیرون شدند
گامهای تند من آهسته شد
ناله هایم دم به دم پیوشته شد
دردهایم چون درخت تاک شد
مسکن و خوراک و هم پوشاک شد
قبض آب و برق و تلفن باب شد
خنده دیرینه ام نایاب شد
تنگ احساسات من لبریز شد
قندهای کله ای هم ریز شد
چار چرخ خنده ام پنچر شده
پیچ نبض زندگی شل تر شده
آرزو دارم بخندم غنچه وار
بار دیگر در پناه روزگار
آرزوی سام خان بس ساده است
بهر خندیدن همش آماده است
نوشهر- آبان ۱۳۷۳
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#664
Posted: 23 Sep 2014 14:03
شبی یاد دارم
شبی یاد دارم که چشمـم نخفت
شنیـدم که مادر به بابام گفت
که فرزند ما هـم دگر مرد شد
ز تنهایی خود پر از درد شد
دگر وقت آن شد که غوغا کنیـم
برای علی دست بالا کنیـم
که او تازگی بی صـدا می رود
پی دختـر کد خـدا می رود
فروشیـم مرغ وخروس و زمین
و گاوان و میشان بس نازنین
پدر گفت " آری " و لبها بدوخت
تنم از سکوتش چو دوزخ بسوخت
ندانم که آن ماجرا چون گذشت
که یکسال حالم چو مجنون گذشت
بگفتم تو ای مادرمهـربان
تو ای محـرم آشکار و نهان
چه شد صحبت مرغ و گاو و خروس
مگر در گذشتی ز فکر عـروس
پدر بی حیایی من را چو دید
برایم دو ابروی درهـم کشید
چو رستم بیامد بر من نشست
همه کاسه کوزه سر من شکست
پریدم ز جا چون فنـرتا برون
نگفتم کلامی دگر تا کنون
سه سالی گذشت از همان روزها
ولی تازه هست آن همه سوزها
چو زادم ز مادر شب شنبه بود
هـم از آن شبم رشته ها پنبه بود!!
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#665
Posted: 23 Sep 2014 14:06
نفرین نامه
همی گویم و گفته ام بارها
که لعنت بر این رسم کنکور باد
چنین آسمانی بلا در زمین
زجان عزیزانتان دور باد
هر آنکه چنین رسم شومی نهاد
طعام شب و روز او شور باد
اگر مرده آن شخص عالی جناب
تنش طعمه عقرب و مور باد
و در روز محشر به دوزخ درون
قرین تموچین و تیمور باد
هزاران هزاران بر او بیشتر
عذاب شب اول گور باد
از امروز تا چاشتگاه ابد
الهی پریشان و منفور باد
*****************
میز ممد بقال
هر جا سخن از معرفت و صدق و صفا شد
میز ممد بقال ، زمین گشت و هوا شد
تا یک متلک بچه ی قرتی به زری داد
از صحبت دوغ و لبنش توی حیا شد
تا تق تق آهنگ اذان رفته به بازار
اهّنّ و اوهون گو طرف بیت خلا شد!
وقت است کنون وقت نماز است و عبادت
باید که از این کسب در این لحظه جدا شد
برخیز فلانی تو از این کسب کثیفت!
منعم طلبت کرده ، ملاقات خدا شد
میز ممد ما ویرِ ریاست تو تنش بود
از اَللَهِ ما قسمت لَه* واسش خدا شد!
چون دور زمان گشت و به کامش که بیافتاد
چون بختک بد مصب شب ، عین بلا شد
این نفس نه این ظاهر زیبای تمیز است
داماد چو از حجله برون ، تنبان دو تا شد
یکبار که گفتم که کپک گشته پنیرت
فریاد زدش وای جزین خار و خسا شد!!!
این قیچی ظاهر نبرد پیش خدا پشم
از پشم خرابت تو ببین بر ما چه ها شد
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#666
Posted: 23 Sep 2014 14:07
چه می گردد اگر روزی .....
چه می گردد اگر روزی رطب آرد سپیداری
کلاغی بچه ای زاید قناری هم برد باری
و آن ده خمره گنجی را که در خوابم نمایان شد
تمامش را بدست آرم هم اینک وقت بیداری
چه می گردد اگر روزی سواری آید از راهی
خبر آرد که ای یاران ز گلها رفت پر خاری
بیابانی شده پر گل و دریایی پر از بلبل
سبو نشکسته و اینک فراوان است خمّاری
چه می گردد اگر روزی خبر آرد به ما یاری
تورم مرده و اینک ز ریشه سوخت بیکاری
و از امروز می بینی که جیب ما شود پر پول
رسد از گنج قارونی به ما هم چند دیناری
صبا را دیدم و گفتم خبر از یار ما داری
خبر از کوی دلداران چرا دیگر نمی آری
مگر یار جفا پیشه چه می خواهد ز جان ما
چه می گردد برای ما گذارد وقت دیداری
چه می گردد اگر دلبر سر یاری بگیرد باز
به لطف و مرحمت آید برای وصل و دلداری
نشیند بر سر سفره بدون مهر و بی سکه
بدون اذن بابایش جواب آرد به ما آری
چه می گردد اگر روزی صدای قُدقُدی آید
بیابم مرغ چاقی را همیشه کنج انباری
بگیرم تخم مرغش را برای صبح و شام خویش
کبابی سازم از ران و جگر از بهر ناهاری
چه می گردد اگر بینم جهان وارونه می گردد
ببینم رحم و انصافی ز کاسب ها و بازاری
چه می گردد اگر روزی مس خامی طلا گردد
و طنز و خوب خندیدن شود در کار اجباری
برو ای سام خان امشب دعایی کن که میخواهی
ز اولاد بنی آدم بر افتد رنج و بیماری
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#667
Posted: 23 Sep 2014 14:08
نوروز و گرانی
شد بهار خرم و شد نوبت نوروز باز
رفت سرمای دی و آمد بهار دلنواز
خوش به حال روزگار و خوش به حال بچه ها
"خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز"
خوش به حال کودکان پا برهنه در غبار
خوش به حال مردمان مایه دار و بی نیاز
خیل مشتاقان کوه و دشت و دریا و دمن
می شتابد سوی ما از کندوان و از هراز
می شود نرخ تمام جنس و کالاها گران
تا که افسانه شوند این مردم مهمان نواز
پول یارانه بود چون پشه ای بی بال و پر
گردن دیو تورم می شود همچون گراز
می رسد از هرطرف از هر اداره برگه ای
قبض آب و برق و تلفن ، قبض روح و قبض گاز
کفتر فیش حقوقی می گریزد از قفس
لابلای شاخساران ، از نشیب و از فراز
می گریزد او ز دست این تورم طفلکی
می دود دنبال او دیو گرانی همچو باز
خب ، شکارش می کند مثل همیشه بی امان
او نمی گیرد در این کار از کسی حکم و جواز
می زند پرپر حقوقم زیر دست و پای او
می زند دیو گرانی قهقهه با چنگ و جاز
طاقت ما حدی و اندازه ای دارد عزیز
رحم کن بر این دل غمگین و پر سوز و گداز
ای که مسئولی در این اوضاع بی سامان ما
جان من بشنو اگر تو مومنی و اهل راز
ما ضعیفیم و سلاح ما بود تیر دعا
ما دعایت میکنیم و تو محبت کن بناز!
دیو بی رحم تورم را سیاست کن ، بکش
تا نگردد توی میدان بی حریف و یکه تاز
روزگاری خوش به ذهنم می رسد ای سام خان
حیف اگر بگذارد این زنجیری گردن دراز
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#668
Posted: 23 Sep 2014 14:25
خانه ما
توی شهر کوچک و بی نام ما
یک خیابان آن طرف تر
کلبه ای هست محقر
مال ماست ،
ماه هایش مثل برج زهر مار
باغهایش دودی و نیمه خمار
شیشه هایش تار تار
مثل ابر بار دار
شاخه های یاس باغش
بی کوپن همچون منند ،
غنچه هایش قرض دار
اسبهایش بی سوار
برگهایش خار دار
سروهایش منحنی در زیر بار قرض من ،
دربهایش زنگ زده
دیوارها بی حنجره
یک نفر آنجا کنار پنجره
می نگاهد بر غبار آینه
رو به تنها ماندگار آینه ،
قصه سردرگم باغ مرا
مثل یک بچه کبوتر ساده کردند
عاقبت هم مثل بند کفش من بیچاره کردند
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#669
Posted: 23 Sep 2014 14:26
عشق و جوانی
" عشقی که در جوانی در کله جوان است
بشنوکه قیمت آن در حد یک قران است "
این عشق نارس ما هم خام و بی دوام است
هم آتشی به زیر خاکستری نهان است
روزی رسد کزین عشق بر گونه لبویی
از هر طرف چو دریا اشک غمت روان است
یک روز عقـده داری روز دگر غمینی
یک شب فغان و ناله ات بر عرش آسمان است
روزی به مادر او گفتـم که عاشقم من
گفتا برو جوانک مهریه اش گران است !!
گفتم که مثل مجنون گشتم زعشق رویش
آیا به این عیانی حاجت به صد بیان است؟
گفتا که دختر من باشد چو سیندرلا
شرط گرفتن او دارایی جهـان است
ای خیره سر جوانک گویی خبر نداری
پول و مقام و شهرت معیار این زمان است
خواهی تو دخترم را " بنز و بی ام و " آور
ویلای ساحلی هم شرط تبارمان است
آور به یادگاری آن سکه بهاری
دانی که شرط اول در پیش ما همان است
یک خانه مجلل بالای شهر تهران
سیر و سفر به خارج سودای این جوان است
گر حاضری بفرما در صدر مجلس ما
ور نه برو که نامش بر روی صد زبان است
ای سام خان عاشق این را بدان که جز پول
عشق و محبت و مهر افسانه و چاخان است!!
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#670
Posted: 23 Sep 2014 14:27
چرا مجنون سر به بیابان گذاشت؟!
دید مجنون چون که لیلایش چنین
چهره آن ماه زیبایش غمین
گشت محزون و از او پرسید چون
نازنینم باز غمگینی کنون ؟
گفت لیلا : می روی از پیش من ؟
ای تمام هستیم ای کیش من
چون که مجنون یار خود غمگین بدید
از دکان مشت علی سیمی خرید
گفت همراه است دستم نازنین
گفته تصویریست ! تصویرش ببین
چون به صحرا سر گذارم من چنین
من روم از این دیار و این زمین
چون دلت تنگید! یادم کن عزیز
تک بزن ، با تک تو شادم کن عزیز
چون تکیدی تو، بزنگم من برت
بین میان صفحه اش این دلبرت
من ببینم روی ماهت آن زمان
گوئیا هستیم ما در یک مکان
رفت مجنون ماند تنها یار او
یار او دل بست بر آن تلفن سیار او
چون که شب شد قلب لیلی زار شد
پر کشید و در پی دلدار شد
او تکید و دل پرید و پر کشید
تا که آوایش به آن مجنون رسید
چو که مجنون آن صدای تک شنید
همچو اسپند از میان جا جهید
او بزنگید و نگارش را ندید
نه تنش پیداست ، نه روی سفید
گفت کو تصویر ؟ کو دلدار من ؟
کو دوای این دل بیمار من ؟
وای بر من کو کمان ابروی مکن ؟
آن خمارین چشم ، آ ن آهوی من ؟
بود صحرا و دل بی تاب او
بود لیلی هم خور هم خواب او
این بّود رمز فراق این دو کس
ورنه کی یاری رود بی هم نفس؟
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...